حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 54554
دانلود: 3179


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54554 / دانلود: 3179
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

نفرت خلق باشند، زيرا كه منافى غرض بعثت ايشان است، پس ممكن است كه اين احاديث موافق روايات و اقوال عامه بر وجه تقيه وارد شده باشد اگر چه به حسب دليل، مشكل است اثبات كردن استحاله اين نوع از امراض منفره كه بعد از ثبوت نبوت و فراغ از تبليغ رسالت باشد، خصوصا هرگاه بعد از آن چنين معجزات در دفع آنها ظاهر شود كه موجب مزيد تشييد امر نبوت ايشان باشد.

اما بعضى از روايات موافق قول ايشان نيز وارد شده است، چنانچه ابن بابويه رحمة الله به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: حضرت ايوبعليه‌السلام هفت سال مبتلا گرديد بى آنكه گناهى از او صادر شده باشد، زيرا كه پيغمبران معصوم و مطهرند، و گناه نمى كنند، و ميل به باطل نمى نمايند، و مرتكب گناه صغيره و كبيره نمى شوند، و فرمود كه: ايوبعليه‌السلام با آن بلاهاى عظيم كه به آنها مبتلا شد بوى بد بهم نرسانيد و قباحتى در صورتش بهم نرسيد و چرك و خون از او بيرون نيامد، و چنان نشد كه كسى او را بيند و از او نفرت نمايد، يا كسى كه او را مشاهده نمايد از او وحشت كند، و كرم در بدنش نيفتاد، و چنين مى كند خدا به هر كه مبتلا گرداند او را از پيغمبران و دوستان كه گراميند نزد او، و مردم كه از او اجتناب مى كردند از فقر و بى چيزى او بود، و از آنكه در نظر ايشان بى قدر شده بود به سبب آنكه جاهل بودند به آن قدر و منزلتى كه او را نزد حق تعالى بود، و گمان مى كردند كه امتداد بليه او از بى مقدارى اوست نزد خدا، و حال آنكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پيغمبران از همه كس بلاى ايشان عظيمتر است، و بعد از ايشان هر كه نيكوتر است بلايش بيشتر است.

و خدا او را مبتلا گردانيد به چنان بلائى كه در نظر مردم سهل شد تا آنكه دعوى خدائى براى او نكنند در وقتى كه معجزات عظيمه از او مشاهده كنند، و حق تعالى نعمتهاى بزرگ به او كرامت فرمايد، و از براى اينكه استدلال كنند بر آنكه ثواب خدا بر دو قسم است: از روى استحقاق بعمل، و از روى اختصاص به بلا. و از براى آنكه حقير نشمارند ضيعفى را به سبب ضعف او، و نه فقيرى را به سبب فقر او، و نه بيمارى را به سبب بيمارى او، و بدانند كه خدا هر كه را مى خواهد بيمار مى كند، و هر كه را مى خواهد شفا مى دهد در هر وقت كه

۵۶۱

خواهد، و به هر نحو كه اراده نمايد، و مى گرداند اين امور را عبرتى براى براى هر كه خواهد، و شقاوتى براى هر كه خواهد، و سعادتى براى هر كه خواهد، و در جميع امور عادل است در قضاى خود، و حكيم است در افعال خود، و نمى كند نسبت به بندگانش مگر آنچه را اصلح داند براى ايشان، و توانائى ايشان به اوست.(1)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: در چهارشنبه آخر ماه مبتلا شد ايوبعليه‌السلام به برطرف شدن مال و فرزندانش.(2)

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ايوبعليه‌السلام هفت سال مبتلا بود بى گناهى.(3)

در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى ايوب را مبتلا نمود بى گناهى، پس صبر كرد تا آنكه او را تعيير و سرزنش كردند، و پيغمبران صبر به سرزنش نمى توانند نمود.(4)

و در حديث ديگر فرمود كه: در ايام بلا عافيت از حق تعالى نطلبيد.(5)

مؤ لف گويد: مفسران در مدت ابتلاى آن حضرت خلاف كرده اند، بعضى هيجده سال گفته اند و بعضى سيزده سال و بعضى هفت سال؛(6) و قول آخر صحيح است چنانچه در احاديث گذشت.

