اخلاق و عرفان

اخلاق و عرفان0%

اخلاق و عرفان نویسنده:
گروه: کتابها

اخلاق و عرفان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رضا رمضانى
گروه: مشاهدات: 8223
دانلود: 2439

توضیحات:

اخلاق و عرفان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 77 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8223 / دانلود: 2439
اندازه اندازه اندازه
اخلاق و عرفان

اخلاق و عرفان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مراتب نفس از ديدگاه حكيم فيلسوف

حكما نيز مانند عرفا، براى نفس، هفت مرتبه قايل شده اند كه حركت نفس از مرحله ى اول آغاز و به مرحله ى هفتم پايان مى يابد. شايان ذكر است كه تك تك اين مراحل از شدّت و ضعف نيز برخوردار است كه هر كس به اندازه ى لياقت و شايستگى خود از آن بهره مى جويد. آن هفت مرحله عبارت اند از: عقل هيولايى، عقل بالملكه، عقل بالفعل، عقل بالمستفاد، محو، طمس و محق[٢٠]

وجه نام گذارى اين مراحل هفتگانه به اين ترتيب است كه عقل هيولايى، ناظر به آن مرتبه از مراتب نفس است كه نفس از هر فعليت و كمالى خالى است و در عين حال استعداد پذيرش هر كمال و فعليتى را داراست، و عقل بالملكه، ناظر به مرتبه اى است كه نفس، تنها قادر به درك مسائل بديهى است، و عقل بالفعل را به آن مرتبه اى از مراتب نفس اطلاق مى كنند كه استعداد درك مسائل نظرى و كسبى را با استمداد از مسائل بديهى داراست و با تشكيل دادن قياس و برهان منطقى مى تواند مسائل نظرى و مجهول را با رجوع به بديهيات به دست آورد; و عقل بالمستفاد به آن مرتبه اى اطلاق مى شود كه همه ى مسائل علمى ـ چه بديهى و چه كسبى ـ نزد او حاضرند به گونه اى كه نفس، به صورت عالَم علمى كه شبيه عالَم عينى است در خواهد آمد; و مرتبه ى «محو» ناظر به مقام توحيد افعالى است كه نفس به درجه اى مى رسد كه افعال خود را فانى در فعل خدا مشاهده مى كند; و «طمس» ناظر به توحيد صفاتى است، يعنى نفس به آن مرتبه از مراتب كمال خود رسيده است كه جميع صفات كماليه ى خود را فانى در صفات حق مى بيند; و محق، ناظر به توحيد ذاتى است كه بالاترين مرتبه از مراتب كماليه ى نفس است كه در اين مرحله، فانى در ذات حق مى شود، يعنى براى خود ذاتى مستقل نمى بيند و خود را به صورت ربطى و تعلّقى وابسته به وجود حق تعالى مى داند، نه تنها براى خود، بلكه براى همه ى ما سوى الله هيچ وجود مستقلى قايل نيست; و بالاتر اين كه به وجودى كه بتوان آن را به طور حقيقى و به حمل شايع، وجود دانست معتقد نيستند.

ما عدم هاييم و هستى ها نما

تو وجود مطلق و هستى ما[٢١]

مراتب نفس از ديدگاه قرآن

قرآن كريم براى نفس مراحل و مراتبى را ذكر نموده، كه عبارت اند از: نفس مسوّله، نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس ملهمه، نفس مطمئنه، نفس راضيه، نفس مرضيّه.

بايد توجّه نمود كه نفس يك حقيقت است و اين حالات، جلوه هاى مثبت و منفى نفس آدميان است، نه اين كه بر چند تا بودن نفس انسانى دلالت داشته باشد.

نفس مسوّله: نفس در ابتدا ـ از آن رو كه به بدن وابسته است ـ به امور شهوتى و لذت جسمانى متمايل است; لذا كار آن «تزيين» است، يعنى بد و زشت را خوب و زيبا جلوه مى دهد و در چنين مرحله اى، هيچ نوع سلطه اى بر انسان ندارد و خواسته هايش نيز به شكل يك دعوت و فراخوان پذيرفته مى شود; يعنى در ابتدا كارهاى زشت را زيبا جلوه مى دهد و آدمى را براى انجام آن فرا مى خواند، اين مرتبه را «نفس مسوّله» مى نامند و علّت اين نام گذارى نيز آياتى از قبيل( بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ ) و( وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ) [٢٢] است، كه در آيه ى اول، حضرت يعقوبعليه‌السلام وقتى كه فرزندانش پيراهن خونين يوسف را آوردند، به آن ها مى گويد: نفس شما، اين كار زشت را (يوسف را در چاه انداختن) براى شما زينت داده و شما آن را طبق خواسته ى نفسانى، عملى نيكو دانسته و انجام داده ايد. در آيه ى دوّم، سامرى در پاسخ حضرت موسىعليه‌السلام (كه فرمود: چرا گوساله ساخته و مردم را به پرستش آن دعوت نموده و از صراط مستقيم حق بيرونشان برده اى؟) گفت: اين كارى است كه نفسم آن را براى من زيبا جلوه داده و مرا به انجام آن ترغيب نموده است.

