خلافت عثمان
همان طور كه از تاريخ اسلام استنباط مى شود، عثمان مردى سست رأى و زودباور بود و مشاورش مروان كه ميان مردم هيچ احترام نداشت و در نظر آنها بسيار پست بود، نفوذ نامشروعش را بر عثمان تحميل مى كرد. از اين رو او جهت اصلاح امور مرتب به مردم قول مى داد و باز قول خود را براى چندمين دفعه زير پا مى گذاشت.
در نتيجه مردم جلو خانه اش زياد ازدحام نمودند و درخواستهاى خود را تكرار مى كردند. وقتى كه عثمان اوضاع را چنين جدى ديد، عاجزانه از امام على خواهش كرد تا مردم را آرام كند و راه مناسبى جهت خلاصى او پيدا نمايد. سپس به امام على اختيار داد تا با آنها به يك تفاهم كلّى برسد.
مصريها به عثمان اصرار مى كردند تا محمدبن ابوبكر را به جانشينى با ابن ابى سرح فرماندار مصر عوض نمايد.
امام على درخواست قانونى آنها را جلو عثمان گذاشت. اگرچه او قبول كرد، اما سه روز مهلت خواست تا ترتيب آنها را بدهد و براى شهرهاى دور، وقت بيشترى لازم بود تا پيام خليفه به آنجاها برسد. امام علىعليهالسلام
برگشت تا با مصريها گفتگو كند. آنها قبول كردند به شرط اين كه درخواست آنها انجام گيرد و محمدبن ابى بكر با عزل ابى ابى سرح فرماندار شود.
عثمان اين را با ميانجيگرى امام علىعليهالسلام
قبول كرد و مصريها وقتى كه امام على تمام مسؤوليتها را خود به عهده گرفت پراكنده شدند. سپس تعدادى از آنها به اتفاق محمدبن ابى بكر راهى مصر گرديدند و بعضى هم به يك دره اى نزديك مدينه رفتند تا موقتاً سياحتى بكنند.
روز بعد مروان به عثمان گفت: «خوب شد، حالا مصريها اينجا را ترك كردند و براى اين كه از آمدن مردم از شهرهاى ديگر جلوگيرى كنيم، شما بايستى بخشنامه اى صادر كنيد مبنى بر اينكه اينجا سؤتفاهماتى با مصريها وجود داشت، وقتى كه آنها دانستند آنچه را كه شنيده بودند صحيح نبوده، كليه ى مسائل خاتمه يافت، آنها راضى شده و اين جا را به سوى مصر ترك كردند، به اين طريق مردم ساير شهرها سر جاهايشان آرام مى نشينند.»
عثمان نمى خواست چنين دروغى بگويد اما مروان آن چنان اصرار كرد كه او آن دروغ را گفت. سپس به مسجد پيغمبر رفت و به مجرد اين كه مقصود خود را به زبان آورد مردم شروع كردند به فرياد كشيدن و در حالى كه بر سر عثمان داد مى زدند، ادامه دادند «از خدا بترس اين چه دروغى است كه تو مى گويى، توبه كن.» سرانجام عثمان مجبور شد توبه كند. او صورتش را متوجه كعبه كرد و ناله كنان توبه نمود و سپس به خانه اش مراجعت نمود.
امام علىعليهالسلام
براى اينكه اين شورش را خاموش كند به عثمان مشورت داد تا درباره ى عملكرد بد گذشته اش در مسجد جلو مردم توبه كند وگرنه او دوباره به گردن او مى چسبد تا او را از دست آنها نجات دهد.
بنابراين عثمان در مسجد توبه كرد و قسم ياد نمود كه در آينده دقت بيشترى خواهد كرد. او قول داد موقعى كه نمايندگان مردم او را ملاقات مى كنند، رفع مشكلات آنها نموده، درخواستهاى آنها تا آنجا كه ممكن است انجام خواهد داد.
وقتى كه به خانه برگشت مروان مى خواست چيزى بگويد. زن عثمان «نائله» دخالت نموده به مروان گفت براى خاطر خدا ساكت باش، تو با چنين گفتارهايى سبب مى شوى تا او كشته شود.
مروان با تندى گفت: «تو حق ندارى در اين گونه مطالب دخالت كنى. تو دختر كسى هستى كه تا آخر عمرش نمى دانست چگونه وضو بگيرد.» زن عثمان گفت: «تو غلط مى كنى و...».
اكنون منازعه و دعوا جدّى شده بود كه عثمان آنها را خاموش و به مروان گفت: «چه مى خواستى بگويى؟»
مروان گفت: «آن چه مطلبى بود كه شما در مسجد اظهار داشتيد و آن چه توبه اى بود كه كرديد؟ به عقيده ى من مرتكب گناه شدن خيلى بهتر از توبه ى اجبارى است. نتيجه ى اين توبه جمعيتى است كه دوباره جلو خانه جمع شده اند. حالا برويد جلو و تقاضاهايشان را انجام بدهيد.» عثمان گفت: «من نمى توانم با اين مردم بحث كنم تو برو و درخواست آنها را انجام بده.»
