زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)22%

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام) نویسنده:
ناشرین: 14 نور پاک
گروه: امام جواد علیه السلام

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11027 / دانلود: 3918
اندازه اندازه اندازه
زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)

نویسنده:
ناشرین: ۱۴ نور پاک
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

زندگی امام محمد تقی الجوادعليه‌السلام‌

نويسنده: عبدالرحيم عقيقی بخشايشی

۱۴ نور پاكعليهم‌السلام

شناسنامه مبارك امام محمد تقی الجوادعليه‌السلام‌

نام مبارك:محمد عليه‌السلام‌

كنيه شريف:ابوجعفر

القاب مبارك:جواد ، تقی، مرتضی، قانع

نام پدر بزرگوار:علی بن موسی الرضا عليه‌السلام‌

نام مبارك مادر:سبيكه نوبيه

سال ولادت:۱۰ رجب ۱۹۵ هجری

سال شروع امامت:۲۰۳ ه‍ سن

شروع امامت:۸ سال

مدت امامت:۱۷ سال

مدت عمر مبارك:۲۵ سال

تاريخ شهادت:آخر ذی القعده ۲۲۰ ‍

علت شهادت:مسموميت به زهر دختر مأمون

محل دفن:كاظمين

تعداد فرزندان:۲ پسر و ۲ دختر

خلفای معاصر:مأمون - معتصم عباسی

بخش اول: ولادت و امامت آن بزرگوار

امام جوادعليها‌السلام‌ آنچنانكه از نام زيبايش پيدا است، امام با ذل و بخشنده و سخاوتمند و كريم می باشد. دريای كرم وجود و فضل او، مورد اتفاق دوست و دشمن می باشد. اين پيشوای معصوم، روز جمعه نوزدهم ماه مبارك رمضان، ماه عبادت و نيايش، به سال يكصد و نود و پنج هجری در پايگاه نشر معارف اسلام، (مدينه) قدم به عرصه حيات گذاشت و وارث مقامنبوت و تفسير كننده حقائق ناب اسلام گرديد.(۱)

نهمين ستاره برج امامت، و يازدهمين كوكب درخشنده عصمت و طهارت، كه نخستين وآخرين فرزند پيشوای هشتم، حضرت علی بن موسی الرضاعليها‌السلام‌ بود با نام محمدعليها‌السلام‌ موسوم گرديد تا تجديد كننده خاطرات و مجاهدات نيای بزرگوارش، پيامبر عالي قدر اسلام باشد، بعدها در اثر زهد و ورع و تقوايی كه از او مشاهده شد به لقب تقی موسوم گرديد و در اثر بخشندگی و سخاوتی كه در راه خداداشت به لقب جواد نيز معروف شده است.

مادر با فضيلت و پاكدامن او به نام سبيكه يا خيزران مصری أمولدی است كه تبارش به ماريه قبطيه مادر ابراهيم همسر گرامی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می رسد. او از نظر فضيلت و تقوا، در حدی بود كه مورد توجه پيشوايان معصومعليه‌السلام‌ قرار داشت. در آن حديثی كه از امام موسی بن جعفرعليه‌السلام‌ نقل شده است، امامعليه‌السلام‌ او را مشمول عنايات خاص خود قرار داده است و به ابن سليط يكی از ياران خود توصيه می فرمايند:اگر امكان ملاقات او را داشتی، سلام مرا به او ابلاغ نما.(۲)

او در تحت مراقبت پدر معصومعليه‌السلام‌ و در دامن پر فضيلت چنين مادر پرهيزكار و باتقوائی، پرورش يافت و آماده پذيرش و انجام مسئوليت بزرگ امامت الهی گرديد كه پيشوايان دينی يكی پس از ديگری متعهد انجام آن فرمان مقدس آسمانی بوده اند.

مشخصا تجسمی مشخصات جسمی او را چنين توصيف كرده اند: قامت، معتدل، متمايل به بلندی، رنگ چهره، گندم گون، متمايل به سبزی، دندانهای ريز و سفيد، و ابروها باريك و پيوسته، و چشمهای سياه و فراخ، بينی كشيده و باريك داشت.(۳)

پيشوای نهم در پنجمين بهار عمر خود بود كه پدرش امام رضاعليها‌السلام‌ از مدينه عازم ايران گرديد و در سال دويست و سوم هجری بود كه امام هشتم به فيض شهادت نائل آمدند، آن وقت اين نوزاد عزيز، در هفتمين بهار زندگی خود بود كه وارثپيشوايی و امامت عاليه گرديد.

شيعيان از تقدير شگرف الهی بعيد نمی دانند كه يحيیعليها‌السلام‌ در سن كودكی به پيامبری برسد و عيسیعليه‌السلام‌ روح خدا، در دوران طفوليت و شيرخوارگی مشمول الطاف خاص الهی گردد و پيام الهی را دردفاع از مادر مقدسش به مردم ابلاغ نمايد.

از اينرو دوستداران خاندان علیعليها‌السلام‌ با كمال اخلاص و ايمان، امام جوادعليها‌السلام‌ را پس از پدر، به پيشوايی پذيرفتند و تاريخ امامت و پيشوايی او، از اول ربيع الاول سال ۲۰۳ هجری پس از شهادت پدرش امام علی بن موسی الرضاعليها‌السلام‌ آغاز می گردد و بنا به تصريح اغلب تاريخ نويسان اسلامی هفده سال تمام، امامت او ادامه پيدا می كند.

القاب آن حضرت لقب يا كنيه، نام دومی است كه معمولا پس از نامگذاری پدر ومادر، با در نظر گرفتن منش و رفتار و شخصيت و روحيات فرد از سوی افراد اجتماع، نسبت به فردی إعطا می گردد و اين نوع نامگذاری در محيط عرب و در ادب عربی، نقشی بس حساس و مقام والايی دارد.

شيوع و فراگيری اين نامگذاری دوم، در بسياری ازموارد، نامگذاری نخستين را هم تحت الشعاع خود، قرار می دهد و آن را به بوته نسيان و فراموشی می سپارد. لقب يا كنيه كه معمولا، توأم با تجليل و تعظيم، مشعر بر نام پدر يا مادر يا يادآورنده خاطره ای از خاطرات زيبای فرزند است.

امام محمد تقیعليه‌السلام‌ علاوه بر كنيه ابو جعفر ثانی (كه نخستين ابو جعفر، امام محمد باقرعليه‌السلام‌ پيشوای پنجم می باشد) دارای القاب متعددی است كه به چهار لقب معروف ايشان اشاره می گردد:

۱.جواد : كلمه ای است كه از لفظ جود گرفته شده است و به معنای بخشنده و بخشايشگر و ايثار كننده در راه خدا و خلق، آمده است. امام جوادعليه‌السلام‌ دست بخشنده و بصيرت كامل در راه شناسايی نيازمندان داشت و مردم از عطايا وعنايات و مهر و محبت ‌های او بهره ها می جستند.

علی ابن عيسی اربلی صاحب كشف الغمة گويد:امام جوادعليه‌السلام‌ سرور بخشندگان و مصداق كامل بخشندگی وكرامت بود. چون احسان و كرامت از سجايا و خصايص ذاتی و طبايع ملكوتی ائمه طاهرينعليه‌السلام‌ بوده و هم آنانند كه دريای فضل و كرم الهی می باشند.

۲.تقی : از كلمه تقوا ووقايه گرفته شده است كه به معنای خود نگهداری و پرهيز وپروا از گناه آمده است. وجود پر فيض امامعليها‌السلام‌ ، منبع تقوا و پرهيزكاری و آموزنده راه سداد و كمال و خود نگهداری و پارسايی بودكه دوست و دشمن در آن اتفاق نظر داشتند.

۳.مرتضی : از كلمه رضا مأخوذ است، يعنی خشنودی، برگزيده و انتخاب شده ازميان مردم، چون امام بزرگوار، امتيازات روحی و شايستگيهای فوق العاده معنوی داشتممتاز و منتخب بود كه هم خدا از او راضی و خشنود بود، و هم بندگان صالح و شايسته خدا.

۴.قانع : كلمه ای است كه از قنوع و قناعت آمده است: يعنی به هر آنچه كه در راه خدا پيش می آمد، قانع و راضی بود و كوچكترين اظهار ناراحتی و عجز ولابه، از خود نشاننمی داد.

از ديگر القاب غير معروف آن بزرگوار: مرضی، متوكل، مختار و متقی راضبط كرده اند كه طالبين تفصيل، می توانند به ناسخ التواريخ يا منتهی الأمال يا ديگر كتب مربوطه مراجعه نمايند.

