زندگانی امام جواد (علیه السلام)

زندگانی امام جواد (علیه السلام)0%

زندگانی امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام جواد علیه السلام

زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: حسين ايمانى يامچى
گروه:

مشاهدات: 8908
دانلود: 2327

توضیحات:

زندگانی امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8908 / دانلود: 2327
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امام جواد (علیه السلام)

زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

مدايح و مراثى:

امام المهدى يا جوادالائمه

ولى خدا يا جواد الائمه

سپهر كرم، ابر رحمت يم جود

محيط سخا، يا جوادالائمه

چه گويم به وصفت كه فرموده آن را

به قرآن خدا، يا جوادالائمه

به كشتى ايمان در امواج طوفان

توئى ناخدا، يا جوادالائمه

چه در هفت گردون چه در هشت جنت

توئى مقتدا، يا جوادالائمه

سماواتيان راست مدح تو، بر لب

به صبح و مسا، يا جوادالائمه

بود نقش خاك ره كاظمينت

رخ اولياء، يا جواد الائمه

زشاهيست عارم كه در آستانت

گدايم گدا، يا جوادالائمه

بود بى ولاى تو طاعات عالم

سراسر هبا، يا جواد الائمه

اگر بود واقف زعلمى كه داده

تو را كبريا، يا جوادالائمه

نه بگشودى اندر برت پور اكثم

لب خويش را،يا جوادالائمه

گرم سر جدا گردد از تن، نگردد

دل از تو جدا، يا جوادالائمه

به غير از خدا هر كه گويد ثنايت

بود نارسا يا جوادالائمه

خدا داد پاسخ به هر بينوا كو

تو را زد صدا، يا جوادالائمه

به بازار محشر ولاى تو آدم

به روز جزا، يا جوادالائمه

ثناى تو گويم عصا از تو جويم

به هر دو سرا، يا جوادالائمه

رهايى به مهر تو خواهم كه گشتم

اسير هوا، يا جواد الائمه

خوش آن ملتجى راكه در آستانت

كند التجاء، يا جوادالائمه

جوادى، جوادى، گدايم گدايم

عطا كن، عطا يا جوادالائمه

بخوان جانب كاظمينم وز آنجا

ببر كربلا، يا جوادالائمه

بمانم، بميرم سپس زنده گردم

به مهر شما، يا جوادالائمه

به جان پيمبر به زهراى اطهر

به بابت رضا يا جوادالائمه

مرا تا ابد از صف دوستانت

مگردان جدا، يا جوادالائمه

تهى دستم و هستيم هست، تنها

گناه و رجا، يا جوادالائمه

قدم گشته خم، پافرو مانده در گل

ز بار خطا، يا جوادالائمه

نخل ميثم مجموعه اشعار حاج غلامرضا سازگار ص ۳۳۸، ۳۳۷

كوبم در سراى جوادالائمه را

تا بشنوم صداى جوادالائمه را

سربر نگيرم از دولتسراى او

بس ديده ام سخاى جوادالائمه را

دلداده ام به زاده آزاده رضا

دارم به سر هواى جوادالائمه را

تا زنده ام به دولت حب على و آل

دارم به لب ثناى جوادالائمه را

حاشا اگر به قيمت هستى دهم زكف

سرمايه ولاى جواد الائمه را

نشناخت آنكسى كه مقام ولايتش

نشناخته خداى جوادالائمه را

ماه رجب كه كرده مصفا جهان حسن

دارد بخود صفاى جوادالائمه را

گاه طلوع صبح دهم زين مه آفتاب

بوسيده خاك پاى جوادالائمه را

روزيكه نيست غير عمل دستگير خلق

دل بسته ام عطاى جوادالائمه را

دارم (اميد) اينكه ز اخلاص بندگى