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه چون حق تعالى حضرت ايوبعليه‌السلام را عافيت كرامت فرمود، نظرى كرد بسوى زراعتهاى بنى اسرائيل، پس نظرى كرد بسوى آسمان و عرض كرد:اى خداوند من و سيد من!بنده خود ايوب مبتلا را عافيت كرامت فرمودى، و او زراعت نكرده است و بنى اسرائيل زراعت كرده اند.

____________________

1- خصال 399.

2- عيون اخبار الرضا 1 / 247؛ علل الشرايع 597.

3- علل الشرايع 75؛ قصص الانبياء راوندى 139.

4- علل الشرايع 76؛ قصص الانبياء راوندى 139.

5- قصص الانبياء راوندى 139.

6- مجمع البيان 4 / 478؛ تفسير ابن كثير 4 / 37؛ تفسير بيضاوى 3 / 124.

۵۶۲

حق تعالى بسوى او وحى نمود كه: كفى از كيسه خود بردار و بر زمين بپاش و در آن كيسه نمك بود - پس ايوب كفى از نمك گرفت و بر زمين پاشيد، پس اين عدس بيرون آمد، يا نخود بيرون آمد.(1) و ظاهر حديث آن است كه اين دانه پيشتر نبود و به بركت آن حضرت بهم رسيد.

و در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى مؤ من را به هر بلائى مبتلا مى گرداند و به هر نوع مرگى مى ميراند اما او را به برطرف شدن عقل مبتلا نمى گرداند، آيا نمى بينى ايوب را كه خدا چگونه مسلط گردانيد شيطان را بر مال و فرزندان و اهل و بر همه چيز او، و مسلط نگردانيد او را بر عقل او، و عقل را براى او گذاشت كه اعتقاد به وحدانيت خدا بكند و او را به يگانگى بپرستد.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: در قيامت زن صاحب حسنى را بياورند كه به حسن و جمال خود به گناه افتاده باشد، پس گويد: پروردگارا!خلقت مرا نيكو كردى و به اين سبب من به گناه مبتلا شدم. حق تعالى فرمايد كه مريمعليها‌السلام را بياورند، پس فرمايد: تو نيكوترى يا مريم! به او چنين حسنى دادم و فريب نخورد به حسن و جمال خود.

پس مرد مقبولى را بياورند كه به حسن و قبول خود به گناه مبتلا شده باشد، پس گويد: خداوندا!مرا صاحب جمال آفريدى و زنان بسوى من مايل گرديدند و مرا به زنا انداختند. پس يوسفعليه‌السلام را بياورند و به او بگويند: تو نيكوتر بودى يا يوسف!ما او را حسن داديم و فريب زنان نخورد.

پس بياورند صاحب بلائى را كه به سبب بلاى خود معصيت پروردگار خود كرده باشد، پس گويد: خداوندا!بلا را بر من سخت كردى تا آنكه به گناه افتادم. پس ايوبعليه‌السلام را بياورند و بگويند: آيا بلاى تو شديدتر بود يا بلاى او؟ ما او را به چنين بلائى مبتلا كرديم و مرتكب گناه نشد.(3)

____________________

1- كافى 6 / 343؛ محاسن 2 / 308.

2- كافى 2 / 256.

3- كافى 8 / 228.

۵۶۳

و حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام فرمود كه: مردم سه خصلت را از سه كس آموختند: صبر را از ايوبعليه‌السلام و شكر را از نوحعليه‌السلام ، و حسد را از فرزندان يعقوب.(1)

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى روزى ثنا كرد بر ايوبعليه‌السلام كه: من هيچ نعمت به او عطا نكردم مگر آنكه شكر او زياده شد!شيطان عرض كرد: اگر بلا بر او مسلط فرمائى آيا صبر او چون باشد؟

پس خدا او را مسلط نمود بر شتران و غلامان او، و همه را هلاك كرد بغير از يك غلام كه به نزد ايوب آمد و گفت:اى ايوب!شتران و غلامان تو همه مردند.

فرمود: حمد مى كنم خداوندى را كه عطا كرد، و حمد مى كنم خداوندى را كه گرفت.

