ترغيب مردم برای رويارويی نهايی با معاويه
(كار بايد از ريشه چاره شود و معاويه خود مركز فتنه است. بايد به مصاف وی رفت و آيا مردم مرا همراهی خواهند كرد؟) به ايشان می گويم:
پيش از اين چنين بود كه ما، همراه و همرزم با رسول خدا - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - پدران، پسران، برادران و عموهای خود را می كشتيم، و اين همه بر ما نمی افزود جز تسليم و ايمان و پيش روی در راستای آن و مقاومت بر دردهای فراوان و تلاش روزافزون در جهاد با دشمنان.
گاه بود كه مردی از ما با ديگری از دشمن، بسان دو اشتر نر به هم می پيچيدند، تا در آن پيكار مرگ و زندگی، شرنگ مرگ را به هماورد خويش بنوشانند. در اين مسابقه، گاه پيروزی از ما بود و گاه سهم دشمن.
پس چون خداوند صداقت ما را ديد، پيروزی و نصرت را بر ما و شكست و زبونی را برای دشمنانمان فرو فرستاد، تا آنكه اسلام ثبات يافت. پايگاه هايش را به تصرف درآورد، و سينه بر زمين نهاد.
به جان خويش سوگند كه اگر ما را نيز كارنامه ای چونان شما بود، نه دين بر پای می ايستاد و نه جوانه هايی بر نهال ايمان می رست و خرمی می يافت.
به خدا سوگند (با چنين كارنامه) از پستان اين نظام به جای شير، خون بدوشيد و در پيامد آن به پشيمانی دچار شويد.
اف بر شما كه از نكوهشتان به ستوه آمدم! از اين روست كه شما به زندگی دنيا و زبونی، به جای آخرت و عزت، خشنود باشيد؟ چون شما را به جهاد با دشمنتان فرا می خوانم، چنان چشمانتان گرد می شود كه گويی به مرداب مرگ افتاده ايد و از فرط مستی از خود بيگانه شده ايد. باب فهم سخنانم بر شما بسته شده است. از اين رو به سرگردانی دچاريد.
گويی قلب هاتان چنان آفت زده است كه توان انديشه نداريد! ديگر نه در محافل سری می توانيد همرازان من باشيد، نه در اداره كشور نيروی مورد اعتمادی هستيد، و نه در صحنه پيكار سپاهيانی بالنده و كارامديد. تنها و تنها اشتران بی ساربانی را ماننديد كه از هر سو گردشان آورند، از ديگر سو پراكنده شوند! خدای را سوگند كه در افروختن شراره جنگ نيروی بسيار بدی هستيد. همواره بر ضد شما طرح ريزی می شود و شما را طرحی نباشد.
مرزهاتان پيوسته در كاهش است و كسی از شما به خشم نمی آيد. دشمن را لحظه ای خواب نيست و شما را روزگار همچنان در بی خبری و سهو به سر آيد! به خدا سوگند كه هر مسؤوليت گريز بی تفاوت، محكوم به شكست باشد!
به خدا سوگند كه با اين وضع جز اين هيچ گمانم نيست كه چون نبرد اوج گيرد و سوز مرگ بوزد، فرزند ابی طالب را چونان سر بی تن وا نهيد!
خدای را سوگند، آن كس كه دشمن را فرصت دهد تا گوشتش را بجود، استخوانش را خرد كند و پوستش را بكند، مردی است ناتوان و درمانده با دلی ضعيف در قفسه سينه.
تو اگر می خواهی چنين باش، ولی من پيش از ارزانی داشتن چنين فرصتی به دشمن، با چنان ضربه های پرآوازه بر او يورش آورم كه خُرد استخوان های سرش را به هر سو بپراكند و بازوها و مچ هايش قلم شود. پس از آن همه چيز در گرو مشيت الهی باشد.
ای مردم! بی گمان مرا بر شما، و شما را بر من حقی است. حق شما بر من، خيرانديشی و دلسوزی مخلصانه و فراهم آوردن امكان بهره گيری كامل از ثروت بازيافته تان است، و نيز آموزشتان تا از جهالت برهيد، و تأديب و تربيتتان تا به آموختن تن دهيد.
