حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 54549
دانلود: 3179


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54549 / دانلود: 3179
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

خدا سؤ ال نكرد مگر نانى كه بخورد، زيرا كه در آن مدت سبزه زمين را مى خورد و سبزى گياهها از پوست شكمش ديده مى شد از بسيارى لاغرى او.

چون دختران شعيبعليه‌السلام به نزد پدر خود برگشتند به ايشان گفت: امروز زود برگشتيد؟ ايشان قصه موسىعليه‌السلام را به پدر خود نقل كردند، شعيبعليه‌السلام به يكى از آن دو دختر گفت كه: برو آن مرد را كه از براى شما آب كشيد با خود بياور تا مزد آب كشيدن او را بدهم.

پس آمد آن دختر بسوى موسى با نهايت حيا و گفت: پدرم تو را مى خواند كه مزد دهد تو را براى اجر آب كشيدن از براى ما.

پس موسىعليه‌السلام برخاست و با او به جانب خانه شعيبعليه‌السلام روانه شد، و چون باد بر جامه هاى آن دختر مى پيچيد و حجم بدنش ظاهر مى شد، موسىعليه‌السلام به او گفت كه: از عقب من بيا و مرا راهنمائى كن، كه من از گروهى هستم كه ايشان نظر در عقب زنان نمى كنند.

چون موسىعليه‌السلام شعيبعليه‌السلام را ملاقات كرد و قصه هاى خود را براى او نقل كرد، شعيب گفت: مترس، نجات يافتى از گروه ظالمان.

پس يكى از دختران شعيب گفت:اى پدر!او را اجاره كن كه بهتر كسى است كه اجاره مى كنى كه توانا و امين است.

شعيب گفت: توانائى و قوت او را به كشيدن دلو به تنهائى دانستى، امانت او را به چه چيز دانستى؟

گفت: به آنكه راضى نشد كه من پيش روى او راه روم كه مبادا نظرش بر عقب من بيفتد.

پس شعيبعليه‌السلام به موسىعليه‌السلام گفت كه: من مى خواهم كه يكى از دو دختر خود را به نكاح تو درآورم به صداق آنكه اجير من باشى در مدت هشت سال، و اگر ده سال را تمام كنى اختيار با تو است، و نمى خواهم كه بر تو دشوار كنم، و بزودى مرا خواهى يافت اگر خدا خواهد از شايستگان.

۶۰۱

پس موسىعليه‌السلام گفت: اين است شرط ميان من و تو، هر يك از دو وعده را تمام كنم بر من تعدى نخواهد بود، اگر خواهم ده سال بكنم و اگر خواهم هشت سال بكنم، و خدا بر آنچه مى گوئيم وكيل و گواه است.

از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: كدام وعده را بعمل آورد؟

فرمود كه: ده سال را.

پرسيدند: پيش از تمام شدن وعده، زفاف شد يا بعد از آن؟

فرمود: پيشتر.

پرسيدند كه: اگر شخصى زنى را خواستگارى نمايد و از براى پدرش شرط كند اجاره دو ماه را، آيا جايز است؟

فرمود كه: موسىعليه‌السلام مى دانست كه شرط را تمام خواهد كرد، اين مرد چگونه مى داند كه خواهد ماند تا شرط را تمام كند؟

پرسيدند كه: شعيبعليه‌السلام كدام دختر را به عقد او درآورد؟

فرمود: آن دختر را كه رفت موسىعليه‌السلام را آورد و به پدر گفت: او را اجاره بگير كه او توانا و امين است.

چون موسىعليه‌السلام مدت ده سال را تمام كرد، به شعيبعليه‌السلام گفت كه: ناچار است مرا كه برگردم بسوى وطن خود و مادر خود و اهل بيت خود، پس چه چيز به من خواهى داد؟ شعيبعليه‌السلام گفت: هر گوسفند ابلقى كه امسال از گوسفندان من بهم رسد از توست.

پس حضرت موسى چون خواست كه گوسفندان نر را بر ماده بجهاند، عصاى خود را ابلق كرد و بعضى از پوست آن را كند و بعضى را گذاشت و در ميان گله گوسفند عصا را نصب كرد و عباى ابلقى بر روى آن انداخت و بعد از آن گوسفندان را بر ماده جهانيد، پس در آن سال آن گوسفندان هر بره كه كه آوردند ابلق بود. چون سال تمام شد، حضرت موسى زن خود را با گوسفندان برداشت و بيرون آمد و شعيبعليه‌السلام توشه داد ايشان را، و در وقت بيرون آمدن به شعيب گفت كه: عصائى از تو مى خواهم كه با من باشد و عصاهاى پيغمبران همه به او ميراث رسيده بود و در خانه

۶۰۲

گذاشته بود پس گفت به حضرت موسى كه: داخل اين خانه شو و يك عصا بردار. چون داخل خانه شد عصاى نوحعليه‌السلام و ابراهيمعليه‌السلام جست و حركت كرد و به دست او آمد، چون آن عصا را به نزد شعيبعليه‌السلام آورد گفت: اين را برگردان و ديگرى را بردار. چون آن عصا را برد و در ميان عصاها گذاشت و خواست كه ديگرى را بردارد باز همان عصا حركت كرد و به دست او درآمد، تا آنكه سه مرتبه چنين شد!شعيب چون اين حال را مشاهده كرد گفت: ببر اين عصا را كه خدا تو را به اين عصا مخصوص گردانيده است.

