تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)0%

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: محمد سپهری
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده: سید جعفر مرتضی عاملی
مترجم: محمد سپهری
گروه:

مشاهدات: 11244
دانلود: 2732

توضیحات:

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11244 / دانلود: 2732
اندازه اندازه اندازه
تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

تحليلى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبىعليه‌السلام

نويسنده: سيد جعفر مرتضى عاملى

پيش گفتار

زندگانى امام حسنعليه‌السلام ارتباطى تنگاتنگ با زندگانى برادرش سيدالشهدا، امام حسينعليه‌السلام دارد و حتى هر كدام عضوى از ديگرى به شمار مى رود؛ خصوصاً زندگانى سياسى آن دو، زيرا هر دو در وقوع حوادث و نيز تأثير گذارى بر آن ها چه در مرحله موضع گيرى و چه در مرحله نتايج و آثار باهم شريكند.

اين ارتباط منحصر نيست به دوره اى كه به عنوان امام، مسؤوليت رهبرى و هدايت امت اسلامى را بر عهده داشتند، بلكه سراسر زندگانى آن دو، حتى آن موقع را كه در دامان پر مهر و محبت جدّ بزرگوارشان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سر مى بردند در بر مى گيرد، تا چه رسد به تحولاتى كه در روزگار خلفاى ثلاثه و دوران امامت ظاهرى پدرشان اميرالمومنين علىعليه‌السلام در جامعه اسلامى روى داد.

ما آثار مستقيم موضع گيرى امام حسنعليه‌السلام را حتى پس از شهادتش در تمامى موضع گيرى ها و حوادث دوران امام حسينعليه‌السلام مشاهده مى كنيم، چه امام به طور مستقيم مسؤ وليت آن را بر عهده داشت و چه به طور غير مستقيم در آن نفوذ و تأثير گذاشت.

اين مسأله نه تنها به اين دليل است كه نقش هر كدام از آن دو به عنوان امام مى بايست تداوم بخش نقش ديگرى باشد، بلكه علاوه بر آن، از سويى معلول شرايطى است كه در آن مقطع زمانى با زندگانى آن همراه بود، و از سوى ديگر به دليل مسؤوليت هاى خاصى بود كه در آن موقع مى بايست بر عهده بگيرند.

از اين رو بر كسى كه مى خواهد زندگانى سياسى يكى از آن دو را مورد مطالعه و بررسى قرار دهد، لازم است كه زندگانى سياسى يكى از آن دو را مورد مطالعه و بررسى قرار دهد، لازم است كه زندگانى ديگرى را ناديده نگيرد و مواضع وى را در نظر داشته باشد، و بلكه اگر مى خواهد از مسائل مؤ ثر در فهم عميق تر چيزى كه در صدد مطالعه آن است و براى شناخت علل و اسباب و نتايج و آثار آن تلاش مى كند استفاده نمايد، بايد در ارتباط نزديك و تنگاتنگ با آن حركت كند.

ما در اين بحث مختصر، هر چند به دليل نداشتن فرصت كافى و كثرت گرفتارى ها نتوانستيم ولو تا حدودى در اين مسير گام برداريم، با اين وصف، خيلى از آن فاصله نگرفتيم و اگر بگوييم كه آثار و نشانه هاى اين حركت در بحث ما كاملا از بين نرفته و تا حدودى در آن نمايان است، سخنى گزاف نگفته ايم.

در پايان متذكر مى شوم، اين تحليل و بررسى كوتاه خواهد توانست تا حدودى سيماى روشنى از زندگانى سياسى حضرت مجتبىعليه‌السلام را در رسيدن به تصورى هر چند محدود از بعضى جريان هاى سياسى در آن برهه زمانى كمك نمايد.

۲۰/۱/۱۴۰۴ ه‍ ق

۵/۸/۱۳۶۲ه‍ ق.