و اما حق من بر شما پايبندی به بيعت است و نصيحت كردن در حضور و غيبت! چون به بسيجتان می خوانم، بی درنگ پاسخ مثبت دهيد، و چون فرمانی صادر می كنم، گوش به فرمان باشيد.
ای مردمی كه بدن هاتان در كنار هم و گرايش هاتان ناهمگون و ناهمسو است، سخن و شعارتان، سنگ سخت را نرم می كند و عملكردتان، ديگ طمع دشمن را به جوش می آورد.
در نشست های سياسی تان، طرح كننده تندترين شعارهاييد و در هنگامه نبرد جز فرار، فرار، شعار نداريد!
كسی را كه چونان شمايش مخاطب هايی باشد، دعوتش را هيچ ارجی نماند، و دلی كه همپای رنج شما تپيد، هرگز نياسايد. عذرهاتان پوچ و بی راه است و به بهانه تراشی های بدهكاران بدحساب می ماند! آنكه تن به خواری داده چگونه دفع ستم كند كه حق جز با تلاشی سخت فراچنگ نيايد.
اگر امروز از خانه خود دفاع نكنيد، می خواهيد مرزبان كدام وطن باشيد؟ اگر همپای من از پيكار دريغ ورزيد، دوشادوش كدام رهبر به پيكار بر می خيزيد؟ آنكه شما فريبش دهيد، راستی را كه چه ابله و فريب پذير باشد، و كسی كه با تكيه بر شما آهنگ پيروزی كند، با كندترين پيكان به ميدان آمده باشد، و آنكه دشمن را با شما نشانه گيرد، با تيری شكسته دشمن را در آماج نشاند.
من، ديگر نمی توانم هيچ سخنی از شما را راست بينگارم، و به ياری شما هيچ اميدی ندارم، و در تهديد دشمن نيروی شما را پشتوانه ندارم!
راستی، شما را چه می شود؟ دارويتان چيست؟ و شيوه درمانتان چه باشد؟
دشمن كه جز مردانی چون شما نباشد.
بس كنيد ديگر اين همه گفتار بی دانش، غفلت بی پارسايی و آزمندی ناروا را!
اينك، دچار يارانی شده ام كه نه مرا فرمان می برند و نه دعوتم را پذيرايند.
ای بی پدران، در ياری پروردگارتان چه را چشم داريد؟ آيا دينی نيست كه فراهمتان آرد؟ يا غيرتی كه شما را برانگيزد؟
در ميانتان فرياد می زنم و عاجزانه به ياريتان می خوانم، اما شما به سخنم گوش نمی سپاريد و فرمانم را گردن نمی نهيد، تا آنگاه كه پيامدهای شوم را پديدار بينيد.
چنين است كه نه با يارای شما می توان به خونخواهی خونی رسيد و نه در پيشبرد مرامی كوشيد. شما را به ياری برادرانتان می خوانم، اما در پاسخ، جز آه و ناله ای - چونان ناله شتران بيمار دل خسته - نمی شنوم. واكنشتان رفتار اشتران كوهان كوفته را ماند. و سرانجام، سپاهی اندك، نگران و ناتوان، به سويم می آيد كه از نگاهشان دلهره می بارد، چنان كه پنداری هريك، رانده شدن خويش را به مسلخ در تماشا باشد!
تا چند با شما مدارا كنم، چنان كه با اشتران كوفته كوهان و با جامه های ژنده - كه چون از سويی وصله اش كنند از ديگر سو پاره شود - مدارا كنند؟ هرگاه لشكركی از شامی ها به سرزمينتان نزديك شود، هنر مردانتان همه اين است كه خانه های خويش را در فرو بندند و چونان سوسماران به سوراخ های خويش خزند، يا همانند كفتاران گريزگاهی بجويند و در مغاك امنشان پنهان شوند! به خدا سوگند كسی را كه يارانی چون شما باشد، خوار می شود و هر آنكه دشمن را با شما در آماج نشاند، بی ترديد با كمان های شكسته پيكان هدف را نشانه رفته باشد.
شما در صحنه حرف و شعار بسياريد، اما در پس پيكار اندك. و من راه راست كردن كژی های شما را نيك می دانم، اما به خدا سوگند كه خواستار اصلاح شما به بهای فاسد كردن خويش نباشم.
