چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76121
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76121 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٥١ - يا للعجب ! اين است معنى كرامت ، و اين است مقام باب الحوائج

كرامت زير را يكى از دوستان مرقوم داشته است :

جناب حجت الاسلام آقاى خلخالى - دام عزه - از اين جانب محمد على فرزند حسين ، ساكن كربلا، خواسته اند برخى از كرامتهايى را كه از پيشگاه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام بروز و ظهور يافته نقل كنم

در امتثال فرمان ايشان ، حقير از ميان آن كرامات كه تعدادشان بيشمار و زياد است ، فقط يكى را كه براى خودم اتفاق افتاده ، ذكر مى كنم حادثه اى كه ذيلا مى خوانيد مربوط به سال ١٣٨٦ هجرى قمرى ، برابر با سال ١٣٤٥ هجرى شمسى ، مى شود:

يكى از فرزندانم به نام محسن از حين ولادت ناخوش احوال بود. براى معالجه او به مدت دو ماه ، به دكترهاى متعدد مراجعه كرده ، داروهاى فراوان به او داديم ، ولى هيچ تاثير نكرد، بلكه روز به روز حالش سخت تر و اندام او لاغرتر شد. تا اينكه بعد از ظهر يك روز، مرحوم پدرم به دكان آمد و با ملايمت فرمود: دكان را بسته و به منزل برويم من با تعجب به او گفتم : هنوز تا مغرب وقت بسيار است ، چرا عجله مى كنيد؟ نهايتا با اصرار ايشان دكان را تعطيل كرده و با هم به منزل رفتيم در بين راه ، مرحوم پدرم با نرمى و ملايمت ، صحبتهاى آرام بخش و حساب شده اى را شروع كردند كه احساس كردم شايد قرار است حادثه ناگوارى براى فرزندم روى دهد كه ايشان چنين مثلهايى را براى تسلى خاطر من ذكر مى كنند روحش شاد.

به منزل كه رسيديم ، من وارد اتاق شدم و منظره دلخراشى را مشاهده نمودم : فرزندم محسن رو به قبله قرار داشت ، يك جلد كلام الله مجيد بالاى سر او ديده مى شد، و مادر بزرگ و عمه هاى او همه گريان بودند. من كه قبل از او فرزند ديگرى را در سن يك سالگى به نام حسن از دست داده بودم و هنوز داغ وى دلم را مى سوزاند، از مشاهده اين صحنه سخت پريشان شدم و ناگهان بى اختيار از منزل بيرون رفته ، با شتاب و عجله و با دلى شكسته و چشمى گريان به بارگاه مقدس و ملكوتى باب الحوائج ، حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، ملتجى شدم و در حاليكه دستها را به ضريح منور آن حضرت گره زده بودم ، ملتمسا به ايشان عرض كردم : (يا وجيها عندالله اشفع لى عندالله فى شفا ولدى ، يا باب الحوائج يا اباالفضل و الكرم و الجود لاتردنى خائبا يا سيدى !) پس از آن نيز مرتبا خواهشم را تكرار كرده ، در حرم آن حضرت بى نظم و ديوانه وار به اين سو و آن سو حركت مى كردم

كمتر از نيم ساعت اين صحنه ادامه داشت ، سپس از حرم بيرون آمدم و به طرف منزل روانه شدم نزديك منزل بود كه با برادرم روبرو شدم مرا كه ديد گفت :

برادر كجا بودى ؟ گفتم : به حرم ابوالفضل العباسعليه‌السلام رفته بودم وى بارويى گشاده و لبى خندان به من گفت : بشارت باد تو را كه فرزندت خوب شده و كسالت و مريضى او برطرف گشته است و جاى هيچ نگرانى و اضطرابى نيست !

