جنگ نهروان
پس از نصب حكمين مردمى كه به امام على اصرار مى كردند تا حكميّت را قبول كند، چنين اظهار عقيده كردند كه نصب كسى جز خدا به عنوان حَكَم بدعت است.همان طور كه قرآن مى گويد: «تصميم گرفتن فقط با خداست.» (سوره ى انعام، آيه ى ۵۷) چون حضرت على حكميت را قبول كرده از دين برگشته است. البته آنها معنى آيه را از جاى خود منحرف نموده و بدين وسيله موجب شدند كه مردم ساده لوح و بى اطّلاع از معانى قرآن، از سپاه امام على جدا شوند.
وقتى امام به اين توطئه ها آگاهى يافت، چند نفر از اصحاب پيغمبر را به سوى آنها فرستاد و سپس خود امام به اردوگاه آنها رفت و آن عدّه پس از دلايل قانع كننده اى متفرق شدند.
وقتى آنها وارد كوفه شدند، مجدداً شروع به شايعه پراكنى نمودند كه امام على قرارداد حكميّت را زير پا گذاشته و قرار است دوباره با سوريه جنگ كند. امام علىعليهالسلام
ادّعاى آنها را با دليل تكذيب كرد.
اين مردم بر عليه او شورش كردند و در جايى به نام نهروان نزديك بغداد اُردو زدند. اين گروه از مردم را «خوارج» گويند. وقتى كه امام على رأى حكمين را شنيد به آنها نوشت كه حُكم داوران مطابق دلخواه خودشان بوده و با قرآن مطابقت ندارد و براى او قابل قبول نيست. بنابراين او تصميم گرفته است با سوريه بجنگد و خوارج بايستى در اين جهاد مقدّس شركت كنند.
اما آنها در جواب نوشتند: «از آن زمان كه شما حكميت را قبول كرده ايد، از دين برگشته ايد. چنانچه شما به اشتباه خود اعتراف نموده توبه كنيد ما در اين خصوص فكر مى كنيم و سپس به اطلاع مى رسانيم كه چه اقدامى خواهيم كرد.»
از مفاد اين نامه معلوم مى شد كه آنها در حال شورش و طغيان هستند.
امام علىعليهالسلام
قبلاً سپاهى حاضر و مجهز كرده بود تا به سوى سوريه حركت دهد، اما سربازانش اصرار داشتند ابتدا با خوارج تسويه حساب كنيم زيرا آنها فرماندار نهروان را با كنيزش كه حامله بوده كشته بودند و همچنين خون سه بانوى بى گناه ديگر را هم ريخته و مرد ديگرى هم كه براى تحقيق فرستاده شده بود به قتل رسيد.
امام علىعليهالسلام
به سوى خوارج برگشت و پيغامى براى آنها فرستاد كه قاتلين فرماندار و كشندگان زنها را براى تنبيه تحويل دهند اما آنها جواب دادند كه «ما همه با هم آنها را كشته ايم».
امام علىعليهالسلام
طبق معمول نمى خواست كه جنگ را اوّل شروع كند، بنابراين مردى را با پيام صلح به سوى آنها فرستاد، در نتيجه بسيارى مردم از خوارج جدا شده و به سپاه امام على ملحق گرديدند. آنها كه باقى ماندند حدود چهارهزار نفر بودند كه اهميت نمى دادند بكشند يا كشته شوند.
به طورى كه قبلاً گفته شد، او از سربازانش جلوگيرى كرده بود تا به دشمن حمله كند، اما آنها تيرها را در كمان و شمشيرها را از غلاف كشيده بودند.
در اين وضعيت بحرانى، امام على به آنها اخطار كرد كه جنگ به ضرر آنها تمام خواهد شد اما آنها چنان داغ بودند كه ناگهان به سپاه امام حمله كرده باعث يك جنگ خونين گرديدند به طورى كه امام قبلاً پيش بينى كرده بودند تمام آنها جز نه نفر كشته شدند كه آن نه نفر براى نجات جانشان از ميدان فرار كردند و از لشكر امام فقط هشت نفر به شهادت رسيدند.