پس شيطان گفت: او اسبان را دوست تر مى دارد. پس بر آنها مسلط شد، همه را هلاك كرد.

ايوبعليه‌السلام فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه داد، و حمد و سپاس خداوندى را كه گرفت.

و همچنين گاوها و گوسفندان و مزرعه ها و اهل و فرزندان او همه را هلاك نمود، و هر يك را كه هلاك مى كرد ايوبعليه‌السلام چنين شكر مى كرد، تا آنكه بيمارى شديدى بهم رسانيد و مدتها كشيد و در هر حال شكر مى كرد تا آنكه او را به گناه سرزنش كردند، پس به جزع آمد و دعا كرد تا حق تعالى او را شفا بخشيد و هر قليل و كثير كه از آن حضرت تلف شده بود به او برگردانيد.(2)

و ابن بابويه رحمة الله از وهب بن منبه روايت كرده است كه: ايوبعليه‌السلام در زمان يعقوبعليه‌السلام بود و داماد او بود، زيرا كه اليا دختر يعقوب در خانه او بود، و پدرش از آنها بود كه به ابراهيمعليه‌السلام ايمان آورده بودند، و مادر او دختر لوطعليه‌السلام بود. و چون بلا بر ايوبعليه‌السلام از همه جهت مستحكم گرديد زنش صبر كرد بر محنت آن حضرت و ترك خدمت او نكرد،

____________________

1- عيون اخبار الرضا 2 / 45؛ و نزديك به اين مضمون در صحيفة الامام الرضا عليه السلام 257.

2- قصص الانبياء راوندى 139.

۵۶۴

پس شيطان حسد برد بر ملازمت زن ايوب بر خدمت او و به نزدش آمد و گفت: آيا تو خواهر يوسف صديق نيستى؟

گفت: بلى.

آن ملعون گفت: پس چيست اين مشقت و بلا كه من شما را در آن مى بينم؟

آن عالمه صابره در جواب فرمود: خدا به ما چنين كرده است كه ما را ثواب دهد به فضل خود!و در وقتى كه عطا كرد، به فضل خود عطا كرد، پس گرفت تا ما را امتحان فرمايد و ثواب دهد، آيا ديده اى انعام كننده اى بهتر از او؟ پس بر عطاى او شكر مى كنم او را، و بر ابتلاى او حمد مى گويم او را، پس جمع كرد براى ما دو فضيلت را با هم: مبتلا گردانيده است ما را تا صبر كنيم، و نمى يابيم بر صبر قوتى مگر به يارى و توفيق او، پس او را است حمد و منت بر نعمت ما و بلاى ما.

شيطان گفت: خطاى بزرگى كرده اى!بلاى شما براى اين نيست. و شبهه اى چند بر او القا كرد و همه را او دفع كرد و برگشت بسوى ايوبعليه‌السلام به سرعت و قصه را به آن حضرت نقل كرد.

ايوبعليه‌السلام فرمود: آن شخص شيطان است، و او حريص است بر كشتن من، به خدا سوگند خورده ام كه تو را صد چوب بزنم اگر خدا مرا شفا دهد براى آنكه گوش به سخن او داده اى.

پس چون شفا يافت دسته اى از تركه هاى باريك گرفت از درختى كه آن را ثمام مى گفتند، و يك مرتبه همه را بر او زد تا مخالف سوگند خود نكرده باشد.

و عمر حضرت ايوبعليه‌السلام در وقتى كه بلا به آن حضرت رسيد هفتاد و سه سال بود، پس حق تعالى هفتاد و سه سال ديگر بر عمر او افزود.(1)

مؤ لف گويد: آنچه در علت قسم ياد كردن ايوبعليه‌السلام پيشتر گذشت، آن محل اعتماد است اگر چه ممكن است كه هر دو واقع شده باشد.

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 141.

