چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76109
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76109 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٦٨ - گذرگاه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام

آقاى محمد زنگى آبادى ، خادم گذرگاه حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، واقع در روستاى زنگى آباد از توابع كرمان در فاصله تقريبى ٢٠ كيلومترى كرمان ، در خصوص كرامتى كه در گذرگاه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام از قمربنى هاشمعليه‌السلام رويت كرده و تشرفى كه به محضر آن حضرت يافته مى گويد:

در سال ١٣٧٥ شمسى مى خواستيم از برق منطقه ، گذرگاه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را سيم كشى كنيم و برق دهيم به ٣ عدد تلمبه نياز داشتيم كه براى خريدن آن مى خواستيم با برخى از دوستان شريك شويم ولى آنان حاضر نشدند (قيمت تلمبه ها بالغ بر ٧ ميليون تومان مى شد) نزد مديرى رفتم و گفتم : دوستان در اين كار شريك نشدند، چگونه ٧ ميليون تومان پول فراهم كنم ؟ گفت : برو دو ميليون و پانصد هزار تومان به حساب بريز و بقيه اش را چك بده تا سال آينده ، من پذيرفتم و دو ميليون تومان را فراهم كردم ولى پانصد هزار تومان را نتوانستم تهيه كنم

گذرگاه ابوالفضلعليه‌السلام موتورى داشت ، گفتم من اين موتور را مى فروشم يك نفر از شهر بم آمد و به من گفت : موتور را مى خرم و افزود ٤٥٠ هزار تومان مى دهم و موتور (لستر) را مى گيرم قبول كردم و قرار شد پول را بفرستد و موتور را ببرد، چند روز طول كشيد، هر چه زنگ زدم آن خريدار نيامد ديگر نااميد شدم

آمدم در بازار تا بتوانم كسرى ٠٠٠/٥٠٠/٢ تومان را تهيه كنم ، كسى را پيدا نكردم تا بتوانم از او پول قرض كنم همان طور كه با حالت ناراحتى مى آمدم ، در مسجد جامع توى راه پله ديدم يك سيد به مسجد جامع وارد شد و به من گفت : حاج آقا موتور را فروختى ؟ من گفتم موتور برق را نفروختم ، گفت : موتور را نفروش ، موتور را براى من نگه دار شما موتور را به من بدهيد، من ٥٠٠ هزار تومان به حساب شما مى ريزم من گفتم : آقا اگر مى خواهيد موتور را بخريد اول آن را ببينيد، اگر مورد پسندتان واقع شد بخريد. گفت : مسئله اى نيست ، موتور را روشن كن تا آن را ببينم سپس گفت شماره حساب خود را به من بدهيد تا به حساب شما پول بريزم ، من هم همين كار را كردم

آن آقا وارد مسجد جامع شد و ما هم به دنبالش حركت كرديم مى خواستم بروم جلو و بگويم كه شرايط ما اين است ، پاهايم قدرت نداشت تا جلو بروم به طرف زنگى آباد حركت كردم و سوار ماشين شدم ، روز چهارشنبه ساعت ١١ صبح بود، نرسيدم به بانك بروم ، شنبه رفتم از صندوقدار پرسيدم آيا كسى به حساب من پول ريخته است ؟ گفت : بله ، ٥٠٠ هزار تومان به حساب ريخته اند. گفتم : آقا، پول به نام چه كسى مى باشد؟ گفت : به نام سيد عباس جهانگرد. بعد پول را گرفتم و اينك كل پول مورد لزوم كه دو ميليون و پانصد هزار تومان بوده فراهم شده بود. رفتم و آن را به اداره برق پرداخت كردم و از آن پس برق منطقه روشن شد.

آقاى زنگى آبادى در مورد سابقه گذرگاه از ابتداى تاريخچه تاكنون اظهار مى دارد:

٢٧٠ سال قبل يك كورى بود كه در صحرا مى گشت و گدايى مى كرد. وقتى توى دهاتها گردش مى كرد جوانها دور او را گرفته و مسخره اش مى كردند يك روز براى گدايى به بيابان و صحرا مى رود نزديك صحرا يك آبادى بوده است ، ولى وقت مى گذرد و چشمش هم كه اطراف را نمى ديد. و در نتيجه همانجا مى خوابد و با گريه مى گويد خداوندا، يا مرا بكش و يا از كورى شفا بده ! چند لحظه بعد صدايى مى شنود مى گويد تو كى هستى ؟ جواب مى دهد: چرا گريه مى كنى ؟ چشمانش را باز مى كند در حاليكه همه جا را مى ديده يك اسب سوار را مى بيند مى پرسد آقا شما چه كسى هستيد. چشمانش را باز كرد، ديد كه همه جا را مى بيند، يك اسب سوار بيرون آمد پرسيد آقا شما كى هستى ؟ گفت : شما خوب شديد؟ گفتم بله ، افزود: برو در آبادى مردم را خبر كن كه يك گذرگاه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام بسازند، گفت : آقا، اينها حرفهاى مرا قبول نمى كنند، اينها مرا مسخره مى كنند. فرمود: نه ، برو آنها را خبر كن تا بيايند اينجا را نگاه كنند. علامت ديگرى هم مى گذارم مجددا مى پرسد كه آقا شما كه هستيد؟ ناگهان متوجه مى شود كه كسى آنجا نيست ، مى گويد: به آبادى كه رفتم ، مردم به من گفتند چشمهايت خوب شده است ؟ گفتم : بله ، حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام چشمهايم را شفا داده است و افزودم بياييد يك گذرگاه بسازيم مردم باور نمى كنند، بعد مى آيند و نگاه مى كنند مى بينند به شكل دايره ، خط سبزى كشيده شده است حضرت فرموده بودند روى خط سبز اتاقى بسازيد چندى مى گذرد سال بعد كه مردم به علت بيمارى وبا پياپى مى ميرند و مى خواستند اهالى را خبر كنند تا بيايند مرده ها را خاك كنند، چند نفر از مردم زنگى آباد به گذرگاه ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى روند تا به بناى آنجا كمك كنند، بلكه بلا از زنگى آباد دور شود. به همين علت ، چند نفر به راه مى افتند، و شروع به ساختمان مى كنند، از روزى كه آنان شروع به كار كردند، ديگر كسى از وبا نمى ميرد. همچنين زمانى كه خشتها را روى هم گذارند مدتى بعد اتاق خراب مى شود.

يك نفر پيدا مى شود و مى گويد شما خشت بدهيد، من روى هم مى گذارم ، مردم مى گويند آقا شما كى هستيد؟ پول به تو بدهيم مى فرمود: پول نمى خواهم ، خشتهاى گلى به او مى دهند و او اتاقى به مساحت ١٢ متر در ١٢ متر مى سازد عباس على هستم ، بعد معلوم نمى شود كه چه كسى بوده و از كجا آمده بعدها معلوم مى شود كه حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام بوده است

در مورد وضعيت فعلى گذرگاه عباسعلى ، و هزينه آن بايد خاطر نشان سازم گذرگاه عباس علىعليه‌السلام الان داراى پنج سالن مى باشد. سالن قبلى بزرگ ٢٠ متر بلندى و ٤ الى ٥ متر عرض داشته يك مسجد به نام حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام دارد كه ايام محرم بويژه تاسوعا و عاشورا مردم زيادى در آنجا جمع مى شوند و بسيار شلوغ مى شود، در نتيجه ما به مردم نوبت مى دهيم مثلا در تابستان ، يك نفر چهل روز در نوبت است روزهاى ٤٨ و اربعين و عاشورا و تاسوعا و جمعه ها كلا شلوغ است و هر روز هم در آنجا نماز جماعت برقرار مى شود. متاسفانه ما قدر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را نمى دانيم ، اگر ما ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام را مى شناختيم گناه نمى كرديم

١٦٩ - از صميم قلب صيحه مى زد و قطرات اشك از چشمانش جارى بود

نامه جناب مستطاب آقاى حاج حمزه برازنده مسئول محترم بيت العباس ‍ گچساران به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام :

خداوند لايزال ، اين بيت مقدس را به پاس احترام نام صاحبش كرامات زيادى بخشيده و تاكنون محلى براى شفاى بيماران و گره گشايى از مشكلات حاجتمندان با ايمان بوده است ، كه به چند مورد آن در جلد اول كتاب (چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام ) اشاره داشته ايم

اينك نيز مناسب مى نمايد كه به يكى ديگر از موارد بذل عنايات آن حضرت در خصوص يك بيمار در حال احتضار اشاره كنيم :

در زمستان ٧٤ جوانى ٢٠ ساله (از خانواده خاكروبان اين آستان مقدس ) كه دوران خدمت نظام وظيفه را مى گذارند به علت نامعلومى به مدت چند ماه در حال (كوما) در بيمارستانهاى مختلف شيراز بسترى شد و تمام اطبا و متخصصين با كليه توان علمى و دستگاههاى پيشرفته و مجهز از مداواى او عاجز و مايوس مانده و به خانواده اش توصيه كردند كه مداوا بی فايده است و مرض وى علاج پذير نمى باشد.

