چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76128
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76128 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

معجزات و دلايل امامت حضرت امير المومنينعليه‌السلام

معجزات و كرامات آشكار و ظاهر حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام سيد اوصيا خارج از حد احصاست

در امراضى مثل التيام بخشيدن دست قطع شده هشام بن عدى همدانى سر لشگر در جن صفين ، و بينا شدن ديده يتيمى كه از آبله كور شده بود، و نظير اينها. در احياى اموات سخن گفتن جمجمه (كله پوسيده ) با آن حضرت در سرزمين بابل ، و زنده كردن سام بن نوح ، و زنده نمودن اصحاب كهف در حضور جمعى از اصحاب خود كه در بساط در هوا سير داده بود و صحبت كردن آن حضرت با اصحاب كهف ، چنانچه در زيارت نامه آنحضرت است السلام على مكلم الفتيه فى كهفهم بلسان الانبياء، و نظير اينها.

قطب راوندى در خرايج روايت مى كند از سلمان اعمش ، از سمره بن عطيه ، از سلمان فارسىرضي‌الله‌عنه كه گويد: زنى مومنه و صالحه از انصار، ام فروه نام به منازل اصحاب مى رفت و مردم را به شكستن بيعت با ابوبكر تشويق مى كرد. ابو بكر او را طلبيد و از اين عمل نهى كرد، قبول ننمود. ابوبكر گفت : اى دشمن خدا، مى خواهى مردم را از من متفرق سازى ، مگر تو به امامت من عقيده ندارى ؟ ام فروه گفت : نه تو امام آن كسانى هستى كه به طمع دنيا اطراف تو جمع شده اند، و اگر نباشد متفرق مى شوند! امام ، به نص خدا و رسول ، على بن ابيطالب است امام بايد با حكم خدا مخالفت نكند و عالم به ظاهر و باطن باشد و بت را نپرستد. تو و رفيق تو از آنان نيستيد، چگونه امام امت مى باشيد؟

ابوبكر گفت : خداوند مرا براى اصلاح بندگان به خلافت نصب كرده و اطاعت مرا واجب گردانيده است

ام فروه گفت : والله دروغ و افترا گفتى اگر امامت از راه اجماع مى بود خداوند در قرآن بيان مى فرمود، و حال آن كه فرموده( وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواوَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ ) (٢٣) اگر تو از ايشانى ، نام آسمانها را بگو. ابوبكر از جواب عاجز ماند و گفت : تو بگو، والا تو را به قتل مى رسانم ! آن شير زن گفت : مرا از كشتن مى ترسانى ؟ والله از مرگ باكى ندارم ! پس نام آسمانها را كه از حضرت اميرالمومنين علىعليه‌السلام شنيده بود بر شمرد.

ابوبكر و توابع او متحير ماندند، گفتند: چه مى گويى در حق على بن ابيطالبعليه‌السلام ؟ ام فروه گفت : ما عسى ان اقول فى امام الامه و من اشرقت بنوره الارض و السماء و من لايتم التوحيد الا بمعرفته و لكنك نكثت و استبدلت و بعت دينك بدنياك يعنى : چه بگويم در امامت كسى كه امام امت است و به نور او زمين و آسمان روشن است و كسى است كه توحيد تمام نشود مگر به معرفت او - لكن تو نقض بيعت نمودى و دين خود را به دنياى خود فروختى - ابوبكر به غضب در آمد و حكم به ارتدادآن صالحه كرد و فرمان داد او را به قتل رساندند. اقرباب آن زن او را در خانه خود دفن نمودند.

در آن وقت حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام در مزرعه خود بود، بعد از سه روز مراجعت نمود. كيفيت حال ام فروه را به عرض حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام رسانيدند، بسيار متاثر شد و با اصحاب خود به سر قبر ام فروه تشريف برد زمانى كه بر قبر آن بانوى بزرگوار رسيدند، ديدند نزد قبر آن مومنه مرغان سفيدى هستند كه منقارشان سرخ است وقتى كه مرغان حضرت را ديدند پرهاى خود را به هم زدند و صدا كردند. حضرت نزد قبر ام فروه تشريف آورد و ايستاد و دست مبارك را بلند نمود و عرض كرد: يا محيى النفوس بعد الموت و يا منشى العظام الدراسات احى لنا ام فروه و اجعلها عبره لمن عصاك دعا نمود خداوند ام فروه را زنده كند و براى عاصيان مايه عبرت قرار دهد.

