چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76127
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76127 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٢٣٣ - تصادف كرد و دست و پايش خرد شد!

جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محصل يزدى ، صاحب مجله معارف جعفرى ، در نقلى چنين فرمودند:

٣٣ - روزى چند نفر در مهريز يزد براى تقسيم ارث پدر پيش من آمدند. يكى از اين وارث كه زن بود به برادرها گفت : حضرت عباسى ، به همديگر خيانت نكنيد! يكى از برادرها زبان به گستاخى گشود با كمال بى شرمى گفت : اگر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام قدرت داشت دست خودش را حفظ مى كرد! ديرى نگذشت كه اين فرد گستاخ تصادف كرد و دست و پايش خرد شد. در نتيجه به وضع فلاكت بارى افتاد و تمام زندگيش از بين رفت

٢٣٤ - عمامه ام را روى ضريح انداختم

جناب آقا ميرزا هادى در كتاب دعوه الاسلام حكايت نموده است :

٣٤ - در سنين سابقه ، سيد جليلى از اصفهان به زيارت عتبات عاليات مشرف شد و در كربلاى معلى قصه غريب و حكايت عجيبى نقل نمود كه به اختصار آن را نقل مى كنيم گفتنى است كه سيد مزبور، بعد از وقوع قضيه و نقل آن براى ما، و ظهور علائم و نشانه هاى مختلف بر صدق آن ، شهادت ما را در ورقه اى به خط و مهر اين حقير و تصديق جناب آقا سيد عبدالحسين كليددار گرفت

سيد مى گفت : مدتى متوسل به ضريح مقدس حسينى - على مشرفه السلام - شده ، در خواست تشرف به حضور مبارك آن حضرت يا به حضور مبارك ولى عصر ارواحنا الفدا مى نمودم ، تا آن كه در يك شب جمعه طاقتم طاق شد، آمدم و در پيش روى مبارك ، شالى را برداشته يكسر آن را به گردن و سر ديگرش را به ضريح بسته و تا نزديكيهاى صبح به گريه وزارى مشغول گشتم نزديك صبح شد و مردم دوباره به حرم آمدند. سيد كه از اول شب به حضرت عرض كرده بود امشب بايد مراد مرا بدهيد، چون ديد وقت گذشت ، نوميدانه از جا بر جست و عمامه خود را از سر گرفت و بالاى ضريح مقدس پرتاب كرد و گفت : (اين سيادت هم مال شما، الحال كه مرا نااميد كرديد من هم رفتم !) و پشت به ضريح ، از حرم بيرون آمد! در ميان ايوان سيد بزرگوارى به او رسيد و فرمود: بيا برويم زيارت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام . به مجرد استماع ، گويى همه ناراحتيها و اوقات تلخيهاى خويش را فراموش كرده ، بكلى مجذوب آن سيد بزرگوار گرديد با هم از كفشدارى مقابل باب قاضى الحاجات طرف قبله كه در يمين خارج است كفش خويش را گرفته پوشيدند و روانه حرم شدند. حين صحبت ، فرمودند: چه مطلبى داشتى ؟ عرض كردم : مى خواهم خدمت حضرت سيدالشهداعليه‌السلام برسم فرمودند: ممكن نيست در اين وقت عرض كردم به خدمت حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه الشريف برسم ، فرمودند: اين ممكن است سپس بعضى مطالب را عرض ‍ كردم و جواب شنيد. نزديكيهاى بازار داماد، كه نزديك صحنين است ، فرمودند: سرت برهنه است عرض كردم : عمامه ام را بر روى ضريح انداختم در آن حين ، به دكان بزازى يى رسيديم كه طرف يمين بازار بود، به صاحب دكان فرمودند: چند ذرع عمامه سبز به اين سيد بده ! يك توپ پارچه سبز فنطازى آورد و از آن پارچه عمامه اى به من داد، بر سر بستم سپس به زيارت حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام رفتيم و از در جلو مشرف به زيارت پيش رو شديم و نماز زيارت و بقيه اعمال را به جا آورديم

