جدايى خوارج از سپاه على
جدايى خوارج از سپاه على
هنگامى كه على عليه السلام از صفين به كوفه برگشت ، خوارج راه خود را جدا كردند و به سوى صحراى كوفه كه حروراء ناميده مى شد رفتند. و در حالى كه شعار مى دادند: لا حكم الا لله و لو كره المشركون ، اءلا ان معاوية و عليا اءشركا فى حكم الله ، در آنجا اردو زدند. (٢٦٩) خوارج كه ابتدا دوازده هزار تن از اهل كوفه و بصره و ديگر شهرها بودند، (٢٧٠) اشعث بن قيس را به عنوان فرمانده جنگ و عبدالله بن الكواه را به عنوان امام جماعت لشكر برگزيدند. (٢٧١)
امير مؤمنان عليه السلام نخست ابن عباس را به سوى آنها فرستاد و پس از گفت و گوى به سوى على بازگشت . حضرت فرمود: تا زمانى كه خونى نريخته و يا مالى را غارت نكرده باشند، كارى با آنها نداشته باشيد.
خوارج با اينكه در بيرون كوفه بودند، اما پيوسته بين كوفه و حروراء در حال رفت و آمد بودند و گاه به مسجد مى آمدند و با طرح شعار لا حكم الا لله ، موجب آزارى مردم و تحريك آنها مى شدند.
ادامه اين وضع آن قدر خسته كننده و ملال آور بود كه مردم به حضرت عرض كردند: آيا از برخوردهاى توهين آميز آنها خسته و ملول نشده اى ، چرا در نابودى آنان اقدام نمى كنى ؟ (٢٧٢)
امير مؤمنان عليه السلام براى خاموش كردن آتش فتنه خوارج خود بيرون رفت و با آنان به گفت و گو پرداخت و پس از بيان مواضع و روشن كردن برخى ابهامات ، گروه زيادى از آنها فرياد برآوردند. التوبة ، التوبة . (٢٧٣)
حضرت براى اينكه حساب اين عده از بقيه خوارج جدا شود، فرمود: از آنها جدا شويد و آنگاه پرچم امان را به دست ابو ايوب انصارى سپرد و فرمود: هر يك از بين اينان بيرون رود و زير پرچم ابو ايوب قرار گيرد ايمن خواهد بود؛ از اين روى تعداد هشت هزار تن از صف خارجيان جدا گشته و چهار هزار تن بر لجاجت و گمراهى خود باقى ماندند. (٢٧٤)
پس از جدا شدن هشت هزار نفر از سپاه خوارج بقيه آنها به سر كردگى ذو الثدية و عبدالله بن وهب راسبى و برخى ديگر از منحرفان ، صحراى حروراء را به مقصد نهروان (٢٧٥) ترك گفتند.
شرارتها و وحشى گريهاى خوارج
از جمله شرارت هايى كه از خارجيان پيش از جنگ صادر شد، اين بود كه عبدالله بن خباب را به طور دلخراشى به شهادت رساندند. (٢٧٦)
مورخان نوشته اند: عبدالله در سفرى كه ظاهرا به سوى كوفه داشت ، خود و خانواده اش در دام خوارج جنايت پيشه گرفتار شد. عبدالله كه همراه همسرش در حالى كه بر مركب سوار و قرآنى را روى سينه اش آويخته بود، به راه خود ادامه مى داد كه با گروه خوارج مواجه شد. آنها فرياد زدند: عبدالله ، اين كتابى كه بر روى سينه ات است ، دستور قتل تو را صادر كرده است . خوارج به او گفتند: كه پدر تو مرد دانشمند و محدثى بود. آيا از سخنان پدرت چيزى به ياد دارى ؟ عبدالله گفت : آرى ، پدرم هميشه مى گفت كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: ديرى نمى پايد كه پس از من امواج فتنه جهان اسلام را فرا مى گيرد. در آن هنگام قلب بعضى انسان ها از درك حقايق باز مى ايستد و مى ميرد همان گونه كه تن انسان مى ميرد و از كار باز مى ماند. در آن هنگام بعضى از افراد شبانگاه مؤ من و با خدايند ولى هنگام صبح ، كافر و دور از خدا مى گردند. مواظب و آگاه باشيد كه مبادا در جبهه باطل قرار گرفته و براى تقويت باطل دست به خونريزى بزنيد.
خوارج باز پرسى خود را از عبدالله آغاز كردند. پرسيدند: نظر تو درباره قضاياى حكميت كه على عليه السلام به آن راضى شد، چيست ؟
عبدالله گفت : ان عليا اءعلم بالله و اءشد توقيا على دينه و اءنفذ بصيرة ؛ على به خدا و فرمان هايش داناتر و در دينش پارساتر و از نظر وقايع و پيشامدهاى اجتماعى ، بيدارتر و آگاه تر است .
خوارج گفتند: انك لست تتبع الهدى انما تتبع الرجال على اءسمائهم ؛ تو از هدايت واقعى برخوردار نيستى ؛ بلكه از عناوين افراد پيروى مى كنى و بلافاصله در دادگاه صحرايى خوارج محكوم به اعدام شد؛ اعدامى دردناك و جانسوز. او را با وضع دلخراشى دست و پا بسته ، همراه شكنجه و آزار كنار جوى آب برده و همانند گوسفند سرش را بريدند و سپس همسر باردارش را كشتند و شكم او را پاره كرده و فرزند بى گناهش را بيرون آوردند و سر بريدند. (٢٧٧)
جنگ نهروان
قتل و شرارت و ناامنى كه اين افراد شرور در قلمرو حكومت اسلامى ايجاد كرده بودند، امير مؤمنان را سخت نگران كرد و با بسيج نيروها به سوى آنها حركت كرد. و زمانى كه به ارودى آنان رسيد نخست فرمود: قاتل عبدالله بن خباب را به ما تحويل دهيد.
خوارج در پاسخ گفتند: همه ما او را كشته ايم .
امام براى آنكه بداند تمام خوارج به كشته شدن عبدالله راضى بوده اند يا نه ، فرمود: گروه گروه شويد تا سخن شما را بشنوم . آنان گروه گروه شده و مى آمدند و اعتراف مى كردند و رضايت خود را به كشته شدن فرزند خباب اعلام مى كردند و مى گفتند: و تو را نيز همانند عبدالله خواهيم كشت .