حاصل كنم رضاى جوادالائمه را

محمد موحديان ص ۱۶۷، ۱۶۶ گلهاى شادى

عالم غرق ضيا شد

روشن چشم رضا شد

شد متولد جوادالائمه

فروزنده ماه بنى فاطمه

گاه سرور اهل ولا شد

فرخنده عيد ابن الرضا شد

تابيده مهر عصمت

از سپهر ولايت

آمد نهمين حجت كردگار

نور خدا شد در جهان آشكار

گاه سرور اهل ولا شد

فرخنده عيد ابن الرضا شد

مدينه غرق نور است

سرتابپا سرور است

گاه سرور اهل ولا شد

فرخنده عيد ابن الرضا شد

محمد موحديان ص ۱۷۹ گلهاى شادى

اى دل گرت مطالب و خواهى اگر مراد

روكن بسوى درگه سلطان دين جواد

آئينه جمال و كمالات احمدى

سلطان عيسوى نفس و موسوى نژاد

مهر سپهر مجد و كرامت، محيط جود

قطب وجود و حجت معبود بر عباد

برسر گرفت تاج كرامت، امين وحى

بر آستانه اش چو سربندگى نهاد

در بارگاه حضرت او خازن بهشت

از باغ خلد و روضه رضوان درى گشاد

خرم كسى كه رفت در آن باغ مينويى

شادان هر آن كسى كه بر اين درگه ايستاد

نور مجرد است و تجلى نور حق

در كسوت عناصر و در صورت مواد

مارا زتيه وادى حيرت نجات بخش

اى صاحب كرامت واى مظهر رشاد

افتادگان ورطه غم را بگير دست

يا صاحب الولاية، يا شابع العباد

از دود آه من شود آيينه سپهر

تاريك چون زغربتش آيد مرا بياد

اى كاش كاندمى كه همى سوخت از عطش

خشكيده آب دجله چو آتش وزيد باد

شد پاره پاره اش دل و ناليد از ستم

لعنت بر آن، كه زهر خورانيدش از عناد

آخر عزيز فاطمه از كيد ام فضل

جانش زتن برآمد و صد آهش از نهاد

زانرواست كلك آيتى اى خواجه روح بخش

كاب حيات خضر نهان است در سواد

ديوان آيت الله آقاى حاج شيخ محمد حسين آيتى بيرجندى ص ۳۴، ۳۳

اين جواد است آنكه محبوب خداست

لطف عامش دستگير ماسوى است

اين تقى مهر سپهر ارتضاست

نور چشم فاطمه ابن الرضا است

اى بسا شبها كه ذكر خواب او

گفت با ياد مصيبت هاى او

«كان دو را از خاك بيرون مى كشم

هر دو را در آتش و خون مى كشم»

«آن دو را با شعله همبستر كنم

هر دو را سوزانده خاكستر كنم»

«سر به دريا ميدهم آن خاك را

تا كنم شاد اين دل غمناك را»

آخر اينها مادرم را خسته اند

در سقيفه تا به هم پيوسته اند

حق آن مولى ز اينان غصب شد

سامرى برجاى هارون نصب شد

مادرم زين هر دو ناخشنود بود

ترك هستى گفت اما زود بود

شفق مشهدى - سفينه عشق ص ۲۰۱ و ۲۰۰

يگانه گوهر درياى دانش و حكمت

بحار جود عطايا و كعبه آمال

بخلق و خوى محمد به علم و فضل على

حسن به حلم وحسينى وراست خوى وخصال

جواد در كف او سيم و زر و بسى بى قدر

جلال را بمثل مظهرى زرب تعال

امام مفترض الطاعة جانشين رضا

خداى را بپرستش يكى گزيده مثال

همين بس است فضيلت كه در حداثت سن

شكست خصم بدانديش راز حسن مقال

مگر نبود كه يحيى بن اكثم از ره علم

گشود در بر او بابها زروى سؤال

تمام حل قضايا نمود بى توفير

از او نماند دگر بهر خصم راه مجال

چنان به حل كلام او زمدعى پراخت

كه عجز خصم مدلل شدش ز استدلال

نه اوست وارث عمل محمد محمود؟!

نه اوست هادى دين و مسلم از افضال؟!

