جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)0%

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده: محمد حسين دانش کيا
گروه:

مشاهدات: 7584
دانلود: 2465

توضیحات:

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7584 / دانلود: 2465
اندازه اندازه اندازه
جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

جمال کعبه (تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

درباره كشتگان خوارج

(آتش جنگ فروكش كرده، از ميان كشتگان می گذرم به آنها می گويم:) «بدی ارزانی تان باد كه هر آسيبی كه ديديد از اوست كه فريبتان داد.» می پرسند: «چه كسی اينان را فريفت.» می گويم: «شيطان گمراه گر با همكاری نفسهايی كه با اصراری بدی را فرمان می دهند، آرزوها را ابزار فريبشان كرد. سركشی را ميدانی فراخ به آنان نمود، با وعده پشتيبانی دلگرمی شان داد و سرانجام به آتششان درافكند

توصيه ای درباره خوارج

پرسيدند: «آنان به تمامی نابود شدند؟» گفتم: «نه، هرگز. به خدا سوگند كه خوارج نطفه هايی در صلب مردان و زهدان زنان اند، بدان سان كه اگر شاخه ای از آنان بريده شود، دگرباره برويند و سرانجام به هيأت گروه هايی دزد و راهزن سربرآورند.

پس از من، خوارج را مكشيد، چه آنكه (كسی كه) در جستوجوی حق، به گمراهه می رود، همسان كسی نباشد كه هدف باطلی را پی می گيرد و بدان دست می يابد.

ای مردم! اين تنها من بودم كه چشم اين فتنه را از حدقه بيرون كشيدم. و جز من هيچ كس را جرأت چنين برخوردی نبود، آن گاه كه امواج سياهی هايش بالا گرفت و هاری آن سخت شد. پس تا مرا از دست نداده ايد تمامی پرسش هاتان را با من در ميان بگذاريد.

به حق خدايی سوگند كه جانم در دست او است، اگر از امروز تا قيامت - و از گروه هايی كه صدها تن را هدايت می كنند و صدها تن را گمراه - از من بپرسيد. از تمامی ريزه كاری ها - همانند دعوت گر، جلودار، به پيش راننده، نقطه فرود سواران و بارانداز آنان، و آنهايی كه به قتل می رسند و كسانی كه به مرگ طبيعی می ميرند، - به كمال آگاهتان خواهم ساخت.

اما اگر از دستم بدهيد، درهنگامه جريان های ناخوشايند و مشكلات سهمگين، بسياری از پرسش گران به دام می افتند و بسياری از پاسخگويان به كارشان درمی مانند. و آن، هنگامی است كه جنگ و ستيزتان اوج می گيرد و به پيكاری خونين مبدّل می شود. دنيا در تنگناهای سختتان قرار می دهد و دوران گرفتاريتان به درازا می كشد تا سرانجام خداوند فتح و پيروزی را به روی نيكان بازمانده تان دربگشايد. آری داستان فتنه ها چنين است.

وفات خباب پسر ارت

خباب پسر ارت كه در صفين و نهروان حضور داشت به درود حيات گفت: «خدای او را مشمول رحمت خويش كند كه با گرايش قلبی اسلام آورد. هجرت را داوطلب شد. به آنچه نيازش را بسنده بود، قناعت می كرد. از خدا خشنود بود و مجاهد می زيست.

گفتار هفتم: از دست رفتن مصر

پيمان نامه محمد بن ابی بكر

چون محمد بن ابی بكر را برای اداره امور مصر برگزيدم، پيمانی چنين برايش نوشتم:

در برابر مردم فروتن باش و با آنان نرم خويی و انعطاف پذيری پيشه كن و در برخورد با آنان گشاده رو باش و برابری را - هرچند در نگاه و اشاره های تعارف آميز - پاس دار، تا زورمندان در ظلم تو طمع نبندند و ناتوانان از عدالتت نوميد نشوند كه خدای متعال شما انبوهه بندگانش را از كارهای كوچك و بزرگ و پنهان و آشكارش مورد سؤال قرار می دهد. پس اگر عذاب كند اين شماييد كه ستمكارترين ايد و اگر ببخشايد اين خداوند است كه كريم ترين است.

و شما ای بندگان خدا، بدانيد كه پرهيزكاران نقد دنيا و آينده آخرت را يكجا بردند. با دنياداران در دنيايشان شركت جستند، بی آنكه اهل دنيا در آخرت آنان شركت جويند. از خانه و خوراك دنيا چنان بهره بردند كه بهترين است. از همانی كه رفاه زدگان بهره برند، بهره مندند و به دستاوردهايی همانند دستاورد خودكامگان مستكبر، دست يابند.