نفس امّاره: نفس پس از پاسخ مثبت به دعوت و خواهش هاى نفسانى و جرئت پيدا نمودن بر آن، به مرحله اى مى رسد كه به كارهاى زشت فرمان مى دهد، و هيچ نوع مالكيت بر بدن خود ندارد; لذا در صورتى كه كارهاى زشت براى انسان عادى گردد، براى واداركردنش به كارهاى زشت و ناپسند مانعى وجود نخواهد داشت و اين همان انحراف از مسير انسانى است كه آدمى را در جرگه ى حيوانات داخل و از مسير انسانيت خارج مى كند، و جناب يوسفعليه‌السلام از چنين نفسى به خداى متعال پناه مى برد و مى فرمايد:

( وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ) ;[٢٣] نفسم را برى و پاك نمى دانم; به درستى كه نفس بسيار به بدى امر مى كند، مگر در صورتى كه پروردگارم بر من ترحم نمايد.

اين مرتبه از نفس، مربوط به خود طبيعى انسان است و تحت تدبير و سلطه ى عقل قرار نگرفته است و حتى در صورتى كه اين نفس، تحت تأثير عقل جزئى قرار گيرد و عقل به او كمك نمايد، بسيار قوى عمل خواهد كرد و بسيار خطرناك و تهديدآميز خواهد بود. اين همان نفسى است كه شعله هاى اختلاف از آن منشعب مى گردد و خاموش كردن آن شعله ها كار آسانى نيست.

دوزخ است اين نفس و هم چون اژدهاست

كو به درياها نگيرد كم و كاست

هفت دريا را در آشامد هنوز

كم نگردد سوزش آن حلق سوز[٢٤]

مادر بتها بت نفس شماست

زان كه آن بت مار، اين بت اژدهاست[٢٥]

در چنين وضعيتى بايد به خداى متعال پناه برد و نيرو و توانى را طلبيد كه با چنين بتى بستيزد و بر آن چيره گردد.

قوّتى خواهم ز حق دريا شكاف

تا به ناخن بر كنم اين كوه قاف

سهل شيرى دان كه صف ها بشكند

شير آن را دان كه خود را بشكند[٢٦]

نفس لوّامه: اين مرتبه از نفس و حالت و صفت نفسانى، آدمى را از اخلاق نكوهيده و از عمل زشت بازمى دارد و در صورتى كه به كار زشت اقدام نمايد او را ملامت و سرزنش مى نمايد; لذا از همان ابتدا نبايد از دشمن و عداوت نفس غافل شد و كم كم بايد آن را رام كرد و در صدد تهذيب و اصلاح آن برآمد و او را به اطاعات و عبادات و مجاهدت ها رياضت داد و به زشتى رذايل و نيك بودن فضايل آگاه ساخت.

بى شك چنين حالتى براى انسان روزنه ى اميدى خواهد بود و بايد بر حفظ و مداومت آن همت گمارد. مرحوم علّامه، راجع به نفس لوّامه مى فرمايد:

منظور از نفس لوّامه، نفسى است كه همواره شخص را در دنيا براى گناهانش و سرپيچى از طاعتش ملامت مى كند و در قيامت به او سود مى رساند.[٢٧]

هم چنين خداى متعال درباره ى نفس لوّامه مى فرمايد:

( لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ ) .[٢٨]

نفس لوامه، همان وجدان اخلاقى است كه انسان را در هنگام ارتكاب اعمال زشت سرزنش مى نمايد. وجدان اخلاقى انسان، چنان اهميّتى دارد كه بعضى مانند «كانت» آن را تنها ملاك فضيلت اخلاقى دانسته اند[٢٩] ; حتى روى قبر كانت چنين نوشته اند:

دو چيز است كه اعجاب انسان را برمى انگيزد و هيچ وقت انسان اعجابش به آن كم نمى شود. يكى آسمان پرستاره اى كه بالاى سر ما قرار دارد و ديگرى، وجدانى كه در درون ما قرار دارد[٣٠] .