فرمودند: دو مرتبه ، به حرم حضرت سيدالشهداعليه‌السلام مشرف شويم آمديم بازار و از همان كفشدارى داخل شديم مشغول زيارت بوديم كه صداى اذان بلند شد. آمديم سمت بالا سر، فرمودند: آقا سيد ابوالحسن نماز مى خواند. برو با او نماز بخوان من از گوشواره بالاى سر آمدم در صف اول يا دوم (ترديد از مولف است ) ايستادم ، لكن خود آن سرور در جلوى صف در كنار گوشواره ايستادند. و آقا سيد ابوالحسن نزديك به ايشان بود، گويى اوست كه امامت آقا سيد ابوالحسن اصفهانى را بر عهده دارد. مشغول نماز صبح شديم

در بين نماز، آن جناب را مى ديدم كه نماز مى گذارند. در دل گفتم يعنى چه ، چرا به من فرمود با آقا سيد ابوالحسن نماز بخوان ولى خودش جلوى آقا سيد ابوالحسن ايستاده فرادى نماز مى خواند؟ در اين فكر بودم تا نماز تمام شد. گفتم بروم تحقيق كنم كه اين سيد بزرگوار كيست ؟ نظر كردم آن جناب را در جاى خود نديدم

سراسيمه اين و آن طرف نظر انداختم ايشان را نديدم دور ضريح مقدس دويدم ، باز كسى را نديدم گفتم بروم به كفشدارى بسپارم ، آمدم پرسيدم گفت : الان بيرون رفت ! گفتم : او را شناختى ؟ گفت : نه ، شخص غريبى بود. دويدم ، گفتم بروم نزد دكان بزازى ، از او بپرسم آمدم بازار، ديدم همه دكاكين بسته است و هنوز هوا تاريك است از اين دكان به آن دكان مى رفتم ، ديدم همه بسته اند و ابدا دكانى باز نيست ! همين قسم رفتم تا به صحن حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام رسيدم و باز برگشتم ، گفتم شايد باز بوده و من از آن گذشتم آمدم تا صحن سيدالشهداعليه‌السلام ابدا اثرى از ايشان نديدم پس فهميدم من به شرف حضور باهرالنور روح عوالم امكان رسيده و نفهميده ام !

بعد از دو سه روز، خدام عمامه سياه سيد را از روى ضريح پايين آوردند و من يك وصله از عمامه سبز سيد را گرفتم و مدتها آن را همراه تربت مبارك در تحت الحنك خود داشتم ، اينك چند روز است كه مفقود شده است(٣٧٩)

٢٣٥ - به ذهنم رسيد كه او اباالفضل العباس عليه‌السلام است

٣٥ - سيد محسن شبر خودش فرزند علامه بزرگوار سيد ابراهيم شبر (ابو عدنان ) كه هم اكنون ساكن قم مى باشد نقل كرد:

هنگامى كه توسط عمال صدام در نجف دستگير شدم بعد از مدتى از نجف مرا به ساواك بغداد منتقل كردند و در سلول انفرادى مورد شكنجه روحى و جسمى قرار دادند. بعد از شش ماه شكنجه هاى وحشتناك ، قدرى تخفيف به من داده ، مرا به زندان عمومى منتقل ساختند

بعد از مدت كوتاهى در يكى از روزها سه جوان از نجف (اهالى نجف ) را بر ما وارد كردند كه يكى از آنها را قبلا مى شناختم او از خانواده آل حبيب بود، هنگامى كه از ايشان پرسيدم كه براى چه تهمتى زندانى شده ايد؟ گفتند: ما را به تهمت قتل يكى از دانشجويان دانشگاه مستنصريه ، از دانشگاه گرفته و به اينجا آورده اند، در حالى كه به خدا قسم ما هيچ گونه اطلاعى از قتل وى نداريم

سيد محسن شبر مى گفت : هنگامى كه وقت نماز مى شد با كمال خضوع و خشوع به درگاه خداوند متوسل مى شدم و خصوصا در قنوت متوجه خدا بودم لذا آن سه جوان از من خواسته بودند در اين ساعات براى رهاييشان دعا كنم ، زيرا آنها گناهكار نبودند.