سپس با توشه ای رساننده و كالايی پرسود از اين جهان رخت بربندند. لذت زهد دنيا را - در همين جهان - می چشند و به يقين بر اين باورند كه فردا - در حيات آخرت - با خدا همسايه اند. هر دعايی كه كنند پذيرفته باشد و سهم شان از هيچ لذتی كم و كاستی ندارد.

پس ای بندگان خدا، مرگ و نزديكی اش را همواره هشداريد و آن را ساز و برگی درخور فراهم آريد؛ زيرا كه مرگ جريانی سترگ و مشكلی بس سنگين به همراه می آورد. خيری مطلق كه هيچ گاه شری همراهش نباشد يا شری كه هرگز خيری به همراه ندارد.

پس چه كسی به بهشت نزديك تر از كسی است كه برای آن كوشيده است؟ و چه كسی به آتش نزديك تر از كسی است كه برای آن تلاش كرده است؟ و شما، همه، در پی گرد مرگ ايد، اگر بمانيد و بايستيد فراتان می گيرد و اگر بگريزيد به چنگتان می آورد، و او از سايه تان به شما وابسته تر باشد!

آری، مرگ به زلفانتان گره خورده است و طومار دنيا در پی شما درهم نورديده می شود. پس، هش داريد از آن آتشی كه عمقی ژرف، سوزشی سخت و شكنجه هايی تازه دارد. سرايی كه با مهر بيگانه باشد، در آن گوش به صدايی سپرده نمی شود و رنج و گرفتاری كسی پايان نمی گيرد.

اگر می توانيد، همراه ترس شديد از خداوند، خوش بينی تان را نيز حفظ كنيد و بيم و اميد خود را از كف منهيد؛ زيرا كه خوش بينی بنده به پروردگار، درست به مقدار ترس او است از پروردگارش. و خوش بين ترين مردمان به خداوند كسی است كه خداترسی او از همه سخت تر است.

ای محمد پسر ابی بكر! اين را بدان كه سرپرستی و فرماندهی مصريان را به تو سپرده ام كه عظيم ترين لشكر خويشش می دانم. از اين رو سزا است كه با من خويش از در مخالفت در آيی و با او درآويزی و بدين وسيله از دين خود دفاع كنی، هرچند كه فرصت فرمانرواييت تنها ساعتی از عمر تاريخ باشد.

خدای را برای خشنودی هيچ يك از آفريده هايش خشمگين مكن، چراكه با نگه داری خدا، هركه و هرچه جز خدا را از دست داده باشی جبران خواهد شد؛ اما هيچ چيزی جايگزين خدا نمی تواند شد.

هر نمازی را در وقت خاصش - كه مقرر شده است - به جای آر، نه برای داشتن وقت آزاد، نمازی را زودتر از وقتش بگذار، و نه به دليل درگيری های ديگر، نمازی را از زمان ويژه اش به تأخير انداز. و بدان كه هر كار ديگرت در ارزش، تابع نمازت خواهد بود.

بی گمان رهبری كه به رستگاری خواند چون رهبری نيست كه به گمراهی راند. همچنان كه دلداده پيامبر با دشمنش نمی تواند برابر باشد. پيامبر خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - مرا سخنی گفت و بر سخنش تأكيد داشت كه: «من بر امت خود نه نگران مؤمنم و نه نگران مشرك، چراكه مؤمن در حريم ايمان خويش مصونيت الهی دارد و مشرك را خداوند با شركش ريشه كن می كند. نگرانی من تنها از هر آن كسی است كه درونی دو چهره و زبانی عالمانه دارد. حرف و شعارش مطابق ارزش های شناخته شما باشد؛ اما اعمالش با ضدارزش هايی هماهنگی دارد كه با فرهنگ شما بيگانه است.

معامله معاويه و عمرو بن عاص

(عمروعاص طمع به مصر دارد.) شگفتا از فرزند آن زن بدنام كه در باور شاميان از من چهره ای دلقك و مسخره گر ساخته است كه عمر را به شوخی و هرزگی می گذرانم!

در اين ترديدی نيست كه ياوه سرايی می كند و به گناه لب می گشايد. هش داريد كه بدترين گفتارها دروغ زنی است و او لب به دروغ می آلايد. همواره وعده های خويش می شكند. بر خواست های خود از ديگران بيش از حد پای می فشارد. و از انجام دادن خواست های ديگران دريغ میورزد. و در پيمان خويش ناپايدار است.

و از خويشاوندان بريده است. در ميدان جنگ پيش از آغاز نبرد و خالی شدن نيام ها و چكاچاك شمشيرها، در هياهو و امر و نهی، بی مانند است! اما همين كه پيكار آغاز می شود و صدای پولاد و شمشيرهای از نيام برآمده، طنين می افكند، شاهكارش، همه اين است كه از بی شرمی خويش و شرم دلاورمردان سود جويد و كمر بگشايد و پايين تنه را عريان كند (و خود را برهاند.)