جعفرمرتضى عاملى

سياست چيست؟

گويند: كسى از حضرت امام حسنعليه‌السلام درباره سياست پرسيد، حضرتعليه‌السلام فرمود:

«هى ان تراعى حقوق الله وحقوق الاحياء و حقوق الاموات فاما حقوق اللّه فاءداء ماطلب والاجتناب عمانهى و اءما حقوق الاحياء فهى اءن تقوم بواجبك نحو اخوانك و لاتتاءخر عن خدمة أمتك و أن تخلص لولى الامر ما أخلص لامته. و أن ترفع عقيرتك فى وجهه اذا حاد عن الطريق السوى واءما حقوق الاءموات، فهى اءن تذكر خيراتهم، وتتغاضى عن مساوئهم، فان لهم ربايحاسبهم ؛»

آن «سياست» رعايت حقوق خداوند و زندگان و حقوق مردگان است: اما حقوق خدا عبارت است از: انجام دادن آنچه امر فرموده و اجتناب از آنچه نهى نموده است؛ حقوق زندگان عبارت است از: ايفاى وظيفه در قبال برادران دينى و درنگ نكردن در خدمت به همكيشان و اخلاص نسبت به ولى امر، مادامى كه او نسبت به مردم اخلاص دارد و آن گاه كه از راه راست منحرف شود، فريادت را در برابرش بلند كنى؛ اما حقوق مردگان عبارت است از: ذكر خوبى هاى ايشان و خوددارى از بيان گناه و لغزش هاى آنان، زيرا آنان را خدايى است كه به اعمال آنان رسيدگى خواهد كرد.»

فصل اول: زندگانى سياسى امام حسنعليه‌السلام در عهدرسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«لو كان العقل رجلا لكان احسن ؛»

اگر قرار بود عقل به صورت انسانى مجسم شود، همانابه صورت حسن جلوه مى كند.»

سرآغاز

بنا بر قول مشهور، امام حسنعليه‌السلام در پانزدهم ماه مبارك رمضان، سال سوم هجرى در دوران زندگانى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شد و هفت سال از عمر شريفش را در دامان پر مهر و محبت جدش سپرى كرد. اين سال ها اگر چه بسيار اندك بود، اما كافى بود تا سيماى كوچكى از شخصيت پيامبر عظيم الشاءن اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در امام متبلور سازد آن حضرت را شايسته نشان افتخارى نمايد كه جدش بدو بخشيد، آن گاه كه برحسب روايت، خطاب به امام حسنعليه‌السلام فرمود:

«أشبهت خلقى و خلقى ؛»

تو از لحاظ آفرينش و خلق و خوى (صورت و سيرت) مانند من هستى.»

علامه پژوهشگر، على احمدى مى گويد:

اضافه مى كنم، مصاحبت و همنشينى با بزرگان، اثر روحى عظيمى بر انسان دارد؛كسى كه با بزرگى معاشرت كند و با شخصيت عظيمى مصاحبت داشته باشد، آن قدر از نورش بر او مى تابد و چنان عطر معنوى اش او را در بر مى گيرد كه موجب غناى نفس و تعالى ذات است.

احاديث فراوانى كه درباره معاشرت و انتخاب وارد شده، بر اين معنا اشاره دارد. اميرالمومنينعليه‌السلام در خطبه قاصعه در مورد همنشينى و مصاحبت خود با پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

«ولقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امّه، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما وياءمرنى بالاقتداء ....»

اضافه مى كنم: رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نحله ارزشمندى به حسنينعليه‌السلام عطا كرد، آن گاه كه فرمود: « «اما الحسن فان له هيبتى و سؤ ددى و أماالحسين فله جودى وشجاعتى ؛» هيبت و سيادت من از براى حسن است، و بخشش و شجاعتم از آن حسين.»

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آينده امت اسلامى

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسؤوليت هدايت و سرپرستى امت را بر عهده دارد و مسؤول تبليغ و حمايت از آينده رسالت و نيز وضع ضمانت هاى لازم در اين زمينه است.

هموست كه از طريق وحى از آينده اين مولود جديد آگاهى دارد، و هموست كه از همين راه مى داند كه نقش رهبرى مهمى در انتظار امام حسنعليه‌السلام است و از سويى از جهت اين كه نماينده اراده الهى در پرورش و آماده سازى وى براى ايفاى اين نقش مهم و حساس است، مأموريت دارد تا خود شخصا در پرورش حضرت شركت كند و دست به كار تربيت و پرورش او شود، چه در جهت ساخت شخصيت اين نوزاد به عنوان يك انسان كامل كه ويژگى هاى انسانى خاص خود را داشته باشد، چه در جهت آماده كردن وى متناسب با مسؤ وليت هاى بزرگى كه در زمينه هدايت و رهبرى امت بر عهده خواهد گرفت.

