زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)0%

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام) نویسنده:
ناشرین: 14 نور پاک
گروه: امام جواد علیه السلام

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)

نویسنده: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى
ناشرین: 14 نور پاک
گروه:

مشاهدات: 10153
دانلود: 3412

توضیحات:

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10153 / دانلود: 3412
اندازه اندازه اندازه
زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)

زندگی امام محمد تقی الجواد (علیه السلام)

نویسنده:
ناشرین: 14 نور پاک
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

زندگی امام محمد تقی الجوادعليه‌السلام‌

نويسنده: عبدالرحيم عقيقی بخشايشی

۱۴ نور پاكعليهم‌السلام

شناسنامه مبارك امام محمد تقی الجوادعليه‌السلام‌

نام مبارك:محمد عليه‌السلام‌

كنيه شريف:ابوجعفر

القاب مبارك:جواد ، تقی، مرتضی، قانع

نام پدر بزرگوار:علی بن موسی الرضا عليه‌السلام‌

نام مبارك مادر:سبيكه نوبيه

سال ولادت:۱۰ رجب ۱۹۵ هجری

سال شروع امامت:۲۰۳ ه‍ سن

شروع امامت:۸ سال

مدت امامت:۱۷ سال

مدت عمر مبارك:۲۵ سال

تاريخ شهادت:آخر ذی القعده ۲۲۰ ‍

علت شهادت:مسموميت به زهر دختر مأمون

محل دفن:كاظمين

تعداد فرزندان:۲ پسر و ۲ دختر

خلفای معاصر:مأمون - معتصم عباسی

بخش اول: ولادت و امامت آن بزرگوار

امام جوادعليها‌السلام‌ آنچنانكه از نام زيبايش پيدا است، امام با ذل و بخشنده و سخاوتمند و كريم می باشد. دريای كرم وجود و فضل او، مورد اتفاق دوست و دشمن می باشد. اين پيشوای معصوم، روز جمعه نوزدهم ماه مبارك رمضان، ماه عبادت و نيايش، به سال يكصد و نود و پنج هجری در پايگاه نشر معارف اسلام، (مدينه) قدم به عرصه حيات گذاشت و وارث مقامنبوت و تفسير كننده حقائق ناب اسلام گرديد.(۱)

نهمين ستاره برج امامت، و يازدهمين كوكب درخشنده عصمت و طهارت، كه نخستين وآخرين فرزند پيشوای هشتم، حضرت علی بن موسی الرضاعليها‌السلام‌ بود با نام محمدعليها‌السلام‌ موسوم گرديد تا تجديد كننده خاطرات و مجاهدات نيای بزرگوارش، پيامبر عالي قدر اسلام باشد، بعدها در اثر زهد و ورع و تقوايی كه از او مشاهده شد به لقب تقی موسوم گرديد و در اثر بخشندگی و سخاوتی كه در راه خداداشت به لقب جواد نيز معروف شده است.

مادر با فضيلت و پاكدامن او به نام سبيكه يا خيزران مصری أمولدی است كه تبارش به ماريه قبطيه مادر ابراهيم همسر گرامی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می رسد. او از نظر فضيلت و تقوا، در حدی بود كه مورد توجه پيشوايان معصومعليه‌السلام‌ قرار داشت. در آن حديثی كه از امام موسی بن جعفرعليه‌السلام‌ نقل شده است، امامعليه‌السلام‌ او را مشمول عنايات خاص خود قرار داده است و به ابن سليط يكی از ياران خود توصيه می فرمايند:اگر امكان ملاقات او را داشتی، سلام مرا به او ابلاغ نما.(۲)

او در تحت مراقبت پدر معصومعليه‌السلام‌ و در دامن پر فضيلت چنين مادر پرهيزكار و باتقوائی، پرورش يافت و آماده پذيرش و انجام مسئوليت بزرگ امامت الهی گرديد كه پيشوايان دينی يكی پس از ديگری متعهد انجام آن فرمان مقدس آسمانی بوده اند.

مشخصا تجسمی مشخصات جسمی او را چنين توصيف كرده اند: قامت، معتدل، متمايل به بلندی، رنگ چهره، گندم گون، متمايل به سبزی، دندانهای ريز و سفيد، و ابروها باريك و پيوسته، و چشمهای سياه و فراخ، بينی كشيده و باريك داشت.(۳)

پيشوای نهم در پنجمين بهار عمر خود بود كه پدرش امام رضاعليها‌السلام‌ از مدينه عازم ايران گرديد و در سال دويست و سوم هجری بود كه امام هشتم به فيض شهادت نائل آمدند، آن وقت اين نوزاد عزيز، در هفتمين بهار زندگی خود بود كه وارثپيشوايی و امامت عاليه گرديد.