آگاه باشيد و به حق سوگند كه ياد مرگ، از شوخ طبعيم باز می دارد، در حالی كه فراموشی آخرت، او را از حق گويی دور می كند. آری، او با معاويه بيعت نكرد، مگر در پی اين شرط كه از دهشهای خود بهره ای ارزانی داردش، و در برابر دين فروشی رشوه

اعزام مالك اشتر به فرمانداری مصر

(اشتر به مقابله با عمرو بن عاص مناسب تر از محمدبن ابوبكر است. لذا وی را به آن سامان گسيل داشتم. و) به مردمی كه برای خدا به خشم آمدند (نوشتم:)

آنگاه كه خداوند را بندگانش در روی زمين نافرمانی كردند و حقش پايمال شد و در نتيجه،ستم بر سر نيك و بد، و مقيم و مسافر خيمه زد و اوضاعی پيش آمد كه نه آسودن در سايه ارزش ها و معروف ممكن بود و نه از منكر و ضدارزش ها جلوگيری می شد!

اما بعد، در اين جای كم تر ترديد نيست كه من بنده ای از بندگان خدا را به سويتان گسيل داشته ام كه در لحظه های حساس و سرنوشت ساز، خواب را به چشمانش راهی نباشد. و در هنگامه خطر، در رويارويی و نبرد با دشمنان خدا ترديدی نمی كند و تحمل او از شراره آتش سخت تر باشد. او كسی جز مالك بن حارث - از قبيله مذحج - نباشد.

پس به دو گوش بسپاريد، فرمانش را - در صورت انطباق با حق - اطاعت كنيد، كه شمشيری از شمشيرهای خدا باشد كه نه تيزی اش كند می شود و نه زخم هايش به خطا می رود. اگر به كوچتان فرمان داد، كوچ كنيد و اگر به ماندنتان خواند، بمانيد. چراكه او هر پيشروی، روی گردانی و پس و پيش رفتن را تنها به فرمان من انجام می دهد. جای هيچ شك نيست كه من با اعزام اشتر به آن سامان، نياز شما را بر خود مقدم داشتم و توجيه اين ايثار، تنها خيرخواهی او برای شما و توان بالای او در مهار كردن دشمنان شما است.

نامه ای به مردم مصر

اما بعد، اين واقعيتی مسلم است كه خداوند سبحان محمد را - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - به عنوان فريادرس جهانيان و ناظری بر فرستادگان و رسالت يافتگان، مبعوث كرد. اما همين كه حضرتش درگذشت، مسلمانان به كشمكش پرداختند. به خدا سوگند آن چه بر ذهنم نمی گذشت و به خاطرم خطور نمی كرد اين بود كه عرب جريان خلافت را از خاندان او بركند، يا آن كه پس از آن حضرت، از منش دريغ دارد. از اين رو تنها رويدادی كه پس از پيامبر نگرانم كرد، شتافتن مردم به سوی فلانی و بيعت با او بود.

اما من دست نگه داشتم تا زمانی كه مرتجعان را ديدم كه از دين محمد روی گردانيده اند و به نابودی دين او - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - فرا می خوانند. اينجا بود كه بيمناك شدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياری نكنم، شكاف يا ويرانيش را شاهد باشم كه گناهش بسی گران تر از اين است كه زمامداری بر شما از دست رود، كه كالايی چندروزه و اندك باشد، چون سراب ناپديد می شود يا چونان پاره های ابر می پراكند. چنين بود كه در آن اوضاع بپا خواستم تا باطل نابود و ناپديد شد و دين ثبات و استقرار يافت.

به خدا سوگند چنانم كه اگر به تنهايی با سپاه دشمن روبه رو شوم، در حالی كه آنان تمامت پهنه گيتی را آكنده باشند، نه اهميتی می دهم و نه می ترسم؛ چراكه با بينش درونی و يقين خدادادی در اين واقعيت ترديدی ندارم كه آنان در گمراهی اند و من در راستای هدايت الهی در حركتم. به ديدار خداوند خويش مشتاقم، و با اميدواری پاداشش را چشم دارم.

اما نگرانيم همه اين است كه هرزگان و سبك مغزان اين امت، بر آنان فرمانروايی سياسی يابند. مال خدا را چونان ثروت شخصی خويش، دست به دست بگردانند و بندگان خدای را به بردگی گيرند. شايستگان را رو در رو و فاسقان را در كنار خود و عضوی از حزب خويش بنگارند. چه در ميان اينان كسانی هستند كه در ميان شما حرام نوشيده اند و حدّ خورده اند، و نيز كسانی كه اسلام را گاهی پذيرا شدند كه بر سر سفره اش نشستند.

اگر اين نگرانی نبود، گردآوردن و برانگيختن و سرزنش و هشدارتان را چنين فراوان و به تكرار نمی كوشيدم، و چون پا پس كشيدن و سستی تان را می ديدم، رهاتان می كردم.

