عزل معاويه
مسلماً فرمانروايان قبلى و افراد ثروتمند و با نفوذ چون طلحه و زبير هرگز با خلافت امام علىعليهالسلام
راضى نمى شدند «چون او را خوب مى شناختند كه جز حرف حسابى، چيز ديگرى به خرجش نمى رود» امّا شكوه و عظمت انقلاب آنها را وادار به سكوت كرد. اگرچه از آن زمان كه آنها عضو شوراى شش نفره شدند خود را در رديف و هم رتبه ى امام على قرار مى دادند وليكن عاقبت مجبور شدند برخلاف ميل باطنى خود با حضرت بيعت كنند.
روز بعد امام على در نطقى كه برنامه ى دولت را اعلام مى نمود فرمود: «بدين وسيله به اطلاع عموم مى رسانم كه حكم توقيف اموال كسانى كه پول و ثروت را از طريق غيرقانونى به دست آورده اند صادر خواهم كرد و آنها را به زندان افكنده و خطاكاران را مورد تعقيب قرار خواهم داد.»
آنها كه چيزهاى معلومى را از خزانه ى ملّى اختلاس كرده بودند، از سخنان امام خشمگين شده و در موضوع بيعت با ايشان غمگين و افسرده شدند.
او عقيده داشت كه تمام طبقات مردم چه عرب يا غيرعرب، سفيدپوست يا سياه پوست در برابر قانون مساوى هستند.
او هيچ وقت نمى خواست يك اقليتى هرچه دلش مى خواهد انجام دهد و آنچه كه از يك اكثريتى با زور مى گيرد، انبار كند. او هرگز به حكومت يك اقليتى بر اكثريّت از مردمى بيچاره و بينوا كه از بى عدالتى مى نالند و كسى نيست كه آنها را نجات دهد رضايت نمى داد.
امام على فرموده است: «مساوات را بين خودتان پايه گذارى كنيد و بين يكديگر تبعيض قائل نشويد زيرا قلبها آماده ى دوبينى و اختلاف هستند.»
امام على همچنان فرموده است: «من نمى توانم زير بار اين بى عدالتى بروم كه گروهى از مردم براى خاطر اشراف زادگى و سركردگى قبايل دسترنج حاصل از درآمد مردم معمولى را بگيرند و سپس به آنها با چشم حقارت نظر كنند.»
موقعى كه تشريفات بيعت پايان يافت، طلحه و زبير برخلاف انتظارشان توسط امام علىعليهالسلام
دعوت به همكارى در امور دولت نشدند. آنها تصميم گرفتند تا به ملاقات امام بروند و فرمانروايى كوفه و بصره را درخواست نمايند.
به مجرّد اينكه آنها به دارالخلافه رسيدند، به حضور حضرت بار يافتند. امام علىعليهالسلام
مشغول كارهاى مربوط به خلافت بود. ناگهان شمع را خاموش كرد و فوراً شمع ديگرى را روشن نمود. وقتى كه آنها علت را جويا شدند، او جواب فرمود: «شمع اولى متعلق به بيت المال و خزانه ى ملى بود و من هم مشغول امور دولتى بودم، چون شما براى كارهاى شخصى اينجا آمده ايد من شمع مال خودم را روشن كردم.» آنها نگاهايشان را به هم دوخته و آنجا را مأيوسانه ترك كردند.
بسيارى از سياستمداران از زمان قديم بر حضرت امام على ايراد گرفته اند كه آيا صلاح نبود او با گفتارش اصحاب بزرگ پيغمبر را كه خيلى با نفوذ بودند بر عليه خود تحريك نكند. وانگهى چرا او نسبت به فرمانداران سابق روى مساعد نشان نداد و باعث شد كه آنها براى او مشكلاتى فراهم كنند؟ آيا صلاح نبود صبر كند تا او بر امور مملكتى مسلّط و بعد وضعيت را طبق دلخواه خود تغيير دهد؟
آن اعتراضات وارد نيست، زيرا شيعه را عقيده بر آن است كه امام علىعليهالسلام
نماينده و مظهر خدا و پيغمبر بود بر روى زمين و او از آن مردانى نبود كه دروغ بگويد و يا مردم را فريب داده، براى حفظ قدرت خودش، در حقيقت طرز حكومت اديان الهى با ساير حكومتها قابل مقايسه نيست.