پس متوجه مصر گرديد و در اثناى راه به بيابانى رسيد، در شب تارى بود و باد و سرماى عظيم او را و اهلش را فرا گرفت، پس موسىعليه‌السلام نظر كرد و آتشى از دور مشاهده كرد، چنانچه حق تعالى در قرآن فرموده است كه: چون تمام كرد موسى مدت اجاره را و روانه شد با اهل بيت خود، ديد از جانب كوه طور آتشى، گفت مر اهل خود را كه: مكث كنيد، من ديدم آتشى، شايد بياورم براى شما از آن آتش خبرى، يا پاره اى از آن آتش شايد كه گرم شويد.(1)

پس رو به جانب آتش روانه شد، ناگاه درختى ديد كه آتش در آن مشتعل گرديده بود، چون نزديك رفت كه آتش بگيرد، آتش به جانب او ميل كرد، پس بترسيد و گريخت، و آتش بسوى درخت برگشت، چون نظر كرد و ديد كه آتش برگشت باز متوجه درخت شد و باز آتش رو به او شعله كشيد و او گريخت، تا آنكه سه مرتبه چنين شد و در مرتبه سوم گريخت و رو به عقب نكرد.

پس حق تعالى او را ندا كرد كه:اى موسى!منم خداوندى كه پروردگار عالميانم.

موسىعليه‌السلام گفت: چه دليل هست بر اين؟

حق تعالى فرمود كه: چيست آنچه در دست راست توست اى موسى؟

گفت: اين عصاى من است.

فرمود: بيانداز آن را.

____________________

1- سوره قصص : 29.

۶۰۳

چون عصا را انداخت، مارى شد. پس موسى ترسيد و گريخت، پس خدا او را ندا كرد كه: بگير آن را و مترس، بدرستى كه از ايمنانى، و داخل كن دست خود را در گريبان خود كه چون بيرون آورى سفيد و نورانى خواهد بود بى علتى و مرضى زيرا كه موسىعليه‌السلام سياه رنگ بود چون دست را از گريبان بيرون آورد عالم به نور آن روشن شد، پس خدا فرمود: اين دو معجزه است و دليل بر حقيت تو، بايد كه بروى بسوى فرعون و قوم او، بدرستى كه ايشان گروهى اند فاسقان.

موسى گفت: پروردگارا!من از ايشان آدمى كشته ام و مى ترسم كه ايشان مرا بكشند، و برادر من هارون زبانش از من فصيحتر است، پس او را با من بفرست كه معين و ياور من باشد و مرا تصديق نمايد در اداى رسالت، بدرستى كه من مى ترسم كه مرا تكذيب كنند. حق تعالى فرمود كه: بزودى قوى خواهم كرد بازوى تو را به برادر تو هارون، و قرار خواهم داد براى شما سلطنت و قوت و برهانى، پس ضرر ايشان به شما نخواهد رسيد به سبب آيات و معجزاتى كه من به شما داده ام، شما و هر كه متابعت شما كند غالب خواهيد بود.(1)

مؤ لف گويد: از جمله شبهه ها كه جماعتى به خطا و گناه پيغمبران قائل شده اند و وارد ساخته اند قصه كشتن موسىعليه‌السلام است آن قبطى را، و گفته اند كه: اگر كشتن آن مرد جايز نبود پس موسى گناه نموده است، و اگر جايز بود چرا موسى بعد از آن گفت كه: اين عمل شيطان بود؟ و چرا گفت: پروردگارا!من ظلم كردم بر نفس خود، پس بيامرز مرا؟ و چرا در وقتى كه فرعون به او اعتراض كرد و گفت: كردى آن كار را كه كردى و از كافران بودى، موسى فرمود: كردم در آن وقت و از گمراهان بودم؟ و جواب به چند وجه مى توان گفت:

اول آنكه: موسى به قصد كشتن نكرد بلكه مطلبش دفع ضرر از مظلومى بود و آخر منتهى به كشتن شد، و كسى كه از براى دفع ضرر از خود يا از مؤ منى مدافعه كند و آخر بى تقصير او به كشتن آن ظالم منتهى شود عقابى بر او نيست.

____________________

1- تفسير قمى 2 / 135.

۶۰۴

دوم آنكه: او كافر بود و خونش حلال بود و به اين سبب حضرت موسىعليه‌السلام او را كشت. و بر هر تقدير آنچه موسىعليه‌السلام گفت كه اين عمل از شيطان بود چند وجه بر توجيه آن مى توان گفت:

اول آنكه: هر چند مباح بود كشتن كافر و دفع كردن او از مسلمان، اما اولى آن بود كه در آن وقت آن را واقع نسازد و صبر كند تا هنگامى كه ماءمور شود او به معارضه ايشان، پس اين مبادرت نمودن مكروه و ترك اولى بود، لهذا گفت كه: از عمل شيطان بود.

دوم آنكه: اشاره به عمل آن كشته شده كرد كه عمل او از شيطان بود نه عمل خودش، و مطلب عذر كشتن او بود.

سوم: اشاره به كشته شده خودش بود كه او از عمل شيطان بود، يعنى از لشكرهاى شيطان بود، و اين اصطلاح در عرف عرب شايع است.

و اما اعترافى كه به ظلم بر خود فرمود به همان نحو است كه در احوال حضرت آدمعليه‌السلام مذكور گرديد كه از براى اظهار شكستگى در درگاه حق تعالى بود بى آنكه گناهى نموده باشد، يا براى فعل مكروه و ترك اولى بود چنانچه گذشت، يا مراد آن بود كه: پروردگارا!ستم بر خود كردم كه خود را در معرض اذيت و عقوبت فرعون درآوردم، زيرا كه اگر فرعون بداند مرا در عوض او خواهد كشت، (فاغفرلى ) يعنى پس بپوشان بر من و چنان كن كه فرعون نداند كه من اين كار كرده ام، (فغفر له ) يعنى پس خدا پوشانيد عمل او را از فرعون و چنان كرد كه فرعون بر او دست نيافت.

