چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76118
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76118 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٩١ - گفت شما را به خدا شما هم يا اباالفضل بگوييد

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد نجفى زنجانى ، از علماى زنجان ، در يادداشتى كه به دفتر انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام فرستاده است چنين مى نويسد:

در تاريخ ١٣٤٨ هجرى شمسى به عنوان تبليغ در ايام ماه مبارك رمضان از قم به منطقه طارم كه از توابع زنجان است رفته بودم آنجا در روستايى به نام زهتور آباد انجام وظيفه مى نمودم و بعد از پايان ماه مبارك رمضان در صدد برآمدم كه به زنجان برگردم آن زمان ، وسيله نقل و انتقال غير از اسب و قاطر در روستا نبود. لذا به اتفاق چند نفر مكارى (كرايه دهنده اسب و قاطر) از آنجا به طرف زنجان حركت كرديم آنان به اين جانب خيلى احترام كردند و كتاب و وسايل مرا حمل نموده و خودم را نيز بر قاطرى سوار كردند. پس از عبور از رودخانه (قزل اوزن ) مى بايست از كوهى عبور مى كرديم جاده فوق العاده ناهنجار بود و پرتگاهى عميق داشت اين آقايان براى صرف غذا و دادن علوفه به حيوانات همراه توقف كردند. در اين بين يكى از قاطرها كه بارش پارو و دسته بيل بود، در اثر كج شدن بار از پهلو به زمين افتاد و به سمت دره معلق زد، به طورى كه همگى گفتند اگر به دره بيفتد ديگر سالم نمى ماند. صاحب قاطر هم جوانى بود كه از نظر مالى ضعيف بود. وى با دلى سوزناك فرياد زد: يا اباالفضل العباس ادركنى ! و رو به ما كرده و خطاب به ما گفت : شما را به خدا، شما هم يا اباالفضل بگوييد! ما هم همگى يكصدا فرياد زديم : يا اباالفضل العباس ادركنى ! يكدفعه بار قاطر به طرف طول منحرف شد و دسته بيلها به زمين فرو رفت و متوقف شد! اگر يك چرخ ديگر زده بود به دره مى افتاد، آن وقت ديگر قابل نجات نبود. بارها را باز كردند و قاطر را از آن خطر هولناك نجات داده به جاده آوردند، صاحب قاطر شديدا گريه مى كرد و از كرامت حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام ياد مى كرد.

٩٢ - اين كار ٢٥ مرتبه تكرار شد

حضرت آیت الله سيد محمد على روحانى قمى ، امام جماعت محترم مسجد امام حسن عسكرىعليه‌السلام در روز شنبه سوم مرداد ١٣٧٣ مطابق ١٤ صفرالخير ١٤١٥ اظهار داشتند:

مرحوم پدرم فرمود: روزى در حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام بودم ، مردى وارد شد در حاليكه يك مجيدى در دست داشت و مى خواست در داخل ضريح بيندازد.

يكى از خدام آمد و با اصرار به وى گفت : پول را به نام آقا به من بده او متقابلا امتناع مى كرد و مى گفت : چون نذر كرده ام بايد مجيدى را به داخل ضريح مطهر بيندازم عاقبت به خادم گفت : من يك نخ قند (نخ سطلى ) به پول مى بندم و پول را به داخل ضريح مى اندازم تا نذر من ادا شده باشد، سپس شما آن را در آوريد. و او پذيرفت مجيدى را با نخ بستند و صاحب نذر آن را داخل ضريح مطهر افكند. پس از آن خادم هر چه نخ را كشيد مجيدى بالا نيامد مرتب در وسط راه گير مى كرد!

پدرم اضافه كرد: من شمردم اين كار ٢٥ مرتبه تكرار شد، هر دفعه گير مى كرد و آخرش هم بالا نيامد. عاقبت خادم گفت : يا قمر بنى هاشم ، پول مال شماست ، ولى نخ مال ماست ! لااقل نخ را بدهيد بيايد! و اينجا بود كه نخ صحيح و سالم بالا آمد و پول داخل ضريح افتاد!