عجبا! چه كسى بيشتر از امام على از ستمگران جور ديده است «عذاب كشيده است». آنها كه مردم را بر كشتن عثمان تحريك و به دفعات كشتن او را تجويز مى كردند، تقصير را به گردن او گذاشتند و به بهانه ى خونخواهى خون عثمان بر ضد او قيام كردند.
آنها كه اصرار داشتند دستش را بگشايد تا بيعت كنند، عهد خود را شكستند و جنگهاى جمل «جمل به معنى شتر است و اين جنگ را جنگ جمل گويند چون عايشه زوجه پيغمبر سوار بر شتر در ميدان جنگ حاضر شد» و جنگ نهروان را به وجود آوردند، هر آينه حكميّت را قبول نمى كرد به مرگ تهديد مى شد و وقتى آن را قبول كرد متهم به فساد عقيده گرديد و از او مى خواستند توبه كند و مهمتر از همه، او اولين مردى بود در اسلام كه با ساخت و پاختهاى سياسى حق او غصب شد.
در همين زمان معاويه تصميم به توسعه متصرفات خويش گرفت و سپاهيانش را به شهرهاى مختلف حوزه ى امام بسيج كرد.
او ايجاد ناامنى مى كرد به طورى كه امام نمى توانست آسوده خاطر باشد تا به ساير امور مسلمانان بپردازد.
او گروههاى بسيارى را براى غارت شهرها و كشتن هر كه را مخالف مى يافتند به راه مى انداخت تا در ضمن، اجباراً زمينه ى بيعت با خودش را فراهم كند.
حضرت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
قبلاً به امام على فرموده بود: «تو بعد از من با نقض كنندگان بيعت (آنها كه اطراف شتر عايشه را گرفتند) و ستمگران (مردم شام) و آنها كه از دين برگردند (خوارج) جنگ خواهى كرد.»
پيغمبر، آن مربى بزرگ، مردم زمان خود را طورى تربيت كرد كه توانستند دنياى متمدن آن روز را در ظرف مدت نيم قرن وادار به تسليم نمايند زيرا آنها به آسانى مى توانستند بر هوى و هوس خود چيره شوند. در نتيجه ى تعليم و تربيت اخلاقى و اجتماعى او، آن مردم كشته شدن و مردن را براى رسيدن به هدفشان به هيچ مى شمردند «اهميت نمى دادند».
در حقيقت پيروزيهاى پى در پى مسلمانان در صدر اول اسلام از هر حيث مربوط به اخلاق و مسلك آنها بود. در زمان ابوبكر و عمر اين اصول اخلاقى هنوز رعايت مى شد اما در زمان خلافت عثمان مردم از لحاظ اخلاقى تنزل كردند.
از طرف ديگر كشورهاى بسيارى فتح شد كه مقدار زيادى كالا و غنائم جنگى به تصرف آنها درآمد و در نتيجه آنها زندگى را در تنعمات به تنبلى مى گذراندند. آنها زندگى پرهزينه و اشرافى را در ايران و رُم تجربه كردند و به نسل جديد اينگونه تفهيم كردند كه هيچ كس بدون ثروت نمى تواند در آسودگى و فراغت زندگى كند.
از اين رو سياست خلافت اسلامى هم به هواخواهى از سلطنت و استبداد تغيير يافت و اين جوّ كاملاً مساعد بود براى مردى چون معاويه كه جاه طلب بود و مى خواست پايه هاى سلطنت موروثى را به جاى خلافت اسلامى استوار سازد. بنابراين مردم دنيادوست براى كمك به معاويه و استقرار حكومت او در شام متمركز شدند.