شيعيان از تقدير شگرف الهی بعيد نمی دانند كه يحيیعليها‌السلام‌ در سن كودكی به پيامبری برسد و عيسیعليه‌السلام‌ روح خدا، در دوران طفوليت و شيرخوارگی مشمول الطاف خاص الهی گردد و پيام الهی را دردفاع از مادر مقدسش به مردم ابلاغ نمايد.

از اينرو دوستداران خاندان علیعليها‌السلام‌ با كمال اخلاص و ايمان، امام جوادعليها‌السلام‌ را پس از پدر، به پيشوايی پذيرفتند و تاريخ امامت و پيشوايی او، از اول ربيع الاول سال ۲۰۳ هجری پس از شهادت پدرش امام علی بن موسی الرضاعليها‌السلام‌ آغاز می گردد و بنا به تصريح اغلب تاريخ نويسان اسلامی هفده سال تمام، امامت او ادامه پيدا می كند.

القاب آن حضرت لقب يا كنيه، نام دومی است كه معمولا پس از نامگذاری پدر ومادر، با در نظر گرفتن منش و رفتار و شخصيت و روحيات فرد از سوی افراد اجتماع، نسبت به فردی إعطا می گردد و اين نوع نامگذاری در محيط عرب و در ادب عربی، نقشی بس حساس و مقام والايی دارد.

شيوع و فراگيری اين نامگذاری دوم، در بسياری ازموارد، نامگذاری نخستين را هم تحت الشعاع خود، قرار می دهد و آن را به بوته نسيان و فراموشی می سپارد. لقب يا كنيه كه معمولا، توأم با تجليل و تعظيم، مشعر بر نام پدر يا مادر يا يادآورنده خاطره ای از خاطرات زيبای فرزند است.

امام محمد تقیعليه‌السلام‌ علاوه بر كنيه ابو جعفر ثانی (كه نخستين ابو جعفر، امام محمد باقرعليه‌السلام‌ پيشوای پنجم می باشد) دارای القاب متعددی است كه به چهار لقب معروف ايشان اشاره می گردد:

۱.جواد : كلمه ای است كه از لفظ جود گرفته شده است و به معنای بخشنده و بخشايشگر و ايثار كننده در راه خدا و خلق، آمده است. امام جوادعليه‌السلام‌ دست بخشنده و بصيرت كامل در راه شناسايی نيازمندان داشت و مردم از عطايا وعنايات و مهر و محبت ‌های او بهره ها می جستند.

علی ابن عيسی اربلی صاحب كشف الغمة گويد:امام جوادعليه‌السلام‌ سرور بخشندگان و مصداق كامل بخشندگی وكرامت بود. چون احسان و كرامت از سجايا و خصايص ذاتی و طبايع ملكوتی ائمه طاهرينعليه‌السلام‌ بوده و هم آنانند كه دريای فضل و كرم الهی می باشند.

۲.تقی : از كلمه تقوا ووقايه گرفته شده است كه به معنای خود نگهداری و پرهيز وپروا از گناه آمده است. وجود پر فيض امامعليها‌السلام‌ ، منبع تقوا و پرهيزكاری و آموزنده راه سداد و كمال و خود نگهداری و پارسايی بودكه دوست و دشمن در آن اتفاق نظر داشتند.

۳.مرتضی : از كلمه رضا مأخوذ است، يعنی خشنودی، برگزيده و انتخاب شده ازميان مردم، چون امام بزرگوار، امتيازات روحی و شايستگيهای فوق العاده معنوی داشتممتاز و منتخب بود كه هم خدا از او راضی و خشنود بود، و هم بندگان صالح و شايسته خدا.

۴.قانع : كلمه ای است كه از قنوع و قناعت آمده است: يعنی به هر آنچه كه در راه خدا پيش می آمد، قانع و راضی بود و كوچكترين اظهار ناراحتی و عجز ولابه، از خود نشاننمی داد.

از ديگر القاب غير معروف آن بزرگوار: مرضی، متوكل، مختار و متقی راضبط كرده اند كه طالبين تفصيل، می توانند به ناسخ التواريخ يا منتهی الأمال يا ديگر كتب مربوطه مراجعه نمايند.

