تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)0%

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: محمد سپهری
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده: سید جعفر مرتضی عاملی
مترجم: محمد سپهری
گروه:

مشاهدات: 11248
دانلود: 2734

توضیحات:

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11248 / دانلود: 2734
اندازه اندازه اندازه
تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

نمونه هاى تاريخى مهم

در اين جا نمونه هايى را ذكر مى كنيم كه بيانگر تلاش و كوشش مخالفان براى انكار فرزندى حسنينعليها‌السلام و در بر گيرنده استدلال به آيه مباهله است:

۱. ذكوان، غلام معاويه گويد:

معاويه گفت: مبادا بفهم كه احدى اين كودك فرزندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى نامد، بگوييد: فرزندان علىعليه‌السلام .

مدتى پس از آن، معاويه مرا امر كرد كه فرزندانش را به ترتيب شرافت بنويسم. پس فرزندان وى و فرزندان پسرانش را نوشتم و فرزندان دخترانش را رها كردم.

نوشته را برايش آوردم، نگاهى به آن انداخت و گفت: واى بر تو! بزرگان فرزندانم را فراموش كرده اى؟ گفتم: كى؟ گفت: آيا فرزندان فلان دخترم فرزندانم نيستند؟

آيا فرزندان فلان دخترم فرزندانم به شمار نمى روند؟ گفتم: خدايا آيا فرزندان دخترانت فرزندان تو هستند، اما فرزندان فاطمه فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيستند؟!

گفت: تو را چه شده؟ خدا تو را بكشد! احدى اين سخن را از تو نشنود.»

۲. امام حسنعليه‌السلام چنين با معاويه احتجاج فرمود:

«فأخرج رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من الانفس معه أبى، و من البنين اءنا و اءخى، و من النساء فاطمه أمى، من الناس جميعا، فنحن أهله، و حمه و دمه، و نفسه، و نحن منه و هومنا؛»

از ميان همه مردم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از «اءنفس »، پدرم، و از فرزندان من و برادرم، و از زنان، فاطمه مادرم را با خود برد. پس ما اهل بيت او و گوشت و خون او و نفس او هستيم، ما از اوييم و او از ماست.»

۳. رازى در تفسير آيه شريفه:

«و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف... و زكريا و يحيى و عيسى »

گويند: ابو جعفر باقر در نزد حجاج بن يوسف به اين آيه استدلال كرد.

۴. امير المومنينعليه‌السلام در روز شورا بر اعضاى آن استدلال كرد كه خداى متعال او را نفس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرزندانش را فرزندان او و زنش را زن او قرار داده است.

۵. شعبى گويد:

نزد حجاج بودم كه يحيى بن يعمر، فقيه خراسان، را از بلخ - در حالى كه با آهن بسته شده بود - به پيش او آوردند. حجاج به وى گفت: تو مى گويى حسن و حسين فرزندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند؟ گفت: بلى. حجاج گفت: بايد دليل آن را به طور روشن و آشكار از كتاب خدا برايم بيارى، و گرنه اعضاى بدنت را يكى يكى قطع خواهم كرد.

گفت: اى حجاج! آن را به طور واضح و آشكار از كتاب خدا مى آورم. شعبى گويد: از جراءت يحيى كه گفت: «اى حجاج»تعجب كردم.

حجاج گفت: اين آيه را برايم نياورى كه مى گويد: « ندع ابنأنا وابنأكم.» گفت: آن را به طور واضح و آشكار از كتاب خدا مى آورم و آن، اين آيه است كه مى فرمايد:

« و نوحا هدينا من قبل، و من ذريته داود و سليمان... و زكريا و يحيى و عيسى.»

پدر عيسى كيست و حال اين كه خدا او را به اولاد نوح ملحق كرده است؟!

شعبى گويد: حجاج سرش را مدتى به زير انداخت، سپس بالا آورد و گفت: گويا من اين آيه را در كتاب خدا نخوانده بودم، او را رها سازيد.»

در كتاب نورالبقس آمده: حجاج از او خواست تا ديگر آن را بيان نكند.

۶. سعيد بن جبير نيز داستانى شبيه به داستان يحيى بن يعمر با حجاج دارد؛ از اين رو كلام را با بيان آن طولانى نمى كنيم.