از آن جايى كه اين مسؤ وليت هاى است كه پيامبر عظيم الشأن اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر عهده داشت، طبيعى مى نمايد كه بايد آن كس كه جانشين وى مى گردد، همان صفات و صلاحيت هايى را داشته باشد كه در شخصيت مبارك آن حضرت متجلى بود.

بدين گونه بايد سخن رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امام حسنعليه‌السلام راكه فرمود: «تو از لحاظ آفرينش و خلق و خوى (صورت سيرت) مانند من هستى» نشان لياقت و شايستگى براى احراز اين منصب الهى، يعنى وراثت و خلافت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جانشينى وصى او، على بن ابى طالبعليه‌السلام تلقى كرد.

آرى فرق نمى كند، چه اين مسأله در ارتباط باشد با ساخت شخصيت اين نوزاد، متناسب با مسؤ وليت هاى سنگينى كه بايد در زمينه هدايت، سرپرستى و رهبرى امت بر عهده گيرد، و چه مربوط باشد به ايجاد فضاى روحى و روانى، مناسب در ميان امت اسلامى، كه مى بايست تسليم تلاش هاى بعضى از جناح ها در ربودن حق قانونى و مشروع امت در حفظ رهبرى الهى خويش نگردد، يا حداقل تحت تأثير تحريف ها، هوچيگرى ها و شايعات و حتى فعاليت هايى قرار نگيرد كه براى از بردن مبانى و اصول اساسى بينش اعتقادى و سياسى امت مسلمان صورت مى گيرد، و از سويى اسلام سعى دارد آن را در انديشه و شعور امت اسلامى تعميق و ترسيخ كند.

از اين جاست كه در مى يابيم چه رازى در اين مطلب نهفته است و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه هدفى را دنبال مى كند كه با تاءكيدات مكرر خويش، گاهى به صراحت و گاهى به اشارت، بر نقشى كه امام حسن و برادرش امام حسينعليه‌السلام در آينده در رهبرى امت اسلامى ايفا خواهند كرد تأكيد داشت و آن دو را براى مسؤ وليت هاى بزرگى آماده مى كرد، تا بدان جا كه آشكار فرمود:

«احسن واحسين امامان قاما او قعدا

حسن و حسين امامند و پيشوا، چه شرايط براى رسيدن به خلافت و امامت ظاهرى آنان آماده شود و چه چنين شرايطى حاصل نشود.

همچنين خطاب به آن دو فرمود:

«أنتما الامامان و الامكماالشفاعه ؛»

شما هر دو اماميد و پيشوا، مادرتان را حق شفاعت است.»

در كتاب مودة القربى آمده كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امام حسينعليه‌السلام فرمود:

«انت سيد، ابن سيد، اءخو سيد، و أنت امام، ابن امام، اءخو امام، وانت حجه، ابن حجه، اخوحجه و اءنت ابو حجج تسعه، تاسعهم قائمهم ؛»

تو بزرگوار، پسر بزرگوار و برادر بزرگوارى، و تو امام، پسر امام و برادر امامى؛ تو حجت خدا، پسر حجت خدا و پدر حجت هاى خدايى كه نه نفرند و آخرينشان قائمشان است.»

همچنين در روايتى در باره امام حسنعليه‌السلام فرمود:

«و هو سيد شباب اهل الجنه و حجه الله على الامه، اءمره امرى و قوله قولى، من تبعه فانه منى ومن عصاه فانه ليس منى ...؛»

و او سرو جوانان اهل بهشت است حجت خدا در ميان امت، فرمان او فرمان من است و گفتارش گفتار من، هر كس او را پيروى كند از من است و هر كس از او نافرمانى كند از من نيست....»

روايات و احاديث زياد ديگرى نيز هست كه بيانگر امامت اين دو تن و نه تن از فرزندان امام حسينعليه‌السلام مى باشد، طالبان بدان جا مراجعه كنند.

آرى تمام آنچه گذشت بدين معناست كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدين منظور علوم سودمند و حكمت هاى درخشان زيادى را در حسنينعليه‌السلام دميد و شايستگى هاى كافى را در آن دو پرورش داد كه آنان را براى تصدى منصب خلافت و هدايت امت، پس از خويش آماده كند.

