خودشناسى

خودشناسى0%

خودشناسى نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 8

خودشناسى

نویسنده: استاد حسين انصاريان
گروه:

صفحات: 8
مشاهدات: 1781
دانلود: 210

توضیحات:

خودشناسى
  • جـلسه 1

  • خود را بشناس

  • حقيقت قرب الهى

  • آثار قرب در زندگى

  • علاقه بى‏نهايت خداوند به بنده

  • يكى از مقرّبين الهى

  • معناى حقيقى زيبائى در دنيا و آخرت

  • مقام و منزلت اويس قرنى

  • منزلت انسان در كلام امير الموءمنين عليه السلام

  • درد و درمان

  • انسان غلطيده در دامان دشمن

  • ثمره خودشناسى

  • جـلسه 2

  • ريشه معارف

  • منابع معرفت چيست؟

  • رأس منابع معرفت

  • تفريط در دنيا

  • گريه بر بشر

  • گريه پيامبر براى امتش

  • ارزش انسان به عقل است

  • شخصيت حقيقى انسان

  • جـلسه 3

  • باارزش‏ترين علم

  • صراط مستقيم

  • حكومت شيطان

  • عاقبت شيطان پرستان

  • انسانِ مختار

  • تأثير نماز

  • وضوى پاكان

  • وضوى باطن

  • نماز ابراهيمى

  • خدا و امامان معصوم صراط مستقيمند

  • جـلسه 4

  • سرچشمه هستى

  • ميل به زندگى

  • اثر بهداشت در سلامت انسان

  • مرگ عقل و روح

  • موءمن مرگ ندارد

  • فعل الهى

  • درمان طبيب

  • محاكمه يوسف

  • جـلسه 5

  • شناخت خدا، مقدمه همه علوم

  • سخن گفتن اهل جهنم

  • پايان جاده اهل معرفت

  • آنچه گفتنش شرك است

  • فلسفه ايجاد صراط مستقيم

  • ساختمان بدن

  • سفارش به خودسازى

  • افكار جهنّمى‏ ها

  • بيچارگى شيطان

  • هادى مطلق خداست

  • اعلاميّه خدا

  • بنيان مرصوص

  • جـلسه 6

  • توجه خداوند به زمين

  • آثار زمين

  • انسان مطلع الفجر عالَم

  • نزول پيامبر

  • حقيقت پيامبر صلي الله عليه و آله

  • رضايت ولى خدا

  • بركات زمين

  • معناى شكر

  • معناى ناسپاسى

  • موءمن مانند زمين است

  • آنچه مرده را زنده مى‏كند

  • برنامه وجود انسان

  • فرق بين زنده و مرده

  • نورى كه مى‏توان با آن همه دنيا را ديد

  • جـلسه 7

  • مزرعه دل

  • فاصله بين دو ضد

  • عظمت خليفة اللّه‏

  • قلب

  • قلب حرم خدا است

  • زمين مبارك

  • قلب عرش خداست

  • موءمن از كعبه بالاتر است

  • جفاى در حق يوسف

  • مقامات يوسف

  • ارزش وجود

  • جـلسه 8

  • جايگاه انسان

  • مقام عصمت

  • عقل و قلب، بزرگ‏ترين نعمت‏ها

  • ارزش كعبه به قلب موءمن است

  • شرايط ورود به حرم الهى

  • شرايط حرم دل

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 8 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1781 / دانلود: 210
اندازه اندازه اندازه
خودشناسى

خودشناسى

نویسنده:
فارسی
جـلسه 1


خودشناسى

نويسنده : استاد حسين انصاريان

جـلسه ١

خود را بشناس

نقل مى‏كنند كه در يكى از شهرهاى بزرگ كشور يونان، پيش از ظهور حضرت مسيح عليه السلام معبدى بسيار مهم براى عبادت مردم ساخته بودند كه بر سر در اين معبد، سنگ بزرگى را نصب كرده بودند. اين سنگ را به گونه‏اى مايل كار گذاشته بودند كه هر كس مى‏خواهد وارد معبد شود، سنگ را ببيند. روى اين سنگ، يك جمله نوشته بودند و همه هدف‏شان هم اين بود كه مردم اين جمله را ببينند. البته اين جمله، ريشه در تعليمات وجود مقدس حضرت حق دارد و تاريخ بيان اين جمله هم به ابتداى خلقت حضرت موسى عليه السلام برمى‏گردد. جمله اين بود : «خود را بشناس». اين جمله، يكى از زيباترين جملات تاريخ حيات انسان و از عميق‏ترين جملاتى است كه بشر شنيده است.
تحقق اين جمله، در وجود هر انسانى او را به طور قطع با سه مسأله روبه رو خواهد كرد : مسأله قرب، مسأله لقاء و مسأله رضوان البته نه به معناى بهشت، بلكه رضوانى كه پروردگار بزرگ عالم، در قرآن مجيد، پس از بهشت و نعمت‏هاى بهشت مطرح مى‏كند و مى‏فرمايد :
«وَرِضْوَ نٌ مِّنَ اللّه‏ِ أَكْبَرُ»١.
و خشنودى و رضايتى از سوى خدا [كه از همه آن نعمت ها] بزرگ‏تر است .

حقيقت قرب الهى

مسأله قرب، در قرآن كريم مطرح است. در آن جا خداوند بعضى از بندگانش را اسم مى‏برد، اوصاف آنان را بيان و آنان را معرفى مى‏كند و در پايان آيه شريفه مى‏فرمايد : «وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »٢
از بندگان مقرب من بود. اين قرب هم، نه قرب مكانى است، نه قرب حسى و نه قرب مادى، بلكه حقيقت اين قرب، مفهوم اين آيه شريفه است :
«صِبْغَةَ اللّه‏ِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه‏ِ صِبْغَةً»٣.
[به يهود و نصارا بگوييد :] رنگ خدا را [كه اسلام است ، انتخاب كنيد] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خدا است ؟

آثار قرب در زندگى

كسى كه رنگ الهى بگيرد، يعنى متصف به اوصاف وجود مقدس او شود يا به تعبير يكى از رواياتى كه از قول پيغمبر نقل مى‏كنند، متخلق به اخلاق خدا شود، موجودى شود كه هم داراى صفات سلبيه باشد و هم داراى صفات ثبوتيه، در حد امكانى خودش، وقتى متخلق به اخلاق خدا شود، ديگر در وجود او جولانگاهى تحت عنوان جولانگاه شياطين درونى و برونى معنا ندارد. مشكل و مشكلات در فضاى هستى او و در حريم امن وجود او معنا ندارد، تلخى مرگ معنا ندارد، رنج برزخ معنا ندارد، كسالت و ناراحتى و حسرت و ندامت و پشيمانى در محشر، معنا ندارد.

علاقه بى‏نهايت خداوند به بنده

شما دو انسان را تصور كنيد كه به يكديگر علاقه پيدا مى‏كنند، علاقه معنوى و روحانى، علاقه لطيف روحى، براى يكديگر چه كار مى‏كنند ؟ اكنون خط اين علاقه را تا آن جا بالا ببريد كه به علاقه بى‏نهايت حضرت حق متصل شود يعنى به كسى كه متخلق به اخلاق او شده است. خداوند خودش را دوست دارد. وقتى از عشق سخن به ميان مى‏آيد، مى‏گويند : مبدأش او است و تجلّى اول آن هم درباره خودش است. خودش كه خود را دوست دارد، متصف به چه اسما و صفاتى است؟ اگر همان اسما و صفات، در حدود امكانى هر انسانى، در انسان باشد، آن انسان مركز جاذبه عشق الهى نسبت به خود مى‏شود. اين است معناى قرب، اين قرب، قرب معنوى، روحانى، ملكوتى و قرب اسمايى و صفاتى است.
هيچ كس نمى‏تواند بگويد: حركت كردن به سوى مقام قرب، از دست من برنمى‏آيد ؛ زيرا اين از دروغ‏هاى حتمى تاريخ و از دروغ‏هاى مسلّم است. خداوند در قرآن مجيد، وقتى موضوع مقربين را مطرح مى‏كند براى اين كه به كسانى كه فعلاً در دنيا هستند و زندگى مى‏كنند، درس بدهد. در اواخر سوره مباركه يوسف، وجود مقدس حضرت حق مى‏فرمايد :
«لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ»٤.
به راستى در سرگذشت آنان عبرتى براى خردمندان است .
اين آيه، در سوره مباركه يوسف است. در اين سوره، يعقوب عليه السلام مطرح است، يوسف عليه السلام مطرح است، حوادث روزگار مطرح است، رشد و كمال مطرح است و مجموعا در سوره مباركه يوسف، پروردگار بزرگ عالم، نزديك به بيست واقعيت از مهم‏ترين واقعيات روح انسانى را مطرح مى‏كند و پس از مطرح كردن آن‏ها مى‏فرمايد :
«عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ».
يعنى به شما كه زنده هستيد، درس مى‏دهم و راه را نشان مى‏دهم. با متخلّق شدن به اخلاق الهى يا به تعبير علمى، با شناخت خود، مقامى را كه مى‏توان تحصيل كرد، مقام قرب است. نيازى هم نيست كسى كه مقام قرب را تحصيل مى‏كند، شهره عالم شود. آن قدر بنده مقرب در آن عالم هست كه يك نفر هم در اين دنيا اسم آنان را نمى‏داند ؛ ولى در قيامت، وقتى چهره آنان را آشكار مى‏كند، از يك سو، شادى شديدى در وجود خود آنان آشكار مى‏شود و از سوى ديگر، حسرت در وجود بينندگانى كه به اين واقعيت نگاه مى‏كنند، به وجود مى‏آيد ؛ زيرا اينان هم قدم حركت داشتند و مى‏توانستند مانند آنان قدم بردارند ؛ اما حركتى نكردند. ديدن اولياى خدا در محشر و عرضه اوليا به محشر، اين دو برنامه را تحقق مى‏دهد. قرآن مجيد مى‏گويد: براى خودشان خوشحالى عجيبى ايجاد مى‏كند :
«لِّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ »٥.
از تلاش و كوشش خود خشنودند.
يا :
«فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ »٦.
پس او در زندگى خوش و پسنديده‏اى است .
براى ديگران هم حسرت سنگينى ايجاد مى‏كند. در سوره فرقان مى‏فرمايد: فرياد مردم بلند مى‏شود. البته مردمى كه خود را اهل عذاب و غضب و خشم و نفرت وجود مقدس حضرت حق تعالى مى‏بينند، كه اى كاش ما هم راه اينان را طى كرده بوديم، رنگ اينان را گرفته بوديم و متخلق به اخلاق اينان مى‏شديم.

يكى از مقرّبين الهى

يكى از بندگانى كه در قرآن مجيد بارها از او نام برده شده است و از مقربين شمرده شده است، حضرت عيسى مسيح عليه السلام است. در اين جا بيان نكته‏اى درباره بسيارى از انسان‏ها در اين دنيا لازم است و آن نكته، اين است كه وجود مقدس عيسى مسيح عليه السلام همه عمرى كه در اين دنيا داشت، آن گونه كه نوشته‏اند، به ٣٣ سال تمام نمى‏رسيد. اگر قبل از پيغمبر اسلام هم ملاك تكليف پانزده سالگى بوده باشد، مجموع عمر تكليفى اين مرد بزرگ الهى را هجده سال بايد حساب كنيم. در يك مبدأ و منتهايى، هجده سال، بسيار كم است. زمانى بسيار كوتاه اما بهره‏گيرى از اين زمان، بى‏نهايت است؛ يعنى ايشان حدود زمان را با آن بهره‏گيرى‏اى كه از آن كرد، شكست. در مدت هجده سال، ايشان همه مقامات و منازل الهى را طى كرده است :
«إِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يَامَرْيَمُ إِنَّ اللّه‏َ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »٧.
[ياد كنيد] زمانى كه فرشتگان گفتند : اى مريم ! يقيناً خدا تو را به كلمه‏اى از سوى خود، كه نامش مسيح عيسى بن مريم است، مژده مى‏دهد ، كه در دنيا و آخرت، داراى مقبوليت و آبرومندى و از مقربان است .

معناى حقيقى زيبائى در دنيا و آخرت

«وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ» ؛ يعنى اين پسر تو زيباى دنيا و آخرت است. زيباى دنيا و آخرت يعنى چه؟ آيا يعنى خيلى خوش‏هيكل است، استخوان‏بندى چهره، بسيار زيبا است؟ آيا منظور پروردگار از كلمه وجيه، جمال ظاهرى است؟ حضرت حق در سوره مباركه لقمان، از لقمان چگونه تعريف مى‏كند: «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ»٨
. اين سخن بزرگى است.
پيغمبر عزيز اسلام مى‏فرمايد:
« مَنْ أخْلَصَ‏العِبادَةَ للّه‏ِ أربَعينَ صَباحا ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةَ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِه »٩.
اگر كسى چهل روز، بنده واقعى شود (كه البته كار ساده‏اى هم نيست) بنده واقعى و بنده خالصى كه پيامبر مى‏فرمايد، يعنى يك خانه تكانى حسابى كند، همه بدى‏هاى درون و برون را دور بريزد، چشمه‏هاى حكمت از قلب به سوى زبانش مى‏جوشد.
منظور از چهل روز، اين نيست كه چهل روز شكم روزه باشد يا بدن در عبادت باشد، بلكه بايد اين چهل روز، انسان زندگى عادى خود را داشته باشد، ولى در برون و در درون، گرفتار غير خدا نشود، يعنى هم در درون وهم در برون تقوا نگه دارد، در اين صورت، چشمه‏هاى حكمت از قلب بر زبانش جارى مى‏شود. در حالى كه حضرت لقمان از آغاز خلقت، تا لحظه از دنيا رفتن، خلوص در همه زمينه‏ها، بندگى را رعايت كرد. بنابراين، چه مقدار حكمت از وجود ايشان بايد جوشيده باشد؟ «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ». منظور پروردگار از كلمه «الْحِكْمَةَ» چيست؟
خداوند متعال، خود را حكيم مى‏نامد: «إِنَّ اللّه‏َ عَزِيزٌ حَكِيمٌ »١٠.
كتاب خود، قرآن را حكيم مى‏نامد: «يسآ * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ »١١.
لقمان را هم حكيم مى‏نامد. چنين حكمتى از وجود اين انسان جوشيده است. از نظر ظاهرى هم اين بزرگوار يك ذره جمال نداشته است ؛ يعنى اگر كسى او را نمى‏شناخت و چهره‏اش را مى‏ديد، سرش را برمى‏گرداند. نمى‏شد ايشان را نگاه كرد از بس كه زشت‏چهره بود ؛ اما شما ببينيد در قرآن مجيد، درباره او چه مى‏گويد. خودش حكيم است، قرآنش حكيم است، لقمان هم حكيم است، پيغمبر هم حكيم است: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»١٢
. بعضى از اين‏ها عرضى است و بعضى‏ها طولى ؛ مثلاً حكمت قرآن و حكمت پيغمبر در عرض هم است و هر دو، در طول حضرت حق است. لقمان در طول خدا و پيغمبر و قرآن مجيد است.
صفت «وجيه» كه درباره عيسى بن مريم مى‏فرمايد، جمال و زيبايى باطن است. مى‏گويد: در دنيا وجيه بود و در آخرت هم وجيه است. «وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »و سرمايه عمر او فقط هجده سال بود. امام جواد عليه السلام با چه مقدار سرمايه؟ دختر پيامبر در چند سال كسب چنين مقامى كرد كه قرآن مجيد مقام ايشان را كنار مقام انبيا گذاشته است؟ بنابراين، اگر كسى بگويد: من قدم حركت ندارم، دروغ است. اگر بگويد: نمى‏گذارند، دروغ است. اگر بگويد: من قدرتش را ندارم، دروغ است.

مقام و منزلت اويس قرنى

روزى رسول گرامى اسلام فرمود: من از طرف يمن بوى خدا را استشمام مى‏كنم: «لأشُمُّ رائِحَةَ الرَّحمان مِنْ طَرْفِ اليَمَن»١٣.
به حضرت عرض كردند : براى چه بوى رحمان از طرف يمن مى‏آيد؟ فرمود : اين بو را از يك انسان احساس مى‏كنم. گفتند : او شما را ديده است؟ فرمود : نه، تاكنون مرا نديده است. گفتند : كجاى يمن زندگى مى‏كند؟ فرمود : قَرَن. گفتند : چه كاره است؟ فرمود : چيزى از خود ندارد، شترهاى مردم را به صحرا مى‏برد و مزد مى‏گيرد. مادر عليلى هم در خانه دارد و با همان درآمدش خود و مادرش را اداره مى‏كند. آن گاه فرمود : من كه او را نديدم، او هم مرا نديده است ؛ اما بعد از مرگ من، بعضى از شما او را مى‏بينيد. سپس رو به اميرالمؤمنين كرد و فرمود : على جان! وقتى او را ديدى، سه كار را انجام بده : يكى اين كه پالتوى تن مرا به او بده و بگو: بپوشد. دوم سلام مرا به او برسان و سوم به او بگو : اى اويس! پيغمبر از تو خواست كه همه امت را تا روز قيامت دعا كنى ؛ يعنى سفره‏اى پيش تو هست كه اگر آن را پهن كنى، تا روز قيامت، مردم عالم و جمعيت‏ها مى‏توانند از اين شخصيت تو بهره‏بردارى كنند.
اين چهره‏ها را براى چه معرفى مى‏كنند؟ فقط براى اين كه يك مشت ساختمان‏هاى دروغ را خراب كنند، دروغ كسانى كه مى‏گويند: نمى‏توانيم، كسانى كه مى‏گويند: نمى‏شود و كسانى كه مى‏گويند: نگذاشتند. در بحبوحه حكومت‏هاى بسيار خطرناك، با سازمان‏هاى امنيت بسيار قوى و با قدرت‏هاى آن چنانى، كه مرغ در هوا مى‏زدند و ماهى دريا را كباب مى‏كردند، در دربارشان مؤمن آل فرعون ساخته مى‏شد و آسيه به وجود مى‏آمد. در دل حكومت بنى‏عباس و در دامن قدرت آنان، كه براى ريشه‏كن كردن دين، نزديك به ششصد سال تمام، قدرت‏ها را به كار گرفته بودند، هشام بن حكم‏ها ظهور مى‏كنند، ابن ابى عميرها ظهور مى‏كنند، يونس بن عبدالرحمان‏ها ظهور مى‏كنند، زكريا بن آدم‏ها ظهور مى‏كنند.
نشان دادن اين چهره‏ها براى اين است كه بسيارى از دروغ‏ها را نفى كنند. دروغ است اگر كسى بگويد: نمى‏توانستم، نمى‏شد، محيط اقتضا نمى‏كرد، مرا كسل و سست كرده‏اند، نااميد كرده‏اند، رنجيده كرده‏اند. همه اين بهانه‏ها بى‏ارزش است. درِ رحمت الهى به روى همه بندگان باز است. سفره عنايت خاص او براى همه گسترده است. هر جا مذاق چشيدن عنايات و فيوضات ربانى را دارد، خود را بشناس. وقتى كسى خود را شناخت، قدم‏هايش را به سوى مقام قرب و حركت به سوى مقام لقا تنظيم مى‏كند :
«فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا »١٤.
كسى كه ديدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را اميد دارد ، پس بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نكند .
عمل صالح كسى انجام مى‏دهد كه خود را خوب شناخته است و گام‏هاى حركتى خود را به سوى مقام رضوان خدا تنظيم مى‏كند كه اين ديگر با بهشت الهى مقايسه شدنى نيست.

منزلت انسان در كلام امير الموءمنين عليه السلام

اميرالمؤمنين در سه بيت شعر، در مقام معرفى انسان برآمده‏اند. انسان وقتى خود را بشناسد، حاضر نمى‏شود خود را با غير وجود مقدس حضرت حق معامله كند. اميرالمؤمنين مى‏فرمايد : اگر وجود انسان را در يك كفه ترازو بگذارند و همه دنيا را در يك طرف ديگر، اگر كسى راضى شود كه خود را در برابر همه دنيا بدهد، به بد تجارتى دست زده است :
« لَبِئْسَ المَتْجَرُ أَن تَرى الدُّنيا لِنَفْسِكَ ثَمَناً »١٥.
بدترين سوداگرى اينست بهاى خود را دنيا قرار دهد .
قيمت شما در اين عالَم خدا است. كسى كه خود را بشناسد، قيمت خود را بشناسد و جايگاه خود را بشناسد، خود را با هيچ چيز غير از خدا معامله نمى‏كند. درِ اين گونه معامله هم همواره به روى مردم باز است. امروز كه حكومت اسلامى برپا است، اين در، به آسانى به روى همه باز است. در زمان فرعون‏ها و نمرودها هم باز بود. حتى در دربار خود نمرود و فرعون هم در باز بود. آن جا هم اگر بشر مى‏گفت: من اين قدر در محاصره قدرت فرعونى بودم كه نمى‏توانستم متخلق به اخلاق الهى باشم، آن جا هم مى‏گفتند: دروغ مى‏گويى.
روز عاشورا سى هزار نفر در كربلا بودند. آيا مى‏توانستند از عمر سعد سرپيچى كنند يا نمى‏توانستند؟ يقينا مى‏توانستند. نمونه آن را هم پروردگار نشان داد كه مى‏توان سرپيچى كرد، مى‏توان از دفتر اشقيا وارد دفتر سعدا شد. اين مقامات، براى همه انسان‏ها هست. هيچ انسانى نمى‏تواند به پروردگار دروغ بگويد.

درد و درمان

اميرالمؤمنين در آن شعر كه منسوب به آن حضرت است مى‏فرمايد :
من به تو دانايى و آگاهى بدهم كه وجود خودت به تنهايى مركز همه داروهاى شفابخش است: «دوائُك فيك ولا تَشْعُر». بدان كه ساختمان وجودى تو، خود يك داروخانه الهى است. نگاه كنيد كه در اين داروخانه، چه داروهايى چيده شده است : فطرت، وجدان، عقل، ذهن، قوه خيال، روح و از همه بالاتر، قلب و حالات. از جمله حالات آن، كمال‏خواهى و در كمال‏خواهى هم بى‏نهايت‏خواهى. همه داروها در وجود خود تو است : «و دائُك عَنْك ولا تَبْصُر» ؛ همه بيمارى‏ها هم از خود تو است. چشمت را باز كن و با دارويى كه دارى، بيمارى‏ها را به سرعت درمان كن. يك بيمارى خطرناك، جهل است.

انسان غلطيده در دامان دشمن

قرآن مجيد دشمنان انسان را كه مى‏شمارد، به آن‏ها حمله مى‏كند ؛ اما حمله خدا به انسانِ افتاده در دامن دشمن، شديدتر از حمله به خودِ دشمن است. خدا دشمن را مقصر مى‏داند ؛ ولى انسان را مقصرتر مى‏داند. اگر دشمن را قوى بداند، انسان را قوى‏تر مى‏داند. خداوند در قرآن، دو ـ سه كلمه درباره دشمن گفته است.
يكى كلمه «رجم» است :
«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ »١٦.
[خدا] گفت : از اين [جايگاه والا كه مقام مقربان است] بيرون رو كه رانده شده‏اى .
يكى كلمه «لعنت» است. لعنت من بر تو كه خلاف حركت مى‏كنى، ساختمان‏هاى مرا خراب مى‏كنى، بندگان مرا بنده خود مى‏كنى، شهوات آنان را تحريك مى‏كنى و غرايز آنان را تبديل به شمشيرى مى‏كنى كه آنان را از پا درآورد.
يك حمله خدا، حمله با كلمه «رجم» است و يكى هم با كلمه «لعنت» ؛ اما انسانهايى كه خود را در اختيار دشمن گذاشته‏اند، تقصيرشان از دشمن بيش‏تر است. آنان مى‏توانستند دست به دشمن ندهند، مى‏توانستند دعوت دشمن را نپذيرند و هم‏رنگ دشمن نشوند ؛ چون قدرت دشمن، ضعيف‏تر از قدرت انسان است. بخاطر اينكه آنچه به انسان نيرو مى‏بخشد خداوند و همه انبيا و ائمه است و نيز عقل، وجدان و فطرت انسان است ؛ اما دشمن جز خودش نيرويى ندارد. انسان با اين نيروى عظيمى كه دارد، اگر دعوت دشمن را اجابت كند و همه سرمايه‏ها را بگذارد و برود، خداوند به اين انسان، حمله سنگينى مى‏كند :
«قُتِلَ الاْءِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ »١٧.
مرگ بر انسان ، چه كافر و ناسپاس است !
مرده باد انسان به علت اين راه اشتباهى كه طى كرد! اما شما يك مرده باد شيطان در قرآن نمى‏بينيد. صداى خدا از دست بعضى‏ها بلند شده است و مرده باد انسان گفته است. كه تو اى انسان مى‏توانستى دنبال شيطان نروى، اما رفتى ؛ مى‏توانستى فريب دشمن را نخورى، اما خوردى ؛ مى‏توانستى محكوم نشوى، اما شدى ؛ مى‏توانستى مغلوب نشوى، اما شدى ؛ مى‏توانستى دعوت دشمن را اجابت نكنى، اما اجابت كردى ؛ مى‏توانستى هم‏رنگ دشمن من نشوى، اما شدى ؛ مى‏توانستى متخلق به اخلاق الهى شوى، اما نشدى ؛ مى‏توانستى در مسير انبياى خدا قرار بگيرى، اما قرار نگرفتى.

