شبهه ى ٦
شبهه ى ٦
برخى از خطبههاى نهج البلاغه مشتمل بر اخبار گذشتگان و امم سابقه است و همچنين مشتمل بر پيش گوئى و خبر از اتفاقات آينده است نظير (تسلط حجاج بر كوفه و احداث شهر بغداد و هجوم چنگيز خان و تسلط تاتار و مغولها بر شهر بغداد و ...) و از شخصيتى همچون على بن ابى طالب عليهالسلام بعيد به نظر مىآيد كه ادعاى علم غيب كند چونكه علم غيب مخصوص خدا است چنانچه در قرآن كريم مىفرمايد :
و عنده مفاتح الغيب لا بعلمها الا هو ... [ سوره انعام، آيه ٥٩ ]
نزد او است كليدهاى غيب و جز او هيچ كس به آنها آگاهى ندارد. و احتمالا اين خبرها (اخبار الملاحم) را پس از وقوع سيد رضى و يا ديگرى به نهج البلاغه اضافه كرده است و به امير المومنين عليهالسلام نسبت داده شده است.
پاسخ:
(اولا): با توجه به آنچه در پاسخ از شبهه پنجم گفته شد بدون شك امير المومنين عليهالسلام از مسائل پنهان گذشته و اتفاقات آينده اطلاع دقيق و صحيح داشته است، آن هم نه از روى نتيجهگيرى از مقدمات و علل ظاهرى بلكه در اثر آموزشهاى ربانى و بهرهگيرى از علوم نبوى كه علمه شديد القوى و براى مردم بر حسب اقتضاى مصلحت گوشهاى از آن علوم را بيان مىكرد و قضاوتهاى محير العقول آن حضرت نمونهاى از آن است.
علامه امينى قدس سره در (الغدير ج ٥ ص ٥٢ - ٥٩) بهترين پاسخ را به اين شبهه داده است كه ما در اينجا خلاصهاى از آن را نقل مىنمائيم:
«علم به غيب و آنچه در پس بوده است و دانستن اتفاقات گذشته و آينده براى تمام انسانها همچون علم به شهود امكانپذير است. مشروط به اينكه آن را از عالمى كه خداوند متعال به او حقائق را آموخته اقتباس نمايند و هيچگونه مانعى در آن نيست.
آيا مگر آنچه را كه مومنين به آن اعتقاد دارند از قبيل: ايمان به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى و روز قيامت و بهشت و دوزخ و زندگانى پس از مرگ و لقاء پروردگار و محاسبه در روز رستاخيز و ثواب و عقاب و حور و قصور و تمام اينها از مصاديق ايمان و علم به غيب نيست؟ بلكه خداوند در وصف متقين مىفرمايد ... الذين يومنون بالغيب ... . - [ سوره بقره آيه ٣. ]
و نيز فرموده:
جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب . - [ سوره مريم، آيه ٦١. ]
البته از آنجا كه مقام نبوت و منصب رسالت الهى اقتضا دارد كه شخص نبى بيش از ديگران از ماجراهاى گذشته و اتفاقات آينده آگاه باشد خداوند انبياء و اولياء خاصش را از اسرار بيشترى آگاه مىسازد لذا مىفرمايد:
و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نبئت به فوادك ... : - [ سوره هود، آيه ١٢٠. ]
«و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران خود را كه بر تو حكايت مىكنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مىگردانيم ...» و از اين رو داستانهاى پيامبران گذشته را براى پيامبرش بازگو كرده و پس از بيان داستان مريم در سوره آل عمران آيه ٤٤ و داستان برادران يوسف در سوره يوسف آيه ١٠٣ مىفرمايد
ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك
«اين ماجرا از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مىكنيم» و همچنين پس از نقل داستان نوح در سوره هود آيه ٤٩ مىفرمايد: تلك من انباء الغيب نوحيه اليك «اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مىكنيم».
بديهى است كه خداوند متعال اينگونه علم غيب را فقط به انبياء و اولياء خاصش عنايت مىفرمايد و دو آيه شريفه (٢٦ و ٢٧ سوره جن) گواه اين مدعا است
عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا * الا من ارتضى من رسول ...
داناى نهان غيب است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند.
