حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 39485
دانلود: 3579


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39485 / دانلود: 3579
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

( قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِ‌يمٌإِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِيمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ) (1) .

و على بن ابراهيمرحمه‌الله عليه روايت كرده است كه هدهد گفت كه: او بر تخت عظيمى نشسته است و من داخل تخت او نمى توانم شد. سليمانعليه‌السلام گفت: نامه را از بالاى قبه او بينداز.

پس هدهد رفت به شهر سبا و از روزنه قصر بلقيس نامه را به دامن او انداخت، پس چون نامه را خواند ترسيد و رؤ ساى لشكر خود را جمع كرد و گفت آنچه خدا ياد فرموده است: ((اى گروه اشراف لشكر من! بدرستى كه انداخته شد بسوى من نامه اى كريم و بزرگوار - على بن ابراهيم گفته است: يعنى مهر كرده شده،(2) و از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: از كرامت نامه آن است كه سرش را مهر كنند(3) - بدرستى كه آن نامه اى است از سليمانعليه‌السلام و در ابتداى آن نوشته است بسم الله الرحمن الرحيم، و مضمون نامه آن است كه: سربلندى و تكبر مكنيد و بياييد بسوى من اسلام آورندگان و انقياد كنندگان )).

( قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِ‌ي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرً‌ا حَتَّىٰ تَشْهَدُونِ ) (4) ((بلقيس گفت: اى بزرگواران! فتوى دهيد مرا در كار من، نبودم من جزم كننده و امضا كننده امرى را تا شما حاضر شويد)).

( قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ‌ إِلَيْكِ فَانظُرِ‌ي مَاذَا تَأْمُرِ‌ينَ ) (5) ((گفتند: ما صاحب قوتيم و صاحب بأس شديد و شجاعت عظيم هستيم و امر بسوى توست و اختيار با توست، پس نظر كن چه مى فرمائى تا ما اطاعت كنيم )).

____________________

1- سوره نمل: 29-31.

2- تفسير قمى 2/127.

3- مجمع البيان 4/219، بدون تعيين قائل روايت.

4- سوره نمل: 32.

5- سوره نمل: 33.

۱۸۱

و شيخ طبرسى روايت كرده است كه: سركرده هاى لشكر او سيصد و دوازده نفر بودند كه با ايشان مشورت مى كرد، و هر يك سركرده هزار نفر بودند از لشكريان او.(1)

قالت ان الملوك اذا دخلوا قريه افسدوها وجعلوا اعزه اهلها اذله و كذلك يفعلون(2)

((بلقيس گفت: بدرستى كه پادشاهان چون داخل شهرى مى شوند فاسد مى گردانند اهل آن را و عزيزان اهل آن شهر را ذليل مى گردانند،)) پس خدا تصديق قول او فرمود كه: ((چنين مى كنند پادشاهان و عادت ايشان اين است )).

چنين تفسير كرده است على بن ابراهيم و روايت كرده است كه: پس بلقيس به قوم خود گفت: اگر اين پيغمبر است از جانب خدا، چنانچه دعوى مى كند، پس ما را تاب مقاومت او نيست زيرا كه بر خدا غالب نمى توان شد.(3)

( وَإِنِّي مُرْ‌سِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَ‌ةٌ بِمَ يَرْ‌جِعُ الْمُرْ‌سَلُونَ ) (4) ((و بدرستى كه من مى فرستم بسوى ايشان هديه اى پس انتظار مى برم كه چه چيز مى آورند رسولان من )). على بن ابراهيم گفته است: بلقيس گفت: هديه مى فرستم، اگر پادشاه است، ميل به دنيا مى كند و هديه ما را قبول مى كند و خواهيم دانست كه قدرت ندارد كه بر ما غلبه شود. پس حقه اى براى حضرت سليمان فرستاد كه در آن حقه گوهر گرانبهاى بزرگ بود و به رسول خود گفت كه: بگو به او كه بى آهن و آتش اين گوهر را سوراخ كند. چون رسول آن دانه را به نزد آن حضرت آورد و پيغام بلقيس را رسانيد سليمانعليه‌السلام كرمى را حكم فرمود كه رشته را در دهان گرفت و آن دانه را سوراخ كرد و رشته را از طرف ديگر بيرون برد.(5)

( فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّـهُ خَيْرٌ‌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ

____________________

1- مجمع البيان 4/218.

2- سوره نمل: 34.

3- تفسير قمى 2/127.

4- سوره نمل: 35.

5- تفسير قمى 2/128.

۱۸۲

تَفْرَ‌حُونَ )(1) ((پس چون رسول بلقيس به نزد سليمانعليه‌السلام آمد، سليمان گفت: آيا مرا امداد و اعانت به مال خود مى كنيد؟! پس آنچه خدا به من عطا كرده است بهتر است از آنچه به شما داده است بلكه شما به هديه خود شاد مى شويد)).

