حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد ۱

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 808

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 808
مشاهدات: 54555
دانلود: 3179


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 808 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54555 / دانلود: 3179
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن

حيات القلوب تاريخ پيامبران و بعضى از قصه هاى قرآن جلد 1

نویسنده:
فارسی

بداند مثل علم او را يا زياده.(1)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه: خدا را در زمين هرگز حجتى نمى باشد كه امت او به امرى محتاج باشند و او نداند، يا چيزى از امور ايشان بر او مخفى باشد، يا لغتى از لغتهاى ايشان را نداند.(2)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه: نمى كشد پيغمبران را و اولاد پيغمبران را مگر كسى كه فرزند زنا باشد.(3)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: فرزند آدم گناهى نمى كند كه بزرگتر باشد از اينكه پيغمبرى يا امامى را بكشد، يا كعبه را خراب كند، يا آب منى خود را در فرج زنى به حرام بريزد.(4)

و به سند معتبر از حضرت امام موسىعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى پيغمبران و اوصياى ايشان را در روز جمعه خلق كرد، و در روز جمعه پيمان ايشان را گرفت.(5)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است: حق تعالى خلق كرده است پيغمبران و امامان را بر پنج روح: روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح القدس، و روح القدس از جانب خداست و به روحهاى ديگر مى رسد آفتها، و روح القدس غافل نمى شود و متغير نمى شود و بازى نمى كند، و به روح القدس مى دانند هر چه هست از مادون عرش تا زير زمين.(6)

و در حديث ديگر فرمود كه: جبرئيل بر پيغمبران نازل مى شد و روح القدس با ايشان و اوصياى ايشان مى بود و از ايشان جدا نمى شد، و ايشان را علم مى آموخت و درست

____________________

172- كافى 1 / 222 و 223.

173- بصائر الدرجات 122 و 338.

174- كامل الزيارات 79؛ قصص الانبياء راوندى 220؛ علل الشرايع 58.

175- خصال 120.

176- بصائر الدرجات 17.

177- كافى 1 / 272؛ بصائر الدرجات 447. و در نسخه هاى ((حياة القلوب )) كه در اختيار ما بود تنها چهار روح ذكر شده و ((روح الحياة )) نيامده است

۸۱

مى داشت از جانب خدا.(1)

و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود در تفسير اين آيه( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَـٰئِكَ الْمُقَرَّ‌بُونَ ) (2) كه: سابقون، پيغمبرانند، خواه مرسل باشند و خواه غير مرسل، و مؤ يدند ايشان به روح القدس.(3)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است: حق تعالى بيست و پنج حرف را به آدم عطا كرد؛ و بيست و پنج حرف را به نوح داد؛ و هشت حرف را به ابراهيم داد؛ و به حضرت موسى چهار حرف داد؛ و به حضرت عيسى دو حرف داد؛ و به همين دو حرف مرده را زنده كرد و كور و پيس را شفا مى بخشيد؛ و عطا كرد به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هفتاد و دو حرف را؛ و يك حرف را از خلق پنهان كرد و مخصوص خود گردانيد.(4)

و در روايت ديگر فرمود كه: به ابراهيم شش حرف داد و به نوح هشت حرف داد.(5)

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه طينتها سه طينت است: طينت پيغمبران، و مؤ منان از آن طينتند مگر آنكه پيغمبران از اصل و برگزيده آن طينتند و مؤ منان از فرع آن طينتند، از( طِينٍ لَّازِبٍ ) (6) يعنى: گل چسبنده، لهذا خدا ميان ايشان و شيعيان ايشان جدائى نمى افكند؛ و طينت ناصبى و دشمن اهل بيت از( حَمَأٍ مَسنُونٍ ) (7) است يعنى: لجن گنديده متغير شده؛ و مستضعفان از خاكند.(8)

____________________

1- بصائر الدرجات 463.

2- سوره واقعه : 10 و 11.

3- بصائر الدرجات 449.

4- بحار الانوار 4 / 211.

5- بصائر الدرجات 209.

6- صافات : 11.

7- سوره حجر: 26.

8- بصائر الدرجات 16.

۸۲

و در حديث ديگر فرمود كه: مؤ منان از طينت پيغمبرانند.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام مشرف بر غرق شد دعا كرد خدا را به حق ما، پس خدا غرق را از او دفع كرد؛ و چون ابراهيمعليه‌السلام را در آتش انداختند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا آتش را بر او برد و سالم گردانيد؛ و چون موسىعليه‌السلام عصا بر دريا زد به حق ما دعا كرد، پس راههاى خشك براى او در ميان دريا پيدا شد؛ و چون يهود خواستند كه حضرت عيسى را بكشند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا او را از كشتن نجات داد و بسوى آسمان بالا برد.(2)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر شود، بگشايد رايت رسول را، پس فرود آيند براى آن رايت نه هزار و سيصد و سيزده ملك، و اينها آن ملائكه اند كه با نوحعليه‌السلام در كشتى بودند، و با ابراهيمعليه‌السلام بودند چون او را به آتش انداختند، و با موسىعليه‌السلام بودند در وقتى كه دريا را شكافت، و با عيسىعليه‌السلام بودند در وقتى كه خدا او را به آسمان برد.(3)