حكايتی از ولادت بانو حكيمه خواهر امام رضاعليه‌السلام‌ می گويد: به هنگام ولادت امام محمد تقیعليه‌السلام‌ برادرم از من خواست نزد خيزران باشم، نوزاد به روز سوم ولادت،ديده به سوی آسمان گشود، و به چپ وراست نگريست و گفت: اشهد ان لا إله الا الله، وأشهد ان محمدا رسول الله من با ملاحظه ی چنين موضوع شگفتی، هراسان برخاستم وبه خدمت برادرم آمدم و آنچه ديده بودم، به عرض رساندم، امام فرمود، شگفتيهايی كهبعد از اين، از او خواهيد ديد خيلی بيشتر از آنچه تاكنون ديده ايد، خواهد بود.(۴)

ابو يحيی صنعانی می گويد: خدمت امام رضاعليه‌السلام‌ بودم، امام جوادعليه‌السلام‌ را كه كودكی خردسال بود نزد آن حضرت آوردند، فرمودند:اين مولودی است كه برای شيعه، نوزادی مبارك ‌تر از او به دنيا نيامده است.(۵)

شايد اين فرمايش امام به همان اصلی باشد كه قبلا اشاره كرديم، زيرا تولد امام جوادعليه‌السلام‌ نگرانی شيعيان را از اينكه امام رضعليه‌السلام‌ جانشينی ندارد بر طرف ساخت، و ايمان آنان را از آلودگی به شك و ترديد، نجات داد.نوفلی می گويد: هنگام مسافرت امام رضعليه‌السلام‌ به خراسان به آن گرامی عرض كردم:با من امری و فرمانی نداريد؟

فرمودند: بر تو باد كه پس از من از فرزندم محمدپيروی كنی، من به سفری می روم كه باز نخواهم آمد.(۶) محمد بن ابی عماد كه كاتب امام رضاعليه‌السلام‌ بود، می گويد: آنبزرگوار از فرزندش محمدعليها‌السلام‌ با كنيه ياد می كردند، (و هنگامی كه از امام جوادعليها‌السلام‌ نامه يی می رسيد) می فرمود: ابو جعفربه من نوشته است... و هنگامی كه (به فرمان امام رضاعليها‌السلام‌ ) به ابو جعفر نامه می نوشتم، او را با بزرگی و احترام مورد خطاب قرار می داد، و نامه ‌هايی كه از امام جوادعليها‌السلام‌ می آمد در نهايت بلاغت و زيبائی كلام بود. و نيز هم او می افزايد از امام رضاعليها‌السلام‌ شنيدم كه می فرمود: پس از من، ابو جعفر، وصی من و جانشينم در ميان خانواده ام خواهد بود.(۷)

معمر بن خلاد می گويد: امام رضاعليها‌السلام‌ در حالی كه مطلبی راياد می كرد، فرمودند: چه نيازی داريد اين مطلب را از من بشنويد؟ اين ابوجعفراست كه او را به جای خود نشانده ‌ام و در جايگاه خود قرار داده ام، ما خاندانی هستيم كه فرزندان ما (حقايق و معارف و علوم را) از پدران كاملا به ارث می برند.(۸)

(منظور آن است كه همه علوم و مقامات امامت از امام قبلی به امام بعدی می رسد، واين مخصوص امامانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است نه فرزندان ديگر ائمه).خيرانی از پدرش نقل می كند كه گفت در خراسان نزد امام رضاعليها‌السلام‌ بودم، كسی از آن حضرت پرسيد: اگر برای شما حادثه ای رخ دهد به چه كسی رجوع كنيم؟

فرمود: به پسرم ابو جعفر. گويا، سوال كننده سن و سال امام جوادعليها‌السلام‌ را كافی نمی دانست، امام رضاعليها‌السلام‌ فرمودند: خدای متعال، عيسی را به نبوت و رسالت برانگيخت در حالی كه سن او از سن كنونی ابو جعفر هم كمتربود.(۹)

عبد الله بن جعفر می گويد: همراه با صفوان بن يحيی خدمت امام رضاعليها‌السلام‌ شرفياب شديم، و امام جوادعليها‌السلام‌ سه ساله بود وحضور داشتند، از امام پرسيديم: اگر حادثه يی روی دهد جانشين شما كيست؟ امام به ابو جعفر اشاره كردند و فرمودند: اين فرزندم.گفتيم: با اين سن و سال؟ فرمودند: آری با همين سن و سال، خدای متعال عيسیعليها‌السلام‌ را حجت خويش قرار داد در حالی كه سه سال هم نداشت.(۱۰)

امامت آن بزرگوار

امامت مانند نبوت موهبتی الهی است كه خدای متعال به بندگانبرگزيده و شايسته ی خود، عطا فرموده است، و در اين موهبت، سن و سال دخالتی ندارد. شايد كسانی كه پيامبری و امامت كودك خردسال را بعيد و ناممكن پنداشته اند، اينامور الهی و آسمانی را با مسائل عادی اشتباه گرفته اند و در يك رديف تصور نموده اند.

در حالی كه اينطور نيست، امامت و نبوت به خواست خدای متعال وابسته است. وخداوند به بندگانی كه به علم نامحدود خويش، شايستگی آنان را برای چنين مقامی می داند، عنايت می كند، و هيچ اشكالی ندارد كه گاهی بنابر مصالحی، خداوند همه ی علوم را به كودكی خردسال عطا كند و او را در سنين كودكی، به پيامبری مبعوث و يا بهامامت امت به گمارد.

امام نهم حضرت جوادعليها‌السلام‌ ، در حدود هشت يا نه سالگی به مقام شامخ امامت رسيد. معلی بن محمد می گويد: پس از درگذشت امام رضاعليها‌السلام‌ ، امام جوادعليها‌السلام‌ را ديدم، و در قد واندام او دقيق شدم تا برای شيعيان بازگو كنم. در اين حال، آن حضرت نشستند وفرمودند: ای معلی! خداوند در امامت نيز، همانند نبوت احتجاج كرده و فرموده است: «و اتيناه الحكم صبيا » (به يحيی در خردسالی نبوت داديم).(۱۱)

محمد بن حسن بن عمار می گويد: دو سال در مدينه خدمت علی بن جعفر می رفتم و او رواياتی كه از برادرش، امامموسی بن جعفرعليها‌السلام‌ شنيده بود، برايم می گفت و من می نوشتم، يكروز در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد او نشسته بودم، امام جوادعليها‌السلام‌ وارد شد علی بن جعفر بدون كفش وردا از جای خود جست و دست آنحضرت را بوسيد و تعظيم كرد.

امام به او فرمودند: ای عمو بنشين! خدا تو را دررحمت قرار دهد. عرض كرد: سرور من چگونه بنشينم در حالی كه شما ايستاده ‌ايد. هنگامی كه علی بن جعفر به جای خود بازگشت، ياران و معاشرانش او را سرزنشكردند كه تو عموی پدر او هستی و اين گونه او را احترام می كنی! علی بن جعفرگفت: ساكت باشيد، در حالی كه خدای جليل اين ريش سفيد را - و بر محاسن خود دستنهاد - سزاوار امامت نديده و اين جوان را سزاوار يافته و امام قرار داده است،فضيلت او را انكار كنم؟! از آنچه می گوييد به خدا پناه می برم، من بنده ی اويم.(۱۲)

عمر بن فرج می گويد همراه امام جوادعليها‌السلام‌ در كنار دجلهايستاده بوديم، به ايشان گفتم: شيعيان شما ادعا می كنند، شما وزن آب دجله را می دانيد. فرمودند: آيا خدا توانایی آن را دارد كه علم به وزن آب دجله را به پشه ‌يی عطا كند؟ گفتم: آری خدا قادر است. فرمودند: من نزد خدا از پشه و از بيشترمخلوقاتش، گرامی ‌ترم.(۱۳)

علی بن حسان واسطی می گويد: تعدادی اسباب بازی همراه برداشتم و گفتم آنهارا برای آن حضرت هديه می برم! (خدمت آن عزيز شرفياب شدم و مردم مسائل خود را می پرسيدند و او پاسخ می داد) چون پرسشهايشان پايان يافت، و رفتند، امام برخاستند ورفتند، و من نيز به دنبال او رفتم و بوسيله خادمش اجازه ملاقات گرفتم و داخل شدم.

سلام كردم، جواب سلام دادند، اما ناراحت به نظر می رسيدند، و به من نيز اجازهی نشستن ندادند، پيش رفتم و اسباب بازيها را نزد او نهادم، خشمگين به من نگاه كرد، و اسباب بازيها را به چپ وراست پرتاب نمود و فرمودند: خدا مرا برای بازی نيافريده است، مرا با بازی چه كار؟! من اسباب بازيها را برداشتم و از آنبزرگوار طلب بخشش كردم، و او پذيرفت و مرا عفو كرد، و بيرون آمدم.(۱۴)

پاره يی از اخبار غيبی و كرامات

۱. پس از شهادت امام رضاعليها‌السلام‌ ، هشتاد نفر از دانشمندان وفقهای بغداد و شهرهای ديگر، برای انجام مراسم حج به مكه سفر كردند. در سر راه خويش به مدينه وارد شدند تا امام جوادعليها‌السلام‌ را نيز ملاقات نمايند، و در خانه ی امام صادقعليها‌السلام‌ كه خالی بودفرود آمدند.... امامعليها‌السلام‌ كه خردسال بود، وارد مجلس آنان شد، شخصی به نام موفق او را به حاضران معرفی كرد، همه به احترام برخاستند و سلام كردند.

