حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد ۲

حيات القلوب تاريخ پيامبران 0%

حيات القلوب تاريخ پيامبران نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 559

حيات القلوب تاريخ پيامبران

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 559
مشاهدات: 39508
دانلود: 3579


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 559 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39508 / دانلود: 3579
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبران

حيات القلوب تاريخ پيامبران جلد 2

نویسنده:
فارسی

گفتند: اگر تابوت بيايد ما راضى مى شويم و پادشاهى او را انقياد مى كنيم.(1)

فرمود كه: در تابوت ريزه هاى شكسته الواح بود و علومى كه از آسمان بر حضرت موسىعليه‌السلام نازل شد و بر الواح نوشتند و در آنجا بود.(2)

در حديث معتبر ديگر فرمود: ملائكه كه حامل تابوتند ذريت پيغمبرانند كه اوصياى ايشانند و تابوت و علوم و آثارى كه در آن بود همه نزد ماست.(3)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حضرت داودعليه‌السلام از مسجد سهله متوجه جنگ جالوت شد.(4)

در حديث معتبر ديگر از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: در نحوست چهارشنبه آخر ماه فرمود كه: در اين روز عمالقه تابوت را از بنى اسرائيل گرفتند.(5)

مؤ لف گويد: در پيغمبر آن زمان خلاف است: بعضى گفته اند شمعون بن صفيه بود از فرزندان لاوى؛ بعضى گفته اند يوشع بود؛ اكثر گفته اند كه اشمويل بود كه به زبان عربى اسماعيل است، از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: اشمويل بود.(6) و على بن ابراهيم گفته كه: روايت شده است كه ارميا بود.(7) و شيخ طبرسى عليه الرحمه گفته است: بعضى گفته اند كه: چون بنى اسرائيل كارهاى بد بسيار كردند حق تعالى عمالقه را بر ايشان مسلط كرد كه تابوت را از دست ايشان گرفتند و در ميان ايشان بود تا حق تعالى ملائكه را فرستاد كه از ميان ايشان برداشتند و از براى بنى اسرائيل آوردند، و از حضرت صادقعليه‌السلام چنين منقول است.(8)

____________________

1- تفسير عياشى 1/132.

2- تفسير عياشى 1/133.

3- تفسير عياشى 1/133 با كمى اختلاف.

4- كافى 3/494؛ من لا يحضره الفقيه 1/232.

5- عيون اخبار الرضا 1/247؛ علل الشرايع 598.

6- مجمع البيان 1/350.

7- تفسير قمى 1/81.

8- مجمع البيان 1/353.

۸۱

و بعضى گفته اند كه: عمالقه چون تابوت را بردند و در بتخانه خود گذاشتند پس بتهاى ايشان سرنگون شد، چون از آنجا بيرون آوردند و در يك ناحيه شهر گذاشتند، درد گلو و طاعون در ميان ايشان بهم رسيد، در هر موضع كه گذاشتند بلائى در ميان ايشان حادث شد تا آخر بر عراده گذاشتند و بر دو گاو بستند كه از شهر خود بيرون كردند، پس ملائكه آمدند و گاوها را راندند تا به ميان بنى اسرائيل آوردند.(1)

بعضی گفته اند که: یوشععليه‌السلام آن را در صحرای تیه گذاشته بود وملائکه از برای بنی اسرائیل آورند(2) .

و بعضى گفته اند: سه ذراع در دو ذراع از چوب شمشاد بود و بر آن صحيفه هاى طلا چسبانيده بودند و در جنگ آن را پيش مى كردند، چون صدائى از ميان تابوت شنيده مى شد و تند مى شد مردم از پيش مى رفتند تا فتح مى كردند، چون صدا بر طرف مى شد و مى ايستاد ايشان مى ايستادند.(3) بدان كه مشهور آن است كه: مجموع اصحاب طالوت هشتاد هزار كس بودند، بعضى هفتاد هزار نيز گفته اند.(4)

اشهر آن است كه: آنها كه زياده از يك كف نياشاميدند از آن نهر سيصد و سيزده تن بودند - به عدد اصحاب حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ بدر - و آنها با او ثابت ماندند و ايمان به نصرت الهى آوردند، و آنها كه زياده آشاميدند برگشتند.

و از خطبه طالوتيه حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام و ساير احاديث ظاهر مى شود كه عده اصحابى كه با او ماندند همين سيصد و سيزده تن، و از بعضى اخبار ظاهر مى شود آنها كه از آن نهر هيچ آب نخوردند سيصد و سيزده نفر بودند و آنها كه يك كف بيشتر

____________________

1- تفسير قرطبى 3/248؛ تفسير بغوى 1/229.