٩٣ - السلام عليك يا اباالفضل العباسعليه‌السلام

حجت الاسلام و المسلمين مروج و حامى مكتب محمد و آل محمدعليهم‌السلام حاج سيد على ميرهادى نوشته اند:

در دو سال اخير همراه عده اى از دوستان مسئول در نظام جمهورى اسلامى به منطقه عشاير نشين ازنا و اليگودرز در استان لرستان سفر نموديم در اين سفر برادر كشاورز، مسئول جهاد سازندگى ازنا، راهنماى ما بودند. بنده عشاير را تماما ارادتمند اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام يافتم به دوستان هم عرض كردم كه در زندگى اين جمع كثير، بنده آنچه ديدم و دريافتم ارادت به ساحت آل الله بود. اما جريانى را كه آقاى كشاورز از ارادت عشاير به ائمهعليهم‌السلام مخصوصا به ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، نقل كردند به اين شرح است گفتند:

روزى يكى از آشنايان ما كه از عشاير است به منزل ما آمد و گفت يك عريضه از زبان من خدمت اميرالمومنينعليه‌السلام راجع به حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام بنويسيد. گفتم : من جرات نمى كنم بنويسم ! رفت و به ديگرى داد نوشت موضوع عريضه اين بود كه : يا اميرالمومنين ، من مى خواستم پسرم به سربازى نرود، گوسفندى را نذر فرزندتان حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام نمودم ولى سودى نبخشيد و پسرم را به خدمت بردند (به بيان او) چرا حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام نذر مرا نپذيرفته و پسرم به سربازى رفته است بارى نامه را نوشت گفتم حالا چگونه آن را به دست حضرت علىعليه‌السلام مى رسانى ؟ گفت : به آب رودخانه مى سپارم به دست حضرت مى رسد. همين كار را هم كرد. بعد از يك ماه پسرش از خدمت معاف شد و به منزل برگشت !

٩٤ - مستقيما روانه سقاخانه شديم

جناب ثقه الاسلام جناب آقاى حاج سيد محمد باقر گلستانه ، معجزه اى را كه از حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام در مورد فرزند شهيدش ، سيد محمد گلستانه ، روى داده است چنين بيان مى كند:

١ - در تاريخ چهاردهم محرم الحرام ١٣٣٦ ه‍ ش در نجف اشرف خداوند تبارك و تعالى فرزندى به من عنايت فرمود كه پسر بود و نام محمد حسين را بر او گذاشتم آن موقع سقاخانه اى كنار درب صحن مطهر حضرت على بن ابى طالبعليهما‌السلام قرار داشت همچنين اطراف حرم مطهر شلوغ و پر از زوار بود و هيئتهاى مختلف و دستجات گوناگون وارد حرم مى شدند و عزادارى مى كردند. من مشغول سقاخانه بودم كه شب سوم بعد از تولد پسرم (سيد محمد حسين ) بود و من مشغول كار در سقا خانه بودم كه برادر بزرگترم مرحوم حجت الاسلام حاج سيد جعفر گلستانه به سقاخانه آمد و گفت : چه نشسته اى كه بچه ات دارد تلف مى شود! گفتم : براى چه ؟ گفت : اين بچه سه شبانه روز است كه ادرار نكرده است و مستمرا مشغول گريه است

همراه اخوى به طرف منزل رفتيم و بچه را برداشتيم و پيش دكترى برديم كه به دكتر كروى معروف بود. دكتر به بدن بچه نگاهى كرد و گفت خداوند راه ادرارى براى اين بچه خلق نكرده است ، و كار من نيست كه بچه را عمل جراحى كنم همين امشب بچه را به بغداد برسانيد و الا بچه تا صبح فردا تلف خواهد شد. از آنجا روانه مطب دكتر محمود شوكت در نجف شديم و دكتر شوكت نيز همان حرف دكتر كروى را زد. سپس روانه مطب دكتر ديگرى به نام دكتر جراح خليل جميل شديم و او هم همان حرف را زد كه ، اين بچه عمل جراحى مى خواهد و عمل نيز در بغداد انجام مى شود.

شب هفتم محرم بود، سقاخانه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام درب حرم مطهر حضرت على بن ابى طالبعليهما‌السلام برقرار بود. ديگر جايى نرفتيم و از نزد دكتر خليل جميل مستقيما روانه سقا خانه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام شديم چند قطره از آب سقاخانه را به دهان بچه چكانديم و پرچمى سبز رنگ نذر حضرت ابوالفضلعليه‌السلام براى سقا خانه آورده بودند، آن پرچم را هم گرفتيم و دور قنداق بچه پيچيديم و خطاب به حضرت گفتيم : يا ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، مى دانيد كه صادقانه خدمتگزار شما هستم ، شفاى اين بچه را از تو مى خواهم سپس ‍ روانه منزل شديم و منتظر مانديم اذان صبح بود كه مادرم مرا از خواب بيدار كرد. گفتم چه شد، بچه تلف شد؟ گفت : بچه دارد بازى مى كند. رفتم ديدم راه ادرار وى باز شده است بحمدالله از آن به بعد، بر اثر قطره آبى كه از سقاخانه حضرت در دهان بچه ريخته بودم ، فرزندم خوب خوب شد و هيچ ناراحتى نداشت تا اينكه در سال ١٣٦١ ه‍ ش به جبهه هاى حق عليه باطل عزيمت كرد و پس از يك سال و يازده ماه كه در جبهه بود شربت شهادت نوشيد.

