حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 52047
دانلود: 2932


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52047 / دانلود: 2932
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

بيرون آورد از بلور، و حجر الاسود را فرستاد و آن از شير سفيدتر و از آفتاب نورانى تر بود، و از براى اين سياه شد كه مشركان بر آن دست ماليدند، پس از نجاست مشركان حجر سياه شد.

و امر كرد جبرئيل آدم را كه حج كند و طلب آمرزش كند از گناه خود نزد جميع مشاعر، و خبر داد او را كه خدا آمرزيد تو را، و او را امر كرد كه سنگريزه هاى جمره ها را از مشعر الحرام بردارد. پس چون به موضع جمره ها رسيد، شيطان بر سر راه او آمد و گفت:اى آدم!اراده كجا دارى؟ پس جبرئيل گفت: با او سخن مگو و او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگى الله اكبر بگو، پس آدم چنين كرد تا از رمى جمرات فارغ شد، و پيشتر او را امر كرده بود كه قربانى به درگاه خدا بياورد، يعنى هدى بكشد، و امر كرد او را كه سر بتراشد براى تواضع و شكستگى نزد خدا، پس امر كرد او را كه هفت شوط دور خانه كعبه طواف كند و هفت شوط سعى كند ميان صفا و مروه كه ابتدا كند به صفا و ختم كند به مروه، پس بعد از آن هفت شوط ديگر دور خانه كعبه طواف كند، و اين طواف نساء است كه هيچ محرمى را حلال نيست كه جماع كند با زنان تا اين طواف را نكند.

پس چون آدمعليه‌السلام همه اعمال را بجا آورد جبرئيل به او گفت كه: حق تعالى گناه تو را آمرزيد و توبه تو را قبول كرد و زوجه تو را از براى تو حلال كرد، پس برگشت آدم آمرزيده و توبه اش قبول شده و زنش بر او حلال شده.(1)

و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام طواف كرد و دو ركعت نماز در ميان در خانه و حجر الاسود بجا آورد و فرمود: توبه آدمعليه‌السلام در اينجا قبول شد.(2)

و به روايت معتبر ديگر منقول است كه از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام پرسيدند كه: چون حضرت آدمعليه‌السلام حج كرد از چه چيز سر او را تراشيدند؟ فرمود: جبرئيل ياقوتى از بهشت آورد، چون بر سر او ماليد، موها از سرش ريخت.(3)

____________________

1- كافى / 190، و روايت در آنجا از امام صادق عليه السلام نقل شده است

2- كافى 4 / 194.

3- كافى 4 / 195.

۱۸۱

و به سند موثق از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت آدمعليه‌السلام به زمين هند فرود آمد پس حجر الاسود بسوى او افتاد بر زمين و آن ياقوت سرخى بود در پيش عرش، چون آدمعليه‌السلام آن را بر زمين ديد شناخت و بر روى آن افتاد و بوسيد، پس آن را برداشت و آورد بسوى مكه، و هر وقت از سنگينى آن مانده مى شد جبرئيل از او مى گرفت و بر مى داشت، و هرگاه جبرئيل به نزد او نمى آمد غمگين و محزون مى شد، پس شكايت كرد بسوى جبرئيل و جبرئيل گفت: هرگاه اندوهى در خود بيابى بگو لا حول و لا قوة الا بالله(1)

و عامه و خاصه از وهب روايت كرده اند كه: آدمعليه‌السلام فرود آمد بر كوهى كه در شرقى زمين هند بود كه آن را باسم مى گفتند، پس خدا امر فرمود او را كه برود به مكه، پس زمين براى او پيچيده شد و قدمش بر هيچ جاى زمين واقع نشد مگر معمور شد، و دويست سال بر مفارقت بهشت گريست، پس خدا او را تسلى فرمود به خيمه اى از خيمه هاى بهشت از براى او فرستاد كه در جاى كعبه نصب كردند، و آن خيمه از ياقوت سرخ بود و دو در داشت از طلا: يكى مشرقى و يكى مغربى، و دو قنديل در آن آويخته بود از طلاى بهشت كه افروخته بود از نور، و ركن نازل شد يعنى حجرالاسود و آن ياقوت سفيدى بود از ياقوت بهشت و كرسى حضرت آدم بود كه بر آن مى نشست، و آن خيمه پيوسته در جاى كعبه بود تا آدم از دنيا رفت، پس خدا آن خيمه را به آسمان بالا برد و فرزندان آدم به جاى آن خانه اى از گل و سنگ ساختند هميشه معمور بود و در طوفان نوح غرق نشد و بود تا ابراهيمعليه‌السلام مبعوث شد.(2)

مترجم گويد: اين روايت از طريق عامه است و روايات گذشته محل اعتماد است. به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت آدمعليه‌السلام را در آسمان دوست مخصوصى بود از ملائكه، پس چون آدم از آسمان به زمين آمد آن ملك وحشت

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 49.

2- قصص الانبياء راوندى 70.

۱۸۲

بهم رسانيد و بسوى خدا شكايت كرد و رخصت طلبيد كه به زمين آيد و آن حضرت را ملاقات نمايد؛ چون به زمين آمد ديد كه در بيابانى نشسته است، چون آدم نظرش بر او افتاد دست بر سر گذاشت نعره اى زد كه مى گويند كه همه خلق شنيدند، پس آن ملك گفت:اى آدم!معصيت پروردگار خود كردى و بر خود بار كردى آنچه طاقت آن ندارى، آيا مى دانى كه خدا به ما چه گفت در حق تو و ما رد كرديم بر او؟ گفت: نه ملك گفت: خدا به ما فرمود كه: من خليفه در زمين قرار مى دهم، ما گفتيم: آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه افساد كند و خونها بريزد؟ پس خدا تو را خلق كرده بود كه در زمين باشى، مى توانست بود كه در آسمان باشى.

