چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد ۲

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس 0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ربانی خلخالی
گروه: مشاهدات: 76125
دانلود: 4975


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 275 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76125 / دانلود: 4975
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

توسل به حضرت ام البنينعليه‌السلام

در ميان جامعه ما، نه تنها توجه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام كاملا مرسوم است ، بلكه توسل به حضرت ام البنينعليه‌السلام مادر بزرگوار آن حضرت نيز رواج دارد.

بسيارى از مردم متدين و نيك انديش ، براى رفع شدايد و گرفتاريها، و بر طرف شدن نيازها، به حضرت ام البنينعليه‌السلام متوسل مى شوند، و به زودى نيز حاجت خود را مى گيرند. اين خود گواه روشنى است بر عظمت و شان و جلالت آن بانوى داغدار در پيشگاه خداوند بزرگ

در يكى از ختومات مجربه پس از چهارده معصومعليه‌السلام ، حضرت ام البنينعليه‌السلام را نيز وسيله تقرب به درگاه خداوند قرار مى دهند و حاجت خود را مى گيرند. طريقه آن ختم در كتاب مجموعه علم جفر به اين صورت ذكر شده است : و قت انجام اين ختم بعد از نماز صبح و يا پس از نماز عشا مى باشد و اگر از اول ماه شروع كنند بهتر است روز اول به نيت ساحت قدس حضرت خاتم الانبيا حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، روز دوم به نيت حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام ، روز سوم به نيت ساحت مقدسه حضرت فاطمه زهراعليه‌السلام ، روز چهارم به نيت حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام و...روز چهاردهم به نيت حضرت بقيه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه ، هر روز هزار مرتبه صلوات با ذكر (و عجل فرجهم ) قرائت شود، ضمنا روز پانزدهم به نيت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، و روز شانزدهم به نيت حضرت ام البنينعليه‌السلام ، و روز هفدهم نيز به نيت حضرت زينب كبرىعليه‌السلام هر روز هزار بار صلوات بفرستد در روز آخر پس از اتمام صلوات دعاى توسل معروف را كه در مفاتيح الجنان ذكر شده و اول آن :

(اللهم انى اسئلك و اتوجه اليك بنبيك نبى الرحمه ) مى باشد بخواند.

در كتاب ياد شده ، از قول شخصى موثق نقل شده است كه عده اى اين ختم را باهم انجام داده و در آخر ختم ، حضرت باب الحوائج قمر بنى هاشم اباالفضل العباسعليه‌السلام را زيارت نمودند. آن حضرت به آنان فرموده بودند:

(حاجاتكم مقضيه )

يعنى : حاجاتهاى شما بر آورده شده است

آن شخص قسم ياد كرد كه ما چند نفر بوديم ، حاجات يكايك ما برآورده شد.(٥٧)

ام البنين عليه‌السلام و قرائت فاتحه

در ميان مردم ، به ويژه كسانى كه نسبت به مقام ام البنينعليه‌السلام شناخت دارند، مشهور است كه هرگاه چيزى را گم كنند يا در جستجوى آن باشند، هديه به روح آن بانوى بزرگوار سوره فاتحه اى مى خوانند و صلواتى مى فرستند. درنتيجه به اذن خدا به شى گمشده و يا حاجتى كه دارند، دست مى يابند، و اين امر بارها تجربه شده است(٥٨)

بر كرانه وفا

فاطمه كلابيه بنا به نقل تاريخ دومين يا سومين همسر على بن ابيطالبعليه‌السلام بوده است آنچه در زندگى مشترك اين دو بزرگوار مطرح است حس وفادارى به يكديگر و احترام متقابل مى باشد.

