صعف غيرت دينى
در آخـر الزمـان از قومى پيروى خواهد شد كه گروهى از آن ريا كارند و به عبادت و زهد مى پردازند تازه كارانى سفيه اند كه امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند مگر وقتى كـه از ضـرر و خـطـر در ايـمـن بـاشـنـد بـراى (فـرار از تـكـليـف) بـه دنـبـال بـهـانـه و رخـصـت مـى گـردنـد از لغـزش و اعـمـال بـد دانـشـمندان جستجو مى كنند و نماز و روزه هر چه بر ايشان ضرر مالى نداشته باشد رو مى آورند و اگر نماز هم بر ايشان ضرر مادى داشته باشد آن را ترك مى كنند هـمـان طـور كـه بـرتـريـن و ارزشمندترين واجبات (امر به معروف و نهى از منكر) را رها كرده اند.
امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد:
النـاس عبيد الدنيا والدين لعق على الستنهم يحوطونه ما درت به معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون
مـردم بـرده دنـيـايـنـد و ديـن لقـلقـه زبـان شـان اسـت . تـا وقـتـى دنـبـال ديـن مـى گـردنـد كـه روزى و آسـايش آنها تامين باشد و آن گاه كه به بلا دچار شوند دينداران اندك مى گردند.
٢-١. صعف غيرت دينى
مـومـن نـسـبـت بـه احـكـام الهـى غيور است نمى تواند تماشاگر تعدى به حدود و دستورات خداوند باشد. از اين رو به امر به معروف و نهى از منكر مى پردازند و آن كه از اين غيرت نصيب لازم را ندارد با بى تفاوتى از چنين صحنه هايى مى گذرد.
حـضـرت امـيـر (عليه السلام) در دوران حكومت خود پيوسته با افراد چنين سست عقيده و كم تحرك در ميان اصحاب خود رو به رو بود و از آنها گلايه داشت :
فـقـبـحـا لكـم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و لا تـغـزون و يـعـصـى الله و تـرضـون ... يـا اشـبـاه الرجـال و لا رجـال ، حـلول الاطـفـال و عـقـول ربـات الحجال ... قاتلكم الله لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا (١٨٦)
زشـت بـاد روهـايـتـان و غـمـيـن بـاد دلهـايـتـان كـه آمـاج تـير هاى دشمن قرار گرفته ايد! مـال شـمـا را بـه يـغـمـا مـى بـرند و واكنش نشان نمى دهيد وبا شما مى جنگند و شما نمى جـنـگـيـد. خـدا را مـعـصـيـت مى كنند و شما راضى هستيد.. اى مردان نمايان نامرد! كه عقلتان كـودكـانـه اسـت و حـجـله نـشـيـنان نو عروس مى ماند.... خدا شما را بكشد كه دلم را چركين ساختيد و سينه ام را از خشم آكنديد.
٣-١. طمعكارى
طمع زبان امر به معروف و نهى از منكر را به زبان تملق و چاپلوسى تبديل مى كند و پيوسته در اين انديشه است كه چگونه و با چه الفاضى سخن بگوييد كـه بـيـشـتـر و بـهـتـر مـى تـواند توجه صاحبان زر و زور را به خود جلب كند و خود را مـحـبـوب آنـهـا سـازد. انـسـان تـا در بـنـد مـاديـات اسـت و بـه آنـچـه خـداونـد و از حـلال بـه او روزى كـرده است قانع نيست نمى تواند آزادانه به امر به معروف و نهى از مـنـكـر كـند آنگاه زبان و قلم انسان آزاد مى گردد و آزادانه امر و نهى مى كند كه دل او از بـنـد طمع رها گردد و اين مقام انسان هاى والايى چون ابوذر. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
عـثـمان دويست دينار توسط دو تن از غلامانش براى ابوذر فرستاده و به او پيغام داد كه از آن بـراى نـيـازهـاى خـويـش اسـتـفـاده كند. ابوذر پرسيد آيا به همه مسلمانان همين مقدار پرداخته است ؟ گفتند: نه ! گفت من نيز يكى از مسلمين هستم و هر چه سهم آنان باشد براى مـن نـيـز كـافـى اسـت . گـفـتـنـد: عـثـمـان مـى گـويـد: ايـن پـول از ثـروت خالص خودم مى باشد و قسم ياد كرده كه با حرام آميخته نشده است و جز زا راه حـلال له دسـت نـيـامـده اسـت . جـواب داد: مـن نـيـازى بـه ايـن پـول نـدارم زيـرا اكـنـون از غنى ترين مردم هستم !پرسيدند: خدا ترا عافيت دهد ما كه در خانه ات چيزى نمى يابيم پاسخ داد: آرى در زير اين پوشش كه مشاهده مى كنيد يك گرده نـان جـو هـسـت كـه تـا چـنـد روز مـرا كـافـى اسـت . بـنـابـرايـن ايـن پول ها را مى خواهم چه كنم (و اما اين كه گفتم من غنى ترين مردم هستم براى اين است كه) مـن بـا ولايـت عـلى ابـن ابى طالب و عترت طاهرين او كه راه حق را مى نوردند احساس بى نيازى مى كنم ....(١٨٧)
همين عزت نفس مناعات طبع ابوذر بود كه او را وا مى داشت تا با اندك واهمه اى بر ثروت انـدوزان جـامـعـه بشورد و بر سر آنان فرياد بكشد. چنان كه در دوران اقامت خود در شام همه روزه بر در كاخ سبز معاويه حاضر مى شد وبا صداى بلند فرياد مى كشيد:
اتـتـكم القطار بحمل النار، اللهم العن العامرين بالمعروف التاركين له ، اللهم العن الناهين و عن المنكر المرتكبين له (١٨٨)
قـطـار (شـتران حامل زير و سيم) برايتان آتش (عذاب الهى را) آورده است . خدايا لعنت كن آمـران بـه مـعـروفى را كه خود آن را ترك مى كنند ! خدايا لعنت كن ناهيان از منكرى را كه خود آن را مرتكب مى شوند!
در تاريخ ما نيز راد مردان ابوذر گونه اى يافت مى شوند كه رمز بى باكى و آزادگى خـود را در بيان مفاسد اجتماعى و رسوا سازى زورمردان ، تنها در نداشتن طمع به زخارف دنيوى مى دانستند. شهيد مدرس يكى از اين بزرگان است . او درباره خود چنين مى گويد:
اگر من نسبت به بسيارى از اسرا آزادانه اظهار عقيده مى كنم و هر حرف حقى را بى پروا مـى زنـم . براى آن است كه چيزى ندارم و از كسى هم چيزى نمى خواهم . اگر شما هم بار خود را سبك كنيد و توقع را كم كنيد آزاد مى شويد ... بايد جان انسان از هر گونه قيد و بندى آزاد باشد تا مراتب آزادگى و انسانيت خويش را حفظ كند.(١٨٩)
٤-١. بى اثر پنداشتن امر و نهى
بـرخـى از مـسـلمـانان با اين پندار كه امر و نهى ايشان موثر نيست و كسى سخن ايشان را نـمى پذيرد از انجام تكليف سر باز مى زنند و امر به معروف و نهى از منكر را ترك مى گـويـنـد و گـمـان مـى كـنـنـد بـا چـنـيـن مـنـطـقـى از خـود سـلب تـكليف مى كنند و ديگر در قبال آنچه در جامعه مى گذرد وظيفه اى ندارند.
گر چه ممكن است چنين افرادى در قلب خود از ترك معروف و ارتكاب منكر تـوسـط ديـگـران راضـى نـبـاشند، ليكن عذرى براى اسقاط تكليف امر و نهى نمى شود؛ زيـرا چـنـان كـه گـذشـت امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر مراحل و مراتبى دارد كه يكى از آنها گفتن با زبان است . از اين گذشته امر به معروف و نـهـى از مـنـكـر يـك تكليف فردى نيست كه اگر سخن از يك فرد آن هم يك بار موثر واقع نـشـد او بـتـوانـد با چنين بهانه اى از خود سلب مسئولين كند . جارث بن مغيره مى گويد: شبى در راه مدينه به حضرت صادق (عليه السلام) برخوردم حضرت ضمن سخنانى به من فرمود:
اما ليحملن ذنوب سفهائكم على علممائكم
(آگـاه بـاشـيد همانا گناه نادانان شما به حساب دانايان شما گذاشته مى شود) و از من گـذشـتـنـد . (ايـن سـخـن بـر مـن گـران آمـد از ايـن رو (بـه مـنـزل) آن حضرت مراجعه كردم اذن خواستم سپس وارد شدم و عرض كردم : شما آن شب به من چنين فرموديد . آن سخن شما موجب نگرانى من شد چگونه گناه نادانان ما را به حساب ما مى گذارند ؟ حضرت فرمود:
نـعـم مـا يـمـنـعـكـم اذا بـلغـكـم عـهـن الرجـل مـنـكـم مـا تـكـرهـونـه و مـا يـدخـل بـه عـليـنـا الاذى و العيب عند الناس ان تاتوه فتونبوه و تعظوه و تقولوا له قولا بليغا
(آرى چـنين است ! چرا وقتى آگاه مى شويد كه يكى از شما (شيعيان) كار ناپسندى انجام مـى دهـد كه موجب آزار ما است و نزد مردم عيب شمرده مى شود به سراغ او نمى رويد و او را سرزنش و موعظه نمى كنيد و با گفتارى رسا با او سخن نمى گوييد ؟)
عرض كردم : چون از ما نمى پذيرد و گوش به حرف ما نمى دهد حضرت فرمود:
فاذا فاهجروه عند ذلك واجتنبوا مجالسته (١٩٠) (در اين صورت از او دورى كنيد و از همنشينى با او خود دارى بورزيد !)