ثمره خودشناسى

كسى كه خودش را بشناسد، يك‏پارچه شعله دين را به خود مى‏زند و همه مفاسد درون و برون را مى‏سوزاند ؛ مانند زمستان كه كشت‏كار و زارع همه تيغ‏هاى زراعت را به آتش مى‏دهد، همه را از دم پاك مى‏كند و مى‏سوزاند و صاف مى‏كند و پس از اين كه سوزاند، زمين را برمى‏گرداند و دانه مى‏كارد. شهريور و مهر هم سود بسيارى به جيب مى‏زند و راحت زندگى مى‏كند. اگر كسى خود را بشناسد، با آتش و حرارت دين، همه اين زباله‏هاى درون و مفاسد برون را مى‏سوزاند. زمين با قدرت به سوى خورشيد الهى دين برگشت داده مى‏شود و دانه‏هاى احكام و اخلاق و عقايد در اين زمين پاشيده مى‏شود. آفتاب الهى هم بر اين زمين مى‏تابد. به قول قرآن، در سوره ابراهيم، از وجود انسان، شجره طيبه درست مى‏شود.
خود را بشناس! داروها در وجود خود تو است، همه بيمارى‏ها هم در وجود تو است. تقصيرها را يك‏پارچه گردن دشمن نگذار. تو تسليم دشمن شدى وگرنه، او قدرتى در برابر تو نداشت. او يك دعوت كرد و تو بايد شيطان را مأيوس مى‏كردى و به درخواستهايش بى‏اعتنايى مى‏نمودى . و مى‏گفتى : نمى‏آيم يا اگر دعوتش را اجابت كردى، وسط كار مى‏خواستى او را رها كنى، از او مى‏بريدى، قطع رابطه مى‏كردى.
ظاهرا اميرالمؤمنين عليه السلام اين شعر را با حالت غصه و تأسف فرموده است :
«أتَزْعَمُ أنَّك جِرمٌ صَغيرٌ» .
آيا گمان مى‏كنى موجود كوچك هستى.
«وفيكَ انطوى العالَمُ الأكبَر» .
عالم اكبر در تو است.
«وأنتَ الكِتابُ المُبينُ الّذى بأحْرُفِه يَنْظَرُ المُنْظِرُ»١٨ .
تو كتاب پروردگارى، تو با همه وجودت خدا را بايد براى ديگران آشكار كنى.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . توبه (٩) : ٧٢.
٢ . آل عمران (٣) : ٤٥.
٣ . بقره (٢) : ١٣٨.
٤ . يوسف (١٢) : ١١١.
٥ . غاشيه (٨٨) : ٩.
٦ . حاقه (٦٩) : ٢١.
٧ . آل عمران (٣) : ٤٥.
٨ . لقمان (٣١) : ١٢.
٩ . بحار الأنوار: ٥٣/٣٢٦.
١٠ . بقره (٢) : ٢٢٠.
١١ . يس (٣٦) : ١ ـ ٢.
١٢ . بقره (٢) : ١٢٩.
١٣ . شفاء الصدور: ١٤٢.
١٤ . كهف (١٨) : ١١٠.
١٥ . نهج البلاغة: خطبه ٣٢.
١٦ . حجر (١٥) : ٣٤.
١٧ . عبس (٨٠) : ١٧.
١٨ . تفسير الصافى: ١/٩٢.


۱
جـلسه ٢

جـلسه ٢

ريشه معارف

از مسائل بسيار مهمى كه در نبوت انبيا، امامت امامان، كتاب‏هاى باعظمت آسمانى، حكمت حكيمان و عرفان عارفان الهى، مسأله‏اى ريشه‏اى محسوب مى‏شود و نقش كليدى در نيل به سعادت دارد، خودشناسى و معرفت به خويشتن است. اين علم، اين عرفان و اين معرفت، بنا به فرموده پيغمبر عظيم‏الشأن اسلام، ريشه همه معارف است و درى است كه به روى همه حقايق باز مى‏شود. از سوى ديگر، خطرهاى بسيار بزرگى متوجه انسانى است كه عمرى بر او بگذرد و خود و موقعيت خود را درك نكند و هويت و شخصيت خود را نشناسد.
روايت بسيار مهمى از اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره نقل شده است كه مى‏فرمايد : خروج جاهلانه انسان از دنيا، در حقيقت، حركت او است به سوى عذاب سنگين پروردگار بزرگ عالَم.

منابع معرفت چيست؟

اهميت اصل اين مسأله، مشخص است ؛ اما آن چه لازم است در اين باره بيان شود، اين است كه منابع معرفت چيست؟ به بيان ساده‏تر، اگر ما بخواهيم خود را بشناسيم، كافى است كه درباره خودمان مستقلاً فكر كنيم و از اين راه، خود را بشناسيم. تاريخ بشر ثابت كرده است كه از اين راه، هيچ كس تاكنون به همه هويت خود نرسيده است. امكان رسيدن او هم وجود ندارد ؛ زيرا عقل انسان و قوه درك انسان و آن سرمايه‏اى كه براى معرفت وجود دارد، مانند ديگر اعضا و جوارح انسان، محدود است و ديدگاه چشم او، ديدگاهى بسته است. اگر انسان بخواهد خود را آيينه شناخت خود قرار دهد، نمى‏تواند با ملاك قرار دادن خود، خويشتن را بشناسد. تجربه تاريخى هم ثابت كرده است كه اين كار، تاكنون شدنى نبوده است.
انسان منهاى آن منابع معرفت، هويت خويش را نمى‏شناسد. ناچار مجبور است به منابع معرفت مراجعه كند و به منابعى كه انسان را تا مقام قرب و لقا و رضوان خدا حركت مى‏دهد و او را به شجره طيبه تبديل مى‏كند، متصل شود :
«أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِىآ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ»١.
ريشه‏اش استوار و پابرجا و شاخه‏اش در آسمان است . ميوه‏اش را به اجازه پروردگارش در هر زمانى مى‏دهد .
اين منابع، انسان را به موجودى به تمام معنا الهى تبديل مى‏كند، به گونه‏اى كه در روايات ما وارد شده است كه در عين اين كه در زمين زندگى مى‏كند، ولى كار خدايى مى‏كند، در حالى كه در اين سياره خاكى زندگى مى‏كند، به ملكوت نور و روشنايى مى‏دهد. وقتى كه عقل به عقول عاليه و به منابع الهى وصل شود، آن چه را بايد دريافت مى‏كند و آن چه را بايد بفهمد، مى‏فهمد و آن چه را بايد بيابد، مى‏يابد.

رأس منابع معرفت

در رأس منابع معرفت، كتاب خدا، قرآن مجيد است. برخى قرآن مجيد را به آينه تشبيه كرده‏اند، كه تشبيه بسيار جالبى است. مى‏گويند: قرآن مجيد، مانند يك آينه است كه انسان مى‏تواند خود را با همه هويتى كه دارد، در آن ببيند. وقتى انسان خود را با اين آيينه روبه رو مى‏كند، مى‏فهمد كه كيست، همه حُسن‏ها را مى‏شناسد، همه زشتى‏هاى مربوط به خود را مى‏شناسد، عوامل كمال و رشد را مى‏شناسد، راه قرب و لقا و اتصال و عشق و رابطه را پيدا مى‏كند به رذائل و فضائل اخلاقى آگاه مى‏شود ، وجود خود را به فضائل آراسته و از رذائل اخلاقى پيراسته مى‏سازد.
پس از نزول قرآن مجيد بود كه از ميان مردم جاهلى عرب، عالى‏ترين سرمايه‏هاى الهى ساخته شد. كسانى ساخته شدند كه پيغمبر عزيز اسلام، به وجود آنان افتخار مى‏كرد. قرآن مجيد از مردم كوچه و بازار، معلم ملائكه ساخت. شما شنيده‏ايد كه جبرئيل به پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏گفت: ملائكه از ابوذر، براى معرفت به خدا و رابطه با خدا درس مى‏گيرند. قرآن مجيد آينه‏اى است كه همه هويت را نشان مى‏دهد، همه عوامل حركت و توقف را هم نشان مى‏دهد. در مرحله اول، ارزش وجودى انسان را نشان مى‏دهد، اين آيه درباره چه موجودى غير از انسان، در اين كتاب شريف نازل شده است :
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِىآ ءَادَمَ»٢.
به يقين، فرزندان آدم را كرامت داديم .
بدون ترديد آنچه سبب كرامت بخشيدن به انسان شده است عبارت از روح الهى آنان، نفس زكيه آنان، مايه عالى فطرى آنان، آن سرمايه عالى عقلى آنان، وقت‏هايى كه در اختيار ايشان گذاشته است كه در قرآن مجيد به اين وقت‏ها قسم مى‏خورد و به فرستادن انبيا. شب عاشورا حضرت سيد الشهدا به اين مطلب اشاره فرمود :
«عَلى أنْ أكرَمْتَنا بِالنُبُوَّة»٣.
اين مسأله كوچكى نيست كه خداوند معلمانى، مانند نوح، ابراهيم، اسماعيل، يوسف، يعقوب، اسحاق، اسباط، عيسى بن مسيح و وجود مقدس پيامبر عظيم‏الشأن اسلام را براى مردم فرستاده است. و اينان منابع كمى نيستند. با اتصال انسان به اين منابع، زمينى‏ها از آسمانى‏ها برتر مى‏شوند. در « اصول كافى » است كه روح اعظم، بر دختر گرامى پيغمبر اسلام نازل مى‏شده است. اين انسان زمينى، برتر از موجودات آسمانى است. خداوند انسان را با سرمايه‏هاى ملكوتى‏اى كه درون و بيرون او قرار داده، او را گرامى داشته است. اتصال به قرآن يا نبوت يا امامت، نعمت كوچكى نيست. در اين زمينه، هم بايد قرآن مجيد را خوب خواند و هم روايات و اخبار را فهميد. خداوند درباره انسان، در قرآن مى‏فرمايد :
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِىآ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ »٤.
ما انسان را در نيكوترين نظم و اعتدال آفريديم .
هم‏چنين درباره انسان مى‏فرمايد :
«فَتَبَارَكَ اللّه‏ُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ »٥.
پس هميشه سودمند و بابركت است خدا كه نيكوترين آفرينندگان است .

تفريط در دنيا

آرى، قرآن مجيد آينه است و همه هويت انسان را نشان مى‏دهد كه انسان كيست. نبوت منبع ديگرى براى نشان دادن انسان است. امامت نيز يك منبع است براى انسان. اميرالمؤمنين انسان را چنين تعريف مى‏كند :
« أصلُ الإنسانَ لُبُّه »٦.
ريشه انسان، مغز او است.
فرق ميان انسان و حيوان، اين است كه حيوان منحصر به همان گوشت و پوست و استخوان است ؛ ولى انسان به واقعيات ديگرى منحصر است. خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد : برخى انسان‏ها در روز قيامت، مى‏گويند :
«... أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَاحَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللّه‏ِ»٧.
دريغ و افسوس بر اهمال‏كارى و تقصيرى كه درباره خدا كردم .
بسيار كشنده است براى كسانى كه در روز قيامت گرفتار اين درد مى‏شوند. بدبخت‏ترين انسان كسى است كه وارد محشر شود، وقتى كه همه پرده‏ها را بلا مى‏زند و «يوم تُبْلَى السَّرَائِرُ » مى‏شود، همه واقعيات نشان داده مى‏شود، فرياد بزند : واى بر من! تأسف و حسرت بر من، «عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللّه‏ِ». اين بسيار مهم است كه من در دنيا برخلاف همه موجودات غيبى و برخلاف همه موجودات شهودى، موجودى جنب اللهى بودم، همه موجودات عالم، در نقطه بُعد زندگى مى‏كردند و من همسايه خدا و در كنار خدا بودم، مال خدا بودم ؛ اما دچار تفريط و كوتاهى و سهل‏انگارى شدم. مگر ديگران مال خدا نبودند؟ ديگران ذاتا مال خدا بودند، ولى اعتبارا خدا همه را براى انسان قرار داده بود :
«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الاْءَرْضِ جَمِيعاً»٨.
او است كه همه آن چه را در زمين است، براى شما آفريد .
خداوند آن‏ها را ساخت ؛ اما همه را سر سفره انسان قرار داد و به سر سفر تنعّمات خويش نشاند. آن گاه مى‏گويد : «عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللّه‏ِ» ؛ من در دنيا دچار تفريط شدم. افراط به معناى زياده‏روى و تفريط به معناى كوتاهى است. دچار تفريط شدم، يعنى آمده‏ام كه زياد شوم ؛ ولى پس از يك عمر ماندن، خود را كم كردم. عده‏اى آن قدر خود را كم مى‏كنند كه قرآن مجيد در سوره قارعه مى‏گويد : روز قيامت وقتى آنان را در ترازوى ارزش‏ها مى‏گذارند، اصلاً در خور كشيدن نيستند. شى‏ء بايد وزن داشته باشد كه در مقابلش پول بدهند. كسى شى‏ء بى‏وزن را نمى‏خرد ؛ مثلاً اگر يك پر كاه را در ترازو بگذارند و بگويند : يك تومان بايد پول بدهيد، ما مى‏گوييم: يك ريال هم نمى‏ارزد.
در سوره القارعه مى‏گويد : عده‏اى را در قيامت، در ترازو مى‏گذارند :
«وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَ زِينُهُ »٩.
و اما هر كس اعمال وزن شده‏اش سبك و بى‏ارزش است .
اصلاً ارزش وزن كردن را ندارد.
«وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الاْءَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ * قَالُوا يَاوَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَانُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ »١٠.
و در صور دميده شود ، ناگاه همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان مى‏شتابند . مى‏گويند : اى واى بر ما! چه كسى ما را از خواب گاهمان برانگيخت ؟ اين واقعيتى است كه [خداى ] رحمان وعده داده بود و پيامبران راست گفته بودند.
اينان تفريط‏كار بودند و از خود كم كردند.
«أصلُ الإنسانَ لُبُّه» ريشه انسان مغز او است. مغز چيست؟
«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»١١.
و از روح خود در او دميدم .
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا »١٢.
و به نفس و آن كه آن را درست و نيكو ساخت .
«لاَءَيَاتٍ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ »١٣.
نشانه‏هايى [بر توحيد ، ربوبيت و قدرت خدا] براى خردمندان است .
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ »١٤.
نشانه‏هايى [بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا] براى انديشمندان است .
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »١٥.
يقيناً در اين امور براى مردمى كه مى‏انديشند نشانه‏هايى [بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا] ست .
اين‏ها همه مغز است :
«فِطْرَةَ اللّه‏ِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّه‏ِ»١٦.
پس [با توجه به بى‏پايه بودن شرك] حق‏گرايانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى اين دين [توحيدى] روى آور ، [ پاى‏بند و استوار بر] سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرينش خدا هيچگونه تغيير و تبديلى نيست .
اين مغز است. آن گاه، برخى انسان‏ها موجب پوسيده شدن مغزشان شدند. حقيقت انسان، مغز او است. پس بايد اين پوست و گوشت و استخوان را به عنوان سپر حفظ آن مغز، نگه دارد. اگر اين پوست و گوشت و استخوان را زندان آن مغز قرار دهد، مغز در اين زندان مى‏پوسد و مى‏ميرد. پيامبر مَثَل جالبى درباره اين افراد دارند. ايشان افرادى را، كه منحرف حركت مى‏كنند، به كرم ابريشم تشبيه كرده‏اند كه پيله آن زندان آن است. سه ماه، چهار ماه فقط به پيله مى‏رسد. پس از سه، چهار ماه، كه همه درها بسته مى‏شوند، داخل پيله مى‏ميرد. اين بدن، قبر و زندان نيست، تاريك‏خانه نيست، سپر حفظ است.
علماى بزرگ علم اخلاق مى‏گويند : حداكثر چيزى كه بدن در اين دنيا مى‏خواهد، سه چيز است: مسكن، پوشاك و غذا. همه كسب‏ها هم براى همين سه ناحيه است. گرداندن و نگاهدارى اين خيمه، مايه چندانى نمى‏خواهد، نه مايه عمرى مى‏خواهد و نه مايه كارى. به شخصيتت و به مغزت كه خداوند متعال، بدن را سپرى براى حفظ آن قرار داده است، نه زندان و قبر و پيله آن بايد رسيدگى كرد .

گريه بر بشر

روزى پيامبر اسلام غصه مى‏خورد، به اندازه‏اى كه اشك مباركش روى چهره‏اش جارى شد. علت غصه ايشان هم اين بود كه چرا بيشتر مردم، به سخنان من گوش نمى‏دهند. مگر من چه مى‏گويم؟ آيا مى‏گويم: نخوريد، نپوشيد، خانه نداشته باشيد، دنيا نداشته باشيد، كسب و صنعت نداشته باشيد؟ من به مردم مى‏گويم : مى‏دانيد من براى چه آمده‏ام؟ تابلوى آمدن من براى شما روشن است :
«فَإنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنيا وَ الآخِرَة»١٧.
من خير دنيا و آخرت را براى شما (به ارمغان) آورده‏ام .
خيلى‏ها براى اين بشر گريه كرده‏اند. در كتاب « وسايل الشيعة »، از امام صادق نقل است كه مى‏فرمايد : وقتى كه يك گنه‏كار، پشيمان شود و در پيشگاه خدا گريه كند و اشكش كه روى صورتش جارى شود، اين اشك مى‏تواند دو كار انجام دهد : در دنيا رحمت الهى را بر امتى نازل كند، كه در آن امت، همه‏گونه انسان بد و خوب هست. كار ديگرى كه مى‏تواند انجام دهد، اين است كه شعله‏هاى آتش جهنم را خاموش مى‏كند. اين قدرت اشك يك گنه‏كار است كه نمك خدا را خورده و نمكدان را شكسته است و اكنون پشيمان است. آن گاه اگر پيغمبر براى هدايت مردم گريه كند، اين اشك از مغز برخاسته است، مغزى كه انعكاس اسما و صفات است.
حضرت ابراهيم هم گريه كرد. وقتى كه جنگ جمل تمام شد، اميرالمؤمنين به سراغ كشته‏هاى دشمن رفت و زار زار گريه كرد، در حالى كه يك انسان پيروز، بر سر كشته‏هاى دشمن بايد كف بزند، هلهله كند و جشن بگيرد. كسى كه كنار دست حضرت نشسته بود، گفت: چرا گريه مى‏كنيد؟ فرمود : چرا اينان به جهنم رفتند؟ من طاقت ندارم. چه دلى سوخت! چه دل‏هايى براى بشر سوخت! چه اشك‏ها از چه چشم‏هايى جارى شد! چه دعاهايى پشت سر اين بشر شد! چه معلمانى خداوند براى اين بشر فرستاد! و چه كتاب‏هايى براى اين بشر نازل گرديد ، امّا عدّه‏اى خود را از تربيت آن محروم ساختند!

گريه پيامبر براى امتش

جبرئيل خدمت پيامبر آمد و گفت : آقا! چرا گريه مى‏كنيد؟ فرمود : مردم به سخنان من گوش نمى‏دهند. ظاهرا وقتى جبرئيل آمد، آيه ٢٢ سوره فاطر را آورده بود :
«وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِى الْقُبُورِ »١٨.
و تو نمى‏توانى [دعوت حق را] به كسانى كه در قبرهايند، بشنوانى .
مى‏دانى چرا به سخن تو گوش نمى‏دهند؟ زيرا بدن آنان قبر و مغزشان مرده داخل آن قبر شده است. چگونه مرده سخن تو را بشنود؟ گوشى باقى نمانده است. از وجود بيش‏تر مردم مكه، فقط تعدادى قبرهاى متحرك مانده است. قبرهاى در قبرستان ثابتند و بعضى از قبرها روى زمين راه مى‏روند. قبرها محل مار و كرم و مور هستند. اين بدن‏هايى هم كه شكل قبرند، خورنده دارند و مانند قبرند. قبرها پوشش دارند، اين‏ها هم پوشش دارند. مردم با قبرها سر و كار دارند، مردم با اين قبرها هم سر و كار دارند. مغز مُرده در اين قبر پوسيده است و آن فرد زندانى در اين زندان نابود شد. تو چگونه مى‏خواهى براى آنان سخن بگويى؟
اميرالمؤمنين مى‏فرمايد :
« أصلُ الإنسانَ لُبُّه و عَقْلُهُ دينَهُ و قُوَّتُه »١٩.
پاى‏بند انسان، دين او و مردانگى او است.
نظر قرآن و اميرالمؤمنين را درباره موقعيت انسان دانستيم. اكنون ببينيم امام ششم در اين باره چه مى‏فرمايد : «إنّ صُورَةَ الإنسانِيَّة ...». سخن از انسانيت است و از حقيقت آدمى. اين بدن را غير از ما ديگران هم دارند، درشت‏تر و محكم‏تر و گاهى هم قشنگ‏تر از ما ؛ اما بدن آهو بسيار دونده‏تر از بدن ما است.
من شنيدم نمى‏دانم تا هفتاد كيلومتر مى‏دود، جيپ دنبالش كند گاهى حتى از ماشين تندتر مى‏دود.

ارزش انسان به عقل است

مى‏گويند: هر گاه چنگيز به شهرى حمله مى‏كرد، در دروازه شهر مى‏گفت: نماينده شهر را بفرستيد تا با من صحبت كند. در يك شهرى كودكى ده ـ دوازده ساله را فرستادند. چنگيز ناراحت شد و گفت : بزرگ‏تر از تو در اين شهر نبود؟ گفت : چرا، شتر بود. مى‏خواهى بروم و آن را بياورم؟ اگر هيكل بزرگ مى‏خواهى، هيكل‏دارتر از من در شهر زياد است. يكى از آنها شتر است.
گفت : قوى‏تر از تو در اين شهر نبود كه نزد من بفرستند؟ گفت : چرا، كرگدن هست، اگر مى‏خواهى، بروم آن را بياورم.
گفت : آيا اين شهر ريش سفيدتر از تو نداشت؟ گفت : چرا، ما بزهايى داريم ريش‏هاى بسيار قشنگى دارند، تميز، سفيد، پنبه‏اى، مانند ابريشم نرم اگر دوست دارى، يكى از آن‏ها را بياورم. تو عقل مى‏خواهى و منطق يا هيكل مى‏خواهى ومو؟
البته بايد به جسم نيز رسيدگى شود و نياز آن تامين گردد . اما نه در حدى كه زندان و قبر شود براى حقايق الهى، كه آن حقايق، در اين زندان و قبر بميرند و بپوسند. اين پنج حس بايد به طرف ملكوت باز باشند. كسانى كه درون قبر هستند، از راه حواس ظاهرى، بايد چيزى به آنان اضافه شود كه فردا نگويند : «عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللّه‏ِ»٢٠.
ما همسايه خدا بوديم ؛ اما چه تفريطى كرديم! تمام نعمتهاى ارزشمند خدا را در اين جا نابود كرديم. اكنون بايد همسايه شمر و معاويه و يزيد بشويم.
كسانى كه ساكن بهشت هستند، «فِى جَنبِ اللّه‏ِ» هستند ؛ چون صفت «جَنبِ اللّه‏ِ» بودن را در دنيا هم حفظ كرده‏اند. كسانى هم كه صفت «جَنبِ اللّه‏ِ» بودن خود را نابود كرده‏اند، بايد در كنار يزيد و معاويه و فرعون و نمرود زندگى كنند، همسايه‏هايشان آنان هستند.