و در روايت ديگر سيزده هزار و سيزده ملك وارد شده است.(4)

و به سندهاى معتبر از ائمهعليهم‌السلام منقول است كه: بلاى پيغمبران از همه شديدتر است، و بعد از آن اوصياى ايشان، و بعد از ايشان هر كه نيكوتر و بهتر باشد.(5)

و حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در خطبه قاصعه كه از خطب مشهوره آن حضرت است مى فرمايد كه: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پوشيد لباس عزت و كبريا را، و اين دو صفت را مخصوص خود گردانيد، و اينها را قرق و حرم خود گردانيد، و اختيار نمود اينها را براى جلال خود، و لعنت كرد كسى را كه با او منازعه كند در اين دو صفت از

____________________

1- بصائر الدرجات 18.

2- قصص الانبياء راوندى 106.

3- غيبت نعمانى 364.

4- كمال الدين و تمام النعمة 672.

5- كافى 2 / 252 - 259.

۸۳

بندگانش. پس امتحان نمود به اين، ملائكه مقربين خود را تا جدا كند متواضعان ايشان را از متكبران، پس گفت با آنكه عالم بود به آنچه در قلوب پنهان گرديده و در عيوب محجوب شده كه: من خلق كننده ام بشرى را از گل پس هرگاه او را درست كنم و بدمم در او روح خود پس در افتيد براى او به سجده، پس سجده كردند جميع ملائكه مگر ابليس كه او را عارض شد حميت، پس فخر كرد بر آدم به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم از براى اصل خود، پس شمرده شد امام متعصبان و سلف متكبران، آن است كه نهاد اساس عصبيت را و با خدا منازعه كرد، و به دوش انداخت رداى جبروت و بزرگوارى را، و پوشيد لباس تعزز و سركشى را، و انداخت كمند قناع تذلل و شكستگى را، نمى بينيد كه خدا چگونه او را صغير و حقير گردانيد به سبب تكبر او، و او را پست گردانيد به سبب ترفع او؟ پس گردانيد در دنيا او را رانده شده و مهيا گردانيد از براى او در آخرت آتش افروزنده، و اگر حق تعالى مى خواست كه خلق كند آدم را از نورى كه مى ربود ديده ها را روشنائى او،و حيران مى كرد عقلها را نيكى منظر آن، و از طيبى كه مى گرفت نفسها بوى خوش آن، مى توانست كرد، و اگر چنين مى كرد گردنها براى او خاضع و ذليل مى گرديد، و در آن باب ابتلا و امتحان بر ملائكه سبك مى شد، و ليكن حق تعالى امتحان مى فرمايد بندگانش را بعضى از چيزها كه اصلش را ندانند، تا تمييز كند ايشان را به امتحان ايشان، و نفى كند تكبر را از ايشان، و دور گرداند خيلاء و فخر را از ايشان، پس عبرت گيريد از آنچه خدا كرد به ابليس، كه حبط و باطل كرد عمل دور و دراز او را، و سعى او را كه در آن مشقت بسيار كشيده بود، بتحقيق كه او عبادت خدا كرده بود شش هزار سال، كه نمى دانستند مردم كه از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت از بزرگى يك ساعت آن، پس كى بعد از شيطان سالم مى ماند نزد خدا هرگاه مثل معصيت او كه تكبر باشد بكند؟ حاشا نه چنين است كه خدا بشرى را داخل بهشت كند با كردن كارى كه به سبب آن كار بيرون كرده است از بهشت كسى را كه ظاهرا از جنس ملائكه مى نمود و در ميان ايشان بود، بدرستى كه حكم خدا در اهل آسمان و اهل زمين يكى است، و ميان خدا و احدى از خلقش خاطر جوئى نمى باشد در اينكه مباح كند بر او قرقى را كه بر عالميان حرام گردانيده است.

۸۴

پس بعد از سخنان بسيار در مذمت تكبر و تحذير از مكايد شيطان فرمود كه: مباشيد مثل آنكه تكبر كرد بر فرزند مادر خود بى آنكه فضيلتى خدا در او قرار داده باشد بغير آنچه ملحق گردانيده بود عظمت و تكبر به نفس او از عداوت حسد، و افروخته بود حميت در دل او از آتش غضب، و شيطان دميده بود در بينى او از باد تكبر يعنى قابيل كه برادر خود را كشت و حق تعالى به او ملحق ساخت پشيمانى ابدى را و بر او لازم ساخت گناه ساير كشندگان را تا روز قيامت.