اما امام علىعليهالسلام
مى خواست سنّت پيغمبر و سادگى زندگى در زمان شيخين «ابوبكر و عمر» را دوباره زنده شود و براى اين منظور آنقدر پافشارى نمود تا عاقبت او را به شهادت رساندند.
مورخان مى نويسند: امام حسنعليهالسلام
پسر بزرگ امام على كه مدافع و ناصر دين بود به معاويه اعلام جنگ داد و در سخت ترين مرحله ى جنگ بعضى از سران لشكرش پول قابل ملاحظه اى از معاويه گرفتند و او را بى دفاع در برابر دشمن تنها گذاشتند.
او به دليل مشكلات موجود با معاويه كنار آمد «قرارداد صلح امضاء كرد» و معاويه برخلاف قرارداد فرزندش يزيد را وليعهد و جانشين خود معرفى كرد.
دست زدن به اين كار دقت زيادى لازم داشت زيرا يزيد سر تا پا عيب بود و بدنامى و شرارت او زبانزد مردم بود.
معاويه براى اينكه راه را براى اين منظور باز كند، حضرت امام حسن را مسموم ساخت و با اجبار يا پرداخت پول و هدايا به مخالفان، يزيد را جانشين خود ساخت.
قيام شجاعانه ى امام حسينعليهالسلام
فرزند ديگر امام على كه پايان تأسّف بارى داشت، باز در نتيجه ى ناسازگارى مردم با اخلاق خوب و پسنديده و عدم وجود جوّ مساعد براى خلافت الهى بود. آن نشان مى داد كه مردم وابستگى هاى مادى را بر اخلاق ترجيح مى دادند. »امروزه هم همان حالت و وضع در دنيا معمول است، زيرا نژاد پرستى و تبعيض بى جهت كه باعث اين همه آوارگى و بدبختى ميان مردم شده، ناشى از رفتارهايى است كه مبناى اخلاقى ندارند و در نتيجه اغلب كشورهاى كوچك قربانى هوى و هوس دولتهاى بزرگ مى گردند.»
چون امام حسين بزرگترين مبارز و فداكار بر ضدّ استبداد و ظلم بود، دور از انصاف است كه اين جانب مختصراً شرح فداكارى او را بر عليه بى عدالتى و ستم، به اطلاع خوانندگان نرسانم.
بعد از مرگ معاويه تمام مسلمانان خواه و ناخواه با يزيد بيعت كردند جز چهار نفر كه امام حسينعليهالسلام
يكى از آنها بود.
پس از مرگ معاويه، مردم كوفه حضرت امام حسين را دعوت كردند تا آنها را به راه راست هدايت فرمايد «امام آنها باشد» و با ارسال بيست وپنج هزار نامه او را دعوت نمودند تا به كوفه عازم گردد. در ضمن امام حسينعليهالسلام
سخت تحت فشار فرماندار مدينه قرار داشت تا برخلاف ميلش با يزيد بيعت كند.
اما امام مدينه را در هنگام شب با خانواده اش به سوى مكه ترك نمود. آنها نقشه خود را در مكه پيگيرى كردند و قصد داشتند اين مانع را بر سر راهشان رفع كنند حتى اگر با كشتن او تمام شود. ولكن او براى اينكه احترام كعبه را نگه دارد راه خود را به سوى كوفه پيش گرفت.
در راه كوفه او با يك هزار سرباز مسلح روبرو گرديد كه فرمانده ى آنها به حضرت پيشنهاد كرد تا با يزيد بيعت نمايد. در غير اين صورت آن حضرت اجازه نداشت كه به كوفه وارد شود. امام حسين پيشنهاد او را قبول نكرد و مجبور شد او با همراهان در بيابان گرم و سوزانى به نام كربلا چادرها را برپا كنند.
