حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 54540
دانلود: 3179


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54540 / دانلود: 3179
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

مى شود، زيرا كه ملوك از رعايا و ملازمان به قدر قرب و منزلت ايشان و معرفت ايشان به بزرگى پادشاه خدمت از ايشان مى طلبند، و به اين نسبت ايشان را مؤ اخذه مى نمايند، و از ساير رعايا جرمهاى بسيار مى گذرانند به نادانى ايشان، و مقربان ايشان را به اندك ترك ادائى آداب معاتبات و مؤ اخذات مى نمايند، بلكه اگر يك طرفة العين متوجه غير او شوند در معرض تنبيهات و تاءديبات بر مى آورند، و بسا باشد كه بعضى از ملوك يكى از مقربان خود را كه شب و روز با او مى باشد براى مصلحت به خدمتى بفرستد و چون بازگردد و گريه كند و عجز كند، خود را به سبب اين بعد و حرمان اضطرارى مقصر نمايد؛ و بسيار است كه يكى از مقربان براى اظهار نعمت و لطف آن پادشاه نسبت به خود، با نهايت فرمانبردارى مى گويد كه: سر تا پا تقصيرم و خدمتم لايق شأن تو نيست، و اگر خدمتى كرده ام به لطف و توجه توست و منم عاصى و منم مقصر و منم گناهكار و شرمسار، يعنى اگر لطف تو نمى بود چنين مى بودم. و در اين مقام سخن بسيار است و انشاء الله بعد ازين در مقامات مناسبه بعضى از آنها مذكور مى شود، و آنچه در اين حديث وارد شده است كه اين گناه صغيره بوده و پيش از پيغمبرى صادر شد، و نهى از انواع شجره معلوم نبود، اينها ظاهرا موافق مذاهب مخالفين است و موافق اصول شيعه نيست، و ممكن است كه بر وجه تقيه مذكور شده باشد يا بر سبيل تنزل، يا مراد از صغيره فعل مكروه بوده باشد، و اين قسم مكروه بعد از پيغمبرى بر ايشان روا نباشد، و ارتكاب اين قسم از مكروه به تسويل شيطان بوده باشد كه با وجود قيام قرينه بر اينكه مراد نوع آن درخت بوده است، و به احتمال اينكه نهى مخصوص آن درخت بوده باشد، ارتكاب آن مكروه نموده باشند. و بسط قول در اين باب در كتاب بحار الانوار نموده ايم، هر كه خواهد به آنجا رجوع نمايد.(1)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه: على بن الجهم(2) از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيد كه: آيا قائل هستى كه پيغمبران معصومند؟ فرمود: بلى. پرسيد: پس چه مى گوئى

____________________

1- بحارالانوار 11 / 198.

2- در هر دو مصدر: على بن محمد بن الجهم است

۱۶۱

در قول خدا (و عصى آدم ربه فغوى ) ؟ و چند آيه ديگر پرسيد كه بعد از اين مذكور خواهد شد، فرمود: واى بر تو!از خدا بترس و چيزهاى بد نسبت به پيغمبران خدا مده، بدرستى كه حق تعالى مى فرمايد: نمى داندن تاءويل قرآن را مگر خدا و آنها كه راسخند در علم.(1)

اما قول خدا (و عصى آدم ) ، پس بدرستى كه خدا آدم را خلق كرده بود كه حجت او باشد در زمين و خليفه او باشد در شهرهايش، و او را از براى بهشت خلق نكرده بود، و معصيت از آدم در بهشت بود نه در زمين براى اينكه تمام شود تقديرهاى امر خدا، پس چون او را به زمين فرستاد و حجت و خليفه خود گردانيد، معصوم گردانيد او را، چنانچه فرموده است( إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَ‌اهِيمَ وَآلَ عِمْرَ‌انَ عَلَى الْعَالَمِينَ ) (2) (3)

مؤ لف گويد كه: اين حديث نيز به حسب ظاهر موافق مذهب بعضى از علماى عامه است كه پيغمبران را پيش از پيغمبرى و بعثت، معصوم نمى دانند،و ممكن است كه مراد اين باشد كه چون بهشت براى آدمعليه‌السلام خانه تكليف نبود زيرا كه او را خلق كرده بود كه در دنيا مكلف گرداند، پس در آنجا گناه و عصمت از گناه براى او نبود بلكه تكليفهاى بهشت براى ارشاد و مصلحت او بود كه اگر چنين نكنيد در بهشت خواهيد ماند، يا نهى از كرامت بود و او را براى اين به خود گذاشت و از آن مكروه نگاه داشت زيرا كه مصلحت در اين بود كه به زمين آيد، و جامه هاى بهشت را از او كندن و عريان كردن و به زمين فرستادن از براى اهانت و خوارى نبود بلكه براى اين بود كه بعد از آن به زمين آيد و آغاز توبه و تضرع و ندامت نمايد تا مرتبه او به اضعاف بسيار زياده از سابق گردد، و آيه سابقه نيز اشعارى به اين دارد كه بعد از نسبت عصيان و غوايت، مرتبه اجتبا و هدايت را براى آن حضرت اثبات نمود، و از اينها حكمتها براى واگذاشتن عاصيان نيز ظاهر مى شود و ليكن عقلها را در اين مقام لغزشهاى بسيار هست، و عدم تفكر در اينها اولى و احوط است.

____________________

1- سوره آل عمران : 7.

2- سوره آل عمران : 33.

3- امالى شيخ صدوق 82؛ عيون اخبار الرضا 1 / 192.