پس حضرت صادقعليه‌السلام سه مرتبه فرمود: و الله تسلى نمود به اين سخن آدم را.(1)

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: شيطان اول كسى بود كه سرود خواند، و اول كسى بود كه حدى(2) خواند، و اول كسى بود كه نوحه كرد؛ چون آدم از آن درخت خورد، سرود و غنا خواند، و چون او را به زمين فرستادند حدى خواند، و چون بر زمين قرار گرفت نوحه كرد كه نعمتهاى بهشت را به ياد او آورد.(3)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: احدى گريه نكرد مانند گريستن سه كس: آدم و يوسف و داود. پرسيدند كه: گريه ايشان به چه حد رسيد؟ فرمود: اما آدم، پس گريست در وقتى كه او را از بهشت بيرون كردند و سرش در درى از درهاى آسمان بود از بسيارى بلندى قامتش، پس آنقدر گريست كه اهل آسمان متاءذى شدند از صداى گريه او و شكايت كردند بسوى خدا، پس خدا قامت او را كوتاه كرد. و اما داود؛ پس آنقدر گريست كه گياه از آب ديده اش روئيد و آهى چند مى كشيد كه آن گياهها را كه از آب ديده اش روئيده بود مى سوخت. و اما يوسف؛ پس بر پدرش يعقوب در زندان آنقدر گريست كه اهل زندان از او متاءذى شدند، پس با ايشان صلح كرد كه يك روز گريه كند و

____________________

1- تفسير عياشى 1 / 32.

2- حدى : سرود و آواز ساربانان هنگام راندن شتران (فرهنگ عميد 2 / 932).

3- تفسير عياشى 1 / 40.

۱۸۳

يك روز ساكت باشد.(1)

و از حضررت على بن الحسينعليه‌السلام منقول است كه: هرگاه آدم اراده مقاربت حوا مى نمود، حوا را از حرم بيرون مى برد پس غسل مى كردند و به حرم برمى گشتند.(2)

به سند صحيح منقول است كه صفوان از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيد از علت حرم و نشانهاى آن، فرمود: چون آدم از بهشت فرود آمد بر كوه ابوقبيس نازل شد و مردم مى گويند كه در هند فرود آمد، پس به خدا شكايت كرد وحشت را و اينكه نمى شنود آنچه در بهشت مى شنيد، پس حق تعالى بر او فرستاد ياقوتى سرخ كه به جاى خانه كعبه گذاشتند، پس طواف مى كرد آدم بر دور آن و روشنى آن مى رسيد تا آنجا كه نشانها گذاشته اند، پس علامتها را بر منتهاى آن روشنى گذاشتند و حق تعالى همه را حرم گردانيد.(3)

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: اصل بوى خوش از چه چيز بود؟ فرمود: چه مى گويند مردم؟ راوى گفت: مى گويند كه آدم از بهشت فرود آمد و بر سرش اكليلى بود. حضرت فرمود: و الله از آن مشغولتر بود كه بر سرش اكليل بوده باشد، پس فرمود: حوا مشاطگى كرد به بوى خوشى از بوهاى خوش بهشت پيش از آنكه از آن درخت بخورد، و چون به زمين آمد گيسوهاى بافته خود را گشود، پس خدا بادى فرستاد كه آن بوى خوش را به مشرق و مغرب برد، پس اصل هر بوى خوشى از آن بود.(4)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون آدم از آن درخت تناول نمود، پريد از او جامه ها كه پوشيده بود از حله هاى بهشت، پس برگى از بهشت گرفت و عورت خود را به آن پوشانيد، پس چون به زمين آمد بوى خوش آن برگ در هند به گياهها چسبيد، پس به اين سبب بوى خوش در هند بهم رسيد، زيرا كه باد جنوب بر آن برگ وزيد و بوى آن را به

____________________

1- تفسير عياشى 2 / 177.

2- مناقب ابن شهر آشوب 4 / 173؛ احتجاج 2 / 142.

3- علل الشرايع 422.

4- كافى 6 / 514.

۱۸۴

مغرب رسانيد، زيرا كه آن بو را از برگ در ميان هوا برداشت. و چون باد در هند ايستاد، به درختان و گياههاى ايشان چسبيد، پس اول حيوانى كه از آن گياه خورد آهوى مشك بود، پس مشك در ناف آهو بهم رسيد، زيرا كه بوى آن گياه در بدنش و در خونش جارى شد تا آنكه در نافش جمع شد.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: در بيست و پنجم ماه ذى القعده رحمت خدا پهن شد و زمين كشيده و بزرگ شد و كعبه در آن روز نصب شد و آدم در آن روز به زمين آمد.(2)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: موضع كعبه بلندى بود از زمين و سفيد بود و روشنى مى داد مانند آفتاب و ماه، تا آنكه قابيل هابيل را كشت پس سياه شد، و چون آدم به زمين آمد حق تعالى جميع زمين را از براى او بلند كرد تا همه را ديد، پس وحى فرمود كه: اينها همه از براى توست، گفت: پروردگارا!اين زمين سفيد نورانى چيست؟ فرمود: اين زمين من است و بر تو لازم كرده ام كه هر روز هفتصد طواف بر دور آن بكنى.(3)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: صرد دليل آدمعليه‌السلام بود از بلاد سر انديب تا بلاد جده يك ماه.(4)

و به سند معتبر منقول است از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام كه از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند كه: چه علت دارد اينكه بعضى از درختان ميوه دارد و بعضى ميوه ندارد؟ فرمود: هرگاه آدمعليه‌السلام يك تسبيح مى گفت يك درخت ميوه دار در زمين بهم مى رسيد، و هرگاه حوا يك تسبيح مى گفت يك درخت بى ميوه بهم مى رسيد.(5)

____________________

1- كافى 6 / 514.