اينجا بود كه حضرت فرمود: سوگند به خدا، اگر تمام مردم روى زمين اقرار كنند كه در ريختن خون عبدالله شريك بوده ايم و من توانايى انتقام داشته باشم ، همه آنها را خواهم كشت . (٢٧٨)
امام بار ديگر اتمام حجت كرد و پيش از درگيرى و جنگ به لشكر خود اعلام فرمود: چه كسى اين قرآن را بر دست گرفته و نزد آنها مى رود و آنها را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى كند. ضمنا بداند كه كشته خواهد شد و به بهشت خواهد رفت . كسى پاسخ حضرت را نداد، مگر جوانى از طايفه بنى عامر بن صعصعه .
وقتى نگاه امام به او و كم بودن سن و سالش افتاد فرمود به جاى خود باز گرد. بار ديگر سخن خود را تكرار فرمود كه همان جوان اظهار آمادگى كرد. حضرت فرمود: قرآن را به دست بگير و نزد آنها روانه شو، اما بدان كه كشته خواهى شد.
هنگامى كه آن جوان به سوى خارجيان جنايت پيشه رفت ، همين كه خواست پيام عليه السلام را برساند، با تيرهاى خود صورت آن جوان را سوراخ سوراخ كردند. (٢٧٩)
امير مؤمنان پس از ياءس و نااميدى از هدايت آنان ، دست و سر خود را به سوى آسمان بالا برد و سه مرتبه فرمود: خدايا تو شاهد باش ، از تو كمك مى خواهم و به تو شكايت مى كنم و آنگاه به ياران خود فرمود آماده جنگ شويد كه به اذن خدا پيروز خواهيد شد. سپس آيه آخر سوره آل عمران را بر آنها تلاوت فرمود و دستور حمله را صادر فرمود. (٢٨٠) و گفت : بر آنها حمله كنيد و من نخستين كسى هستم كه بر آنان حمله مى كنم و با شمشير ذوالفقار خود سه بار به آنان حمله كرد و در هر مرتبه آن قدر از خارجيان مى كشت كه شمشير خم مى شد. سپس بر مى گشت و به سر زانوى خود مى گذاشت و آن را به حالت اول خود باز مى گرداند و بار ديگر حمله خود را آغاز مى كرد. تا اينكه همه آنها را به خاك هلاكت نشاند. جنگ كه پايان يافت ، امير مؤمنان نگاهش به سوى پيكرهاى بى جان خوارج افتاد و با چند جمله ريشه بدبختى و سياه روزى آنان را براى آيندگان چنين بيان كرد:
(٢٨١)
بؤ سا لكم لقد ضركم ، فقيل له : من غرهم يا امير المؤ منين ؟ فقال : الشيطان المضل و الانفس الامارة بالسوء. غرتهم بالامانى و فسحت لهم بالمعاصى و وعدتهم الاظهار فاقتحمت بهم النار ؛ (٢٨٢) رنج و سختى بر شما باد، راستى كسى كه شما را فريب داد، ضرر غير قابل جبرانى بر شما وارد ساخت .
شخصى از آن حضرت پرسيد: چه كسى آنها را فريب داد؟
امام فرمود: شيطان گمراه كننده و نفس هايى كه انسان را به بدى وا مى دارد. شيطان و نفس اماره به وسيله آرزوهاى نادرست و حساب نشده آنها را فريفت و راه هاى گناه و معصيت را به روى آنها گشود و به آنان وعده پيروزى داد و سرانجام به آتش سوزان دوزخشان درافكند.
فصل پنجم : شوق ديدار
شهادت جانگداز مولاى متقيان اگر چه بر عموم مسلمانان ، به ويژه شيعيان و پيروان آن حضرت بسيار سخت و گران بود، اما باعث شد تا گوشه هاى ديگرى از شخصيت و عظمت امام عليه السلام آشكار شود. كائنات در مصيبت و سوگ على به هم بريزند، فرشتگان به خروش آيند، جبرئيل فرياد بكشد، درياها به تلاطم بيفتد، جن و انس نوحه كنند، در و ديوار در مقابلش خضوع كنند و امر بسيار عجيبى كه تاكنون بر همه پوشيده بود، عيان شود؛ و آن قبر آماده على عليه السلام بود؛ چه كسى آن را از پيش آماده كرده بود؟
اين همه آيات و نشانه هاى عجيب كه از شب نوزدهم آغاز شد و با دفن على عليه السلام پايان پذيرفت ، دليل چيست ؟ آيا اين اتفاقات ، عالى ترين سند شخصيت والاى امير مؤ منان عليه السلام به شمار نمى رود؟
در شب نوزدهم
ماه رمضان سال چهلم هجرى فرا رسيده بود. اگر چه امير مؤمنان عليه السلام از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بود كه عاقبت شهيد خواهد شد، اما از جزئيات اين ماجرا كمتر سخن مى گفت تا اين كه در اين سال ، روزى آن حضرت از بالاى منبر، از امام حسن عليه السلام پرسيد: چند روز از ماه رمضان گذشته است ؟ امام حسن عليه السلام فرمود: سيزده روز. آنگاه از امام حسين عليه السلام پرسيد: چند روز باقى مانده است ؟ پاسخ داد: هفده روز. على عليه السلام دست به محاسن شريف گذارد و فرمود: به خدا كه شقى ترين افراد امت ، اين موى سفيد را با خون سر خضاب و رنگين خواهد كرد. (٢٨٣)
شب نوزدهم فرا رسيد. على عليه السلام پس از تناول چند لقمه نان جو، از جاى برخاست و به ركوع و سجود و تضرع به درگاه احديت مشغول شد. امام بسيار از اطاق بيرون مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و باز مى گشت و مى گفت : اللهم بارك لى الموت ؛ خدايا، مرگ را بر من مبارك گردان . حضرت على عليه السلام در تمام شب بيدار بود. ام كلثوم عرض كرد: پدر جان ، اين بيدارى و اضطراب براى چيست ؟ فرمود: در صبح اين شب ، شهيد خواهم شد. (٢٨٤)
همچنين روايت شده است كه آن حضرت پيوسته در آن شب مى فرمود: به خدا قسم كه دروغ نمى گويم و هرگز به من دروغ گفته نشده و اين است آن شبى كه مرا وعده شهادت داده اند. (٢٨٥)
به سوى شهادت
