حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 39506
دانلود: 3579


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39506 / دانلود: 3579
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

سرب گداخته در گلوى او ريختند و ميخهاى آن بر ديده ها و سر مباركش دوختند پس ميخها را كشيدند و سرب گداخته به جاى آنها ريختند، پس چون ديد كه به اينها كشته نشد امر كرد آتش بر آن حضرت افروختند تا سوخت و خاكستر شد و امر كرد خاكسترش را به باد دادند.

پس خدا امر فرمود حضرت ميكائيلعليه‌السلام را كه حضرت جرجيسعليه‌السلام را ندا كرد و زنده شد و ايستاد به امر خدا به نزد پادشاه در وقتى كه در مجلس عام نشسته بود و باز تبليغ رسالت الهى به او نمود، پس شخصى از اصحاب آن گمراه برخاست و گفت: در زير ما چهارده منبر هست و در پيش ما خوانى هست و چوبهاى اينها از درختان متفرقند كه بعضى ميوه دهنده و بعضى غير ميوه، اگر سؤ ال كنى از پروردگار خود كه هر يك از اينها را درختى گرداند و پوست و برگ بهم رسانند و ميوه بدهند من تصديق تو مى كنم.

پس آن حضرت به دو زانو درآمد و دعا كرد، در همان ساعت همه درخت شدند و برگ و ميوه بهم رسانيدند، پس پادشاه امر كرد آن حضرت را در ميان دو چوب گذاشتند و آن چوبها را با آن حضرت با اره به دو نيم كردند پس ديگ بزرگى حاضر كردند، زفت و گوگرد و سرب در آن ديگ ريختند و جسد شريف آن حضرت را در آن ديگ گذاشتند و آتش افروختند در زير آن ديگ تا جسد آن حضرت با آنها بهم آميخته شد، پس زمين تاريك شد، و حق تعالى حضرت اسرافيل را فرستاد نعره اى بر ايشان زد كه همه به رو درافتادند و ديگ را سرنگون كرده گفت: برخيز اى جرجيس به اذن خدا، پس به قدرت حق تعالى آن حضرت صحيح و سالم ايستاد و رفت به نزد آن پادشاه ملعون گمراه باز تبليغ رسالت نمود.

چون مردم او را ديدند تعجب كردند، پس زنى آمد و به آن حضرت عرض كرد: اى بنده شايسته خدا! ما گاوى داشتيم كه به شير آن تعيش مى كرديم و مرده است و مى خواهيم كه آن را زنده گردانى.

آن حضرت فرمود: اين عصاى مرا بگير ببر و بر سر گاو خود بگذار و بگو: جرجيس مى گويد برخيز به اذن خدا.

۴۸۱

چون چنين كرد گاو زنده شد، و آن زن ايمان آورد.

پس پادشاه گفت: اگر من اين ساحر را بگذارم، قوم را هلاك خواهد كرد.

پس همه اجتماع كردند بر قتل آن حضرت، پس امر كرد كه آن حضرت را بيرون برند و گردن بزنند، پس چون آن حضرت را بيرون بردند عرض كرد: خداوندا! اگر بت پرستان را هلاك خواهى كرد از تو سؤ ال مى كنم كه مرا و ياد مرا سبب شكيبائى گردانى براى هر كه تقرب جويد بسوى تو به صبر كردن در نزد هر هولى و بلائى.

پس باز آن حضرت را گردن زدند و برگشتند، همه به يك دفعه به عذاب الهى هلاك شدند.(1)

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 238.

۴۸۲

باب سى و چهارم در بيان قصه حضرت خالد بن سنانعليه‌السلام است

۴۸۳
۴۸۴

به سندهاى معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليهما‌السلام منقول است كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نشسته بودند ناگاه زنى به خدمت آن حضرت آمد پس آن حضرت او را مرحبا فرمود و دستش را گرفت و او را بر روى رداى خود در پهلوى خود نشانيد و فرمود: اين دختر پيغمبرى است كه قومش او را ضايع كردند، و او خالد بن سنان نام داشت و عبسى(1) بود، و ايشان را بسوى خدا خواند و به او ايمان نياوردند و آتشى هر سال در ميان ايشان بهم مى رسيد و بعضى از ايشان را مى سوخت - و به روايت ديگر هر روز بيرون مى آمد(2) - و هر چيز كه نزديك آن بود از حيوانات ايشان و غير آن مى سوخت و آن آتش را ((نار الحرقين ))(3) مى گفتند، در وقت معينى بيرون مى آمد از غارى كه نزديك ايشان بود، پس خالدعليه‌السلام به ايشان گفت: اگر من اين آتش را از شما برگردانم به من ايمان خواهيد آورد؟

گفتند: بلى.

