چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76142
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76142 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٢٢٠ - قسم دروغ خورد هلاك شد

٢٠ - مرحوم آقا مير اسد بابائى ، كه يكى از علماى عامل و سادات بزرگوار و از مهاجرين فى سبيل الله انقلاب لنين ملعون بود، نقل مى كرد: ما بين دو نفر مسلمان اهل قفقاز اختلافى رخ داد كه شكايت آن را به دادگاه دولت روسيه بردند. مدعى ، ضمن محاكمه گفت : متهم بايد هفت قدم به سمت قبله گام بردارد و به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام قسم بخورد كه (سخنانش از روى صداقت و راستى است و حق با او مى باشد) اگر چنين كند من رضايت مى دهم

رئيس دادگاه مسلمان نبوده و قضيه را درست نمى فهمد، مى گويد: چون توافق دارند از طرف ما بلامانع است

مدعى عليه مراسم قسم را به جا مى آورد و در اثناى آن در قدم پنجم به زمين خورده و هلاك مى شود. با اين حادثه ، وضع دادگاه به هم مى خورد و دكتر رسمى آمده شخص مزبور را معاينه مى كند و برگ فوت وى را صادر مى كند. در پى اين امر، از سوى اولياى امور آگهى رسمى صادر مى شود كه بعد از اين ، در اين دادگاه محاكمه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ممنوع مى باشد!

٢٢١ - يا اباالفضل العباس عليه‌السلام پرچم ترا مى برند

٢١ - سال ١٣٢٠ شمسى بود و متفقين به مملكت ما ريخته بودند. با رفتن رضاشاه ملعون از كشور، دستگاه عزادارى پس از سالها ممنوعيت ، آزاد شده بود و در ميان عزاداران ، و دسته هاى سينه زنى كودكان هم برنامه هاى خاص خود را داشتند. يك روز، كودكى نابالغ جلوى دسته سينه زنى پرچمى سياه در دست داشته است ، پليسى ناقلا ممانعت كرده و آن پرچم را از او مى گيرد. او هم با چشم گريان فرياد مى زند: يا اباالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، پرچم ترا مى برند! پليس بدبخت مى گويد: به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام لازم نيست ، اما به متكاى من رويه لازم است ! كه در آن حال مورد غضب الهى قرار گرفته به زمين مى خورد و هلاك مى شود. البته اين قضيه ظاهرا در شهر مياندوآب وقوع يافته بود، كه از آنجا به وسيله نامه به هر طرف و از جمله شهرستان خوى نوشته بودند و وعاظ و مداحان آن را بالاى منبر مى خواندند.

٢٢٢ - براى وصول طلب خود به قريه رفتم

٢٢ - آقاى مهدى احمد، كه الان زنده در چارسوق مسجد ملاحسن مرحوم دكان عطارى دارد، نقل مى كرد:

در قريه دوزآغل ، از توابع شهر ماكو، دكان دار جوانى پانصد تومان آن روز به من بدهكار بود و در پرداخت آن تعلل مى كرد. من براى وصول طلب خود به قريه رفتم و متاسفانه وى منكر شد. به پدرش متوسل شدم ، آن هم سودى نبخشيد. پذيرفتم كه با اقساط دهگانه پرداخت كند، باز سودى نبخشيد. نهايتا قرار شد به حضرت عباسعليه‌السلام قسم بخورد و او به دروغ ، قسم به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام خورد كه طلبى به من ندارد.

من به شهر برگشتم و فرداى آن روز خبر به من دادند كه آن بدبخت دواى سمى (د.د.ت ) را كه در دكان داشته خورده و مرده است !

٢٢٣ - بالاخره امر منجر به قسم خوردن گرديد

٢٣ - در روزگار ما، زمانى بين دهات اختلاف مرزى ايجاد شده بود كه بر اثر آن ، به ادارت دولتى شكايت شده و مسئولين ادارى در محل حاضر شدند و بالاخره امر منجر به قسم خوردن افراد گرديد. قرار شد طبق معمول بلند كه قسم ياد كننده هفت قدم رو به قبله برداشته و به حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام سوگند خورد، فرد براى اثبات ادعاى خود قسم ياد كند. مراسم قسم انجام گرفت و فرد قسم ياد كننده ، در قدم پنجم ناگهان افتاتد و مرد، كه اسم همان محل را الان هم (ايت اولن )، يعنى محل مردن سگ ، نام نهاده اند.