۱۶۲

فصل چهارم: در بيان فرود آمدن حضرت آدم و حواعليهما‌السلام به زمين و كيفيت آن وتوبه ايشان، و ساير احوالى كه بعد از فرود آمدن بود تا هنگام وفات ايشان

از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: چون آدمعليه‌السلام نافرمانى پروردگار خود كرد، منادى او را ندا كرد و از نزد عرش كه:اى آدم!بيرون رو از جوار من، بدرستى كه در جوار من نمى باشد كسى كه نافرمانى من كند. پس حضرت آدم گريست و ملائكه گريستند، پس حق تعالى جبرئيل را بسوى او فرستاد پس او را به زمين فرو فرستاد سياه شده، پس چون ملائكه او را به اين حال مشاهده كردند فرياد بر آوردند و گريستند و صداى گريه ايشان بلند شد و گفتند: پروردگارا!خلقى آفريدى و از روح برگزيده خود در او دميدى و ملائكه را به سجده او در آوردى و به يك گناه سفيدى او را به سياهى مبدل كردى!پس ندا كرد منادى از آسمان كه: امروز براى پروردگار خود روزه بدار، پس روزه داشت، و آن روز سيزدهم ماه بود، ثلث سياهى برطرف شد، پس روز چهاردهم ماه ندا به او رسيد كه: روزه بدار امروز را براى پروردگار خود، پس روزه داشت، دو ثلث آن سياهى برطرف شد، پس روز پانزدهم نيز به او ندا رسيد و روزه داشت پس همه سياهى از بدنش زايل شد، و به اين سبب اين روزها را ايام البيض گفتند.

پس از آسمان منادى ندا كرد كه:اى آدم!اين سه روز را براى تو و فرزندان تو مقرر كردم كه هر كه در هر ماه اين سه روز را روزه دارد چنان باشد كه تمام عمر را روزه گرفته

۱۶۳

باشد، پس آدم از روى اندوه نشست و سر را در ميان دو زانو گذاشت و گفت: اندوهگين و غمناك خواهم بود تا امر خدا برسد، پس حق تعالى را بسوى او فرستاد و گفت:اى آدم!چرا تو را اندوهناك و محزون مى بينم؟ گفت: پيوسته چنين غمگين خواهم بود تا امر خدا برسد، جبرئيل گفت: من رسول خدايم بسوى تو، و خدا تو را سلام مى رساند و مى گويد:اى آدم! حياك الله و بياك

گفت: معنى حياك الله را دانستم يعنى خدا تو را زنده بدارد پس بياك چه معنى دارد؟

جبرئيل گفت: يعنى خدا تو را خندان گرداند.

پس آدم به سجده رفت و چون سر از سجده برداشت سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا!حسن و جمال مرا زياده گردان. چون صبح شد ريش بسيار سياهى بر روى او روئيده بود، دست بر آن زد و گفت: پروردگارا!اين چيست؟ فرمود: اين لحيه است، زينت دادم تو را به اين و فرزندان تو را تا روز قيامت.(1)

و به سند حسن منقول است از حضرت صادقعليه‌السلام كه: چون آدم از بهشت فرود آمد خط سياهى در بدن او بهم رسيد در رويش از سر تا پا، پس حضرت آدم بسيار گريست و محزون گرديد بر آنچه ظاهر شده بود در او، پس جبرئيل نزد او آمد و گفت: چه باعث شده است گريه تو را؟

گفت: اين سياهى كه در بدنم ظاهر گرديده است.

جبرئيل گفت: برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز اول است؛ چون نماز كرد سياهى آمد تا سينه اش.

پس در وقت نماز دوم آمد و گفت:اى آدم!برخيز و نماز كن اين وقت نماز دوم است؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا نافش.

پس آمد به نزد او در وقت نماز سوم و گفت: برخيز اى آدم و نماز كن كه وقت نماز سوم

____________________

1- علل الشرايع 380.

۱۶۴

است؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا زانوهايش.

پس در وقت نماز چهارم آمد و گفت:اى آدم!برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز چهارم است؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا پاهايش.

پس در وقت نماز پنجم آمد و گفت:اى آدم!برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز پنجم است؛ چون نماز كرد همه سياهى از بدنش برطرف شد.

پس آدم حمد خدا كرد و ثنا گفت او را، پس جبرئيل گفت:اى آدم!مثل فرزندان تو در اين نماز مانند مثل توست در اين سياهى، هر كه از فرزندان تو در هر روز و شب پنج نماز بكند، بيرون مى آيد از گناهانش چنانچه تو از اين سياهى بيرون آمدى.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود: شخصى گذشت بر پدرم در اثناى طواف، پس دست بر دوش پدرم زد و گفت: سؤ ال مى كنم از تو از سه خصلت كه نمى داند آنها را غير تو و مرد ديگر، پس حضرت ساكت شد از جواب او تا از طواف فارغ شد، پس به حجر اسماعيل آمد و دو ركعت نماز كرد و من با او بودم، چون فارغ شد فرمود: كجاست آن كه سؤ ال مى كرد؟ پس آن مرد آمد و در پيش روى پدرم نشست و سؤ الها كرد از جمله آنها آن بود كه: ملائكه چون رد كردند بر خدا در خلق آدم، و غضب كرد بر ايشان، چگونه راضى شد از ايشان؟

فرمود: ملائكه هفت سال(2) طواف كردند در دور عرش و دعا مى كردند و استغفار مى كردند و سؤ ال مى كردند كه خدا از ايشان راضى شود، پس راضى شد از ايشان بعد از هفت سال.

گفت: راست گفتى، مرا خبر ده كه از آدم چگونه راضى شد؟

فرمود: چون آدم به زمين آمد در هند فرود آمد و سؤ ال كرد از پروردگارش اين خانه را، پس امر كرد او را كه بيايد به نزد اين خانه و هفت شوط طواف كند و برود به منا و

____________________

1- علل الشرايع 338.

2- در مصدر ((هفت هزار سال )) است

۱۶۵

عرفات و جميع مناسك حج را ادا نمايد، پس از هند آمد به مكه و هر جا كه قدم مباركش بر آن واقع شد معموره شد و از ميان قدم تا قدمش صحراها شد كه در آنها چيزى نيست، پس آمد به نزد خانه كعبه و هفت شوط طواف كرد و جميع مناسك را بجا آورد چنانچه خدا او را امر كرده بود، پس خدا قبول كرد توبه او را و او را آمرزيد، پس طواف آدم هفت شوط شد چون ملائكه در دور عرش هفت سال طواف كردند. پس جبرئيل گفت: گوارا باد تو را اى آدم كه آمرزيده شدى و من سه هزار سال پيش از تو طواف اين خانه كردم، آدم گفت: پروردگارا!بيامرز مرا و ذريت مرا بعد از من، حق تعالى فرمود: بلى هر كه ايمان آورد به من و به رسولان من از ايشان.

