آيينه اسرار

آيينه اسرار0%

آيينه اسرار نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

آيينه اسرار

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسين كريمى قمى
گروه: مشاهدات: 6893
دانلود: 2173

توضیحات:

آيينه اسرار
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6893 / دانلود: 2173
اندازه اندازه اندازه
آيينه اسرار

آيينه اسرار

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١ - خواب شهيد ثانى

شيخ بهائى از پدرش مرحوم شيخ حسين كه از شاگردان برجسته شهيد بوده است نقل مى‏كند: صبحگاهى به نزد استاد رفتم. در فكر فرو رفته بود. از سبب آن پرسيدم، فرمود: شب در خواب ديدم كه سيّد مرتضى علم الهدى تمام علماى اماميه را دعوت كرده است، همين كه من وارد شدم به پا ايستاد و فرمود: نزد شهيد اول (محمدبن مكى) بنشين

من هم حسب الامر ايشان، نزد شهيد نشستم، امّا بعد از حضور ميهمانها بيدار شدم و اينك به اين خواب فكر مى‏كنم؛ تصوّر مى‏كنم مرگم در شهادت باشد. عاقبت، آن رؤياى رحمانى تحقق يافت و در عهد سلطان سليم عثمانى در سال (٩٦٦) هجرى قمرى، در اثر سعايت بعضى از اهل سنت، دستگير شد و در راه اسلامبول سر از بدن او جدا كردند و براى سلطان[١٣] آوردند.

٢ - رؤياى حاج شيخ جعفر شوشترى‏رحمه‌الله

مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى، از اعاظم فقيهان اماميه و از شاگردان صاحب فصول و صاحب جواهر و شيخ انصارى است. او بيانى نافذ و منبرى جالب داشته، در حدّى كه بسيارى از اهل معصيت به بركت مواعظ او تائب شده، از راه خويش برگشتند. او مى‏گويد: در ابتداى امر، حافظه‏ام نارسا و بيانم غير شيوا بود، ناچار در منبر از روى كتاب مى‏خواندم، شبى در واقعه ديدم كه در كربلا هستم و ايام، همان ايّامى است كه موكب حسينى‏عليه‌السلام در آن زمين، نزول اجلال فرموده‏اند

من در خيمه امام‏عليه‌السلام وارد شدم و سلام كردم. آن حضرت مرا نزد خود نشانيد و به حبيب‏بن مظاهر فرمود: حاج شيخ جعفر ميهمان ما است. آب نداريم به او بدهيم، ولى آرد و روغن هست، براى او طعامى تهيه كن

حبيب برخواست طعامى پخته نزدم آورد، چند لقمه خوردم. از خواب بيدار شدم. از بركت آن غذا به مقام كنونى رسيده‏ام و از اخبار و آثار اهل بيت، لطائفى را استخراج مى‏كنم كه به ذهن ديگران نرسيده است. وى سرانجام در سال (١٣٠٣) هجرى كه از ايران عازم عتبات عاليات بود، دارفانى را وداع گفت و جنازه‏اش به نجف اشرف منتقل گرديد.[١٤]

٣ - رؤياى مرحوم آيت اللَّه بروجردى

جناب مستطاب آيت اللَّه آقاى سيد حسين بدلا كه از ائمه جماعت قم و از اساتيد دروس سطح نگارنده، و در زمان مرحوم آيت اللَّه بروجردى از اصحاب ايشان بودند فرمود :

در يكى از سفرهاى تابستانىِ مرحوم آقاى بروجردى به قريه وشنوه از مناطق ييلاقى قم اولِ روز، از منزلى كه در همسايگى ايشان برايم تهيه شده بود بيرون آمدم، ديدم كه مرحوم آقا، بر خلاف روش همه روزه كه معمولاً بعد از نماز صبح و انجام تعقيبات استراحت مى‏كردند، داخل كوچه قدم مى‏زند و در فكر فرو رفته است. نزديك آمدم و علت را پرسيدم

فرمود: در خواب ديدم كه سيد مرتضى همان عالم متفكر قرن پنجم هجرى از دنيا رفته‏اند و من با جمع زيادى او را تشييع مى‏كنم و به جنازه‏اش در صحن حضرت معصومه‏عليها‌السلام نماز خواندم، از اين رؤيا نگرانم

با ايشان به بيرونى رفتم و براى منحرف كردن فكرشان مسئله‏اى را عنوان نمودم تا از محضرشان استفاده شود ايشان به قدرى علاقه به بحث‏هاى علمى داشت كه وقتى وارد مذاكره مى‏شد، همه چيز را فراموش مى‏كرد.