از طرفى ملاحظه مى كنيم كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سعى دارد تا امور مربوط به آن دو را از لحاظ عقيدتى و تشريعى و حتى از نظر عاطفى و وجدانى به شخص خويش مربوط سازد از اين رو فرمود:

«انا سلم لن سالتم و حرب لن حاربتم

بدين معنا احاديث زيادى وارد شده كه فعلا مجال تتبع و استقصاى آن نيست.

در روايت ديگرى از انس ابن مالك است كه گفت: روزى حسن بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد، خواستم او را از پيامبر دور سازم، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«ويحك يا أنس، دع ابنى، و ثمره فوادى، فان من آذى هذا فقد آذانى، فقد آذى الله ؛»

واى بر تو اى انس، فرزند و ميوه دلم را رهاكن! هر كس اين كودك را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا اذيت كند، خداوند را آزرده است.»

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را از آنچه بر امام حسنعليه‌السلام خواهد گذشت خبر داد و آن طور كه روايت شده فرمود:

«ان ابنى هذا سيد، و سيصلح الله على يديه بين فئتين عظيمتين ؛»

اين پسرم سيد است و اميد است خداوند به دست او ميان دو گروه بزرگ، صلح بر قرار كند.»

پيشگويى هاى حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد سبط شهيد، امام حسينعليه‌السلام نيز بسيار است كه در اينجا نمى توانيم معترض آنها گرديم، ان شاءالله در جاى خود خواهد آمد.

علاوه بر اين، مى بينيم كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دهان امام حسنعليه‌السلام و گلوى امام حسينعليه‌السلام را مى بوسد؛ اين اشاره صريحى است به سبب شهادت آن دو بزرگوار و اعلام همدردى با آنها و نير تأييدى است بر موضع گيريها و مسائل مربوط به آن دو.

اضافه بر اين احاديث زيادى هست كه از نقش ائمه و موقعيت آنها در ميان امت اسلامى به طور عام بحث مى كند، مثل حديث «باب حطه» و حديثى كه مى فرمايد: «اينان دانشمندان الهى امتند» و نيز اين كه «معدن علم» مى باشند و يكى از «ثقلين»؛علاوه بر اين ها نيز احاديثى آمده است كه به مصائبى كه از سوى امت متوجه آنان خواهد شد اشاره دارد و فعلا مجال تتبع و استقصاى آن نيست.

به هر حال، شواهد زيادى موجود است كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهتمام زيادى داشت تا مبانى و اصولى را كه براى تشكيل بينش اعتقادى و سياسى صحيح و كامل در قبال نقش آينده حسنينعليه‌السلام لازم و ضرورى است واز طرفى بيانگر ضمانت هاى كافى و دژ محكم و نفوذ ناپذيرى براى وجدان امت اسلامى در قبال هر گونه تحريف و تفسير باشد، كاملا بيان و روشن كند؛ شواهد آن قدر زياد است كه فعلا مجال استقصاى آن ها نيست.

علاوه بر مطالبى كه بيان شد، بر امور زير تأكيد مى كنيم:

۱. عاطفه پيامبر بيانگر موضع اوست

امام حسنعليه‌السلام محبوب ترين مردم نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود؛ محبت حضرت نسبت به امام حسن و برادرش امام حسينعليه‌السلام به حدى بود كه خطبه خود را در مسجد قطع كرد و از منبر فرود آمد تا آن دو را در آغوش گرم خود بگيرد.

علاوه بر احاديث و اخبارى كه در اين باره گذشت، روايات ديگرى نيز وارد شده كه در مباحث آتى خواهيم آورد؛ بايد بگوييم كه استقصاى تمام آنها در اين فرصت كوتاه ممكن نيست.

همه مى دانند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در موضع گيرى ها و تمام كارهايى كه انجام مى داد و يا از انجام دادن آنها اجتناب مى ورزيد، بر اساس منافع شخصى و خواسته هاى نفسانى يا تحت تأثير احساسات و عواطف گام بر نمى داشت، بلكه با تمام وجود و عواطف و احساسات و جميع افكار و نيروها و امكانات خود، فانى در خدا بود؛ از اين رو آن حضرت از خدا بود و به خاطر دين و رسالت الهى زندگى مى كرد و در راه محبت خدا و در حال لقاى پروردگارش رحلت فرمود؛پس «خداى سبحان اول بود و استمرار بود و پايان»؛