و چون آتش پيدا شد آن حضرت استقبال آن نمود و آتش را به قوت تمام برگردانيد و از پى آن رفت تا داخل آن غار شد با آتش، و قوم او بر در آن غار نشستند و گمان كردند كه آتش او را سوخته است و بيرون نخواهد آمد از غار، پس بعد از ساعتى بيرون آمد و سخنى مى گفت كه مضمونش اين است كه: اين است كار من و امر من و آنچه مى كنم از جانب خدا است و به قدرت اوست، بنو عبس (يعنى قبيله او) گمان كردند كه من بيرون

____________________

1- منسوب به قبيله ((عبس )).

2- قصص الانبياء راوندى 277.

3- در بحار الانوار و كافى ((نار الحدثان )) ذكر شده است.

۴۸۵

نخواهم آمد اينك بيرون آمدم و از جبين من عرق مى ريزد؛ پس گفت: اكنون ايمان مى آوريد به من؟

گفتند: نه آتشى بود كه بيرون آمد و برگشت.

پس فرمود: من در فلان روز خواهم مرد، چون بميرم مرا دفن كنيد و بعد از چند روز گله اى از گورخر بر سر قبر من خواهند آمد و در پيش ايشان گورخر دم بريده اى خواهد بود و بر سر قبر من خواهد ايستاد، در آن وقت قبر مرا بشكافيد و مرا بيرون آوريد و هر چه خواهيد از من بپرسيد كه خبر خواهم داد شما را از آنچه بوده و خواهد بود تا روز قيامت.

چون آن حضرت فوت شد و او را دفن كردند و رسيد به روز وعده اى كه او كرده بود و به همان نحو كه فرموده بود، گله وحشيان به همان علامت كه فرموده بود ظاهر شدند و بر سر قبر او ايستادند و قوم او آمدند و خواستند كه او را از قبر بيرون آورند پس بعضى گفتند: در حيات او ايمان نياورديد به او بعد از فوت او چگونه ايمان مى آوريد؟ اگر او را از قبر بيرون آوريد در ميان عرب ننگى خواهد بود براى شما. پس او را به حال خود گذاشتند و برگشتند.

و او در ميان زمان حضرت عيسىعليه‌السلام و حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بود، و اسم آن دختر ((محياه )) بود.(1)

مؤلف گويد: اين احاديث معتبرتر است از حديثى كه پيش گذشت كه خالد پيغمبر نبود، و ذكرش در دعاى ام داود نيز مؤ يد اين احاديث است، والله يعلم.

____________________

1- كافى 8/342 و قصص الانبياء راوندى 276 و كمال الدين و تمام النعمه 660.

۴۸۶

باب سى و پنجم در بيان احوال پيغمبرانى كه تصريح به اسم شريف ايشان نشده است.

۴۸۷
۴۸۸

در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود كه: پيغمبرى از پيغمبران را خدا فرستاد بسوى قوم خود و چهل سال در ميان ايشان ماند و به او ايمان نياوردند، و ايشان عيدى داشتند در معبد خود، چون در روز عيد در معبود خود حاضر شدند آن پيغمبر از پى ايشان رفت و گفت: ايمان بياوريد به خدا، گفتند: اگر راست مى گوئى كه تو پيغمبرى خدا را بخوان براى ما كه ميوه به ما بدهد به رنگ جامه هاى ما، و جامه ايشان زرد بود، پس آن پيغمبرعليه‌السلام چوب خشكى را گرفت و به زمين فرو برد و دعا كرد تا آن چوب سبز شد و ((زردالو)) از آن بهم رسيد و ايشان خوردند، پس هر كه نيت كرد كه مسلمان شود هسته اى كه از دهان انداخت مغزش شيرين بود، و هر كه نيت كرد كه مسلمان نشود هسته اى كه از دهان انداخت مغزش تلخ بود.(1) و در حديث معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى وحى فرمود بسوى پيغمبرى از پيغمبران خود كه: چون صبح كنى اول چيزى كه در برابر تو بيايد آن را بخور و دوم را پنهان دار و سوم را قبول كن و چهارم را نااميد مكن و از پنجم بگريز.

