چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76143
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76143 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بخش پنجم : كرامات قمر بنى هاشم عليه‌السلام (شامل ٢٤٠ كرامت )

١ - اين بركت حضرت اباالفضل العباس عليه‌السلام بود

دانشمند محترم ، فاضل فرزانه ، حجت السلام و المسلمين آقاى حاج سيد محمد جلالى مرقوم داشته اند:

در ١٤ رجب سال ١٣٥٦، بعثيها به مدارس علميه نجف اشرف حمله بردند و عده اى از طلاب - از جمله بنده - را دستگير كردند. بعد از سه ماه شكنجه و آزار در نجف و بغداد، ما و چند تن ديگر ار به جرم مخالفت با بعثيها محكوم نمودند و مقرر شد كه ما را اعدام كنند. شب آن روزى كه حكم به ما ابلاغ شد، بنده و شيخ حسين حليمى - كه اهل عربستان سعودى بود - متوسل به فاطمه زهراعليها‌السلام و حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام شديم و روضه اباالفضل العباسعليه‌السلام را خوانديم بقيه در اين صدد نبودند، فرداى آن شب به طور معجزه آسا دستور آمد كه بنده و آقاى شيخ حسين را آزاد كنند، و اين به بركت حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها و باب الحوائج اباالفضل العباسعليه‌السلام بود. بقيه در ١٨ ذى القعده اعدام شدند، خداوند همه آنان را غريق رحمت كند و تقاص ‍ خونشان را از جنايتكاران بعثى بگيرد.

اسباب شفاعت

عباس ! دلى كه پاى بست تو بود

مشتاق لقاى حق پرست تو بود

امروز چه كرده اى ، كه فردا زهراعليها‌السلام

اسباب شفاعتش ، دو دست تو بود؟(٣٠٣)

٢. - توسل به حضرت فاطمه معصومه عليها‌السلام و احاله به حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام

حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ عباس شيخ الرئيس كرمانى ، حامى و مروج مكتب محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تاريخ ٣١/٤/٧٦ مصادف با ليله ميلاد حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام صادقعليه‌السلام كرامت زير را در شهر مقدس قم به درخواست حقير مرقوم داشته اند:

در حدود سال ١٣٣٢ هجرى شمسى حقير كه طلبه علوم دينى بودم و در محضر والد گرامى و ساير اساتيد حوزه علميه در كرمان به تحصيل اشتغال داشتم ، ناگهان سوزش شديدى در ناحيه شكم (بخش سمت راست پايين قفسه سينه ) احساس كردم براى معالجه ، به تعدادى از اطبا مراجعه كردم ، اما آزمايشات ، راديو گرافى ها و معالجات ، هيچكدام در تشخيص صحيح مرض و رفع ناراحتى ام ، موثر واقع نشد. احتمال وجود تومور، زخم اثنى عشر....و پيشنهاد ريسك در جراحى با درصد موفقيت كم ، نظرياتى بود كه اطبا مطرح مى كردند. شدت ناراحتى و مستمر بودن درد، به حدى بود كه آرزو داشتم ساعتى مرا راحت بگذارد. در همين اوان كه در ٢٤ سالگى به سر مى بردم ، براى ادامه تحصيل و تكميل دروس به قم ، عش آل محمدعليهم‌السلام ، مهاجرت كرده ، در اين مكان مقدس سكنى گزيدم

بديهى است معالجات كماكان ادامه داشت و در ضمن معالجات ، از دعا و توسل فراوان نيز غافل نبودم تا اينكه روزى در جوار ضريح مطهر حضرت فاطمه معصومهعليها‌السلام به اميد استشفا، توسلى شديد به آن بى بى بزرگوارعليها‌السلام پيدا كردم شب هنگام در عالم رويا ديدم شخصى گوسفندى سرخ مو به من نشان داد و فرمود: نذر كن براى حضرت ابوالفضل العباسعليها‌السلام گوسفندى ذبح كنى ، بهبودى خواهد يافت(٣٠٤) آنگاه مرا مخاطب قرار داده و فرمود: (نگويى خواب مى بينم ) و سه مرتبه اين جمله را تكرار نمود (كنايه از اينكه بى اعتنايى نكنى )