و همچنين در سوره بقره، آيه ٢٥٥ مىفرمايد: ...
يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشىء و من عليه ...:
«خدا آنچه در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مىداند، و به چيزى از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمىيابند ...».
نتيجه:
گرچه آيه شريف و عنده مفاتح الغيب كه در بيان اصل شبهه به آن استدلال شده است دلالت دارد كه علم غيب مخصوص خدا است و كسى از آن اطلاعى ندارد، ولى در آيات ديگر قرآن برگزيدگان خدا و كسانى كه مشيت الهى به آگاهى آنان به علم غيب تعلق گرفته استثنا شدهاند. بنابراين (انبياء اولياء و مومنين) به گواهى قرآن كريم داراى علم غيب مىباشند ولى بهره انبياء و اولياء بيش از ساير مومنين است.
و در عين حال علم غيب آنان داراى چند ويژگى است:
* ١ - به هر اندازهاى كه باشد باز هم به لحاظ (كمى و كيفى) محدود به حدود خاصى است.
* ٢ - اكتسابى و عارضى است و ذاتى نيست.
* ٣ - مسبوق به عدم است و ازلى نيست، و داراى انتها است، و سرمدى نمىباشد. (داراى ابتدا و انتها است و ازلى و سرمدى نيست).
* ٤ - نشات گرفته از فيض خود الهى است و مطابق واقع و حقيقت است.
البته پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و وارثان علمش (ائمه معصومين عليهم السلام) در عمل كردن بر طبق آنچه را كه مىدانند و حتى آگاه ساختن ديگران به بخشى از آن نياز به دستور خداى متعال دارند و هر يك از اين سه مرحله (١- علم به غيبت، ٢ عمل بر طبق آن، ٣- اعلام به ديگران) جداى از هم مىباشد و علم به غيبت هيچگاه مستلزم عمل بر طبق آن نيست و همچنين اعلام تمام يا بخشى از آن به مردم هيچ ضرورتى ندارد و منوط به تشخيص مصلحت است.
لازم به ذكر است چونكه مسأله علم غيبت داشتن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهالسلام يكى از مسائل اعتقادى بسيار مهم است لذا نياز به توضيح بيشترى دارد پس مىگوئيم:
* كسى از همه چيز با خبر است كه در هر زمان و هر مكان حاضر و ناظر باشد و بر تمام اشياء احاطه كامل داشته باشد و او تنها ذات پاك خداوند متعال است، او است كه استقلالا و به صورت نامحدود از آنچه بوده و خواهد بود آگاه است.
اما غير او كه وجودش محدود به زمان و مكان معينى است طبعا نمىتواند از همه چيز باخبر باشد خداوند در سوره نمل آيه ٦٥ مىفرمايد:
فان لا يعلم من فى السماوات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون ايان يبعثون
«اى پيامبر بگو كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از غيب آگاهى ندارند جز خدا، و نمىدانند چه هنگام برانگيخته خواهند شد».
ولى اين منافات ندارد كه خدا بخشى از علم غيب را - كه مصلحت مىداند و براى تكميل رهبرى رهبران الهى لازم است در اختيار آنان بگذارد، و اين علم غيب مستقل و بالذات نيست بلكه علم غيب بالعوض است يعنى يادگيرى و تعلم از علام الغيوب آياتى از قرآن نيز بر اين معنى دلالت دارد كه قبلا به آنها اشاره شد الا من ارتضى من رسول «كسى علم غيب ندارد جز رسولانى كه مورد رضايت او هستند».
جالب اينكه اصل اين شبهه و اشكال بر علم غيب داشتن على بن ابى طالب عليهالسلام و پاسخ آن ذيل «خطبه ١٢٨» در نهج البلاغه آمده است.- [ نهج البلاغه، خطبه ١٢٨ ص ١٩٩، چاپ دارالثقلين قم. ]
امير المومنين عليهالسلام در سال ٣٦ هجرى پس از پايان يافتن جنگ جمل در شهر بصره به «احنف بن قيس» فرمود: - «احنف بن قيس» و يكى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه پيامبر در حق او دعا كرد، مردى باهوش و عقل بود و در هنگامه جنگ جمل به امير المومنين عليهالسلام گفت: دوست دارى با (٢٠٠) سوار براى يارى شما به لشكريانت ملحق گردم يا با جمعيت «بنى سعيد» از جنگ كنارهگيرى كنم؟ كه آنكه (٦٠٠٠) شمشير را از تو باز مىدارم، امام عليهالسلام فرمود از جنگ كناره بگير، احنف پس از جنگ و فتح بصره خود را به امام عليهالسلام رساند و به ياران آن حضرت ملحق شده» (السد الغايه «ابن اثير» ج ١ ص ٥٥).