شخصيت حقيقى انسان

اين روايت، بسيار مهم است :
« إنّ صُورَةَ الإنسانِيَّة هِىَ الطَّريقُ المُستقيم إلى كُلِّ خَيْر »٢١.
صورت انسانى طريق مستقيم به سوى هر خيرى است .
اين سخن، نه درباره ملائكه است، نه درباره موجودات ديگر. چهره واقعى انسان، راهى مستقيم است ؛ يعنى نزديك‏ترين جاده مى‏باشد. راه مستقيم، كوتاه‏ترين، نزديك‏ترين و بهترين راه است. وقتى كه خداوند انسان را خلق نمود، چهره او را راه مستقيمى به سوى تمام خير قرار داد. مرحوم حاجى سبزوارى، در كتاب منظومه، وجود را كه تفسير مى‏كند، مى‏گويد : وجود، منبع كل خير و كل شرف است. كل خير يعنى خدا. وقتى كه خداوند صورت انسانى را آفريد، چهراش را روبه روى خود قرار داد تا پس از تربيت و تزكيه نفس، به همان هدفى كه رو در روى شما است، معرفت پيدا كنيد و به سوى او حركت كنيد.
طبق اين فرموده امام صادق، كسى كه روى انسانيتش رااز خدا برگرداند و به خدا پشت كند، به كجا مى‏رود؟ وقتى شما را ساخت، پلى را هم ساخت بين بهشت و جهنم و شما روى اين پل هستيد. فكر كنيد كه به كدام سوى پل در حال حركتيد.
اين گونه رواياتى كه تعريف از انسان مى‏كنند، غرورآفرينند. آيات قرآنى هم كه درباره انسان سخن مى‏گويند، و ماهيت انسان را بيان مى‏كنند، لذت بخشند ؛ مثلاً در آغاز سوره بقره، وقتى كه خداوند مى‏خواهد انسان را به ملائكه معرفى كند، مى‏فرمايد :
«قَالَ يَاادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَائِهِمْ»٢٢
.
[خدا] فرمود : اى آدم ! فرشتگان را از نام‏هاى آنان خبر ده .
اى آدم! ملائكه آن گونه كه بايد و شايد، متوجه نيستند. آنان را آگاه كن كه من كيستم. ببينيد ما چه مقامى داريم! پس انسان بايد بسيار سبك مغز باشد كه به امريكا يا ديگران كه مجسمه كفر و الحاد هستند بگويد راه و رسم درست زندگى كردن را به من بياموز. به آدم مى‏گويد ملائكه درست نمى‏شناسند و معرفت ندارند. من تو را پس از چند ميليارد سال كه ملائكه آفريده شده بودند، آفريدم. «أَنبِئْهُم» ايشان را آگاه كن. حال آيا ماركس يا دوركيم يا فرويد يا وزارت امور خارجه آمريكا يا روسيه بايد راه و رسم زندگى را به ما آموزش دهد. آيا بايد بيگانگان از دين و قرآن و انسانيت به ما بگويند : اى بيچاره! بيا تو را با راه و رسم زندگى آشنا كنم.
« و هِىَ كِتابُ الَّذى كَتَبَهُ اللّه‏ُ بِيَدِه »٢٣.
انسان كتابى است كه خداوند متعال آن را با دست خود نوشته است.
بدن ما را عوامل متعدد عالم به اراده خدا با كمك هم نقاشى كرده‏اند ؛ اما حقيقت ما را دست مستقيم خودش نقاشى كرده است. پس نگذار روى اين نقاشى شيطان قير بپاشد كه بعد نتوانى آن را پاك كنى .
«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤوا السُّوآأَىآ أَن كَذَّبُوا بِايَاتِ اللّه‏ِ»٢٤.
آن گاه بدترين سرانجام ، سرانجام كسانى بود كه مرتكب زشتى شدند به سبب اين كه آيات خدا را تكذيب كردند.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . ابراهيم (١٤) : ٢٤ ـ ٢٥.
٢ . اسراء (١٧) : ٧٠.
٣ . بحار الأنوار: ٤٤/٣٩٢. ٤ . تين (٩٥) : ٤.
٥ . مؤمنون (٢٣) : ١٤.
٦ . الأمالى: ٣١٢.
٧ . زمر (٣٩) : ٥٦ .
٨ . بقره (٢) : ٢٩.
٩ . قارعه (١٠١) : ٨ .
١٠ . يس (٣٦) : ٥١ ـ ٥٢ .
١١ . حجر (١٥) : ٢٩.
١٢ . شمس (٩١) : ٧.
١٣ . آل عمران (٣) : ١٩٠.
١٤ . رعد (١٣) : ٤.
١٥ . رعد (١٣) : ٣.
١٦ . روم (٣٠) : ٣٠.
١٧ . بحار الأنوار: ١٨/١٩٢.
١٨ . فاطر (٣٥) : ٢٢.
١٩ . الأمالى: ٣١٢.
٢٠ . نهج السعادة: ٨/٣١٢.
٢١ . تفسير الصافي: ١/٨٦ .
٢٢ . بقره (٢) : ٣٣.
٢٣ . تفسير الصافى: ١/٩٢ .
٢٤ . روم (٣٠) : ١٠.


۲
جـلسه ٣

جـلسه ٣

باارزش‏ترين علم

خودشناسى در پيشگاه حضرت حق از باارزش‏ترين علوم است. منفعت اين دانش براى انسان به گستردگى همه عالم هستى و هم به گستردگى عالم ابدى است.
براى اين كه انسان خودش را بشناسد و موقعيت خود را در اين عالم درك كند، چاره‏اى ندارد جز اين كه به منابع اصيلى كه واقعيات مربوط به او در آن منابع ثبت است مراجعه كند. در رأس اين منابع قرآن كريم است كه برخى از واقعيات اين كتاب، پيش از اين بيان شد. منبع اصيل ديگر اخبار و روايات است كه از قول پيغمبران خدا، رسول گرامى اسلام و ائمه طاهرين قدس سرهما در مهم‏ترين منابع خبرى ما نقل شده‏اند كه برخى از آن سخنان را نيز بيان كرديم.
انسان با توجه به آن مايه‏هاى عظيمى كه به دست اراده حضرت حق، در ساختمان وجود او به كار رفته‏اند، موجودى است كه در ميان موجودات عالم غيب و شهادت، موجود خاص و ممتازى است. سازنده اين موجود با اين مايه‏هاى عظيم ارزشى كه در آن قرار داده است، رضايت ندارد كه گوهر وجود او به دست شياطين بشكند و از قيمت حقيقى خود سقوط كند، و به موجودى تبديل شود كه در ترازوى ارزش الهى نتوان او را وزن كرد.
براى اين كه سرمايه‏هاى داده شده به انسان، به وسيله خودِ انسان به كار بيفتد و تبديل به منافعى ابدى شود، پروردگار بزرگ عالم او را به سوى برخى حالات و اعمال دعوت مى‏كند. اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : همه اين اعمال و حالاتى كه انسان به آن‏ها دعوت شده است، پروردگار در آيات قرآن مجيد بيان كرده است.

صراط مستقيم

در سوره مباركه يونس خداوند آيه عجيبى درباره دعوت خود دارد كه مى‏فرمايد من شما را به چه چيزى دعوت مى‏كنم. نمونه اين آيه را در قرآن كريم كم داريم .
«وَ اللّه‏ُ يَدْعُوآا إِلَى دَارِ السَّلامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ »١.
مردم را به سراى سلامت و امنيت [ كه بهشتِ عنبر سرشت است] دعوت مى‏كند و هر كه را بخواهد، به راهى راست هدايت مى‏كند .
خدا شما را به دار سلام و به صراط مستقيم دعوت مى‏كند. صراط مستقيم راهى است كه در دنيا براى انسان ترسيم كرده است و دار السلام نتيجه حركت انسان در اين صراط مستقيم است. صراط مستقيم چيست؟ امام صادق عليه السلام ترجمه‏اى از صراط مستقيم دارند كه بسيار عالى، حقيقت آن را بيان مى‏كند. اين ترجمه را حكيم متأله، فيلسوف بزرگ و محدث خبير، فيض كاشانى، در تفسير « صافى » نقل مى‏كند.
شخصى از حضرت مى‏پرسد كه به نظر شما «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ » يعنى چه؟ البته پاسخ‏هاى بسيارى درباره ترجمه صراط مستقيم داده شده است كه همه آنها در پاسخ حضرت صادق عليه السلام جمع است. توجه به صراط مستقيم و قرار داشتن در صراط مستقيم، به اندازه‏اى اهميت دارد كه پروردگار عزيز عالَم براى به كار افتادن سرمايه‏هايى كه از باب لطف و عشق و محبت، به انسان مرحمت فرموده است، بر بندگانش واجب كرده كه در شبانه‏روز، ده بار مسأله صراط مستقيم را تكرار كنند. البته گفتن صراط مستقيم و تكرار آن، از نظر پروردگار بزرگ عالم، به اين سادگى‏ها نيست كه من به صورت واجب، در هر ٢٤ ساعت، ده مرتبه بگويم : «اهدنا الصراط المستقيم» و بعد هم سراغ كار دنيايى‏ام بروم. در آيه شريفه‏اى خطاب به حضرت موسى آمده است كه در همان لحظات آغاز نبوت ايشان است و خداوند به صورت امر واجب مى‏فرمايد :
«وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِىآ »٢.
و نماز را براى ياد من برپا دار .
نماز را برپا دار براى اين كه ياد من باشى. به تعبير فارسى‏تر، نماز بخوان كه از راه اين نماز، كرسى حكومت درون و برون تو، براى هميشه در اختيار من قرار بگيرد ؛ چون تو موجودى هستى كه از درون و برون خودت آگاهى ندارى. خيلى‏ها به دنبال اين هستند كه كرسى حكومت بر تو را اشغال كنند ؛ ولى هر كس حاكم بر تو شود، بود و نبود تو را از بين مى‏برد. اگر غير از خدا هم بر انسان حاكم شود، جز شيطان هيچ چيز ديگرى نيست. و غير خدا شيطان است.
البته وقتى مى‏گوييم : خدا، شؤون خدا شامل هر چيزى كه همراه پروردگار هست نيز مى‏شود. نبوت و رسالت شأنى از شأن اللّه‏ است. امامت شأنى از شأن اللّه‏ است. وحى شأنى از شأن اللّه‏ است. وقتى مى‏گوييم خدا، انبيا هم با خدا هستند، امامان هم با خدا هستند، قرآن هم با خداست و واقعيات هم با خدا هستند. فقيه و عالم ربانى واجد شرايط، حكيم الهى و عارف بيدار، همگى از شؤون پروردگار هستند، اسماى حق هستند. غير خدا هم كه مى‏گوييم، يعنى غير از همه اينها و آن شيطان است.

حكومت شيطان

خداوند بسيار هشدار مى‏دهد كه مواظب باشيد حكومت وجودتان دست شيطان نيفتد. هرگز خداوند در قرآن مجيد قبول نكرده است حكومت شيطان را و عذر كسى را كه درون و برون خود را به دست شيطان بدهد. عجيب‏تر اين كه خود شيطان حاكم بر وجود انسان هم در روز قيامت در پيشگاه پروردگار، همه خرابى‏هاى انسان را به گردن نمى‏گيرد و خدا هم سخنش را پذيرفته است كه همه اين خرابى‏ها گردن تو نيست. ٩٩% خرابى‏ها به گردن خودِ انسان است و يك درصد آن، به گردن دشمن است چون شيطان فقط وسوسه‏گرى مى‏كند لكن اين خود انسان است كه مهار خود را به دست شيطان مى‏سپارد و به دنبال او حركت مى‏كند.
قرآن مجيد، هر عامل جدا كننده انسان از خدا را شيطان ناميده است، هر كس كه باشد، ظاهرى باشد يا باطنى، شهرى باشد يا روستايى، با سواد باشد يا بى‏سواد، فقير باشد يا پولدار، حكومت باشد يا غير حكومت. هر عاملى كه در حاكميتش گوهر وجود و شخصيت وجود انسان را به نابودى مى‏كشد و او را به جايى مى‏برد كه امكان وزن كردن در ترازوى ارزشها را نداشته باشد، شيطان است.

عاقبت شيطان پرستان

در قرآن آيه بسيار عجيبى است :
«وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الاْءَمْرُ»٣.
وقتى كار از كار گذشته و ديگر تمام شده و راه برگشت و جبرانى نمانده، همه درهاى توبه و رحمت به روى شيطان‏پرست‏ها بسته شده، دنيا به پايان رسيده و قيامت اتفاق افتاده، دادگاه برپا شده و قرار است محاكمه آغاز شود، شيطان به حرف مى‏آيد. اين شيطان، دولت امريكا مى‏تواند باشد، انگليس مى‏تواند باشد، منافق داخلى مى‏تواند باشد، منافق خارجى مى‏تواند باشد، پدر بى‏دين هم مى‏تواند باشد، زن بى‏دين هم مى‏تواند باشد، بچه بى‏دين هم مى‏تواند باشد. اميرالمؤمنين مى‏فرمود : «الزُّبِيْرُ مِنّا»٤.
يعنى زبير از ما مى‏باشد . همان مطلبى كه پيغمبر درباره سلمان مى‏فرمود ؛ ولى تا وقتى كه پسر زبير، در زندگى او دخالت نكرده بود. از وقتى كه اين پسر بى‏تربيت و بى‏ادب و شيطان صفت، حاكم بر پدرش شد، ديگر «الزُّبِيْرُ مِنَ الشَّيطان» شد.
فرقى نمى‏كند كه اين شيطان، چه كسى باشد. شيطان آن عاملى است كه مرا از پروردگار جدا كرد، آن عاملى است كه نگذاشت گوهرم را با دعوت خدا پرداخت كنم و به آن شكل بدهم، شكل رضايت خدا را به آن بدهم، شكل بهشت را به آن بدهم، شكل نبوت را به آن بدهم، شكل امامت را به آن بدهم. اجازه نداد من هم چون ابراهيم و اسماعيل شوم، و چون يوسف عزيز مصر وجود خويش گردم. كلنگ برداشت و به جان ساختمان الهى من افتاد و هر جا را دلش خواست، خراب كرد. من هم راه را به او نشان دادم. اگر من مبارزه كرده بودم، لطمه نمى‏خوردم. من راه را به او نشان دادم و به جايى رسيدم كه از خراب شدن خودم هم لذت مى‏بردم. هزار دفعه به من گفتند كه وجود تو در حال خراب شدن است، از اين مسير راه نرو! گفتم : دوست دارم بروم و لذت هم مى‏برم به كسى مربوط نيست.
اكنون كه كار تمام شده است، با چهره‏اى زشت و كريه وارد محشر شده است و از همه وجود او فقط خرده‏هايى استخوان و گوشت و پوست باقى مانده است كه به درد سوزاندن مى‏خورد. بدن را قبر براى عقل و فطرت و وجدان و روح و آن رابطه‏هاى الهى كرد، آنها را خفه كرد و همه آن واقعيات را ضايع كرد. بعد شيطان اين سخنان را به مريدانش، به بندگانش، به برده‏هايش، به كسانى كه حرف او را خوب گوش دادند و لذت هم بردند، مى‏زند : «إِنَّ اللّه‏َ وَ عَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ»٥.
اين سخن شيطان در قيامت است به مردمى كه دنباله‏رو او بودند. به ايشان مى‏گويد: پروردگار بزرگ عالم، خداى دروغ‏گويى نبود، علتى نداشت كه دروغ بگويد. هر وعده‏اى كه خدا در دنيا به شما داد، «وَعْدَ الْحَقِّ» بود. هر وعده‏اى كه داد، وعده رضايت بود. وعده بهشت، وعده رشد، وعده كمال، وعده رسيدن به مقام قرب، وعده رسيدن به مقام لقا و وعده رسيدن به مقام وصل بود. اگر وعده پيروزى داد، همه وعده‏ها درست بودند. «وَ وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ». اما من هر چه وعده به شما دادم، وعده قلابى و دروغ بود. گفتم : از اين جاده بيا، به هر چه لذت است مى‏رسى، وضع تو خوب مى‏شود و كار و كاسبى تو بالا مى‏گيرد. مى‏گفتم: سعادت در اين جاده است، سعادت در رفاقت با اين گروه است كه از خدا بى‏خبرند : «وَ مَا كَانَ لِىَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ»٦.
شيطان به آنها مى‏گويد من زورم به شما كه نمى‏رسيد، فقط مى‏توانستم به شما وعده بدهم. پروردگار بزرگ عالم چنان قدرتى به من نداده بود كه سر شما را به سنگ بكوبم. يا با تيشه، شما را ريشه‏كن كنم. من سلطنتى بر شما نداشتم. فقط مى‏توانستم با شما رابطه برقرار كنم و شما را دعوت كنم : «إِلاَّآ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى».
من فقط مى‏توانستم بگويم : بيا، شما هم جواب مرا داديد و گفتيد مى‏آييم. خدا هم شما را دعوت كرده بود : «وَ اللّه‏ُ يَدْعُوآا إِلَى دَارِ السَّلامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ »٧.
مى‏خواستيد برويد : «فَلاَ تَلُومُونِى».

انسانِ مختار

پروردگار مى‏گويد : در صحنه محشر، شياطين به بندگان خود مى‏گويند حق اين كه ما را سرزنش كنيد، نداريد. هيچ كدام از شما نمى‏توانيد به ما بگوييد : اى مخالف خدا! اى ملعون پست! اى رجيم! اى خائن! اى جانى! اى جنايتكار! چرا مرا به جهنم دچار كردى؟ چرا مرا بدبخت كردى؟ چرا مرا بيچاره كردى؟
مرا ملامت نكنيد: «وَلُومُوآا أَنفُسَكُم» هر چه مى‏خواهيد فقط خودتان را سرزنش كنيد. براى خودتان آه بكشيد. براى خودتان داد بزنيد : «مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ». من امروز كمترين قدرتى براى اين كه به فرياد شما برسم، ندارم ؛ چون خود من هم گرفتارم. «وَ مَا أَنتُم بِمُصْرِخِىَّ» شما هم نمى‏توانيد مرا نجات دهيد. «إِنِّى كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ» : من بيزار هستم و كافرم به همه برنامه‏هاى بد شما. «مِن قَبْلُ» از قبل هم اصلاً با شما خوب نبودم و شما را نمى‏پسنديدم. آن موقع هم ما شما را مردمى پست، زبون، ضعيف، برده، بدبخت و بيچاره حساب مى‏كرديم. «إِنِّى كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ». اين جمله، ديگر بسيار دردناك است كه شيطان در روز محشر فرياد مى‏زند : «إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ »٨ ؛ يعنى هر كس از حدود خدا تجاوز كرده است، آماده عذاب دردناك خدا باشد.

تأثير نماز

خداوند به موسى بن عمران مى‏فرمايد : «وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى »٩.
نماز را به ياد من برپا دار . نماز براى اين است كه حاكميت من بر تو استقرار پيدا كند.
«إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ»١٠.
يقيناً نماز از كارهاى زشت و كارهاى ناپسند، باز مى‏دارد .
خودِ نماز ذكر است. براى چه ما را مأمور به ذكر كرده‏اند. در ذكرگويى همه وجود بايد شركت كند. ذكر واقعى، ذكرى است كه همه هستى در آن شركت كند. وقتى مى‏گويم : «لا إله إلاّ اللّه‏»، «اللّه‏ اكبر»، «لا شريك له»، «لا حول ولا قوة إلاّ باللّه‏»، همه هستى من بايد در اين ذكر شركت كند. «لا إله إلاّ اللّه‏» يعنى هر چه حرام است، به دور از من و هر چه واقعيت است، براى من مى‏باشد. آن قدر هم بايد اين ذكر را با زبان تكرار كنم تا آخر عمر كه قلب و روحم در اين حقيقت غرق شود و نَفْس شناگر در اين حقيقت شود.

وضوى پاكان

به يكى از بزرگان دين گفتند : چگونه نماز مى‏خوانى؟ گفت : وقتى هنگام نماز فرا مى‏رسد، من دو وضو مى‏گيرم : يك وضو براى بدنم و يك وضو براى حقيقتم. وضويى كه براى بدنم مى‏گيرم، همان وضويى است كه امام صادق تعليم داده و گفته است : وقتى كه وضو مى‏گيرى، آبى كه به صورتت مى‏ريزى، توجه داشته باش كه صورتت را و هر چه در صورت تو است، براى او پاك كن :
« إنَّ اللّه‏ لا يَنْظُرُ إلى صُوَرِكُمْ بَلْ يَنْظُرُ إلى سيرَتِكُمْ ».
بدرستى كه خداوند به صورت (ظاهرى) شما نظر ندارد بلكه به سيرت و باطن شما مى‏نگرد .
گفت : وضو كه مى‏گيرم، چشمم را از نظر انداختن به نامحرم با وضو مُهر مى‏كنم. اين قدر هم اين مُهر قوى است كه اگر من هم بخواهم آن را باز كنم، باز نمى‏شود ؛ مانند اين كه دو پلك را به هم چسبانده باشند. در كتابى ديدم خطرهاى نگاه كردن به نامحرم را تحليل كرده بود و يازده خطر سنگين براى نگاه به نامحرم شمرده بود. همه آن خطرها هم درست بود. اگر مردان و زنان در ايران، راست بگويند، علت بيشتر طلاق‏ها فقط نگاه است. مرد، خانم نامحرمى را بيرون از خانه ديده است كه زيباتر از همسر خودش بوده است. از همسر خود دلسرد شده است و يا خانم نيز، يك نفر را ديده است كه زيباتر از شوهر خودش بوده است و در او خيره شده و دل او را برده است و از شوهر خودش فرارى شده است. بعد هم طلاق مى‏خواهد. اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:
« النَّظَرُ شُعْبَةٌ مِنَ الزِّنا ».
نگاه (آلوده) بخشى از زنا است .
مى‏گويند : نگاه مقدمه زنا است. مى‏گويند : نظر به شهوت مورث حسرت طويل است. مى‏گويند: «سَهْمٌ مِنْ سَهامِ الإبليس»١١.
نگاه تيرى از تيرهاى شيطان است .
چشمم را كه مى‏شويم، مى‏گويم : تو مال او هستى، نه مال نامحرم. هنگام وضو دو لبم را هم كه كاملاً مى‏شويم و مى‏گويم : اجازه نداده‏اند كه با همه جا تماس برقرار كنى. در روايات ما دارد كسى كه نامحرمى را ببوسد، فرقى نمى‏كند كه پسر باشد يا دختر، در برخى از روايات، به خصوص پسر گفته شده است، وقتى از قبر بيرون مى‏آيد، بندى از آتش جهنم به بدن او مى‏گذارند و حساب آخرين نفر را كه رسيدند، تازه مى‏آيند سراغ او كه بيا ببينيم وضع تو به كجا بايد بكشد؟
وضو مى‏گيرم، زبانم را هم خوب مى‏شويم. وضو يعنى طهارت، يعنى مهار. زبانم را با وضو مهار مى‏كنم. وضو مى‏گيرم كه مرا در پيشگاه مقدس اوراه دهند. با وجود مقدس او حرف بزنم. جدى اهل غيبت نيستم. اگر مى‏خواهم حرف بزنم، روبه رو حرف مى‏زنم. او را به كنارى مى‏كشم، به او احترام مى‏گذارم، سلام مى‏كنم و مى‏گويم : معذرت مى‏خواهم، خيال كردم عيب دارى، مى‏خواستم عيب تو را گوشزد كنم. با اين روش، او مى‏پذيرد كه عيب دارد. مى‏گويم : حيف است، گوهر وجودت در حال لطمه خوردن است.
دست‏هايم را كه مى‏خواهم بشويم، به دستم مى‏گويم : انگشتان تو را براى گرفتن لقمه حرام نساخته‏اند، تو را براى گرفتن آلات موسيقى و قمار نساخته‏اند، براى گرفتن شيشه مشروب خلق نكرده‏اند، براى امضا عليه كسى نساخته‏اند، براى پرونده دروغ ساختن درست نكرده‏اند، براى گرفتن اسلحه به روى مؤمن و مسلمان و نفس محترم نساخته‏اند. هنوز دارم وضو مى‏گيرم و وارد نماز نشده‏ام. نماز كه مقام قرب است، مهمانى است. اين‏ها همه مقدمات است.
بعد سرم را مسح مى‏كنم. كلمه «مسح» در قرآن چه معنايى دارد : «وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ». باطن سرم را نيز شستشو مى‏كنم تا پاكيزه گردد :

سر كه نه در راه عزيزان بود بار گرانى است كشيدن به دوش١٢

سرم را چنان تطهير مى‏كنم كه روزهاى آخر، وقتى شمشير به او زدند و خونش روى محراب پاشيد، ببينم چه چيزهايى در اين خون موج مى‏زند، اصالت، معرفت، شرافت، كرامت، بينايى، درستى و فضيلت .

وضوى باطن

وضويم كه تمام مى‏شود. اين تازه وضوى ظاهر است. بعد وارد وضوى باطن مى‏شوم. وضوى باطنم چيست؟ ظاهرم را با آب به روش امام صادق، اين گونه پاك مى‏كنم. باطنم را هم هر روز با توبه پاك مى‏كنم. همه انبيا با اين كه گناهى نداشتند، همواره در حال توبه بودند. و به صيقل و شستشوى باطن مى‏پرداختند.

