جنگ خيبر
در ۸۶ كيلومترى مدينه يك جاى آبادى بود به نام خيبر كه با قلعه هايى چند محصور شده بود و كليميان در اطراف قلعه ها مشغول كشاورزى بودند.
مسلمانها به سركردگى پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به اين منطقه رسيدند و جلو قلعه ها چادرهاى خود را برافراشتند وقتى كليميان موضوع را فهميدند به داخل قلعه ها فرار كرده تا خود را آماده جنگ نمايند.
آنجا قلعه اى داراى استحكامات و برج و باروى محكم به نام قموس وجود داشت و آنها همگى در آن قلعه جمع شدند.
مسلمانان سه هفته منتظر ماندند تا قلعه را فتح نمايند ولكن موفّقيّتى بدست نياوردند.
ابوبكر و عمر دو صحابه ى بزرگ پيغمبر يكى پس از ديگرى وارد عرصه ى كارزار شدند ولكن به دست يهوديان.
«الف- حافظ ابو نعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء، جلد اول، صفحه ى ۶۲،
ب- محمد بن طلحه شافعى، در كتاب مطالب السؤال، صفحه ى ۴،
ج- محمد بن يوسف شافعى، در كتاب كفايت الطالب، فصل ۱۴،
د- محمد بن اسماعيل بخارى، در كتاب صحيح، صفحه ى ۱۰۰،
ه- ابن حجاج، در كتاب صحيح، جلد دوم، صفحه ى ۳۲۴.»
شكست خوردند.
بطوريكه كه طبرى، مورخ سنّى مذهب روايت مى كند، موقعى كه عمر از جنگ برگشت از شجاعت مرحب فرمانرواى قلعه شرح و گزارش مى داد.
پيغمبر فرمود: فردا علم جنگ را به كسى خواهم داد كه او خدا و پيغمبرش را دوست مى دارد و خدا و پيغمبر هم او را دوست دارند.
«الف- امام احمد حنبل، در كتاب مسند.
ب- ابن ماجه قزوينى، در كتاب سنن.
ج- محمد بن يوسف گنجى، در كتاب كفايه، فصل ۱۴.
د- شيخ سليمان بلخى حنفى، در كتاب ينابيع الموده، فصل ششم.
ه- ابن عسقلانى، در كتاب اصابه، جلد دوم، صفحه ى ۵۰۸.»
روز بعد پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
سراغ حضرت علىعليهالسلام
گرفت كه مبتلا به چشم درد بود. پيغمبر دعا فرمود و درد چشم حضرت على در همان لحظه بهبود يافت بالاخره علم جنگ به او داده شد و حضرت عازم جنگ گرديد.
امام علىعليهالسلام
با قدمهاى شمرده به سوى قلعه گام برداشت. ناگهان در بزرگ قلعه قموس باز شد و تعدادى جنگ آور بيرون آمدند.
حارث برادر مرحب چنان نعره وحشتناكى كشيد كه همراهان حضرت على كمى عقب كشيدند اما على جلوى او ايستاد و آنها بر روى يكديگر شمشير كشيدند، بالاخره حارث با شمشير حضرت علىعليهالسلام
كشته شد.
اكنون حضرت علىعليهالسلام
با مرحب كه بين يهوديان از همه شجاع تر و در دلاورى مشهور بود، روبرو شد و همانطور كه در قديم رسم بود مرحب شروع به رجزخوانى كرد. او چنين گفت:
تا آنجا كه خيبر به ياد دارد من در جنگ مرد باتجربه اى هستم و آنها كه با من روبه رو شوند در خون خود خواهند غلطيد. حضرت علىعليهالسلام
در جواب او فرمود: «من كسى هستم كه مادرم نام مرا حيدر گذاشته است (حيدر به معنى شيرى است كه مرتباً حمله مى نمايد و هرگز از شكارگاه فرار نمى كند).»
مرحب «از شنيدن نام حيدر» سر اسبش را برگرداند تا فرار كند زيرا او از كاهن يهوديش شنيده بود كه به دست شخصى حيدر نام كشته خواهد شد.
اما او دوباره به طرف حضرت علىعليهالسلام
برگشت و با خود مى گفت كه حيدر در عالم بسيار است چه كسى مى داند كه او همان كس باشد.
چون او از مرگ برادرش حارث بسيار خشمگين بود خواست كه امام على را غافلگير و در جنگ پيشدستى كند، اما على او را با يك حمله ى ناگهانى كُشت. كليميها به داخل قلعه فرار كردند و در را از پشت بستند. حضرت علىعليهالسلام
به طرف در قلعه رفت و آن را با تمام نيرويش از جا كند و به طرفى انداخت. به اينطريق راه را براى همراهانش باز كرد تا به داخل قلعه حمله كنند.