خدای آبرويتان را ببرد و بهره تان را ناچيز سازد كه حق را نمی شناسيد، آن گونه كه باطل را، و باطل را نمی كوبيد، آن چنان كه حق را.
ستم گر را هرگز از سرپنجه پرقدرت عدل الهی گريزی نباشد، هرچند خداوندش چندی مهلت دهد، كه در گذرگاهش همواره در كمين است و چونان استخوانی نای او بفشارد و فرود آب خوش از وی دريغ دارد.
هش داريد، به حق خدايی كه جانم در دست اوست، اين قوم بر شما چيره خواهد شد، نه بدين روی كه موضع شان به حق نزديك تر از شما است، بلكه به دليل شتافتن آنان در اجرای دستورهای رهبرشان كه بر باطل است و كندی شما در اجرای فرمان های من كه بر حقم.
اين مسلم است كه در تاريخ همواره ملت ها از ستم زمامداران شان در هراس بوده اند، جز امروز، كه اين منم كه از ستم رعيت خويش، بيمناكم. به جهاد فرا می خوانمتان، اما بسيج نمی شويد. می كوشم كه حقايق را در گوش هاتان فرو خوانم، اما گوش شنوايی نداريد. آشكارا و پنهان دعوتتان می كنم و پاسخ مثبتی نمی دهيد. همواره پندتان می دهم و شما پندپذير نباشيد.
آخر اين چه حضوری در صحنه است كه با نبودن، يكی است. و اين چه نمايش سروری است كه ماهيت آن بردگی است؟ گونه گون حكمت ها را برايتان بيان می كنم و شما بی زاری نشان می دهيد. با رساترين پندها موعظه تان می كنم و شما بيش از پيش پراكنده می شويد.
با سخنانم می كوشم كه برای جهاد با سركشان برانگيزمتان، اما پيش از آنكه سخنم را به پايان برسانم، می بينمتان كه چونان سيل زدگان قوم سبا، تار و مار شده ايد، و به محفل های خاص خويش بازگشته ايد، و در كوبيدن يك ديگر - با بهره گيری از آن چه بدان پندتان داده ام - به نيرنگ می نشينيد.
هر بامداد كژی هاتان را راست می كنم و هر شامگاهی كه به سويم باز می گرديد همانند ماران، كژ و كوژتان می بينم. كژی های شما هر روز پيچيده تر می شود و توان من در راست كردنتان كاستی می گيرد.
با شمايم، كه بی خرد و با گرايش های متضاد و ناهماهنگ، تنها با تن هاتان در صحنه ايد و بلای جان فرماندهان خويش ايد.
ياور شما، فرمانبر خدا است و شما از دستورهايش سرپيچی می كنيد، در حالی كه صاحب شاميان، با اين كه خدای را نافرمان است، آنان سر به فرمانش دارند. چنان كه دوست می دارم، معاويه شما را با ياران خويش مبادله كند، به سانی كه صرافان درهم را با دينار تعويض می كنند، ده تن از شما را بازگيرد و در برابر، تنها يك مرد شامی به من دهد.
ای كوفيان! گرفتاری من با شما در دو سه چيز خلاصه شدنی است: كرهايی صاحب گوش، گنگانی زبان دار و كورانی چشم دارايد. نه در برخوردها آزردگی و صداقتی داريد، و نه در هنگامه گرفتاری برادرانی مورد اعتماديد. جز خاك تيره، دستاورديتان مباد، كه داستانتان، بيش از هر چيز، داستان اشتران بی صاحبی را ماند كه از هر سو فراهمشان آری، از ديگر سو پراكنده شوند.
به خدا سوگند، در تصويری كه از شما بر پرده پندار دارم، چنانتان می بينم كه چون پيكار اوج گيرد و شعله های جنگ زبانه كشد. پسر ابی طالب را در برابر دشمن، تنها، وا می نهيد، چونان زنان هرزه ای كه پروای شرف و ناموسشان نيست.
با اين همه، من بی هيچ ترديدی، بر برهانی روشن از پروردگارم تكيه دارم و در راستای روشن خط پيامبر خويشم، و در راه روشنی - كه چونان عزيز گمشده ای بازش يافته ام - به پيش می تازم.