بعد از مدتى، مأمور پست آمد و يك محموله پستى را كه در روى آن نامه‏اى جدا بود تحويل داد. وقتى نامه را باز كرديم، خبر مرگ مرحوم آيت اللَّه حاج سيد محمد تقى خوانسارى يكى از علماى بزرگ قم در آن نوشته و زمان تشييع هم معلوم شده بود و به ايشان تسليت داده بودند

آقا به مجرد خواندن نامه عازم قم شد. همراه ايشان به قم آمديم. موفّق به تشييع جنازه شديم، و بعد آقا به جنازه ايشان نماز خواند و براى استراحت به يكى از حجره‏هاى صحن مطهر آمدند، بعد از مقدارى جلوس فرمود: اين همان جمعيّتى است كه در خواب مشاهده كردم.[١٥]

٤ - مكاشفه‏اى از مرحوم آيت اللَّه بروجردى

مرحوم شهيد قدوسى و ديگران نوشته‏اند: مرحوم آقاى بروجردى فرمود: وقتى كه در بروجرد بودم، بنا گذاشتم كه هر روز مقدارى كتاب مثنوى مولوى را مطالعه كنم؛ چند روز به اين برنامه ادامه دادم تا اينكه يك روز در كتابخانه كه احدى نبود صدايى به گوشم رسيد، مضمونش اين بود كه بى راهه مى‏روى از آن زمان مطالعه آن كتاب را ترك كردم. مرحوم قدوسى اضافه مى‏كند كه آقا فرمود: در زمانى كه بروجرد بودم اين حالت مكرر به من دست مى‏داد.[١٦]

٥ - رؤياى حاج شيخ محمدرضا كرمانى و حاكميت برزخى حضرت فاطمه‏عليها‌السلام

از مرحوم پدرم بدون واسطه، و از مرحوم آيت اللَّه حائرى با واسطه شنيدم :

مرحوم حاج سيد يحيى يزدى كه در منبر يد طولايى داشته‏اند نقل مى‏كند كه مرحوم حاج شيخ محمدرضا كرمانى از علماى طراز اول كرمان حاج سيد يحيى را براى دفع شبهات شيخيه (يا بابيّه) به كرمان دعوت مى‏كند. مرحوم حاج سيد يحيى در مدت چند شب آن چنان آن فرقه را دچار ضربه علمى و خطابى مى‏كند كه آنان توطئه قتل ايشان را طراحى مى‏نمايند. به همين منظور ايشان را به يكى از باغ‏هاى اطراف شهر دعوت مى‏كنند. ايشان در معيّت يك نفر از منافق صفتان به آن باغ رفته، بعد از ورود به سالن پذيرايى، افرادى را مشاهده مى‏كند كه از وضع قيافه آنان، به آن توطئه پى مى‏برد. لباسش را در آورده به بهانه تجديد وضو از سالن خارج مى‏شود. وقتى به ميان باغ مى‏آيد، متوجه مى‏شود كه درب باغ را قفل كرده‏اند و در ورطه‏اى گرفتار است كه غير از خداوند كسى قادر به نجات او نيست. او به حضرت زهراعليها‌السلام متوسّل مى‏شود و نجات خود را مى‏خواهد و خود را مشغولِ شستن سر و صورت مى‏كند و كارش را طول مى‏دهد. نيم ساعتى تقريباً فاصله مى‏شود كه فرياد و غوغا به گوشش مى‏رسد. آنگاه جمع زيادى باغ را محاصره كرده در را شكسته وارد مى‏شوند ومرحوم سيد را نجات مى‏دهند

اين جمعيت در معيّت همان عالم كرمانى بوده‏اند، از ايشان سئوال مى‏شود از كجا متوجه قضايا شدى ؟ مى‏گويد: عادتم اين است كه نزديك ظهر مقدارى مى‏خوابم. امروز در خواب بودم كه حضرت زهراعليها‌السلام به خوابم آمد و فرمود: تو مى‏خوابى و حاج سيد يحيى را در فلان باغ مى‏خواهند بكشند؟! زود مردم را ببر و او را نجات بده[١٧]

از خواب پريدم و به دستور آن حضرت‏عليها‌السلام عمل كردم و مردم را به سرعت به باغ رساندم.

٦ - مكاشفه مرحوم فشاركى

مرحوم آيت اللَّه اراكى مرجع تقليد زمان ما (متوفاى ١٤١٥قمرى) فرمود: مرحوم آيت اللَّه سيد محمّد فشاركى كه از اكابر تلامذه مرحوم حاج ميرزا محمد حسن شيرازى بوده‏اند، بعد از فوت مرحوم ميرزا هر چه اصرار مى‏شود كه رساله عمليه بنويسد و مرجعيت شيعه را بپذيرد قبول نمى‏كند، سرانجام كه او را خسته مى‏كنند قسم مى‏خورد و مى‏گويد: واللَّه خود را اعلم مى‏دانم، اما زير بار اين مسئوليت نمى‏روم آنگاه او را رها مى‏كنند و طبعا منزوى مى‏شود. روزى در فكر فرو رفته و وساوسى بر او چيره مى‏گردد كه اين شد كار، كه خود را به دست خود منزوى كردم! آنگاه لطف الهى شامل حالش مى‏شود و در عالم مكاشفه مشاهده مى‏كند كه بعضى از كسانى كه به دنبال مرجعيّت رفته‏اند در اثر عدم صلاحيت و كثرت مسئوليت به ميخ آتشين كشيده شده‏اند. وقتى به خود مى‏آيد خدا را شكر مى‏كند كه زيربار اين پُست خطرناك نرفته است.[١٨] نگارنده گويد، از مرحوم آقاى بروجردى نقل شده كه روزى در درس گريه كرد و فرمود: هر كس درس بخواند به اميد اينكه مثل من مرجع شود سفيه است[١٩]