وقتى عقيل به خواستگارى ام البنين براى مولايش على بن ابيطالبعليه‌السلام آمد با حزام بن خالد، پدر او، در اين باره صحبت كرد و (حزام ) با كمال صداقت و راستگويى گفت : (شايسته اميرالمومنين يك زن باديه نشين با فرهنگ ابتدايى باديه نشينان نيست او با يك زن كه فرهنگ بالاترى دارد بايد ازدواج كند و اين دو فرهنگ باهم فرق دارد)

عقيل پس از شنيدن سخنان وى گفت :

اميرالمومنين از آنچه تو مى گويى خبر دارد و با اين اوصاف ميل به ازدواج با او دارد

پدر ام البنين از عقيل مهلت خواست تا از مادر دختر، ثمامه بنت سهيل ، و خود دختر سوال كند و به او گفت :

(زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بيشتر مى دانند)

وقتى پدر ام البنين به نزد همسر و دخترش برگشت ديد همسرش موهاى ام البنين را شانه مى زند و او خوابى كه شب گذشته ديده بود براى مادر سخن مى گويد:

(مادر خواب ديدم كه در باغ سر سبز و پر درختى نشسته ام نهرهاى روان و ميوه هاى فراوان در آنجا وجود داشت ماه و ستارگان مى درخشيدند و من به آنها چشم دوخته بودم بودم و درباره عظمت آفرينش و مخلوقات خدا فكر مى كردم در مورد آسمان كه بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنين روشنى ماه و ستارگان ...در اين افكار غرق بودم كه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نورى از آن ساطع مى شد كه چشمها را خيره مى كرد. درحال تعجب و تحير بودم كه سه ستاره نورانى ديگر هم در دامنم ديدم نور آنها نيز مرا مبهوت كرده بود. هنوز در حيرت و تعجب بودم كه هاتفى ندا داد و مرا با اسم خطاب كرد من صدايش را مى شنيدم ولى او را نمى ديدم گفت :

(فاطمه مژده باد تو را به سيادت و نورانيت به ماه نورانى و سه ستاره درخشان پدرشان سيد و سرور همه انسانها بعد از پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اينگونه در خبر آمده است )

پس از خواب بيدار شدم در حالى كه مى ترسيدم مادرم ! تاويل روياى من چيست ؟ مادر به دختر فهميده و عاقله خود گفت :

(دخترم روياى تو صادقه است اى دختركم به زودى تو با مرد جليل القدرى كه مجد وعظمت فراوانى دارد ازدواج مى كنى مردى كه مورد اطاعت امت خود است

از او صاحب ٤ فرزند مى شوى كه اولين آنها مثل ماه چهره اش درخشان است و سه تاى ديگر چونان ستارگانند)

پس از صحبتهاى دوستانه و صميمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذيرش علىعليه‌السلام سوال كرد و گفت :

آيا دخترمان را شايسته همسرى اميرالمومنينعليه‌السلام مى دانى ؟ بدان كه خانه او خانه وحى و نبوت و خانه علم و حكمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لايق اين خانه مى دانى - كه خادمه اين خانه باشد - قبول كنيم و اگر اهليت در او نمى بينى پس نه ؟

همسر او كه قلبى مالامال از عشق به امامت داشت گفت :

اى (حزام ) به خدا سوگند من او را خوب تربيت كرده ام و از خداى متعال و قادر خواستارم كه او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براى خدمت به آقا و مولايم اميرالمومنين علىعليه‌السلام پس او را به على بن ابيطالب ، مولايم ، تزويج كن(٥٩)

ام البنين از شخيتهايى بود كه اين طهارت را داشته و همواره در رفتار و كردار خويش راه صحيح و مناسب را پيش مى گرفته است و از اين رو روياى او به اين زيبايى لباس واقعيت و حقيقت مى پوشد و چهار پسر براى سيد عالميان علىعليه‌السلام مى آورد كه يكى قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام مى شود و ديگران نيز ستارگان آسمان ولايت و امامت هستند.

اينگونه ازدواج آسمانى اين دو بزرگوار صورت مى گيرد و در طول زندگى مشترك همواره اطاعت و احترام و تكريم و ملاطفت در مورد فرزندان علىعليه‌السلام از سوى ام البنين مشهود بوده است

درهنگام شهادت مولاى متقيان حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام فرزند بزرگ ام البنين ، عباس بن علىعليه‌السلام كمتر از ١٥ سال سن داشت و همراه با برادرانش كه كوچكتر از وى بودند در دوران كودكى پدر بزرگوار خويش را از دست داده و غبار يتيمى بر سيمايشان نشسته بود.