اصحاب نظر مى كردند، حضرت به قبر اشاره اى فرمود، ناگهان قبر شكافته شد و ام فروه از قبر بيرون آمد در حاليكه به لباس سبز پيچيده شده بود. عرض كرد:

يا مولاى اراد ابن ابى قحافه ان يطفى ء نورك فابى لنورك الا ضيائا. اى مولاى من ، پسر ابوقحافه خواست نور تو را خاموش كند، خداوند روشنايى تو را زياد كرد.

اين خبر به ابوبكر و عمر رسيد، هر دو متحير ماندند. سلمان به آنها گفت : جاى تعجب نيست ، اگر اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام خدا را قسم دهد بر اينكه اولين و آخرين را زنده نمايد، به دعاى آن حضرت زنده خواهد كرد. حضرت ام فروه را به شوهرش رد نمود، عناد مخالفين نسبت به وى قويتر گرديد. دو پسر از او متولد شد و شش ماه بعد از شهادت حضرتعليه‌السلام وفات نمود.

نيز از جمله آيات و دلايل امامت شاه اوليا، رد شمس است در زمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ارض بابل ، چنان كه متواترا ذكر شده است

در مناقب و غيره آمده است كه : حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام از حضرت سجادعليه‌السلام و آن حضرت از امام حسينعليه‌السلام روايت نموده است : پدرم حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام چون از جنگ نهروان مراجعت نمود به زمين بابل رسيد. وقت نماز بود، جويريه بن مسهر گويد فرمود: ايها الناس ، اين زمين را خداوند سه دفعه خسف نموده است و به روايتى فرمود: اول زمينى است كه در اينجا بتان عبادت شده اند و سزاوار نيست ، كه نبى و وصى در آن نماز بخوانند. پس حضرت استر خود را راند، ما هم رانديم ، تا آفتاب غروب نمود. بعد از آن كه از زمين بابل بيرون آمديم حضرت وضو گرفت و فرمود: يا جويريه ، اذن للعصر (اذن بگو براى نماز عصر). با حيرت اذان گفتم ، لبهاى مبارك را حركت داد، آفتاب برگشت اقامه گفتم ، حضرت نماز خواند و ما اقتدا كرديم چون تمام شد، دفعتا آفتاب غروب كرد، گويا چراغ خاموش شد و ستاره ها نمايان گشت ! حضرت به من متوجه شد و فرمود اذن للمغرب يا ضعيف اليقين پس نماز مغرب را خوانديم

در زيارت نامه آن حضرت مى خوانيم :

السلام عليك يا من ردت له الشمس فسامى شمعون الصفا.

در اين باب از علما و محدثين مطالب فراوانى رسيده و شعرا اشعار بسيار گفته اند، از آن جمله :

بحب على غلامعشر

و قالوا مقالا به لايلى

فحم فى مدحه انزلت

و ردت له الشمس فى بابل

و ابن ابى الحديد در قصايد علويات گفته :

يا من له رد الذكاء و لم يفز

بنظيرها من قبل الا يوشع

و صاحب بن عباد نيز گويد:

اول الناس صلوه جعل التقوى جلاها

ردت الشمس عليه بعد ماغاب سناه ا

از ديگر آيات و معجزات حضرتعليه‌السلام صحبت كردن پرندگان و درندگان با آن بزرگوار و سلام كردن ماهى ها به امير مومنان عليه آلاف تحيه و ثنا مى باشد كه در كتب متعدده وارد شده است

به عنوان نمونه بايد از مخاطبه با اژدها ياد كرد حضرت علىعليه‌السلام بر سر منبر در مسجد كوفه در حضور جماعت خطبه مى خواند، ناگاه اژدهايى ظاهر شد و بالاى منبر رفت مردم وحشت كرده در صدد دفع آن بر آمدند، ولى حضرت علىعليه‌السلام اشاره كرد به حال خود باشيد. ثعبان خود را به اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام رسانيد. حضرت سر را به جانب وى برد و ثعبان دهان خود را به گوش آن حضرت نهاد و صدا كرد. آن بزرگوار لبهاى خود را حركت مى داد. مردم در حيرت و سكوت بودند. پس ‍ اژدها فرود آمد و از مسجدبيرون رفت و حضرت علىعليه‌السلام خطبه خود را ادامه داد. بعد از فراغ از سخن ، مردم از موضوع اژدها سوال كردند، فرمود: يكى از حكام جن بود. قضيه اى پيش آمده بود از من سوال كرد، من هم حكم او را گفتم او دعا كرد و رفت

