آيا امام حسنعليهالسلام
عثمانى بود؟!
عده اى مى گوشند تا بگويند: امام حسنعليهالسلام
به معناى دقيق كلمه عثمانى بود؛ مى گويند:
«احتمالا حسنعليهالسلام
در گرايش به عثمان غلو كرده باشد، تا جايى كه روزى چيزى را كه خوش نداشت به پدرش گفت.
راويان نقل كرده اند: روزى علىعليهالسلام
از كنار پسرش حسن عبور مى كرد و او در حال وضو گرفتن بود. به او گفت:
حسن! وضويت را كامل كن! حسن با اين سخن تلخ، پاسخ پدر را داد: ديشب مردى را كشتيد كه وضوى كامل مى گرفت. على گفت: خداوند اندوه تو را درباره عثمان طولانى كند.»
در نص بلاذرى آمده:
«مردى را كشتى كه وضوى كامل مى گرفت.»
در داستان ديگرى مى گويند: (حسنعليهالسلام
گفت:)
«اى اميرالمومنان! من نمى توانم با شما سخن بگويم. آن گاه گريست. پس على فرمود: حرف بزن و همچون زن نوحه مكن!حسن گفت:
مردم عثمان را محاصره كردند؛ به تو امر كردم كه از آنان فاصله بگير و به مكه برو، تا اين كه مردم به هوش آمده، بيدار شوند، اما تو سرپيچى كردى.
مردم او را كشتند، به تو امر كردم كه از آنان كناره بگير... امروزه به تو امر كردم كه به عراق نرو، زيرا مى ترسم كه در آن ديار غربت، گمنام كشته شوى. پس على فرمود....»
روايات ديگرى نيز هست كه همين معنا را مى رساند و فعلا مجالى براى ذكر آن نيست.
از نظر ما همه اين گفته ها مردود است، زيرا:
اولا: چگونه مى توان بين اين حديث و حديث سابق جمع كرد كه مى گفت:
اميرالمؤ منين فرزندانش حسن و حسينعليهالسلام
را براى دفاع از عثمان فرستاد، و يا آن گاه كه از واقعه با خبر شد، چون آشفته اى حزين از راه رسيد و حسن را كه خون بر صورتش جارى بود، سيلى زد و با دست ديگرش به سينه حسين كوبيد، به اين گمان كه آن دو در ماموريت خود كوتاهى كرده اند؟
چگونه مى توان تنهايت و تناقض بين اين دو حديث را بر طرف نمود؟!
ثانيا
: هر كه در مواضع و زندگانى امام حسنعليهالسلام
تتبع و بررسى كند، در مى يابد كه امام همواره با اصرار فراوان، ياريگر پدر و مدافع حق غصب شده اش بود و در دفع استدلالهاى دشمنانش كوشش فراوان داشت.
حتى در جنگ هاى نبرد و جمل و صفين، خود را در اين راه در معرض خطرهاى بزرگ قرار داد، تا جايى كه - همان طور كه ديديد - پدرش فرمود: «جلو اين پسر را بگيريد!»
در مورد دفاع امام حسنعليهالسلام
ازاهلعليهالسلام
و حقانيت آنان به خلافت، مواضع و اقوال آن حضرت آن قدر زياد است كه در اين فرصت كوتاه نمى توان همه آن را بيان كرد، ليكن به نمونه اى از آن ها اكتفا مى كنيم:
۱. امام حسنعليهالسلام
فرمود:
«ان ابابكر و عمر عمداالى هذا الامر و هولنا كله فاخذاه دوننا و جعلا لنا فيه سهما كسهم الجده اما و الله لتهمنهما انفسهما يوم يطلب الناس فيه شفاعتنا
؛»
راستى كه ابوبكر و عمر تمام توجه خود را به امر خلافت مبذول داشتند و آن را از چنگ ما ربودند، و حال آن كه همه اختيارات آن مال ما بود. پس بدون مشاركت دادن ما، آن را به دست گرفتند و براى ما سهمى همچون سهم جده قرار دادند.
هان به خدا سوگند!آن روزى كه مردم شفاعت ما را طلب كنند، آن دو شديدا درگير نجات خود از غم و اندوهى هستند كه آنها را احاطه كرده است.»
شوشترى مى گويد:
«ظاهرا مراد خضرت از اين كه فرمود: مانند سهم جده، اين است كه آن دو از خلافت و باقى حقوق اهل بيتعليهالسلام
تنها به قدر بخور و نمير به آنها مى دادند، همان طور كه والدين با جده رفتار مى كنند.»