چون صبح درآمد و روانه شد، كوه سياه بزرگى در برابرش پيدا شد، پس ايستاد و با خود گفت: پروردگار من مرا امر كرد كه اين را بخورم، و حيران ماند كه چگونه اين كوه را بخورد؟ پس باز به خاطرش افتاد كه پروردگار من مرا امر نمى كند مگر به چيزى كه طاقت آن داشته باشم، پس رو به كوه روانه شد، هر چند نزديكتر مى شد آن كوه كوچكتر مى شد تا آنكه چون به نزديك آن رسيد آن را به قدر لقمه اى يافت و تناول نمود، چندان از

____________________

1- علل الشرايع 573؛ قصص الانبياء راوندى 279.

۴۸۹

آن لقمه لذت يافت كه از هيچ طعامى آنقدر لذت نيافته بود؛ پس چون پاره اى ديگر راه رفت طشتى ديد از طلا، پس گفت: پروردگار من مرا امر كرده است كه اين را پنهان كنم، پس گودى كند و طشت را در آن افكند و خاك بر روى آن ريخت و گذشت، چون قدرى راه رفت و به عقب نگاه كرد ديد آن طشت پيدا شده است گفت: آنچه خدا فرموده بود كردم، از پيدا شدن بر من حرجى نخواهد بود؛ پس پاره اى ديگر راه رفت تا به مرغى رسيد كه بازى از عقب آن مى آمد و آن مى گريخت تا به آن حضرت رسيد و بر گرد آن حضرت مى گرديد، پس گفت: پروردگار من مرا امر كرده است كه اين را قبول كنم، و آستين خود را گشود تا آن مرغ داخل آستين او شد؛ باز گفت: شكار مرا گرفتى؟ من چند روز است كه از پى آن مى گردم، آن حضرت با خود گفت: پروردگار من مرا امر كرده است كه اين را نااميد نكنم، پس قطعه اى از ران خود بريد و بسوى باز افكند و روانه شد تا آنكه رسيد به گوشت ميته گنديده كه كرم در آن افتاده بود، گفت: پروردگار من مرا امر كرده است كه از اين بگريزم، پس از آن گريخت و برگشت.

چون شب شد به خواب رفت، در خواب ديد كسى به او گفت: آنچه خدا تو را به آن امر كرده بود بعمل آوردى، آيا مى دانى كه آنها چه بود؟

گفت: نه.

آن شخص گفت: اما آن كوه پس غضب بود زيرا كه بنده در وقت غضب خدا را نمى شناسد و قدر خود را نمى داند از بسيارى غضب، چون خود را نگاه دارد و قدر خود را بشناسد و غضب خود را ساكن گرداند عاقبتش مانند آن لقمه طيب مى شود كه خوردى.

و آن طشت، عمل صالح است، چون بنده عمل صالح خود را كتمان كند و از مردم مخفى دارد خدا البته آن را ظاهر مى گرداند كه زينت دهد او را در نظر مردم در دنيا به آنچه ذخيره مى كند از براى او از ثواب آخرت.

و آن مرغ، صورت شخصى بود كه به نزد تو آيد كه تو را نصيحت كند، بايد نصيحت او را قبول كنى.

و آن باز، صورت شخصى است كه براى حاجتى به نزد تو آيد پس او را نااميد مگردان.

