چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76110
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76110 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٢٦ - مادر عنبر با توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام فرزند گمشده اش را پيدا كرد

مولف كتاب (گلستان معارف ) آقاى غلامرضا اسدى مقدم مى گويد:

زمانى كه در دزفول بودم ، زنى در همسايگى ما مى زيست كه تنها يك پسر به نام (عنبر) داشت شوهرش آن زمان وفات كرده بود مع الاسف به علت نامعلومى اين تنها پسر نيز از خانه بيرون رفت و ديگر برنگشت خانم مزبور، حدود بيست سال ، تنها با فقر و فلاكت و گريه زارى سر كرد، تا اينكه يك سال وى همراه دو زن ديگر از آشنايانش براى زيارت عتبات به عراق رفت

روزى در كربلا بعد از زيارت امام حسينعليه‌السلام به زيارت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى روند، مادر عنبر بشدت گريه مى كند و در حالى كه فرزند مفقود شده خود را از آن حضرت مى خواهد، بيهوش ‍ مى شود. آن دو زن او را از حرم خارج كرده ، در صدد بر مى آيند به دكتر برسانند. كارگران خيابان ، تاكسى را صدا مى زنند راننده آنها را سوار كرده ، مى پرسد: كجا مى رويد؟ مى گويند: اين زن كه پسرش گم شده است در حرم گريه زياد كرده و از حال رفته است ، مى خواهيم او را به دكتر برسانيم راننده مى پرسد شما اهل كجاييد؟ مى گويند: اهل دزفول مى پرسد: كدام محله ؟ پاسخ مى دهند: محله مسجد. مى پرسد: اسم اين زن چيست ؟ مى گويند: فلان مى پرسد اسم پسر گمشده اش چيست ؟ مى گويند: عنبر

راننده ، كه فردى غير از عنبر نبوده است ، در حاليكه اشك در چشمانش ‍ حلقه زده بود، ماشين را كنار خيابان خاموش كرده مى گويد: من عنبرم ، و اين خانم هم مادر من است هر دو پياده مى شوند و مادر، عنبر را مى شناسد. يكديگر را به آغوش مى كشند و عنبر آنها را به منزلش مى برد!(٣٤٩)

١٢٧ - اثر روضه قمر بنى هاشمعليه‌السلام

يكى از گويندگان مذهبى مى گفت : به همراه عده اى از وعاظ به شهرى مى رفتيم يكى از وعاظ به راننده ماشين كه جوانى بود پرخاش كرد، اما راننده جوان هيچ گونه عكس العملى از خود نشان نداد و به سكوت مودبانه گذراند. وقتى به مقصد رسيديم ، من به جاى دوست واعظم از راننده عذر خواهى كردم ، راننده گفت : من با خود عهد كرده ام كه به آقايان علما، مخصوصا گويندگان مذهبى ، احترام كنم ، هرچند از ناحيه آنها ناراحتى ببينم آنگاه سرگذشت خود را اين طور تعريف كرد:

من يك نوازنده و مطرب بودم و مرتكب هر گونه گناه و آلودگى مى شدم و اصلا با دين و نماز و روزه رابطه اى نداشتم ، تا اينكه ايام عاشورا و عزادارى امام حسينعليه‌السلام فرا رسيد. شب تاسوعا خانواده من همه به مسجد رفتند و من تنها ماندم در خانه حوصله ام سر رفت ، بلند شدم و بى اختيار به طرف مسجد آمدم

واعظى بر منبر موعظه مى كرد، در گوشه اى نشستم و گوش دادم حرفهاى او مرا منقلب كرد، مخصوصا موقعى كه به ذكر مصيبت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام رسيد و آن شعر عربى را از زبان حضرت نقل كرد، كه در موقعى كه دست راست آن بزرگوار را قطع كردند و فرمود:

و الله ان قطعتموايمينى

انى احامى ابداعن دينى

يعنى : به خدا قسم ، اگر دست راست مرا هم قطع كنيد، من تاابد از دين خودم حمايت مى كنم و دست از يارى دينم بر نمى دارم