گفت : بعد از نيمه شب برخاستم ، وضو گرفتم براى نجات و گشايش در كار آنها دو ركعت نماز قربه الى الله تعالى خواندم و سپس به حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام متوسل شدم چون قبل از اين به حضرت سيدالشهداعليه‌السلام متوسل شده و نتيجه نگرفته بودم و پس از نماز و توسل به علت تنگى جا و ضيق مكان ، به همان حالت سخت و مشكل اول زمين نشستم ، يك مرتبه خواب بر من غلبه كرد و در عالم رويا مشاهده كردم گويا در اتاقى هستم كه چهارده شخصيت در آن حضور دارند (من خود آنها را يكى بعد از ديگرى شمردم ) نزديك درب اتاق نيز مرد با هيبت و درشت اندامى قرار داشت كه داراى محاسنى انبوه بود و چفيه بر سر داشت به ذهنم رسيد كه او ابوالفضل العباسعليه‌السلام است پس روبرويش نشسته ، او را با لهجه اى ساده و عاميانه مخاطب قرار دادم و گفتم :

يا عباس ، تو چرا ما را از اين زندان رها نمى كنى ؟ چرا چاره نمى كنى ؟

مى گويند تو شجاعى ، چرا ما را از دست مجرمين رها نمى كنى ؟

حضرت لبخند زد و با روى باز به من نگريست ولى من با چهره غضبناك به او گفتم : آيا مى خندى و ما در آتش مى سوزيم ؟ يك مرتبه استوار نشست و اشاره به آقايى نمود كه در كنار او نشسته بود و گمان بردم حضرت سيدالشهداعليه‌السلام مى باشد. با همان زبان ساده عرضه داشتم : مرا با حضرتش كارى نيست شش ماه هست كه به او متوسل شدم و توسلم را اجابت نفرمود! اين مرتبه توسل به شما كرده ام براى بار دوم لبخند زد، و من نيز مجددا در حالى كه نارحت بودم به وى گفتم : آيا مى خندى ، در حالى كه ما در آتش سوزانيم ؟ بعد از آن به من گفت حاجتت چيست ؟ گفتم : اين بيچاره ها (سه جوان ) به تهمت قتل گرفتار شده اند، در حاليكه بى گناهند، آنها را از اين گرفتارى برهان ، كه صبرشان پايان يافته است سپس از خواب بيدار شدم صبح روز دوم نگهبانان آمدند، سه جوان را صدا زدند و گفتند كه به خانه هايتان برويد. و به اين ترتيب خدا به بركت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ، دعاى ما و آنان را مستجاب كرد.(٣٨٠)

٢٣٦ - قاضى به جرم خود اقرار كرد

جناب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ ابراهيم صدقى چنين نقل مى كند:

٣٦ - يكى از كرامات مهم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام همانا پرهيز مردم از قسم خوردن دروغ به آن حضرت است توضيح آنكه در بين عشاير و قبايل مرسوم است كه براى حل اختلافات فيما بين و روشن شدن قضايا (مانند قتل و سرقت و غيره ) متهم را به حضرت ابوالفضلعليه‌السلام قسم مى دهند، و غالبا هم متهم حاضر به قسم خوردن نشده و به گناه خود اقرار مى كند، چون مى داند قسم دروغ به آن حضرت چه عاقبت سوئى برايش ‍ دارد و اين امر به تجربه رسيده است

براى نمونه اين قضيه را از يك وكيل دادگسترى در كربلاى معلى نقل مى كنم ، ايشان نقل مى كرد: فردى به قتل يك نفر متهم شده بود، اما چون بينه و شاهدى در كار نبود تا اتهام وى نزد قاضى ثابت شود، فرد مزبور شركت در قتل را انكار مى كرد. قاضى ناگزير خواست او را به قرآن كريم قسم بدهد و متهم هم حاضر شد قسم بخورد، و من از قاضى ! اجازه خواستم كه اجازه دهد متهم را به صحن حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام برده و به آن حضرت قسم بدهم (آن وقت ها دادگسترى در خيابان حضرت عباس‍عليه‌السلام قرار داشت قاضى اجازه داد من دست متهم را گرفتم از دادگسترى بيرون آوردم و او را در مقابل حرم ابوالفضل العباسعليه‌السلام قرار دادم و به او گفتم : به حضرت عباسعليه‌السلام قسم بخور كه اين قتل از تو صادر نشده است ديدم فرد متهم ، كه منكر قضيه بوده و حتى حاضر شده بود به قرآن كريم قسم بخورد، حاضر نيست چنين قسمى بخورد! و بالاخره نيز نزد قاضى به جرم خويش اقرار كرد و حق ظاهر شد.