اسلام بر روى انسانيت، تساوى حقوق، عدالت و ساير صفات پسنديده بنا شده است و منظور اصلى، راهنمايى مردم است به سوى يكتاپرستى و دين دارى و مقام امامت مصون از گناه است، بنابراين امام على نزد خدا مسؤول بود. هرگاه مأمورين دولتى اش به قانون تجاوز مى كردند.
اخلاق طبيعى و وظيفه ى دينى او ايجاب مى كرد كه قانون شريعت را به اجرا درآورد، بنابراين او هميشه با صراحت لهجه آنچه كه درست و حقيقى بود بيان مى فرمود و كار نداشت كسى خوشش بيايد و يا رنجيده و مكدّر شود.
آنها كه از چيزهاى معمولى در زمان عثمان سؤاستفاده كرده بودند، انتظار داشتند امام على دست آنها را در امور مملكتى باز گذارد يا الاقل در تصميمات كلى آنها را طرف مشورت خود قرار دهد.
امام علىعليهالسلام
چون يك مرد عملى و تن به احساسات و يا سخنان سفسطه آميز نمى داد، مشهور بود و مردم نسبت به او احترام زيادى قائل بودند. با اين وصف چند نفرى از آنها از حقيقت و راستى او بيزار بودند، به طورى كه او خودش فرموده است: «آنها كه عدالت من آنها را آزار مى دهد، چگونه بى عدالتى را تحمل مى كنند.»
از طرف ديگر رابطه ى بين حضرت علىعليهالسلام
و ام المؤمنين عايشه زوجه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به علت سؤتفاهماتى قطع شده بود و هميشه با حضرت على لجاجت مى كرد. او قبلاً مردم را بر عليه عثمان تحريك به شورش مى نمود، زيرا او مطمئن بود شوهر خواهرش زبير يا طلحه عموزاده اش جانشين عثمان خواهند شد. از اين رو هميشه مى گفت: اين كفتار پير را بكشيد، خدا او را بكشد، عثمان در حقيقت مرتد شده است
«الف- ابن ابى الحديد، در كتاب شرح نهج البلاغه، جلد دوم، صفحه ى ۷۷،
ب- مسعودى، در كتاب اخبارالزمان،
ج- سبط ابن جوزى، در كتاب خواص الامه،
و تعدادى ديگر از دانشمندان سنى.»
«از دين برگشته است». وقتى كه فهميد مردم با امام على بيعت كرده اند، تصميم گرفت كه مقاومت نموده و مخالفت كند. براى انجام نيت خود، مدينه را به سوى مكّه ترك گفت تا بر عليه امام على كارشكنى نمايد. اين زمان او از روى دلسوزى مى گفت: «عثمان مظلومانه كشته شد و من انتقام او را از كشندگانش خواهم گرفت، به پاخيزيد و مرا يارى كنيد.»
با شنيدن اين موضوع، طلحه و زبير به ملاقات امام على رفتند تا اجازه مرخصى گرفته به عنوان زيارت خانه ى كعبه به مكّه بروند.
امام على فرمود: «مطمئن هستم كه شما نقشه هايى بر عليه من داريد اما تا آن زمان كه صلح عمومى را به هم نزده ايد، من كارى با كار شما ندارم»، آنها در حقيقت مى خواستند در آن توطئه اى كه به وسيله ى عايشه در مكه در شرف تكميل بود، شركت نمايند.