?
يا احنف كانى بن وقد سار بالجيش ...
«اى احنف گويا من او را مىبينم كه با لشكرى بدون غبار و بى سر و صدإ؛٤٤ي به شهر بصره حمله ور مىشود» و نسبت به حوادث و وقايع مهم آينده و كشتار و خونريزىهاى فراوانى كه بعدها در شهر بصره توسط «صاحب الزنج» و تركهاى مغول اتفاق خواهد افتاد خبر مىدهد.
در اين ميان يكى از اصحاب كه اين پيشگوئيها را شنيد گفت: اى امير مومنان از غيب سخن مىگوئى؟ و به علم غيب آشنائى؟
امام عليهالسلام خنديد و به آن مرد كه از طايفه «بنى كلب» بود فرمود: اى برادر كلبى اين علم غيب نيست اين فراگرفتهاى است از عالمى يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله علم غيب تنها علم قيامت است و آنچه خداوند سبحان در اين آيه برشمرده است:
ان الله عنده علم الساعه و ينزل العبد و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت ان الله عليم خبير- [ سوره لقمان، آيه ٣٤. ]
«در حقيقت خدا است كه علم به قيامت نزد او است و ياران را فرو مىفرستد و آنچه را كه در رحمها است مىداند، و چه كسى نمىداند فردا چه به دست مىآورد و كسى نمىداند در كدامين سرزمين مىميرد، در حقيقت خدا است كه داناى آگاه است».
سپس فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار داد آگاه است، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل، سعادتمند، (نيك بخت) است يا شقى (بدبخت) و چه كسى آتش گيره جهنم است و چه كسى در بهشت همراه پيامبران؟.
اين است علم غيبى كه جز خدا كسى ذاتا آن را نمى داند و غير از آن علمى است كه خداوند به پيامبرش تعليم كرده و او به من آموخته است "علم غيب اكتسابى" و برايم دعا نمود كه سينه ام آن را فراگيرد و دلم آن علم را در خود بپذيرد اعضاى پيكرم را از آن مالامال سازد.
خلاصه يك رهبرى جهانى و همگانى آن هم در تمام زمينه هاى مادى و معنوى، نياز به آگاهى بر بسيارى از مسائل دارد كه ساير مردم پوشيده است، نه تنها آگاهى از قوانين الهى بلكه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و آنچه را انجام مى دهند و ذخيره مى سازند و برخى از حوادث گذشته و آينده، اين بخش از علم غيب را خداوند در اختيار رسولان و اوصياء آنان مى گذارد و اگر نگذارد رهبرى آنان ناقص خواهد بود.
"ثانيا" اگر علم غيب مخصوص خدا است و محال است ديگران داراى علم غيب باشند پس چگونه در بسيارى از آيات قرآن تصريح شده كه برخى از پيامبران الهى داراى علم غيب بوده اند از آن جمله: عيسى بن مريم عليه السلام به پيروانش مى گفت: "و انبوكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم...": [ سوره ى آل عمران، آيه ٤٩. ] 'من به شما از آنچه مى خوريد و آنچه در خانه هايتان ذخيره مى سازيد خبر مى دهم'.
و همچنين عيسى بن مريم عليه السلام به امت خود از آينده خبر مى داد و مى گفت: " و مبشرا بنبى ياتى من بعدى اسمه احمد": [ سوره صف، آيه ٦. ] 'و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او احمد است بشارتگرم'.
مورد ديگر هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك راز را به يكى از همسرانش گفت و او آن راز را فاش كرد، آن حضرت به او خبر داد كه آن راز را فاش ساخته است "قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير" "سوره مريم آيه ٣" 'آن زن گفت چه كسى اين را به تو خبر داده؟ گفت: مرا آن داناى آگاه به دقايق امور خبر داده است'.