و اما آنچه فرعون گفت كه: تو از كافران بودى، يعنى: كفران نعمت من كردى و حق تربيت مرا رعايت نكردى، پس موسى گفت كه: من از ضالان و گمراهان بودم، يعنى نمى دانستم كه دفع كردن من آن قبطى را، به كشتن منتهى خواهد شد؛ يا گمراه بودم به كردن مكروه و ترك اولى؛ يا راه را گم كرده بودم و به آن شهر افتادم و مرا چنان كارى ضرور شد براى خلاصى مؤ من از دست كافر.

و در حديث معتبر منقول است كه: ماءمون از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيد از تفسير اين آيات، فرمود: موسىعليه‌السلام داخل شهرى از شهرهاى فرعون شد در وقتى كه اهل آن شهر

۶۰۵

غافل بودند در ميان وقت نماز شام و خفتن، پس دو شخص را ديد كه با يكديگر مقاتله مى كردند كه يكى شيعه او بود و ديگرى دشمن او، پس يارى طلبيد از او آنكه شيعه او بود براى دفع ضرر آنكه دشمن او بود، پس حكم كرد موسى بر دشمن خود به حكم خدا و دستى بر او زد و او مرد، پس موسىعليه‌السلام گفت كه: اين از عمل شيطان بود، يعنى مقاتله و جنگ اين دو مرد از كار شيطان بود نه فعل موسى، بدرستى كه شيطان دشمنى است گمراه كننده و دشمنى را ظاهر كننده.

مآمون گفت: پس چه معنى دارد قول موسىعليه‌السلام ( رَ‌بِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ‌ لِي ) (1) فرمود: ظلم، وضع شى ء است در غير موضعش، يعنى: نفس خود را در غير موضعش گذاشتم كه داخل اين شهر شدم، پس پنهان دار مرا از دشمنان خود كه به من ظفر نيابند، پس حق تعالى او را مستور داشت، بدرستى كه خدا پوشاننده و رحيم است.

پس حضرت موسى گفت: پروردگارا!به آنچه انعام كردى بر من از قوت كه به يك دست زدن شخصى را كشتم پس هرگز معين و ياور مجرمان و كافران نخواهم بود، بلكه پيوسته به اين قوت در راه رضاى تو جهاد با دشمنان تو خواهم كرد تا تو راضى شوى، پس صبح كرد حضرت موسى در آن شهر ترسان و مترقب و منتظر بود كه دشمنان او را بيابند، ناگاه ديد مردى را كه ديروز از او يارى طلبيد امروز با ديگرى از كافران جنگ مى كند و از موسىعليه‌السلام يارى مى طلبد بر او، پس موسىعليه‌السلام بر سبيل نصيحت به او گفت: بدرستى كه تو گمراهى هستى هويدا كننده گمراهى خود را، ديروز با كسى جنگ كردى و امروز با ديگرى جنگ مى كنى!من تو را تاءديب خواهم كرد كه ديگر چنين نكنى؛ چون خواست كه او را تاءديب كند گفت:اى موسى!مى خواهى مرا بكشى چنانچه ديروز شخصى را كشتى، نمى خواهى مگر آنكه جبارى بوده باشى در زمين، و نمى خواهى كه بوده باشى از اصلاح كنندگان.

____________________

1- سوره قصص : 16.

۶۰۶

ماءمون گفت: خدا تو را جزاى خير دهد اى ابوالحسن، پس چه معنى دارد قول موسى كه با فرعون گفت( فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ ) ؟(1)

امام رضاعليه‌السلام فرمود كه: فرعون گفت در وقتى كه حضرت موسى به نزد او آمد كه تبليغ رسالت نمايد كه( فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِ‌ينَ ) (2) ، موسىعليه‌السلام گفت( فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ ) يعنى: كردم آن كار را كه كشتن آن مرد باشد در وقتى كه راه را گم كرده بودم و به شهرى از شهرهاى تو داخل شدم، پس گريختم از شما چون از شما ترسيدم، پس بخشيد مرا پروردگار من حكمى، و گردانيد مرا از پيغمبران مرسل.(3)

و در روايت ديگر منقول است كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه: بعزت خود سوگند مى خورم اى موسى كه اگر آن شخصى كه كشتى يك چشم بهم زدن اقرار كرده بود براى من كه من آفريننده و روزى دهنده اويم، هر آينه مزه عذاب خود را به تو مى چشانيدم، و از براى آن عفو كردم از تو كه او هرگز اقرار نكرد كه من خالق و رازق اويم.(4)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: بقعه هاى زمين بر يكديگر فخر كردند، پس زمين كعبه فخر كرد بر زمين كربلا، و حق تعالى به آن وحى فرستاد كه: ساكت شو و فخر مكن بر زمين كربلا كه آن بقعه مباركى است كه ندا كردم موسى را در آنجا از درخت.(5)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه: شاطى وادى ايمن كه خدا ياد كرده است در قرآن، فرات است؛ و بقعه مباركه، كربلا است؛ و درخت نوربخش كه او ديد، نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه در آن وادى بر او ظاهر گرديد.(6)

____________________

1- سوره شعراء: 20.

2- سوره شعراء: 19.

3- عيون اخبار الرضا 1 / 198؛ احتجاج 2 / 428.

4- علل الشرايع 600؛ عرائس المجالس 173.

5- مختصر بصائر الدرجات 186.

6- كامل الزيارات 48.