۵۶۵

۵۶۶

باب دوازدهم: در قصه هاى حضرت شعيبعليه‌السلام

۵۶۷
۵۶۸

در نسب آن حضرت خلاف است: بعضى گفته اند شعيب فرزند نوبه فرزند مدين فرزند ابراهيمعليه‌السلام است؛ بعضى گفته اند اسم پدر آن حضرت نويب است؛ بعضى گفته اند شعيب پسر ميكيل پسر سيحب پسر ابراهيمعليه‌السلام است، و مادر ميكيل دختر لوطعليه‌السلام بود؛(1) بعضى گفته اند اسم آن حضرت يثرون است و فرزند صيقون فرزند عنقا فرزند ثابت فرزند مدين فرزند ابراهيم است؛ بعضى گفته اند از اولاد ابراهيم نبوده است بلكه از اولاد كسى بود كه ايمان به ابراهيمعليه‌السلام آورده بود.(2)

حق تعالى در سوره اعراف مى فرمايد:. فرستاديم بسوى اهل شهر مدين برادر ايشان شعيب را، گفت:اى قوم!عبادت كنيد خدا را، نيست شما را خدائى بجز او، بتحقيق كه آمده است بسوى شما حجت واضحه از جانب پروردگار شما، پس تمام بدهيد كيل و ترازو را، كم مكنيد از مردم چيزهاى ايشان را و افساد منمائيد در زمين بعد از آنكه خدا آن را به اصلاح آورده است، اين بهتر است براى شما اگر ايمان و اعتقاد داريد. و منشينيد بر سر راهى كه تهديد كنيد و منع نمائيد از راه خدا كسى را كه اراده ايمان به خدا داشته باشد، و اگر خواهيد كه راه خدا را به مردم باطل بنمائيد. و به ياد آوريد وقتى را كه اندك بوديد پس خدا شما را بسيار گردانيد، و نظر كنيد كه چگونه بود عاقبت افسادكنندگان، و اگر بوده باشد كه طايفه اى از شما ايمان آورند به آنچه من فرستاده شده ام به آن، و طايفه اى ايمان نياورند، پس صبر كنيد تا خدا حكم كند در ميان ما و او، كه خدا بهترين حكم

____________________

1- مجمع البيان 2 / 447، و در آن ((توبه )) بجاى ((نوبه )) و ((يشحب )) بجاى ((سيحب )) آمده است

2- كامل ابن اثير 1 / 157، و در آن ((ضيعون )) به جاى ((صيقون )) آمده است

۵۶۹

كنندگان است.

گفتند بزرگان و سركرده ها از قوم او كه تكبر مى كردند از قبول حق: البته تو را بيرون مى كنيم اى شعيب و آنها را كه ايمان آورده اند با تو از قريه ما، مگر آنكه برگرديد در ملت ما.

شعيب گفت: هر چند ما نمى خواهيم ما را بسوى ملت خود بر مى گردانيد؟ بتحقيق كه افتراى دروغ بر خدا بسته خواهيم بود اگر داخل شويم در ملت شما بعد از آنكه خدا ما را نجات داده است از آن، و ما را نيست كه برگرديم به آن دين باطل بدون فرموده خدا، علم پروردگار ما به همه چيز احاطه كرده است، بر خدا توكل كرديم، خداوندا!حكم كن ميان ما و ميان قوم ما به حق و تو بهترين حكم كنندگانى.

و گفتند آن گروه كه كافر شده بودند از قوم او: اگر متابعت كنيد شعيب را البته خواهيد بود زيانكاران. پس گرفت ايشان را زلزله و صبح كردند در خانه خود مردگان، آنها كه تكذيب كردند شعيب را گويا هرگز در آن خانه ها نبودند، آنها كه شعيب را تكذيب كردند زيانكاران بودند، پس پشت كرد شعيب از ايشان و فرمود:اى قوم!بتحقيق كه به شما رسانيدم رسالتهاى پروردگار خود را، و نصيحت كردم شما را، پس چگونه تاءسف خورم و اندوهناك باشم براى گروهى كه كافر بودند.(1)

و در سوره هود فرموده است:. فرستاديم بسوى مدين برادر ايشان شعيب را، فرمود:اى گروه!بپرستيد خدا را، نيست شما را خدائى بجز او، و كم مكنيد كيل و ترازو را، بدرستى كه من شما را مى بينم به خير و در نعمت و فراوانى، و بدرستى كه مى ترسم بر شما عذاب روزى را كه احاطه كند به شما. و اى قوم من!تمام بدهيد حق مردم را در كيل و ترازو، و به عدالت و راستى، و كم مكنيد از مردم حقوق ايشان را، و سعى مكنيد در زمين به فساد، كه مال حلال بهتر است براى شما اگر ايمان داريد، و من نيستم حفظ كننده بر شما بلكه بر من نيست مگر تبليغ رسالت.