به محض بيدار شدن ، همان گونه كه امر شده بود نذر كردم نه تنها تا آن زمان خوابى به اين وضوح نديده بودم بلكه اصولا به اهميت و آثار شگفت نذر واقف نبودم ، چرا كه بعد از آن ، ظرف مدت زمانى كوتاه ناراحتى ام مرتفع گرديد.(٣٠٥)

بر آن باب حاجات خلق خدا

ز دنيا و از اهل دنيا درود

از قضاى روزگار، آن سال براى آب و آش حسينىعليه‌السلام موقوفه(٣٠٦) دهستان تيكدر گوسفندى كسر داشتند. بنا به نذرى كه داشتم در خواست كردم گوسفند مزبور را تهيه كنند و تذكر دادم كه چنانچه سرخ مو باشد بهتر است جالب توجه اينكه ، عين همان گوسفندى را كه در عالم رويا ديده بودم برايم آوردند. به مبلغ سى و پنج تومان (سيصد و پنجاه ريال ) آن را خريدارى و به نيت قمر بنى هاشمعليه‌السلام هزينه كردم اگر چه دستور نذر مربوط به همان يك نوبت بود ولى به بركت اين تفضل حضرت فاطمه معصومهعليها‌السلام و احاله به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، از آن پس بيش از چهل سال است كه هر ساله به نام باب الحوائج ابوالفضل العباسعليه‌السلام جلسه روضه اى هم برپا مى كنم و بدين وسيله عرض ارادت كرده و به آستان مقدس حضرات عليهم سلام الله تقرب مى جويم مزيد بر توفيقات آنكه ، سنوات اخير از روز تاسوعاى حسينى به مدت ٣ الى ٤ روز (روز اول به نيت حضرت ابوالفضل العباس سلام الله عليه و روز عاشورا به نيابت حضرت بقيه الله الاعظم سلام الله عليه روضه حضرت سيدالشهدا امام حسين سلام الله عليه و بعد به نيت حضرت زينب سلام الله عليها) جلسات بسيار مفصلى در منزل بنده اقامه مى شود و ضمن اطعام هزاران دلداده كوى حضرت ابى عبدالله الحسين سلام الله عليه تبركا و تيمنا، با شركت و عزادارى دستجات سينه زنى و نوحه خوانى و قرائت زيارت عاشورا و وعظ و روضه خوانى مراسم سوگوارى آل الله عليهم سلام الله به احسن وجه برگزار مى گردد و كرامات حضرات عليهم سلام الله شامل حال همگان شده و عنايات خاصه را عده اى درك و از آن بهره مند مى گردند.

ليله ميلاد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليه مطابق ٣١/٤/٧٦ اين سطور بنا به درخواست خطيب شهير حضرت حجت الاسلام حاج آقاى شيخ على ربانى خلخالى در قم مقدس ‍ قلمى گرديد.