حكايتی از ولادت بانو حكيمه خواهر امام رضاعليه‌السلام‌ می گويد: به هنگام ولادت امام محمد تقیعليه‌السلام‌ برادرم از من خواست نزد خيزران باشم، نوزاد به روز سوم ولادت،ديده به سوی آسمان گشود، و به چپ وراست نگريست و گفت: اشهد ان لا إله الا الله، وأشهد ان محمدا رسول الله من با ملاحظه ی چنين موضوع شگفتی، هراسان برخاستم وبه خدمت برادرم آمدم و آنچه ديده بودم، به عرض رساندم، امام فرمود، شگفتيهايی كهبعد از اين، از او خواهيد ديد خيلی بيشتر از آنچه تاكنون ديده ايد، خواهد بود.(۴)

ابو يحيی صنعانی می گويد: خدمت امام رضاعليه‌السلام‌ بودم، امام جوادعليه‌السلام‌ را كه كودكی خردسال بود نزد آن حضرت آوردند، فرمودند:اين مولودی است كه برای شيعه، نوزادی مبارك ‌تر از او به دنيا نيامده است.(۵)

شايد اين فرمايش امام به همان اصلی باشد كه قبلا اشاره كرديم، زيرا تولد امام جوادعليه‌السلام‌ نگرانی شيعيان را از اينكه امام رضعليه‌السلام‌ جانشينی ندارد بر طرف ساخت، و ايمان آنان را از آلودگی به شك و ترديد، نجات داد.نوفلی می گويد: هنگام مسافرت امام رضعليه‌السلام‌ به خراسان به آن گرامی عرض كردم:با من امری و فرمانی نداريد؟

فرمودند: بر تو باد كه پس از من از فرزندم محمدپيروی كنی، من به سفری می روم كه باز نخواهم آمد.(۶) محمد بن ابی عماد كه كاتب امام رضاعليه‌السلام‌ بود، می گويد: آنبزرگوار از فرزندش محمدعليها‌السلام‌ با كنيه ياد می كردند، (و هنگامی كه از امام جوادعليها‌السلام‌ نامه يی می رسيد) می فرمود: ابو جعفربه من نوشته است... و هنگامی كه (به فرمان امام رضاعليها‌السلام‌ ) به ابو جعفر نامه می نوشتم، او را با بزرگی و احترام مورد خطاب قرار می داد، و نامه ‌هايی كه از امام جوادعليها‌السلام‌ می آمد در نهايت بلاغت و زيبائی كلام بود. و نيز هم او می افزايد از امام رضاعليها‌السلام‌ شنيدم كه می فرمود: پس از من، ابو جعفر، وصی من و جانشينم در ميان خانواده ام خواهد بود.(۷)

معمر بن خلاد می گويد: امام رضاعليها‌السلام‌ در حالی كه مطلبی راياد می كرد، فرمودند: چه نيازی داريد اين مطلب را از من بشنويد؟ اين ابوجعفراست كه او را به جای خود نشانده ‌ام و در جايگاه خود قرار داده ام، ما خاندانی هستيم كه فرزندان ما (حقايق و معارف و علوم را) از پدران كاملا به ارث می برند.(۸)

(منظور آن است كه همه علوم و مقامات امامت از امام قبلی به امام بعدی می رسد، واين مخصوص امامانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است نه فرزندان ديگر ائمه).خيرانی از پدرش نقل می كند كه گفت در خراسان نزد امام رضاعليها‌السلام‌ بودم، كسی از آن حضرت پرسيد: اگر برای شما حادثه ای رخ دهد به چه كسی رجوع كنيم؟

فرمود: به پسرم ابو جعفر. گويا، سوال كننده سن و سال امام جوادعليها‌السلام‌ را كافی نمی دانست، امام رضاعليها‌السلام‌ فرمودند: خدای متعال، عيسی را به نبوت و رسالت برانگيخت در حالی كه سن او از سن كنونی ابو جعفر هم كمتربود.(۹)

عبد الله بن جعفر می گويد: همراه با صفوان بن يحيی خدمت امام رضاعليها‌السلام‌ شرفياب شديم، و امام جوادعليها‌السلام‌ سه ساله بود وحضور داشتند، از امام پرسيديم: اگر حادثه يی روی دهد جانشين شما كيست؟ امام به ابو جعفر اشاره كردند و فرمودند: اين فرزندم.گفتيم: با اين سن و سال؟ فرمودند: آری با همين سن و سال، خدای متعال عيسیعليها‌السلام‌ را حجت خويش قرار داد در حالی كه سه سال هم نداشت.(۱۰)

امامت آن بزرگوار

امامت مانند نبوت موهبتی الهی است كه خدای متعال به بندگانبرگزيده و شايسته ی خود، عطا فرموده است، و در اين موهبت، سن و سال دخالتی ندارد. شايد كسانی كه پيامبری و امامت كودك خردسال را بعيد و ناممكن پنداشته اند، اينامور الهی و آسمانی را با مسائل عادی اشتباه گرفته اند و در يك رديف تصور نموده اند.

در حالی كه اينطور نيست، امامت و نبوت به خواست خدای متعال وابسته است. وخداوند به بندگانی كه به علم نامحدود خويش، شايستگی آنان را برای چنين مقامی می داند، عنايت می كند، و هيچ اشكالی ندارد كه گاهی بنابر مصالحی، خداوند همه ی علوم را به كودكی خردسال عطا كند و او را در سنين كودكی، به پيامبری مبعوث و يا بهامامت امت به گمارد.

