حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 39487
دانلود: 3579


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39487 / دانلود: 3579
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

((سربابك ))(1) مى گفتند در شهرى كه آن را ((صوح ))(2) مى گفتند، پس از او پرسيدم: چند سال از عمر تو گذشته است؟ گفت: نهصد و بيست و پنج سال - و مسلمان بود - و گفت: حضرت رسول صلى الله عليه و آله ده نفر از اصحاب خود را به نزد من فرستاد كه حذيقه بن اليمان و عمرو بن عاص و اسامه بن زيد و ابوموسى اشعرى و صهيب رومى و سفينه و غير ايشان در ميان آنها بودند و مرا دعوت به اسلام كردند و من اجابت نمودم و مسلمان شدم و نامه آن حضرت را بوسيدم.

پس من گفتم: با اين ضعف چگونه نماز مى كنى؟

گفت: حق تعالى مى فرمايد( الَّذِينَ يَذْكُرُ‌ونَ اللَّـهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ ) (3)

گفتم: خوراك تو چيست؟

گفت: آب گوشت با گندنا.

گفتم: آيا از تو چيزى جدا مى شود؟

گفت: هفته اى يك مرتبه چيز كمى دفع مى شود.

پس احوال دندانهاى او را پرسيدم؟

گفت: بيست مرتبه آنها را افكنده ام و از نو بدر آورده ام. و در طويله او چهارپائى بود از فيل بزرگتر كه او را ((زندفيل )) مى گفتند، پرسيدم: چه مى كنى اين جانور را؟

گفت: رخت خدمتكاران را بر آن بار مى كنند و براى گازران مى برند كه بشويند.

و چهار سال راه طول مملكت او و چهار سال راه عرض آن بود، و شهرى كه پايتخت او بود پنجاه فرسخ در پنجاه فرسخ بود، و بر در هر دروازه از دروازه هاى شهر او صد و بيست هزار لشكر حاضر بودند كه چون حادثه رو مى داد محتاج نبودند به آنكه استعانت از لشكرهاى ديگر بجويند، و جاى او در وسط شهر بود.

شنيدم كه مى گفت: داخل بلاد مغرب شده ام و به ريگ بيابان عالج رسيده ام و رفته ام

____________________

1- در مصدر: ((سربانك )).

2- در مصدر: ((قنوج )).

3- سوره آل عمران: 191.

۵۴۱

بسوى شهر قوم موسى - يعنى جابلقا - و بام خانه هاى ايشان هموار است؛ خرمن جو و گندم و ماءكولات ايشان هميشه در بيرون شهر است، آنچه مى خواهند از براى قوت خود برمى دارند و باقى را در بيرون شهر مى گذارند، و قبرهاى ايشان در خانه هاى ايشان است، و باغهاى ايشان دو فرسخ از شهر ايشان دور است، و در ميان ايشان مرد پير و زن پير نيست، بيمارى در ميان ايشان نمى باشد تا وقت مرگ.

بازارهاى ايشان گشوده است، هر كه چيزى مى خواهد مى رود و مى كشد و برمى دارد و قيمتش را در آنجا مى گذارد و صاحبش حاضر نيست، در وقت نماز همه حاضر مى شوند در مسجد و نماز مى كنند و برمى گردند؛ در ميان ايشان خصومت و نزاع نمى باشد، سخنى بغير از ياد خدا و نماز و ياد مرگ نمى گويند.(1)

مؤلف گويد: قصص معمران را در كتاب احوال حضرت قائمعليه‌السلام انشاء الله بيان خواهيم كرد، و از جمله قصص انبياء قصه يوذاسف است، چون طولى داشت در كتاب ((عين الحياه )) بيان كرده بوديم و نبوت او به حديث معتبر ثابت نبود، لهذا در اينجا ايراد نكرديم و هر كه خواهد بر آن قصص مطلع بشود به كتاب ((عين الحياه )) رجوع نمايد.

____________________

1- كمال الدين و تمام النعمه 642.

۵۴۲

باب سى و هشتم در بيان قصه هاروت و ماروت است

حق تعالى مى فرمايد( وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُ‌وتَ وَمَارُ‌وتَ ) (1) گفته اند: مراد آن است كه: ((شياطين تعليم مى كردند مردم را آنچه فرستاده شده بود از سحر بر دو ملك كه در زمين بابل بودند كه نام ايشان هاروت و ماروت بود،))(2) ( وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ‌ ) (3) ((و نمى آموختند سحر را به احدى تا مى گفتند به او كه: نيستيم ما مگر فتنه و امتحانى براى مردم پس كافر مشو بعمل كردن به سحر،))( فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّ‌قُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْ‌ءِ وَزَوْجِهِ ) (4) ((پس مى آموختند از ايشان آنچه جدائى مى افكندند به سبب آن ميان آدمى و جفت او)).

على بن ابراهيم و عياشى رحمهما الله در تفسيرهاى خود به سند حسن از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده اند كه: ملائكه نازل مى شدند هر روز و هر شب براى حفظ اعمال اوساط اهل زمين از فرزندان آدم و اعمال ايشان را مى نوشتند و به آسمان بالا مى بردند، پس به فرياد آمدند اهل آسمان از گناهان اهل زمين و عيب مى كردند در ميان خود اهل زمين را به آنچه مى شنيدند و مى ديدند از ايشان از افترا بستن ايشان بر خدا و جراءت ايشان بر معصيت حق تعالى، پس خدا را تنزيه كردند از آنچه خلق به او نسبت مى دهند و به آن وصف مى كنند، و گروهى از ملائكه گفتند: پروردگارا! به غضب نمى آئى از آنچه خلق تو در زمين مى كنند و از آنچه در حق تو افترا مى كنند و بغير حق به تو نسبت مى دهند، و از آنچه

____________________

1- سوره بقره: 102.