و در زيارت نامه آن حضرت مى خوانيم كه : السلام عليك يا من خاطب الثعبان و ذئب الفلا. نيز از جمله معجزات آن حضرتعليه‌السلام اطاعت و انقياد حيوانات نسبت به آن سرور است در عوالم آمده است كه حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود: جويريه بن مسهر، از اصحاب خاص امير المومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام ، عازم سفر بود. حضرتعليه‌السلام فرمود: يا جويريه ، در اين سفر شيرى به طرف تو مى آيد تا تو را بدرد زمانى كه او را ديدى ، سلام مرا به او برسان و بگو اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام مرا از تو امان داده است جويريه به سفر رفت ، ناگهان در راه شيرى نمايان شد و به طرف او آمد.

جويريه سلام و امان خويش از جناب حضرت را به او رسانيد. شير چون اين بشنيد، سر را به زير انداخت و پنج مرتبه غرش كرد و نه نيستان رفت

جويريه پس از مراجعت ، ماجرا را براى حضرت بيان نمود. امام حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام فرمود: وى در غرش خود مى گفت : وصى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از جانب من سلام برسان ، و پنج مرتبه سلام رسانيد، نيز آن حضرت به جويريه فرمود: تو را مردى شكم پرست و معاند و زنا زاده و لئيم و پست مى كشد و دست و پاى تو را بريده و بر شاخ درخت مى آويزد، و همان گونه كه حضرت فرموده بود ظاهر شد. زياد در زمان خلافت معاويه ، والى عراق شد، دست و پاى جويريه را قطع كرد و بر درخت آويخت

ديگر از معاجز و كرامات حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام سير دادن جناب سلمان در هوا مى باشد: در جلد نهم بحار (طبع كمپانى ) روايتى آمده كه خلاصه اش اين است : سلمان گويد از حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام تقاضاى معجزه اى نمودم ، آن مظهر العجائب اجابت فرمود، داخل خانه شد و پس بيرون آمد در حالى كه لباسى سفيددر بر و قلنسوه اى سفيد بر سر داشت و سوار اسب ادهمى آمد رو به من فرمود. آنگاه قنبر را ندا كرد اسب ادهمى آورد و به آن فرمود: سوار شود يا اباعبدالله همين كه سوار شدم ، صيحه اى به اسبها زد، به هوا برخاستند و سير كردند. مرا از درياها عبور داد و در جزيره ها گردانيد و مناظر عاليه و بعض عجايب خلقت را نشانم داد. به اعجاز وى در جزيره ناقه اى ظاهر شد، از شير آن آشاميدم كه از عسل شيرين تر بود.

پس سير كنان ، به جزيره اى رسيديم كه در آن قصرى از طلا بود و كنگره هايى از جواهر داشت صفوف ملائكه پيش آمدند و به حضرت سلام و تعظيم كردند، حضرت اذن مراجعت به محلشان داد و خود بر آن قصر صعود نمود و بر كرسى مرصع به جواهر نشست با تحير عرض كردم : يا امير المومنين ، چند فرسخ سير كرده ايم ؟ فرمود: يا سلمان سير نمودى و دور زدى اطراف دنيا را مكرر! من بسيار تعجب نمودم ، فرمود: وقتى كه طواف كند ذوالقرنين شرق و غرب دنيا را و برسد به سد يا جوج و ماجوج ، آيا من قادر نباشم ، در حالتى كه من اميرالمومنين و خليفه رب العالمين يا سلمان ، آيا نخوانده اى كلام خداى تعالى را كه مى فرمايد:

( عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا﴿ ٢٦ ﴾إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍفَإِنَّه ) و منم آن مرتضى كه خدا مرا مطلع ساخته (انا العالم الربانى ، انا الذى هون الله له الشدائد فطوى له البعيد) منم عالم ربانى و منم آن كسى كه خداى تعالى شدايد را بر او آسان كرده است و در نورديد براى او هر دو را. در اين هنگام هاتفى ندا كرده ، ولى شخص او را نديدم ، كه (صدقت يا اميرالمومنين انت الصادق المصدق صلوات الله عليك )