اولياى آن جوان كه از نظر عاطفى توجه خاصى به اين بيمار داشتند و امكانات مالى هم برايشان از هر نظر فراهم بود، پيشنهاد كردند كه او را به يكى از بيمارستانهاى خارج از كشور جهت مداوا معرفى نمايند تا به هر قيمت ممكن او را اعزام نمايند، ولى اطبا كه به حيات مجدد اين جوان اميدى نداشتند و هر گونه تلاش در اين زمينه را بى فايده مى دانستند، آنها را از اين تصميم منصرف كردند.

ناگزير، جوان نيمه جان و بيهوش را با خاطرى افسرده و اندوهگين به محل سكونت وى در دو گنبدان آوردند كه تا ساختمان بيت العباس ١٠٠ قدم بيشتر فاصله ندارد.

اقوام ، فاميل و دوستان جوان ، دسته دسته به عيادت وى مى رفتند و با حالتى مضطرب و نگران ، و بعضا چشمان گريان ، از خانه او بيرون مى آمدند. ولى مادر او مايوس نبود و لذا با عزمى راسخ و ايمان قوى ، پاسى كه از شب گذشت ، با كمك پدر و برادر و اهل خانه جسم بيرمق جوان را با برانكارد به خانه عباسعليه‌السلام (بيت العباسعليه‌السلام ) آورده و پاى منبر گذاشتند و مادرش با قلبى اندوهگين در حاليكه از صميم قلب صيحه مى زد و قطرات اشك از چشمانش جارى بود گفت :

من حسينم را از ابوالفضلعليه‌السلام مى خواهم از ابوالفضلعليه‌السلام مى خواهم به پاس باب الحوائج بودنش نزد خدا. خواهش اين مادر از همه جا مانده كه از جاروكشان آستانه اش هستم مورد اجابت قرار دهد و جانى دوباره در كالبد فرسوده اين عزيز دلبند بدمد.

صحنه اى بسيار دلخراش و غير قابل تحمل بود و مى توان گفت : كه غمبارترين دوران عمر اين خانواده را مى شد از چهره و حالات آنها احساس ‍ كرد.

چند ساعت توقف در دارالشفاى دردمندان ، تسكينى به آنها داد و وجوانشان را در حاليكه ضربان قلبش به كندى مى زد به منزل آوردند.

بيا كه خانه عباس باوفا اينجاست

دوا گرت نبود خانه شفا اينجاست

تو اى مريض كه وامانده اى باوفا اينجاست

درى كه بسته نگردد به روى تو اينجاست

با اعتقاد به كرامات و عنايات خداوندى و استعانت از مقام والاى باب الحوائج ، كار پانسمان و مراقبتهاى ويژه پزشكى درمانى ادامه داده شد. چند هفته كه گذشت ، متخصص متخصصان عالم تمام معادلات و فرمولهاى پزشكى را به هم زد و آثار بهبودى كم كم نمايان شد.

حركت دست و پا و به هم زدن پلك چشمان نوشيدن آب و فرو بردن غذا، روزنه اميدى براى روشنايى خانه به وجود آورد، به طورى كه چند ماه بعد توانست نشستن و برخاستن را به راحتى انجام دهد. مدتى هم با كمك صندلى چرخدار، به بيرون حركت كرده و ايما و اشاره به گويايى مبدل گرديد و اكنون كه تقريبا دو سال از آن رويداد مى گذرد، بحمدالله براحتى سخن مى گويد و با كمك عصا مسافتى را رفت و آمد مى كند و حافظه او به حال قبل از كوما بازگشته است و خانواده اش شاكر به درگاه خداوند و خود را مديون به الطاف آقا ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى دانند و به شكرانه اين كرامت و عنايت ، سر بر آستان مباركش مى سايند و براى كليه مرضاى اسلام و رفع گرفتارى از عموم حاجتمندان در خواست شفا مى نمايند.