عباس شيخ الرئيس كرمانى

وفايت را

وفايت را بنازم اى ابوالفضل

صفايت را بنازم اى ابوالفضل

نمى دانم كجايم از غم تو

عراقم يا حجازم اى ابوالفضل

جدا ديدم چون از تن دستهايت

ز عمرم بى نيازم اى ابوالفضل

نپايم جز دو ساعت بعد مرگت

ببين عمر درازم اى ابوالفضل

لب تشنه گذشتى از لب آب

شهيد سرفرازم اى ابوالفضل

بدادى هستى خود باز دادى

دو دستت پاكبازم اى ابوالفضل

وجودت موج غيرت بود و جرات

برى از كبر و آزم اى ابوالفضل

جهان را غرق حيرت كردى از خود

بخواب اى سرو نازم اى ابوالفضل

ز پرچمدارى تو پرچمم گفت

همى در اهتزازم اى ابوالفضل

٣. - پسر بچه هندى شفا مى يابد

جناب حجت الاسلام و المسلمين آیت الله آقاى حاج سيد طيب جزائرى طى مكتوبى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام دو كرامت مرقوم داشته اند: ١. - اين قصه تقريبا در سال ١٣٢٥ شمسى واقع شده است ، وقتى كه در هند (شهر لكنهو) اقامت داشتم و تازه در بهار نوجوانى قدم گذاشته بودم ولى بهارى كه براى من بدتر از خزان بود، زيرا كه آن وقت انواع و اقسام مصائب و آلام بر وجودم هجوم آورده بودند، از جمله آنها اين بود كه ، مرضى گرفته بودم كه اطبا از علاج آن عاجز بودند و من از زندگى مايوس بودم آن وقت به خود گفتم كه : چنانچه علاج اين همه آلام و گرفتاريها را يكجا مى خواهى ، به كربلا برو و خودت را به زير آن قبه انور برسان كه خدا در آنجا وعده به اجابت و حصول مدعا را داده است بنابراين خود را - از جمله علايق رسته و كمر همت بسته - بعد از طى مراحل و عبور از مشاكل ، به كربلاى معلى رساندم

رسيدن به كربلا معلى

آه ! چگونه بگويم كه لحظه اى كه به كربلا رسيدم بر من چه گذشت ؟ وقتى كه آن گنبد طلا را ديدم ، زير لب زمزمه كردم :

بى ادب پا منه اينجا كه عجب درگاهست

سجده گاه بشر و جن و ملك اينجا هست

سپس خود را بر ضريح اقدس افكندم ، و با چشم تر و دل مضطر عرض ‍ نمودم : اى قبله عالم و فرزند خاتم ! اى منبع حيات و سفينه نجات ! اى نور ثقلين و سيد كونين ! اى امام حسين ! اى چشمه شفا! اى دلبند زهرا! من مسكين ، با دل غمگين ، از ديار دور رو به شما آورده ام ، با مسائلى چون كوه گران و مشاكلى مانند دريا بيكران ، ولى اگر شما بخواهيد كوه كاه شود و دريا در كوزه درآيد، يك نظر شما گل را گلاب و ذره را آفتاب مى كند.

به ذره ، گر نظر لطف بوتراب كند

به آسمان رود و كار آفتاب كند

خلاصه ، مدتى خود را به ضريح اقدس بستم و چند شبانه روز همان جا ماندم كار من آه و زارى و شغل من گريه و بيقرارى بود، ولى هر چه ريسمان خيال بافتم و هر قدر كه عمارت اميد ساختم ، گوهر مقصود را نيافتم ، تا اينكه نزديك بود كه پايه ايمانى مضمحل ، و عقيده روحانى متزلزل گردد، شيطان در دلم وسوسه انداخت كه امام حسينعليه‌السلام چرا جواب نمى دهد؟ چرا مراد نمى دهد؟ چرا در خوابم نمى آيد؟ من كه خزانه قارون يا قدرت هارون نخواسته بودم ! از طرف من همواره گريه و زارى ، و از آن طرف پيوسته سهل انگارى ، از من شب و روز التماس و التجا، و از آن آقا مدام بى توجهى و عدم اعتنا! نكند اين همه شايعات بى اساس باشند؟ اگر امام حسينعليه‌السلام همان شوكت و اقتدار دارد كه زبانزد خاص و عام است پس چرا گوهر مراد گيرم نمى آيد؟ چرا يك معجزه ظاهر نمى شود؟

از اين قبيل چراهاى زياد در ذهنم آشكار شده ، عقل را دچار انتشار، و عقيده را بيمار كرد، غافل از اينكه افعال اهل بيت طاهرينعليهم‌السلام تابع حكم و مصالحى است كه بعضا عقل بشرى از درك آنها عاجز و از فهمشان قاصر است بعضى از اوقات ، نيل فورى به مراد، انسان را دچار خطر و مبتلا به ضرر مى سازد. مانند بچه اى كه دستش به طاقچه نمى رسد و از كوتاهى دست خود آزرده مى شود، غافل از اينكه اگر دستش برسد چه بسا كه در آنجا شيشه و آلات گذاشته باشند ؤ آن بچه آن را به پايين بياندازد، يا شايد تيز آبى آنجا گذاشته باشند اگر دستش به آن برسد روى خود مى ريزد و مى سوزد. ولى وقتى كه عقلش زياد شد.