على عليه السلام هنگامى كه به حياط منزل آمد، چند مرغابى كه در خانه ام كلثوم بودند، به خلاف عادت خود، با گشودن بال و پرهاى خود، رو به پاهاى آن حضرت آمدند و فرياد كشيدند. بعضى كه خواستند آنها را كنار بزنند، حضرت فرمود: رهايشان كنيد. همانا صيحه زنانى هستند كه در پى اين فرياد و صيحه ها، نوحه كنندگان هستند. آنگاه به ام كلثوم فرمود: دخترم ، اگر نمى توانى سير و سيرابشان كنى ، به حقى كه من بر تو دارم ، آزادشان بگذار تا بروند و از گياهان زمين بخورند. (٢٨٦)
هنگام بيرون رفتن از خانه ، كمربند به آهن در گرفت و باز شد. حضرت در حالى كه كمر خود را محكم مى بست ، اشعار زير را سرود:
اءشدد حيازيمك للموت
فان الموت لاقيكا
ولا تجزع من الموت
اذا حل بناديكا
ولا تغتر بالدهر
و ان كان يوافيكا
كما اءضحكك الدهر
كذاك الدهر يبكيكا (٢٨٧)
براى مرگ كمر خود را ببند! همانا مرگ تو را ملاقات خواهد كرد و از مرگ بى تابى مكن ، در وقتى كه به سوى تو بيايد، به دنيا مغرور مشو، هر چند با تو سازش كند، تو را بگرياند، همچنان كه تو را خندان گردانيده است . (٢٨٨)
در تاريكى شب ، امير مؤمنان عليه السلام وارد مسجد تاريك كوفه شد و پس از خواندن چند ركعت نماز، با طلوع فجر صادق به بالاى ماءذنه رفت و پس از اذان صبح ، پايين آمد و در صحن مسجد، با نداى الصلاة ! الصلاة ! خفتگان را براى نماز بيدار ساخت . ابن ملجم در بين خفتگان بود كه به روى افتاده و شمشير مسموم خود را در زير لباسهاى خود پنهان كرده بود. على عليه السلام به او رسيد و فرمود: براى نماز برخيز و از اين پس ، چنين مخواب كه اين خواب شياطين است ، بلكه بر طرف راست بخواب كه خواب مؤمنان و يا به طرف چپ بخواب كه خواب حكيمان است و يا بر پشت بخواب كه خواب پيامبر ان است . آنگاه فرمود: قصد شومى در نظر دارى كه نزديك است آسمانها از آن فرو ريزد و زمين چاك و كوهسارها سرنگون گردد و اگر بخواهم مى توانم خبر دهم كه در زير لباسهايت چه دارى ! سپس آن حضرت به سوى محراب رفت و به نماز ايستاد. (٢٨٩)
و بار ديگر كعبه شكافت
همين كه على عليه السلام در محراب عبادت به نماز ايستاد، ابن ملجم و هم دستانش عمليات خود را آغاز كردند و هر يك در جايى موضع گرفتند. چون امير مؤمنان سر از سجده ركعت اول برداشتند، ابتدا شبيب بن بجره آهنگ قتل امام كرد و شمشير را به سوى على عليه السلام پايين آورد، اما شمشير به طاق خورد و به على عليه السلام آسيب نرسيد. ابن ملجم بلافاصله فرق على عليه السلام را نشانه گرفت و سر مقدس على عليه السلام را شكافت . نداى حضرت بلند كه : بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة ؛ سوگند به خداى كعبه كه رستگار شدم .
يكباره نظم همه چيز به هم خورد. مردم همه مات و مبهوت و حيران بودند و سرگردان به هر سو مى دويدند. زمين به لرزه در آمد؛ درياها به موجهاى سختى دچار شدند؛ درهاى مسجد به هم خورد؛ بادهاى سخت و سياهى وزيدن گرفت ؛ در آسمانها تزلزل پديدار گشت ؛ فرشتگان به خروش آمدند و به گريه افتادند؛ جبرئيل بين آسمان و زمين با صداى بلند فرياد زد: تهدمت و الله اءركان الهدى و اءنطمست و الله نجوم السماء و اءعلام التقى و اءنفصمت العروة الوثقى ، قتل ابن عم المصطفى ، قتل الوصى المجتبى ، قتل على المرتضى ، قتل و الله سيد الاءوصياء، قتله اءشقى الاءشقياء ؛ به خدا قسم ، اركان هدايت در هم شكست ، ستاره هاى علم و نبوت تاريك شد، برطرف شد نشانه هاى پرهيزكارى ، گسيخته شد ريسمان محكم الاهى ، كشته شد پسر عموى مصطفى ، و شهيد شد سيد اوصيا، على مرتضى . (٢٩٠)
درست در همان لحظاتى كه صداى ضجه و ناله مردم در مسجد بلند بود و حسنين عليهمالسلام نيز در كنار پدر بر مصيبت امير مؤمنان عليه السلام سخت گريه مى كردند، امامحسن عليه السلام گفت : پدر جان ، چه كسى اين جنايت هولناك را در حق شما روا داشت ؟حضرت فرمود: مرا فرزند يهوديه ، عبدالرحمن بن ملجم مرادى كشت . امام حسن مجتبى عليهالسلام گفت : از كدام در فرار كرد؟ امير مؤمنان عليه السلام فرمود: كسى دنبالش نرود،چون به زودى او را از اين در وارد خواهند كرد. سپس با دست خود به در كنده اشاره فرمود.آنگاه ساعتى از هوش رفت و مردم در انتظار آوردن آن لعين از باب كنده بودند. ساعتىنگذشت كه فرياد مردم بالا گرفت و او را دست بسته از همان درب وارد مسجد كردند.شير در بستر
(٢٩١)
امير مؤمنان عليه السلام را به كمك فرزندانش به خانه بردند. لحظه اى پشت در خانه خالى نمى شد. مردم و علاقمندان براى ديدن امامشان بى صبرانه منتظر اجازه ورود بودند. گاهى در خانه به روى خيل مشتاقان باز مى شد؛ گاهى هم امام حسن عليه السلام مردم را مرخص مى كرد. در اين دو روز و چند ساعتى كه از عمر پر بركت امام باقى مانده بود، على فرزندان را جمع كرد و برنامه آينده را براى آنان تبيين كرد. روز بيستم ماه رمضان در خانه على را گشودند تا مردم براى آخرين بار امام مظلومشان را ملاقات كنند. مردم گروه گروه مى آمدند و سلام مى كردند و حضرت پاسخ مى داد و مى فرمود:
سلونى قبل اءن تفقدونى ؛ از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا نيابيد.