نماز ابراهيمى

وقتى وضويم تمام شد و باطنم را با آب توبه شستم، تا آن جا كه امكان داشته باشد، نمازم را در مسجد مى‏خوانم. عده‏اى به قول پيامبر، همه كره زمين براى آنان مسجد و خانه محبوب است :
«لِىَ الأرضُ مَسْجِدا و طَهُوراً»١٣.
زمين را براى من (پيامبر ) مسجد و طهور قرار داده شده است .
اميرالمؤمنين درباره دنيا مى‏فرمايد : «مَسْجِدُ أحِبّاءِ اللّه‏»١٤.
اين جا مسجد عاشقان خدا است.
وقتى وارد مسجد مى‏شوم از درون مسجد، مسجد را نگاه مى‏كنم .
«وَ إِذِ ابْتَلَىآ إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»١٥.
و ياد كنيد هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به امورى [دشوار و سخت [آزمايش كرد ، پس او همه را به طور كامل به انجام رسانيد ، پروردگارش [به علت شايستگى ولياقت او ] فرمود : من تو را براى همه مردم، پيشوا و امام قرار دادم .
مى‏بينم صداى خدا در ابتداى نماز من بلند است كه من نماز ابراهيم‏وار از تو مى‏خواهم، نه عربى خواندن و فرار كردن. نماز ملكوتى مى‏خواهم، نمازى مى‏خواهم كه با تو باشم و تو با من باشى : «فِى جَنبِ اللّه‏ِ». آن وقت بهشت را كاملاً طرف دست راست خودم مى‏بينم.
«وَ أَصْحَابُ الَْيمِينِ مَا أَصْحَابُ الَْيمِينِ »١٦.
و سعادتمندان چه بلند مرتبه‏اند، سعادتمندان !
طرف دست چپم را نگاه مى‏كنم .
«وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ »١٧.
و شقاوتمندان ، چه دون پايه‏اند، شقاوتمندان !
پل روى جهنم را زير پاهايم مى‏بينم، ملك الموت را بالاى سرم، در حال پرواز مشاهده مى‏كنم كه الان است نوبت رفتن من. همه هستى‏ام را به خدا مى‏سپارم و بعد از اين، تازه تكبيرة الاحرام مى‏گويم : «اللّه‏ اكبر». آن موقع، وارد نماز مى‏شوم : بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم «الْحَمْدُ للّه‏ِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ » ؛ اى همه كاره عالَم! هيچ كس را غير از تو كاره‏اى نمى‏دانم. «الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ * مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ * إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ * اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ »١٨.
امام صادق اين آيه را چنين معنا مى‏كنند :
« أرْشِدْنا لِلُزومِ الطَّريقِ الّذى مُعَدّى إلى مَحَبَّتِك و المُبَلِّغ إلى جَنَّتِك »١٩.
خدايا! طلب مى‏كنم از وجود مقدس تو راهى را كه مرا به درياى عشق تو برساند.
معلوم مى‏شود معرفت جزء صراط مستقيم است. عشق جزء صراط مستقيم است. عشق هم پديده‏اى است كه از معرفت حاصل مى‏شود. پايان مسيرى كه در حال حركت هستم، درِ بهشت است. انسان بهشت را در صراط مستقيم مى‏بيند. خود در به روى انسان باز مى‏شود .
«ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ ءَامِنِينَ »٢٠.
[به آنان گويند :] با سلامت و امنيت وارد شويد .
« و المانِع مِنْ إِن نتَّبِعِ أهْوآءَنا فَنَعطب »٢١.
خدايا! در اين راه، سالك و كسى كه در حال حركت است، مانع دارد از اين كه از هواهاى خود متابعت كند.

خدا و امامان معصوم صراط مستقيمند

كسى كه تابع حال و هواى شهوات و غرايزش است، در راه نيست.
« أو أنْ نَأخُذَ آرآءَنْا فَنَهْلِك »٢٢.
در صراط مستقيم، هيچ كس متكى به رأى خود نيست.
مى‏گويد : من بايد ببينم كه رأى خدا چيست، رأى انبيا و ائمه چيست. من خودم رأى مى‏دهم ؛ ولى رأى من بايد مساوى با رأى آنان باشد. اين صراط مستقيم است :
«أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللّه‏ُ يَدْعُوآا إِلَى دَارِ السَّلامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ »٢٣.
ديگران شما را به چه چيزى دعوت مى‏كنند؟
ديگران شما را دعوت مى‏كنند تا حسابى شما را بسوزانند و خاكستر كنند، از شما غير از بدن چيزى باقى نگذارند. كارى كه فرهنگ غرب و شرق، در سراسر اروپا و امريكا كرده است، اين است كه از انسان فقط بدن خالى باقى گذاشته است. اگر يك فيلم از مردم و جوانان و زنان آن جا را در اين جا نشان دهند، براى منحرف كردن يك ميليون نفر كافى است :
«أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّه‏ُ يَدْعُوآا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ ءَايَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ »٢٤.
اينان [كه مشركند ، نه تنها مردم ، بلكه بى‏رحمانه زن و فرزند خود را] به سوى آتش مى‏خوانند ، و خدا به توفيق خود، به سوى بهشت و آمرزش دعوت مى‏كند و آياتش را براى مردم بيان مى‏فرمايد تا متذكر شوند .
روى سنگ معبد يونانى نوشته بود كه خود را بشناس .
«وَ فِىآ أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ »٢٥.
و نيز در وجود شما نشانه‏هايى است آيا نمى‏بينيد ؟
آگاه باش كه چه كسى هستى. وقتى كه بدانى چه كسى هستى، يكپارچه مال او مى‏شوى. يكپارچه كه از او شدى، يك‏پارچه هم اسما و صفات او را جذب مى‏كنى. آن گاه ببين چه مى‏شود.

جدّ تو، آدم بهشتش جاى بود قدسيان كردند بحر او سجود يك گنه چون كرد، گفتندش تمام مذنبى مذنب برو بيرون خرام تو طمع دارى كه با عمرى گناه داخل جنّت شوى اى رو سياه!٢٦

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . يونس (١٠) : ٢٥.
٢ . طه (٢٠) : ١٤.
٣ . ابراهيم (١٤) : ٢٢.
٤ . بحار الأنوار: ٢٨/٣٤٨، باب چهارم.
٥ . ابراهيم (١٤) : ٢٢.
٦ . ابراهيم (١٤) : ٢٢.
٧ . يونس (١٠) : ٢٥.
٨ . ابراهيم (١٤) : ٢٢.
٩ . طه (٢٠) : ١٤.
١٠ . عنكبوت (٢٩) : ٤٥.
١١ . حدائق الناظرة: ٢٣/٥٢.
١٢ . ديوان اشعار سعدى شيرازى
١٣ . من لا يحضره الفقيه: ١/٢٤٠.
١٤ . بحار الأنوار: ٧٠/١٢٥.
١٥ . بقره (٢) : ١٢٤.
١٦ . واقعه (٥٦) : ٢٧.
١٧ . واقعه (٥٦) : ٤١.
١٨ . فاتحه (١) : ١ ـ ٦.
١٩ . عيون اخبار الرضا عليه السلام : ٢/٢٧٣.
٢٠ . حجر (١٥) : ٤٦.
٢١ . وسائل الشيعة: ١٨/٣١.
٢٢ . وسائل الشيعة: ١٨/٣١.
٢٣ . بقره (٢) : ٢٢١.
٢٤ . بقره (٢) : ٢٢١.
٢٥ . ذاريات (٥١) : ٢١.
٢٦ . شيخ بهايى


۳
جـلسه ٤

جـلسه ٤

سرچشمه هستى

در مقدمه بحث خودشناسى كه ريشه سعادت انسان در دنيا و آخرت است، به چند آيه در قرآن كريم درباره كره زمين برمى‏خوريم. خداوند درباره كره زمين مسائل مختلفى را در قرآن مطرح كرده است ؛ از جمله، در سوره مباركه يس، به مرگ و حيات زمين اشاره مى‏كند.
«وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الاْءَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ * وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ »١.
و اين زمين مرده براى آنان نشانه‏اى [آشكار بر اين كه ما مردگان را در قيامت زنده مى‏كنيم] است كه آن را زنده كرديم و از آن دانه بيرون مى‏آوريم كه از آن مى‏خورند ، و در آن بوستان‏هايى از درختان خرما و انگور قرار داديم و در آن از چشمه‏هاى گوناگون روان ساختيم تا از ميوه آن و آن چه دست‏هايشان به عمل مى‏آورد [مانند شيره ، كشمش و شربت] بخورند ، آيا سپاس گزارى نمى‏كنند ؟
در اين سه آيه پروردگار بزرگ عالم، چهار بار خود را مطرح مى‏كند. يك بار در جمله «أَحْيَيْنَاهَا» ؛ چون بدون او كه كارى صورت نمى‏گيرد، برنامه‏اى تحقق نمى‏يابد، چراغى روشن نمى‏شود و در عنصرى حركت ايجاد نمى‏شود. اگر عنايت وجود مقدس او نباشد، چه چيز لباس هستى مى‏پوشد و چه چيز مى‏تواند در عالم ظهور پيدا كند، چگونه زندگى را ادامه مى‏دهد، از چه منبعى مى‏تواند خود را تغذيه كند و به چه تكيه دارد؟ زمين مُرده را من زنده كردم : «أَحْيَيْنَاهَا». البته ضمير جمع در آيه شريفه آورده است ؛ يعنى ما او را زنده كرديم. با اين كه وجود مقدس او يكى است و صفات و اسما و ذات او هم، همه با همديگر، وحدت حقه حقيقيه دارد، اما معناى ما در زبان خداوند و در اصطلاح او، به اين معنا است كه هيچ چيزى در عالم، وجود حقيقى ندارد و همه چيز، پرتو نور من و تجلى من است. هر چه را شما مى‏خواهيد بخوانيد يا درباره آن فكر كنيد، با من مى‏توانيد بخوانيد و با من مى‏توانيد فكرش را بكنيد. وقتى نور نباشد، وقتى چراغ نباشد، در تاريكى، من چه چيزى را بخوانم و چه چيزى را نشان دهم؟ در پرتو نور او است كه هر چيزى را مى‏توان خواند و به هر چيزى هم مى‏توان انديشه كرد :

بس كه هست از همه سو وز همه رو راه به تو به تو برگردد اگر راهروى برگردد

تكوينا هم روى گرداندن از وجود مقدس او براى هيچ موجودى امكان ندارد. هر كس هر حرفى مى‏زند، به ذات سخن او كه انسان فكر مى‏كند، مى‏بيند حرف او را مى‏زند. بعضى‏ها مى‏فهمند كه حرف او را مى‏زنند و بعضى‏ها نمى‏فهمند. انبيا آمدند براى اين كه بشر را آگاه كنند كه هر چه مى‏گويى، او را مى‏گويى و خودت نمى‏دانى. روى آن، پوشش انداخته‏اى، آن را بردار تا همه چيز براى تو معلوم شود. خيلى خوب است كه انسان معالج باشد. درد نداشته باشد، درد هم براى كسى نسازد ؛ ولى هر دردمندى را كه مى‏بيند، معالج او باشد.

ميل به زندگى

ما انسانها دستور داريم كارى كنيم كه بيمار نشويم. منظور سرما خوردگى و سردرد و دندان‏درد نيست. البته بايد كارى كرد كه اين گونه بيمارى‏ها هم سراغ ما نيايند. قرار مردن براى ما صادر شده است و مى‏ميريم ؛ ولى با دست خودمان مرگ را به سوى خودمان نكشانيم. البته اين مطلب، از مسأله جهاد بيرون است. آن جا كشيدن حيات به سوى خود است، نه كشيدن مرگ. آن جا وجود تبديل به وجودى مى‏شود كه جاذبه حيات مى‏شود. قرآن مى‏گويد :
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه‏ِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَاءٌ»٢.
و هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند مرده‏اند ، بلكه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند .
اين جا انسان جاذب حيات مى‏شود و دافع مرگ ؛ اما در مسأله دنيايى، چرا ما با دست خود، به سمت مرگ برويم؟ بايد تا جايى كه امكان دارد آن را دفع كنيم. آن جا كه ديگر قرار مردن براى ما صادر شد و امكان دفع آن نبود، به سراغ ما مى‏آيد و لازم نيست شما خود را در معرض مرگ قرار بدهى. در قرآن مجيد هم هست كه اگر كسى خود را در معرض مرگ قرار دهد و خود را بكُشد، تا ابد به عنايت الهى نخواهد رسيد. ما به دنيا نيامده‏ايم كه بميريم. آمده‏ايم تا زنده شويم. ما نزديك به پنج هزار قاعده بهداشتى داريم. جلد اول و دوم « وسائل الشيعة » را كه انسان ورق مى‏زند، تعجب مى‏كند. چهارده قرن قبل، آن هم در دو شهر مكه و مدينه، اين اندازه قاعده بهداشتى، براى تأمين سلامت انسان ارائه كرده‏اند. اين واقعا معجزه است. معناى آن هم اين است كه مرگ را به سوى خود نكشيد. اگر مرگ دهان باز كرد و شما را كشيد و بُرد، كارى نمى‏توان كرد ؛ اما شما حق نداريد خود را در معرض مرگ قرار دهيد. وقتى كه گوشه‏اى از نظامات بدن به هم خورد، به سرعت بايد به سراغ پزشك رفت.
موسى بن عمران بيمار شده بود و ناله مى‏كرد. روز سوم گفت : خدايا! اين قدر ما درِ خانه تو ناله كرديم ما را، پس شفا بده. كه از بيمارى در رنج هستم. خطاب رسيد كه پزشك را براى چنين روزى گذاشته‏اند. بايد به پزشك مراجعه كنى تا خوب شوى.

اثر بهداشت در سلامت انسان

من هرگز حق ندارم از مرگ با آغوش باز استقبال كنم. قواعد بهداشتى هم، كه واقعا عجيب است، به ويژه برخى از قواعدش ؛ مثلاً اين روايت، بسيار جالب است كه رهبر عالى‏قدر اسلام مى‏فرمايد : پرهيز شكمى، ريشه درمان هر بيمارى است. شكستن پرهيز شكمى و شناكنان به سوى شكم رفتن، جاده مرگ است.
گاهى كه از قبرستان عبور مى‏كرد، به اصحابش مى‏گفت: اين قبرها را همه مرده‏ها با دندان‏هايشان كنده‏اند ؛ يعنى به علت بى‏نظم خوردن و بد خوردن، جان داده‏اند. مى‏توانستند بيش‏تر در اين دنيا بمانند. اين جا در فكر نيايد كه خدا تقدير كرده بود كه در اين لحظه بميرند، نه خدا چنين تقديرى نكرده بود. خودش مرگ را در آغوش كشيد. خودش گفت : مى‏خواهم بميرم، وسيله‏اش را هم فراهم كرد.
مى‏فرمود : اگر مسواك زدن به دندان، هر شب براى امت من مشقّت نداشت، آن را واجب مى‏كردم ؛ چون باعث سلامت دهان، مرى، معده، روده بزرگ و روده كوچك و دو كليه است و مجموع اين‏ها باعث سلامت دستگاه خون است.

مرگ عقل و روح

به ما حق نداده‏اند كه به سمت مرگ حركت كنيم و بدن را در معرض نابودى قرار دهيم، چه برسد به اين كه مرگ را براى عقل و روح و دل خود فراهم كنيم. ديگر واى به حال آن كسى كه وجودش بشود جاذبه موت براى عقل، جاذبه مرگ براى دل، جاذبه مرگ براى روح و بيمارى را در دلش راه دهد : «فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» يا در نفس خود بيمارى راه دهد و نفس زكيه طبيعيه را، كه از اول خلقت هم زكيه ساخته شده بوده، به نفس شريره، نفس خبيثه تبديل كند. او ديگر چه حسابى با معمار هستى و بانى هستى دارد.
بازگرديم به آن سه آيه : «وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الاْءَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا»٣.
زمين مرده را من زنده كردم. بله او زنده كرد ؛ زيرا وجود مقدس او عاشق حيات است. او خود حى است، مركز عشق و محبت است، صفتش هم مثل ذاتش است، عاشق حيات است. اصلاً دنبال اين است كه هر جا مرده است، او را زنده كند. بسيارى از مرده‏ها زنده مى‏شوند. اگر كافر مرده است، با مرگش زنده مى‏شود. اين آيه، خطاب به كفار، فجار، فساق، مشركان و بريده‏هاى از حقيقت است :
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ »٤.
بگو : بى‏ترديد مرگى را كه از آن مى‏گريزيد، با شما ديدار خواهد كرد . سپس به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانده مى‏شويد . پس شما را به اعمالى كه همواره انجام مى‏داديد ، آگاه خواهد كرد .

موءمن مرگ ندارد

مرگ‏ها هم با هم فرق مى‏كنند. بعضى تمام مرگ را دارند ؛ مانند كفار. بعضى هم مثل ما نيمه‏كاره مى‏ميرند ؛ چون هم خدايى هستند و هم شيطانى ؛ هم خرمايى هستند و هم خدايى هستند ؛ هم پولى هستند و هم آخرتى ؛ هم عشقى هستند و هم غيرعشقى ؛ هم نگاه مى‏كنند و هم نگاه نمى‏كنند ؛ هم اگر دستشان به سفره حرامى برسد، يك لقمه مى‏خورند و هم نمى‏خورند. ما مثل برف و شيره هستيم، يك جا خيلى يخ هستيم و يك جا خيلى گرم. ما كه مى‏ميريم، آن نصف مرگمان را خدا زنده مى‏كند :
«فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ »٥.
آن گاه شما را به آن چه همواره انجام مى‏داديد، آگاه مى‏كند .
لذا مرگى وجود ندارد. قرآن مجيد مى‏گويد : وقتى مردم به جان خودشان مى‏افتند و خودشان را مى‏كُشند، خدا آنان را زنده مى‏كند. همين كه مى‏گويند : فلانى مُرد، يعنى زنده شد : «تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ»٦.
مؤمن كه مرگ ندارد. مؤمن فقط تولد دارد.
ابراهيم به دنيا آمده است، نمرده است. مى‏گويد: او را زنده نكردم، او زنده بود. در روايت دارد كه به پيغمبر ملاقات دادند، به ابى عبداللّه‏ ملاقات دادند، آنان را زنده نكردند، بلكه فقط به مقام لقا و قرب و وصال و عشق بردند. خود قرآن مى‏گويد : آنان را مرده نپنداريد. آنان فقط تولد دارند. اينان كه متولد شده‏اند، زنده شدند و بعد مُردند و اكنون خدا آنان را زنده مى‏كند.

فعل الهى

كار خدا اين است كه مرده را زنده كند، از نيستى به هستى بياورد، دانه را به درخت تبديل كند و كوچك را بزرگ كند. در دعاى عرفه و ابوحمزه آمده است كه كار خدا اين است كه ذليل را عزيز كند، تشنه را سيراب كند، گرسنه را سير كند، برهنه را بپوشاند، مُرده را زنده كند، جاهل را عالِم كند، گمشده را پيدا كند، غريب را از غربت درآورد و درد دردمند را دوا كند. اين‏ها كار خدا است :
«يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوآءَ»٧.
وقتى درمانده‏اى او را بخواند، اجابت مى‏كند و آسيب و گرفتارى‏اش را دفع مى‏كند .
او است كه :
«لَئِن شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ»٨.
اگر سپاس گزارى كنيد ، قطعاً [نعمتِ] خود را بر شما مى‏افزايم .
او است كه دستور مى‏دهد شما دعا كنيد تا من استجابت كنم. او است كه مى‏گويد : بخوان تا من عطا كنم. اوست كه مى‏گويد : «فَاذْكُرُونِىآ أَذْكُرْكُمْ». او است كه مى‏گويد : شما را دعوت مى‏كنم به «دَارِ السَّلامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ ». او است كه مى‏گويد : «يَدْعُوآا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ». كار وجود مقدس او چيست؟ كار او ميراندن نيست. در همه جوانب كار او زنده كردن است. مرگ كار انسان است، كه خودش را مى‏كُشد. «وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِى الْقُبُورِ »٩.
چه چيزى در گوش او مى‏خوانى؟ خود را كشته است. به چه چيزى او را دعوت مى‏كنى؟ او گوشش را كر كرده است. بگذار من او را زنده كنم تا بفهمد چه خبر است. اما چه خوب است كه انسان اين جا به دم الهى زنده شود، نه به مرگ :
« إِلهِى لاَ تُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِكَ، وَلاَ تَمْكُرْ بِى فِى حِيلَتِكَ، مِنْ أَيْنَ لِيَ الْخَيْرُ يَا رَبِّ وَلاَ يُوجَدُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِكَ وَمِنْ أَيْنَ لِيَ النَّجاةُ وَلا تُسْتَطاعُ إِلاَّ بِكَ لاَ الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنى عَنْ عَوْ نِكَ وَرَحْمَتِكَ، وَلاَ الَّذِى أَساءَ وَاجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَلَمْ يُرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ، يَا رَبِّ »١٠ .

اين خدا است. ببينيد كارش چيست. اگر ما بفهميم كار خدا چيست، چنان گرفتار او مى‏شويم، چنان دل به او مى‏بازيم، چنان عاشق او مى‏شويم كه ديگر هيچ چيز غير او را نمى‏شناسيم.

درمان طبيب

يكى از عرفا بيمار شده بود. امير شهر به اين عارف، علاقه بسيار داشت ؛ چون انسان خوب و مفيدى بود. اتفاقا بهترين پزشك شهر هم گبر بود. امير شهر براى اين پزشك پيام فرستاد و گفت: زود بيا كه يك انسان مايه‏دار و زيبا در شهر ما هست كه بيمار شده است. او را معالجه كن، هر مقدار هم پول بخواهى، من مى‏دهم.
طبيب آمد و يك علامتى هم به گردنش بود كه علامت گبرى بودن او بود، به نام زنّار. بالاى سر اين آقا كه نشست، گفت : به قيمت جانم هم كه شده باشد، تو را درمان مى‏كنم. عارف گفت : با قيمت ارزان‏ترى مى‏توانى مرا درمان كنى، لازم نيست از جانت مايه بگذارى گفت : به چه قيمت مى‏توانم تو را علاج كنم. عارف گفت : اگر اين بند رقيت تحميلى شيطانى را از گردنت باز كنى، آزاد شوى و به او كه تو را ساخته است، بپيوندى، من خوب مى‏شوم.
گفت : من نامردم اگر اين كار را نكنم ؛ چون وقتى آمدم و قيافه تو را در رختخواب ديدم، چنان قيافه تو مرا گرفت كه به تو قول دادم كه اگر به قيمت جانم هم شده است، تو را درمان مى‏كنم. زنجير را پاره كرد و بيمار هم از رختخواب برخاست و نشست. گويى حالش بهبود يافت. گفت : پس اسلام را به من عرضه كن تا من هم مسلمان شوم. پزشك را مسلمان كرد و او رفت.
امير شهر گفت : بيمار را درمان كردى؟ گفت بله گفت : چقدر پول به تو بدهم؟ گفت : من چيزى نمى‏خواهم ؛ چون من رفتم بالاى سر او و مسلمان شدم. امير گفت : من گمان كردم كه پزشك فرستاده‏ام تا بيمار را درمان كند، نمى‏دانستم كه بيمار فرستاده‏ام نزد طبيب كه معالجه شود.
تو خود را نگه‏دار و با هر كس هم كه روبه رو شدى درمانش كن يا اگر بيمار هستى دست‏كم كسى را بيمار نكن. اگر حسود هستى خودت باش، اگر بخيل هستى خودت باش، اگر مغرورى، خودت باش، عاشق جهنم رفتن هستى خودت باش، ديگر زن و بچه و رفقا را به آن سو نكش و ديگران را بيمار نكن.