آنگاه پرسشهايی عنوان شد كه امام به خوبی پاسخ داد و همگان، خوشحال شدند، و آن حضرت را ستودند، و دعا كردند.... يكتن از آنان به نام اسحق می گويد: من نيز در نامه يی ده مسأله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم، و با خود گفتم اگر آنبزرگوار به پرسشهای من پاسخ داد از او تقاضا می كنم كه دعا كند خداوند فرزندی راكه همسرم، حامله است پسر قرار دهد.

مجلس به طول انجاميد، و پيوسته از آن گرامی می پرسيدند و او پاسخ می داد، برخاستم بروم تا روز بعد نامه ی خود را به آنحضرت بدهم، امام تا مرا ديد فرمود: ای اسحق! خدا دعای مرا مستجاب فرمود، نام فرزندت را احمد بگذار. گفتم: سپاس خدای را! بی ترديد اين همان حجت خداست. اسحق به وطن خود بازگشت، و خداوند پسری به او عنايت كرد و نام او را احمد نهاد.(۱۵)

۲. عمران بن محمد اشعری می گويد: خدمت امام جوادعليها‌السلام‌ شرفياب شدم، پس از انجام كارهايم به امام عرض كردم: ام الحسن به شما سلامرساند و خواهش كرد يكی از لباس ‌هايتان را برای آنكه كفن خود سازد، عنايت فرمائيد. امام فرمود: او از اين كار بی نياز شد.

من به منزل بازگشتم و نفهميدم منظور اماماز اين سخن چه بوده است تا آنكه خبر رسيد ام الحسن سيزده يا چهارده روز پيش ازآن هنگام كه من خدمت امام بودم، درگذشته است.(۱۶)

۳. احمد بن حديد می گويد: با گروهی برای انجام مراسم حج می رفتيم، راهزنانراه بر ما بستند و اموالمان را بردند، چون به مدينه رسيديم، امام جوادعليه‌السلام‌ را در كوچه يی ملاقات كردم، و به منزل آن گرامی رفتم و داستان را به عرض امام رساندم، فرمان دادند لباسی و پولی برايم آوردند، و فرمود پول را ميان همراهان خويش به همان مقدار كه دزدها از آنان برده اند، تقسيم كن، پس از آنكه تقسيم كردم دريافتم پولی كه امامعليها‌السلام‌ عطا كرده بود درست به همان اندازه بود كه دزدها برده بودند نه كمتر و نه بيشتر.(۱۷)

۴. محمد بن سهل قمی می گويد: در مكه مجاور شده بودم، و به مدينه رفتم و برامام جوادعليها‌السلام‌ وارد شدم. می خواستم از امام لباسی تقاضا كنم اماتا هنگام خداحافظی نشد كه تقاضای خود را ابراز دارم، با خود انديشيدم كه تقاضاي مرا در نامه يی به آن حضرت بنويسم، و همين كار را كردم، آنگاه به مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم و با خود قرار گذاشتم كه دو ركعت نماز بخوانم و صد بار ازخدای متعال خير و صلاح بطلبم، اگر به قلبم الهام شد كه نامه را برای امام بفرستم و اگر نه نامه را پاره كنم.

چنان كردم و به قلبم گذشت كه نامه را نفرستم، نامه راپاره كرده به سوی مكه رهسپار شدم، در اين حال شخصی را ديدم دستمالی در دست و لباسی در آن دارد و ميان كاروانيان، مرا می جويد، به من رسيد و گفت: مولايت اين لباس را برايت فرستاده است.(۱۸)

۵. مأمون، امام جوادعليها‌السلام‌ را به بغداد آورد، و دختر خود را به همسری او درآورد، ولی امامعليها‌السلام‌ در بغداد نماند و با همسرش به مدينه بازگشت.

به هنگام بازگشت گروهی از مردم برای وداع و خداحافظی، امام را تا خارج شهر بدرقه كردند، هنگام نماز مغرب به محلی كه مسجد قديمی داشت رسيدند، امامبه آن مسجد رفت، تا نماز مغرب بگزارد، در صحن سرای مسجد، درخت سدری بود كه تا آن هنگام ميوه نداده بود، آن گرامی آبی خواست و به بن درخت وضو ساخت، و نماز مغرب را به جماعت بجای آورد، و پس از آن چهار ركعت نافله خواند و سجده ی شكر كرد، آنگاه با مردم خداحافظی فرمود، و رفت.

فردای آن شب، درخت به بار نشست و ميوه خوبی داد، مردم از اين موضوع، بسيار تعجب كردند.(۱۹) از مرحوم شيخ مفيد نقل كرده ‌اند، كه سالها بعد، خود اين درخت را ديده و از ميوه ی آن خورده است.

۶. امية بن علی می گويد: هنگامی كه امام رضاعليها‌السلام‌ درخراسان بودند من در مدينه می زيستم و به خانه ی امام جوادعليها‌السلام‌ رفت و آمد، داشتم، معمولا بستگان امام برای عرض سلام می آمدند، يك روز به كنيز خويش فرمود به آنان (بانوان فاميل) بگويد برای عزاداری آماده شوند، روز بعد، بار ديگر امام به آنان گوشزد كرد كه برای عزاداری آماده شوند!

پرسيدند برای عزای چه كسی؟ فرمود: عزای بهترين انسان روی زمين. مدتی بعد خبر شهادت امام رضاعليه‌السلام‌ آمد، و معلوم شد همان روز كه امام جوادعليها‌السلام‌ فرموده بود برای عزاداری آماده شويد امام رضاعليها‌السلام‌ در خراسان به شهادت رسيده بود.(۲۰)

۷. علی بن جرير می گويد: خدمت امام جوادعليها‌السلام‌ شرفياب بودم. گوسفندی از خانه امامعليها‌السلام‌ گم شده بود. يكی از همسايگان را به اتهام سرقت آن كشان كشان نزد امام آوردند، فرمود: وای بر شما! او را رها سازيد، گوسفند را او ندزديده است، هم اكنون گوسفند در فلان خانه است، برويد گوسفند را بگيريد.

به همان خانه يی كه امام فرموده بود رفتند و گوسفند را يافتند و صاحب خانه را به اتهام دزدی، دستگير كرده وكتك زدند و لباسش را پاره كردند، اما او سوگند ياد می كرد كه گوسفند را ندزديده است. او را نزد امام آوردند، فرمود: وای بر شما! بر اين شخص ستم كرديد، گوسفند، خود به خود به خانه ی او وارد شده و او اطلاعی نداشته است. آنگاه امام برای دلجوئی و جبران پاره شدن لباسش، مبلغی به او عطا كرد.(۲۱)

۸. علی بن خالد می گويد: در سامراء خبر شدم كه مردی را با قيد و بند از شام آورده و در اينجا زندانی كرده اند، و می گويند مدعی پيامبری شده است. به زندان مراجعه كردم و با زندان بانان مدارا و محبت نمودم تا مرا نزد او بردند، او را مردی با فهم و خردمند يافتم، پرسيدم داستان تو چيست؟

گفت: در شام در محلی كه می گويند، سر مقدس سيدالشهداء حسين بن علیعليها‌السلام‌ را در آنجا نصب كرده بودند، عبادت می كردم، يك شب در حالی كه به ذكر خدا مشغول بودم، ناگهان شخصی راجلوی خود ديدم كه به من گفت: برخيز. برخاستم و به همراه او چند قدمی پيمودم، ديدم در مسجد كوفه هستيم، از من پرسيد: اين مسجد را می شناسی؟

گفتم: آری مسجدكوفه است. در آنجا نماز خوانديم و بيرون آمديم، باز اندكی راه رفتيم، ديدم درمسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه هستيم، تربت پيامبر را زيارتكرديم، و در مسجد نماز خوانديم و بيرون آمديم.

اندكی ديگر رفتيم، ديدم در مكه درخانه ی خدا هستيم، طواف كرديم و بيرون آمديم، و اندكی ديگر پيموديم، خود را درشام در جای خود يافتم، و آن شخص از نظرم پنهان شد.

از آنچه ديده بودم در تعجب و شگفتی ماندم، تا يكسال گذشت، و باز همان شخص آمد و همان مسافرت و ماجرا كه سال پيش ديده بودم به همان شكل تكرار شد، اما اين بار، وقتی می خواست از من جدا شود او را سوگند دادم كه خود را معرفی كند، فرمود: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن علی بن ابيطالب هستم.

اين داستان را برای برخی نقل كردم، و خبر آن به محمد بن عبد الملك زيات وزيرمعتصم عباسی رسيد، فرمان داد مرا در قيد و بند به اينجا آورند و زندانی سازند، وبه دروغ شايع كردند، كه من ادعای پيامبری كرده ام.

علی بن خالد می گويد به او گفتم: می خواهی ماجرای تو را به زيات بنويسم تا اگر از حقيقت ماجرا مطلع نيست مطلع شود؟ گفت: بنويس! داستان را به زيات نوشتم، در پشت همان نامه ی من پاسخ داد: به او بگو از كسی كه يكشنبه او را از شام به كوفه و مدينه و مكه برده و بازگردانده است، بخواهد از زندان نجاتش دهد.