امام نهم حضرت جوادعليها‌السلام‌ ، در حدود هشت يا نه سالگی به مقام شامخ امامت رسيد. معلی بن محمد می گويد: پس از درگذشت امام رضاعليها‌السلام‌ ، امام جوادعليها‌السلام‌ را ديدم، و در قد واندام او دقيق شدم تا برای شيعيان بازگو كنم. در اين حال، آن حضرت نشستند وفرمودند: ای معلی! خداوند در امامت نيز، همانند نبوت احتجاج كرده و فرموده است: «و اتيناه الحكم صبيا » (به يحيی در خردسالی نبوت داديم).(۱۱)

محمد بن حسن بن عمار می گويد: دو سال در مدينه خدمت علی بن جعفر می رفتم و او رواياتی كه از برادرش، امامموسی بن جعفرعليها‌السلام‌ شنيده بود، برايم می گفت و من می نوشتم، يكروز در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد او نشسته بودم، امام جوادعليها‌السلام‌ وارد شد علی بن جعفر بدون كفش وردا از جای خود جست و دست آنحضرت را بوسيد و تعظيم كرد.

امام به او فرمودند: ای عمو بنشين! خدا تو را دررحمت قرار دهد. عرض كرد: سرور من چگونه بنشينم در حالی كه شما ايستاده ‌ايد. هنگامی كه علی بن جعفر به جای خود بازگشت، ياران و معاشرانش او را سرزنشكردند كه تو عموی پدر او هستی و اين گونه او را احترام می كنی! علی بن جعفرگفت: ساكت باشيد، در حالی كه خدای جليل اين ريش سفيد را - و بر محاسن خود دستنهاد - سزاوار امامت نديده و اين جوان را سزاوار يافته و امام قرار داده است،فضيلت او را انكار كنم؟! از آنچه می گوييد به خدا پناه می برم، من بنده ی اويم.(۱۲)

عمر بن فرج می گويد همراه امام جوادعليها‌السلام‌ در كنار دجلهايستاده بوديم، به ايشان گفتم: شيعيان شما ادعا می كنند، شما وزن آب دجله را می دانيد. فرمودند: آيا خدا توانایی آن را دارد كه علم به وزن آب دجله را به پشه ‌يی عطا كند؟ گفتم: آری خدا قادر است. فرمودند: من نزد خدا از پشه و از بيشترمخلوقاتش، گرامی ‌ترم.(۱۳)

علی بن حسان واسطی می گويد: تعدادی اسباب بازی همراه برداشتم و گفتم آنهارا برای آن حضرت هديه می برم! (خدمت آن عزيز شرفياب شدم و مردم مسائل خود را می پرسيدند و او پاسخ می داد) چون پرسشهايشان پايان يافت، و رفتند، امام برخاستند ورفتند، و من نيز به دنبال او رفتم و بوسيله خادمش اجازه ملاقات گرفتم و داخل شدم.

سلام كردم، جواب سلام دادند، اما ناراحت به نظر می رسيدند، و به من نيز اجازهی نشستن ندادند، پيش رفتم و اسباب بازيها را نزد او نهادم، خشمگين به من نگاه كرد، و اسباب بازيها را به چپ وراست پرتاب نمود و فرمودند: خدا مرا برای بازی نيافريده است، مرا با بازی چه كار؟! من اسباب بازيها را برداشتم و از آنبزرگوار طلب بخشش كردم، و او پذيرفت و مرا عفو كرد، و بيرون آمدم.(۱۴)

پاره يی از اخبار غيبی و كرامات

۱. پس از شهادت امام رضاعليها‌السلام‌ ، هشتاد نفر از دانشمندان وفقهای بغداد و شهرهای ديگر، برای انجام مراسم حج به مكه سفر كردند. در سر راه خويش به مدينه وارد شدند تا امام جوادعليها‌السلام‌ را نيز ملاقات نمايند، و در خانه ی امام صادقعليها‌السلام‌ كه خالی بودفرود آمدند.... امامعليها‌السلام‌ كه خردسال بود، وارد مجلس آنان شد، شخصی به نام موفق او را به حاضران معرفی كرد، همه به احترام برخاستند و سلام كردند.

آنگاه پرسشهايی عنوان شد كه امام به خوبی پاسخ داد و همگان، خوشحال شدند، و آن حضرت را ستودند، و دعا كردند.... يكتن از آنان به نام اسحق می گويد: من نيز در نامه يی ده مسأله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم، و با خود گفتم اگر آنبزرگوار به پرسشهای من پاسخ داد از او تقاضا می كنم كه دعا كند خداوند فرزندی راكه همسرم، حامله است پسر قرار دهد.