۴۹۰

و آن گوشت گنديده، صورت غيبت بود، پس از غيبت بگريز.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى وحى نمود بسوى پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل كه: اگر خواهى كه مرا ملاقات كنى فرداى قيامت در حظيره قدس پس باش در دنيا تنها و غريب و غمگين و اندوهناك و وحشت نماينده از مردم مانند مرغ تنهائى كه چون شب مى شود به جاى تنهائى مى رود و وحشت مى كند از مرغان ديگر و انس مى گيرد به پروردگار خود.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حق تعالى پيغمبرى از پيغمبران خود را مبعوث گردانيد بسوى قوم خود و وحى نمود بسوى او كه: بگو به قوم خود كه هيچ اهل شهر و گروهى نيستند كه بر طاعت من باشند و حالتى رو دهد ايشان را كه در نعمت و سرور باشند پس بگردند از آنچه من مى خواهم بسوى آنچه نمى خواهم مگر آنكه من نيز مى گردم از آنچه مى خواهند بسوى بسوى آنچه نمى خواهند، يعنى نعمت ايشان را به بلا مبدل مى گردانم، و هيچ اهل شهرى و اهل خانه اى نيستند كه بر معصيت من باشند و به سبب آن معصيت ايشان را بلائى عارض شود پس بگردند از آنچه من نمى خواهم بسوى آنچه مى خواهم مگر آنكه من نيز مى گردم از آنچه نمى خواهند بسوى آنچه مى خواهند؛ و بگو به ايشان: سبقت گرفته است رحمت من بر غضب من، پس نااميد مشويد از رحمت من، زيرا كه بر من عظيم نمى نمايد آمرزيدن گناهى؛ و بگو به ايشان از روى معانده متعرض غضب من نگردند و استخفاف ننمايد به حق دوستان من كه مرا عذابى چند است در وقت غضب من كه هيچيك از خلق من قدرت بر مقاومت آنها و تاب تحمل آنها را ندارند.(3)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى پيغمبرى از پيغمبران كه: چون بندگان اطاعت من كنند خشنود مى شوم از ايشان، و چون خشنود شوم از ايشان بركت مى فرستم بر ايشان، و بركت و رحمت مرا نهايت نمى باشد؛ و

____________________

1- عيون اخبار الرضا 1/275؛ خصال 267.

2- قصص الانبياء راوندى 280؛ امالى شيخ صدوق 165.

3- كافى 2/274.

۴۹۱

هرگاه معصيت من كنند من به غضب مى آيم، و چون به غضب آيم لعنت مى كنم بر ايشان، و لعنت من سرايت مى كند به مرتبه هفتم از فرزندان ايشان.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: شكايت كرد پيغمبرى از پيغمبران بسوى خدا از ضعف، پس وحى رسيد به او كه: گوشت را با ماست بپز و بخور كه بدن را محكم مى كند.(2)

و پيغمبر ديگر شكايت كرد از ضعف و كمى مجامعت، حق تعالى امر فرمود او را به خوردن هريسه.(3)

و پيغمبر ديگر شكايت نمود از كمى نسل و فرزندان؛ حق تعالى وحى فرمود به او گوشت را با تخم بخور.(4)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه: پيغمبرى از پيغمبران شكايت نمود بسوى حق تعالى از سنگينى دل و كمى گريه، حق تعالى وحى فرمود بسوى او كه: عدس بخور، چون بر عدس خوردن مداومت نمود دلش نرم شد و گريه اش بسيار شد.(5)

و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: پيغمبرى از پيغمبران شكايت نمود بسوى خدا از غم و اندوه، حق تعالى امر فرمود او را به خوردن انگور.(6)

به سند حسن از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: جمعى از امتهاى گذشته از پيغمبر خود سؤ ال كردند كه: دعا كن حق تعالى مرگ را از ما بردارد، چون دعا كرد دعاى او به اجابت مقرون شد، آنقدر بسيار شدند كه خانه ها بر ايشان تنگ شد و نسل ايشان بسيار شد و به مرتبه اى رسيد كه مردى كه صبح مى كرد مى بايست طعام دهد پدر و مادر و

____________________

1- كافى 2/275.

2- كافى 6/316.

3- محاسن 2/169؛ كافى 6/319.

4- محاسن 2/275؛ كافى 6/325؛ مكارم الاخلاق 163.

5- محاسن 2/307؛ كافى 6/343.