دستش هم مى رسد و از آن طاقچه استفاده هم مى كند. براى من هم همان طور شد، زيرا اگر چه مقصودم را در آن وقت نگرفتم - به علت اينكه هنوز سنم كم بود، و از روى تجربه خام بودم - ولى بعد از مدتى هر چه از مولايم امام حسينعليه‌السلام مى خواستم از آن ، به مراتب بيشتر و بهتر، به من داد و دارد مى دهد وله المنه على و على والدى سابقا و لاحقا.

در تاريكى ، مشعل فروزان ديدم

طبيعى است وقتى كه از امام حسينعليه‌السلام مراد نگرفتم و كسى هم نبود كه جواب قانع كننده بدهد، سخت حيران شدم و نزديك بود كه در چاه ضلالت بيفتم

در همين اثنا خدا كمك كرده و يك چراغ هدايت برايم فرستاد. وقتى كه خود را به ضريح بسته بودم ، به طرف راست خودم نگاه كردم ، ديدم يك نفر ديگر هم خودش را بسته و راز و نياز مى كند. نمى دانم تا كى ما هر دو خود را به ضريح بسته بوديم ؟ تا اينكه براى تجديد وضو بيرون حرم آمديم ، به آن شخص سلام كردم و پرسيدم : شما اهل كجاييد؟

گفت : اهل لكنهو (هندوستان ) يعنى همان جايى كه من از آنجا آمده بودم من هم خود را معرفى كردم او مرا كاملا شناخت و احترام كرد. سن او از من بيشتر بود، لذا مانند يك برادر بزرگتر با من رفتار كرد و مرا با كمال مهربانى به قرارگاهش آورد. گرسنه بودم ، براى من ناهار آماده كرد. از اين جهت با او بسيار مانوس شدم ، تا اينكه جرات پيدا كردم و از او پرسيدم كه : برادر! شما براى چه اينجا آمده و چرا خود را به ضريح اقدس بسته ايد؟ گفت : مريضم و شفا مى خواهم گفتم : اگر مقصودتان را از امامعليه‌السلام نگرفتيد، آن وقت چه مى كنيد؟ گفت : چه بكنم ، گفتم : آيا در دل شما شكى يا ترديدى عارض ‍ نمى شود؟ گفت : ابدا. گفتم : چرا؟ گفت : كسى كه روز روشن حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را با چشم باز ديده ، با او گفتگو كرده و از وى حاجت گرفته باشد، چطور ممكن است در دلش شك و ترديد ديده راه پيدا كند؟ گفتم : لطفا براى من تفصيل ماجرا را بيان كنيد

گفت : اين قضيه در خردسالى من روى داد، ولى آن قدر كوچك هم نبودم كه اين قصه يادم نباشد، بلكه سنم آن قدر بود كه اين واقعه را با تمام جزئياتش ‍ در حافظه ام ثبت كنم

گفت : در كودكى مبتلا به مرض اسهال شدم هر چه مداوا كردند، فايده نبخشيد تا اينكه والدين از زندگى من مايوس گشتند. وقتى كه مشرف به موت شدم مادرم مرا بغل كرد و به (درگاه حضرت عباسعليه‌السلام ) آورد و چون بدنم نجس بود، دم در ورودى آن مرا به زمين انداخت و خودش به داخل رفت و مشغول گريه و زارى شد.