مجلس به طول انجاميد، و پيوسته از آن گرامی می پرسيدند و او پاسخ می داد، برخاستم بروم تا روز بعد نامه ی خود را به آنحضرت بدهم، امام تا مرا ديد فرمود: ای اسحق! خدا دعای مرا مستجاب فرمود، نام فرزندت را احمد بگذار. گفتم: سپاس خدای را! بی ترديد اين همان حجت خداست. اسحق به وطن خود بازگشت، و خداوند پسری به او عنايت كرد و نام او را احمد نهاد.(۱۵)

۲. عمران بن محمد اشعری می گويد: خدمت امام جوادعليها‌السلام‌ شرفياب شدم، پس از انجام كارهايم به امام عرض كردم: ام الحسن به شما سلامرساند و خواهش كرد يكی از لباس ‌هايتان را برای آنكه كفن خود سازد، عنايت فرمائيد. امام فرمود: او از اين كار بی نياز شد.

من به منزل بازگشتم و نفهميدم منظور اماماز اين سخن چه بوده است تا آنكه خبر رسيد ام الحسن سيزده يا چهارده روز پيش ازآن هنگام كه من خدمت امام بودم، درگذشته است.(۱۶)

۳. احمد بن حديد می گويد: با گروهی برای انجام مراسم حج می رفتيم، راهزنانراه بر ما بستند و اموالمان را بردند، چون به مدينه رسيديم، امام جوادعليه‌السلام‌ را در كوچه يی ملاقات كردم، و به منزل آن گرامی رفتم و داستان را به عرض امام رساندم، فرمان دادند لباسی و پولی برايم آوردند، و فرمود پول را ميان همراهان خويش به همان مقدار كه دزدها از آنان برده اند، تقسيم كن، پس از آنكه تقسيم كردم دريافتم پولی كه امامعليها‌السلام‌ عطا كرده بود درست به همان اندازه بود كه دزدها برده بودند نه كمتر و نه بيشتر.(۱۷)

۴. محمد بن سهل قمی می گويد: در مكه مجاور شده بودم، و به مدينه رفتم و برامام جوادعليها‌السلام‌ وارد شدم. می خواستم از امام لباسی تقاضا كنم اماتا هنگام خداحافظی نشد كه تقاضای خود را ابراز دارم، با خود انديشيدم كه تقاضاي مرا در نامه يی به آن حضرت بنويسم، و همين كار را كردم، آنگاه به مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم و با خود قرار گذاشتم كه دو ركعت نماز بخوانم و صد بار ازخدای متعال خير و صلاح بطلبم، اگر به قلبم الهام شد كه نامه را برای امام بفرستم و اگر نه نامه را پاره كنم.

چنان كردم و به قلبم گذشت كه نامه را نفرستم، نامه راپاره كرده به سوی مكه رهسپار شدم، در اين حال شخصی را ديدم دستمالی در دست و لباسی در آن دارد و ميان كاروانيان، مرا می جويد، به من رسيد و گفت: مولايت اين لباس را برايت فرستاده است.(۱۸)

۵. مأمون، امام جوادعليها‌السلام‌ را به بغداد آورد، و دختر خود را به همسری او درآورد، ولی امامعليها‌السلام‌ در بغداد نماند و با همسرش به مدينه بازگشت.

به هنگام بازگشت گروهی از مردم برای وداع و خداحافظی، امام را تا خارج شهر بدرقه كردند، هنگام نماز مغرب به محلی كه مسجد قديمی داشت رسيدند، امامبه آن مسجد رفت، تا نماز مغرب بگزارد، در صحن سرای مسجد، درخت سدری بود كه تا آن هنگام ميوه نداده بود، آن گرامی آبی خواست و به بن درخت وضو ساخت، و نماز مغرب را به جماعت بجای آورد، و پس از آن چهار ركعت نافله خواند و سجده ی شكر كرد، آنگاه با مردم خداحافظی فرمود، و رفت.

فردای آن شب، درخت به بار نشست و ميوه خوبی داد، مردم از اين موضوع، بسيار تعجب كردند.(۱۹) از مرحوم شيخ مفيد نقل كرده ‌اند، كه سالها بعد، خود اين درخت را ديده و از ميوه ی آن خورده است.

۶. امية بن علی می گويد: هنگامی كه امام رضاعليها‌السلام‌ درخراسان بودند من در مدينه می زيستم و به خانه ی امام جوادعليها‌السلام‌ رفت و آمد، داشتم، معمولا بستگان امام برای عرض سلام می آمدند، يك روز به كنيز خويش فرمود به آنان (بانوان فاميل) بگويد برای عزاداری آماده شوند، روز بعد، بار ديگر امام به آنان گوشزد كرد كه برای عزاداری آماده شوند!