6- محاسن 2/362؛ كافى 6/351؛ مكارم الاخلاق 174.

۴۹۲

اجداد خود و اجداد اجداد خود را و ايشان را استنجا بكند و به احوال ايشان برسد، پس بازماندند از طلب معيشت و استدعا كردند از رسول خود كه بخواهد از حق تعالى برگرداند آنها را به حالى كه قبل از حال بودند و آن حضرت دعا كرد و به حال سابق برگشتند.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: كه حق تعالى بر هيچ امتى از امتهاى گذشته عذاب نفرستاده است مگر در چهارشنبه ميان ماه.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: خدا وحى نمود بسوى بعضى از پيغمبران خود كه: خلق نيكو گناه را مى گدازد چنانچه آفتاب يخ را مى گدازد.(3)

در روايت موثق ديگر منقول است از آن حضرت كه: حق تعالى وحى فرستاد بسوى پيغمبرى از پيغمبران كه در مملكت پادشاه جبارى بود كه: برو به نزد آن جبار و بگو من تو را تسلط نداده ام بر بندگان خود كه خونهاى ايشان را بريزى و مالهاى ايشان را بگيرى بلكه تو را مكنت داده ام و بر ايشان قدرت داده ام كه صدا و ناله مظلومان را از درگاه من بازدارى، زيرا كه ترك نمى كنم فرياد رسى ايشان را هر چند كافر باشند.(4) و به سند معتبر از امام على نقىعليه‌السلام منقول است كه: خواب ديدن در اول آفريدن انسان نبود، پس خدا پيغمبرى فرستاد بسوى اهل زمان خود و ايشان را بسوى عبادت و اطاعت خداوند خواند، پس ايشان گفتند: اگر ما چنين كنيم چه فائده براى ما خواهد بود؟ والله كه مال و عشيره تو از ما بيشتر نيست كه از تو توقع نفعى يا ضررى داشته باشيم.

آن حضرت فرمود: اگر اطاعت من كنيد خدا شما را داخل بهشت مى كند و اگر نافرمانى من بكنيد خدا شما را داخل جهنم خواهد كرد.

گفتند: بهشت و جهنم چيست؟

چون براى ايشان وصف كرد گفتند: كى خواهيم رسيد به آنها؟

____________________

1 كافى 2/260؛ امالى شيخ صدوق 412.

2 كافى 4/94؛ علل الشرايع 381؛ محاسن 2/39.

3 كافى 2/100؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 321.

4 كافى 2/333.

۴۹۳

گفت: بعد از مردن.

گفتند: ما ديده ايم مرده هاى خود را كه استخوان شده اند و پوسيده اند.

و تكذيب او را زياده كردند و استخفاف به شاءن او بيشتر كردند پس خدا خواب ديدن را در ايشان مقرر نمود، پس به نزد آن پيغمبر آمدند و آنچه در خواب ديده بودند نقل كردند.

پيغمبر فرمود: حق تعالى خواست حجت را بر شما تمام كند كه چنانچه در خواب امرى چند روح شما را عارض مى شود از راحت و الم، و بدن شما از آنها خبر ندارد و ديگران نيز بر آنها مطلع نمى شوند، همچنين بعد از مردن روحهاى شما را ثواب و عقاب مى باشد هر چند بدنها بپوسند و از هم بپاشند تا روز قيامت باز بسوى بدنها برگردند و ثواب و عقاب با اين بدنها باشد.(1)

____________________

1- كافى 8/90.

۴۹۴

بـاب سـى و شـشـم در بـيـان نـوادر اخـبـار غـيـر پـيـغـمـبـران از بنى اسرائيل و غير ايشان است