٥-١. روحيه سازشكارى
در اين كه مومن بايد اهل رفق و مدارا باشد و با سختى ها و تندى هاى مردم بسازد ترديدى نـيـسـت ليـكن رفق و مدارا و همه خلقيات پسنديده كه اسلام آن را مى ستايد در واقع از اين جـهـت ارزشـمـنـد هـسـتند كه زمينه ساز اجراى حدود الهى و پرهيز از معاصى اند. بنابراين اگر مراد دايره شود بين نهى از منكر هر چند موجب آزردگى خاطر فرد معصيت كار مى شود و يـا سـكـوت و لبـخـنـد و بـى اعـتـنـايـى در بـرابـر وقـوع مـنـكـر به طور قطع حالت اول بر حالت دوم ترجيح داد.
مـتـاسـفـانـه بـرخـى بـا ايـن تـوجـيـه غـلط كـه بـا مـردم بـايـد اهل رفق و مدارا بود و از خود نرمش نشان داد در برابر صحنه هاى معصيت سكوت مى كنند و از ابـراز واكـنـش و نـهـى از مـنـكـر مـى پـرهـيـزند. اينان با داشتن چنين روحيه سازشكارى صلاحيت اقامه حدود الهى و احياى دين او را ندارند. حضرت على (عليه السلام) با صراحت در اين مورد مى فرمايد:
لا يقيم امر الله سبحانه الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع (١٩١)
حـكـم خـداونـد سـبـحـان را اجـرا نمى كند مگر كسى كه سازشكارى نمى كند و همرنگ جماعت (گناهكار) نمى شوند و طمع نمى ورزند!
كـسـانى كه در برخورد با معاصى به خاطر پرهيز از آزرده ساختن معصيت كار او را نهى از مـنـكر نمى كنند و در حقيقت خشنودى خلق را بر خشنودى خداوند ترجيحى مى دهند و براى ايـن كـه بـنـدگـان خـدا را از خود راضى نگه دارند موجبات خشم خداى خويش را فراهم مى سـازنـد. حـضـرت زيـن العابدين (عليه السلام) به خطيبى كه براى خشنودى يزيد بن مـعـاويـه زبـان از نـهـى او فـرو بـسـتـه بـود و در روى مـنـبـر در سـتـايـش آل ابى سفيان سخن مى گفت فرمود:
و يـلك ايـهـا الخـاطـب ! اشـتـريـت مـرضـاه المـخلوق بسخط الخالق فتبوا مقعدك من النار (١٩٢)
واى بـر تـو اى سـخـنـران ! تـو خـشنودى آفريده را بر خشنودى آفريننده خريدارى پس جايگاهت پر از آتش باد.
امام صادق (عليه السلام) در نصيحت به كسى كه به وسيله دورى از دين در صدد نزديك شدن به مردم هستند مى فرمايد:
لا تـسـخـطـوا الله بـرضـى احـد مـن خـلقـه ، و لاتـتـقـربـوا الى النـاس بتباعدمن الله (١٩٣)
براى خشنودى بنده خدا را خشمگين نسازيد و به قيمت دورى از خدا به مردم نزديك نشويد.
٦-١. اعتقاد به جبر
بحث جبر يك مساله اعتقادى و كلامى است و ولى آثار شوم آن پيوسته مورد استفاده و بـهـره بـردارى رژيم طاغوتى و ستمگر بوده است جباران با شعار جبر و مشيت الهى از يـك سـو اعـمـال جـنـايـت كـارانـه خود را توجيه مى كردند و از سوى ديگر امر كـنـنـدگـان به معروف و نهى كنندگان از منكر و اصلاح طلبان را محكوم كرده و مى گفتند شما عليه خواست و مشيت الهى قيام مى كنيد.
ابـو عـلى حـبـايـى يـكـى از بـزرگـان مـعـتـزله مـى گـويـد: اول كسى كه معتقد به جبر شد معاويه بود. قاضى عبد الجبار گويد:
مـعـاويـه اظهار مى كرد كه آن چه انجام مى دهد به قضاى الهى بود و مخلوق خداست تا مـردم گـمـان كـنـنـد كـه او درسـت مى گويد و اعمالش صحيح است و از جانب خداوند پيشوا گرفته است اين رويه به ديگر حاكمان بنى اميه نيز سرايت كرد (١٩٤)
قيام امام حسين (عليه السلام) كه براى احياى امر به معروف و نهى از منكر انجام گـرفـت از سـوى يـزيـد بن معاويه با شعار جبر تخطئه شد كه اين قيام بر خلاف مشيت الهى بوده است !
وقـتـى سـر امام حسين (عليه السلام) در مجلس يزيد حاضر كردند او خطاب به حاضران گـفت : حسين بر من افتخار مى كرد و مى گفت ، پدرم برتر از پدر تو و مادرم برتر از مـادرت و جـدم بـرتـر از جـد تـو اسـت و خـودم بـرتر از تو هستم و همين ادعا موجب قـتـل او گـشـت امـا اين كه پدرش را از پدرم من بالاتر مى دانست درست نيست چون پدرم با پـدر او مـحـاجه كرد و خداوند پدرم را بر او غالب ساخت و اما اين كه مادرش را بالاتر از مـادرم مـى دانـسـت البـتـه چـنـيـن اسـت زيـرا فـاطـمـه دخـتـر رسـول خـدا (صلى الله عليه وآله) از مادر من افضل تر است و اما اين كه جدش را بالاتر از جد من مى دانست جاى ترديد نيست چون هيچ مسلمانى نمى تواند خود را بالاتر از پيامبر بداند و اما اين كه گفت : من بالاتر از تو هستم گويا در قرآن نخوانده بود كه مـلك از آن خـداست و به هر كس كه مى خواهد مى دهد و از هر كس كه بخواهد باز پس مى گيرد (١٩٥)
ايـن تـفـكـر خـطـرنـاك چـنـان از سوى بنى اميه ترويج شده بود كه يكى از اصحاب امام صـادق (عـليـه السـلام) نـيـز بـا خـوانـدن هـمـيـن آيـه از حـضـرت سـوال كـرد: آيـا خـداوند حكومت و سلطنت را به بنى اميه نداده است ؟ (يعنى اگر چنين است پس اعتراض و قيام معنى ندارد) حضرت در پاسخ فرمود:
آن گـونه نيست كه تو گمان كرده اى خداوند ملك را به ما عطا كرده است و بنى اميه از ما ربـوده اسـت . مثل اين كه كسى صاحب پيراهنى باشد و ديگرى از او بگيرد؛ غاصب هرگز مالك پيراهن نخواهد بود(١٩٦) .
مـسـلك جـبـر آثـار بد اجتماعى زيادى دارد مانند ميكروب فلج ، روح و اراده را فلج مى كند. عقيده به جبر است كه دست غارت زورگويانت درازتر و دست ستمديدگان را بسته تر مى كـنـد آن كـسـى كـه مـقامى زا كسب مى كند و يا مال و ثروت عمومى را ضبط نموده است دم از موهبت هاى الهى مى زند و به عنوان الين كه هر كس هر چه دارد خدادادى است بهترين سند را بـراى حـقـانـيـت و مـشـروعـيت آنچه را تصاحب كرده است ارائه مى دهد و آن كه از مواهب الهى مـحـروم مـانـده بـه خـود حـق نـمـى دهـد كـه اعـتراض كند زيرا فكر مى كند كه اين اعتراض اعتراض به تقدير الهى و قسمت است (١٩٧) .
مـتـاسـفـانـه ايـن تـفـكـر خـطـرناك و فلج كننده از سوى نويسندگان غربى به عنوان يك تـفـكـر اسـلامـى مـعـرفـى شـده اسـت . بـه عـنـوان نـمـونـه ويل دورانت پس از اشاره به مساله جبر مى نويسد:
در نـتـيـجـه ايـن اعـتقاد (اعتقاد به قضا و قدر جبريگرى) مومنان سخت ترين مشكلات را با قـلبـى مـطـمـئن تـحـمـل مـى كـردنـد ولى هـمـين عقديه در قرون اخير مانع پيشرفت عرب ها گرديده است و انديشه آنها را از كار انداخت (١٩٨) .
در حـالى كـه قـرآن كريم به عنوان معتبرترين سند اسلامى در آيات فراونى از آزادى و اختيار سخن مى گويد:
ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس (١٩٩)
در خشكى و دريا به واسطه كردار ناشايست مردم فساد آشكار شده است .
و ما كان الله ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون (٢٠٠)
خداوند چنين نيست كه به آنها ظلم كند و آنها بودند كه به خود ظلم مى كردند.
انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(٢٠١)
ما راه را به او نشان داديم يا سپاس گذار است يا ناسپاس .
از نـظـر اسـلام فـرد عـلاوه بـر مـسـئوليـت و وظـيـفـه اى كـه نـسـبـت به خويش تن دارد در قـبـال اجـتـمـاع ديگران نيز مسئوليت است . معناى امر به معروف و نهى از منكر اين اسـت كـه اى انـسـان !تـو تـنـهـا از نـظـر شـخـصـى و فـردى در بـرابـر پـروردگـار مسئول و متعهد نيستى تو در مقابل اجتماع خود نيز بايد پاسخ گو باشى .(٢٠٢)
٧-١. برداشت غلط از انتظار فرج
بـرداشـت غـلط از انـتـظـار فـرج نـيـز يـكـى از عـوامـل سـسـتـى و ركـود در انجام وظيفه امر به معروف و نهى از منكر تلقى مى شود. رهبر فـقـيـد انـقـلاب اسـلامـى حـضـرت امـام خـمـينى قدس سره در بيانات خود برداشت ناروا از انتظار فرج را اين گونه توضيح داده اند:
الف : بـعـضـى انـتـظـار فـرج را بـه ايـن مـى دانـنـد كـه در مـسـجـد و حـسـيـنـيـه و مـنـزل بـنشينند و دعا كنند و فرج امام زمان سلام الله عليه را از خداوند بخواهند. ايـنـهـا مـردم صـالحـى هـسـتـند بلكه بعضى از آنها را كه من سابقا مى شناختم بسيار مرد صـالحـى بـود. يـكـى اسـبـى هـم خـريده بود و يكى هم شمشيرى هم داشت و منتظر حضرت صـاحـب سـلام الله عـليـه بـود ايـنـهـا بـه تـكـاليـف شـرعـى خـودشـان هـم عـمـل مـى كـردند و نهى از منكر هم مى كردند و امر به معروف هم مى كردند لكن غير از اين كارى ازشان نمى آمد و فكر اين مهم كه كارى بكنند نبودند.
ب): يك دسته مى گفتند كه عالم بايد پر معصيت بشود تا حضرت بيايد و ما بايد نهى از منكر نكنيم امر به معروف هم نكنيم تا مردم هر كارى مى خواهند بكنند تا گناه زياد شود تا فرج نزديك شود.
ج : يـك دسـتـه مى گفتند بايد دامن زد به گناه ها دعوت كرد مردم را به گناه تا دنيا پر از ظـلم و جـور شـود و حضرت سلام الله عليه تشريف بياورند در بين اين دسته مـنـحـرف هـايـى هـم بـودنـد كه براى مقاصدى به اين دامن مى زدند اشخاص ساده لوح هم بودند(٢٠٣) .
آيا با چنين توهماتى مى توان از يك اصل ضرورى دين يعنى امر به معروف و نهى از مـنـكـر دسـت بـرداشت ؟ آيا كسى از دانشمندان و فقيهان شيعه تكليف امر به معروف و نـهـى از مـنـكـر را در عـصـر غيبت حضرت ولى عصر (عج) ساقط دانسته است ؟ و اگر به فـرض روايـتـى هـم در ايـن بـاره داشـتـه بـاشـيـم مـى تـوان قابل اعتماد باشد؟ به تعبير حضرت امام رضوان الله عليه :
مـا اگـر فـرض مى كرديم هزار تا روايت هم در اين مورد داشته باشم هم را به ديوار مى زديـم بـراى ايـن كه خلاف آيات قرآن است اگر روايتى بيايد و بگويد كه نهى از منكر نـبـايـد كـرد ايـن را بـايـد بـه ديـوار زد ايـن گـونـه روايـات قابل عمل نيست (٢٠٤) .
در آثـار مـتـفـكـر بـزرگ اسـتـاد شهيد مطهرى نيز به رابطه انتظار فرج به امر به معروف توجه داشته است :
انتظار فرج دو گونه است : انتظارى كه سازنده است تحرك بخش است و تعهد آور است و انـتـظـارى كه ويرانگر است باز دارنده است و فلج كننده است و نوعى اباحيگرى محسوب مى شود.
انتظار ويرانگر اين است كه قيام مهدى موعود ماهيت انفجارى دارد فقط و فقط از گسترش و اشـاعـه و رواج ظـلم هـا و تـبـعـيض ها و اختناق ها و حق كشى ها ناشى مى شود بنابراين هر اصلاحى محكوم است زيرا تا در صحنه اجتماع نقطه روشنى است دست عيبت ظاهر نمى شود و بـر عـكس هر فساد و هر گناه و هر ظلم و هر حق كشى به عنوان اين كه مقدمه اصلاح كلى اسـت و انـفـجـار را قـريـب الوقوع مى كند واست و پس كمك به تسريع در ظهور و بهترين شكل انتظار ترويج و اشاعه فساد است . اين گروه طبعا به مصلحان و مجاهدان و آمران به مـعروف و ناهيان از منكر با نوعى بغض و عداوت مى نگرد زيرا آنان را با تاخير اندازان و ظهور و قيام مهدى موعود (عج)مى شمارند.
ولى آيـات قـرآن در جـهـت عـكـس بـرداشت بالا است . از اين آيات استفاده مى شود كه ظهور مـهـدى مـوعـود (عـج) حـلقـه اى اسـت از حـلقـه هـاى مـبـارزه اهـل حـق و اهـل بـاطـل كـه بـه پـيـروزى اهل حق منتهى مى شود سهيم بودن يك فكر را در اين مـوفـقـيـت و سـعـادت بـسـتـه بـه ايـن اسـت كـه يـك فـرد در عمل جر و گروه حق باشد(٢٠٥) .
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستلفنهم فى الارض كما ااستخلف الذين من قلبهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم و آمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا...(٢٠٦)
خـداونـد به مومنان و شايسته كاران وعده داده است كه آنان را جانشينان زمين قرار دهد دينى را كه براى آنان پسنديده است مستقر سازد دوران خوف آنان را به دوران امنيت كند (دشمنان آنـان را نـابود سازد). بدون بدون ترس و واهمه خداوند خود را بپرستند و اطاعت غير خدا را گردن ننهند و چيزى در عبادت و يا طاعت شريك حق نسازند.
٨-١. انزواطلبى
تـفـكـر دورى از مـردم و انـزواطـلبـى و گـريـز از جـامـعـه نـيـز از عـوامـل بى اعتنايى و سستى در امر به معروف و نهى از منكر است . رد حالى كه تعليمات ديـنـى و اسـلامـى حـضـور در اجـتـمـاع مـورد تـاكيد قرار گرفته است و اين حضور از جهت گوناگون ثمر بخش و مفيد تلقى شده است .
در عصر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) كه عده اى از اصحاب در صفه به سـر مـى بـردنـد عـلاقـه به عبادت فردى و دورى از مردم در برخى از آنها به وجود آمده بود ليكن پيامبر (صلى الله عليه وآله) به ياد آورى اهميت امر به معروف و نهى از منكر آنـهـا را از سـقـوط نـجات داد. امير مومنان (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه وآله) بـه اهـل صـفـه سـركـشـى مـى كـرد زيرا آنان ميهمان حضرت بودند. در يكى از اين ملاقات ها سعد بن اشج برخاست و عرض كرد:: من خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) را شـاهـد مى گيرم كه خواب بر من حرام است (و تمام همتم را صرف عبادت در شب مى كنم) حضرت براى توضيح انديشه غلط او فرمود:
تـو ايـن گـونـه ريـاضـت و عبادت نكرده اى چرا كه اگر با مردم ارتباط نداشته باشى چـگـونـه مى توانى امر به معروف و نهى از منكر كنى ؟ آن گروهى كه امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند بد گروهى هستند (٢٠٧)
متاسفانه برخى گمان كرده اند كه با دورى از جامعه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر سـاقـط مى شود و چون انجام اين وظيفه را با خطرات و مشكلاتى دانسته اند در صدد سبك كـردن تـكـليـف خـود بـوده اند در حالى كه رها كردن جامعه در حالى كه آتش و فتنه آن را فرا گرفته است خود گناهى است نابخشودنى . علاوه بر اين نتيجه اين گونه تفكر آن است كه انسان هاى صالح با دورى از جامعه زمينه فساد بيشتر و حاكميت مطلق تبهكاران را فراهم مى آورند تا آنان بدون احساس مزاحمت به جنايت بپردازد.
٩-١. انكار مسئوليت هاى اجتماعى
در بينش اسلامى اصلاح خود با اصلاح جامعه پيوند داشته و با همديگر نـاسـازگـارى نـدارد بـه ايـن مـعـنـا كه به ب هاى حفظ ديگرى قربانى نمى شود براى پـرداخـتـن بـه يكى چشم پوشى از ديگرى روا نيست بلكه انجام وظيفه فردى همراه انجام تكاليف و مسئوليت هاى اجتماعى و از مسلمانان خواسته شده است .