در شهر لكنهو زيارتگاهى به نام (درگاه حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ) وجود دارد كه هميشه زيارتگاه خاص و عام است و افراد زيادى از آن كرامات ديده اند. اولين پنجشنبه در هر ماه عربى آنجا بسيار شلوغ مى شود و تعدادى كثير از دسته هاى عزادارى و سينه زنى به آنجا مى آيند. من پهلوى در بزرگ آن مقام مقدس روى خاك افتاده بودم و مى ديدم كه دسته هاى عزا از پهلوى من سينه زنان و نوحه كنان مى گذرند ولى كسى به حال من توجهى ندارد. از مشاهده آن صحنه ، گاهى بر امام حسينعليه‌السلام و گاه نيز برحال خود گريه مى كردم

حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ظاهر شد

در همين اثنا يك اسب سوار را ديدم كه به طرف من مى آيد. سوار مزبور نزد من آمد و ايستاد و مرا به اسم صدا كرد و گفت : تو اينجا چكار مى كنى ؟ چرا روى خاك افتاده اى ؟ چرا گريه مى كنى ؟

گفتم : آقا! من مريضم ، توان ايستادن ندارم

گفت : مادرت كجاست ؟

گفتم : داخل بارگاه رفته تا برايم دعا كند

گفت : برخيز بايست !

گفت : من مى گويم بلند شو، تو خوب شده اى !

گفتم : نمى توانم آقا، من مريضم !

آن وقت من به گفته او بلند شدم ديدم پاهايم قوت پيدا كرده و اثرى از آن سستى و ناتوانى نمانده است خوشحال شدم و گفتم : آقا! شما كيستى ؟

گفت : اين بارگاه مال كيست ؟

گفتم : اين درگاه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام است گفت : من ابوالفضل العباس هستم ! مادرت داخل اين روضه فرياد مى زند، برو او را صدا كن زيرا تو خوب شده اى و ديگر بيمار نيستى اين را گفت و از نظر من پنهان شد.

من كه مى ميرم براى دست تو

ديده ام ، در كربلاى دست تو

عالمى را مبتلاى دست تو

كربلا اين قدر شيدا نداشت

بى تو و بى ماجراى دست تو

هر كه با دست تو دارد، عالمى

من كه مى ميرم براى دست تو

مى كشد اين حسرتم آخر كه كاش

بود دست من به جاى دست تو

ديدم از آغاز، پايانى نداشت

قصه خون گريه هاى دست تو

شط بدان طبع رسا حتى نداشت

يك دو بيتى در رثاى دست تو

در حريمت ماسوا بيگانه اند

كيست آيا آشناى دست تو؟

سايه هم ، همسايه نامحرمى است

گر چه مى افتد به پاى دست تو

كار از دست تو مى آيد كه نيست

هيچ دستى ماوراى دست تو

كعبه از بعد تو مى پوشد سياه

تا نشيند در عزاى دست تو

اى به سوداى تو، اسماعيل ها

سر نهاده در مناى دست تو

دست خود شستى زآب ، اى روح آب !

من به قربان صفاى دست تو!

ديده ام ، شعر بلندم نارساست

پيش آن طبع رساى دست تو(٣٠٧)

بمباران بر منابع نفتى اثر نمى كند!

٢. - سال ١٣٥٢ شمسى ، ايام جنگ دوم هند و پاكستان بود. در شهر كراچى كنار دريا منابع نفت بسيارى متعلق به شركتهاى مختلف وجود داشت ، هواپيماهاى هندى منابع نفتى مزبور را بمباران كردند و در نتيجه آنجا چنان آتش گرفت كه به هيچ تدبيرى مهار نمى شد. حدود يك هفته اين منابع و هر چه در اطرافشان بود، در آتش مى سوختند تا اينكه از آبادان هواپيماهاى آتش نشانى ايرانى رفتند و به وسيله مواد شيميايى آن آتش را خاموش ‍ كردند.

منابع نفتى از بمباران نمى سوزد

بعد از مدتى ، من براى تبليغ به شهر كراچى رفتم كسى به من گفت كه : ميان اين انبوه منابع نفتى چند تا منبع متعلق به يك مومن به نام (حاجى دوسا) بود. ايشان بالاى منابع خود علم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را نصب كرده بود، و به بركت اين پرچم منابع مزبور آتش نگرفت !