خاندان پيامبرتان را ژرف بنگريد و خود را به همسويی با آنان ملزم كنيد و گام بر گامجاشان بگذاريد. چراكه آنان هرگز از راه هدايت بيرونتان نمی برند و ديگر بار به مغاك جاهليت فروتان نمی افكنند. پس نشست و برخاستنتان را با آنان هماهنگ كنيد و با نهضتشان همراه شويد. نه بر آنان پيشی گيريد كه به گمراهی درافتيد و نه از آنان واپس مانيد كه تباه شويد.
من، همگی ياران محمد - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - را ديده ام، و اينك هيچ يك از شما را همانند آنان نمی يابم. آنان در حالی كه همه شب را با سجده و قيام می گذراندند، ژوليده موی و غبارآلوده، خود را به روشنای صبح می رساندند.
گونه و پيشانی را، به نوبت بر خاك می نهادند و ياد معاد، چونان گدازه آتشفشانی، از جا می كندشان و به پای می جستند. پيشانی و فاصله دو چشمشان چنان پينه بسته بود كه می پنداشتی نه پيشانی كه زانوان بزان است و هرگاه از خداوند ياد می شد، از هراس كيفر و اميد پاداش، چنان می گريستند كه گريبانشان را اشك فرو می گرفت، و چونان بيد در گذر تندبادها به خود می لرزيدند.
(و زمانی ديگر به ايشان گفتم:)
خدای را بر قضا و قدرش - كه به جريان های جهان و كنش های انسان حاكم است - سپاسگزارم. و هم بر اين خواستش كه مرا به گروهی چون شما مبتلا ساخته است، كه از من فرمان نمی بريد، دعوتم را پاسخ نمی گوييد، و با بيهوده گری فرصت ها را از دست فرو می نهيد و چون هنگامه كارزار پيش آيد خود را می بازيد، و اگر روزی بر محور رهبری، مردم را اتحادی فراهم آيد، در موضع انتقاد و تخريب قرار می گيريد و با اين همه ادعا، در برخورد با ساده ترين تنگناها و سختی ها، واپس می نشينيد.
ای شمايی كه دشمنتان را ريشه ای نيست. اينك كه می توان دو راهی مرگ و ذلتش ناميد، در ياری من و جهاد حق طلبانه خود، چه را چشم داريد؟ خدای را سوگند، كه اگر هم اكنون روز موعود فرا رسد - كه بی شك مرا فرا می رسد - درست درحالی ميان من و شما جدايی می اندازد كه از همدمی تان به ستوه آمده ام و با وجودتان احساس تنهايی می كنم.
به خدايتان حواله می دهم! دينی نيست كه فراهمتان كند يا غيرتی نداريد كه شما را برانگيزد؟ آيا اين شگفتی آور نباشد كه معاويه مشتی اوباش ستم پيشه را فرا می خواند، پس بی هيچ چشمداشتی به عطايا و كمك ها پيروی اش می كنند.
اما من شما را - كه ميراث اسلام و يادگار مردم راستين ماييد - با تداركات در خور و بخششی مناسب، فرا می خوانم و شما در مخالفت با من به گروه بندی می پردازيد؟ ميان من و شما چنان ناهماهنگی است كه در خشم و خشنودی، حتی در يك مورد، احساسی مشترك نداريم. و در اين اوضاع، در آغوش كشيدن مرگ را از هر چيز ديگری خوش تر می دارم.
عمری را با شما به بررسی قرآن و گشودن باب برهان نشستم، با حقايقی كه برايتان ناشناخته بود، آشناتان كردم و لقمه جويده به دهانتان نهادم، چنان كه می بايست كور، بينا می شد و خفته، بيدار! اما افسوس! چه نادان مردمی كه رهبرشان معاويه است و آموزگارشان فرزند نابغه!
به خدا سوگند كه معاويه هوشمندتر از من نباشد، اما از پيمان شكنی و هرزگی باك ندارد، و اگر ناپسندی پيمان شكنی نبود، من از تمامی مردم هوشمندتر بودم، اما هر پيمان شكنی نوعی هرزگی، و هر هرزگی گونه ای كفر است و هر عهدشكنی را در روز قيامت درفشی است كه بدان شناخته می شود. با اين همه، خدای را سوگند كه نه هرگز در چنبر توطئه ای غافلگير می شوم و نه در هيچ سختی و شدتی به ستوه می آيم!