در تـفـكـر اسـلامـى فـرد و جـامـعـه داراى تـاثـيـر متقابل و دو جانبه اند و اصلاح هر يك رد اصلاح ديگرى تاثير دارد چه اين كه فساد يكى ديـگـرى را بـه فـسـاد مـى كـشاند. وقتى محيط اجتماعى به سوى آلودگى حركت كند حفظ افراد دشوار خواهد بود و چه اين كه با ريشه كن كردن آلودگى هاى اجتماعى زمينه رشد افـراد نـيـز فـراهـم آيد از سوى ديگر هر كس با اصلاح خويش به اصلاح جامعه كمك مى كند و حتى آنان كه در صدد رفع تباهى از ديگران هستند در جهت رشد خود نيز تلاش كرده انـد. كـسـانى كه اصلاح خود را از اصلاح ديگران جدا مى دانند و معتقدند كـه بـه جـاى تـلاش بـراى ديـگـران تنها بايد در فكر نجات جان خود نه تنها از بينش صـحـيـح اسـلامـى بـرخـوردار نـيـستند بلكه برداشت درستى از ماهيت جامعه و زندگى اجتماعى انسان ندارند.
نـوع رابـطـه انـسـان بـا يـكـديگر همچون ارتباط چوب هاى كبريت كه رد يك قوطى قرار گـرفـتـه انـد نـيـست تا هر يك از ديگرى بيگانه جدا باشد و حتى از ارتباط نوع اجزا و قطعات يك ماشين كه از پيوستگى و ارتباط قوى ترى برخوردار هستند نيست بلكه :
نـيـازهـاى مـشـترك اجتماعى و روابط ويژه انسانى انسان ها را آنچنان به هم پيوند مى زنـد و زندگى را آنچنان وحدت مى بخشد كه افراد را در حكم مسافرانى قرار مى دهد كه در يـك هواپيما و يا در يك اتومبيل و يا كشتى سوارند و به سوى مقصد در حركتند همه با هـم بـه منزل مى رسند و يا همه از رفتن باز مى مانند و همه با هم دچار خطر مى گردند و سـرنـوشـت يـگـانـه اى پـيـدا مـى كـنـنـد. چـه زيـبـا مـثـلى آورده اسـت رسـول اكـرم (صـلى الله عـليـه وآله) آنـجـا كه فلسفه امر به معروف و نهى از منكر را بيان مى كند:
گروهى زا مردم رد يك كشتى سوارند و كشتى سينه دريا را مى شكافت و مى رفت هر يك از مسافران رد جايگاه مخصوص خود نشسته بود. يكى از مسافران به عذر اين كه اين جا كه نشسته ام جايگاه خودم است و تنها به خودم تعلق دارد به وسيله اى كه در اختيار داشت به سـوراخ كـردن همان نقطه پرداخت اگر همه مسافران هم آن جا دست او را گرفته بودند و مانع مى شدند غرق نمى شدند و مانع غرق شدن آن بيچاره نيز مى شدند (٢٠٨) .
موارد چهارگانه اخير از جمله از انحرافات فكرى و برداشت هاى غلطى است كه در سستى جـامـعـه بـراى قـيـام بـه امـر بـه معروف و نهى از منكر تاثير دارد؛ از اين رو امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر را بـايـد يـك اصـل بـنـيـاديـن كـه تـفـكـر مـسـلمـانـان را زلال و نـاخـالصـى هـاى آن را جـدا مـى كـنـد تـلقـى كـرد آنـان كـه ايـن اصل را به خوبى شناخته اند در دام چنين لغزش هايى خطرناك قرار نمى گيرد. آنان :
اعتقاد به جبر را اعتقاد به مسئوليت انسان ،
انتظار فرج ويرانگر را به انتظار فرج سازنده ،
انزوا و عزلت را به حضور و فعاليت در جامعه ،
انـكـار مـسـئوليـت هـاى اجـتـمـاعـى را را بـه اعـتـقـاد بـه مـسـئوليـت هـاى اجـتـمـاعـى تبديل كرده اند.
٢. عواقب بى اعتنايى به امر به معروف و نهى از منكر
تـرك ايـن مسئوليت مهم اجتماعى پيامد هاى در پى خواهد دارد كه فرد در جامعه از آن در امان نخواهد ماند. اين عواقب در دو زمينه فردى و اجتماعى مى توان مورد برسى قرار داد
١-٢. پيامد هاى فردى
- وارونه شدن شخصيت فرد
آثـار مـنفى ترك اين فريضه در مرحله اول در خود تارك امر به معروف ظاهر مى گردد و شخصيت انسانى و ارزش هاى والاى اخلاقى را از او مى ستاند؛ به تعبير امير مومنان (عليه السلام):
فـمـن لم يـعـرف بـقـلبـه مـعـروفـاو لم يـنـكـر مـنـكـرا قـلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه (٢٠٩)
آن كـسـى كـه حتى با دل شايسته و را نشناخت و ناشايسته را انكار نكرد (قلبش) وارونه گشت و بالايش پايين و پايينش بالا رفته است (استحاله شده و حقايق را به درستى درك نمى كند)
قلب و واژگونى شخصيت انسان بر اثر ترك امر به معروف و نهى از منكر نكته اى نيست مكه به سادگى بتوان از آن گذشت .
بـسـيار شنيده ام كه مى گويند انسان بايد از لاك خود پرستى خارج شود. خارج شدن از لاك خود پرستى داراى مراحلى است كه اولين مرحله آن غير دوستى است . كودك در دوران طـفوليت فقط خود را مى بيند و همه چيز را براى خود مى خواهد و به پدر و مادر هم به عنوان و به چشم وسيله اى براى خودش نگاه مى كند سپس در دوران جوانى با انتخاب هـمـسـر بـه يك شخصيت ديگر نيز علاقه مند مى شود يعنى از خود در مى آيد و خودش و او يـكى مى شوند و همه چيز را براى اين خود بزرگ مى خواهد. اين اولين مرحله اى اسـت كـه انـسـان از لاك خـود خـارج مـى شـود. بـه هـمـيـن دليـل ازدواج بـا ايـن كه يك امر غريزى است در اسلام جنبه اخلاقى دارد و در معنويت انسان تاثير مى گذارد.
ولى ايـن مـقـدار از توسعه كه همسر و فرزند را در بر مى گيرد كافى نيست . پس از آن بـرخـى بـراى خـود قـبـيـله و قـومـى مـطـرح مـى شـود كـه اصول انسانى مثل گذشته احساس و ايثار را رد محدوده قبيله و قوم محدود مى كند چيزى كه برخى از آن به خود ملى تعبير مى كنند. در مرحله بالاتر روح انسان توسعه مى يـابد و خود را در همه انسان ها جارى و سارى مى بيند، خيانت را هيچ انسانى روا نمى داند و كمال را بارى همه آرزو مى كند درد ديگران را در خود مى داند.
با چنين روحيه اى است كه به كمك ديگران مى شتابد و در فكر نجات آنها بر مى آيد.
پـيـامـبـران الهى مظهر چنين روحيه بلندى هستند و با اين محرك قوى به خداوند نزديك مى شـونـد و پـس از آن در صـدد در حـركـت در آوردن انـسـان هـا بـه سـوى كمال بر مى آيند. در اين حالت است كه انسان بسط شخصيت پيدا مى كند و جانش به جان ها يكى مى شوند و همه را در بر مى گيرد و از غم انسان ها رنج مى برد؛
لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم ....(٢١٠)
رسـولى از شـمـا بـراى شـما آمده است كه سختى شما براى او گران است و براى نجات شما حرص مى ورزد.
تا جايى كه از غم مردم تا سر حد فدا شدن پيش مى رود:
فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا(٢١١)
شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند تو جان خود را از اندوه در پيگيرى كار شان تباه كنى .(٢١٢)
ايـن بـيـان نـشان مى دهد كه امر به معروف و نهى از منكر ريشه در چه ابعادى از شخصيت انـسـان دارد و آنـان كـه چـنـيـن روح بـلنـدى در كـالبـدشـان دمـيـده شـده اسـت در مقابل انحراف ديگران نمى توان ساكت و بى تفاوت باقى بمانند
پس از آن كه معروف را نمى پسندد و نمى شناسد و ترويج نمى كند و به انكار منكر مى پـردازد هـنـوز از دايـره خـود پرستى خارج نشده است بهره اى از كمالات انسانى نبرده بلكه يك انسان وارونه است .
- شريك شدن در گناه گناهكاران
سـكوت نسبت به انجام معاصى و ترك واجبات به معناى رضايت نسبت به آن وضع است و فـرد بـراى ايـنكه نارضايتى خود را نشان دهد بايد به هر صورت كه ممكن است تنفر و نـارضـايـتى خود را از آن اعلام و ابراز كند و اگر بتواند مى تواند در اصلاح آن وضع بـكوشد. كسانى كه توان اظهار و تنفر و اقدام اصلاحى دارند و اقدام نمى كنند با ترك ايـن وظـيـفـه در گـنـاهـكـاران شـريـك شـده عـذاب دنـيـايـى اگـر نازل شود آنان را نيز فرا مى گيرد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
من كان له جرا و يعمل بالمعاصى فلم ينهه فهو شريك له (٢١٣)
هر كس همسايه اهل معصيتى دارد و او را نهى نمى كند در گناه او شريك است .