آن شخص گفت: راست گفتى، و رفت، پس پدرم گفت: اين جبرئيل بود، آمده بود كه معالم دين شما را به شما تعليم نمايد.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: طواف كرد آدم صد سال به دور خانه كعبه كه نظر بسوى حوا نمى كرد، و گريست بر بهشت آنقدر كه بر دو طرف روى مباركش مثل دو نهر عظيم بهم رسيد از اثر گريه او، پس جبرئيل آمد به نزد او و گفت: حياك الله و بياك پس چون گفت: حياك الله، اثر فرح و شادى بر رويش ظاهر شد و دانست كه خدا از او راضى شده است، و چون گفت: بياك، خنديد و ايستاد بر در كعبه و جامه هايش از پوست شتر و گاو بود، پس گفت: اللهم اقلنى عثرتى و اغفر لى ذنبى و اعدنى الى الدار التى اخرجتنى منها ، حق تعالى فرمود كه: بخشيدم لغزش تو را، و آمرزيدم گناه تو را، و بزودى تو را بر مى گردانم به آن خانه كه تو را از آن بيرون كردم، يعنى بهشت.(2)

و مخالفان روايت كرده اند به چندين سند از عبدالله بن عباس كه گفت: سؤ ال نمودم از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كلماتى كه حضرت آدمعليه‌السلام تلقى نمود از پروردگارش و به

____________________

1- علل الشرايع 407.

2- معانى الاخبار 269.

۱۶۶

سبب آن توبه اش مقبول شد؟ فرمود: سؤ ال كرد بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام كه البته توبه مرا قبول كنى، پس حق تعالى توبه اش را قبول كرد.(1) و بر اين مضمون احاديث بسيار از طريق عامه و خاصه منقول است،(2) ، و بعضى از آنها بعد از اين در كتاب امامت خواهد آمد انشاء الله تعالى.

و به سندهاى ديگر علماى جانبين از ابن عباس روايت كرده اند كه: چون حق تعالى حضرت آدمعليه‌السلام را خلق كرد و از روح خود در آن دميد، عطسه كرد، پس حق تعالى او را الهام كرد كه گفت: الحمد لله رب العالمين ، پس به او گفت پروردگارش يرحمك ربك ، پس چون ملائكه او را سجده كردند گفت: پروردگارا!آيا خلقى آفريده اى كه محبوبتر باشد بسوى تو از من؟ پس جواب داده نشد، پس بار ديگر سؤ ال كرد، جواب داده نشد. پس چون مرتبه سوم سؤ ال كرد، حق تعالى فرمود كه: بلى، و اگر ايشان نبودند تو را خلق نمى كردم. گفت: پروردگارا!پس ايشان را به من بنما. حق تعالى وحى نمود بسوى ملائكه حجب كه حجابها را بردارند، چون حجابها برداشته شد پنج شبح در پيش عرش ديد، گفت: پروردگارا!كيستند ايشان؟ فرمود كه:اى آدم!اين محمد پيغمبر من است، و اين على اميرالمؤ منين است پسر عم من پيغمبر من و وصى او، و اين فاطمه است دختر پيغمبر من، و اين دو شبح حسن و حسين اند پسران على و فرزندان پيغمبر من، و فرمود:اى آدم!ايشان فرزندان تو اند. پس شاد شد به اين، و چون مرتكب آن خطيئه شد گفت: پروردگارا!سؤ ال مى كنم از تو بمحمد و على و فاطمه و حسن و حسين كه البته مرا بيامرزى، پس به اين سبب خدا او را آمرزيد، و اين است تفسير آن آيه( فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّ‌بِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ ) (3) ، پس چون به زمين آمد انگشترى ساخت و بر آن نقش كرد محمد رسول الله و على اميرالمؤ منين ، و كنيه آدمعليه‌السلام ابومحمد بود.(4)

____________________

1- تفسير الدر المنثور 1 / 60؛ مناقب ابن المغازلى 104.

2- تفسير فرات كوفى 57؛ نهج الحق 179.

3- سوره بقره : 37.

4- بحارالانوار 11 / 175.

۱۶۷

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه آدمعليه‌السلام گفت: پروردگارا!به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليه‌السلام سوگند مى دهم تو را كه توبه مرا قبول نمايى، حق تعالى به او وحى كرد كه:اى آدم!چه مى دانى محمد را؟ گفت: چون مرا خلق كردى سر بالا كردم پس ديدم كه در عرش نوشته بود محمد رسول الله على اميرالمؤ منين(1)

و به سند صحيح ديگر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است: كلماتى كه آدمعليه‌السلام به آنها تكلم كرد و توبه اش مقبول شد اين كلمات بود: اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت التواب الرحيم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفرلى انك انت خير الغافرين(2)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه: چون از خواب بيدار شوى بگو آن كلمات را كه حضرت آدم تلقى نمود از پروردگارش، و آن كلمات اين است: سبوح قدوس رب الملائكة و الروح سبقت رحمتك غضبك لا اله الا انت انى ظلمت نفسى فاغفرلى و ارحمنى انك انت التواب الرحيم الغفور(3)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى عرض كرد بر آدمعليه‌السلام ذريت او را در ميثاق، پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر او گذشت و تكيه نموده بود بر اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، و حضرت فاطمهعليها‌السلام از عقب ايشان مى آمد، و حضرت امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام از عقب او مى آمدند، حق تعالى فرمود:اى آدم!زنهار كه نظر حسد بسوى ايشان مكن كه تو را از جوار خود فرو مى فرستم. پس چون خدا او را در بهشت ساكن گردانيد ممثل شدند براى او محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام ، پس نظر كرد به ايشان به حسد، پس عرض شد بر او ولايت ايشان و آن قبول كه سزاوار بود نكرد، پس بهشت برگهاى خود را بر او ريخت. پس چون توبه كرد بسوى خدا از حسد و اقرار كامل به ولايت ايشان نمود و دعا كرد بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 51.