پرسيدند برای عزای چه كسی؟ فرمود: عزای بهترين انسان روی زمين. مدتی بعد خبر شهادت امام رضاعليه‌السلام‌ آمد، و معلوم شد همان روز كه امام جوادعليها‌السلام‌ فرموده بود برای عزاداری آماده شويد امام رضاعليها‌السلام‌ در خراسان به شهادت رسيده بود.(۲۰)

۷. علی بن جرير می گويد: خدمت امام جوادعليها‌السلام‌ شرفياب بودم. گوسفندی از خانه امامعليها‌السلام‌ گم شده بود. يكی از همسايگان را به اتهام سرقت آن كشان كشان نزد امام آوردند، فرمود: وای بر شما! او را رها سازيد، گوسفند را او ندزديده است، هم اكنون گوسفند در فلان خانه است، برويد گوسفند را بگيريد.

به همان خانه يی كه امام فرموده بود رفتند و گوسفند را يافتند و صاحب خانه را به اتهام دزدی، دستگير كرده وكتك زدند و لباسش را پاره كردند، اما او سوگند ياد می كرد كه گوسفند را ندزديده است. او را نزد امام آوردند، فرمود: وای بر شما! بر اين شخص ستم كرديد، گوسفند، خود به خود به خانه ی او وارد شده و او اطلاعی نداشته است. آنگاه امام برای دلجوئی و جبران پاره شدن لباسش، مبلغی به او عطا كرد.(۲۱)

۸. علی بن خالد می گويد: در سامراء خبر شدم كه مردی را با قيد و بند از شام آورده و در اينجا زندانی كرده اند، و می گويند مدعی پيامبری شده است. به زندان مراجعه كردم و با زندان بانان مدارا و محبت نمودم تا مرا نزد او بردند، او را مردی با فهم و خردمند يافتم، پرسيدم داستان تو چيست؟

گفت: در شام در محلی كه می گويند، سر مقدس سيدالشهداء حسين بن علیعليها‌السلام‌ را در آنجا نصب كرده بودند، عبادت می كردم، يك شب در حالی كه به ذكر خدا مشغول بودم، ناگهان شخصی راجلوی خود ديدم كه به من گفت: برخيز. برخاستم و به همراه او چند قدمی پيمودم، ديدم در مسجد كوفه هستيم، از من پرسيد: اين مسجد را می شناسی؟

گفتم: آری مسجدكوفه است. در آنجا نماز خوانديم و بيرون آمديم، باز اندكی راه رفتيم، ديدم درمسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه هستيم، تربت پيامبر را زيارتكرديم، و در مسجد نماز خوانديم و بيرون آمديم.

اندكی ديگر رفتيم، ديدم در مكه درخانه ی خدا هستيم، طواف كرديم و بيرون آمديم، و اندكی ديگر پيموديم، خود را درشام در جای خود يافتم، و آن شخص از نظرم پنهان شد.

از آنچه ديده بودم در تعجب و شگفتی ماندم، تا يكسال گذشت، و باز همان شخص آمد و همان مسافرت و ماجرا كه سال پيش ديده بودم به همان شكل تكرار شد، اما اين بار، وقتی می خواست از من جدا شود او را سوگند دادم كه خود را معرفی كند، فرمود: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن علی بن ابيطالب هستم.

اين داستان را برای برخی نقل كردم، و خبر آن به محمد بن عبد الملك زيات وزيرمعتصم عباسی رسيد، فرمان داد مرا در قيد و بند به اينجا آورند و زندانی سازند، وبه دروغ شايع كردند، كه من ادعای پيامبری كرده ام.

علی بن خالد می گويد به او گفتم: می خواهی ماجرای تو را به زيات بنويسم تا اگر از حقيقت ماجرا مطلع نيست مطلع شود؟ گفت: بنويس! داستان را به زيات نوشتم، در پشت همان نامه ی من پاسخ داد: به او بگو از كسی كه يكشنبه او را از شام به كوفه و مدينه و مكه برده و بازگردانده است، بخواهد از زندان نجاتش دهد.