حجر بن عدى ، كه به ديدار امام شتافته بود، از جاى برخاست و چند بيتى در مصيبت امير مؤمنان عليه السلام خواند. حضرت به او فرمود: اى حجر، چگونه اى آن روز كه از تو بخواهند كه از من بيزارى جويى ؟
عرض كرد: به خدا قسم ، اگر با شمشير قطعه قطعه ام كنند و به آتش بسوزانند، هرگز از شما بيزارى نمى جويم !
حضرت فرمود: به هر خير موفق باشى ! خداوند از آل پيامبر صلى الله عليه و آله به تو جزاى خير دهد! (٢٩٢)
آن حضرت از آينده تاريك ، اين گونه خبر داد: زود باشد كه فتنه ها از هر سو به شما روى آورد و منافقان اين امت ، كينه هاى خود را از شما بخواهند و انتقام از شما بگيرند؛ پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر نيكوست . آنگاه رو به سوى امام حسين عليه السلام افكند و فرمود: بعد از من ، در خصوص شما فتنه هاى بسيار به وقوع خواهد پيوست . صبر كن تا خدا حكم كند ميان شما و دشمنان شما؛ زيرا او بهترين داوران است . سپس افزود: اى ابا عبدالله ! تو را اين امت شهيد مى كنند؛ پس بر تو باد به تقوا و صبر در بلا. (٢٩٣)
پرواز روح
دو سوم از شب بيست و يكم گذشته بود. (٢٩٤) حضرت همچنانكه مشغول سخن گفتن با امام حسين عليه السلام بود، از هوش رفت و پس از دقايقى به هوش آمد و فرمود: اينك رسول خدا (٢٩٥) و عموى من ، حمزه و برادرم جعفر نزد من آمدند و گفتند: زود بشتاب كه ما مشتاق و منتظر هستيم . اين گفت و پيشانى مباركش عرق كرد. چشمهاى مبارك را بر هم گذاشت و دست و پاى را سوى قبله كشانيد و پس از شهادتين ، روح بلندش به ملكوت اعلى پر كشيد. بار ديگر وضعيت آسمان و زمين بر آشفت و در آن شب ، آفاق آسمان دگرگون گشت ؛ بار ديگر زمين به لرزه در آمد و صداى تسبيح و تقديس فرشتگان از هوا شنيده مى شد. قبايل جن نوحه مى كردند و به سختى مى گريستند و مرثيه مى خواندند و با بلند شدن صداى گريه و شيون از خانه على عليه السلام اهل كوفه دانستند كه مصيبت آن حضرت روى داده و از اين رو يكباره در مصيبت على عليه السلام گريستند و خاطره رحلت پيامبر بزرگوار اسلام زنده شد. (٢٩٦)
ابن عباس مى گويد: هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام در كوفه شهيد شد، سه روز آسمان خون باريد و هيچ سنگى در آن روز بر داشته نمى شد مگر آنكه خون در زير آن بود. (٢٩٧)
روح ناآرام از بدن خسته امير مؤمنان عليه السلام پر كشيده بود. فرزندان او بدنش را آماده غسل كردند. محمد بن حنفيه مى گويد: چون برادرانم مشغول غسل شدند، امام حسين عليه السلام آب مى ريخت و امام حسن عليه السلام غسل مى داد. هرگز نياز نبود كه بدن على عليه السلام در حال غسل ، گردانيده شود؛ زيرا بدن مبارك هنگام غسل ، خود از اين سو به آن سو مى شد و بويى خوش تر از مشك و عنبر از جسد مطهرش به مشام مى رسيد. (٢٩٨)
مظلومانه ترين تشييع
به دستور على عليه السلام پيكر پاك و مطهرش را بر تابوتى گذاردند و درست در همان ساعتى كه دو شب پيش ، از خانه ام كلثوم به مسجد رفته بود، بيرون آوردند.
بنا به وصيت حضرت جلوى تابوب را كسى بر دوش نگرفته بود (٢٩٩) و تابوت بر دوش جبرئيل و ميكائيل پيش مى رفت . (٣٠٠) و فرزندان ، داماد و تنى چند از ياران حضرت ، از جمله صعصعه پشت تابوت را به دوش گرفته بودند. ابر سفيدى بالاى سر تشييع كنندگان قرار گرفت و پرندگان سفيدى به پرواز در آمدند. (٣٠١) از بالاى سر، صداى زمزمه و پر و بال به گوش مى رسيد. (٣٠٢)
محمد بن حنفيه مى گويد: به خدا قسم ، مى ديدم كه جنازه آن حضرت بر هر ديوار و ساختمان و درختى كه مى گذشت ، آنها سر تعظيم فرود مى آوردند و خم مى شدند و خشوع مى كردند. (٣٠٣)
هنگامى كه جنازه به محل دفن رسيد، تابوت به زمين گذاشته شد. نخست امام حسن مجتبى عليه السلام به دستور امير مؤمنان عليه السلام بر پيكر آن حضرت نماز خواند و پس از نماز، جنازه را برداشتند و همان محل را خاك بردارى كردند. ناگاه قبر ساخته و لحد پرداخته اى ظاهر شد و تخته اى در زير قبر فرش شده بود كه بر آن لوح ، به خط سريانى دو سطر نقش بسته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم ، هذا ما حفره نوح النبى لعلى وصى محمد صلى الله عليه و آله قبل الطوفان بسبعمائة عام ؛ (٣٠٤) اين همان قبرى است كه نوح پيامبر براى على عليه السلام ، جانشين محمد صلى الله عليه و آله ، هفتصد سال پيش از طوفان حفر كرده است .