اين زن فداكار و ايثار گر جوانى و نيروى خويش را صرف تربيت و حفظ فرزندان خانه ولايت نموده و چونان گذشته خود را وقف فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها مى كرد و بسان مادرى مهربان و دلسوز در خدمت آنها بود.

وفادارى ام البنينعليه‌السلام به همسر بزرگوار خويش به حدى است كه پس از شهادت حضرت علىعليه‌السلام با آنكه جوان بود و از زيبايى ويژه برخوردار بود تا پايان عمر ازدواج نكرد و همسر ديگرى را اختيار ننمود. اين همسر شهيد ايثار گونه به تربيت فرزندان علىعليه‌السلام مشغول بوده و بذر عشق و محبت و ايثار در وجود آنها مى افشاند.

نگرش سياسى

از ويژگى هاى بسيار مهم ام البنين توجه به زمان و مسايل مربوط به آن است وى پس از واقعه عاشورا از مرثيه خوانى و نوحه سرايى استفاده كرده تا نداى مظلوميت كربلائيان را به گوش نسل هاى آينده برساند.

ام البنينعليه‌السلام براى عزادارى هر روز به همراه عبيدالله (فرزند عباس ‍ بن علىعليه‌السلام ) به بقيع مى رفت و نوحه مى خواند و گريه مى كرد واين اشعار را مى خواند

يا من راى العباس كر

على جماهير النقد

و وراه من ابنا حيدر

كل ليث ذى لبد

(اى آنكه عباس را ديدى در حالى كه بر گروه ضعيفان حمله مى كرد و دنبال او از فرزندان حيدر (علىعليه‌السلام ) جنگاورانى بودند كه هريك داراى يال و كوپالى بودند)

و آنگاه كه در عزاى فرزندان شجاع و دلى خود مى گريست و مى گفت :

(ديگر مرا ام البنين مخوانيد زيرا كه به ياد شيران بيشه مى اندازد (اين نام ) مرا من پسرانى داشتم كه به نام آنها مرا ام البنين مى خواندند امام ديگر فرزندى (پسرى ) ندارم )

خواندن اشعار براى عزادارى گاه جنبه هاى ديگرى دارد. ام البنين با اين اشعهار هم حماسه كربلا و شجاعت پسران خود و مظلوميت حق را به مردم زمان خود و آيندگان معرفى مى كرد و هم تاريخ كربلا را باز گو مى كرد و در قالب عزادارى و مرثيه سرايى نوعى اعتراض به حكومت وقت مى كرد ومردم كه اطراف او اجتماع مى كردند نسبت به عمال بنى اميه متنفر و منزجر مى شدند.

به راستى وقتى قبر مطهر عباسعليه‌السلام و برادرانش در كربلاست چرا ام البنين به بقيع مى رود؟ آيا به اين نيست كه مردم در آنجا اجتماع مى كنند؟ و آيا به خاطر اين نيست كه بزرگان اسلام و پيشينه اسلامى مردم در اين خاك خفته اند و در آنجا مردم به ياد حماسه هاى جوانمردان صدر اسلام مى افتادند؟

مسئله مهم ديگر اينكه چرا فرزند عباسعليه‌السلام ، عبيدالله ، را همراه خود مى برد؟ آيا اين عمل براى اين نبود كه نسل آينده را نسبت به حقايق آگاه و بينا كند؟ آيا اين يك تربيت سياسى نبود؟ آيا او در صدد اين نبود كه پيام عاشورا را به مردم ابلاغ كند و پرچمدار اين پيام رسانى همانا فرزند علمدار حسينعليه‌السلام ، عبيدالله ، نبايد باشد؟ ام البنين ، اين شجاعترين زن بنى كلاب ، كه از پيام آوران كربلاست چونان زينبعليها‌السلام دختر حضرت علىعليه‌السلام ، رسالتى بر دوش دارد و اكنون به انجام آن رسالت مهم و ويژه همت مى گمارد گفتنى است كه عبيدالله بن عباسعليه‌السلام به همراه مادرش لبابه در كربلا حضور داشت و سند زنده اى براى بيان وقايع عاشورا بود.