۷. روزى هارون الرشيد امام كاظمعليه‌السلام را خواست و به آن جناب عرضه داشت: چگونه مى گوييد ما ذريه رسول خداييم، با اين كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پسر نداشت؟

و ذريه و نسل هر انسانى از فرزند پسر باقى مى ماند، نه فرزند دختر و شما فرزندان دختريد، پس ذريه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيستيد؟ امام كاظمعليه‌السلام از او خواست كه مرا پاسخ دادن به اين سوال معاف بدار، اما هارون نپذيرفت. حضرت چنين استدلال كرد كه قرآن در سوره انعام، عيسى را از ذريه ابراهيم مى داند با اينكه نسبت عيسى از طرف مادر به ابراهيم مى رسد. آن گاه امام كاظمعليه‌السلام به آيه مباهله كه مى فرمايد: «ابنأنا» استدلال كرد.

۸. عمربن عاص كسى را نزد اميرالمومنينعليه‌السلام فرستاد و چند چيز را بر او عيب گرفت. از جمله گفت: تو حسن و حسين را فرزندان رسول خدا مى نامى؟

حضرتعليه‌السلام به فرستاده عمرو گفت:

«قل للشانى ء ابن الشانى ء لو لم يكونا ولديه لكان ابتر كما زعم ابوك ؛»

به بدخواه پسر بدخواه بگو: اگر حسن و حسين فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبودند، آن طور كه پدرت پنداشت، ابتر و دم بريده بود.»

۹. امام حسينعليه‌السلام در كربلا عرض كرد:

«اللهم انا اهل بيت نبيك، وذريتا و قرابته، فاقصم من ضلمنا، و غصبنا حقنا، انك سميع قريب ؛»

خدايا!ما اهل بيت پيامبر تو و ذريه و نزديكان او هستيم؛پس كسانى را كه بر ما ظلم كرده اند و حق ما را غصب نموده اند نابود كن! به راستى كه تويى شنونده نزديك.»

محمدبن اشعت گفت:كه قرابتى بين تو و محمد است؟!

امام حسينعليه‌السلام عرضه داشت:

«اللهم ان محمدبن الاشعت يقول:ليس بينى و بين محمد قرابة، اللهم اءرنى فيه هذا اليوم ذلا عاجلا ؛»

خدايا! محمدبن أشعت مى گويد: بين من و محمد قرابتى نيست؛ خدايا! در اين روز هرچه زودتر او را ذليل و خوار به من نشان بده!» پس خدا نفرين امام حسينعليه‌السلام را اجابت فرمود.

از سوى ديگر، ائمهعليها‌السلام احتجاجات ديگرى نيز به «آيه مباهله » درباره خلافت اميرالمومنين و برترى آن جناب و غيره دارند كه فعلا مجال ذكر آنها نيست.

بعضى از موضع گيريهاى امام حسنعليه‌السلام

آرى، ائمهعليها‌السلام در مخالفت با كينه توزان و مغرضان و در ايستادگى با صلابت و محكم در مقابل سياست هاى آنان، تنها به موضع گيرهاى استدلالى خويش اكتفاء نكردند، بلكه آن را به ديگر مناسبت ها نيز كشاندند و در اعلان آن در ملاء عام تأكيد نمودند و طورى بطلان ادعاهاى پوچ و واهى آنان را بر ملا كردند كه جاى هيچ گونه شك و شبهه اى باقى نماند.

امام حسنعليه‌السلام نيز مخالفت خود را در مناسبت ها و مواضع مختلفى بيان مى كرد و فقط به اظهار و بيان اين كه فرزند رسول خداست اكتفا نكرد، بلكه تأكيد مى ورزيد كه امامت و خلافت فقط و فقط حق اوست و با وجود او نوبت به كسانى مثل معاويه نمى رسد، زيرا معاويه نه تنها صفات و ويژگى هاى ضرورى و لازم براى امانت و خلافت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ندارد، بلكه بر عكس، به صفاتى متصف است كه اساسا با خلافت و امامت در تضاد و تناقص است.