مرحوم مفيد رحمه الله و ديگران نوشته اند هنگامى كه جنازه على عليه السلام به آن محل رسيد، ناگهان سنگ سفيدى كه مى درخشيد، نمايان گشت . پس همان مكان را حفر كردند و به تخته اى برخورد كردند كه بر آن نوشته شده بود: اين چيزى است كه نوح پيامبر صلى الله عليه و آله براى بنده شايسته خدا، على بن ابى طالب عليه السلام فراهم كرده است . همين كه خواستند پيكر على عليه السلام را داخل قبر بگذارند، چند منادى با سخنان خود به استقبال پيكر آن حضرت آمدند.(٣٠٥)
هاتفى مى گفت : او را به سوى اين تربت پاك بياوريد؛ حبيب مشتاق حبيب است . با شنيدن اين جمله ، حاضران مات و مبهوت شدند. (٣٠٦)
هاتفى ديگر گفت : خداوند شما را صبر نيكو كرامت كند، در مصيبت سيد شما و حجت خدا بر خلق خويش . (٣٠٧)
امير مؤمنان عليه السلام به حسنين عليهم السلام فرموده بودند كه هر گاه مرا داخل قبر گذارديد، پيش از آنكه خاك بريزيد، نخست دو ركعت نماز بخوانيد و سپس به درون قبر بنگريد. چون امام عليه السلام را داخل قبر گذاردند و دو ركعت نماز خواندند، به قبر نگريستند و ديدند كه پرده را از قسمت بالاى سر على عليه السلام كنار زد و ديد كه رسول خدا و آدم صفى و ابراهيم خليل عليه السلام با آن حضرت مشغول سخن گفتن اند. امام حسين عليه السلام نيز گوشه ديگرى را از قسمت پايين پاى حضرت برگرفت و ديد كه حضرت فاطمه عليها السلام و حوا و مريم و آسيه بر آن حضرت نوحه مى كنند. (٣٠٨)
پس از دفن على عليه السلام صعصعه بى تاب گشت و يك دست خود را بر قلبش گذارد و با دست ديگر مقدارى از خاك قبر امير مؤمنان عليه السلام برداشت و بر سر خود مى زد و مى گفت :
پدر و مادرم به فداى تو باد اى امير مؤمنان ! گوارا باد تو را كرامتهاى خدا،اى اباالحسن ! به حقيقت مولد تو پاكيزه بود و صبر و جهادت عظيم و به آنچه آرزو داشتى رسيدى و تجارت سودمندى كردى و نزد پروردگار خود رفتى ... از خدا بخواه تا بر ما منت گذارد و راهت ادامه دهيم ... . (٣٠٩) صعصعه آنقدر و گريست كه ديگران را سخت و به گريه در آورد و آنگاه رو كرد به امام حسن و امام حسين عليهم السلام و محمد، جعفر، عباس ، يحيى ، عون و ساير فرزندان آن حضرت ، و به آنان تسليت گفت و به كوفه بازگشت . (٣١٠)
سلام بر اول مظلوم عالم
سلام بر ساقى كوثر كوثر و ميزان اعمال
پي نوشت ها
(1) نهج البلاغه ، خطبه 3.
(2) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 4.
(3) همان .
(4) ارشاد مفيد، ص 3.
(5) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 6.
(6) همان .
(7) همان .
(8) همان ، ص 4.
(9) همان ، ص 5.
(10) همان ، ص 4.
(11) ذخائر العقبى ، ص 58.
(12) همان ، ص 60.
(13) همان .
(14) ارشاد مفيد، ص 13.
(15) فضائل الخمسة من الصحاح الستة ، ج 1، ص 208.
(16) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 6.
(17) همان .
(18) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 11.
(19) همان ، 12.
(20) الخرايج و الجرايح ، ج 2، ص 741؛ اءجمل الصور، ص 21.
(21) فضايل ابن شاذان ، ص 97؛ الاءربعون حديثا من الاءربعين ، ص 39.
(22) مسند اءحمد بن حنبل ، ج 1، ص 84.
(23) مناقب ابن المغازلى ، ص 202.
(24) بحارالاءنوار، ج 18، ص 163.
(25) همان ، ص 192.
(26) همان ، ج 18.
(27) همان .
(28) همان ، ص 192.
(29) در تذكرة الخواص ، ص 40 آمده است كه امير مؤ منان پيراهن رسول خدا را به تن كرد و در جاى او خوابيد.
(30) ارشاد مفيد، ص 23.
(31) تذكرة الخواص ، ص 40.
(32) سوره بقره ، آيه 207.
(33) سوره توبه ، آيه 40.
(34) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 58.
(35) تذكرة الخواص ، ص 41.
(36) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 58.
(37) همان ، ص 59.
(38) تذكرة الخواص ، ص 40 به نقل از: فضايل احمد بن حنبل .
(39) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 58.
(40) اختصاص مفيد، ص 153.
(41) مغازى واقدى ، ج 1، ص 152.
(42) همان .
(43) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 299.
(44) همان .
(45) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 240.
(46) ارشاد مفيد، ص 40.
(47) همان .
(48) ارشاد مفيد، ص 41، سيره ابن هشام ، ص 106.
(49) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 240.
(50) بحار الانوار، ج 20، ص 78.
(51) همان ، ج 41، ص 3؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 118.
(52) همان ، به نقل از تفسير قشيرى از انس بن مالك .
(53) سفينه البحار، ج 1 ص 149.
(54) بحارالانوار. ج 40، ص 124.
(55) سفينه البحار، ج 1، ص 149 به نقل از: تفسير على بن ابراهيم .
(56) بحارالانوار، ج 38، ص 17.
(57) بحار الانوار، ج 40، ص 114.
(58) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 120.
(59) سفينة البحار، ج 1، ص 149.
(60) اختصاص مفيد، ص 152.
(61) مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 125 و آيه در سوره آل عمران / 172.
(62) بحار الانوار، ج 38، ص 229.
(63) سفينة البحار، ج 1، ص 149؛ بحار الانوار، ج 51، ص 228.
(64) مغازى واقدى ، ج 2، ص 329.
(65) ارشاد مفيد، ص 45، مغازى واقدى ، ج 2، ص 353.
(66) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 137.
(67) ارشاد مفيد، ص 45.
(68) منتهى الآمال ، ج 1، ص 71.
(69) بحار الانوار، ج 38، ص 229.
(70) همان .
(71) ارشاد مفيد، ص 48.
(72) منتهى الامال ، ج 1، ص 70.
(73) همان ، ص 71.
(74) فروغ ابديت ، ج 2، ص 647.
(75) سفينة البحار، ج 1، ص 373.
(76) مغازى واقدى ، ج 2، ص 498.
(77) بحار الانوار، ج 51، ص 228: سفينة البحار، ج 1، ص 149.
(78) سفينة البحار، ج 2، ص 277.
(79) سفينة البحار، ج 2، ص 277.
(80) مجموعه الگوهاى رفتارى امام على عليه السلام ، ص 16، به نقل از: انوار نعمانيه ، ص 342.
(81) فضائل الاءشهر الثلاثه ، ص 88.