نفس مُلهمه: انسان زمانى كه بعد از مجاهدت ها، صفات رذيله را از خود دور ساخت و به صفات حسنه آراسته شد، لياقت و شايستگى آن را مى يابد كه در خواب يا بيدارى به او الهام شود و تا حدّى به اسرار عالم پى ببرد و يا حداقل نيكى و بدى و حق و باطل به او شناسانده شود و به وظيفه ى خويش آگاه گردد. رسيدن به اين مقام براى سالكان، امرى ممكن و ميسر است. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد:

( وَ نَفْس وَ ما سَوّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها ) [٣١] .

نفس مطمئنه:نفس در سير تكاملى خود به مرحله اى مى رسد كه فقط نام و ياد خداى متعال است كه او را آرام مى نمايد; چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:

( أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) [٣٢] ; آگاه باش، فقط با نام و ياد خداى متعال قلب ها آرام مى گيرد.

سالك، در اين مرحله، حضور در محضر خداوند متعال را همه چيز زندگى خود مى داند. امام سجادعليه‌السلام مى فرمايد:

يا دنيايى و آخرتى و يا نعيمى و جنّتى[٣٣]

نفس از مقام «فانى فى الله» و «باقى بالله» برخوردار مى شود كه لايق حضور خطاب تشريفى خداى متعال مى گردد; هم چنان كه خداى متعال مى فرمايد:

( يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ ) [٣٤]

نفس راضيه: در اين مقام، سالك نسبت به همه ى دستورها و احكام نورانى، راضى و خشنود مى گردد و به خدايش عرض مى كند:

رضاً بقضائك[٣٥]

براى مؤمن در مواجهه با قضا و قدر الهى، سه حالت به وجود مى آيد:

در حالت اول به همه ى دستورها ايمان دارد; لذا به فرمان الهى پاى بند است، آن را به درستى انجام مى دهد و در صورتى كه بلايى بر او وارد گردد، صبر و تحمّل مى نمايد، گرچه به اسرار و لطايف آن دست نيابد; چون خداى متعال را حكيم مى داند و فرمانش را لغو و بيهوده نمى داند، و به همه ى آنچه خداوند بر انسان مقدّر فرموده است ايمان دارد.

در حالت دوم، نسبت به دستورها و قضا و قدر الهى تسليم مى شود. در حقيقت جان خود را تسليم اين فرمان كرده، تا آخرين لحظه بر آنچه از جانب خداى متعال بر او رسيده حمد و سپاس و شكرگزارى مى نمايد; لذا قرآن كريم، مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد تسليم شويد:

( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ ) .[٣٦]

و كسى كه قلب سليم داشته و از هر عيب و نقصى پاك باشد، شايسته است دعوت و فراخوان خدايى را كه متصف به وصف «سلام» است پاسخ دهد.

در مرحله ى سوم كه بالاترين برخورد است رضايت و خشنودى از طرف بنده است كه به خدايش اعلام مى دارد «پروردگارا به هر آنچه بر من مقدّر فرمودى راضى و خشنودم، چه در نعمت و چه در حال بلا». البته براى سالك كوى حقيقت، اين بلا نيز نعمت بزرگى است و همواره حمد و سپاس خود را بر آن نثار مى كند; لذا در بخش پايانى آيه ى كريمه ى سوره ى مباركه ى فجر به اين مقام اشاره دارد:

( ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً ) .

نفس مرضية: در اين مرحله، خشنودى و رضاى پروردگار متعال به بنده اش اظهار مى گردد; به تعبير ديگر، در اين مرحله، نه فقط بنده ى راستين خداوند به مقدّرات الهى راضى و خشنود است، بلكه او به گونه اى با اين نعمت ها و نيز بلاها برخورد نموده است كه خداى متعال نيز به نوع رفتار و كردار بنده اش راضى است و حتّى بر چنين بنده اى مباهات و فخر مى نمايد و او را جزء بندگان خاص خود و در بهشت ويژه ى خود، كه حضور حق تعالى نصيب بندگان مى شود، قرار مى دهد.

( ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي ) .[٣٧]

معناى خودشناسى و راه هاى مبارزه با هواى نفس

سوال : مراد از خودشناسى چيست؟ و راه هاى مبارزه با هواى نفس را توضيح دهيد؟

جواب : خودشناسى يعنى شناختن استعدادها، گرايش ها، بينش ها، سرمايه ها، امانت ها و وديعه هايى كه خداى متعال در اختيار انسان گذاشته است و در حقيقت حصول شناخت از خوديّت، واقعيت و هويّت خود; به تعبير دقيق تر، در شناخت نسبت به خود بايد به اين مقوله ها بپردازد كه چه بوده، چه شده و چه بايد بشود.[٣٨] در اين شناخت است كه «من حقيقى» خود را «از من مجازى» باز مى شناسد[٣٩] و به كمالات استعدادى، كه بالفعل در او موجود است، آشنا مى شود و سپس در صدد تربيت و شكوفايى آن برمى آيد; از اين رو شناخت نفس، كه بُعد ملكوتى وجود انسان است و با نغمه ى الهى انشا شده، پس از معرفت حق تعالى، برترين و بهترين و كارآمدترين شناخت شمرده شده است; هم چنان كه علىعليه‌السلام فرمود:

افضل المعرفة معرفة الانسان نفسه[٤٠] ; برترين معرفت آن است كه انسان نفس خود را بشناسد.

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه[٤١] ; داناترين شما نسبت به خدا كسى است كه به نفس خود داناتر باشد.

ضرورت خودشناسى: مهم ترين اثر خودشناسى آن است كه انسان از اين طريق پروردگار خود را نيز مى شناسد[٤٢] و هم چنين به كرامت و ارزش خويش پى مى برد; زيرا در شناخت نسبت به خود، به قواى درونى و نيز مقام و منزلت اين قوا و هم چنين به قواى باطنى نفس[٤٣] آگاه و سپس به چگونگى بهره ورى از آن پى مى برد و در صدد رشد و تعالى و ترقى آن برمى آيد.

در صورتى كه اين شناخت و معرفت به درستى صورت نگيرد، انسان هلاك مى شود; لذا اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد:

هلك امرأوُه لم يَعْرِف قَدْره[٤٤] ; آن كسى كه قدر خود را نشناخت هلاك خواهد شد.

و نيز از راه رستگارى و نجات دور مى گردد و به وادى جهل و گمراهى كشيده مى شود.[٤٥]

خويشتن نشناخت مسكين آدمى

از فزونى آمد و شد در كمى

خويشتن را آدمى ارزان فروخت

برد اطلس خويش بر دلقى بدوخت[٤٦]

در شناخت از خود درمى يابد كه وجود به ظاهر كوچك او به حدى بزرگ و وسيع است كه جميع عوالم وجود را در خود جمع كرده است; هم چنان كه علىعليه‌السلام در اشعارى كه منسوب به اوست فرموده:

دوائك فيك و ما تشعُرُ

و دائك منك و ما تبصِرُ

و تَحسَبُ انَكَ جرمٌ صغير

و فيك انطوى العالم الاكبُر

و انت الكتاب المبين الّذى

باحْرُفه يظعمه المُضْمَرُ

فلا حاجة لك فى خارج

يُخَبّرُ عنك بما سُطّروا[٤٧]

دواى تو در وجودت نهفته است و تو نمى فهمى; بيمارى ات نيز از خودت سرچشمه گرفته و تو نمى بينى; و فكر مى كنى كه موجود ضعيفى هستى، در صورتى كه جهانى بزرگ در وجود تو پيچيده شده است; و تو آن كتاب درخشانى، كه با حروف آن پنهان ها آشكار مى گردد; بنابراين تو نيازى ندارى كه از بيرون دايره ى وجودت، از سرنوشتت چيزى بگويند.

همه دردها از تو و خود نبينى

همه نسخه ها در تو و خود نخوانى

تو يك لفظى امّا طلسم عجايب

دو دنيا كه معناى خود را ندانى

در اين ذرّه بنهفته كيهان اعظم

چو در سيم تار مغنّى، اغانى

تويى آن كتاب مقدّس كه در وى

نبشته همه رازهاى نهانى

به گنجينه ى آفرينش بينديش

كدام است گنجى بدين شايگانى

زمين و زمانى برون از تو، حاشا

تو جان جهانستى و جاودانى

تو انسانى و خود خدا در تو مخفى

ملك در تو محو و فلك در تو فانى[٤٨]

بنابراين، شناخت «من حقيقى» انسان كه خوديّت او را مشخص و معين مى سازد، يك امر بسيار ضرورى و بديهى است. آن كه همه چيز ـ چه در امور مادّى و چه در امور معنوى ـ به او نسبت داده مى شود; مانند خوردن من، خواب من، خوراك من، خنده ى من، فكر و خيال من، محبّت و دوستى من و مانند آن، بايد براى هر انسانى روشن گردد. انسان به دنبال اين شناخت، به جايگاه و سرمايه هاى وجودى اش پى خواهد برد و آنچه براى خودسازى لازم است به جا خواهد آورد.