با وجود اين حقيقت كه امام علىعليهالسلام
به نقشه هاى آنها پى برده بود، آنها را زندانى نكرد، زيرا به عقيده ى او توقيف كسى كه فقط خيال فتنه دارد و هنوز آن را به عمل درنياورده است جايز نيست، زيرا امكان دارد او پشيمان شده و عملى انجام ندهد.
آيا تاكنون شنيده ايد كه فرماندهى براى خاطر رعايت قانون از يك خطر احتمالى غفلت كند؟
تا آن جا كه تاريخ ياد دارد به مجردى كه يك فرمانده احساس خطرى بنمايد، مانع را بدون دليل خاصى با كشتن و توقيف، از سر راه خود بر مى دارد. اما امام علىعليهالسلام
به طلحه و زبير فرمود: «شما آزاد هستيد و به هر كجا كه مى خواهيد برويد، به شرط اينكه صلح عمومى را بر هم نزنيد.» قرآن مى گويد: «اكراه در دين نيست، به درستى كه كمال از ضلال آشكار شده، هر كه به طغيانگران كافر شود و به خدا ايمان آورد به دست آويز محكمى چنگ زده كه گسستنى نيست.» (سوره ى ۲، آيه ى ۲۵۵) از اين رو امام على حداكثر آزادى را به مسلمانان تا آن زمان كه به آزادى ديگران لطمه نزده اند «آرامش عمومى را بر هم نزده اند» عطا فرمود.
«امروزه كلمه ى آزادى مورد بحث و تفسير اغلب نويسندگان و روشنفكران قرار گرفته و مقامات صلاحيت دار هم آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهند، صرف نظر از معانى گسترده ى اين كلمه، آزادى مورد نظر امام علىعليهالسلام
چنانكه در فصلهاى آينده شرح داده خواهد شد، مخصوصاً در ضمن نامه ى تاريخى آن حضرت به مالك اشتر فرماندار مصر، آن است كه مردم وظايف اولياء امور را بدانند و رعايا نيز پا را از محدوده ى وظايف خود فراتر نگذارند و هر آينه صاحب منصبى در اموال عمومى سؤاستفاده و اختلاس نمود، هر كسى آزاد باشد و بتواند مراتب را به مقامات بالا گزارش نمايد.
امام علىعليهالسلام
در چند قسمت از نهج البلاغه مردم را تحريك مى فرمايد تا حق از دست رفته ى خود را مطالبه كنند.»
تمام اصحاب پيغمبر با امام علىعليهالسلام
بيعت كردند، جز سه نفر: معاويه فرمانفرماى سوريه، عبدالعزیز فرزند خليفه ى دوم عمر و سعد بن ابى وقاص، دو نفر آخرى مهم نبودند، اما معاويه شخص با فراست و زيركى بود كه به هيچ وجه پاى بند به اصول اخلاقى نبوده و به قوانين دينى توجهى نمى كرد. او هميشه با امام علىعليهالسلام
دشمنى مى ورزيد و منتهاى آرزويش حصول مقام خلافت بود.
هنگامى كه در زمان امام حسنعليهالسلام
او بر كوفه تسلط يافت خطاب به مردم گفت: «من اينجا نيامده ام تا مسايل دينى شما را درست كنم، همانا چيزى كه مى خواستم تسلّط بر شما بود و سرانجام او عهده ى آن برآمدم.»
او مردى بود كه در ظرف مدّت بيست سال مخصوصاً در زمان خلافت عثمان قدرت يافته بود.
امام علىعليهالسلام
طبق وظيفه ى دينى تصميم گرفت معاويه را عزل كند. اما كسى گفت: «صلاح نيست كه به اين زودى او را از حكومت منفصل نمايى، آن كار وقت زيادى لازم دارد، يك كمى صبر كن وقتى كه حكومت شما سر و صورتى پيدا كرد، هر كارى كه ميل دارى انجام بده.»