ما در اينجا به بعضى از موارد اشاره مى كنيم:

۱. امام حسنعليه‌السلام بلافاصله پس از شهادت پدرش علىعليه‌السلام براى مردم خطبه اى خواند و در قرآن فرمود:

«ايها الناس! من عرفنى فقد عرفنى، و من لم يعرفنى، فأنا الحسن بن على، آنا ابن البنى و أنا ابن الوصى ؛»

اى مردم! هر كس مرا شناخت كه شناخت، هر كس مرا نشناخت، پس بداند كه منم حسن پسر على، منم پسر پيامبر و منم پسر وصى پيامبر.»

به كلمه «وصى» در عبارت اخير دقت كنيد.

در متن ديگرى آمده كه حضرت فرمود: «پس منم حسن پسر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در مقتل خوارزمى آمده: «منم فرزند پيامبر خدا».

همچنين امام حسنعليه‌السلام آن روز فرمود:

«أنا ابن البشير النذير، اءنا ابن الداعى الى الله باذنه، انا ابن السراج المنير، انا ابن من أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، انا من اهل بيت افترض الله طاعتهم فى كتابه ؛»

منم فرزند بشير، منم فرزند نذير، منم فرزند آن كس كه به اذن پروردگارم مردم را به سوى او مى خواند، منم پسر چراغ تابناك، من از خاندانى هستم كه خداى تعالى پليدى را از ايشان دور كرده و به خوبى پاكيزه شان فرموده، من از خاندانى هستم كه خداوند طاعت ايشان را در كتاب خود واجب كرده است.»

ابن عباس بر خاست و گفت: «اين، پسر دختر پيامبر شما و وصى امامتان است، پس با او بيعت كنيد!.»

در متن ديگرى دارد كه امام حسنعليه‌السلام در آن هنگام فرمود:

«و عنده نحتسب عزانا فى خير الاباء رسول الله ؛»

ما سو گوارى خود را در عزاى بهترين پدرها، يعنى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حساب خدا موكول مى كنيم.»

۲. در مناسبت ديگرى در شام، معاويه به اشاره عمروبن عاص از حضرت خواهش كرد كه بالاى منبر رفت و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد. سپس خطبه مهمى ايراد كرد كه مطالبى را كه گذشت در بر داشت و در آن مطالب بسيار ديگرى نيز بيان فرمود.

راوى گويد: «طولى نكشيد كه دنيا بر معاويه تيره و تار شد و آن عده از مردم شام و ديگران كه امام حسن ع را نمى شناختند، او را شناختند».

سپس آن جناب از منبر پايين آمد. معاويه به حضرت گفت: «اى حسن! تو اميدوار بودى كه خليفه باشى، اما شايستگى آن را ندارى!»

امام حسنعليه‌السلام فرمود:

«اما الخليفة فمن سار بسيرة رسول الله ع و عمل بطاعة الله عز و جل. و ليس الخليفة من سار بالجور و عطل السنن واتخذ الدنيا اما و اءبا، و عبادالله خولا و ماله دولا، ولكن ذلك امر ملك اصاب ملكا، فتمتع منه قليلا، و كان قد انقطع عنه ...؛»

خليفه آن كس است كه به روش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سير كند و به طاعت خداى عز و جل عمل نمايد. خليفه آن كس نيست كه با مردم به جور رفتار كند و سنت را تعطيل نمايد و دنيا را پدر و مادر خويش بگيريد و بندگان خدا را برده، و مال او را دولت خود (پندار) زيرا اين، وضعيت پادشاهى است كه به سلطنت رسيده و. مدت كمى از آن بهره مند شده و سپس لذت آن منقطع گشته است....»

همين قضيه پس از ماجراى صلح با معاويه، در كوفه بين حضرت و معاويه روى داده است، اما در مقتل خوارزمى آمده كه اين مسأله در مدينه اتفاق افتاد.

اين مسأله مؤ يد گفته برخى است كه مى گويند: معاويه امام حسنعليه‌السلام را مسموم كرد، زيرا آن حضرت براى رفتن به شام و مبارزه با او آماده مى شد.