پس آن جناب برخاست و سوار اسب شد، من هم سوار شدم ، مجددا صيحه اى بر اسبها زد و آنها در هوا به پرواز در آمدند، تا اينكه قدم بر باب مسجد كوفه گذشتيم ، در حاليكه ثلث شب گذشته بود. بعد از آن فرمود: (يا سلمان ، الويل كل الويل لمن انكر و لايتنا) و اى به حال كسى كه انكار نمايد ولايت ما را، سپس فرمود: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افضل است يا سليمان ؟ عرض كردم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آصف بن بر خيا تخت بلقيس را از فارس به يك طرفه العين حمل مى كند. با مختصر علمى از كتاب ، چگونه من ننمايم ، در حالتى كه نزد من علم صد و بيست و چهار كتب انبياء و تورات و انجيل و زبور و فرقان وجود دارد؟ عرض كردم : (صدقت يا اميرالمومنين هكذا يكون الامامعليه‌السلام )

(فقالعليه‌السلام : ان الشاك فى امورنا و علومنا كالمترى فى معرفتنا و حقوقنا قد فرض الله عزوجل فى كتابه )، يعنى شك كننده در امور ما و علوم ما مانند شك كننده در معرفت ما است كه خداوند آن را در كتاب خويش واجب كرده است

توضيح : سلمان ، افضل حواريين و صاحب سر و حقيقت در ميان اصحاب حضرت اميرعليه‌السلام بوده است ، و در رجال كسى است كه : حضرت باقرعليه‌السلام از دل به سلمان محمدى تعبير مى فرمود. و به روايت شيخ صدوق ، اسم جناب سلمان ، روز به بن خيشوران بوده كه او وصى حضرت عيسىعليه‌السلام بوده است

محدث قمى در منتهى الامال مى نويسد: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فضيلت سلمان فرموده است : (سلمان بحر لا ينزف و كنز لا ينفد، سلمان منا اهل البيت يمنح الحكمه و يوتى البرهان )، يعنى سلمان دريايى است كه تمام شدنى ندارد و گنجى است كه فنا ندارد. سلمان از ما اهل بيت است كه عطا مى كند حكمت را و مى آورد حجت را. جبرئيل از پروردگار توسط پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جناب سلمان سلام مى رسانيد و امر مى كرد كه سلمان را به علم منايا و بلايا مطلع گرداند. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمومنينعليه‌السلام چيزهايى تعليم سلمان نمودند كه احدى غير او قابليت و تحمل آن را نداشت اجمالا مدح او در روايات زياد است و تمام حضرات معصومينعليه‌السلام او را تعريف نمودند (و آن جناب در سال ٣٦ قمرى در مدائن وفات كرد)

در جلالت سلمان كافى است بدانيم ، حضرت اميرعليه‌السلام از مدينه ، به طى الارض ، بر سر جنازه آنجناب حاضر شد.

در مناقب ابن شهر آشوب از جابر انصارى نقل شده است كه گويد: حضرت امير پس از نماز صبح ، خبر وفات سلمان را داد، سپس بر ناقه عضباء سوار شده ، قنبر را با خود برداشت و بر سر جنازه آن جناب آمد. در آنجا ردا را از صورت او بر داشته ، سلمان به صورت آن حضرت نگاه كرده و تبسمى نمود، حضرت فرمود:

(مرحبا يا ابا عبدالله ، اذا لقيت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقل له ما مر على اخيك من قومك ) سپس حضرت او را تجهيز كرده و به نماز ايستاد و علاوه بر آن حضرت ، حضرت خضر و جعفر طيار، در حالى كه با هر كدام هزاران ملك بود، به نماز جناب سلمان حاضر شدند. وى در مدائن مدفون شد و حضرت همان شب به مدينه مراجعت فرمود.

مرحوم علامه مجلسى ، عمر آن جناب را از دويست و پنجاه سال تا سيصد و پنجاه به اقوال مختلفه ، نقل نموده است

نيز از معجزات باهر و دلايل ظاهره حضرت اميرالمومنين علىعليه‌السلام پيشگويى و اخبار او از وقايع آتيه عمومى و خصوصى مى باشد، مانند اخبار مكرر از شهادت خود و حضرت امام مجتبى و سيد الشهدا امام حسينعليه‌السلام ، چنانكه وقت عبور از كربلا، قتلگاه اصحاب حضرت و محل خيام را به اطرافيان نشان داد و اخبار از مظلوميت و شهادت اصحاب خود هر يك به كيفيتى و نيز از اخبار و جنايات و فجايع معاويه و يزيد و بنى اميه ، و جور و ظلم بنى العباس و غيره كه به حصر نيايد و كتب شيعه از آن مملو است نيز بايد از معجزاتى را كه پس از رحلت آن حضرت رخ داد، نظير هلاك جماعتى كه به شدت با آن بزرگوار خصومت مى كردند و ناسزا مى گفتند، مانند كور شدن (ابو عبدالله المحدث ) و به صورت خنزير شدن (ديگرى ) و به صورت سگ در آمدن (خطيب دمشقى ).