از خداوند عزوجل مسئلت دارم كه توفيق طول عمر دهد تا بتوانم كرامات و معجزات متعدد ديگر را براى علاقمندان و پيروان مكتب اهل بيت سلام الله عليهم به رشته تحرير در آورم ، و السلام على من اتبع الهدى

تيرماه سال ٧٦ شمسى

كلب آستان مقدسش حاج حمزه برازنده گچساران

فصل دوم : عنايات قمر بنى هاشم عليه‌السلام به اهل سنت (شامل ١٠ كرامت )

١٧٠ - چرا سفره نذر حضرت اباالفضل العباس عليه‌السلام برگزار كرده است؟

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى شيخ روح الله قاسم پور از فضلاى محترم بابل طى نامه اى سه كرامت به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام فرستاده اند، كه دو كرامت آن در قسمت عنايات قمر بنى هاشمعليه‌السلام به شيعيان نقل شد و اينك كرامتى ديگر در اين قسمت مى آورديم

جناب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى اميدوارم در راه خدمت به اهل بيتعليهم‌السلام موفق و سر بلند باشيد، كثرالله امثالكم ، سه كرامت از علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را به عرض شما مى رسانم :

١ - در سال ١٣٦٤ در كردستان مشغول تدريس بودم يكى از برادران اهل سنت به ما رجوع كرد كه سفره حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام دارم خيلى تعجب كردم به هر صورت ، قبول كردم روز جمعه بود، به خانه اين برادر اهل سنت رفتم دو اتاق پر از برادران اهل سنت بود. در وسط اين دو اتاق ، يك هال كوچك قرار داشت صندلى گذاشتند و من منبر رفتم اين برادر اهل سنت در كنار من بود. از اول منبر تا آخر، ايشان خيلى حال خوشى داشت در حين سخنرانى نيز، خانمهاى اهل سنت به طور مكرر در دستم پول مى گذاشتند و مى گفتند: نذر حضرت على اكبرعليه‌السلام ، نذر حضرت على اصغرعليه‌السلام ...

بعد از منبر، مرا دعوت به ناهار كردند. بعد از صرف ناهار، هنگام خداحافظى چيزى به عنوان حق الزحمه مى خواستند به من بدهند كه قبول نكردم و گفتم : همين كه به من اجازه داديد در خانه شما از علمدار كربلا سخن بگويم مرا كفايت مى كند. او قبول نكرد. براى پذيرفتن مزد منبر، يك شرط گذاشتم و آن اينكه بگويد چرا سفره نذر حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام برگزار كرده است ؟ (در خور ذكر است من تا به حال ، سفره اى به آن رنگينى نديده ام ) گفت برايت خواهم گفت و چنين تعريف كرد:

من ناراحتى قلبى داشتم ، هر چه دكتر رفتم اثر نداشت حتى دكتر خوبى در تبريز بود، به او مراجعه كردم ولى از او هم فايده اى نديدم دست آخر همه دكترها جوابم كردند و مرا به خانه آورند. كاملا نااميد بودم و در خانه افتاده بودم مادرم به خانه من آمد و گفت : فرزندم حالت چطور است ؟ گفتم چه حالى مادر؟ گفت : نمى خواهى به دكتر بروى گفتم به هر دكترى كه رفتم ديدى كه فايده اى نداشت گفت : يك دكتر من سراغ دارم كه با يك نسخه وى شفا خواهى يافت گفتم اين دكتر كيست ، اسم او چيست و مطب او كجاست ؟ گفت : او مطب ندارد و نوبتى نيست ! گفتم : مادر بگو اين دكتر كيست ؟ من از درد دارم مى ميرم مادرم گفت : اسم دكتر، حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام فرزند علىعليه‌السلام است گفتم : ما كه با آنها ارتباطى نداريم ، و قهر مى باشيم مادرم گفت : اينها بزرگوار هستند و عفو و بخشش ‍ آنها زياد است و با اين حرف قلبم را آتش زد.

مادرم از من جدا شد و نزد فرزندانم رفت كم كم حال توسلى پيدا كردم ، حال خيلى خيلى خوبى پيدا كردم گفتم : يا حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام من خيلى تعريف تو را شنيده ام ، مرا از درد نجات بده ! اى آقا اگر پدر و مادرتان حق بوده اند مرا شفا بدهيد.