اين كلام مرا تكان داد و منقلب شدم ، اندكى فكر كردم و با خود گفتم :

ابوالفضل العباسعليه‌السلام از دين خود آن قدر حمايت كرد كه شهيد شد، آيا من براى دين خود چه كردم ، در حاليكه خود را علاقه مند به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى دانم اما دين خود را ويران كرده ام ؟

اينجا بود كه به خود آمده در همان مجلس توبه كردم ، سپس به منزل آمده ، تمامى وسايل و آلات و اسباب معصيت را - هر چه داشتم - خرد كرده و بيرون ريختم و به دنبال رانندگى رفتم ، خداوند هم ياريم كرد و اكنون وضع زندگيم بسيار خوب است اگر با آن شغل در ميان مسلمانان احترامى و آبرويى نداشتم ، اكنون در ميان برادران و همسايگان خويش داراى احترام و عزت بوده و به مسائل دينى سخت پايبندم و اين از بركت ارشاد و هدايت و گفتار آن عالم است من نوكر همه شما هستم(٣٥٠)

١٢٨ - به اباالفضل العباس عليه‌السلام متوسل شد و شفا گرفت

جناب حجت الاسلام آقاى يگانه حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام كرامتى را از مرحوم پدرشان نقل كردند كه ذيلا مى خوانيد:

مرحوم پدرم ، حاج حسن نورايى يگانه ، در سنين طفوليت همراه برادرهايش به شهر مقدس قم مهاجرت نمود و تا پايان حيات كه ٨٤ يا ٨٦ سال عمر كرد در همين شهر سكونت گزيد تا از دنيا رفته و در قبرستان بقيع قم مدفون گشت وى كرارا جريان پياده رفتن خويش به كربلاى معلى را براى ما چنين نقل مى كرد:

در اوايل جوانى (هيجده سالگى ) همراه قافله اى پياده به كربلا رفتم از قم كه حركت كرديم ، خيال مى كرديم چاووش مى داند كه راه باز است ، و او نيز خيال مى كرد مردم مى دانند كه راه باز است ! (آن روز همه مردم راديو و ديگر رسانه هاى خبرى را در اختيار نداشتند كه تفصيلا بدانند راه كربلا باز است يا بسته ؟) حركت كرديم و در راه به هر شهر و روستا نيز كه مى رسيديم ، بر جمعيت قافله افزوده مى شد. بعضى از افراد الاغ و بعضى هم اسب سوارى داشتند و بسيارى نيز مثل من هيچ مركب سوارى نداشتند و پياده راه مى پيمودند.

در طول راه ، مامورين حكومت ، براى ما مزاحمت ايجاد مى كردند و سعى داشتند كه ما را از اين سفر منصرف كنند، كه چاووش با لطائف الحيل و تدابير خاصى قافله را از چنگ آنان خلاصى مى بخشيد و در نتيجه به راه خود ادامه مى داديم در عين حال ، بعضى از جاها بهيچوجه اجازه عبور به ما را نمى دادند و با نيروهاى زيادى مى آمدند و ما را تهديد به قتل مى كردند، كه در آنجا نيز با توسل به حضرت سيدالشهدا امام حسينعليه‌السلام و بروز كرامات و معجزات كه شرح آنها مفصل است نجات يافته و مى رفتيم تا آنكه بالاخره با تفضلات الهى و عنايت خاص حضرت ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام به كربلا رسيديم و مدت چهار ماه در جوار آن حضرت بسر برديم