2- مجمع البيان 1/174.

3- سوره بقره: 102.

4- سوره بقره: 102.

۵۴۳

نافرمانى تو مى كنند بعد از آنكه نهى كرده اى ايشان را از آنها و تو حلم مى كنى با ايشان و حال آنكه در قبضه قدرت تواند و در نعمت و عافيت تو تعيش مى كنند؟

پس حق تعالى خواست بنمايد به ملائكه قدرت كامله خود را و جارى بودن امر خود را در خلق خود، و بشناساند به ملائكه نعمت خود را بر ايشان كه ايشان را از گناه معصوم گردانيده و خلقت ايشان را از ساير خلقتها امتياز داده و ايشان را مجبول بر طاعت گردانيده و شهوت معصيت در ايشان قرار نداده است، پس وحى فرمود بسوى ملائكه كه: از ميان خود دو ملك اختيار كنيد تا ايشان را به زمين بفرستم و ايشان را به طبيعت انسان بگردانم و در ايشان شهوت خوردن و آشاميدن و جماع كردن و حرص و طول امل قرار دهم مثل آنچه در طبيعت بشر قرار داده ام تا ايشان را امتحان كنم به طاعت خود. پس ملائكه هاروت و ماروت را در ميان خود اختيار كردند و ايشان زياده از ساير ملائكه عيب مى كردند فرزندان آدم را و طلب نزول عذاب بر ايشان بيش از سايرين مى كردند، پس حق تعالى وحى فرمود بسوى ايشان كه: در شما شهوت خوردن و آشاميدن و جماع كردن و حرص و طول امل قرار دادم چنانچه در بنى آدم، پس چيزى در پرستيدن شريك من مگردانيد و مكشيد كسى را كه من حرام كرده ام كشتن او را و زنا مكنيد و شراب مخوريد. پس حجابهاى آسمانها را گشود تا قدرت خود را به ملائكه بنمايد و ايشان را به صورت و لباس انسان به زمين فرستاد. پس فرمود: آمدند در ناحيه شهر بابل، چون به زمين رسيدند بنائى به نظر ايشان درآمد و رفتند به جانب آن بنا، چون به قصر رسيدند زنى را ديدند جميله و خوشرو و خوشبو كه به انواع زينتها خود را آراسته و با روى باز بسوى ايشان مى آيد، چون نظر كردند بسوى او و با او سخن گفتند و نيك در او نگريستند به جهت آن شهوتى كه در ايشان مقرر شده بود عاشق آن زن شدند و با يكديگر در آن باب مشورت كردند و نهى خدا را به ياد خود آوردند و از او گذشتند، چون اندكى راه رفتند شهوت بر ايشان غالب شد و ايشان را برگردانيد، پس بسوى آن زن برگشتند در نهايت بيتابى و بيقرارى و او را به زنا خواندند.

آن زن گفت: من دينى دارم كه به آن اعتقاد دارم. و موافق دين خود مرا روا نيست

۵۴۴

با شما نزديكى كنم تا به دين من درنيائيد.

گفتند: دين تو چيست؟

گفت: من خدائى دارم كه هر كه او را مى پرستد و سجده براى او مى كند، من مى توانم اجابت او كرد به هر چه از من بطلبد.

گفتند: خداى تو چيست؟

گفت: اين بت.

پس به يكديگر نظر كردند و گفتند: اكنون دو گناه از گناهانى كه خدا ما را نهى فرمود رو داد: يكى شرك و ديگرى زنا، پس با يكديگر مشورت كردند و آخر شهوت بر ايشان غالب شد و گفتند: قبول كرديم.

پس گفت: اگر راضى شديد كه بت را سجده كنيد آن قربانى دارد، تا شراب نخوريد سجده بت از شما مقبول نيست، و موافق دين من آن است كه اول شراب بخوريد و آخر سجده بت بكنيد.

پس با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اكنون سه گناه از آنها كه خدا نهى فرموده بود پيش آمد: شراب خوردن و زنا كردن و بت پرستيدن؛ پس گفتند به آن زن كه: چه بلاى عظيم بودى تو براى ما، آنچه گفتى قبول كرديم.

پس شراب خوردند و بت را سجده كردند، چون متوجه مقاربت با او شدند و ايشان براى او و او براى ايشان مهيا شدند، ناگاه سائلى از در آمد كه سؤ ال بكند، چون ايشان او را ديدند ترسيدند، آن سائل گفت: وضع شما آدمى را به شك مى اندازد كه چنين خائف و ترسان زن جميله خوشبوئى را به چنين جاى خلوتى آورده ايد، شما بد مردمى هستيد؛ اين را گفت و بيرون رفت.

آن زن گفت: بخداى خود سوگند مى خورم كه نمى گذارم نزديك من آئيد و حال آنكه اين مرد مطلع شد بر حال من و شما و جاى شما را دانست و الحال مى رود و من و شما را رسوا مى كند، اول او را بكشيد كه ما را رسوا نكند و بعد از آن با اطمينان خاطر بيائيد و آنچه خواهيد بكنيد.