از اين پاسخ اندوهگين شدم، و فردای آن روز به زندان رفتم تا پاسخ را به او بگويم و او را به صبر و شكيبائی توصيه نمايم، اما ديدم زندانبانان و پاسبانان و بسياری ديگر ناراحت و مضطربند، پرسيدم: چه شده است؟ گفتند: مردی كه ادعای پيامبری داشت، ديشب از زندان بيرون رفته است ونمی دانيم چگونه رفته است؟ به زمين فرو رفته و يا به آسمان پرواز كرده است؟! وهر چه جستجو كرديم اثری از او بدست نياورده ايم.(۲۲)

۹. ابوالصلت هروی كه از ياران نزديك امام رضاعليها‌السلام‌ بود و پساز شهادت امام رضاعليها‌السلام‌ به فرمان مأمون به زندان افتاد، می گويد: يك سال زندانی بودم و دلتنگ شدم، شبی بيدار ماندم و به عبادت و دعا پرداختم، و پيامبر و خاندان گرامی او را شفيع خويش قرار دادم، و خداوند را به حرمت آنان سوگند دادم كه مرا نجات بخشد، هنوز دعايم پايان نيافته بود كه ديدم امام جوادعليها‌السلام‌ در زندان نزد من است، فرمودند: ای اباصلت سينه ات تنگ شده است؟

عرض كردم: آری به خدا سوگند. فرمودند: برخيز. و دست بر زنجيرهای من زد و قيدها باز شد و دست مرا گرفت و اززندان بيرون آوردند، نگهبانان مرا ديدند، اما به كرامت آن حضرت، يارای سخن گفتن نداشتند، اما چون مرا بيرون آوردند فرمودند: برو در امان خدا، بعد از اين، هرگز مأمون را نخواهی ديد و او نيز تو را نخواهد ديد و همچنان شد كه امام فرموده بود.(۲۳)

۱۰. زرقان كه با ابن ابی داوود(۲۴) يكی از قضات دستگاه عباسی دوستی و صميميت داشت می گويد: يك روز ابن ابی داوداز مجلس معتصم بازگشت در حالی كه غمگين بود. علت را جويا شدم گفت: امروز آرزوكردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابوجعفر - امام جوادعليها‌السلام‌ - در مجلس معتصم، بر سرم آمد! گفتم: جريان چيست؟ گفت: شخصی به سرقت اعتراف كرد و از خليفه - معتصم - خواست با اجرای حد الهی او را پاك سازد.

خليفه همه ی فقها را گرد آورد و محمد بن علی - امام جوادعليها‌السلام‌ - را نيز فرا خواند، و از ما پرسيد: دست دزد از كجا بايد قطع شود؟ من گفتم: از مچ دست.

گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دست درآيه ی( طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم ) .(۲۵)

- صورت و دستهايتان را مسح كنيد، تا مچ دست است. گروهی از فقها در اين مطلب بامن موافق بودند و می گفتند دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولی گروهی ديگر گفتند لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن راپرسيد گفتند: منظور از دست در آيه ی وضو:( فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ ) (۲۶)

- صورت ها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد تا آرنج است. آنگاه معتصم به محمد بنعلی - امام جوادعليها‌السلام‌ - رو كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسأله چيست؟ گفتند: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.

محمد بن علی گفت: چون قسم دادی، نظرم را می گويم، اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان(۲۷) دزد، بايد قطع شود و بقيه ی دست باقی بماند. معتصم گفت: به چه دليل؟

گفتند: زيرا رسول خدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود سجده بر هفت عضو، تحقق می پذيرد، صورت (پيشانی )، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراين اگر، دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستی برای او نمی ماند تا سجده ی نماز را بجا آورد، و نيز خدای متعال می فرمايد:( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا ) (۲۸)

(مساجد: جمع مسجد می باشد) هفت عضوی كه سجده بر آنها انجام می گيرد، از آنخداست، پس با خدا هيچكس را مخوانيد و عبادت نكنيد و آنچه برای خداست، قطع نمی شود.

ابن ابی داود می گويد: معتصم جواب محمد بن علی را پسنديد و دستور داد، انگشتان دزد را قطع كردند، (و ما نزد حضار بی آبرو شديم) و من همانجا (ازشرمساری و اندوه) آرزوی مرگ كردم.(۲۹)

توطئه ی ازدواج

در شرح زندگانی امام رضاعليها‌السلام‌ گذشت كه مأمون عباسی برای نجات از نابساماني هايی كه در جامعه ی آن روز، رخ داده بود، و برای ايمنی از شورش علويان و نيز جلب محبت شيعيان و ايرانيان كوشيد، خود را دوستدار اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قلمداد كند، و با تحميل ولايت عهدی بر امام رضاعليها‌السلام‌ ، می خواست، هم اين منظور را عملی سازد و هم امام را از نزديك، زير نظر داشته باشد.

از سوی ديگر خاندان بنی عباس از اين روش مأمون و ازاين كه احتمالا خلافت از بنی عباس به علويان منتقل شود سخت ناراضی و خشمگين بودند، و به همين جهت به مخالفت با او برخاستند، و چون امام توسط مأمون مسموم و شهيد شدآرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روی آوردند.

مأمون، زهر دادن امام را بسيارسری و مخفيانه انجام داده بود، و سعی داشت مردم از اين جنايت آگاهی نيابند و برای پوشاندن جنايت خود به اندوه و عزاداری تظاهر می كرد، حتی سه روز بر آرامگاه امام، اقامت كرد و نان و نمك خورد، و خود را عزادار معرفی نمود، اما با همه ی اين پرده پوشی و رياكاری، سرانجام بر علويان آشكار شد كه قاتل امام، كسی جز مأمون نبوده است.

لذا، سخت آزرده و كين خواه شدند، و مأمون بار ديگر حكومت خويش را در خطر ديد، و برای پيشگيری و چاره سازی توطئه يی ديگر آغاز كرد، و مهربانی و دوستداری نسبت به امام جوادعليها‌السلام‌ از خود نشان داد و برای مزيد بهره برداری و ايجاد اطمينان، دختر خود را به ازدواج آن گرامی درآورد، و كوشيد همان استفاده يی را كه در تحميل ولايتعهدی بر امام رضاعليها‌السلام‌ می جست، از اين وصلت نيز بدست آورد.

چنين بود كه امام جوادعليها‌السلام‌ را در سال۲۰۴ هجری يعنی يكسال پس از شهادت امام رضاعليها‌السلام‌ از مدينه به بغدادآورد، و دختر خود ام الفضل را به آيين همسری، به او داد.

ريان بن شبيبمی گويد: چون عباسيان از تصميم مأمون، در مورد ازدواج دخترش با امام جوادعليها‌السلام‌ آگاه شدند، ترسيدند، مبادا با اين كار، حكومت از دست عباسيان خارج شود و همان وضعی كه در زمان امام رضاعليها‌السلام‌ پيش آمده بود تكرار شود!

به همين جهت نزد مأمون رفتند و اعتراض كردند و او را سوگند دادند كه از اين كارمنصرف شود و گفتند: تو آنچه در گذشته ی دور و نزديك، ميان ما و علويان واقع شده است، می دانی و نيز می دانی كه خلفای پيش از تو، آنان را تبعيد وتحقير می كردند، ما پيش از اين، از اينكه وليعهدی خود را به رضا واگذار كردی نگران بوديم، ولی خدا آن مشكل را بر طرف ساخت، اينك تو را به خدا! سوگند می دهيم كه ما را دوباره اندوهگين مساز و از اين ازدواج صرف نظر كن، و دخترت را بايكی از عباسيان كه صلاحيت اين وصلت را داشته باشند همسر ساز.

مأمون پاسخ داد:آنچه ميان شما و علويان روی داده، باعث آن، شما بوديد و اگر به انصاف، نظر می كرديد، آنان از شما سزاوار ترند، و آنچه خلفای پيش از من، با علويان انجام دادند قطع رحم - بريدن از خويشاوند - بوده و من از اين كار به خدا پناه می برم، ودر مورد ولايتعهدی رضا نيز پشيمان نيستم، من بودم كه از او تقاضا كردم خلافت را بپذيرد ولی او قبول نكرد، و تقدير الهی واقع شد.

و در مورد ابو جعفر محمد بن علی - امام جوادعليها‌السلام‌ - بايد بگويم كه من، او را بدانجهت برای ازدواج با دخترم، انتخاب كردم كه با خردسالی در دانش و فضيلت، بر تمامی اهل فضل برتری دارد، و همين موجب شگفتی و تعجب است، و اميدوارم! اين موضوع هم چنان كه برای من روشن شده است برای همه نيز مردم روشن شود، تا بدانند كه نظر درست همان نظر من، او سزاوار همسری دختر من، است.

عباسيان گفتند: هر چند اين نوجوان موجب شگفتی وتعجب تو شده، ولی هنوز كودك است و علم و دانشی نياموخته است، صبر كن تا ادب بياموزد و با علم دين، آشنا شود، آنگاه منظور خود را عملی ساز.