( ارْ‌جِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِ‌جَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُ‌ونَ ) (2)

يعنى: ((برگرد با هديه هائى كه آورده اى بسوى ايشان، پس البته من خواهم آمد بسوى ايشان با لشكرى چند كه ايشان را تاب مقاومت آنها نبوده باشد و بيرون خواهم كرد ايشان را از شهر خود با مذلت و خوارى )).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: چون رسول بلقيس بسوى او برگشت عظمت و شوكت و قوت سليمانعليه‌السلام را براى او بيان كرد و او دانست كه تاب برابرى و مقاومت ندارد، از روى انقياد و اطاعت به جانب آن حضرت روانه شد.(3)

چون حق تعالى خبر داد سليمان را كه او متوجه گرديده و مى آيد و به نزديك رسيده است، آن حضرت به جنيان و شياطين كه در خدمتش بودند گفت: مى خواهم پيش از آنكه بلقيس داخل شود تخت او را نزد من حاضر سازيد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه( قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْ‌شِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ) (4) ((سليمان گفت: اى گروه اشراف و بزرگان لشكر من! كدام يك از شما مى آورد تخت او را به نزد من پيش از آنكه بيايند انقياد كنندگان و اسلام آورندگان؟)).

( قَالَ عِفْرِ‌يتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ ) (5) ((گفت خبيث متمرد صاحب قوتى از جنيان كه: من مى آورم آن را براى تو پيش از آنكه از جاى خود برخيزى، بدرستى كه من بر برداشتن آن تخت توانا و امينم )).

____________________

1- سوره نمل: 36.

2- سوره نمل: 37.

3- تفسير قمى 2/128.

4- سوره نمل: 38.

5- سوره نمل: 39.

۱۸۳

پس سليمان گفت: از اين زودتر مى خواهم.

قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك ((گفت آن كسى كه نزد او علمى از كتاب - يعنى لوح محفوظ يا كتابهاى آسمانى بود كه آصف بن برخيا وزير آن حضرت بود و اسم اعظم مى دانست - كه: من مى آورم آن تخت را براى تو پيش از آنكه ديده بر هم زنى،)) پس خدا را به نام بزرگ او خواند، و پيش از چشم زدن سليمانعليه‌السلام تخت بلقيس را از زير تخت سليمان بيرون آورد.

( فَلَمَّا رَ‌آهُ مُسْتَقِرًّ‌ا عِندَهُ قَالَ هَـٰذَا مِن فَضْلِ رَ‌بِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ‌ أَمْ أَكْفُرُ‌ وَمَن شَكَرَ‌ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ‌ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ‌ فَإِنَّ رَ‌بِّي غَنِيٌّ كَرِ‌يمٌ ) (1) ((پس چون سليمان تخت را ديد قرار يافته نزد خود گفت: اين از فضل و احسان پروردگار من است تا امتحان نمايد مرا كه آيا شكر مى كنم او را يا كفران نعمت او مى نمايم، و هر كه شكر كند خدا را پس شكر نكرده است مگر از براى نفس خود، و هر كه كفران كند نعمت خدا را پس بدرستى كه پروردگار من بى نياز است از شكر او و صاحب كرم و بزرگوارى است )).( قَالَ نَكِّرُ‌وا لَهَا عَرْ‌شَهَا نَنظُرْ‌ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ) (2) ((گفت سليمانعليه‌السلام كه: تغيير دهيد هيئت تخت او را تا ببينم كه آيا به زيركى و فطانت هدايت مى يابد به آنكه تخت اوست يا از آنها خواهد بود كه هدايت نمى يابند)).

( فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَـٰكَذَا عَرْ‌شُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ) (3)

(( پس چون آمد بلقيس به نزد سليمان به او گفتند: آيا چنين است عرش تو؟ گفت: گويا آن است و پيش از اين معجزه علم پيغمبرى و حقيقت تو به ما داده شده بود و بوديم اسلام آورندگان )).

( وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّـهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِ‌ينَ ) (4) ((و منع كرده بود او

____________________

1- سوره نمل: 40.

2- سوره نمل: 41.

3- سوره نمل: 42.

4- سوره نمل: 43.

۱۸۴

را از ايمان آوردن به خدا آنچه مى پرستيد بغير از خدا، يا منع كرد خدا يا سليمان او را از آنچه مى پرستيد بغير از خدا، بدرستى كه او بود از جماعتى كافران )).

( قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْ‌حَ فَلَمَّا رَ‌أَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْ‌حٌ مُّمَرَّ‌دٌ مِّن قَوَارِ‌يرَ‌ قَالَتْ رَ‌بِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّـهِ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ ) (1) .

و على بن ابراهيم روايت كرده است: پيش از آمدن بلقيس، سليمانعليه‌السلام امر كرده بود جنيان را كه خانه اى از شيشه براى او ساخته بودند و بر روى آب گذاشته بودند، پس چون بلقيس آمد گفتند به او كه: داخل شود در عرصه قصر، پس او گمان كرد آب است، جامه خود را از ساقهايش بالا كشيد، پس ظاهر شد كه موى بسيارى بر ساق او بود.