اين تنها يكى از كرامات حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام بوده و از اين گونه قضايا بسيار است ، و اين جانب چون متولد شهر مقدس كربلا هستم و در آنجا سكونت داشته ام ، خيلى از اين قضايا را هم ديده و هم شنيده ام كه مجال نوشتن آنها نيست ، آنچه كه نوشتم تنها به عنوان نمونه بود.

٢٣٧ - ظهور كرامت در پل سازى عباسيه شهر بخشايش

جناب حجت الاسلام و المسلمين ، دانشمند محترم ، نويسنده توانا و صاحب تاليفات كثيره آقاى حاج شيخ عبدالرحيم عقيقى بخشايشى طى مكتوبى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام چنين مرقوم داشته اند:

٣٧ - مولف محترم (چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ) جناب آقاى شيخ على ربانى خلخالى ، از اين جانب در خواست فرمودند كه پيرامون عنايات و كرامات سقاى با وفا و جوانمرد كربلا، حضرت قمر منير بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام كرامت يا عنايت خاصه اى را كه به خود به راى العين ديده يا به نقل موثق شنيده است ، به تصوير قلم بياورم و جهت درج در كتابى كه به اين منظور در دست تهيه دارند، تقديم نمايم

گرچه حقير خود را لايق و شايسته آن مقام نمى بيند كه از شان و بزرگوارى هاى مولا و مرادش سخن بگويد و قلم خود را به وصف فضائل آن جناب مزين و منور سازد، ولى چه بايد كرد؟ مومنى تلاشگر كه مى خواهد شاءن سرور نامى اسلام را به ثبت رسانده و به افكار عامه و جهانيان نشان دهد در خواست نقل كرامتى از آن حضرت را نموده باشد و نگارنده نيز نمونه اى مطمئن از اين كرامات را در اختيار داشته باشد، دريغ بود كه مكتوم و پوشيده باقى دارد و دعوت را نپذيرد. خصوصا آنكه انبوه شاهدان عينى آن كرامت ، هنوز زنده هستند و مى توان صحت و سقم آن را بررسى و تحقيق نمود. افزون بر آن ، پلى كه امروز به نام نامى آن سقاى بزرگوار در شهر بخشايش تاسيس يافته است شاهد زنده و معتبر اين واقعه هست ، كه هنوز بر پا مى باشد، و رخداد آن واقعه چنين است :

در سال ١٣٦٨ ش به لطف الهى موفق به احداث يك باب دبيرستان ١٢ كلاسه پسرانه با همكارى مردم در شهر نوبنياد بخشايش شدم كه شديدا مورد نياز اهالى بود و دبيرستان را نيز به نام نامى مولا علىعليه‌السلام نام گزارى نموديم پس از احداث دبيرستان ، جمعى از اهالى و كشاورزان بى پناه منطقه ، درخواست نمودند پلى نيز بر روى رودخانه (اوجان چاى ) زده شود. چون رودخانه مزبور هر سال ، شش و هفت ماه زندگى و عبور و مرور آنان را فلج مى كرد و نمى توانستند از اراضى و مزارع خود، خوب بهره بردارى را در آن گير و دار نمى توانست در اولويت قرار دهد، لذا بايستى خود مردم اقدام مى كردند. از فوايد ديگر اين پل آن بود كه مى توانست اهالى را يك ساعت زودتر به شهرستان تبريز برساند. اين جانب ، به عنوان روحانى و با اين اعتقاد كه روحانيان در كارهاى دنيوى نيز همچون امور اخروى بايد به كمك و مساعدت مسلمانان برخيزند، دعوت مردم را پذيرفتند، و مصمم شدم كه مقدمات آن را فراهم سازم و چون تفاوت كار يك فرد روحانى با ديگران در اين است كه كارهاى او بايستى تحت يك عنوان و يك شعار و دين و مذهبى مردم در راه سازندگى نيز بهره گيرى نمايد، از اين رو به مناسبت آب و رود، يك مرتبه به ياد (شريعه فرات ) و (نهر علقم ) و صحنه هاى جانبازى مولا قمر بنى هاشمعليه‌السلام در ذهن جلوه گر گشت ، تصميم گرفته شد كه نام زيباى آن سردار، زينت بخش اين عمليات ساختمانى قرار گيرد، يعنى نام آن (عباسيه ) باشد به خصوص از اين جهت كه مردم منطقه همانند اغلب دوستداران اهل بيتعليهم‌السلام عشق و علاقه وافرى به نام و كار و هدف قمر بنى هاشمعليه‌السلام دارند. در واقع ، با اين نام زيبا، تاسيس و تكميل اين پروژه ، بيمه و تضمين مى گرديد، زيرا هيچ كسى را ياراى مقابله و معارضه با اين نام نبوده و نيست