۳. در متن ديگرى آمده: معاويعه از امام خواست كه بر فراز منبر رفته و براى مردم خطبه بخواند. حضرت بالاى منبر رفت و خطبه خواند. از جمله فرمود: منم پسر... منم پسر... تا جايى كه فرمود:

«لوطلبتم ابنالنبيكم مابين لا بتيها لم تجدوا غيرى و غير أخى ؛»

اگر همه جا بگرديد تا براى پيامبرتان پسرى پيدا كنيد كه، بدانيد كه غير از من و برادرم، كسى را نخواهيد يافت».

۴. در نص ديگرى دارد:معاويه از امام حسنعليه‌السلام خواست تا بالاى منبر رفته و نسبت خود را بيان كند. امام بالاى منبر رفت و فرمود:

«بلدتى مكه و منى، و أنا ابن المروه والصفا، و اءنا ابن النبى المصطفى ...؛»

شهر من مكه و منى است و منم فرزند مروه و صفا و منم پسر پيامبر برگزيده خدا...»

تا اين كه مؤ ذن اذان گفت و بدين جا رسيد: «اءشهد اءن محمدا رسول الله؛ حضرت رو به معاويه كرد و گفت:

«أمحمد ابى أم أبوك؟!

فان قلت ليس باءبى، كفرت و ان قلت:نعم، فقد أقررت... أصبحت العجم تعرف حق العرب بأن محمدا منها، يطلبون حقنا و لايرودون الينا حقنا؛»

آيا محمد پدر من است يا پدر تو؟ اگر بگويى كه پدرم نيست، كفر ورزيده اى و اگر بگويى: آرى، پس اقرار كرده اى كه من پسر او هستم... اقوام غير عرب، حقوق عرب را در اين كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اينان است به رسميت شناختند؛ اينان حق ما را خواستارند، اما به ما بر نمى گردانند.»

۵. در مناسبت ديگرى معاويه از آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست كه خطبه بخواند و آنان را موعظه كند. پس حضرت خطبه اى ايراد كرد و از جمله فرمود:

«أنا ابن رسول الله، انا ابن صاحب الفضايل، اناابن صاحب المعجزات و الدلايل، اناابن اميرالمومنين، إنا المدفوع عن حقى... انا امام خلق الله و ابن محمدرسول الله ؛»

منم پسر رسول خدا، منم پسر صاحب فضايل، منم پسر صاحب معجزات و دلايل، منم پسر اميرمؤ منان، منم كه از حق خود بر كنارم... منم امام خلق خدا و منم پسر محمد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

معاويه ترسيد كه مبادا حضرت چيزى بگويد كه از گفتارش ميان مردم شورشى پديد آيد، گفت: آنچه گفتيد بس است. پس آن حضرت از منبر فرود آمد.

۶. حتى معاويه را مى بينم كه به اين مسأله اعتراف دارد و روزى به امام عرضه داشت: «خصوصا تو اى ابو محمد! تو پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سرور جوانان اهل بهشتى.»

فرموده امام حسنعليه‌السلام به ابوبكر و نيز گفته امام حسينعليه‌السلام به عمر كه «از منبر پدرم فرود آى!»، اگر مقصود از پدرم (ابى) رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، در همين زمينه داخل است، و آن طور كه از اعتراف آن دو (ابوبكر و عمر) بر مى آيد، منظور، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است (آن طور كه خواهد آمد)، و در صورتى كه منظور «أبى» پدرشان اميرالمؤ منين باشد -آن طور كه محقق پژوهشگر، سيد مهدى روحانى، احتمال داده است -در زمينه احتجاجاتى داخل است كه برترى علىعليه‌السلام بر ديگران در مسأله خلافت انجام داده اند، بدين صورت از ابوبكر و عمر در اين زمينه، اعتراف صريح و مهمى گرفته اند.

موضع گيرى هاى ديگرى از ائمه و ذريه طاهرين آنها

امام حسينعليه‌السلام براى مردم خطبه خواند و فرمود:

«اقررتم بالطاعه، و آمنتم بالرسول محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثم انكم زحفتم الى ذريه و عرته تريدون قتلهم... ألست إنا ابن بنت نبيكم، و ابن وصيه، و ابن عمه ؛»

به اطاعت و فرمانبردارى اعتراف كرديد و به رسول خدا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورديد؛ سپس بر ذريه و عترت او يورش برديد و مى خواهيد آنان را به قتل برسانيد!آيا من دخترزاده پيامبر شما و فرزند وصى و پسر عمويش نيستم؟!