پس بعد از مواعظ بسيار ديگر فرمود: اگر خدا رخصت مى داد در تكبر از براى احدى از بندگانش، هر آينه رخصت مى داد براى مخصوصان پيغمبرانش، و ليكن حق تعالى مكروه گردانيد بسوى ايشان تكبر را، و پسنديد براى ايشان تواضع و فروتنى را، پس چسبانيدند بر زمين گونه هاى خود را، و بر خاك ماليدند روهاى خود را، و بال مرحمت خود را گستردند براى مؤ منان، و بودند قومى چند كه مردم ايشان را ضعيف گردانيده بودند در زمين و اختيار كرده بود حق تعالى ايشان را به گرسنگى و آزموده بود ايشان را به ترسها و گداخته بود ايشان را به مكروهات، بدرستى كه حق تعالى امتحان مى كند بندگان متكبر خود را به دوستان خودش كه در ديده هاى ايشان ضعيف مى نمايد، و بتحقيق كه داخل شد موسى بن عمران و با او همراه بود برادرش هارون بر فرعون و بر ايشان دو پيراهن پشم بود و در دست ايشان عصاها بود، پس شرط كردند از براى او كه اگر مسلمان شود ملكش باقى و عزتش دايم بوده باشد. فرعون گفت: آيا تعجب نمى كنيد از اين دو شخص كه براى من شرط مى كنند دوام عزت و بقاى ملك را و ايشان خود در آن حالند از فقر و خوارى كه مى بينيد؟!و چرا نيفتاده است بر ايشان دست برنجها از طلا؟ زيرا كه طلا و جمع كردن او در نظرش عظيم مى نمود و اين پشم پوشيدن در نظرش حقير مى نمود.

اگر خدا مى خواست در وقتى كه پيغمبران خود را مبعوث مى گردانيد كه بگشايد براى ايشان گنجهاى طلا و معدنهاى آن را و باغها و بوستانها و جمع كند با ايشان مرغان آسمان و وحشيان زمين، هر آينه مى توانست، و اگر مى كرد امتحان ساقط مى شد و جزا باطل مى شد و بى فائده مى شد خبرهاى حشر و نشر و ثواب و عقاب، و هر آينه واجب نمى شد

۸۵

براى قبول كنندگان قول ايشان اجرها كه واجب مى شود براى آنها كه با ابتلا و امتحان قبول حق مى نمايند، و هر آينه مستحق نمى شدند مؤ منان ثواب نيكوكاران را، و هر آينه مؤ من و كافر قلبى و صالح و فاسق واقعى معلوم نمى شد، و ليكن حق تعالى گردانيده است رسولان خود را صاحبان قوت در عزمهاى خود، و ضعيفان در آنچه در نظر در مى آيد از حالات ايشان، با قناعتى كه پر مى كند دلها و ديده ها را توانگرى آن، و با پريشانى و فقرى كه پر مى كند گوشها و ديده ها را از آن.

و اگر مى بودند پيغمبران با قوتى كه احدى قصد ايشان به ضررى نتواند كرد، و با عزتى كه كسى ظلم بر ايشان نتواند كرد، و با پادشاهى كه گردنهاى مردان بسوى آن كشيده شود، و بارها به اميد آن از اطراف عالم بندند، هر آينه آسان بود بر خلق در اعتبار و دورتر بود براى ايشان از تكبر كردن، و هر آينه ايمان مى آوردند يا براى ترسى كه قهر كننده ايشان بود يا براى رغبت و طمعى كه ميل دهنده بود ايشان را بسوى آن. پس تمييز نشد ميان نيتها كه كى از براى خدا ايمان آورده است و كى از براى دنيا، و حسناتى كه از براى آخرت يا از براى دنيا كرده است از هم جدا نمى شد، و مؤ من واقعى و منافق معلوم نمى شد، و ليكن خداوند عالميان مى خواست كه متابعت كردن رسولان او، و تصديق كردن به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و ذليل شدن براى امر او، و انقياد نمودن براى اطاعت او، امرى چند باشد كه مخصوص او باشد و شايبه اى از ديگران در آنها داخل نباشد، و هر چند ابتلا و امتحان عظيم تر است ثواب و جزا بزرگتر است.(1)

مؤ لف گويد كه: خطبه بسيار طويلى است و به همين قدر كه در اين مقام انسب بود اكتفا نموديم.

____________________

1 - نهج البلاغه 285، خطبه 192.

۸۶

باب دوم: در بيان فضائل و تواريخ و قصص آدم و حواعليهما‌السلام و اولاد كرام ايشان است

و مشتمل بر چند فصل است

۸۷
۸۸

فصل اول: در بيان فضيلت حضرت آدم و حوا صلوات الله عليهما، و علت تسميه ايشان، و ابتداى خلق ايشان و بعضى از احوال ايشان است

به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفرصادق منقول است كه: آدم را براى اين آدم ناميدند كه او از اديم ارض، يعنى از روى زمين خلق شد، و حوا را براى اين حوا ناميدند كه از استخوان دنده حى، يعنى زنده، كه آدم باشد خلق شد.(1)

و بعضى گفته اند كه: اديم ارض زمين چهارم است.(2)

و به روايت ديگر منقول است كه عبدالله بن سلام(3) از رسول خدا پرسيد: چرا آدم را آدم ناميدند؟

فرمودند: براى اينكه از خاك روى زمين خلق شد.