در كربلا كه بوديم ، يكى از روزها بينى من خونريزى سختى پيدا كرد و اين امر ادامه يافت ، به طورى كه هيچ يك از انواع مداوا و معالجات موثر واقع نشده ، خونريزى قطع نشد و همراهان من مايوس شدند. تا آنكه شخصى پيشنهاد كرد لاستيكى را آتش زده بينى را دود بدهند. قرار شد اين كار را انجام دهند. ولى همين كه لاستيك را آتش زدند، من احساس خطر كرده و با خود گفتم ممكن است اين كار موجب خفگى و هلاكت من گردد. لذا يكباره دست خود را به طرف حرم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام دراز نمودم و با دلى شكسته و حالتى پريشان متوسل به آن حضرت شدم ، بلافاصله خون بند آمد و كسانى كه لاستيك آتش زده بودند تا بينى مرا دود بدهند، از اطراف من كنار رفته گفتند: او را رها كنيد، كه به حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام متوسل شده و شفا گرفته است

١٢٩ - به بركت نام اباالفضل هيچ كدام صدمه نديديم

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على اكبر قحطانى ، در ١٠ ربيع الاول ١٤١٩ ه‍ ق فرمودند:

يك نفر راننده به نام حاج درويش ، اهل بوشهر، نقل كرد: يك روز با ماشين كمپرسى همراه كمك راننده ، در حركت بوديم ، ناگاه به ماشينى كه تصادف كرده بود برخورد نموديم از آن گذشتيم و بعد با يك ماشين تريلى روبرو شديم كه در مسير ما بر خلاف قانون در حركت بود. خلاصه ، به قول معروف ، مرگ را به چشم خود در چند قدمى خويش ديديم ، كه يكمرتبه من و بغل دستيم فرياد زديم : يا ابوالفضل

با گفتن اين كلام ، ناگهان گويى كسى اطاق تريلى را گرفته به آن طرف كه در مسير خودش بود پرت كرد و از جاده خارج شد، در حاليكه ما و ماشين هيچكدام به بركت نام مبارك حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام صدمه اى نديديم

١٣٠ - كمتر از يك ساعت حاجت خود را مى گرفتند

جناب حجت الاسلام و المسلمين ، عالم وارسته ، حامى مكتب و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آقاى سيد مرتضى مجتهدى سيستانى(٣٥١) فرزند سلاله السادات آقاى حاج سيد محمد جواد مجتهدى سيستانى ، در كتاب اسرار موفقيت ج ٢ مشاهده خود را در حرم حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام چنين مى نگارند:

در سال ١٣٤٨ شمسى ، كه مدت چند ماه توفيق زيارت عتبات عاليات را داشتم ، مكرر در حرم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام شاهد شفا گرفتن بيماران و روا شدن حاجت گرفتاران بودم گاهى از اوقات ، افرادى كه مريض خود را به ضريح آن حضرت دخيل مى بستند در كمتر از يك ساعت حاجت خود را مى گرفتند. در اين موقع ، زنان عرب طبق رسم خودشان پس ‍ از گرفتن حاجت خود به هلهله مى پرداختند و به سوى ضريح مطهر و زورا، نقل مى پاشيدند و شور و شعف فضاى حرم مطهر را فرا مى گرفت گاهى از اوقات براى آنكه بيشتر اظهار تشكر نمايند، همراه نقل ، (فلوس ) كه پول رايج عراق است مى ريختند. اعتقاد و يقين آنان در آن حد بود كه گاهى همراه با مريض ، نقل و فلوس را نيز با خود مى آوردند و در لحظه اى كه مريضشان شفا مى يافت ، فورى به هلهله مى پرداختند و به پاشيدن نقل و فلوس مشغول مى شدند و به شادى و اظهار تشكر مى پرداختند و مى گفتند: (ابوفاضل نشكرك )

روزى جوان ديوانه اى را به حرم مطهر آوردند و تا سه روز به ضريح ، دخيل بسته و بستگانش اطراف او را گرفته بودند. اين باعث تعجب بود كه چگونه در اين مدت طولانى آنها نتوانستند حاجت خود را بگيرند! شفا نيافتن يك مريض به مدت سه روز مايه تعجب بود. چون خلاف معمول بود. زيرا طبق متعارف كسانى كه به آن حضرت متوسل مى شدند، اعتقاد عجيبى داشتند. به اين جهت احتياج به زمان طولانى و وقت زياد نداشتند. آنان با يقين كامل اظهار مى داشتند: (ابوفاضل الحوائج ) و حضرت ابوالفضلعليه‌السلام حاجت آنان را مى دادند. چون با يقين به لطف حضرت ابوالفضلعليه‌السلام ، به آن بزرگوار متوسل مى شدند.