وحدت گرايى نفس: خود انسان در عين برخوردارى از مراتب، امر واحدى است; و در حقيقت از امور تشكيكى و مرتبه پذير است و به واسطه ى اين حقيقت بسيط و مجرّد است كه به مقام قرب الهى نايل مى شود و كثرات وجود خويش را به خداى تعالى نزديك مى نمايد; پس كوشش او بايد به اين باشد كه از كثرت به وحدت برگردد; چه اين كه زمينه ى وحدت گرايى را خداى متعال در وجود انسان قرار داده است; پس با توجّه به اين كه تمام قواى ظاهرى و باطنى به نفس و خود حقيقى و اصلى انسان بر مى گردد، شناسايى اين قوا و كاركرد هر كدام و بهره گيرى از هر كدام براى تعالى و ترقى و تهذيب و صيقل دادن نفس لازم است.

اين حقيقت واحده در مظاهر گوناگون جلوه مى نمايد و تمام اين جلوه ها با متجلّى، يعنى نفس انسان، فانى و متحد مى شود[٤٩]

شؤون نفس: گاهى اين حقيقت واحده در يك زمان، جلوه هاى گوناگونى را از خود ظهور و بروز مى دهد; مانند آن كه در يك زمان مى بيند و در عين حال مى شنود و لمس مى كند و مى بويد و فكر نيز مى نمايد و ممكن است تصرّف نيز داشته باشد. همه ى اين ها از شئون و ظهورات نفس است كه از عظمت و جهان نمايى جان و نفس آدمى حكايت مى كند.

راه هاى مبارزه با نفس: علماى اخلاق به طور كلى دو راه براى تك تك بيمارى هاى اخلاقى ذكر كرده اند: ١ - علمى; ٢ - عملى.

١ - راه علمى: مقصود از راه علمى اين است كه به عواقب و نتايج شوم هر چيزى كه منشأ آن هوى و هوس انسانى است، بايد توجّه نمود. غالباً كسانى كه علم به خطر، ضرر و خسران پيدا مى كنند، در صدد پيش گيرى از آن برمى آيند و در چنين وضعيتى، يا به دنبال آن زشتى نخواهند رفت و يا اگر دامن گيرشان شود در صدد ريشه كن كردن آن بر خواهند آمد; لذا علم به آفت و ضرر بيمارى هاى اخلاقى ـ اگر تمام نقش را در زدودن آن نداشته باشد ـ تأثير زيادى در پيش گيرى و درمان دارد; از باب مثال، اگر به شما بگويند كه در اين مسير حيوانات درنده و وحشى در كمين هستند، به طور قطع، يا آن مسير را براى حركت انتخاب نمى كنيد و يا با سلاح و تجهيزات دفاعى كامل و با احتياط از آن مسير گذر خواهيد كرد. اين راه علمى براى تمام بيمارى هاى اخلاقى و هواهاى نفسانى تجويز شده است، منتهى در دو مرحله صورت مى پذيرد.

الف) به شكل عمومى: به اين معنا كه شخص سالك بايد بداند كه بيمارى هاى اخلاقى سبب محروميت انسان از انس و قرب الهى و موجب عذاب وجدان و عقاب الهى براى خود مى گردد; هم چنين بايد بداند كه با ورود در هر گناه، از خداى عالم كه صميمى ترين و با وفاترين دوست انسان است، فاصله گرفته و خود را از نعمت او محروم ساخته است; و ديگر آن كه در روز قيامت تمام صحنه هاى گناه به انسان نشان داده مى شود و سراسر وجود او را شرمندگى فرا مى گيرد.

ب) اختصاصى: راه اختصاصى علمى، آن است كه نسبت به آثار سوء آن گناه خاص بايد آگاهى و شناخت لازم را پيدا كند و خود را از آفت ها و آسيب هاى آن نجات دهد.[٥٠]

راه عملى: و اما راه عملى براى پيش گيرى و يا درمان بيمارى روانى و اخلاقى آن است كه شخص بيمار تا مدتى بايد به يك سرى رياضت هاى شرعى اشتغال داشته باشد و براى ريشه كن ساختن آن رذايل، كمى به خود زحمت دهد و به امور پسنديده كه صفت مقابل آن رذايل است روى آورد و آن را تقويت كند; البته گاهى راه عملى با توجه به نوع بيمارى به مدتى محدود و گاهى به مدتى طولانى نياز دارد. انسان براى بهره گيرى از هر دو راه بايد از خداى متعال توفيق مسئلت نمايد تا در تمام مراحل درمان او را يارى كند.