٢٢٤ - اگر چنانچه شما قبول داريد آبروى من برود و الا...

مرحوم مبرور حاجى ميرباقر آقا صادقى كه حائز مرتبه اجتهاد بود نقل كرد:

٢٤ - دو خانواده بزرگ در كربلا با هم وصلت مى كنند، متاسفانه پس از اندك زمانى ميانشان اختلاف سليقه رخ داده ، دختر به خانواده پدرش بر مى گردد و هر چه ديگران وساطت مى كنند موثر نمى شود. پس از يك سال از اين قضيه ، وقفه نجف اشرف پيش مى آيد و تمام افراد خانواده دختر، به استثناى او به نجف اشرف مشرف مى شوند.

داماد اين مطلب را دانسته به در خانه دختر مى آيد و به هر وسيله كه هست او را قانع نموده وارد خانه مى شود و با قسمهاى دروغ ، به او وعده هاى كاذب داده و با وى آميزش ‍ مى كند. سپس بر مى گردد ولى به وعده هاى خود وفا ننموده و كسى نمى فرستد تا دختر را به خانه او بياورند.

دختر بيچاره حامله شده و آثار حمل در او نمايان مى گردد. كسان دختر وى را تعقيب و تهديد مى كنند و آن بيچاره ، قضيه را چنانكه بود نقل مى كند. ولى پسر انكار نموده بر اصرارش مى افزايد. برادران دختر قصد قتل او مى كنند و بيچاره به ناله وزارى اظهار مظلوميت كرده مى گويد دستم را به دامن او برسانيد تا من صدق گفتارم را به ثبوت برسانم ، باز كسان دختر به نزد پسر آمده اظهار مطلب مى كنند و پسر به عناد خود باقى مانده بالاخره مى گويند شما را با همديگر روبرو مى كنيم تا حقيقت امر كشف و روشن گردد برخيز پيش دختر، پسر قبول نمى كند و بزرگان هر دو طرف مجبورش ‍ كرده مى آورند و داخل خانه دختر مى كنند و در اين حال دختر آمده ، پس از اعتذار از حضار اول نصيحتش مى كند كه از خدا بترس و آبروى ما را مبر، باز قبول نمى كند يكدفعه با حالت فوق العاده ناراحتى از جاى خود بلند شده گريبان پسر را گرفته مى گويد برخيز من در حضور حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه الصلاه و السلام اثبات خواهم كرد، پسر خوددارى مى كند و طرفين اجبارش مى نمايند بالاخره به همان طريق كه دختر او را گريبانگير كرده كشان كشان به حالت زارى و تضرع و عصبانيت و ناراحتى تا به حرم مبارك برده و به محض ورود يك دست به ضريح مقدس و يك دست به يقه پسر فريادى كشيده در حالتى غير عادى مى گويد: آقا اگر چنانكه شما قبول داريد آبروى من برود والا حكم كن بين من مظلوم و اين ظالم ناگهان ضريح مقدس به حركت آمد پسر بدبخت به مقدار چند متر به طرف بالا رفته و به زمين زده مى شود و مردم رو به فرار گذاشته بعد از مدتى خدمه و غيرذلك وارد شده مى بينند بدن آن بدبخت خورد شده و آثار استخوان پيدا نيست و رنگش سياه شده ، دختر را با نهايت عزت و احترام برمى گردانند و موقع خروج از درب حرم مطهر مى گويد: آقا خانه احسانت آباد و بدن نحس پسر را از حرم بيرون مى برند. ولوله اى در شهر ايجاد و تمامى مردم به حرم مبارك ريخته اجتماع عجيبى رخ داده به تمام روستاها و شهرستانها خبر مى رسد و چراغانى هاى خيلى مفصل كرده بالاى ماذنه ها بشارت ها داده اشعارى خوانده و كرامات و فضائلى نقل مى كنند و رو به سوى كربلا مى نهند و اين قضيه زمان استيلاى دولت تركيه بر عراق بوده ، كه بغداد مقر قدرت و حكومت ايشان بوده و خبر به آنجا مى رسد. بزرگان ايشان آمده پس از تحقيق به دولت متبوع خود خبر مى دهند و از آناطولى (نام شهرى است در تركيه ) دستور مى رسد كه تمام قواى نظامى ايشان لباس تازه پوشيده به كربلا آمده فوج فوج پى در پى با ادب و نظم مخصوص از درب ورودى آمده مقابل حرم مطهر شعارهاى مخصوص داده و از جمله اين اشعار را به زبان تركى مى خواندند:

بابان حيدر جنتده گوزلرى پاك ايشندى

سن لن تفاخر ايلر اوزآر كاداشلا رينه

الصلاه و السلام عليك يا مولاى يا اباالفضل العباس و رحمة الله و بركاته(٣٧٥)

٢٢٥ - اگر همان بازو را ببينى مى شناسى ؟

مرحوم مبرور حاجى شيخ هلال كشك سرايى كه از موثقين علما بوده ، نقل مى كند:

٢٥ - شيخى مجرد مقيم كربلا در وقفات به ميان قبيله اى مى رفته و امرار معاش مى كرد. روزى تصميم مى گيرد به حرم حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام مشرف شده درباره خانه مسكونى متوسل بشود. بدين منظور حركت نموده ، وارد حرم مبارك شده به ضريح مقدس نزديك مى شود. مى بيند زنى دستش را بلند كرده ، ضريح مبارك را گرفته و مشغول دعا و زيارت است ولى آستين او پايين آمده و بازويش نمايان شده و خلخالى دارد. اين منظره جلب توجه او را نموده ، بى اختيار دستش را بر روى بازوى آن زن مى گذارد و به دست ديگر ضريح مبارك را گرفته عرض مى كند: خدايا، به حق اين بزرگوار، اين زن را نصيب من بكن در اين حال زن متوجه شده به حال غضب نگاهى به شيخ كرده مى گويد: خدايا به حق اين بزرگوار، دست اين مرد را قطع كن !

شيخ ناگهان به خود آمده از عمل خود نادم و ناراحت مى شود و از غضب آن بزرگوار وحشت كرده به قصد پناهنده شدن به حضرت ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام برگشته و با حالت اضطراب و سرعت به سوى حرم آن بزرگوار رهسپار مى گردد. در وسط راه مى بيند يكى از دوستانش با يك نفر ديگر درگير است لكن اعتنا ننموده و مى گذرد و پس از چند قدم راه رفتن به خيال اينكه بعدا از من گله خواهد كرد برگشته ميانجى گرى مى كند. در اين اثنا خنجر يكى از ايشان به همان دستش فرود آمده ، خون جارى شده و مى افتد. مردم از اطراف جمع شده پليس مى آيد و او را به اداره نزد قاضى مى برند. لكن او پيش قاضى مى گويد من شكايتى ندارم ، زيرا مرا حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام زده و قضيه را نقل مى كند. بالاخره وى را به بيمارستان حمل و بسترى مى كنند و پس از مدتها خارج مى شود.

پس از مدتى باز وقفه رسيده و به قرار سابق به ميان همان قبيله رهسپار مى شود. در آنجا طبق معمول سنوات سابق به چادر مضيف وارد مى شود. بعد از چند روزى به مهمانى دعوتش مى كنند و بعد از چند نفر از مهمان سوال مى كند: علت اين مهمانى ها چيست ؟ جواب مى دهند حقيقت امر اين است كه يكى از اهل قبيله عيالش سه طلاقه شده و محتاج به محلل است ، آن هم از اهل قبيله صلاح نمى باشد، ما اين خواهش را از شما داريم

او قبول مى كند و وكالت مى گيرند و عقد جارى مى شود و خيمه اى برپا مى كنند و هر دو را وارد همان خيمه مى نمايند.

در خيمه ، زن متوجه مى شود كه شيخ يك دستش را نزديك نمى آورد، علتش را مى پرسد شيخ مى گويد حادثه اى بوده و هنوز بهبود كامل حاصل نشده و ضعيف است زن قضيه را تعقيب كرده مى بيند همان دستى است كه نفرينش كرده است مى گويد: اگر همان بازو را ببينى مى شناسى ؟ مى گويد شايد. زن بازويش را نشان مى دهد، شيخ مى بيند همان بازو يكديگر را مى شناسند و مى گويند: خداوند ما را به احترام آن بزرگوار به همديگر رسانيده است و نبايد از هم جدا بشویم پس از چند روز اهل قبيله تقاضاى طلاق مى كنند ايشان ماجرا را نقل مى كنند و مى گويند: اگر شما ميل داريد مجددا با هم وصلت كنيد ما از يكديگر جدا مى شوم والا فلا. اهل قبيله هم انصاف كرده ، به ادامه وصلت ايشان راى موافق مى دهند.