٩٥ - اثرى از غده ها ديده نمى شود

معجزه زير نيز از حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام براى شهيد سيد ناصر گلستانه مشاهده شده است :

٢ - در سال ١٣٤٠ ه‍ ش خداوند تبارك و تعالى فرزند پسر ديگرى به من داد كه نام او را سيد ناصر نهادم زمانى كه كودك به سه ماهگى رسيد، در دو طرف سينه وى دو غده به بزرگى يك گردو ايجاد شد. او را پيش پزشك برديم ، پزشك معاينه كرد و گفت اينها غده است و چاره اى ندارد جز آنكه او را عمل كنيم اما چون اين بچه ، به علت پايين بودن سن ، طاقت عمل جراحى را ندارد بايد چند سالى بگذرد تا قدرت جسمى او افزايش يابد و تاب عمل جراحى را داشته باشد.

بچه را برداشتيم ، به جايى كه سقاخانه را در روز عاشورا نصب مى كرديم برديم و از خاك آن زمين ، به نيت شفا و توسل به حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام كمى به سينه كودك ماليديم ، چند روز بعد متوجه شديم كه در سينه بچه اثرى از غده ها ديده نمى شود. وى نيز در سال ١٣٦٥ ه‍ ش شربت شهادت نوشيد.

٩٦ - دخترم شفا يافت

در مورد دخترم مريم گلستانه (متولد ١٣٣٨) نيز از حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام كرامتى مشاهده كرده ام كه شرح آن از قرار زير است :

٣ - در سن دو سالگى بود كه از درد شديد پاها ناله و شكايت مى كرد. ناگريز او را نزد دكتر برديم دخترم آن قدر درد مى كشيد كه هيچ كس جرئت دست زدن به پاى او را نداشت دكتر او را معاينه كرد و گفت بايد از دوپاى او عكس گرفته شود. وقتى عكس گرفتيم ، معلوم شد كه استخوان هر دو پا از سر زانو تا قوزك روى پا تمام ريشه زده است (مثل ريشه درخت ) و سر ريشه ها مثل سوزن به گوشت پا فرو مى رفت

دكتر گفت بايد گوشت پا را بشكافيم و استخوان را بيرون آوريم و ريشه ها را بتراشيم ، ولى سن بچه كم است و طاقت عمل راندارد. كودك را از شدت ناراحتى بلند كرديم (مثل مار تكه تخته بود) و به سوى همان سقاخانه روانه شديم شخصى در آن محل نشسته بود و مهر و تسبيح مى فروخت از آن شخص خواهش كرديم صندوقش را مقدارى كنار بكشد تا از خاك آن روى پاى بچه بريزيم و مالش بدهيم خاك را روى پاى كودك ماليديم و روانه منزل شديم اينجا نيز طولى نكشيد كه متوجه شديم كودك ديگر شكايتى از پاهايش ندارد و به لطف خداى تبارك و تعالى و عنايات بنده خالصش ‍ حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام دخترم شفا يافت و درد و ناراحتى شديد وى برطرف شد.

٩٧. از اينها كدام يك ريش مى تراشيدند؟

آقاى منظور حسين جابر حسين الغارى مير پور خاص سند پاكستان ، از حوزه علميه قم ، در نوشته اى چنين آورده اند:

رئيس زندانهاى استان سند پاكستان ، در حرم مطهر حضرت معصومهعليها‌السلام نشسته بودند. ايشان در استان سند به عدالت و وثاقت معروف بوده ، به عنوان مومن كامل شناخته مى شوند. مردى عابد و زاهد و پرهيزكار هستند، و حكم على بن يقطين عصر خويش را دارند. مومنين بسيارى را از زندانهاى دولتى آزاد كرده اند.