۲. امام حسنعليهالسلام
در خطبه اى فرمود:
«ولولا محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
واوصياؤ ه، كنتم حيارى لا تعرفون فرضا من الفرائض
...؛»
اگر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اوصياى او نبودند، شما در بيابان جهل و ضلامت، سردرگان و حيران بوديد و فريضه اى كه از فرايض الهى را نمى شناختند....»
اين مطلب را حضرت پس از بيان فرايض و تكاليف الهى فرمود. از جمله اين فرايض، ولايت اهل بيتعليهالسلام
بود.
۳. بعد از بيعت مردم با امام حسنعليهالسلام
حضرت خطبه اى ايراد كرد و طى آن فرمود:
«پس، از ما اطاعت كنيد كه اطاعت ما را واجب است، چرا كه به طاعت خداى عزوجل و رسولشصلىاللهعليهوآلهوسلم
مقرون گشته است. خدا مى فرمايد:
(
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ
)
.
۴. اربلى مى گويد:
«بين معاويه و امام حسن نامه هاى مبادله شد. حسنعليهالسلام
در اين نامه بر استحقاق خود به خلافت احتجاج كرد و بر كسانى كه بر پدرش پيشى گرفتند و خلافت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به زور از چنگ آنان ربودند يورش برد.»
امام حسنعليهالسلام
در نامه اى به معاويه، بعد از اين كه مجاهده قريش پس از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را با اهل بيتعليهالسلام
گوشزد كرده، جنين مى نويسد:
«و قد تعجبنا لتئثب الوتوثبين علينا فى حقنا وساطان نبينا
صلىاللهعليهوآلهوسلم
...فامسكنا عن منارعتهم مخافه على الدين ان يجد المنافقون و الا حزاب بذلك مغمزا يثلمونه به... و بعد فان اميرالمومنين على بن ابى طالب عليهالسلام لما نزل به الموت و لانى الامر بعده
؛»
ما به راستى در شگفتيم از كسانى كه در ربودن حقمان بر ماريوش برده و خلاف پيامبرش را كه حق مسلم ماست، از چنگ ما ربودند... ما ديديم اگر در گرفتن حق خويش به منازعه با ايشان بپردازيم، ممكن است منافقان و ساير احزاب مخالفت دين، وسيله اى براى خراب كارى و رخنه در دين به دست آورند و نيت هاى فاسد خود را عملى سازند، پس دم فرو بستم... همانا اميرالمومنين، على بن ابى طالبعليهالسلام
چون مرگ به سراغش آمد، امر خلافت پس از خود را به من واگذار كرد.»
۵. كافى است بگوييم كه پدرش او را به كوفه فرستاد. حضرت، ابوموسى اشعرى را كه مانع حمايت مردم كوفه از اميرالمومنينعليهالسلام
مى شد از كارگزارى آن جا خلع كرد. امام حسنعليهالسلام
پس از سفر به كوفه با ده هزار جنگجو به خدمت پدر رسيد.
در اين قضيه، حوادث مهم و مهيجى به وقوع پيوست كه بيانگر فناى مطلق امام حسنعليهالسلام
در مسأله پدرش كه در نظر امام، مسأله اسلام و ايمان بود، مى باشد. حضرت جان به كف آماده بود تا براى دفاع از پدر، بهاى سنگينى بپردازد.
۶. امام حسنعليهالسلام
با موضع قدرتمندى كه داشت، احتجاجات معترضان به مساله حكمت را در هم كوبيد و استدلال هاى مهمى ايراد كرد كه قابل بحث و مطالعه بوده، بيانگر عمق و انديشه ژرف و آگاهى عميق نسبت به همه امور و مسائل مى باشد. (در اين باره به منافع مربوط مراجعه فرماييد. )
۷. امام حسنعليهالسلام
فرمود:
«نحن اولى الناس بالناس فى كتاب الله و على لسان نبيه؛»
ما در كتاب و سنت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نسبت به مردم ار خودشان سزاوار تريم.»
۸. امام در خطبه اى فرمود:
«ان علينا باب من دخله كان مومنا و من خرج عنه كان كافرا؛»
علىعليهالسلام
درى است كه هر كس از آن وارد شود، مؤ من و هر كس از آن خارج شود، كافر است.»
۹. آن حضرتعليهالسلام
به حيب بن مسلمه فرمود: « «رب مسير لك فى غير طاعه الله؛»
چه بسا مسيرى را بپيمايى كه در طاعت خدا نباشد.»
حبيب گفت: اما مسير من به سوى پدرت از قبل نيست.
حضرت فرمود:
«بلى و الله! ولكنك اطعت معاويه على دنيا قليله زائله فلئن قام بك فى دنياك لقد قعد بك فى آخرتك ولو كنت اذفعلت شرا قلت خيرا
...؛»
به خدا سوگند كه چنين است! لكن تو به خاطر مقدار كمى از دنياى زودگذر از معاويه پيروى كردى. اگر معاويه دنيايت را ساخت، آخرتت را ويران كرد؛ اگر كار بدى كردى، سخن خوبى گفتى...»