عروج عرشى

زندگى سراسر مهر و عاطفه و مبارزه ام البنينعليه‌السلام رو به پايان بود. او به عنوان همسر شهيد، رسالت خويش را به خوبى به پايان رسانيد و فرزندانى تربيت كرد كه فدايى ولايت و امامت بودند و هر ٤ تن در كربلا قربانى آرمانهاى (ولى ) و (امام ) خويش شدند و بدين وسيله بر صحيفه تربيت ام البنين امضاى سبز مولاى متقيان علىعليه‌السلام قرار گرفت

پس از كربلا بار رسالت سياسى و اجتماعى خويش را به دوش گرفت و پيامهاى مهم كربلا را صادر كرد و ارزشهاى معنوى اين حماسه عرفانى را زنده نگاه داشت

همسر شهيد، مادر چهار شهيد و طلايه دار پيام آوران كربلا پس از زينب سلام الله عليها كه لحظه لحظه عمر خويش را با خداى خود معامله كرد و لحظه اى خطا و انحراف در زندگى وى راه نيافت در سال ٧٠ هجرى قمرى دار فانى را وداع گفت و در قبرستان بقيع در كنار سبط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، امام حسنعليه‌السلام ، و فاطمه بنت اسد و ديگر چهره هاى درخشان شريعت محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خاك سپرده شد.

اگر چه جسم او در خاك است اما روح بلند او و صفات كريمه و عظيمه وى نام او را به بلندى آفتاب زنده نگاه داشته است و در پرتو صفات اين بانوى فاضله انسانهايى تربيت شده اند كه در تاريخ مانا و ماندگار خواهد بود.

رحلت و محل دفن ام البنينعليه‌السلام

گوينده مشهور، مهدى سويج ، در كتاب خود آورده است : در موارد متعدد و مواقع زيادى تاريخ وفات ام البنينعليه‌السلام را از اشخاص گوناگون تعدادى از صاحب نظران در اين باره سوال كردم ، ولى به جواب قانع كننده اى دست نيافتم ، روزى كتابى را مطالعه مى كردم در ذهنم آمد كه در اين كتاب قصيده اى درباره حديث كساء ذكر شده است كتاب را بررسى مى كردم تا قصيده را پيدا كنم ، ناگهان در شرحى كه مولف كتاب بر قصيده مزبور نوشته بود، به خبر وفات ام البنينعليه‌السلام برخوردم و كتاب مزبور خطى وروى برگهاى قديمى نوشته شده بود و تاريخ كتابت آن به سال ١٣٢١ بر مى گشت و نام كتاب (كنز المطالب ) و نام مولفش نيز علاقه سيد محمد باقر قره باقى همدانى بود.

مولف ، كه خداوند مقام او را بالا ببرد، گفته است ، محور حديث مبارك كسا و خانه حضرت فاطمه زهراعليه‌السلام بوده و شهادت آن بانو در سوم جمادى الثانى رخ داده است پس از وى امامه دختر خواهرش تربيت حسنينعليهما‌السلام را به عهده گرفت و پس از او نيز حضرت فاطمه كلابيه ام البنينعليه‌السلام عهده دار اين امر گرديد. ام البنينعليه‌السلام پس ‍ از واقعه شهادت امام حسينعليه‌السلام وفات كرد و در قبرستان بقيع در نزديكى حضرت فاطمه زهراعليه‌السلام ، به خاك سپرده شد. در كتاب (اختيارات ) از اعمش نقل شده است كه مى گويد: روز سيزدهم جمادى الثانى كه مصادف با روز جمعه بود، بر امام زين العابدينعليه‌السلام وارد شدم ناگهان فضل بن عباسعليه‌السلام وارد شد و در حالى كه گريه مى كرد گفت :

جده ام ام البنينعليه‌السلام از دنيا رفت شما را به خدا اين روزگار فريبكار نگاه كنيد كه چگونه خاندان كسا را در يك ماه دوباره دچار مصيبت كرد! پس از چندي از خبر ديگرى مندرج در حاشيه كتاب (وقايع الشهور و الايام ) تاليف بيرجندى اطلاع يافتم كه به نقل از اعمش نوشته است : در سيزدهم جمادى الثانى و در سال ٦٤ هجرى ام البنينعليه‌السلام وفات كرد.(٦٠)

كرامات ام البنينعليه‌السلام

١. - من ويزاى كربلا مى خواهم و امروز هم آن را مى خواهم !