من كه پسرم را با آن حال سخت ، يعنى در حالت مردن ، ديده بودم ، فكر كردم كه برادرم اين سخنان را براى تسلاى خاطر من مى گويد! ولى همين كه وارد منزل شدم ، پدرم مرا به آغوش خود گرفته و گفت : پسرم كجا بودى ؟ گفتم : حرم حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام . گفت : هنيئا لك كه شفاى پسرت را از حضرت گرفتى ! سپس مرا بوسيد و به اتفاق يكديگر وارد اتاقى كه فرزندم در آن بود شديم مادر بزرگ بچه نيز بارويى گشاده و خندان رو به من كرده گفت : پسرم ، ديگر هيچ شك و ترديدى به خود راه نده ، كه كسالت فرزندت مرتفع شده و در حال حاضر به خواب رفته است

وقتى نزديك فرزندم رفتم و به صورت او نگريستم ، ديدم رنگ رخسارش كه چندى پيش به زردى زرد چوبه شباهت داشت ، اينك همچون گل محمدى ، رنگ ارغوانى يافته است از مادرش جوياى حال وى شدم ، گفت : بعد از اينكه از اينجا رفتيد، دقايقى نگذشت كه ناگهان ديدم فرزندم نفسى عميق كشيده ، چشمهايش را باز كرد و با تبسم به ما نگريست وقتى كه حالش را رو به بهبود ديدم ، به او شير دادم او با شكم سير به خواب رفت من كه با اشك شوق به فرزندم خيره شده بودم ، با خود گفتم : يا للعجب ! اين است معنى كرامت ، و اين است مقام باب الحوائج ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ! چنين است عطاى حضرتش و چنان است مقام والاى او سلام الله عليه !

بارى ، همگى ما با خوشحالى بسيار، خداوند متعال را سپاس گزارديم و پس ‍ از آن نيز، هر روز كه مى گذشت فرزندم صحيح تر و سالمتر مى شد تا اينكه كسالت او كلا بر طرف گشت ، و الحمدلله رب العالمين ، والسلام(٣٣٨)

٥٢ - با شنيدن اين مژده ، ديگر گريه به من مجال نمى داد

به نام خداوند جان آفرين و به نام سقا و سپهسالار دشت كربلا و برادر با وفاى حضرت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام ، حضرت ابوالفضل العباس ‍ قمر بنى هاشم بنده محمد صفر كاظمى هستم در سال ٥٥ درست يك هفته قبل از عيد بود كه از طرف اداره خود ماموريت يافتم يك نامه محرمانه به طور كلى سرى را به شهردار وقت برسانم ساعت ده صبح از ميدان توپخانه سابق به طرف فيشر آباد تى بى تى سابق ، حركت كردم پس از عبور از جلوى بيمارستان اميراعلم ، وارد خيابان انقلاب شدم در آنجا لازم دانستم نظرى به ترك موتور كه كيف نامه روى آن بود بياندازم با كمال تاسف مشاهده نمودم اثرى از كيف كه محتواى آن نامه سرى اداره بود، نيست با ديدن اين وضعيت ، آخر عمر و آخر زندگى و يتيم شدن بچه ها در جلوى چشمم ظاهر گرديد. در آن لحظه حالت يك مرده متحرك را پيدا كرده بودم كه روح از جسمش خارج شده است و به يك طريقى ، دور زدم و به طرف توپخانه برگشتم ، شايد اثرى از كيف نامه بدست آورم ، پيدا نشد كه نشد! ناچار خودم را تسليم سرنوشت كردم و به اداره برگشتم و رئيس اداره را از ماجرا مطلع ساختم از همان لحظه ، حكم بازداشت بنده صادر گرديد. روز پنجشنبه بود و اداره ساعت ١٢ تعطيل مى گرديد، اما ساعت واقعه ، ساعت نزول لطف وارده بود، رفقا يك يك از بنده ماندم و يك ماشين نويس و رئيس دفتر، كه نامه زندان بنده را آماده مى كردند. صداى چك چك شستى ماشين تحرير، كه مى دانستم سرنوشت بنده را تعيين مى نمايد، قلبم را از كار انداخته بود. عرق سردى صورت بنده را فرا گرفته ، تمام اهل بيتم در جلوى چشمم ظاهر گشته بودند. نمى دانستم چه كار كنم ؟ يك هفته به شب عيد باقى مانده بود، و اين خود برايم خيلى درد آور بود. چون مى دانستم بچه هايم امسال عيد نخواهند داشت ، لباس نو در بر نخواهند كرد، و كسى درب به روى اينها باز نكرده و به عيدى اينها نخواهد آمد.