مأمون گفت: وای بر شما! من اين جوان را بهتر از شما می شناسم، او از خاندانی است كه علومشان، خدايی است و به آموختن نيازی ندارد، پدران او هميشه در علم دين و ادب از مردم، بی نياز بودند، اگر مايليد او را بيازمائيد تا آنچه گفتم، بر شما آشكار شود.

گفتند: اين پيشنهاد خوبی است، او را می آزمائيم، و در حضور شما مسأله يی فقهی از او می پرسيم، اگر به درستی پاسخ داد، ما ديگر اعتراضی نخواهيم داشت و بر همگان درستی نظريه ی خليفه، روشن می گردد، و اگر نتوانست پاسخ دهد نيزمشكل ما حل می شود، و خليفه از اين ازدواج منصرف می گردد. مأمون گفت: هر وقت خواستيد، می توانيد او را امتحان كنيد.

سؤالات يحيی بن اكثم

عباسيان به يحيی بن اكثم كه قاضی آن زمان بود، مراجعه كردند و به او وعده ی پاداش هنگفتی دادند تا از امام جوادعليها‌السلام‌ مسأله يی بپرسد كه او پاسخ آن را نداند، و يحيی پذيرفت، آنگاه نزد مأمون بازگشتند، و از او خواستند، روزی را برای اين كار تعيين كند.

مأمون روزی را تعيين كرد، و همه در آن روز گرد آمدند، مأمون فرمان داد دربالای مجلس برای امام جوادعليها‌السلام‌ جايی را تعيين كردند، امام واردشد، و در محلی كه تعيين شده بود، نشست، يحيی بن اكثم روبروی او نشست، ديگران نيز در جايگاه خود قرار گرفتند، و مأمون هم كنار امام نشسته بود.

يحيی بن اكثمبه مأمون گفت: اجازه می دهيد از ابو جعفر سؤالی بنمايم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بخواه! يحيی به امام رو كرد و گفت: فدايت شوم، اجازه می دهی سؤالی مطرح كنم؟ امام فرمودند: اگر می خواهی بپرس. يحيی گفت: فدايت شوم، در مورد كسی كه در حال احرام، شكاری را بكشد چه می فرمائيد؟

امام فرمودند: اين مسأله صورتهای فراوانی دارد، آيا در خارج حرم بوده يا در داخل، از حرمت اين كار اطلاع داشته يابی اطلاع بوده، عمدا كشته يا سهوا و به خطا، شكار كننده عبد بوده يا آزاد، صغيربوده يا كبير، بار اول او بوده كه چنين كاری كرده يا بار دوم، صيد پرنده بوده يا غير پرنده، كوچك بوده يا بزرگ، كشنده از كار خود پشيمان شده يا قصد تكرار آن را دارد، در شب صيد كرده يا در روز، احرام او احرام عمره، سفر دهبوده يا احرام حج.

يحيی بن اكثم از اينكه امام كه در آن هنگام، تقريبا نه ساله بود، اصل سؤال او را چنين عالمانه تشريح كرد، متحير ماند، وآثار عجز و شكستدر چهره اش پديدار شد، و زبانش به لكنت افتاد، آن چنان كه همه حاضران، قدرت علمی امام و شكست يحيی را، دريافتند.

مأمون گفت: سپاس خدای را بر اين نعمت و اين كه نظر من درست درآمد. آنگاه به عباسيان رو كرد و گفت: آيا آنچه انكار می كرديد دانستيد؟!

سؤالات امامعليها‌السلام‌

در همين مجلس، مأمون، ازدواج با دخترش را به امام پيشنهاد كرد، و ازاو خواست خطبه ی عقد را بخوانند، امام پذيرفت و در آغاز خطبه فرمودند: «الحمد لله اقرارا بنعمته، ولااله الا الله اخلاصا لوحدانيته، و صلی الله علی محمد سيد بريته، والاصفياء من عترته. اما بعد فقد كان من فضل الله علی الأنام، أن أغناهم بالحلال عن الحرام » ،وقال سبحانه :( وَأَنكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ .)

خدای را به عنواناعتراف بر نعمت او، سپاسگزارم، و - كلمه ی توحيد - لااله الا الله می گويم به جهتاخلاص در وحدانيت او و درود خدا بر محمد سرور آفريدگان و بر برگزيدگان از خاندان اوكه بی ترديد از فضل و رحمت خدا بر مردمان می باشد كه آنان را بوسيله حلال از حرامبی نياز ساخته - و به ازدواج فرمان داده - و فرموده: بی زن و بی شوهر از خودتان وشايستگان (ازدواج) از بردگان و كنيزان خود را به ازدواج يكديگر درآوريد، و بهجهت فقر و بی چيزی از ازدواج مانع نشويد، اگر فقير باشند خداوند به رحمت خود، بهآنان عطا می فرمايد و بی نيازشان می سازد و خدای متعال وسعت دهنده ی، روزی بندگان و دانای به همه چيز است.

آنگاه امام با تعيين مهريه ای، معادل مهريه ی حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام‌ (پانصد درهم) موافقت خود را با ازدواج با دختر مأمون اعلام فرمود، مأمون از طرفدختر، عقد را خواند و امام جوادعليها‌السلام‌ قبول فرمود و به فرمان مأمون هدايا و جوائز چشمگيری به حاضران دادند و سفره ‌ها گستردند و مردم غذا خوردند ومتفرق شدند، و فقط گروهی از نزديكان و درباريان مأمون، باقی ماندند، و مأمون ازامام تقاضا كرد كه خود پاسخ صورتهای گوناگون صيد در حال احرام را بگويد، وامام پذيرفت و به تفصيل به شرح آن پرداختند.

سؤالات امامعليها‌السلام‌

مأمون با شنيدن پاسخ، امام را بسيار تحسين كرد و تقاضا نمود، اين بار امام ازيحيی بن اكثم مسأله يی بپرسد. امام به يحيی رو كردند و فرمودند: آيابپرسم؟ يحيی كه شكست خورد و مرعوب عظمت علمی امامعليها‌السلام‌ بود گفت: ميل شماست فدايتان شوم! اگر بدانم، پاسخ می دهم و اگر ندانم از خود شما استفادهمی كنم و می آموزم.

امام فرمودند: بگو چگونه است كه مردی در بامداد بر زنی نگاه كرد در حالی كه اين نگاه كردن بر او حرام است، و هنگامی كه آفتاب بالا آمد بر اوحلال شد، و چون ظهر شد بر او حرام شد، و چون عصر در رسيد بر او حلال شد، و چون آفتاب غروب كرد بر و حرام شد، و شب هنگام نماز عشاء بر او حلال شد، و نيمه شب بر او حرام شد و چون صبح بردميد بر او حلال شد! چرا چنين بود و به چه جهت بر او حلال می شد و حرام می گشت؟!

يحيی گفت: به خدا سوگند! پاسخ و چگونگی را نمی دانم، اگر مايليد خودتان بيان فرمائيد تا استفاده كنيم.

امام فرمودند: آن زن، كنيز مردی بود، مرد نامحرمی در بامداد به او نگاه كرد در اين حال اين نگاه حرام بود، هنگامی كه آفتاب بالا آمد، آن كنيز را از صاحبش خريد و بر او حلال شد، و چون ظهر شد كنيز را آزاد ساخت و بر او حرام شد، و هنگام عصر با او ازدواج كرد براو حلال شد، چون آفتاب غروب كرد ظهار(۳۰) نمود بر او حرام شد، و نيمه شب يك بار او را طلاق داد بر او حرام شد. و چون صبح بردميد، رجوع كرد بر او حلال شد.مأمون شگفت زده به خويشان خود كه حاضر بودند، رو كرد و گفت: آيا در ميان شما كسی هست كه اين گونه پاسخ چنين مسأله يی را بيان كند يا پاسخ مسأله ی قبلی را بداند؟ گفتند: نه به خدا سوگند!(۳۱)

بايد توجه داشت كه مأمون با همه ی تظاهرات دوستانه و رياكاريهای مزورانه، از اين ازدواج جز اهداف سياسی، منظور ديگری نداشته است، و اهداف او چنين بود:

۱. با فرستادن دختر خود به خانه ی امام، آن گرامی را برای هميشه، دقيقا زير نظرداشته باشد و از كارهای او بی خبر نماند.

۲. با اين وصلت، امام را با دربار پر عيش و نوش خود مرتبط، و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بكشاند، و بدين ترتيب بر موقعيت امام، لطمه وارد سازد، و او را در انظار مردم از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفيف نمايد.

محمد بن ريان می گويد: مأمون هر چه می كوشيد كه امام جوادعليها‌السلام‌ را به لهو و لعب وادار سازد، موفق نمی شد. در مجلسی كه به عنوان جشن ازدواج امام برپا ساخت، صد كنيز زيبا را كه هر يك جامی پر از جواهرات در دست داشتند، واداشت تا چون امام وارد شد و بر جای خود نشست به استقبال او بروند، و آنان اينكار را كردند، اما امام هيچ توجهی و اعتنايی به آنان ننمود و عملا فهماند كه ازاين كارها بيزار است.