پس سليمان گفت: اين عرصه اى است نرم كه از شيشه ساخته اند و آب نيست، بلقيس گفت: من ستم كرده بودم بر نفس خود كه غير خدا را مى پرستيدم، و اسلام آوردم و منقاد شدم با سليمان براى خداوندى كه پروردگار عالميان است.(2)

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: پس سليمانعليه‌السلام او را به عقد خود درآورد، بلقيس دختر شرح جسريه(3) بود، و شياطين را حكم فرمود كه: چيزى بسازيد كه مو را از پاى او زايل گرداند، پس حمامها بعمل آوردند و نوره را براى او ساختند، پس حمام و نوره از چيزهائى است كه شياطين براى بلقيس ساختند، همچنين آسيابى كه آب مى گرداند در زمان آن حضرت بهم رسيد.(4)

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: از جمله علومى كه حق تعالى به سليمانعليه‌السلام عطا فرموده بود، دانستن جميع لغتها و زبان مرغان و حيوانات و درندگان بود، و چون هنگام جنگ مى شد به فارسى سخن مى گفت، و چون به مجلس ديوان مى نشست براى نسق لشكريان و

____________________

1- سوره نمل: 44.

2- تفسير قمى 2/128.

3- در مصدر ((شرح حميريه )) است.

4- تفسير قمى 2/128؛ ابو هلال عسكرى مى گويد: گفته شده است كه اول كسى كه براى او نوره ساخته شد سليمانعليه‌السلام بود (الاوائل 285).

۱۸۵

عمال اهل مملكت خود به لغت رومى سخن مى گفت، چون با زنان خود خلوت مى فرمود به زبان سريانى و نبطى سخن مى گفت، و چون در محراب عبادت خلوت مى كرد با پروردگار خود به لغت عربى مناجات مى كرد، و چون بر مسند شريف قضا و حكم و مرافعه و ملاقات ملوك و ايلچيان متمكن مى شد به لغت عبرى سخن مى گفت.(1)

مؤ لف گويد: در كيفيت حاضر شدن تخت بلقيس از آن مكان بعيد به اين زمان قليل خلاف است: بعضى گفته اند كه ملائكه از روى هوا آوردند؛ و بعضى گفته اند كه باد از روى هوا آورد؛ و بعضى گفته اند كه حق تعالى حركت سريعى در آن تخت قرار داد كه خود آمد؛ و بعضى گفته اند كه خدا او را در مكان خود معدوم كرد و مثل آن را به قدرت كامله خود در اين مكان موجود كرد.(2)

و آنچه از احاديث معتبره ظاهر مى شود يكى از دو وجه است:

اول آنكه: حق تعالى قطعه هاى زمين كه در مابين مكان حضرت سليمان و زمينى كه تخت بر آن قرار داشت فرو برد، و زمين تخت حركت تا تخت را به سليمان رسانيد و زمين برگشت و زمينهاى ديگر به حالت اولى عود كردند. اگر كسى گويد كه: بناها و عمارات و حيوانات و درختان كه در اين مابين بودند چه شدند؟ جواب آن است كه: ممكن است كه حق تعالى به قدرت كامله خود آنها را به جانب راست و چپ برده باشد كه چيزى محاذى تخت نمانده باشد.

دوم آنكه: حق تعالى تخت را به زمين فرو برد و از زير زمين آن را حركت فرمود تا به زير تخت سليمانعليه‌السلام رسيد و از آنجا بيرون آمد. اين وجه به عقل نزديكتر است، و هر دو وجه در احاديث معتبره وارد شده است.

چنانچه به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: وصى و وزير حضرت سليمان به اسم عظيم خدا تكلم نمود، پس فرو رفت آنچه در ميان تخت سليمان و تخت

____________________

1- تفسير قمى 2/129.

2- مجمع البيان 4/223.

۱۸۶

بلقيس بود از زمين هموار و ناهموار تا زمين آن تخت به زمين اين تخت رسيد و سليمان تخت را كشيد و زمين برگشت در كمتر از چشم زدن، سليمان گفت: چنان خيال كردم كه از زير تخت من بيرون آمد.(1)

در احاديث صحيح و معتبره بسيار از امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام على نقىعليهم‌السلام منقول است كه: خدا را هفتاد و سه اسم اعظم است، و نزد آصف وزير سليمان يكى از آنها بود كه تكلم به او مى نمود كه شكافته شد يا فرو رفت آنچه از زمين ميان او و تخت بلقيس بود تا به دست خود تخت را گرفت. و به روايات ديگر دو قطعه زمين به يكديگر رسيد و تخت از آن قطعه به اين قطعه منتقل شد و در كمتر از چشم زدن زمين به حال خود برگشت، از آن اسماى اعظم هفتاد و دو تا را خدا به ما داده است و يكى مخصوص خدا است كه به احدى از خلق خود نداده است.(2)

به سند معتبر منقول است كه: شخصى از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام پرسيد: آيا جميع علوم پيغمبرانعليه‌السلام به پيغمبر آخر الزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله به ميراث رسيد از آدم تا حضرت؟

فرمود: بلى، خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيده است مگر آنكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله از او داناتر است.