____________________

1- سوره اعراف : 85 - 93.

۵۷۰

قوم او گفتند:اى شعيب!آيا نماز تو امر مى كند تو را كه ما ترك كنيم آنچه پدران ما مى پرستيده اند، يا آنكه بكنيم در مالهاى خود آنچه خواهيم؟ بدرستى كه تو بردبار و رشيدى.

شعيب فرمود:اى قوم من!خبر دهيد مرا كه اگر من بر بينه اى از پروردگار خود باشم از پيغمبرى و علم و كمالات و روزى داده است مرا از فضل خود روزى نيكو، آيا سزاوار است كه خيانت كنم در وحى او، و رسالت او را به شما نرسانم؟ و آنچه شما را نهى از آن مى كنم غرض من مخالفت شما نيست، و نيست عرض من مگر اصلاح حال شما تا توانم، و نيست توفيق من مگر به خدا، بر او توكل كرده ام و بسوى او بازگشت مى كنم.اى قوم من!مبادا معانده اى كه با من مى كنيد سبب شود كه برسد به شما مثل آنچه رسيد به قوم نوح يا قوم هود يا صالح، و قوم لوط از شما دور نيستند، از احوال ايشان پند بگيريد و طلب آمرزش كنيد از پروردگار خود، پس توبه كنيد بسوى او، بدرستى كه پروردگار من رحيم و مهربان است.

گفتند:اى شعيب!ما نمى فهميم بسيارى از آنچه تو مى گوئى، و بدرستى كه ما تو را در ميان خود ضعيف مى بينيم، و اگر رعايت قبيله تو مانع نبود، تو را سنگسار مى كرديم، و تو بر ما عزيز نيستى.

شعيب گفت:اى قوم من!آيا قبيله من بر شما عزيزترند از خدا؟!پس خدا را پشت انداخته ايد و از او هيچ بيم و حذر نداريد، بدرستى كه پروردگار من علمش محيط است به آنچه شما مى كنيد، و اى قوم من!بكنيد بر اين حال كه داريد هر چه خواهيد، بدرستى كه من مى كنم آنچه از جانب خدا ماءمور به آن شده ام، بزودى خواهيد دانست كه كيست آنكه مى آيد بسوى او عذابى كه او را به خزى و مذلت ابدى افكند، و كيست آنكه دروغ گفته است، شما انتظار بكشيد كه من نيز با شما انتظار مى كشم.

و چون آمد امر به عذاب ايشان، نجات داديم شعيب را و آنها كه به او ايمان آورده بودند به رحمت خود، و گرفت آن ستمكاران را صداى مهيبى پس گرديدند در خانه هاى

۵۷۱

خود مردگان، گويا هرگز در آن خانه ها نبوده اند.(1)

و در سوره شعرا فرموده است كه:. تكذيب كردند اصحاب بيشه پيغمبران را و قوم شعيبعليه‌السلام را اصحاب بيشه فرموده است، زيرا كه در بيشه و درختستانى ساكن بودند در وقتى كه شعيبعليه‌السلام به ايشان گفت كه: آيا از عذاب خدا نمى پرهيزيد؟ بدرستى كه من از براى شما رسول امينم، پس بترسيد از خدا و اطاعت كنيد مرا، و سؤ ال نمى كنم از شما بر رسالت خود مزدى، نيست اجر من مگر بر پروردگار عالميان، تمام بدهيد كيل را و مباشيد از كم كنندگان كيل، و وزن كنيد به ترازوى درست، و كم مكنيد چيزهاى مردم را، و سعى مكنيد در زمين به فساد، و بترسيد از خداوندى كه خلق كرده است شما را و خلايق پيش از شما را.