پرسيد كه: آدم از همه خاكها خلق شد يا از يك خاك؟

فرمود كه: اگر از يك خاك خلق مى شد، مردم يكديگر را نمى شناختند و همه بر يك صورت بودند.

پرسيد كه: ايشان را در دنيا مثلى و مانندى هست؟

فرمود: خاك مثل ايشان است كه در خاك، سفيد و سبز و سرخ و رنگين و سرخ

____________________

1- احتجاج 2 / 187؛ علل الشرايع 14.

2- علل الشرايع 14.

3- در مصدر ((يزيد بن سلام )) است

۸۹

نيم رنگ و رنگ خاكى و كبود هست، و در آن شيرين و شوره زار و هموار و ناهموار و زمين سخت هست، پس به اين سبب در ميان مردم نرم و درشت و سفيد و زرد و سرخ و رنگين و نيم رنگ و سياه هست به رنگهاى خاك.

پرسيد كه: آدم از حوا بهم رسيده است يا حوا از آدم؟

فرمود كه: بلكه حوا را خلق كرده اند از آدم، اگر آدم از حوا خلق ش طلاق به دست زنان مى بود و به دست مردان نمى بود.

پرسيد كه: از كل آدم خلق شد يا از بعض او؟

فرمود: اگر از كل او خلق مى شد، در قصاص، حكم مردان و زنان يكى بود.

پرسيد كه: از ظاهر آدم خلق شد يا از باطن او؟

فرمود كه: از باطن او، و اگر از ظاهر او خلق مى شد هر آينه زنان بى چادر مى گشتند چنانچه مردان مى گردند، پس به اين سبب لازم شده است كه زنان خود را مستور گردانند. پرسيد كه: از جانب راست آدم مخلوق شد يا از جانب چپ؟

فرمود: اگر از جانب راستش مخلوق مى شد هر آينه مرد و زن در ميراث مساوى بودند، چون از جانب چپ او مخلوق شده است زن يك سهم مى برد از ميراث و مرد دو سهم، و شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است.

پرسيد كه: از كجاى او مخلوق شد؟

فرمود: از طينتى كه زياد آمد از دنده هاى پهلوى چپ او.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: زن را براى اين مراءه مى گوينند كه از مرء، يعنى مرد خلق شده است، زيرا كه حوا از آدم خلق شد.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: زنان را براى اين نساء مى گويند كه آدم را انسى بغير از حوا نبود.(3)

____________________

1- علل الشرايع 471.

2- علل الشرايع 16.

3- علل الشرايع 17

۹۰

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى خلق كرد آدم را از گل روى زمين، پس بعضى شوره بود و بعضى طيب و نيكو بود، و به اين سبب در ذريه آدم، صالح و فاسق بهم رسيد.(1)

و به سند موثق منقول است از حضرت صادقعليه‌السلام كه: چون حق تعالى جبرئيل را فرستاد به زمين كه برگيرد آن قبضه خاك را كه آدم را مى خواست از آن خلق كنند، زمين گفت: پناه به خدا مى برم از آنكه چيزى از من بردارى، پس برگشت و گفت: پروردگارا!پناه به تو برد؛ پس اسرافيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، پس زمين پناه به خدا برد، و او برگشت؛ پس ميكائيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، و او نيز به استغاثه زمين برگشت؛ پس ملك الموت را فرستاد و امر نمود او را بر سبيل حتم كه قبضه اى از خاك برگيرد، چون زمين پناه به خدا برد، ملك الموت گفت: من نيز پناه به خدا مى برم از آنكه برگردم و قبضه اى از تو برندارم، پس قبضه اى از جميع روى زمين گرفت.(2)

و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: ملائكه مى گذشتند به جسد حضرت آدم كه از گل ساخته بودند و در بهشت افتاده بود و مى گفتند: از براى امر عظيمى تو را خلق كرده اند.(3)

و به سند معتبر منقول است كه: امامزاده عبدالعظيم رضى الله عنه عريضه اى نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقىعليه‌السلام كه: چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بى بو مى باشد؟

در جواب نوشت آن حضرت كه: حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد و جسدش طيب بود، و چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند كه: از براى امر عظيمى آفريده شده، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى رفت، پس به اين سبب چنين شد كه هر چه در جوف حضرت آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيب باشد.(4)

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 41.

2- قصص الانبياء راوندى 42.

3- قصص الانبياء راوندى 41.

4- علل الشرايع 275.