۱۰. امام حسنعليهالسلام
در خطبه اى اين اتهام را كه وى معاويه را سزاوار خلافت مى دانسته، رد كرده است. ما اين خطبه را در بحث «مبارزه ائمهعليهالسلام
با اين توطئه» با ذكر منابع آورده ايم.
فعلا به همين اندازه بسنده مى كنيم. از طرفى نيز قصد نداريم كه در اين باره به تفصيل سخن بگوييم، بلكه منظور ما اين است كه نمونه هايى از اين مطلب را بيان كنيم.
راغبان مى توانند به كتب تاريخ و حديث مراجعه كنند.
ثانيا مطالب و كلماتى را كه به امام حسنعليهالسلام
نسبت مى دهند كه وى آنها را به پدرش گفته است، نه تنها با ساده ترين اصول ادب اسلامى و اخلاق نيكوى انسانى منافات دارد، بلكه با اين مطلب كه خداوند سبحان وى را تطهير كرده و نيز با گفته هاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حق حضرت و همچنين با اخلاق و سجاياى ارزشمندى كه از او سراغ داريم، در تضاد و تنافى است، خصوصا اين كه ادعا مى كنند حضرت اين سخنان را به پدرش علىعليهالسلام
گفته است، در حالى كه وى قبل از هر كسى مى داند كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مورد علىعليهالسلام
گفته است: « انه مع الحق و الحق معه يدور معه حيث دار»
چگونه مى توان پذيرفت كه چنين سخنانى را اما مجتبىعليهالسلام
بر زبان جارى كرده باشد، در حالى كه مردم كوچه و بازار عار دارند كه آن را بر زبان آورند، چه رسد به دابع اهل كساء و فردى كه از نظر اخلاق و خوى و سياست و رفتار و سلوك، شبيه ترين مردم به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود؟!
رابعا: از همه اين ها گذشته، آيا معقول است كه بگوييم: امام حسنعليهالسلام
نمى توانست خوب و كامل وضو بگيرد؟
در حالى كه در كنار جدش، رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
و پدر بزرگوار، علىعليهالسلام
روزگارى را سپرى كرده بود و دريايى بى پايان از علم و فضيلت بود و از آغاز طفوليت به همه پرسش هايى كه از سوى جد گرامى اش، رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
و پدرش، اميرالمؤ منينعليهالسلام
در مناسبت هاى مختلف به وى حواله مى شد، پاسخ مى داد
خامسا: اگر آن طور كه طه حسين مى پندارد - امام حسنعليهالسلام
به معناى دقيق كلمه عثمانى بود، پس حتما حضرت با تصرفات و اعمال ناشايست و خلاف شرع عثمان كه با كتاب و سنت رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
سازگار نبود، موافق بوده است!
و حال اين كه چنين احتمالى در حق حضرت مجتبى كاملا مرود است؛ چرا كه خود در تعريف سياست فرمود:
«از جمله حقوق زندگان، اين است كه مادامى كه زمامدار با تو به درستى رفتار كند، تو نيز با وى به درستى و اخلاص عمل نمايى، و آن گاه كه از راه راست منحرف شود، فريادت را در برابر او بلند كنى...»
و واضح است - همان طور كه طه حسين نيز قبول دارد - عثمان و كارگزارانش از مصاديق بارز اين فرمايش امام بودند.
سادسا: در مورد روايت ديگر مى گوييم: اين كه در اين روايت آمده است حسنعليهالسلام
به پدرش گفت كه مدينه را ترك كند، به نظر ما نمى تواند درست باشد؛ چرا كه طلحه و زبير و ديگر دنيا خواهان و فرصت طلبان در كمين چنين موقعيتى بودند، تا به اهداف شوم خود برسند ابن ابى الحديد پس از رد اين نظر كه اميرالمؤمنين مى بايست از مردم فاصله مى گرفت و يا از مدينه به مزرعه اش (ينبع) مى رفت و در شورا شركت نمى كرد، تا آن ها وى را دعوت مى كردند و كسى را به دنبالش مى فرستادند، مى گويد:
«به نظر من اين راءى، راءى درستى نيست، زيرا اگر علىعليهالسلام
چنين مى كرد آنها عثمان يا يكى را از ميان خود براى خلافت انتخاب مى كردند و آن قدر به علىعليهالسلام
تمايل و رغبت نداشتند تا او را دعوت كنند، بلكه بر عكس، كناره گيرى او از شورا خواسته ديرينه آن ها بود؛ چرا كه قريش شديدا كينه علىعليهالسلام
را به دل داشت و از او در غضب بود.
