حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 39529
دانلود: 3582


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39529 / دانلود: 3582
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

عباداتى كه از آن حضرت مشاهده مى نمود، پس دختر خود را به آن حضرت تزويج نمود، پس روزى آن دختر به آن حضرت گفت: چه بسيار نيكو است اخلاق تو و كامل است خصلتهاى تو، در تو نمى بينم خصلت بدى مگر آنكه در خرج پدر منى. پس سليمانعليه‌السلام به ساحل دريا آمد و اعانت كرد صيادى را بر شكار ماهى، و صياد، ماهى به او داد و از شكم ماهى انگشتر پادشاهى خود را يافت.(1)

بدان كه در اين قصه نزاع عظيمى ميان علماى خاصه و عامه هست:

حق تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد كه) وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ( (2) يعنى: ((بخشيديم به داود سليمان را نيكو بنده اى بود سليمان بدرستى كه بود او بسيار رجوع كننده به درگاه ما به طاعت و بندگى ))) إِذْ عُرِ‌ضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ ( (3) ((يادآور وقتى را كه عرض كردند بر او در وقت پسين اسبان نجيب را كه بر سه دست و پا مى ايستادند و از يك پا سر سم را بر زمين مى گذاشتند و نيك رفتار و تندرو بودند،)) گفته اند كه: هزار اسب نفيس بودند كه از حضرت داود به آن حضرت رسيده بود، بعضى گفته اند كه اسبان بال دار بودند كه از دريا براى آن حضرت بيرون آمده بودند.(4)

) فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ‌ عَن ذِكْرِ‌ رَ‌بِّي حَتَّىٰ تَوَارَ‌تْ بِالْحِجَابِ ( (5) ((پس گفت سليمان: بدرستى كه من دوست داشتم دوست داشتن اسبان را از ياد پروردگار خود تا پنهان شد آفتاب در پرده )) يعنى: پست شد يا غروب كرد،) رُ‌دُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ ( (6) ((برگردانيد اسبان را بر من، پس شروع كرد به زدن ساقها و گردنهاى اسبان؛ يا برگردانيد آفتاب را براى من، پس مسح كرد ساق و گردن خود را براى

____________________

1- امالى شيخ صدوق 658.

2- سوره ص: 30.

3- سوره ص: 31.

4- مجمع البيان 4/474.

5- سوره ص: 32.

6- سوره ص: 33.

۱۶۱

وضو و نماز كردن )).

) وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَىٰ كُرْ‌سِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ ( (1) ((و بتحقيق كه امتحان كرديم سليمان را و انداختيم بر كرسى او بدنى را، پس انابه و توبه كرد بسوى ما)).

على بن ابراهيمعليه‌السلام گفته است در تفسير اين آيات كه: حضرت سليمانعليه‌السلام اسبان را بسيار دوست مى داشت و مكرر مى طلبيد و براى او عرض مى كردند، پس روزى مشغول اسب ديدن شد تا آفتاب فرو رفت و نماز عصر از او فوت شد و غم عظيمى به اين سبب آن حضرت را عارض شد، پس دعا كرد كه حق تعالى آفتاب را براى او برگرداند تا نماز عصر بكند، پس برگشت آفتاب تا وقت نماز عصر و او نماز عصر را ادا كرد، پس اسبان را طلبيد و به شمشير گردن زد آنها را و پى كرد تا همه را كشت، چنانچه حق تعالى فرموده است كه: ((شروع كرد به مسح ساق و گردن آنها)).

در تفسير افتتان و امتحان او گفته است كه: چون حضرت سليمان زن يمنى را تزويج كرد، از براى او پسرى از آن زن بهم رسيد، بسيار آن پسر را دوست مى داشت، ملك الموت بسيار به نزد آن حضرت مى آمد، روزى آمد و نظر تندى بسوى آن پسر كرد، پس سليمانعليه‌السلام از نظر كردن ملك الموت ترسيد به مادر آن پسر گفت كه: ملك الموت نظرى به پسر من كرد گمان دارم كه به قبض روح او ماءمور شده باشد.

پس به جنيان و شياطين گفت: آيا شما را حيله است در اينكه او را از مرگ بگريزانيد؟

پس يكى از ايشان گفت كه: من او را در زير چشمه آفتاب مى گذارم در مشرق. حضرت سليمان گفت كه: ملك الموت در مابين مشرق و مغرب بيرون مى آيد.

پس ديگرى گفت: من او را در زير زمين هفتم مى گذارم. حضرت سليمان گفت: ملك الموت به آنجا نيز مى رسد.

پس ديگرى گفت: من او را در ميان ابر و هوا مى گذارم. پس برد او را و در ميان ابر گذاشت.

____________________

1- سوره ص: 34.

۱۶۲

پس ملك الموت در ميان ابر روح آن پسر را قبض كرد و مرده بر روى كرسى حضرت سليمان افتاد، و چون دانست كه خطا كرده است، توبه و انابه كرد و گفت: پروردگارا! بيامرز مرا و ببخش مرا پادشاهى كه سزاوار نباشد احدى را بعد از من بدرستى كه توئى بسيار بخشنده.

پس حق تعالى مى فرمايد كه: ((مسخر گردانيديم براى او باد را كه جارى مى شد به امر او نرم هر جا كه مى خواست، و شياطين را مسخر گردانيديم براى او كه عمارتها بنا كنند و در دريا غواصى كنند براى او، و ديگران را از شيطان كه بر يكديگر بسته بودند به زنجيرها))(1) و آنها شياطينى چند بودند كه مقيد كرده بود ايشان را و بر هم بسته بود به سبب آنكه نافرمانى او كردند در وقتى كه خدا ملك او را سلب كرده بود.

چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى پادشاهى حضرت سليمان را در انگشترش گذاشته بود، پس هرگاه آن انگشتر را در دست مى كرد جميع جن و انس و شياطين و مرغان هوا و وحشيان صحرا نزد او حاضر مى شدند و او را اطاعت مى كردند پس بر تخت خود مى نشست، حق تعالى بادى فرستاد كه تخت او را با جميع شياطين و مرغان و آدميان و چهارپايان و اسبان بر روى هوا مى برد به هر جايى كه مى خواست سليمانعليه‌السلام . پس نماز صبح را در شام مى كرد و نماز ظهر را در فارس مى كرد، و امر مى فرمود شياطين را كه سنگ را از فارس برمى داشتند و در شام مى فروختند، چون اسبان را گردن زد و پى كرد حق تعالى پادشاهى او را سلب كرد، و چون داخل بيت الخلاء مى شد انگشتر را به بعضى از خدمه خود مى سپرد، پس شيطانى آمد و فريب داد خادم آن حضرت را و انگشتر را از او گرفت و در دست كرد، پس شياطين و جنيان و آدميان و مرغان و وحشيان همه نزد او حاضر شدند و او را اطاعت كردند.

چون حضرت سليمان به طلب انگشتر بيرون آمد انگشتر را نيافت و پادشاهى را با ديگرى يافت، گريخت و به كنار دريا شتافت، بنى اسرائيل اطوار شيطان را كه به صورت

____________________

1- سوره ص: 36-38.

۱۶۳

سليمان شده بود و دعوى سليمان مى كرد، منكر يافتند و موافق اطوار حسنه آن حضرت نيافتند و به شك افتادند.

پس به نزد مادر سليمان رفتند و از او پرسيدند كه: در اين اوقات از سليمان چيزى مشاهده مى نمائى كه خلاف عادت معهود او باشد؟

گفت: او پيشتر نيكو كارترين مردم بود نزد من، در اين ايام مخالفت من مى كند. و چون از كنيزان و زنان آن حضرت پرسيدند، گفتند: سليمان پيشتر در حيض با ما نزديكى نمى كرد، در اين اوقات در حيض به نزديك ما مى آيد. چون شيطان ترسيد كه بيابند كه او سليمان نيست، انگشتر را در دريا انداخت و گريخت، و حق تعالى ماهى را امر فرمود كه انگشتر را فرو برد.

بنى اسرائيل چهل روز متحير ماندند و سليمان را تفحص مى كردند، و سليمان در كنار دريا مى گرديد توبه و انابه مى كرد و به درگاه خدا تضرع مى نمود. بعد از چهل روز به صيادى رسيد كه ماهى شكار مى كرد از او استدعا كرد كه: رخصت بده كه من تو را يارى كنم و از ماهى كه شكار مى كنى حصه اى به من بدهى، و چون او را اعانت كرد بر شكار ماهى، صياد يك ماهى به آن حضرت داد، چون حضرت سليمان شكم آن را شكافت كه آن را بشويد انگشتر خود را در شكم آن يافت.

پس انگشتر را در انگشت خود كرد و جميع جنيان و شياطين و آدميان و مرغان و وحشيان بر دور او جمع شدند و به جاى خود برگشت و آن شيطان را با لشكرهاى او گرفت و مقيد گردانيد، بعضى را در ميان آب و بعضى را در ميان سنگ به نامهاى بزرگ خدا محبوس گردانيد، و ايشان محبوس و معذب خواهند بود تا روز قيامت.

چون حضرت سليمان به ملك خود برگشت، به آصف - كه كاتب و وزير او بود و خدا در حق او فرموده است كه: علمى از كتاب نزد او بود، كه قصر بلقيس را به يك چشم زدن حاضر گردانيد - حضرت سليمان اعتراض نمود كه: من مردم را معذور مى دارم كه نمى دانستند كه او شيطان است، تو را چگونه معذور دارم كه مى دانستى؟ آصف در جواب گفت: بخدا سوگند مى خورم كه مى شناختم آن ماهى را كه انگشتر تو

۱۶۴

را برداشته بود و پدر و مادر و عمو و خالوى آن ماهى را نيز مى شناختم، اما امر الهى چنين بود، و آن شيطان به من گفت: براى من بنويس چنانچه براى سليمان مى نوشتى، من گفتم: قلم من به جور و ظلم جارى نمى شود، گفت: پس بنشين و چيزى منويس، من مى نشستم به ضرورت و چيزى براى او نمى نوشتم، و ليكن مرا خبر ده اى سليمان كه چرا هدهد را دوست مى دارى و حال آنكه از همه مرغان خسيس تر و بدبوتر است؟

حضرت سليمان فرمود: براى آن دوست مى دارم آن را كه آب را در زير سنگ سخت مى بيند.

آصف گفت: چرا آب را در زير سنگ مى بيند و دام را در زير يك مشت خاك نمى بيند تا به دام مى افتد؟

حضرت سليمان فرمود: چون امرى مقدر شد ديده كور مى شود.(1)

تا اينجا روايت على بن ابراهيمرحمه‌الله عليه بود، و عامه نيز نزديك به اين روايت كرده اند كه: حضرت سليمانعليه‌السلام خبر به او رسيد كه شهرى در ميان دريا هست، پس بر بساط خود نشست با لشكر خود و باد آن را برد به آن شهر و آن شهر را فتح كرد و پادشاه آن شهر را كشت، و آن پادشاه دخترى داشت كه او را ((جراده )) مى گفتند و در نهايت حسن و جمال بود، پس آن دختر را براى خود گرفت و مسلمان كرد او را و با او مقاربت نمود و او را بسيار دوست مى داشت.