بر اين اساس پس از اخذ نقشه از راه و ترابرى استان ، به نام نامى آن بزرگ پرچمى در مسير رودخانه ، محل تاسيس اين پروژه ، بر زمين نصب گرديد و تبليغات ساختمانى آن شروع شد. پرچم مزبور در وسط رودخانه روى تلى از شن ها قرار گرفته بود و اهتزاز آن دلهاى مومنان را مبتهج و متاثر مى ساخت و افكار عمومى مردم شهر را به خود جلب و جذب مى كرد. آنان مى پرسيدند: پرچم وسط رودخانه يعنى چه ؟ و مطلعين هدف و فلسفه آن را براى آنان بازگو مى كردند و در نتيجه ، اين امر در بين مردم يك نوع آمادگى ذهنى ايجاد مى كرد و شور و شوق لازم را مى آفريد.

مع الاسف ، روزى يكى از مخالفين ناآگاه و نادان ، كه از سوى جمعى از مخالفين آگاه و سياه دل اين برنامه عمرانى ، تحريك و تقويت مى شد، به عنوان ابراز مخالفت و نشان دادن كينه و بغض خويش از تاسيس اين پل (كه فى المثل چرا به دست فلان كس صورت مى گيرد، نه به دست ديگران ؟) صبحگاهان موقع عبور از آن محل ، پرچم را از جا كنده با بى احترامى بر زمين افكنده بود، تا به اين ترتيب مخالفت خود و همفكران و دستور دهندگانانش را نشان داده باشد! آرى ، او پرچمى را كه به نام نامى سردار كربلا و سرافرازنده پرچم رشادت و شجاعت در سرزمين كربلا برافراشته شده بود، بر زمين افكنده بود و بد و بيراهى هم گفته بود، پرچمى كه در بخشايش به نيت انجام يك امر خير يعنى سازندگى و عمران و آبادانى به اهتزاز درآمده بود. پرچم روى شنها مى افتد و چوپانى كه در همان حال از آن محل عبور مى كرده اين منظره را مشاهده نموده بود شخص جسارت كننده به پرچم (كه نامش ذكر نمى شود ولى در محل ، بسيار معروف و شاخص به بدكردارى است ) پس از اين عمل ، به منظور كمك به يكى از كشاورزان خويشاوند خويش كه در حال درو كردن يونجه و علوفه بوده است مى رود. خويشاوند وى به وسيله دستگاه كانوا مشغول چيدن يونجه بوده است كه يك مرتبه در دهنه تيغ كانوا گير مى كند و دستگاه را از كار باز مى دارد. اين آقا به عنوان باز گشودن تيغ كانوا دستش را جلوى تيغ مى برد تا به اصطلاح مانع را از جلوى آن رد كند، ناگهان تيغ رها و آزاد مى گردد و در دم ، چهار انگشت او را قطع كرده و به زمين مى افكند!

كشاورزان به سرعت او را همراه انگشتان قطع شده به تبريز مى رسانند ولى پزشكان معالج موفق به معالجه قطعى وى نمى گردند و او پس از چند روز اقامت در شهر، به حالت ياس به آبادى بر مى گردد، در حاليكه چهار انگشت را از دست داده و در آبادى شهرت يافته بود كه آقا ابوالفضل العباسعليه‌السلام دست او را بريده است ! اعاذنا الله من شرور انفسنا.