۴۹۵
۴۹۶

شيخ طبرسىرحمه‌الله و غير او از مفسران از ابن عباس روايت كرده اند كه: عابدى در ميان بنى اسرائيل بود كه او را ((برصيصا)) مى گفتند و سالها عبادت پروردگار خود مى كرد تا آنكه مستجاب الدعوه شد و بيماران و ديوانگان را نزد او مى آوردند او دعا مى كرد و ايشان شفا مى يافتند، پس زنى از زنان اشراف آن زمان را جنونى عارض شد و به نزد او آوردند كه مداوا كند، و آن زن برادران داشت، چون آن زن را نزد او گذاشتند شيطان او را وسوسه كرد كه با آن زن زنا كند و چون با او زنا كرد حامله شد، چون ترسيد رسوا شود آن زن را كشت و دفن كرد، شيطان به نزد هر يك از برادرانش آمد و گفت: عابد با خواهر شما زنا كرد و چون حامله شد او را كشت و در فلان موضع دفن كرد، پس برادران اين سخن را به يكديگر گفتند، و خبر منتشر شد تا به پادشاه آن زمان رسيد، پس پادشاه با ساير مردم به معبد او رفتند و بر آن حال مطلع شدند و او اقرار كرد كه: من چنين كردم، پس پادشاه فرمود كه او را بر دار كشند.

پس شيطان متمثل شد نزد او و گفت: من تو را به اين بليه انداختم و رسوا كردم، اگر اطاعت من مى كنى تو را از كشتن خلاص مى كنم.

گفت: در چه باب اطاعت تو بكنم؟

گفت: مرا سجده كن.

عابد گفت: چگونه تو را سجده بكنم با اين حال؟

گفت: به ايما از تو اكتفا مى كنم.

پس ايما كرد به سجود براى شيطان و كافر شد، و شيطان از او بيزارى جست و او را كشتند چنانچه حق تعالى در قرآن اشاره قصه او فرموده است در اين آيه شريفه

۴۹۷

( كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ‌ فَلَمَّا كَفَرَ‌ قَالَ إِنِّي بَرِ‌يءٌ مِّنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّـهَ رَ‌بَّ الْعَالَمِينَ ) (1) يعنى: ((مانند مثل شيطان است در وقتى كه گفت به انسان: كافر شو پس چون كافر شد گفت: بدرستى كه من بيزارم از تو بدرستى كه من مى ترسم از خداوندى كه پروردگار عالميان است )).(2)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: در ميان بنى اسرائيل عابدى بود كه او را ((جريح )) مى گفتند و عبادت خدا مى كرد در صومعه خود، پس مادرش نزد او آمد در وقتى كه نماز مى كرد او را طلبيد او جواب نگفت، پس برگشت باز آمد و او را طلبيد او ملتفت نشد بسوى مادر خود و برگشت، بار سوم آمد باز او را طلبيد و جواب نشنيد و برگشت و گفت: سؤ ال مى كنم از خداى بنى اسرائيل كه تو را يارى نكند.

چون روز ديگر شد زن زناكارى نزد صومعه او آمد و او را درد زائيدن گرفت و در همان موضع زائيد و دعوى كرد: اين فرزند را از جريح بهم رسانيده ام.

پس اين خبر در ميان بنى اسرائيل منتشر شد و گفتند: آن كسى كه مردم را بر زنا ملامت مى كرد خود زنا كرد، پادشاه امر فرمود كه او را بر دار بكشند، پس مادرش بسوى او آمد و طپانچه بر روى خود مى زد و فرياد مى كرد.

جريح گفت: ساكت باش كه اين بلا از نفرين تو بر سر من آمد.

مردم چون اين سخن را از جريح شنيدند گفتند: چه دانيم كه تو اين را راست مى گوئى؟

فرمود: آن طفل را بياوريد، چون آوردند جريح طفل را گرفت و دعا كرد پس از او پرسيد: پدر تو كيست؟

آن طفل به قدرت الهى به سخن آمد و گفت: فلان راعى از فلان قبيله.

پس خدا ظاهر گردانيد دروغ آنها را كه افترا كرده بودند بر جريح و او از كشته شدن نجات يافت و سوگند خورد كه ديگر از مادر خود جدا نشود و پيوسته او را خدمت

____________________

1- سوره خشر: 16.

2- مجمع البيان 5/365؛ تفسير قرطبى 18/37 به چند وجه آن را بيان كرده است.