امام علىعليهالسلام
در جواب فرمود: «آن با عقيده من جور درنمى آيد زيرا من در برابر خدا مسؤولم، چنانچه او در حكومت من به قانون و حقوق مردم تجاوز كند، من در روز قيامت بازخواست خواهم شد.»
اكنون بر اثر تبليغات عايشه چند نفر از ثروتمندان و مأمورين دولتى سابق با او هم عقيده شدند. آنها به اين نتيجه رسيدند كه عراق مخصوصاً مردم بصره را بر ضدّ امام علىعليهالسلام
به شورش و طغيان تحريك نمايند زيرا در آنجا، هم قبيله هاى آنها مقيم بودند كه آن براى آنها دريچه ى اميدى بود.
سرانجام يك سپاه سه هزار نفرى به هزينه ى فرمانداران سابق به سوى بصره حركت كرد. وقتى كه عايشه در شُرُف ترك مكه بود، به ملاقات ام سلمه زوجه ديگر پيغمبر رفت، باشد كه او را در اين سفر همراهى كند.
ام سلمه كه زنى مهربان و خيرخواه بود، درصدد برآمد تا بعضى از سخنان حضرت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را درباره ى امام على به عايشه يادآورى كند. او گفت: «اگر به خاطر داشته باشى يك روز من به اتفاق پيغمبر وارد اتاق تو شديم و همان وقت حضرت علىعليهالسلام
وارد شد و با پيغمبر براى يك مدت نسبتاً طولانى درگوشى صحبت كرد.» تو خواستى به او اعتراض كنى و با على چنين حرف به ميان كشيدى: «امروز نوبت من است كه پس از نه روز از پيغمبر پذيرايى كنم، تو حالا آمده اى تا نظرش را از من به چيزهاى ديگر متوجه سازى.» من مشاهده كردم كه چهره ى حضرت پيغمبر از غضب سرخ شد و فرمود: «آرام باش عايشه، هر كس كه او را مكدّر نمايد خارج از گروه مؤمنين است.» و تو در حالى كه غصه دار بودى برگشتى.
عايشه گفت: آرى به خاطر دارم.
ام سلمه اضافه كرد: آيا به ياد دارى يك روز وقتى كه سر مبارك پيغمبر را شستشو مى دادى و من مشغول پختن هيس بود «يك نوع آش عربى» ناگهان پيغمبر سر را بلند كرد و فرمود: «اى كاش مى دانستم به كدام يك از شما سگهاى منطقه ى هوآب (قصبه اى است در نزديكيهاى بصره) پارس خواهند كشيد، او مسلماً در قيامت لعنت شده است.» سپس من گفتم: به خدا و پيغمبرش پناه مى برم اگر من باشم. سپس پيغمبر به تو اشاره كرد و فرمود: «مواظب باش تو آن زن نباشى.»
عايشه گفت: بلى ياد دارم.
ام سلمه گفت: «باز تو را خاطرنشان مى سازم، يك روز من و تو همراه پيغمبر در سفر كوتاهى بوديم كه ابوبكر و عمر به ما ملحق شدند تا زير سايه ى درختى استراحت كنند و حضرت علىعليهالسلام
مشغول وصله زدن كفش پيغمبر بود. آنها به پيغمبر گفتند: (اجازه مى خواهيم سؤال كنيم عاقبت چه كسى جانشين شما خواهد شد تا پس از شما به او پناه بريم؟) پيغمبر در جواب فرمود:( من او را مى شناسم و به شايستگى و كاردانى او گواهى مى دهم، اگر من او را به شما معرّفى كنم شما از او فاصله مى گيريد همچنان كه پسران اسرائيل از هارون جدايى گرفتند). سپس من از پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرسيدم: چه كسى امام و پيشواى ما خواهد بود؟ او فرمود: (كسى كه به كفشهاى من وصله مى زند). سپس من و تو خودمان ديديم كه حضرت على كفشهاى پيغمبر را تعمير مى كرد.»