ايشان ، كه از محضر آیت الله شيخ غلام مهدى نجفى (موسس دانشگاه جعفريه سند) و آیت الله سيد ثمر حسن زيدى (موسس مدرسه مشارع العلوم حيدر آباد سند) بسيار مستفيد و مستفيض ‍ شده اند، به من گفتند:

در سال ١٣٦١ ه‍ ق / ١٩٧١ ميلادى در حرم مطهر حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباسعليه‌السلام نشسته بودم و مشغول عبادت و زيارت بودم آن وقت من محاسن خود را مى تراشيدم ناگاه شخصى نورانى كه چهره اش ‍ مثل مهتاب روشن بود و هيبت و عظمت داشت جلوى من آمد. جرئت نمى كردم كه با او همكلام شوم بالاخره به من گفتند كه اى منظور حسين ، كلمه ايمان را ورد كن ! من روبروى آن جناب كلمه ايمان را ورد كردم سپس ‍ از من پرسيدند: چه كسى به تو گفته است كه اين ، كلمه ايمان و اسلام است

گفتم : حضرت پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند: آيا صاحب ولايت هستى و بر اميرالمومنين و امام حسينعليهما‌السلام و صاحب اين مشهد (حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام ) ايمان دارى ؟ گفتم : بلى الحمدلله گفتند: از اينها، كدام يك ريش مى تراشيدند؟ من جوابى ندادم ، كه پشيمان و نادم بودم آن بزرگوار به طرف ضريح مقدس روانه شده ، از نظر من غايب گشتند.

٩٨ - اى صاحب مشك كوچك مشكل من را حل كن !

جناب آقاى محمد علامه ، شاعر و مداح معروف اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين در تهران ، طى مرقومه اى چند كرامت از حضرت ابوالفضلعليه‌السلام فرستاده اند كه نوشته ايشان را با هم مى خوانيم :

١ - حضور حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى زيد توفيقاته العالى محترما عرضه مى دارد:

از كتاب كرامات حضرت ابوالفضلعليه‌السلام كه حاصل زحمات بى شائبه حضرت عالى مى باشد، بهره وافرى بردم از اين حقير خواسته بوديد كه بنده هم كراماتى را نقل نمايم با اينكه نمى خواستم در مقابل بزرگانى كه كراماتى را از آن حضرت بيان فرموده اند، مصدع شده باشم ، ولى به مصداق :

بلبل به باغ و جغد به ويرانه تاخته

هر كس به قدر همت خود خانه ساخته

بعضى از مشهودات خويش از عنايات آن بزرگوار را به عرض مى رسانم :

سالى مشرف بودم به كربلا، درب صحن مطهر حضرت سيدالشهداعليه‌السلام ايستاده بودم كه ديدم صدايى از عربانه (درشكه ) بلند است متوجه دختر ديوانه اى شدم كه سوار درشكه بود و محارمش اطراف او را گرفته بودند و او فرياد مى كشيد و تمام جمعيت نظاره گر را پريشان كرده بود. چند روز اين منظره تكرار شد و هر روز مى ديدم كه او را از حرم حضرت امام حسينعليه‌السلام به حرم حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام مى برند. تا اينكه روزى ديدم در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام جمعيتى گرد آمده اند. پرسيدم چه خبر است ؟ رفقاى من گفتند: كه پدر دختر، با زحمت زيادى دخترش را پايين پا خوابانده به ضريح بسته است و خود نيز به حضرت ملتجى شده است جلو رفتم مشاهده كردم كه پدر، به رسم اعراب در هنگامى كه به مشكلى گرفتار شوند، عگال خويش را به گردن انداخته ، دو طرف چپيه را به ضريح مطهر بسته بود و گره روى گره مى زد و با هر گره اى يكى از اسامى و القاب حضرت را به كار مى برد. گاه مى گفت : اى برادر زينب ! و گاه مى گفت : اى علمدار حسين ! و گاه : اى سقاى طفلان حسين ! و گاه نيز: اى صاحب مشك كوچك ، مشكل من را حل كن !

يكمرتبه گره هاى كورى كه روى هم زده بود، باز شد و دختر از پايين پا بلند شد و گفت : بابا برايم زيارت عباسعليه‌السلام بخوان ! و بدين طريق شفا گرفت

٩٩ - از خدا شفاى تو را خواستم

٢ - يكى از همكارانم نقل كرد: روز تاسوعا به بيمارستان بوعلى تهران رفتم تا براى مسئولين روضه بخوانم ديدم جوانها يك پرچم سياه بالاى تخت خود زده اند (آيس من الحياه و آنس بالموت )، و مثل شمع مشغول آب شدن هستند. در آن ميان جوانى مرا صدا زد و گفت : آقا، من هم جوانم ، آرزو داشتم مثل همه جوانها براى حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام عزادارى كنم

تاسوعا و عاشورا گذشت ، روز اربعين در بازار نوحه مى خواندم ، جوانى عجيب سينه مى زد، تا مرا ديد جلو آمد و گفت : آقا، مرا مى شناسى ؟ گفتم : خير. گفت :

يادتان هست روز تاسوعا، بالاى تخت من آمديد؟ شب كه شما رفتيد، حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام آمد و به من فرمود: برخيز! گفتم : طاقت ندارم گفت : از خدا شفاى تو را خواستم و الحمدلله بهبود حاصل شد.