2-تفسیر بغوی 1/230؛ تفسیر طبری 2/623.

3- مجمع البيان 1/353.

4- مجمع البيان 1/355

۸۲

نخوردند زياده از اين بودند، و به اين نحو جمع ميان اكثر احاديث مختلفه مى توان نمود.(1)

و بدان كه اكثر مفسران و مورخان عامه نسبت خطا و كفر به طالوت داده اند و گفته اند كه او بعد از كشتن داودعليه‌السلام جالوت را، با داودعليه‌السلام آغاز دشمنى كرده و اراده قتل آن حضرت نمود و امور شنيعه اى بسيار به او نسبت داده اند؛(2) و از احاديث شيعه اينها ظاهر نمى شود بلكه ظاهر آيه و اكثر روايات آن است كه او خوب بوده است و در بعضى از خطب غير مشهوره نقل كرده اند كه حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود كه: من طالوت اين امتم.

بدان كه اين آيات دليل است بر آنكه حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام احق است به خلافت و امامت از آنها كه غصب خلافت او كردند، زيرا كه اين آيات صريحند در آنكه پادشاهى و رياست خدائى زيادتى در شجاعت و علم معتبر است، و به اتفاق جميع امت كه امير المؤ منينعليه‌السلام از همه صحابه شجاعتر و عالمتر بود و هيچكس را در اين خلافى نيست، پس آن حضرت به خلافت و امامت احق بوده باشد از آنها كه در اكثر جنگها گريختند و اكثر قضايا اقرار به نادانى مى كردند و به آن حضرت رجوع مى نمودند.

____________________

1- مجمع البيان 1/355.

2- عرائس المجالس 272؛ قصص الانبياء ابن كثير 420؛ تفسير بغوى 1/233؛ تفسير روح المعانى 1/564.

۸۳

۸۴

بـاب بـيـسـتـم در بـيـان سـايـر قـصـص حـضـرت داودعليه‌السلام است

و مشتمل بر چند فصل است

۸۵
۸۶

فصل اول در بيان فضايل و كمالات و معجزات و وجه تسميه و كيفيت حكم و قضا و مدت عمر و وفات آن حضرت است

پيش گذشت كه آن حضرت از جمله پيغمبرانى است كه ختنه كرده متولد شده اند،(1) و گذشت كه از جمله چهار پيغمبر است كه حق تعالى ايشان را براى جهاد كردن به شمشير اختيار كرده است،(2) و خواهد آمد كه آن حضرت را براى اين داود ناميدند كه جراحت دل خود را كه از ترك اولى به هم رسيده بود به مودت الهى مداوا كرد.

به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى بعد از نوحعليه‌السلام پيغمبرى كه پادشاه باشد مبعوث نگردانيد مگر ذوالقرنين و داود و سليمان و يوسفعليهم‌السلام ، و پادشاهى داودعليه‌السلام از بلاد شام بود تا بلاد اصطخر فارس.(3)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است كه: داودعليه‌السلام در روز شنبه به مرگ فجاءه از دنيا رفت، پس مرغان هوا به بالهاى خود بر او سايه افكندند،(4) حق تعالى فرموده است كه) وَسَخَّرْ‌نَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ‌ وَكُنَّا فَاعِلِينَن ( (5) يعنى ((مسخر

____________________

1- علل الشرايع 594؛ عيون اخبار الرضا 1/242.

2- خصال 225.

3- خصال 248.

4- كافى 3/111؛ كتاب الزهد 80.

5- سوره انبياء: 79.

۸۷

گردانيديم با داود كوهها را كه تسبيح مى گفتند با او و مرغان را نيز كه با او تسبيح مى گفتند و بوديم ما كنندگان، امثال اينها را و اينها از قدرت ما بعيد نيست )).

بعضى گفته اند كه: به اعجاز آن حضرت چون شروع به ذكر الهى و تسبيح او مى كرد كوهها و مرغان با او به صدا مى آمدند و با او همراهى مى كردند.(1)

بعضى گفته اند: كوهها و مرغان با او راه مى رفتند.(2)

) وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُ‌ونَ ( (3) ((و آموختيم او را ساختن پوشيدنى از براى شما - يعنى زره - تا نگاه دارد شما را از تاءثير حربه و سلاح در وقت جنگ، پس آيا هستيد شكر كنندگان خدا را بر اين نعمت؟)).