۵۴۵

پس از پى آن مرد رفتند و او را كشتند و برگشتند، چون به آن موضع آمدند آن زن را نديدند و جامه ها از بدنشان فرو ريخت و عريان ماندند و انگشت حسرت به دندان گزيدند! پس حق تعالى وحى نمود بسوى ايشان كه: من شما را يك ساعت به زمين فرستادم كه با خلق من باشيد، پس در يك ساعت چهار معصيت كه شما را از آن نهى كرده بودم مرتكب شديد و از من شرم نكرديد و حال آنكه شما بيش از ساير ملائكه عيب مى كرديد اهل زمين را بر معصيت من و سعى مى كرديد در نزول عذاب من بر ايشان به سبب آنكه شما را خلقتى آفريده بودم كه خواهش گناهان در شما نبود و شما را از معاصى نگاه مى داشتم، اكنون كه عصمت خود را از شما بازداشتم و شما را به خود گذاشتم چنين كرديد، الحال يا عذاب دنيا را اختيار كنيد يا عذاب آخرت را.

پس يكى از ايشان گفت: متمتع مى شويم از شهوتهاى خود در دنيا چون به دنيا آمده ايم تا برسيم به عذاب آخرت، و ديگرى گفت: عذاب دنيا مدتى دارد و آخر شدن دارد و عذاب آخرت دائمى است و منقطع نمى شود، پس اختيار نمى كنيم عذاب آخرت را كه سخت تر و ابدى است بر عذاب دنياى فانى منقطع.

پس عذاب دنيا را اختيار كردند و تعليم سحر مى كردند مدتى در زمين بابل، چون سحر را به مردم تعليم كردند ايشان را خدا از زمين بالا برد، و در ميان هوا سرنگون آويخته اند و معذبند تا روز قيامت.(1)

عياشى به سند ديگر روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام بر منبر بود در مسجد كوفه، پس عبدالله بن الكوا از آن حضرت پرسيد: مرا خبر ده از احوال اين ستاره سرخ - يعنى زهره -.

فرمود: روزى خدا ملائكه را مطلع گردانيد بر احوال فرزندان آدم و ايشان مشغول معصيت بودند، پس هاروت و ماروت از ميان ملائكه گفتند: اين جماعتند كه پدر ايشان را به دست قدرت خود آفريدى و ملائكه را به سجده او امر فرمودى، به اين نحو معصيت تو

____________________

1- تفسير عياشى 1/53؛ تفسير قمى 1/55.

۵۴۶

مى كنند؟!

حق تعالى فرمود: شايد اگر شما را نيز مبتلا گردانم به مثل آنچه آنها را به آن مبتلا كرده ام شما نيز مرا معصيت كنيد چنانچه ايشان مى كنند.

گفتند: نه بعزت تو سوگند كه معصيت تو نخواهيم كرد.

پس خدا ايشان را به شهوتها مبتلا نمود مثل بنى آدم و امر كرد ايشان را كه: چيزى را با من شريك مگردانيد و مكشيد نفسى را كه من حرام كرده ام كشتن او را و زنا مكنيد و شراب مخوريد. پس ايشان را به زمين فرستاد و هر يك در ناحيه اى حكم مى كردند در ميان مردم، پس اين ستاره به نزد يكى از آنها آمد به مخاصمه و در نهايت حسن و جمال بود، چون او را ديد مفتون عشق او شد و گفت: حق به جانب توست اما حكم نمى كنم براى تو تا به من دست ندهى؛ پس او را وعده كرد به يك روزى و برگشت و به نزد ديگرى رفت به مرافعه و او نيز مفتون شد و او را به زنا تكليف كرد، او را نيز به همان ساعت وعده داد كه رفيقش را وعده داده بود. چون روز وعده شد هر دو نزد او حاضر شدند پس هر يك از ديگرى شرم كردند و سرها به زير افكندند، پس پرده حيا را دريدند و يكى از ايشان به ديگرى گفت: آنچه تو را به اينجا آورده است مرا هم همان آورده است، پس هر دو او را به زنا تكليف كردند و او ابا نمود و گفت: تا بت مرا سجده نكنيد و شراب نخوريد من راضى نمى شوم، و ايشان ابا كردند و او مبالغه نمود تا آنكه راضى شدند و شراب خوردند و از براى بت نماز كردند، پس گدائى داخل شد و ايشان را در آنجا ديد پس آن زن گفت: اين مرد بيرون مى رود و خبر شما را نقل مى كند و شما را رسوا مى كند، پس برخاستند و او را كشتند. چون او را تكليف كردند كه به نزديك ايشان آيد گفت: راضى نمى شوم مگر آنكه تعليم من كنيد آن چيزى را كه به سبب آن به آسمان بالا مى رويد - زيرا ايشان روزها ميان مردم حكم مى كردند و شبها به آسمان مى رفتند - پس ايشان ابا كردند و او نيز ابا كرد تا آنكه راضى شدند و تعليم او كردند، پس آن زن تكلم نمود به آن سخن كه تجربه كند كه ايشان راست گفته اند به او، پس همين كه تكلم نمود به آسمان بالا رفت و ايشان به حسرت در او

۵۴۷

نظر مى كردند، و در اين احوال اهل آسمان نظر مى كردند بسوى ايشان و از اوضاع ايشان عبرت مى گرفتند.