با گريه زيادى كه كردم به خواب رفتم در عالم خواب ديدم كسى كه يك پارچه نور بود وارد خانه ام شد. بالاى سرم آمد و فرمود: برخيز! گفتم : تازه از دردم مقدارى كاسته شده است ، بگذار بخوابم براى بار دوم فرمود: به تو مى گويم برخيز! گفتم : بگذار استراحت بكنم ، تو كه هستى ؟ فرمودند: تو چه كسى را مى خواستى ؟

يادم آمد، گفتم : فرزند امام علىعليه‌السلام حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام را. فرمود: من ابوالفضل هستم ، فرزند حضرت امام علىعليه‌السلام .

فرمود خواسته تو چيست ؟ عرض كردم : قلبم ناراحت است و از درد زياد آن ، طاقت من ديگر تمام شده است ، يك نظر ولائى به قلبم كرد، قلبم خوب شد و از درد چند ساله راحت شدم براى قدردانى از وى كه شفايم داد، به دست و پاى حضرت افتادم ، كه از نظرم غايب شد.

در همين حال از خواب بيدار شدم و نزد مادر و عيال و فرزندانم رفتم وقتى آنها مرا به اين حال ديدند كه خود به تنهايى از جايم برخاسته ام ، تعجب كردند و گفتند: چرا از جاى خود برخاستى ؟ گفتم : مادرم ، دكتر بى مطب تو آمد و مرا شفا داد!

١٧١ - به عنايات حضرت اباالفضل عليه‌السلام همسرش حامله شد

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على اكبر قحطانى در ٦ صفرالخير ١٤١٦ ق نقل كردند:

٢ - آقاى حاج شيخ عبدالحسين فياض دشتى مى گفت : شخصى از اهل سنت ساليان متمادى از فرزند محروم بود. يك روز در مراسم تعزيه حضرت امام حسينعليه‌السلام به بانى تعزيه مى گويد: چنانچه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام حاجتم را روا كند، هدايايى تقديم شما خواهم نمود.

همان شب به عنايات حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام همسرش ‍ حامله مى شود و حاليه مدت سه سال از وقوع اين كرامت مى گذرد كه هر سال ماه محرم كمكهاى نقدى و جنسى خود را به هيئت تقديم مى دارد.

١٧٢ - مدت ده سال بود بچه دار نمى شد.

يكى از موثقين از يك شيعه كويتى به نام محمد مراد نقل كرد كه مى گفت :

٣ - شخصى بدوى از اهل سنت ، مدت ده سال بود ازدواج كرده بود ولى بچه دار نمى شد. حتى به دكترهاى لندن و آمريكا مراجعه كرد و نتيجه اى نديد. تا اينكه يك روز آن مرد سنى جريان را با محمد مراد در ميان مى گذارد و محمد مراد به وى مى گويد: من دكترى را به شما معرفى مى كنم كه كارش ‍ برو برگرد ندارد! از كويت با همديگر به سمت كاظمين حركت مى كنند و به زيارت امام موسى بن جعفر و امام محمد جوادعليهما‌السلام مشرف مى شوند و مدت ده روز در آنجا مى مانند. پس از ده روز به طرف سامرا حركت مى كنند و مرقد امام على النقى و امام حسن عسكرىعليهما‌السلام را زيارت مى كنند.

سپس به نجف اشرف مى روند و به زيارت حضرت على بن ابى طالبعليهما‌السلام نائل مى شوند و بعد از آن عازم كربلا مى شوند و به زيارت امام حسينعليه‌السلام و حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام مى روند. ده روز هم در اينجا توقف مى كنند و به زيارت مى پردازند و سپس به كويت برمى گردند.

پس از چهل روز آثار حاملگى در همسر مرد سنى ظاهر مى شود و او به محمد مراد كه شيعه بوده است مى گويد: مژده مژده ، كه همسرم حامله شده است ؟ بارى ، مرد سنى پس از گذشت چندين سال ، داراى يازده فرزند شده و اسم هر يك از فرزندانش را نيز به نام علىعليه‌السلام و فرزندان علىعليه‌السلام مى گذارد.

اين است عنايات اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام .

١٧٣ - دكتر مجانا معالجه مى كند

جناب حجت الاسلام آقاى شيخ عبدالحميد بحرانى دشتى در تاريخ ١٤١٢ ه‍ ق اظهار داشتند كه جناب آقاى حاج عبدالحميد ابوامير كه مردى است متدين و در كشور قطر به شغل قالى فروشى اشتغال داشته و معمولا در كارهاى خير موفق مى باشد، روزى براى من نقل كردند كه :

٤ - من دوستى داشتم از اهل تسنن ، كه مدت ١٣ سال بود ازدواج كرده بود ولى در اين مدت بچه دار نشده بود. يك روز به ايشان گفتم من دكترى سراغ دارم كه شما را مجانا معالجه مى كند. تا اين جمله را شنيد خوشحال شد و گفت : خدا رحمت كند پدر و مادر شما را، مرا به او راهنمايى كن گفتم : امشب ما در منزل ، مجلسى به نام حضرت عباسعليه‌السلام داريم تو امشب به خانه ما بيا و كار به عقيده خودت نداشته باش

حاج ابوامير مى گويد: آن شب ايشان به منزل ما آمد و در مجلس روضه حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام شركت كرد. پس از برگزارى روضه و صرف شام ، يك بشقاب هم همراه خود به منزل برد و عيال وى نيز از غذاى حضرت اباالفضلعليه‌السلام خورد. چندى پس از آن تاريخ ، آن دو به بركت توسل به حضرت قمر بنى هاشمعليه‌السلام صاحب فرزند شدند.

١٧٤ - خدا به بركت ابوالفضل شما پسرى به من داده است

جناب حجت الاسلام و المسلمين سلاله السادات آقاى حاج سيد نقيبى همدانى صاحب تاليفات كثيره ، كه هم اكنون در آستانه مقدسه كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومهعليها‌السلام مشغول خدمت مى باشند، طى نامه اى در تاريخ ٧/٣/٧٦ شمسى برابر ٢١ محرم الحرام ١٤١٨ ه‍ ق چنين نوشته اند:

٥ - برادر ارجمند، جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى دامت افاضاته ، با توجه به اخلاص و ارادت ويژه اى كه نسبت به آستان مقدس امامان معصوم بويژه سالار شهيدان و شهداى كربلا سلام الله عليهم داريد و از سالها پيش در اين زمينه زبان و بيان خود را مصروف داشته ايد، تا آنجا كه معجزات و كرامات بنده خاص و خالص خدا علمدار كربلا را - در حد توان - گردآورى كرده و براى تشنگان زلال كوثر ولايت ، ارمغانى بس ارجمند فراهم ساخته ايد، اين جانب نيز كرامتى را كه خود شاهد بوده ام تقديم حضور عالى مى كنم تا در كتاب شريفتان به سمع خوانندگان عزيز برسانيد:

سال ١٣٣٩ يا ٤٠ خورشيديى بود كه براى نخستين بار از نجف اشرف به شهر شمالى عراق ، كركوك مسافرت كردم تا با مردم آن سامان آشنايى حاصل كرده و زمينه تبليغى آنجارا به دست آورم در محله (تسعين ) با يكى از دوستان روحانى كه بومى و اهل آنجا بود و همو ما را بدان خطه برده بود، به مسجدى رفتيم كه آن را به تركى (زلفى ايونين جامعى ) مى گفتند، يعنى : (مسجد خاندان زلفى ) و بانى اصلى آن دو برابر به نامهاى (حاج جلال افندى ) و (حاج جعفر) بودند.

در ميان حياط مسجد بر روى نيمكتى نشسته گرم صحبت بوديم كه مردى حدودا چهل ساله از در وارد شد، و يك گونى بزرگ شكر به مسجد داد. او را دعوت به نشستن و صرف چاى نموديم ، او نيز كنار ما نشست پس از احوالپرسى از نامش سوال كردم ، با خنده و تبسم گفت : ببخشيد نام من عثمان است ! با شنيدن نام عثمان فكر كردم او با من شوخى مى كند، و مى خواهد مرا نسبت به برادران اهل تسنن كه در آن منطقه اكثريت سكنه را تشكيل مى دهند آزمايش كند. با خنده رويى گفتم : با من شوخى مى كنى ؟ گفت : نه ، واقعا اسم من عثمان است گفتم : قبلا سنى بودى و شيعه شده اى ؟ گفت : نه ، گفتم : برادر، شيعه نام فرزند خود را عثمان نمى گذارد، اگر شيعه هستى چرا نامت عثمان است ؟ و اگر سنى هستى ، آوردن شكر براى مجلس عزادارى چيست ؟