حضرت آیت الله آقاى حاج سيد طيب جزائرى دام ظله العالى در يادداشتى كه براى انتشارات مكتب الحسينعليه‌السلام فرستاده اند چنين مرقوم داشته اند:

اين قضيه تقريبا در سال ١٣٤١ شمسى واقع شد، وقتى كه من در نجف اشرف بودم و سالى يكبار ايام محرم براى تبليغ به پاكستان مى رفتم

در يكى از اين سفرها در مشهد مقدس با يكى از علماى پاكستان كه حالا اسمش از يادم رفته است ملاقات كردم از او پرسيدم : بعد از زيارت مشهد مقدس چه قصدى داريد؟ گفت : به طرف پاكستان بر مى گردم

گفتم : حضرت آقا، حيف نيست كه انسان از راه دور تا مشهد بيايد و از همين جا برگردد و به زيارت كربلا و نجف اشرف نرود؟ در حاليكه از اينجا تا كربلا تقريبا نصف راه است

اين حرف من در او اثر كرد و قبول كرد كه كربلا هم بيايد، لذا با هم از مشهد به تهران آمديم و به سفارت عراق رفتيم ولى آنجا ديديم كه درب سفارت بسته است و زوار در پياده روى خيابان رختخواب پهن كرده صف در صف خوابيده اند، وضعى كه ديدن آن براى ما خيلى ناگوار بود. يكى از آنها گفت : من دو روز است كه اينجا هستم دومى گفت : از سه روز قبل اينجا هستم ، در دادن ويزا بسيار سختگيرى مى كنند، حتى درب سفارت هم بسيار كم باز مى شود.

من به آن آقا كه همراهم بود گفتم : آقا مى خواهى كربلا بروى ؟

گفت : پس براى چه از مشهد به تهران آمدم ؟

گفتم : حال ويزاى عراق كه اين طور است ، پس چطور به كربلا مى روى ؟

گفت : نمى دانم

گفتم : من مى دانم كه راه حلش چيست ؟ گفت : چيست ؟

به او گفتم : هزار صلوات نذر حضرت ام البنينعليه‌السلام كن ، و من هم همين كار را مى كنم ، انشاء الله ويزا گير مى آيد.

هر دو نفر نذر كرديم كه هزار صلوات هديه ام البنينعليه‌السلام كنيم

بعد از آن كمى مقابل درب سفارت ايستاديم ، ديديم كه هيچ آثار آمد و رفتى آنجا ظاهر نيست ، گويا ساختمان به اين بزرگى ، غير مسكونى است !

دريچه اميد باز مى شود.

ناگهان رفيقم گفت : حالا يادم آمد كه من يك نامه به نام سكرتر، سفير پاكستان همراه دارم ، حال كه تا اينجا آمده ايم ، بيا با هم برويم و اين نامه را به او برسانيم آنگاه دوباره بر مى گرديم تا ببينيم چه مى شود.

تاكسى گرفتيم و به سفارت پاكستان رفتيم در آنجا شخص مورد نظر را ديديم و نامه را به او داديم آن شخص به ما احترام بسيارى كرد و پرسيد: از تهران به كجا مى رويد؟ گفتيم : ما هر دو عازم عراق هستيم ، البته در صورتى كه ويزا گير بيايد.

گفت : اتفاقا من هم مى خواهم به عراق بروم ، كمى صبر كنيد تا مدرك را جور كنم ، آنوقت با هم مى رويم و من براى شما هم ويزا مى گيرم !

اين را گفت و به اتفاق ديگرى رفت و مشغول تايپ كردن مداركش ‍ شد.

دريچه اميد دوباره بسته مى شود.

بعد از مدتى از اتاق بيرون آمد و گفت : ماشين تايپ من خراب شده است ، كمى صبر كنيد تا اينكه مداركم را تايپ كنم و همراه شما بيايم ، اين را گفت و دوباره رفت و مشغول تايپ مداركش شد.