من گفتم : شنيدن كى بود مانند دیدن بياييد و اين منابع را به من نشان دهيد. فورا سوار ماشين شديم و به ساحل درياى هند رسيديم و از كرامت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام منظره زير را مشاهده نمودم

ديدم در يك ميدان بزرگ جنگلى از منابع نفتى وجود دارد كه تعدادشان را خدا مى داند، و اين منابع همه اش سوخته و گداخته شده است بعضى از آنها در حال ركوع ، بعضى در حال سجود، و بعضى روى زمين دراز به دراز خوابيده اند! و حتى زمين آنجا هم مانند آجر پخته قرمز شده است ، ولى در ميان همه آنها، چند تا منبع به چشم مى خورد كه خداى متعال به بركت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام آنها را از آتش فروزان حفظ كرده است پرچم حضرت ابوالفضل العباس علمدارعليه‌السلام بالاى يكى از آنها در اهتزاز بود و بر روى پرچم نوشته بود (يا عباس ) وزير منابع هم يك سبيل حسينى وجود داشت عجيب اين بود كه منابع سالم مزبور، كه تعداد آنها چهار يا پنج بود، هنوز هم پر از نفت بود. دورادور اين منابع ، منابع ديگر همه به فاصله ده دوازده مترى سوخته و گداخته شده بودند، ولى اين چند تا منبع در ميان آنها كاملا محفوظ مانده بود! حالا شما تصور كنيد وقتى كه صد يا دويست منبع نفتى آتش بگيرند، آنجا چه جهنمى زبانه مى كشد؟ به گونه اى كه حتى پرنده هم نمى تواند از روى آنها بپرد، و هيچ جاندارى نمى تواند از فاصله صد مترى به آن جهنم نزديك بشود، ولى در وسط آنها چند تا منبع پر از نفت باقى مى ماند! آيا اين معجزه نيست ؟ معجزه اى كه آيه( قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ ) (٣٠٨) را تصديق مى كند.

علم حضرت عباس عليه‌السلام بر فراز منازل

من در پاكستان ، خصوصا در منطقه پنجاب ، برفراز خانه هاى دوستداران اهل بيت اطهارعليهم‌السلام علم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را ديده بودم ، اما چون هنوز دل من زياد روشن نشده بود. مايل به تقليدشان نبودم ولى بعد از مشاهده اين معجزه كه با چشم خود ديدم ، چشم بصيرت من به خوبى باز شد. لذا وقتى كه به خانه خود در نجف اشرف برگشتم ، بر فراز خانه علم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را با كمال عقيده و اطمينان خاطر نصب كردم و از آن به بعد نيز تاكنون كه تقريبا سى و پنج سال مى شود و اكنون هم در جوار حضرت معصومهعليها‌السلام زندگى مى كنم ، اين پرچم نصب است و بركات و كرامات بسيارى از آن ديده ام

هم علامت بود و هم صاحب علم

آن علمدار فداكار حسين

حضرت عباس ، سردار حسين

دولت حق را، امير محترم

هم علامت بود و هم صاحب علم

روى چون خورشيد و دل ، چون شيرداشت

شير و خورشيدى ، به كف شمشير داشت

خضر، بودى تشنه سقاييش

هم سكندر، محو در داراييش

آه از آن ساعت كه از تيغ جفا

شد دو دستش در صف ميدان ، جدا

مشك ، با دندان گرفت آن نامدار

تا رساند آب ، بر طفلان زار

شد نشان تير، آن مير دلير

آفتابش ، شد نهان در ابر تير(٣٠٩)

بس نشسته تير، او را پر به پر

شد چو مهرى با شعاعى ، جلوه گر

ناگهان ، از تير قوم بد شعار

مشك شد، داراى چشمى اشكبار

آن قدر بر حال او افشاند اشك

كه نماندى اشك ، اندر چشم مشك

ديد چون بى دستيش خصم عنود

دست بگشود و زدش بر سر، عمود

از سمند(٣١٠) افتاد بر خاك هلاك

زد نداى : يا اخا ادرك اخاك(٣١١) (٣١٢)