۹۱

و در روايت ديگر از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (1) منقول است كه: روح آدم را چون امر كردند كه داخل جسد آن حضرت شود، كراهت داشت و نخواست، پس امر كرد خدا كه داخل شود با كراهت و بيرون رود با كراهت.(2)

و به سند معتبر منقول است كه ابوبصير از آن حضرت سؤ ال كرد كه: به چه علت حق تعالى حضرت آدم را بى پدر و مادر خلق نمود، و حضرت عيسى را بى پدر خلق نمود، و ساير مردم را از پدران و مادران خلق كرد؟

فرمود كه: تا مردم بدانند تماميت قدرت او را كه قادر است خلق نمايد مخلوقى را از ماده بى نر، همچنان كه قادر است خلق كننده بى نر و ماده، و بدانند كه خالق اين خلايق است و بر همه چيز قادر است.(3)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه: چون حق تعالى آفريد آدم را و دميد در او روح را، پيش از آنكه روح در تمام بدن او جارى شود و به روايت ديگر چون روح به زانوى او رسيد(4) جست كه برخيزد، نتوانست و بيفتاد، پس حق تعالى فرمود( خُلِقَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) (5) يعنى: آفريده شده است انسان تعجيل كننده.(6)

و در كتب معتبره از سلمان فارسى رضى الله عنه منقول است كه چون حق تعالى خلق كرد آدم را، اول چيزى كه از او خلق كرد، ديده هاى او بود، پس نظر كرد بسوى بدنش كه چگونه مخلوق مى شود؛ و چون نزديك شد كه تمام شود و هنوز پاهايش تمام نشده بود خواست كه برخيزد، نتوانست، و لهذا حق تعالى مى فرمايد خلق الانسان عجولا، پس چون

____________________

1- اين روايت در مصدر و بحار الانوار از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است

2- قرب الاسناد 79.

3- علل الشرايع 15.

4- تفسير قمى 2 / 71.

5- چنين آيه اى در قرآن نيست ، بلكه در سوره اسراء: 11 آيه به اين شكل است( وَكانَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) و در سوره انبياء: 37( خُلِقَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) .

6- امالى شيخ طوسى 659.

۹۲

روح در تمام بدن او دميده شد، در همان ساعت خوشه انگورى را گرفت و تناول نمود.(1)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: پدران اصل سه تا بودند: آدم كه مؤ من از او بهم رسيد؛ و جان كه كافر از او متولد شد؛ و شيطان كه در ميان اولاد او نتاج نمى باشد، تخم مى گذارند و جوجه بر مى آورنند، و فرزندانش همه نرند و ماده در ميان ايشان نمى باشد.(2)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى اراده كرد كه خلقى به دست قدرت خود بيافريند، و اين بعد از آن بود كه از جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود كه در زمين بودند، و مى خواست كه حضرت آدم را خلق نمايد پس گشود طبقات آسمانها را و گفت به ملائكه كه: نظر كنيد بسوى اهل زمين از خلق من از جن و نسناس.

پس چون ديدند ملائكه اعمال قبيحه ايشان را از گناهان و خون ريختن و فساد در زمين به ناحق، عظيم نمود نزد ايشان و غضب كردند از براى خدا، و به خشم آمدند بر اهل زمين، و ضبط نتوانستند نمود خود را از غضب، پس گفتند،اى پروردگار ما!توئى عزيز قادر جبار قاهر عظيم الشأن، و اينها آفريده هاى ضعيف ذليل تو اند، و در قبضه قدرت تو مى گردند، و به روزى تو تعيش مى كنند، و به عافيت تو بهره مند مى گردند، و تو را معصيت مى نمايند به مثل اين گناهان عظيم، و تو به خشم نمى آئى و غضب نمى كنى بر ايشان و انتقام نمى كشى از براى خود از ايشان به سبب آنچه مى شنوى از ايشان و مى بينى، و اين بر ما عظيم نمود، و بزرگ مى دانيم اين را در حق تو.

پس چون حق تعالى اين سخنان را از ملائكه شنيد فرمود: بدرستى كه من قرار مى دهم در زمين جانشينى كه حجت من باشد در زمين بر خلق من.

پس ملائكه گفتند كه: تنزيه مى كنيم تو را، آيا در زمين قرار مى دهى جمعى را كه فساد

____________________

1- تفسير عياشى 2 / 283.

2- خصال 152.

۹۳

كنند در زمين، چنانچه فرزندان جان فساد كردند، و خونها بريزند چنانچه فرزندان جان ريختند، و حسد به يكديگر برند و با يكديگر در مقام بغض و عداوت باشنند؟ پس اين خليفه را از ما قرار ده كه ما حسد نمى بريم و عداوت نمى كنيم و خون نمى ريزيم، و تسبيح مى گوئيم تو را به حمد تو، و تو را تنزيه مى كنيم.