در همين مجلس، مطربی را برای خواندن و نواختن آورده بودند، اما همين كه او كار خود را شروع كرد، امام بانگ بر او زد: از خدا بترس. مطرب از صلابت فرمان امام، كه از ژرفای معنويت و نيروی الهی آن بزرگوار مايه می گرفت، چنان مرعوب شد كه آلات موسيقی از دستش فرو افتاد، و ديگر هرگز تا زنده بود، نتوانست از دستهايش برای سازو نواز استفاده كند.(۳۲)

۳. هم چنان كه اشاره كرديم، مأمون می خواست با اين وصلت علويان را از اعتراض و قيام عليه خود، باز دارد، و خود را دوستدار و علاقمند به آنان وانمود كند.

۴.چنان كه گاهی می گفت: من به اين وصلت اقدام كردم، تا ابو جعفرعليها‌السلام‌ از دخترم صاحب فرزند شود، و من پدر بزرگ كودكی باشم كه از نسل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی بن ابيطالبعليها‌السلام‌ است!(۳۳)

اما خوشبختانه، اين نيرنگ مأمون نيز بی نتيجه بود، زيرا دختر مأمون، هرگز فرزندی نياورد.

و فرزندان امام جواد عليها‌السلام‌ : امام دهم علی هادیعليه‌السلام‌ ، موسی مبرقع، فاطمه، حكيمه همگی از همسر ديگر امام كه كنيزی نيك سيرت و بزرگوار به نام سمانه مغربيه بود، بوجود آمدند.

بر روی هم، اين ازدواج كه مأمون بر آن اصرار می ورزيد كاملا جنبه سياسی داشت، بنابراين با آنكه اين وصلت با زندگی مرفهی توأم بود، برای امام كه همچون پدران گرامی اش به دنياتوجهی نداشت، نمی توانست ارزشی داشته باشد، بلكه اصولا زندگی با مأمون برای آنحضرت، تحميلی و پر رنج و دردسر بود.

حسين مكاری می گويد: در بغداد خدمت امام جوادعليها‌السلام‌ شرفياب شدم و زندگيش را ديدم، در ذهنم خطور كرد كه امام كه به اين زندگی مرفه رسيده است، هرگز به وطن خود مدينه باز نخواهد گشت، امام، لحظه يی سر به زير افكند، آنگاه سر برداشت در حالی كه از اندوه رنگش، زرد شده بود فرمود: ای حسين! نان جوين و نمك خشن، در حرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش من، از آنچه مرا در آن می بينی، محبوبتر وخوشايندتر است.(۳۴)

به همين جهت امام در بغداد نماند، و با همسرش ام الفضل به مدينه بازگشت، و تا سال ۲۲۰ همچنان در مدينه باقی ماند و بنا به احضار معتصم بود كه دوباره به بغداد بازگشت.

مأمون، در سال ۲۱۸ هجری مرگش فرا رسيد، و پس از او برادرش معتصم جای او را گرفت، در سال ۲۲۰ هجری معتصم، امام را از مدينه به بغداد إحضار نمود تا از نزديك مراقب فعاليت و تبليغات اسلامی او باشد، و چنان كه قبلا ذكر شد در مجلسی كه برای تعيين محل قطع دست دزد تشكيل داده بودند، امام را نيز شركت دادند، و قاضی بغداد ابن ابی داود و ديگران شرمنده شدند، و چند روز بعد از آن ابن ابی داود از حسد و كينه توزی نزد معتصم رفت، و گفت: به جهت خيرخواهی، به شما تذكر می دهم كه جريان چند روز قبل، به صلاح حكومت شما نبود، زيرا در حضور همه ی دانشمندان و مقامات عاليه ی مملكتی، فتوای ابو جعفر امام جوادعليها‌السلام‌ يعنی كسی كه نيمی از مسلمانان، او را خليفه وشما را غاصب حق او می دانند، بر فتوای ديگران ترجيح دادی، و اين خبر، ميان مردم منتشر و خود، برهانی برای شيعيان او شد.

معتصم كه مايه ی هر نوع دشمنی با امام را در خود داشت از سخنان ابن ابی داود بيشتر تحريك شد و درصدد قتل امام برآمد، و سرانجام منظور پليد خود راعملی ساخت، و امام را در آخر ذيقعده ی سال ۲۲۰ مسموم و شهيد نمود.

امامت او

فرزند با كفايت امام علی بن موسی الرضاعليها‌السلام‌ ، بعد از رحلت پدر بزرگوارش، بر مسند الهی امامت و پيشوايی جهان اسلام نشست و رهبری معنوی شيعيان را به عهده گرفت.

در اثبات پيشوايی ايشان نيازی نيست كه سخن فراوانی به ميان آيد، زيرا اوتنها فرزند پدرش امام هشتمعليها‌السلام‌ بود و برادر ديگری نداشت كه داعيه امامت داشته باشد و غير از ايشان كسی را از دودمان علوی، شايستگی اين مقام و منصب نبود.

اينك چند نمونه از تصريحات امامت و پيشوايی ايشان به عنوان نمونه می آوريم: ۱.شيخ مفيد در كتاب ارشاد با سند پيوسته خود از صفوان پسر يحيی كه از اصحاب امام هشتمعليها‌السلام‌ بود نقل می كند: من به امام رضاعليها‌السلام‌ عرض كردم، پيش از آن كه خداوند متعال ابوجعفر را (كنيه امام جوادعليه‌السلام‌ ) به شما عنايت فرمايد، مكرر می گفتيد كه خداوند، پسری به من عنايت خواهد فرمود.

اكنون كه خداوند متعال چشمان ما را با وجود آن عزيز، روشن ساخته است، اين نكته را به ياد می آورم كه خداوند آن روز را پيش نياورد اگر شما را در ميان خود، مشاهده نكنيم در چنين صورت، ما به كدام سو و به كدام پيشوا بايد پناهنده شويم؟ امام، با دست خود به سوی ابو جعفر كه هنوز طفل خردسالی بيشتر نبود اشارت فرمودند، كه او جانشين من خواهد بود، دوباره به حضور امام عرض كردم: فدايت گردم، ابوجعفر بيشتر از سه سال ندارد.

فرمودند: خردسالی در ابلاغ رسالت الهی، ايرادی ندارد! مگر عيسی بن مريم وقتی كه بر مقام رسالت و پيشوايی رسيد، بيشتر از سه سال داشت؟(۳۵)

۲.فرزند نجاشی به يكی از ياران امام رضاعليها‌السلام‌ به نام ابی نصر بزنطی گفت كه اين سؤال را از امام رضاعليها‌السلام‌ بپرسيد كه امامت و پيشوايی ملت، پس از امام چه كسی خواهد بود؟

امام در پاسخ اوفرمودند: امامت و پيشوايی پس از من، با پسرم خواهد بود. اين كلام را اماموقتی ايراد فرمودند كه هنوز امام جوادعليها‌السلام‌ ، به دنيا نيامده بود واز طرفی می دانيم كه امام، فرزند ديگری جز او نداشت.(۳۶)

۳. جمعی درمدينه مسجد رسول الله، در اطراف علی بن جعفر عموی امام جوادعليها‌السلام‌ حلقه زده بودند و مشغول صحبت بودند كه از در ورودی، امام جوادعليها‌السلام‌ وارد مسجد گرديد، تا چشم علی بن جعفر به امام افتاد با كمال عجله و شتاب بدون عبا برخاست و به طرف او رفت، و بر دستش بوسه زد و كمال احترام و تعظيم را در حق اوانجام داد.

امام فرمودند: عموی بزرگوارم! خداوند به شما جزای خير دهد! بنشينيد و زحمت نكشيد.

در پاسخ گفتند: چگونه می توانم جايی كه شما ايستاده ايد، بنشينم؟ امام پس از مدتی از مسجد خارج شد. همنشينان علی بن جعفر از روی توبيخ ومذمت به او گفتند: شما عموی پدر ايشان هستيد و از نظر سن و كهولت با او خيلی تفاوت داريد، اين نوع رفتار شما با او، بر چه پايه بود؟ چرا اين نوع احترام درحق او انجام داديد؟

او در پاسخ اظهار داشت: بهتر است ساكت باشيد، درست است من از نظر سن وعمر بالاتر از او هستم، موهای من سپيد شده است، ولی جايی كه خداوند متعال، به اين سن و سال شايستگی امامت ندهد، ولی او را به چنين منصب الهی منصوب نمايد، آيا من می توانم منكر فضيلت و مقام او گردم؟ من از اين گفتارهای شما به خداوند پناه می برم و در برابر مقام امامت او، بنده كوچكی بيشتر نيستم.(۳۷)

۴.كليم بن عمران می گويد: به حضور امام رضاعليها‌السلام‌ عرض كردم، خدا را بخوانيد تا فرزندی به شما عنايت فرمايد كه چشمان ما روشن گردد.

امام فرمودند: خداوند متعال، تنها فرزندی به من عنايت خواهد كرد كه او وارثمن می گردد.