گفت : من سنى بودم و اكنون نيز هستم ، و افزود: من بچه دار نمى شدم ، به دكترهاى متعدد هم كه مراجعه كردم نسخه ها و معاينه ها و آزمايشها به جايى نرسيد، تا آنجا كه گفتند: تو هرگز بچه دار نخواهى شد. نااميدى همه وجودم را فرا گرفت يكى از دوستان من كه شيعه بود به من گفت : مى خواهى تو را به دكترى راهنمايى كنم كه اگر پيش او بروى بچه دار مى شوى ؟ گفتم : آرى ، اين دكتر كيست ؟ گفت :

فرزند حضرت على ، علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام است ، ولى بايد نذر كنى و با اخلاص و اعتقاد در خانه او بروى چه ، ما شيعه ها او را باب الحوائج مى دانيم و در مشكلات سخت به او پناه مى برديم

من هم چون بشدت دوست داشتم بچه دار بشوم ، نذر كرده و گفتم : اى اباالفضل ، اگر دوست من راست مى گويد كه تو باب الحوائجى ، و در گرفتاريها به فرياد درماندگان مى رسى به درگاه تو آمدم من بچه مى خواهم ، از خدا برايم فرزندى بگير، تا زنده ام سالى يك گونى بزرگ شكر به مجلس ‍ عزاداريت تقديم مى كنم(٣٦٦)

بحمدالله چند سال است كه خدا به بركت ابوالفضل العباسعليه‌السلام شما، به من پسرى داده است و پس از آن هر ساله من به نذر خود وفا مى كنم بعد با خنده گفت : شما خيال مى كنيد باب الحوائج فقط براى شما شيعه هاست ؟ گفتم : چرا با ديدن اين كرامت شيعه نمى شوى ؟ گفت : همه بستگانم با من دشمن خواهند شد، شيعه شدن جرئت مى خواهد، و من نمى توانم

آنكه آرزو دارد - در گور - خاك كوى خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آذين كفنش باشد

سيد حسن نقيبى همدانى

ديده بگشا كه طبيبت بر سر بالين آمد

ديده بگشا كه حسين با دل خونين آمد

ديده بگشا تو اى صيد به خون غلتيده

كه نگويند حسين داغ برادر ديده

ديده بگشا كه طفلان همه غوغا دارند

بردن آب روان از تو تمنا دارند

١٧٥ - مرا به ماتم العباس شيعيان ببريد

جناب حجت الاسلام و المسلمين ، حامى و مروج مكتب اهل بيتعليهم‌السلام آقاى شيخ سعيد سعيدى حفظه الله تعالى طى نامه اى كه به دفتر انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام نوشته اند، سه كرامت را از كشور عمان نقل كرده اند:

٦ - در سال ١٣٧٦ هجرى شمسى ، مصادف با محرم الحرام ١٤١٨ هجرى قمرى ، توفيقى نصيب اين حقير، سعيد سعيدى شد كه به مدت دو ماه محرم و صفر براى انجام وظيفه تبليغى به كشور عمان سفر كنم و آنجا در بلده اى به نام (خابوره ) كه در حدود ١٧٠ كيلومترى مسقط، پايتخت عمان قرار دارد، مستقر شوم گفتنى است با وجود اينكه شيعيان به طور كلى در آن كشور و بويژه در آن شهر در اقليت مى باشند، مع الوصف كاملا آزاده بوده ، و مراسم عزادارى را به نحو احسن انجام مى دهند و هيچگونه محدوديتى براى آنها وجود ندارد.

در شهر خابوره ، برادران شيعه حسينيه اى به نام (ماتم العباس ‍عليه‌السلام ) دارند، كه ساليان زيادى است مجالس عزادارى سيد مظلومان به طور مستمر در دو ماه محرم و صفر بدون وقفه و انقطاع و نيز در ماه مبارك رمضان و غيره در آن منعقد مى شود.