(82) منتهى الآمال ، ج 1، ص 169.
(83) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 138.
(84) منتهى الآمال ، ج 1، ص 174.
(85) سوره مائده ، آيه 55.
(86) مجمع البيان ، ج 3، ص 325؛ تفسير الميزان ، ج 6، ص 23؛ سفينة البحار، ج 1، ص 378، اشعار ديگرى از حسان در اين باره نقل كرده است .
(87) الدر الثمين ، ص 20.
(88) مناقب ابن شهراشوب ، ج 3، ص 4.
(89) تفسير صافى ، ج 1، ص 451.
(90) تفسير صافى ، ج 1، ص 451.
(91) مناقب ابن شهراشوب ، ج 3، ص 3.
(92) تفسير الميزان ، ج 6، ص 25.
(93) سوره مائده ، آيه 55.
(94) مناقب ابن شهراشوب ، ج 3، ص 4.
(95) همان .
(96) همان ؛ سفينة البحار، ج 1، ص 378.
(97) تفسير نور الثقلين ، ج 1، ص 647؛ الدر الثمين ، ص 17.
(98) سوره طه ، آيه 25.
(99) سوره قصص ، آيه 35.
(100) سوره مائده ، آيه 55.
(101) مجمع البيان ، ص 92.
(102) مجمع البحرين ، ص 92.
(103) منتهى الآمال ، ج 1، ص 150.
(104) بحار الانوار، ج 88، ص 93؛ وسائل الشيعه ، ج 15، ص 198؛ حقوق فرزندان ، ص 105.
(105) در روايتى آمده است كه عبدالله بن سلام گفت : يا رسول الله ، من ديدم على عليه السلام انگشتر خود را در حال ركوع به فقير داد، پس از ما تبعيت مى كنيم . (مجمع البيان ، ج 3، ص 325).
(106) طيبات ، ص 12.
(107) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 4.
(108) ثواب الاعمال ، 68.
(109) تهذيب الاحكام ، ج 6، ص 24.
(110) از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود: گروهى از جمله عبدالله بن سلام ، اسيد بن ثعلبه ، بنيامين ، سلام و ابن صوريا، مسلمان شدند؛ خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و عرضه داشتند: يا رسول الله ؛ حضرت موسى ، يوشع بن نون را به عنوان وصى و جانشين خود تعيين كرد، پس وصى و جانشين تو كيست ؟
در همان حال اين آيه نازل شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: حال برخيزيد و به طرف مسجد برويم ، همين كه به در مسجد رسيدند، سائلى را ديدند كه از مسجد خارج شد. حضرت فرمود: آيا كسى چيزى به تو نداد؟
گفت : چرا، اين انگشتر را به من دادند. حضرت فرمود: چه كسى اين را به تو داد؟
گفت : آن مردى كه در حال نماز است .
حضرت فرمود: در چه حالتى بود؟
گفت : در حال ركوع . اينجا بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله با صداى بلند تكبير گفته و اهل مسجد با تكبير رسول خدا تكبير گفتند.
پيامبر صلى الله عليه و آله ، عبدالله بن سلام و همراهانش را كه از جانشين وى سؤ ال كرده بودند، مخاطب قرار داده فرمود: على بن ابى طالب پس از من ولى شما است .
عبدالله بن سلام و همراهانش را كه در پى وصى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند با ديدن اين صحنه گفتند: ما نيز خداى را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دين ، محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى و على را به وصايت و جانشينى پذيرفته و راضى گشتيم . (مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 3).
(111) ر.ك مجمع البحرين ، ص 92 و آيه ، در سوره نحل /83.
(112) تفسير الميزان ، ج 6، ص 25.
(113) طيبات ، ص 412: به نقل از: زهر الربيع .
(114) سوره حج ، آيه 27.
(115) سوره مائده ، آيه 67.
(116) سوره مائده ، آيه 3.
(117) آيات الغدير، ص 229؛ اعلام الورى ، ص 39؛ الدر الثمين ، ص 36.
(118) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 240.
(119) ص 169.
(120) اعلام الورى ، ص 141.
(121) مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 325.
(122) صحيح مسلم ، ج 5، ص 76.
(123) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 190.
(124) راهبرد اهل سنت ، ص 67.
(125) مناقب ابن مغازلى ، ص 307.
(126) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 190.
(127) در كتاب نظم در السمطين سخن از خوخه (روزنه ، درب كوچك) است ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ببندند هر خوخه اى را كه در مسجد است ، جز خوخه على عليه السلام ! (همان).
(128) اللئالى المصنوعة ، ج 1، ص 181.
(129) تاريخ المدينة المنورة سمهودى ، ج 1، ص 339.
(130) ايها الناس سدوا اءبوابكم قبل اءن ينزل العذاب (همان).
(131) مناقب ابن مغازلى ، ص 254.
(132) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 194.
(133) سوره نجم ، آيه 2.
(134) اللئالى الصنوعة ، ج 1، ص 181.
(135) خصائص نسائى ، ص 13.
(136) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 191.
(137) احقاق الحق ، ج 5، ص 569.
(138) سوره نجم ، آيه 3 و 4.
(139) تاريخ دمشق (ترجمه الامام على بن ابى طالب )، ج 1، ص 277.
(140) تاريخ اصبهان ، ج 1، ص 291.
(141) شواهد التنزيل ، ج 2، ص 25.
(142) تاريخ اصبهان ، ج 1، ص 291.
(143) فرائد السمطين ، باب 6، ح 12.
(144) الغدير، ج 3، ص 205.
(145) خصايص نسايى ، ص 12.
(146) تذكرة الخواص ، ص 52.
(147) السيرة الحبية ، ج 3، ص 347.
(148) صحيح مسلم ، ج 5، ص 13.
(149) صحيح بخارى ، ج 1، ص 120.
(150) سوره صف ، آيه 8.
(151) الموضوعات ، ج 11، ص 366.
(152) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 189.
(153) غاية المرام ، ص 639.
(154) الغدير، ج 3، ص 202.
(155) همان ، ص 203.
(156) همان .
(157) همان .
(158) همان ، ص 207.
(159) تاريخ دمشق (ترجمه الامام على بن ابى طالب )، ج 1، ص 305.
(160) صحيح ترمذى ، ج 5، ص 641.
(161) مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 331.
(162) صحيح بخارى ، ج 1، ص 92.
(163) طبقات ابن سعد، ص 227.