هنگامی كه نوزادی در دودمان امام، پا به عرصه حيات گذاشت، امام رو به ياران و اصحاب خود فرمودند: خداوند متعال پسری همانند موسی بن عمران به من عنايت فرموده است كه وارث و جانشين من می گردد، اين فرزند با جور و ستم، در راهخدا كشته می شود.(۳۸)

۵.ابو يحيی صنعانی می گويد: در محضرامام هشتم شرفياب شدم. پسرش كودك خردسالی بيش، نبود خدمتكار حرم، وی را به حضور پدرش آورده بود.

پيشوای هشتم به پسرش محمد اشاره كرد و گفتند: برای پيروان ما در امت اسلام، مولودی به بركت محمد نمی شناسم!(۳۹)

اينها نمونه ‌هايی از تصريحات امام هشتمعليه‌السلام‌ در تعيين امامت و وصايت امام محمد تقیعليها‌السلام‌ بود كه به چند نمونه آن، اشاره گرديد و بنا بر اعتقاد شيعه، اسامی مقدسه معصومينعليه‌السلام‌ با تعيين الهی قبلا معين گرديده است، فقط كافی است كه امام قبلی،معصوم بعدی را تعيين و تنصيص نمايد.

خلفای معاصر امامعليها‌السلام‌

امام جوادعليها‌السلام‌ در مدت عمر كوتاه و پربار خود، با حكومت دو تن از خلفای عباسی معاصر بوده است كه هر كدام به نوبت خود در راه جلوگيری از نفوذ و پيشرفت معنوی امامعليها‌السلام‌ ، سعی و كوشش بليغ داشته اند، يكی مأمون و ديگری، برادرش معتصم عباسی.

اكنون شمه ای از خصوصيات و ويژگي های دوران هر كدام از آنانرا بيان می كنيم تا موقعيت امامعليها‌السلام‌ در برابر حكومت زور و ستم، و خفقانی كه حاكم بر سرنوشت مردم آن روزگار بود، بيشتر روشن گردد ولی آنچه ناگزيرم همانند ساير سيره نويسان احوال امام جوادعليها‌السلام‌ به آن اعتراف نمايم اين است كه مدت اقامت امامعليها‌السلام‌ ، در مدينه و مراجعت ايشان، به بغداد به صورت دقيق، تعيين و مشخص نشده است ولی احضار معتصم به بغداد كاملا قطعی و منجز است كه پس از مرگ مأمون بوده و در دوران معتصم عباسی است.

۱. مأمون كيست؟

عبد الله مأمون در سال ۱۹۳ هجری به حكومت رسيد، و در سال ۲۱۸ در مرز روم از دنيا رفت، بر خلاف برادرش امين، مرد دانشمند و دانش دوست و فرد هوشيار و كاردان و سياستمدار بود و در اين صفات بر تمام خلفای بنی عباس، برتری داشت.

او مدت بيست و پنج سال و اندی بر اريكه سلطنت تكيه زده بود بيست و پنج ماه آن را در مبارزه و جنگ با برادرش امين گذراند، و در پايان كار، پيروزی به دست آورد. او در زمان خود در ترويج علم، سعی و كوشش داشت و مجالس مناظره و محافل گفتگوی علمی فراوانی تشكيل داد، و روز مخصوصی را به عنوان مباحثات فقهی در سه شنبه برای فقهای آن روز، ترتيب داده بود كه خود شخصا در مجالس آنان، شركت می جست.(۴۰)

كسانی كه كارنامه علمی اسلام را بررسی كرده اند معتقدند كه يكی از درخشانترين دوره ‌های اسلامی، از نظر علمی، عصر حكومت هارون و مأمون بود، در اين دوره، مسلمانان دوره انتقالی را طی می كردند و دستاوردهای ديگران را در فلسفه و علوم، مورد بررسی و ارزيابی قرارمی دادند و كتابهايی از يونان و هند و ايران ترجمه می كردند و مطالب اسلامی را نيز به زبانهای ديگر برمی گرداندند و دست به تأسيس مدارس و دانشكده ‌ها و مراكز علمی و كتابخانه ‌ها می زدند.(۴۱)

از كلمات معروف مأمون است كه در سه مسألة، جای اغماض و عفو نيست: يكی ناموس ديگری، كشف راز ديگران و آن سومی، مبارزه برسر حكومت و سلطنت.

باز می گفت: تا توانی، جنگ را به تأخير افكن و اگر چاره ای جز جنگ نداشتی، پس پايان آن را در آن روز انجام بده. باز می گفت: سروران مردم در دنيا، سخاوتمندان هستند و در آخرت، انبياء و پيامبران.(۴۲) بر اين اساس بود كه ۲۵ ماه با برادرش محمد امين جنگيد و هنگامی، آسايش پيدا كرد كه سر امين را بر دروازه شهر مشاهده نمود.

او در شهر مرو بود كه امام رضاعليه‌السلام‌ با تكريم و احترام تمام، وارد مرو گرديد. و مورد استقبال شايان توجه قرار گرفت. مأمون در جمع خواص لشكری و كشوری اعلام نمود كه در ميان فرزندان عباس و علیعليها‌السلام‌ مطالعه كرده است، شايسته تر از امام رضاعليه‌السلام‌ و داناتر از او پيدا نكرده است و از اينرو به عنوان ولايت عهدی، با او بيعت نمود و نام او را بر سكه ها و پولهای رايج، مسكوك نمود، و دستور داد مردم، سياهی را از لباسها و پرچمها پاك سازند و به جای آن، از رنگ سبز استفاده كنند.

ولی اين كارها، بر خلاف خواسته ‌های عباسيان درعراق بود، آنان به عنوان مخالفت با اين گونه اعمال، با عموی مأمون ابراهيم بن مهدی بيعت كردند، مأمون كه در صدد توسعه رياست خود بود، در سال ۲۰۲ فضل بن سهل ذوالرياستين را در حمام سرخس از بلاد خراسان، در بين راه عراق به كشتن داد و امام علی بن موسی الرضاعليها‌السلام‌ را در شهر طوس در اثر خوردن انگور سمی به سال ۲۰۳ از ميان برداشت، و تغيير رنگ لباسها با مخالفت عباسيان رو برو گرديد كه پس از ورود به عراق، مجددا به رنگ سياه بازگشت، و نهضتهای متعددی در گوشه و كنار كشور اسلامی، آغاز گرديد كه نهضت وسيع و پردامنه محمد بن ابراهيم معروف به ابن طباطبا و انقلاب زيد بن جعفر در بصره از مهم ترين آنها به شمار می آيد. مسعودی صاحب مروج الذهب می نويسد: در عهد مأمون بود كه علی بن موسیعليه‌السلام‌ ، مسموم شد و درگذشت، در حالی كه او ۴۹ سال و شش ماه عمر كرده بود.(۴۳) و شافعی هم، در عهد مأمون در سال ۲۰۴ ه‍. ق در سن ۵۴ سالگی در مصردرگذشت.(۴۴)

مأمون در سال ۲۱۷ وارد مصر شد، و حاكم آن منطقه كه فردی به نام عبدوس بود در اثر مقاومت، كشته شدو در سال ۲۱۸، مأمون در سرزمين روم به نبرد با روميان پرداخت، در دروازه روم به يكی از قلعه ‌های آنان، واقع در پشت طرسوس، وارد گرديد، آنان را به اسلام يا پرداخت جزيه يا شمشير فراخواند و نصاری را زبون و بيچاره ساخت جمعی از آنان، به پرداخت جزيه، پاسخ مثبت دادند و افرادی كه نپذيرفتند.

با آنان به جنگ پرداخت تا اينكه ۱۵ قلعه از قلعه ‌های آنان را باز گشود و با پيروزی از جنگ روميان، برمی گشت، در سر چشمه ی بديدون اقامت گزيد در سرچشمه ای كه معروف به قشيره می باشد و در انتظار بازگشت نيروهای خود از داخل بلاد روم، بود صفا و خنكی و سفيدی و برق آب چشمه او را به شگفتی و تعجب واداشته بود.

دستور داد چوبهای بلندی به صورت تخته، روی آب قرار دهند و آن را، همانند پل درآورند و به صورت كيسه ای درآورند كه آب از زير آن، جريان پيدا نمايد، درهمی به داخل آب افكند و صفای آب آنچنان درخشان بود كه نوشته ی درهم از دور، خوانده می شد ولی از شدت سردی وخنكی آب نمی توانستند، آن پول را از داخل آن، بيرون كشند در چنين وضعيتی بود كه ماهی در داخل چشمه، ظاهر گرديد، مأمون برای گرفتن آن ماهی، جایزه تعيين نمود يكی از خدمتگزاران با سرعت آن را گرفت و می خواست بالا بياورد، هنگامی كه به كنارچشمه، همان جايگاهی كه مأمون نشسته بود رسيد، ماهی تكان خورد و خود را به آبافكند، خادم نيز خود را به آب افكند، در آن موقع آب سردی صورت و لباس او را خيس نمود، خادم ماهی را گرفت و در ظرفی در پيشگاه مأمون قرار داد و در حالی كه ماهی هنوز در اضطراب و تكان خوردن بود، در همان لحظه، رعد و اضطرابی بدن مأمون را فراگرفت، به حدی كه نتوانست از جايگاه خود حركت كند، با لحاف و ساير وسايل گرمازا، او را پوشاندند ولی ثمر نبخشيد، او همانند چوب تر می لرزيد و فرياد، سرما، سرمامی كشيد، او را به چادر انتقال دادند، در اطراف او آتشی روشن كردند، باز هم سرما، سرما می گفت، ماهی پخته را آوردند، نتوانست از آن بخورد.