پس از چندى روزى ، خبر مرگ پدر زن را كه در قبيله ديگرى بوده به آنان مى دهند و اينها با يكدسته از اهل اين قبيله به آنجا رفته و چند روزى در مجالس ترحيم آنان شركت مى كنند. موقع مراجعت ، برادران زن سهم الارث پدرى او را محاسبه نموده تحويلش مى دهند و شيخ با همان وجه در كربلا خانه اى مى خرد و متمول مى شود. چه خوش بود كه برآيد به يك كرشمه سه كار! به يك توسل ، دست شيخ قطع شد و همان زن نصيب او گرديد و بالاخره نيز صاحب خانه اى شد. السلام عليك يا مولاى يا اباالفضل و رحمة الله و بركاته(٣٧٦)

٢٢٦ - دستى به سينه اش خورد و او را چند قدمى به عقب پرت كرد!

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد عبدالله ميرى در بندى طى يادداشتى به دفتر انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام چنين نوشته اند:

٢٦ - نقل مى كنند يكى از استادان حوزه علميه هيچگاه به زيارت حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام نمى رفت

از او پرسيدند علت نرفتن شما به حرم حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام چيست ؟ اين بدبخت ، با كمال بي شرمى جواب داد كه من از آن حضرت بيشتر درس خوانده ام ! پس از چندى شاگردان ، استاد را مجبور كردند به زيارت برود. زمانى كه استاد، به حالت اكراه از زيارت ، همراه جمعى وارد صحن مطهر شد، ناگهان دستى به سينه اش خورد و او را چند قدمى به عقب پرت كرد و بيهوش ساخت

اطرافيان متوجه نشدند كه بر استاد چه گذشت وقتى وى به هوش آمد سوال كردند ماجرا چه بود؟ او قضيه را آشكار ساخت و معرفتش زياد شد و فهميد كه اشتباه كرده است و بايد از روى شوق و تواضع به زيارت حضرت ابوالفضائلعليه‌السلام برود.

آرى( إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ ) شخصيتى كه آنچنان در برابر امام خاضع باشد كه در سخت ترين شرايط زندگى مترنم به بيت زير شود، بايد هم در برابر او به خاطر خدا كرنش كرد:

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

دستم جدا شد اگر از پيكرم

مشك به دندان به حرم مى برم

يا رب مدد كن اين فرس برانم

اين آب را به خيمه ها رسانم

٢٢٧ - ابوالفضل ، مال خودش را گرفت !

حجت الاسلام جناب آقاى شيخ محمد رضا خورشيدى مازندرانى طى مكتوبى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام چنين نوشته است :

٢٧ - مرحوم حاج كريم جعفرى ، فردى از اهالى شهرستان بابل بود كه شديدا متدين و عاشق اهل بيتعليهم‌السلام بود و هر ساله با شور زائد الوصفى در منزل خود مجالس حسينى برپا كرده اطعام مى نمود و با يادآورى سفر خود به كربلا، مخصوصا زيارت حرم و قبر دو طفلان حضرت مسلمعليهم‌السلام ، بى اختيار مانند ابر بهار اشك مى ريخت بالاخره نيز به اين سعادت بزرگ نائل شد كه در روز عاشوراى سال ١٣٦٨ شمسى پيش از فرا رسيدن ظهر عاشورا (حدود ساعت ١٠ صبح ) در مجلس عزاى حسينىعليه‌السلام به مولاى خويش بپيوندد. آرى ، پس از آنكه از اول صبح در يك مجلس روضه شركت كرد و پس از آن نيز در دستجات حسينى عرض ادب نمود، مجددا در مجلس روضه ديگرى حضور يافت و در آنجا، در حاليكه به منبر مولايش اباعبداللهعليه‌السلام تكيه داده بود، چشم از جهان فروبست (با اينكه تا لحظه قبل از مرگ هيچ مرضى نداشت و كاملا سالم بود) و به زيارت مولايش حسين و علمدار با وفاى وى ابوالفضلعليهما‌السلام نائل شد.

از خود آن مرحوم شنيدم كه مى فرمود: روزى در حرم حضرت ابوالفضلعليه‌السلام مشرف بودم ، ناگهان سروصداى زوار مرا متوجه خود كرد. دقت كردم ، ديدم زوار اطراف زائرى ايرانى را گرفته اند و او هم مانند اشخاص ‍ ديوانه در حاليكه دستهاى خود را بالا و پايين مى برد، مرتب مى گويد:

ابوالفضل مال خودش را گرفت ، ابوالفضل مال خودش را گرفت !