ساعت حدود يك و نيم بعد از ظهر پنجشنبه است و شب جمعه دارد از راه مى رسد. سكوت همه جا را فرا گرفته و درب اتاق محل كارم كسى جز خودم نيست

سرنوشت از اين لحظه شروع مى شود. درب اتاق را بستم ، گويى دنيا بر سرم خراب شده است ناگهان به خود آمدم و به فكر فرو رفتم پيش خود وضعيت و آينده خود را ترسيم مى كردم خدايا چه خواهد شد؟ اين مسئله سياسى است بوى انقلاب يواش يواش به مشام مى رسيد، مردم به پا خاسته بودند. پيش خودم فكر كردم كه اين مسئله را با پارتى بازى نمى شود درست كرد. پول هم كه ندارم تا از آن طريق اقدام كنم به كجا پناه ببرم ؟ به كجا روى آورم ؟

بنده قبل از ورود به خدمت نظام و در حين استخدام ، علاقه خاصى به درب خانه باب الحوائج ، ابوالفضل العباسعليه‌السلام داشتم ، هيئتى به نام هيئت قمر بنى هاشم داشتيم و در زير پرچم ماه بنى هاشم ، عرض ارادت و سوگوارى مى نموديم اكنون نيز اين افتخار براى ما باقى مانده و همه ساله مراسم سينه زنى و تعزيه دارى را برپا مى نماييم به هر صورت تصميم گرفتم به درب خانه حضرت ابوالفضلعليه‌السلام رفته و از ايشان بخواهم كه اين درد بي درمان بنده را درمان نمايد.

قابل توجه رفقا و دوستان : متوسل شدن به بزرگان ، آداب و روشى دارد. تا انسان درون خود را خالى و از همه جا قطع اميد ننمايد و خود را تا مرگ چندان دور نبيند، نتيجه اى نخواهد گرفت اگر اين حالت در شما ظاهر گرديد شما صاحب فيض و نتيجه خواهيد شد. به طرف قبله ايستادم و زانوى سمت راست خود را بر زمين تكيه داده ، دو دست خود را بلند كردم گويى اصلا در اين مكان نيستم و هيچ جا و هيچ چيزى را نمى بينم وحشت ، تمامى وجودم را احاطه كرده بود.

سه مرتبه بلند فرياد زدم : ياابوالفضل ، ياابوالفضل ، ياابوالفضل ، به دادم برس !

ديگر چيزى نفهميدم موى سرم راست شده بود و سرم را روى ميز كارم گذاشته بودم ، اما خود اين وضعيت را نمى فهميدم شايد اين اتفاق بيش از ٣ تا ٥ ثانيه بيشتر به طول نيانجاميد، كه دستى پشت سر خود احساس ‍ كردم ماشين نويس بود!

با مشاهده ايشان كار خود را تمام ديده ، تصور مى كردم آمده است بنده را با نامه تحويل مامورين بدهد. با صداى گرفته اى گفتم : آقا بنده حاضرم ! كه ناگهان گفت :

چه مى گويى ؟ بلند شو پاكت نامه پيدا شده است ! با شنيدن اين كلمه ، پيش خود احساس كردم ايشان مى خواهد به اين نحو از بنده دلجويى كرده باشد تا بنده هراسى به خود راه ندهم لذا گفتم : برادر، بنده ديگر كارم تمام است و فكر همه چيز را كرده ام گفت : آقاى كاظمى ، به خدا نامه پيدا شد. يك راننده تاكسى آن را آورده ، روى ميز اطلاعات اداره گذاشته و رفته است ، اما كيف آن را با خود برده است چون كيف نو بود و نامه مزبور اولين چيزى بود كه در آن گذاشته شده بود. با شنيدن اين مژده ، ديگر گريه به من مجال نمى داد، هم از شوق ، و هم از اين لطف بيكران حضرت ابوالفضلعليه‌السلام . سر و جانم به فدايش ، كه در يك چشم به هم زدن از كربلا التماس مرا لبيك گفت .....به هر صورت رئيس مربوطه بنده را احضار كرد و گفت : كاظمى ، مادر دارى ؟ گفتم : بله ، ولى از اين مسئله خبر ندارد. گفت : خيلى آدم خوش شانسى هستى گفتم : اين امر، مربوط به شانس نمى شود. گفت : پس به چه چيز مربوط مى شود؟ گفتم : به پارتى گفت : مى دانى كه موضوع جنبه سياسى دارد و نمى شود در آن پارتى بازى كرد. گفتم : چرا، مى شود! بنده يك پارتى دارم كه امروز در آخرين لحظات ، درب خانه ايشان را زدم و او درب را به رويم باز نمود و كار مرا درست كرد، و جريان را مفصل به ايشان گفتم ، كه بينهايت منقلب شد و اشك در چشمانش حلقه زد و به بنده تبريك گفت