در ثاقب المناقب و غيره از كتب عامه و خاصه مذكور است محمد بن عمر الواقدى كه از اعاظم علماى عامه است گويد:(٢٤)

هارون الرشيد روزى به جهت علما جلوس نموده بود همه علماى بغداد حاضر بودند و مجلس مملو از رجال و دانشمندان بود، چندان كه هفتاد نفر از اعاظم مهم علما در آنجا بودند و از هر باب گفتگو شد. هارون به شافعى خطاب كرد: كه (يا ابن العم ، كم توى فى فضائل على بن ابيطالب ؟ قل و لا تخفف ) چند حديث از فضايل علىعليه‌السلام در حفظ دارى بگو و مترس شافعى گفت : بيش از پانصد. سپس از محمد بن اسحاق كوفى پرسيد: تو چند حديث در فضيلت آن حضرت مى دانى ؟ گفت : از هزار متجاوز است .بعد از آن رو به طرف ابو يوسف كرده و گفت : تو چقدر از فضايل علىعليه‌السلام روايت در حافظه ات دارى ؟ بگو و مترس ابو يوسف گفت : اگر ترس نبود، روايات من در فضايل على بيش از شمار است هارون گفت : در امانى ، گفت پانزده هزار خبر مسند، و همين قدر حديث مرسل ، مى دانم(٢٥)

واقدى گويد: رشيد متوجه من شد و گفت : تو چقدر مى دانى گفتم : همانطور كه ابو يوسف گفت : (قال الرشيد: لكنى اعرف له فضيله رايتها بعينى ). يعنى هارون الرشيد گفت فضيلتى مى دانم كه با چشم خودم آن را ديده ام ...ما تقاضا كرديم آن را بگويد.

هارون گفت : يوسف بن حجاج را والى دمشق نمودم ، به من نوشت در دمشق خطيبى است كه هر روز على بن ابيطالب را سب مى نمايد و مخالفت مرا نيز به هر نحو نمى پذيرد. حكم شما در حق او چيست ؟ نوشتم او را مقيد نزد من بفرست چون حاضر شد، به او گفتم : چرا على بن ابيطالبعليه‌السلام را ناسزا مى گويى ؟ گفت : پدران مرا كشته ، با او عداوت دارم و شب او را ترك نخواهم كرد. گفتم : واى بر تو على هر كس را كشته به امر خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است گفتم : توبه كن گفت : دست نخواهم كشيد، امر كردم در حضور من صد تازيانه به وى زدند، بسيار ناله و فرياد مى كرد، او را بردند و به حجره انداختند و درب حجره را قفل زدند

در كيفيت تعذيب و قتل او، شب را به تفكر گذراندم آخر شب به خواب رفتم در خواب ديدم كه از آسمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمومنينعليه‌السلام و جبرئيل نازل شدند همراه جبرئيل جامى بود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جبرئيل فرمود: جام را به علىعليه‌السلام بده و شيعيان او را ندا كن جبرئيل جام را به على داد و به آواز بلند ندا نمود كه ، اى شيعيان على و آل على ، بياييد! پس خلق بسيارى آمدند و از غلامان و مقربان من عده اى كه همه را مى شناختم حاضر شدند. حضرت علىعليه‌السلام از آن جام به همه آب داد، پس به خادمى امر نمود كه دمشقى را بياورد. چون او را آورد، حضرت اميرعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اين فرد بى سبب مرا دشنام مى گويد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود تو دشنام مى دهى على بن ابيطالب را گفت : بلى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: (اللهم امسخه و انتقم منه ). خدايا او را مسخ نما و انتقام على را از او بگير.

هارون گويد: ديدم فورا سگ شد، او را به همان حجره برگردانيده و متوجه آسمان شدند، و من ترسان و لرزان از خواب بيدار شدم غلام را گفتم دمشقى را بياور. خبر آورد كه غير از سگى در آن حجره موجود نيست ! گفتم سگ را بياور. آورد ديدم سگ شده ولى دو گوش او هنوز به حال خود است به او گفتم : (كيف رايت عقوبه ربك ) چگونه ديدى عذاب پروردگار خود را. آب از چشمش فرو مى ريخت و به سر اشاره مى كرد، گويا عذر مى خواست امر كردم وى را باز به همان حجره بردند و اكنون در آنجا است سپس امر نمود او را آوردند و در مقابل حضار نگه داشتند. در صورت سگ ، زبان خود را بيرون مى آورد و لبها را حركت مى داد. مانند عذر آورنده !