من، اعراب و بالاخص قريش را در اين باره و در مورد انحرافشان از علىعليهالسلام
ملامت نمى كنيم، زيرا علىعليهالسلام
بود كه آنان را تارومار كرد و خونشان را بر زمين ريخت... حتى اگر اسلام آنان هم درست باشد، باز بغض و كينه ها باقى است...؛ اما اسلام اعراب چنين نبود چه گروهى از آنان به پيروى از سران قبايل خود مسلمان شده بودند و گروهى نيز به طمع غنائم، عده اى به خاطر ترس از شمشير اسلام و گروهى هم بر اثر غيرت و عصبيت قوى و براى پيروزى بر ديگر قبايل. عده اى ديگر مسلمانى را انتخاب كردند، چون با دشمنان و مخالفان اسلام دشمنى داشتند.»
مردم نمى توانستند در اين شرايط بحرانى به علىعليهالسلام
اجازه دهند كه از مدينه خارج شود و از طرفى نيز همين مردم بودند كه مدتها به دنبال حضرت روان بودند تا با وى بيعت كنند.
اما در اين كه روايت فوق مى گويد: «حسنعليهالسلام
به پدرش گفت: منتظر باش تا اهالى شهرهاى ديگر هم براى بيعت بيايند»، بايد بگويم: امام حسنعليهالسلام
خود پس از شهادت پدرش چون مردم با او بيعت كردند، بيعتشان را پذيرفت و منتظر نماند تا اهالى ديگر شهرها با وى بيعت كنند.
حضرت مجتبىعليهالسلام
آن هنگام كه درباره حكميت سخن مى گفت، در مورد اين عمر فرمود:
«وثالثة: انه لم يجتمع عليه المهاجرون و الانصار، الذين يعقدون الامارة، و يحكمون بها على الناس
؛»
سوم: مهاجرين و انصار كه منعقد كننده امارت هستند و از راه امارت بر مردم حكومت دارند، در مورد وى (ابن عمر) اجماع و اتفاق نكردند.»
از سوى ديگر، آيا غيبت امام علىعليهالسلام
و خروج وى از مدينه مى توانست جلو بنى اميه و ديگر افراد بيمار و كوردل را بگيرد و نگذارد كه وى را به تحريك و تشويق مردم عليه عثمان متهم كنند و نگويند كه مردم را براى محاصره عثمان گرد آورده است؟!
آرى، همان طور كه گذشت، حضرت به مزرعه خود (ينبع) رفت، اما اين كار نتوانست جلو آنان را بگيرد كه حضرت را متهم نكنند و بر او افترا نبندند.
اين كه مى گويند: امام حسنعليهالسلام
با جنگ پدرش با طلحه و زبير مخالف بود، اين هم درست نيست.
چرا كه وى خود به كوفه رفت و ابوموسى را عزل كرد و مردم را براى پيوستن به اميرالمؤ منينعليهالسلام
ترغيب كرد تا پدرش بتواند به كمك آنان با عايشه و طلحه و زبير بجنگد و بالاتر از اين كه خود امام حسنعليهالسلام
در اين جنگ شركت داشت.
شايد منظور از نقل اين نقل اين روايات، اين باشد كه امان علىعليهالسلام
را به دشمنى با عثمان و قتل او متهم كنند يا حداقل وانمود كنند كه حضرت، مردم را به قتل خليفه ترغيب كرده است؛ سپس اشكال كنند كه مسلمين در مورد خلافت علىعليهالسلام
اجماع نكردند و از سويى موضع كسانى را توجيه كنند كه دست از يارى امام كشيدند و او را تنها گذاردند.
از سوى ديگر، ملاحظاتى به چشم مى خورد كه بايد متذكر شويم:
۱. ظاهرا كسى كه امام علىعليهالسلام
را از ماندن در مدينه منع كرد، اسامة بن زيد بود، اما بعدها اين عمل با كمى تعديل و تغيير به امام حسنعليهالسلام
نسبت داده شد. روايت مى گويد:
«اسامه به علىعليهالسلام
گفت: اى اباالحسن! به خدا سوگند، تو از چشم و گوشم برايم عزيزترى. من تو را آگاه مى كنم كه اين مرد كشته خواهد شد؛ پس از مدينه خارج شو و ره مزرعه خود (ينبع) برو! زيرا اگر وى كشته شود و تو در مدينه شاهد ماجرا باشى، مردم تو را به قتل او متهم خواهند كرد، اما اگر كشته شد و تو حضور نداشتى، احدى از مردم بعد از اين از تو كناره گيرى نخواهد كرد.