پس حق تعالى فرمود كه: من مى دانم چيزى چند كه شما نمى دانيد، من مى خواهم خلق كنم خلقى را به دست قدرت خود، و بگردانم از ذريت او پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته خدا و امامان هدايت يافته، و بگردانم ايشان را خليفه هاى خود بر خلق خود در زمين كه ايشان را نهى كنند از معصيت من، و بترسانند از عذاب من، و هدايت نمايند ايشان را بسوى طاعت من، و ايشان را ببرند به راه رضاى من، و حجت خود گردانم ايشان را بر خلق خود، و نسناس را از زمين خود دور گردانم، و زمين را پاك كنم از ايشان، و نقل كنم متمردان عاصيان جن را از مجاورت خلق كرده ها و برگزيده هاى خود، و ساكن گردانم ايشان را در هوا و در اطراف زمين كه مجاور نسل خلق من نباشندن، و ميان جن و ميان نسل خلق حجابى قرار دهم كه نسل خلق من جن را نبينند و با ايشان همنشينى و خلطه نكنند، پس هر كه نافرمانى كند مرا از نسل خلق من كه برگزيده ام ايشان را، ساكن مى گردانم ايشان را در مسكن عاصيان خود، و وارد مى سازم ايشان را در محل ورود ايشان كه جهنم باشد، و پروا نمى كنم.

پس ملائكه گفتند كه:اى پروردگار ما!بكن آنچه مى خواهى كه ما نمى دانيم مگر آنچه تو ما را تعليم كرده اى، و توئى دانا و حكيم.

پس حق تعالى ايشان را دور كرد از عرش پانصد ساله راه، و پناه به عرش بردند، و به انگشتان اشاره كردند از روى تذلل و فروتنى. پس چون پروردگار عالم تضرع ايشان را مشاهده نمود، رحمت خود را شامل حال ايشان گردانيد، و بيت المعمور را از براى ايشان وضع كرد و فرمود: طواف كنيد در دور آن و عرش را بگذاريد كه آن موجب خشنودى من است.

پس طواف كردند به آن بيت المعمور و آن خانه اى است كه هر روز هفتاد هزار ملك

۹۴

داخل آن مى شوند و ديگر هرگز به آن عود نمى كنند پس خدا بيت المعمور را از براى توبه اهل آسمان، و كعبه را براى اهل زمين مقرر فرمود.

پس حق تعالى فرمود كه: من مى آفرينم بشرى از از صلصال يعنى از گل خشك شده كه صدا كند، يا گل نرم كه با ريگ مخلوط باشد از حما مسنون يعنى از گل متغير شده بدبو، يا ريخته شده پس او را درست بسازم و از روح برگزيده خود در او بدمم، پس درافتيد براى او سجده كنندگان.(1)

و اين مقدمه اى بود از خدا در حق آدم پيش از آنكه او را خلق كند كه حجت خود را بر ايشان تمام كند.

پس پروردگار ما كفى از آب شيرين گرفت و با خاك مخلوط كرد و گفت: از تو مى آفرينم پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته و امامان هدايت يافته خود و خوانندگان بسوى بهشت و اتباع ايشان را تا روز قيامت، و پروا ندارم، و كسى از من سؤ ال نمى كند از آنچه كرده ام، و ايشان سؤ ال كرده مى شوند؛ و يك كف ديگر گرفت از آب شور و تلخ و مخلوط به خاك گردانيد و فرمود كه: از تو خلق مى كنم جباران و فراعنه و عاصيان و برادران شياطين و خوانندگان مردم بسوى آتش تا روز قيامت و اتباع ايشان را، و پروا ندارم، و كسى را نيست كه از من سؤ ال كند از آنچه مى كنم، و همه سؤ ال كرده مى شوند از آنچه مى كنند.

و در ايشان شرط كرد بدا را، كه اگر خواهد تغيير دهد، و در اصحاب اليمين شرط كرد بدا را، و هر دو را با هم مخلوط كرد و در پيش عرش ريخت، و هر دو پاره گلى چند بودند، پس امر فرمود چهار ملك را كه موكلند به بادها، يعنى شمال و جنوب و صبا و دبور كه جولان نمايند بر اين پاره گل، پس اينها را بر هم زدند و پاره پاره كردند و به اصلاح آوردند، و طبايع چهارگونه را در آن جارى كردند كه سودا و خون و صفرا و بلغم باشند: پس سودا از جهت شمال است، و بلغم از جهت صبا، و صفرا از جهت دبور، و خون از

____________________

1- سوره حجر: 28 - 29.

۹۵

جهت جنوب. پس مستقل شد شخص آدم و بدنش تمام شد، پس از ناحيه سودا او را لازم شد محبت زنان و طول امل و حرص؛ و از ناحيه بلغم، محبت خوردن و آشاميدن و نيكى و حكم و مدارا؛ و از ناحيه صفرا، غضب و سفاهت و شيطنت و تجبر و تمرد و تعجيل در امور؛ و از ناحيه خون، محبت زنها و لذتها و مرتكب محرمات و شهوتها شدن.

فرمود كه: چنين يافتم در كتاب اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، پس خلق كرد آدم را، پس چهل سال ماند چنين صورت بسته، و شيطان لعين به او مى گذشت و مى گفت: از براى امر بزرگى آفريده شده اى، پس شيطان گفت كه: اگر خدا مرا امر كند به سجود اين، هر آينه معصيت او خواهم كرد، پس حق تعالى روح در جسد آدم دميد، چون روح به دماغش رسيد عطسه كرد پس گفت: الحمدلله رب العالمين، حق تعالى به او خطاب كرد كه: يرحمك الله، حضرت صادق فرمود: پس سبقت گرفت از براى او رحمت از جانب خدا.(1)

و به طرق مخالفين از عبدالله بن عباس منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون حق تعالى آدم را خلق كرد، او را نزد خود بازداشت، پس عطسه اى كرد و حق تعالى او را الهام كرد كه خدا را حمد كرد، پس حق تعالى فرمود كه:اى آدم!مرا حمد كردى، بعزت و جلالت خود سوگند مى خورم كه اگر نه آن دو بنده بودند كه مى خواهم ايشان را خلق كنم در آخر الزمان، تو را خلق نمى كردم.