مروان بيرون آمد و با صداى بلند گفت: «چرا شما اين جا دور هم جمع شده ايد؟ آيا مى خواهيد به ما حمله كنيد و دست به غارت بزنيد؟ شما بدانيد كه نمى توانيد قدرت (پادشاهى) را از دست ما بگيريد و كسى نمى تواند بر ما غلبه كند. روى سياهتان را از اين جا گم كنيد، لعنت خدا بر شما باد.»
وقتى كه مردم اين دورويى و تزوير را مشاهده كردند به خشم آمده رفتند تا حضرت علىعليهالسلام
را ملاقات كنند. آنها تمام آنچه كه ديده بودند شرح دادند. امام علىعليهالسلام
مستقيماً متوجه ى خانه ى عثمان شد و با خشم
به عثمان فرمود: «اى داد! چگونه با مسلمانان بدرفتارى مى كنى، تو به خاطر يك مرد بى ايمان (مروان) تمام قولهاى خود را زير پا گذاشته اى و هوش و حواست را از دست داده اى. آخر تو بايستى لااقل به حرف و قول خودت احترام گذارى، بدان كه مروان تو را در سياهچالى خواهد افكند كه هرگز قادر نخواهى بود از آن بيرون آيى. او بر تو سوار است و هر كجا خواهد تو را مى كشد، من هرگز در آينده در كار تو دخالت نخواهم كرد و به مردم هم چيزى نخواهم گفت.»
نائله زن عثمان كلمات امام را تأييد كرد و به شوهرش گفت تا با امام علىعليهالسلام
صلاح انديشى كند. سپس ادامه داد: «آن از قدرت تو و مشاورت مروان خارج است كه بتوانيد امور را سر و صورت دهيد.»
مجدداً عثمان سراغ امام علىعليهالسلام
گرفت، اما حضرت ملاقات با او را رد كرد. عثمان خودش به جايى كه امام تشريف داشتند رفت و تنهايى و بيچارگى اش را عرضه داشت و دوباره درخواست كمك كرد.
امام علىعليهالسلام
فرمود: «چند دفعه است كه تو در مسجد به مردم قول مى دهى كه تقاضايشان را رسيدگى مى كنى ولى تو قول خود را مى شكنى. وقتى مردم نزد تو مى آيند به آنها توجهى نمى شود حتى اطرافيان تو به آنها توهين هم مى كنند. چگونه من به حرفهاى تو در آينده اعتماد كنم. بنابراين از من هيچ انتظارى نداشته باش. جلو تو، راه روشن است، راهى كه دوست دارى انتخاب كن تا با مردم همان طور رفتار كنى.»
اين نتيجه توبه (عثمان) بود. اجازه دهيد آن طرف قضيه را بررسى كنيم.
وقتى كه كاروان مصر به ساحل درياى سرخ رسيد، شترسوارى را ديدند كه با منتهاى سرعت عبور مى كرد به طورى كه درباره ى او مشكوك شدند. بنابراين او را صدا كرده پرسيدند چه كسى است؟ او گفت غلام عثمان است. آنها سؤال كردند قصد رفتن كجا داشته است؟ او گفت: به مصر. آنها پرسيدند هدف او از اين سفر چيست؟ او گفت: براى ملاقات فرماندار مصر مى رود.
آنها گفتند: فرماندار مصر با ماست «منظور آنها محمدبن ابوبكر بود». آنها پرسيدند آيا نامه اى با خود دارد. او منكر شد. آنها تصميم گرفتند تا لباسهايش را جستجو كنند اما چيزى نيافتند. آنها مى خواستند او را به خودش واگذارند كه ناگهان يكى گفت: «آن ظرف آب واقع در عقب شتر را جستجو كنيد.»
آنها يك لوله سربى كه نامه اى در آن جاسازى شده بود داخل آب پيدا كردند. عثمان اين چنين به فرماندار مصر دستور داده بود: «وقتى كه محمدبن ابوبكر با همراهان به تو مى رسند، ميان همه ى آنها اين و آن را به قتل رسان و اين و آن را توقيف كن و آن كس و اين كس را به زندان افكن. تو بر سر كارت ابقاء مى شوى.» اين مايه ى تعجب آنها شد و متحيرانه به همديگر نگاه مى كردند.