2- كافى 4 / 149.

3- كافى 4 / 189.

4- خصال 327.

5- علل الشرايع573

۱۸۵

و پرسيدند كه: خدا جو را از چه چيز خلق كرد؟ فرمود: حق تعالى امر فرمود آدمعليه‌السلام را كه زراعت كن آنچه اختيار مى كنى از براى خود، جبرئيل قبضه اى از گندم آورد، آدم يك قبضه از آن را گرفت و حوا يك قبضه گرفت، پس آدم به حوا گفت كه: تو زراعت مكن، حوا قبول نكرد، پس آنچه آدم كاشت گندم شد و آنچه حوا كاشت جو شد.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت آدم هزار مرتبه به زيارت كعبه آمد پياده؛ هفتصد مرتبه براى حج و سيصد مرتبه براى عمره.(2)

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون آدمعليه‌السلام از بهشت به زمين آمد و طعام خورد، در شكم خود ثقل و سنگينى يافت، پس به جبرئيل شكايت كرد، جبرئيل گفت:اى آدم!به كنارى برو، چون رفت فضله از او جدا شد.(3)

و در طرق عامه از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده اند كه فرمود: پدر شما آدمعليه‌السلام بلند بود مانند درخت خرما، بلندى آن شصت ذراع بود.(4)

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: طول قامت حضرت آدمعليه‌السلام چه مقدار بود وقتى كه به زمين فرود آمد؟ و طول قامت حوا چه مقدار بود؟ فرمد: يافته ايم در كتاب اميرالمؤ منينعليه‌السلام كه: چون حق تعالى آدم و زوجه او حوا را به زمين فرستاد، پاهاى آدم بر كوه صفا بود و سرش بر افق آسمان بود، شكايت كرد به خدا از آنچه به او مى رسيد از گرمى آفتاب، پس خدا وحى كرد بسوى جبرئيل كه: آدم شكايت كرد بسوى من از گرمى آفتاب، پس او را فشارى بده طولش را هفتاد ذراع گردان به ذراع او، و فشارى بده حوا را و طولش را سى و پنج ذراع گردان به ذراع او.(5)

مترجم گويد: تاءذى آن حضرت از گرمى آفتاب يا از آن است كه آفتاب را حرارتى

____________________

1- علل الشرايع 574.

2- قصص الانبياء راوندى 49.

3- قصص الانبياء راوندى 50.

4- تاريخ طبرى 1 / 101؛ كنزالعمال 15 / 606.

5- كافى 8 / 233.

۱۸۶

بالذات از غير جهت انعكاس بوده باشد، يا از اين جهت بوده است كه از بسيارى طول قامتش در زير سقفى و درختى و مغاره اى پنهان نمى توانست شد، و ممكن است كه مراد از هفتاد ذراع گرديدن آن باشد كه قامت اول هفتاد ذراع شد به ذراع قامت آخر، تا منافات با استواى خلقت نداشته باشد؛ يا اينكه مراد به ذراع، ذراعهاى متعارف آن زمان باشد، يا مراد گزى باشد كه آدم از براى مردم مقرر فرموده بود كه چيزها را به آن بپيمايند. و همچنين در باب حوا همه وجوه جارى است، و وجوه بسيار ديگر در حل اين حديث هست كه در بحارالانوار ذكر كرده ام.(1)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حق تعالى چون آدمعليه‌السلام را به زمين فرستاد امر فرمود او را كه به دست خود زراعت كند و از تعب و سعى خود بخورد بعد از بهشت و نعمتهاى آن، پس دويست سال ناله و فغان و گريه كرد بر مفارقت بهشت، پس به سجده رفت و سه روز و سه شب سر از سجده بر نداشت، پس گفت:اى پروردگار من!آيا مرا خلق نكردى؟ خدا فرمود: كردم، گفت: آيا از روح خود در من ندميدى؟ فرمود: دميدم، گفت: آيا مرا در بهشت خود ساكن نكردى؟ فرمود: كردم، گفت: آيا صبر يا شكر كردى؟ آدم گفت: لا اله الا انت سبحانك انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم، پس خدا او را رحم كرد و توبه او را قبول كرد، بدرستى كه او تواب و رحيم است.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حق تعالى خواست كه توبه آدم را قبول كند جبرئيل را بسوى او فرستاد، پس نازل شد و گفت: السلام عليك اى آدم صبر كننده بر بلاى خود و توبه كننده از خطاى خود!خدا مرا بسوى تو فرستاده است كه بياموزم به تو آن مناسك را كه خدا مى خواهد توبه تو را به سبب آنها قبول كند؛ و جبرئيل

____________________

1- بحارالانوار 11 / 127.

2- تفسير عياشى 1 / 40.

۱۸۷

دستش را گرفت و آورد او را به نزد مكان كعبه، پس ابرى از آسمان نازل شد و برابر مكان كعبه آمد و سايه افكند به قدر بناى كعبه، پس جبرئيل گفت: به پاى خود خط بكش دور اين سايه را، پس حد حرم را به او نمود و او خط كشيد بر دور حرم، پس برد او را به منى و به او نمود موضع مسجد منى را پس خط كشيد بر دور آن مسجد.

پس برد او را به عرفات و او را در آنجا باز داشت و گفت: چون آفتاب غروب كند هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بكن، پس آدم چنين كرد، به اين سبب آن موضع را معترف يا معرف(1) گفتند كه آدم در آنجا اعتراف به گناه خود كرد، پس اين سنت در فرزندان او مقرر شد كه در آنجا اعتراف به گناهان خود بكنند چنانچه پدر ايشان اعتراف كرد و از خدا توبه سؤ ال كنند چنانچه پدر ايشان آدم سؤ ال كرد.