نقش تكاليف دينى در آراستن به فضايل و ترك رذايل اخلاقى

سوال : نقش تكاليف دينى ـ اعم از واجبات و محرمات ـ در آراستن به فضايل و ترك رذايل اخلاقى چيست؟

هماهنگى تكليف با فطرت

جواب : دين الهى به عنوان يك مجموعه ى واحد و كامل در سه بعد عقايد، اخلاق و اعمال، برنامه هاى به هم پيوسته دارد و چون همه ى اين برنامه ها از مبدأ هستى نشأت گرفته اند، با فطرت و ساختار وجودى انسان هماهنگ اند.

احكام الهى، با توجّه به اسرار و لطايفى كه در فلسفه ى آنها نهفته است، با خواسته ها و نيازها و گرايش هاى مقدّس انسان منطبق اند و جزء مطلوبات و مطالبات فطرى انسان به شمار مى آيند; از اين رو در هر واجبى كه بر عهده ى انسان گذاشته شده است مصلحتى، و نيز در هر حرامى فسادى يافت مى شود و اگر به مستحبات (يعنى امورى كه انجام دادنشان بهتر از ترك آنها است) و نيز مكروهات (يعنى امورى كه ترك آنها بهتر از انجام دادنشان است) به دقت نظر افكنيم و كمى با فلسفه ى آنها آشنا شويم، مشاهده مى كنيم كه آنها نيز داراى صلاح و فسادند،[٥١] منتهى نه به حدى كه در واجب و حرام وجود دارد.

در قرآن كريم به علّت يا حكمت بعضى از احكام اشاره شده است;[٥٢] به طور مثال، نماز را ستون دين[٥٣] و معراج مؤمن و وسيله ى تقرب انسان به خدا معرفى كرده كه بيانگر آثار عميق اين فريضه ى الهى در روح و روان و اخلاق آدمى است. قرآن كريم فلسفه ى اقامه و برپايى نماز را ذكر و ياد خدا مى داند و مى فرمايد:

( أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي ) [٥٤]

ذكر از مهم ترين فضيلت هاى اخلاقى است كه آدمى بدان آراسته مى شود[٥٥] و حالتى معنوى است كه از توجّه درونى و قدسى نسبت به حق تعالى حكايت مى نمايد و باعث انس و الفت الهى مى شود كه توجّه و اعتماد به انسان از جانب خداى متعال به آن بستگى دارد.

از آثار ديگر نماز، پيش گيرى از گناه است. قرآن كريم مى فرمايد:

( إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ) [٥٦] ; نماز را برپا دار; زيرا انسان را از فحشا و زشتى دور مى سازد.

در اين آيه، چقدر زيبا به تأثير اين واجب در اخلاق و فضايل اخلاقى و دورى از رذايل اشاره شده است; البته همه ى واجبات، در تقويت اين حالت و روحيه بسيار مؤثرند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

اعْمَلْ بفرائض الله تَكُنْ اتقى الناس[٥٧] ; به آنچه خدا واجب كرده است عمل كن، تا باتقواترين مردم باشى.

و علىعليه‌السلام مى فرمايد:

و لا عبادةَ كاداء الفرائض[٥٨] ; هيچ عبادتى مانند اداى فرايض و واجبات نيست.

حضرت در اين جمله، به اهميت همه ى واجبات الهى اشاره دارد.

درمان نيز، مانند پيش گيرى، از آثار مهم نماز است. نماز چرك هاى درونى و بيمارى هاى اخلاقى را از وجود انسان پاك مى كند; هم چنان كه در روايتى آن را به آب جارى تشبيه كرده اند كه «اگر انسان پنج بار در اين آب زلال و پاك وارد شود، ديگر چركى در جان او نخواهد ماند».[٥٩]

پس نماز كه يك واجب الهى است آثار فراوانى را در درون و روان و اخلاق انسان بر جاى مى گذارد و افزون بر پيش گيرى از رذايل اخلاقى و درمان آن، پل و پلّه اى براى فضايل اخلاقى و مقامات معنوى انسان است. انجام ساير تكاليف و هم چنين ترك محرمات الهى نيز، هر كدام در تعالى و ترقى انسان تأثير بسزايى دارند; و از سوى ديگر، فعل حرام و گناه، روح و روان و اخلاق انسان را چنان مكدّر و تاريك مى كند كه چه بسا راه ارتقا و رشد و تكامل انسان مسدود مى شود.