راوى عرض كرد: عيسىعليه‌السلام مرده را زنده مى كرد به اذن خدا.

فرمود: راست گفتى و سليمانعليه‌السلام نيز زبان مرغان را مى فهميد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به همه اين منزلتها قادر بود. پس فرمود: بدرستى كه سليمان طلب هدهد كرد، چون نيافت او را در جاى خود به خشم آمد و گفت آنچه خدا از او ياد كرده است، و از براى آن به غضب آمد كه او را بر آب دلالت مى كرد و به او محتاج بود، و هدهد مرغى بود و به او علمى داده بودند كه به سليمان نداده بودند و حال آنكه باد و موران و جنيان و آدميان و ديوان و متمردان همه در فرمان او بودند و آب را در زير هوا نمى دانست و مرغ آن را مى دانست،

____________________

1- كامل الزيارات 59.

2- كافى 1/230؛ بصائر الدرجات 208.

۱۸۷

حق تعالى در قرآن مى فرمايد كه: ((اگر قرآنى هست كه كوهها را به آن راه مى توان انداخت و زمين را به آن پاره پاره مى توان كرده و مرده ها را به آن زنده مى توان كرد))(1) اين قرآن است و آن قرآن نزد ماست و ما آب را در زير هوا مى دانيم و در كتاب خدا آيه اى چند هست كه براى هر امرى كه بخوانيم آن حاصل مى شود.(2)

و به سند معتبر منقول است كه يحيى بن اكثم قاضى سؤ ال كرد: آيا سليمانعليه‌السلام محتاج بود به علم آصف بن برخيا؟

حضرت امام على نقىعليه‌السلام فرمود: آن كسى كه علمى از كتاب نزد او بود آصف بن برخيا بود، و سليمان عاجز نبود از دانستن آنچه آصف مى دانست و ليكن مى خواست فضيلت آصف را بر جنيان و آدميان ظاهر گرداند كه بدانند آصف بعد از او حجت خدا و خليفه او خواهد بود، و آن علم آصف از علومى بود كه سليمانعليه‌السلام به او سپرده بود به امر خدا و ليكن خدا خواست كه علم او ظاهر شود تا در امامت او اختلاف نكنند، چنانچه در حيات داودعليه‌السلام سليمان را حكم خود آموخت تا امامت و پيغمبرى او را بعد از داود بدانند از براى تاءكيد حجت بر خلق.(3)

و به سند حسن منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: چگونه انكار مى كنند گفته امير المؤ منينعليه‌السلام را كه فرمود: اگر خواهم مى توانم اين پاى خود را بردارم و بر سينه معاويه بزنم در شام كه او را از تختش سرنگون بيندازم، و انكار نمى كنند اين را كه آصف وصى سليمان به يك چشم زدن تخت بلقيس را گرفت و به نزد سليمانعليه‌السلام حاضر گردانيد؟ آيا پيغمبر ما بهترين پيغمبران نيست و وصى او بهترين اوصيا نيست؟ آيا وصى پيغمبر ما را كمتر از وصى سليمان مى دانند؟ خدا حكم كند ميان ما و ميان آنها كه انكار حق ما مى كنند و فضيلت ما را منكر مى شوند.(4)

____________________

1- سوره رعد: 31.

2- كافى 1/226؛ بصائر الدرجات 114.

3- تحف العقول 476؛ اختصاص شيخ مفيد 91؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/435.

4- اختصاص 212.

۱۸۸

و در روايت ديگر معتبر ديگر وارد شده است: ابو حنيفه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيد: چرا سليمانعليه‌السلام از ميان ساير مرغان هدهد را تفقد نمود؟

فرمود: براى آنكه هدهد آب را در زير زمين مى ديد چنانچه شما روغن را در ميان شيشه مى بينيد.

ابو حنيفه خنديد. حضرت فرمود: چرا مى خندى؟

عرض كرد: آن كه آب را در زير زمين مى بيند چرا دام را در زير خاك نمى بيند تا به دام مى افتد؟

حضرت فرمود: مگر نمى دانى كه قضا و قدر بصر را مى پوشاند.(1)

در دعاى نوره منقول است كه: خدا رحمت فرستد بر سليمان بن داود چنانچه ما را امر كرد به نوره كشيدن.(2)

و به سند معتبر از حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى مخصوص گردانيد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را به سوره فاتحه الكتاب و با او شريك نگردانيد احدى از پيغمبرانش را بغير از سليمانعليه‌السلام كه بسم الله الرحمن الرحيم را از اين سوره به او عطا فرمود چنانچه حق تعالى ياد كرده است كه او را در اول نامه خود نوشته بود.(3)

مؤ لف گويد: غرائب بسيار در اين قصه در كتب مذكور است، و بعضى را در بحار الانوار ذكر كرده ام(4) و چون به اساتيد معتبره روايت نشده بود در اين كتاب اكتفا به روايات معتبره كردم.