در قـصه قصه اصحاب قرآن جريانت قومى از يهود را ياد آور مى شود كه حرمت روز شـنـبـه را رعـايـت نـكـردند. مومنانى كه در اين طغيان شركت نكردند دو گروه بودند؛ گـروهـى كـه ضـمـن حـفظ خود از گناه ديگران را نيز نهى مى كردند و گروهى ديگر كه فـقـط خـود را حـفـظ حـرمـت مـى كـردنـد و در مـقابل عمل طغيان گرانه ديگران سكوت پيشه ساختند. وقتى عذاب نازل شد گروه تارك نهى از منكر را نيز فرا گرفت :
فـلمـا نـسوا ماذكروا به انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون * فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئين (٢١٤)
پس هنگامى كه به آنان اندرزى داده شده بود فراموش كردند و نهى كنندگان را از عذاب نـجـات داديـم و سـتـمـگـران را بـه فـسـق و گـناهانى كه مرتكب شدند و به عذابى سخت گـرفـتـيـم . و آن هنگام كه از آنچه نهى شدند تجاوز كردند (و مرتكب نهى شدند) و به آنان گفتيم : به شكل ميمون هاى ترد شده در آييد.
بـا تـوجـه بـه ايـن آيه معلوم مى شود كه نجات يافتگان از نابودى دنيوى فقط ناهيان منكر بوده اند و بقيه يعنى تاركان نهى از منكر متجاوزان به حرمت نابود شده اند. البته آيـه بعد دلالت دارد كه عذاب مسخ فقط شامل متجاوزان شده است . امام على (عليه السلام) مى فرمايد:
يـا مـردم مـادامـى كه عده اى خاص به طور مخفى مرتكب گناه شوند خداوند به خاطر گناه آنـان عـمـوم مـردم را عذاب نمى كند ليكن اگر آنان كه علنى خدا را معصيت كنند و عموم مردم نـيـز بى اعتنا بمانند و آنان را نهى نكنند هم افراد گناهكار و هم سكوت كنندگان مستوجب عقاب الهى مى گردند(٢١٥) .
از امام باقر (عليه السلام) نيز نقل شده است كه خداوند به حضرت شعيب وحى فرمود:
يـكـصـد هـزار نـفـر از قـوم تـو را عـذاب مـى كـنـم كـه جهل هزار نفر از آنان معصيت كار و شصت هزار نفر ديگر آن نيكو كارند!
شعيب (عليه السلام) عرض كرد:
خداوند اين آيه (چهل هزار نفر) اشرارند (و مستحق عقوبت) اما گناه نياكان چيست ؟
خداوند فرمود:
انهم داهنوا اهل المعاصى و لم يغضبوا الغضبى (٢١٦)
آنان با اهل معصيت سازشكارى كردند و به خاطر غضب من غضب نكردند.
- محروم شدن از درجات عالى اخروى
مومنانى كه از انجام اين وظيفه مهم شانه خالى مى كنند روز قيامت به كيفر ترك اين وظيفه از رسـيـدن بـه درجـات عـالى مـحـروم خـواهـنـد بـود و حـال آن كـه اگـر اين وظيفه را انجام مى دادند و علاوه بر حفظ خويش نسب به حفظ ديگران احـسـاس مـسـئوليـت مـى كردند با اوليا و مقربان درگاه خداوند محشور مى شدند. امام على (عليه السلام) در بيانى دردمندانه مى فرمايد:
فان الله و انا اليه راجعون ظهر الفساد فلا منكر مغير ولا زاجر مزدجر افبهذا تريدون ان تجاوروا الله فى دار قدسه تكونوا عز اوليائه عنده هيهات لا يخدع الله عن جنته و لا تنال مرضاته الا بطاعته (٢١٧)
مـا از خـدايـم و بـه سـوى او باز مى گرديم !فساد ظاهر شده است اما انكار كننده و تغيير دهـنـده گـناه و منع كننده اى براى آن نيست . آيا اين گونه مى خواهيد در بهشت قدس خداوند مـسـكـن گـزيـنـيـد و مـجـاور بـاشيد و از عزيزترين اولياى او گرديد؟! بسيار دور است ! خـداونـد در وارد كـردن افـراد بـه بـهـشـت فـريب نمى خورد و بدون اطاعت نمى توان به رضاى خدا دست يافت .
٢-٢. پيامد هاى اجتماعى
شيوع مفاسد
پيامبر اكرم (عليه السلام) مى فرمايد:
ان المـعـصـيـه اذا عـمـل بـهـا العـبـد سـرا لم يـضـر الا عـامـلهـا فـاذا عمل بها علانيه و لم يغير عليه اضرت بالعامه (٢١٨)
اگر بنده اى مخفيانه و پنهانى گناهى كند تنها به خود ضرر مى رساند ولى اگر همان گناه را آشكارا انجام دهد و ديگران جلوى آن را نگيرند به همه ضرر مى رساند.
انـسـان هـا هـم از اجـتـمـاع و افراد ديگر تاثير مى پذيرند و هم بر اجتماع و افراد ديگر تاثير مى گذارند. اين تاثير و تاثر هم در جهت خوبى ها است و هم در جهت بدى ها. بناى اسـلام بـر آن اسـت كـه مـحـيط جامعه پاك باشد و گناه و فحشا وجود نداشته باشد و يا حـداقـل پـيدا نباشد و در مقابل پاكى و خوبى جامعه ظهور داشته باشد تا افراد در جوى آرام و محيطى پاك رشد يابند و ناپاكى هاى روحى و روانى زمينه رشد پيدا نكنند. دعوت اسـلام بـه پـوشـانيدن گناهان افراد و مبارزه با غيبت و افشا كردن گناهان در همين راستا اسـت . پـوشـانيدن گناه يعنى جلوگيرى از دايره فساد و گناه و محدود كردن آن هب شخص گناهكار و افشا كردن گناه يعنى كمك به گسترش دادن دايره فساد گناه و دعوت ديگران به انجام آن .
قـرآن كـريم كسانى را كه به زنان پاك دامن تهمت مى زنند و اين تهمت را در جامعه منتشر مـى كـنـنـد جـزو كـسـانـى دانسته است كه دوست دارند فساد و فحشا در بين مومنان رواج يابد(٢١٩)
امام صادق (عليه السلام) در ذيل اين آيه مى فرمايد:
هر كس آنچه را كه مومنى به دو چشم خود مى بيند يا با دو گوش خود مى شنود از كار هاى بـد و مـطـالب نـاروا نـقـل مـى كـنـد از كـسـانى كه دوست خداوند در مورد آنان فرمود همانا كـسـانـى كـه دوسـت دارنـد فـسـاد و فـحـشـا در بـيـن مـسلمانان رواج يابد بر ايشان عذاب دردناكى در دنيا و آخرت خواهد بود.(٢٢٠)
ايـن روايـت بـا غـيـبـت و افـشـاى گـنـاهـان پـنـهـانـى افـراد تـطـبـيـق مى كند و معلوم غيبت و نقل گناهان پنهانى ديگران در جامعه به معناى سوق دادن جامعه به سوى فساد است .
نـهـى از مـنـكـر عـامـلى اسـت بـراى جـلوگيرى از عمومى شدن و گسترش منكرات و امر به معروف عاملى است براى عمومى كردن و گسترش نيكى ها و خوبى . اگر در جامعه اى نهى از منكر و امر به معروف ترك شوند جز اين نيست كه خوبى ها و پاكى ها از آن جامعه رخت بر مى بندد و منكرات و زشتى ها در آن جامعه فراگير مى شود.
قرآن كريم در آيات فراوانى به سرگذشت اقوام گذشته اشاره كرده است و رواج گناه و ظلم و فساد را عامل عذاب آنان مى شمارد و با دقت و توجه در اين آيات در مى يابيم كه :
رواج گـنـاه در جـامـعـه بـاعـث نـزول بلا هاى آسمانى و هلاكت است (٢٢١) .
آنها كه در مقابل فساد و گناه بى تفاوت نباشند و به نهى از منكر مى پردازند از عذاب و هلاكت نجات مى يابند(٢٢٢) .
قـبـل از نـزول عـذاب و هلاكت عمومى به واسطه شيوع منكرات ممكن است خداوند بر طبق سنت استدراج نعمت هاى فراوانى در اختيار جامعه گناهكار قرار دهد و وقتى به آن نعمت هـا دلخـوش مـغـرور شـدنـد بـه نـاگـاه عـذاب خـود را بـر آنـان نازل كند(٢٢٣) .
كـانـون فـسـاد و سرچشمه منكرات در جامعه مترفين و طبقات مرفه جامعه اند و از آنـهـا آلودگـى بـه طـبـقـات ديـگـر جـامـعه سرايت پيدا مى كند و در نتيجه كيفر فراگير نازل مى شود(٢٢٤) .
فلسفه ياآورى فراوان سرگذشت اقوام گذشته براى آن است كه امت اسلامى در برابر شـيـوع گـنـاهـان در جـامعه بى تفاوت نباشد و با احساس مسئوليت در برابر گناهكاران بايستد(٢٢٥) .