فلسفه ى بعضى از احكام

در اين جا فلسفه ى احكام را كه در بخشى از خطبه ى حضرت زهراعليها‌السلام آمده يادآور شويم[٦٠] خداوند نماز را براى دورى از كبر و نخوت، زكات را براى پاكى نفس و فزونى روزى، روزه را براى استوارى اخلاق، حج را براى برپايى دين، عدل را براى آراستن و پيوستن دل ها...، جهاد را مايه ى عزت اسلام، صبر و پايدارى در برابر مشكلات را وسيله ى نيل به اجر الهى، امر به معروف را براى مصلحت مردم، نيكى به پدر و مادر را وسيله ى حفظ و حراست از خشم خدا، صله ى ارحام را موجب خير و بركت، قصاص را براى حفظ خون ها، وفاى به نذر را براى رسيدن به معرفت و آمرزش الهى، تمام دادن كيل و وزن را براى ايجاد اعتماد و حفظ اموال از نقص و زيان، نهى از نوشيدن شراب را براى دورى از پليدى ها، اجتناب از قذف (كسى را به زنا متهم مى كنند) را براى مصونيت از لعنت و نفرين، ترك دزدى و سرقت را براى ايجاد عفت و امنيت عمومى، و حرمت شرك را براى خالص بودن عبوديتش قرار داد.[٦١]

نقش تكليف در كسب فضايل

از آنچه گذشت، روشن شد كه با نگاه عميق به اسرار احكام الهى در همه ى بخش ها، به اين نتيجه ى مهم دست خواهيم يافت كه تك تك واجبات و محرمات و در مجموع، تكاليف الهى، نتيجه ى ارزنده ى روحى و روانى و اخلاقى را براى انسان بر جاى خواهد گذاشت. به ظاهر، نوعى تكليف و مسئوليت بر عهده ى انسان گذاشته شده است، امّا در واقع، انسان با توجّه به اسرار و تحقق آنها در نفس خويش به مقام قرب الهى تشرّف مى يابد و در برابر هوى و هوس توانمند و مسلّح و مقاوم مى گردد و به راحتى با تمايلات نفسانى مقابله مى كند.

البته بين فضايل اخلاقى و انجام واجب و ترك محرمات، رابطه ى متقابل وجود دارد; يعنى انجام هر واجبى، در صورتى به بهترين وجه انجام مى پذيرد كه آدمى به فضايل نفسانى آراسته، و از رذايلى چون كبر، حسادت و مانند آن پاك باشد; هم چنان كه متقابلاً انجام واجبات نيز انسان را از زشتى هاى اخلاقى بر حذر مى دارد.

بنابراين، انجام تكليف و كسب فضايل اخلاقى تأثير متقابلى بر يكديگر دارند.

_________________

پی نوشت ها :

[١] عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، مراحل اخلاق، ص ٢١.

[٢] بحارالانوار، ج ٢، ص ٣٢.

[٣] سوره ى ذاريات، آيه ى ٢١.

[٤] غرر الحكم.

[٥] بحار الانوار، ج ٦٨، ص ٣٥٨.

[٦] غرر الحكم، ص ٥١١.

[٧] العادة عدو مقلك، و العادة طبعٌ ثان، غرر الحكم، ص ٣٣.

[٨] همان، ص ٥٠٩.

[٩] كلينى، اصول كافى، ج ١، ص ١١.

[١٠] سوره ى سبأ، آيه ى ٤٦.

[١١] سوره ى حديد، آيه ى ٢٥.

[١٢] علّامه مجلسى، بحار الانوار، ج ٣، ص ٤١.

[١٣] تفسير نمونه، ج ٢، ص ٥١٤.

[١٤] سوره ى آل عمران، آيه ى ٣١.

[١٥] سوره ى انعام، آيه ى ١٦٢.

[١٦] ر.ك: محمد رضا مهدوى كنى، نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى; و فريده مصطفوى و ديگران، خودسازى.

[١٧] حسن حسن زاده آملى; قرآن و برهان و عرفان از هم جدايى ندارند.

[١٨] امام خمينى (ره)، سرّالصلوة.

[١٩] شيخ محمد تقى آملى، دررالفوائد، ج ١، ص ١٣١; و حبيب الله طاهرى، درس هايى از اخلاق اسلامى يا آداب سير سلوك، ص ١٠٨.

[٢٠] شيخ محمد تقى آملى، دررالفوائد، ج ١، ص ١٣٢. نياز به يادآورى است كه محو و طمس و محقّ، مراتب سه گانه ى فنا به حساب مى آيند و در اصطلاح عرفا نيز اين سه واژه وجود دارد و چه بسا حكما از عرفا گرفته باشند.

[٢١] مولوى، مثنوى معنوى، ج اول، دفتر اول، ص ٣٨.

[٢٢] سوره ى طه، آيه ى ١٦.