2- قصص الانبياء راوندى 53.

3- تفسير عياشى 1 / 41.

۱۶۸

حق تعالى او را آمرزيد، و اينهاست آن كلمات كه تلقى نمود از پروردگار خود.(1)

و به سند معتبر از اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: آن كلمات آن بود كه گفت: پروردگارا!سؤ ال مى كنم بحق محمد كه توبه مرا قبول كنى، حق تعالى فرمود: محمد را چه مى شناسى؟ گفت: ديدم او را كه نوشته بود در سراپرده بزرگ تو در وقتى كه من در بهشت بودم.(2)

مؤ لف گويد كه: منافاتى ميان اين روايتها نيست زيرا كه ممكن است اينها همه واقع شده باشد و همه در قبول توبه آن حضرت دخل داشته باشند.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه بسيار گريه كنندگان پنج نفرندن: آدم و يعقوب و يوسف و حضرت فاطمه و امام زين العابدينعليهم‌السلام ، پس آدم آنقدر بر بهشت گريست كه در دو طرف رويش مانند رودخانه ها بهم رسيد.(3)

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: حضرت آدم در روز جمعه بر زمين آمد.(4)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون خدا حضرت آدم را از بهشت به زمين فرستاد صد و بيست درخت با او به زمين فرستاد؛ چهل درخت از آنها بود كه اندرون و بيرونش را هر دو مى توانست خورد، و چهل تا از آنها بود كه اندرونش را مى توانست خورد و بيرونش را مى بايست انداخت، و چهل تا از آنها بود كه بيرونش را مى توان خورد و اندرونش را مى بايست انداخت، و جوالى با خود به زمين آورد كه در آن تخم هر چيز بود.(5)

به سند معتبر منقول است كه ابن ابى بصير(6) از حضرت امام رضاعليه‌السلام سؤ ال نمود كه:

____________________

1- تفسير عياشى 1 / 41.

2- تفسير عياشى 1 / 41.

3- خصال 272.

4- خصال 316.

5- بحار الانوار 11 / 204.

6- در مصدر ((احمد بن محمد بن ابى نصر)) است

۱۶۹

چگونه بود اول بوى خوش؟

فرمود: چه مى گويند آنها كه نزد شمايند در اين؟

گفت: مى گويند كه: چون آدم فرود آمد در زمين هند و گريست بر مفارقت بهشت، آب ديده اش جارى شد، پس ريشه ها شد در زمين و از آن بوهاى خوش بهم رسيد.

حضرت فرمود: چنين نيست كه ايشان مى گويند و ليكن حوا گيسوهاى خود را از برگهاى درختان بهشت خوشبو كرده بود، و چون به زمين فرود آمد بعد از آنكه به معصيت مبتلا شده بود خون حيض ديد، پس ماءمور شد كه غسل كند، چون گيسوهاى خود را گشود حق تعالى بادى فرستاد كه آن برگهاى بهشتى را متفرق گردانيد و رسانيد به هر جا كه خدا مى خواست.(1)

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: كوه صفا را براى اين صفا ناميدند كه مصطفى و برگزيده يعنى آدم بر آن فرود آمد، پس از براى كوه نامى از نام آدمعليه‌السلام اشتقاق كردند، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه( إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَ‌اهِيمَ وَآلَ عِمْرَ‌انَ ) (2) ؛ و حضرت حوا بر كوه مروه فرود آمد، و آن را مروه ناميدند زيرا كه مراءه بر آن فرود آمد، پس از براى كوه نامى از نام زن اشتقاق كردند.(3)

و به سند معتبر منقول است: مردى از اهل شام از اميرالمؤ منينعليه‌السلام سؤ ال نمود كه: گراميترين وادى ها بر روى زمين كدام است؟ فرمود: واديى است كه او را سر انديب(4) مى گويند، و آدمعليه‌السلام از آسمان به آن وادى فرود آمد.(5)

مترجم گويد كه: احاديث در تعيين محل نزول آدم و حواعليهما‌السلام مختلف است، بسيارى از احاديث معتبره دلالت مى كند بر اينكه آدم بر صفا و حوا بر مروه نازل شده اند، و

____________________

1- علل الشرايع 492.

2- سوره آل عمران : 33.

3- كافى 4 / 191 و 192؛ علل الشرايع 431؛ قصص الانبياء راوندى 45.

4- در بحار و معجم البلدان و عيون اخبار الرضا ((سر نديب )) است

5- علل الشرايع 595؛ عيون اخبار الرضا 1 / 244.

۱۷۰

بسيارى از اخبار دلالت بر اين مى كند كه در هند فرود آمدند، و مشهور ميان عامه آن است كه آدم بر كوهى فرود آمد در سر انديب كه آن را نود(1) مى گفتند و حوا در جده فرود آمد. پس بعيد نيست كه اخبار هند محمول بر تقيه باشد، و محتمل است كه اول در هند نازل شده باشند و بعد از دخول مكه بر صفا و مروه قرار گرفته باشند، چنانچه به سند معتبر از بكير منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام از او پرسيد كه: آيا مى دانى كه حجر الاسود چه بوده است؟ بكير گفت: نه. فرمود: ملك عظيمى بود از عظماى ملائكه نزد خداوند عالميان، پس چون حق تعالى از ملائكه پيمان گرفت اول كسى كه ايمان آورد و اقرار كرد آن ملك بود، پس خدا او را امين خود گردانيد بر جميع خلقش، پس ميثاق را سپرد نزد او و امر كرد خلق را كه هر سال نزد او تازه كنند اقرار را به حج كردن؛ پس چون آدم نافرمانى كرد و او را از بهشت بيرون كردند فراموش كرد از عهد و ميثاقى كه خدا بر او و فرزندانش از براى محمد و وصى او گرفته بود و مبهوت و حيران گرديد، پس چون توبه آدم مقبول شد حق تعالى گردانيد آن ملك را به صورت در سفيدى و او را از بهشت بسوى آدم انداخت و او در زمين هند بود، پس چون او را ديد انس گرفت بسوى او و او را نمى شناخت زياده از اينكه آن جوهرى است، پس خدا آن سنگ را به سخن در آورد و گفت:اى آدم!آيا مرا مى شناسى؟ گفت: نه. گفت: بلى مى شناسى و ليكن شيطان بر تو مستولى شد و ياد پروردگار تو را از خاطر تو فراموش كرد، و برگرديد به همان صورت كه اول داشت در وقتى كه در بهشت بود با آدم، و گفت به آدم كه: كجا رفت آن عهد و ميثاق؟ پس آدم برجست بسوى او و به يادش آمد آن ميثاق و گريست و خاضع شد از براى او و بوسيد او را و تازه كرد اقرار به عهد و ميثاق را، پس حق تعالى جوهر حجر را باز برگردانيد به در سفيد صافى كه نور از او ساطع بود، پس حضرت آدم آن را بر دوش خود گرفت براى اجلال و تعظيم او و هرگاه كه او تنگ مى آمد جبرئيل از او مى گرفت و بر مى داشت تا آنكه آن را به مكه آوردند، و پيوسته در مكه به او انس مى گرفت و نزد او اقرار تازه مى كرد در هر شب و