١٠٠ - شيعيان خودشان ضريح خواهند ساخت

٣ - شش اماميهاى هند ضريح كوچكى براى حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام درست كرده بودند كه با بودن صندوق خاتم براى حرم كوچك بود. آنها كليددار را ديده و با عده اى كه به او داده بودند، او را وادار كرده بودند كه از مرحوم صنيع خاتم بخواهد مقدارى از صندوق خاتم روى مرقد مطهر را بريده ، كوچك كند تا بتوانند دور صندوق بگردند و نذورات جمع كنند. خبر به مرحوم آیت الله العظمى آقاى حاج سيد محسن حكيمرحمه‌الله رسيد و ايشان به حرم مشرف شدند. آن شب من هم توسط حضرت آیت الله آقاى حاج شيخ محى الدين ممقانى زيد توفيقاته العالى ، كه الان مقيم شهر مقدس قم هستند، به حرم مطهر دعوت شدم و در حالى كه قبر مطهر پيدا بود، اشعارى خواندم كه آقا خيلى گريه كردند. در اثناى مجلس ، هر چه كليددار آمد و خواست آن ضريح كوچك را روى قبر مطهر بگذارد ايشان فرمودند: شيعيان ، خودشان ضريح خواهند ساخت و چنين بود كه به دستور مرحوم آیت الله حكيم اين ضريح مطهر براى مرقد مقدس ‍ حضرت ساخته شد.

١٠١ - قبر كوچكى بود

٤ - حقير، چند سالى را با مرحوم حاج شيخ على اكبر واعظ تبريزى در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام عصرها منبر مى رفتيم و جمعيتى فوق العاده پاى منبر حاضر مى شدند روزى يكى از خدام به بنده گفت : كليددار تو را مى خواهد. رفتم ، محبتى كرد و گفت : چيزى بخواه ! عرض كردم : احتياجى نيست ، اگر اصرار دارى محبتى فرموده دستور بدهيد كه به سرداب مقدس مشرف شوم و كنار قبر مطهر فيضى ببرم يك روز بعد از ظهر به معيت دو نفر از دوستان اجازه دادند كه به سرداب بروم وقتى كه غسل كرده و آماده تشرف شديم ، يك نفر از افراد ايرانى اهل مازندران رسيد و گفت ترا به خدا هر جا مى رويد مرا هم ببريد.

جاى همه دوستان خالى ، از كنار علقمه مشرف شده ، و پس از عبور از يك راه روى كوچك ، كنار قبر مطهر رسيديم قبر كوچكى بود. گفتم : عباس بلند قد، با اين قبر كوچك ؟ يادم آمد كه حضرت سيدالساجدين بدن قطعه قطعه حضرت را جمع كرده و دفن نموده است

١٠٢ - واعظ دل سوخته

٥ - اوايل منبر رفتم كه شايد حدود ٥٥ سال قبل باشد، شبها منزل مرحوم حاج غلامحسين مس فروش (واقع در باغ حاج محمد حسن ، خيابان رى تهران ) با مرحوم نظام رشتى ، واعظ دلسوخته اهل بيتعليهم‌السلام منبر مى رفتيم شب آخر اين شعر را خواندم :

اين همه دانند كه روز نبرد

كس نكند ناله و اظهار درد

چون به سر نعش برادر نشست

شاه چرا گفت كه پشتم شكست ؟

ديد كه لشگر همه در هلهله

كف زن و شادان ، همه در ولوله

يعنى شاها علمت سرنگون

قد علمدار تو شد غرق خون !

گفت فلك ، روز اميرى گذشت

گوى به زينب ، كه اسيرى رسيد

در شب ديجور اگر خواب نيست

گو به سكينه كه دگر آب نيست

يادش به خير، روح اين سوخته اهل بيتعليهم‌السلام هميشه شاد باد و با ارباب با وفايش محشور باد!