محاكمه يوسف

يوسف هم انسانى به تمام معنا سالم بود و هر بيمارى را به راه سلامتى مى‏كشيد. خود، كپسول شهوت بود ؛ ولى طرف مقابل خود را بيمار نكرد. اين قدر تلاش كرد تا طرف مقابل او هم سالم شد. اين قدر تلاش كرد تا مملكتى را به جاده سلامتى كشاند :
«اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الاْءَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ »١١.
اقتصاد بيمار مصر را به سوى سلامتى كشيد. عقيده عزيز مصر فرعون‏پرست را به سوى توحيد كشيد. برادران بيمار خود را به سوى سلامتى كشيد. سه مرتبه آنان را به كنعان برد و برگرداند تا اين كه سالم شدند. چنان با آنان رفتار كرد كه همگى اشك مى‏ريختند و به او التماس مى‏كردند و به پدر التماس مى‏كردند كه شفيع ما شو و ما را از اين ناراحتى نجات بده. تا هم خودت سالم باشى و هم سلامت را پخش كنى. اگر هم بيمار هستى، خود را قرنطينه كن تا فقط خودت اين بيمارى را داشته باشى، ديگر مرا بيمار نكنى، زن و بچه‏ها را بيمار نكنى، مردم، مدرسه و خيابان را ديگر بيمار نكنى.
شاگرد اميرالمؤمنين ابن عباس مى‏گويد : هفت سال در كاخ عزيز مصر بود و يك بار هم قيافه زليخا را نگاه نكرد كه ببيند او چه شكلى است.
اعصاب زليخا خيلى خراب شده بود. يك روز در اتاق نشسته بود، داد زد و گفت : يك بار اين پلك را بالا بزن و مرا نگاه كن و ببين من چه شكلى هستم. خدا لعنت كند زن عشوه‏گر را، زن طنّاز را، «النَّفَّاثَاتِ فِى الْعُقَدِ» را. من به كسانى كه رعايت محرم و نامحرم را نمى‏كنند، بگويم كه از رحمت خدا دور هستند. به بيش‏تر قلب‏ها خدا اطمينان ندارد و مى‏گويد : «فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ»١٢.
اين آيه، خطاب به چه كسانى است؟ به زنان پيغمبر. زن پيغمبر پنجاه ساله و شصت ساله. خدا به او مى‏گويد : اگر در زدند و تو رفتى پشت در، با آن صداى طبيعى زنانه‏ات نگو : چه كسى هستى. بلكه تغيير صدا بده. من به بيش‏تر اين دل‏هايى كه در مدينه است، اطمينان ندارم. امروز كه دوره تجدد و تمدن است، كه ديگر هيچ. هنوز كه فرهنگ امريكا از مملكت ما بيرون نرفته است.
زليخا گفت: يك بار چشم باز كن و چهره مرا ببين. يك وقت من مى‏روم به دنبال قيافه ديدن ؛ اما يك وقت قيافه‏دار پنج سال التماس مى‏كند كه مرا ببين، تفاوت از كجا است تا كجا.
گفت : نه، من پلك چشمم را باز نمى‏كنم و به تو نگاه نمى‏كنم. گفت : چرا؟ يوسف گفت : از كور شدن چشم‏هايم مى‏ترسم ؛ چون اگر يك بار تو را نگاه كنم، از تماشاى جمال او محروم مى‏شوم.
آن كس كه تو را شناخت، ديگر به چه چيزى نگاه كند؟ كسى كه در مغازه نشسته و دستش به طرف مال حرام دراز است، آدم بسيار بدبختى است. كسى كه چشمش به قيافه حرام دراز است، آدم بسيار پست و بيچاره‏اى است :

عالمى خواهم از اين عالم به در تا به كام دل كنم خاكى به سر١٣

گفت : يوسف! تو كه به ما نگاه نكردى، حالا هم كه مى‏گويى نگاه نمى‏كنم ؛ اما به تو مى‏گويم : چشم‏هاى بسيار قشنگى دارى. يوسف گفت : به چه جاى عجيبى دل بسته‏اى! چه آدم بدبختى هستى! بدن مرا كه داخل قبر مى‏گذارند، اولين عضوى كه از بين مى‏رود، چشم است ؛ چون خيلى لطيف است. پيه است.
به يك نفر نگاه كن كه از بين نمى‏رود. گفت : اى يوسف! بوى بسيار خوبى دارى. يوسف گفت : اى زن بدبخت! گول اين بو را نخور، صبر كن تا ما را درون قبر بگذارند، روز سوم بيا يك گوشه از قبر ما را سوراخ كن و ببين چه بوى گندى فضاى شهر را پر مى‏كند. گفت : اى يوسف! چه مشكلى دارى كه به من نزديك نمى‏شوى؟ چه دردى دارى؟ من كه رايگان در اختيار تو هستم، پولى كه از تو مطالبه نمى‏كنم، چرا به من نزديك نمى‏شوى؟ زير پايت را نگاهى بينداز. فرش زير پايت در اين اتاق، از حرير خالص است. گفت بيا از يكديگر كامجوئى كنيم. گفت : من تاكنون اين فرش را اصلاً نگاه نكرده‏ام ؛ چون به دنبال نصيب خودم در بهشت هستم. اين جا نصيب ما چهار تا ديوار خشتى است كه بعد از مردن ما ورثه مى‏زنند تا شب چهلم به زور هم كه شده، از يك آقاى معمّم اجازه مى‏گيرند و ارث را تقسيم مى‏كنند. گفت : ما اين جا نصيبى نداريم. اگر بخواهيم به دنيا بچسبيم، به گونه‏اى كه تو مى‏گويى، نصيب خود را از بهشت از دست داده‏ايم. گفت : حالا كه به هيچ شكلى زير بار حرف من نمى‏روى، امروز تو را به شكنجه‏گران زندان مى‏سپارم. يوسف گفت : به‏به! چه كار خوبى مى‏كنى! چون امروز كه از دست تو خلاص مى‏شوم و خدا مرا به قيمت گران مى‏خرد.
محاكمه يوسف در قرآن هم با اين مسأله تمام مى‏شود كه خدا مى‏گويد : وقتى او را در آن زندان تنگ و تاريك انداختند، گفت :
«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِىآ إِلَيْهِ»١٤.
يوسف گفت : پروردگارا ! زندان نزد من محبوب‏تر است از عملى كه مرا به آن مى‏خوانند .

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . يس (٣٦) : ٣٣ ـ ٣٥.
٢ . آل عمران (٣) : ١٦٩.
٣ . يس (٣٦) : ٣٣.
٤ . جمعه (٦٢) : ٨ .
٥ . مائده (٥) : ١٠٥.
٦ . توبه (٩) : ٩٤.
٧ . نمل (٢٧) : ٦٢.
٨ . ابراهيم (١٤) : ٧.
٩ . فاطر (٣٥) : ٢٢.
١٠ . بحار الأنوار: ٩٥/٨٢ .
١١ . يوسف (١٢) : ٥٥ .
١٢ . احزاب (٣٣) : ٣٢.
١٣ . شيخ بهايى
١٤ . يوسف (١٢) : ٣٣.


۴
جـلسه ٥

جـلسه ٥

شناخت خدا، مقدمه همه علوم

سخن درباره خودشناسى است. اين مطلب را انبياى گرام خدا در همه دوران عمرشان و آيات قرآن كريم و روايات بيان كرده‏اند ؛ زيرا انسان به هر واقعيت و هر عالَمى كه مى‏خواهد راه يابد از طريق خودش بايد راه پيدا كند. اگر انسان به خود برسد و خود را كاملاً بشناسد، موقعيت و شخصيت خود را درك كند، به واقعيات مى‏رسد، قبل از مرگش، سفر به عوالم الهى مى‏كند و پس از مرگ هم سود رسيدن به واقعيات و نتيجه رفتن به عوالم را به احسن وجه به او عنايت مى‏كنند.
«وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ »١.
و پاداششان را بر پايه بهترين عملى كه همواره انجام مى‏داده‏اند ، مى‏دهيم .
انسان كه متولد مى‏شود، به فرموده پيامبران و آيات قرآن و روايات، مركز انواع سرمايه‏هاى الهى و مايه‏ها و استعدادها است. با پيدا كردن معرفت به قواعد الهى مى‏تواند همه اين مايه‏ها و سرمايه‏ها و استعدادها را آن چنان منظم به كار گيرد كه صاحب يك ساختمان عظيم معنوى و الهى شود. وقتى صاحب اين ساختمان عظيم معنوى و الهى شد، نخستين خيرش نصيب خود او مى‏شود و بعد هم نصيب ديگران مى‏گردد .
روايتى را فيض كاشانى در « تفسير صافى »، از پيامبر اسلام نقل مى‏كند كه مى‏فرمايد :
« إنَّ أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ و عَمِلَ لِما بَعْدَ المَوت »٢ .زرنگ‏ترين زرنگ‏ها در اين دنيا كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگ عمل كند.
انسان وقتى به حساب خود رسيدگى مى‏كند، درمى‏يابد كه چه مايه‏هاى عظيمى در اختيارش است، گذشته از بدن، كه براى ما تا حدى شناخته شده است ؛ زيرا بدن يك جزء از همه اين موجوديت است، و همه آن نمى‏باشد. اين يك حصار است، يك چهارديوارى است. اصل كار درون اين چهارديوارى است. اين چهارديوارى را قرار داده‏اند كه آنها محفوظ باشند. ما همواره روى اين چهار تا ديوار را آجر مى‏چينيم ؛ ولى به كسانى كه درون آن هستند، كارى نداريم. وقتى بار اين ديوارها سنگين شد، فرو مى‏ريزند و همه آنها را زير آوار اين تن مى‏كشند.

سخن گفتن اهل جهنم

در قرآن مجيد هست كه اهل جهنم، پنج بار با پروردگار سخن مى‏گويند. علت آن را ما نمى‏دانيم. هر پنج مرتبه هم يك درخواست دارند و يك پاسخ مى‏شنوند. اين پنج مرتبه سخنشان اين است كه خدايا! تو مى‏توانى ما را از جهنم بيرون بياورى، ما را به دنيا برگردان تا همان كسى شويم كه تو مى‏خواهى ؛ يعنى آن گوهرهاى گرانى كه در وجود ما گذاشتى، بشناسيم. پيامبر مى‏فرمايد : در جهنم انسان همه چيز را به خاطر مى‏آورد، در بهشت هم انسان همه چيز را از ياد مى‏برد ؛ چون بهشت جاى به خاطر آوردن چيزى نيست. بهشت جاى استراحت است. اگر انسان بخواهد دوباره ياد گذشته كند، ممكن است ناراحت شود. نيازى هم نيست كه انسان در بهشت به ياد دنيا بيفتد. مسافرتى داشته است به نام عبوديت و انواع رنج‏ها، زحمت‏ها و مشقت‏ها را در اين مسير تحمل كرده است. مردن كه فرا مى‏رسد، ملك الموت مى‏آيد براى اين كه فضاى استراحت به او بدهد. در ايام استراحت، چنان او را مست مى‏كنند كه در آن مستى، فقط لذت مى‏برد. جاى هيچ چيز ديگرى نيست. كسانى كه داراى مقامات عالى هستند، «مِنَ اللّه‏» لذت مى‏برند. آنان كه داراى مقام متوسط هستند، «مِنَ النّعيم» لذت مى‏برند. كسانى كه خيلى بالاتر هستند، «من اللّه‏ و من النعيم» هر دو لذت را مى‏برند. بعضى‏ها هم كه خيلى بالاتر هستند. اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : انسان نمى‏تواند بفهمد كه چيست و چه خبر است. حتى ملائكه هم به آنان دست‏رسى ندارند ؛ يعنى لياقت اين كه بروند پيش آنان را ندارند. جاى ديگرى هستند. فى مقعد صدق عند مليك مقتدر ، آنجا فقط با خدا هستند.

پايان جاده اهل معرفت

اهل معرفت وقتى به آخر جاده اهل عشق، اهل عمل، اهل اخلاق و اهل عبادت مى‏رسند خسته‏اند ؛ زيرا كار بسيار كرده‏اند. ساختن يك ساختمان الهى، واقعا كار ساده‏اى نيست. رنج بسيار مى‏خواهد. انسان وقتى كه مى‏خواهد بدن را بسازد طبق نقشه معمار و مهندس اصلى عالَم، كار ساده‏اى است :
«كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ»٣.
از خوردنى‏هاى پاكيزه بخوريد.
«وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّه‏ُ حَلالاً طَيِّباً»٤.
و از نعمت هاى حلال و پاكيزه‏اى كه خدا روزى شما فرموده است، بخوريد .
«وَلاَ تَأْكُلُوآا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ»٥.
و اموالتان را در ميان خود به باطل و ناحق مخوريد .
اين‏ها همه مصالح ساختمانى بدن هستند كه البته در آن چه در اين بدن هست، تأثير مى‏گذارند :
« النّاسُ مَعادِنَ كَمَعادِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ »٦.
پيغمبر مى‏فرمايد : مردم معدن هستند و اين بدن چهار ديوارى دور معدن است. هر چه هست درون آن معدن است.
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ»٧.
به مردان مؤمن بگو : چشمان خود را [از آن چه حرام است، مانند ديدن زنان نامحرم و عورت ديگران] فرو بندند .
تا وقتى هستى، چشم بدن را نگه دار.
«وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»٨.
و به زنان باايمان بگو : چشمان خود را از آن چه حرام است، فرو بندند و شرمگاه خود را حفظ كنند .
شهوت بدن را نگاه دار و آن را حفظ كن .
«وَ لاَ تَمْشِ فِى الاْءَرْضِ مَرَحاً»٩.
و در زمين ، با تكبر و سرمستى راه مرو.
سنگينى بدنت را روى پاهايت نينداز و سينه‏ات را سپر نكن. به گونه‏اى راه نرو كه چشم‏ها را به خودت خيره كنى، يعنى كه ما هم هستيم.

آنچه گفتنش شرك است

كسى كه خدا را شناخته است، احساس مستى به او دست نمى‏دهد. در دعاى عرفه سيد الشهدا عليه السلام به حضرت حق عرض مى‏كند : با همه علمم كه آن علم را هم تو به من دادى، جهل محض هستم در برابر تو، واى به جهل محض من در برابر تو! او عالِم است، او حكيم است، او قادر است، او مالك است، ديگر بعدى ندارد. اگر شما بگويى : من هم مالكم، شرك است، بگويى : من هم عالمم، شرك است، بگويى : ما هم قدرت داريم، شرك است. شما نگو من عالِم هستم، بلكه شما بگو :
«وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الاْءَحَادِيثِ»١٠.
پروردگارا ! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خواب‏ها را به من آموختى .
من امانت‏دار علم هستم، نه عالِم. «قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ»١١.
من مالك نيستم، مُلكى ندارم، قدرتى ندارم. «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه‏» و «لا مؤثّر فى الوجود إلاّ اللّه‏». همين يك كلمه هم بيش‏تر نيست. «لا إله إلاّ اللّه‏» يعنى او هست و تمام. وقتى مى‏گويم : او هست، يعنى عالم او است، مالك او است، قادر او است، سلطان او است، سيد او است، مولا او است، عزيز او است، حى او است، قيّوم او است. اگر بخواهم يك كلمه از اين حرف‏ها را درباره خودم بزنم، شروع كرده‏ام به خراب كردن ساختمان وجود. پيغمبر جنگ‏هاى به آن مهمى كرد، چه جنگ‏هايى! بدر، احد، خندق و حنين، آخر جاده، پس از آن همه زحمت، خداوند به او گفت :
«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّه‏َ رَمَى»١٢.
[اى پيامبر !] هنگامى كه به سوى دشمنان تير پرتاب كردى ، تو پرتاب نكردى ، بلكه خدا پرتاب كرد.
يك تير به دست شما به هدف نخورد تير در دست خودم بود. خودم به هدف مى‏زدم. به خود نباليد كه ما زديم. از اين رو مى‏بينيد كسى كه هيچ ادعايى ندارد، چه انسان خوبى است و كسى كه ادعا دارد، چه اندازه مشكل ايجاد مى‏كند. انسانى ادعادار اختلاف ايجاد مى‏كند، كار را خراب مى‏كند، آسان را مشكل مى‏كند، زنده را مى‏ميراند، آبادى را خراب مى‏كند و درگيرى‏هاى شديد ايجاد مى‏كند ؛ اما كسى كه ادعا ندارد، مانند آفتاب، فقط نور پخش مى‏كند، هيچ چيزى را هم نمى‏گويد كه مال من است! چون مال او هم نيست :
«إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ دَاعِياً إِلَى اللّه‏ِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِيراً »١٣.
اى پيامبر ! به راستى ما تو را شاهد [بر امت] و مژده‏رسان و بيم‏دهنده فرستاديم و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان [براى هدايت جهانيان] قرار داديم .

فلسفه ايجاد صراط مستقيم

امام صادق مى‏فرمايد : صراط مستقيم را براى اين گذاشته‏اند كه ما هيچ چيزى نگوييم، فقط بگوييم : او، تا در همه چيز راحت باشيم و اين خيلى زحمت دارد كه كسى خود را نبيند. البته اگر كسى خود را بشناسد، ديگر خود را نمى‏بيند. اگر انسان خود را بشناسد، خدا را مى‏بيند. پيامبر هم مى‏فرمايد :
« مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ »١٤.
كسى كه خود را بشناسد به تحقيق كه خدا را شناخته است .
اگر انسان خود را بشناسد و به حساب خود رسيدگى كند، در حسابرسى به خود، خدا را پيدا مى‏كند و محو جمال او مى‏شود و ديگر چشم ديدن خود را ندارد. تا خود را نشناخته، خودبين است. تا خود را نشناخته، متكبر است و تا ادعا دارد. وقتى كه خود را شناخت، خدا را شناخته است و محو آن جا مى‏شود و همواره مى‏گويد: مِنَ اللّه‏، الى اللّه‏، على اللّه‏، باللّه‏، فى اللّه‏، للّه‏ :
«وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ »١٥.
من به دور از انحراف و با قلبى حق‏گرا همه وجودم را به سوى كسى كه آسمان‏ها و زمين را آفريد ، متوجه كردم و از مشركان نيستم .
ديگر هيچ ادعايى ندارد :
«وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى »١٦.
گفت : پروردگارا ! من به سوى تو شتافتم تا خشنود شوى .
«وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ »١٧.
و هنگامى كه بيمار مى‏شوم ، او شفايم مى‏دهد.
«إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ »١٨.
و [ وقتى از اين مهلكه جان سالم به در برد] گفت : به راستى من به سوى پروردگارم مى‏روم و [او] به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد .

ساختمان بدن

حضرت موسى مى‏گويد : من با همه هستى‏ام مى‏دوم تا به تو برسم و رضايت تو را جلب كنم. كار ديگرى غير از اين ندارم. اين بدن‏سازى نيست كه كار ساده‏اى باشد. قرآن درباره بدن‏سازى مى‏فرمايد :
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ»١٩.
چشم را خراب نكنيد. بگذاريد سر جاى خودش باشد. ساختمان بدن، اين گونه درست مى‏شود : با نديدن نامحرم. بگو شهوت را نگه دارند، دستشان را نگه دارند، پايشان را نگه دارند : «وَ لاَ تَمْشِ فِى الاْءَرْضِ مَرَحاً». شكم را نگه دارند : «كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ». زبانشان را از دروغ، غيبت، تهمت، فحش، مسخره و ناسزا نگه دارند. پوست را از لمس بدن غير نگه دارند. لباسى كه مى‏پوشند، لباس فخر و تكبر و افتخار و خودنمايى نباشد. اين مربوط به بدن ؛ اما بگو عقل را هم بسازند:
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ »٢٠.
نشانه‏هايى بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا است .
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »٢١.
يقيناً در اين امور براى مردمى كه مى‏انديشند، نشانه‏هايى [بر توحيد ، ربوبيت و قدرت خدا ] است .

سفارش به خودسازى

بگو كه كتاب آفرينش را پيش رويشان بگذارند و ورق بزنند كه من چه كار كرده‏ام. عقل را بسازند، روح را بسازند، نفس را بسازند:
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْواهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا »٢٢.
و به نفس و آن كه آن را درست و نيكو ساخت. پس بزه‏كارى و پرهيزگارى‏اش را به او الهام كرد . بى‏ترديد كسى كه نفس را [از آلودگى پاك كرد و] رشد داد ، رستگار شد .
بايد شروع كنند به ساختن. بنده‏هاى خدا بايد يك نفرى هم بسازند و كمكى ندارند. در اين جا چون انسان مكلف است، مى‏سازد و مى‏سازد و آخر جاده ساختمان را كه تحويل مى‏دهد، يك بدن به تمام معنا پاك و ساخته شده تحويل مى‏دهد.
« إنَّ أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ »٢٣.
زرنگ‏ترين زرنگ‏ها كسى است كه به حساب خود رسيدگى كند.
بدن را ساخته، نفس را ساخته، عقل را ساخته، روح را ساخته است و بسيار خسته شده است. آخر جاده، خدا مى‏خواهد او را تحويل بگيرد. چه كسى مى‏تواند معناى اين آيه را بفهمد كه پروردگار مى‏فرمايد :
«وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً »٢٤.
و پروردگارشان باده طهور به آنان مى‏نوشاند .
خود من در آخر جاده، مجلسى برپا مى‏كنم و اين مهمان، بر من وارد مى‏شود و ساقى خودِ من هستم، خودم شراب طهور در كام او مى‏ريزم. چه كسى از مستى آن شراب، درمى‏آيد؟

افكار جهنّمى‏ها

اما جهنمى‏ها هزار نوع فكر به ذهنشان هجوم مى‏برد. براى چشمشان، براى دستشان، براى گوششان، براى شكمشان، براى شهوتشان، براى هر يك از گناهانى كه انجام داده‏اند، و براى ظلمها و جنايتها، خيانتها، زدوبندها، مكرها و غلها و غشها، همواره هجوم فكر خواهد بود كه چرا اين طور شد؟ اى كاش نكرده بوديم! اى كاش نخورده بوديم! همه را آورده بودند و روى اين چهار ديوار بدن چيده بودند. هنگام مرگ هم، كه همه اين گوهرهاى درون، زير آوار خرد شده و از بين رفته است، مى‏خواهد آنها را از زير آوار بيرون بكشد. پنج بار به خدا مى‏گويد : من را بيرون بياور! تا به دنيا برگردم. جاى ساختمان‏سازى اين جا است. وقتى كه ملك الموت آمد، ديگر همه وسايل را از دستت مى‏گيرند و به مرده تبديل خواهى شد. البته مرده‏اى كه اميرالمؤمنين مى‏فرمايد : اين گونه او را از خواب بيدار مى‏كنند :
« النّاسُ نِيام إذا ماتُوا إنْتَبَهُواْ »٢٥.
تا امروز مرده بودند و زير آوار رفته بودند. امروز آنان را زنده مى‏كنند. خداوند در سوره تبارك مى‏فرمايد :
«أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ »٢٦.
آيا براى شما بيم‏دهنده‏اى نيامد؟
آيا در دنيا كه بودى، به تو نگفتند كه چگونه زندگى كن؟
«قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ»٢٧.
مى‏گويند : بله، براى ما بيم‏دهنده‏اى آمده بود.
اين همه خرابى كه به بار آوردى، خودت مقصر هستى. شيطان هم به گردن نمى‏گيرد و مى‏گويد : من خراب نكردم، بلكه من فقط يك گوشه ايستادم و گفتم : خراب كن. مى‏خواست خراب نكند.
اگر به حرف شيطان هم گوش ندهى و خراب نكنى عجيب بدبخت مى‏شود دائم‏مى‏آيد مى‏بيند كه‏گوش نمى‏دهى خسته‏مى‏شود تو را رهامى‏كند ومى‏رود، ضعيف مى‏شود.

بيچارگى شيطان

پيامبر مى‏فرمايد: يك روز شيطان را ديدم، مانند چيزى كه در نمك بيفتد و آب شود، آب شده بود، زرد، رنگ‏پريده، لاغر، مردنى و بيچاره. به او گفتم : چه شده است؟ گفت : از دست چهار برنامه سخت بيمارم : يكى از كسب حلال. هر چه تلاش مى‏كنم كه عده‏اى را حرام‏خوار كنم، نمى‏شود. هر چه پول و طلا و نقره را نزد آنان جلوه مى‏دهم، هر چه مال دنيا را جلوى چشم آنان مى‏آورم، اصلاً توجه نمى‏كنند. كسب حلال، كلنگى است كه به جان من افتاده است. بعضى از مردم هم با همه توان، براى خراب كردن خودشان مى‏تازند. يك عمر روى اين بدن مى‏چينند و درون را نگاه نمى‏كنند كه آن را هم بسازند. درون كاملاً خراب است :
«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّه‏ُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ »٢٨.
سرگذشت آنان سرگذشت كسانى است كه [در شب بسيار تاريك بيابان] آتشى افروختند [تا در پرتو آن، خود را از مهلكه نجات دهند] ، چون آتش، پيرامونشان را روشن ساخت ، خدا [به وسيله توفانى سهمگين] نورشان را از ميان برداشت و آنان را در تاريكى‏هايى كه مطلقاً نمى‏ديدند، واگذاشت.
خداوند چه مَثَل زيبايى مى‏زند! مى‏گويد : اين چراغى را كه روشن كرده است، نگاه نكن. اگر باد بزند، خاموش مى‏شود و كران تا كرانش را تاريكى مى‏گيرد.
انسان اهل جهنم، بار دوم هم مى‏گويد : من را برگردانيد. باز به او مى‏گويند : براى چه مى‏خواهى برگردى؟ اگر مى‏خواهى خودت را درست كنى كه قبلاً در آن جا بودى. بار پنجم كه مى‏گويد : خدايا! مرا برگردان، پروردگار به ملائكه مى‏گويد :
«قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَ لاَ تُكَلِّمُونِ »٢٩.
[خدا] مى‏گويد : [اى سگان !] در دوزخ گم شويد و با من سخن مگوييد !
اى ملائكه من! اين التماس‏كننده‏هاى جهنم را مانند سگ رد كنيد و زبانشان را براى هميشه ببنديد كه ديگر حرف نزنند. اينان هر چه حرف داشتند، در دنيا زدند. اين جا ديگر جاى حرف زدن نيست.
« إنَّ أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ »٣٠.
زرنگ‏ترين زرنگ‏ها كسى است كه به خودش برسد.
و عَمِلَ بَعْدَ المَوت .
براى پس از مردنش كار كند.
« و أحْمَقَ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ فيهِ نَفْسُهُ هَوآهُ » ٣١.
نادان‏ترين نادانان كسى است كه خود را به دست هوا سپرده باشد.
و تَمَنّا عَلَى اللّه‏ِ الأمانى .
بدون سازندگى و فعاليت، به پروردگارش اميد بسته باشد.
اين احمق‏ترين احمق‏ها است.