آدم گفت: پروردگارا!به قدرى كه ايشان را عزت در نزد تو هست، اسم ايشان چيست؟

خطاب رسيد به او كه:اى آدم!نظر كن بسوى عرش؛ پس چون نظر كرد، دو سطر ديد كه به نور بر عرش نوشته است: در سطر اول نوشته است: لا اله الله محمد نبى الرحمة و على مفتاح الجنة يعنى: محمد پيغمبر رحمت است و على كليد بهشت است، و در سطر ديگر نوشته است كه: سوگند خورده ام به ذات مقدس خود كه رحم كند هر كه را با ايشان

____________________

1- تفسيرقمى 1 / 36.

۹۶

موالات و دوستى كند، و عذاب كنم هر كه را با ايشان معادات و دشمنى كند.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: جمع شدند فرزندان آدم در خانه، پس نزاع كردند، بعضى با بعضى گفتند كه: بهترين خلق خدا پدر ماست آدم، و بعضى گفتند: بهترين خلق خدا ملائكه مقربانند، و بعضى گفتند: حاملان عرشند، در اين حال هبة الله داخل شد، بعضى از ايشان گفتند كه: آمد كسى كه حل اين مشكل بكند. چون سلام كرد و نشست، پرسيد كه: در چه سخن بوديد؟ ايشان آنچه مذكور شده بود نقل كردند، گفت، اندكى صبر كنيد تا من بسوى شما برگردم.

پس به نزد پدرش حضرت آدم آمد و واقعه را عرض كرد، آدم گفت كه:اى فرزند!من ايستادم نزد خداوند عالميان، پس نظر كردم بسوى سطرى كه بر روى عرش نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم محمد و آل محمد خير من كل مخلوق خلق الله(2) يعنى: محمد و آل محمد بهترند از هر كه خدا خلق كرده است.(3)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: مخلوق شد حوا از دنده كوچك حضرت آدم در وقتى كه او خواب بود، و به جاى آن دنده، گوشت رويانيده.(4)

و سند معتبر از حضرت صادق منقول است كه: حق تعالى خلق كرد حضرت آدم را از آب و خاك، پس همت پسران آدم مصروف است در تعمير و تحصيل آب و خاك؛ و حوا را خلق كرد از آدم، پس همت زنان مقصور است بر مردان، پس ايشان را محافظت نماييد در خانه ها.(5)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است: حوا را حوا ناميدند براى اينكه از حى مخلوق شد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كهخَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 52.

2- در مصدر ((برا الله )) آمده است

3- قصص الانبياء راوندى 52.

4- تفسير عياشى 1 / 215.

5- تفسير عياشى 1 / 215؛ كافى 5 / 337.

۹۷

زَوْجَهَا .(1)(2)

مؤ لف گويد كه: اين حديث و بعضى از احاديث ديگر كه ذكر نكرديم مثل آن كه منقول است كه زن از استخوان كج خلق شده است، اگر خواهى او را راست كنى شكسته مى شود و اگر با او مدارا كنى از او منتفع مى شوى(3) دلالت مى كند بر آنكه حضرت حوا از دنده پهلوى حضرت آدم آفريده شده است، و مشهور ميان مفسران و مورخان اهل سنت اين است، و ايشان استدلال كرده اند به آنچه نقل كرده اند از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: چون حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد، او را به خواب رد، پس حوا از يك دنده از دنده هاى چپ او آفريده شد، پس بيدار شد او را ديد و ميل كرد به جانب او و الفت گرفت بسوى او چون از جزو او خلق شده بود و به اين آيه كريمه كه گذشت نيز استدلال نموده اند، زيرا كه فرموده است: خدا خلق كرده است شما را از يك نفس، و اگر حوا از آدم مخلوق نشده باشد، از دو نفس خلق شده خواهند بود، و باز فرموده است: خلق كرد از آن نفس جفت او را و اين هم دلالت مى كند بر اينكه حوا از آدم مخلوق شده است.(4)

و جمعى از علماى عامه و اكثر علماى خاصه را اعتقاد آن است كه از جزو آدم مخلوق شده است و جزو را رد كرده اند كه ضعيف است، و جواب از آيه به چند وجه مى توان گفت: اما اول آيه، پس ممكن است كه مراد اين باشد كه شما را از يك پدر خلق كرده است، و اين منافات ندارد با اينكه مادر هم دخل داشته باشد، و ممكن است كه من ابتدائى باشد، يعنى از يك نفس خلق كرده شما را، يعنى اول او را آفريد.