١٠٣ - اقليت هاى مذهبى نذر كرده اند

٦ - ايام عاشورا، يكى از مجالس شبهاى من در تهران ، ميدان هفت تير، هيئت ثارالله ، برگزار مى گردد. سال گذشته ، شب تاسوعا، ديدم گوسفند فراوانى آورده اند. يكى از موسسين هيئت گفت : مقدارى از آن گوسفندها را اقليت هاى مذهبى نذر كرده اند و فردا، اطعام ظهر تاسوعاى ما بيشتر براى اقليت هاى مذهبى است كه به طرز بسيار جالبى تقديم آنها مى نماييم و آنها نيز با اشتياق فوق العاده و اشتهاى زائد الوصفى آن را ميل مى نمايند.

از بنده پرسيدند كه چه تابلوى بنويسيم ؟ عرض كردم : مرقوم نماييد:

شمع ما امشب ضيافت مى كند پروانه را

مى توان قربان شدن مهمان و صاحبخانه را!

ميزبان : علمدار حسين ، حضرت عباسعليه‌السلام مهمان : اقليت هاى مذهبى در خاتمه ، بنا به اصرار حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى نوحه اى را هم به رسم يادگار تقديم مى نمايم :

كنار نهر علقمه گفتى عزيز فاطمه اى ساقى لب تشنگان پشتم شد از داغت كمان برادر من ، برادر من (٤ بار) ديشب به دور خيمه ها مى گشتى از مهر و وفا اكنون ز جور اشقيا دست از تنت گشته جدا برادر من ، برادر من (٤ بار) يار و غمخوار منى مير و علمدار منى نور دو چشمان منى سقاى طفلان منى برادر من ، برادر من اى زاده فخر عر ب ماه بنى هاشم لقب اطفالم از سوز عطش در خيمه گاهم كرده غش برادر من ، برادر من اى نازنين برادرم پشت و پناه خواهرم برخيز و برپا كن لوا آبى ببر در خيمه ها برادر من ، برادر من اى يادگار مرتضى چگونه بينم از جفا عمود آهن بر سرت صد پاره پاره پيكرت برادر من ، برادر من

از مولف دانشمند و بزرگوار كتاب تشكر كرده و از عموم خوانندگان التماس ‍ دعا دارم اميد است خداوند محبت اين خاندان را روز به روز در دل ما زيادتر نموده ، در دنيا از زيارت و در آخرت از شفاعتشان محروم نفرمايد..

هديه مور به دربار تو اى آيت نور

غير ران ملخى نيست كه تقديم كند

اين كرامات در روز ترويه ٨ ذى الحجت الحرام به دفتر انتشارت مكتب الحسينعليه‌السلام رسيده است

١٠٤ - كودك مرده زنده شد!

جناب حجت الاسلام و المسلمين ، حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام آقاى سيد حسين حسينى تهرانى ، فرزند آیت الله آقاى حاج سيد محمد على حسينى تهرانى حفظه الله تعالى ، طى مكتوبى مورخ ٢٠/٧/٧٤ شمسى چنين نوشته اند:

در سفر تيرماه ١٣٦٨ هجرى شمسى به مشهد مقدس ، شبى در صحن گوهر شاد با عم مكرم ، جناب آقاى سيد محمدرضا حسينى حجازى ، كه ساكن مشهد مى باشند، ملاقات كردم به اتفاق دقايقى را در صحن نشسته و گفتگو مى كرديم در اثناى سخن ، ايشان داستانى را از كرامات قمر بنى هاشم ، باب الحوائج الى الله ، حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام نقل كردند، و من نقل اين داستان را از الطاف حضرت ثامن الحجج عليه آلاف التحيه و الثناء در آن سفر مى دانم ايشان گفتند:

روزی جناب آقاى معتمدى ، خياط همسايه مسجد قائم تهران واقع در خيابان سعدى شمالى ، به مغازه من كه يك دكان زرگرى در خيابان منوچهرى بود آمد و اين داستان را از جريان تشرفش به عتبات عاليات كه در دوران قبل از انقلاب انجام شده بود نقل كرد:

در حرم حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام مشغول زيارت بودم ، مردى از اعراب باديه جعبه اى را كه با طناب بسته بودند نزد ضريح مقدس آورد و سپس خود رفت و در گوشه اى ايستاد. آنگاه مرد و زن رشيدى با هيئت و لباس اشرافى وارد شدند و بالاى سر جعبه ايستاده ضريح مبارك را گرفته و به شدت تكان دادند و چيزهايى به عربى گفتند لحظاتى نگذشت كه جعبه تكانى خورد، طنابها كنار رفت و با كمال تعجب ديديم پسر بچه ١٠ - ١٢ ساله اى از ميان آن سر برآورد! مردمى كه شاهد ماجرا بودند، با ديدن اين واقعه شگفت ، از مردى كه اول بار جعبه را آورده بود سر ماجرا را جويا شدند. او گفت : اين مرد و زن ، كه رئيس قبيله اى از عشاير عربند، اولاد نداشتند. رياست قبيله هم در بين آنان موروثى است پس از گذشت سالها، خداوند اين يك پسر را به آنها داده بود، لكن مدتى بود كه پسر مريض شده و معالجات گوناگون در مورد وى فايده اى نبخشيد، تا آنكه به عنوان تنها راه باقى مانده تصميم گرفتند او را خدمت حضرت بياورند. مواظبت از وى در بين راه را هم ، كه بيش از دو روز به طول انجاميد، بر عهده من كه خادمشان هستم گذاردند. در بين راه حال بچه سخت تر شد و از دنيا رفت او را در اين جعبه گذارده و درب آن را بستم ، ولى براى آنكه پدر و مادرش دلشكسته و نااميد نشوند موضوع را به آنها نگفتم اما حقيقت آن است كه دو روز بود فرزند آنها مرده بود و شما ديديد كه چگونه ، با كرامت و عنايت حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام ، جان رفته ، به كالبد بازگشت و سلامت خود را به دست آورد. اينجا بود كه پدر و مادر و همراهان او تصميم گرفتند بچه را نزد شيخ و بزرگى كه در كربلاى معلى داشتند ببرند. من هم به دنبالشان رفتم

شيخ آنجا از پسر پرسيد: چه ديدى ؟

گفت : من مرده بودم ، زمانى كه پدر و مادرم به حضرت متوسل شدند، فرشته اى روح مرا به غرفه اى بسيار زيبا و نورانى در آسمان برد دم در ايستاد. آقايى كه دو دست از بازو نداشتند جلو آمدند. فرشته خدمت ايشان عرض حاجت كرد. آقا به داخل غرفه رفتند. درون غرفه شخصى باهيبت و جلال و جمال تمام نشسته و دو آقازاده بر روى زانوان راست و چپ خود داشتند (شايد كه آن آقا، وجود مبارك پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آن دو فرزند امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام بودند) قمر بنى هاشم به ايشان گفتند: اين مورد را هم عنايت بفرماييد! در جواب فرمودند: كارش تمام شده است ! حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام عرضه داشتند: حال كه اينگونه است ، پس بفرماييد لقب باب الحوائجى را از روى نام من بردارند، من ديگر باب الحوائج نباشم و مردم نااميد برگردند!

در اين هنگام ديدم آقا دست به دعا بلند كرد و حضرت باب الحوائج راضى و مسرور به سوى ما آمدند و به آن فرشته همراه من گفتند: روح او را به بدنش ‍ برگردانيد و اينگونه من به زندگى برگشتم

١٠٥ - فرزندم را حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام شفا داد

آیت الله آقاى حاج سيد حسين موسوى كرمانى فرمودند:

زمان آیت الله العظمى آقاى حاج آقا حسين طباطبايى بروجردىقدس‌سره (متوفاى سال ١٣٨٠ ق ) پسرم مريض شد و او را نزد دكترهاى آن زمان بردم يكى از آنان ، دكتر صباحى بود. وى پس از معاينه و آزمايش فرمود: آپانديس ‍ دارد و من ترديد داشتم كه اينها تشخيصشان درست باشد. در همان روزها، خانواده حضرت آیت الله العظمى بروجردى (قدس‌سره ) به منزل ما آمد و وقتى بچه را در چنين حالى ديده بود، ماجرا را به عرض آقا رسانده بود.

حقير در آن وقت ، به امر معظم له ، همراه جمعى در بيرونى منزل ايشان اشتغال به نوشتن وسائل الشيعه داشتم فرداى آن روز كه من به منزل آقا رفتم ، ايشان پس از احوالپرسى به بنده فرمودند: شما چرا نسبت به فرزندتان بى اعتنا هستيد؟ عرض كردم : حضرت آقا، بنده بى اعتنا نيستم ، به قول اين دكترها اطمينان ندارم