آيا پيرامونتان مرزها را نمی بينيد كه پی در پی فرو می شكند و شهرهاتان كه يكی پس از ديگری گشوده می شود؟ دستاورد ساليانتان به چنگ دشمن می افتد و سرزمينتان ميدان تاخت و تازش باشد؟ خدايتان بيامرزد، پيكار با دشمن را فراهم آييد و حركت كنيد. به زمين نچسبيد كه به مغاك زبونی درافتيد، و پست ترين دستاورد را نصيب بريد. بی گمان مردِ جنگ بيدار و هوشيار باشد و هر آن كه بخوابد، بايد بداند كه دشمنش در كمين او، خفته نماند.

شهادت مالك

مالك در راه مسموم شد و به شهادت رسيد. مالك كه بود؟ اگر به كوه يا صخره هايش همانند سازيم بايد بگوييم كوهی سخت و قله ای تسخيرناپذير بود، كه در تسخير بلندای آن چهارپايان را سُم می شكست و پرندگان را يارای پرواز نبود.

دلجويی از محمد

(محمد بن ابی بكر چون شنيده بود كه به جای وی مالك بن اشتر را كارگزار مصر كرده ام آزرده خاطر شده بود.) به وی نوشتم:

به من گزارش داده اند كه در رابطه با گماردن اشتر به جای تو آزرده شده ای، اما مطمئن باش كه اين جابه جايی نه به دليل كندكاری تو بوده است و نه برای واداشتنت به تلاش بيشتر. اگر آنچه را كه در اختيارت بود از تو باز ستاندم، ولايت جايی را به تو سپردم كه سنگينی اش كم تر و در عين حال برايت خوشايندتر و جالب تر بود.

بی گمان مردی كه سرپرستی سياست مصر را بدو سپرده بودم، ما را مردی خيرانديش بود و بر دشمنان سخت و خشمگين. خدايش رحمت كند، كه عمرش را در حالی به پايان برد و با مرگ روبه رو شد كه از او خشنود بوديم.

خدای خشنودی خويش را ارزانيش دارد و ثوابش را فزاينده كند. پس، اينك تو به صحنه در آی و با بينش خاص خويش به پيش بتاز و برای پيكار با هر آن كه با تو به جنگ برخاسته است، دامن همت به كمر زن و مردم را به راه پروردگارت بخوان و از خدا ياری بسيار بخواه تا در آن چه برايت مهم است، كفايتت كند و در برابر آن چه بر تو فرود می آيد، ياريت دهد.

شهادت محمد

شنيدم كه محمد بن ابی بكر نيز كشته شد. در اين فاجعه اندوه ما با شادی دشمن برابر است، جز اين كه با مرگ محمد از آنان دشمنی كاسته شد و از ما دوستی.

بازگويی سقوط مصر

به عبداللّه پسر عباس - فرماندار بصره - ماجرا را نوشتم:

امّا بعد، مصر سقوط كرد و محمد پسر ابی بكر - كه خدايش رحمت كند - به شهادت رسيد. در پيشگاه خداوند فرزندی دلسوز، كارگزاری تلاش گر، شمشيری برّان و ستونی از نيروی دفاعی خود می شماريمش.

همواره پيش از اين فاجعه مردم را با تأكيد در پيوستن به او بر می انگيختم. ياری دادنش را فرمان می دادم. پنهان و آشكار به اين مهم فراشان می خواندم و فراخوانی را مدام تكرار می كردم. گروهی در پاسخ، با اكراه حضور می يافتند. جمعی بهانه می تراشيدند و شماری با بی تفاوتی همچنان برجای می ماندند.

از خدا می خواهم كه به زودی از يارانی چنين آسوده ام كند، كه به خدا سوگند اگر رويارويی با دشمن و رسيدن به فيض شهادت را اميد نبسته بودم و به اين دلخوشی خود را برای مرگ آماده نمی كردم، حتی ماندن يك روزه را با اينان دوست نمی داشتم و يك بار ديدنشان را هم تحمل نمی كردم.

درباره هاشم بن عتبه

بی هيچ نكوهشی از محمد پسر ابی بكر - كه دوست و ناپسری عزيز من بود - تأكيدم بر اين نكته است كه بر آن بودم تا ولايت مصر را به هاشم پسر عتبه بسپارم كه اگر چنين می كردم، او عرصه را برای دشمن وا نمی نهاد و برای اشغال اين سرزمين فرصتشان نمی داد.