همه از كار وى تعجب كردند و زمانى كه علت اين امر را پرسيدند، بالاخره جواب داد: هنگام عزيمت من به سمت كربلاى معلى ، شخصى نزد من آمد و ظاهرا دو تومان (ترديد از حقير است ، مرحوم جعفرى مبلغ را يادآور شد) به من داد و گفت پس از من بالاى ضريح حضرت ابوالفضلعليه‌السلام بيانداز، يك تومان (يا نصف ديگر) را نيز براى خودت - مثلا به عنوان اجرت اين زحمت - بردار. اكنون كه مشرف شده بودم ، قطعه پارچه مخملى را كه به نيابت از او خريده بودم و نذرى بود، آوردم كه بالاى ضريح بياندازم ، اما هنگام زيارت شيطان مرا گول زد و با خود گفتم : (حالا چه كسى متوجه مى شود كه تو پارچه نذرى آن بنده خدا را به حضرت ابوالفضل نداده اى ؟

او كجا از ايران متوجه اين عمل مى شود؟ بنابراين بهتر است قطعه مخمل نيز مال خودت باشد) و لذا از انداختن مخمل بر روى ضريح حضرت منصرف شدم كه ناگهان پارچه مخمل نذرى كه در دستم بود (ظاهرا زير بغل ) مانند كبوترى به پرواز در آمد و مستقيم به طرف بالاى ضريح آقا رفت و روى ضريح قرار گرفت

٢٢٨ - تيرى مى آيد و او را سرنگون مى كند

جناب مستطاب حجت الاسلام مرحوم حاج شيخ محمد تقى امينى اراكى انجدانىرحمهم‌الله دو كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام فرستاده بودند كه مى خوانيد:

٢٨ - چهل سال قبل كه مردم مسلمان نوعا به طور قاچاق به عتبات عاليات مى رفتند، يك ماشين اتوبوس پر از مسافر، به طور قاچاقى ، عازم كربلا مى شود. در گردنه سر سرخ ، كه در نزديكى صحنه كرمانشاه قرار دارد، ژاندارمى به نام نريمان جلوى ماشين را مى گيرد و دستور مى دهد كه راننده زوار را برگرداند. هر چه زوار به او التماس مى كنند كه بگذار ما به زيارت امامان شيعه در عراق برويم ، او اعتنايى نمى كند، تا اينكه زوار او را قسم مى دهند به حق حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباسعليه‌السلام بگذار ما برويم آن خبيث مى گويد: عباس كيست ؟ او هم مثل من يك چكمه پوشى بوده است (نعوذبالله ) به محض اينكه اين كلام زشت و كفرآميز از زبان ژاندارم مزبور بيرون مى آيد، تيرى مى آيد و او را سرنگون مى كند. معلوم نشد كه تير از كجا آمد و تيرانداز كه بود؟ پس از اين واقعه ، زوار به سمت كربلا حركت مى كنند و از آن پس آن گردنه به گردنه نريمان كش ‍ معروف مى شود. حقير اين قضيه را از زبان يكى از موثقين شنيدم

٢٢٩ - كليد را روى ضريح حضرت اباالفضل عليه‌السلام بگذار

٢٩ - در جنگ بين المللى يكى از سركرده ها آمده بود كه خزانه و موزه حرم سيدالشهداعليه‌السلام را به غارت ببرد. كليددار از دادن كليد به وى خوددارى مى كند، و او هم اصرار مى كند، كليددار ناگزير متوسل به امام حسينعليه‌السلام مى شود. شب در عالم خواب امام حسينعليه‌السلام را مى بيند كه به وى مى فرمايد: فردا كليد را ببر روى ضريح مطهر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام بگذار!

وقتى فردا سركرده مزبور براى گرفتن كليد مى آيد، كليددار مى گويد: كليد را روى ضريح مطهر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام قرار دارد، برو و بردار. آن خبيث براى برداشتن كليد با چكمه وارد حرم مطهر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام مى شود، كه ناگهان شمشير او را دو قطعه مى كند و جسد پليدش را در صحن مى افكند(٣٧٧)

٢٣٠ - يا اباالفضل العباس عليه‌السلام همه دكترها جوابم كرده اند!