____________________

1- مجمع البيان 4/217.

2- كافى 6/506؛ مكارم الاخلاق 62.

3- تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام 29؛ امالى شيخ صدوق 148؛ عيون اخبار الرضا 1/302.

4- بحار الانوار 14/128.

۱۸۹

فـصـل چـهـارم در بـيـان مـواعـظ و احـكـام و وحـيـهـا كـه بـر آن حـضـرتنازل گرديده و نوادر احوال آن حضرت است تا وفات او و آنچه بعد از وفات آن حضرت سانح شد

حق تعالى مى فرمايد كه( وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْ‌ثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا ) (1) ((و ياد كن داود و سليمان را در وقتى كه حكم مى كردند در زراعت در هنگامى كه در شب گوسفند قوم در آن زراعت چريده بود، و ما بوديم مر حكم ايشان را حاضر و دانا، پس فهمانيديم حكم را به سليمان و هر يك را حكمت و دانائى داده بوديم )).

و به سند حسن از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در بنى اسرائيل مردى بود او را باغ انگورى بود، و گوسفندان شخصى شب در آن باغ افتادند و افساد كردند، پس صاحب باغ صاحب گوسفند را به مرافعه آورد به خدمت حضرت داودعليه‌السلام، پس آن حضرت فرمود: برويد نزد سليمان تا حكم كند ميان شما.

چون به نزد آن حضرت رفتند فرمود: اگر گوسفند اصل و فرع درخت را همه خورده است، بر صاحب گوسفندان لازم است كه گوسفندان را به صاحب باغ بدهد با هر فرزندى كه در شكم آنها است، و اگر ميوه را ضايع كرده است و اصل درختها به حال خود هست

____________________

1- سوره انبياء: 78 و 79.

۱۹۰

پس فرزندان گوسفندان را مى بايد به صاحب باغ بدهد نه اصل گوسفندان را.

و حكم داود نيز چنين بود و ليكن مى خواست كه بنى اسرائيل بدانند كه سليمان بعد از او وصى اوست، و اختلافى در حكم نكردند، و اگر اختلاف مى كردند حضرت مى فرمود كه (و كنا لحكمهم شاهدين.)(1)

و در حديث معتبر ديگر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: هيچيك حكم نكردند بلكه با يكديگر گفتگو مى كردند و انتظار وحى الهى را مى كشيدند، پس حق تعالى به سليمان حكم اين قصه را وحى نمود تا فضيلت او را ظاهر گرداند.(2)

و به سند معتبر از جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: امامت عهدى است از جانب خدا كه از براى جماعتى به خصوص مقرر گردانيده است و ايشان را نام برده و تعيين كرده است بگرداند بسوى ديگرى، بدرستى كه حق تعالى وحى نمود بسوى داودعليه‌السلام كه وصيى از اهل خود براى خود قرار ده زيرا كه در علم من گذشته است و لازم گردانيده ام هر پيغمبرى را كه مبعوث گردانم البته از براى او وصيى از اهل او قرار دهم، و داودعليه‌السلام چند فرزند داشت و در ميان آنها طفلى بود كه مادرش را بسيار دوست مى داشت، پس حضرت داود به نزد او رفت و گفت: حق تعالى بسوى من وحى فرمود كه وصيى از اهل خود بگيرم.

آن زن گفت: فرزند مرا وصى خود كن.

فرمود: من نيز او را مى خواهم.

و در علم محتوم الهى چنان بود كه سليمان وصى او باشد. پس حق تعالى وحى نمود بسوى داود كه: تعجيل منما در تعيين كردن وصى تا امر من به تو برسد، پس بعد از اندك زمانى دو شخص به نزد او به مخاصمه آمدند درباره گوسفندان و باغ انگور، پس حق تعالى وحى نمود به داود كه: فرزندان خود را جمع كن و هر يك از آنها كه در اين قضيه

____________________

1- تفسير قمى 2/73.

2- من لا يحصضره الفقيه 3/100.

۱۹۱

به حق حكم كند او بعد از تو وصى تو خواهد بود؛ پس داود فرزندان خود را جمع كرد و چون هر دو خصم ماجراى خود را ذكر كردند، سليمانعليه‌السلام فرمود: اى صاحب باغ! اين گوسفندان در چه وقت داخل باغ تو شدند؟

گفت: در شب.

فرمود: حكم كردم بر تو اى صاحب گوسفندان كه فرزندان و پشم گوسفندان خود را در اين سال به صاحب باغ بگذارى!

داودعليه‌السلام گفت: چرا حكم نكردى كه گوسفندان همه از صاحب باغ باشند چنانچه علماى بنى اسرائيل حكم مى كنند؟

سليمان گفت: درخت از اصل كنده نشده است بلكه سال ديگر ميوه خواهد داد و همين ميوه امسال را خورده است، پس بايد كه حاصل امسال گوسفندان از او باشد، و اگر درختان را از بيخ كنده بودند بايد گوسفندان را به او بدهد. پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود كه: حكم حق آن است كه سليمان كرد اى داود، تو امرى را خواستى و ما امر ديگر را خواستيم.