عايشه گفت: آرى در نظرم هست.
ام سلمه گفت: «اگر چنين است چرا به بهانه ى خونخواهى عثمان مردم را تحريك مى كنى تا بر عليه حضرت على شورش كنند؟»
او گفت: من قصد دارم امور مسلمانها را اصلاح كنم. «ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه و او از ابو مخنف لوط بن يحيى عضدى نقل كرده است.»
همان طور كه پيغمبر فرموده بودند عايشه در مسير راهش به طرف بصره به مكانى رسيد كه سگهايى چند بر او پارس كشيدند و اين موضوع اخطار پيغمبر را به ياد او آورد.
او از كسى كه افسار شترش را مى كشيد، نام آنجا را پرسيد. وقتى فهميد نام آن سرزمين هواب است و او همان كسى است كه پيغمبر در خاطر داشته، از اين كه بيشتر جلو برود خوددارى كرد. طلحه و زبير به دروغ شهادت دادند كه آن مكان هواب نيست و سپس پنجاه نفر ديگر به تبعيت از آنها همان گونه شهادت دادند تا اين كه او بالاخره تصميم گرفت به راه خود ادامه دهد.
آن مايه ى تعجب مردم بود وقتى كه مشاهده كردند عايشه سوار بر شتر به سوى ميدان جنگ مى رود.
قرآن خطاب به زنان پيغمبر مى گويد: «در خانه هايتان آرام گيريد و جلوه گرى زمان جاهليت را پيش مگيريد...» (سوره ى اجزاب، آيه ى ۳۳).
او بدين طريق شكوه و وقار خود را از دست داده بود.
وقتى كه آنها به دروازه ى شهر بصره رسيدند فرماندار، عثمان بن حنيف با مردانش از بصره بيرون آمدند و جلو راه آنها ايستادند به طورى كه دو طرف در حالت جنگ قرار گرفتند. سرانجام جنگ در گرفت و تعدادى از دو طرف كشته شدند. با مداخله عايشه جنگ متوقف گرديد و آنها به اين توافق رسيدند كه به همان حالت باقى بمانند تا امام علىعليهالسلام
وارد بصره شوند.
اما پس از كمتر از چهل وهشت ساعت آنها به افراد فرماندار بصره شبيخون زده و چهل نفر بى گناه را به قتل رساندند، سپس عثمان حاكم بصره را به شدت كتك زده و شروع به كندن موهاى صورتش نمودند. در ضمن آنها بيت المال و انبار حبوبات را غارت و مجدداً بيست نفر ديگر از نگهبانان را كشتند.
يك اشراف زاده بصره به نام حكيم بن جبله رؤساى مهاجمين را ملاقات كرد تا حمله و جنگ را متوقف سازند اما جنگ بين آنها در گرفت و سرانجام حكيم با هفتاد نفر از يارانش كشته شدند.
وقتى كه حضرت امام علىعليهالسلام
از حركت سپاه به طرف بصره مطلع گشت به اتفاق پانصد نفر از ياران پيغمبر مدينه را به قصد بصره ترك فرمود. در آن وقت كه به ذيقار «مكانى است بين بصره و كوفه» رسيدند، او فرزند گرامى اش حضرت امام حسن را با عمار بن ياسر، كه از اصحاب بزرگ پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، به كوفه اعزام داشت تا مردم را براى جنگ دعوت كنند. اگرچه ابوموسى اشعرى فرماندار كوفه مخالفت مى كرد و مشكلاتى به وجود مى آورد اما تعداد هفت هزار مرد جنگى به سپاه امام على پيوستند.
قبل از اينكه حضرت به نزديكيهاى بصره برسند، سربازان ديگرى تحت پرچمهاى مختلف با سپاه امام متّحد شدند.