____________________

386- در معجم البلدان ((نوذ)) است

۱۷۱

روز، پس چون حق تعالى جبرئيل را به زمين فرستاد كه كعبه را بنا كند نازل شد ميان ركن حجر الاسود و در خانه و در همين موضع ظاهر شد براى آدم در هنگامى كه پيمان و ميثاق از او گرفت، و در همين موضع ميثاق را به آن ملك سپردند، پس به اين سبب حجر را در همين ركن نصب كردند و آدم را دور كردند از جاى خانه كعبه بسوى صفا و حوا را بسوى مروه و حجر را در اين ركن گذاشتند، پس حضرت آدم تكبير و تهليل و تمجيد خدا كرد، پس به اين سبب سنت جارى شد كه در صفا رو به جانب ركنى كنند كه در آن حجر هست و الله اكبر بگويند.(1)

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: آدم را از بهشت فرود آوردند بر صفا و حوا را بر مروه، و حوا در بهشت مشاطگى كرده بود و گيسوى خود را بافته بود، چون به زمين آمد گفت: من چه اميد دارم از اين زينت و مشاطگى و حال آنكه من غضب كرده پروردگارم. پس گيسوهاى خود را گشود، و از گيسوهاى او بوى خوشى كه به آن در بهشت مشاطگى كرده بود پهن شد پس باد آن را برداشت و اثرش را در هند انداخت، پس به اين علت بوهاى خوش در هند بهم رسيد.(2)

و در حديث ديگر فرمود كه: چون گيسوى خود را گشود، حق تعالى بادى فرستاد كه بوى خوش كه در گيسوى او بود برداشت و بر مشرق و مغرب زمين وزيد.(3)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: از سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند: حق تعالى سگ را از چه چيز خلق كرد؟

فرمود: او را خلق كرد از آب دهان شيطان.

گفتند: چگونه بود اين يا رسول الله؟

فرمود: چون حق تعالى آدم و حوا را به زمين فرستاد بر زمين، افتادند مانند دو جوجه اى كه لرزند، پس ابليس معلوم دويد بسوى درندگان كه پيش از آدم در زمين بودند

____________________

1- كافى 4 / 185؛ علل الشرايع 430.

2- علل الشرايع 491؛ كافى 6 / 513.

3- علل الشرايع 492؛ كافى 6 / 514

۱۷۲

و گفت: دو مرغ از آسمان به زمين افتادند كه كسى از ايشان بزرگتر مرغى نديده است، بيائيد و بخوريد اينها را؛ پس درندگان با او دويدند و ابليس ايشان را تحريص مى كرد و صدا مى زد و وعده مى داد ايشان را كه مسافت نزديك است؛ پس، از تعجيل گفتار از دهانش آبى به زمين افتاد، پس خدا از آب دهان او دو سگ خلق كرد يكى نر و ديگرى ماده، پس سگ نر در هند نزد آدم ايستاد و سگ ماده در جده نزد حوا ايستاد و نگذاشتند درندگان را كه نزديك ايشان بيايند، و از آن روز درندگان دشمن سگ و سگ دشمن ايشان گرديد.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: مكث آدم و حواعليهما‌السلام در بهشت تا بيرون آمدن هفت ساعت بود از ساعتهاى ايام دنيا تا خوردند از درخت، پس خدا ايشان را در همان روز به زمين فرستاد، پس آدم گفت: پروردگارا!پيش از آنكه مرا خلق كنى اين گناه و هر چه بر من واقع خواهد شد مقدر كرده بودى يا اينكه اين كارى است كه بر من مقدر نكرده بودى و شقاوت من برمن غالب شد و اين از من صادر شد؟

حق تعالى فرمود:اى آدم!من تو را آفريدم و تعليم كردم كه تو را و جفت تو را در بهشت ساكن مى گردانم، و به نعمت من و قوت و جوارحى كه من به تو داده ام قوت يافتى بر معصيت من، و از ديده من پنهان نبودى و علم من احاطه به فعل تو نموده بود.

گفت: پروردگارا!تو را است حجت بر من.

حق تعالى فرمود كه: تو را آفريدم و صورت تو را درست كردم و ملائكه را امر به سجده تو كردم و نام تو را در آسمانهاى خود بلند كردم و ابتدا كردم به كرامت تو و تو را در بهشت خود ساكن گردانيدم و نكردم اينها را مگر براى خوشنودى من از تو، و براى اينكه تو را امتحان كنم به اين بى آنكه عملى كرده باشى كه مستوجب اينها شده باشى نزد من.

آدم گفت: پروردگارا!خير از توست و شر از من است.

حق تعالى فرمود كه:اى آدم!منم خداوند كريم، خلق كردم خير را پيش از شر، و خلق

____________________

1- علل الشرايع 496.