٧ - مكاشفه ديگرى از مرحوم فشاركى

مرحوم استاد به نقل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم فرمود: مرحوم آيت اللَّه فشاركى در يك بحث علمى گرفتار بن‏بست مى‏شود، روزى تنها به خارج شهر سامرا مى‏رود و در كنار شط در يك گودال مى‏نشيند و در آن بحث فكر مى‏كند. ناگاه مى‏بيند شخصى كنار گودال ايستاده، بعد از سلام مى‏پرسد چه مى‏كنى؟ ايشان به خيال آنكه يكى از اعراب بى‏سواد است پاسخ مى‏دهد: در يك بحث علمى فكر مى‏كنم

مى‏گويد: كدام مسئله؟ او مسئله را بيان نمى‏كند، آن شخص اصرار مى‏كند

مى‏گويد: شما كه از اين مطالب اطلاعى نداريد (قريب به اين مضمون .) آن شخص اصرار مى‏كند كه بگو در كدام مسئله مانده‏اى؟ سيّد سرانجام مسئله را مى‏گويد. آن شخص مى‏فرمايد: اگر اين كلمه را به فلان مقدمه بحث اضافه نمايى به نتيجه مى‏رسى. سيّد با توجّه به آن كلمه مى‏بيند از بن‏بست خارج شد و مسئله حلّ شد. نگاه مى‏كند به بالا تا با آن شخص تماس بيشترى بگيرد، كسى ديده نمى‏شود؛ به سرعت از گودال بالا مى‏آيد، اما هر چه بيابان را ملاحظه مى‏كند احدى به چشم نمى‏خورد، مى‏فهمد كه لطف الهى او را دستگيرى كرده است.[٢٠]

٨ - داستانى ديگر از مرحوم فشاركى

مرحوم آيت اللَّه حائرى در خاطرات مرحوم پدرشان مى‏نويسد: مرحوم آقاى نائينى، استاد خود مرحوم سيد فشاركى را بعد از مرگش در خواب مى‏بيند، از او مى‏پرسد: بعد از مردن برتو چه گذشت؟ مى‏گويد: وقتى مُردم از هيچ چيز نگران نبودم، مگر از دو امر: يكى بچه‏هايم و ديگر دِيْنى كه به قصاب محله داشتم، ولى در همان حال به من اطمينان داده شد كه نسبت به بدهى نگران نباشم كه قصّاب به تشييع جنازه‏ام آمد و بعد از مقدارى مشايعت، مرا حلال كرد و از طلب خود صرف نظر نمود. مرحوم آقاى نائينى فرموده: از خواب بيدار شدم، رفتم به دكان آن قصّاب و گفتم: شما از مرحوم سيد فشاركى طلبكار هستى؟ گفت: فلان مبلغ مى‏خواستم، ولى در حال تشييع جنازه‏اش، او را حلال كردم.[٢١]

٩ - رؤياى مرحوم آيت اللَّه سيد عبدالهادى شيرازى

يكى از كسانى كه در عصر ما به مقام شامخ مرجعيت شيعه نائل شد، مرحوم آيت اللَّه آقاى حاج سيد عبدالهادى شيرازى است كه وى مورد توجه اهل نظر بود، اما عمر مرجعيت او كوتاه بود، زيرا ايشان پس از آن بيش از چند ماه زنده نماند (خدا او را غريق رحمت فرمايد. )جناب مستطاب آيت اللَّه آقاى وحيد خراسانى كه از مراجع بزرگ تقليد عصر حاضر، و از جمله كسانى است كه داراى بزرگترين كرسى تدريس در حوزه علميه قم مى‏باشند، و اين جانب از محضرشان استفاده مى‏نمايم فرمود: مرحوم آقاى حاج سيد عبدالهادى به من گفتند: شبى در خواب ديدم كه حضرت سيدالشهدا، ابى عبداللَّه الحسين‏عليه‌السلام به بيرونى منزل تشريف آورد و فرمود: دفتر روضه خوانها را بياور، آوردم فرمود: نام آنها را بخوان! چند نفر را كه خواندم به يكى از آنها كه رسيدم فرمود: او را خط بزن، و آقاى سيّد جعفر شيرازى را كه براى ايشان كتاب مى‏خواند به جاى او بنويس. از خواب بيدار شدم، وقتى سيّد جعفر آمد از او پرسيدم در اين ايام كار فوق العاده‏اى انجام داده‏اى؟ گفت: چون ايام محرم فرا رسيد، شبى از حرم اميرالمؤمنين‏عليه‌السلام بيرون مى‏آمدم كه چشمم به در و ديوار سياه پوش افتاد، به خاطرم رسيد كه روضه زياد شنيده و گريه بسيار كرده‏ام، خوب است يك كتاب جلاء العيون بخرم و به منزل ببرم و براى اهل منزل از روى آن كتاب بخوانم تا ثواب روضه خواندن نصيبم شود؛ اين كار را انجام دادم و اهل منزل را به فيض رساندم.[٢٢] آقا جريان خوابش را براى آية اللَّه وحيد مى‏گويد، امّا نام فردى را كه از ليست خارج گشته نمى‏برد.