علىعليهالسلام
به او گفت:
«ويحك، والله انك لتعلم انى ما كنت فى هذا الامر الا كالا خذ بذنب الاسد و ما كان لى فيه من امر و لانهى
؛»
واى بر تو! به خدا سوگند، تو خوب مى دانى كه من در اين امر همچون كسى هستم كه از دم شير گرفته است، نه بدان امر كردم و نه از آن نهى نمودم.»
۲. درباره روايت وضو، در بعضى از كتاب ها آن را با كمى اختلاف به حسن بصرى - كه دو سال قبل از پايان خلافت عمر متولد شد - تسبا مى دهند. ابن ابى الحديد مى گويد:
«از چيزهايى كه گفته شده، يكى اين است كه ابوسعيد، حسن بن بصرى با علىعليهالسلام
كينه داشت و او را مذمت مى كرد... از وى نقل شده كه گفت: روزى علىعليهالسلام
او را ديد كه وضو مى گرفت در وضو گرفتن وسواس به خرج مى داد از اين رو آب زيادى ريخت. علىعليهالسلام
به او گفت: حسن! آب زيادى ريختى!
گفت: اميرالمؤ منين! از خون هاى مسلمانان كه بيشتر ريخته نشد. علىعليهالسلام
گفت: آيا تو را ناراحت كرده است؟ گفت: آرى. علىعليهالسلام
فرمود: پس همواره غمگين و محزون باش! گويند: از آن پس همواره حسن بصرى عبوس و محزون بود، تا از دنيا رفت.»
در روايت ديگرى (حسن بصرى) مى گويد:
«چون اميرالمؤ منينعليهالسلام
به شهر ما (بصره) وارد شد، عبورش بر من افتاد كه وضو مى گرفتم. فرمود: اى جوان! نيكو وضو ساز تا خدا با تو نيكويى كند. سپس از پيش من رفت. به دنبال او روان شدم. برگشت و به من نگريست و فرمود: اى جوان! حاجتى دارى؟
عرض كردم: آرى، به من سخنى بياموز كه برايم سودمند باشد.»
حسن بصرى سخنان علىعليهالسلام
را نقل مى كند، اما جواب خود را بيان نمى كند، بلكه تلاش دارد تا فضيلتى براى خود دست و پا كند كه شبهه انحراف وى از علىعليهالسلام
را مستبعد گرداند. در صورتى كه روايت ابن ابى الحديد، انحراف وى از حضرتعليهالسلام
را به صراحت بيان مى كند.
شايد روايتى نيز كه مى گويد: اميرالمؤ منينعليهالسلام
وى را از مسجد بيرون كرد و نگذاشت كه سخن بگويد، به انحراف وى از حضرتعليهالسلام
اشاره داشته باشد.
حسن بصرى هر جا مى نشست، اگر موقعيت را مناسب مى ديد به يادآورى عثمان مى پرداخت و سه مرتبه بر او رحمت مى فرستاد و سه مرتبه نيز قاتلانش را لعن كرده و مى گفت: اگر ما آنان را لعن نكنيم، ديگران ما را لعن خواهند كرد آن گاه ذكر على را به ميان مى آورد و مى گفت: اميرالمؤ منين صلوات الله عليه همواره از جانب خداوند مؤ يد و پيروز بود تا اين كه حكميت را پذيرفت.
سپس مى گفت: اگر حق با توست، پس چرا حكميت را مى پذيرى؟ اى بى پدر! چرا يك قدم پيش نمى روى؟
بغض و كينه حسن بصرى نسبت به اميرالمؤ منين مشهور است. مردى نزد او آمد و گفت: ابا سعيد! مردم فكر مى كنند كه تو با علىعليهالسلام
كينه دارى. حسن گريست.
روايت مى گويد: وى خود را از اين اتهام تبرئه و اميرالمؤ منين را تمجيد و ستايش كرد
در نص ديگرى دارد: آن مرد به وى گفت:
«به ما خبر رسيده كه مى گويى: اگر على در مدينه مى ماند و از خرماى خشك آن (نان خشك نيز آمده) مى خورد، برايش بهتر بود از كارى كه كرد حسن به او گفت....»
۳. اين روايت ساختگى كه براى اهداف پست سياسى جعل شده، ما را به ياد روايت هاى ساختگى ديگرى مى اندازد كه براى همين منظور ساخته شده اند. از اين قبيل است روايتى كه داستان ازدواج ام كلثوم، دختر اميرالمؤ منينعليهالسلام
با عمربن خطاب را بيان مى كند. در اين روايت آمده:
«اميرالمؤ منين به فرزندايش گفت: عمويتان (عمر) را داماد كنيد! گفتند: ام كلثوم زن است و اختيارش به دست خود اوست، هر كس را بخواهد انتخاب مى كند.