هنگامی كه مرض او شدت پيدا كرد، برادرش معتصم، بختيشوع و ابن ماسويه پزشكان دربار را فراخواند تاعلاجش كنند ولی مأمون در حال احتضار بود و آنان، چه می توانستند انجام دهند؟

نبض او را گرفتند، ملاحظه نمودند كه خارج از حال عادی و اعتدال می باشد. عرق از تمام جوانب بدن، سرازير می گردد، مأمون از نام اين محل، پرسيد گفتند: نام اين منطقه رقه است او از هنگامی كه مرض او شدت گرفت به اطرافيان گفت مرا به محل بلندی برسانيد تا به لشكر، رجال و نيروهايم بنگرم و حدود سلطه ی خود را مشاهده كنم، شبانگاه بود او را به محلی رساندند كه مشرف بر خيمه ها، افراد سپاه وتجهيزات لشكری بود، هر نقطه ای آتش روشن كرده بودند، مأمون با صدای بلند گفت: ای خدايی كه ملك او هميشگی است، به فردی كه قدرت او در حال زوال و گذرا است، رحم نما! سپس او را به خوابگاه خود، برگرداندند، معتصم، فردی را بالای سر او قرارداد تا تلقين شهادت نمايد، هنگامی كه حال او وخيم تر شد، آن مرد صدای خود را به تلقين شهادت، بلند نمود تا مأمون هم بگويد.

ابن ماسويه به او گفت: صدای خود را بلند نكن! مأمون در حالی است كه بين خدا و مانی تشخيص نمی دهد، مأمون، چشمان خود را باز كرد در حالی كه چشمان او از سرخی و تورم باد كرده بود، می خواست بدينوسيله غضب و ناراحتی خود را به ابن ماسويه ابراز دارد ولی نمی توانست، در آن وقت مشاهده نمودند كه زير لب می گويد: يا من لايموت، إرحم من يموت!

همان لحظه جان دادو اين واقعه در روز پنجشنبه سيزده روز باقيمانده از رجب ۲۱۸ ه‍.ق بود نعش او رابه طرسوس حمل نمودند و در همان محل، دفن كردند.(۴۵)

۲. معتصم

محمد فرزندهارون الرشيد، ملقب به معتصم پس از مرگ برادرش مأمون، به سال ۲۱۸ (ماه شعبان) رشته ی كار را به دست گرفت و از مرز روم، منطقه بديدون همان محلی كه مأمون، آنجا از دنيا رفت از مردم بيعت گرفت.

حكومت او تا سال ۲۲۷ ادامه يافت، (نه سال) و در آن سال از دنيا رفت. و در جوسق سامرا مدفون گرديد. او اتراك را روی كار آورد و چهار هزار نفر از آنان را وارد ارتش خود نمود و با لباسهای مخصوصی آنانرا از ديگران ممتاز می ساخت، وعده ‌ای را از مصر و يمن و جمعی را از خراسان گردآورد تا لشكر مرتبی ترتيب داد، به حدی كه بغداد گنجايش تحمل ارتش او را نداشت و ناچار به شهر سامراء انتقال اردو داد.

او به عمران و آبادانی علاقه فراوان داشت، محمد بن عبد الملك را به عنوان وزير برگزيد به او مرتب می گفت: عمران و آبادانی امور، پسنديده ‌ای، نهفته است. در عمران و آبادانی، جهان آباد می شود، خراج و ماليات بيشتر می گردد، اموال و دارائی مردم، فزونی می يابد: قيمتها ارزان می شود، حيوانات وسعت معيشت، پيدامی كنند، به هر محلی كه ده درهم خرج كنی پس از يكسال، خواهی ديد يازده درهم بازدهی دارد پس هرگز در خرج آبادانی با من مشورت منما.(۴۶)

او همانند مأمون، قائل به خلقت قرآن بود و افرادی را كه به اعتقاد او، گرايش نداشتند سخت مورد ايذاء قرار می داد، بر همين اصل به احمد بن حنبل، پيشوای حنابله ۳۸ تازيانه زد تا قائل به خلقت قرآن گردد و آن را قديمی نداند.

او هم همانند مأمون با روميان، منازعه و محاربه داشت، و سپاه باشكوهی ترتيب داد و عازم فتح قسطنطنيه بود كه خبر قيام عباس بن مأمون به او رسيد، و او را از عزم خود باز داشت تا او را دستگير و طرفداران او را محبوس نمود. او در سال ۲۲۷ در قصر خود در كنار دجله معروف به قصر خاقانی درگذشت.(۴۷)

مشخصات كلی دوران زندگی امامعليها‌السلام‌

امام جوادعليها‌السلام‌ در مدت زندگی و امامت خود با حكومت دو تن از خلفای ستمگر عباسی، معاصر بود كه امتياز و خصيصه كلی حكومت آنان، در تغيير و تأويل قوانين اسلام خلاصه می گرديد.

رژيمی كه در عهد امام جوادعليها‌السلام‌ روی كار بود چون از عمق دل به اجرای دستورات اسلامی، پايبند نبود و تنها به ظواهرامر، می پرداخت، تدريجا به تغيير قوانين اسلامی دست می زد و گاهی به عنوان رعايت حال جامعه اسلامی، و گاهی به نام حفظ موقعيت حكومت، و ديگر صباحی، بر اساس عناوين ديگر از عمل به احكام اسلام، سرباز می زد و اين كار را روز به روز توسعه می داد.

يكی از محققين عاليقدر اسلامی دراين باره می گويد: كار تغيير و تفسير قوانين اسلامی، به جايی كشيده شده بودكه سازمانهايی كه به نام حكومت اسلامی ناميده می گشتند و طبعا مسئول اجرای اموراسلامی بودند، با حفظ اين عنوان، هيچ گونه مسئوليتی نسبت به اجرای قوانين اسلامی، احساس نمی كردند، پيداست قوانين و مقرراتی كه ضامن اجرای متعهد و مسئولی نداشته باشد عادتا به كجا منتهی خواهد شد.(۴۸)

برخورد امامعليه‌السلام‌ با گردانندگان دستگاه خلافت در اين گونه موارد تغيير قانون، به ظهور می پيوست چون امام كه مسئول اجرای صحيح دستورات اسلام و متعهد به انجام رسالت و پيام واقعی پيامبران الهی بود، نمی توانست در مواجهه با اين تضادها و اختلاف ها عكس العملی از خود نشان ندهد؟

عكس العمل ها و مخالفت های امام، در بين مردم بازتاب وسيعی پيدا می كرد و در ميان مردم انتشار می يافت و گاهی باعث ايذاء و ناراحتی خود و پيروان صميمی او، می گشت.

درست است كه مأمون، خليفه انديشمند عباسی، محض حفظ ظاهر و رعايت حيثيت عمومی اسلامی هم كه بود از اظهار مخالفت علنی و ابراز عداوت، خودداری می كرد ولی در باطن امر، كينه در دل می گرفت و هميشه مشغول طرح نقشه و دسيسه بود از اين رو در تاريخ می خوانيم كه مدت عمر آن امام مجاهد ومبارز بسيار كوتاه بوده، و در بيست و پنجمين بهار زندگی خود، در اثر سم ستمگران به شهادت نائل آمده است و اين امر می رساند كه كنترل و مراقبت و كارشكنی، بسيارشديدتر وكامل تر اجرا می شده است.

معارضه با حديث سازی و كژروی

دوران زندگی امامعليها‌السلام‌ مرحله اوج پيشرفت بنی عباس بود و حكومت آن خاندان مستحكم ترشده بود وآثار و يادگارهای بنی اميه از ميان، رخت می بست از اين رو برخی از روزنامه نگاران و وقايع پردازان و چاپلوسان از زبان اخبار و احاديث، شروع به جعل حديث و روايت، در حق عباس و خاندان او می نمودند و با كمال وقاحت به خلفا و سردمداران عباسی می چسباندند.

روش مبارزه امامعليها‌السلام‌ با اين نوع حديث تراشی ‌ها و فضيلت شماري ها اين بود كه با كمال صراحت و شجاعت، معيارهای تشخيص حديث صحيح از مجعول را بيان می داشت، گاهی با حمله مستقيم به جاعلين احاديث سلف، كه در حق خلفای بنی اميه انجام داده بودند به جاعلين معاصر خود، هشدار و گوشزد می كرد و زنگ خطر را درباره آنان به صدا در می آورد كه نمونه ‌هايی از اين مبارزات امامعليها‌السلام‌ در بخشهای آينده مورد مطالعه قرار می گيرد.


3

4

5

6

7

8

9