١٠ - خوابى از نگارنده

سى و پنج سال پيش، عمّه‏اى داشتم كه در اثر بيمارى قلبى فوت شد، فرزند ارشدش كه وصىّ او بود مبالغى را براى انجام نماز و روزه و ردّ مظالم و وجوهات طبق وصيت او در اختيارم گذاشت كه به مصرف برسانم، همه را انجام دادم، ولى نسبت به نماز، شخصى به من مراجعه كرد و گفت: اگر پول نماز و روزه نزدت هست، نمازش را من قبول مى‏كنم، من هم آنچه كه آن مرحوم براى نماز وصيت كرده بود به او دادم

شايد يك ماه از قضيه نگذشته بود، در خواب مشاهده كردم كه مرحومه عمه‏ام از بيمارستان به منزل ما آمده كنار اطاق خوابيد، و اظهار كرد كه از سرما ناراحتم و لحافى خواست كه روى او بيندازم؛ من هم يكى از لحاف‏هاى موجود را روى او انداختم، اما ديدم حدود يك وجب كوتاه است هر چه سعى كردم آن لحاف به قامت او موزون شود نشد. از خواب بيدار شدم، فهميدم يك مقدارى از كارها انجام نشده است، بعد از چند سال آن كسى كه نماز را قبول كرده بود، آمد و گفت: من آن زمان بيچاره بودم، آن پول را گرفتم، امّا نماز را نخواندم. حالا پولى كه گرفته بودم آورده‏ام. من مجدداً از وصىّ او اجازه گرفتم و فرد ديگرى را براى انجام نماز انتخاب كردم و پول را به او دادم.

چند داستان از مرحوم آيت اللَّه حائرى

١١ - مرحوم آيت اللَّه آقاى حاج شيخ مرتضى حائرى كه از اساتيد متفكر ما و در جامعيّت علمى و عملى كم نظير بود، در سال (١٣٥٧) شمسى كه ملت ايران عليه حكومت پهلوى قيام عمومى نموده بودند و بازار و مغازه‏ها در قم و تهران و شهرهاى ديگر نوعاً در حال اعتصاب بود و هر روز جمعى كشته، زخمى و يا زندانى مى‏شدند، در منزل يكى از دوستان كه مهمان بوديم، فرمود: به من گفته شد كه چهل شب زيارت امام حسين‏عليه‌السلام را انجام بده، انقلاب به پيروزى مى‏رسد. شما هم اين كار را بكنيد. پرسيدم: شما چه زيارتى مى‏خوانيد؟ فرمود: مى‏آيم زير آسمان و اشاره به طرف كربلا مى‏كنم و مى‏گويم: السلام عليك يا اباعبداللَّه‏عليه‌السلام و بعد مى‏روم در اطاق، دو ركعت نماز زيارت مى‏خوانم

اين جانب هم به دستور ايشان تا حدى عمل كردم، بعد از آن روز، دو ماه نكشيد كه شاه رفت و انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد

١٢ - ايشان براى معالجه بيمارى قلبى كه داشتند به اصرار بعضى از افراد و صلاحديد بزرگان به اروپا رفتند. بعد كه برگشتند مدتى در تهران ماندند. اين جانب با بعضى از دوستان براى ديدارشان به تهران رفتم، آن روز فرمودند: بين خواب و بيدارى به من گفته شد: بين ذيحجه و ذيقعده خواهى مرد، و بهشت عنبر سرشت مهياى توست. زمانى كه اين وعده به او داده شد، به گمانم ماه ذيحجه بود. تفسير ما اين بود كه به ذيقعده ديگر نمى‏رسند، و همان طور هم شد. ايشان در ١٥اسفند سال ١٣٦٤ برابر با ٢٤جمادى الثانيه ١٤٠٦قمرى، رحلت نمودند (تغمّده اللَّه بغفرانه .) ١٣ - آقاى حاج قاسم دخيلى كه از اخيار تجّار قم مى‏باشد و از دوستان حضر و سفر جناب استاد بود، از قول ايشان نقل كرد كه شبى مهمان بودم، مجلس به طول انجاميد؛ بعد از نيمه شب تنها از آنجا بيرون آمدم در طول راه نياز شديد به دستشويى پيدا كردم، گفتم: خدايا! در اين دل شب، در خانه كه را بزنم؟ يك وقت چشمم به چند توالت عمومى افتاد، رفع نياز شد. فردا با خود گفتم: بروم ببينم بانى و مؤسس اين توالت‏ها كه بوده، تا از او تشكر كنم. وقتى به آن محل آمدم، هر چه تفحص كردم خبرى از وجود توالت نبود؛ فهميدم خداوند به قدرت قاهره خود براى من آنها را ايجاد كرده است. ١٤ داستان بوى عطر كه در همين كتاب بيان شد

١٥ - مكاشفه آيت اللَّه محسنى

يكى از علمايى كه محضر او را درك كردم، مرحوم آيت اللَّه آقاىحاج شيخ محمدباقر محسنى ملايرى بود كه چند سال قبل در قم وفات يافت. او از اصحاب مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى بود و از ايشان قضاياى متعدد، در خاطر داشت. آن مرحوم در استخاره با قرآن در عصر خود بى نظير بود و مردم حتى از آمريكا و اروپا به وسيله تلفن و يا نامه از ايشان استخاره مى‏خواستند اين امتياز براى ايشان، در اثر ادبى بود كه در باره مرقد مطهر حضرت رضاعليه‌السلام اِعمال نموده بود. جريان را در شبى از شبهاى ماه رمضان كه به ديدار ايشان رفته بودم، چنين شرح داد :

حدود دو سال در مدرسه بالا سر مشهد مقدّس كه فعلاًتخريب و جزء يكى از رواق‏هاى حرم رضوى است حجره‏اى داشتم مشرِف به بالا سر قبر مطهر، و معروف بود كه حاجى سبزوارى سالها در آن سكونت داشته است. در مدتى كه اقامت داشتم به احترام قبر مطهر پايم را دراز نمى‏كردم. خوابم به صورت نشسته بود. بعد از دو سال كه طبق معمول سحرها به حرم مى‏رفتم، از طرف پشت سر قبر مطهر وارد حرم شدم، مكاشفه‏اى رخ داد: مشاهده كردم كه وجود مقدس امام‏عليه‌السلام به استقبالم آمد و يك بشقاب خوراكى، شبيه نقل‏هاى برنجى شكل در دست دارند؛ به من تعارف نمودند، مقدارى برداشتم و خوردم. از آن تاريخ علم استخاره به من داده شد. ايشان فرمود: اين قسمت مكاشفه را براى كسى جز شما نگفته‏ام (اين چنين يادم هست).