هرآنكه پيرو او شد گرفت را نجات

رسيد تابع او بر سعادت و اقبال

جواد را زخدا جاه و مرتبت باقى

به قبه اش نگر و آن همه جلال و جمال

سحاب فيض زيارت تو را چه گشت نصيب

سپاس و شكر كن از فضل حق در آن احوال

مرحوم ابوالقاسم سحاب در سرور الفؤاد ص ۱۱۴

خورده ام از چشمه حيوان او

زنده ام از باده ناب تقى

انبيا مشتاق آن حسن و جمال

اوليا مفتون از اصحاب تقى

سر مكنون ولايت ظاهر است

از دل مرآت احباب تقى

حجت الله آيت كبراى حق

آمده پيدا از عثاب تقى

كشتى عشاق در درياى عشق

بس فرو رفته به گرداب تقى

كوثرنامه ابوالقاسم راز شيرازى.

سرو سهى شد خجل از قد و بالاى خويش

سايه «ابن الرضا» چون به زمين اوفتاد

زمزمه جويبار، چون غزل عشق اوست

ميرود از آن سرود، خاطره غم زياد

بوى بهشت آمد و نغمه شادى به باغ

آن گل بى خار چون، پاى به گيتى نهاد

شوخى نرگس ببين خم شده، روى زمين

تا كه مگر پانهد بر سرو رويش «جواد»

مادر او «خيزران» از پدرى چون رضا

عاشر ماه رجب، اين پسر پاك زاد

معدن احسان وجود آيت حسن و جمال

چشمه مهر و صفا، خيمه دين را عماد

ياور دين خدا، سرور خوبان «تقى»

دوست هر متقى دشمن كفر و عناد

مجمر پرآتش و، عود و سپند آوريد

ذكر مكرر كنيد: «چهار قل و و ان يكاد»

از اثر معجزش، خاك طلا مى شود

نقره كند برگ را، آن شه نيكونهاد

كس نتواند دهد، شرح كمالات او

گرهمه دريا شود، بهر نوشتن مداد

مقدم شهزاده را خدمت سلطان طوس

عرض نمايد (حسان) تهنيت و شاد باد

ديوان حاج حبيب چاپچيان (حسان) اى اشكها بر يزيد ص ۳۵۴، ۳۵۳.

داد عاقبت عداوت بى حد تو را فريب

كشتى مرا بحيله و تزوير اى رقيب

نبود جفا وجور زبيگانگان عجب

اى آشنا جفاى تو باشد بسى عجيب

من بى گنه شهيد ز زهر جفا شدم

اى واى بر تو نزد پيغمبر صف حسيب

اندر وطن صبا به عزيزان من بگو

مسموم كنج حجره فتادم من غريب

اى يار بى وفا جگرم سوخت از عطش

ناكشته كس بدهر بدين ماجرا حبيب

بر من چنانكه رحم نكردى تو را به دهر

درديكه بى علاج بود حق كند نصيب

ديوان تابع ص ۳۰

مرثيه امام جوادعليه‌السلام :