و گفته اند: اول كسى كه زره ساخت داودعليه‌السلام بود و پيشتر صفيحه هاى آهن را بر خود مى بستند و از گرانى آن جنگ نمى توانستند كرد، پس حق تعالى آهن را نرم كرد در دست او مانند خمير كه به دست خود زره مى ساخت كه با سبكى محافظت كند از تاءثير حربه و سلاح در بدن.(4)

باز فرموده است) وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ‌ ( (5) ((بتحقيق كه عطا كرديم داود را از جانب خود فضلى و زيادتى بر ساير مردم به اينكه گفتيم: اى كوهها و اى مرغان! هرگاه كه او رجوع كند به تسبيح و ناله و گريه و استغفار شما نيز با او موافقت كنيد)).

گفته اند كه: حق تعالى در كوهها و مرغان خلق مى كرد در وقت ذكر كردن آن حضرت؛ بعضى گفته اند كه خدا ايشان را در آن وقت شعور و زبان مى داد كه با آن حضرت ذكر مى كردند؛ بعضى گفته اند كه با آن حضرت حركت مى كردند؛ و بعضى گفته اند كه:

____________________

1- مجمع البيان 4/58؛ تفسير قرطى 11/319.

2- مجمع البيان 4/58 و 381.

3- سوره انبياء: 80.

4- مجمع البيان 4/58.

5- سوره سباء: 10.

۸۸

مسخر آن حضرت بودند هر اراده كه در كوه كند از بيرون آوردن معدنها و كندن چاهها و غير آن به آسانى ميسر شود، هر حكم كه مرغان را بفرمايد اطاعت كنند.(1)

) وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ‌ فِي السَّرْ‌دِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ( (2) ((و نرم گردانيديم از براى او آهن را و امر كرديم او را كه: بعمل آور زره هاى گشاده و حلقه هاى آنها را اندازه كن و مناسب يكديگر ساز - به روايت على بن ابراهيم: ميخهاى حلقه ها را به اندازه حلقه ها بساز(3) - و بكنيد عملهاى شايسته بدرستى كه من به آنچه مى كنيد بينايم )).

در جاى ديگر فرموده است) وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٍ‌ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ( (4) ((و بتحقيق كه عطا كرديم داود و سليمان را علمى بزرگ و گفتند: سپاس خداوندى را سزاست كه فضيلت و زيادتى داد ما را بر بسيارى از بندگان مؤ من خود)).

على بن ابراهيمرحمه‌الله روايت كرده است كه: حق تعالى عطا كرد داود و سليمان را آنچه عطا نكرده بود احدى از پيغمبران خود را از آيات و معجزات و تعليم كرد ايشان را زبان مرغان و نرم كرد از براى ايشان آهن و ارزيزه را بدون آتش، و كوهها با داودعليه‌السلام تسبيح مى گفتند و زبور را بر او فرستاد كه در آن توحيد و تمجيد الهى و دعا و مناجات بود، و در زبور اخبار حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و امير المؤ منين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين بود، و اخبار رجعت ائمه و مؤ منان در آن بود و اخبار ظاهر شدن حضرت صاحب الاءمرعليه‌السلام در آن مذكور بود چنانچه حق تعالى در قرآن فرموده است كه) وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ‌ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ‌ أَنَّ الْأَرْ‌ضَ يَرِ‌ثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ( (5) يعنى: ((بتحقيق كه

____________________

1- مجمع البيان 4/381؛ تفسير روح المعانى 11/287.

2- سوره سباء: 11.

3- تفسير قمى 2/199.

4- سوره نمل: 15.

5- سوره انبياء: 105.

۸۹

نوشتيم در زبور از ياد كردن پيغمبر آخر الزمان كه زمين به ميراث خواهد رسيد به بندگان شايسته ما)) كه مراد ائمه معصومينعليهما‌السلام اند)).(1)

موافق احاديث بسيار باز هم على بن ابراهيم روايت كرده است كه: چون داود در صحراها زبور تلاوت مى نمود، كوهها و مرغان هوا و وحشيان صحرا با او تسبيح مى گفتند، و آهن مانند موم در دست او نرم بود كه هر چه مى خواست بى تعب و بى آتش از آن مى ساخت.(2)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه كارها بر او دشوار شود پس در روز سه شنبه آنها را طلب كند، كه آن روزى است كه خدا آهن را در آن روز براى داودعليه‌السلام نرم كرد.(3)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرستاد بسوى داودعليه‌السلام كه: تو نيكو بنده اى بودى اگر نه اين بود كه كسب نمى كنى و از بيت المال مى خورى.