١٦ - عنايت امام رضا عليه‌السلام به مرحوم شيخ حبيب اللَّه گلپايگانى

يكى از علماى زاهد مشهد مقدّس، مرحوم آيت اللَّه حاج شيخ حبيب اللَّه گلپايگانى بود. نگارنده او را ديده و به منزلش هم رفته و در مسجد گوهرشاد كه امامت داشت به او اقتدا كرده بودم

آيت اللَّه آقاى وحيد خراسانى سلمه اللَّه فرمود: شيخ حبيب اللَّه از كسانى است كه در تربيت من دخالت داشته است. و از ايشان نقل فرمود: زمانى بيمار گشته و در بيمارستان امام رضاى مشهد بسترى شدم. در سحرگاهى كه حالم وخيم بود، رو به حرم مطهر كردم و توسّل به حضرت رضا نمودم و گفتم: چهل سال جزء اولين افرادى بودم كه در سحرگاهان به زيارت قبرت مى‏آمدم، اكنون به اين روز افتاده‏ام، برايم چه مى‏كنى؟ ناگاه متوجه شدم كه وجود مقدّسش كنار تخت بيمارستان است، ايشان شاخه گلى به دستم داد؛ اوضاع عادى شد و بيماريم بر طرف گرديد و از آن زمان، به هر بيمارى دست مى‏كشيدم شفا مى‏يافت. رفته رفته در اثر تماس با اندام اهل معصيت كه براى علاج‏شان دست مى‏كشيدم، اثر دستم كاهش يافته و فعلاً بايد زمانى را صرف ادعيه و اوراد نمايم تا تاثير كند

١٧ - عنايت امام زمان‏ عليه‌السلام به مرحوم حاج شيخ اسماعيل جاپلقى

مرحوم آيت اللَّه حائرى نوشته‏اند: آيت اللَّه حاج شيخ اسماعيل جاپلقى كه از شاگردان درجه اول مرحوم پدرم بودند، دو بار برايم نقل كرد كه در سال (١٣٤٢) قمرى، با پدرم راهى مشهد شدم. ده روز طول كشيد تا از جاپلق به تهران رسيديم. از تهران تا مشهد در آن زمان يك ماه راه بود. وقتى به شاهرود رسيديم، قرار بر اين شد كه قافله دو روز توقف كند. روز اول لباس‏هاى پدرم را شستم و ايشان به حمام رفتند، و روز دوم لباس‏هاى خودم را شستم و حمام رفتم. از حمام كه بيرون آمدم، اول شب بود. در حال خستگى مجبور به حركت شدم. سوار بر مركب شده و حركت كرديم. مقدارى كه راه پيموديم با خود انديشه كردم كه ساعتى كنار جاده بخوابم تا رفع خستگى شود و سپس خود را به قافله برسانم. به محض اينكه پياده شدم و دراز كشيدم خوابم برد، آنگاه كه بيدار شدم ديدم كه آفتاب رويم را گرفته و خستگى بر طرف شده است؛ در همين حال دو نفر كه به طرف شاهرود مى‏رفتند پيدا شدند، يكى از آنها به من گفت: راه از اين طرف است، و يك جهت را نشان داد

چند دقيقه كه از آن راه رفتم، استخر آبى پيدا شد كه در جنب آن قهوه خانه‏اى بود و درختان با صفايى در آن وجود داشت. داخل قهوه‏خانه رفتم و يك چايى خوردم؛ چون دو چاى سه شاهى بود و من فقط دو شاهى داشتم، چاى ديگر را كه آورد گفتم: بيش از دو شاهى ندارم. قهوه‏چى گفت: باشد به همان دو شاهى دو چاى بخور از قهوه‏خانه خارج شدم. چند دقيقه ديگر راه آمدم و به منزل بعد رسيدم؛ ديدم قافله تازه به آنجا رسيده است، پدرم از الاغ پياده شده و خود را به ديوار تكيه داده بود و هنوز داخل منزلى كه براى قافله ترتيب داده بودند نشده بود. آنها تمام شب راه آمده بودند و حال آنكه منبه چند دقيقه به آنها رسيدم وقتى داستان را براى پدرم نقل كردم او گفت: آن شخص امام زمان‏عليه‌السلام بوده است

مرحوم آقاى حائرى نوشته از آقاى جاپلقى پرسيدم: آيا كسى از وجود قهوه‏خانه واستخر آب در آن منطقه اطلاع داشت؟ گفت: ابدا[٢٣]