در جايى ديگر، آن گاه كه اوضاع جنگ بحرانى شد، فرمود:

«و نحن عتره نبيك، و ولد حبيبك محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟الذى اصطفيته بالرساله ...؛ »

و ما عترت پيامبر تو و فرزند حبيب تو محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستيم كه او را به رسالت برگزيدى.»

در روز عاشورا، در وصف لشكر يزيد فرمود:

«فانما أنتم طواغيت الامه... و قتله اولاد الانبياء و مبيرى عتره الاوصيا ؛»

يقينا شما طاغوت هاى اسلامى هستيد... شماييد قاتلان فرزندان پيامبران و نابود كنندگان عترت اوصيا....»

آن گاه كه آنان را به خدا سوگند داد و فرمود:

«أنشدكم الله، هل تعرفونى ؟؛» شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مرا مى شناسيد؟»اعتراف كردند و گفتند: «آرى، تو فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دخترزاده او هستى.»

امام سجادعليه‌السلام نيز آن گاه كه خطبه غراى خود را در شام ايراد كرد، موضع مهمى اتخاذ كرد. در آن جا فرمود:

«أيها الناس! انا ابن مكه و منى، انا ابن زمزم و الصفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الرداء... انا من حمل على البراق و بلغ به جبرئيل سدره المنتهى ...؛»

اى مردم! منم فرزند مكه و منى، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن كس كه حجرالاسود را در وسط رداى خود گذاشت و به مردم فرمان داد تا بردارند و خود با دستان خويش بر محل آن گذاشت... منم فرزند آن كس كه او را بر براق حمل كردند و جبرئيل او را به سدره المنتهى رساند....»

نتيجه اين خطبه چنان شد كه مردم فرياد گريه برآوردند و يزيد ترسيد كه فتنه و آشوبى بر پا شود؛پس به مؤ ذن دستور داد كه براى اقامه نماز اذان بگويد، اما حضرت سجادعليه‌السلام خطبه خود را ادامه داد و احتجاجات دندان شكن خود را عليه يزيد دنبال كرد؛مردم پراكنده شدند و در آن روز نمازشان به هم ريخت.

عقيله بنى هاشم، زينبعليها‌السلام را مى بينيم كه در مقابل يزيد به پا مى خيزد تا بگويد:

«أمن العدل يا ابن الطلقاء تخديرك حرائرك و اماءك و سوقك بنات رسول الله سبايا؟... و استأصلت الشأفه باراقتك دماء ذريه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ...و لتردن على رسول الله بما تحملت من سفك دماء ذريه و انتهكت من حرمته و لحمته ؛»

اى پسر آزاد شده! اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزان تو در پس پرده بنشينند و تو دختران پيغمبر را به عنوان اسير، اين و آن سو ببرى؟ تو با ريختن خون فرزندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ريشه را از بن كندى...

با بارى كه از ريختن خون دودمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شكستن حرمت و عترت و پاره هاى تن او بر دوش مى كشى، به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواهى شد.»

او در خطبه اى كه براى مردم كوفه ايراد كرد، فرمود:

«الحمدالله و الصلاه على اءبى، محمد و آله الطيبين الاخيار

در متن ديگرى چنين آمده: «والصلاه على أبى، رسول الله

فاطمهعليه‌السلام دختر امام حسينعليه‌السلام نيز در خطبه اى كه براى مردم كوفه بيان كرد گفت:

«و إن محمدا عبده و رسوله و أن اولاده ذبحوا بشط الفرات ؛»

و شهادت مى دهم كه محمد بنده و فرستاده خداست و فرزندانش در كنار شط فرات كشته شدند.»

قدم به قدم به دنبال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

اين موضع گيرى ائمهعليها‌السلام و ذريه طاهرينشان جز به پيروى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه به جهان غيب مى نگريست و آينده را به عيان مى ديد - نبود.