از آنچه گذشت به خوبى روشن شد كه خداوند متعال در صورت مصلحت برخى از انسانها "انبياء و اوصياء" را بر علم غيب مطلع مى سازد و اين شبهه نيز ناتمام است و در پيشگوئيهاى موجود در نهج البلاغه 'اخبار الملاحم' هيچگونه اشكال عقلى و يا شرعى وجود ندارد. بلكه موافق عقل و صريح آيات قرآن است. و دليل ژرفائى علم و دانش دروازه ى علم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
جهت تكميل بحث در اينجا به يكى از آيات قرآن و چند حديث اشاره مى نمائيم: در قرآن كريم تاكيد شده كه هر كارى را انسان انجام مى دهد گذشته از اينكه در مشهد و محضر خدا است و او به همه چيز احاطه دارد و شاهد و ناظر بر اعمال ما است، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليه السلام نيز از تمامى اعمال ما آگاه مى شوند، خداوند متعال در "سوره ى توبه آيه ى ١٠٥" مى فرمايد: "و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون" '"اى رسول ما" بگو عمل كنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مومنان "خالص ائمه ى معصوم عليه السلام" كردار شما را خواهند ديد'.
مرحوم كلينى از يعقوب بن شعيب روايت مى كنند كه گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم مقصود از 'و المومنون' در اين آيه ى كيانند؟ فرمود: 'هم الائمه' "اصول كافى ج ١ ص ٢١٩" حديث ٢ يعنى مقصود، ائمه ى معصوم مى باشند.
مرحوم مجلسى نيز روايت كرده كه مردى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد دو روز است كه غذا نخورده ام آن حضرت فرمود: برو به بازار چون روز ديگر شد آن مرد گفت يا رسول الله ديروز رفتم به بازار و چيزى نيافتم و با شكم گرسنه خوابيدم، فرمود: برو به بازار، او به بازار رفت ديد كاروانى آمده و همراه خود كالا آورده است از آن كالا خريد و با يك دينار سود آن را فروخت دينار را گرفت و به خانه بازگشت روز ديگر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گفت: در بازار چيزى نيافتم. حضرت فرمود: تو ديروز از فلان كاروان كالايى خريدى و يك دينار سود كردى، عرض كرد: آرى!.
حضرت فرمود: پس چرا دروغ گفتى، گفت: گواهى مى دهم كه تو صادقى و منظورم از خلاف واقع گفتن اين بود كه بدانم آيا شما از كارهاى مردم آگاهى داريد يا خير ؟ و يقين من به پيامبرى شما زياده گردد، سپس حضرت فرمود: هر كس از مردم بى نيازى كند و از آنها چيزى نخواهد خداوند او را بى نياز مى سازد و هر كس بر خود در سوالى را بگشايد و از مردم چيزى بخواهد خدا بر او هفتاد در فقر و مستمندى را مى گشايد كه هيچ چيز آن را بر طرف نمى كند، از آن پس تمام مردم به دنبال كار و كوشش رفتند و ديگر در مدينه سائلى ديده نشد. "بحارالانوار: ج ١٨ ص ١١٤"
مرحوم مجلسى روايت ديگرى را از ابوالصباح كنانى نقل كرده كه گفت: روزى به خانه ى امام باقر عليه السلام رفتم در خانه را كوبيدم، كنيزى كه نوجوان و سينه برجسته اى داشت در را باز كرد، دستم را بر روى سينه اش گذاشتم و گفتم از آقايت برايم اجازه ى ملاقات بگير، ناگهان امام باقر عليه السلام از اندرون خانه فرياد زد: 'ادخل لا ام لك' داخل شو اى كاش بى مادر شوى من وارد شدم و عرض كردم به خدا سوگند من به قصد شهوترانى اين كار را نكردم بلكه مقصودم تقويت و تكميل يقينم بود "مى خواستم ببينم آيا شما متوجه اين كار مى شويد يا نه؟ و بدين وسيله معرفتم بيشتر شود".