شافعى به هارون گفت : اين مسخ شده است و از نزول عذاب به او ايمن نيستم پس هارون امر كرد به همان حجره بردند، لحظه اى نگذشت كه صداى هولناك عظيمى شنيديم ، صاعقه به بام آن حجره آمده ، حجره و سگ را سوزانيد. ديدم خاكستر شده است ، (عجل الله بروحه الى نار جهنم ).(٢٦)

در كتاب عوالم نقل كرده است : حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبول ولايت علىعليه‌السلام را علامت طهارت مولود قرار داد و دشمنى و عناد با آن حضرت را نشانه خبث ولادت (يعنى زنازادگى ) اعلام كرد.

در تذكره الائمه است كه : جابر بن عبدالله انصارى در اواخر عمر با عصا در كوچه هاى مدينه مى گشت و مى گفت : (على خير البشر و من ابى فقد كفر معاشر الانصار، ادبوا اولادكم على حب على بن ابيطالب فمن ابى فلينظر الى شان امه ) يعنى على بهترين فرد در ميان خلق است و منكر او كافر مى باشد. اى جماعت انصار، اولاد خود را به محبت اميرالمومنينعليه‌السلام پرورش دهيد و هر كه از محبت وى ابا كند بايد در حال مادرش ‍ تحقيق و تفحص كرد كشف الغمه اربلى روايتى را ذكرنموده كه ملخص ترجمه آن چنين است : حارث همدانى نقل مى كند: به حضرت امير المومنينعليه‌السلام علاقه خود را اظهار كردم ، فرمود نتيجه دوستى مرا، هنگام احتضار و نيز در صراط خواهى ديد، كه لواى حمد به دست در مقابل پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گام بر مى دارم نيز در كنار حوض كوثر نتيجه دوستى با من را خواهى ديد. در آنجا دوستى من به تو منفعت مى دهد.

سد حميرى ، در نزديكى هاى وفات خود گفته است :

احب الذى من مات من اهل وده

تلقاه بالبشرى لدى الموت يضحك

احب الذى من مات من اهل وده

فليس له الا الى النار مسلك

ابا حسن تفديك نفسى و اسرتى

و مالى و ما اصبحت فى الارض املك

عجيب است كه دشمنان آن حضرتعليه‌السلام همواره سعى كرده اند نور فضايل او را خاموش سازند، دوستان وى را نيز امكان نشر مدايح آن حضرت نبوده است

با اين وصف ، فضايل وى شرق و غرب را پر ساخته است ، و اين نيز معجزه و كرامتى بزرگ از آن حضرت است

ابن شهر آشوب نقل كرده است : اعرابى را در مسجد كوفه ديدند ندا مى كرد: (يا مشهورا فى السموات و يا مشهورا فى الارضين و يا مشهورا فى الدنيا و الاخره ، جهدت الجبابره لاطفاء نورك و اخماد ذكرك فابى الله لذكرك الا علوا و لنورك الا ضياءا و تماما.)

يعنى : اى مشهور در آسمان و زمين و در دنيا و آخرت ، جبابره و سلاطين جور سعى كردند به خاموش كردن نور تو و جامد نمودن ذكر تو، ولى خداوند ذكر تو را بلند و نور تو را افزود. گفتند: مرادت از اين تعريف كيست ؟ گفت : (ذاك اميرالمومنين على بن ابيطالب الذى لايجوز التوحيد الا به وبولايته ) آن امير المومنين است كه توحيد، بى او و بى ولايت او تمام نشود. اين را بگفت و از ديده ها غايب شد.

عقول و اوهام از ادراك مقام آن امام انس و جان عاجز و حيرانند. فرمود: (ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير) يعنى سيل فيوضات الهى از من جارى است و عقول و اوهام به كنه مقام من نمى رسند. نيز فرمود: (معرفتى بالنورانيه معرفه الله ) و در بيان اين كلام شريف پس از ذكر شمه اى از مقامات خود فرمود: (انكم لم تبلغوا كنه مافينا و نهايه ما اعطانا الله تعالى ما لا يصفه الواصفون و لا يخطر على قلب احد)

شما نمى رسيد به كنه آنچه خداوند در ما به وديعه نهاده و عطا فرموده آن چنان كه وصف كنندگان نمى توانند آن را وصف كنند و به قلب كسى هم خطور نمى كند، پيوسته آن حضرت بعد از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مظلوم بود و اظهار مظلوميت خود مى نمود.