بسيارى از اصحاب بزرگ پيغمبر و جوانان بنى هاشم «خويشان امام على» و فرزندان عزيزش امام حسن و امام حسين و محمد حنفيه در سپاه حضرت ديده مى شدند.
امام علىعليهالسلام
از اسب پياده شده و چهار ركعت نماز به جاى آورد و سپس روى زمين به سجده افتاد. شنيده شد كه امام براى دشمنانش دعا مى كرد. او مى گفت: «اى خداى نگهدارنده ى زمين خير و خوبى آنها را نصيب ما فرما و از شرّشان ما را حفظ كن.» ابتدا او يك قاعده ى كلى را به اطلاع سپاهيانش رسانيد مبنى بر اينكه هيچ كس حق ندارد قبل از اينكه دشمن به او حمله كند، به آنها حمله ور شود. سپس او بدون اسلحه جلو آمد و طلحه و زبير را به شهادت طلبيد و فرمود: «هر دو شما و عايشه مى دانيد كه من از گناه خون عثمان معاف هستم (كشته شدن او به واسطه ى كوتاهى من نيست). من هرگز اين چيزها كه شما درباره ى او مى گفتيد آشكار نخواهم كرد. آيا من شما را مجبور با بيعت خودم كردم يا شما از روى ميل بيعت نموديد.» با اين گفتار زبير تا اندازه اى نرم شد اما طلحه به خشم آمد و در حالتى كه غرولند مى كرد، آنجا را ترك نمود.
جوانى با كسب اجازه در حالى كه قرآن در دست داشت، جلو دشمن آمده آنها را به صلح دعوت نمود اما با تير كشته شد. بدين وسيله آنها اعلام جنگ دادند.
عمارياسر آن صحابى بلندمرتبه پيغمبر رفت تا آنها را از نتايج وخيم جنگ با خبر سازد اما دلايل او هم در آنها اثر نكرد و با تيرهايى از هر سو جواب داده شد.
اما علىعليهالسلام
هنوز هم به افرادش اجازه ى حمله نداده بود. او به اين عقيده بود كه گفتگوى بين دو طرف قبل از شروع جنگ راه حل اختلاف است. بنابراين هنوز هم اجازه ى جنگ صادر نفرموده بود كه سپاه مقابل شروع به رگبار تير نمودند به طورى كه چند مرد جنگى از سپاه امام كشته شدند. با ملاحظه ى اين جريان، امام على بدون اينكه اسلحه بپوشد مقابل دشمن با صداى بلند فرمود: «كجا است زبير؟» وقتى زبير امام را بدون اسلحه مشاهده كرد از صف بيرون آمد و جلو امام ايستاد. امام علىعليهالسلام
فرمود: «اى زبير آيا به ياد دارى روزى پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به تو فرمود كه تو با من جنگ خواهى كرد و خطا از طرف توست؟» زبير جواب داد: آرى او چنين گفت.
امام علىعليهالسلام
سؤال فرمود: «پس چرا با اين وصف به ميدان جنگ آمده اى؟»
زبير جواب داد: من به خاطر نداشتم و من به ميدان جنگ نمى آمدم چنانچه آن را به ياد داشتم. امام فرمود: بسيار خوب حالا كه به ياد آوردى. او گفت: آرى و با گفتن اين كلمه يكسره پيش عايشه رفت و بعد از گفتگوى كوتاهى زمام اسبش را برگرداند و ميدان جنگ را ترك نمود.
موقعى كه امام به سپاه خود برگشت متوجه شد كه دشمن به طرف راست و چپ لشكرش حمله كرده است.
او فرمود: «اكنون عذر و بهانه تمام است.» و سپس فرزندش محمد حنفيه را صدا كرد و فرمود: «به دشمن حمله كن.» اما باران تير دشمن او را متوقف ساخت. امام علىعليهالسلام
فرياد كشيدند: «با اينكه بيم خطر دارى، حمله كن و ميان تيرها و نيزه ها جلو برو.» اما او به علت طوفان تير مردد بود.