چون آن زن به آسمان رسيد خدا او را مسخ كرد به صورت اين كوكب كه مى بينيد.(1)

مؤ لف گويد: عامه نيز مثل اين قصه را در احاديث خود روايت كرده اند و اكثر علماى خاصه و عامه اين قصه را انكار كرده اند به سبب آنكه آنچه در اين قصه مذكور است منافات دارد با عصمت ملائكه كه به آيات و اخبار متواتره ثابت شده است، بلكه ايشان دو ملك بودند كه خدا ايشان را براى امتحان مردم به زمين فرستاده بود كه به مردم تعليم سحر بكنند براى آنكه فرق كنند ميان سحر و معجزه و براى آنكه سحر را بشناساند كه از آن احتراز نمايند و به ايشان مى گفتند: اين تعليم كردن ما امتحانى است براى شما مبادا اين را وسيله دنياى خود كنيد و سحر بكنيد و كافر شويد، و از ايشان گناهى صادر نشد و مدتى در زمين بودند بعد از آن به آسمان رفتند.

بعضى گفته اند ايشان ملك نبودند بلكه دو شخص بودند از اهل بابل و به صلاح مشهور بودند، به اين سبب ايشان را ملك مى گفتند؛ و بعضى گفته اند اين قصه منافات با عصمت ملائكه ندارد، زيرا كه ملائكه تا به وصف ملك بودن باقى باشند معصومند، و هرگاه حق تعالى ايشان را به صورت و حالت بشر بگرداند ملك نخواهند بود و عصمت از ايشان ممكن است كه زائل شود، و اين سخن اگر چه خالى از قوتى نيست وليكن چون بعضى از احاديث بر رد اين حديث وارد شده است و اينها موافق روايات عامه است و تواريخ يهود خلاف مذهب مشهور ميان علماى شيعه است، و در اين باب توقف نمودن اولى است. چنانچه در تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام در تاءويل اين آيه وارد شده است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: چون بعد از نوحعليه‌السلام ساحران و ارباب حيل در زمين بسيار شدند، حق تعالى دو ملك فرستاد بسوى پيغمبر آن زمان كه بيان نمايند سحر ساحران را و بيان كنند چيزى چند را كه سحر ايشان را به آن توان كرد و مكر ايشان را به آن رد

____________________

1- تفسير عياشى 1/54.

۵۴۸

توان كرد، و نهى كردند از ايشان را از آنكه سحر كنند به سبب آنچه مى آموزند از براى مردم، چنانچه طيبى گويد: فلان چيز زهر است و دفع ضرر آن به فلان دوا مى توان كرد، چنانچه حق تعالى فرموده است و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنه فلا تكفر فرمود: يعنى آن پيغمبر امر كرد آن دو ملك را كه ظاهر شوند براى فرزندان آدم به صورت دو انسان و تعليم نمايند به مردم آنچه خدا تعليم ايشان نموده است، پس ايشان به هر كه تعليم مى كردند طريق سحر و باطل گردانيدن سحر را مى گفتند به آن كسى كه از ايشان ياد مى گرفت كه: ما افتتان و امتحانيم براى بندگان كه اطاعت نمايند خدا را در آنچه مى آموزند و به آن باطل گردانند سحر ساحران را و خود سحر نكنند پس كافر مشو به كردن سحر و ضرر رسانيدن به مردم و به اينكه سحر را وسيله خود گردانى كه مردم را بخوانى بسوى آنكه اعتقاد كنند به آنكه تو به سبب سحر قادرى بر ميراندن و زنده گردانيدن و آنچه خواهى مى توانى كرد در برابر خدا و اين كفر است.

فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه فرمود: يعنى آموختند طالبان سحر از آنچه شياطين نوشته بودند در ملك سليمان و در زير تخت او گذاشته بودند و نسبت به او مى دادند از سحرها و نيرنجات و آنچه نازل شده بود بر هاروت و ماروت از اين دو صنف مى آموختند چيزى چند را كه به آنها جدائى مى افكندند ميان مرد و جفت او؛ و اينها امرى چند بود كه مى آموختند چيزى چند را كه به آنها جدائى مى افكندند ميان مرد و جفت او؛ و اينها امرى چند بود كه مى آموختند براى ضرر رسانيدن به مردم كه جدائى مى انداختند ميان مردم به حيله ها و تخييلات و نمامى كردن و چيزها كه مى نوشتند و در جاها دفن مى كردند كه دوستى ميان دو كس بهم رسانند يا عداوت ميان دو كس بيندازند.

( وَمَا هُم بِضَارِّ‌ينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ) (1) فرمود: يعنى نبودند آنان كه اينها را مى آموختند ضرر رساننده احدى را مگر به آنكه خدا ايشان را به خود بگذارد و منع لطف خود از ايشان بكند به سبب بديهاى اعمال ايشان، و اگر مى خواست مى توانست ايشان را قهر و جبر نمايد بر ترك آنها.

____________________

1- سوره بقره: 102.

۵۴۹

( وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّ‌هُمْ وَلَا يَنفَعُهُمْ ) .(1) ((و مى آموختند چيزى را كه ضرر به ايشان مى رسانيد و نفع به ايشان نمى بخشيد.،)) فرمود: زيرا كه ايشان چون ياد مى گرفتند بعمل مى آوردند و متضرر مى شدند به آن، پس ايشان ياد مى گرفتند چيزى را كه ضرر مى رسانيد به ايشان در دين و نفع اخروى به ايشان نمى داد بلكه به سبب اين از دين خدا بدر مى رفتند.

( وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَ‌اهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَ‌ةِ مِنْ خَلَاقٍ ) (2) فرمود: يعنى ((آنها كه ياد مى گرفتند مى دانستند كه آنچه را خريده اند از سحر به دين خود كه به سبب آن از دين بدر رفته اند آن را بهره اى در ثواب بهشت نيست،))( وَلَبِئْسَ مَا شَرَ‌وْا بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ) (3) ((و بتحقيق بد چيزى است آنچه فروخته اند به آن جانهاى خود را اگر مى دانستند)) كه آخرت را فروخته اند و ترك كرده اند بهره خود را از بهشت، زيرا كه ايشان را اعتقاد آن بود كه خدائى و آخرتى و مبعوث شدنى نخواهد بود.

پس راويان تفسير به خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام عرض كردند: جمعى مى گويند كه هاروت و ماروت دو ملك بودند كه حق تعالى ايشان را اختيار كرد از ميان ملائكه در وقتى كه بسيار شد گناهان فرزندان آدم و ايشان را با ملك ديگر به زمين فرستاد و ايشان عاشق زهره شدند و اراده زنا با او كردند و شراب خوردند و آدمى را كشتند، و خدا ايشان را در بابل عذاب مى كند و ساحران از ايشان سحر ياد مى گيرند، و خدا آن زن را مسخ كرد به ستاره زهره.

پس حضرت فرمود: پناه مى برم به خدا از اين قول، زيرا كه ملائكه خدا معصوم و محفوظند از كفر و قبايح به الطاف خدا، چنانچه در حق ايشان مى فرمايد: ((نافرمانى خدا نمى كنند در آنچه امر مى كند ايشان را و مى كنند آنچه ايشان را امر مى كند به آن،))(4) و باز

____________________

1- سوره بقره: 102.

2- سوره بقره: 102.

3- سوره بقره: 102.

4- سوره تحريم: 6.

۵۵۰

مى فرمايد: ((آنها كه نزد خدا هستند - يعنى ملائكه - تكبر نمى كنند از عبادت خدا و مانده نمى شوند و تسبيح مى گويند در شب و روز و سستى ايشان را عارض نمى شود،))(1) و باز مى فرمايد: ((بلكه بنده اى چندند گرامى داشته شده و پيشى نمى گيرند بر خدا به گفتار، و ايشان به امر او عمل مى نمايند)).(2)

پس فرمود: اگر چنان باشد كه ايشان مى گويند هر آينه خدا اين ملائكه را خليفه خود گردانيده خواهد بود در زمين و خواهند بود در دنيا به منزله پيغمبران و ائمهعليهم‌السلام ، و آيا از انبياء و ائمه ممكن است كه آدم كشتن به ناحق و زنا كردن صادر شود؟! آيا نمى دانى كه خدا هرگز زمين را از پيغمبرى يا امامى از فرزندان آدم خالى نگذاشته است؟ آيا نشنيده اى كه خدا مى فرمايد: ((نفرستاديم قبل از تو بسوى خلق مگر مردانى چند كه وحى مى فرستاديم بسوى ايشان از اهل شهرها))(3) ؟ پس اين دليل است بر آنكه ملائكه را بسوى زمين نفرستاده است كه پيشوايان و حكام باشند بلكه ايشان را بسوى پيغمبران خود فرستاده است.

پس راويان عرض كردند: بنابر اين شيطان نيز مى بايد ملك نباشد!

فرمود: او نيز ملك نبود بلكه از جن بود، چنانچه حق تعالى فرموده است( كَانَ مِنَ الْجِنِّ ) (4) و باز فرموده است( وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ‌ السَّمُومِ ) ،(5) و بدرستى كه خبر داد مرا پدرم از جدم از حضرت امام رضاعليه‌السلام از پدرانش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كه حضرت فرمود: حق تعالى اختيار كرد از جميع عالميان محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را و اختيار كرد پيغمبران را و اختيار كرد ملائكه مقربان را و اختيار نكرد ايشان را مگر براى آنكه مى دانست كه كارى نخواهند كرد كه از ولايت و دوستى خدا بيرون روند و از عصمت

____________________

1- سوره انبيا: 19 و 20.

2- سوره انبيا: 26 و 27.

3- سوره يوسف: 109.

4- سوره كهف: 50.

5- سوره حجر: 27.

۵۵۱

الهى برى شوند و ضم شوند با گروهى كه مستحق عذاب خدا گرديده اند.

راويان گفتند: به ما روايت رسيده است كه: چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نص فرمود بر حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام به امامت، عرضه كرد خداوند عالميان ولايت آن حضرت را بر ملائكه پس گروه بسيارى قبول ولايت آن حضرت نكردند و خدا ايشان را مسخ كرد به صورت وزغ آبى!

فرمود: معاذ الله! اين حديث را بر ما دروغ بسته اند، و ملائكه رسولان خدايند، و چنانچه بر پيغمبران خدا كفر روا نيست بر ايشان نيز روا نيست و شاءن ملائكه عظيم است و مرتبه ايشان جليل است و از امثال اين امور منزهند.(1)

به اينجا منتهى شد آنچه از تفسير امامعليه‌السلام نقل كرديم، و ساير احوال ملائكه و بيان عصمت ايشان را در كتاب ((روح الارواح )) بيان خواهيم كرد انشاء الله تعالى.