- زوال نعمت ها و بركات
فـراگـيـر شـدن فـسـاد در جـامـعـه نه تنها موجب انقراض تمدن ها و از بين رفتن ملت ها و زوال نـعـمـت هـا مـى گـردد بـلكـه شـيـوع هـر گـنـاه اثر خاصى در پديد آمدن يك مصيبت و گـرفـتـارى در سـطـح جـامعه دارد كه اين بلا كيفر دنيوى آن گناه است . امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت مى كند كه فرمود:
اگر به پنج چيز بر خورد كرديد از آنها به خدا پناه ببريد زيرا:
- در جـامـعـه اى كـه فـحـشـا عـلنـى نـمـى شـود مگر آن كه طاعون و بيمارى جديدى كه در گذشته سابقه نداشته پديدار مى شود.
- كـم فـروشـى نـمـى كـنـنـد مگر آن كه به قحطى مبتلا شوند مخارج زندگى بر ايشان سنگينى كند و حكام بر آنان ستم خواهند كرد.
- زكـات نـمى پردازند مگر آنان كه از باران محروم مى شوند و اگر چهار پايان نبودند به طور كلى باران نمى باريد.
- عـهـد و پـيـمـان خـداونـد و پـيـامـبر (صلى الله عليه وآله) را نقض نمى كنند مگر آن كه خداوند دشمن را بر آنها مسلط مى كند تا اموال و سرمايه هايشان را بگيرد.
- بـر غـير دستور خداوند حكم نمى كنند مگر آن كه خداوند سختى و دشوارى در جامعه آنها قرار مى دهد(٢٢٦) .
پـس هـمـان طـور كـه بـراى حـوادث عـلل و عـوامـل مـادى وجـود دارد علل و عوامل معنوى نيز مى توان وجود داشته باشد و همان طور كه رفتار نيك انسان ها مى تـوانـد زمـيـنـه نـزول بـركـات بـيـشـتـر از سـوى خـداونـد را فـراهـم آورد اعمال ناشايسته هم مى تواند زمينه زوال آنها را به وجود آورد:
ولو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون (٢٢٧)
اگر ملت ها ايمان آورده و تقوا داشتند بركات آسمان ها و زمين را براى آنها مى گشوديم ، ولى آنها تكذيب كردند و ما به واسطه رفتارشان آنها را مواخذه كرديم .
در اين جا مناسب است با دلايل اين سنت الهى از زبان علامه طباطبايى آشنا شويم :
جـهـان هستى با اجزاى گوناگون آن واحدى به هم پيوسته است كه مانند اعضاى يك بدن بـيـمـارى و صـحت هر عضو در ديگرى تاثير دارد و در مجموع داراى هماهنگى و همكارى مى بـاشـنـد .اين واحد به هم پيوسته آن گونه كه قرآن بيان كرده است در جهتى كه خداوند بـرايـش مقدر فرموده است در حال تكاپو و پيشروى است و اگر در حركت قسمتى از اجزاى ايـن پـيـكر اختلالى به وجود مى آيد و از مسير صحيح منحرف شود . اثر آن در ديگر اجزا نـيـز ظـاهر مى شود و چنانچه اين انحراف استمرار يابد و از آن جلوگيرى نشود نه تنها خـود آن بـخش از گردونه آن تكامل و ترقى خارج مى شود بلكه اسباب ديگرى با او در پيوند و ارتباطند دچار مشكل گرفتارى مى شوند(٢٢٨) .
ايـن سـنـت الهـى شـامل انسان نيز مى شود و هيچ كس از آن استثنا نشده است . از اين رو اگر امـتـى از مـسير فطرت و سعادت انسانى كه در متن آفرينش براى او قرار داده شده منحرف شـود ايـن فـسـاد آثـار مخربى در اسباب مرتبط با او خواهد داشت و در نتيجه باعث بروز اخـتـلاف و درگـيـرى در جامعه و به هم خوردن روابط سالم اخلاقى از دست رفتن عواطف و وقـوع حـوادث طـبـيـعـى از قـطـع خشك سالى سيل ساعقه و قحطى زلزله و ... مى شود تا انـسـان را از غـفـلت به هوشيارى وادارد و او را به مسير فطرى باز گرداند . در اين آيه تاميل كنيد كه خداوند مى فرمايد:
ظهر الفساد فى البر و البحر ما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون (٢٢٩)
فـسـاد در دريا و خشكى به واسطه آنچه مردم انجام مى دهند پديد آمد تا خداوند مقدارى از آنچه را انجام مى دهند به آنها ببخشاند چه بسا كه برگردند.
از اين آيه استفاده مى شود گناهانى كه مردم انجام مى دهند باعث فساد در دريا و خشكى مى شـود چـه فـسـاده هـايـى كـه در ارتـبـاط بـا انـسـان هـا اسـت مـثـل پـيـدايش جنگ و از بين رفتن امنيت و چه بسيار فسادهايى كه در ارتباط با انسان نيست مثل تغيير اوضاع جوى و طبيعى به گونه اى كه به انسان آسيب مى رساند.
اين حقيقت به گونه اى ديگرى در آيه زير نيز آمده است :
ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير (٢٣٠)
هـر مـصـيـبـتـى كـه به شما مى رسد به واسطه اعمالى است كه انجام مى دهيد و خداوند از كيفر بسيارى از اعمالتان مى گذرد.
آيـه ان الله يـغـيـر مـا بقوم حتى يغيروا مابانفسهم (٢٣١) ن?ز ناظر بر همين قانون كلى است (٢٣٢) .
آرى چـه بـسـيار امت هايى كه نعمت هاى فراوانى داشتند ولى ظلم و گناه در بين آنان رواج پـيـدا كـرد و در پـى آن بـلاهـاى زمـيـنـى و آسـمـانـى بـر آنـهـا نـازل شـد . داسـتـان قـوم سبا تابوى عبرت انگيزى از اين دست است . اين قوم از نـعـمـت هـاى بـى شمار خداوند بهره مند بود زمين هاى كشاورزى حاصلخيز در شرق و غرب سـرزمـيـنـشـان بـه وسـيـله سـد مـارب سـيـراب مـى شـد و مـحـصـول فـراوان مـى داد و شـهـرهـا و روسـتـاهـا آباد بود. ولى اين قوم از شكر خدا روى بـرتـافـتـنـد . كـفـر ورزيـدنـد و بـه خـود ظـلم كـردنـد و پـيـرو شـيطان شدند در نتيجه سيل ويرانگر سدشان را شكست و محصولات و زمين هايشان را از بين برد و شهرهايشان را ويران ساخت (٢٣٣)
تجربه تلخ اندلس
كـشـور اسپانيا در جنوب غرب اروپا قرار دارد و از كشور هاى حاصلخيز و خوش آب و هواى اروپـا اسـت . ايـن كـشور در سال ٧١١ ميلادى به دست مسلمانان فتح شد . سپاه اسلام به فـرمـانـدهـى طـارق بـن زياد از سوى آفريقا حركت كردند وارد اندلس شدند و با روحيه سلحشور و شهامتى كه داشتند مقاومت مسيحيان را درهم شكستند . اين فتح و پيروزى اندلس را هـشـتـصـد در اخـتـيـار مـسـلمـانـان قرار داد و آن سرزمين يكى از پايگاه هاى تمدن اسلامى گرديد . در طول اين مدت مسيحيان بارها و بارها به نبرد با مسلمانان پرداختند و با تمام تـجـهـيـزات بـه مـيـدان جـنـگ آمـدنـد ولى هـر بـار بـا تـحـمل ضربه هاى سخت تر از گذشته مجبور به عقب نشينى شدند و سرانجام با شيوع فساد و انجام منكرات در ميان مسلمانان و به ويژه در ميان جوانان به هدف خود دست يافتند و آنـچه را در طى صدها سال با جنگ و دادن تلفات فراوان به دست نياوردند در يك زمان كوتاه با تزريق آلودگى هاى اخلاقى بر پيكر جامعه اسلامى اندلس مالك شدند . آنان مـشـروبـات الكـلى را بـه ميزان زياد و رايگان در اختيار جوانان مسلمان گذاشتند . دختران فـاسـد اروپـايـى را وارد شـهر هاى مسلمان نشين كردند و در تفريحگاه هاى عمومى در كنار جـوانـان مسلمان قرار دادند وبا تاسيس دانشگاه جوانان مسلمان را جذب كرده فرهنگ اسلامى آنان را مورد هجوم قرار داده و سرانجام پس از رواج عياشى و بى بند و بارى با يك حمله گـسـتـرده بـه حـكـومـت مـسـلمـانـان اسـپـانـيـا پـايـان دادنـد و سـپـس بـه قـتـل و غارت مسلمانان و تجاوز به ناموس آنها پرداختند و مراكز علم و فرهنگ را به آتش كشيدند.(٢٣٤)
تسلط اشرار و ذلت اخيار
حضرت رضا (عليه السلام) فرمود:
لتـامـرون بـالمـعـروف و لتـنهن عن المنكر او ليستعملن عليكم شراركم فيدعوا خياركم فلا يستجاب لهم (٢٣٥)
بايد امر به معروف و نهى از منكر داشته باشيد و گرنه اشرار بر شما مسلط مى شوند و پس از آن خوبان و نيكان شما يارى مى طلبند و به آنها جواب داده نمى شود.