سپس علىعليهالسلام
در حالى كه خشم گرفته بود، برخاست (گفت) تا بيرون رود، اما حسن دامان پدر را گرفت و عرض كرد: اى پدرجان! طاقت هجران تو را ندارم.
على گفت: پس خواهرتان را به ازدواج او (عمر) در آوريد.»
هدف اصلى از جعل اين روايت اين است كه بگويند: علىعليهالسلام
اهتمام زيادى به ازدواج دخترش با عمر داشت، در حالى كه حقيقت كاملا برعكس است و نصوص تاريخى نيز بر همين امر دلالت دارد.
امام صادق الَرَسُولُ اللّهعليهالسلام
نيز در اين مورد فرمود: «اين ناموسى كه به زور و غصب از ما گرفته شد.»
۴. روايت ديگرى مى گويد:
«اميرالمؤ منينعليهالسلام
فرزندش امام حسنعليهالسلام
را چنين توصيف كرد: حسن اهل خورد و خوراك ويكى از جوانان قريش است. آن هنگام كه درگيرى شديدى پيش آيد، شما را در جنگ از چيزى كفايت نمى كند.»
در صورتى كه امام حسنعليهالسلام
خود مى فرمايد:
«لم يكن معاوية باءصبر عند اللقاء ولا أثبت عند الحرب منى
؛
معاويه در مواجه با دشمن از من صبورتر و در جنگ از من با ثبات تر نبود.»
از سوى ديگر، حملات قهرمانانه حضرتش در دو نبرد جمل و صفين معروف و مشهور است، تا جايى كه اميرالمؤ منينعليهالسلام
همان طور كه قبلا اشاره كرديم از مردم خواست كه اين پسر را نگهدارند.
از طرف ديگر، وقتى به معاويه خبر رسيد كه زياد بر امام حسنعليهالسلام
جراءت پيدا كرده و جرى شده است، ابياتى برايش نوشت و فرستاد. (اين ابيات در سخنان علامه احمدى نقل خواهد شد.»
۵. مدائنى گفته:
«امام حسنعليهالسلام
از دختر مردى خواستگارى كرد. آن مرد با ازدواج دخترش با حضرت موافقت كرد، اما گفت: من دخترم را به همسرى تو در مى آورم، اما بدان كه تو مردى تهى دست، كثير الطلاق وافسرده و دل تنگ هستى، لكن از نظر حسب و نسب از همه مردم بهتر و از لحاظ جد و پدر از همه تالاترى.»
از نظر ما جاى هيچ گونه شك و ترديدى نيست كه اين روايت هم ساختگى و مجعول است؛ چرا كه امام حسنعليهالسلام
آدم فقير و بى بضاعتى نبود كه وى از حضرت به لفظ «ملق» (تهى دست) تعبير كند و از طرفى بخشش ها وجود و كرم حضرت چيزى نيست كه بتوان منكر آن شد. (طالبان به كتب تاريخ و حديث مراجعه كنند)
در مورد كثرت طلاق و ازدواج حضرتعليهالسلام
دانشمندان و پژوهشگران به قدر كافى بحث كرده اند؛ از اين رو نيازى به بحث مجدد آن نمى بينيم و فعلا متعرض آن نمى شويم؛ به طور مثال به كتاب هاى زير رجوع شود:
الف) صلح الحسنعليهالسلام
علامه سيد محمد جواد فضل الله (ره)؛
ب) حياة الحسن بن علىعليهالسلام
باقر شريف القرشى.
در مورد اين كه آن مرد گفت: تو آدم افسرده و دلتنگى هستى، ابن ابى الحديد مى گويد:
«ما نمى توانيم آن را قبول كنيم، زيرا غلق به معناى (فرد) بسيار دل تنگ است و حال اين كه حسنعليهالسلام
در ميان مردم: از همه سعه صدر بيشترى داشت و اخلاقش از همه نيكوتر بود.»
آرى، مخالف و موافق اقرار دارند كه امام حسنعليهالسلام
در خلق و خوى و خلقت و ساير خصلت هاى كريمانه و افعال نيكو به پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
شبيه بود.