چون اين وحى به داود رسيد بسيار گريست، پس خدا وحى كرد بسوى آهن كه: نرم شو براى بنده من داود، پس هر روز يك زره به دست خود مى ساخت و به هزار درهم مى فروخت تا آنكه سيصد و شصت زره ساخت و به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و از بيت المال مستغنى شد.(4)

حضرت امير المؤ منين صلوات الله عليه در بعضى از خطب خود فرموده است: اگر خواهى تاءسى كن به داود صاحب مزامير كه زبور را به آواز خوش مى خواند و قارى اهل بهشت خواهد بود، بدرستى كه زنبيلها از برگ خرما به دست خود مى بافت و به همنشينان خود مى گفت: كداميك از شما مى برد كه اين را بفروشد، و از قيمت آن نان جو مى خريد

____________________

1- تفسير قمى 2/126.

2- تفسير قمى 2/199.

3- كافى 8/143؛ خصال 386.

4- كافى 5/74.

۹۰

و مى خورد.(1)

مؤ لف گويد: شايد زنبيل بافتن پيش از نرم شدن آهن باشد.

و نقل كرده اند كه: حسن صوت آن حضرت به مرتبه اى بود كه چون مشغول خواندن زبور مى شد در محراب عبادت خود، مرغان هوا بر سر او هجوم مى آوردند و وحشيان صحرا كه صداى او را مى شنيدند بى تابانه از پى آواز او به ميان مردم مى آمدند كه به دست آنها را مى توانست گرفت.(2)

در احاديث معتبر منقول است كه: آن حضرت يك روز روزه مى داشت و يك روز افطار مى كرد.(3)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه روزى داودعليه‌السلام گفت كه: امروز خدا را عبادتى بكنم و زبور را تلاوتى بكنم كه هرگز مثل آن نكرده باشم. پس به محراب خود رفت و آنچه شرط سعى در بندگى بود بعمل آورد، چون از نماز فارغ شد ناگاه وزغى در محراب پيدا شد به امر الهى به سخن آمد و گفت: اى داود! آيا تو را خوش آمد اين عبادت و قرائتى كه امروز كردى؟

داود گفت: بلى.

وزغ گفت: خوش نيايد تو را اين عبادتها و تلاوتها، بدرستى كه من خدا را در هر شبى هزار تسبيح مى گويم كه با هر تسبيحى از براى من سه هزار حمد الهى منشعب مى شود و من در قعر آب مى باشم و صداى مرغى را در هوا مى شنوم گمان مى كنم كه آن گرسنه است پس به روى آب مى آيم كه مرا بخورد بى آنكه گناهى كرده باشم.(4)

در حديث معتبر ديگر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت داودعليه‌السلام روزى در محراب عبادت خود بود، ناگاه كرم سرخ ريزه اى از جانب محرابش حركت نمود تا به

____________________

1- نهج البلاغه 227، خطبه 160.

2- عرائس المجالس 275.

3- كافى 4/89؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 105.

4- كتاب الزهد 64.

۹۱

موضع سجودش رسيد، چون نظر داودعليه‌السلام بر آن كرم افتاد در خاطرش خطور كرد كه آيا از براى چه حق تعالى اين كرم را خلق كرده است؟

پس حق تعالى براى تنبيه و تاءديب آن حضرت به آن كرم وحى نمود كه: با داود سخن بگو. پس كرم به امر الهى به سخن آمد و گفت: اى داود! آيا صداى مرا شنيدى يا بر روى سنگ سخت اثر پاى مرا ديدى؟

داود گفت: نه.

كرم گفت: بدرستى كه خداوند عالميان صداى پا و نفس و آواز مرا مى شنود و اثر رفتار مرا بر روى سنگ سخت مى بيند، پس صداى خود را پست كن، اينقدر فرياد در درگاه او مكن.(1)

در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت داودعليه‌السلام چون به حج آمد و به عرفات حاضر شد و كثرت مردم را در عرفات مشاهده نمود به بالاى كوه رفت و تنها مشغول دعا شد، چون از مناسك حج فارغ شد جبرئيلعليه‌السلام به نزد آن حضرت آمد و گفت: اى داود! پروردگار تو مى فرمايد كه: چرا به كوه بالا رفتى؟ آيا گمان كردى كه صداى تو به سبب صداى ديگران بر من مخفى مى باشد؟

پس جبرئيل داودعليه‌السلام را برد بسوى جده، و از آنجا او را به دريا فرو برد به قدر جهل روز راه كه در صحرا راه روند تا به سنگى رسيد، پس سنگ را شكافت ناگاه در ميان آن سنگ كرمى ظاهر شد، پس گفت: اى داود! پروردگار تو مى فرمايد كه: من صداى اين كرم را در ميان اين سنگ در قعر اين دريا مى شنوم و از آن غافل نيستم پس گمان كردى كه اختلاط آوازها مرا مانع شنيدن آواز تو مى شود.(2)

مؤ لف گويد: معلوم است كه بر حضرت داودعليه‌السلام اين معنى پوشيده نبود كه علم الهى به همه چيز محيط است و ليكن خواست كه در دعا ممتاز باشد از ديگران، و چون اين كار

____________________

1- كتاب الزهد 64.