پس امر كرد او را جبرئيل كه: بازگرد از عرفات،پس گذشت بر كوههاى هفتگانه و امر كرد او را كه بر هر كوه چهار مرتبه الله اكبر بگويد، پس در ثلث اول شب به مشعر الحرام رسيد و جمع كرد در آنجا ميان نماز شام و نماز خفتن، و به اين سبب مشعر الحرام را جمع ناميدند زيرا كه آدم هر دو نماز را جمع كرد در وقت خفتن. پس امر كرد او را كه بخوابد در بطحاى مشعر، پس خوابيد تا صبح طالع شد. پس امر كرد او را كه بركوه مشعر بالا رود و امر كرد كه نزد طلوع آفتاب هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بكند و هفت مرتبه از خدا توبه و آمرزش گناه بطلبد، پس آدم چنين كرد، و براى اين دو اعتراف مقرر شد يكى در عرفات و يكى در مشعر تا سنتى باشد در فرزندانش كه اگر كسى عرفات را در نيابد و مشعر را دريابد وفا به حج خود كرده باشد.

پس از مشعر روانه شد و چاشت به منى رسيد، پس او را امر كرد دو ركعت نماز بكند در مسجد منى، و امر كرد او را قربانى به درگاه خدا بياورد كه از او قبول كند و بداند كه خدا توبه اش را قبول نموده است و سنتى شود در فرزندانش كه ايشان قربانى كنند، پس آدم قربانى آورد و خدا قربانى او را قبول كرد و خدا آتشى از آسمان فرستاد كه قربانى او

____________________

1- در مصدر به جاى دو اسم ، ((عرفه )) آمده است

۱۸۸

را قبض كرد.

پس جبرئيل گفت: خدا احسان كرد بسوى تو كه مناسك را تعليم تو كرد و توبه تو را به آنها قبول فرمود و قربان تو را قبول نمود. پس سر خود را بتراش براى تواضع و شكستگى نزد خدا چون قربان تو را قبول نمود، پس آدم سر خود را تراشيد براى فروتنى از براى خدا.

پس جبرئيل دست آدم را گرفت و برد بسوى خانه كعبه پس ابليس بر سر راه آدم آمد نزد جمره عقبه و گفت:اى آدم!به كجا مى روى؟ جبرئيل گفت:اى آدم!او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ الله اكبر بگو، چون آدم چنين نمود شيطان رفت؛ پس در روز دوم دست آدم را گرفت آورد او را بسوى جمره اول، پس شيطان پيدا شد، جبرئيل گفت: او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ الله اكبر بگو، چون چنين نمود شيطان رفت و نزد جمره دويم پيدا شد و گفت:اى آدم!كجا مى روى؟ باز جبرئيل گفت: او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ الله اكبر بگو،چون چنين كرد شيطان رفت؛ پس در روز سوم و چهارم نيز چنين كرد و در آخر كه شيطان رفت جبرئيل گفت به آدم كه: بعد از اين هرگز او را نخواهى ديد. پس او را برد بسوى خانه كعبه و امر كرد او را كه هفت شوط طواف كند و آدم چنين كرد، جبرئيل به او گفت: خدا گناه تو را آمرزيد و توبه تو را قبول كرد و زوجه تو بر تو حلال شد.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است: چون آدم از بهشت بيرون آمد از ميوه هاى بهشت خواهش كرد پس خدا دو تاك از درخت انگور از براى او فرستاد، چون اينها را كاشت، به برگ آمدند و بار آوردند و ميوه ايشان رسيد، ابليس لعنة الله عليه آمد ديوارى بر دور اينها كشيد، آدم گفت: چيست تو را اى ملعون؟ ابليس گفت: اينها از من است، آدم گفت: دروغ مى گوئى. پس راضى شدند به حكومت روح القدس، چون به او رسيدند آدم قصه را ذكر نمود، روح القدس آتشى گرفت و انداخت بسوى آن درختها پس

____________________

1- علل الشرايع 400.

۱۸۹

آتش در شاخه هاى آنها شعله كشيد تا آنكه گمان كرد آدم همه سوخته شد و شيطان نيز چنين گمان كرد، چون آتش برطرف شد دو ثلث آن سوخته شده بود و يك ثلث باقى مانده بود، روح القدس گفت: آنچه سوخت بهره شيطان است و آنچه ماند از توست اى آدم.(1)

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون حق تعالى آدم را به زمين فرستاد امر كرد او را به شخم نمودن و زراعت كردن، و از درختان بهشت درخت خرما و انگور و زيتون و انار از براى او فرستاد، پس اينها را در زمين غرس نمود براى فرزندان خود و از ميوه هاى آنها خورد، پس شيطان گفت:اى آدم!اين درختها چيست كه ما پيشتر در زمين نمى شناختيم؟ و من پيش از تو در زمين بودم، رخصت بده از اينها چيزى بخورم، آدم ابا نمود به او نداد، پس آخر عمر به نزد حوا آمد و گفت: به مشقت انداخته است مرا گرسنگى و تشنگى، حوا گفت: آدم به من عهد كرده است كه از اين درختان چيزى به تو نخورانم، زيرا كه از بهشت است و تو را سزاوار نيست كه از ميوه بهشت بخورى، گفت: پس اندكى در كف من بيفشر، حوا ابا كرد، گفت: بگذار اندكى بمكم و نخورم، پس حوا خوشه اى از انگور گرفت به آن ملعون داد، او مكيد و نخورد چون حوا تاءكيد بسيار كرده بود، چون پاره اى مكيد حوا از دهان او كشيد، پس وحى نمود خدا به آدم كه: انگور را دشمن من و دشمن تو ابليس لعنة الله عليه مكيد و حرام شد بر تو از عصير آن هر چه شراب شود، زيرا كه دشمن خدا شيطان فريب داد حوا را تا آنكه مكيد انگور را، و اگر آن را مى خورد همه انگورها و هر چه از انگور حاصل مى شود حرام مى شد. و همچنين فريب داد حوا را و از خرما نيز مكيد چنانچه از انگور مكيد، و انگور و خرما خوشبوتر از مشك بودند و از عسل شيرين تر بودند، پس چون دشمن خدا اينها را مكيد بوهاى خوششان برطرف شد و شيرينيشان كم شد.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: ابليس ملعون بعد از وفات آدم رفت بول كرد در پاى درخت خرما و انگور، پس آب جارى شد در عروق اين دو درخت با بول شيطان، پس به

____________________

1- كافى 6 / 393.