۴۹۸

بكند.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: پادشاهى از پادشاهان بنى اسرائيل گفت: شهرى بنا مى كنم كه هيچكس عيبى براى آن نگويد، چون شهر را تمام كرد راءى جميع مردم متفق شد بر آنكه هرگز مثل آن نديده اند در خوبى و عيبى در آن نمى بينند، پس مردى گفت: اگر امان مى دهى من عيب آن را به تو مى گويم.

پادشاه فرمود: بگو تو را امان دادم.

پس آن مرد عرض كرد: اين شهر دو عيب دارد: اول آنكه تو خواهى مرد و به ديگرى منتقل خواهد شد؛ دوم آنكه بعد از تو خراب خواهد شد.

پس پادشاه فرمود: كدام عيب از اينها بدتر مى باشد؟ پس چه كنيم كه اين عيبها را نداشته باشد؟

عرض كرد: خانه اى بنا كن كه باقى شود و فانى نشود و هميشه تو در آن خانه جوان باشى و پير نشوى.

چون پادشاه سخنان مردم و آن مرد را به دختر خود نقل كرد دخترش گفت: هيچيك از اهل مملكت تو در اين باب به تو راست نگفته اند بغير آن مرد.(2)

و در حديث حسن از آن حضرت منقول است كه: در بنى اسرائيل مردى بود و دو دختر داشت، ايشان را به دو مرد تزويج نمود كه يكى از ايشان زارع بود و ديگرى كوزه گر، پس چون اراده ديدن ايشان كرد، اول رفت به ديدن آن دختر كه در خانه زارع بود و از او پرسيد: چه حال دارى؟ گفت: شوهر من زراعت بسيارى كرده است و اگر باران بيايد حال ما از همه بنى اسرائيل بهتر خواهد بود؛ چون از آنجا بيرون آمد به ديدن دختر ديگر رفت از او پرسيد: چه حال دارى؟ گفت: شوهر من كوزه بسيار ساخته است اگر باران نيايد و آنها ضايع نشود حال ما از جميع بنى اسرائيل بهتر خواهد بود، پس بيرون آمد و عرض كرد:

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 177.

2- قصص الانبياء راوندى 178.

۴۹۹

خداوندا! تو صلاح هر دو را بهتر مى دانى پس آنچه براى ايشان خير مى دانى بعمل آور.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در بنى اسرائيل عابدى بود كه بسيار مى گفت: الحمدلله رب العالمين و العاقبه للمتقين، يعنى: ((حمد و سپاس مخصوص پروردگار عالميان است و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است، پس ابليس لعين از گفتار او در خشم شود و شيطانى را به نزد او فرستاد و گفت: بگو عاقبت نيكو براى توانگران است؛ چون آمد و اين را گفت در ميان او و شيطان نزاع شد و راضى شدند به حكم اول كسى كه در مقابل آنها بيايد به شرط آنكه سخن هر يك را تصديق كند يك دست ديگرى را ببرند، و چون شخصى رسيد از او سؤ ال كردند و او گفت: عاقبت نيكو براى توانگران است، و يك دست عابد بريده شد، پس برگشت باز همان را مى گفت: الحمدلله رب العالمين و العافيه للمتقين.

شيطان گفت: باز همان را مى گوئى؟

گفت: بلى. و باز راضى شدند به حكم هر كه اول پيدا شود به همان شرط سابق، ديگرى آمد و تصديق شيطان كرد و دست ديگر عابد بريده شد و باز حمد خدا كرد و گفت: عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است، شيطان گفت: اين مرتبه محاكمه مى كنيم نزد اول كسى كه پيدا شود به شرط گردن زدن پس بيرون آمدند.

حق تعالى ملكى را به صورت شخصى فرستاد بر سر راه ايشان، چون قصه خود را به او نقل كردند دستهاى عابد را به جاهاى خود گذاشت و دست بر آنها ماليد تا درست شدند و گردن آن شيطان را زد و گفت: همچنين عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است.(2)

و در حديث معتبر ديگر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: در ميان بنى اسرائيل قاضى بود و به حق حكم مى كرد در ميان ايشان، چون وقت وفات او شد به زن خود گفت: چون من بميرم غسل بده و كفن بكن و روى مرا بپوشان و بر روى تختى

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 178.

2- قصص الانبياء راوندى 179.

۵۰۰