١٨ - عنايت امام حسين‏عليه‌السلام

به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم مرحوم آيت اللَّه حائرى نوشته‏اند: از پدرم نقل شده كه ايشان مى‏فرمود: زمانى كه در كربلا اشتغال به تحصيل داشتم، در عالم خواب كسى مرا به اسم صدا زد و گفت: شب جمعه خواهى مرد. من خوابى را كه ديده بودم فراموش كردم، تا آنكه روز پنجشنبه نهار را در يكى از باغات كربلا با رفقا خورديم؛ در آنجا تب كردم وغش نمودم به نظر مى‏رسيد همان مالارياى شديد توام با غشوه بوده است رفقا مرا در همان حال به منزل مى‏آورند و تحويل مى‏دهند. من كه در حال غشوه بودم، متوجه شدم كه براى گرفتن جانم يك يا دو نفر كنارم قرار دارند. در دلم متوسّل به حضرت ابى عبداللَّه الحسين عليه و على آبائه و ابنائه الطاهرين السلام و الصلاة شدم و عرض كردم كه از مردن حرفى ندارم و بالاخره بايد بروم، ولى الآن دستم خالى است. شما از خدا بخواهيد كه عمرى به من بدهد تا عملى انجام دهم پس از اين توسّل شخصى از طرف حضرت آمد و گفت: امام‏عليه‌السلام مى‏فرمايند: من براى تأخير مرگش دعا كردم و مستجاب شد؛ مأمور قبض روح برگشت و من از حالت غشوه به هوش آمدم[٢٤] اين جريان را مرحوم آيةاللَّه اراكى نيز به سند صحيح از مرحوم حاج آقا مصطفى فريد اراكى نقل كرده، و در مجله حوزه به چاپ رسيده است. در نقل مرحوم اراكى چنين آمده است :

حال احتضار دست مى‏دهد، مى‏بيند كه سقف شكافته شد و دو نفر ازسقف فرود آمدند. مى‏فهمد كه اينان اعوان ملك الموت هستند و براى قبض روح او آمده‏اند، پائين پا مى‏نشينند تا از پا قبض روح كنند، تا آنجا كه بعد از توسل مى‏بيند باز سقف شكافته شد و يك نفر آمد و به آنان گفت: آقا فرمودند: تمديد شد، دست برداريد. بعد از رفتن آنها حالش يك قدرى بهتر مى‏شود. پارچه‏اى را كه رويش انداخته بودند كنار مى‏زنند، عيالش بالاى سرش گريه مى‏كرده، ناگهان صدايش بلند مى‏شود كه زنده شد، زنده شد . مرحوم آقاى اراكى بعداً فرمود: بقاى او مثل حدوث او خارق العاده بوده است؛ من گمان مى‏كنم اين حوزه علميه با توجه حضرت ابا عبداللّه‏عليه‌السلام است، زيرا ايشان گفته بود دستم خالى است، ذخيره آخرت ندارم، اميدوارم شما تمديد نمائيد تا ذخيره‏اى تهيه كنم؛ ذخيره‏اش همين اقامه حوزه علميه قم بوده است. من گمان مى‏كنم اين حوزه علميه از بركت نظر اباعبداللَّه‏عليه‌السلام است و كسى نمى‏تواند آن را منحل كند[٢٥] مرحوم آقاى حائرى چنين نتيجه گرفته است كه اينها به حسب ظاهر صحنه سازى خداوند متعال است كه يك مؤمنى را براى خدمت آماده نمايد، آن هم با توجه به اوليا واستشفاع به آنها كه انسان را از خود خواهى دور مى‏كند. و ممكن است كه ايشان را براى تاسيس حوزه علميه قم آماده كردند كه متجاوز از هزار سال قبل حضرت ابى عبداللَّه الصادق‏عليه‌السلام خبر داده است والان بهترين حوزه علميه جهان تشيع است و متجاوز از ده هزار نفر دارد[٢٦]

١٩ - توقيع امام زمان‏ عليه‌السلام به مرحوم آية اللَّه سيد ابو الحسن اصفهانى

مرحوم آيت اللَّه حائرى به واسطه يكى از مراجع قم، و همچنين حضرت آية اللَّه وحيد خراسانى بدون واسطه، از شيخ محمّد كوفى كه نژاد او از شوشتر است نقل كرده‏اند كه براى مرحوم آيت اللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى، توسط او (شيخ محمّد كوفى) توقيعى از حضرت ولى عصر سلام اللَّه عليه صادر مى‏شود، مبنى بر اينكه: أَرْخِصْ نَفْسَكَ، وَاجْعَلْ مَجْلِسَكَ فِى الدِّهْليزِ، وَاقْضِ حَوائِجَ النَّاسِ، نَحْنُ نَنْصُرُكَ