در سفينه البحار قمى است در منبر فرمود:

(ظلمت بعدد المدر و الوبر) بعدد ريگها و كرك حيوانات بر من ظلم شده و فرمود (انا و الله مظلوم ).

عبد الرحمن بن ابى بكر گويد:

(سمعت علياعليه‌السلام يقول ما لقى احد من الناس ما لقيت ثم بكى ) از كثرت نافرمانى و نفاق و ايذا مردم چنان دلتنگ بود كه طلب مرگ از خدا مى نمود.

و غالبا اظهار اشتياق به مرگ مى كرد و مى فرمود كجاست شقى ترين امت محاسن مرا از خون سرم خضاب كند.

و در سال شهادت خود اعلام كرد كه امسال به حج خواهيد رفت و من ميان شما نخواهم بود. و روزى در ماه مبارك رمضان بالاى منبر از حسنينعليه‌السلام پرسيد چقدر از ماه گذشته و چه مقدار باقى مانده و سپس به شهادت خود در آن ماه اشاره نمود، دست بر محاسن شريف خود كه سفيد بود نهاد و فرمود:

(و الله ليخضبها بدمها اذ انبعث اشقيها)

يعنى قسم به خدا شقى ترين امت اين موى سفيد را بخون سر خضاب خواهد كرد.(٢٧)

معجزه علوىعليه‌السلام

شهيد آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب در كتاب داستان هاى شگفت مى گويد: در اوقات مجاورت حقير در نجف اشرف (ماه محرم سنه ١٣٥٨ قمرى ) از طرف حكومت عراق اكيدا قمه زدن و سينه زدن و بيرون آمدن دستجات ممنوع شده بود. روز عاشورا براى اينكه در حرم مطهر و صحن شريف سينه زنى نشود، از طرف حكومت اول شب درهاى حرم و رواق را قفل كردند و همچنين درهاى صحن را.آخرين درى كه مشغول بستن آن شدند درب قبله بود و يك لنگه آن را بسته بودند. كه ناگاه جمعيت سینه زن هجوم آورده وارد صحن شدند و رو به حرم مطهر آوردند، وچون درها را بسته ديدند در همان ايوان مشغول عزادارى و سينه زنى شدند. ناگاه عده اى شرطه با رئيس شان آمدند و رئيس آنان با چكمه اى كه به پا داشت در ايوان آمده ، بعضى را زد و امر كرد آنها را بگيرند. سينه زنها به او هجوم آوردند و او را بلند كرده در صحن انداختند و سخت مجروح و ناتوان ساختند، و چون ديدند ممكن است قواى دولتى تلافى كند و بالاخره مزاحمشان شود با كمال التجا و شكستگى خاطر همه متوجه درب بسته حرم شده و به سينه مى زدند و مى گفتند: (يا على فك الباب ) ما عزادار فرزندت حسينيم

ناگهان در يك لحظه تمام درهاى حرم و رواق و صحن گشوده شد و بعض ‍ موثقين كه مشاهده كرده بودند براى حقير نقل كردند: ميلهاى آهنين كه بين درها و ديوار بود، وسط آنها بريده شده بود. و بالجمله ، سينه زنان وارد حرم مطهر مى شوند و ساير نجفى ها نيز كه خبر مى شوند همه در صحن و حرم جمع مى شوند و شرطه ها پنهان مى گردند.

موضوع را به بغداد گزارش مى دهند، دستور داده مى شود كه مزاحم آنها نشويد. در آن سال در نجف و كربلا بيش از سال هاى گذشته اقامه عزا شد و شعرا اين معجزه باهره را در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند.

از آن جمله ، يكى از فضلاى عرب اشعار يكى از شعرا را بر لوحى نوشته و به ديوار حرم مطهر چسبانده بود، كه بنده هم چند شعر از آن را همان وقت يادداشت كردم ، بدين قرار:(٢٨)

من لم يقر بمعجزات المرتضى

صنو النبى فليس بمسلم

فتحت لنا الابواب راحه كفه

اكرم بتلك الراحتين و انعم

اذ قد ارادو منع ارباب العزا

بوقوع مايجرى الدم بمحرم

فاذا الوصى براحتيه ارخو

اوما ففك الباب حفظا للدم

و چنانكه در شعر آخر اشاره شده ، به راستى اگر اين عنايت از طرف آن حضرت نشده بود فتنه عظيمى بر پا مى شد و خونها ريخته مى گرديد (صلوات الله و سلامه عليه )