چون جراده بر مفارقت پدر خود بسيار مى گريست، حضرت سليمان شياطين را امر فرمود كه صورتى شبيه پدر او ساختند، و آن دختر جامه اى مثل جامه پدر خود ساخت و بر آن صورت پوشانيد، هر صبح و شام با كنيزان خود به نزد آن صورت مى رفتند و آن را سجده مى كردند، پس آصف خبر داد حضرت سليمان را به اين واقعه و سليمانعليه‌السلام آن صورت را شكست و آن زن را عقوبت نمود و خود به خلوت رفت و بر روى خاكستر نشست و تضرع و توبه و استغفار مى نمود، كنيزى داشت او را ((امينه )) مى گفتند و هرگاه به

____________________

1- تفسير قمى 2/234

۱۶۵

بيت الخلاء مى رفت يا با زنى مقاربت مى كرد، انگشتر خود را به او مى سپرد.

پس روزى انگشتر خود را به او سپرد و داخل بيت الخلاء شد، پس شيطانى كه سركرده شياطين دريا بود به صورت سليمانعليه‌السلام به نزد امينه آمد و گفت: اى امينه! انگشتر مرا بده؛ انگشتر را گرفت و رفت بر تخت حضرت سليمان نشست، جن و انس و حيوانات همه مطيع او شدند. و صورت سليمانعليه‌السلام متغير شد، چون به نزد امينه آمد و انگشتر را طلبيد، امينه او را نشناخت و دور كرد، پس دانست كه اثر آن گناه كه در خانه او واقع شده بود به او رسيده است، و به نزد هر يك از زنان و كنيزان خود كه رفت او را نشناختند و دور كردند، پس به كنار دريا رفت و خدمت صيادان مى كرد و ماهى از براى ايشان به خانه هاى ايشان نقل مى كرد، هر روز دو ماهى به او مى دادند، بر اين حال بود تا چهل روز به قدر آنچه در خانه او بت پرستيده بودند.

و چون آصف و عظماى بنى اسرائيل اطوار شيطان و حكم او را مخالف آداب و حكم سليمان يافتند، از زنان سليمان احوال او را پرسيدند، گفتند كه: در حيض با ما مقاربت مى كند و غسل جنابت نمى كند. بعضى گفته اند حكم شيطان بر همه چيز سليمان جارى شد بغير از زنان او كه بر ايشان دست نيافت.

پس شيطان پرواز كرد و انگشتر را در دريا انداخت، سليمانعليه‌السلام در ميان شكم ماهى انگشتر خود را يافت و در انگشت خود كرد و پادشاهى به او برگشت، و آن شيطان را گرفت و در ميان سنگى حبس كرد و در دريا انداخت؛(1) اين است معنى قول حق تعالى كه: ((ما امتحان كرديم سليمان را و جسدى بر كرسى او انداختيم،))(2) مراد از آن جسد آن شيطان است كه به صورت او بر كرسى او نشست.

جميع متكلمان و مفسران شيعه هر دو اين قصه را انكار كرده اند و گفته اند كه: پيغمبر خدا منزه است از آنكه حيوانى چند را بى گناه بزند و پى كند به سبب غافل شدن خود

____________________

1- تفسير فخر رازى 26/207.

2- سوره ص: 34.

۱۶۶

از نماز، و پيغمبرى و پادشاهى خدا به انگشتر نمى باشد كه هر كه انگشتر را بپوشد پادشاه شود، اگر شيطان را آن اقتدار بوده باشد كه به صورت پيغمبران متمثل شود هر آينه اعتماد از كلام پيغمبران و فرموده هاى ايشان و كردار ايشان بر طرف مى شود، زيرا كه محتمل خواهد بود كه آنچه ايشان مى گويند و مى كنند شيطانى بر ايشان افترا كند، و ايضا اگر شيطان را چنين اقتدارى بر دوستان خدا مى بود مى بايست يكى از ايشان را بر روى زمين نگذارد بلكه همه را بكشد و كتابهاى ايشان را بسوزاند و خانه هاى ايشان را خراب كند و آنچه مقتضاى عداوت اوست نسبت به ايشان بعمل آورد، و ايضا چون تواند بود كه حق تعالى كافرى را متمكن گرداند كه در حرمت پيغمبرى داخل كند؟ ايضا اگر آن بت پرستى به رخصت حضرت سليمان و رضاى او بود پس آن موجب كفر است و چگونه بر پيغمبر خدا كفر روا باشد؟ و اگر بدون اطلاع او بود پس او را چه تقصير بود كه اين عقوبتها بر آن مترتب شود؟

پس بدان كه محققان شيعه در تأويل اين آيات وجوه بسيار ايراد نموده اند كه ما به ذكر بعضى از آنها در اين مقام براى دفع شبهه از خواص و عوام اكتفا مى نمائيم:

اما آيت عرض خيل پس در آن چند وجه گفته اند:

وجه اول: آن است كه ابن بابويهرحمه‌الله عليه در كتاب من لا يحضره الفقيه به سند صحيح از زراره و فضيل بن يسار روايت كرده است كه: ايشان از امام محمد باقرعليه‌السلام پرسيدند از تفسير قول حق تعالى( إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَّوْقُوتًا ) (1) كه ترجمه لفيظش آن است: ((بدرستى كه نماز بود بر مؤ منان واجب گردانيده شده و وقت آن معين گرديده )).