۱۷۳

كردم رحمت خود را پيش از غضب خود، و مقدم داشتم گرامى داشتن را پيش از خوار گردانيدن، و مقدم گردانيدم حجت تمام كردن را پيش از عذاب كردن،اى آدم!آيا نهى نكردم تو را از آن درخت و نگفتم كه شيطان دشمن تو و زوجه توست؟ و شما را حذر نفرمودم پيش از آنكه داخل بهشت شويد و نگفتم به شما كه اگر از آن درخت بخوريد از ستمكاران بر نفس خود و عاصى من خواهيد بود؟اى آدم!مجاور من نمى باشد در بهشت عاصى و ظالم.

گفت: بلى اى پروردگار من، حجت تو بر ما تمام است، ستم كرديم بر نفس خود و نافرمانى كرديم، و اگر نيامرزى ما را و رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود. پس چون اقرار كردند براى خداى خود به گناه خود و اعتراف كردند كه حجت خدا بر ايشان تمام است، تدارك كرد ايشان را رحمت خداوند رحمان و رحيم و توبه ايشان را قبول كرد و فرمود:اى آدم!پائين رو تو و جفت تو بسوى زمين، اگر اصلاح كار خود بكنيد شما را به اصلاح آورم، و اگر از براى من كار كنيد شما را قوت دهم، و اگر خود را در معرض خشنودى من در آوريد مسارعت نمايم به خشنودى شما، و اگر از من خايف باشيد شما را ايمن گردانم از غضب خود.

پس آدم و حوا گريستند و گفتند: پروردگارا!پس ما را يارى كن كه خود را به اصلاح آوريم و عمل نمائيم به آنچه تو را از ما خشنود مى گرداند

حق تعالى فرمود: هرگاه بدى بكنيد توبه كنيد بسوى من تا توبه شما را قبول كنم، و منم بسيار توبه قبول كننده و مهربان.

آدم گفت: پروردگارا!پس ما را پائين بر به رحمت خود بسوى محبوبترين بقعه ها بسوى تو. پس خدا وحى نمود بسوى جبرئيل كه: ايشان را پائين بر بسوى شهر با بركت مكه؛ پس جبرئيل ايشان را آورد و آدم را بر صفا گذاشت و حوا را بر مروه، پس هر دو بر پا ايستادند و سر به آسمان بلند كردند و صدا به گريه در درگاه خدا بلند كردند و گردنهاى خود را به خضوع كج كردند، پس ندا از جانب خدا به ايشان رسيد كه: چرا گريه مى كنيد بعد از آنكه من از شما راضى شدم؟ گفتند: پروردگارا!گناه ما به گريه در آورده است ما را،

۱۷۴

و آن ما را از جوار پروردگار خود بيرون كرد، و از ما مخفى شد تسبيح و تقديس ملائكه تو، و عورتهاى ما بر ما ظاهر شد، و گناه ما ما را مضطر گردانيد به زراعت دنيا و خوردن و آشاميدن دنيا، و وحشت شديدى ما را بهم رسيده است از جدائى كه در ميان ما انداخته اى. پس خداوند رحمان و رحيم ايشان را رحم كرد و وحى نمود بسوى جبرئيل كه: منم خداوند رحمان و رحيم و رحم كردم آدم و حوا را چون شكايت كردند بسوى من، پس ببر بسوى ايشان خيمه اى از خيمه هاى بهشت و تعزيه بگو و صبر فرما ايشان را بر مفارقت بهشت، و جمع كن ميان آدم و حوا در آن خيمه، كه من رحم كردم ايشان را براى گريه ايشان و وحشت و تنهائى ايشان، و نصب كن براى ايشان خيمه را بر آن بلندى كه در ميان كوههاى مكه است، يعنى جاى خانه كعبه و پيهاى آن كه پيشتر ملائكه بلند كرده بودند. پس جبرئيل خيمه را آورد و آن مساوى اركان و پيهاى كعبه بود و در آنجا برپا كرد، و آدم را از صفا و حوا را از مروه فرود آورد و هر دو را در ميان خيمه جا داد، و عمود خيمه از ياقوت سرخ بود، پس نور و روشنى آن عمود جميع كوههاى مكه و حوالى آنها را روشن كرد، و آن روشنى از هر طرف به قدر حرم ممتد شد، پس به اين سبب حرم محترم شد از براى حرمت خيمه و عمود چون از بهشت بودند، و به اين سبب حق تعالى حسنات را در حرم مضاعف گردانيد، و گناهان را نيز در آنجا مضاعف گردانيد. و طنابهاى خيمه را كه از اطراف آن كشيدند به قدر مسجد الحرام بود، و ميخهايش از شاخه هاى بهشت بود، و به روايت ديگر از طلاى خالص بهشت بود،(1) و طنابهايش از بافتهاى ارغوانى بهشت بود. پس خدا وحى كرد به جبرئيل كه: فرو فرست بر خيمه هفتاد هزار ملك را كه آن را حراست نمايند از متمردان جن، و مونس آدم و حوا باشند، و طواف كنند بر دور خيمه از براى تعظيم خيمه و كعبه. پس نازل شدند ملائكه و نزد خيمه مى بودند و آن را حراست مى نمودند از شياطين متمرد و عاتيان، و طواف مى كردند در دور اركان خانه و خيمه هر روز و هر شب، چنانچه در آسمان دور بيت المعمور طواف مى كردند، و اركان كعبه در

____________________

391- كافى 4 / 196؛ علل الشرايع 421.

۱۷۵

زمين بيت المعمور است كه در آسمان است. پس حق تعالى وحى كرد بعد از اين بسوى جبرئيل كه: برو بسوى آدم و حوا و ايشان را دور كن از موضع پيهاى خانه من كه مى خواهم گروهى از ملائكه را به زمين فرستم كه بلند كنند خانه مرا از براى ملائكه و ساير خلق من از فرزندان آدم.