دلداری سهل پسر حنيف انصاری

(در اين ايام عده ای از مردم مدينه سوی معاويه شتافتند، به سهل بن حنيف انصاری كارگزار مدينه) نوشتم:

به من گزارش داده شده است كه جمعی از ياران و اطرافيانت يكی پس از ديگری به معاويه پناه می برند. مبادا كه برای از دست دادن آنها و نيرويشان، افسوس بخوری! همين تو را در دلداری و آنان را به عنوان سند گمراهی بس، كه آنان از هدايت و حق گريزان شده اند و به سوی نابينايی و جهل شتافته اند. واقعيت جز اين نيست كه آنها اهل دنيايند.

آن را قبله خويش گرفته اند و به سويش می شتابند! ترديدی نيست كه آنان عدل را شناخته اند و با چشم و گوش دريافته اند و احساسش كرده اند و بدين حقيقت نيز آگاهی يافته اند كه در دستگاه ما، مردم در برابر حق و عدالت برابرند. با اين همه به سوی خودكامگی و انحصارطلبی گريخته اند. پس دورباش و لعنت بر آنان باد!

به خدا سوگند كه آنان از جور نگريخته اند و به عدالت نپيوسته اند. از اين رو، در اين جريان اميد هميشگی مان خداوند است كه با خواست خود چموش اين بحران را رام، سختی و ناهمواريش را نرم و هموار سازد.

گفتار هشتم: توطئه ها، توصيه ها و توبيخ ها

توطئه ای ديگر از معاويه

(معاويه در راستای توطئه های مختلف خود به فريب دادن زياد بن ابيه روی آورده است و می خواهد با «برادر» خواندن وی او را نزد خود بخواند.)به وی نوشتم:

آگاهی يافته ام كه معاويه برای لغزانيدن انديشه و ربودن هوشت، با تو به نامه نگاری پرداخته است. زنهار از او دوری گزين كه او همان شيطان باشد كه از پيش و پس و چپ و راست به سراغ انسان آيد تا بر غفلت او يورش آورد و هوشش را بربايد.

اين بی گمان سخنی نسنجيده بود از ابوسفيان، به روزگار عمر پسر خطاب، برخاسته از هوس های نفسانی و اثرپذير از جذبه های شيطانی، كه نه با آن پيوندی ثابت شود و نه حق ارثی شايستگی يابد. كسی كه به استناد آن سخن، به خاندانی وابسته شود، ميهمانی ناخوانده را ماند كه خويش را در بزم رندان افكند، كه هر دم به هر بهانه از جمع خود برانندش و دمی آسوده نگذارندش.

توصيه ای به زياد بن ابيه

اقتصاد را پاس دار و اسراف را واگذار. و هم امروز، فردا را به ياد آر. از اين مال در حد نياز نگه دار و بيش از آن را برای روز نيازت پيش بفرست.

آيا در حالی كه به پيشگاه خدا در عمل از متكبرانی، پاداش متواضعان را از او چشم داری؟ و در حالی كه خود در ناز و نعمت غوطهوری و از قشرهای كم توان و بيوه زنان دريغشان می داری، مزد انفاق كنندگان را از خدايت انتظار داری؟ واقعيت جز اين نباشد كه انسان فراخور آن چه از پيش فرستاده است، مزد می يابد و بر همان فرود می آيد.

خدای را سوگند، سوگندی مؤكد و راست، كه اگر به من گزارش رسد كه در ثروت عمومی مسلمانان از تو خيانتی - كوچك يا بزرگ - سر زده باشد، چنان برخورد سختی از من بينی كه كم ارج و گرانبار منزوی شوی و از متن جريان های اساسی جامعه بيرون افتی.

توبيخ مَصقَله بن هبيره شيبانی

مرا درباره تو گزارشی رسيده، كه در آن از خلافی سخن رفته است كه اگر به راستی مرتكب آن شده باشی، خدايت را خشمگين كرده ای و بر آشفتگی پيشوايت را سبب شده ای! براساس اين گزارش ثروت بازيافته مسلمانان را كه دستاورد نيزه داران و سواركاران پيكارگر آنان است، و بر سر آنها خون های شان ريخته شده است، ميان خويشاوندان باديه نشينت - كه تو را برگزيده اند - تقسيم كرده ای.

به حق او كه از پيدايش جوانه تا جان، قلمرو آفرينش او است سوگند، كه اگر اين گزارش درست باشد، بی گمان از من برخوردی زبون ساز بينی و كفه اعتبارت را نزدم سخت سبك يابی. پس هرگز مباد كه حق پروردگارت را دست كم بگيری، و مبادا كه دنيايت را به بهای دينت سامان دهی و آبادان كنی، كه در اين صورت از زيانكارترين كسان باشی.

هش دار، كه آن مردم كه در قلمرو تو يا مايند، در اين دستاورد، سهمی برابر دارند، و در ارتباط با آن، به حق با من در رفت و آمد باشند.

پناهندگی مصقله به شام

(مصقله كه در جريان صفين، اسيران بنی ناجيه را از كارگزار ما، خريداری كرده و آزادشان نموده بود چون مبلغ مورد تعهد از وی خواسته شد به شام پناهنده شد.)