فرماندار كوفه در ظرف مدت چهار روز يك لشكر سى هزار نفرى را به كربلا اعزام داشت تا او و خانواده اش را محاصره نمايند و به منظور اينكه او را از تشنگى وادار به تسليم نمايند، دستور داد تا راه آب را بر او و خانواده اش ببندند، به طورى كه كسى جز خودشان نمى توانست آب بياشامد، آنها آن چنان بر او سخت گرفتند كه فرياد تشنگى كودكان از دور شنيده مى شد.
وقتى كه امام حسين به كربلا رسيدند، هزار نفر با ايشان بودند و امام به آنها اختيار دادند كه با ايشان بمانند يا آنجا را ترك كنند، زيرا امام در اين سفر با كمال تأسّف به قتل مى رسيدند.
آن عده او را ترك كردند و فقط هفتادودو نفر كه شامل فرزندان و برادران و برادرزاگانش هم مى شد، جهت حمايت و يارى او باقى ماندند.
هر يك از آنها كلماتى اظهار داشتند كه دالّ بر خلوص و صميميّت آنها بود.
به هر حال آنها بسيار تشنه بودند و بدتر اينكه دشمن نسبت به كودكان و سالمندان هم ترحّم نمى كرد. سه روز بود آب در چادرها يافت نمى شد و تمام، مخصوصاً بچه ها سخت تحت فشار تشنگى بودند. روز بعد در اول صبح دشمن تيرها را روى كمان گذاشت و به طرف خيمه هاى امام حسين نشانه رفت و آنها بدين وسيله اعلام جنگ نمودند.
در اين حمله چند نفرى از ياران امام حسين به شهات رسيدند و سپس آنها يكى پس از ديگرى جلو دشمن آمده و هر يك نسبتاً تعداد زيادى از آنها را به خاك هلاكت افكندند.
سپس نوبت جانبازى به خود امام رسيد، به طورى كه سبب شد تا دنيا را به تحسين وادارد.
مردى را در نظر بگيريد كه بسيار خسته و تشنه و از صبح تا ظهر گرفتار مشكلات زيادى بوده و بارها از اسب سوار و پياده شده تا بدنهاى پاك و غرقه به خون شهدا را به خيمه گاه منتقل نمايد. در اين لحظات بحرانى، دشمن پيشنهاد مى كند كه چاره اى نيست يا بايد كشته شود يا با يزيد بيعت نموده جان به سلامت بيرون برد.
امام حسينعليهالسلام
فرمود: «آن حرامزاده (ابن زياد فرماندار كوفه) مرا وادار كرده تا يكى از دو چيز را انتخاب نمايم: مرگ يا ذلّت و خوارىِ تسليم، ما هرگز زندگى با اين اشرار و فرومايگان را، بر شهادت در راه خدا ترجيح نمى دهيم و در خانواده ما شهادت يك افتخار است.» سپس او بدنهاى غرقه به خون شهدا را زير آسمان در رديف هم قرار داد تا ملكوتيان (آفريدگان دو عالم) را به تحسين و تمجيد وادارد.
سپس براى آخرين خداحافظى به طرف چادرهاى زنان و كودكان رفت. آنها دور او را احاطه كردند و براى غريبى و تنهايى او نوحه سرايى نمودند. او با نرمى و مهربانى آنها را تسلى داد و به آنها فرمود: كه در برابر مصيبتها چاره اى جز صبر نيست و سپس عازم ميدان جنگ گرديد.
طبق رسوم ديرينه او براى جنگ تن به تن مبارز طلبيد و به اين طريق تعدادى از شجاعان دشمن را سر به نيست كرد. از آن به بعد كسى جرأت نكرد به تنهايى با او رو به رو شود. بنابراين تمام دشمن يك حمله ى دسته جمعى به امام نمود و او مرتباً حملات آنها را پس مى زد. وقتى كه آنها نتوانستند به اين طريق نتيجه بگيرند، بدنش را با باران تير و نيزه هدف قرار دادند.