قوم او گفتند: نيستى مگر از آنها كه به جادو ديوانه شده اند، و نيستى تو مگر بشرى مثل ما، و ما گمان نمى كنيم تو را مگر از دروغگويان، پس فرود آور از براى ما پاره اى چند از آسمان را اگر هستى از راستگويان.

گفت: پروردگار من داناتر است به آنچا شما مى كنيد.

پس تكذيب او كردند، پس گرفت ايشان را عذاب روز ابر، بدرستى كه بود عذاب روز بزرگ.(2)

بدان كه مشهور ميان مفسران آن است كه چون تكذيب شعيبعليه‌السلام را قوم او به نهايت رسانيدند، حق تعالى بر ايشان گرماى شديدى فرستاد كه نفسهاى ايشان را گرفت، و چون داخل خانه ها شدند آن گرما در خانه هاى ايشان داخل شد، و نه سايه فايده مى بخشيد ايشان را و نه آب، و از گرما بريان شدند، پس حق تعالى ابرى بر ايشان فرستاد پس همگى از شدت گرما به آن ابر پناه بردند، و چون در زير ابر جمع شدند ابر بر ايشان آتش باريد و زمين در زير ايشان بلرزيد تا ايشان سوختند و خاكستر شدند.(3)

____________________

1- سوره هود: 84 - 95.

2- سوره شعراء: 176 - 189.

3- مجمع البيان 2 / 450؛ تفسير ابن كثير 3 / 298؛ تفسير روح المعانى 5 / 7.

۵۷۲

و جمعى از مفسران گفته اند كه حضرت شعيب بر دو طايفه مبعوث شد: يك مرتبه بر اهل مدين مبعوث شد و ايشان به صداى مهيب كه موجب زلزله زمين گرديد هلاك شدند، و بعد از آن بر اهل بيشه مبعوث گرديد و ايشان به ابر صاعقه بار سوختند.(1)

و به سند معتبر از حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام منقول است كه: اول كسى كه كيل و ترازو ساخت، حضرت شعيب پيغمبر بود كه به دست خود ساخت، پس قوم او كيل مى كردند و حق مردم را تمام مى دادند، پس بعد از آن شروع كردند در كم كردن كيل و ترازو و دزدى، پس ايشان را زلزله گرفت و به آن معذب گرديدند تا هلاك شدند.(2)

و ابن بابويه و قطب راوندى رحمة الله عليهما به سند خود از ابن عباس و وهب بن منبه روايت كرده اند كه: حضرت شعيب و ايوب و بلعم بن باعو را از فرزندان گروهى بودند كه ايمان آوردند به حضرت ابراهيم در روزى كه از آتش نمرود نجات يافت، و با او هجرت كردند به شام، پس دختران لوطعليه‌السلام را به ايشان تزويج كرد، پس هر پيغمبرى كه پيش از فرزندان يعقوبعليه‌السلام و بعد از ابراهيمعليه‌السلام بود از نسل اين جماعت بودند. و حق تعالى شعيبعليه‌السلام را بر اهل مدين فرستاد به پيغمبرى، و آنها از قبيله حضرت شعيب نبودند، و پادشاه جبارى بر ايشان حاكم بود كه هيچيك از پادشاهان عصر او تاب مقاومت او نداشتند، و آن گروه با كفر به خدا و تكذيب پيغمبر خدا كم مى كردند كيل و وزن را هرگاه از براى ديگرى كيل و وزن مى كردند و از براى خود تمام مى گرفتند. و پادشاه، ايشان را امر مى كرد به حبس كردن طعام و كم نمودن كيل و وزن.

شعيبعليه‌السلام چندان كه ايشان را موعظه كرد سودى نبخشيد، تا آنكه آن پادشاه شعيبعليه‌السلام را و آنها را كه به او ايمان آورده بودند از آن شهر بيرون كرد.

پس خدا گرما و ابر سوزنده بر ايشان فرستاد كه ايشان را بريان كرد، و نه روز در آن عذاب ماندند كه آب ايشان به مرتبه اى گرم شد كه نمى توانستند آشاميد، پس رفتند بسوى

____________________

1- مجمع البيان 2 / 450؛ تفسير فخر رازى 24 / 164؛ تفسير بغوى 2 / 182.