بدين معنا كه هر موضعى، از هر نوع و هر اندازه كه باشد، اگر قدمى در راه خدمت به دين خدا و اعتلاى كلمه الهى نباشد، ممكن نيست كه از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر شود، نه بدين معنا كه آن حضرت از عواطف و احساسات انسانى نوع بشر بر خوردار نبود، يا اينكه به عواطف و احساسات خويش ميدان نمى داد تا آن طور كه حق طبيعى آن هاست، در زندگى تاءثير مثبت داشته باشد يا حتى از آنها استفاده مباح نمى كرد، بلكه مى خواهيم بگوييم: هر گاه اين عواطف و احساسات به صورت موضع گيرى هاى علنى و آشكار جلوه كند و حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اظهار آن در ملاء عام و حتى گاهى اوقات بر روى منبر اصرار داشته باشد، مى بايست در خدمت رسالت و براى رسيدن به اهداف عاليه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، حتى آن جا كه حضرت از احساسات و عواطف خود در امور شخصى صرف استفاده مى كند، آن را عبادتى سرشار از بخشش و عطا و غنى از مواهب مى سازد كه بدو توان افزون داده و حضرتش را به قرب الهى نزديك سازد.

آرى آنچه ذكر نموديم، روايات و اخبار فراوانى را تفسير و تبيين مى نمايد كه از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد علاقه و محبت آن حضرت نسبت به حسنينعليه‌السلام وارد شده است؛ مثلا، حضرت در مورد امام حسنعليه‌السلام فرمود:

«اللهم ان هذاابنى و أنا أحبه، واءحب من يحبه ؛»

خدايا اين كودك، پسر من است و او را دوست مى دارم، او را دوست بدار و نيز هر كس كه او را دوست مى دارد، دوست بدار!»

همچنين فرمود:

«أحب اهل بيتى الى الحسن و الحسين ....»

محبوب ترين فرد از خاندانم من، حسن است و حسين....»

در اين باره روايات بسيارى وارد شده است.

اين موضع متمايز رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قبال حسنين عليهما السلام وآن پرورش بى نظير، بدون شك از دلالت ها و اشارت هاى مهم و فراوانى سرشار است كه ما به گوشه اى از آن اشاره كرديم،

سزاوار است در اين جا موضع گيرى و گفتار و رفتار رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رابه هنگام تولد آن دو بيان كنيم تا مطلب بهتر روشن شود.

هنگامى كه مژده ولادت امام حسنعليه‌السلام به گوش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، به خانه دخترش زهراى بتولعليه‌السلام آمد و فرمود:

«يا أسماء هاتى ابنى؛ اى اسماء، فرزندم را بياور!»و يا فرمود: «هاتى ابنى؛ فرزندم رابياور!»

همچنين پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نامگذارى اين مولود مبارك بر پروردگارش پيشى نگرفت، تا اين كه وحى الهى نازل شد و به پيامبر خبر داد: «خداوند متعال اين نوزاد را حسن ناميد».

سپس حضرت گوسفندى را قربانى كرد و خود شخصا موى سرش را تراشيد و به اندازه وزن آن، نقره صدقه داد و با دست مبارك بر سر او نوعى عطر مخلوط موسوم به «خلوق» ماليد و نافش را بريد، و كارهاى ديگرى كه در اين باره نقل شده است و ما در اين جا بدان نمى پردازيم.

اين كه حضرت فرمود: «اى اءسماء، فرزندم را بياور!»، آن هم در اولين روز ولادت آن حضرت، بيانگر معنايى ژرف و هدفى والاست كه در داستان مباهله بدان اشاره خواهيم كرد.

۲. داستان مباهله

از مسائل مربوط به زندگانى سياسى امام حسنعليه‌السلام در روزگار جدش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داستان مباهله است.

به نظر مرحوم علامه طباطبايى، اين مسأله در سال ششم هجرت يا قبل از آن بوده است.

خلاصه اين قضيه آن طور كه در تفسير قمى آمده چنين است:

گروهى از شخصيت ها و علماى عيسوى مذهب نجران به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و درباره عيسى با وى مناظره كردند؛پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آنان اقامه حجت كرد، اما آنان نپذيرفتند.

پس با هم قرار گذاشتند كه در پيشگاه خدا به مباهله بپردازند و نفرين هميشگى و خشم فورى خدا را براى دروغگويان بخواهند.