در اين لحظه دشمن شروع به دويدن به سوى خيمه ها كرد، اما او با صداى بلند فرمود: «اگر شما اخلاق و دين نداريد، همان طور كه رسم و آيين قومى شما ايجاب مى كند لااقل در دنيا آزاده و جوانمرد باشيد.» آنها برگشتند و با كمال تأسّف كارش را ساختند.
يك بانوى دانشمند انگليسى در دايرْالمعارف قرن نوزده فرانسه مقاله اى تحت عنوان سه شهيد، نوشته است. به طور خلاصه او مى نويسد: «تا آن جا كه تاريخ به ياد دارد سه مرد عاليقدر بودند كه جان خودشان را براى بالا بردن كلمه حق و بسط عدالت و آزادى به خطر انداخته و گوى سبقت را از ساير جانبازان ربودند:
(اولين مرد سقراط فيلسوف نامدار يونان قديم بود و دومى حضرت عيسى مسيح و آخرين آنها امام حسينعليهالسلام
فرزند گرامى حضرت علىعليهالسلام
و نوه ى دخترى پيغمبر اسلام بود). البته بايد دانست كه فداكارى امام حسين از حيث درجه بالاتر از دو نفر اولى است زيرا او خانه و ديار خود را ترك و به غربت كوچ كرد و گرفتار مشكلات بسيارى شد، به طورى كه ياران و افراد خانواده اش در حالى كه بسيار تشنه بودند در برابر جشمانش كشته شدند و خودش نيز به طور غم انگيزى مقتول گشت، در حالى كه مى دانست در آينده اى نزديك زن و بچه هايش اسير شده، روانه ى كوفه خواهند شد.»
اين مختصرى از داستان مصيبت بار بزرگترين فداكار و جانباز بر ضد استبداد و ظلم و ستم بود كه تمام خوشى ها را بر خود حرام كرد و نمى خواست خود را به خوارى و ذلّت تسليم كند و با نابكاران سازشكارى نمايد.
اجازه فرماييد به مطلب اصلى خودمان برگرديم.
بعد از جريانات حكميت، معاويه به شهرهاى حوزه ى حكومت امام على حمله ور شده و بدين طريق كشتار و غارت در همه ى اطراف بسط مى داد و بدين وسيله موجب ترس و وحشت ساكنان اطراف كوفه مى شد.
امام علىعليهالسلام
مردم را دعوت به جنگ و تعقيب دشمن مى كرد اما جواب مثبتى داده نمى شد و به نظر مى رسيد كه مردم از شركت در جنگ كراهت دارند.
او آنها را دوباره نصيحت فرمود تا لااقل جهت حفظ سرزمين خودشان هم شده در جنگ شركت كنند. تا اينكه سرانجام يك نيروى چهارهزار نفرى قيام كرد تا دشمن را تعقيب نمايد كه در نتيجه دشمن جلو آنها فرار نمود.
چند روزى قبل از اينكه حضرت به شهادت برسد، فرماندهان سپاه را دعوت كردند و پس از اينكه آنها را به علت تنبلى و بى ميلى به جنگ سرزنش نمودند، چنين اظهار داشتند: «من تصميم گرفته ام كه با شاميان به مبارزه برخيزم، هرگاه كسى به كمك من نيايد من به اتفاق خانواده ام تنها به سوى آنها خواهم رفت.»
آنها مى دانستند كه او هر چه بگويد عمل مى كند، از اينرو آنها به جمع آورى سپاه پرداخته و گفتند: «آن كسر شأن ماست اگر او تك و تنها كشته شود.» براى اجتناب از اين ننگ، چهل هزار سرباز مسلح آماده ى جنگ شدند. آنها تصميم گرفتند تا آخرين نفس با معاويه جنگ نمايند، كه متأسفانه دست جنايتكار ابن ملجم زندگى بزرگ پيشواى مؤمنين را خاتمه داد.
آن بسيار باعث تأسّف است كه عمرش وفا نكرد تا به هدفش برسد و موقعى كه محاسن شريفش از خون سرش رنگين شد، فرمود: «به خداى كعبه (از غصه و رنج) خلاص شدم.»