هادى مطلق خداست

خوش به حال كسانى كه اين جاده را طى كرده‏اند و خود را ساخته‏اند. خوش به حال ما كه به ما هم عشق ساختن خودمان را داده‏اند. فعلاً اسمش را مى‏بريم و حرفش را مى‏زنيم و نقشه‏اش را مى‏كشيم. پس از اين كه شروع كنيم به خودسازى، همه درهاى رحمت، به روى ما باز مى‏شود :
«وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»٣٢.
يعنى اى بنده من! تو برخيز حركت كن، ديگر كارى به بقيه‏اش نداشته باش. من دست تو را مى‏گيرم و در همه كارها خودم كمكت مى‏كنم. به آخر جاده هم كه رسيدى، ساقى‏ات براى رفع خستگى، خودم هستم :
«وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً »٣٣.
شيطان گفت : كسب حلال، مرا بيچاره كرده است. همين انسان حلال‏خور، وقتى صداى اذان بلند مى‏شود :
«رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّه‏ِ»٣٤.
مردانى كه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى‏دارد .

اعلاميّه خدا

انسان مؤمن با شنيدن صداى اذان، همه كارهايش را رها مى‏كند. ديگر دستش به كارى بند نيست. اذان اعلاميه خدا است كه‏اى بنده من! به سوى من بيا. معناى اذان، اين است كه لحظه‏اى رسيده است كه تو را مى‏خواهم، بيا! او هم مى‏رود. مى‏دانيد كه اينان چگونه وارد نماز مى‏شوند؟ با بدن پاك و با لباس حلال. شيطان از دست آنها ضعيف شده است و ناله مى‏كند. در نماز هم ديگر كارى به آنان ندارد. نماز آنان سفر است. شيطان گفت اى رسول اللّه‏! كار ديگر آنان كه مرا بيچاره كرده و تا مرز كشتن پيش برده، آن است كه با عمل صالح و اخلاق، از دست من به خدا پناه مى‏برند. «اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم» يعنى ترك حرام و اداى واجب. «اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم». كار ديگر آنان كه براى من بسيار سنگين است و طاقت آن را ندارم، وقتى است كه به سوى ميدان جنگ سرازير مى‏شوند.
«يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَّرْصُوصٌ »٣٥.
خدا كسانى را دوست دارد كه صف‏زده در راه او جهاد مى‏كنند [و از ثابت قدمى] گويى بنايى پولادين و استوارند .

بنيان مرصوص

شيطان با اين بنيان مرصوص چه كار كند، جز اين كه از هر سو، كه به بنيان مرصوص برخورد مى‏كند، خودش زخمى مى‏شود و اسكلت خودش مى‏شكند؟ مخصوصا وقتى كه ببيند شب‏هاى جمعه و در نيمه شب‏ها جوانان و نوجوانان پاكدل و عاشق حق ، صورت بر زمين نهاده و اين گونه با خداى خود نجوا مى‏كنند : «إلهى قَلْبى مَحْجُوب» و «إلهى و رَبّى مَنْ لى غَيْرُك» فرار مى‏كند. اگر فرار نمى‏كرد و به قول پيامبر، مانند جنس افتاده در نمك، آب نمى‏شد، اينان به شهادت نمى‏رسيدند، كسب حلال آنان ادامه پيدا نمى‏كرد، به اذان گوش نمى‏دادند، اين گونه به خدا پناه نمى‏بردند. معلوم مى‏شود كه آنان خوب او را رانده‏اند.
خوش به حال همه شما! خوش به حال كسانى كه رفتند! خوش به حال كسانى كه در حال حركت هستند! خوش به حال كسانى كه نيت كردند كه حركت كنند! خود حرف زدنش هم لذتى دارد. حرف زدن، مانند در زدن است. اين «يا رب» گفتن، «يا اللّه‏» گفتن، نيت كردن، ناراحت شدن كه چرا بد گذراندم، همه اينها در زدن است. از هر كدام كه استفاده كنيد، واللّه‏ بلافاصله خود پروردگار مى‏گويد: كيست؟ تو هم همان سخن زين‏العابدين عليه السلام را به او بگو : «إلهى هَلْ يَرجِعُ العَبْدُ الآبق إلاّ الى مَوْلاهُ»٣٦ ؛ بنده فرارى تو هستم، نمى‏دانستم، اكنون برگشتم، در را باز كن! آن گاه ملائكه را به استقبال تو مى‏فرستد :
«هُوَ الَّذِىآ أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ»٣٧.
او است كه آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد ، تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايد .
«أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»٣٨.
اينانند كه خدا ايمان را در دل‏هايشان ثابت و پايدار كرده است و به روحى از جانب خود، نيرومندشان ساخته است .

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . نحل (١٦) : ٩٧.
٢ . تفسير الصافى: ١/٨٤ .
٣ . مؤمنون (٢٣) : ٥١ .
٤ . مائده (٥) : ٨٨ .
٥ . بقره (٢) : ١٨٨.
٦ . الكافى: ٨/١٧٧.
٧ . نور (٢٤) : ٣٠.
٨ . نور (٢٤) : ٣١.
٩ . اسراء (١٧) : ٣٧.
١٠ . يوسف (١٢) : ١٠١.
١١ . يوسف (١٢) : ١٠١.
١٢ . انفال (٨) : ١٧.
١٣ . احزاب (٣٣) : ٤٥ ـ ٤٦.
١٤ . عوالى اللئالي: ١/٥٤.
١٥ . انعام (٦) : ٧٩.
١٦ . طه (٢٠) : ٨٤ .
١٧ . شعراء (١٧) : ٨٠ .
١٨ . صافات (٣٧) : ٩٩.
١٩ . نور (٢٤) : ٣٠.
٢٠ . رعد (١٣) : ٤.
٢١ . رعد (١٣) : ٣.
٢٢ . شمس (٩١) : ٧ ـ ٩.
٢٣ . تفسير الصافى: ١/٨٤ .
٢٤ . انسان (٧٦) : ٢١.
٢٥ . بحار الأنوار: ٤/٤٣.
٢٦ . ملك (٦٧) : ٩.
٢٧ . ملك (٦٧) : ١٠.
٢٨ . بقره (٢) : ١٧.
٢٩ . مؤمنون (٢٣) : ١٠٨.
٣٠ . تفسير الصافى: ١/٨٤ .
٣١ . تفسير الصافى: ١/٨٤ .
٣٢ . عنكبوت (٢٩) : ٦٩.
٣٣ . انسان (٧٦) : ٢١.
٣٤ . نور (٢٤) : ٣٧.
٣٥ . صف (٦١) : ٤.
٣٦ . صحيح سجاديه ، ابطحى : ٤٠٢.
٣٧ . فتح (٤٨) : ٤.
٣٨ . مجادله (٥٨) : ٢٢.


۵
جـلسه ٦

جـلسه ٦

توجه خداوند به زمين

در بخشى از سوره مباركه يس كه از مهم‏ترين سوره‏هاى كتاب خدا است و پيامبر اسلام آن را قلب قرآن ناميده‏اند و حاوى قسمت بزرگى از مسائل الهى، انسانى، دنيايى و آخرتى است ـ درباره عنايت خداوند به زمين، اين گونه مى‏خوانيم :
«و الاْءَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا»١.
خدا مى‏فرمايد : زمين مُرده با دم من و با نسيمى كه به او مى‏زنم، زنده مى‏شود. با زنده شدن زمين، آثار مهمى از آن بروز مى‏كند كه البته تعداد اين آثار مهم، هنوز براى دانش بشر روشن و معلوم نشده است. كره زمين و حيات آن از شگفتى‏هاى بسيار باعظمت عالم هستى و عالم خلقت است. در آيه يكى از سوره‏هاى قرآن، پروردگار عالم همه را به تماشاى مجموع آثارى كه از زمين ظهور مى‏كند، فرا مى‏خواند، آن هم از دو منبع خاك و آب و مى‏گويد: ببينيد از آميختن آب و خاك دو تا عنصرى كه شكل و رنگى ندارند، من چه منافعى و چه آثارى در اختيار شما قرار مى‏دهم!
دنياى علم، براى هر يك از آثارى كه از زمين بروز مى‏كند، كتاب جداگانه نوشته است، پرونده‏هاى بزرگى در مراكز مهم علمى، براى آثار زمين تشكيل داده‏اند و عمرها براى شناختن آثار زمين مصرف كرده‏اند. زمين در دنياى علم، احترام و عظمت بسيار دارد. اين دم حياتبخش الهى وقتى به زمين مرده مى‏رسد، زمين زنده مى‏شود :
«وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ»٢.

آثار زمين

باغ‏هاى مختلفى از خرما پس از زنده شدن زمين به وجود مى‏آيد. از آن جا كه در چند آيه نمى‏شود همه آثار زمين را توضيح داد، خداوند براى معرفى كردن خود و براى نشان دادن بسيارى از واقعيات، دورنمايى از مسائل را ذكر مى‏كند. اگر مى‏خواست همه آثار را بيان كند، بايد كتابى بزرگ به قطر خودِ كره زمين تشكيل مى‏شد ؛ چون بيان آثار هر عنصرى بايد همراه با همه اجزايش باشد. البته انسان‏ها از درك حقيقت همه اشيا عاجزند و كسى تاكنون نتوانسته است حقيقت يك عنصر را آن گونه كه هست، بيان كند. آن چه بيان شده است فقط درباره طول، عرض، عمق، حجم و صفات عناصر است، نه حقيقت آنها. البته اين گونه هم نيست كه انسان به كلى درباره حقيقت اشيا جاهل بماند. اگر انسان مسافرت روحى به عالم الهى بكند و قطره وجود او به درياى نامتناهى الهى بپيوندد، مى‏تواند حقيقت‏ها را ببيند ؛ اما اگر تنبلى كند و اين سفر را نداشته باشد، فقط مى‏تواند به تماشاى آثار و صفات و رنگها و طولها و عرض‏ها و حجم‏ها بنشيند.
بنابراين، انسان مى‏تواند حقيقت را به دست آورد. بعضى از اولياى خدا ثابت كرده‏اند و اين مطلب كه در فلسفه بيان شده و از جملات ريشه‏اى دانش فلسفه است ذاتى لايتغير است، درست نيست و مى‏توان حدود ذاتى را شكست و از چهارچوب آن درآمد. جبرئيل امين، از ادامه سفر با پيامبر باز ماند. پيغمبر به او فرمود : چرا نمى‏آيى؟ او گفت : اگر به اندازه بال مگسى حركت كنم، همه هستى‏ام به باد مى‏رود، طاقت ما تا اين جا تمام است.
«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى »٣.
سپس نزديك رفت و نزديك‏تر شد. پس [فاصله‏اش با پيامبر] به اندازه فاصله دو كمان گشت يا نزديك‏تر.
ما نمى‏دانيم اين نزديك شدن يعنى چه و انسان تا كجا پيش رفته است. انسانى كه روزگارى بر او گذشت و پروردگار مى‏گويد :
«لَمْ يَكُن شَيْئاً مَّذْكُوراً »٤.
آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود ؟
يعنى انسان ارزش ذكر را نداشت كه ما سخن از او را پيش بياوريم ؛ اما وقتى حرف او را پيش آورد، كامل و جامع آن را مطرح نمود.

انسان مطلع الفجر عالَم

انسان كلمة اللّه‏ خاص است. بقيه موجودات عالَم، كلمه عام هستند. همه موجودات، كلمه رحمانيه هستند. انسان، هم كلمه رحمانيه است و هم كلمه رحيميه است . عرفاى بزرگ الهى مى‏گويند : جامع‏ترين تعبيرى كه در حق انسان مى‏توان گفت، اين است كه انسان «مطلع الفجر» همه واقعيات عالم است. محل طلوع همه حقايق است. بقيه، مشرق جزئى هستند و اين موجود، مشرق كلى است. قرآن مجيد وقتى كه از عالم علم الهى ظهور پيدا مى‏كند، از چه مشرقى طلوع مى‏كند؟ خودِ قرآن مجيد مى‏گويد :
«وَ الْقُرْءَانِ الْعَظِيمَ »٥.
و قرآن بزرگ را به تو عطا كرديم .
«وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ »٦.
و اگر بدانيد بى‏ترديد اين سوگندى بس بزرگ است .
«إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَابٍ مَّكْنُونٍ »٧.
يقينا اين قرآن ، قرآنى است ارجمند و باارزش ؛ [كه] در كتابى مصون از هر گونه تحريف و دگرگونى [به نام لوح محفوظ جاى دارد] .
از كتاب‏هاى مكنون طلوع مى‏كند. كتاب مكنون در اين عالَم چيست؟ سينه وجود مقدس پيغمبر مى‏باشد. اين مطلع الفجر همه حقايق است. مايه مشرق و مطلع الفجر شدن، در وجود انسان هست. كسانى كه بى‏معلم، عالى‏ترين مطالب را در اين عالَم گفته‏اند، چگونه گفته‏اند؟ ابراهيم هر چه گفته است، بى‏معلم بشرى گفته است. اين همه عنايت از چيست؟ از مشرقى بودن و مطلع الفجر بودن او است. مردى كه خدا در قرآن مجيد مى‏فرمايد: در همه چهل سال عمرش از هنگامى كه متولد شد تا وقتى كه امين وحى، بر او نازل شد، نه چيزى خواند و نه چيزى نوشت و پروردگار مى‏فرمايد : بعد هم اجازه ندادم يك بار بنويسد :
«إِذاً لاَّرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ »٨.
و پيش از اين [قرآن] ، تو هيچ نوشته‏اى را نمى‏خواندى و آن را با دست خود نمى‏نوشتى وگرنه باطل‏گرايان ياوه‏گو [در وحى بودن و حقانيّت آن] شك مى‏كردند.
نمى‏خواست چشمى ببيند كه او قلم به دست گرفته است ؛ يعنى بى‏قلم و بى‏معلم و بى‏قرائت، مطلع الفجر همه حقايق عالم شده است :
«سَلامٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ »٩.
اين شب تا برآمدن سپيده‏دم [سراسر] سلام و رحمت است .
او مطلع الفجر است و هر خورشيدى از حقايق الهى، از وجود او طلوع كرده است.

نزول پيامبر

خداوند در سوره لقمان مى‏گويد : اگر درياها مركّب شوند و درخت‏ها قلم و همه نويسنده، كلمات خدا تمام نمى‏شود. خداوند درباره پيامبر عزيز اسلام، ماده «نزل» را به كار برده، مى‏گويد : او را نازل كردم و درباره ما مى‏گويد : شما را از خاك آفريدم ؛ يعنى شخصى كه شما مى‏بينيد اين نيست. او بى‏رنگِ بى‏رنگ در عالَم الهى، ظرف همه چيز بود. رنگ بشرى را كه به او زدم، به اين علت بود كه بيايد و دست شما را بگيرد. اگر هدايت شما در كار نبود، او را اين جا نمى‏فرستادم. اين جا ظرف پذيرش او نيست.

حقيقت پيامبر صلى الله عليه و آله

اين روايت را ملا صدراى شيرازى در تفسير آيه نور نقل مى‏كند و مى‏گويد : خداوند حقيقت پيغمبر را مستقيم از حقيقت خود او خلق كرد. و نكته مافوق درك بشر نيز همين جا است. از آيات قرآن و روايات و وضع بشر، دانسته مى‏شود كه بشر از مجموعه‏اى از عناصر مادى خلق مى‏شود كه بعد دم حياتى به او دميده مى‏شود :
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ »١٠.
شأن او اين است كه چون پديد آمدن چيزى را اراده كند ، فقط به آن مى‏گويد : باش ، پس بى‏درنگ موجود مى‏شود .
با لحاظ زمان و تركيب مواد و عناصر، «وَ صَوَّرَه» : به او شكل داد. «و صَدَّرَهُ عَلى يَقِهُ» : در دست عنايت خود، پيغمبر را بالا دست همه عالَم نشاند. در دست عنايت خود، او را خلق نكرد و كنار بگذارد. در همان دست عنايت و فضاى رحمت خاصه، او را نگاه داشت، آن هم بالادست همه چيز. «يَبْقى ذلِكَ نُورٌ بَيْنَ يَدَى تَعالى مِائَةَ ألْفَ عامٍ». منظور از «مِائَةَ ألْفَ عامٍ» زمان مادى نيست. اين دست به معناى عنايت خاص است. «فَكانَ يُلاحِظُ فى كلّ يومٍ و لَيْلةٍ سَبْعينَ ألْفَ لحظةً و نَذَرَهُ» : پروردگار در شبانه‏روز عالَم الهى، هفتاد هزار بار به اين نور در دست رحمتش نظر عنايت مى‏كرد و در هر نظرى، عنايتش به او اضافه مى‏شد. «يَكْسُواْ فى نَظْرَة نُورا جَديدا و كَرامَةً جَديدةً» : هر مرتبه‏اى كه در آن صد هزار سال به پيامبر نظر كرد، نور و كرامت جديدى به او داده شد. پس از طى اين منازل، «خَلَقَ مِنْهُ المَوجودات كُلُّها» : همه هستى را از پرتو همان نور آفريد.
منظور اين است كه همه خلقت، غيب و شهودش را مديون وجود پيغمبر است. آن گاه خدا نكند كه اين انسان، در قيامت وارد شود و بگويد : از فلان شخص شاكى هستم. ببينيد چه مى‏شود.

رضايت ولى خدا

اميرالمؤمنين عليه السلام كه تربيت‏يافته دست پيامبر و قطعا داراى مقام پس از ايشان است، با دو يا سه نفر در جايى نشسته بودند. شخصى ظرف غذايى براى آنان آورد. يكى از آنان دست برد تا از غذا بردارد و بخورد. اميرالمؤمنين عليه السلام دست او را گرفت و فرمود : نخور، غذا مسموم است. او گفت : ما هر وقت با تو جايى رفتيم، يك چيزى را مسموم اعلام كردى. آن گاه لقمه اول را در دهان گذاشت و خورد. لحظاتى نگذاشت كه لرزش شديدى به او دست داد و از دنيا رفت. دوستانش جنازه او را به مسجد پيغمبر آوردند و از ايشان خواستند بر جنازه نماز بخوانند. پيامبر صلى الله عليه و آله علت مرگ او را پرسيدند. داستان را گفتند. حضرت فرمودند: بايد على را بياوريد تا ببينيم دل على از او رنجيده است يا نه. اگر رنجيده است، من نماز نمى‏خوانم. اميرالمؤمنين آمد. پيامبر فرمودند : على جان! جريان چيست؟ امام گفت من به او گفتم : غذا را نخور ؛ اما او خورد و به من هم پرخاش كردم. پيامبر فرمود : اكنون درباره او در چه حالى هستى؟ عرض كرد : از او راضى شدم. پيامبر فرمود : نماز مى‏خوانم سپس فرمود: اگر على از او راضى نمى‏شد، تا ابد درِ نجاتى به روى او باز نمى‏شد.
اكنون حساب كنيد كه اگر خود پيامبر از كسى دلگير شود، چه خواهد شد. پيامبرى كه ٢٣ سال، خودش زحمت كشيده است. پس از ايشان هم سال‏ها اميرالمؤمنين و ديگر امامان زحمت كشيده‏اند و رنج برده‏اند. بعد هم علماى بزرگ دين زحمت كشيده‏اند تا امروز دين به دست ما برسد. مخالفت با پيامبر، با قرآن، با ائمه و با ولى فقيه، بسيار سنگين است.

بركات زمين

زمين مُرده را زنده كردم. «وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ»١١ : باغ‏هاى مختلفى از درخت خرما در اين زمين به وجود آورد. خداوند خرما را مَثَل مى‏زند ؛ زيرا ميوه پرحرارت و پرقدرتى است. هر كس دچار ضعف شود، به او خرما مى‏دهند و كمبودش را جبران مى‏كنند. وقتى كه مريم كبرى عيسى را به دنيا آورد، پروردگار به او فرمود : شاخه بالاى سرت را با دست پايين بياور. «تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا »١٢: خرمايى به تو مى‏دهد، آن خرما را بخور. خرما براى زايمان‏كننده، بهترين دارو است. «وَ أَعْنَابٍ» و انواع انگورها را من از اين خاك مرده زنده شده بيرون آوردم. آب انگور بنابر تحقيقات دانشمندان، مساوى است با همه موادى كه در شير مادر وجود دارد و براى بدن مفيد است. اين انگور، برخلاف ديگر ميوه‏ها، اگر كهنه شود، تبديل به كشمش مى‏شود و اثرش از انگور تازه بيش‏تر است. هر ميوه‏اى اگر كهنه شود ؛ خواص آن تضعيف مى‏شود، غير از انگور، كه وقتى كهنه مى‏شود، بهتر مى‏شود.
«وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ »١٣: و سنگ‏هاى سخت، تپه‏ها و كوه‏ها را مى‏شكافم و براى شما و از زمين چشمه‏ها آشكار مى‏كنم. «لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ» : براى اين كه از ثمرات اين زمين بخوريد. «وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ»١٤ : و آن چه با دست خود انجام مى‏دهيد. «أَفَلاَ يَشْكُرُونَ »١٥: پس از زنده كردن زمين و به وجود آوردن انواع خرماها و انواع انگورها و راهنمايى شما، كه با مواد غذايى چه كار كنيد، آيا باز هم جاى تشكر از من نيست؟ اين لحن گلايه است ؛ يعنى چرا شكر نمى‏كنيد؟

معناى شكر

داستان شكر از داستان همه عبادت‏ها مهم‏تر است. خداوند نماز را در قرآن مطرح مى‏كند ؛ اما نمى‏گويد: مشترى آن كم است. درباره روزه نمى‏گويد كه مشترى آن كم است. حج را كه مطرح مى‏كند، نمى‏گويد كه مشترى آن كم است. جهاد هم با آن عظمتى كه نزد خداوند دارد، نمى‏گويد كه مشترى آن كم است ؛ اما به شكر كه مى‏رسد، مى‏گويد: مشترى آن كم است. مگر شكر چيست؟ خود او شكر را معنا مى‏كند و مى‏فرمايد : همه نعمت‏هايى كه به شما داده‏ام، اگر در همان جايى كه خودم به شما گفته‏ام، مصرف كنيد، اين شكر است.

معناى ناسپاسى

آدم ناسپاس هم در ميان انسان‏ها بسيار است. از صبح كه ما بيدار شده‏ايم تا الان، به هر چه نامحرم نگاه كرده‏ايم، ناشكرى چشم بوده است. غيبت‏ها و تهمت‏ها ناشكرى زبان بوده است. گلايه‏ها از عالَم، ناشكرى زبان بوده است. اگر دخترى از كنار انسان رد شده است و ما اندكى خود را به او نشان داده‏ايم، ناشكرى همه بدن بوده است. زنى كه از خانه بيرون آمده و موهايش را بيرون انداخته است براى جلب مردم، ناشكرى همه وجود بوده است. اگر با همسر و فرزندان، بى‏جا دعوا كرده‏ايم، ناشكرى در برابر عنايات الهى بوده است. اگر در فروش كالا تقلب كرده‏ايم، ناشكرى در معاملات و روزى خدا بوده است. همه اين‏ها ناسپاسى است.

