سؤالات امامعليهاالسلام
مأمون با شنيدن پاسخ، امام را بسيار تحسين كرد و تقاضا نمود، اين بار امام ازيحيی بن اكثم مسأله يی بپرسد. امام به يحيی رو كردند و فرمودند: آيابپرسم؟ يحيی كه شكست خورد و مرعوب عظمت علمی امامعليهاالسلام
بود گفت: ميل شماست فدايتان شوم! اگر بدانم، پاسخ می دهم و اگر ندانم از خود شما استفادهمی كنم و می آموزم.
امام فرمودند: بگو چگونه است كه مردی در بامداد بر زنی نگاه كرد در حالی كه اين نگاه كردن بر او حرام است، و هنگامی كه آفتاب بالا آمد بر اوحلال شد، و چون ظهر شد بر او حرام شد، و چون عصر در رسيد بر او حلال شد، و چون آفتاب غروب كرد بر و حرام شد، و شب هنگام نماز عشاء بر او حلال شد، و نيمه شب بر او حرام شد و چون صبح بردميد بر او حلال شد! چرا چنين بود و به چه جهت بر او حلال می شد و حرام می گشت؟!
يحيی گفت: به خدا سوگند! پاسخ و چگونگی را نمی دانم، اگر مايليد خودتان بيان فرمائيد تا استفاده كنيم.
امام فرمودند: آن زن، كنيز مردی بود، مرد نامحرمی در بامداد به او نگاه كرد در اين حال اين نگاه حرام بود، هنگامی كه آفتاب بالا آمد، آن كنيز را از صاحبش خريد و بر او حلال شد، و چون ظهر شد كنيز را آزاد ساخت و بر او حرام شد، و هنگام عصر با او ازدواج كرد براو حلال شد، چون آفتاب غروب كرد ظهار
نمود بر او حرام شد، و نيمه شب يك بار او را طلاق داد بر او حرام شد. و چون صبح بردميد، رجوع كرد بر او حلال شد.مأمون شگفت زده به خويشان خود كه حاضر بودند، رو كرد و گفت: آيا در ميان شما كسی هست كه اين گونه پاسخ چنين مسأله يی را بيان كند يا پاسخ مسأله ی قبلی را بداند؟ گفتند: نه به خدا سوگند!
بايد توجه داشت كه مأمون با همه ی تظاهرات دوستانه و رياكاريهای مزورانه، از اين ازدواج جز اهداف سياسی، منظور ديگری نداشته است، و اهداف او چنين بود:
۱. با فرستادن دختر خود به خانه ی امام، آن گرامی را برای هميشه، دقيقا زير نظرداشته باشد و از كارهای او بی خبر نماند.
۲. با اين وصلت، امام را با دربار پر عيش و نوش خود مرتبط، و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بكشاند، و بدين ترتيب بر موقعيت امام، لطمه وارد سازد، و او را در انظار مردم از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفيف نمايد.
محمد بن ريان می گويد: مأمون هر چه می كوشيد كه امام جوادعليهاالسلام
را به لهو و لعب وادار سازد، موفق نمی شد. در مجلسی كه به عنوان جشن ازدواج امام برپا ساخت، صد كنيز زيبا را كه هر يك جامی پر از جواهرات در دست داشتند، واداشت تا چون امام وارد شد و بر جای خود نشست به استقبال او بروند، و آنان اينكار را كردند، اما امام هيچ توجهی و اعتنايی به آنان ننمود و عملا فهماند كه ازاين كارها بيزار است.
در همين مجلس، مطربی را برای خواندن و نواختن آورده بودند، اما همين كه او كار خود را شروع كرد، امام بانگ بر او زد: از خدا بترس. مطرب از صلابت فرمان امام، كه از ژرفای معنويت و نيروی الهی آن بزرگوار مايه می گرفت، چنان مرعوب شد كه آلات موسيقی از دستش فرو افتاد، و ديگر هرگز تا زنده بود، نتوانست از دستهايش برای سازو نواز استفاده كند.