۱۹۰

اين سبب عصير اينها بدبو و مست كننده مى شود، پس خدا بر فرزندان آدم هر مست كننده را حرام نمود.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: عجوه مادر همه خرماهاست و آن است كه خدا از براى آدم از بهشت فرستاد.(2)

و به سند معتبر صحيح از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: درخت خرماى حضرت مريم عجوه بود و در كانون نازل شد، و به آدمعليه‌السلام عتيق و عجوه نازل شد و انواع خرماها از اينها بهم رسيد.(3)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون آدم را به زمين آوردند محتاج شد به خوردن و آشاميدن، پس شكايت كرد به جبرئيلعليه‌السلام ، جبرئيل گفت: زراعت كن، گفت: دعائى تعليم من كن، گفت: بگو اللهم اكفنى مؤ ونة الدنيا و كل هول دون الجنة و البسنى العافية حتى تهنئنى المعيشة(4)

____________________

1- كافى 6 / 393.

2- كافى 6 / 347؛ مكارم الاخلاق 168؛ محاسن 2 / 338.

3- كافى 6 / 347؛ محاسن 2 / 339.

4- كافى 5 / 260.

۱۹۱

فصل پنجم: در بيان احوال اولاد آدمعليه‌السلام و كيفيت بهم رسيدن نسل از ذريه آدم

به سند معتبر از زراره منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: چگونه بود ابتداى بهم رسيدن نسل از ذريت آدمعليه‌السلام ؟ بدرستى كه نزد ما جمعى هستند مى گويند كه: خدا وحى كرد بسوى آدمعليه‌السلام كه تزويج نمايد دختران خود را به پسران خود، و اصل اين خلق همگى از برادران و خواهرانند.

فرمود: حق تعالى منزه است از اين، و بلند مرتبه است از آنكه چنين چيزى از او صادر گردد، و مى گويد كسى كه اين را مى گويد كه خدا اصل برگزيدگان خلقش را و دوستان و پيغمبرانش را و مؤ منان و مسلمانان را از حرام قرار داده است و قدرت نداشت كه ايشان را از حلال بيافريند و حال آنكه پيمان ايشان را بر حلال و طاهر و طيب گرفته است؟ و الله خبر به من رسيده است كه بعضى از بهايم خواهر خود را نشناخت و بر آن جست، پس معلومش شد كه خواهرش بوده است، ذكر خود را به دندان خود كند و مرد، و ديگرى مادرش را نشناخت و چنين كارى كرد و باز چنين خود را هلاك نمود، پس چگونه انسان راضى شود به اين عمل، و او را روا باشد با مرتبه انسانيت و فضل و علمش؟ و ليكن گروهى از آن خلق كه مى بينيد ترك كرده اند علم اهل خانه هاى پيغمبران خود را و از جائى چند علم را اخذ مى كنند كه ماءمور نشده اند از جانب خدا كه از آنجا اخذ نمايند، پس چنين جاهل و گمراه گرديده اند و نمى دانند كيفيت ابتداى خلق و آنچه را بعد از اين حادث

۱۹۲

مى شود، واى بر ايشان! چرا غافلند از آنچه اختلاف نكرده اند در آن فقيهان اهل حجاز و نه فقيهان اهل عراق كه حق تعالى امر كرد قلم را كه جارى شود بر لوح محفوظ به آنچه خواهد بود تا روز قيامت پيش از آنكه آدم را خلق كند به دو هزار سال، و كتابهاى خدا همه داخل است در آنچه قلم در آن جارى شد، و در همه كتابهاى خدا حرام بودن خواهران بر برادران هست،و اينك ما مى بينيم اين كتابهاى چهار گونه را در اين عالم مشهورند، يعنى تورات و انجيل و زبور و قرآن، حق تعالى آنها را از لوح محفوظ بر پيغمبرانش فرستاده است از آن جمله: تورات را بر موسى و زبور را بر داود و انجيل را بر عيسى و قرآن را بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده است، در هيچيك از آنها حلال بودن اينها نيست، و نخواسته است هر كه اين را مى گويد مگر آنكه قوت دهد حجت گبران را، چه باعث است ايشان را بر اين گفتار؟ خدا بكشد ايشان را!

پس فرمود: حضرت آدم از براى او متولد شد هفتاد شكم، در هر شكمى پسرى و دخترى تا آنكه كشته شد هابيل، چون قابيل هابيل را كشت جزع نمود آدم بر هابيل جزعى كه او را قطع نمود از مقاربت زنان، و پانصد سال نتوانست كه با حوا مقاربت نمايد، پس بعد از اين مدت كه جزع او تسكين يافت با حوا نزديكى كرد و حق تعالى شيث را به او بخشيد تنها كه جفتى با او نبود، و نام شيث هبة الله بود، و او اول وصيى بود كه وصيت بسوى او كردند از آدميان در زمين؛ پس بعد از شيث، يافث متولد شد تنها بى آنكه با او جفتى باشد، پس چون هر دو بالغ شدند و خدا خواست كه نسل بسيار شود چنانچه مى بينيد و اينكه بوده باشد آنچه قلم به آن جارى شده است از حرام گردانيدن آنچه حرام كرده است از خواهران بر برادران، خدا فرستاد بعد از عصر روز پنجشنبه حوريه اى را از بهشت كه نامش نزله بود، و امر كرد خدا آدم را كه او را به شيث تزويج نمايد، پس او را به شيث تزويج نمود، پس بعد از عصر روز ديگر حوريه اى از بهشت نازل كرد كه نامش منزله بود، و خدا امر كرد آدم را كه او را به يافث تزويج نمايد، و آدم چنين كرد، پس براى شيث پسرى بهم رسيد و براى يافث دخترى بهم رسيد، و چون هر دو بالغ شدند حق تعالى امر كرد آدم را كه دختر يافث را به پسر شيث تزويج نمايد، و چنين كرد، پس