۶۰۷

مؤ لف گويد: بعيد نيست كه حق تعالى موسى را به طى الارض در يك شب از حوالى شام به كربلا آورده باشد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام مروى است كه: چون موسىعليه‌السلام مدت اجاره را تمام نمود و با اهل خود بسوى بيت المقدس روانه شد، راه را غلط كرد، پس آتشى از دور ديد و از پى آتش رفت.(1)

و به سند صحيح منقول است كه بزنطى از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيد: دخترى كه موسىعليه‌السلام به نكاح خود درآورد همان دختر بود كه از پى موسىعليه‌السلام رفت و او را به نزد شعيبعليه‌السلام آورد؟ گفت: بلى.

فرمود كه: چون خواست موسىعليه‌السلام از حضرت شعيب جدا شود و به مصر برگردد شعيب گفت كه: داخل آن خانه شو و يكى از اين عصاها را بگير كه با خود نگاه دارى و درندگان را از خود دفع كنى؛ و به شعيبعليه‌السلام رسيده بود خبر آن عصائى كه موسى برداشت و كارهائى كه از آن مى آيد.

چون موسى داخل خانه شد يكى از آن عصاها جست و به دست او آمد، چون به نزد شعيب آورد آن عصا را شناخت و گفت: اين را بگذار و ديگرى را بردار.

چون موسى برگشت آن را گذاشت خواست ديگرى را بردارد باز همان عصا حركت نموده به دست او آمد، چون به نزد شعيب آورد گفت: نگفتم ديگرى را بردار؟!

موسى گفت: سه مرتبه اين را برگردانيدم باز همين عصا به دست من مى آيد. شعيب گفت: همين را بردار كه از براى تو مقدر شده است.

بعد از آن هر سال يك مرتبه موسى به زيارت شعيب مى آمد و شرايط خدمت او را بجا مى آورد، چون شعيب طعام مى خورد بر بالاى سرش مى ايستاد و نان از براى او ريزه مى كرد.(2)

____________________

1- مجمع البيان 4 / 250؛ قصص الانبياء راوندى 151.

2- قصص الانبياء راوندى 152.

۶۰۸

و در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه فرمود: عصاى موسى از آدم بود و به شعيب رسيده بود، و از شعيب به موسىعليه‌السلام رسيده، و الحال نزد ماست، در اين نزديكى او را ديده ام آن سبز است مانند آن روز كه از درختش جدا كردند، و چون با آن سخن مى گوئى حرف مى زند و از براى قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مهيا شده است، خواهد كرد به آن مثل آنچه موسىعليه‌السلام به آن مى كرد، و هرگاه خواهيم، به حركت مى آيد و آنچه امر مى كنيم، فرو مى برد، چون امر كنند او را چيزى را فرو برد كام خود را مى گشايد يك طرف را به زمين مى گذارد و يك طرف را به سقف و دهانش به قدر چهل ذراع گشوده مى شود، و به زبان خود مى ربايد آنچه نزد او حاضر است.(1)

در حديث ديگر فرمود: آن را حضرت آدم از بهشت آورد به زمين و از درخت عوسج(2) بهشت بود.

و به روايت معتبر ديگر از درخت مورد بهشت بود و دو شعبه داشت و شعيبعليه‌السلام پيوسته آن را در فراش خود نگاه مى داشت، و چون مى خوابيد در ميان رختخواب خود پنهان مى كرد، پس روزى موسىعليه‌السلام آن را برداشت، شعيب فرمود: من تو را امين مى دانستم چرا عصا را بى رخصت من برداشته اى؟.

موسى گفت: اگر عصا از من نمى بود بر نمى داشتم.

چون شعيب دانست كه او به امر خدا برداشته است و پيغمبر است، عصا را به او واگذاشت.(3)

و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه عصاى موسىعليه‌السلام چوبى بود از درخت مورد(4) بهشت، جبرئيل آن را براى آن حضرت آورد در وقتى كه

____________________

1- كافى 1 / 231.

2- عوسج : گياهى است خاردار، شاخه هايش پر خار، گلهايش به رنگهاى مختلف ، ميوه اش گرد و سرخرنگ ، واحدش عوسجه ، در فارسى خفجه هم مى گويند.(فرهنگ عميد3 / 1740).

3- سعد السعود 123.

4- مورد: درختى است شبيه به درخت انار، برگهايش سبز و ضخيم ، گلهايش سفيد و خوشبو... (فرهنگ عميد 3 / 2333).

۶۰۹

متوجه شهر مدين گرديد.(1)

مؤ لف گويد: ممكن است آن حضرت دو عصا داشته باشد: يكى را جبرئيل به او داده باشد و ديگرى را شعيب.