خداوند مى فرمايد:

( إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (۵۹) الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ (۶۱) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ )

به طور محقق، مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا او را از خاك خلق كرد و سپس فرمان داد: باش! و او وجود يافت. حق همه اش از ناحيه پروردگار توست، پس مبادا از دودلان مردد باشى؛ پس هر كس با تو درباره بندگى و رسالت عيسى مجادله كرد، بعد از اين كه از مطلب آگاه شدى، به ايشان بگو: بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما نفس خود را شما نفس خود را بخوانيم و سپس مباهله كنيم و دورى از رحمت خدا را براى دروغگويان در خواست كنيم.»

وقتى برگشتند، رؤساى نجران (سيد و عاقب و اهتم) گفتند: اگر قومش را براى مباهله ما بياورد، مباهله مى كنيم، چون مى فهميم كه او پيغمبر نيست، و اگر با نزديكانش بيايد، مباهله نمى كنيم، چون هيچ كس عليه زن و بچه خود اقدامى نمى كند، مگر اين كه در ادعايش صادق باشد.

در روز مقرر، پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با على و فاطمه و حسنينعليها‌السلام براى مباهله بيرون آمد. نصارا از مردم پرسيدند: اينان چه كسانى هستند؟ گفتند:اين مرد، پسر عمو و وصى و داماد او، على بن ابى طالب است، و اين زن، دختر او فاطمه، و اين دو كودك، پسرانش حسن و حسين هستند. نصارا سخت دچار وحشت شدند و به رسول خدا عرضه داشتند: ما حاضريم تو را راضى كنيم، ما را از مباهله معاف دار!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اينان به جزيه مصالحه كرد و به ديار خود برگشتند.

اين خلاصه اى بود از آنچه در تفسير قمى آمده است.

در بعضى از متون آمده: نصارا به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتند: چرا با اصحاب بزرگوار و ياران و پيروان گرانمايه و شايسته ات با ما مباهله نمى كنى؟!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«اجل! أباهلكم بهؤ لاء خير اهل الأرض و أفضل الخلق ؛»

شگفتا! من با بهترين مردم روى كره زمين و نيكوترين آفريده هاى خدا با شما مباهله مى كنم.»

اسقف مسيحى به همكيشان خود گفت:

من چهره هاى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كه كوهى را جا بكند، خواهد كند... آيا خورشيد را نمى بينيد كه رنگش دگرگون شده و افق را نگاه نمى كنيد كه ابرهاى سياه آن را در بر گرفته، بادهاى سياه و سرخ وزيدن گرفته و از كوه ها دودى به هوا برخاسته است؟!

عذاب به سوى ما روان شده است. به مرغان بنگريد كه آنچه را كه در سينه دارند قى مى كنند و به درختان نگاه كنيد كه چگونه برگ هايشان مى ريزد و به زمين بنگريد كه چگونه در زير پاى ما لرزان است.

طبرسى در مجمع البيان مى گويد: «مفسران اجماع دارند كه مراد از «ابنأنا» حسن و حسين است.»

زمخشرى مى گويد: «در اين مسأله دليلى است بر فضيلت اصحاب كساء كه هيچ دليل ديگرى از آن قوى تر نيست.»

ما در اين فرصت كوتاه نمى توانيم تمامى جوانب را در داستان مباهله آن طور كه بايد و شايد مورد بحث قرار دهيم، چه خود نيازمند تاءليف جداگانه اى است؛ در اين جا تنها به چند نكته اكتفا مى كنيم:

۱. نمونه زنده

اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امام حسن و حسينعليهم‌السلام را براى مباهله به همراه خود بيرون برد، يك مسأله عادى و اتفاقى نبود، بلكه كاملا در ارتباط بود با معانى و مضامين مهمى كه به شخصيت آن دو مربوط مى شد. حسنينعليهم‌السلام آن مصداق حقيقى و مثل اعلى و ميوه برترى بودندن كه اسلام اهتمام زيادى در حفظ و نگهدارى آن داشت و مى كوشيد تا آن را به عنوان يگانه نمونه عالى سازندگى خلاق معرفى كند كه به بالاترين درجات رشد و كمال رسيده است، و حتى اسلام مى توانست پس از ناتوانى تمامى ادله و براهين، با تمام وضوح و روشنى و قاطعيت، در كاستن از حقد و كينه دشمنان، آن را به عنوان عزيزترين و گرانبهاترين چيزى معرفى كند كه مى توان پس از اين مرحله در اثبات حقانيت و صداقت خويش تقديم داشت؛ اين مسأله، يك نمونه زنده در اثبات حقانيت اسلام است.