نكته قابل ذكر و توجه اين است كه امسال پس از ساليان متمادى سه كرامت در اين ماتم كه منسوب به قمر بنى هاشمعليه‌السلام است ظاهر شد كه هر كدام به نوبه خود قابل اهميت بود و پس از بروز اين سه كرامت غير قابل انكار، شيعيان از شهرها و روستاهاى مجاور به صورت فوج فوج مى آمدند و به تماشاى يكى از اين معاجز سه گانه كه ذكر خواهند شد مى نشستند، زيرا هنگام بروز يكى از معاجز ثلاثه ، دستگاه فيلمبردارى كه هر شب در داخل ماتم قرار داشت و تصوير مجلس را به قسمت زنان منعكس مى كرد، فورا عدسه خود را به طرف معجزه متمركز كرده و از تمامى صحنه ها فيلمبردارى نمود كه شيعيان و واردين با ديدن فيلم معجزه و كرامت مسرور مى شدند. در مورد آن دو معجزه ديگر نيز، واردين از مردم ، با خود شفا يافتگان تماس گرفته ، مستقيما از خود آنها چگونگى ماجرا را سوال مى كردند، اينك معاجز و كرامات سه گانه :

كرامت اول : زنى بود با چند بچه كه خود و شوهر و تمامى فاميلش از اهل سنت اند. اين خانم مبتلا به فلج شده بود، شوهرش مبالغ زيادى را خرج او كرد و چون از شفاى او مايوس شد او را همراه بچه ها به خانه پدرش برد. چون ، تصميم گرفته بود كه زن را طلاق داده و همسر ديگرى اختيار كند. خانم مزبور، با وضع پريشان به خواهران خودش مى گويد:

فردا روز هفتم محرم و نزد شيعيان روز ابوالفضل العباسعليه‌السلام مى باشد، خواهش مى كنم كه مرا به ماتم العباس شيعيان ببريد و به (علم العباس )، يعنى به پرچم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، ببنديد شايد حضرت به من توجهى كند.

فردا خواهرها زير بغل خواهر فلج خود را گرفته و در حاليكه پاهاى او به زمين كشيده مى شد او را به داخل ماتم و مجلس در قسمت زنان آوردند و در كنار علم العباسعليه‌السلام نشاندند، و اين امر پس از تمام شدن منبر صبح بود (در خابوره رسم بر اين است كه از شب اول محرم تا شب سيزدهم در هر روز دو مجلس برقرار مى شود: يكى صبح ، و ديگرى شب از شب سيزدهم تا نهايت ماه صفر نيز تنها شبها مجلس منعقد مى شود، به استثناى ايام وفيات مثل ٢٥ محرم و ٧ و ١٧ و ٢٠ و ٢٨ صفر، كه مجددا اضافه بر مجالس شب ، صبحها نيز مجلس برقرار است )

به هر حال زمانى كه مراسم سينه زنى شروع مى شود، خانمى كه مسئول زنان بوده است نزد اين خانم مفلوج آمده ، به او مى گويد: بلند شو و با زنان عزادارى كن !

خانم مفلوج مى گويد: خانم ، مى دانى كه من فلج هستم و قدرت بر قيام ندارم او مى گويد: (يا ابوالفضل العباس ) بگو و از جا بلند شو! آن زن مريض نيز با صداى بلند يا اباالفضل مى گويد و يكمرتبه از جا بلند مى شود. آنگاه خود زن با تعجب به پاهاى خود دست مى زند و به فضل پروردگار هيچ اثرى از فلج سابق در خود احساس نمى كند. لذا بى اختيار بنا مى كند به سر و صورت زدن و عزادارى كردن كه مردان در اثر سرو صداى زنان متوجه مى شوند، آنها هم شور و هيجانى پيدا مى كنند و يك ضجه و شور خاصى در مجلس به وجود مى آيد.

قابل ذكر است كه اين خانم از روز ٧ محرم تا آخر ماه صفر، نه تنها ماتم و مجلس را در روز و شب ترك نكرد، بلكه هرگاه در مجلس حاضر مى شد خدمت هم مى كرد. شوهرش نيز كه از شفا يافتن وى خوشحال شده بود، زن را به منزل برگرداند و زندگى مشترك خود را با خرسندى ادامه دادند.

ضمنا يادآور مى شود كه ، برادر اين خانم به اصطلاح از اهل دعوه از وهابيها و سلفيها مى باشد كه نه تنها به مراسم عزادارى عقيه ندارند، بلكه اينها را خرافه و بدعت مى دانند! و مبارزه با اين آثار جهت محو آنها را بر خود واجب و لازم مى شمارند، ولى برادر وهابى وى در مقابل اين كرامت باهره و انكارناپذير قمر بنى هاشمعليه‌السلام ، سر تسليم فرود آورده است