2- كافى 4/214.

۹۲

مظنه چنين گمان بود حق تعالى آن حضرت را تنبيه فرمود كه: چون امرى از من پوشيده نيست پس با داعيان ديگر مخلوط بودن بهتر است از آنكه از ايشان كناره كنى، يا آنكه شايد به سبب فعل آن حضرت ديگران اين توهم كرده باشند، حق تعالى براى تاءديب آن حضرت و تعليم ديگران اين امر را بر آن حضرت ظاهر فرموده باشد كه نقل كند به آن جماعت تا آن توهم از خاطر ايشان بيرون رود، والله تعالى يعلم.

و به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت داودعليه‌السلام از حق تعالى سؤ ال نمود در هر مرافعه كه به نزد او بياورند حق تعالى آنچه حكم واقع است كه در علم كامل او هست به او وحى نمايد كه به آن نحو ميان ايشان حكم نمايد، پس حق تعالى وحى فرمود كه: اى داود! مردم تاب اين نمى آورند و من حكم خواهم كرد از براى تو.

پس شخصى آمد تظلم كرد نزد داودعليه‌السلام و بر ديگرى دعوى نمود كه او بر من ستم كرده است، حق تعالى وحى فرمود كه: حكم واقع آن است كه بگوئى مدعى عليه را كه گردن آن كسى را بزند كه بر او دعوى كرده است و مالهاى او را به مدعى عليه بدهى؛ چون چنين كرد بنى اسرائيل به فغان آمدند و گفتند: مردى آمد اظهار كرد كه: بر من ستم شده است، تو حكم كردى كه ظالم گردن مظلوم را بزند و مالهاى او را بگيرد؟!

پس حضرت داودعليه‌السلام دعا كرد كه: پروردگارا! مرا از اين بليه نجات ده.

حق تعالى وحى فرمود به داود كه: تو از من سؤ ال كردى من حكم واقع را به تو الهام كنم و آن كه پيش تو دعوى آمده بود پدر مدعى عليه را كشته بود و مالهاى او را گرفته بود و من حكم كردم به قصاص پدر خود او را بكشد و مالهاى پدر خود را از او بگيرد، پدرش در فلان باغ در زير فلان درخت مدفون است برو به آنجا و او را به نام صدا كن تا تو را جواب گويد و از او بپرس كه كى او را كشته است. پس داودعليه‌السلام بسيار شاد شد، به بنى اسرائيل گفت: خدا مرا در اين قضيه فرج كرامت فرمود.

و ايشان را با خود برد به زير آن درخت و ندا كرد پدر آن مرد را به نامش، پس صدا از زير آن درخت آمد: لبيك اى پيغمبر خدا.

۹۳

فرمود: كى تو را كشته است؟

گفت: فلان مرد مرا كشت و مالهاى مرا متصرف شد!

پس بنى اسرائيل راضى شدند.

داودعليه‌السلام استدعا كرد كه حق تعالى تكليف حكم واقع را از او بردارد، پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه: بندگان من در دنيا تاب نمى آورند حكم واقع را، پس از مدعى گواه بطلب و مدعى عليه را سوگند بده و حكم واقع را به من گذار كه در روز قيامت ميان ايشان حكم خواهم كرد.(1)

به سند صحيح از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت داودعليه‌السلام از پروردگار خود سؤ ال كرد كه يك قضيه از قضاياى آخرت را كه در ميان بندگان خود خواهد كرد به او بنمايد. پس حق تعالى به او وحى فرمود: آنچه از من سؤ ال كردى احدى از خلق خود را من بر آن مطلع نكرده ام، سزاوار نيست كه بغير از من كسى به آن نحو حكم كند.

پس بار ديگر داودعليه‌السلام اين استدعا نمود، پس جبرئيل آمد و گفت: از پروردگارت چيزى سؤ ال كردى كه پيش از تو هيچ پيغمبرى اين را سؤ ال نكرده است، حق تعالى دعاى تو را مستجاب فرمود، در اول قضيه اى كه فردا بر تو وارد مى شود حكم آخرت را بر تو ظاهر خواهد نمود.