اخبار و احاديث زيادى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده كه بيان مى كند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار زيادى داشت تا قضيه فرزندى حسنينعليها‌السلام را آن چنان در وجدان امت اسلامى تثبيت كند كه مجالى براى شك و شبهه باقى نمانده؛ به عنوان نمونه به موارد ذيل اشاره مى كنيم:

۱. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«هذان ابناى من أحبهما فقد أحبنى ؛»

اين دو، پسران من هستند؛ هر كس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است.»

در متن ديگرى آمده: «هذان ابناى، ابنتى؛ اللهم انى اءحبهما واءحب من يحبهما ؛»

اين دو پسران من و پسران دخترم هستند؛ خدايا! من آن دو را دوست مى دارم و نيز هر كس را كه آن دو را دوست بدارد، دوست مى دارم.»

در روايت ديگرى از عايشه آمده كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن را در آغوش مى گرفت و به سينه اش مى چسباند و مى فرمود: « «اللهم ان هذا ابنى و انا أحبه فأحببه و أحب من يحبه ؛ »

پروردگارا! اين كودك، پسر من است و من او را دوست مى دارم؛ پس او را دوست بدار و هر كس را كه او را دوست مى دارد، دوست بدار!»

۲. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به محض تولد يكى از آن دو (امام حسن و امام حسين) به اسماء فرمود:

«يا اسماء هاتى ابنى؛ اى اسما، فرزندم را بياور!

۳. حضرت مى فرمود:

«هذا ابنى سيد؛اين پسرم سيد و سرور است.»

۴. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد مى نشست و مى فرمود:

«دعوا ابنى لى؛ فرزندم را برايم بخوانيد.»

راوى گويد: حسن دوان دوان آمد و پيامبر او را در آغوش گرفت... پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دهانش بر دهان او گذارد و گفت: «پروردگارا! من او را دوست مى دارم، تو نيز او را دوست بدار و كسى كه او را دوست دارد نيز دوست بدار!» پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين جمله را سه بار تكرار فرمود.

۵. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«كل ابن آدم ينتسبون الى عصبه اءبيهم الا ولد فاطمه فانى أنا أبوهم، و إنا عصبتهم ؛»

هر يك از فرزندان آدم به خانواده پدرش نسبت مى برد، جز فرزندان فاطمه كه من پدرشان هستم و خانواده آنهايم.»

همين اندازه در اين باره كافى است، چه استقصاى جميع روايات با ذكر منابع، كار مشكل و بلكه غير ممكنى است و مى بايست براى مباحث آينده به اندازه كافى وقت و مجال داشته باشيم.

كسانى كه متون بيشترى دال بر فرزندى حسينعليه‌السلام مى خواهند، به الغدير (ج ۷، ص ۱۲۴ ۱۲۹) مراجعه كنند.

۳. گواهى حسين و نوشته ثقيف

مى بينيم كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هياءتى كه از طائف به مدينه آمدند، نوشته اى داد و على و حسينعليهم‌السلام را بر آن شاهد گرفت.

ابوعبيد مى گويد:

«از اين حديث، مطالبى استفاده مى شود، از جمله: نوشتن امضاى حسينعليه‌السلام با اين كه كم سن و سال بودند. بعضى از علماى تابعين قبول داشتند كه امضاى بچه ها قبول مى شود. پس اين كار پسنديده اى است و در سنت پيامبرعليه‌السلام آمده است.»

كتانى مى گويد:

«از اين حديث معلوم مى شود كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از لحاظ فقهى، شهادت كودكان و نوشتن نام آنان را در قرار دادها قبل از رسيدن به سن بلوغ پذيرفته است، با اين كه شهادت آنان در صورتى پذيرفته مى شود كه پس از بلوغ ادا نمايند. همين طور از اين ماجرا مى فهميم كه شهادت پدر و پسر بر عقد واحد پذيرفته مى شود و اشكالى ندارد. اين مطلب در نورالنبراس نقل شده است.»

محمد خليل هراس در پاورقى خود بر الاموال مى نويسد:

«نمى توان گفت كه اين عمل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خصوصيتى را براى حسنين - رضى الله عنهما- اثبات مى كند، زيرا اولا: دليلى بر اين مطلب نداريم؛ ثانيا: مادامى كه طفل مميز است، مى بايست شهادتش را معتبر دانست، چه گاهى اوقات بدان احتياج پيدا مى شود.»