خدای مصقله را روسياه كند كه نخست رفتاری چون شريفان و بزرگان پيشه ساخت، آنك بردهوار به راه گريز شتافت و پيش از آنكه افراد به ثنايش لب بگشايند، دهانشان را فرو بست و به سرزنش واداشت.

اگر نمی گريخت، در حد توانش از او چيزی می گرفتيم و تا فزونی ثروت و امكان پرداخت بدهيش، صبر می كرديم.

خيانت منذر

به منذر بن جارود عبدی نوشتم:

بی گمان شايستگی های پدرت مرا فريفته تو كرد، و چنين پنداشتم كه تو نيز راه او را پی می گيری و روش پدر را دنبال می كنی. اما به ناگهان از تو و كاركردت گزارشی به من رسيد و تو را در اين چهره ديدم كه هوس هايت به تمام مهارها گسيخته اند و نمی كوشی كه آخرتت را توشه ای بگذاری! دنيايت را به بهای ويرانی آخرتت آبادان می كنی و با گسستن از دين و قطع رشته های ديانتت تنها به خويشاوندان خويش می رسی!

اگر اين گزارش رسيده، درست باشد، شتر قبيله تو و ميخ كفشت در نزد من باارزش تر از خود تواند، و كسی كه ويژگی هايی چون تو داشته باشد، شايسته آن نيست كه روزنه های نفوذ دشمن با وجود او سد شود، قانونی به اجرا درآورد، بهايی والا بيابد، در امانتی شريك شود، يا از ارتكاب هر خيانتی مصون انگاشته گردد.

پس به محض دريافت اين نامه به سوی من بشتاب.

استرداد بيت المال

(نظر من در مورد اموال نامشروع روشن است در وقت خود درباره اموالی كه عثمان تيول بعضی كرده بود يادآور شدم كه:)

به خدا سوگند! اگر بدان قطايع دست يابم - حتی اگر به كابين زنان رفته باشد، يا به كار خريد كنيزان گرفته شده باشد - با قاطعيت، همه را به بيت المال باز می گردانم، چراكه عدل را پهنه گسترده ای است، و كسی كه عدالت بر او تنگ آيد، بی ترديد حلقه جور او تنگ تر باشد.

تقسيم تساوی بيت المال

(اينان می خواهند دست از عدالت بردارم و از اين راه به پيروزی نائل آيم:)

«آيا بر آنيد كه مرا واداريد تا پيروزی را به بهای ستم بر كسانی فراچنگ آورم كه مسؤوليت سرپرستی شان بر دوشم سنگينی می كند؟ به خدا سوگند كه تا روزگار در گردش است، و ستارگان آسمان، پياپی هم، روان اند علی فراگرد چنين ناروايی نگردد. اگر اين مال، ثروت شخصی من بود در پخش آن برابری را پاس می داشتم، چه رسد كه مال، مال اللّه باشد.

زنهار كه بخشش مال جز در راه بايسته، از نشانه های روشن اسراف و تبذير باشد، كه بخشنده را در دنيا برتری می بخشد، و نزد خدا زبون می سازد. نشود كه كسی ثروتش را به پای نااهلان و در مسير ناحق ريزد، جز آن كه خداوندش از سپاسشان محروم كند و دوستی شان را معطوف ديگری سازد، چنان كه اگر روزی پايش بلغزد و به ياری و همراهی شان نيازمند شود، آنان را بدترين ياران و پست ترين دوستان خود يابد.»

انتقادی از يك آشنا

بی ترديد من تو را در امانت خويش شريك كردم و همراز خود گرفتم، به گونه ای كه هيچ يك از يارانم را در مواسات و ياری متقابل و ادای امانت و تعهد بدان مطمئن تر از تو نمی شناختم. اما تو، همين كه ديدی روزگار بر عموزاده ات پارس كرد، دشمن به اوج خشونت رسيد، امانت مسلمانان را شكوه و ارجی نماند و امت به گستاخی گراييد و پراكنده شد، چهره ديگر كردی و همراه و هماهنگ با ياران نيمه راه، بی تفاوت ها و خيانتكاران، به كناره گيری و بی تفاوتی گراييدی و خيانت كردی، بی كم ترين همراهی با عموزاده ات يا كوششی در ادای امانت و انجام دادن مسؤوليت خويش.

گويی از روز نخست نيز مبارزه و جهادت برای خدا، و بر مبنای برهانی روشن از پروردگارت نبوده است. و از اولين روز، حضورت در مبارزات، نيرنگی برای فريب اين امت بوده است تا دنيايشان را بربايی و بيت المالشان را به تاراج بری! چنين بود كه تا اوضاع سخت كنونی، تو را - در خيانت به اين امت - فرصتی فراهم ساخت، به واپس شتافتی و شتاب زده يورش آوردی، و تا در توانت بود، دارايی شان را - كه بايد برای بيوه زنان و يتيمانشان می ماند - ربودی، به گونه ای كه گرگ های تيزگام، گوسفندان شكسته پا را می ربايند، سينه گشاده و بی كم ترين احساس گناهی آن همه را در ربودی و به حجاز بردی.