آرى او دچار يك رشته حوادث شده بود كه جز غصه خوردن كارى نمى توانست بكند.
اگرچه بسيارى از مردم شيفته ى صفات عالى او شده بودند، ولى آنها كه در زمان عثمان ثروت زيادى جمع كرده بودند و تحمل عدالت او را نداشتند، اغلب فتنه به پا مى كردند تا حكومتش را سرنگون سازند.
از طرف ديگر امام نمى توانست در برابر استبداد معاويه و بدكردارى مأمورينش و همچنين صرف بيت المال در راه اغراض شخصى و منظورهاى سياسى خونسرد و بى تفاوت باشد و مهمتر از همه او مى بايست در برابر خواسته هاى غيرقانونى اقوام و خويشان نيز مقاومت كند تا اينكه شأن و مقام دين كاسته نگردد.
تعدادى از خرده گيرها تقصير را به گردن او مى اندازند و مى گويند آيا بهتر نبود كه او مسؤوليت را بعد از مرگ عثمان قبول نمى كرد تا اين چنين گرفتار مشكلات زياد نگردد و يا سرانجام او مى بايستى از مقامش استعفا مى داد و مردم را به خودشان واگذار مى كرد مخصوصاً وقتى كه در ميدان صفين جاسوسان معاويه مردم را بد راه مى كردند تا نسبت خطا به او بدهند.
اما غافل از اينكه مردم به سوى او هجوم بردند و مصرانه خواهش كردند تا دستهايش را براى بيعت دراز كند، در صورتى كه مى دانستند او مردى است كه هرگز به منافع مسلمانان به خاطر مصلحت اين و آن غفلت نمى كند و از اينها گذشته طبق قانون شريعت وقتى كه تعداد كافى افرادى هستند كه از حق دفاع كنند علماى ربّانى وظيفه دارند كه قيام كنند و حق از دست رفته مظلومين را از ستمگران پس بگيرند.
او مى گويد: «به خدايى كه دانه را مى شكافد تا نمو كند و آن خدايى كه تمام مخلوقات را آفريده است، اگر مردم با دليل مرا وادار به موافقت نكرده بودند و اگر تعهدى بين علما و خداى تبارك و تعالى نبود، تا آنها آرام ننشينند وقتى كه مى بينند مظلومين از ستم خسته شده و وامانده اند و از دست ستمگران كاردشان به استخوان رسيده، من ريسمان خلافت را به گردنش مى انداختم و همان كارى مى كردم كه در روز اول پس از رحلت پيغمبر انجام دادم.»
در قسمت ديگرى از همان خطبه مى فرمايد: «مردم براى بيعت با من از همديگر پيشى مى گرفتند، همان طور كه شتران تشنه با جست وخيز به سوى آبشخور خود حمله ور مى شوند. مردم اطراف مرا از هر طرف احاطه كردند به طورى كه نزديك بود حسن و حسين زير پا لگدمال شوند.»
از طرف ديگر هر آينه بنا بود معاويه بر سپاهى چون عراقيها فرمانروايى كند، او هم گرفتار زحمات زيادى مى شد به طورى كه معاويه خودش به دوستانش گفته است: «من بر مردم احمقى حكم مى رانم كه آنها كوركورانه از من اطاعت مى كنند، اما پيروان امام على همه در مسايل دينى با هم رقابت دارند و با جديّت مطالب شرعى را دنبال مى كنند و گاهى راجع به آنها با خود امام على بحث و منازعه مى نمايند. در نتيجه هيچ مطلب پنهانى درباره ى امور مملكتى نيست كه او آن را جلو مردم باز نكند اما من كارهايم را پنهان و محفوظ مى دارم و آن سرّ موفقيت من است.»
امام على فرموده است: «معاويه از من هوشيارتر نيست او متملق است و به مردم حقه مى زند.»