در اينجا به كلام الله مجيد، سوگند مى خوردم كه جز حقيقت و عين واقعيت را بيان نكردم به همان قمر بنى هاشم ، ابوالفضلعليه‌السلام تمام عرايضم مو به مو حقيقت داشت و جز اين قصد ديگرى نداشتم از انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام انتظار دارم كه اين مطلب را به چاپ برساند، تا عاشقان حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام بخوانند و هر چه مى خواهند از درب اين خانه بخواهند، و السلام ، التماس دعا

تقديمى از هيئت امناى مسجد امام رضاعليه‌السلام كهريزك ساوجبلاغ هشتگرد محمد صفر كاظمى به حضور حجت الاسلام حاج شيخ على ربانى خلخالى

بسمه تعالى

ان الحسين مصباح الهدى و سفينه النجاه

هيئت متوسلين به قمر منير بنى هاشم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام غلام ويس هاى مقيم قم از استان زنجان - تاسيس ١٣٧٠

بسمه تعالى

سرور ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى على ربانى خلخالى دامت بركاته سلام عليكم ضمن آرزوى توفيق و طلب پيروزى براى شما از درگاه خداوند ايزد منان - بدينوسيله به استحضار مى رساند كه با مطالعه كتاب پر ارزش و جدا با معنا و كامل (چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام - جلد اول ) واقعا تحت تاثير قرار گرفته و پر فيض شديم و تصميم گرفتيم به عنوان يك نمونه از معجزه و كرامات آن بزرگوار را در چند برگ حضور شما سرور عزيز و ارجمند ارسال نمائيم تا انشاءالله اين معجزه از طريق جنابعالى با مصلحت و ديد شما به چاپ برسد و انتشار يابد، تا از اين طريق از آقا ابوالفضل العباسعليه‌السلام و خاندان با عصمت و طهارت ائمه اطهارعليهم‌السلام كه هميشه شرمنده و جيره خوار سفره پر نعمت اين بزرگواران هستيم تشكر و سپاس و ستايش ‍ نموده باشيم به اميد پيروزى و موفقيت عموم دوست داران و طرفداران و شيفتگان اهل بيت بخصوص نويسندگان اين آثار ارجمند

اجركم على الله جزاكم الله خيرا والسلام

٢٨/١١/٧٦

آدرس : يزدانشهر - پشت موتور آب - ٨ مترى امام حسنعليه‌السلام حسينيه حضرت ابوالفضلعليه‌السلام

سرپرست هيئت : حاج شعبانعلى خدا بنده لو

تلفن منزل ٧٣٤٦١١

٥٣ - به شما ربطى ندارد كه من به حسينيه مى روم !

آقاى عبدالرزاق پيرى ، عضو هيئت متوسلين به قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام ، در نامه اى به تاريخ ٢٨/١١/٧٦ در قم مرقوم داشته اند:

محضر مبارك حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاى شيخ على ربانى خلخالى دامت بركاته ، سلام عليكم بدين وسيله نمونه اى از معجزات و كرامات حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را كه بسيار با اهميت و بزرگ مى باشد، به طور خلاصه و پس از يك مقدمه كوتاه ، ذيلا به نظر مبارك مى رساند:

اين جانب عبدالرزاق پيرى در حدود ١٢ سال سن داشتم كه مادر خدا بيامرزم را از دست دادم آن سالها، در روستاى غلام ويس - از توابع شهرستان زنجان - زندگى مى كرديم از همان سال بود كه هيئت متوسلين به قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام تاسيس و بنيانگذارى شد (سال ١٣٥٠) و بنده ، كه بنابر عهد و نذر مادرم اسمم را در اين هيئت نوشته بودم ، موفق شدم با هيئت مزبور به زيارت ثامن الحجج آقا امام رضاعليه‌السلام بروم چندى بعد، به اتفاق برادرم مجددا به مشهد مقدس رفته و مراسم اربعين حسينىعليه‌السلام را در آن ديار پاك برگزار كرديم و پس از آنكه الحمدلله موفق به عزادارى شديم ، به شهر مقدس قم آمديم و تصميم گرفتيم كه در همين شهر مقدس ، در جوار بارگاه بى بى حضرت معصومهعليها‌السلام ساكن شويم و به زندگى ادامه دهيم خوشبختانه از آن زمان تاكنون الحمدلله هر ساله در اربعين سالار شهيدان آقا ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام به عنوان نذر و عهد و پابوسى آقا امام رضاعليه‌السلام به مشهد مقدس مشرف مى شويم و به يارى خدا و عنايت ائمه اطهار، بخصوص نظر لطف آقا امام رضاعليه‌السلام ، به اين امر توجه و اهتمام كامل داريم با اين توضيح مقدماتى ، حال به كرامتى از آقا باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام توجه كنيد:

در تاريخ ١٣/٨/٧٦ مطابق با روز شنبه ٣ رجب المرجب مصادف با شهادت حضرت امام على النقىعليه‌السلام ، همراه برادر كوچكترم (على حسين پيرى ) در مكان مقدس حسينيه حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام مشغول مرمت و بازسازى ساختمان حسينيه بوديم و در طبقه سوم كار مى كرديم فرزند حدودا پنج ساله ام نيز كه نامش را در بدو تولد به ياد آقا ابوالفضلعليه‌السلام ، ابوالفضل نهاده ايم ، در كنار بنده مشغول بازى بود، كه ناگهان از ديد ما پنهان شد. هر چه او را صدا زدم جوابى نشنيدم ، و لذا سخت نگران شدم ، چون از طبقه سوم تا سطح زمين مسير طولانى بود و بچه كوچك به اين سرعت نمى توانست آن مسير را طى كند. سريعا آمدم كه از ايشان با خبر شوم و تذكر بدهم كه مواظب باشد، كه ناگهان در مسير پله ، پسرم ابوالفضل را ديدم كه به صورت معلق در حال سقوط به طبقه همكف حسينيه مى باشد. هر چه تلاش كردم كه بسرعت از پله ها خودم را به ايشام برسانم موفق نشدم زمانى كه به آخرين پله طبقه همكف نزديك مى شدم ، يك لحظه به نظرم آمد كه مى توانم ايشان را همين الان بگيرم و نگذارم كه به زير زمين حسينيه پرتاب شود، ولى با وجود آنكه همه تلاش خودم را به كار بستم موفق به نجات او نشدم و پسرم در يك گردش كه از پاگرد همكف انجام شد، در حال بيهوشى كامل ، مانند يك توپ فوتبال چرخيد و بسرعت با سرو صورت به زير زمين پرتاب شد. در همين حين بى اختيار فرياد (يا ابوالفضل العباس ، يا قمر بنى هاشمعليه‌السلام ) از جگر بركشيدم و در حاليكه از اندوه آن صحنه دلخراش ، قدرت حركت از زبان و پاهايم سلب شده بود، فكرم معطوف اين مسئله گرديد كه ايشان ديگر زنده نمى ماند و در همين جا تمام مى كند.