چون صبح شد داودعليه‌السلام در مجلس قضا نشست، مرد پيرى آمد به جوانى چسبيده بود، در دست آن جوان خوشه انگورى بود، آن مرد پير گفت: اى پيامبر خدا! اين جوان داخل باغ من شده است و درختهاى تاك مرا خراب كرده است و بى رخصت من انگور مرا خورده است.

آن حضرت به آن جوان گفت: چه مى گوئى؟

آن جوان اقرار كرد كه: آنچه او دعوى مى كند، كرده ام.

پس حق تعالى وحى نمود كه: اگر به حكم آخرت ميان ايشان حكم كنى، دل تو

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 200

۹۴

بر نمى تابد و بنى اسرائيل قبول نخواهند كرد؛ اى داود! اين باغ از پدر اين جوان بود، اين مرد پير به باغ رفت و او را كشت و چهل هزار درهم مال او را غصب كرد و در كنار باغ دفن كرده است، پس شمشيرى به دست آن جوان بده تا گردن آن مرد پير را بزند به قصاص پدر خود، و باغ را تسليم آن جوان كن و بگو كه: جوان فلان موضع از باغ را بكند و مال خود را بيرون آورد. پس داودعليه‌السلام بترسيد و اين حكم را موافق فرموده خدا جارى كرد.(1)

در روايت ديگر منقول است كه: دو شخص مخاصمه كردند بسوى داودعليه‌السلام در گاوى و هر دو ملكيت خود گواه گذرانيدند! پس آن حضرت به نزد محراب رفت و گفت: خداوندا! مرا مانده كرد حكم كردن در ميان اين دو مرد، تو حكم فرما در ميان ايشان. پس حق تعالى وحى فرستاد: بيرون رو و بگير گاو را از آن در دست اوست و به ديگرى بده و گردن او را بزن!

چون چنين كرد بنى اسرائيل به فرياد آمدند و گفتند: هر دو گواه گذرانيدند و آن كه در دستش بود احق بود كه گاو با او باشد و داود از او گرفت و گردن او را بزد.

پس حضرت داود برگشت بسوى محراب و گفت: پروردگارا! بنى اسرائيل به فرياد آمدند از حكمى كه فرمودى.

حق تعالى وحى فرستاد كه: آن كه گاو در دستش بود پدر آن شخص ديگر را كشته بود و گاو را از پدر او گرفته بود، پس هرگاه بعد از اين چنين امور تو را پيش آيد به ظاهر شرع ميان ايشان حكم كن و از من سؤ ال مكن كه ميان ايشان حكم كنم و حكم مرا بگذار به روز قيامت.(2)

در حديث صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه در عهد داودعليه‌السلام زنجيرى از آسمان آويخته بود كه مردم محاكمه را به نزد آن زنجير مى بردند، هر كه محق بود دستش به زنجير مى رسيد و هر كه مبطل بود دستش نمى رسيد، در آن زمان شخصى گوهرى به

____________________

136- قصص الانبياء راوندى 200؛ كافى 7/421.

137- قصص الانبياء راوندى 201؛ كافى 7/432.

۹۵

ديگرى سپرد و او انكار كرد و گوهر را در ميان عصاى خود پنهان كرده بود. پس صاحب مال به نزد او آمد و گفت: بيا به نزد زنجير رويم تا حق ظاهر شود؛ چون به نزد زنجير رفتند صاحب مال كه دست دراز كرد دستش به زنجير رسيد، چون نوبت امانت دار شد به صاحب مال گفت: اين عصاى مرا نگاهدار تا من نيز دست برسانم! پس دست او نيز رسيد (چون گوهر در ميان عصا بود و عصا را به صاحب مال داده بود).

چون اين حيله از ايشان صادر شد حق تعالى زنجير را به آسمان برد و وحى نمود به داود كه: به گواه و قسم در ميان ايشان حكم كن.(1)

در احاديث معتبر بسيار منقول است كه: چون قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ظاهر شود، به حكم داودعليه‌السلام حكم خواهد كرد، فرمود: به علم خود و به حكم واقع و گواه نخواهند طلبيد.(2)

به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: روزى حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام داخل مسجد شد، پس ديد كه جوانى از برابر آن حضرت مى آيد و مى گريد، جمعى بر دور او هستند او را تسلى مى دهند، پس حضرت از او پرسيد: چرا مى گريى؟

عرض كرد: يا امير المومنين! شريح قاضى حكمى بر من كرده است كه نمى دانم چون است، اين جماعت پدر مرا با خود به سفر بردند، اكنون برگشته اند و پدرم با ايشان نيست، چون احوال پدر خود را از ايشان پرسيدم گفتند: مرد! پرسيدم: مال او چه شد؟ گفتند: مالى نگذاشت! پس ايشان را به نزد شريح بردم، شريح به ايشان سوگند فرمود، من مى دانم يا امير المؤ منين كه پدرم مال بسيارى با خود به سفر برده بود.