٢٠ - دستگيرى امام زمان‏ عليه‌السلام از مرحوم شيخ محمّد كوفى

مرحوم آيت اللَّه شيخ مرتضى حائرى نوشته است: در سفرى كه به عتبات رفته بودم، در مدرسه صدر، شيخ محمد كوفى را ديدم. داستان تشرّف ايشان را از خود او به اين شرح شنيدم: با پدرم به مكه معظمه مشرّف شدم. فقط يك شتر داشتيم كه پدرم سوار بود و من پياده ملازم و مواظب او بودم. در مراجعت به سماوه رسيديم. قاطرى را از شخصى سنّى مذهب، از اشخاصى كه شغل‏شان جنازه كشى بين سماوه و نجف بود، كرايه كردم در اثر بارندگى شديد، جادّه باتلاقى گشته بود. شتر به كندى راه مى‏رفت و گاهى مى‏خوابيد، به زحمت او را بلند مى‏كرديم. پدرم سوار قاطر و من سوار شتر بودم. در اثر گِل و باتلاق شتر هميشه عقب مى‏افتاد. در اين ميان با خشونت و درشتگويى مكارى سنّى هم مبتلا بوديم؛ تا اينكه رسيديم به جايى كه گِل زياد بود؛ شتر خوابيد و ديگر هر چه كرديم برنخواست. در اثر بلند كردن شتر لباسهايم گِل آلود شده بود. ناچار مكارى توقف كرد تا لباسهايم را درآورم و بشويم. براى برهنه شدن و شستن لباس، من كمى فاصله گرفتم، فوق العاده مضطرب و حيران بودم كه عاقبت كار به كجا مى‏رسد و آن وادى از حيث قطاع الطريق هم خطرناك بود. ناچار به ولى عصر ارواحنا فداه متوسّل شدم، ناگاه شخصى نزديك آمد كه به سيّد مهدى پسر سيد حسين كربلائى شباهت داشت، عرض كردم: اسم تو چيست؟ فرمود: سيّد مهدى

عرض كردم: ابن سيد حسين؟ فرمود: لا، ابن سيّد حسن

عرض كردم: از كجا مى‏آيى؟ فرمود: از خُضَيّر (چون مقامى در اين بيابان به نام مقام خضرعليه‌السلام بود) من خيال كردم از آنجا آمده است

فرمود: چرا اينجا توقف كرده‏اى؟ شرح حال را دادم

ايشان نزد شتر تشريف برد، ديدم با شتر صحبت مى‏كند و دست روى سر او گذارد. شتر برخواست، آن حضرت با انگشت سبابه به پيشانى شتر به طرف راست و چپ (مارپيچ) ترسيم نمود. بعد نزد من تشريف آورد و فرمود: ديگر چه كار دارى؟ عرض كردم: كار دارم، ولى فعلاً من با اين اضطراب نمى‏توانم بيان كنم، جايى رامعيّن بفرمائيد تا با حواسى جمع مشرف شده عرض كنم فرمود: مسجد سهله، و يك دفعه از نظرم غائب شد

نزد پدرم آمدم گفتم: اين شخص كه با من صحبت مى‏كرد كدام طرف رفت؟ گفت: احدى اينجا نيامد

ملاحظه كردم، تا چشم كار مى‏كرد بيابان پيدا بود و احدى نبود، گفتم: سوار شويد برويم

گفتند: شتر را چه مى‏كنى؟ گفتم: شتر با من است، آنها سوار شدند. من هم سوار شدم. شتر جلو افتاد و قضيه بر عكس شد

ناگهان به نهر بزرگى رسيديم، شتر به آب زد و به طرف چپ و راست همان طورى كه هدايت شده بود مى‏رفت؛ مكارى هم جرئت كرد آمد تا از نهر خارج شديم. مردمِ آن طرف آب هم تعجب كردند كه ما چطور از اين نهر عبور كرديم. با همان شتر آمديم تا اينكه در چند فرسخى نجف باز شتر خوابيد؛ سرم را نزديك گوش شتر بردم و گفتم: تو مأمور هستى ما را به كوفه برسانى. شتر برخواست و راه را ادامه داد تا در كوفه زانو به زمين زد. من نه او را فروختم و نه كشتم، بلكه به حال خود گذاشتم، روزها براى چرا به بيابان كوفه مى‏رفت و شبها در خانه مى‏خوابيد، و پس از چندى مُرد سپس از ايشان سئوال كردم آيا در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار رسيدى؟ فرمود: بلى ولى به گفتن آن مجاز نيستم.[٢٧] نگارنده گويد: نسبت به داستان شيخ محمّد كوفى، به خاطر كثرت ناقلين آن چون مرحوم آيت اللَّه حائرى و آيت اللَّه وحيد خراسانى كه بدون واسطه و نقل بعضى ديگر از علما و صالحان با واسطه يقين پيدا كرده‏ام و براى حفظ تواتر، اين داستان و بعضى از قضاياى ديگر را كه متواتر است، در اين نوشتار درج كردم

٢١ - عنايت امام صادق‏ عليه‌السلام به مرحوم حاج آقا محسن عراقى

مرحوم آيت اللَّه زنجانى نوشته است: آقاى حاج شيخ اسماعيل جاپلقى از علماى بزرگ تهران و از اكابر تلامذه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى از ملا محمد صابونى نقل كرد كه در محضر مرحوم حاج آقا محسن عراقى بوديم. يكى از تجار اراك وارد شد و گفت: در خواب ديدم كه با يكى از آشنايان به مكّه مشرّف شديم. بعد به مدينه آمديم. رفيق ما گفت: بيا برويم حضرت صادق‏عليه‌السلام را زيارت كنيم. پس حضور حضرت مشرّف شديم، آنگاه كه از حضرت اذن مراجعت گرفتيم فرمود: به عراق كه رفتى به حاج آقا محسن بگو: آن روايتى كه در سند آن شبهه داشتى از ما است. حاج آقا محسن فرمود: من ديشب مطالعه مى‏كردم، برخوردم به اين روايت: من مات فى طلب العلم كان بينه و بين الانبياء درجة ؛ يعنى هر كس در راه طلب علم بميرد يك درجه بين او و بين انبياء فاصله مى‏شود.[٢٨] چون اين روايت مربوط به اهل علم بود، خواستم به سند آن نگاه كنم، در اين اثنا خوابم برد.