مقصود از بيان اين مطالب اين است كه در بسيارى از توسلات ، جهات ديگرى وجود دارد كه جايگزين تطهير قلب مى شود. در مواردى لطف اهل بيتعليهم‌السلام و در مواردى ديگر، يقين و اعتقاد مردم ، باعث عنايت آن بزرگواران مى گردد.

١٣١ - حيات مجدد

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ احمد احمدى براى مولف كتاب حاضر دو كرامت اين چنين نقل كردند:

١ - در سال ١٣٤٨ شمسى ، در يكى از روزهاى تابستان ، زن دايى من نشسته و مشغول پاك كردن سبزى بود. و ما هم بچه ها را در سرداب جمع كرده بوديم و بازى مى كرديم بچه كوچكى حدودا ٢-٣ ساله هم بود كه كنار حوض با آب بازى مى كرد. او يكدفعه ، بدون اطلاع ما، به حوض مى افتد. قريب نيم ساعت از افتادن او به حوض گذشته بود كه من از سرداب بالا آمدم و ديدم او روى آب ، به حالت مرده افتاده است طفل را از حوض ‍ بيرون آورده ، كنار حوض در باغچه گذاشتم و صدا زدم : زن دايى ، بيا، سعيد مرده است

او آمد و فرياد زد: يا ابوالفضل العباس ، يا ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، من اين بچه را از شما مى خواهم ! و اين در حالى بود كه هيچ اميدى به حيات كودك نبود و بايد گفت كاملا مرده بود. در همين حال پدرش هم آمد و در حاليكه رو به قبله ايستاده بود، صدا مى زد: يا امام زمان ...من اين فرزند را از شما مى خواهم !

ناگهان بچه مرده در بغل مادر شروع كرد به گريه كردن ، و به عنايت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام و حضرت حجت بن الحسن العسكرىعليه‌السلام حيات مجدد يافت

در حال حاضر، سعيد زنده است و پس از طى تحصيلات ، مهندس هم شده است به شكرانه بازگشت حيات سعيد، بعد از ظهر آن روز مجلس ‍ روضه اى برگزار كردند كه آقا سيد حبيب ميانجى آمد و توسل به اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام جست

١٣٢ - من مى گفتم يا ابوالفضل العباس

٢ - جناب آقاى احمدى ، پس از خواندن كتاب شريف چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، شب خواب مى بيند كه در يك مسجد سخنرانى مى كند. پس از سخنرانى به همراه عده اى از مستمعين از مسجد بيرون مى آيند. وى مى گويد: يكدفعه ديدم يك نفر از روبرو دارد مى آيد، و مشغول قطع كردن دست و پاى افراد است وقتى كه به ما رسيد مرا مورد حمله قرار داد، رفقاى مسجدى كه با هم بوديم همگى فرار كرده مرا با او تنها گذاشتند. زمانى كه شمشيرش را بلند كرد تا به من بزند، من گفتم : يا اباالفضل العباسعليه‌السلام و گفتن اين ذكر، ضربه او را خنثى كرد. مجددا شمشير را بلند كرد تا مرا مورد ضربه قرار دهد، باز حضرت را صدا زدم و ضربه اش بى اثر شد. خلاصه چند بار اين عمل تكرار شد و ضربات او هيچ اثرى نكرد. تا اينكه منصرف شد و رفت من جلو رفتم و ديدم وى دست و پاى افراد متعددى را قطع كرده است ، ولى الحمدلله نتوانست هيچ ضرر و ضربه اى به من وارد سازد.