موءمن مانند زمين است

«و الاْءَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا * وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ »١٦.
اين آيات سوره يس، چه جالب چهره زمين را نشان مى‏دهند! روزى پيامبر اسلام، روى منبر به مردم فرمود : مى‏دانيد مؤمن، مانند چيست؟ «المؤمن كالأرض». وجود هر يك از شما براى خدا مانند زمين است. طبيعت مسأله هم همين است : «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ». ما شما را از زمين خلق كرديم. هر كدام از ما براى خودمان يك كره زمين هستيم ؛ زيرا همه عناصر وجود ما از زمين است. مادر اصلى و ريشه ما زمين است. آيا خدا زمين را دوست دارد مرده ببيند يا زنده ببيند يا زنده؟ اگر خدا زمين مرده را دوست داشت، رهايش مى‏كرد تا مرده باشد و اگر مرده بود، موجودى خشكى بود كه ديگر تعريفى نداشت ؛ اما چون اين را دوست نداشت، دم حياتى به او دميد. پس از آن دم حياتى، ببينيد زمين چه شد .
«ياأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اسْتَجِيبُوا للّه‏ِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»١٧.

آنچه مرده را زنده مى ‏كند

خداوند مهربان دوست دارد زمين وجود بشر زنده باشد.
پس اى انسان و اين دم خدا و دم پيغمبر را بپذير تا زنده شوى. دم خدا چيست؟ قرآن است. دم پيامبر چيست؟ سنت پيامبر صلى الله عليه و آله ، زهرا، اميرالمؤمنين، امام صادق و امام باقر است. كسانى كه گوش مى‏دهند زنده مى‏شوند. در وجودشان پس از زنده شدن، چه چيزى روييده مى‏شود.
اميرالمؤمنين در برنامه‏اى ده مسأله را برمى‏شمرد كه در سرزمين وجود اينان مى‏رويد. اين مسائل را حضرت در قالب شعر بيان مى‏كند :
«إنّ المَكارِمَ أخلاقٌ مُطَهَّرَةٌ فَالدّينُ أوَّلُها» ؛ زنده مى‏شوند به حيات ايمانى، غوغاى درونى برپا مى‏شود براى آنان. «و العَقْلُ ثانِيَها» ؛ بهترين انديشمندان مى‏شوند، عقل مى‏شوند، موجوديت آنان عقل مى‏شود. «و العلمُ ثالِثُها» ؛ دانش و بينش و آگاهى مى‏شوند. او همان زمين مرده است كه به سخن خدا گوش كرده است. «و الحِلْمُ رابِعُها» ؛ بردبار مى‏شود و هيچ حادثه‏اى نمى‏تواند او را از جا بكند. «و الجُودُ خامِسَها» ؛ همه وجود او سخاوت مى‏شود. مانند چشمه‏هاى بيابان، بركت از او جارى مى‏شود. چشمه‏هاى جود مى‏شود. «و الفضلُ سادِسُها» ؛ هنرمند عجيبى مى‏شود «و البِرُّ سابِعُها» ؛ همه وجود آنان خوبى مى‏شود. «و الصَّبر ثامِنُها» ؛ مانند كوه مى‏شوند. «و الشُّكْر تاسِعُها» ؛ همه وجودشان شكر مى‏شود. «و الّلينُ باقيها» ؛ نرمى فوق‏العاده‏اى در روح و نفس و قلبشان پيدا مى‏شود و نمونه خدا مى‏شوند. «و النَّفْسُ تَعْلَمُ أنّى لا أصادِقُها» ؛ هواهاى من بدانند كه من هرگز قصد آشتى كردن با آن‏ها را ندارم. «و لَسْتُ أرْشُدُ إلاّ حينَ أعْصى» ؛ اگر من بخواهم به خدا برسم، هرگز با اين بادهايى كه در وجودم مى‏وزد، نبايد اين سو و آن طرف بروم.
اگر زمين وجودم به دم الهى بخورد، اين ده برنامه از درون آن مى‏جوشد كه از وجود زنده شده به حيات الهى ظهور مى‏كند.

برنامه وجود انسان

در « تحف العقول » حديثى از حضرت على درباره مؤمن، نقل شده است كه مى‏فرمايد : در انسان مؤمن، چهارصد برنامه وجود دارد. اگر اندكى جلوتر برويم، مى‏شويم مظهر جوشن كبير ؛ يعنى هزار اسم و صفت در ما ظهور مى‏كند. اندكى جلوتر چهارچوب هزار اسم را هم مى‏شكنيم : «عَبْدى أَطِعْنى حَتّى أجْعَلَكَ مَثَلى».
سوره انعام، آيه ١٢٢ درباره زمين زنده وجود انسان مى‏فرمايد :
«أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»١٨.
آيا كسى كه [از نظر عقلى و روحى] مرده بود و ما او را [به وسيله هدايت و ايمان] زنده كرديم و براى وى نورى قرار داديم تا در پرتو آن، در ميان مردم [به درستى و سلامت] حركت كند ، مانند كسى است كه در تاريكى‏ها [ ىِ جهل و گمراهى] است و از آن بيرون شدنى نيست ؟

فرق بين زنده و مرده

آيا كسى كه زمين وجودش را در معرض دم حياتبخش الهى و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داد و زنده شد با آن مرده پوسيده گنديده‏اى كه غير از شكم و شهوت، هيچ خاصيت ديگرى در اين دنيا ندارد، برابر است؟ قرآن مجيد مى‏گويد : اين شخص، نور را با خود مى‏برد. هنگام مردن، روشن است، در برزخ روشن است و در قيامت كه وارد مى‏شود، به پيامبر مى‏گويد :
«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم»١٩.
اين نورى كه با خود آورده‏اند، جلوى آنان را روشن مى‏كند. با اين نور، راه را مى‏بينند كه كجا بايد بروند. نور او تا عمق بهشت كشيده شده است. با زنده شدن به دم الهى، انسان چراغ‏دار مى‏شود:
«يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ »٢٠.
اين زنده شدن، فوز عظيم است. در ميان اين نور است كه انسان خوب راه مى‏رود و خوب عمل مى‏كند.

نورى كه مى‏توان با آن همه دنيا را ديد

مرحوم حاج شيخ مرتضى حائرى فرزند مؤسس حوزه علميه قم كه در قم از بهترين مدرّسان فقه و اصول بود مى‏فرمود: من يك شب، در قم خواب ديدم كه صدايى به من مى‏گويد : به مشهد بيا، هزينه سفرت را مى‏دهيم. از خواب بيدار شدم و به خانواده گفتم : برخيزيد تا امسال به مشهد برويم. تصميم گرفتم كه همه تابستان را در مشهد باشم و براى اين كه در شهر، كسى مزاحم عبادت و درس و مطالعه‏ام نباشد، به منطقه ترقبه رفتم و هر روز به مشهد مى‏آمدم و برمى‏گشتم. پس از سه ماه، همه پولى كه داشتيم، تمام شد. خانمم مقدارى پول نزد من امانت گذاشته بود كه هر زمان خواست، به او برگردانم. با اجازه از ايشان مبلغ ٣٢٩ تومان از آن پول را برداشتم و خرج كردم. هنگام بازگشت، در راه آهن مشهد، بارهايمان را درون قطار گذاشتم و سوار شديم. با خود فكر كردم كه ٣٢٩ تومان از مال خانمم خرج كرده‏ام. پس اين چه مهمانى‏اى بود. من كه مبلغى را هم بدهكار شدم! سوت آخر را كه قطار كشيد، ديدم پسر مرحوم آيت اللّه‏ العظمى سيد محمد هادى ميلانى، كه يكى از عرفاى شيعه بود و براى بيشتر مردم ايران ناشناخته بود، پشت پنجره قطار ايستاده است و اشاره مى‏كند كه پنجره قطار را باز كن. پنجره را باز كردم و ايشان پاكتى را به دست من داد و قطار حركت كرد. پاكت را باز كردم و با كمال تعجب ديدم كه مبلغ ٣٢٩ تومان پول نقد درون آن است. اين نورى است كه خداوند به برخى مى‏دهد. چراغى است در دست آنان كه همه جا را با آن مى‏بينند. عده‏اى هم با دل تاريك، يك نفر را مى‏خواهند كه همواره دستشان را بگيرد و در گوششان فرياد بزند كه مواظب باشيد كه دچار سقوط نشويد .

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . يس (٣٦) : ٣٣.
٢ . يس (٣٦) : ٣٤.
٣ . نجم (٥٣) : ٨ ـ ٩.
٤ . انسان (٧٦) : ١.
٥ . حجر (١٥) : ٨٧ .
٦ . واقعه (٥٦) : ٧٦.
٧ . واقعه (٥٦) : ٧٧ ـ ٧٨.
٨ . عنكبوت (٢٩) : ٤٨.
٩ . قدر (٩٧) : ٥ .
١٠ . يس (٣٦) : ٨٢ .
١١ . يس (٣٦) : ٣٤.
١٢ . مريم (١٩) : ٢٥.
١٣ . يس (٣٦) : ٣٤.
١٤ . يس (٣٦) : ٣٤.
١٥ . يس (٣٦) : ٣٥.
١٦ . يس (٣٦) : ٣٣ ـ ٣٥.
١٧ . انفال (٨) : ٢٤.
١٨ . انعام (٦) : ١٢٢.
١٩ . حديد (٥٧) : ١٢.
٢٠ . حديد (٥٧) : ١٢.


۶
جـلسه ٧

جـلسه ٧

مزرعه دل

سخن درباره خودشناسى، به اين جا رسيد كه هر انسانى كه از مادر متولد مى‏شود، زمين وجود او همانند مزرعه‏اى در ايام زمستان، يك زمين مرده‏اى است كه با تابش خورشيد وحى، لياقت و استعداد زنده شدن او، وى را به منبعى براى ظهور و تجلى مسائل باعظمت الهى تبديل مى‏كند.

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

كتاب سپيد وجود انسان، پس از اين كه در برابر خورشيد وحى قرار مى‏گيرد، به نقش‏هاى ثابتى آراسته و منقش مى‏شود كه مى‏تواند در اين دنيا نشان دهنده خدا شود. اگر مى‏خواهى خدا را ببينى، چون او ديده نمى‏شود، انسان را ببين كه ديدن او، ديدن خدا است. پيامبر اسلام مى‏فرمايد :
« مَنْ رَءآنى فَقَدْ رَأى الحَقُّ »١.
هر كس مرا ببيند، خدا را ديده است.
آن حضرت مى‏فرمايد: هر كس على را ببيند، خدا را ديده است، همه انبيا را ديده است.

فاصله بين دو ضد

در « اصول كافى » از امام باقر نقل شده است كه مى‏فرمايد : هر كس ما را ببيند، وجه خدا را ديده است، اسماى حُسناى الهى را ديده است :
«أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»٢.
آيا كسى كه [از نظر عقلى و روحى] مرده بود و ما او را [به وسيله هدايت و ايمان] زنده كرديم ، و براى وى نورى قرار داديم تا در پرتو آن، در ميان مردم [به درستى و سلامت] حركت كند ، مانند كسى است كه در تاريكى‏ها [ىِ جهل و گمراهى] است و از آن بيرون شدنى نيست ؟
«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ»٣.
آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند مساوى‏اند؟
«وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَعْمَى وَ الْبَصِيرُ * وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ * وَلاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَحْيَاءُ وَ لاَ الاْءَمْوَ تُ»٤.
نابينا و بينا [كافر و مؤمن] يكسان نيستند ، و نه تاريكى و روشنايى ، و نه سايه و باد گرم سوزان ، و زندگان و مردگان هم يك‏سان نيستند . بى‏ترديد خدا [دعوت حق را] به هر كس بخواهد مى‏شنواند و تو نمى‏توانى [دعوت حق را] به كسانى كه در قبرهايند، بشنوانى .
«أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لاَّ يَسْتَوُنَ »٥.
با اين حال، آيا كسانى كه مؤمنند، مانند كسانى هستند كه فاسق‏اند ؟ [نه هرگز اين دو گروه] مساوى و يك‏سان نيستند .
اين‏ها سخنان پروردگار است. واقعا آيا زمينى كه هر نوع زراعتى روى آن به عمل مى‏آيد با زمينى كه هيچ دانه‏اى را پرورش نمى‏دهد، مساوى است؟ ترازوى كدام عقلى اين دو زمين را مساوى مى‏داند كه يك انسان زنده شده به دم الهى با يك انسان پيچيده در خرقه نفس كثيف مساوى باشد؟

عظمت خليفة اللّه‏

انسان موجودى بالقوه بسيار عظيم است. جهانى بنشسته در گوشه‏اى است. فضايى كه براى حركت، در اختيار او قرار داده شده است، به هيچ موجودى حتى به ملائكه مقرّب عطا نشده است، در وجود اين انسان و در اين ساختمان و بناى عظيم، اعضا و جوارحى قرار داده شده است كه هر كدام از آنها مى‏تواند يك منبع عظيم منفعت براى خودِ انسان و براى ديگران باشد.

قلب

يكى از عضوهايى كه قرآن، پافشارى دارد كه آن را بشناساند قلب است.
پيغمبر عزيز اسلام با توجه به مجموع آياتى كه در قرآن مجيد درباره قلب هست، مى‏فرمايد : در ساختمان وجود شما پاره گوشتى است كه اسم آن را قلب گذاشته‏اند.
اگر اين قلب در راه صلاح قرار بگيرد، همه اعضا و جوارح انسان به پيروى از آن، آراسته به صلاح مى‏شوند و اگر فاسد شود، همه را فاسد مى‏كند. پيغمبر مى‏فرمايد كه به قلبت رسيدگى شود زحمتى براى ديگر اعضا و جوارح نخواهى داشت ؛ اما اگر به قلب رسيدگى نكنى و به سراغ ديگر اعضا و جوارح بروى تا آنها را به اصلاح بياورى، اصلاح آنها ضمانت دوام ندارد. ضمانتى ندارد كه در برابر خطر محفوظ بماند. اميرالمؤمنين عليه السلام از قلب تعبير به «معدن» مى‏كند و مى‏گويد كه همه چيز آنجا است. قرآن مجيد مى‏گويد :
«ذلِكَ وَ مَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّه‏ِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ »٦.
اين است [برنامه‏هاى حج و حدود و مقررات خدا] و هر كس شعاير خدا را بزرگ شمارد ، بدون ترديد، اين بزرگ شمردن، ناشى از تقواى دل‏ها است .

قلب حرم خدا است

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد : «القَلْبُ عَرْشُ اللّه‏ِ الأعْظَم». و در روايتى دارند : «عرشُ اللّه‏ِ الأكْبَر». بعضى‏ها مى‏گويند : در آيه «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضَ»، منظور از كرسى، دل مؤمن است. امام صادق مى‏فرمايد :
«قَلْبُ المؤمِنُ حَرَمُ اللّه‏ِ فَلا تَسْكُنْ حَرَمَ اللّه‏ غَيْرُ اللّه‏ِ»٧.
قلب مؤمن حرم خدا است در حرم خدا نبايد غير خدا مأوى گزيند.
خدا چند حرم دارد يا به تعبير ديگر، خداوند متعال چند بيت دارد. يك بيت خدا بيت المعمور است كه در قرآن مجيد هم اسمش را برده است. يكى بيت المقدس است كه مسجد الأقصى در آن جا است و در قرآن مجيد به عنوان قبله و حرم خدا از آن ياد مى‏كند. يكى بيت اللّه‏ است كه كعبه معظمه است و نگذاشت دست كسى آن جا را برپا كند، جز پاك‏ترين دست‏ها كه به دست ابراهيم خليل بود. آن قطعه زمين زير بيت را به عنوان ام‏القرى ـ كه يك معناى طبيعى دارد و يك معناى الهى و عرفانى ـ خودش انتخاب كرده است و ما فلسفه كار را نمى‏دانيم. يك نظر به سراسر كره زمين انداخت در علم ازلى خود، اين قطعه را براى برپا شدن بيت در آن جا انتخاب كرد. اولين بيت عبادت را هم آن جا برپا كرد :
«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ »٨.
يقيناً نخستين خانه‏اى كه براى [ نيايش و عبادت] مردم نهاده شد ، همان است كه در مكه است ، كه پر بركت و وسيله هدايت براى جهانيان است .

زمين مبارك

خود خداوند مى‏گويد : اين زمينى كه دستور دادم خانه را روى آن بسازند، زمين مباركى است، هم مبارك ظاهرى و هم مبارك باطنى است. حتى با چشم هم مى‏توانيد ببينيد : «لِّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ»٩.
مساحت آن قطعه را جبرئيل نشان داد كه چند در چند است. قطعه مورد نظر وجود مقدس او است. بنّاى خانه هم به انتخاب خود خداوند، دو نفر بنام: ابراهيم و اسماعيل بودند . دست بنّاى اول، به قلبى وصل بود كه آن قلب، با ملكوت سماوات و ارض رابطه داشت و آينه انعكاس همه حقايق بود.
شما ملاحظه كنيد ساختن اين خانه را به دست چه كسى سپرده است!
نمى‏دانم مسأله را پيرامون همين محور تمام كنيم بعد بياييم سراغ انسان يا روابط مسأله عظمت انسان را با مسأله بيت جداگانه هم بگوييم.
آن قطعه زمين را خودش براى ساختن حرمش انتخاب كرد ، براى ساختن آن بيت بنّايى را كه انتخاب كرد در رابطه با ملكوت سماوات و أرض بود هر دستى را اجازه نداد خاك بردارد و اين بيت را برپا كند :
«وَكَذَ لِكَ نُرِىآ إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضِ»١٠.
و اين گونه فرمانروايى و مالكيت و ربوبيت خود بر آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم نشان مى‏دهيم.
مسافر عالم فنا و ساكن عالم بقا بود. چشم او پرده نداشت. گوش او گوش الهى بود. دست او دست ملكوتى بود ؛ يعنى اول سراغ كسى رفت كه قلبى به تمام معنا كامل داشته باشد. پس از اين كه او قلب كامل خود را نشان داد خداوند به او گفت : به همراه اسماعيل خانه مرا بنّايى كن.
يك خانه هم قلب انسان است. قلبى كه در سينه من و شما است.

قلب عرش خداست

بين همه زمين‏هاى هستىِ موجودات عالم، براى قرار دادن بيت خودش، يعنى قلب، زمين وجود انسان را انتخاب كرد و خانه خود «عرشُ اللّه‏ِ الأكْبَر»، «عرشُ اللّه‏ِ الأعْظَم» و «حَرَمُ اللّه‏» خود را در اين زمين قرار داد. آن گاه به ابراهيم گفت : حرم را بساز :
«أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ »١١.
اى ابراهيم! آن را پاك بساز و پاك نگه دار ؛ اما ساختن زمين وجود ما را حتى به ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى نداد، بلكه مستقيما خودش اين حرم را ساخت. اين خانه، غير از بيت اللّه‏ است كه بين او و بين ساختمان بيت، ابراهيم و اسماعيل واسطه شدند ؛ يعنى با دست خودش اين خانه دل را برپا كرد و آن را تحويل شما داد. زمينى كه زير بيت است، قابل فروش نيست ؛ چون مالك انسانى ندارد. مالك آن قطعه زمين، خدا است. خودش هم آن را وقف كرده است. ابراهيم نگفت : «وَقَفْتُ هذَا البَيْتِ للّه‏». آن قطعه زمين، وقف ازلى و ابدى است. مترى صد ميليون تومان، دويست ميليون تومان يا ده هزار ميليارد تومان، به كسى اجازه نمى‏دهند كه اين حرف‏ها را بزند ؛ چون قابل خريد و فروش نيست ؛ اما زمين وجود تو مهم‏تر از زمين كعبه است ؛ چون اين جا ديگر واسطه‏اى در ساختن بيت نبوده است و خودِ خدا بيت را ساخته است. با اين وصف، زمين وجود انسان چه مقدار مى‏ارزد؟

موءمن از كعبه بالاتر است

زمين وجود انسان بالاتر از زمين كعبه است. شما «فَضَّلْنا مِمَّا خَلَقْنَآ» هستيد، محل «عَرْشُ اللّه‏ِ الأكبر» هستيد، محل «عرشُ اللّه‏ِ الأعظم» هستيد. اين محل را چند مى‏شود فروخت آيا با عقل بشر مى‏توان براى زمين وجود انسان قيمت تعيين كرد؟ اما متأسفانه امروزه انسانها اصل زمين را با دشمنان صاحب زمين، رايگان معامله كرده‏اند. روى اين زمين زنا مى‏شود، مشروب ريخته مى‏شود، با ابزار اين زمين، قمار مى‏شود، ربا خوارى مى‏شود، دروغ گفته مى‏شود، غيبت و خدعه انجام مى‏گيرد، حيوانيت، درندگى، خونريزى، خيانت، جنايت و ظلم مى‏شود. اين‏ها همه معامله با دشمن خدا است. مخالفت با دستورات الهى يعنى زمين را به شيطان فروختن و چيزى هم دريافت نكردن ؛ يعنى انسان به شيطان بگويد : زمين ما را براى هر چه مى‏خواهى، استفاده كن.
بايد ديد اكنون اين حرم دست كيست؟ اى جوان محترم! حرم خدا اين «عرشُ اللّه‏ِ الأكبر» الان جاى چه بتى است؟ اى كسى كه عمرى را سپرى كرده‏اى! حرم اللّه‏ شما الان دست كيست؟
«تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا »١٢.
وثروت را بسيار دوست داريد .
آيا فقط پول در قلب مى‏غلتانيد، مگر خدا صندوق پول درست كرده است؟ اين جا بيت اللّه‏ است. اى انسانى كه آتش شهوت تو شعله‏ور است، آيا اينجا جاى چهره نامحرمان است؟ مكه‏اى‏ها پانصد سال در را باز نمى‏كردند كه اين بت‏ها را از درون حرم خدا بيرون بريزند. تو هم اين همه بت در حرم قلب جاى داده‏اى و در آن را هم باز نمى‏كنى كه آنها را بيرون بريزى چرا بيگانه را به حرم الهى راه دادى و دنيا و آخرت خود را فروخته‏اى ؟ زمين وجود خودت را به چه قيمتى معامله كرده‏اى؟ اين جا وقف ابدى بوده است. چگونه به وقف دست زدى؟ به چه اجازه‏اى آن را فروختى؟ اگر فروخته‏اى، چرا پول آن را نمى‏گيرى؟ هيچ پولى هم نگرفته‏اى و معامله كرده‏اى! يك نفر با آمريكا، يكى با لنين، يكى با ماركس، يكى با منافقان، يكى با شكم، يكى با زن، يكى با دختر محله‏شان و يكى با اسكناس معامله كرده است. زمين وقف ازلى و ابدى را كه خدا در آن است، حرمى كه خودِ خدا آن را ساخته است، چون مهم‏تر از بيت اللّه‏ بوده است، آن را از دست داده‏اى؟

جفاى در حق يوسف

قيمت يوسف چند است؟ اين موجود الهى را از دامن يعقوب ربودند و كاروانى را در بازار مصر به حراج گذاشت. خريداران غلام هم ريختند در بازار و به سراغ اين كاروان آمدند. برادرانش كه ارزشى براى او قائل نبودند. قرآن مجيد عقيده ندارد كه برادرانش او را فروختند. آنان فقط دو نقشه در خانه ريختند و گفتند : «اقْتُلُوا يُوسُفَ»١٣ ؛ يا او را بكشيم و نابود كنيم و يا اين كه «وَ أَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ»١٤ ؛ او را داخل چاه بيندازيم. اگر زنده ماند، چند نفر مى‏آيند و او را مى‏برند و شر او كنده مى‏شود. پس برادرانش او را نفروختند ؛ چون اصلاً ارزشى براى اين جنس قائل نبودند. كاروان هم در بازار مصر گفت : اين غلام را مى‏فروشيم. خداوند مى‏فرمايد :
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّ هِدِينَ »١٥.
و او را به بهايى ناچيز ، درهمى چند فروختند و به او بى‏رغبت بودند .
دراهم معدوده چه قدر است؟ حضرت مى‏فرمايد : به تعداد انگشتان دست نمى‏رسد هشت درهم يا هشت دينار يا كم‏تر است. در بعضى از روايات هم چهار درهم نقل شده است. او را فروختند و بعدها معلوم شد كه چه كسى را به چه قيمتى فروخته‏اند، آن زمان كه يوسف «مَّكَّنَّاهُمْ فِى الاْءَرْضِ»١٦ شد.
خدا در سوره مباركه يوسف، وضع يوسف را شرح مى‏دهد كه چه گوهرى بود و آنان چگونه در حق او نادانى كردند. برخى از ما نيز زمين وجود خود و حرم خود را، كه وقف ازلى و ابدى است و خداوند آن را به دست خود ساخته است، چه ارزان مى‏فروشيم.