(164) على و مناوئوه ، ص 97.
(165) همان ، ص 98.
(166) الكافى ، ج 8، ص 182؛ اختصاص مفيد، ص 150.
(167) مناقب آل ابى طالب ، ج 1، ص 315.
(168) الاختصاص مفيد، ص 150.
(169) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 215.
(170) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 109.
(171) على و مناوئوه ، ص 189.
(172) بحار الانوار، ج 40، ص 106.
(173) همان ، ج 3، ص 81.
(174) از شهرهاى قديم عراق است كه در نزديكى كوفه مى باشد. (مجمع البحرين ، ج 3، ص 281).
(175) مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 109.
(176) نهج البلاغة ، خطبه 215.
(177) دو تاريخ همگون ، ص 46.
(178) معارف و معاريف ، ج 4، ص 1515.
(179) فيض الاسلام ، شرح نهج البلاغة ، نامه 41.
(180) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 154.
(181) همان ، ص 155.
(182) دو تاريخ همگون ، ص 109.
(183) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 168.
(184) همان .
(185) همان ، ص 177.
(186) رجال شيخ طوسى ، ص 44.
(187) تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 201؛ نهج السعادة ، ج 5، ص 14.
(188) فيض الاسلام ، شرح نهج البلاغه ، نامه 44، ص 953.
(189) همان ، نامه 16، ص 860، تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 203.
(190) همان ، نامه 21، ص 862.
(191) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 18، ص 70.
(192) از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه در تمام جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله شركت جست . (تهذيب التهذيب ، ج 7، ص 104)
(193) فيض الاسلام ، شرح نهج البلاغه ، نامه 45، ص 966.
(194) وى يكى از ياران رسول خدا و امير مؤمنان است و به گفته واقدى ، در سال پنجم هجرى ، و به گفته برخى ديگر، در سال چهلم هجرى وفات كرد. (ر.ك : تهذيب التهذيب ، ج 8، ص 395؛ جامع الروات ، ج 2، ص 29؛ و رجال شيخ طوسى ، ص 26).
(195) منظور از كورة السواد، اطراف و نواحى سوادات است كه در زمان عمر بن خطاب فتح گرديد، كه طول آن از موصل تا آبادان و عرض آن از عذيب تا حلوان است (معجم البلدان ، ج 3، ص 272).
(196) يكى از روستاهاى مداين است كه سلمان فارسى در آنجا مدفون گرديده است . (مجمع البحرين ، ص 223).
(197) تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 204.
(198) امامى آشتيانى ، شرح نهج البلاغه ، ج 3، ص 113؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 16، ص 164؛ و السياسة من واقع الاسلام ، ص 131.
(199) او همان فردى است كه امام حسين (ع) پيش از حركت خود به كربلا، وى را طى نامه اى به يارى خود دعوت كرد. اما منذر به جاى آنكه حضرت پاسخ مثبت دهد، فرستاده امام را نزد عبيدالله بن زياد، والى بصره برد و به دستور عبيدالله قاصد امام را گردن زدند. (منتهى الآمال ، ج 1، ص 306).
(200) فيض الاسلام ، شرح نهج البلاغه ، نامه 71، ص 1065.
(201) تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 204.
(202) وى يكى از مجاهدان در جنگ صفين و از تحريك كنندگان مردم به جنگ با معاويه است . (كامل ابن اثير، ج 3، ص 178).
(203) تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 200.
(204) نهج البلاغه ، نامه 63.
(205) همان ، نامه 20، ص 861.
(206) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 16، ص 169.
(207) فيض الاسلام ، شرح نهج البلاغه ، نامه 41، ص 949.
(208) نهج البلاغه ، نامه 41.
(209) يكى از بزرگترين شهرهاى فارس (ايران قديم) است . (معجم البلدان ، ج 1، ص 146).
(210) يكى از شهرهاى فارس (ايران قديم) كه دوازده فرسخ با شيراز فاصله دارد. (معجم البلدان ، ج 1، ص 211).
(211) تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 204.
(212) سوره اعراف ، آيه 85.
(213) السياسة نم واقع الاسلام ، ص 128.
(214) يكى از فضلاى ياران امير مؤمنان و از بزرگان تابعين است . (سفينة البحار، ج 1، ص 669).
(215) مستدرك الوسائل ، ج 17، ص 359.
(216) تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 204.
(217) سفينة البحار، ج 2، ص 693.
(218) سفينة البحار، ج 1، ص 164.
(219) منتهى الآمال ، ج 2، ص 2.
(220) كافى ، ج 5، ص 318.
(221) سفينة البحار، ج 2، ص 693؛ عصر الظهور، ص 200.
(222) سفينة البحار، ج 2، ص 156.
(223) اختصاص مفيد، ص 337.
(224) اختصاص مفيد، ص 216.
(225) سفينة البحار، ج 2، ص 165.
(226) مسند احمد بن حنبل ، ج 2، ص 296.
(227) بحار الانوار، ج 60، ص 213.
(228) ينابيع الموده ، ص 449.
(229) عصر الظهور، ص 200.
(230) معجم اءحاديث الامام المهدى ، ج 3، ص 77.
(231) عصر الظهور، ص 207.
(232) سفينة البحار، ج 2، ص 165.
(233) ينابيع الموده ، ص 449.
(234) بحار الانوار، ج 52، ص 307.
(235) اسد الغابة ، ص 396.
(236) سفينة البحار، ج 1، ص 382.
(237) خوارج ، ص 51.
(238) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 187.
(239) همان .
(240) اسد الغابة ، ج 1، ص 396.
(241) بحار الانوار، ج 35، ص 341.
(242) مستدرك الوسايل ، ج 3، ص 258.
(243) بحار الانوار، ج 33، ص 345.
(244) خوارج ، ص 52.
(245) ارشاد مفيد، ص 68؛ سفينة البحار، ص 383.
(246) بحار الانوار، ج 18، ص 123.
(247) سوره آل عمران ، سوره 106.
(248) بحار الانوار، ج 33، ص 327.
(249) همان .
(250) نهج البلاغه ، خطبه 59.
(251) در تعداد نفرات باقى مانده از دشمن ، بين مورخان اختلاف است . ابن شهراشوب تعداد آنها را هشت نفر ضبط كرده (مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 160) و مسعودى در اثبات الوصيه ، ص 147، تعداد آنها را چهار نفر ثبت كرده است . و مجلسى در بحار الانوار، ج 33، ص 349 مى نويسد: از خوارج هشت نفر جان سالم به در بردند و اين تعداد كه زير ده نفر است ، كاملا با فرمايش امير مؤمنان سازگار است .