امكان ندارد كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دعوى خويش دروغگو باشد، زيرا آمادگى دارد تا خود و كسانى را در راه اثبات اين مدعا قربانى سازد، كه علاوه بر اين كه نزديك ترين مردم به اويند، در قله نضج و كمال دينى قرار دارند؛ همان طور كه ديديم، رؤساى نصاراى نجران نيز بدين امر اعتراف داشتند، زيرا اگر چه محبت نزديكان، خود يك امر طبيعى است و انسان را وادار مى كند تا هر آنچه را كه در كف دارد فدا كند، اما فكر از دست دادن آنها را به خود راه ندهد، ليكن آن چيزى كه اين محبت را دو چندان مى كند و آن را تحكيم مى نمايد و بسيارى از احتمالات فدا ساختن خانواده و نزديكان را از بين مى برد، اين است كه علاوه بر عامل قرابت نسبى، نزديكان از يك شخصيت متمايز با امتيازات، كمالات و فضيلت هايى برخوردار باشد كه ديگران فاقد آن هستند.

اگر انسان آماده باشد تا چنين افرادى را از خانواده خويش فدا سازد، اين خود بهترين دليل در صدق مدعا و بارزترين گواه است كه اين فرد در دين، به طور كامل فانى است، و به خوبى بيان مى كند كه هدفش دنياى فانى و مال و منالى پست نيست.

آرى، اين همان نتيجه اى است كه از داستان مباهله كه نزاع اصلى در آن، پيرامون حضرت عيسىعليه‌السلام دور مى زد به دست آمد.

۲. برنامه ريزى در خدمت رسالت

از سوى ديگر، ممكن است بعضى تصور كنند، اين كه ما اين كودك و برادرش را مثل اعلى و يگانه نمونه خلاقيت و سازندگى اسلام شمرديم، ناشى از پيروى كوركورانه و غير مسؤ ولانه از عواطف و احساسات متاءثر از تعصب مذهبى است كه خود بر اثر لجاجت دشمنان برانگيخته شده است؛ اما حقيقت كاملا برعكس است؛ آنچه ما ذكر كرديم، ناشى از شعور سليم اعتقادى كه ادله و براهين، ما را بدان ملزم كرده است؛ اين دلايل تاءكيد دارد كه پيشوايان و امامان ما، حتى در سنين طفوليت هم در سطح بالايى از شايستگى و لياقت براى پذيرفتن امانت الهى و رهبرى حكيمانه و آگاهانه امت اسلامى قرار داشتند؛ همان طور كه مى دانيد، وضع در مورد امام جوادعليه‌السلام و امام مهدى (عج) كه اراده الهى تعلق گرفت تا مسؤوليت رهبرى امت را در سال هاى اول زندگى عهده دار شوند چنين بود، درست مانند پيامبر خدا عيسىعليه‌السلام كه كاملا وضع او نيز به همين حال بود؛ خداى متعال درباره اش مى گويد:

«فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا قال انى عبدالله آتينى الكتاب و جعلنى نبيا ؛»

به فرزند اشاره كرد گفتند: ما چگونه با طفلى كه در گهواره است سخن گوييم؟ طفل گفت: همانا من بنده خدايم كه به من كتاب آسمانى عطا كرد و مرا پيامبر خود قرار داد.»

در مورد پيامبر خدا، يحيىعليه‌السلام نيز وضع همين گونه بود؛ خداى سبحان درباره اش مى فرمايد:

«يا يحيى خذ الكتاب بقوه و آتيناه الحكم صبيا ؛»

اى يحيى، كتاب را به نيرومندى بگير! و در كودكى به او دانايى عطا كرديم.»