حضرت فرمود: موقوت به معنى مفروض و واجب است، و مراد آن نيست كه اگر وقت به در رود بى اختيار يا وقت فضيلت بگذرد مطلقا و بعد از آن نماز را بكند، باطل باشد، اگر چنين مى بود مى بايست سليمان بن داود هلاك شود كه نماز او ترك شد تا وقت به در

____________________

1- سوره نساء: 103.

۱۶۷

رفت و ليكن هر كه نماز را فراموش كند هر وقت كه به ياد او مى آيد بجا مى آورد.

پس ابن بابويه بعد از نقل اين حديث گفته است كه: جاهلان اهل سنت مى گويند كه حضرت سليمانعليه‌السلام روزى مشغول به عرض اسبان گرديد تا آفتاب پنهان شد در حجاب، پس امر كرد كه اسبان را برگردانيدند و آنها را گردن زد و پى كرد و گفت: اين اسبان مرا از ياد پروردگار خود مشغول كردند. چنان نيست كه ايشان مى گويند زيرا كه اسبان را گناهى نبود كه آنها را گردن بزند و پى كند، زيرا كه آنها خود نيامده بودند كه آن حضرت را مشغول گردانند بلكه ايشان را به جبر آوردند و حال آنكه حيوانى چند بودند و مكلف نبودند. و آنچه صحيح است در اين باب آن است كه از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: روزى سليمانعليه‌السلام مشغول ديدن اسبان گرديد در طرف پسين تا آفتاب در حجاب پنهان شد، پس خطاب نمود به ملائكه كه: برگردانيد آفتاب را و آن حضرت ساقها و گردن خود را مسح كرد و امر كرد اصحابش را كه نماز از آنها نيز فوت شده بود كه ساقها و گردن خود را مسح كنند و وضوى ايشان براى نماز چنين بود، پس برخاست و نماز كرد، و چون از نماز فارغ شد آفتاب غروب كرد و ستاره ها ظاهر گرديدند، پس اين است مراد خدا از آنكه فرموده است كه( فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ ) .(1)(2)

مؤ لف گويد: بعضى گفته اند كه آفتاب غروب نكرده بود كه نماز آن حضرت فوت شده باشد بلكه پشت كوه و ديوارها پنهان شده بود كه وقت فضيلتش فوت شده بود، پس برگردانيد آفتاب را كه نماز را در وقت فضيلت بجا آورد چنانچه ظاهر حديث اول اين است، و حديث دوم نيز ابا از آن ندارد زيرا كه ستاره ها بعد از آن غروب ظاهر شدن ممكن است كه براى اين باشد كه آفتاب تندتر حركت كرده باشد تا تدارك مدت توقف بشود و حساب ساعات روز و شب بر هم نخورد، و اگر آفتاب غروب كرده باشد باز ممكن است

____________________

1- سوره ص: 33.

2- من لا يحضره الفقيه 1/202.

۱۶۸

كه وقت نماز ايشان به غروب فوت نمى شده باشد، يا آنكه چون حضرت مى دانست كه آفتاب براى او برخواهد گشت بر او تأخير كردن حرام نباشد، و كسى كه سهو را بر پيغمبران تجويز كند حمل بر سهو مى توان كرد، و اين وجه در تأويل آيه كريمه اوجه وجوه است و عامه نيز اين وجه را از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام روايت كرده اند و احاديث بسيار دلالت مى كند بر رد شمس بر سليمانعليه‌السلام، و بنابر آنكه مكرر مذكور شد كه آنچه در امم سابقه واقع شده است در اين امت نيز مثل آن واقع مى شود، همچنانكه در بنى اسرائيل دو مرتبه آفتاب برگشت: يك مرتبه از براى يوشع وصى موسىعليه‌السلام و يك مرتبه براى حضرت سليمانعليه‌السلام همچنين در اين امت دو مرتبه آفتاب برگشت از براى حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام: يك مرتبه در حيات حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در مدينه در مسجد فضيح، و يك مرتبه بعد از وفات آن حضرت در حله در مسجد شمس، چنانچه در ابواب معجزات آن حضرت مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى.(1)

عامه و خاصه از عبدالله بن عباس روايت كرده اند كه: آفتاب برنگشت مگر از براى سه كس: يوشع و سليمان و على بن ابى طالبعليهم‌السلام ،(2) بنابراين تاءويل ضمير (توارت ) و (ردوها) هر دو به آفتاب راجع است.

وجه دوم: آن است كه هر دو ضمير به اسبان راجع باشند، يعنى اسبان را بردند تا از نظر آن حضرت غايب شدند، پس امر فرمود كه باز اسبان را برگردانيدند و دست بر يال و پاهاى آنها كشيد يا يالها و پاهاى آنها را شست براى اظهار آنكه اكرام اسبان و خدمت ايشان كردن براى جهاد در راه خدا ممدوح و پسنديده است، پس بنابر اين مراد از احببت حب الخير عن ذكر ربى آن است كه من محبت اسبان را اختيار كردم يا ظاهر گردانيدم به سبب آنكه در ذكر پروردگارم - يعنى در تورات - مدح آن واقع شده است، يا آنكه به سبب اطاعت پروردگار خود در جهاد كردن آنها را دوست مى دارم نه از براى

____________________

1- مناقب ابن شهر آشوب 2/353؛ كافى 4/561. و در هر دو مصدر بجاى ((فضيح،)) ((فضيخ )) آمده است.