پس حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود كه: برگرديد به نزد شريح.

چون به نزد شريح آمدند حضرت فرمود: اى شريح! چگونه ميان اين گروه حكم كردى؟

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 202؛ در عرائس المجالس 277 و قصص الانبياء ابن كثير 425 همين معنى ازطريق عامه ذكر شده است.

2- مناقب ابن شهر آشوب 4/464؛ خرايج 1/432؛ ارشاد شيخ مفيد 2/386؛ اعلام الورى 3/264.

۹۶

گفت: اين جوان دعوى كرد بر اين جماعت كه پدرم با ايشان به سفر رفت و برنگشت، از آنها پرسيدم، گفتند: مرد، پرسيدم: مالش چه شد؟ گفتند: مالى نگذاشت، جوان را گفتم: گواه دارى؟ گفت: نه، پس ايشان را قسم دادم.

حضرت فرمود: هيهات! در چنين واقعه به اين نحو حكم مى كنى؟ والله كه در اين واقعه حكمى بكنم كه كسى بيش از من نكرده باشد مگر داود پيغمبرعليه‌السلام، پس فرمود: اى قنبر! پهلوانان لشكر را بطلب، چون حاضر شدند بر هر يك از آن جماعت يكى از آنها را موكل گردانيد، پس نظر فرمود بسوى آن جماعت و گفت: چه مى گوئيد؟ گمان مى كنيد كه من نمى دانم كه شما با پدر اين جوان چه كرديد؟ اگر اين را ندانم مرد نادانى خواهم بود. پس فرمود: اينها را پراكنده كنيد و هر يك را در پشت ستونى از ستونهاى مسجد بازداريد و سرهاى ايشان را به جامه هاى خود بپوشانيد كه يكديگر را نبينند.

پس عبيدالله بن ابى رافع كاتب خود را طلبيد و فرمود: نامه اى و دواتى حاضر كن. و در مجلس قضا متمكن گرديد، مردم بر دور آن حضرت جمع شدند پس فرمود: هرگاه من الله اكبر بگويم شما نيز همه الله اكبر بگوئيد. پس يكى از ايشان را تنها طلبيد در پيش روى مبارك خود نشانيد، رويش را گشود و فرمود: اى عبيدالله! آنچه مى گويد بنويس.

پس شروع فرمود به سؤ ال كردن از او و فرمود: چه روز از خانه هاى خود بيرون رفتيد و پدر اين جوان با شما بود؟

گفت: در فلان روز.

فرمود: در چه ماه بود؟

گفت: در فلان ماه.

فرمود: به كدام منزل كه رسيديد او مرد؟

گفت: در فلان منزل.

فرمود: در خانه كى او مرد؟

گفت: در خانه فلان شخص.

۹۷

فرمود: چه مرض داشت؟

گفت: فلان مرض.

فرمود: چند روز بيمار بود؟

گفت: فلان عدد از روز.

پس آن حضرت احوال او را همگى سؤ ال نمود كه چه روز مرد و كى او را غسل داد و كى او را كفن نمود و كفن او از چه بود و كى بر او نماز كرد و كى او را به قبر برد. چون حضرت همه را از او سؤ ال نمود و او جواب گفت، الله اكبر فرمود، مردم همه صدا به تكبير بلند كردند، پس رفقاى او جزم كردند كه او اقرار كرده است بر خود و بر ايشان به كشتن آن مرد كه مردم صدا به تكبير بلند كردند.

پس فرمود سر و روى اين مرد را بستند و به جاى خود بردند و ديگرى را طلبيد و نزد خود نشانيد و رويش را گشود فرمود: گمان مى كردى من نمى دانم كه شما چه كرده ايد؟

او گفت: يا امير المومنين! من يكى از آنها بودم و راضى به كشتن او نبودم. اقرار نمود، پس هر يك را طلبيد اقرار كرد تا همه اقرار كردند.مردى را كه اول طلبيده بود، حاضر كردند او نيز اقرار كرد كه: ما پدر اين جوان را كشتيم و مال او را برداشتيم! پس حكم فرمود به مال و خون بر ايشان از براى آن جوان. پس شريح گفت: يا امير المومنين! بيان فرما كه حكم داودعليه‌السلام چگونه بود؟

فرمود: حضرت داودعليه‌السلام روزى گذشت بر جمعى از اطفال كه بازى مى كردند، در ميان خود طفلى را آواز مى كردند: مات الدين يعنى ((مرد دين ))! پس داودعليه‌السلام آن كودك را طلبيد فرمود: چه نام دارى؟

گفت: مات الدين!