۱۹۳

متولد شدند برگزيدگان از پيغمبران و مرسلان از نسل ايشان، و معاذ الله چنين باشد كه ايشان مى گويند كه از خواهران و برادران بهم رسيده اند.(1)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى حوريه اى از بهشت بسوى آدم فرستاد پس او را تزويج نمود به يكى از پسرهايش، و به پسر ديگر زنى از جن را تزويج نمود، و هر دو با هم فرزند آوردند، پس آنچه در مردم از جمال و نيكى خلق هست از حوريه است، و آنچه در ايشان از بدى خلق هست از دختر جن است.

و انكار نمود آن حضرت اين را كه آدم دخترانش را به پسرانش تزويج نموده باشد.(2)

و به سند معتبر منقول است كه امام محمد باقرعليه‌السلام پرسيد كه: چه مى گويند مردم در تزويج كردن آدم فرزندانش را؟

راوى گفت: مى گويند حوا در هر شكم براى آدم پسرى و دخترى مى آورد، پس هر پسرى را به دخترى كه از شكم ديگر بود تزويج مى نمود.

حضرت فرمود كه: چنين نبود و ليكن چون هبة الله متولد شد و بزرگ شد، از خدا سؤ ال كرد كه به او زنى بدهد، پس خدا حوريه اى از براى او از بهشت فرستاد و آدم به او تزويج نمود، پس از آن حوريه چهار پسر متولد شد، پس از براى آدم پسرى ديگر متولد شد،و چون بزرگ شد دختر از اولاد جان خواست، و چهار دختر از براى او بهم رسيد، پس پسران شيث اين دختران را خواستند پس هر حسن و جمال كه در ميان اولاد آدم هست از جهت حوريه است، و هر حلمى كه هست از جهت آدمعليه‌السلام است، و هر سبكى و سفاهتى كه هست از جهت جان است، پس چون فرزندان بهم رسيدند حوريه به آسمان رفت.(3)

و به سند معتبر ديگر فرمود كه: از براى آدمعليه‌السلام چهار پسر متولد شد، پس خدا بسوى ايشان چهار نفر از حور العين فرستاد، پس هر يك از ايشان را به يكى از پسرهاى خود داد، و چون فرزندان از ايشان بهم رسيد خدا آن حوريان را به آسمان برد، و به اين چهار

____________________

1- علل الشرايع 18.

2- علل الشرايع 103.

3- تفسير عياشى 1 / 216.

۱۹۴

نفر، چهار نفر از جن تزويج كرد و نسل از ايشان بهم رسيد، پس هر حلمى كه در مردم هست از آدم است، و هر حسن و جمالى كه هست از حور العين است، و هر بد صورتى و بد خلقى كه هست از جن است.(1)

و به سند معتبر منقول است كه سليمان بن خالد به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كرد: فداى تو شوم، مردم مى گويند كه آدمعليه‌السلام دختر خود را به پسر خود تزويج كرد.

فرمود: بلى، مردم چنين مى گويند و ليكن اى سليمان!مگر نمى دانى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر مى دانستم كه آدم دخترش را به پسرش نكاح كرده است هر آينه من زينب را به قاسم نكاح مى كردم و دين آدم را ترك نمى كردم؟

سليمان گفت: فداى تو شوم، ايشان مى گويند: قابيل، هابيل را براى اين كشت كه براى خواهر خود غيرت برد كه به هابيل دادند.

فرمود:اى سليمان!تو هم اين را مى گوئى؟ شرم نمى كنى كه چنين امر قبيحى را براى پيغمبر خدا آدم روايت مى كنى؟!

گفت: فداى تو شوم، پس به چه سبب قابيل، هابيل را كشت؟

فرمود: به سبب آنكه آدم هابيل را وصى خود گردانيده بود.

پس فرمود:اى سليمان!بدرستى كه خدا وحى كرد به آدم كه وصيت و اسم اعظم خدا را به هابيل بدهد. و قابيل از او بزرگتر بود، پس چون قابيل اين را شنيد به خشم آمد و گفت: من اولى و احقم به كرامت و وصيت، پس امر كرد آدم به وحى خدا كه هر يك از ايشان قربانى به درگاه خدا ببرند، چون چنين كردند قربانى هابيل را خدا قبول كرد، پس حسد برد قابيل بر او و او را كشت.