حضرت فرمود: 'صدقت' راست گفتى اگر گمان كنيد كه اين ديوارها همچنانكه مانع ديد شما است، مانع ديد ما نيز مى باشد و ما توان ديدن پشت آنها را نداريم پس چه فرقى ميان ما و شما است و مبادا ديگر اين كار را تكرار كنى "حتى اگر براى آزمايش و تكامل يافتن معرفتت باشد". [ بحارالانوار ج ٤٦، ص ٢٤٨، حديث ٤٠. ]
ابن ابى الحديد معتزلى در پاسخ از شبهه ى چگونگى خبر دادن اميرالمومنين عليه السلام از حوادثى كه بيش از شش قر بعد اتفاق افتاده- نظير هجوم تاتار به شهر بغداد- گويد: 'بدان آنچه را كه اميرالمومنين از غيب گفته در زمان ما اتفاق افتاده و ما آن را با چشمان خود ديديم و مردم از صدر اسلام به انتظار آن بودند "چونكه اميرالمومنين عليه السلام از آن خبر داده بود" تا اينكه قضا و قدر الهى آن را در عصر و زمان ما تحقق بخشيد اينان قوم تاتار بودند كه با هجوم چنگيزخان به سرزمينهاى شرقى اسلام شروع شد و با سقوط بغداد و تصرف آن توسط هلاكوخان- در اوائل قرن هفتم هجرى- خاتمه يافت'. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ٨، ص ٢١٨. ]
شبهه ى ٧
در نهج البلاغه از 'دنيا' بسيار مذمت شده و در بسيارى از خطبه ها و كلمات قصار آن، مردم به زهد و پارسائى و پشت كردن به لذتهاى مادى و ترك دنياى فانى به همان شيوه اى دعوت شده اند كه عيسى بن مريم عليه السلام پيروانش را به رهبانيت و ترك دنيا ترغيب مى نمود و آنان را از اقبال و توجه به دنيا برحذر مى داشت و حال آنكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سمل فرموده است : 'لا رهبانيه فى الاسلام' يعنى در اسلا رهبانيت نيست و كسى حق ندارد به كلى ترك دنيا كند و گوشه ى عزلت انتخاب نمايد و از اجتماع فاصله گيرد بنابراين نمى توان اينگونه سخنان را به على بن ابى طالب عليه السلام نسبت داد. [ اثر التشيع فى الادب العربى، ص ٦٠. ]
پاسخ:
"اولا": پستى و بى ارزشى دنيا چيزى نيست كه بيان آن به يكى از شريعتهاى الهى نظير "شريعت عيسى" اختصاص داشته باشد بلك در تمام شرايع انبياء الهى امتها را از گرايش و اقبال به دنيا و لذتهاى فانى و پشت كردن به آخرت و جهان ابدى برحذر داشته اند و بر اين واقعيت كه 'حب الدنيا راس كل خطيئه' محبت و علاقه به دنيا سرچشمه و درراس تمام گناهان است- تاكيد كرده اند. و در دين مبين اسلام "كه كاملترين اديان الهى است" نيز بر بى اعتبارى 'دنيا' و فنا ناپذيرى و بى ارزشى آن تاكيد فراوانى شده است. و در بسيارى از آيات قرآن كريم و احاديث نبوى و روايات اهل بيت عليه السلام و همچنين در نهج البلاغه با ذكر مثلهاى جالبى اين مطلب بيان شده است از جمله:
١ - در قرآن كريم سوره ى حديد آيه ى ٢٠ خداوند متعال مى فرمايد: "اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و اولادكم كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور" 'بدانيد كه زندگى دنيا در حقيقت، بازى و سرگرمى و آرايش فروشى شما به يكديگر و فزون جويى در اموال و فرزندان است "مثل آنها" چون مثل بارانى است كه كفار "كشاورزان" را رستنى آن "باران" به شگفتى اندازد سپس "آن كشت" خشك شود و آن را زرد بينى آنگه خاشاك شود و در آخرت "دنيا پرستان را" عذابى سخت است و "مومنان را" از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست'.