امام فرمود: «چرا جلو نمى روى؟»
او گفت: پدر جان در اين باران تير راهى پيدا نمى كنم كه جلو بروم.
امام على با مشاهده ى اين دودلى از طرف محمد، شمشير و پرچم را از او گرفت و چنان جنگى كرد كه اضطراب و ترس از اول تا آخر سپاه دشمن را فرا گرفت و به هر طرف كه حمله مى كرد، جبهه از دشمن آزاد مى شد و بدنها و سرهاى زيادى زير پاهاى اسبها ديده مى شدند.
سپس برگشت و به فرزندش فرمود: «اين طور بايد جنگ كرد.» در اين زمان محمّد شمشير را گرفت و با يك گروه از انصار به دشمن حمله كردند، به طورى كه سرها و بدنهاى زيادى بر زمين در خون مى غلتيد.
آن طرف ميدان جنگ، دشمن با فداكارى از شتر عايشه دفاع مى كردند. امام على دستور فرمود: «ساق پاى شتر را قطع كنيد آن شيطان است.» و حمله ى شديدى آغاز نمود كه آنها گويى چون برگ كاه جلو شمشيرش به پرواز درمى آيند و بالاخره فرياد «صلح» از هر سو شنيده شد.
به مجرد اينكه شتر از پهلو و سينه به زمين افتاد، دشمن به طرف بيابان فرار كرد و عايشه را در بحبوحه ى جنگ تنها گذاشت، اما هزاران نفر براى سرپا نگاه داشتن شتر كشته شده بودند.
عايشه با مشايعت برادرش محمدبن ابوبكر به منزل صفيه دختر حارث در بصره فرستاده شد و سپس امام علىعليهالسلام
او را با احترام به سوى مدينه روانه كرد.
اين جنگ در يك بعدازظهر شروع و همان بعدازظهر هم خاتمه يافت و از لشكر بيست ودوهزار نفرى امام على يك هزار و هفتاد نفر كشته شدند و از لشكر سى هزار نفرى دشمن هفده هزار نفر به خاك هلاكت افتادند.
وقتى كه امام علىعليهالسلام
بر عايشه غالب شد، به جاى اينكه او را از خطايى كه كرده سرزنش نمايد، به حد كافى با او مهربانى نمود.
او همچنان بر كينه توزترين و سرسخت ترين دشمنانش مثل مروان، عبدالله بن زبير و ديگران در اين جنگ پيروز گرديد، اما آنها مورد عفو و بخشش قرار گرفتند تا هر كجا مى خواهند بروند «به همان طريقى كه بت پرستان پس از فتح مكه به دست پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
عفو گرديده و آزاد شدند».
وقتى براى كشته شدگان در جنگ دعا مى كرد، شنيده شد كه مى فرمايد: «پروردگارا اگر اينها نادانسته و يا براى برقرارى حق و عدالت با من جنگيدند آنها بى گناه بودند (اميدوارم مورد آمرزش قرار گيرند).»
تا آنجا كه تاريخ به خاطر دارد هيچ فرماندهى تاكنون پس از پيروزى چنين با گذشت و با سخاوت رفتار نكرده است.
عفو و گذشت امام علىعليهالسلام
بيش از آن است كه بتوان به حساب آورد.
او در نامه ى مشهورش به مالك اشتر فرماندار مصر نوشت: «مردم معمولاً در معرض ضعف و ناتوانى هستند و آنها ممكن است به عمد يا غيرعمد اشتباهاتى مرتكب شوند. تو بايستى آنها را عفو نمايى. اگر مى خواهى خدا تو را عفو نمايد، براى عفو و بخششى كه نموده اى پشيمان مشو و هرگاه كسى را تنبيه نمودى خوشحالى مكن.»