از اين پاسخ اندوهگين شدم، و فردای آن روز به زندان رفتم تا پاسخ را به او بگويم و او را به صبر و شكيبائی توصيه نمايم، اما ديدم زندانبانان و پاسبانان و بسياری ديگر ناراحت و مضطربند، پرسيدم: چه شده است؟ گفتند: مردی كه ادعای پيامبری داشت، ديشب از زندان بيرون رفته است ونمی دانيم چگونه رفته است؟ به زمين فرو رفته و يا به آسمان پرواز كرده است؟! وهر چه جستجو كرديم اثری از او بدست نياورده ايم.(۲۲)

۹. ابوالصلت هروی كه از ياران نزديك امام رضاعليها‌السلام‌ بود و پساز شهادت امام رضاعليها‌السلام‌ به فرمان مأمون به زندان افتاد، می گويد: يك سال زندانی بودم و دلتنگ شدم، شبی بيدار ماندم و به عبادت و دعا پرداختم، و پيامبر و خاندان گرامی او را شفيع خويش قرار دادم، و خداوند را به حرمت آنان سوگند دادم كه مرا نجات بخشد، هنوز دعايم پايان نيافته بود كه ديدم امام جوادعليها‌السلام‌ در زندان نزد من است، فرمودند: ای اباصلت سينه ات تنگ شده است؟

عرض كردم: آری به خدا سوگند. فرمودند: برخيز. و دست بر زنجيرهای من زد و قيدها باز شد و دست مرا گرفت و اززندان بيرون آوردند، نگهبانان مرا ديدند، اما به كرامت آن حضرت، يارای سخن گفتن نداشتند، اما چون مرا بيرون آوردند فرمودند: برو در امان خدا، بعد از اين، هرگز مأمون را نخواهی ديد و او نيز تو را نخواهد ديد و همچنان شد كه امام فرموده بود.(۲۳)

۱۰. زرقان كه با ابن ابی داوود(۲۴) يكی از قضات دستگاه عباسی دوستی و صميميت داشت می گويد: يك روز ابن ابی داوداز مجلس معتصم بازگشت در حالی كه غمگين بود. علت را جويا شدم گفت: امروز آرزوكردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابوجعفر - امام جوادعليها‌السلام‌ - در مجلس معتصم، بر سرم آمد! گفتم: جريان چيست؟ گفت: شخصی به سرقت اعتراف كرد و از خليفه - معتصم - خواست با اجرای حد الهی او را پاك سازد.

خليفه همه ی فقها را گرد آورد و محمد بن علی - امام جوادعليها‌السلام‌ - را نيز فرا خواند، و از ما پرسيد: دست دزد از كجا بايد قطع شود؟ من گفتم: از مچ دست.

گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دست درآيه ی( طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم ) .(۲۵)

- صورت و دستهايتان را مسح كنيد، تا مچ دست است. گروهی از فقها در اين مطلب بامن موافق بودند و می گفتند دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولی گروهی ديگر گفتند لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن راپرسيد گفتند: منظور از دست در آيه ی وضو:( فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ ) (۲۶)

- صورت ها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد تا آرنج است. آنگاه معتصم به محمد بنعلی - امام جوادعليها‌السلام‌ - رو كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسأله چيست؟ گفتند: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.

محمد بن علی گفت: چون قسم دادی، نظرم را می گويم، اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان(۲۷) دزد، بايد قطع شود و بقيه ی دست باقی بماند. معتصم گفت: به چه دليل؟

گفتند: زيرا رسول خدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود سجده بر هفت عضو، تحقق می پذيرد، صورت (پيشانی )، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراين اگر، دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستی برای او نمی ماند تا سجده ی نماز را بجا آورد، و نيز خدای متعال می فرمايد:( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا ) (۲۸)

(مساجد: جمع مسجد می باشد) هفت عضوی كه سجده بر آنها انجام می گيرد، از آنخداست، پس با خدا هيچكس را مخوانيد و عبادت نكنيد و آنچه برای خداست، قطع نمی شود.

ابن ابی داود می گويد: معتصم جواب محمد بن علی را پسنديد و دستور داد، انگشتان دزد را قطع كردند، (و ما نزد حضار بی آبرو شديم) و من همانجا (ازشرمساری و اندوه) آرزوی مرگ كردم.(۲۹)

توطئه ی ازدواج

در شرح زندگانی امام رضاعليها‌السلام‌ گذشت كه مأمون عباسی برای نجات از نابساماني هايی كه در جامعه ی آن روز، رخ داده بود، و برای ايمنی از شورش علويان و نيز جلب محبت شيعيان و ايرانيان كوشيد، خود را دوستدار اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قلمداد كند، و با تحميل ولايت عهدی بر امام رضاعليها‌السلام‌ ، می خواست، هم اين منظور را عملی سازد و هم امام را از نزديك، زير نظر داشته باشد.

از سوی ديگر خاندان بنی عباس از اين روش مأمون و ازاين كه احتمالا خلافت از بنی عباس به علويان منتقل شود سخت ناراضی و خشمگين بودند، و به همين جهت به مخالفت با او برخاستند، و چون امام توسط مأمون مسموم و شهيد شدآرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روی آوردند.