و بر اين موضع ختم كرديم جلد اول ((حياه القلوب )) را در وسط ماه شوال سال هزار و هشتاد و پنج از هجرت مقدسه نبويه در جوار روضه مقدسه منوره عرشيه ملكوتيه رضيه صلوات الله على مشرفها و الحمدلله اولا و آخرا

و صلى الله على محمد سيد المرسلين و آله المقدسين المكرمين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين.

____________________

1- تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام 473.

۵۵۲

فهرست مصادر تحقيق

1-قرآن کریم.

2- آصار البلاد و أخبار العباد، زکریا بن محمد قزوینی، دار بیروت اللطباعۀ و النشر، بیروت.

3-اثبات الهداۀ، حرّ عاملی،المطبعۀ، قم.

4-الاحتجاج، احمد بن علی بن ابی طاللب طبرسی، انتشارات اسوه، 1413ه ق.

5-اِحیاء علوم الدین، محمد بن محمد غزالی، دار الکتب العلیمۀ، بیروت.

6-الاختصاص، شیخ مفید، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، چاپ چهارم.

7-اختیار معرفۀ الرجال (رجال کشی)، شیخ طوسی، مؤسسه آل بیتعليه‌السلام ، قم، 1404ه ق.

8-الارشاد، شیخ مفید مؤسسه آل بیتعليه‌السلام ، قم چاپ اول، 1413ه ق.

9-ارشاد القلوب، دیلمی، منشورات الشریف الرضی، قم 1412 ه ق.

10-اسباب النزول، علی بن احمد واحدی نیسابوری،دار الکتاب العربی، قم.

11-اسد الغابۀ، عز الدین علی بن محمد بن اثیر جزری، دار المتب العلمیه، بیروت، 1415ه ق.

12-أعلام الدین فی صفات المومنین، دیلمی، مؤسسه آل بیتعليه‌السلام ، چاپ دوم، 1414 ه ق.

13-اِعلام الوری باَعلام اهدی، فضل بن حسن طبری، دار الکتب الاسلامیۀ، چاپ سوم.

14-الأمالی، شیخ طوسی، مؤسسه البعثۀ، قم، چاپ اول،1414 ه ق.

15-الأمالی، شیخ مفید،مؤسسۀ النشر السلامی، قم، چاپ دوم،1412 ه ق.

16-أمالی الصدوق، شیخ صدوق، مؤسسۀ الاعلمی للمطلوبات، بیروت، چاپ پنجم، 1400 ه ق.

17-الامامۀ و السیاسیۀ، عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری، انتشارات شریف الرضی وزاهدی،قم، 1363 ه ق.

۵۵۳

18-الاُنس الجلیل بتاریخ المقدس و الخلیل، مجیر الدین حنبلی، منشورات الشریف الرضی، قم، چاپ اول.

19-الأوائل، حسن بن عبدالله بن سهل عسکری، دار الکتب العلمیۀ، بیروت.

20-بحار الانوار، عّلامه محمد باقر مجلسی، دار احیاء الترث العربی، بیروت.

21-البدالۀ و النهایۀ، اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، دار الکتاب العلمیه، بیروت.

22-البرهان فی تفسیر القرآن، سید هاشم بحرانی، دار التفسیر، قم، چاپ اول.

23-بشارۀ المصطفی لشیۀ المرتضی، محمد بن ابی قاسم محمد بن علی طبری، المکتبه الحیدریۀ، نجف اشرف، چاپ دوم.

24-بصائر الدرجات، محمد بن حسن فرّوخ صفّار قمی، مکتبۀ ایۀ الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1404 هق.

25-تاریخ بغداد، احمد بن علی خطیب بغدادی، دار الکتاب العمیۀ، بیروت.

26-تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، دار الکتب العلمیۀ، بیروت،1408 ه ق.

27-التبیان فی تفسیر القرآن، شیخ طوسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

28-تحف العقول، حسین بن شعبه حرانی، مؤسسۀ الاسلامی، قم.

29-ترجمۀ الامام علی و الامام الحسینعليهم‌السلام من تاریخ دمشق، علی بن حسن هبۀ الله شافعی(ابن عساکر)، مؤسسۀ المحمودی، بیروت، 1398 ه ق.

30-تفسیر بن کثیر، اسماعیل بن عمر بن کثیر دشقی، دار القلم، بیروت، چاپ دوم.

31-تفسیر ابی السعود، ابو السعود ن محمد بن عمادی، دار الفکر، بیروت.

32-تفسیر بغوی، حسین بن مسعود فراء بغوی شافعی، دار المعرفۀ، بیروت، 1415 ه هق.

33-تفسیر بیضاوی، عبدالله بن عمر شیرازی بیضاوی، مؤسسۀالاعملی للمطلوبات، بیروت، 1410 ه ق.

34-تفسیر الحبری، حسین بن حکم بن مسلم حبری، مؤسسۀ آل بیتعليه‌السلام ، بیروت، 1408 ه ق.

۵۵۴

35-تفسیر الدار المنثور، سیوطی، مکتبۀ ایۀّ الله العظمی المرعشی النجفی، قم.