ثعلبى روايت كرده است كه: عصاى موسىعليه‌السلام دو شعبه داشت و در پائين دو شعبه كجى داشت و در ته آن آهنى بود، چون موسى داخل بيابانى مى شد و مهتابى نبود از دو شعبه آن نورى ساطع مى شد كه تا چشم كار مى كرد روشن مى كرد؛ و چون محتاج به آب مى شد عصا را داخل چاه مى كرد و آن كشيده مى شد به قدر چاه و دلوى در سرش بهم مى رسيد آب بيرون مى آورد؛ چون به طعام محتاج مى شد عصا را بر زمين مى زد پس از زمين بيرون مى آمد به قدر آنچه آن روز بخورد؛ چون خواهش ميوه مى كرد آن را در زمين فرو مى برد در همان ساعت درختى مى شد و از آن ميوه حاصل مى شد؛ چون مى خواست با دشمن خود جنگ كند، بر دو شعبه آن دو مار عظيم ظاهر مى شد كه دفع دشمن از او مى كردند؛ چون كوهى يا بيشه اى در سر راه ظاهر مى شد عصا را مى زد و راه براى او گشوده مى شد؛ چون مى خواست از نهر بزرگى عبور كند عصا را مى زد تا نهر از براى او شكافته مى شد؛ و گاهى از يك شعبه اش آب و از شعبه ديگرش عسل مى جوشيد؛ چون از راه رفتن مانده مى شد بر آن سوار مى شد و او را بر مى داشت و به هر جا كه مى خواست او را مى برد و او را راهنمائى مى كرد و با دشمنانش جنگ مى كرد؛ و از آن بوى خوشى ساطع بود كه محتاج به بوى خوش ديگرى نبود؛ و چون آن را از براى اظهار معجزه مى انداخت اژدهائى مى شد كه از آن بزرگتر نتواند بود در نهايت سياهى، و چهارپا بهم مى رسيد آن را، و به جاى دو شعبه دهانى بزرگ براى او بهم مى رسيد و دوازده نيش و دندانها در دهانش ظاهر مى شد، و صداى مهيب از دندانهايش ظاهر مى شد، و از دهانش زباله آتش بيرون مى آمد و به جاى آن كجى، بالى از براى آن بهم رسيد كه هر مويش مانند نيازك و

____________________

1- مجمع البيان 4 / 250

۶۱۰

شهاب مى درخشيد، و چشمهايش مانند برق مى درخشيد و از آن بادى مى وزيد مانند سموم كه به هر چيز مى وزيد آن را مى سوخت و چون به سنگى مى رسيد به بزرگى شترى فرو مى برد، و سنگها در ميان شكمش صدا مى كردند، و درختهاى عظيم را از ريشه مى كند و فرو مى برد.(1)

شاذان بن جبرئيل از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه: فرعون در طلب موسىعليه‌السلام شكم زنان حامله را مى شكافت و فرزندان را بيرون مى آورد و اطفال را مى كشت، چون موسىعليه‌السلام متولد شد در همان ساعت به سخن درآمد و به مادر خود گفت: مرا در تابوتى گذار و آن را در دريا بيانداز!

مادر موسى از آن حال غريب ترسيد و گفت:اى فرزند!مى ترسم غرق شوى. گفت: مترس كه خدا مرا زود به تو خواهد برگردانيد.

مادر در اين حال متعجب و حيران بود تا آنكه بار ديگر موسىعليه‌السلام گفت: مرا در تابوت گذار و در دريا انداز!

پس مادرش او را به دريا انداخت و در دريا مدتى ماند، چيزى نخورد و نياشاميد تا حق تعالى او را به ساحل انداخت و به مادرش رسانيد.

روايت كرده اند كه: هفتاد روز گذشت تا به مادرش رسيد؛ به روايت ديگر هفت ماه گذشت.(2) تا اينجا بود روايت شاذان.

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت موسى بيشتر از سه روز از مادرش غائب نبود.(3)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون فرعون مطلع شد كه زوال ملك او به دست موسىعليه‌السلام خواهد بود، امر كرد كاهنان را حاضر كنند و از ايشان معلوم كرد كه نسب او از بنى اسرائيل است، پس پيوسته امر مى كرد اصحابش را كه شكمهاى زنان حامله

____________________

1- عرائس المجالس 176.

2- روضة الواعظين 82.

3- قصص الانبياء راوندى 153.

۶۱۱

بنى اسرائيل را بشكافند تا آنكه در طلب موسى بيش از بيست هزار فرزند از بنى اسرائيل كشت، و نتوانست موسى را كشت براى آنكه حق تعالى او را حفظ كرد از شر او.(1)

و در تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى ( و اذ نجيناكم من آل فرعون ) فرمود: يعنى ياد آوريد اى بنى اسرائيل در وقتى را كه نجات داديم پدران شما را از آل فرعون، يعنى آنها كه منسوب بودند به فرعون به خويشى او، و دين و مذهب او.

(يسومونكم سوء العذاب ) يعنى:. عذاب مى كردند شما را به بدترين عذابها و عقوبتهاى شديد كه بر شما بار مى كردند. فرمود: از عذاب ايشان آن بود كه فرعون تكليف مى كرد ايشان را كه در بناها و عمارات او كار كنند و مى ترسيد كه از عمل بگريزند، پس امر مى كرد كه زنجيرها در پاى ايشان ببندند كه نگريزند و با زنجيرها گل را از نردبانها بالا مى بردند بر بامها، پس بسيار بود كه يكى از آنها از نردبان به زير مى افتاد و مى مرد يا مزمن(2) مى شد، و هيچ پروا نداشتند!تا آنكه حق تعالى وحى نمود به موسىعليه‌السلام كه بگو به ايشان ابتدا به هيچ عملى نكنند تا صلوات بفرستند بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او، تا سبك شود بر ايشان، پس اين را مى كردند و بر ايشان آسان و سبك مى شد. و امر مى كرد هر كه صلوات را فراموش كند و از نردبان بيفتد و مزمن شود صلوات بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او بفرستد اگر تواند، و اگر نتواند ديگرى صلوات را بر او بخواند كه اگر چنين كنند در ساعت صحت مى يابند.

(يذبحون ابنائكم ) فرمود: چون گفتند به فرعون كه در بنى اسرائيل فرزندى متولد خواهد شد كه بر دست او جارى خواهد شد هلاك تو و زوال پادشاهى تو، پس امر كرد به ذبح پسران ايشان، پس يكى از ايشان رشوه مى داد به قابله ها كه نمامى نكنند و حملش تمام شود، پس مى انداخت فرزند خود را در صحرائى يا غارى يا گودالى و دو مرتبه

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمة 354.