گفت: فداى تو شوم، پس نسل آدم از كجا بهم رسيد؟ آيا بود زنى بغير از حوا و مردى بغير از آدم؟

فرمود:اى سليمان!اول خدا از حوا قابيل را به آدم بخشيد و بعد از او هابيل را، پس

____________________

1 - تفسير عياشى 1 / 215

۱۹۵

چون قابيل بالغ شد حق تعالى براى او زنى از جنيان را ظاهر گردانيد و وحى نمود بسوى آدم كه او را به قابيل تزويج نمايد، پس آدم چنين كرد و قابيل راضى شد به او و قانع شد، و چون هابيل بالغ شد حق تعالى براى او حوريه اى را ظاهر گردانيد و وحى كرد بسوى آدم كه او را به هابيل تزويج نمايد، پس آدم چنين كرد؛ و چون هابيل كشته شد، حوريه حامله بود و پسرى از او متولد شد و آدم او را هبة الله نام كرد، پس خدا وحى كرد بسوى آدم كه: دفع كن بسوى او وصيت و اسم اعظم را، پس از حوا پسرى بهم رسيد و آدم او را شيث نام كرد، و چون بالغ شد خدا حوريه اى فرستاد و وحى كرد به آدم كه او را تزويج نمايد به شيث، و از آن حوريه دخترى بهم رسيد و آدم او را حوره نام كرد، و چون آن دختر بالغ شد آدم او را به هبة الله پسر هابيل تزويج نمود و نسل آدم از ايشان بهم رسيد، پس هبة الله فوت شد و خدا وحى نمود به آدم كه: وصيت و اسم اعظم خدا را و آنچه بر تو ظاهر گردانيده ام از علم پيغمبرى و آنچه به تو تعليم كرده ام از نامها همه را تسليم كن به شيثعليه‌السلام ؛ اين است حديث ايشان اى سليمان.(1)

مترجم گويد: جمع ميان اين احاديث در نهايت اشكال است، و ممكن است كه همه واقع شده و نسل از اين جهات متعدده بعمل آمده باشد.

و در حديث معتبر از ابوحمزه ثمالى منقول است كه حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام فرمود: چون حق تعالى توبه آدم را قبول كرد، با حوا مجامعت كرد و از ايشان مجامعت صادر نشده بود از روزى كه خلق شده بودند مگر در زمين بعد از آنكه توبه آدمعليه‌السلام مقبول شد، و حضرت آدم تعظيم كعبه و نواحى و اطراف كعبه مى نمود، و چون مى خواست كه با حوا مقاربت نمايد، حوا را از حرم بيرون مى برد و در بيرون حرم با او مجامعت مى كرد و غسل مى كردند و داخل حرم مى شدند براى تعظيم حرم، پس بر مى گشتند به نزديك خانه كعبه، پس از براى آدم از حوا بيست فرزند نر و بيست فرزند ماده بهم رسيد كه در هر شكم يك پسر و يك دختر مى آمد، پس اول شكمى كه فرزند آورد حوا، هابيل بود و با او

____________________

1- تفسير عياشى 1 / 312.

۱۹۶

دخترى بود كه اقليما نام كردند، و در شكم دويم، قابيل آمد و با او دخترى بود كه اورا لوزا نام كردند، و لوزا مقبول ترين دختران آدم بود؛ پس چون ايشان بالغ شدند، آدمعليه‌السلام بر ايشان ترسيد كه به فتنه و زنا افتند و ايشان را بسوى خود طلبيد و گفت:اى هابيل!مى خواهم تو را نكاح كنم با لوزا، و اى قابيل! مى خواهم تو را نكاح كنم با اقليما.

قابيل گفت: من به اين راضى نمى شوم، مى خواهى خواهر هابيل را كه بد روست با من نكاح كنى، و خواهر من كه خوش روست به هابيل نكاح كنى؟

آدم گفت: قرعه مى اندازم ميان شما، اگر سهم تو اى قابيل بر لوزا بيرون آيد و سهم تو اى هابيل بر اقليما بيرون آيد هر يك را هر كه به اسم او آمده است به او تزويج خواهم كرد. و هر دو به اين راضى شدند.

پس چون آدم قرعه انداخت سهم هابيل بر لوزا و سهم قابيل بر اقليما بيرون آمد، پس ايشان را به همين نحو كه قرعه از جانب خدا بيرون آمد تزويج كرد، پس نكاح خواهران را بعد از آن حرام كرد.

مردى از قريش حاضر بود، پرسيد كه: فرزندان از ايشان بهم رسيد؟

فرمود: بلى.

گفت: اين فعل گبران است.

فرمود: مجوس اين كار را بعد از آن كردند كه خدا حرام كرده بود.

پس فرمود: اين را انكار مكن، آيا نه چنين بود كه خدا زوجه آدم را از بدن آدم خلق كرد و حلال گردانيد بر او؟ و در شرع ايشان چنين بود و بعد از آن حرام شد.(1)

و در حديث ديگر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: چون قابيل نزاع كرد با هابيل از براى لوزا، آدم ايشان را امر كرد كه هر يك قربانى ببرند و به اين راضى شدند، پس هابيل كه صاحب گوسفندان بود از بهترين گوسفندانش كره و شيرى گرفت، و قابيل كه صاحب زراعت بود از بدترين زراعتش قدرى گرفت، و هر دو به كوه بالا رفتند و هر يك

____________________

1- احتجاج 2 / 142.

۱۹۷

قربانى خود را بر سر كوه گذاشتند، پس آتشى آمد و قربانى هابيل را خورد و قربانى قابيل به حال خود ماند، و آدمعليه‌السلام نزد ايشان نبود و به امر خدا به مكه رفته بود كه زيارت كعبه بكند، پس قابيل گفت: من در دنيا عيش و زندگانى نمى كنم با اين حال كه قربانى تو مقبول شود و قربانى من مقبول نشود، و تو خواهى كه خواهر نيكوى مرا بگيرى و من خواهر زشت رو تو را بگيرم، پس هابيل آن جواب گفت كه خدا در قرآن ياد كرده است و قابيل سنگى بر سر او زد و او را كشت.(1)

و به سند صحيح منقول است كه از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدند كه: نسل از آدم چگونه بهم رسيد؟

فرمود كه: حوا حامله شد به هابيل و خواهر او در يك شكم، و در شكم دوم به قابيل و خواهر او، پس هابيل را به خواهر قابيل و قابيل را به خواهر هابيل تزويج نمود، و بعد از آن نكاح خواهران حرام شد.(2)

مؤ لف گويد: چون اين احاديث موافق روايات اهل سنت است، بر تقيه حمل كرده اند، و روايات سابقه محل اعتمادند.

