سه نشانه
غبار سفر بر چهره داشت كه سراسيمه خود را به خانه امام رساند. صداى ناله و شيون از خانه شنيده مى شد و جعفر، برادر امام حسن عسكرىعليهالسلام
بيرون منزل ايستاده بود و شال سياهى بر گردنش بود و هر كه از راه مى رسيد، وفات برادرش را به او تسليت و جانشينى او را تبريك مى گفت
ابوالاديان با ديدن اين منظره عجيب ، گيج شده بود و با خود مى انديشيد كه جعفر چگونه شايستگى دارد كه جانشين امام شود چرا كه ديده بود او شراب مى نوشد، قماربازى مى كند و با مجالس ساز و آواز هم بيگانه نيست خدمتكار امام خود را به جعفر رساند و گفت :
آقا: پيكر برادرتان كفن شده و براى نماز آماده است ؛ بفرماييد.
جعفر به حياط رفت حاجز وشاء كه در حال ورود به خانه بود، گفت :
ابوالاديان ، چرا اين جا ايستاده اى ؟ تو نمى خواهى به نمازگزاران بپيوندى ؟
چرا.
پس عجله كن الان نماز شروع مى شود.
اما، چه كسى نماز مى خواند؟
معلوم است ، جعفر.
ولى او شايسته چنين مقامى نيست كه بر پيكر مطهر امام نماز بخواند. مگر نشنيده اى كه بر پيكر امام معصوم ، امام معصوم نماز مى گزارد؟
او جانشين امام است
اين غير ممكن است من از او كارهاى ناشايست بسيار ديده ام از همه مهم تر او دروغگوست و در بين مرد به جعفر كذاب معروف شده
حاجزوشاء به ابوالاديان نزديك شد و پرسيد:
اگر چيزى مى دانى ، به من هم بگو تا گمراه نشوم من فكر مى كردم جعفر جانشين امام است
ببين حاجز، من نامه رسان امام حسن عسكرىعليهالسلام
بودم او در بستر بيمارى بود كه مرا طلبيد و تعدادى نامه به من داد تا به مدائن ببرم سپس گفت : بعد از پانزده روز كه به سامرا برگشتى ، از اين خانه صداى ناله مى شنوى به او گفتم آقاى من ، اگر چنين حادثه اى پيش آمد، من چه كنم ؟ گفت جانشين من كسى است كه پاسخ نامه ها را از تو بخواهد. پرسيدم علامت ديگرى ندارد؟ گفت كسى كه بر جنازه من نماز بگزارد و از محتواى كيسه ها خبر داشته باشد.
بسيار خوب ، اولين نشانه ظاهر شده و جعفر مى خواهد نماز بخواند. برويم
ابوالاديان به اتفاق حاجز به حياط رفتند. جعفر جلو ايستاده بود و چند صف پشت سر او تشكيل شده بود. همين كه جعفر خواست تكبير نماز را بگويد، كودكى جلو آمد و لباس جعفر را گرفت و گفت :
عمو، برو عقب من سزاوارترم تا نماز بخوانم
جعفر عصبانى شد، اما به روى خودش نياورد و عقب رفت طفل بر جنازه پدرش نماز خواند و جسد را كنار قبر امام هادىعليهالسلام
به خاك سپرد و پس از پايان مراسم دفت : به ابوالاديان گفت : پاسخ نامه ها را به من بده
ابوالاديان بلافاصله نامه ها را به او داد و خود به فكر فرو رفت كه او كيست !؟
حاجز نزد ابوالاديان رفت و پرسيد: آن كودك كه بود؟
نمى دانم ولى هر كه بود، دو نشانه از نشانه هايى كه امام حسن عسكرىعليهالسلام
داده بود، آشكار شد. حاجز خود را به جعفر رساند. جعفر ناراحت بود. حاجز پرسيد:
جعفر، آن كودك كه بود؟
تا به حال او را نديده بودم شايد برادر زاده ام باشد. بى خبرم آخر برادرم از اين پنهان كارى ها، زياد داشت
در اين فاصله ، عده اى از شهر قم براى ديدن امام حسن عسكرىعليهالسلام
آمدند. با شنيدن خبر شهادت امام ، از جانشين او پرسيدند و مردم جعفر را نشان دادند. قمى ها پس از تسليت به او گفتند:
همراه ما تعدادى نامه و مقدارى پول هست بگو صاحبان نامه جه كسانى هستند و توى كيسه چه مقدار پول هست جعفر كلافه شده بود. برخاست و خاك لباسش را تكاند و گفت :
مگر من علم غيب دارم ؟
ولى امام حسن عسكرىعليهالسلام
پيش از اين كه اينها را ببيند، از محتواى نامه ها و كيسه ها آگاه بود. هنوز مشغول گفت و گو بودند كه خدمتكارى از اتاق بيرون آمد و به مسافران قمى گفت :
نزد شما نامه هايى از فلانى و فلانى است و در كيسه هزار دينار است كه ده عدد از آن سكه ها تقلبى است و روكش طلا دارد. آنها را بدهيد تا نزد حضرت مهدىعليهالسلام
ببرم
مسافران قمى نامه ها و كيسه ها را به او دادند.
ابوالاديان هنگامى ديد، از نشانه اى كه امام داده ، هر سه ظاهر شده ، لبخند زد و همراه مسافران ، به ديدار جانشين امام رفت