2- ((مزمن )) يعنى معلول

۶۱۲

صلوات بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل محمد بر او مى خواند، پس حق تعالى ملكى را برمى انگيخت كه او را تربيت مى كرد، و از يك انگشت طفل شير جارى مى شد كه او مى مكيد و از انگشت ديگر طعام نرمى بيرون مى آمد كه غذاى او مى شد. تا آنكه نشو و نما كردند بنى اسرائيل، و آنچه سالم ماندند بيشتر بودند از آنها كه كشته شدند.

(و يستحيون نسائكم ) يعنى: زنده مى گذاشتند زنان شما را، فرمود كه: آنها را باقى مى گذاشتند و به كنيزى بر مى داشتند، پس استغاثه كردند نزد حضرت موسىعليه‌السلام كه ايشان دختران و خواهران ما را به كنيزى مى گيرند و بكارت آنها را مى برند، پس حق تعالى وحى فرمود كه: بگو به آن دختران كه هرگاه چنين اراده اى نسبت به ايشان بشود صلوات بر محمد و آل طيبين او بفرستند؛ چون چنين كردند خدا دفع كرد از ايشان ضرر قوم فرعون را. و هرگاه كه چنين اراده اى مى كردند، يا مشغول كار ديگر مى شدند يا بيمار مى شدند يا مرض مزمنى ايشان را عارض مى شد و به الطاف الهى نتوانستند به حرمت هيچيك از بنى اسرائيل دست دراز كنند، بلكه حق تعالى به بركت صلوات بر محمد و آل او دفع اين بليه از ايشان كرد.

( و فى ذلكم ) يعنى: در اين نجات دادن خدا شما را( بَلَاءٌ مِّن رَّ‌بِّكُمْ عَظِيمٌ ) (1) يعنى: بلائى بود بزرگ از جانب پروردگار شما.

پس خدا فرمود:اى بنى اسرائيل!ياد آوريد و متذكر شويد كه هرگاه خدا از پدران و گذشتگان شما بلا را دفع مى كرد به سبب صلوات بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل طيبين او بود، آيا نمى دانستيد كه هرگاه آن حضرت را مشاهده نمائيد و به او ايمان آوريد نعمت بر شما كاملتر و فضل خدا بر شما تمامتر خواهد بود؟(2)

و در نهج البلاغه منقول است از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در بيان زهد فرمود كه: تاءسى به پيغمبر خود بكن. و بعد از آنكه قدرى از زهد آن حضرت را بيان كرد فرمود: اگر

____________________

1- سوره بقره : 49.

2- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 243.

۶۱۳

خواهى تأسى كن به موسى كليم اللهعليه‌السلام در وقتى كه عرض كرد( رَ‌بِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ‌ فَقِيرٌ‌ ) (1) ، والله كه سؤ ال نكرد مگر نانى كه بخورد، زيرا كه گياه زمين مى خورد و سبزى گياه از پوستهاى شكمش ظاهر بود و ديده مى شد از بسيارى لاغرى بدن و كاهيدن گوشت او.(2)

و در خطبه ديگر فرموده است: حق تعالى با موسى سخن گفت سخن گفتنى، و به او نمود از آيات خود امر عظيمى بى آنكه سخن گفتن او به عضوى يا به آلتى يا به زبانى يا به دهانى باشد، بلكه آوازى در هوا آفريد و موسىعليه‌السلام شنيد.(3)

مؤ لف گويد: حق تعالى خطاب فرمود به موسى در بقعه مباركه كه: بكن نعلين خود را بدرستى كه تو در وادى مقدسى كه آن طوى نام دارد،(4) ، و خلاف كرده اند مفسران كه چرا امر فرمود او را به كندن نعلين به چندين وجه:

اول آنكه: از پوست خر مرده بود، لهذا فرمود بكن، و اين مضمون به سند موثق از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است.(5)

دوم آنكه: از پوست گاو تذكيه كرده بود، و امر به كندن براى آن بود كه پاى مبارك آن حضرت به آن وادى مقدس برسد.

و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: آن وادى را براى آن مقدس گفته اند كه ارواح در آنجا تقديس كردند، و ملائكه را در آنجا برگزيدند، و خدا در آنجا با موسى سخن گفت.(6)

سوم آنكه: چون تواضع و شكستگى در پابرهنه كردن است، امر فرمود پا را برهنه

____________________

1- سوره قصص : 24.

2- نهج البلاغه 226، خطبه 160.

3- نهج البلاغه 262، خطبه 182.

4- سوره طه : 12.

5- علل الشرايع 66.

6- علل الشرايع 471.

۶۱۴

كند، چنانچه در حرم و در روضات مقدسات مستحب است كه پا را برهنه كنند.

چهارم آنكه: چون موسىعليه‌السلام نعلين را براى احتراز از نجاسات و دفع موذيات و حشرات پوشيده بود، خدا او را ايمن گردانيد از آنها و خبر داد او را به طهارت آن وادى، و به آنكه در اين وادى مطهر احتياج نيست به پوشيدن كفش و نعلين.

پنجم آنكه: نعلين كنايه از دنيا و آخرت است، يعنى: چون به وادى قرب ما رسيده اى دل را از محبت دنيا و عقبى بپرداز و مخصوص محبت ما گردان.