آنوقت من باز در مورد ويزا نگران شدم ، زيرا كه وقت دادن ويزا حسب اعلانى كه جلوى درب سفارت نوشته بودند، تا ساعت يك بود، و حالا ساعت قريب به يازده بود و از آمدن آن آقا خبرى نبود و وقت سپرى مى شد. در همين اثنا آن آقا دوباره از اتاقش در آمد و در حاليكه دستش يك نامه بود گفت : نمى دانم چه مصلحتى است كه ماشين تايپ گير كرده و مدارك من نوشته نشد، ولى اين قدر كار كرد كه من براى شما هر دو تا به نام كنسول عراقى نامه نوشته ام ، اميد است كه كار شما درست بشود.

من زود نامه را از او گرفتم و بدون معطلى از سفارت بيرون آمدم و تاكسى گرفته و به طرف سفارت عراق روانه شديم ، ساعت را ديدم كه از دوازده تجاوز كرده بود.

تاكسى ما سريع به طرف سفارت مى رفت و من در دل مى گفتم كه : مشكل ما يكى دو تا نيست و چندتاست مشكل اول اينكه : اين نامه را به چه كسى بايد بدهيم ؟ زيرا كه درب سفارت را به روى كسى باز نمى كنند، مشكل دوم اينكه : نمى گذارند ما كنسول را ببينيم ، مشكل سوم اينكه : معلوم نيست اين نامه تاثيرى داشته باشد، زيرا كه ما از افراد سفارت پاكستان نيستيم و يك فرد عادى هستيم

آن وقت گفتم : يا حضرت ام البنينعليه‌السلام ، من ويزاى كربلا مى خواهم ، و امروز هم آن را مى خواهم ، نه فردا. زيرا اگر اين ويزا فردا گيرم بيايد يك امر عادى مى شود، و من مى خواهم كه خرق عادت بشود. زيرا كه مى دانم كه در اين وقت كم ، امروز ويزا گرفتن محال است ، لهذا اگر امروز ويزا گيرم آمد صد در صد يقين پيدا مى كنم كه اين كار از لطف شماست !

خلاصه ماشين ، ما را مقابل درب سفارت پياده كرد. در آنجا، اولين امر عجيبى كه ديدم اين بود كه تا به سفارت رسيدم ، درب سفارت باز شد، و يك شخص انگليسى از آنجا بيرون آمد، من فورا به همراه رفيقم داخل سفارت رفتيم دربان پرسيد: چرا آمديد؟ چيزى نگفتم و نامه مزبور را به دستش دادم دربان درب را بست و گفت : همينجا بايستيد تا برگردم اين را گفت و رفت

ما سر پا همانجا ايستاديم ، من در دل مى گفتم كه : به احتمال زياد اين دربان الان بر مى گردد و اگر جواب منفى نداد، حتما مى گويد كه : برويد فردا پس ‍ فردا مراجعه كنيد، غير از اين ممكن نيست ، الا اينكه معجزه اى رخ بدهد!

در همين اثنا دربان با دوتا فرم برگشت و پرسيد: عكسها را آورده ايد؟ گفتم : بلى گفت : پس اين فرمها را پر كنيد.

خواستيم فرمها را با ا طمينان پركنيم ، زيرا كه در آن سوالات متفرقه پيچيده زيادى بود، احتمال داشت اگر در جواب اشتباه شود تقاضاى ويزاى ما رد شود.

بنابراين در پر كردن فرمها وقت بيشترى لازم بود، ولى دربان سفارت ما را مهلت نداد و گفت : خيلى عجله كنيد كنسول دارد مى رود. ما هم آن فرمها را با سرعت ، و به صورت كج و كوله (جاى نام پدر، نام مادر، و جاى نام مادر، نام پدر) هر طور شد پر كرديم ، و همراه عكس و گذرنامه به شخص ‍ مزبور داديم او نيز گذرنامه و فرمها را گرفت و گفت : الان بيرون برويد و ساعت يك جلوى دريچه اى كه مدارك را مى دهند بايستيد.