مقامات يوسف

مقام اول: يك مقام يوسف اين بود كه خدا از او در بوته انواع آزمايش‏ها، گوهرى ناب ساخته بود براى خودش كه به موجودات عالم بگويد : من خدايى هستم كه يوسف دارم.
مى‏گويند : هر سلطانى كه روى تخت مى‏نشيند، يك گوهر قيمتى را در دست خود نگه مى‏دارد كه به آن دل‏خوش است. خدا در قرآن مى‏گويد: اين گوهر ناب را ساخته بودم تا در دستم باشد و به او دل‏خوش باشم.
مقام دوم: «إجْتَبَيهُمْ بِعُبُودِيَّتهِ». همه آثار بندگى را در يوسف ظهور داده بودم. آن زمان كه در دامن پدرش بود، بنده‏ام بود. آن گاه كه زير دست ده برادر خود، كتك مى‏خورد، بنده من بود. آن وقت كه ته چاه افتاده بود، در فضاى بندگى من بود. آن هنگام كه كاروانيان او را بيرون آوردند، بنده من بود ؛ وقتى او را فروختند، بنده من بود. هفت سال گرفتار آن زن مصرى شد، بنده من بود و در حكومت مصر، كه نه سال به زندان افتاد، بنده من بود ؛ چون زمين او وقف ازلى و ابدى است و نمى‏توان آن را با كسى معامله كرد، نه با كاروان، نه با زليخا، نه با زندان، نه با كتك، نه با جدايى از پدر و مادر و نه با هيچ چيز ديگر. وقتى هم كه روى تخت سلطنت مصر قرار گرفت، باز هم بنده من بود. وقتى هم كه از دنيا رفت كلامش اين بود :
«تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ »١٧.
جانم را بگير و به شايستگان مُلحقم كن .
باز هم بنده من بود.
مقام سوم: او :
«آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً»١٨.
و هنگامى كه يوسف به سن كمال رسيد ، حكمت و دانش به او عطا كرديم .
به او علم داده بودم، نه از اين علم‏هايى كه در كلاس درس، استاد به ما آموزش مى‏دهد. اين‏ها علم الفاظ است. از اول كتاب‏هاى درسى تا آخر، همگى الفاظى است كه ما ذهنمان را از آنها پر مى‏كنيم و بعد با آنها محاوره مى‏كنيم.
به يوسف علمى دادم كه همه درهاى ملكوت و رحمت مرا به كمك آن، باز كرد و پيش آمد. ما هنوز روى چهارپايه منبر گرفتار هستيم. چند روز ديگر صداى ما ضعيف‏تر مى‏شود و از قيافه هم مى‏افتيم و تمام مى‏شود و ديگرى را به جاى ما مى‏آورند.
مقام چهارم :
«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً»١٩.
حكمت را به هر كس بخواهد مى‏دهد ، و آن كه به او حكمت داده شود ،بى‏ترديد او را خير فراوانى داده‏اند .
آيا حكم يعنى حكومت مصر است؟ گمان نمى‏كنم كه آن صندلى اين اندازه مهم باشد كه خدا در قرآن، از آن تعريف كند.
مقام پنجم :
«وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الاْءَحَادِيثِ»٢٠.
و اين چنين پروردگارت تو را برمى‏گزيند و از تفسير خواب‏ها به تو مى‏آموزد .
او را به عالم خواب راه دادم. يك نفر، در جاى ديگر خواب مى‏ديد و او مى‏توانست در عالم خواب او قرار بگيرد و همه چيز را ببيند و به او بگويد.
مقام ششم: كه بالاترين سرمايه‏اى است كه همه انبياى خدا داشتند : «كَانَ عَبْداً مُتَّقياً». سراسر وجود يوسف، تقواى محض بود.
مقام هفتم : «عَبْدا صَبُورا». بنده‏اى بود كه هيچ حادثه‏اى نتوانست او را از خدا جدا كند.
مقام هشتم : «كانَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ». واژه «محسن» در قرآن، فراوان آمده است ؛ مانند :
«وَ مَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّه‏ِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»٢١.
و هركس همه وجود خود را به سوى خدا كند، در حالى كه نيكوكار باشد، بى‏ترديد به محكم‏ترين دستگيره چنگ زده است.
«الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِى السَّرَّآءِ وَالضَّرَّآءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّه‏ُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ »٢٢.
آنان كه در گشايش و تنگ دستى انفاق مى‏كنند و خشم خود را فرو مى‏برند و از [خطاهاىِ] مردم در مى‏گذرند و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
«إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّه‏َ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ »٢٣.
گفتند : شگفتا ! آيا تو خود يوسفى ؟ گفت : من يوسفم و اين برادر من است. همانا خدا بر ما منت نهاده است. بى‏ترديد هر كس پرهيزگارى كند و شكيبايى ورزد ، [پاداش شايسته مى‏يابد] ؛ پس خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند .
به نظر مى‏رسد كه اين «محسن»، جامع همه آن محسّنات است.
مقام نهم : «وَالصَّــلِحِينَ» ؛ از عباد صالح من بود. عبد صالح كيست؟ قمر بنى‏هاشم را عبد صالح مى‏نامند : «السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا العَبْدُ الصّالِح».
مقام دهم : قرآن مى‏گويد: يوسف از صديقين بود.
اين ده مقام الهى، در يوسف بود ؛ ولى او را به بازار برده‏فروش‏ها بردند و به كم‏ترين قيمت فروختند. بعدها كه يوسف را شناختند، تازه دريافتند كه چه جنسى را به چه قيمت فروخته‏اند.

ارزش وجود

برخى از ما هم كه وارد برزخ مى‏شويم، تازه درمى‏يابيم كه زمين وقفى ازلى و ابدى وجود خود را به كم‏ترين قيمت فروخته‏ايم و پول آن را هم نگرفته‏ايم. آن زمان تازه مى‏خواهيم كه كالايى فروخته شده خود را پس بگيريم ؛ اما خريدار كه با ما به برزخ نيامده است. او جنس‏ها را خريده است و استفاده كرده است و براى ما لاشه‏اى با يك پرونده سياه گذاشته است. پرونده‏اى كه هر صفحه آن را كه ورق مى‏زنند، مى‏بينند پر از معصيت، خطا، لغزش، اشتباه، كسالت، سستى، روزه‏خوارى، بى‏نمازى، خنده به انقلاب، تهمت به رهبر، بى‏توجهى، شكم‏چرانى و شهوت‏رانى است. يك لاشه عجيب باقى مانده است. دشمن كار خود را كرده و فرار كرده است و تو به زندان خودت افتاده‏اى.
«قَلْبُ المؤمِنُ حَرَمُ اللّه‏»، «قَلْبُ المؤمِنَ عَرْشُ اللّه‏ِ» و «ماهِيَّةُ المؤمِنُ أرضُ اللّه‏ِ». قلب انسان مؤمن، يك زمين و يك حرم است اين دست و چشم و گوش و لب و زبان، همان ستون‏هاى مسجدالحرام و چراغ‏ها و بلندگوهاى آن هستند ؛ ولى سخن اصلى اين است قيمت اين زمين چقدر است؟ «لا يَسَعُنى أَرْضِى و سَمآئى بَلْ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِى المؤمِنُ»٢٤.
اينجا قبله نماز است. اين جا محل تجلى صاحب بيت است آن بيت صدا ندارد ؛ اما اين خانه صدا دارد. آن را ابراهيم، يعنى يك انسان قلب‏دار ساخته است ؛ اما اين را خدا خودش ساخته است. بنابر اين به چه قيمتى مى‏ارزد؟ بايد ديد كه با چه كسى مى‏خواهى معامله كنى تا قيمت آن مشخص شود. وقفيت اين زمين، سنگين‏تر از وقفيت زمين بيت است. خود بيتش هم كه مهم‏تر از آن بيت است. يوسف وجود تو چند مى‏ارزد؟ يك تومان؟ اندكى پول؟ دو تكه زمين؟ يك گناه؟ اين زمين چند تومان مى‏ارزد؟ خانه‏اش چطور؟
خوش به حال كسانى كه خود را شناختند! خوش به حال كسانى كه مواظب يوسف وجود خود بودند! خوش به حال كسانى كه خود را نفروختند! خوش به حال كسانى كه خود را با غير خدا معامله نكردند. آنان فقط مى‏گويند : خدا. عشقشان خدا است. دلشان خدا است. وجودشان خدا است. مظهر اسما و صفات هستند. وجه اللّه‏ هستند و غير از دوست هيچ چيز ديگر را نشاختند. نمى‏خواستند هم بشناسند ؛ چون فايده‏اى براى آنان نداشت. به دنبال هيچ چيزى هم در اين دنيا نرفتند و هر قدمى كه برمى‏داشتند، عالَم دنبال آنان مى‏دويد.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . كنز العمال : ١٥/٣٨٢.
٢ . الانعام (٦) : ١٢٢.
٣ . زمر (٣٩) : ٩.
٤ . فاطر (٣٥) : ١٩ ـ ٢٢.
٥ . سجده (٣٢) : ١٨.
٦ . حج (٢٢) : ٣٢.
٧ . بحار الأنوار: ٦٧/٢٥.
٨ . آل عمران (٣) : ٩٦.
٩ . حج (٢٢) : ٢٨.
١٠ . انعام (٦) : ٧٥.
١١ . بقره (٢) : ١٢٥.
١٢ . فجر (٨٩) : ٢٠.
١٣ . يوسف (١٢) : ٨ .
١٤ . يوسف (١٢) : ٩ .
١٥ . يوسف (١٢) : ٢٠.
١٦ . انعام (٦) : ٦.
١٧ . يوسف (١٢) : ١٠١.
١٨ . يوسف (١٢) : ٢٢.
١٩ . بقره (٢) : ٢٦٩.
٢٠ . يوسف (١٢) : ٦.
٢١ . لقمان (٣١) : ٢٢.
٢٢ . آل عمران (٣) : ١٣٤.
٢٣ . يوسف (١٢) : ٩٠.
٢٤ . بحار الأنوار: ٥٥/٣٩.


۷
جـلسه ٨

جـلسه ٨

جايگاه انسان

بعثت انبياى گرام الهى مهم‏ترين حادثه در آفرينش از نظر منفعت و سود است. انسان در عالم خلقت، در بين موجودات هستى مكان و ارزش خاصى دارد. پوششى كه به ويژه از عالم معنا خداوند براى انسان قرار داده و خيمه‏اى كه از معنويت براى او برپا كرده، دليل بر اين است كه اين موجود، از ارزشى برخوردار است كه ديگر موجودات عالم اين جايگاه را ندارند. وظيفه انسان هم در برابر اين همه محبت و عنايت و اين همه ابراز علاقه و عشق خدا اين است كه در پوشش معنوى نفس و زير خيمه الهى قرار بگيرد و با همه هستى، از اين برنامه‏هاى معنوى تغذيه كند، تا به جايى برسد كه پيغمبر مى‏فرمايد : دست ملك مقرّب از آن جا كوتاه است.
اين سفر هم مخصوص انبيا و ائمه طاهرين نيست ؛ چنانچه مقام عصمت، مخصوص اين بزرگواران و انحصارى نيست. ما هيچ دليلى نداريم كه عصمت مقامى است مخصوص انبيا و ائمه قدس سرهما و ديگران نمى‏توانند در اين شأن قرار بگيرند.

مقام عصمت

خداوند متعال در سوره مباركه احزاب، مريم كبرى را همراه با مقام عصمت معرفى مى‏كند. دلايلى هم خارج از قرآن مجيد داريم كه بسيارى در تاريخ عالم، از جمله زينب كبرى، قمر بنى‏هاشم و على اكبر قدس سرهما مقام عصمت داشته‏اند. به ويژه در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه وقتى حضرت على اكبر را معرفى كردند، فرمودند : در همه مدت عمرش يك لحظه اين مرد بزرگ الهى از عمل صالح جدا نبود. در عمرى كه خدا به او داده بود، هرگز جايى براى ورود گناه نگذاشت. يك لحظه، كم‏تر از يك چشم بهم زدن است. اگر انسان يك لحظه غفلت نداشته باشد، راه به شيطان ندهد، راه به هواى نفس ندهد، راه به طغيان غرايز و اميال و شهوات ندهد، انسانى كه داراى آزادى و اختيار است، از اين آزادى و اختيار، كم‏تر از يك لحظه سوء استفاده نكند، اين مقام عصمت است. ميان انسان‏ها كسانى پيدا شدند كه آسمان و زمين در برابرشان تعظيم مى‏كرده است :

اين حسين است كه بر تعظيم او عرش قامت را دو تايى مى‏كند اين حسين است كز غبار كوى او حورِ جنّت توتيايى مى‏كند اين حسين است كز برايش جبرئيل وحى را نغمه‏سرايى مى‏كند

در بين ما انسان‏ها كسانى پيدا شدند كه پروردگار عالم به انبيا دستور داده است كه كمال احترام را درباره آنان رعايت كنيد. كمال احترام درباره يك نفر رعايت شود، يعنى همه عالم احترامش را رعايت كرده‏اند : «مَحْبُوبَةً فى أرضِكَ و سَمآئِكَ»١.
از بعثت انبيا، امامت ائمه، نزول كتب آسمانى مى‏توانيم دريابيم كه داراى چه شخصيتى هستيم. انسان عبارت از بدن، مغازه، اداره و خانه نيست. ما غير از آن چيزى هستيم كه عده‏اى گمان مى‏كنند.
انسان دريايى بيكران است. از اين كه دور او را ١٢٤٠٠٠ پيغمبر و دوازده امام و اين همه كتاب آسمانى، اين همه علم و حكمت و عرفان و فلسفه و منطق و اصول و علم اجتماع و علم تربيت احاطه كرده است، معلوم مى‏شود كه موجود بسيار برجسته‏اى است. اگر برجسته نبود، براى حفظ و رشد او اين اندازه سرمايه به كار نمى‏رفت.

عقل و قلب، بزرگ‏ترين نعمت‏ها

درون انسان را كه نگاه مى‏كنيم، مى‏بينيم خداوند شيرين‏ترين ميوه هستى و پرمنفعت‏ترين مايه خلقت، كه عقل است و والاتر از عقل، وسيع‏ترين ظرف عالم آفرينش را، كه قلب مى‏باشد، به انسان عطا نموده است. اگر قلب و عقل، هر دو را از انسان بگيرند، انسان به يك حيوان پست تبديل مى‏شود و چيز ديگرى براى او باقى نمى‏ماند. با همين عقل و فهم مى‏تواند با آن همه نيروى بيرونى رابطه برقرار كند، چون استخوان و گوشت و پوست اين ظرفيت را ندارد. با استخوان و گوشت و پوست مى‏تواند با آب و مواد غذايى و هوا و آفتاب تماس بگيرد كه اين رابطه را همه حيوانات عالم هم دارند. وسيله رابطه ما با فضاى الهى، نبوت، امامت و آيات كتاب خدا، عقل و قلب است :
« المُؤمِنَ أعْظَمَ حُرْمَةً مِنَ الكَعْبَة »٢.
قلب مؤمن از بيت اللّه‏ باارزش‏تر و مهم‏تر است.
چون وقتى مى‏خواست بيت را بسازد، زمين را كه انتخاب كرد، بنّايى قلب‏دار را آورد كه بيت انعكاسى از قلب او باشد و «هُدًى لِّلْعَالَمِينَ » گردد :
«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ »٣.

ارزش كعبه به قلب موءمن است

اين «هُدًى لِّلْعَالَمِينَ » براى آن چهار سنگ سياه و يك تخته گِل نيست. اين «هُدًى لِّلْعَالَمِينَ » ريشه در قلب ابراهيم و امامت و نبوت او دارد. اين آثارى از آن قلب است قلبى هم كه قرآن مجيد مى‏گويد، همين قلب است. اين قلب است كه همه معانى از او سرچشمه مى‏گيرد.
قرآن مجيد نيز فهم را به قلب نسبت مى‏دهد كه واسطه دريافت است.
خداوند در سوره مباركه بلد مى‏فرمايد :
«لاَآ أُقْسِمُ بِهَاذَا الْبَلَدِ »٤.
قسم به اين بلد!
چه هنگام؟
«وَ أَنتَ حِلُّ بِهَاذَا الْبَلَدِ »٥.
يعنى اى پيامبر :
اگر تو نباشى، من به اين بلد قسم نمى‏خورم. من به سنگ و گل و چوب قسم نمى‏خورم، بلكه با بودن تو به اين بلد قسم مى‏خورم. ارزش اين قسم مال تو است. بيت و مسجد و زمين ارزشش را از تو مى‏گيرد. «وَ وَالِدٍ وَمَا وَلَدَ »٦ ؛ قسم به تو و قسم به دخترت، زهرا! «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِى كَبَدٍ »٧.
قسم به اين شهر، در حالى كه تو در آن هستى.
اين آيه مى‏خواهد بگويد : فعلاً در سراسر كره زمين، يك پدر و يك فرزند، بيش‏تر نيست كه بتوان نام پدر و فرزند را روى آنان گذاشت، آن هم تو و فرزندت هستيد. ديگران فعلاً راه را اشتباه مى‏روند. سوره مربوط به اوائل بعثت است.
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِى كَبَدٍ ».
من انسان را در كوشش و زحمت و رنج قرار دادم.
اگر انسان مى‏خواهد به تو و قلب تو برسد، اگر مى‏خواهد فرزندش مانند دختر تو باشد و به مقامات ملكوتى برسد، بايد زحمت بكشد، بايد در جهت منافع قلب، عقل، نفس، روح و تصفيه خود حركت كند و براى تصفيه اعضا و جوارحش با نشاط كامل زحمت بكشد.
«لاَآ أُقْسِمُ بِهَاذَا الْبَلَدِ » بلد سه مفهوم دارد : يكى حرم است. حرم كجا است؟ از چهار سوى كعبه، در يك خط مستقيم، تا چهار فرسخ حرم است.
درون حرم، مسجد الحرام است و درون مسجد، بيت اللّه‏ است.

شرايط ورود به حرم الهى

از سراسر عالم، اگر كسى بخواهد وارد حرم شود، بايد شرايطى را رعايت كند. از خانه‏اش كه بيرون مى‏آيد، اولين كارى كه بايد بكند، اين است كه همه اموالش را غربال كند تا هر چه حرام و شبهه‏ناك است، بيرون بريزد. پس از آن بايد خود را غربال كند. ريا، غرور، كبر، عجب، حسد، حرص، كينه و خودبينى، نگاه به نامحرم، آواز حرام شنيدن و سخن حرام گفتن، همه را بيرون بريزد. وارد مدينه كه شد، باز به حساب خود برسد تا تصفيه بيشترى پيدا كند. بعد در مسجد شجره، خود را حسابى تصفيه كرده و خالص شود. لباس‏هاى پاك و خالص را از اين بدن پاك و خالص، به خاطر رنگ و دوختش دربياورد و با دست خود، خودش را كفن كند ؛ يعنى حسابى بميرد از آن چه بوده است و به خدا زنده شود، مُحرم شود و لبّيك بگويد. امام زين‏العابدين هنگام صبح وقتى لباس‏هايش را درآورد، دو حوله را كه به خود بست، تا بعد از ظهر در مسجد اشك مى‏ريخت و لبّيك مى‏گفت و ذكر را به پايان نمى‏برد. گفتند : آقا! كاروان رفت، لبّيك گفتن كه چيزى نيست، آن را بگو تا حركت كنيم. او مى‏داند كه لبّيك گفتن بسيار معنا و مفهوم دارد. فرمود : نمى‏توانم بگويم، مى‏ترسم بگويم : آمدم و آنان در جوابم بگويند : نمى‏خواستيم بيايى، كجا آمدى؟ اين چه آمدن است كه تو آمدى؟امورى هم بر محرم حرام مى‏شود. مگر مى‏خواهى كجا بروى؟ به حرم كه مى‏رسى، اين جا ديگر امنيت كامل الهى است ؛ يعنى اگر درختى بيرون از حرم روييده باشد و سايه آن، داخل حرم افتاده باشد، اگر چند كبوتر روى شاخه اين درخت نشسته باشند، انسان حق ندارد با حركتى بى‏جا آن كبوترها را بترساند و آن‏ها را پرواز دهد، و اگر چنين كند كفاره بر او واجب مى‏شود.
هنگامى كه وارد حرم شدى، نمى‏توانى هيچ جاى آن را خاص خود بدانى. در هر مقامى كه هستى، حتى يك نفر محافظ هم حق ندارد همراه تو داخل حرم شود. آن جا ذليل هستى. در شهر خودت آقا هستى ؛ اما آن جا كسى نيستى. يك اسلحه دنبال شما نبايد بيايد :
« وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ »٨ .
يعنى : شرايط حرم مرا هر كس رعايت نكند، منتظر دردناك‏ترين عذاب قيامت باشد. اين تازه حرم گِلى است. امام حسن و امام حسين بيست و پنج سفر با هم‏ديگر، با پاى برهنه، از درون اتاقشان در مدينه بيرون آمدند و نود فرسخ را تا مسجدالحرام طى كردند، در حالى كه شتر و پول هم داشتند. اين دليل بر آن است كه حرم چه اندازه عظمت دارد كه ائمه پياده مى‏آمدند.
هنگامى كه به مسجدالحرام رسيدى، يك باره وارد مسجد نشو! صورتت را به ديوار بيرون مسجد بگذار و بگو :
ألّلهُمَّ هذَا البَلَدُ بَلَدُك و الحَرَمْ حَرَمُك، و البَيْت بَيْتُك و العَبْد عَبْدُك يا مُحْسِنُ! قد أتاكَ الْمُسى‏ء فَتَجاوَزَ عَنْ قَبيحِ ما عِنْدِى بِجَميلِ ما عِنْدَك .
اگر خوابت مى‏آيد يا خسته‏اى، به حرم نرو. در مسجدالحرام دور هم جمع براى گفتن و خنديدن نشويد. چون همه انبياء و اولياء الهى در اين مسجد، صورت خود را روى خاك گذاشته‏اند. قدم به قدم اين مسجد، پر از اشك زين‏العابدين و ابى عبداللّه‏ و اميرالمؤمنين عليه السلام است.
اين‏ها برخى از شرايط ورود به حرم الهى است.

شرايط حرم دل

قلب هم شرايطى دارد. اگر شرايط آن را رعايت كنيد، حيثيت حرم اللهى را نگه داشته‏ايد ؛ اما اگر اين شرايط را رعايت نكنيد، مانند كعبه كه به دور از چشم انبيا بتكده شد و سيصد و شصت بت در آن آويزان كردند، در اين جا سيصد و شصت هزار بت آويزان مى‏كنند.
شرايط اين حرم چيست؟ شرط اول: توحيد است. توحيد يعنى چه؟ يعنى سر تا پا عاشق حق شدن است. چگونه عاشق حق شويم؟ حق را بشناس تا عاشقش شوى. از كجا او را بشناسم؟ صفات و اسمايش را در هزار آيه قرآن بخوان يا از ديگران بپرس : «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِى كَبَدٍ ». از طريق كميل و على عليه السلام خدا را بشناس كه خدا با كيست. از طريق دعاى عرفه ابى عبداللّه‏ و دعاى ابوحمزه ثمالى خدا را بشناس. شرط اول شرط باطنى است.
شرط دوم: تقوا است. تقوا يعنى چه؟ يعنى از اول پانزده سالگى يا نُه سالگى، منتظر ملك الموت باشد ؛ يعنى مُحرم بودن در برابر گناهان. حرم خدا است. زنا حرام است، محرم باش! ربا، ظلم، تحميل كردن خود بر مردم، ريا، حرص و بخل حرام است، محرم باش! غيبت حرام است، تهمت حرام است، فحش دادن حرام است، از اين‏ها بپرهيز تا با تقوا گردى.
شرط سوم: متخلق بودن به اخلاق خدا است : «تَخَلَّقُوا بأخلاقِ اللّه‏»٩، «تَخَلَّقُوا بأخلاقِ الرُّوحانيّين». روحانيين در اين جا يعنى ارواح انبيا.
شرط چهارم: اداى همه واجبات بدنى و مالى.
اين چهار ديوار را كه دور اين حرم بكشى قلبت مى‏شود قلب سليم. در قيامت كه وارد شدى يك بازار بيشتر نيست و در آن بازار هم يك خريدار بيشتر نيست. جنس هم يك جنس بيشتر نيست :
«يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللّه‏َ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ »١٠.
روزى كه هيچ مال و اولادى سود نمى‏دهد ، مگر كسى كه دلى سالم [از رذايل وخبايث] به پيشگاه خدا بياورد .

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . زيارت امين‏اللّه‏.
٢ . بحار الأنوار: ٦٤/٧١ .
٣ . آل عمران (٣) : ٩٦.
٤ . بلد (٩٠) : ١.
٥ . بلد (٩٠) : ٢.
٦ . بلد (٩٠) : ٣.
٧ . بلد (٩٠) : ٤.
٨ . حج (٢٢) : ٢٥.
٩ . بحار الأنوار: ٥٨/١٢٩.
١٠ . شعراء (٢٦) : ٨٨ ـ ٨٩ .


۸