فرمود: كى تو را به اين نام مسمى گردانيده است؟

گفت: مادر من.

پس داودعليه‌السلام آن كودك را با خود آورد به نزد مادر او و فرمود: اى زن! كى فرزند تو را

۹۸

به اين نام مسمى گردانيده است؟

عرض كرد: پدرش.

فرمود: چگونه بوده است؟

آن زن گفت: پدر اين طفل با جماعتى به سفر رفت و اين طفل در شكم من بود، پس آن جماعت برگشتند و شوهر من برنگشت، چون احوال او را از ايشان سؤ ال كردم گفتند: مرد! گفتم: مالش چه شد؟ گفتند: مالى نگذاشت! پرسيدم: آيا وصيتى كرد؟ گفتند: بلى گفت زن من آبستن است به او بگوييد خواه پسر بزايد و خواه دختر او را مات الدين نام كند، پس من به آن سبب اين طفل را به اين نام ناميدم.

حضرت داودعليه‌السلام فرمود: آيا مى شناسى آن گروه را كه با شوهر تو به سفر رفتند؟

گفت: بلى.

فرمود: زنده اند يا مرده اند؟

گفت: زنده اند.

فرمود: پس بيا با من ايشان را به من نشان ده.

پس حضرت آن جماعت را از خانه هاى ايشان بيرون آورد و به اين نحو ميان ايشان حكم كرد تا اقرار كردند و مال و خون را بر ايشان ثابت گردانيد، بعد از آن به آن زن فرمود: اكنون نام كن فرزند خود را عاش الدين يعنى: ((زنده شد دين )).(1)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: عمر شريف حضرت داودعليه‌السلام صد سال بود، و از آن جمله چهل سال مدت پادشاهى آن حضرت بود.(2)

به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى گروهى از ملائكه را بر آدمعليه‌السلام فرستاد در وادى روحا كه ميان طايف و مكه معظمه واقع است، پس

____________________

1- ارشاد شيخ مفيد 1/215؛ كافى 7/371.

2- كمال الدين و تمام النعمه 524.

۹۹

ندا كرد حق تعالى ذريت او را در عالم ارواح كه مانند مورچگان بودند، پس همه بيرون آمدند از پشت آدمعليه‌السلام و مانند مگس عسل در كنار وادى جمع شدند، پس حق تعالى وحى نمود به آدم كه: نظر كن چه مى بينى؟

عرض كرد: مورچه ريزه بسيارى در كنار وادى مى بينم.

حق تعالى فرمود: اينها فرزندان تواند كه از پشت تو بيرون آوردم كه پيمان بگيرم براى خود به پروردگارى و از براى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله به پيغمبرى چنانچه در آسمان از ايشان پيمان گرفتم.

آدمعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا! چگونه اينها همه را پشت من گنجايش دارد؟

فرمود: اى آدم! به صنع لطيف و قدرت نافذ خود همه را در پشت تو جا داده ام.

آدم عرض كرد: خداوندا! چه مى خواهى از ايشان در پيمان گرفتن؟

فرمود: آن را مى خواهم كه در معبوديت و خداوندى هيچ چيز را با من شريك نگردانند و همتا ندانند.

آدم عرض كرد: خداوندا! پس كسى كه تو را اطاعت كند پاداش او چه خواهد بود؟

فرمود: او را در بهشت خود ساكن مى گردانم.

آدم گفت: پس هر كه از ايشان تو را معصيت كند جزاى او چه خواهد بود؟

فرمود: او را در جهم ساكن مى گردانم.

آدم عرض كرد: خداوندا! عدالت كرده اى در باب ايشان، و اگر ايشان را نگاه ندارى و توفيق ندهى اكثر ايشان معصيت تو خواهند كرد.

پس حق تعالى عرض كرد بر آدم نامهاى پيغمبران و عمرهاى ايشان را.

چون آدمعليه‌السلام به نام داودعليه‌السلام گذشت و عمر او را چهل سال ديد گفت: خداوندا! چه بسيار كم است عمر داود و بسيار است عمر من، پروردگارا! اگر من از عمر خود سى سال بر عمر او زياد كنم آيا جارى خواهى نمود؟ فرمود: بلى اى آدم. عرض كرد: پروردگارا! پس من از عمر خود سى سال بر عمر او افزودم، از عمر من

۱۰۰