٢ - احاديث بسيارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در بى ارزشى و بى اعتبارى دينا نقل شده است از جمله: در وصايا و سفارشات آن حضرت به ابوذر مى فرمايد: 'يا اباذر و الذى نفس محمد بيده لو ان الدنيا كانت تعدل عندالله جناح بعوضه او ذباب ما سقى الكافر منها شربه من ماء': [ مكارم الاخلاق، ج ٢ ص ٣٦٨. ]
'اى ابوذر سوگند به آن كسى كه جان محمد به دست قدرت او است اگر دنيا به اندازه ى بال پشه يا مگسى ارزش داشت هر آينه خداوند حتى يك جرعه آب نصيب كافر نمى كرد اى ابوذر دنيا و آنچه در او است نفرين شده است، جز آنچه در راه رضاى خدا به كار رود و هيچ چيزى نزد خدا مبغوض تر از دنيا نيست.
اى ابوذر خداوند تبارك و تعالى به برادرم عيسى وحى نمود كه 'دنيا را دوست نداشته باش زيرا من آن را دوست ندارم و آخرت را دوست داشته باش زيرا آن جاى بازگشت و خانه ى هميشگى است'.
٣ - در نهج البلاغه به همين شيوه از دنيا مذمت شده و بى ارزشى و بى اعتبارى آن ضمن مثلهاى جالبى تبيين گرديده است، از جمله فرموده: 'مثل الدنيا كمثل الحيه لين مسها و السم الناقع فى جوفها، يهوى اليها الغر الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل': [ نهج البلاغه، حكمت ١١٩ - ص ٥٢٠، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'مثل دنيا همچون مار است، پوست آن نرم و دورنش زهر مرگبار است، فريفته ى نادان به آن عشق مى ورزد "به آن مى گرايد" و خردمند دانا از آن برحذر مى باشد "از آن دورى گزيند"
و نيز فرموده: '... دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز': [ نهج البلاغه، خطبه ى ٣، ص ٢٧٠، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'دنياى شما نزد من خوارتر است از عطسه "آب بينى" بز ماده'.
و نيز فرموده: 'والله لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم': [ نهج البلاغه، حكمت ٢٣٦، ص ٥٤٠، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'به خدا سوگند اين دنياى شما در چشم من خوارتر "و بى ارزش تر" از استخوان بى گوشت خوكى است كه در دست بيمارى جذامى باشد'.
و نيز فرموده: '... و ان دنياكم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقصمها...': [ نهج البلاغه، خطبه ى ٢٢٤، ص ٥٣٨، چاپ دارالثقلين- قم. ] '... و همانا اين دنياى شما نزد من خوارتر و پست تر است از برگى كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود...'.
و نيز فرموده: 'الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها...': [ نهج البلاغه، حكمت ٤٥٦، ص ٥٨٥، چاپ دارالثقلين- قم. ]
'آيا آزاد مردى نيست كه اين خرده طعام باقى مانده در ميان دندان "دنياى پست" را براى اهلش واگذارد؟ "از آن اجتناب و دورى كند".
و نيز فرموده: 'اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام': [ نهج البلاغه، حكمت ٦٤، ص ٥٠٩، چاپ دارالثقلين- قم. ]
'اهل دنيا مانند كاروانى هستند كه ايشان را مى برند در حالى كه آنان خوابند ' "و آگاه نيستند كه ناگهان راه طى شده به جايگاه ابدى مى رسند".
و نيز فرموده: 'فانها "الدنيا" عند ذوى العقول كفى الظل بينا تراه سابغا حتى قلص و زائدا حتى نقص': [ نهج البلاغه، خطبه ٦٣، ص ٨٣، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'دنيا در نظر خردمندان مانند برگشتن سايه است كه تا آن را گسترش يافته ببينى، كوتاه مى گردد و از بين مى رود و تا آن را زياد بينى كاهش يابد "دنيا همچون سايه ى زود گذر است و براى اهلش باقى نمى ماند".
از آنچه گذشت روشن شد كه اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه مردم را از همان دنياى مذمومى برحذر داشته كه در قرآن كريم "سوره ى حديد آيه ى ٢٠" به " لهو و لعب..." توصيف شده است.
و دعوت به زهد و پارسائى از همان متاع دنيائى كرده كه قرآن كريم آنها را برشمرده ومردم را به پرهيز از آن و توجه به عالم آخرت و آنچه نزد خدا است ترغيب كرده است. آنجا كه مى فرمايد:
'زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياه الدنيا والله عنده حسن المئاب": [ سوره ى آل عمران، آيه ى ١٤. ]