دردا كه گشت با من، بيگانه يار جانى

با دست خود مرا كشت، لب تشنه در جوانى

من از نفس فتادم، برخاك رخ نهادم

او مى زند به مرگم، لبخند شادمانى

اى بلبلان بناليد اى لاله ها بريزيد

شد باغبان دلرا گلزار جان خزانى

غم بدل نهفتم، دردم بكس نگفتم

بردم به گور با خودصد غصه نهانى

لب تشنه ام ثوابى، اى ام فضل آبى

بالله اين نباشد، پاداش مهربانى

بر ديده ام ستاره، در سينه ام شراره

با قلب پاره پاره، رفتم زدار فانى

عمر چو عمر يك آه، كوتاه بود كوتاه

شد اول حياتم پايان زندگانى

دردا كه رفتم از حال از بس زدم پروبال

در لانه اوفتادم از فرط ناتوانى

گوئيد تشنه جان داد خاموش شد زفرياد

از اين غريب تنها، پرسند اگر نشانى

جانم به لب رسيده «ميثم» بگو كه ديده؟

مرغى به لانه اين سان افتد زنعمه خوانى؟

نخل ميثم مجموعه اشعار حاج غلامرضا سازگار ص ۳۴۲

ميان حجره چنان ناله از جفا مى زد

كه سوز ناله اش آتش به ماسوى مى زد

شرار زهر زيك سوى و سوز غم يك سو

به جان و پيكرش آتش جداجدا مى زد

نداشت شكوه زبيگانگان به لب دم مرگ

وليك داد زبيداد آشنا مى زد

برون حجره همه پايكوب و دست افشان

درون حجره يكى بود دست و پا مى زد

ستاده بود و جوادالائمه جان مى داد

از او بپرس كه زخم زبان چرا مى زد

حاج على انسانى - سفينه عشق ص ۱۹۸

و مولد المولى امام التاسع

السيد الحبر التقى الشافع

وزاد روز مولا امام نهم آقا، بزرگ، پرهيزكار و شفاعت كننده است

الهاشمى الفاطمى المرتضى

محمد و ابن على الرضا

او كه از بنى هاشم و فرزندان فاطمه و پسنديده است نامش محمد و فرزند امام رضاعليه‌السلام است

قدكان فى العاشر من شهر رجب

وقيل فى شهر صيامه وجب

در دهم ماه رجب بود و گفته شده در ماه رمضان كه روزه اش واجب است بود

فى نصفه قيل و فى الثانى عشر

منه و فى المقام اقوال اخر

در نيمه رمضان و در روز ۱۲ رمضان و در اينجا اقوال ديگرى هم است

فى ليلة الجمعه او فى الجمعه

والمكرمات حازها مجتمعه

در شب جمعه يا جمعه و در حاليكه زنان بزرگوارى اطرافش جمع بودند

لماءة و الخمس و التسعينا

من هجرة بعدة السنينا

يكصد و نود و پنج سال بعد از هجرت

فى عمره نصف لخمسين اشتهر

بضم شهرين و ايام اخر

مشهور درباره عمر ايشان ۲۵ سال و دو ماه و چند روز است

القابه خمس تقى منتجب

منها جواد قانع ولاعجب

لقب هاى وى پنج تاست تقى منتجب از آنهاست جواد قانع و جاى شگفتى نيست

والمرتضى متمم الالقاب

يدعى اباالفضل بلا ارتياب

و مرتضى كامل كننده القاب اوست بدون شك ابالفضل خوانده مى شود

و هو ابوجعفر الجواد

محمد يرجى به الرشاد

واو ابو جعفر بخشنده است محمدى كه از او راهنمايى اميد مى رود

كان له ابنان مع ابنتين

على اختلاف حاصل فى البين

او داراى دو پسر و دو دختراست با اختلافى كه در بين حاصل است

فابناه واحد وصيه على

ثانيهما موسى بجدة شمى

از دو پسر او يكى وصى او على است و دومين آندو موسى است كه همنام پدربزرگش است

و هوالذى يعرف بالمبرقع

ذوالحسب العالى المنيع الارفع

و موسى كسى است كه به مبرقع معروف است داراى شخصيت والا، غير قابل دسترسى و بسيار ارجمند

اختاهما فاطمه امامه

اشرقنا من فلك الامامة

دو خواهر آندو فاطمه و امامه هستند كه از آسمان امامت طلوع كردند

قيل له خديجة حكيمه

وام كلثوم هى الكريم

گفته شده از آن دوست خديجه حكيمه و ام كلثوم كه همه اينها بزرگوارند

كانت لديه حرة منفرده

و آمة زكيه ممجدة

حضرت جواد داراى همسر حرة يگانه اى بود و نيز با كنيزى پاكيزه و بسيار بزرگوار ازدواج كرد

اوليهما سميت ام الفضل

سمته من حقد و خبث الصل

نخستين از آندو ام الفضل خوانده مى شد كه از روى كينه و خباثت نژادش امام را مسموم كرد

والده من سمى مأمونا

اصبح من قتل الرضا مغبونا

پدرش كسى بود كه مأمون خوانده مى شد كه از به شهادت رساندن حضرت رضا زيانكار گرديد

هوالذى من الاعادى قد ظلم

وصار مقتولا بكيد معصتم

امام جواد شخصيتى است كه مظلوم است گرديد و با حيله نام معصم به شهادت رسيد

غرة ذيقعدة او فى الاخر

راجع الى آبائه الافاخر

اول ذيقعده باآخر آن به سوى پدران بزرگوار خويش رهسپار گرديد

وقيل فى ذى حجة قد ارتحل

على اختلاف هو فى الوقت حصل(۲۴۵)

و گفته شده، در ذى حجه رحلت كرده بنابر اختلافيكه در وقت حاصل است