پس جبرئيل بر آدم و حوا نازل شد و ايشان را از خيمه بيرون كرد و از جاى خانه كعبه دور كرد، و خيمه را از آن مكان برداشت و آدم را بر صفا و حوا را بر مروه گذاشت و خيمه را به آسمان برد. پس آدم و حوا گفتند:اى جبرئيل!آيا به غضب خدا ما را از آن مكان دور كردى و جدائى ميان ما انداختى؟ يا از روى خشنودى خدا كه چنين براى ما مصلحت دانسته و مقدر ساخته است؟

جبرئيل گفت: به خشم و غضب نبود و ليكن از جناب حق كسى سؤ ال نمى توان كرد از آنچه كند،اى آدم!بدرستى كه هفتاد هزار ملك كه خدا به زمين فرستاد كه مونس تو باشند و طواف كنند دور پيهاى خانه و خيمه از خدا سؤ ال كردند كه به جاى خيمه خانه اى براى ايشان بنا كند محاذى بيت المعمور كه در دور آن طواف كنند چنانچه در آسمان در دور بيت المعمور طواف مى كردند، پس خدا وحى نمود به من كه تو و حوا را از آنجا دور كنم و خيمه را به آسمان برم.

آدم گفت: راضى شدم به تقدير خداى و امرش كه در ما جارى است، پس آدم بر صفا و حوا بر مروه مى بودند، پس آدم را از مفارقت حوا وحشت عظيم و اندوه بسيار حاصل شد، و از صفا فرود آمد و متوجه مروه شد از شوق به حوا كه بر او سلام كند، و در ميان صفا و مروه واديى بود كه آدم در وقتى كه در بالاى صفا بود حوا را مى ديد، چون به وادى رسيد مروه و حوا از نظر او غايب شد، پس در وادى دويد كه مبادا راه را گم كرده باشد. پس چون از وادى بالا آمد و مروه را ديد، دويدن را ترك كرد و به مروه بالا رفت و بر حوا سلام كرد، پس هر دو رو به جانب كعبه كردند و نظر كردند كه آيا پيهاى خانه بلند شده است، و از خدا سؤ ال كردند كه ايشان را به مكان خود برگرداند، تا از مروه پائين آمد و نظر كرد و متوجه صفا شد و بر صفا ايستاد و رو به جانب كعبه كرد و دعا كرد، پس باز مشتاق شد به حوا و از

۱۷۶

صفا فرود آمد و متوجه مروه شد به همان طريق سابق، تا آنكه سه مرتبه رفت و سه مرتبه برگشت. و چون به صفا برگشت دعا كرد كه خدا ميان او و زوجه اش حوا جمع كند، و حوا نيز چنين دعا كرد، پس خدا در آن ساعت دعاى هر هر دو را مستجاب كرد، و آن وقت زوال شمس بود. پس جبرئيل به نزد آدم آمد و او بر صفا ايستاده بود رو به جانب كعبه و دعا مى كرد، پس جبرئيل گفت: فرود آى اى آدم از صفا و ملحق شو به حوا، پس آدم از صفا فرود آمد و رفت بسوى مروه مثل آن مرتبه هاى ديگر، و به كوه مروه بالا رفت و خبر داد حوا را به آنچه جبرئيل خبر داده بود، پس هر دو شادى كردند شادى بسيار و حمد و شكر خدا بجا آوردند، پس به اين سبب مقرر شد كه هفت شوط ميان صفا و مروه به نحوى كه آدمعليه‌السلام طواف كنند.

پس جبرئيل آمد و ايشان را خبر كرد كه حق تعالى ملائكه را فرستاده است به زمين كه پيهاى خانه محترم خدا را به سنگى از صفا و سنگى از مروه و سنگى از طور سينا و سنگى از جبل السلام كه نجف اشرف است بلند كنند، پس وحى نمود خدا به جبرئيل كه: بنا كن اين خانه را و تمام كن، پس كند جبرئيل آن چهار سنگ را به امر خدا از جاهاى آنها به بالهاى خود و گذاشت در هر جا كه خدا امر كرده بود در ركنهاى خانه بر آن پيها كه خداوند جبار مقدور فرمود و نشانهايش را نصب كرد، پس وحى كرد به جبرئيل كه: اين خانه را تمام كن به سنگى كه به امانت در كوه ابوقبيس سپرده شده است، يعنى حجر الاسود، و دو درگاه براى آن قرار ده: يكى از جانب مشرق و ديگرى از جانب مغرب. پس چون فارغ شدند ملائكه بر دور آن طواف كردند، پس چون آدم و حوا نظر كردند بسوى ملائكه كه بر دور خانه طواف مى كنند رفتند و هفت شوط دور خانه طواف كردند و بيرون آمدند كه طلب كنند چيزى كه بخورند، و اين در همان روز بود كه به زمين آمده بودند.(1)

و به سند موثق از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: آدم و صفا در چهل صباح در سجده ماند كه مى گريست بر بهشت و بر بيرون آمدن از جوار خدا، پس جبرئيل بر او نازل

____________________

1- تفسيرعياشى 1 / 35.

۱۷۷

شد و گفت:اى آدم چرا گريه مى كنى؟

گفت: چون گريه نكنم و حال آنكه خدا مرا از جوار خود بيرون كرد و به دنيا فرستاد.

گفت:اى آدم!توبه كن بسوى خدا.

گفت: چگونه توبه كنم؟

پس حق تعالى بر او قبه اى از نور فرستاد در موضع كعبه، كه نورش ساطع گرديد در كوههاى مكه به قدر حرم، پس خدا امر كرد جبرئيل را كه نشانها بر دور حرم بگذارد؛ پس روز هشتم ذيحجه جبرئيل آمد به نزد آدمعليه‌السلام و گفت: برخيز، و او را از حرم بيرون برد و امر كرد او را كه غسل بكند و احرام ببندد، و كيفيت احرام و تلبيه را تعليم او نمود، و بيرون آمدنش از بهشت در روز اول ذيقعده بود، پس او را در روز هشتم ذيحجه بعد از احرام به منى برد و شب در منى ماندند، و چون صبح شد بيرون برد او را بسوى عرفات، چون ظهر روز عرفه شد امر كرد او را به قطع كردن تلبيه و غسل كردن، و چون از نماز عصر فارغ شد جبرئيل امر كرد او را كه بايستد در عرفات و تعليم او نمود آن كلمات را كه تلقى نمود از پروردگارش، و آن كلمات اين دعاست: سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم، سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفرلى انك انت خير الغافرين، سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفرلى انك التواب الرحيم