معلوم است كه منظور از جعل روايت فوق اين بوده كه وانمود كنند امام حسنعليهالسلام
به خودى خود شخصيت مهمى نبوده، بلكه عمده فضيلتش اين است كه جدش پيامبراكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود و پدرش على بن ابى طالبعليهالسلام
... و بالاتر اين كه بگويند: جز يافتن زنان زيبا و دل فريب و كام جويى از آنان و سپس واگذارى شان به ديگران، هم و غم ديگرى نداشته است؛ پس چرا بايد يزيد دائم الخمر و فاجر، به خاطر كارهاى ناشايست خود مورد ملامت و سرزنش قرار گيرد؟
زيرا اگرچه وى نيز به دنبال خوش گذارنى و كام جويى از زنان است، اما صفاتى را كه حسن داشت، ندارد؛ نه كثيرالطلاق است و نه تنگ دست و نه افسرده و دل تنگ؛ همچنان كه در مورد ديگران نيز وضع به همين منوال است. ضرب المثل عربى است كه مى گويد:
«ما عشت اراك الدهر عجبا
؛»
اگر عمر طولانى كنى، چيزهاى عجيب بينى.»
در پايان به عنوان حسن ختام، گفتار علامه احمدى را نقل مى كنيم كه مى گويد:
جاى شگفتى نيست كه سخنان دروغ و اكاذيب بى اساس به حسنين نسبت دهند.
همين ها مى گويند: حسنعليهالسلام
كه ديد در آن وضع بحرانى و خطرناك پدرش قصد دارد خلافت را بپذيرد، به پدر گفت:
عقيده من اين است كه طلحه و زبير به قبول خلافت شما وادار نشوند و مردم را نيز همچنان به حال خود واگذارى تا در اين كار ب مشورت با هم بپردازند، هر چند كه يك سال به طول انجامد. به خدا قسم! اگر يك سال به مشاوره مشغول باشند، باز از شما دست بردار نخواهند بود و بالاخره خلافت مال شماست و چاره اى جز قبول خلافت شماندارند، و نيز بيعت طلحه و زبير را به خودشان واگذار! زيرا من در چهره آنان آثار كراهت و پيمان شكنى و مكرو خدعه را نمايان مى بينم.»
سخنان ديگرى نيز به حضرت مجتبىعليهالسلام
نسبت داده اند كه همين مضمون را مى رساند.
به رغم تناقض گويى اين متون، متذكر مى شويم كه اين روايت به نفع طلحه و زبير ساخته شده، تا اظهار نمايد كه بيعت آن دو از روى اكراه و اجبار بوده و بيعت مردم هم از روى دورانديشى و مشاوره نبوده است.
مى پرسيم: مگر امام حسنعليهالسلام
سرپيچى پدرش را از قبول بيعت نمى ديد، و مگر با گوش خود نشنيد كه پدرش مى گفت: «دعونى و التمسواغيرى
؛ مرا واگذاريد و به دنبال ديگرى برويد؟! آيا اصرار شديد علىعليهالسلام
را در رد تقاضاى مردم نمى ديد؟
مگر حسنعليهالسلام
نديد كه چگونه مردم براى بيعت با علىعليهالسلام
همچون يال كفتار، زنجيروار به خانه حضرت هجوم آوردند، طورى كه نزديك بود حسنينعليهالسلام
زير دست و پاى مردم پايمال شوند؟
آيا حسنعليهالسلام
نديد كه همه مردم، حتى كودكان و پيران نيز از بيعت خود با علىعليهالسلام
مسرور و شادمان بودند؟
آيا مشاهده نكرد كه شخصيت هاى اسلامى آن روز اصرار مى كردند كه حضرت بيعت را بپذيرد؟ آيا نديد كه شخص طلحه و زبير پيشاپيش جمعيت بيعت كننده حركت مى كردند؟ سخنان مردم در آن روز، بهترين گواه بر مدعاى ماست.
آيا حسنعليهالسلام
نمى ديد كه دشمن اموى ستمكار، مترصد فرصتى است كه بر پيكر اسلام و مسلمين ضربه وارد كند و باقى مانده صحابه را از بين ببرد و نابود سازد؟
آيا امام حسنعليهالسلام
نمى دانست كه با وجود ياور، بر عالم فرض است كه قيام كند و خلافت را بپذيرد؟
آرى، امام حسنعليهالسلام
همه آن مسائل را مى ديد و هم مى دانست و كلمات جاودانه اش در مناسبت هاى مختلف، دليل قاطعى است كه با سياست هاى پدر در بيعت و جنگ و ساير مواضع و مواقف كاملا موافق بوده، و حضرتش را در گفتار و كردار و قول و عمل تأييد مى كرده است.
مگر حسنعليهالسلام
نبود كه مردم كوفه را براى جهاد در ركاب علىعليهالسلام
و عليه ناكثين تحريك و تشويق كرد، و مگر همون نبود كه در جنگ آن قدر غرق شده بود كه پدرش فرياد بر آورد: اين پسر را نگهداريد؟!