آنها فوراً به مدينه مراجعت نموده و مفاد نامه را با اصحاب پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ميان گذاشتند. هر كس كه اين سرگذشت را شنيد، سر تا پا متعجب شد زيرا آن برخلاف انتظار آنها بود و اين عمل عثمان همه را نسبت به او متنفر ساخت. پس از آن جمعى از اصحاب پيغمبر همراه با اين مردم رفتند تا عثمان را ملاقات و سؤال كنند چه كسى آن نامه را مهر كرده است؟
او جواب داد مهر خودش بوده. سؤال شد چه كسى اين نامه را نوشته. جواب داد آن خط منشى خودش است. پرسيده شد غلام متعلق به چه كسى است. عثمان گفت آن غلام هم مال خودش است. آنها پرسيدند:
آن شترِ سوارى مال كيست؟ جواب داد: متعلق به دولت است. سؤال كردند: چه كسى نامه را فرستاده؟ عثمان جواب داد: نمى دانم.
آنها گفتند همه چيز مال توست چطور نمى دانى چه كسى نامه را فرستاده است. «خيلى بهتر است تو خلافت را واگذار كنى و ديگرى آمده آن را اداره كند.» عثمان جواب داد: «من هرگز لباس خلافت كه خدا بر من پوشانده است از تن نمى كَنَم و دوباره توبه مى كنم.» آنها جواب دادند از توبه صحبت نكن، آن روزى كه مروان از طرف تو و در مدخل خانه ى تو نزد ما صحبت كرد، توبه تو نزد ما هيچ است و ما قرار نيست با اين لاف زدنها گول بخوريم.
ترك خلافت كن و اگر اطرافيان تو جلو راه ما بايستند ما آنها را عقب مى زنيم. هر آينه آنها مهياى جنگ گردند ما نيز با آنها جنگ خواهيم كرد. اگر تو قرار است رعايت حق تمام مسلمانان به طور مساوى بنمايى مروان را به ما تحويل ده تا بپرسيم با قدرت و حمايت چه كسى مى خواسته است عده اى از مسلمانان را با اين نامه به كشتن دهد. او، از تحويل مروان استنكاف ورزيد مهلت سه روزه تمام شده بود و همه چيز مثل اول بود. وقتى مردم نتيجه توبه را ديدند مثل سيل در كوچه هاى مدينه ريختند و بالاخره از هر طرف دور خانه عثمان را محاصره نمودند.
در روزهاى محاصره يك صحابه پيغمبر به طرف خانه عثمان رفت و او را صدا كرده گفت: «اى عثمان خلافت را واگذار كن و براى رضاى خدا از ريختن خون مسلمانان جلوگيرى نماى.»
ناگهان يكى از مردان عثمان او را با تير هدف گرفت و به قتل رسانيد. اين عمل مردم را با خشم و غضب برانگيخت و فرياد كشيدند كه قاتل به آنها تحويل داده شود. عثمان گفت: «ممكن نيست كسى كه از من حمايت نموده تحويل دهم.»
سپس مردم، در اوج خشم و طغيان در خانه را آتش زدند و سعى كردند داخل خانه شوند اما اطرافيان عثمان با آنها مواجه شده و آنها را از در خانه پس زدند. سرانجام مسلمانان جان عثمان را به خطر انداخته با شمشيرهاى كشيده از راه خانه مجاور وارد خانه ى عثمان شدند.
متأسفانه عثمان خود را قربانى جاه طلبى خانواده اش و كارهاى ناپسند مأمورين خود كرد. آنها كه از خانه نگهبانى مى كردند، سرازير كوچه هاى مدينه گرديدند و آنها كه از عثمان دفاع مى كردند با خود عثمان كشته شدند.
ناگفته نماند كه در روزهاى محاصره عثمان از معاويه فرماندار شام طلب كمك كرده بود، اما معاويه به بهانه ى اينكه او در امورى كه اصحاب پيغمبر درگير هستند مداخله نخواهد كرد. فرمان عثمان را نپذيرفت زيرا او در نظر داشت كه زمام خلافت را خود در دست بگيرد.
اينجانب نويسنده ناگزير بودم كه سرگذشت پايان عمر عثمان را به تفصيل شرح دهم زيرا بعدها طلحه و زبير دو عضو شوراى شش نفره و مخصوصاً معاويه به تبعيت از آنها تقصير خون عثمان را به گردن امام علىعليهالسلام
انداختند و در نتيجه آنها شورشهايى برپا كردند و جنگهاى داخلى به راه انداختند، به طورى كه نتايج بد و تأسّف بار آنها هنوز بين مسلمانان باقى است. با اين شرح كوتاه معلوم شد كه امام از اينگونه تهمتها مبرّاست.
متأسفانه بدون در نظر گرفتن سن و سال عثمان و پيش كسوتى و تقدّم او در اسلام و خويشى با پيغمبر كشته شد. اما اگر او مشورت و صلاح انديشى امام على را پذيرفته بود و يا لااقل مروان را به مردم تحويل داده بود، هرگز كشته نمى شد.
اما سرنوشت چيز ديگر بود.