در ايـن روايـت - كـه اهـل سـنـت نـيـز آن را از پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله)نقل كرده اند - براى ترك امر به معروف و نهى از منكر دو اثر بد ذكر شده است :
١. بـا گـذشـت زمان افراد شرور و فاسد زمام امور را به دست مى گيرند. پس عاملى كه مى تواند از تسلط و حاكميت تبهكار جلوگيرى كنند امر به معروف و نهى از منكر است .
٢. با حاكميت اشرار سخن خوبان هم اثرى نخواهد داشت .
اغلب اين جمله را اين طور معنى مى كنند كه بعد تسلط بدان نيكان شما به درگاه الهى مى نـالنـد و خداوند دعاى آنان را مستجاب نمى كند يعنى اثر رها كردن امر به معروف و نهى از منكر اين است كه خداوند رحمت خود را از آن قوم مى گيرد و هر قدر خدا را بخوانند دعاى آنـان بـه موجب اين گناه مستجاب نمى شود ولى غزالى معنى لطيفى براى اين روايت كرده اسـت او مى گويد: فيدعوا خياركم فلا يستجاب لهم وقتى امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنند آن قدر پست مى شوند آن قدر هيبت و عزت و كرمشان را از بين مى رود كـه وقتى به درگاه همان ظالمان مى روند هر چه ندا مى كنند به آنها اعتنايى نمى شود؛ يعنى پيغمبر صلى الله عليه و آله)فرمود: اگر مى خواهيد عزت داشته باشيد و ديگران روى شـمـا حـسـاب كنند امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد اگر امر به معروف و نـهـى از مـنـكر نداشته باشيد، اولين خاصيت آنها ضعف شما است پستى و ذلت شما است و دشمن هم روى شما حساب نمى كند . آن وقت مثل يك برده و برده هر چه التماس كنيد، كسى جوابتان را نخواهد داد(٢٣٦)
- دخالت و سلطه بيگانگان
بـا تـرك امر به معروف و نهى از منكر و تسلط اشرار بر جامعه زمينه دخالت و نفوذ بيگانگان نيز فراهم مى شود؛ يعنى استبداد زمينه ورود استعمار مى گردد چرا كه اگر ملتى امر به معروف و نهى از منكر را از دست داد از پذيرفتن ذلت بـاكـى نـخـواهـد داشت و هر جا كه تخم ذلت پاشيده شود بيگانگان براى برداشت حاضر مى شوند . امير مومنان عليه السلام در اين باره چنين مى فرمايد:
ايـهـا النـاس لولا تـتـخـاذلوا عـن نـصـر الحـق و لم تـنـهـوا عـن تـوهـيـن البـاطـل لم يـطـمـع فـيـكـم مـن ليـس مـثلكم و لم يقو من قوى عليكم لكنكم تهتم متاهه بنى اسـرائيـل و لعـمـرى ليـضعفن لكم التيه من بعدى اضعافا بما خلفتم الحق وراء ظهوركم (٢٣٧)
اى مـردم ! اگـر در يـارى حـق كـوتـاهـى نـمـى كـرديـد و در از بـيـن بـردن بـاطـل سستى نداشتيد ديگران كه مثل شما نيستند بر شما طمع نميكردند و بر تسلط آنها افـزوده نـمـى شـد ولى شـمـا سـر گـردان شـديـد مـانـنـد سـرگـردانـى بـنـى اسـرائيـل . بـه جـان خودم سوگند كه پس از من اين سرگردانى شما چندين برابر خواهد شد چرا كه حق را رها كرده ايد.
پي نوشت ها
1- بحار الانوار علامه مجلسى ج 75 (ص) 38 چاپ بيروت
2- آل عمران (3) آيه 104
3- مجادله (58)آيه 22
4- الميزان علامه طباطبايى ج 3، (ص) 372
5- الميزان علامه طباطبايى ج 3، (ص) 372
6- از ايـن آيـه مـى فـهـمـيـم كـه ما بهترين امت نيستيم چون آمر به معروفو ناهى از منكر نـيـسـتيم . در نتيجه نمى توانيم ادعاى شرف و بزرگى كنيم (حماسه حسينى ج 2، (ص) 49
7- تفسير قمى ج 1 (ص) 110 پ
8- الميزان علامه طباطبايى ج 3، (ص) 372
9- همان آيه 157
10- ترجمه الميزان ج 8 ص 365 با خذف بعضى از عبارات
11- حج (22)آيه 41
12- مستدرك الوسائل محدث نورى ج 12، ص 179
13- نـهـج البـلاغـه صـبـحـى صـالح كـلمـات قـصـار شـمـاره 374 ص 542 اهـل سـنـت نـيـز ايـن سـخـن از پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه وآله ) را نقل كردهاند محجه البيضا ج 45 ص 99
14- شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى ج 5، ص 43
15- فروع كافى كلينى ج 5 ص 55
16- وسائل الشيعه شيه حر عاملى ج 11 ص 403
17- عنكبوت (29) آيه 45
18- نهج البلاغه صبحى صالح كلمات قصار كلام 31
19- شرح غرر الحكم و درر الحكم جمال الدين خوانسارى ج 4، ص 518
20- وسائل الاشيعه ج 11، ص 395
21- نحل (16) آيه 36
22- هود (11) آيه 85-84
23- همان آيه 88
24- حديد (57)آيه 25
25- اصلواتك تامرك ان ... اوان نفعل فى اموالنا ما نشاء ( هود) آيه 87
26- آل عمران (3) آيه 113 114-
27- آل عمران (3) آيه 113 114-
28- اعراف (7) آيه 165
29-
لقمان (3) آيه 17
30- حـواريـون از مـصـدرتـحـويـر واز ريـشـه حـور بـه مـعـنـاى سـفـيـدى خـالص است . حـوارالثـوب يـعـنـى آن را پـاك و تميز كرد. اصحاب خالصو مخلص حضرتعيسى (عليه السـلام) را حـوارى نـامـيـده اند چون آنها شغلشان لباس شويى بود ويا همانند لباس شـويـى ها نفوس مردم را از گناه وپليدى پاك مى كردند همجنان كه حديث متن نيز بر اين معنا دلالت دارد ( مجمع البحرين ص 244)
31- وسائل الشيعه ج 11، ص 405
32- هود (11) آيه 116
33- مائده (5) آيه 78 79
34- تناهى (تفاعل از نهى) به معناى هم ديگر را نهى كردنو باز داشتن است . ( جوامع الجوامع طبرسى ج 1 ص 346 تفسير كبير فخر رازى ج 12، ص 64
35- ميزان الحكمه رى شهرى ج 6ص 255
36- مقتل خوارزمى ج 1 ص 188
37- بـراى تـوضـيـح ارزش بيشتر ارزنده بهحماسه حسينى ج 2، ص 38 43- و 130 131- مراجعه كنيد
38- تحف العقول ابن سعبه حرانى احمد جنتى ص 282 با اندك تغيير
39- ارشاد شيخ مفيد ص 268
40- ر.ك . شخصيت ئ قيامن زيد بن على رضوى اردكان ض 118 - 127
41- بحار الانوار ج 46 ص 194
42- مقاتل الطالبين ابو الفرج اصفهانى ص 304
43- همان ص 302
44- ر.ك . جواهر كلام محمد حسن نجفى ج 21 ص 366
45- مفردات داغب اصفهانى ص 331
46- المفردات القرآنى فى المجمع البيان الياس كلانترى ص 255
47- مجمع البحرين طريحى ج 3 (ص) 158 دفتر نشر فر هنگ اسلامى
48- حماسه حسينى مرتضى مطهرى ج 2، (ص) 77
49- تحرير الوسيله امام خمينى ج 1 (ص) 463
50- شمس (91) آيات 7و8
51- مائده (5) آيه 2: ترجمه : بر نيكى و تقوا همكارى كنيد و بر گناه و هر آنچه كه موجب دشمنى است همكارى نكنيد
52- الميزان ج 5، (ص) 190
53- جهان بينى اسلامى مرتضى مطهرى ص 256
54- الرحمن (55) آيه 60
55- ملك (67) آيه 10
56- ر.ك . جهان بينى اسلامى مرتضى مطهرى ص 43- 47
57- ر.ك . جواهر كلام ج 13 (ص) 301
58- اسراء (17)آيه 36
59- الحياه محمد رضا حكيمى ج 1، (ص) 34
60- ظـاهـرا چـون تـحت كفالت و سرپرستى عمويش بزرگ شده و او ار پدر خطاب مى كرده است .
61- مريم (19) آهى 43
62- يوسف (12) آيه 108
63- اسراء (17)آيه 36
64- بحار الانوار ج 100 ص 93
65- تحرير الوسيله ج 1 ص 400
66- همان ص 428
67- تحرير الوسيله ج 1، ص 467
68- طه (20) آيه 44
69- اعراف (7) آيه 164
70- همان
71- تحرير الوسيله ج 1، ص 467 مساله 1
72- تحرير الوسيله ج 1 ص 469
73- انفال (8) آيه 60
74- ر.ك . تحرير الوسيله ج 1، ص 470 - 471
75- بقره آيه 195 با دستان خود خود را به هلاكت نيندازيد
76- مجمع البيان طبرسى ج 1 ص 289
77- تفسير الميزان ج 2، ص 64
78- همان ص 74
79- حماسه حسينى ج 2 ص 128 و 129
80- تحررير الوسيله ج 1، ص 406
81- لقمان (31) آيه 17 در برابر مصيبتهايى كه به تو مى رسد صبر كن كه زا اين كهر هاى مهم است
82- تفسير صافى فيض كاشانى ج 2، ص 212
83- بقره (2) آيه 207
84- مجمع البيان ج 1 ص 301
85- يس (36) آيات -13 27
86- مقتل الحسين خوارزمى ج 1 ص 188
87- تاريخ طبرى ج 7 ص 300 مقتل خوارزمى ج 1، ص 234
88- يس (36) آيات -13 27
89- صف (61) آيه 2
90- جواهر الكلام ، ج 21، ص 373 - 374.