ما از وى مى پرسيم:آيا پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غير از اين دو كودك كسى را از صحابه خود پيدا نكرد كه بر اين مسأله خطير - كه مربوط است به سرنوشت عده كثيرى -گواهى دهد؟!

مگر آن موقع كه هياءت نمايندگى ثقيف به حضور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد، آن حضرت تك و تنها بود؟ آيا آن گاه كه آن ها با هم به توافق رسيدند و حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معاهده را نوشت، كسى آن جا نبود كه بتواند شهادت دهد كه حضرت دو كودك خردسال را كه هنوز به سن پنج سالگى نرسيده بودند به گواهى نگيرد؟!

كوچكترين مراجعه اى به متون تاريخى، اين احتمال را بسيار بعيد مى گرداند، زيرا اين متون به صراحت بيان مى كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اعضاى هيأت نمايندگى ثقيف در حياط مسجد خيمه اى زد تا قرآن را بشنود و مردم را در موقع نماز ببيند.

از اين گذشته، خالد بن سعيدبن عاص در آن جلسه حضور داشت و خالدبن وليد، منشى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى نوشتن قرار داد بود و با اين وصف، شهادت ندادند و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن دو را به گواهى نگرفت!

ابن رشد اندلسى در كتاب خود بدايه المجتهد تاءكيد دارد كه به اجماع مسلمين، شاهد بايد عادل باشد.

او مى گويد:

«مسلمين اتفاق دارند كه هر جا عدالت شرط است، بلوغ هم شرط است، اما در اين كه آيا كودكان مى توانند در مورد جراحت و قتل، عليه همديگر شهادت دهند، اختلاف نظر دارند. جمهور فقهاى بلاد را نظر بر اين است كه چنين شهادتى پذيرفته نيست، زيرا همان طور كه گفتيم: مسلمين اجماع دارند كه از جمله شروط شهادت، عدالت شاهد است، و نيز يكى از شروط عدالت، بلوغ مى باشد؛ پس كودكان نمى توانند شهادت بدهند و براى همين، در حقيقت چنين چيزى نزد مالك، شهادت نيست، بلكه قرينه حاليه است.»(۱)

بدين ترتيب مى فهميم كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين كار مى خواست امتيازى را براى حسنينعليها‌السلام اثبات كند، و از طرف ديگر آن دو در اين سن بسيار كم در حد بالايى از تميز و تعقل بودند و شايستگى داشتند تا مسؤوليت هاى سنگينى را حتى در معاهده هاى مهم سياسى - مانند همين معاهده اى كه بين رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هياءت نمايندگى ثقيف به امضا رسيد، بالاخص اين كه قبيله به دشمنى شديد با اسلام و مسلمين معروف بودند- بر عهده بگيرند.

۴. بيعت رضوان

۱. شيخ مفيد (ره) در مورد حسنينعليها‌السلام مى گويد:

«از نشانه هاى روشن بر كمال ايشان و اختصاص خداوند به آن دو - صرف نظر از آنچه در داستان مباهله گذشت - اين است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن دو بيعت كرد و در ظاهر با هيچ كودكى جز آن دو بيعت ننمود، و ديگر آن كه قرآن پاداش بهشت را در برابر كردار نيكشان قرار داد، با اين كه آن دو به ظاهر كودك بودند و درباره كودكان ديگر كه مانند آنان بودند، چنين آيه اى نازل نشد.

خداى تعالى مى فرمايد:( وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا ) .

۲. مأمون، خليفه عباسى، در ضمن احتجاجات خود بر خاندانش، در مورد امام جوادعليه‌السلام گفت:

«واى بر شما! اين خانواده از ميان همه مردم به فضيلتى مختص شده اند كه مى بينيد كودكى خردسالى مانع ايشان از كمال نيست. آيا نمى دانيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خويش را با خواندن اميرالمومنين علىعليه‌السلام شروع كرد؟

در حالى كه علىعليه‌السلام در آن هنگام كودكى ده ساله بود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام او را پذيرفت و بدان حكم كرد و كس ديگرى غير از او را در آن سن به دين اسلام دعوت نفرمود؛و نيز با حسنينعليها‌السلام با اين كه كمتر از شش سال داشتند بيعت كرد جز آن دو با هيچ كودكى در آن سن بيعت نكرد.