36-تفسیر صافی، مّلا محسن فیض کاشانی، مؤسسۀ الاعلمی للمطبوعات، بیروت.

37-تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود بن عیاش، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران.

38-تفسیر فرات کوفی، فرات بن ابراهیم کوفی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول،1410 ه ق.

39-تفسیر قرطبی (الجامع لأحکام القرآن)، محمد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405 ه ق.

40-تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، دار الکتاب، قم.

41-تفسیر کبیر، محمد بن عمر ابراهیم رازی، المطبعۀ البهیۀ المصریۀ، قاهرۀ.

42-تفسیر کشاف، جاد الله محمود بن عمر زمخشری، منشورات البلاغه، قم.

43-تفسیر منسوب به امام حسن عسکریعليه‌السلام ، مدرسۀ الامام المهدیعليه‌السلام ، قم، چاپ اول.

44-تنبیه الخواطر و نزهۀ النواظر، ابی فراس مالکی اشتری، دار الکتب الاسلامیۀ،تهران.

45-التمحیص، محمد بن حمام اسکافی، مدرسۀ الامام المهدیعليه‌السلام ، قم، چاپ اول.

46-التوحید، شیخ صدوق، مؤسسۀ النشر الاسلامیۀ، قم.

47-تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، دار الکتب الاسلامیۀ، تهران، چاپ چهارم.

48-ثواب العمال و عقاب العمال، شیخ صدوق، مکبۀ الصدوق تهران و کتابفروشی کتبی نجف قم.

49-جامع الرواۀ، محمد بن علی اردبیلی، مکتبۀ آیۀ الله المرعشی النجفی، قم، 1403 ه ق.

50-الخرائج و الجرائح، ضطب الدین راوندی، مؤسسۀ الامام المهدیعليه‌السلام ، چاپ اول

51-الخصال، شیخ صدوق، مؤسسۀ النشرالاسلامی، قم، چاپ چهارم.

52-ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، جار الله محمود بن عمر زمخشری، مؤسسۀ الاغلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ اول.

53-رجال النجاشی، احمد بن علی نجاشی، دار الاضواء، بیروت، چاپ اول.

۵۵۵

54-روح المعانی فی تفسیر القرآن الکریم، سید محمود آلوسی، دار الکتب العلمیۀ، بیروت، 1415 ه ق.

55-روضۀ الواعظین، شیخ محمد بن فتال نیسابوری، منشورات الرضی، قم.

56-الزهد، حسین بن سعید کوفی اهوازی، ناشر: سید ابوالفضل حسینیان،چاپ دوم.

57-السرائر، ابن ادریس حلّی، مؤسسۀ النشر الاسلامی، قم.

58-سعد السعود، محمد بن طاووس، منشورات الرضی، قم، 1363 ه ش.

59-السیرۀ النبوۀ، عبدالملک بن هشام معافری، مؤسسۀ علوم القرآن.

60-شرح الاخبار فی فضائل الائمۀ الاطهار، النعمان بن محمد التمیمی الغربی، مؤسسۀ النشر الاسلامی، قم.

62-شواهد التنزیل،عبیدالله بن عدالله بن احمد (حاکم حسکانی)،مجمع احیاء الشقافۀ السلامیۀ-وزارت ارشاد،1411 ه ق.

63-صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل بخاری جعفی، دارالفکر، بیروت، 1410 ه ق.

64-صحیح مسلم، مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، دار الکتب العلمیۀ، بیروت.

65-صحیفۀ الامام الرضاعليه‌السلام، قم، 1408 ه ق.

66-طب الائمۀ، المطبعۀ الحیدریۀ، نجف اشرف.

67-الطبقات الکبری، محمد بن سعد، دار الکتب العلمیۀ، بیروت، 1410ه ق.

68-الطرائف فی معرفۀ مذاهب الطوائف، علی بن موسی ابن طاووس، چاپ خیام، قم، 1400 هق.

69-العدد القویۀ، رضی الدین علی بن یوسف حلّی، مکتبۀ آیۀ الله العظمی المرعشی النجفی، چاپ اول.

70-عرائس المجالس، محمد بن ابراهیم بن ثلعبی، دار الرائد العربی،بیروت.

71-العقد الفرید، احمد بن محمد بن عبدربّه اندلسی، دار الکتاب العربی، بیروت، 1403 ه ق.

۵۵۶

72-علل الشرایع، شیخ صدوق، انتشارات داوری، قم.

73-العمدۀ، یحی بن الحسن اسدی حلّی(ابن بطریق)، مؤسسۀ النشر الاسلامی، قم.

74-عوالی اللئالی، ابن ابی جمهور احسائی، چاپخانه سید الشهداء، قم.

75-عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ناشر رضا مشهدی، چاپ دوم.

76-عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، منشرات الشریف الرضی، قم، چاپ اول، 1414 ه ق.

77-غیبت نعمانی، محمد بن ابراهیم نعمانی، دار الکتب الاسلامیۀ، تهران.

78-فرائد السمطین، جوینی خراسانی، مؤسسۀ المحمودی، بیروت، 1398 ه ق.

79-فرحۀ الغری، سیدعبدالکریم بن طاووس، منشورات الرضی، قم.

80-فرهنگ فارسی عمید (سه جلدی)، حسن عمید، انتشارات امیر کبیر، چاپ اول، 1363 ه ش.