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد عبدالرسول موسوى (ابو اديب ) حفظه الله تعالى ، در تاريخ سوم ذيحجت الحرام سال ١٤١٨ ه‍ ق كرامتى را كه حدود بيست سال قبل از آن تاريخ در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام واقع شده بود، براى مولف كتاب چنين نقل كردند:

٣٠ - جوانى كه حدودا بيست سال از سنش مى گذشت و از هر دو پا معلول و فلج بود و او را با چرخ ويلچر به اينجا و آنجا مى بردند، وارد صحن مطهر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام شد و با چرخش در كنار كفشدارى حرم حضرت توقف كرد. جوان در حاليكه تمامى مدارك پزشكى را در دست داشت (مداركى كه نشان مى داد دكترها همگى جوابش كرده و از معالجه وى اظهار عجز كرده بودند) به كفشداريها التماس مى كرد كه از درب رواق سمت قبله او را به حرم ببرند ولى خدام اعتنايى به حرفهايش ‍ نمى كردند. حتى برخى از زوار وساطت كردند كه خدام او را ببرند ولى كفشدارها نبردند. بالاخره شديدا احساساتى شد و در حاليكه مداركش را نشان مى داد، رو به حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام كرده و مى گفت : (يا اباالفضل همه دكترهاى حاذق جوابم كرده اند، چه كنم ؟جوابم كرده اند) و مدارك را به طرف ضريح مطهر پرت كرد. سپس ، بدون اختيار، بلند شد كه بدود و خودش را هم از روى چرخ ويلچر پرت كرد، و ناگهان مردم متوجه شدند كه حضرت او را شفا داده و وى از عنايات حضرت شفا گرفته است مردم تمام لباسهايش را پاره پاره كردند و تبركا با خود بردند.

دستهاى سبز

طرح دستى ، روى آب افتاده بود

عشق هم ، در التهاب افتاده بود

دست هاى سبز، بوى ياس داشت

رونق از گل ، از گلاب افتاده بود

تا به او، شايد رساند خويش را

آب هم در پيچ و تاب افتاده بود

با طلوع آفتاب صورتش

در دل شب ، اضطراب افتاده بود

خيمه ها، در زمهرير درد سوخت

ز آسمان ها، آفتاب افتاده بود

چشم هاى تب زده ، در انتظار

دست سقا، روى آب افتاده بود(٣٧٨)

٢٣١ - عجب مجلس توسلى برپا مى كنيد؟

جناب حجت الاسلام مروج و حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام ، آقاى حاج شى عبدالاوحد خورشيدى بخشايشى طى مكتوبى چنين نوشته اند:

٣١ - جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على قاسمى غريب دوستى مى فرمود: در تاريخ ١٣٣٨ هجرى شمسى بنده در ركاب حضرت آیت الله آقاى حاج شيخ هدايت الله غروىرحمهم‌الله به مناسبت برگزارى جلسه صلح بين يك نفر روحانى و مالك به گرم رود مسافرت نموديم بعد از برگشت از روستاى جيران چند روز در غريب دوست منزل پدر غروى مانديم علماى محترم روستاى غريب دوست به ديدن مرحوم حاج شيخ آمدند و حاج شيخ مرحوم از ايشان باز ديد نمودند. شبى از شبها، كه پدران طلاب آن روستا در محضر حاج شيخ حضور داشتند، شخصى به نام مشهدى اسماعيل كمالى به خدمت حاج شيخ آمد و به ايشان عرض كرد: ما در منزل روضه داريم حاج شيخ مرحوم به بنده و حجت الاسلام و المسلمين فاضل دانشمند آقاى حاج شيخ عمران عليزاده فرمودند: خانه ايشان منبر برويد. ما عرض كرديم آقا جان تا به حال ما منبر نرفته ايم فرمودند: اين مى شود منبر اول شما. وظيفه ما طبعا اطاعت از فرمايش حاج شيخ بود. و لذا براى روضه خواندن به منزل آقاى كمالى رفتيم و در بين راه بنده به آقاى عليزاده گفتم : شما، بايد منبر برويد، زيرا من صلاحيت منبر ندارم بعد از مذاكره ، ايشان قبول كردند.