2- قصص الانبياء راوندى 142.

۵۷۳

بيشه اى كه نزديك ايشان بود، پس خدا ابر سياهى بر ايشان بلند كرد، چون همه در سايه ابر جمع شدند آتشى از آن ابر بر ايشان فرستاد كه همه را سوخت و احدى از ايشان نجات نيافت.

و هرگاه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شعيب مذكور مى شد مى فرمود كه: او خطيب پيغمبران خواهد بود در روز قيامت.

و چون قوم شعيبعليه‌السلام هلاك شدند، او با جمعى كه به او ايمان آورده بودند رفتند بسوى مكه و در آنجا ماندند تا به رحمت الهى واصل شدند.

و در روايت ديگر كه صحيحتر است آن است كه: برگشت شعيبعليه‌السلام از مكه بسوى مدين و در آنجا اقامت نمود تا آنكه موسىعليه‌السلام به نزد او رفت.(1)

و ابن عباس روايت كرده است كه: عمر شعيبعليه‌السلام دويست و چهل و دو سال بود.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى از عرب مبعوث نگردانيد مگر پنج پيغمبر: هود و صالح و اسماعيل و شعيب و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(3)

و از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: شعيبعليه‌السلام قوم خود را بسوى خدا خواند تا آنكه پير شد و استخوانهايش باريك شد،پس مدتى از ايشان غايب شد و به قدرت الهى جوان بسوى ايشان برگشت و ايشان را بسوى خدا خواند، ايشان گفتند: در وقتى كه پير بودى سخن تو را باور نداشتيم، چگونه امروز باور داريم كه جوانى؟!(4)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت شعيبعليه‌السلام كه: من عذاب مى كنم از قوم تو صد هزار كس را: چهل هزار كس از بدان ايشان را و شصت هزار كس از نيكان ايشان را.

شعيبعليه‌السلام گفت: پروردگارا!نيكان را براى چه عذاب مى كنى؟!

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 146.

2- قصص الانبياء راوندنى 146.

3- قصص الانبياء راوندى 145.

4- قصص الانبياء راوندى 145.

۵۷۴

حق تعالى وحى نمود: براى آنكه مداهنه كردند با اهل معاصى، و نهى از منكر نكردند، و از براى غضب من غضب نكردند.(1)

و از حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: شعيبعليه‌السلام از محبت خدا آنقدر گريست كه نابينا شد، پس خدا ديده اش را به او برگردانيد، باز آنقدر گريست كه نابينا شد، و باز او را بينا كرد، تا سه مرتبه، پس در مرتبه چهارم حق تعالى به او وحى فرستاد كه:اى شعيب!تا كى گريه خواهى كرد؟!اگر از ترس جهنم گريه مى كنى تو را از آن امان دادم، و اگر از شوق بهشت است، آن را بر تو مباح كردم.

شعيب گفت:اى خداوند من و سيد من!تو مى دانى كه گريه من از ترس جهنم و شوق بهشت نيست، و ليكن محبت تو در دلم قرار گرفته است، و از شوق لقاى تو گريه مى كنم. پس حق تعالى به او وحى فرستاد كه: من به اين سبب كليم خود موسى بن عمرانعليه‌السلام را بسوى تو مى فرستم كه تو را خدمت كند.(2)

و به سند معتبر از سهل بن سعيد منقول است كه گفت: هشام بن عبدالملك مرا فرستاد كه چاهى بكنم در رصافه، چون دويست قامت كنديم سر مردى پيدا شد، چون اطرافش را كنديم ديديم كه مردى است بر روى سنگى ايستاده و جامه هاى سفيد پوشيده است، و دست راستش را بر سرش گذاشته است و بر روى ضربتى كه بر سرش زده بودند، هرگاه دستش را از آن موضع بر مى داشتيم خون جارى مى شد، چون دستش را رها مى كرديم بر روى ضربت مى گذاشت خون بند مى شد!!و در جامه اش نوشته بود كه: منم شعيب بن صالح، كه پيغمبر خدا شعيب مرا به رسالت فرستاد بسوى قومش، پس ضربتى بر من زدند و مرا در اين چاه انداختند و خاك بر روى من ريختند.