ششم آنكه: نعلين كنايه از محبت اهل و مال است يا محبت اهل و فرزند، چون موسى آمده بود كه آتش براى اهل خود ببرد و دلش مشغول خيال آنها بود وحى رسيد به او كه: خيال آنها را از دل بدر كن، و بغير از ياد ما در خانه دل كه حرمسراى محبت ماست و خلوتخانه ذكر ماست ياد ديگرى را راه مده، و مؤ يد اين است آنكه اگر كسى خواب ببيند كه كفش او گم شده به حسب تعبير دلالت مى كند بر مردن زنش.(1)

چنانچه در حديث معتبر منقول است كه: سعد بن عبدالله از حضرت صاحب الامرعليه‌السلام پرسيد از تفسير اين آيه در وقتى كه آن حضرت طفل بود و در دامن حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام نشسته بود و عرض كرد: فقهاى سنى و شيعه مى گويند از براى اين خدا فرمود نعلين را بكند كه از پوست ميته بود.

آن حضرت در جواب فرمود: هر كه اين را گفت افترا بر موسى بسته است و آن حضرت را با مرتبه پيغمبرى نسبت به جهالت داده است، زيرا كه خالى از دو صورت نيست كه يا نماز موسى در آن نعلين جائز بود يا جائز نبود، اگر جائز بود نماز او در آن نعلين پس پوشيدن در آن بقعه هم جائز بود هر چند آن بقعه مقدس و مطهر باشد، و اگر نماز در آن نعلين جائز نبود پس قائل مى شود گوينده اين سخن كه موسى حلال و حرام را ندانسته است و نمى دانسته است كه در چه چيز نماز جائز است و در چه چيز جائز نيست، و اين

____________________

1- براى اطلاع از علت امر فرمودن خداى عزوجل حضرت موسى را به كندن نعلين خود رجوع شود به مجمع البيان 4 / 5؛ نهايه ابن اثير 2 / 330؛ تفسير فخر رازى 22 / 17.

۶۱۵

قول كفر است،.

سعد گفت: پس بفرما يا مولاى من تأويل اين آيه را.

فرمود: چون موسى در وادى مقدس درآمد گفت: پروردگارا!من خالص گردانيده ام محبت خود را از براى تو، و شسته ام دل خود را از لوث خواهش ماسواى تو، و هنوز محبت اهلش در دل او بود، پس حق تعالى فرمود: بكن نعلين خود را، يعنى از دل خود بكن و دور كن محبت اهل خود را اگر راست مى گوئى كه محبت تو براى من خالص گرديده است و دل تو به ماسواى من مشغول نيست.(1)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه مراد از كندن نعلين برداشتن دو ترس است كه در دل آن حضرت بود: يكى ترس ضايع شدن اهلش كه زوجه خود را در درد زائيدن گذشته بود و براى تحصيل كردن آتش آمده بود، و ديگرى ترس از فرعون، يعنى چون در وادى ايمن حفظ مائى بايد كه از مخاوف دنيا ايمن باشى.(2)

پس ممكن است كه آن روايت اولى كه موافق روايات عامه است بر وجه تقيه وارد شده باشد.

و ثعلبى روايت كرده است كه: در شبى كه حق تعالى موسىعليه‌السلام را به پيغمبرى گردانيد پيراهنى پوشيده بود كه به جاى بند، خلالى بر آن زده بود، و جبه و جامه هاى او از پشم بود، و حق تعالى با او سخن مى گفت و مى فرمود:اى موسى!برو با رسالت من و تو را مى بينم و بر احوال تو مطلع و قوت و يارى من با توست، تو را مى فرستم بسوى مخلوق ضعيف خود كه طاغى شده است از بسيارى نعمت من، و ايمن گرديده است از عذاب من، و دنيا او را مغرور گردانيده است به مرتبه اى كه انكار حق من و پروردگارى من مى كند، و گمان مى كند كه مرا نمى شناسد، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم كه اگر نه آن بود كه مى خواهم حجت خود را بر خلق تمام كنم هر آينه غضب مى كردم بر او غضب كردن

____________________

1- احتجاج 2 / 528؛ كمال الدين و تمام النعمة 460.

2- علل الشرايع 66.

۶۱۶

جبارى كه از براى غضب كردن او به غضب در مى آيند اهل آسمانها و زمين و كوهها و درياها و درختان و چهارپايان: اگر آسمان را رخصت مى دادم بر او سنگ مى باريد؛ و اگر زمين را رخصت مى دادم او را فرو مى برد؛ و اگر كوهها را رخصت مى دادم او را خرد مى كردند؛ و اگر درياها را امر مى كردم او را غرق مى كردند؛ و ليكن چون در جنب عظمت من، او حقير و ذليل بود او را مهلت دادم و حلم من شامل او شد، و من بى نيازم از او و از جميع خلق خود و منم خلق كننده غنى و فقير، نيست غنى مگر كسى كه من او را بى نياز گردانم، و نيست فقير مگر آنكه من او را فقير گردانم، پس برسان رسالت مرا به او و بخوان او را به عبادت و يگانه پرستى من، و بترسان او را از عذاب و عقوبت من، و قيامت را به ياد او بياور و بگو به او كه: هيچ چيز تاب غضب من ندارد، و با او نرم سخن بگو و درشتى مكن شايد متذكر شود يا بترسد، و او را به كنيت بخوان براى تعظيم او، و نترسى از آنچه من بر او پوشانيده ام از لباس دنيا، بدرستى كه او در تحت قدرت من است، و ناصيه او به دست من است، و چشم بر هم نمى زند و سخن نمى گويد و نفس نمى كشد مگر به علم و تقدير من، و خبر ده او را كه من به عفو و مغفرت نزديكترم از غضب و عقوبت كردن، و بگو كه: اجابت كن پروردگار خود را كه آمرزش او براى عاصيان گشاده است، و تو را در اين مدت مهلت داد با آنكه دعوى پروردگارى مى كردى و مردم را از پرستيدن او باز مى داشتى، و در اين مدت باران بر تو باريد و گياه از زمين براى تو رويانيد و جامه عافيت بر تو پوشانيد، و اگر مى خواست تو را بزودى به عقوبت خود مى گرفت و آنچه به تو عطا كرده است از تو سلب مى كرد و ليكن او صاحب حلم عظيم است.