2- مناقب ابن شهر آشوب 2/355.

۱۶۹

خواهش نفس خود.

وجه سوم: آن است كه ضمير اول راجع به آفتاب باشد و ضمير دوم راجع به اسبان، يعنى عرض خيل نمود تا آفتاب پنهان شد، پس امر فرمود كه اسبان را برگردانيدند و گردن زد و پى كرد آنها را نه از براى عقوبت آنها بلكه از براى آنكه گوشت آنها را تصدق كرد براى كفاره ترك اولائى كه از او صادر شده بود، يا آنكه دست بر گردن و پاى اسبان ماليد و آنها را سر داد در راه خدا كه هر كه خواهد متصرف شود و نكشت آنها را.

اما تاءويل افتتان آن حضرت و جسدى كه بر كرسى آن حضرت افتاد پس به چند وجه كرده اند:

اول آنكه: روزى آن حضرت بر تخت خود نشسته بود، پس گفت: امشب هفتاد زن را مى بينم كه هر يك از ايشان يك پسر بياورند كه در راه خدا جهاد كنند؛ و انشاء الله نگفت، پس چون با آن زنان نزديكى كرد هيچيك از ايشان حامله نشد مگر يك زن و از او فرزندى بهم رسيد كه ناقص بود و نصف بدن داشت، چون آن فرزند را آوردند و بر روى تخت او گذاشتند دانست كه به سبب آن ترك اولى و ترك مستحب است كه انشاء الله نگفت، پس توبه و انابه به درگاه خدا كرد.

دوم آن است كه: از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده اند كه: پسرى از براى آن حضرت متولد شد، پس جنيان و شياطين گفتند كه: اگر پسر او بماند ما از پسر او خواهيم كشيد از محنت و آزار آنچه از او كشيديم، پس آن حضرت ترسيد كه مبادا آسيبى از ايشان به فرزند او برسد، پس او را در ميان ابر گذاشت كه در آنجا شير بخورد و تربيت بيابد، پس ناگاه ديد كه آن پسر مرده بر روى تختش افتاد، اين تنبيهى بود آن حضرت را كه حذر كردن براى دفع قدر فايده نمى بخشد، و تاءديبى بود براى آنكه چرا بر حق تعالى اعتماد ننمود و از شياطين ترسيد و بر تدبير خود اعتماد نمود و توبه و انابه از براى اين مكروه بود.

سوم آنكه: آن حضرت را بيمارى شديدى عارض شد و بر روى تخت خود افتاد مانند

۱۷۰

جسدى بى روح، پس بازگشت به صحت يا دعا و تضرع كرد خدا او را شفا بخشيد.

اينها وجوهى است كه علماى شيعه و غير ايشان در تاءويل اين آيه گفته اند، آنچه على بن ابراهيم در اين باب روايت كرده است رد كرده اند به آن وجوهى كه مذكور شد و حمل بر تقيه كرده اند.

اما آن دو حديث اول كه ابن بابويه و شيخ طوسى روايت كرده اند، چون در آنها ذكر استيلاى شيطان نيست ممكن است كه حق تعالى براى امتحانى كه قوم آن حضرت را فرموده باشد، يا تاءديبى كه آن حضرت را بر فعل مكروهى نموده باشد مدتى پادشاهى ظاهرى آن حضرت را سلب نموده باشد و از ميان قوم خود غايب شده باشد و باز به امر الهى بسوى قوم خود برگشته باشد، چنانچه گذشت كه بسيارى از پيغمبران از قوم خود غايب شدند و باز بسوى ايشان برگشتند و آن انگشتر سبب پادشاهى نباشد بلكه علامت عود پادشاهى ظاهرى و امر به برگشتن بسوى قوم خود بوده باشد، والله تعالى يعلم.(1)

____________________

1- براى اطلاع بيشتر در مورد اين اشكالات و پاسخ آنها مراجعه شود به مجمع البيان 4/475 و تفسير فخر رازى 26/203.

۱۷۱

فصل دوم در بيان قصه گذشتن آن حضرت به وادى موران و ساير معجزات آن حضرت كه در باب وحوش و طيور به ظهور پيوسته است.

حق تعالى وحى فرموده است كه و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس والطير فهم يوزعون يعنى: ((جمع كرده شد براى سليمان لشكرهاى او از جنيان و آدميان و مرغان پس اول و آخر ايشان به يكديگر پيوسته شد كه پراكنده نباشند،)) حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ((تا چون گذشتند بر وادى موران گفت مورى كه: اى گروه مروان! داخل شويد در خانه هاى خود تا در هم نشكنند شما را سليمان و لشكرهاى او به نادانى،))( فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَ‌بِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ‌ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْ‌ضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَ‌حْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ ) (1) ((پس سليمان تبسم كرد و خندان شد از گفتار او و گفت: پروردگارا! مرا الهام كن و توفيق بده كه شكر نمايم نعمت تو را كه انعام كرده اى بر من و بر پدر و مادر من و اينكه بجا آورم عمل شايسته اى كه بپسندى آن را و داخل گردان مرا به رحمت خود در ميان بندگان شايسته خود)).

بعضى گفته اند: اين وادى بود در طايف؛ و بعضى گفته اند كه: در شام بود.(2)

____________________

1- سوره نمل: 17-19.

2- مجمع البيان 4/315.