چون اين قصه را به هشام نوشتيم در جواب آن نوشت كه: چاه را پر كنيد چنانچه پيشتر بود و در جاى ديگر چاه بكنيد.(3)

____________________

1- كافى 5 / 56.

2- علل الشرايع 57؛ تفسير برهان 3 / 225.

3- قصص الانبياء راوندى 142؛ خرايج 3 / 1167 با اختصار

۵۷۵

۵۷۶

باب سيزدهم: در بيان قصص حضرت موسى و حضرت هارونعليهما‌السلام است و در آن چند فصل است

۵۷۷
۵۷۸

فصل اول: در بيان نسب و فضايل و بعضى ازاحوال ايشان است

جمعى از مفسران و مورخان ذكر كرده اند كه: حضرت موسى پسر عمران پسر يصهر پسر قاهث پسر لاوى پسر يعقوبعليه‌السلام است، و هارون برادر او بود از مادر و پدر،(1) و در اسم مادر ايشان خلاف كرده اند: بعضى گفته اند نحيب بود، و بعضى گفته اند افاحيه بود، و بعضى بوخاييد گفته اند،(2) و مشهور قول اخير است.

و در باب اول گذشت كه نقش نگين انگشتر موسىعليه‌السلام دو كلمه بود كه از تورات اشتقاق كرده بودند: اصبر توجر، اصدق تنج يعنى: صبر كن تا اجر بيابى و راست بگو تا نجات بيابى.(3)

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه حق تعالى از پيغمبران چهار پيغمبر را از براى شمشير و جهاد اختيار كرد: ابراهيم و داود و موسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و از خانه آباده ها چهار خانه آباده را اختيار كرد، زيرا كه در قرآن فرموده است: بدرستى كه خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان.(4)(5)

____________________

1- عرائس المجالس 166؛ كامل ابن اثير 1 / 169.

2- بحارالانوار 13 / 5، و در آن ((نخيب )) به جاى ((نحيب )) است

3- امالى شيخ صدوق 370؛ عيون اخبار الرضا 2 / 55؛ مكارم الاخلاق 90.

4- سوره آل عمران : 33.

5- خصال 225.

۵۷۹

و به سند حسن از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون در شب معراج مرا به آسمان پنجم بردند مردى ديدم در سن كهولت، نه جوان و نه بسيار پير، در نهايت عظمت بود، و چشمهاى بزرگ داشت، و در دور او گروه بسيارى از امت او بودند، پس از جبرئيلعليه‌السلام پرسيدم كه: اين كيست؟

گفت: آن است كه در ميان قوم خود محبوب بود، هارون پسر عمران.

پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرد، و من از براى او استغفار كردم و او از براى من استغفار كرد، پس بالا رفتيم به آسمان ششم، در آنجا مرد گندمگون بلند قامتى ديدم كه اگر دو پيراهن مى پوشيد موهاى بدنش از هر دو بيرون مى آمد، و شنيدم كه مى گفت: بنى اسرائيل گمان مى كنند كه من گرامى ترين فرزندان آدمم نزد خدا، و اين مردى است نزد خدا گرامى تر از من.

پرسيدم از جبرئيل كه: اين كيست؟

گفت: برادرت موسى بن عمران.

پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرد، من براى او استغفار كردم و او براى من استغفار كرد.(1)

در روايتى از حضرت امام حسنعليه‌السلام منقول است كه: عمر موسىعليه‌السلام دويست و چهل سال بود، ميان او و ابراهيمعليه‌السلام پانصد سال بود.(2)

و در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه در تفسير قول حق تعالى: روزى كه بگريزد مرد از برادرش و مادرش و پدرش و زنش و فرزندانش،(3) فرمود: آن كه از مادرش مى گريزد، موسىعليه‌السلام است.(4) ابن بابويه گفته

____________________

1- تفسير قمى 2 /8.

2- تفسير قمى 2 / 270.

3- سوره عبس : 34 36.

4- علل الشرايع 596؛ عيون اخبار الرضا 1 / 245.

۵۸۰