تمام قلعه ها گشوده شد و بسيارى از يهوديان اسير گشتند.
مردان خدا و همچنين پيشوايان بزرگ نسبت به دشمن ضعيف و شكست خورده با مهربانى رفتار كرده از انتقام صرف نظر مى كنند.
پيغمبر اسلام به حد كافى مهربان بود تا به درخواست يهوديان مبنى بر ماندن در آنجا به شرط اينكه خلع سلاح گرديده و به كفار مكّه هم كمك نكنند و در برابر محافظت منطقه ى آنها نصف محصولات خود را به مسلمانان واگذار نمايند، موافقت فرمود.
در ۱۴۰ كيلومترى مدينه نزديك قلعه ى خيبر سرزمين آبادى بود به نام فدك جائى كه يهوديان در زمينهاى مستعد آنجا كشاورزى مى كردند و روزگار خوشى داشتند.
پيغمبر اسلام به منظور خنثى كردن هرگونه عملى بر ضدّ اسلام به بزرگ و ريش سفيد آنجا پيامى فرستاد تا آنها در برابر حمله دشمن تحت محافظت اسلام باشند، به شرط اينكه نصف درآمد مزارع را به دولت اسلامى تسليم و در توطئه اى بر عليه مسلمانان شركت ننمايند.
به طورى كه قانون شرع مقرر مى دارد مناطقى كه با نيروهاى نظامى فتح گردند، به طور كلى به عنوان خزانه ى ملى متعلق به همه ى مسلمانان است اما نواحى فتح شده بدون لشكركشى و خونريزى به شخص پيغمبر تعلق دارد و سپس به جانشينان بر حق پيغمبر، او ممكن است اجاره دهد يا به هر كسى كه مايل است آن را ببخشد.
تعدادى از مفسرين
«الف- امام احمد ثعلبى، در كتاب كشف البيان،
ب- جلال الدين سيوطى، در كتاب تفسير، جلد چهارم، صفحه ى ۱۷۷ (درالمنثور)
ج- حاكم ابوالقاسم حسكانى، در كتاب تاريخ،
د- ابن كثير عماد الدين اسماعيل، در كتاب تاريخ.
ه- شيخ سليمان بلخى، در كتاب ينابيع الموده، باب ۳۹، از تفسير ثعلبى،
و- حافظ ابن مردويه، در تفسير.»
اسلامى مى نويسند موقعى كه آيه ى «آن چيزها كه خدا از مال آنها عايد پيغمبر خويش كرد كه اسبى و شترى بر آن نتاختيد ولى خدا پيغمبر خويش را به هر كه خواهد مسلط مى كند و خدا بر همه چيز تواناست. هر چه خدا از اموال مردم اين دهكده ها عايد پيغمبر خويش كرده خاص خدا و پيغمبر و خويشاوندان وى و يتيمان و مسكينان و به راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. هر چه پيغمبر به شما دهد بگيريد و از هر چه منعتان كند بس كنيد و از خدا بترسيد كه خدا سنگين مجازات است.» (آيات ۶ و ۷ سوره ى مباركه ى حشر).
سپس پيغمبر گرامى حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر خود را طلبيد و فرمود خداوند به من امر كرده است تا فدك را به تو ببخشم.
«الف- امام احمد ثعلبى، در كتاب كشف البيان،
ب- جلال الدين سيوطى، در كتاب تفسير، جلد چهارم، صفحه ى ۱۷۷ (درالمنثور)
ج- حاكم ابوالقاسم حسكانى، در كتاب تاريخ،
د- ابن كثير عماد الدين اسماعيل، در كتاب تاريخ.
ه- شيخ سليمان بلخى، در كتاب ينابيع الموده، باب ۳۹، از تفسير ثعلبى،
و- حافظ ابن مردويه، در تفسير.»
بعدها در زمان خليفه ى اول ابوبكر، به منظورهاى سياسى، مالكيت فدك از فاطمه سلام الله علیها سلب گرديد.
«البته منظور مؤلف تاريخ نگارى نيست چون كتاب در دست درباره ى مرد بالامقامى است در اسلام كه اساس كردار و گفتارش مبنى بر قرآن و اصول اسلامى است و او همه جا قدم به قدم از بچگى ملازم حضرت پيغمبر بوده است. بنابراين لازم است در وهله ى اول فرازهايى از تاريخ اسلام را تقديم خوانندگان عزيز بنمايم تا حالت ويژه شخصى او را مدلل نموده باشم.»