دشمنت بی پدر باد! گويی ارث پدر و مادرت را در سراشيب خانه خويش روان ساخته ای. سبحان اللّه، آيا معاد را باور نداری؟ آيا از وارسی های روزشمارت نه بيم داری؟

ای كسی كه روزی در نزد ما از معدود صاحب دلان بودی، خوردن و نوشيدن را چگونه به خود رخصت می دهی، در حالی كه می دانی حرام می خوری و حرام می نوشی؟ از ديگر سو با اموال يتيمان و مسكينان و مؤمنان مجاهدی كه خداوند اين دارايی ها را به آنان بازگردانيده، و اين شهرها را به نيروی دست های آنان در تصرف اسلام نگاه داشته، به خريد كنيزكان و زناشويی با زنان پرداخته ای.

پس تقوای الهی پيشه كن و اموال اين مردم شريف را به آنان بازگردان، كه اگر چنين نكنی، و بر تو خداوند چيره ام كند، در پيشگاه خدا عذری روشن خواهم داشت.

و بی اندكی ترديد با شمشير خويش خواهمت زد. همان شمشيری كه با آن كسی را نزده ام كه يكسره راهی دوزخ نشده باشد! خدای را سوگند كه اگر حسن و حسين كاری همانند تو می كردند، با آنان كم تر سازشی نمی كردم و با هيچ تصميمی بر من چيره نمی شدند، تا اين كه حق را از آنان باز می ستاندم و باطلی را كه از ستم آنان پديد آمده بود، ناپديد می كردم.

به نام خدا - پروردگار تمامی جهان ها - سوگند كه اگر اموال مسلمانانی كه تو در اختيار گرفته ای بر من حلال می بود و می توانستم به عنوان ميراث برای ورثه خويش باقی بگذارم، به هيچ روی خوشايندم نبود. پس اشتر نيمروزت را آرام بران كه گويا به پايان راه رسيده ای و در دل خاك مدفون شده ای و هم اكنون كارنامه ات بر تو عرضه شده است، جايی كه در آن ستم گر، افسوس كنان فرياد می زند و تباهكار بازگشت را آرزو می كند، اما فرصت گريزی نمی يابد.

توطئه های معاويه

(معاويه تلاشی ديگر آغاز كرده است و وحشيانه به بلاد اسلامی حمله می آورد. اخيراً سوارانش از «هِيْت» بدون درگيری گذشته و به «انبار» حمله كرده اند. به كارگزار خود كميل بن زياد) نوشتم:

بی گمان اين روش كه مرد، مأموريت و مسؤوليت خويش را تباه كند و درگير كاری ديگر شود كه مسؤوليت آن را ندارد، سند ناتوانی به شمار آيد و بيانگر انديشه ای ويران گر باشد! اقدام تو به تاراج قرقيسا و وانهادن مرزهايی كه مسؤوليتش را به تو سپرده بوديم، در حالی كه برای دفاع از آن نقاط و راندن دشمن، در آن جا نيرويی نبود، جز پراكندگی انديشه نباشد.

مسلم است كه تو با اين كار دشمنانت را پلی شده ای كه تاراج دوستانت را فرصت يابند، با شانه هايی نااستوار و پيرامونی بی شكوه، بی آنكه رخنه مرزی را فروبندی يا شوكت دشمن را درهم بشكنی، نه نياز شهروندانت را برآورده ای و نه انتظار فرمانده خويش را پاسخی درخور داده ای.

گزارشی از عملكرد معاويه

پياده به نُخيله رفتم. مردم در آنجا به من پيوستند. به مردم كوفه در خصوص تلاش های معاويه گفتم:

بی ترديد، جهاد دری از درهای بهشت است كه خدايش تنها به روی اوليای خاص خويش گشوده است، و آن، جامه خويشتن بانی است و زره نفوذناپذير الهی بر پيكر پيكارجويان و سپراطمينان بخش او برای مجاهدان.

پس هر آنكه از سر بی ميلی جهاد را وانهد، خدای جامه ذلت بر اندامش فرو پوشد، و در گرفتاريش بپيچد. از درون به خود كم بينی و بلاهت آلوده شود و پرده ای از كم انديشی و پرگويی بر قلبش فرود آيد. به كيفر تباه كردن جهاد، حق از او روی بگرداند. به سختی و رنج گرفتار شود و از عدل و انصاف محروم بماند.