۱۷۲

على بن ابراهيمرحمه‌الله روايت كرده است كه: چون باد تخت آن حضرت را برداشت، گذشت بر وادى موران، و آن وادى است كه طلا و نقره مى رويد از آن.

چنانچه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: خدا را واديى هست كه طلا و نقره از آن مى رويد، و آن را حمايت نموده است به ضعيف ترين خلقش كه آن مورچه است، و اگر خواهند شتران قوى داخل آن وادى شوند نمى توانند شد.(1)

و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: چون مورچه آن سخن را گفت، باد صداى او را به حضرت سليمان رسانيد در هنگامى كه بر روى هوا راه مى رفت، پس امر فرمود باد را كه ايستاد و مورچه را طلبيد، چون آن را حاضر كردند فرمود: مگر ندانستى كه من پيغمبر خدايم و ستم بر كسى نمى كنم؟

گفت: بلى مى دانستم.

فرمود: پس چرا ايشان را از ظلم من ترسانيدى و گفتى: داخل خانه هاى خود شويد؟

گفت: ترسيدم كه چون نظر ايشان بر زينت تو بيفتد مفتون شوند به زينت دنيا و از خدا دور شوند. پس مورچه گفت: تو بزرگترى يا پدر تو داود؟

حضرت سليمان گفت: بلكه پدرم داود بزرگتر است و بهتر است از من.

مورچه گفت: پس چرا حروف اسم تو را يك حرف زيادتر كرده اند از حروف اسم پدر تو؟

حضرت سليمان گفت: نمى دانم.

مورچه گفت: از براى آنكه چون پدرت به سبب ترك اولى جراحتى در دل او بهم رسيد و جراحت دل خود را به مودت خدا مداوا كرد، پس به اين سبب او را داود ناميدند، چون تو از آن جراحت سالمى تو را سليمان مى گويند، اما جراحت پدر تو سبب كمال او شد و اميد دارم كه تو نيز به مرتبه كمال او برسى.پس مورچه گفت: مى دانى كه خدا چرا باد را از ميان ساير مخلوقات خود در فرمان تو

____________________

1- تفسير قمى 2/126.

۱۷۳

گردانيد؟ حضرت سليمان گفت: نمى دانم.

مورچه گفت: از براى آنكه بدانى كه ملك تو بر باد است و اعتماد را نمى شايد، و اگر همه چيزها را خدا در دنيا در فرمان تو كند چنانچه باد را در فرمان تو كرده است هر آينه همه از دست تو بدر خواهد رفت چنانچه باد در دست كسى نمى ماند.

پس در اين وقت حضرت سليمانعليه‌السلام تبسم فرمود و خنديد از سخنان آن.(1)

اى عزيز! لطف و احسان جناب مقدس الهى را نسبت به دوستانش ملاحظه نما كه در چه مرتبه است و ايشان را به چه وسيله ها متنبه و متذكر مى گرداند، و مورچه ضعيف را واعظ سليمان با آن عظمت شاءن مى سازد و تا موران عجب و خودبينى و نخوت رخنه در اساس منبع جلالت و رفعت ايشان نيندازد و در همه احوال نزد خداوند ذوالجلال در مقام تذلل و تضرع و ابتهال بوده باشند، فسبحانه ما اعظم شاءنه و اجل امتنانه.

چنانچه به دو سند صحيح و معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت سليمان با جنيان و آدميان براى طلب ياران به صحرا رفت، پس گذشت به مورچه لنگى به بالهاى خود را پهن كرده بود بر زمين و دست بسوى آسمان بلند كرده بود و مى گفت: ما خلقيم از مخلوقات تو و محتاجيم به روزى تو، پس ما را مؤ اخذه منما و هلاك مكن به گناهان فرزندان آدم و باران از براى ما بفرست.

پس حضرت سليمان به اصحاب خود فرمود: برگرديد كه شفاعت ديگرى را در حق شما قبول كردند؛(2) و به روايت ديگر شما را به بركت ديگرى باران دادند.(3)

و به سند معتبر از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام منقول است كه: اين كاكلى كه بر سر قبره يعنى هوجه هست، از دست ماليدن حضرت سليمان است و سببش آن بود كه: روزى

____________________

1- علل الشرايع 72؛ عيون اخبار الرضا 2/78.

2- قصص الانبياء راوندى 210، و روايت در آنجا از امام باقرعليه‌السلام نقل شده است.

3- خصال 327؛ من لا يحضره الفقيه 1/524؛ و اين معنى از طرق عامه نيز آمده است از جمله در قصص الانبياء ابن كثير 423 و عرائس المجالس 296.

۱۷۴

نرى با ماده خواست كه جفت شود و ماده قبول نمى كرد، پس آن نر گفت: از من امتناع مكن كه من مطلبى ندارم بغير از اينكه از ما فرزندى بهم رسد كه ذكر حق تعالى بكند، پس ماده راضى شد، چون خواست كه تخم بگذارد نر از آن پرسيد كه: در كجا مى خواهى تخم را بگذارى؟

ماده گفت: مى خواهم دور شوم از راه و تخم بگذارم.

نر گفت: من چنين مصلحت مى دانم كه تخم را نزديك راه بگذارى كه كسى كه تو را ببيند نداند كه تخم گذاشته اى، بلكه گمان كند كه براى دانه برچيدن نزديك راه آمده اى.