چون دل موسى مشغول فرزندش بود، خدا ملكى را امر كرد كه دست دراز كرد و فرزندش را به نزد او حاضر و موسىعليه‌السلام او را گرفت و به سنگى او را ختنه كرد و در همان ساعت جراحتش برطرف شد و ملك او را به جاى خود برگردانيد. و موسى به اهل خود برنگشت و اهلش در آنجا بودند تا آنكه شبانى از اهل مدين بر ايشان گذشت و ايشان را به نزد شعيب برد و نزد او بودند تا خدا فرعون را غرق كرد، بعد از آن شعيب ايشان را براى

۶۱۷

موسىعليه‌السلام فرستاد.(1)

مؤ لف گويد: از بعضى روايات معلوم مى شود كه حضرت موسىعليه‌السلام بسوى اهل خود برگشت.(2)

____________________

1- عرائس المجالس 179.

2- كافى 5 / 83.

۶۱۸

فصل سوم: در بيان مبعوث گردانيدن حضرت موسى و حضرت هارونعليهما‌السلام است بر فرعون و اصحاب او، و آنچه در ميان ايشان گذشت تا غرق شدن فرعون و اتباع او

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: فرعون هفت شهر و هفت قلعه بنا كرده بود و در آنها متحصن شده بود از ترس حضرت موسىعليه‌السلام ، و در ميان هر قلعه تا قلعه ديگر بيشه ها قرار داده بود، و در ميان آن بيشه ها شيران درنده جا داده بود كه هر كه داخل شود بى اذن او، او را هلاك كنند.

چون حق تعالى موسى را به رسالت فرستاد، بسوى او آمد تا به دروازه اول رسيد، چون عصا را به دروازه زد گشوده شد، و چون داخل دروازه شد و شيران را نظر بر او افتاد همه گريختند، و به هر دروازه اى كه مى رسيد براى او گشوده مى شد و شيران نزد او ذليل مى شدند و مى گريختند، تا رسيد به در قصر فرعون و نزد آن نشست، و پيراهنى از پشم پوشيده بود و عصاى خود را در دست داشت.

چون يساول فرعون كه رخصت براى مردم مى طلبيد بيرون آمد، موسىعليه‌السلام به او فرمود: براى من رخصت بطلب كه داخل مجلس فرعون شوم، او ملتفت نشد، باز موسىعليه‌السلام فرمود: رخصت براى من بطلب كه رسول پروردگار عالميانم بسوى فرعون، باز او ملتفت نشد. چون آن حضرت اين را مكرر فرمود او گفت: پروردگار عالميان ديگرى را نيافت براى پيغمبرى كه تو را فرستاد؟!

۶۱۹

پس آن حضرت در غضب شد و عصا را بر در زد تا هر درى كه ميان او و فرعون بود همه گشوده شد و فرعون نظرش بر او افتاد و گفت: بياوريد او را.

چون داخل مجلس فرعون شد، او در قبه عالى نشسته بود كه هشتاد ذرع ارتفاع آن بود، پس موسىعليه‌السلام فرمود: من رسول پروردگار عالميانم بسوى تو.

فرعون گفت: علامتى و معجزه اى بياور اگر راست مى گوئى.

پس موسىعليه‌السلام عصا را انداخت و آن دو شعبه داشت، ناگاه اژدهاى عظيمى شد و دهان خود را گشود: يك شعبه را بر بالاى قصر گذاشت و يكى را به زير قصر.

فرعون ديد كه از ميان شكمش آتش شعله مى كشد و قصد فرعون كرد، فرعون از ترس، جامه هاى خود را ملوث كرد و فرياد به استغاثه برآورد كه:اى موسى!بگير اژدها را، پس بيهوش شد!و هر كه در مجلس او حاضر بود همه گريختند. چون آن حضرت عصا را گرفت، فرعون به هوش باز آمد و اراده كرد تصديق موسىعليه‌السلام بكند و ايمان بياورد به او، هامان وزير او برخاست و گفت: در عين خدائى كه مردم تو را مى پرستند مى خواهى تابع بنده اى بشوى؟!

و اشراف قوم فرعون نزد او جمع شدند و گفتند: اين مرد ساحر است. و وعده كردند روز معلومى را، و ساحران را در آن روز جمع كردند كه با موسى معارضه كنند. چون ساحران ريسمانها و عصاهاى خود را افكندند و به جادوى ايشان به حركت درآمدند، موسىعليه‌السلام عصاى خود را انداخت، پس همه آنها را فرو برد، و ساحران هفتاد و دو مرد بودند از پيران ايشان، چون اين معجزه ظاهر را مشاهده كردند همه به سجده افتادند و به فرعون گفتند: كار موسى جادو نيست!اگر جادو بود مى بايست ريسمانها و عصاهاى ما باقى باشد. پس موسىعليه‌السلام بنى اسرائيل را برداشت كه از مصر بيرون برد و فرعون او را تعاقب كرد، چون دريا را شكافت و بنى اسرائيل به دريا رفتند فرعون با لشكرش به كنار دريا رسيدند و همه بر اسبان نر سوار بودند، و فرعون ترسيد از داخل شدن به دريا، پس جبرئيل آمد و بر ماديانى سوار بود و پيش روى ايشان روان شد تا اسبان آنها از عقب ماديان داخل دريا

۶۲۰