(252) بحار الانوار، ج 33، ص 348.
(253) همان .
(254) خوارج ، ص 53.
(255) بحار الانوار، ج 33، ص 353.
(256) خوارج ، ص 53.
(257) بحار الانوار، ج 33، ص 353.
(258) مروج الذهب ، ج 1، ص 766.
(259) سفينة البحار، ج 1، ص 383.
(260) همان .
(261) همان .
(262) همان ، ص 384.
(263) خوارج ، ص 114.
(264) خوارج ، ص 99.
(265) الاحزاب ، آيه 21.
(266) سوره مائده ، آيه 95.
(267) سوره آل عمران ، آيه 97.
(268) احتجاج طبرسى ، ج 1، ص 276؛ بحار الانوار، ج 33، ص 377.
(269) بحار الانوار، ج 33، ص 345.
(270) همان ، ص 385.
(271) همان ، ص 388.
(272) همان ، ص 345.
(273) بحار الانوار، ج 33، ص 397.
(274) همان ، ص 390.
(275) نهروان چند دهكده است كه بين بغداد و واسط قرار گرفته است . (معجم البلدان ، ج 5، ص 325).
(276) وى يكى از چهره هاى محترمى بود كه از سوى امير مؤمنان ولايت و حكومت مداين به او سپرده شده بود. (مروج الذهب ، ج 1، ص 736) اما ابن شهراشوب او را عامل على بر نهروان مى داند. (مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 188).
(277) خوارج ، ص 123.
(278) بحار الانوار، ج 33، ص 355.
(279) همان ، ص 387.
(280) همان ، ص 402.
(281) همان ، ص 355.
(282) نهج البلاغه ، كلمات قصار 323.
(283) منتهى الامال ، ج 1، ص 169؛ احقاق الحق ، ج 8، ص 789؛ به نقل از تاريخ بغداد، ج 12، ص 57.
(284) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 310، ينابيع الموده ، ص 164.
(285) منتهى الآمال ، ج 1، ص 172.
(286) مثير الاءحزان ، ص 215؛ تذكرة الخواص ، ص 126؛ ذخائر العقبى ، ص 112؛ اسد الغابة ، ج 4، ص 36.
(287) مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 310؛ كشف الغمة ، ج 1، ص 582.
(288) شيخ مفيد علت عدم رعايت احتياط از على عليه السلام و رفتنش به مسجد را چنين توجيه كرده است : آن حضرت علم به احكام داشت ، اما به آن چه كه واقع مى شده ، علم نداشت . (بحار الانوار، ج 42، ص 275) بدين جهت چون زمان وقوع حادثه را نمى دانست ، بيرون رفتنش مانعى نداشت .
اين پاسخ چندان صحيح به نظر نمى رسد؛ چون معناى اين سخن ، عدم آگاهى از علم و جلالت و عظمت على عليه السلام است . و نيز گفته شده است : تكليف آن حضرت غير از تكليف ماست ، پس مى توان گفت كه على عليه السلام جان خود را به خدا تقديم داشته است ؛ بسان رزمنده اى كه در جبهه حق عليه باطل مى جنگد، كه واجب است بر او ايستادگى كند، گر چه به كشتن او منجر شود. على عليه السلام نيز چنان حالتى را داشت . ابن اءثير جزرى در اسد الغابة ، ج 4، ص 36 پس از بيان ماجراى مرغابى ها مى نويسد: و همين پيشگويى دلالت مى كند كه سال ، ماه و شب وقوع حادثه را مى دانست . برخى به علم عادى و علم واقعى تفسير كرده اند، كه علم عادى رعايتش لازم است ، ولى ملزم به عمل به علم واقعى نبوده اند. اما بهترين پاسخ همان است كه خود حضرت فرمود. آن حضرت پيش از شب نوزدهم كه قاتل خود را به برخى نشان داد و به آن حضرت گفته شد كه چرا او را نمى كشى ، فرمود: هرگز روا نيست پيش از اينكه جنايتى از او صادر شود، من او را قصاص كنم . (بحار الاءنوار، ج 42، ص 275).
(289) الكوكب الدرى ، ج 2، ص 174.
(290) بحار الانوار، ج 42، ص 282.
(291) الكوكب الدرى ، ج 2، ص 176.
(292) سفينة البحار، ج 1، ص 223.
(293) الكوكب الدرى ، ج 2، ص 176.
(294) المستجاد من كتاب الارشاد، ص 2.
(295) در ينابيع الموده ، ص 163: حضرت به حضور فرشتگان و تمام انبياء و مرسلين و پيامبر و فاطمه و خديجه و حمزه و جعفر و... اشاره فرموده است .
(296) منتهى الآمال ، ج 1، ص 182.
(297) الكوكب الدرى ، ج 2، ص 194. ابن عساكر در تاريخ خود نقل كرده است كه در روز قتل على عليه السلام هيچ سنگى را در بيت المقدس برنداشتند مگر آنكه خون در زير آن ديدند. (ج 3، ص 382؛ ذخائر العقبى ، ص 115؛ مناقب خوارزمى ، ص 281).
(298) الكوكب الدرى ، ج 2، ص 192.
(299) اعلام الورى ، ص 202؛ كافى ، ج 1، ص 457.
(300) منتهى الآمال ، ج 1، ص 183.
(301) بحار الاءنوار، ج 42، ص 235؛ ارشاد مفيد، ص 12.
(302) اعلام الورى ، ص 202.
(303) منتهى الآمال ، ج 1، ص 183.
(304) همان ، بحار الاءنوار، ج 42، ص 216.
(305) ارشاد مفيد، ص 12؛ الكوكب الدرى ، ص 193؛ اعلام الورى ، ص 202؛ المستجاد، ص 27؛ روضة الواعظين ، ص 136.
(306) الكوكب الدرى ، ج 2، ص 193.
(307) منتهى الآمال ، ج 1، ص 183.
(308) مدينة المعاجز، ج 3، ص 77؛ الكوكب الدرى ، ج 2، ص 194؛ بحار الانوار، ج 42، ص 301.
(309) الكوكب الدرى ، ج 2، ص 194.
(310) منتهى الآمال ، ج 1، ص 184.