نگارنده گويد: در كتاب منية المريد از شهيد ثانى اين حديث به اين صورت از پيامبر نقل شده است :[٢٩]

من جائه الموتُ وهو يطلبُ العلم ليحيى به الاسلام كان بينه و بين الانبياء درجة واحدة فى الجنّة

٢٢ - خواب حاج شيخ حسن وكيل (عراقى)

مرحوم حاج شيخ اسماعيل جاپلقى، خواب ديگرى را از مرحوم شيخ حسن وكيل چنين نقل مى‏كند :

شيخ حسن وكيل گفت: شبى در خواب ديدم كه يك نفر در حال احتضار است. ما به عيادت او رفتيم و در آنجا عدّه‏اى از علماى عراق مانند آقاى آقا نورالدين و آقاى حاج محمد على و آقاى سيّد احمد، تشريف داشتند. ديدم دو نفر زير پاى محتضر نشسته‏اند و به او مى‏گويند: تو يا يهودى بمير يا نصرانى !

آنها اصرار مى‏كردند تا اينكه گفت: يهودى مى‏ميرم، آنگاه مُرد و من از خواب بيدار شدم

صبح يكى از دوستان به من گفت: فلانى بيمار است همان شخصى كه در خواب بيمار بود برويم و از وى عيادت كنيم پس هر دو به عيادت او رفتيم، وقتى كه وارد شدم، ديدم صورت مجلس همان است كه ديشب در خواب ديدم؛ آن سه عالم هم حضور دارند، فقط آن دو نفر را كه زير پاى او بودند نديدم، ولى بقيه همه بودند و آن شخص همان روز از دنيا رفت

تحقيق كردم كه ببينم آيا وى تارك حج بوده يا تارك زكات؟ معلوم شد زكات نمى‏داده است. در خبر هست كه اگر كسى يك قيراط زكات ندهد به او گفته مى‏شود يهودى بمير يا نصرانى.[٣٠]

٢٣ - مرحوم محدث قمى در قبرستان وادى السلام

مرحوم آيت اللَّه اراكى در سال (١٣٩٩) قمرى در خطبه نماز جمعه فرمود: خودم از مرحوم حاج شيخ عباس قمى شنيدم كه فرمود: ايّامى كه در نجف اشرف بودم با بعضى از دوستان براى زيارت اهل قبور به قبرستان وادى السلام نجف رفتم، ناگهان صداى ناله دلخراشى نظير ناله شتر در هنگامى كه او را براى معالجه جَرَب داغ كنند به گوشم رسيد. هر چه به مركز قبرستان نزديكتر مى‏شديم، ناله بلندتر شنيده مى‏شد، تا رسيديم به جايى كه يكى را دفن مى‏كردند. اين ناله از آن شخص بود. به دوستان گفتم: شما چيزى مى‏شنويد؟ گفتند: نه. معلوم شد آنها از اين مكاشفه محرومند.

٢٤ - داستانى از مرحوم والد

مرحوم پدرم كه اهل فضل بود و منبر مى‏رفت، سعى داشت از محدوده بحار الانوار و ساير كتاب‏هاى علامه مجلسى خارج نشود و با صوفيّه ودرويش‏ها خيلى مخالف بود، بارها اين قضيه را برايم نقل كرد، ايشان مى‏فرمود :

در طول دوران تحصيل، با يكى از علماى زاهد و اهل رياضت رابطه پيدا كردم و از اصحاب او گرديدم. اين مرد از غذاى بازار و نان نانوايى استفاده نمى‏كرد و در حد امكان هم غذاى پختنى نمى‏خورد، در اول هر ماه مبلغى را به من مى‏داد تا از پدرم كه از ملاكين روستا بود، براى او گندم بخرم و با مراقبت خود، آن را آرد و نان بپزند و براى ايشان بياورم. در اثر مراقبت در خوردن نان حلال و اجتناب از شبهات و ساير رياضات مشروعى كه داشت، به جايى رسيده بود كه شياطين را مى‏ديد. هميشه سفارش مى‏كرد هر غذايى را كه در طاقچه و يا جاى ديگر مى‏گذاريد بسم اللَّه الرحمن الرحيم بگوييد تا شياطين در آن تصرّف نكنند و در نتيجه روح عبادت از شما سلب نشود

بارها اتفاق افتاد كه اين دستور فراموش مى‏شد، وقتى ايشان براى تدريس وارد حجره ما مى‏شد، قبل از نشستن، آن غذايى را كه يادمان رفته بود بر او بسم اللَّه بگوييم برمى‏داشت و بايك بسم اللَّه الرحمن الرحيم مجدّداً به جاى اول مى‏گذاشت، خلاصه با ملكوت عالم و اسرار جهان تا اين اندازه آشنا بود مرحوم پدرم قضاياى ديگرى را هم نقل كرده كه از ذكر آن در اين نوشتار خوددارى مى‏شود

مرحوم نهاوندى در كتاب عبقرى الحسان دو حكايت عجيب نقل كرده است، چون سند آن به علماى بزرگ منتهى مى‏شود، چكيده آن را با حذف سند نقل مى‏نمايم