لذا با چشمى گريان و دلى خالى از اميد، خود را به بالاى سر ايشان رساندم و همزمان ، برادرم نيز به من ملحق شد. وضع به گونه اى بود كه با خودم مى گفتم :

اگر اين به حتى زنده هم بماند ديگر سالم نخواهد بود و عيب دار مى شود. ديگر معطل نشديم و بسرعت كودك را با سر و روى خونين و در حالت بيهوشى كامل برداشته ، روى موتور سيكلت گذاشتم ! گفتنى است كه در همين حين ، زمانى كه دستم را به روى پيشانى او گذاشتم ، احساس كردم سر وى تماما خالى شده و نرم و خرد مى باشد. بارى ، بلافاصله با موتور سيكلت ايشان را سريع به بيمارستان رسانديم ، اما بر خلاف انتظار، حدود چند قدمى به بيمارستان نمانده بود كه ديدم فرزندم ابوالفضل شروع به گريه نمود و از بنده سوال كرد كه چه شد، بابا؟ كجا مى رويم ؟ بعد از مراجعه به اورژانس بيمارستان از چند ناحيه بدن او، از جمله سر و گردن و مهره هاى كمر و پاها، راديو گرافى شد و زمانى كه نتيجه آزمايشات به دكتر بيمارستان ارائه شد، دكتر اظهار داشت كه آزمايشات تماما حاكى از سلامت كودك است و هيچ گونه نقص و عيبى و شكستگى در جسم و بدن ايشان نمايان نيست ! در عين حال پزشك با توضيح علائم خطر، كه تا بعد از گذشت ٢٤ ساعت از وقوع حادثه احتمال بروز آن مى رود، به ما توصيه نمود كه چنانچه علائم استفراغ و تهوع و سرگيجه و غيره در فرزندتان بروز كرد سريعا وى را به بيمارستان منتقل نماييد.

از بيمارستان ، به منزل آمديم اهل منزل بسيار دل نگران و همگى گريان بودند ايشان در بستر خواباندم غالب همسايه ها و فاميلها در خانه ما جمع شده بودند و موقعى كه بنده حادثه را شرح مى دادم ، همه با تعجب و حيرت زده نگاه مى كردند و از تعجب ، دست در دهان داشتند. همگى يك سخن را تكرار مى كردند و آن اينكه اين حادثه يك معجزه و كرامت است ، هيچ گاه كسى با سقوط از آن ساختمان مرتفع ، آن هم پس از ضربات متعدد، زنده نمى ماند. سپس همگى زبان به نصيحت فرزندم گشودند كه : چرا به حسينيه رفتى ؟ چرا افتادى ؟ چگونه افتادى ؟ ديگر به حسينيه نروى ها، جايى كه بنايى است براى تو خطرناك است و....، كه ناگهان در همين لحظه عكس العملى كه واقعا از اين بچه انتظار نمى رفت و حكم معجزه ديگرى داشت ، صورت گرفت : يكدفعه ايشان (ابوالفضل ) از جا برخاست و با وجودى كه ٥ سال بيشتر نداشت تمامى بدنش نيز با ضربات وارده شديدا خورد و خسته بود، بى اختيار و دور از باور صدا زد: يا حسين ، يا حسين ، يا ابوالفضل العباسعليه‌السلام ! و دستش را بر سينه كوبيد و گفت : به شماها ربطى ندارد كه من به حسينيه مى روم ! بله مى روم ! من دوست دارم حسينيه بروم ! و بعد شروع به گريه نمود و بنده او را در آغوش گرفته ، با مهر و عطوفت پدرى دلداريش دادم اين يك نمونه از معجزات و كرامات آن بزرگوار بود كه شرح دادم

ساقى تشنه لبان ، باب الحوائج ، كه بود

روضه مشهد او غيرت جنات نعيم

كه سقايت بود آن چشمه رحمت كه ز فيض

رشحه اوست يكى زمزم و ديگر تسنيم

ساخت روضه او كعبه ارباب نياز

پايه بقعه او پايگه ركن حطيم

هر كه در سايه لطف و كرمش جاى گرفت

ايمن از هول قيامت بود و نار جحيم

٥٤ - نگاه كيميا اثر قمر بنى هاشم عليه‌السلام

جناب حجت الاسلام و المسلمين ، عالم عارف ، آقاى سيد مرتضى مجتهدى سيستانى ، از مدرسين حوزه علميه قم ، طى مرقومه اى در ايام فاطميه سال ١٤١٨ ه‍ ق نوشته اند: مرحوم سلاله الاطياب آقاى حاج سيد عباس رئيسى ، از ذاكرين مهم و قديمى ارض اقدس رضوى كه تازه دار فانى را وداع گفته اند، دو سال پيش جريان مكاشفه و شرفيابى خود به محضر مقدس ‍ حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام و شفاگرفتن خويش را اينچنين براى حقير نقل كردند:

زمستان چند سال قبل ، در يك روز برفى ايشان به زمين مى خورند و استخوان بالاى پايشان مى شكند. مدتى در بيمارستان و سپس در منزل فرزند ارشدشان آقاى سيد على اكبر رئيسى بسترى مى شوند، ولى بر اثر كهولت سن اثرى از بهبودى در ايشان ديده نمى شود، تا اينكه در يكى از روزهايى كه در منزل فرزندشان بسترى بودند، در عالم بيدارى مى بينند حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، سوار بر اسب ، داخل حياط منزل تشريف آورده مقابل اتاقى كه ايشان بسترى بودند آمدند و سپس نگاهى به نوكر قديمى خود، آقاى حاج سيد عباس رئيسى ، افكندند و تشريف بردند.

پس از آن آنگاه كيميا اثر، با آنكه سن آن مرحوم در آن زمان از هشتاد سال متجاوز بود، بهبودى مى يابند و قدرت راه رفتن پيدا مى كنند.

نگاهى كه مى تواند مرده را حيات بخشد، از سلامت بخشيدن به استخوان شكسته عاجز نيست

يك قافله تشنگى

در خيمه ، كسى خدا خدا مى خواند

يك كودك تشنه لب ، دعا مى خواند

اى دست ! چرا؟ چرا به خاك افتادى ؟

يك قافله تشنگى ، تو را مى خواند(٣٣٩)

٥٥. - شب تاسوعا فرا مى رسد

جناب حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد كاظم پناه رودسرى ، از فضلاى حوزه علميه قم ، نوشته اند:

اين جانب حاج شيخ محمد كاظم پناه رود سرى در ايام فاطميه دوم سال ١٤١٧ هجرى قمرى مطابق سال ١٣٧٥ شمسى در منزل جناب آیت الله آقاى سيد طيب جزايرى خدمت برادر گرامى حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ على ربانى خلخالى بودم ايشان فرمودند: كتابى درباره معجزات و كرامات حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام نوشته اند و اينك مشغول نگارش جلد دوم آنند و چنانه كرامتى از حضرت ابوالفضلعليه‌السلام در ياد دارم بر ايشان نقل كنم تا در كتاب بياورند. بنده كرامتى را كه از مرحومين آیت الله حاج شيخ محمد على اراكىرحمهم‌الله و آیت الله حاج شيخ عباسعلى اسلامى بنيانگار جامعه تعليمات اسلامى ، در زمان رژيم طاغوتى شنيده بودم برايشان ذكر كردم و ايشان فرمودند كه شما اين مطالب را بنويسيد. ذيلا حسب الامر ايشان به نقل دو كرامت مزبور مى پردازم

٥٦. - روضه خوانى در كشتى

مرحوم آیت الله العظمى آقاى حاج شيخ محمد على اراكىرحمهم‌الله در سال ١٣٥٦ شمسى ، مطابق سال ١٣٩٧ قمرى ، به اتفاق فرزندشان جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عازم زيارت عتبات عاليات در كشور عراق بودند. بنده به اتفاق چند نفر از دوستان طلبه در خانه مرحوم اراكى خدمتشان رسيديم ايشان در آن شب چند مطلب را براى ما نقل كردند كه يكى از آن مطالب راجع به كرامات حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام بود. ايشان فرمودند: پدرم ، كه يكى از علماى زمان خود بود، زمانى به مكه مشرف شدند و در حين مراجعت ، با كشتى عازم ايران گشتند. حدود پانزده روز طول كشيد تا كشتى از بندر جده به يكى از بنادر ايران رسيد. اين پانزده روز كه در كشتى بودند، مصادف با دهه عاشورا شد و طبعا به سنت معمول ، مجالس عزادارى بر پا شد. خوشبختانه روضه خوانى هم در كشتى بود كه براى هر دسته اى از حجاج ، روضه خوانى مى كرد.