پس داود به نزد زن خود رفت و گفت: ما اراده امرى داشتيم و خدا اراده اى ديگر داشت و نشد مگر آنچه خدا مى خواست، ما راضى شديم به امر خدا و منقاد شديم حكم او را.(1)

مؤ لف گويد كه: اكثر اهل سنت اين آيه را چنين تفسير كرده اند كه: ميان داود و سليمان نزاع شد در حكم اين واقعه و هر يك به اجتهاد حكم كردند و اجتهاد سليمانعليه‌السلام درست تر بود، و به اين قضيه متمسك شده اند كه اجتهاد بر پيغمبران جايز است، چون به دلايل و نصوص ثابت شده است و اجماعى بلكه ضرورى مذهب شيعه شده است كه پيغمبران خدا به ظن و گمان و اجتهاد سخنى نمى گويند و آنچه به علم قطعى و وحى و الهام يقينى بر ايشان ظاهر گرديده است؛ پس بايد كه اختلاف در ميان ايشان نباشد و آيه كريمه دلالت بر اختلاف ندارد، و احاديث معتبره دلالت كرده است بر آنكه حضرت داود چون

____________________

1- كافى 1/278.

۱۹۲

مى خواست فضيلت سليمان را ظاهر گرداند بر بنى اسرائيل اين حكم را به آن حضرت گذاشت كه حكم واقع را او بكند و خطاى بنى اسرائيل را در حكمى كه براى خود مى كردند بر ايشان ظاهر گرداند، يا آنكه چون اين قضيه ظاهر شد منتظر وحى شدند، حق تعالى اين حكم را به سليمان وحى نمود تا فضيلت او را ظاهر نمايد.

بعضى از احاديث كه دلالت مى كند بر منازعه داود با سليمانعليهما‌السلام در اين قضيه محمول بر تقيه است يا بر آنكه به حسب ظاهر بر سبيل مصلحت آن حضرت معارضه مى فرمود كه بر ديگران حقيقت و فضيلت سليمان ظاهر شود، اگر چه محتمل است كه اين حكم در آن زمان منسوخ شده باشد و حكمى كه داود فرمود از جانب خدا مقرر شده باشد، بنابر اينكه نسخ جزئى در زمان پيغمبران غير اولوالعزم مجوز باشد يا آنكه حضرت موسى خبر داده باشد كه اين حكم تا زمان سليمانعليه‌السلام خواهد بود.

و در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت سليمانعليه‌السلام فرمود: خدا به ما عطا كرده است آنچه بر مردم عطا فرموده و آنچه به ايشان عطا نفرموده است، و به ما تعليم كرده است آنچه به مردم تعليم كرده و آنچه نكرده است، پس نيافتيم چيزى را بهتر از ترسيدن از خدا در حضور مردم و در غيبت ايشان، و ميانه روى كردن در خرج كردن در حال توانگرى و در حال پريشانى، و حق را گفتن در حال خشنودى و در حالت غضب و تضرع به جانب مقدس الهى كردن بر هر حالى.(1)

به سند معتبر از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله منقول است كه مادر سليمان به سليمان گفت: اى فرزند! زنهار كه خواب در شب بسيار مكن كه در شب خواب بسيار كردن آدمى را پريشان و فقير مى گرداند در روز قيامت.(2)

و در حديث ديگر منقول است كه حضرت سليمان با فرزند خود گفت: اى فرزند! زنهار كه مجادله با مردم مكن كه در آن منفعتى نيست و موجب حدوث عداوت مى گردد

____________________

1- خصال 241؛ روضه الواعظين 450.

2- من لا يحضره الفقيه 3/556؛ امالى شيخ صدوق 193.

۱۹۳

ميان برادران مؤ من.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت سليمانعليه‌السلام روزى به اصحاب خود گفت: حق تعالى ملكى بخشيده است مرا كه سزاوار نيست احدى را بعد از من، و مسخر گردانيده است براى من باد و آدميان و جنيان و مرغان و وحشيان را، و آموخته است به من سخن مرغان را، و از هر چيزى به من عطا فرموده است، و با اين نعمتها كه مرا كرامت كرده است يك روز تا شب به شادى نگذرانيده ام و مى خواهم فردا داخل قصر خود شوم و به بام قصر برآيم و بسوى مملكتهاى خود نظر كنم، پس كسى را رخصت مدهيد كه به نزد من آيد تا بر من امرى وارد نشود كه عيش و شادى مرا به كدورت مبدل كند.

گفتند: چنين باشد.

چون روز ديگر شد، بامداد عصايش را به دست گرفت و بر بلندترين جائى از قصرش بالا رفت و ايستاد و تكيه بر عصاى خود كرد و نظر مى كرد بسوى مملكتهاى خود و شاد بود به آنچه حق تعالى به او عطا فرموده بود، ناگاه نظرش بر جوان خوشروئى پاكيزه جامه اى افتاد كه از بعضى گوشه هاى قصرش پيدا شد، چون او را ديد گفت: كى تو را داخل اين قصر كرد؟ امروز مى خواستم كه تنها باشم، و به رخصت كى داخل شدى؟

آن جوان در جواب گفت: پروردگار اين قصر مرا داخل كرد و به رخصت او داخل شدم!