معظم له با آقاى حاج محمد حسين احسن ، كه منشى ايشان بود، فرمودند: به بيمارستان نكويى تلفن بزن و به آقاى دكتر قره گزلو بگو كه برود بچه آقا حسين را ببيند. او برايم با بچه محمد حسن فرق نمى كند (چون يك ماه قبل دكتر قره گزلو، صادق نوه آقا را عمل جراحى كرده بود) دكتر به منزل ما آمد. من و فرزندم همراه دكتر به بيمارستان نكويى رفتيم و خود دكتر وى را آزمايش كرد. تشخيص ايشان هم اين بود كه ، آپانديس است چون روز پنج شنبه بود، دكتر فرمود عمل ، روز شنبه انجام مى گيرد، مى خواهيد وى را در بيمارستان بخوابانيد، نمى خواهيد به منزل برده و صبح شنبه او را بياوريد. گفتم : به منزل مى رويم و صبح شنبه مى آييم بعد از نماز استخاره كردم ، خوب نيامد. لذا نبردم

شنبه و يكشنبه گذشت ، صبح دوشنبه باز حضرت آیت الله بنده را به حضور طلبيدند. و فرمودند چرا مسامحه مى كنيد؟ عرض كردم : استخاره بد آمد. فرمودند اگر اينجا اطمينان نداريد ببريد تهران عرض كردم : امروز عازم تهران هستم معظم له تاكيد بسيارى براى رفتن فرمودند. بنده همراه فرزندم به تهران رفتم (پسر مرحوم قائم مقام الملك رفيع ، دكتر بود در كوچه برلن ). يكسره به خانه ايشان رفتم ، پس از معاينه فرمود: شما را مى فرستم نزد دكترى كه فرزند خودم را نزد او فرستادم آن دكتر، خيابان پهلوى مقابل كافه شهردارى مى باشد. نزد آن دكتر، كه سيد پير مردى به نام دكتر پايا بود، رفتم و جريان را گفتم آزمايشها را كه ديد، گفت خودم بايد آزمايش كنم نسخه اى نوشت ، رفتم براى آزمايش گفتند سه روز ديگر بياييد جواب بگيريد.

شب سوم ، كه صبح آن بايستى مى رفتم جواب مى گرفتم ، هر چه كردم خوابم نبرد. فكرم ناراحت بود كه اگر فردا گفتند بايد فرزندت عمل شود چه كنم ؟ حال اضطرار برايم پيدا شده بود. بعد از نيمه شب ، برخاستم وضو ساختم مشغول تهجد و نماز شب شدم نزديك طلوع فجر، كانه برقى به قلبم زده شد كه ، چرا از توسل به درخانه محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين غافلى ؟ شروع به گريه كرده ، گفتم : خداوندا، به حق چهارده نفس مقدس و به حق حضرت ابوالفضل العباس باب الحوائجعليه‌السلام ، فرزندم را شفا بده ضمنا نذر نمودم كه يك گوسفند نيز قربانى كنم و به فقرا بدهم تا از اين گرفتارى نجات حاصل كنم فردا رفتم جواب آزمايش را گرفته و نزد دكتر بردم پس از مطالعه فرمود: اصلا در آزمايشهاى بنده اثرى از آپانديس نمى باشد و بچه شما كاملا سالم مى باشد فقط در اثر اينكه چند روز غذا نخورده ، قدرى ضعيف شده است و نسخه تقويتى نوشت !

با خود گفتم : اين است اثر دعا و تضرع به پيشگاه خداوند متعال و توسل به درگاه محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين يا من اسمه دواء و ذكره شفاء

١٠٦ - جوان شيعه فرار مى كند

جناب حجت الاسلام آقاى سيد شهريار رضا عابدى پاكستانى ، كه يكى از طلاب متدين حوزه علميه قم مى باشند، نقل كردند:

در هندوستان بين يك جوان شيعه و سنى مشاجره مى شود. جوان شيعه فرار مى كند و پليس در صدد بر مى آيد كه او را دستگير كند. على القاعده نمى بايستى در آن موقعيت حساس به منزلش برود، چون بيم آن بود كه تحت تعقيب پليس باشد. ولى جوان به منزل مى رود و پليس هم او را تعقيب مى كند. در منزل ، او در زير ميز اطاق رفته ، خود را مخفى مى كند و مادر خواهر و بستگان نزديكش شروع به خواندن دعا و توسلات كرده و متوسل به حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام مى شوند و ذكر شريف يا كاشف الكرب عن وجه الحسينعليه‌السلام اكشف كربى بحق اخيك الحسينعليه‌السلام را مى خوانند. پليس براى پيدا نمودن او داخل خانه شده همه جا را مى گردد، و حتى زير ميز را هم نگاه مى كند، ولى در اثر توسلات مزبور بويژه توسل به قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام او را پيدا نمى كنند.