91- ر.ك . تحرير الوسيله امام خمينى ج 1 ص 467
92- فروع كافى كلينى ج 5 ص 59
93- انعام (6) آيات 68 و 69
94- تفسير قمى ج 1، ص 204
95- واقفيه گروهى از اصحاب امام هفتم بودند كه گفتند: خداوند امام هفتم را به آسمان برده و او قائم آخر الزمان است
96- البرهان فى التفسير القرآن بحرانى ج 1، ص 423
97- نساء (4) آيه 140
98- الميزان طباطبايى ج 5، ص 116
99- نساء (4) آيه 140
100- محجه البيضاء فيض كاشانى ج 4، ص 105
101- كافى كلينى ج 5، ص 58
102- تحرير الوسيله ج 1، ص 477
103- وسائل الشيعه ج 11، ص 413
104- طه (20)آيات 43. 44
105- فرهنگ .و تهاجم فرهنگى سازمن مدارك فرهنگى انقلاب ص 230
106- تحرير الوسيله ج 1، ص 478 و 479
107- نـهـج البلاغه صبحى صالح خطبه 108 البته اجثر شارحان نهج البلاغه ايـن كـلام را وصـف امام شمرده اند در اين صورت نيز اين وصف به طريق اولى به پيامبر (صـلى الله عـليـه وآله) بـر مـى گـردد چـون او افضل از امامان است
108- حماسه حسينى ج 2، ص 96
109- تحرير الوسيله ج 1، ص 480 و 481
110- اجوبه الاستفتائات مقام معظم رهبرى ج 1 ص 337
111- تحرير الوسيله ج 1، ص 410
112- حماسه حسينى ج 2، (ص) 94
113- وسائل الشيعه ج 11 (ص) 403
114- نهج البلاغه صبحى صالح حكمت 372
115- وسائل الشيعه ج 17 (ص) 3
116- حج (22) آيه 41
117- جواهر كلام ج 21، (ص) 381
118- آلا الرحمن بلاغى ج 1، ص 325
119- نهج البلاغه نامه 53
120- همان كلام 131
121- نهج السعاده محمد باقر محمودى ج 2 ص 227
122- حج (22) آيه 41
123- همان آيه 104
124- بـنابراين كه من در آيه شريفه تبيضيه باشد چنان كه اغلب مفسران پذيرفته اند (ر.ك . تبيان شيخ طوسى ج 2، ص 548 مجمع البيان طبرسى ج 1 ص 483
125- مفردات القرآن فى المجمع البيان ص 21
126- المـنـار رشـيـد رضـا ج 4، ص 45 بـه نقل از فى ضلال القرآن شيد قطب ج 1 ص 444
127- آلا الرحمن بلاغى ج 1 ص 324
128- مفردات القرآن فى المجمع البيان ص 21
129- الاحكام السلطانيه قاضى ابو يعلى ص 284
130- صحيفه نور ج 21 ص 195
131- تفسير عياشى ج 1 ص 86
132- بحار الانوار ج 71، ص 340
133- تحرير الوسيله ج 1 ص 403
134- نور (24) آيه 32
135- هود (11) آيه 78
136- حماسه حسينى ج 2، ص 99 - 100
137- شرح غرر الحكم ج 3، ص 285
138- وسائل الشيعه شيخ حر عاملى ج 11 ص 404
139- مقنعه شيخ مفيد ص 791
140- داستان و راستان شهيد مطهرى ج 1 ص 173و 174
141- بـحـار الاانـوار ج 73 ص 386 در مـلامـت قـصـد مـلامـت كـنـنـده سـر كـوب كـردن و سرشكسته كردن طرف مقابل است نه اصلاح او
142- انعام (6) آيه 108
143- نهج البلاغه جطبه 197 ص 659
144- داستان راستان ص 73 به نقل از وسائل الشيعه ج 11 ص 427 و 430
145- احزاب (33) آيه 5
146- آل عمران (3) آيه 159
147- انعام (6) آيه 54
148- شعراء (26) آيه 214
149- الميزان ج 14، ص 239
150- االميزان ج 15 (ص) 329
151- مريم (19) آيات 54-53
152- تحريم (66) آيه 6
153- وسائل الشيعه ج 11 (ص) 418 الميزان ج 19 (ص) 141
154- همان
155- اعراف (7) آيه 68
156- شعراء (26) آيات 107، 125، 143، 162، 178
157- همان آيات 109 ، 127، 145، 164، 180
158- هود (11) آيه 88
159- اعراف (7) آيه 139 و 140
160- مومن (40) آيه 28 - 45
161- نهج البلاغه خطبه 104 ص 312 (جمله آخر خطبه)
162- آل عمران (3) آيه 110
163- همان آيه 113، 114
164- نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 174 ص 564
165- اصول كافى ج 1، ص 44
166- بقره (2) آيه 44
167- تفسير صافى ج 1 ص 86
168- صف (61) آيات 2و3
169- توبه (9) آيه 128
170- شعراء (26) آيه 3
171- كهف (18) آيه 6
172- فاطر (35) آيه 8
173- يس (36) آيه 20 21
174- مومنون (23) آيه 24
175- طه (20) آيه 25
176- انشراح (94) آيه 1
177- اعراف (7) آيه هاى 59 - 61
178- همان آيه 65 - 67
179- انعام (6) آيه 34
180- حجرات (49) آيه 12
181- توبه (9) آيه 71
182- الميزان ج ص 338
183- نهج البلاغه صبحى صالح كلمات قصار كلام 374
184- همان كلام 375
185- فروغ كافى ج 5، ص 55 وسائل الشيعه ج 11 ص 399
186- نهج البلاغه صبحى صالح خطبعه 27
187- بحار الانوار ج 22، ص 398
188- همان ص 415
189- مدرس على مدرس ج 1 ص 179
190- بحار الانوار ج 100ص 85 و 86
191- نهج البلاغه حكمت 107 (ص) 1137
192- بحار الانوار ج 45 (ص) 137
193- وسائل الشيعه ج 11 (ص) 422
194- هزار و يك نكته حسن حسن زاده آملى (ص) 746
195- الميزان ج 3، (ص) 141 به نقل از ارشاد شيخ مفيد
196- همان (ص) 142
197- انسان و سرنوشت مرتضى مطهرى (ص) 19
198- تاريخ تمدن ويل دورانت ج 11 (ص) 42
199- روم (30)آيه 41
200- عنكبوت (29)آيه 40
201- دهر (76)آيه 3
202- حماسه حسينى مرتضى مطهرى ج 2 (ص) 53
203- صحيفه نور ج 20، (ص) 196
204- همان (ص) 198
205- قيام انقلاب مهدى (عج)شهيد مطهرى (ص) 68-61 تلخيص
206- نور (24) آيه 55
207- مسستدرك الوسايا ج 12، (ص) 183
208- جامعه و تاريخ مرتصى مطهرى (ص) 12
209- نهج البلاغه حكمت 375
210- توبه (9) آيه 128
211- كهف (18) آيه 6
212- جهان بينى اسلامى ص 304
213- لئالى الاخبار محمد نبى تويسركانى ج 5، ص 263
214- اعراف (7) آيه 165 و 166
215- بحار الانوار ج 100 ص 75
216- تفسير صافى فيض كاشانى ج 1 ص 287
217- نهج البلاغه خطبه 129
218- وسائل الشيعه ج 11، ص 407
219- نور (24) آيه 19
220- الميزان ج 15 ص 105
221- اسراء (17) آيه 16، انعام (6) آيه 6 هود (11) آيه 117 اعراف (7)آيه 96
222- اعراف (7) آيه 165
223- انعام (6)آيه 44 پيرامون سنت استدراج به الميران ج 8 ص 195 و 346 مراجعه كنيد
224- اسراء (17) آيه 16
225- نمل (27) آيه 52 قصص (28) آيه 40
226- وسسائل الشيعه ج 11 ص 512 و 513
227- اعراف (7) آيه 96
228- الميزان ج ص 195 196
229- روم 30) آيه 41
230- شورى (42) آيه 30
231- رعد (13) آيه 11
232- الميزان ج 8 ص 195 و 199 تلخيص
233- ر.ك . سبا(34) آيات 15 تا 21
234- خاطره سقوط اندلس احمد رائف ترجمه محمد رضاانصارى ص 87-79-78
235- وسائل الشيعه ج 11 ص 394
236- حماسه حسينى مرتضى مطهرى ج 2 ص 45
237- نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 165