وقوع اين حادثه دلخراش كه بلافاصله در پى اهانت وى به پرچم عباسىعليه‌السلام رخ داده بود، باعث گرديد كه اعتقاد و تصميم مردم به اين پروژه عمرانى بيشتر جلب شود و كارها را با عزم و اراده مذهبى و مردمى به سرعت و تلاش فراوان تعقيب نمايند. در نتيجه پلى را كه اگر دولت مى خواست بسازد احداث آن حداقل چند سال به طول مى انجاميد، به بركت كرامت و عنايت ويژه آن بزرگوار (يك پل صد مترى ده دهنه طول و هشت متر و ١٠ سانت عرض با بهترين وسايل روز و نقشه مهندسى تيپ اداره راه و ترابرى ) در مدت ٩ ماه و با هزينه ٩ ميليون تومان ساخته و پرداخته شود، به گونه اى كه سرعت عمل و در عين حال استحكام فنى كامل پل ، موجب اعجاب و تحسين مهندسين بازديد كننده ، به ويژه معاونت محترم وزارت راه و ترابرى وقت جناب آقاى مهندس دهگان و معاونش مهندس عطاريان و ديگران واقع گردد. در حال حاضر، پرچم مزبور هنوز روى پل عباسيه (واقع در بخشايش ، ١٠٠ كيلومترى تبريز، مركز دهستان مهران رود شمالى كه اخيرا مبدل به شهر شده است ) در اهتزاز است و هم اكنون نيز مردم آن منطقه ، به ويژه رانندگان ، نذورات خويش را به صندوق نصب شده مى ريزند تا صرف چراغها و هزينه هاى نگهدارى آن پل گردد. ضمنا در طول تاسيس اين پل ، نه از دماغ كسى خون آمد و نه حادثه اى رخ داد و اين پل از اعتبار و احترام خاصى برخوردار مى باشد حقير كه متصدى انجام و تامين آن پل بودم با لطف الهى و با استمداد از نام اين بزرگ مرد شجاع آنچنان به سهولت و آسانى انجام مى پذيرفت كه ساختن آن آسانتر از احداث يك بام كوچك ٣*٤ به نظر مى آمد و هيچ نوع حادثه اى هم در طول عمليات پيش نيامد با اين كه هر روز بيش از صد نفر از افراد غير حرفه اى مشغول كار مى شدند كه اصولا از شيوه هاى ايمنى مطلع نبودند، همه اين مسايل را از عنايات خاصه آن بزرگ ايثار گر صحنه كربلا مى دانيم از اين رو اين پل هم به نام نامى او (پل عباسيهعليه‌السلام ) ناميده شده است و پرچم هاى منصوب به آن بزرگ هم بر فراز آن پل در اهتزاز و هر سال تجديد مى گردد. اين بود واقعه و خاطره اى كه از كرامت و عنايت و نام نامى آن بزرگ پرچمدار در خاطر داشتم خدا ما و شما را از شفاعت و عنايت آن بزرگوار بهره مند سازد. آمين

٢٣٨ - دژبان گستاخ وارد حرم شد

جناب مستطاب ، آقاى حاج صادق زنجانى كربلائى كتابفروش نقل كردند:

٣٨ - جوانى سرباز در كربلا بود كه از سربازى فرار كرده بود. او آمده بود درب صحن حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام ايستاده بود، دژبانها درصدد برآمدند او را دستگير كنند، او به حرم حضرت مطهر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام پناهنده شد. دژبانى كه سرباز را تعقيب مى كرد اتفاقا اسمش عباس بود. وى در پى سرباز فرارى به درون حرم مطهر رفت كه او را بگيرد، با اينكه رسم عرب اين است اگر كسى پناه به منزل بزرگى برد ديگر وى را تعقيب نمى كنند. دژبان همان شب خواب ديد آقايى بالاى سر او آمده ، با نوك پايش به پهلوى وى زده و گفت : چرا حيا نمى كنى ؟ در نتيجه اين ضربه ، دچار پهلو درد شد و او را به بيمارستان بردند. دكترها شوراى پزشكى تشكيل دادند كه ببينند مرض اين شخص چه مى باشد. وقتى كه مرض را نفهميدند، علت را پرسيدند و او خود اين قصه را نقل كرد. پدر و مادرش او را از بيمارستان به حرم حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام برده دخيل بستند و نذر كردند اگر خوب بشود از اين كار دست بكشد. الحمدالله شفا پيدا كرد و از شغل مزبور دست كشيد.