سليمان گفت: پروردگار قصر احق است به آن از من، پس بگو كيستى تو؟

گفت: من ملك الموتم!

پرسيد: براى چه كار آمده اى؟

گفت: آمده ام كه روح تو را قبض كنم!

گفت: بيا و آنچه ماءمور شده اى بعمل آور كه امروز مى خواستم روز شادى من باشد و خدا نخواست كه شادى من در غير لقاى فرح افزاى او باشد.

____________________

1- تنبيه الخواطر 331.

۱۹۴

پس ملك الموت روح مطهر آن حضرت را قبض كرد بر همان حالت كه بر عصا تكيه داده بود! پس مدتها بعد از موت به همان هيئت بر عصا تكيه داشت و مردم بسوى او نظر مى كردند و گمان مى كردند كه زنده است، پس آن حال فتنه شد براى ايشان و اختلاف در ميان ايشان بهم رسيد؛ بعضى گفته اند او در اين ايام بسيار به اين عصا تكيه كرد و به تعب نيفتاد، او را خواب نبرد، چيزى نخورد و نياشاميد، مى بايد او پروردگار ما باشد و واجب است او را بپرستيم؛ گروهى گفتند كه: سليمان جادوگر است و به جادو در ديده ما چنين مى نمايد كه ايستاده است و در واقع چنين نيست؛ و مؤ منان گفتند: او بنده و پيغمبر خدا است، و حق تعالى به هر نحوى كه مى خواهد امر او را تدبير مى نمايد.

پس اختلاف در ميان ايشان بهم رسيد و خدا ارضه(1) را فرستاد كه ميان عصاى آن حضرت را تهى كند، عصا شكست، آن حضرت از قصر خود به رو درافتاد، پس جنيان شكر نعمت ارضه را بر خود لازم گردانيدند، و به اين سبب هر جا كه ارضه است نزد او آبى و خاكى حاضر مى سازند كه آلت عمل او باشد، اين است معنى قول حق تعالى فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته الا دابه الارض تاءكل منساءته يعنى: ((پس چون مقدر كرديم و حكم كرديم بر او مرگ را، دلالت نكرد جنيان را بر مرگ او مگر كرم زمين يعنى ارضه كه خورد عصاى او را،))( فَلَمَّا خَرَّ‌ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ ) (2) ((پس چون سليمان به رو درافتاد ظاهر شد بر جنيان يا ظاهر شد احوال ايشان بر آدميان كه اگر جنيان علم به غيب مى داشتند نمى ماندند در عذاب خوار كننده )).

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: والله كه اين آيه به اين نحو نازل شد كه: فلما خر تبينت الانس ان الجن لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين يعنى: چون افتاد، بر آدميان معلوم شد كه اگر جنيان مى دانستند غيب را نمى ماندند در اين مدت در عذاب

____________________

1- ارضه به معنى موريانه است.

2- سوره سباء: 14.

۱۹۵

خوار كننده، يعنى آن خدمت و عملى كه بعد از فوت سليمان به فرموده او مى كردند.(1)

و به سند حسن از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت سليمانعليه‌السلام امر فرمود جنيان را براى او قبه اى از آبگينه ساختند و در ميان دريا گذاشتند، آن حضرت داخل آن قبه شد و بر عصاى خود تكيه فرمود و تلاوت زبور مى كرد، و شياطين در برابر او خدمت مى كردند و او ايشان را مى ديد و ايشان او را مى ديدند، ناگاه ملتفت شد به كنار قبه، پس مردى را ديد در ميان قبه گفت: تو كيستى؟

گفت: منم آنكه رشوه قبول نمى كنم و از پادشاهان نمى ترسم، من ملك الموتم.

پس به همان هيئت كه بر عصا تكيه فرموده بود او را قبض روح نمود، جنيان نظر مى كردند و او را بر همان حالت ايستاده و تكيه بر عصا كرده مى ديدند، تا يك سال به خدمات مرجوعه قيام مى نمودند و جراءت بر استعلام احوال آن حضرت نمى كردند و تغييرى در احوال او نمى ديدند تا آنكه حق تعالى ارضه را فرستاد كه عصاى آن حضرت را خورد، حضرت افتاد، پس جنيان شكر ارضه مى كنند هر جا كه باشد آب و خاك به آن مى رسانند.