داستان مره قيس و كيفر او

مرحوم ثقه الاسلام نورى مى گويد قصه مره قيس بر احدى مخفى نيست و بسيار شيوع دارد، و مره قيس مردى كافر و صاحب اموال و حشم بسيار بود روزى از قوم خود درباره آبا و اجدادش سوال كردند آنان گفتند على بن ابيطالبعليه‌السلام از آنان هزار نفر كشته ، او از مدفن حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام سوال كرد به وى گفتند حضرت در نجف اشرف مدفون است ، مره قيس دو هزار نفر سواره و چند هزار پياده برداشت تا به نجف رسيد.

مردم آنجا مطلع شدند تا شش روز متحصن گرديدند، بالاخره كفار موضعى از حصار را خراب كرده و داخل شدند و آن خبيث آمد تا داخل روضه مطهره شد و به آن حضرت عتاب كرد و گفت : يا على تو پدران مرا كشتى و خواست قبر را بشكافد ناگاه دو انگشت مبارك مانند ذوالفقار از قبر بيرون آمد و بر كمر او زد و او را دو نيم ساخت و وحشت در لشكرش افتاد و پراكنده شدند. و چون آمدند او را بردارند، ديدند سنگ سياهى شده پس او را آوردند در پشت دروازه نجف انداختند. و پيوسته آنجا بود و هر كه به زيارت نجف مى آمد پايى بر آن مى زد، و از خواص اين سنگ آن بود كه هر حيوانى رد مى شد بر آن بول مى كرد سپس يكى از جهال آمد و تكه سنگ را برداشت به مسجد كوفه براى سرمايه و دخل برد كاسبى كند مردم به تماشا مى آمدند، و انتفاعى مى برد تا مرور زمان سنگ از هم پاشيده و متلاشى گشت ، و از شيخ كاظم كاظمى نجفى صاحب شرح استبصار نقل شده كه او بسيار نفرين مى كرد در حق كسى كه آن سنگ را از نجف بيرون برد.(٢٩)

۲

شبيه روضه نجف اشرف در شهر لكنهو شهر لكنهو:

(٣٠) در اين شهر شبيه روضه و مقبره جميع شهدا از كربلاى معلى و روضه منوره حضرت سيد الشهداعليه‌السلام و حضرت عباسعليه‌السلام و كاظمينعليه‌السلام و نجف اشرف را ساخته اند كه نسبت به اصل ، يك سر مو كم و زياد ندارد و موقوفات زياد بر آنها قرار داده اند، در ايام محرم شبها قريب ده هزار چراغ روشن مى كنند و در ميان روضه مباركه عطريات عوض شمع مى سوزانند و شمعها را از موم مى ريزند. در روضه شريفه نجف اشرف يك زوج پرده و سه علم گذاشته اند كه بهاى هر يك معادل اخراج يك مملكت است و جواهرهاى بسيار قيمتى و گرانبها در روى پرده و علمها نصب نموده اند. تمام پرده و علمها زر دوزى شده از طلاى ناب است

در ايام ده روز محرم همه جا تكيه و حسينيه بنا كرده و طاق نماها از بلور آلات و قنديل مى بندند صدها هزار مرتبه بهتر از وضع ايران تعزيه دارى مى كنند. در اين ده روزه هندو و مسلمان مشغول نوحه و ماتم و گريه اند و لكها روپيه مخارج حضرت سيد الشهداعليه‌السلام مى نمايند.(٣١)

(جام جم : تاريخ هندوستان )

فصل سوم : سيرى كوتاه در زندگانى مادر داغديده حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام حضرت ام البنين سلام الله عليها

نام و نسب ام البنينعليها‌السلام

نام : فاطمه(٣٢)

كنيه : ام البنين(٣٣)

نام پدر: حزام(٣٤)

نام مادر: ثمامه(٣٥) و برخى ليلى گفته اند(٣٦)

همسر: اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام

مادر: چهار شهيد (عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان )

آرامگاه : مدينه منوره ، قبرستان بقيع

ولادت ام البين

مورخان سال ولادت او را يادآورى نكرده اند، لكن متذكر شده اند كه تولد پسر ارشد وى حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام در سال ٢٦ هجرى بوده است(٣٧)

خطيب مهدى سويج وقوع ولادت ام البنينعليه‌السلام را در حدود پنج سال پس از هجرت تخمين مى زند.(٣٨)