پس نزديك راه تخم گذاشت و بر روى آن نشست، چون نزديك شد كه جوجه برآورد ناگاه شوكت سليمانى پيدا شد كه با لشكرش مى آيد و مرغان بر سر او سايه افكنده اند، پس ماده به جفت خود گفت كه: اينك سليمان با لشكرش پيدا شدند ايمن نيستم از آنكه تخم مرا پامال كنند.

نر گفت: سليمان مرد رحيمى است، آيا نزد تو چيزى هست كه براى جوجه هاى خود پنهان كرده باشى؟

گفت: بلى، ملخى دارم كه براى جوجه هاى خود پنهان كرده ام، آيا تو چيزى دارى؟

نر گفت: بلى، من خرمائى دارم كه از تو پنهان كرده بودم و براى جوجه هاى خود نگاه داشته ام.

ماده گفت كه: تو خرماى خود را بردار و من ملخ خود را برمى دارم و مى رويم بر سر راه سليمان و اين هديه ها را به خدمت او مى گذاريم زيرا كه او مردى است كه هديه را دوست مى دارد.

پس نر خرما را به منقار خود گرفت و ماده ملخ را به پاهاى خود گرفت و پرواز كردند و بر سر راه آن حضرت آمدند و آن حضرت بر تخت خود نشسته بود، چون نظر مباركش بر ايشان افتاد دست راست خود را گشود تا نر بر آن نشست و دست چپ خود را گشود تا ماده بر آن نشست و از احوال ايشان سؤ ال نمود، چون احوال خود را عرض كردند هديه ايشان را قبول فرمود و لشكر خود را به جانب ديگر گردانيد كه ضرر به ايشان و تخم ايشان

۱۷۵

نرسانند و دست مبارك خود را بر سر ايشان كشيد و دعاى بركت براى ايشان كرد، پس اين تاج عزت بر سر ايشان از بركت دست با ميمنت آن حضرت بهم رسيد.(1)

مؤ لف گويد كه: در اين قصه و قصه مور ممكن است كه توهم ايشان از لشكر حضرت سليمان با آنكه حضرت با لشكر خود در هوا مى رفتند، از جهت هجوم نظارگيان بوده باشد يا به توهم اينكه مبادا در آنجا بساط فرو نشيند، يا آنكه در آن وقت آن حضرت بر زمين سواره مى رفته باشند، و در حديث سابق از قصه مورچه جواب ديگرى براى اين شبهه ظاهر مى شود، غافل مباش.

و به روايت ديگر منقول است كه: خرج مقررى هر روزه حضرت سليمان هفت كر بود، پس حيوانى از حيوانات دريا روزى سر برآورد و گفت: اى سليمان! امروز مرا ضيافت كن.

حضرت سليمان فرمود كه آذوقه يك ماهه لشكر خود را براى او حاضر كردند در كنار دريا تا مانند كوه عظيمى شد، پس آن ماهى سر از دريا بيرون آورد و همه آن آذوقه را خورد و گفت: اى سليمان! تمام قوت من كو؟ اين بعضى از قوت يك روزه من بود.

پس حضرت سليمان تعجب كرد و فرمود: آيا در دريا مثل تو جانورى در بزرگى هست؟

گفت: هزار گروه هستند مثل من.

پس حضرت گفت: سبحان الله الملك العظيم.(2)

و در روايت ديگر نقل كرده اند كه روزى گنجشك نرى با ماده خود گفت: چرا نمى گذارى با تو جفت شوم؟ اگر خواهم قبه سليمان را به منقار خود مى توانم بكنم و در دريا افكنم.

چون باد سخن آن را به سمع شريف حضرت سليمان رسانيد، آن حضرت تبسم نمود و

____________________

1- كافى 6/225، و در آن جاى ((قبره،)) ((قنبره )) آمده است كه هر دو يك معنى دارند؛ و نزديك به مضضمون اين روايت در عرائس المجالس 295 آمده است.

2- مشارق انوار اليقين 41.

۱۷۶

حكم فرمود كه هر دو را حاضر كنند، پس به گنجشك نر خطاب نمود كه: آيا آن دعوى كه كردى بعمل مى توانى آورد؟

گفت: نه يا رسول الله! و ليكن آدمى خود را زينت مى دهد و عظيم مى نمايد نزد زن خود، و عاشق را ملامت نمى توان كرد بر آنچه بگويد.

پس سليمانعليه‌السلام با ماده خطاب فرمود كه: چرا با او مضايقه مى كنى در آنچه مى خواهد و حال آنكه او دعوى عشق و محبت تو مى كند؟

گنجشك ماده گفت: اى پيغمبر خدا! او دوست من نيست، دروغ مى گويد و دعوى باطلى مى كند زيرا كه با من ديگرى را دوست مى دارد.

پس سخن آن گنجشك در دل سليمان اثر كرد و بسيار گريست و چهل روز از معبد خود بيرون نيامد و دعا مى كرد كه حق تعالى دل او را از لوث محبت غير پاك گرداند و مخصوص محبت خود گرداند.(1)

و در روايت ديگر وارد شده است كه: روزى سليمانعليه‌السلام شنيد كه گنجشك نرى با ماده مى گويد كه: نزديك من بيا تا با تو جفت شوم شايد كه خدا پسرى به ما كرامت فرمايد كه ياد خدا بكند كه ما پير شده ايم. حضرت سليمانعليه‌السلام از سخن او تعجب كرد و گفت: اين نيت خير آن گنجشك از پادشاهى من بهتر است.(2)

و روزى بلبلى خوانندگى و رقص مى كرد، حضرت سليمان گفت كه: مى گويد كه: من نيم خرما كه بخورم پروا ندارم اگر دنيا نباشد.