۳. هم چنان كه اشاره كرديم، مأمون می خواست با اين وصلت علويان را از اعتراض و قيام عليه خود، باز دارد، و خود را دوستدار و علاقمند به آنان وانمود كند.
۴.چنان كه گاهی می گفت: من به اين وصلت اقدام كردم، تا ابو جعفرعليهاالسلام
از دخترم صاحب فرزند شود، و من پدر بزرگ كودكی باشم كه از نسل پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و علی بن ابيطالبعليهاالسلام
است!
اما خوشبختانه، اين نيرنگ مأمون نيز بی نتيجه بود، زيرا دختر مأمون، هرگز فرزندی نياورد.
و فرزندان امام جواد
عليهاالسلام
: امام دهم علی هادیعليهالسلام
، موسی مبرقع، فاطمه، حكيمه همگی از همسر ديگر امام كه كنيزی نيك سيرت و بزرگوار به نام سمانه مغربيه بود، بوجود آمدند.
بر روی هم، اين ازدواج كه مأمون بر آن اصرار می ورزيد كاملا جنبه سياسی داشت، بنابراين با آنكه اين وصلت با زندگی مرفهی توأم بود، برای امام كه همچون پدران گرامی اش به دنياتوجهی نداشت، نمی توانست ارزشی داشته باشد، بلكه اصولا زندگی با مأمون برای آنحضرت، تحميلی و پر رنج و دردسر بود.
حسين مكاری می گويد: در بغداد خدمت امام جوادعليهاالسلام
شرفياب شدم و زندگيش را ديدم، در ذهنم خطور كرد كه امام كه به اين زندگی مرفه رسيده است، هرگز به وطن خود مدينه باز نخواهد گشت، امام، لحظه يی سر به زير افكند، آنگاه سر برداشت در حالی كه از اندوه رنگش، زرد شده بود فرمود: ای حسين! نان جوين و نمك خشن، در حرم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيش من، از آنچه مرا در آن می بينی، محبوبتر وخوشايندتر است.
به همين جهت امام در بغداد نماند، و با همسرش ام الفضل به مدينه بازگشت، و تا سال ۲۲۰ همچنان در مدينه باقی ماند و بنا به احضار معتصم بود كه دوباره به بغداد بازگشت.
مأمون، در سال ۲۱۸ هجری مرگش فرا رسيد، و پس از او برادرش معتصم جای او را گرفت، در سال ۲۲۰ هجری معتصم، امام را از مدينه به بغداد إحضار نمود تا از نزديك مراقب فعاليت و تبليغات اسلامی او باشد، و چنان كه قبلا ذكر شد در مجلسی كه برای تعيين محل قطع دست دزد تشكيل داده بودند، امام را نيز شركت دادند، و قاضی بغداد ابن ابی داود و ديگران شرمنده شدند، و چند روز بعد از آن ابن ابی داود از حسد و كينه توزی نزد معتصم رفت، و گفت: به جهت خيرخواهی، به شما تذكر می دهم كه جريان چند روز قبل، به صلاح حكومت شما نبود، زيرا در حضور همه ی دانشمندان و مقامات عاليه ی مملكتی، فتوای ابو جعفر امام جوادعليهاالسلام
يعنی كسی كه نيمی از مسلمانان، او را خليفه وشما را غاصب حق او می دانند، بر فتوای ديگران ترجيح دادی، و اين خبر، ميان مردم منتشر و خود، برهانی برای شيعيان او شد.
معتصم كه مايه ی هر نوع دشمنی با امام را در خود داشت از سخنان ابن ابی داود بيشتر تحريك شد و درصدد قتل امام برآمد، و سرانجام منظور پليد خود راعملی ساخت، و امام را در آخر ذيقعده ی سال ۲۲۰ مسموم و شهيد نمود.