و از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون خدا آدم را به زمين فرستاد، زوجه اش را با او فرستاد، و شيطان و مار به زمين آمدند و زوجه اى نداشتند، پس شيطان با خود لواط كرد و ذريتش از خودش بهم رسيدند، و همچنين مار؛ و ذريت آدم از زوجه اش بهم رسيد، و خبر داد خدا آدم و حوا را كه مار و ابليس دشمن ايشانند.(3)

مترجم گويد: ممكن است كه تخم گذاشتن شيطان به سبب اين عمل قبيح بوده باشد تا منافات نداشته باشد با آنكه گذشت.

____________________

1- مجمع البيان 2 / 183.

2- قرب الاسناد 366.

3- علل الشرايع 547.

۱۹۸

و اما قصه شهادت هابيلعليه‌السلام :

حق تعالى فرموده است در آيه اى چند كه ترجمه لفظشان اين است:. بخوان بر ايشان خبر دو پسر آرام را به حق و راستى در وقتى كه نزديك بودند قربانى، پس مقبول شد از يكى از ايشان و مقبول نشد از ديگرى، گفت آنكه از او مقبول نشد، البته تو را مى كشم، ديگرى گفت: قبول نمى كند خدا مگر از پرهيزكاران، اگر بگشائى بسوى من دست خود را براى اينكه بكشى مرا، من گشاينده نيستم دست خود را بسوى تو براى اينكه تو را بكشم، بدرستى كه من مى ترسم از خداوندى كه پروردگار عالميان است، من مى خواهم كه برگردى با گناه من و گناه خود، پس بوده باشى از اصحاب آتش جهنم، و اين است جزاى ستمكاران.

پس زينت داد براى او نفس او كشتن برادرش را، پس گرديد از زيانكاران، پس فرستاد خدا غرابى(1) را كه مى كاويد در زمين تا بنمايد به او كه چگونه پنهان كند عورت يا بدن بدبو شده برادر خود را، گفت:اى واى بر من!آيا من عاجز بودم از آنكه بوده باشم مثل اين غراب پس پنهان كنم بدن برادر خود را، پس گرديد از جمله پشيمان شدگان.(2)

و به سند معتبر از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام منقول است كه: چون دو فرزند آدم قربانى به درگاه خدا بردند، يكى بهترين قوچى كه در ميان گوسفندانش بود برد و ديگرى دسته اى از خوشه گندم برد، پس از صاحب گوسفند مقبول شد و او هابيل بود، و از ديگرى كه قابيل بود مقبول نشد، پس در غضب شد قابيل و به هابيل گفت: و الله كه البته تو را مى كشم.

هابيل گفت: خدا قبول نمى كند مگر از پرهيزكاران، تا آخر آنچه گذشت در آيه. پس چون خواست برادرش را بكشد ندانست كه چگونه باشد تا آنكه ابليس عليه اللعنه

____________________

1- غراب به معنى كلاغ

2- سوره مائده : 27 - 31.

۱۹۹

آمد و به او تعليم كرد كه: سرش را در ميان دو سنگ بگذار و بكوب؛ پس چون او را كشت ندانست كه با او چه كند، پس دو كلاغ آمدند و بر يكديگر زدند تا آنكه يكى از آنها ديگرى را كشت پس آن كه زنده بود زمين را گود كرد به چنگال خود و آن كلاغ كشته را دفن كرد، پس قابيل نيز گودى كند و هابيل را دفن كرد، پس اين سنتى شد كه مردگان را دفن كنند. پس قابيل برگشت بسوى پدرش، و چون آدم هابيل را با او نديد پرسيد كه: پسرم را كجا گذاشتى؟

قابيل گفت: مرا نفرستاده بودى كه او را نگاهبانى كنم و محافظمت نمايم.

آدمعليه‌السلام در دل خود يافت آنچه او نموده بود، پس به او گفت: بيا تا برويم به آنجا كه قربانى برديد، چون به محل قربان رسيدند بر آدمعليه‌السلام ظاهر شد كه هابيل كشته شده است، پس لعنت كرد زمينى را كه خون هابيل را قبول كرده بود، و خدا امر كرد آدم را كه لعنت كند قابيل را، و از آسمان ندائى به قابيل رسيد كه: ملعون شدى چنانچه برادر خود را كشتى. و چون آدم زمين را لعنت كرد كه خون هابيل را خورد، ديگر زمين خون كسى را فرو نبرد. پس آدم برگشت و چهل شبانه روز بر هابيل گريست، پس چون جزعش بر او زياد شد، شكايت كرد حال خود را بسوى خدا، پس وحى نمود خدا بسوى او كه: من مى بخشم به تو پسرى كه خلف هابيل باشد، پس متولد از حوا پسر پاكيزه مباركى، و چون روز هفتم شد خدا وحى نمود به او كه:اى آدم!اين پسر هبه اى است كه از من براى تو، پس نام كن او را هبة الله، پس آدمعليه‌السلام او را هبة الله نام كرد.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هابيل راعى گوسفندان بود، قابيل زارع بود، چون هر دو بالغ شدند آدمعليه‌السلام گفت: من مى خواهم كه شما قربانى به درگاه خدا نزديك بريد شايد حق تعالى از شما قبول كند، پس هابيل رفت و بهترين گوسفندى كه در ميان گوسفندانش بود گرفت و براى قربانى آورد از براى محض رضاى خدا و خشنودى پدر خود، و قابيل رفت و خوشه هاى زبون كه در خرمنش مانده بود و گاو

____________________

1- تفسير قمى 1 / 165.

۲۰۰