و فاخته اى صدا زد، گفت: مى گويد: كاش اين خلايق خلق نشده بودند.

و طاووسى صدا زد، فرمود كه: مى گويد: هر چه مى كنى جزا مى يابى.

و هدهدى صدا كرد، فرمود: مى گويد: كسى كه رحم نكند او را رحم نمى كنند.

____________________

1- بحار الانوار 14/95.

2- بحار الانوار 14/95.

۱۷۷

و صرد - كه جانورى است در نخلستان مى باشد - صدا زد، فرمود: مى گويد: استغفار كنيد اى گناهكاران.

و طوطى صدا كرد، فرمود: مى گويد كه: هر زنده اى مى ميرد و هر نوى كهنه مى شود.

و پرستكى خوانندگى كرد، فرمود: مى گويد كه: كار خيرى پيش بفرستيد تا مزد او را بيابيد.

و كبوترى خواند، فرمود كه: مى گويد: سبحان ربى الاعلى مل ء سمواته و ارضه.

و قمرى خواند، فرمود: مى گويد: سبحان ربى الاعلى.

و فرمود كه: كلاغ بر عشاران نفرين مى كند. و كور كوره مى گويد: كل شى ء هالك الا وجهه يعنى: ((همه چيز هلاك مى شود بغير ذات مقدس حق تعالى )).

و اسفرود مى گويد: هر كه ساكت شد سالم ماند.

و سبز قبا مى گويد: واى بر كسى كه همت او به تحصيل دنيا مصروف باشد.

و وزغ مى گويد: سبحان ربى القدوس.

و باز مى گويد: سبحان ربى و بحمده.

و دراج مى گويد: الرحمن على العرش استوى.(1)

____________________

1- عرائس المجالس 294.

۱۷۸

فصل سوم در بيان قصه آن حضرت است با بلقيس

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: چون حضرت سليمان بر تخت خود مى نشست، جميع مرغان كه حق تعالى مسخر او گردانيده بود حاضر مى شدند و سايه مى افكندند بر هر كه تخت آن حضرت حاضر بود، پس روزى هدهد غايب شد از ميان آن مرغان و از جاى آن آفتاب بر دامن آن حضرت تابيد، پس به جانب بالا نظر كرد و هدهد را نديد، چنانچه حق تعالى فرموده است كه( وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ‌ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَ‌ى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ ) (1)(2) يعنى: ((جستجو نمود مرغان را، پس گفت: چيست مرا كه نمى بينم هدهد را بلكه او غائب است و حاضر نيست )) (لا عذبنه عذابا شديدا) ((البته او را عذاب خواهم كرد عذابى سخت،)) مروى است كه: يعنى پرش را مى كنم و در آفتاب مى اندازم،(3) او لادبحنه ((يا او را ذبح مى كنم،))( أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ) (4) ((يا بياورد براى من حجتى قوى و عذرى ظاهر)).

فمكث غير بعيد ((پس مكث كرد اندك زمانى كه هدهد پيدا شد)) و حضرت سليمانعليه‌السلام از او پرسيد: كجا بودى؟( فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ

____________________

1- سوره نمل: 20.

2- تفسير قمى 2/127.

3- مجمع البيان 4/218.

4- سوره نمل: 21.

۱۷۹

يَقِينٍ ) (1) ((پس گفت هدهد كه: دانستم و علم من احاطه كرد به چيزى كه علم تو به آن احاطه نكرده است و آورده ام از براى تو از جانب شهر سبا خبر محقق متيقنى كه در آن شكى نيست،))( إِنِّي وَجَدتُّ امْرَ‌أَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْ‌شٌ عَظِيمٌ ) (2) ((بدرستى كه من يافتم زنى را كه پادشاه ايشان است - يعنى: بلقيس دختر شراحيل بن مالك - و او داده شده است از هر چيز كه پادشاهان را به آن احتياج مى باشد و او را هست تختى بزرگ،)) وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله ((يافتم او را و قوم او را كه سجده مى كنند از براى آفتاب بغير از خدا))( وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّـهِ الَّذِي يُخْرِ‌جُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ) (3) ((و زينت داده است از براى ايشان شيطان اعمال قبيحه ايشان را پس منع كرده است ايشان را از راه حق، پس ايشان هدايت نمى يابند بسوى حق، و زينت داده است براى ايشان كه سجده نكنند از براى خداوندى كه بيرون مى آورد چيزهاى پنهان را در آسمانها و زمين و مى داند آنچه پنهان مى كنند و آنچه آشكار مى كنند))( اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ رَ‌بُّ الْعَرْ‌شِ الْعَظِيمِ ) (4) ((خداوند عالميان كه بجز او خداوندى نيست پروردگار عرش عظيم است )).

( قَالَ سَنَنظُرُ‌ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ) (5) ((سليمان گفت: بزودى نظر خواهيم كرد كه آيا راست گفته اى يا بوده اى از دروغگويان؟،))( اذْهَب بِّكِتَابِي هَـٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ‌ مَاذَا يَرْ‌جِعُونَ ) (6) ((ببر نامه مرا اينك، پس بينداز آن را بسوى ايشان، پس پشت كن از ايشان و پنهان شو، پس ببين با يكديگر در باب اين نامه چه مى گويند؟،))

____________________

1- سوره نمل: 22.

2- سوره نمل: 23.

3- سوره نمل: 24 و 25.

4- سوره نمل: 26.

5- سوره نمل: 27.

6- سوره نمل: 28.

۱۸۰