در همين ايام اتفاقا مرض وبا نيز در ميان سرنشينان كشتى شيوع پيدا كرد و خيلى از سرنشينان بدين مرض مردند و جنازه آنان را سرنشينان كشتى تجهيز كرده ، به دريا انداختند. در اين اثنا پدرم هم سخت مريض مى شود، به حدى كه وقتى رفقايش به عيادت وى مى آيند و يكى از آنان از ديگرى مى پرسد: حال آقا چه طور خواهد شد؟ او سرش را به عنوان ياس از بهبودى پدرم ، بالا مى كند، كنايه از اينكه هرگز خوب نخواهد شد.

در اين حال پدرم متوسل به ائمه مى شود، تا اينكه شب تاسوعا فرا مى رسد و در آن شب دست به دامن آقا حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى زند و شفاى خود را توسل كاملا خوب مى شود و به سلامت به وطن باز مى گردد.

٥٧. - نام كودك را عباس و كنيه اش را ابوالفضل مى گذارد

جناب مستطاب آقاى عبدالحسين جواهر كلام ، از احفاد مرحوم آیت الله العظمى صاحب جواهر، طى مرقومه اى سه كرامت را نقل كرده اند كه مى خوانيد:

١ - اعتقاد به مقام شامخ حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام در ميان آقايان عرب و سايرين ، از امور ثابت و مسلم است ، به حدى كه بعضيها حاضرند به هر كسى يا چيزى قسم دروغ ياد كنند، جز نام نامى حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام در منطقه كربلا و بلاد مجاور آن سرزمين پاك ، آن حضرت به (ابوراس الحار) و صاحب كرامت مشهور است

جد بزرگوار اين جانب مرحوم مغفور عبدالحسين (١٣١٣ - ١٣٨٧ ق ) فرزند علامه گرانقدر ميراحمد جواهرى (١٢٧٠ - ١٣٤٠ ق ) و نتيجه شيخ الطائفه الاماميه شيخ الفقها و المجتهدين شيخ محمد حسن نجفى (صاحب جواهر)قدس‌سره اسرار هم از جمله ارادتمندان و معتقدان به آن حضرت بود، كه والد معظم اين جانب آقاى عباس جواهرى (ولادت ١٣٦٢ ق ) از ايشان چند كرامت را كه براى شخص ايشان اتفاق افتاده بود، نقل مى كرد:

مرحوم مغفور جد امجدم ، پس از ازدواج با علويه بى بى دخت سيد هاشم وتوت (ال وطوط) با وجود دوا و درمان ، مدتها داراى اولاد نمى شدند. پس ‍ از نوميدى از دكتر و دارو، روى اعتقاد راسخ خود، به كربلا معلى سفر كرده ، از حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام درخواست فرزند مى نمايد. خداوند متعال به بركت آن حضرت پس از مدت كوتاهى به ايشان فرزند ذكورى عنايت مى فرمايد كه به همين جهت نام كودك را (عباس ) و كنيه اش را (ابوالفضل ) مى گذارد. اين كودك همين طور از كودكى تا سن پيرى عشق و ارادت به قمر بنى هاشمعليه‌السلام را در دل خود تقويت مى كند و هرگاه گرفتارى پيش مى آيد قمر بنى هاشمعليه‌السلام را به كمك مى خواند.

٥٨ - ناگهان پايش به سنگى مى خورد

٢ - مرحوم عبدالحسين روزى يك جعبه نوشابه حمل مى كرده است ، ناگهان پايش به سنگى مى خورد و نقش زمين مى شود. افزون بر اين ، جعبه اى نيز كه در دست داشته روى زمين مى افتد و در نتيجه تعداد زيادى شيشه (بطرى ) منفجر مى شود و انفاجار آنها به بدن وى آسيب مى رساند، و مهمتر از همه ، به چشمهاى ايشان اصابت جدى وارد مى شود. ايشان به محض ‍ آنكه متوجه اصابت تركش شيشه ها به چشم خود مى شود، دو چشم نقره اى براى آستان حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام نذر مى كند كه در صورت بهبودى به نذر خود وفا نمايد. پس از معالجه و بيرون آوردن خورده شيشه ها از چشم ، بهبودى غير منتظره اى به دست مى آورد و از همين رو به زيارت عتبات كربلا مى رود و دو چشم نقره اى به آستان مقدس حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام اهدا مى كند.