آيا هم اكنون به فضيلتى كه خداوند نصيب اين خانواده كرده است آشنايى نداريد، و نمى دانيد كه ايشان نژادى هستند كه يكى از ديگرى است و درباره آخرينشان هماى جارى است كه درباره اولين آنها؟...»

امام صادقعليه‌السلام نيز فرمود:

«لم يبايع النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من لم يحتلم الا الحسن والحسين، و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس رضى الله عنهم ؛»

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس (رضى الله عنهم) با كودكى كه به سن احتلام (بلوغ) نرسيده بود بيعت نكرد.)

همچنين فرمود:

«ولم يبايع صغيرا الامنا ؛»

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با كودك خردسالى جز از خاندان ما بيعت نكرد.»

گفته مأمون و شيخ مفيد مى رساند كه عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس را راويان اضافه كرده اند، زيرا ماءمون و نيز شيخ مفيد قاطعانه منكرند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با كودكى جز حسنينعليها‌السلام بيعت كرده باشد و اين كه آن را در مقام احتجاج و استدلال آورده اند، دليل بر اين است كه مسأله در آن زمان مسلم و قطعى بوده و آنچه كه در روايت اخير آمده، بعدها اضافه شده است.

روشن است كه اگر بيعت چنان است كه براى طرف مقابل تعهدآور باشد و مسؤ وليت هاى معينى را در ارتباط با آينده دعوت و جامعه و نجات مردم از آسيب هاى آتى برعهده اش مى گذرد، چنان كه در بيعت رضوان بود، معلوم مى گردد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حسنينعليها‌السلام لياقت و توان پذيرش اين باره عمل خواهند كرد.

ممكن است بعضى گويند كه تكليف در آن موقع مشروط به رشد و تميز بوده است؛لذابيعت با آن دو، بيانگر هيچ نوع امتيازى برايشان نيست، بلكه تنها مى رساند كه در آن زمان از قوه تميز و تشخيص بر خوردار بوده اند و به تبع آن تكليف متوجه آنها شده بود.

پاسخ ما اين است:

اولا: اين كه گويند: تكليف منوط به تميز بود، بايد دانست كه مهلت آن مدت ها پيش و درست در عام الخندق (سال چهارم يا پنجم هجرى) در مسأله پذيرش پسر عمر در جنگ به پايان رسيد و از آن زمان، تكليف مشروط به سن شد.

ثانيا:بر فرض كه در آن موقع تكليف منوط به تميز بوده باشد، اين سؤ ال مطرح است كه چرا اين مسأله از ميان تمام مردم به حسنينعليها‌السلام اختصاص يافت؟ آيا معقول است كه بگوييم: در آن جا كسى مميز نبود؟حتى در سن دوازده يا سيزده سالگى و امثال اين ها؟بدون شك اين جريان بيانگر امتيازى خاص براى حسنينعليها‌السلام است كه احدى از خلق خدا در آن شريك نيست، همان طور كه شيخ مفيد (ره) و مأمون گفته اند.

ثالثا: در بسيارى از اوقات، صرف تكليف و تميز كافى نيست، زيرا طبيعت مسؤ وليت مورد نظر اقتضا مى كند كه بايد در شخصى كه بدين منظور آماده مى شود، توانايى ها، ملكات و امكانات ايمانى و فكرى معينى وجود داشته باشد، و مورد بيعت رضوان نيز از قبيل موارد است.

آنچه اين مطلب را روشن مى كند، اين است كه مى بينيم بسيارى از كسانى كه آمادگى خود را براى پذيرش اين مسؤ وليت ها اعلام كردند و بيعت آنان پذيرفته شد - چنان كه در بيعت با اميرالمومنينعليه‌السلام در روز غدير و آن گاه كه خليفه شد و... وضع بدين منوال بود - به بيعت خود وفا نكردند و روشن گرديد كه آنهاتوانايى هايى را كه مى بايست در فردى كه تعهدى بدو سپرده مى شود و يا مسؤ وليت هاى بزرگى را در ارتباط با رسالت و دين بر عهده مى گيرد، به وفور يافت شود دارا نبودند.