مأمون، زهر دادن امام را بسيارسری و مخفيانه انجام داده بود، و سعی داشت مردم از اين جنايت آگاهی نيابند و برای پوشاندن جنايت خود به اندوه و عزاداری تظاهر می كرد، حتی سه روز بر آرامگاه امام، اقامت كرد و نان و نمك خورد، و خود را عزادار معرفی نمود، اما با همه ی اين پرده پوشی و رياكاری، سرانجام بر علويان آشكار شد كه قاتل امام، كسی جز مأمون نبوده است.

لذا، سخت آزرده و كين خواه شدند، و مأمون بار ديگر حكومت خويش را در خطر ديد، و برای پيشگيری و چاره سازی توطئه يی ديگر آغاز كرد، و مهربانی و دوستداری نسبت به امام جوادعليها‌السلام‌ از خود نشان داد و برای مزيد بهره برداری و ايجاد اطمينان، دختر خود را به ازدواج آن گرامی درآورد، و كوشيد همان استفاده يی را كه در تحميل ولايتعهدی بر امام رضاعليها‌السلام‌ می جست، از اين وصلت نيز بدست آورد.

چنين بود كه امام جوادعليها‌السلام‌ را در سال۲۰۴ هجری يعنی يكسال پس از شهادت امام رضاعليها‌السلام‌ از مدينه به بغدادآورد، و دختر خود ام الفضل را به آيين همسری، به او داد.

ريان بن شبيبمی گويد: چون عباسيان از تصميم مأمون، در مورد ازدواج دخترش با امام جوادعليها‌السلام‌ آگاه شدند، ترسيدند، مبادا با اين كار، حكومت از دست عباسيان خارج شود و همان وضعی كه در زمان امام رضاعليها‌السلام‌ پيش آمده بود تكرار شود!

به همين جهت نزد مأمون رفتند و اعتراض كردند و او را سوگند دادند كه از اين كارمنصرف شود و گفتند: تو آنچه در گذشته ی دور و نزديك، ميان ما و علويان واقع شده است، می دانی و نيز می دانی كه خلفای پيش از تو، آنان را تبعيد وتحقير می كردند، ما پيش از اين، از اينكه وليعهدی خود را به رضا واگذار كردی نگران بوديم، ولی خدا آن مشكل را بر طرف ساخت، اينك تو را به خدا! سوگند می دهيم كه ما را دوباره اندوهگين مساز و از اين ازدواج صرف نظر كن، و دخترت را بايكی از عباسيان كه صلاحيت اين وصلت را داشته باشند همسر ساز.

مأمون پاسخ داد:آنچه ميان شما و علويان روی داده، باعث آن، شما بوديد و اگر به انصاف، نظر می كرديد، آنان از شما سزاوار ترند، و آنچه خلفای پيش از من، با علويان انجام دادند قطع رحم - بريدن از خويشاوند - بوده و من از اين كار به خدا پناه می برم، ودر مورد ولايتعهدی رضا نيز پشيمان نيستم، من بودم كه از او تقاضا كردم خلافت را بپذيرد ولی او قبول نكرد، و تقدير الهی واقع شد.

و در مورد ابو جعفر محمد بن علی - امام جوادعليها‌السلام‌ - بايد بگويم كه من، او را بدانجهت برای ازدواج با دخترم، انتخاب كردم كه با خردسالی در دانش و فضيلت، بر تمامی اهل فضل برتری دارد، و همين موجب شگفتی و تعجب است، و اميدوارم! اين موضوع هم چنان كه برای من روشن شده است برای همه نيز مردم روشن شود، تا بدانند كه نظر درست همان نظر من، او سزاوار همسری دختر من، است.

عباسيان گفتند: هر چند اين نوجوان موجب شگفتی وتعجب تو شده، ولی هنوز كودك است و علم و دانشی نياموخته است، صبر كن تا ادب بياموزد و با علم دين، آشنا شود، آنگاه منظور خود را عملی ساز.

مأمون گفت: وای بر شما! من اين جوان را بهتر از شما می شناسم، او از خاندانی است كه علومشان، خدايی است و به آموختن نيازی ندارد، پدران او هميشه در علم دين و ادب از مردم، بی نياز بودند، اگر مايليد او را بيازمائيد تا آنچه گفتم، بر شما آشكار شود.

گفتند: اين پيشنهاد خوبی است، او را می آزمائيم، و در حضور شما مسأله يی فقهی از او می پرسيم، اگر به درستی پاسخ داد، ما ديگر اعتراضی نخواهيم داشت و بر همگان درستی نظريه ی خليفه، روشن می گردد، و اگر نتوانست پاسخ دهد نيزمشكل ما حل می شود، و خليفه از اين ازدواج منصرف می گردد. مأمون گفت: هر وقت خواستيد، می توانيد او را امتحان كنيد.