و چون سليمان از دنيا رفت مفارقت نمود، شيطان كتابى در سحر نوشت و در پشت آن كتاب نوشت: اين كتابى است كه وضع كرده است آصف پسر برخيا براى پادشاه خود سليمان پسر داود از ذخيره هاى گنجهاى علم، و در آن كتاب نوشت: هر كه فلان كار خواهد بكند بايد فلان سحر بكند، و هر كه فلان امر را خواهد متمشى سازد بايد فلان جادو بكند. و اين كتاب را در زير تخت سليمان دفن كرد و از آنجا بر مردم ظاهر گردانيد، پس كافران گفتند: غلبه سليمان بر ما به سبب سحرهائى بود كه در اين كتاب نوشته است، و مؤ منان گفتند كه: او بنده خدا و پيغمبر او بود و آنچه مى كرد به اعجاز پيغمبرى و به قدرت ربانى مى كرد و اشاره به اين قصه است آنچه حق تعالى فرموده است كه( وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَىٰ

____________________

1- علل الشرايع 73؛ عيون اخبار الرضا 1/265

۱۹۶

مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ‌ سُلَيْمَانُ وَلَـٰكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُ‌وا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ‌ ) (1) ((و متابعت كردند يهودان آنچه را خواندند يا افترا كردند شياطين در پادشاهى سليمان يا در زمان او، و كافر نشد سليمان و اين سحر از او نبود و ليكن شياطين كافر شدند كه جادو را تعليم مردم كردند)).(2)

به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى وحى فرستاد بسوى سليمانعليه‌السلام كه: علامت مرگ تو آن است كه درختى در بيت المقدس بيرون خواهد آمد كه آن را ((خرنوبه )) گويند. پس روزى آن حضرت را نظر افتاد بر درختى كه در بيت المقدس روئيده بود، پس خطاب نمود به آن درخت كه: نام تو چيست؟ گفت: خرنوبه نام دارم! پس پشت كرد و به جانب محراب خود رفت و تكيه فرمود بر عصاى خود و ايستاد، و در همان ساعت حق تعالى قبض روح او نمود و آدميان و جنيان به طريق معهود خدمت او مى كردند و در آنچه ايشان را به آن امر فرموده بود مى شتافتند و گمان مى كردند كه او زنده است تا آنكه ارضه عصاى او را تهى كرد و افتاد، پس دست از عمل خود كشيدند.(3)

ابن بابويهرحمه‌الله عليه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود كه: حضرت سليمان بن داودعليه‌السلام هفتصد و دوازده سال زندگانى كرد.(4)

مؤ لف گويد: مشهور آن است كه عمر شريف آن حضرت پنجاه و سه سال باشد، و مدت پادشاهى و پيغمبرى آن حضرت چهل سال بود، و بعد از چهار سال كه از ابتداى پادشاهى آن حضرت گذشت شروع كرد به ساختن بيت المقدس و قدرى از آن مانده بود كه در مدت يك سال كه فوت آن حضرت معلوم نبود، تمام كردند.(5)

____________________

1- سوره بقره: 102.

2- رجوع شود به علل الشرايع 74 و تفسير قمى 2/199.

3- قصص الانبياء راوندى 209؛ كافى 8/144.

4- كمال الدين و تمام النعمه 524.

5- عرائس المجالس 328.

۱۹۷

به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: بنى اسرائيل از حضرت سليمانعليه‌السلام التماس كردند كه: پسر خود را بر ما خليفه گردان.

سليمان فرمود: او صلاحيت خلافت ندارد.

چون بسيار الحاح كردند فرمود: مسئله اى چند از او مى پرسم، اگر جواب گفت از آنها او را خليفه خود مى گردانم. پس پرسيد: اى فرزند! چيست مزه آب و مزه نان؟ و ضعف و قوت آواز از چه چيز مى باشد؟ و موضع عقل از بدن آدمى كجاست؟ و از چه چيز سنگينى و بيرحمى و رقت و رحم بهم مى رسد؟ و تعب بدن و استراحت آن از كدام عضو مى باشد؟

و كسب بدن و محرومى آن از كدام عضو مى باشد؟

پس او از هيچيك جواب نتوانست گفت.

پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: مزه آب زندگانى است، و مزه نان قوت است؛ و قوت آواز و ضعف آواز از زيادتى و كمى گوشت گرده(1) مى باشد؛ و موضع عقل و دانائى دماغ است، مگر نمى بينى كسى را كه كم عقل است مى گويند چه سبك است دماغ او؛ و بى رحمى و رحم از سنگينى و نرمى دل مى باشد، نمى شنوى كه حق تعالى مى فرمايد: ((واى بر آنها كه سنگين است دلهاى ايشان از ياد خدا؛))؟(2) و تعب و استراحت بدن از پاها است، هرگاه به تعب افتادند در راه رفتن، بدن به تعب مى افتد، و چون پاها استراحت يافتند بدن استراحت مى يابد؛ و كسب كردن بدن و محرومى آن از دستها است، اگر عمل مى كند آدمى به دستهاى خود براى بدن روزى و منفعت دنيا و عقبى بهم مى رسد، و اگر به دست كارى نمى كند بدن آدمى محروم مى شود.(3)

____________________

1- در مصدر ((كليتين )) است.

2- سوره زمر: 22.

3- تفسير قمى 2/238.

۱۹۸

باب بيست و سوم در بيان قصه قوم سباء و اهل ثرثار است

۱۹۹

۲۰۰