٢٣٩ - اباالفضل العباس عليه‌السلام قضاوت به حق مى كند

جناب حجت الاسلام سلاله السادات آقاى سيد سجاد عبقاتى ، در مكتوبى به انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام دو كرامت ارسال داشته اند كه ذيلا مى خوانيد:

٣٩ - شخصى از اهل سنت ، از يك شيعه مبلغى طلبكار بود و هر چه طلب خود را از وى مطالبه مى كرد، آن فرد شيعه بدهى خود را نمى پرداخت و حاشا مى كرد. آن دو با هم مشاجرات زيادى داشتند تا كار به اينجا كشيده شد كه مرد سنى گفت : بايد اين آقاى شيعه به درگاه حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام رفته و دست به علم مبارك حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام بگذارد و بگويد كه من مقروض نيستم ، تا من از طلب خود صرفنظر كنم

بدهكار حاضر شد به درگاه رفته و قسم ياد كند كه به فرد سنى بدهكار نيست ، و پيش خود مى انديشيد كه : من شيعه هستم ، و او سنى بنابراين حضرت قضاوت را به سود من انجام خواهد داد! مرد سنى باز تكرار كرد كه اگر او دست به علم گذاشته بگويد من مقروض نيستم ، من هم از تعقيب وى خوددارى مى كنم

همسر بدهكار به شوهرش گفت : خير، اين كار را نكن ، صلاح نيست ، ولى او نپذيرفت و به زنش گفت : حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام هيچ وقت شيعه را در مقابل سنى سرافكنده نخواهد ساخت بالاخره مرد شيعه به درگاه حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام رفت و دست به علم مبارك گذاشت و به دروغ گفت : من به اين مرد سنى بدهكار نيستم و پولى از وى نگرفته ام از آنجا كه برگشت هنوز به صحن مبارك درگاه كنار حوض نرسيده بود، كه پسرش را صدا زد و دست خود را بر كتف وى گذاشت و آهسته به راه افتاد. بزودى معلوم شد كه مورد غضب حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام قرار گرفته ونابينا شده است

اين است نتيجه قسم دروغ و نمونه اى از عدالت حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباسعليه‌السلام .

٢٤٠ - سريعا به جهنم واصل شد

جناب آقا مهدى در كتاب خود (زندگانى حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام ) مى نويسد كه ، عموى ايشان جناب ابوالحسن ، مسئول مدرسه الواعظين لكنهو واقعه زير را نقل مى نمايد:

٤٠ - در سال ١٩٧٧ م ارتش تركيه به عراق آمده بود يك پليس ارتش با آلات حرب مى خواست وارد حرم سيدالشهداعليه‌السلام بشود. خدام مانع وى شدند و گفتند: بايد بدون آلات حرب داخل حرم بشويد.

فرد ارتشى اعتنا نكرد و چند لفظ زشت نيز بر زبان جارى ساخت در اين اثنا، يك سيلى محكم به صورتش زده شد، به گونه اى كه صورتش در هم پيچيده شد و تفنگى كه داشت خودبخود تير انداخت و او را زخمى كرد. در نتيجه آن شخص به زمين افتاد و مردم او را از حرم بيرون آوردند. از او خون بسيارى رفت و سريعا به جهنم واصل شد.

خدام حرم از اين واقعه بسيار متعجب شده و اهل علم و خرد حيران گرديدند. چه ، تاكنون چنين واقعه يا حادثه اى در حرم رخ نداده بود.

بعضى از خدام شب در عالم خواب بشارت يافتند، كه وقتى كه آن پليس ‍ داخل حرم مى شد، وقت و ساعت ديدار حضرت اباالفضل العباس ‍عليه‌السلام از برادرش اباعبدالله الحسينعليه‌السلام بود، حضرت اين جرئت و جسارت را تحمل نكرده و بلافاصله در برابر بى احترامى وى به حضرت عكس العمل شديد نشان دادند.

در پايان خدا را شكر گزارم كه به اين بنده ناچيز توفيق داد تاجلد دوم كتاب (چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام ) را به پايان برسانم اميد است اين عرض ارادت كوچك به پيشگاه امامان معصوم شيعه و حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباسعليه‌السلام مورد قبول واقع گردد. و جلد سوم قمر بنى هاشمعليه‌السلام در دست تاليف مى باشد، اميد است بزودى در دسترس دوستان اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام قرار گيرد.

٢٥ شوال المكرم ١٤١٩ ه‍ ق ، سالروز شهادت بنيانگزار مذهب

حقه جعفرى حضرت امام جعفر محمد الصادق

عليهما‌السلام ، مطابق بهمن ١٣٧٧ ه‍ ش

قم - عش آل محمد عليهم السلام

على ربانى خلخالى

پايان