بيرون آمديم ، ساعت را ديدم هنوز بيست دقيقه به يك باقى بود، زير آن دريچه ايستاديم در حاليكه دل ما در تپش بود، زيرا كه نمى دانستيم بالاخره چه مى شود؟

درست ساعت يك ظهر بود كه دريچه باز شد، اولين اسمى را كه صدا كردند اسم من بود، دومى نيز اسم دوست همراهم بود! گذرنامه ها را به ما دادند، هنوز باورم نمى شد كه كار درست شده ، با دلواپس گذرنامه را باز كردم ، ديدم ويزاى سه ماهه زده اند آن قدر خوشحال شدم كه خدا مى داند از خوشحالى اشكهايم جارى شد. پس از آن فورا به زيارتگاه حضرت عبدالعظيم در شهر رى آمديم و بعد از زيارت و نماز، هر كدام به جاى يك هزار، دو هزار صلوات فرستاديم و به حضرت ام البنينعليه‌السلام هديه نموديم خدا حاجات همه مومنين را به بركت مادر ستمديده حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباسعليه‌السلام روا كند، آمين

٢. - خدا خيل به ما رحم كرد

در سال هاى ١٣٦٥ - ٦٦ خانه اى خريدم كه بر اثر باران زياد و نرسيدن وارثان خانه به آن ، نياز به تعمير داشت پس از تحويل گرفتن خانه تصميم گرفتم كه براى آن دستشوئى درست كنم با زدن يك ضربه كلنگ ، طاق اتاق پايين آمد. خدا خيلى به ما رحم كرد بعد گفتيم چه كنيم ؟ چون پولى براى ساختن منزل نداشتيم رهايش كرديم تا پول لازم برسد. چند ماه از اين قضيه گذشت و سپس از طرف آقا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف فرجى شد و ما توانستيم خانه را بسازيم بعد كه مامور شهردارى براى بازديد خانه ٣٠ مترى آمد، ايرادهاى بنى اسرائيلى گرفت و كار ما را عقب انداخت بنده ١٠٠ صلوات نذر ام البنينعليه‌السلام (مادر گرامى حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ) براى سلامتى آقا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف بفرستم تا كارم سربعا درست شود تا صلوات را تمام كردم ، مهندس ‍ شهردارى مرا صدا زد و گفت : كار شما درست و تمام و مشكلى نداريد. آرى كارى را كه بايد چند ماه طول مى كشيد دو روز تمام شد، و اين مشكل بزرگ از نظر من به بركت همان صلوات حل و دفع گرديد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تراست نظركن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شك نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد(٦١)

٣. - چرا به زيارت مادرم نرفتى ؟

مرحوم حاج عبدالرسول على الصفار، تاجر معروف ، و رئيس غرفه تجارت بغداد، نقل كرد: در حدود سالهاى ١٣٢٩ شمسى به خانه خدا و زيارت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت گراميش (صلوات الله عليهم اجمعين ) مشرف شدم ، رفقاى ما در اين سفر يكى سيد هادى مگوطر از سادات محترم ، از روساى عشاير فرات ، و از مردان انقلابى بود و ديگرى شيخ عبدالعباس آل فرعون ، رئيس عشاير آل فتله ،كه يكى از بزرگترين و ريشه دارترين عشاير فرات اوسط در عراق مى باشند.

براى تشرف به زيارت قبر پاك پيامبر بزرگصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قبور اهل بيت پاكش (صلوات الله عليهم اجمعين ، وارد مدينه منوره شديم و چند روز در آن خاك پاك اقامه گزيديم

عصر يكى از روزها طبق عادت معمول قصد زيارت قبور پاك ائمهعليهم‌السلام در بقيع غرقد را كرديم بعد از پايان مراسم زيارت ، به زيارت قبور منتسبين به اهل بيتعليهم‌السلام و بعضى از اصحاب و ياران گرامى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختيم تا به قبر فاطمه ، دختر مزاحم كلابيه يعنى حضرت ام البنين مادر حضرت عباسعليه‌السلام رسيديم ، به عبدالعباس آل فرعون گفتم : بيا، تا اين بانوى معظم ام البنين مادر حضرت عباسعليه‌السلام را نيز زيارت كنيم