81- فضائل الخمسۀ من الصحاح السنۀ، سید مرتضی فیروز آبادی، مؤسسۀ الاعلمی للمطبوعات،بیروت.

82-فلاح السائل، علی بن موسی ابن طاووس، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.

83-قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر حِمیَری، مؤسسۀ آل بیتعليه‌السلام ، قم، چاپ اول، 1413 ه ق.

84- قصص الانبیاء اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، دار الکتب العلمیۀ، بیروت.

85-قصص الانبیاء قطب الدین راوندی، مجمع البحوث الاسلامیۀ، مشهد، چاپ اول، 1409 ه ق.

86-الکافی، شیخ کلینی، دار الکتب الاسلامیۀ، تهران، چاپ پنجم.

87-کامل الزیارات، محمد بن قولویه، المطبعۀ المرتضویۀ، نجف اشرف.

88-الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، مؤسسۀ الاعلمی، تهران.

89-کتاب سلیم بن قیس الهلالی، بنیاد بعثت، تهران.

90-کتاب الغیبۀ، شیخ طوسی، مؤسسۀ المعارف الاسلامیۀ، قم، چاپ اول.

91-کشف الغمۀ قی معرفۀ الائمۀ، علی بن عیسی بن ابی الفتح اربلی، دار الاضواء، بیروت

۵۵۷

92-کفایۀ الأثر، علی بن محمد بن علی خزار قمی رازی، انتشارات بیدار، قم، 1401 ه ق.

93-کفایۀ الطالب، محمد بن یوسف گنجی شافعی، دار احیاء تراث اهل البیتعليه‌السلام ، تهران،چاپ سوم.

94-کمال الدین و تمام النعمۀ، شیخ صدوق، مؤسسۀالنشر الاسلامی، قم.

95-کنز العمال، علاء الدین علی متقی بن حسام الدین هندی، مؤسسۀ ارسالۀ، بیروت.

96-کنز الفوائد، محمد بن علی کراجکی، مکتبۀ المصطفی، قم، چاپ دوم.

97-مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی، مکتبۀ آیۀ الله العظمی المرعشی النجفی، قم.

98-المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، المجمع العالمی لأهل البیتعليه‌السلام ، قم، چاپ اول، 1413 ه ق.

99-المحجۀ البیضاء، فیض کاشانی، مؤسسۀ الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1403 ه ق.

100-مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان حّلی، انتشارات الرسول المصطفی، قم.

101-مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن الحسین مسعودی، دار الحجرۀ، قم، 1401 ه ق.

102-مسکّن الفؤاد، علی بن احمد جبعی عاملی(شهید ثانی)، مؤسسۀ آل بیتعليه‌السلام ، قم.

103-مسند احمد بن حنبل، مؤسسۀ الرسالۀ، بیروت، چاپ اول.

104-مشارق الانوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، الحافظ رجب البرسی، منشورات الشیریف الرضی، قم، چاپ اول.

105-مصباح المتهجد و سلح المعتبد، شیخ طوسی، نشر و تصحیح اسماعیل انصاری زنجانیو

106-معانی الاخبار، شیخ صدوق، مؤسسۀ النشر الاسلامی، قم.

107-المعارف، عبدالله بن مسلم بن قتیبه، منشورات الشریف الرضی، قم، چاپ اول.

108-معجم البلدان، یاقوت بن عبدالله حموی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1399 ه ق.

109-المعجم الکبیر، سلیمان بن احمد طبرانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت

110-مکارم الاخلاق، حسن بن فضل طبرسی، مؤسسۀ الاعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ ششم،1392 ه ق.

۵۵۸

111-مناقب آل ابی طالب، محمد بن علی بن شهر آشوب، دار الاضواء، بیروت، 1412 ه ق.

112-مناقب الامام علی ابن ابی طالب، علی بن محمد شافعی (ابن المغازلی)، دار الاضواء، بیروت، 1412 ه ق.

113-من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، مؤسسۀ النشر الاسلامی، چاپ سوم.

114-المؤمن، حسین بن سعید کوفی اهوازی، مدرسۀ الامام المهدیعليه‌السلام ، قم، چاپ اول.

115-مهج الدعوات و منهج العباد، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس، دار الذخائر، قم، چاپ دوم، 1372 ه ق.

116-المهذّب البارع، احمد بن محمد بن فهد حلّی، مؤسسۀ النشر الاسلامی، 1414 ه ق.

117-النهایۀ فی الحدیث و الأثر، مجد الدین ابی السعادات مبارک بن محمد بن جزری(ابن اثیر)، مؤسسۀ مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، چاپ چهارم.

118-نهج البلاغۀ، حضرت امام علیعليه‌السلام ، دکتر صبحی الصالح، دار الحجرۀ، قم.

119-نهج الحق و کشف الصدوق، حسن بن یوسف بن مطهر حلّی، دار الهجرۀ، قم، چاپ اول، 1407 ه ق.

120-وسائل الشیعۀ، حرّ عاملی، مؤسسۀ آل بیتعليه‌السلام ، قم، چاپ اول، 1409 ه ق.

121-وقعۀ صفین، نصر بن مزاحم منقری، مکتبۀ آیۀ الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1403 ه ق.

122-ینابیع المودۀ لذوی القربی، سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، دار الاسوۀ للطباعۀ و النشر، چاپ اول، 1416 ه ق.

۵۵۹