به هوش باشيد كه من در هر شب و روز و در پنهان و آشكار، شما را به پيكار با اين قوم فرا خواندم، و به تأكيد گفتم كه در پيكار با آنان ابتكار عمل را در دست خود بگيريد، و پيش از آنها، شما يورش بريد، چراكه، به خدا سوگند، هر ملتی كه در قلب سرزمينش مورد تهاجم قرار گرفت، بی هيچ استثنايی خوار و زبون شد.

اما شما از قبول مسؤوليت ها سرباز زديد و به ديگرانش وا نهاديد و همديگر را تنها گذاشتيد، تا سرانجام دشمن يورش آورد و تاخت و تاز آغازيد و پايگاه هاتان را، يكی پس از ديگری، به تصرف خويش كشيد.

اينك اين نابرادر غامدی است كه با نيروی سوارش به انبار درآمده است و با كشتن حسّان پسر حسان بَكری، لشكريانتان را از مواضع مرزی، واپس رانده است.

گزارش تأييدشده ای دريافت كرده ام كه مردان مهاجم بر زنان آن سرزمين - كه بعضی مسلمان و بعضی از اقليت های رسمی و ذمی بوده اند - حمله می آورده اند و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره هاشان را بر می گرفته اند، و زنان، جز شيون و زاری و التماس، هيچ مدافع و پناه و پناهگاهی نداشته اند. و از پس اين همه، دشمن متجاوز، بی آنكه زخمی بردارد و از بينی يكی شان قطره خونی بريزد، سالم و با دست های پر، به پايگاه های خويش بازگشته است.

به خدا سوگند كه اين گزارش چنان تلخ و تحمل ناپذير است كه اگر مسلمانی در پی شنيدن اين فاجعه از شدت اندوه جان بسپارد، نه تنها سرزنشی را سزاوار نباشد كه - از ديدگاه من - واكنشی فراخور او باشد.

ای شگفتاشگفت! به خدا سوگند كه چنين وضعی، قلب را می ميراند و از هر سو غم و اندوه بر می انگيزد، كه اين قوم بر باطل خويش متحد و همداستان اند و شما از محور حقتان پراكنده ايد.

رويتان سياه و نامتان ننگ آلود باد، كه خود در آماج تيرهای تجاوز دشمن نشسته ايد، بر شما می تازند بی آنكه در مقابل تاخت و تازی داشته باشيد. غارتتان می كنند و شما ننگ نداريد. در برابر چشمانتان فرمان خدا را سر می زنند و گناه می كنند و شما با سكوتتان رضايت می دهيد.

در گرمای تابستان به بسيجتان فرمان می دهم، می گوييد: اينك هوا در اوج گرما است، بگذار تا كاستی گيرد و چون در زمستان حمله را فرمان می دهم، می گوييد: اينك اوج سرما است، مهلتی ده تا سرمای سخت بگذرد.

تمامی فرصت هامان در فرار از سرما و گرما گذشت. شما كه چنين از سرما و گرمای هوا می گريزيد، در برق شمشيرها چگونه پايمردی را توانا باشيد؟

ای مردنمايان نامرد، كه در خام رأيی، كودكان را مانيد و در عقل، عروسان حجله آرای را. ای كاش نه شما را ديده بودم و نه می شناختمتان، شناختی كه - قسم به خدا - گرفتار پشيمانيم ساخت و اندوهی جانكاه در پی داشت.

خدای شما را بكشد كه قلبم را پرخون كرديد و سينه ام را به خشم و كين آكنديد، و همراه هر نفسی پيمانه ای از شرنگ رنج و اندوه به كامم فرو ريختيد و رأی و تدبير مرا، با سركشی و بی اعتنايی، چنان به تباهی كشيديد كه قريش گستاخی چنين گفتاری را يافت: «بی ترديد پسر ابی طالب مردی دلير است، ولی دانش نظامی ندارد.»

خدای پدرشان را بيامرزد! آيا كسی از اين ياوه گويان تجربه های جنگی سخت مرا دارد؟ يا در پيكار، توان پيشی گرفتن از مرا داشته است؟ هنوز پا به بيست سالگی نگذاشته بودم كه در معركه حضور داشتم، تا اينك كه مرز شصت سالگی را پشت سر گذاشتم، اما دريغ كه هر آنكه را يارانی گوش به فرمان نباشد، سررشته امور از دستش برون است.

مردم در پاسخ من گفتند: ای امير مؤمنان، پاسخگوی دشمن خواهيم بود. گفتم:

به خدا سوگند كه شما مرا پاسخگوی خود نيستيد، چگونه پاسخگوی ديگران توانيد بود؟ اگر پيش از من همواره رعايا از ستم حكومت ها شكوه داشتند، اينك منم كه از تجاوز رعيت خويش گلايه دارم. گويی كه من پيروم و پذيرای فرمان و آنان جلودار و حكمران!