اما آخر آيه، پس جواب مى توان گفت كه: مراد از خلق منها اين باشد كه از جنس و نوع آن نفس جفت او را خلق كرد، چنانچه در جاى ديگر فرموده است كه: خلق كرد از

____________________

1- سوره نساء: 1.

2- علل الشرايع 16.

3- عرائس المجالس 29؛ تفسير ا

4- تفسير فخر رازى 9 / 161.

۹۸

نفس شما ازواج شما را(1) ، و ايضا ممكن است كه من تعليلى باشد، يعنى از براى آن نفس جفت او را خلق كرد، و اين قول اصح اقوال است، و از اقوال عامه دورتر است، و احاديث سابقه يا محمول بر تقيه است يا مراد اين است كه از طينت ضلعى از اضلاع آدم خلق شده است، چنانچه در حديث معتبر منقول است از زراره كه گفت: سؤ ال كردند از حضرت صادقعليه‌السلام از كيفيت خلقت حوا، و گفتند كه: نزد ما جمعى هستند كه مى گويند كه حق تعالى خلق كرد حوا را از دنده هاى جانب چپ آدم، فرمود كه: خدا منزه است و عالى تر است از آنچه ايشان مى گويند، كسى كه اين را مى گويد قائل مى شود كه خدا قدرت نداشت كه خلق كند از براى آدم زوجه او را از غير دنده او، و راه مى دهد سخن گوينده از اهل تشنيع را كه بگويد: بعضى از جسد آدم با بعضى ديگر از جسد خود جماع مى كرده است، چون حوا از دنده او خلق شده است، چه چيز باعث شده ايشان را كه اين سخنان گويند؟ خدا حكم كند ميان ما و ايشان.

پس فرمود كه: چون حق تعالى خلق كرد آدم را از خاك، امر كرد ملائكه را كه از براى او سجده كنند، و خواب را بر او غالب گردانيد، پس از نو پديد آورد از براى او خلقى و او را در فرجه ميان پاهاى او ساكن گردانيد از براى اينكه زنان تابع مردان باشند، پس حوا به حركت آمد و از حركت او آدم بيدار شد، چون بيدار شد ندا رسيد به حوا كه: دور شو از آدم.

پس چون آدم نظرش بر حوا افتاد، خلق نيكوئى ديد كه شبيه است به صورت او اما ماده است، پس با حوا سخن گفت، حوا نيز جواب او را گفت. پس آدم به حوا گفت: تو كيستى؟

گفت: من خلقى ام كه خدا مرا خلق كرده است، چنانچه مى بينى.

در آن وقت آدم مناجات كرد كه: پروردگارا!كيست اين خلق نيكو كه قرب او مونس من گرديده، و نظر كردن بسوى او مرا از وحشت بيرون آورد؟

____________________

1- سوره روم : 21.

۹۹

حق تعالى فرمود كه: اين كنيز من حواست، مى خواهى كه با تو باشد، و مونس تو باشد، و با تو سخن گويد: و به هر چه او را امر نمائى اطاعت كند؟

گفت: بلى اى پروردگار من، تو را به اين سبب شكر و حمد خواهم كرد تا زنده باشم. حق تعالى فرمود كه: پس خطبه و خواستگارى كن او را بسوى خود، كه اين كنيز، كنيز من است و از براى دفع شهوت تو خوب است. و در آن وقت حق تعالى شهوت مقاربت زنان را در او قرار داد، و پيشتر معرفت امور را به او تعليم كرده بود.

پس آدم گفت: پروردگارا!از تو خواستگارى مى كنم او را، پس به چه چيز در برابر اين نعمت از من راضى مى شوى؟

فرمود كه: رضاى من آن است كه معالم دين مرا به او بياموزى. آدم گفت: قبول كردم كه اين كار را بكنم اگر تو خواهى. حق تعالى فرمود كه: من خواستم و او را به تو تزويج كردم، او را بسوى خود بر.

آدم گفت به حوا كه: بيا بسوى من. حوا گفت: تو بيا بسوى من.

پس حق تعالى امر كرد آدم را كه برخيزد و بسوى او برود. پس برخاست و بسوى او رفت، و اگر نه اين بود، هر آينه زنان مى بايست بسوى مردان رونند و ايشان را خواستگارى كنند براى خود. پس اين است قصه حوا و آدم.(1)

و به سند معتبر منقول است كه ابوالمقدار(2) از امام محمد باقرعليه‌السلام سؤ ال كرد كه: حق تعالى از چه چيز خلق كرد حوا را؟

فرمود كه: مردم چه مى گويند؟

گفت: مى گويند كه خدا او را خلق كرد از دنده اى از دنده هاى آدم.

فرمود كه: دروغ مى گويند، خدا عاجز بود كه از غير ضلع او خلق كند؟

____________________

222- علل الشرايع 17.

223- در مصدر و در بحارالانوار ((عمر و بن ابى المقدام )) است

۱۰۰