[٢٣] سوره ى يوسف، آيه ى ٥٣.

[٢٤] مثنوى مولوى.

[٢٥] همان.

[٢٦] همان.

[٢٧] الميزان، ج ٢٠، ص ١٠٣.

[٢٨] سوره ى قيامت، آيه ى ١ ـ ٢.

[٢٩] مؤسسه ى آموزشى امام خمينى (ره)، فلسفه ى اخلاق، ص ٩٨.

[٣٠] مرتضى مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، ص ٩١.

[٣١] سوره ى شمس، آيه ى ٨.

[٣٢] سوره ى رعد، آيه ى ٢٨.

[٣٣] مفاتيح الجنان، دعاى ابو حمزه ثمالى.

[٣٤] سوره ى فجر، آيات ٢٧ـ ٢٨.

[٣٥] جمله ى ابى عبداللهعليه‌السلام در روز عاشورا در حال سجده.

[٣٦] سوره ى بقره، آيه ى ٢٠٨.

[٣٧] سوره ى فجر، آيات ٢٧ ـ ٢٨.

[٣٨] ر.ك: محمد شجاعى، مقالات، ج ١، از ص٢١ به بعد.

[٣٩] ر.ك: محمد بهشتى، سلامتى تن و روان، ص ٣٠ ـ ٥٢.

[٤٠] فهرست غرر، ص ٣٨٧، شماره ى ٢٩٣٥.

[٤١] الجواهر السنيه، ص ٩٤.

[٤٢] غرر الحكم، ج ٥، ص ١٩٥.

[٤٣] مجتبى تهرانى، در آمدى بر سير و سلوك، تدوين زير نظر على اكبر رشاد، ص ٤٤.

[٤٤] نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت ١٤٩.

[٤٥] فهرست موضوعى غرر، ص ٣٨٧.

[٤٦] مثنوى معنوى، دفتر سوم، ص ٤٢٠.

[٤٧] ديوان منسوب به حضرت علىعليه‌السلام ، ص ٣٩.

[٤٨] شهريار، كليات ديوان، ج ٥ ،ص ٢٤٦.

[٤٩] ر.ك: محمد شجاعى، مقالات، ج ٣، ص ١٢٣ به بعد.

[٥] براى اطلاعات بيش تر ر.ك: ملا مهدى نراقى، جامع السعادات، (گزيده ى آن با ترجمه ى جلال الدين مجتبوى); و دستغيب شيرازى، گناهان كبيره.

[٥١] ر.ك: سيد رضا پاك نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

[٥٢] براى مطالعه ى بيش تر ر.ك: شيخ صدوق، علل الشرايع.

[٥٣] علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ٨٢، ص ٢١٨.

[٥٤] سوره ى ذاريات، آيه ى ٥٦.

[٥٥] ر.ك: جمعى از نويسندگان، روش خودسازى، با مقدمه ى محمد باقر شريعتى سبزوارى، ص ٨١ به بعد.

[٥٦] سوره ى عنكبوت، آيه ى ٤٥.

[٥٧] كلينى، اصول كافى، ج ٢، ص ٨٢.

[٥٨] نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت ١١٣.

[٥٩] علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ١٠، ص ٢٩٠.

[٦٠] نظير اين بيان از علىعليه‌السلام نقل شده است; ر.ك: نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت ٢٥٢.

[٦١] ر.ك: شيخ مفيد، امالى، ص ٢٥; علامه مجلسى، بحار الانوار، ج ٨، ص ١٠٩; احمد بن حنبل، مسند، ج ١، ص ٦; حاكم نيشابورى، مستدرك، ج ٣، ص ١٥٣; ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ص ١٥٤.

معناى قواى سه گانه

سوال : قواى سه گانه ى شهويه، غضبيه و عاقله را تعريف كنيد و راه برقرارى اعتدال در آن سه قوه را توضيح دهيد؟

جواب : نفس داراى قواى سه گانه ى شهويه، غضبيه و عاقله است كه هر يك تأمينِ بخشى از نيازهاى انسان را بر عهده دارند. همه ى قواى بشرى براى حكمت و غرض و هدفى آفريده شده اند و هر كدام سهم بسزايى براى رساندن انسان به كمال مطلوبش دارند; آن چه مهّم است جهت دادن و تربيت كردن و شكوفا نمودن اين قواست، به گونه اى كه هر كدام نقش خود را به شكل بايسته و شايسته در ترقى و تعالى انسان ايفا كنند. در اين بخش به تعريف و نيز بيان حالت اعتدال و افراط و تفريط هر يك از اين قوا مى پردازيم.