پس چنين ايستاده ماند و دستها بسوى آسمان بلند كرده بود و تضرع به درگاه خدا مى نمود و مى گريست؛ چون آفتاب فرو رفت آدم را برگردانيد به مشعر و شب در آنجا ماند، چون صبح شد ايستاد بر كوه مشعر الحرام و خدا را خواند به كلمه اى چند و خدا توبه اش را قبول كرد، پس جبرئيل او را آورد بسوى مكه؛ و چون به نزد جمره اولى رسيد شيطان بر سر راه او آمد و گفت:اى آدم!اراده كجا دارى؟ پس جبرئيل امر كرد آدم را كه هفت سنگ بر او بيندازد و با هر سنگى الله اكبر بگويد، چون چنين كرد شيطان رفت؛ و نزد جمره ثانيه باز بر سر راه آدم

۱۷۸

آمد، جبرئيل گفت كه: باز او را به هفت سنگ بزن، و او را به هفت سنگ زد و با هر سنگ الله اكبر گفت؛ پس شيطان رفت و نزد جمره ثالثه پيدا شد، و به امر جبرئيل هفت سنگ بسوى او انداخت و با هر سنگ الله اكبر گفت، پس شيطان رفت و جبرئيل گفت: بعد از اين هرگز او را نخواهى ديد.

پس جبرئيل آدم را آورد بسوى كعبه و امر كرد او را كه هفت شوط طواف كند، پس به او گفت: خدا توبه تو را قبول كرد و زنت بر تو حلال شد.

پسس آدم چون حجش را تمام كرد ملائكه او را در ابطح ملاقات كردند و گفتند:اى آدم!حج تو مقبول باد، بدرستى كه ما پيش از تو به دو هزار سال حج اين خانه كرده ايم.(1) و در حديث صحيح از آن حضرت منقول است كه ملائكه اين سخن را به او گفتند در وقتى كه از عرفات روانه شد.(2)

و در حديث حسن ديگر فرمود كه: چون آدم طواف خانه كعبه كرد و به مستجار رسيد جبرئيل به او گفت: در اينجا اقرار به گناه خود بكن، پس آدم گفت: پروردگارا!هر عمل كننده را مزدى هست، مزد عمل من چيست؟ حق تعالى وحى نمود به او كه:اى آدم!هر كه از فرزندان تو به اين مكان بيايد و اقرار به گناهان خود بكند او را مى آمرزم.(3)

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت آدم كعبه را بنا كرد و طواف كرد بر دور كعبه و گفت: هر عمل كننده را مزدى هست و من عمل كرده ام، پس وحى رسيد به او كه:اى آدم!سؤ ال كن، گفت: خداوندا!گناه مرا بيامرز، وحى رسيد به او كه: آمرزيده شدى اى آدم، گفت: ذريت مرا نيز بعد از من بيامرز، وحى رسيد به او كه:اى آدم!هر كه از ايشان اقرار به گناه خود كند چنانچه تو كردى، مى آمرزم او را.(4)

____________________

1- تفسير قمى 1 / 44.

2- قصص الانبياء راوندى 48.

3- قصص الانبياء راوندى 47، و در آنجا به جاى ((مستجار))، ((ملتزم )) آمده است

4- قصص الانبياء راوندى 47.

۱۷۹

و در روايتى مذكور است كه: چون فرزندان و فرزندزادگان آدمعليه‌السلام بسيار شدند روزى نزد آن حضرت نشسته بودند و سخن مى گفتند و آن حضرت ساكت بود، گفتند:اى پدر!چرا سخن نمى گوئى؟ گفت:اى فرزندان من!چون حق تعالى مرا از جوار خود بيرون كرد، عهد كرد بسوى من و فرمود: سخن كم بگو تا برگردى به جوار من.(1)

و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: چون آدم و حواعليهما‌السلام مرتكب ترك اولى شدند ايشان را از بهشت بيرون كرد و آدم را به صفا و حوا را به مروه فرستاد، و به اين سبب صفا را صفا گفتند كه آدم مصطفى و برگزيده بر آن فرود آمد و مروه را مروه گفتند چون مراءه بر آن فرود آمد، پس آدم گفت: جدائى ميان من و حوا نيداخته اند

مگر براى اينكه او بر من حلال نيست، و اگر بر من حلال مى بود با من بر صفا نازل مى شد، پس آدم دورى مى كرد از حوا و روزها نزد او مى آمد بر مروه و با او سخن مى گفت، و چون شب مى شد و مى ترسيد كه شهوت بر او غالب شود بر مى گشت به صفا و شب در آنجا مى ماند، و آدم مونسى بغير از حوا نداشت، و به اين سبب زنان را نساء گفتند.

و چون حوا انيس آدم بود در وقتى كه خدا با او سخن نمى گفت و رسولى به نزد او نمى فرستاد پس خدا منت گذاشت و انعام كرد بر او به توبه، و تعليم او نمود كلمه اى چند را، چون تكلم نمود به آنها توبه اش را قبول كرد و جبرئيل را بسوى او فرستاد و گفت: السلام عليك اى آدم توبه كننده از خطيئه خود، و صبر كننده بر بليه خود، بدرستى كه حق تعالى مرا بسوى تو فرستاده است كه تعليم تو كنم مناسكى را كه به آنها پاك شوى، پس دستش را گرفت و برد بسوى جاى خانه كعبه، و [ خدا ](2) ابرى بر او فرستاد كه سايه افكند بر جاى كعبه، و آن ابر محاذى بيت المعمور بود، پس جبرئيل گفت:اى آدم!خط بكش بر دور سايه آن ابر كه بزودى بيرون خواهد آمد از براى تو خانه اى از بلور كه قبله تو و قبله فرزندان تو باشد بعد از تو. چون آدم خط كشيد خدا از براى او از زير ابر خانه اى

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 48.

2- كلمه ((خدا)) از مصدر اضافه شده است

۱۸۰