آرى، حسنينعليها‌السلام در ايام طفوليت در سطح بالاى از رشد و كمال انسانى قرار داشتند و تمامى صلاحيت ها و شايستگى ها را دارا بودند؛ شايستگى هايى كه موجب مى شد مورد عنايت پروردگار و شايسته نشان هاى افتخار زيادى باشند كه اسلام بر زبان پيامبر عظيم الشاءنصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن ها بخشيده است؛ از سويى اين ويژگى از سويى اين ويژگى ها بود كه آن دو را قادر مى ساخت تا بتوانند مسؤ وليت هاى سنگينى را در زمينه رهبرى حكيمانه امت به عهده گيرند. آرى مى بايست اين صفات و ويژگى ها را دارا باشند تا شركت دادن آنها در دعوى و مباهله براى اثبات آن درست باشد.

آن طور كه علامه طباطبايى و استاد مظفر-قدس الله سر هما- اشاره كرده اند، مراد از اين آيه كه مى فرمايد:( فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ) اين است كه كاذبين كسانى هستند كه در يك طرف مباهله قرار دارند و اگر دعوى و مباهله بر سر آن، بين شخص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيد و عاقب و اهتم بود، لازم بود در آيه تعبيرى بياورد كه قابل انطباق بر مفرد و جمع هر دو باشد؛ مثلا بگويد:( فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ) يا «على من كان كاذبا »، ولى از آنچه در آيه آمده است معلوم مى شود دروغگويى كه نفرين شامل حالش مى شود، جمعيتى است كه در يك طرف اين محاجه قرار گرفته، حال يا در طرف رسول خدا يا در طرف نصارا.

اين مطلب مى رساند كه هر كس براى مباهله حضور يافت، در دعوى شريك است، زيرا كذب جز در آن نيست؛ بنابراين، على، فاطمه و حسنينعليهما‌السلام در دعوى و دعوت براى مباهله بر سر آن شريك بودند؛ اين از بالاترين مناقبى است كه خداى تعالى اهل بيت پيامبرش را بدان اختصاص داده است.

همان طور كه گذشت، زمخشرى مى گويد: «در اين مسأله دليلى است بر فضيلت اصحاب كساء كه هيچ دليل ديگرى از آن قوى تر نيست.»

طبرسى و ديگران گفته اند:

«ابن ابى علان كه يكى از پيشوايان معتزلى است مى گويد: اين آيه مى رساند كه حسنين در آن حال مكلف بوده اند، زيرا مباهله جز با افراد بالغ جايز نيست. اصحاب ما (شيعه اماميه) مى گويند: كمى سن از حد بلوغ، منافاتى با كمال عقل ندارد و احتلام كه در شرع مقدس حد بلوغ شناخته شده، فقط براى احكام شرعى است (واضح است كه عامه مردم مدنظرند).

سن حسنين در حال مباهله به حدى بوده كه مانع از كمال عقل آنها نيست؛علاوه بر اين، ما معتقديم كه جايز است در مورد ائمه جرق عادت شود و چيزهايى به اينان داده شود كه به ديگران داده نشده است، و اگر سن كودكى ايشان در آن موقع طورى است كه معمولا موقع كمال عقل در انسان نيست، ممكن است به خاطر امتيازهايى كه دارند، به طور استثنايى و خرق عادت، به آنان كمال عقل داده شده باشد، چه اينان نزد پروردگار از جايگاه و موقعيت خاصى برخوردارند و امتيازهايى دارند كه ساير افراد بشر ندارند. مؤ يد اين مطلب فرموده رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در اوان كودكى آن دو فرمود: اين دو پسرم، حسن و حسين، امامند و پيشوا، چه شرايط براى رسيدن به خلافت و امامت ظاهرى آنان آماده شود و چه چنين شرايطى حاصل نشود.»

اضافه مى كنم: از مطالبى كه مؤ يد نظر علامه طباطبايى و علامه مظفر و ديگران است، «سوره هل أتى » است كه در شاءن اهل كساء نازل شده است و خدا در آن، همه آنها را به بهشت وعده مى دهد و از جمله اهل كساء، حسن و حسينعليه‌السلام هستند.

همچنين شركت در بيعت رضوان؛ گواهى گرفتن آن دو در قضيه فدك توسط حضرت زهرا و ساير اقوام و موضع گيرى هاى پيامبر اكرم در مناسبت هاى مختلف، مؤ يد اين مدعاست.

تمامى اين مسائل بدين خاطر بود كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست مردم را از نظر روحى و وجدانى براى پذيرش امامت ائمهعليه‌السلام هر چند از سن كمى برخوردار باشند آماده ساز؛ مثلا در امام جواد و امام مهدىعليه‌السلام وضع چنين بود.