قرار شد من هم به ايشان اجمالا كمك كنم و البته منبر را ايشان تشريف ببرند. آقاى مشهدى اسماعيل گفت به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام توسل نماييد و آقاى عليزاده هم به حضرت ابوالفضلعليه‌السلام توسل پيدا كردند. من هم چند قطعه شعر مى خواندم چون اولين منبر ما بود خجالت مى كشيديم و وقت ذكر مصيبت چشممان را بسته بوديم يكوقت متوجه شديم كه مردم مى خندند، عوض اينكه گريه بكنند! در خاتمه نيز چند قران (ريال ) اجرت توسل به ما دادند

با ناراحتى زياد نزد حاج شيخ مرحوم برگشتيم ، ولى حاج شيخ مرحوم ما را تشويق كردند و مرتبا مى گفتند:

بارك الله پسرانم ! ولى از ناراحتى درونى ما خبر نداشتند. آن شب را صبح كرديم و فرداى آن روز ديديم كه صاحب منزل ، اول صبح ، وارد اطاق ما شده و مى گريد حاج شيخ علت گريه وى را پرسيد و وى توضيح داد كه ديشب در خواب ديده است آقا حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشمعليه‌السلام در حال غضب به وى فرموده است : عجب مجلس توسلى برپا مى كنيد؟ سپس افزود: من از ترس به پاى آقا افتاده و به ايشان عرض كردم : آقا جان اشتباه شده است تا زنده هستم هر سال يك گوسفند مى كشم و مجلس توسل برپا مى كنم ، مرا ببخشيد. فرمودند: برويد در مجالس توسل مواظب خودتان باشيد! وى گفت : وقتى از خواب بيدار شدم ديدم مثل آدم بيدار گريه مى كنم آن بنده خدا تا زنده بود، هر ساله يك گوسفند مى كشت و براى حضرت اباالفضل العباس ‍عليه‌السلام اطعام مى داد. و بعد از فرزندانش نيز همان برنامه را ادامه مى دهند. سپس مرحوم حاج شيخ به آن بنده خدا و حاضرين توصيه فرمودند كه ، هميشه مواظب باشيد محبت اهل بيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى خودتان جلب نماييد و اين نمى شود مگر اينكه انسان در مجالس سوگوارى ايشان مودب داخل شود و مودب خارج گردد و همواره متوجه اين باشد كه اين مجالس ، نظارى دارد.

مرحوم ملا حسينقلى تكمداشى نيز هميشه مى فرمود: اى مردم ، صاحب مجلس ، مولا حضور دارند. ايشان ، كه از بنى اعمام مرحوم آیت الله حاج ميرزا فتاح شهيدى بود، از اين روستا مسافرت مى كرد و در بيابان آب را بهانه قرار داده ، يك مساله به آن دهاتيها ياد مى داد به آنان مى گفت كه اگر تمايل داريد، در اين بيابان يك توسل به مولانا امام حسينعليه‌السلام پيدا كنيم اگر آن باغبان يا زارع اظهار تمايل مى كرد، وى در آن بيابان توسلى مى جست سپس عرض مى كرد: (خدايا در اين بيابان به يك نفر يك مساله ياد دادم ) و سپس در بين منازل راه ، زمزمه مى كرد و مى گريست

روحانى نبايد بيكار بنشيند، بلكه بايد هميشه در حال انجام ماموريت ابلاغ باشد براستى كه آن مرحوم ، و صفا نه اسما، روحانى بود.

٢٣٢ - جوان رشيدش به طور ناگهانى از دنيا رفت !

جناب حجت الاسلام و المسلمين حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام ، آقاى حاج سيد محمد على طبسى حائرى در تاريخ ٢١ ربيع الاول ١٤١٥ هجرى قمرى نقل كردند:

٣٢ - جد ما، حضرت آیت الله آقاى سيد محمد كاظم طبسى ، مى فرمودند:

در كربلا، خادم حرم مطهر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام زوار شش ‍ امامى كه قائل به مهدويت اسماعيل پسر امام صادقعليه‌السلام هستند و به شش امامى معروفند) داخل سرداب زيرزمين قبر حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباسعليه‌السلام مى برد تا قبر آن حضرت را زيارت كنند. هر چه مردم او را نهى مى كردند كه اين كار را نكند، او گوشش بدهكار نبود (و در حقيقت ، حاضر نبود از ليره هايى كه بابت اين كار به او مى دادند بگذرد) آخر الامر جوان رشيدش به طور ناگهانى از دنيا رفت و داغش به دل وى ماند، و خودش نيز پس از چندى از دنيا رفت