ولى او يك مرتبه با كمال بى اعتنايى گفت : بيا برويم و بگذريم ، مى خواهى كه ما مردان اين رقعه زنان را زيارت كنيم ؟ اين را گفته ، ما را ترك كرد و از بقيع خارج شد و من و سيد هادى مگوطر در غياب وى به زيارت آن بانو پرداختيم زيارت تمام شد و به خانه رفتيم شب من و عبدالعباس با هم در يك اتاق مى خوابيديم روز بعد هنگام سپيده دم كه از خواب بيدار شدم ، عبدالعباس را در رختخوابش ‍ نيافتم ، قدرى منتظرش ماندم و با خودم گفتم : شايد به حمام رفته باشد ولى انتظار من طولانى شد و او باز نگشت نگران وى شدم ، رفيق ديگرم ، سيد هادى مگوطر، را از خواب بيدار كردم و به او گفتم : رختها و لوازم عبدالعباس اينجاست ، ولى خودش نيست او هم خبرى نداشت و به تدريج اضطراب و نگرانى ما بيشتر شد.

نهايتا انديشيديم كه برخيزيم و به دنبال او بگرديم و با خود گفتيم كجا بايد دنبال او برويم ، چگونه بايد به جستجوى او برخيزيم و از كه بپرسيم و تحقيق كنيم ؟

بعد از مدت كوتاهى ناگهان درب باز شد عبدالعباس وارد اتاق شد، در حالى كه شديدا متاثر بود و چشمانش از شدت گريه سرخ شده بود. به او گفتيم : خير است انشاء الله كجا بودى و تو را چه شده و اين حالتى است كه در تو مشاهده مى كنيم ؟ گفت : رهايم كنيد تا كمى استراحت كنم ، برايتان تعريف خواهم كرد.

پس از آن كه استراحت كرد گفت : يادتان مى آيد كه عصر ديروز با تكبر و بى اعتنايى بدون زيارت قبر ام البنينعليه‌السلام از بقيع خارج شدم ؟

گفتيم : بله به خوبى آن را به ياد مى آوريم حركت زننده اى بود.

گفت : قبل از سپيده دم در عالم رويا خود را در صحن حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام در كربلا يافتم مردم داخل حرم شريف مى شدند دسته دسته براى زيارت ابوالفضل العباسعليه‌السلام سعى كردم كه همراه با مردم داخل حرم شريف شوم ، مانع دخول من شدند. متعجب شدم و سوال كردم چه كسى مانع من مى شود و براى چه اجازه دخول به من نمى دهند؟ نگهبان گفت : در واقع ، آقايم اباالفضل العباسعليه‌السلام به من دستور داده است مانع ورود تو شوم به نگهبان گفتم : آخر براى چه ؟ گفت : نمى دانم ، و خلاصه هر چه كوشش و سعى نمودم اجازه ورود به من داده نشد. با وجود آن كه مى دانيد من به ندرت گريه مى كنم ناچارا به توسل و گريه زارى پرداختم ، تا اين كه خسته شدم چون ديدم اين كار فايده اى ندارد، اين بار به نگهبان متوسل شدم ، و التماس كردم كه به نزد آقايم ابوالفضل العباس ‍عليه‌السلام برود و علت منع من از ورود به حرم را از ايشان سوال نمايد. نگهبان رفت و برگشت و گفت : آقايم به تو مى گويد كه چرا از زيارت قبر مادرم سرپيچى كردى و به او بى اعتنايى نمودى ؟ به همين دليل من به تو اجازه دخول به حرم خويش را نمى دهم ، تا اين كه به زيارت او بروى

از هول اين رويا، مضطرب و از خواب بيدار شدم و با سرعت براى زيارت قبر پاك ام البنينعليه‌السلام و عذر خواهى از او بابت برخورد زشتى كه از من نسبت به ايشان سر زده بود به بقيع رفتم تا از من نزد پسرش شفاعت نمايد. آرى به بقيع رفتم و الان نيز از نزد او بر مى گردم(٦٢)