دروغ ديگرى هم به امام مجتبى نسبت داده اند كه در ربذه - در حالى كه گريان بود - به پدرش گفت:
«امرتك فعصيتنى، فأنت اليوم تقتل بمضيعة لا ناصرلك
؛
تو را فرمان دادم، اما سرپيچى كردى. امروز در ديار غربت بدون ياور كشته مى شوى!»
اميرالمؤ منين فرمود: «مالك تحن المراءة؟ ما الذى امر تنى فعصيتك
؟؛
تو را چه شده است كه مانند زنان نوحه مى كنى؟ مرا به چه فرمان دادى كه اطاعت نكردم.»
ابن قتيبه نيز مطالبى نقل مى كند كه امام مجتبىعليهالسلام
از همان اول قصد داشت خلافت را به معاويه واگذارد.
اقوال و سخنان امام حسنعليهالسلام
همه اين گفته ها را تكذيب مى كند و از اساس باطل مى گرداند. چه اين ها به طمع مال و مقام آن ها را ساختند و در ميان مردم شايع كردند كه بگويند: امامعليهالسلام
آدم ضعيفى بود و نه مرد سياست و قاطعيت و تصميم و شجاعت.
اماساير مواضع و احتجاجات حضرتعليهالسلام
را در قبال معاويه و دار و دسته اموى و نيز خطبه ها، نامه ها و مواضع وى را در جنگ ها فراموش كرده يا از ياد برده اند و خود را به فراموشى زده اند! گويى به گوششان نخوراه كه امام علىعليهالسلام
از مردم خواست كه مانع رفتن حسن به ميدان نبرد شوند، آن جا كه فرمود: «املكوا عنى هذا الغلام لايهدنى
». حتى معاويه درباره حضرت به زياد نوشت:
اما حسن فابن الذى كان قبله
|
|
اذا سار سار الموت حيث يسير
|
و اهل يلد الرئبال الاّنظيره
|
|
و ذا حسن شبه له و نظير
|
و لكنه لويوزن الحلم و الحجى
|
|
بأمر لقالوا: يذبل، و ثبير
|
«حسن فرزند همان كسى است كه هر جا مى رفت، مرگ نيز پابه پاى او او قدم برمى داشت. بچه شير همانند شير است و حسن نيز همانند پدر خويش است اگر حلم و درايت او را بتوان سنجيد، بايد گفت كه هموزن يذيل وثبير (نام دو كوه) است.»
از اين گذشته، امامت به معناى حقيقيش نزد اهل بيتعليهالسلام
از مسلمات بود، اما خدا بكشد آنهايى را كه بخاطر تعصبات قومى و نژادى، حق آنان را غصب كرده اند و بخاطر رسيدن به دنيا همانند سگان به همديگر يورش بردند.
ما كاملا مى دانيم كه تا چه اندازه اين گفته آنان به صحت نزديك است كه: وى خونريزى را خوش نداشت. منظورشان اين بوده كه پدرش علىعليهالسلام
و برادرش حسينعليهالسلام
را مورد طعن و عيب جويى قرار دهند.
افسانه هاى ساختگى ديگرى از قبيل اين كه امام علىعليهالسلام
درباره حسن فرمود: در ميدان نبرد و گارزار، حسن كارزايى ندارد و نمى تواند جاى چيزى را بگيرد؛ يا گفته معاويه كه آن گاه كه مقدارى پول به حسنين و جعفر داد و گفت: حسن با اين پول براى دخترانش، عطر خواهد خريد براى اين ساخته شد كه حرمت و احترام حضرت هتك نمايند و او را متهم نمايند كه وى دل باخته زنان بود، تا بدين وسيله سرپوشى برفسق و فجور يزيد بگذارند.
همچنين اين داستان را ساختند كه حسينعليهالسلام
مخالف صلح حسنعليهالسلام
با معاويه بود و از آن خشنود نبود؛ از اين رو به حسن اعتراض كرد و او نيز آن گونه جوابش داد كه هرگز شايسته مقام امامت نيست.
در حالى كه حسينعليهالسلام
در هنگام دفن امام حسنعليهالسلام
او را به خاطر صلحش با معاويه مورد تمجيد و ستايش قرار داد. در كتاب شريف كافى روايت شده كه امام حسينعليهالسلام
به منظور رعايت ادب هيچ گاه در مجلسى كه برادرش حسن حضور داشت سخن نمى گفت.
از طرفى مى بينيم كه امام حسينعليهالسلام
پس از برادرش، تا معاويه زنده بود، پيمان صلح را به هم نزد و با او به جنگ بر نخاست؛ در حالى كه مردم كوفه به حضرت نامه ها نوشته و او را براى جنگ با معاويه دعوت كردند.
والحمدلله اولا و آخرا و باطنا و صلاته و سلامه على عباده الذين اصطفى محمد وآله الطاهرين
!