پاسخ شبهه اول: صلح امام حسنعلیهالسلام
ابن صباغ مالكى در الفصول المهمه مى نگارد: روز جمعه بیست و یكم ماه رمضان سال چهلم هجرى، صبح همان روزى كه جسد مطهر أمیر المؤمنینعلیهالسلام
به خاك سپرده شد، امام مجتبىعلیهالسلام
در جمع مردم كوفه حضور یافت و خطبه اى خواند و ضمن آن فرمود:
«لَقَدْ قُبِضَ فِي هَذِهِ اَللَّيْلَةِ رَجُلٌ لَمْ يَسْبِقْهُ اَلْأَوَّلُونَ بِعَمَلٍ وَ لاَ يُدْرِكُهُ اَلْآخِرُونَ
... دیشب، مردى از میان ما رفت كه از میان گذشتگان تاریخ، كسى بر او سبقت نجست و در آینده نیز، كسى همتا و همسنگ وى نخواهد بود.»
(خطبه اى كه در بخش تفسیر گذشت) پس از آن، امام به تمشیت امور سیاسى - اجتماعى و نظامى پرداخت: كارگزاران را به كار گمارد، به امیران مأموریت لازم داد و لشكر را مرتب و مجهز نمود و حقوق حقوق بگیران را تقسیم كرد.
هنگامى كه خبر شهادت علىعلیهالسلام
، و روى كار آمدن امام مجتبىعلیهالسلام
به معاویه گزارش شد دو تن از جاسوسان خود را جهت خرابكارى و آگاهى از امور كوفه و اوضاع شخص امامعلیهالسلام
، به سوى كوفه و بصره، گسیل داشت كه هر دو توسط امام مجتبىعلیهالسلام
شناسائى، و به قتل رسیدند.
امام نامه اى به معاویه نوشت و به او اخطار نمود: «اما بعد فانك دسست الرجل، وارصدت العیون، كانك تحب اللقاء، ولوترى العافیة وما او شك فى ذالك فتوقعه انشاء الله تعالى
.»
تو جاسوسانى فرستادى همانند آنست كه تو برخورد و ملاقات را دوست دارى و چه نزدیك است پس منتظر آن باش. انشاء الله انتظار عمومى انتظار عموم مردم بیعت كننده با امام مجتبىعلیهالسلام
آن بود كه حساب معاویه را یكسره كند و این مسأله را عبد الله بن عباس پس از گذشت حدود دو ماه از خلافت امام مجتبىعلیهالسلام
طى نامه اى به آن حضرت گوشزد كرد.
او در این نامه نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، این نامه اى است كه عبد الله بن عباس به أمیر المؤمنین حسن بن علىعلیهالسلام
مى نویسد اما بعد: اى پسر رسول خداصلىاللهعلیهوآلهوسلم
! بدان كه مسلمانان با تو بیعت كردند و به اطاعت تو راضى گشتند، لكن در این مورد كه شما حق خویش را طلب نمى كنید بر تو انكارها دارند.
بلاذرى مى نویسد پس از گذشت پنجاه روز از خلافت امام، این نامه نگارش یافت.
امامعلیهالسلام
طبق صلاحدید خویش نامه اى به معاویه نوشت كه در صدر نامه آمده بود: بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الله أمیر المؤمنین حسن بن على إلى معاویة بن صخر اما بعد (... در این نامه امام به سه نكته اشاره كرده بودند):
۱. خدا از طریق دین جد ما، به انسان ها عزت و آبرو بخشید.
۲. پس از رسول خداصلىاللهعلیهوآلهوسلم
كشمكش بالا گرفت كه خلیفه چه كسى باشد؟ و به گفته رسول خداصلىاللهعلیهوآلهوسلم
عطف توجه كردند كه خلیفه باید از قریش باشد لكن قریش از جاده ء انصاف بیرون رفته و حق ما را نادیده گرفتند و ما به خاطر حفظ مصالح امت اسلامى، شكیبائى را پیشه ى خود ساخته ایم.
۳. الآن همه به ما روى آورده اند جز تو (و افراد تحت نفوذ تو) تو كه سابقه اى در اسلام نداشته و گذشته خوبى هم ندارى تعجب مى كنم كه چرا با ما منازعه مى كنى؟
در حالى كه امروز، خلافت و امامت از حیث میراث و نیز از حیث اهلیت و لیاقت، از آن من است چون أمیر المؤمنین علىعلیهالسلام
هنگام ارتحال، مرا به عنوان خلیفه، برگزید. اى معاویه! از خدا بترس و دست از خودسرى بردار!.
آنگاه كه نامه امام مجتبىعلیهالسلام
به معاویه رسید در پاسخ چند نكته را متذكر شد، از جمله:
۱. از نزاع امت، پس از پیامبر سخن به میان آوردى، گرچه از شخص خاصى، شكایت سر ندادى لكن سخن تو تعریضى است به بزرگانى چون: صدیق، فاروق، ابوعبیده، طلحه، زبیر، و....
۲. من مى دانم كه تو نمى توانى امور خلافت را اداره كنى.
معاویه پس از ارسال پاسخ نامه امام، ضحاك بن قیس را مسئول جمع آورى سپاه كرد در اندك مدتى هزاران نفر را فراهم آورد و به سوى عراق به حركت درآورد و تا پل منبج پیش تاخت.
آنگاه كه این خبر به امام رسید آن حضرت نیز حجر بن عدى را مأمور تجهیز سپاه نمود او جمعیت كثیرى را تجهیز كرد و به بسیج لشكر دست زد و ۴۰ هزار نفر را مجهز كرد امامعلیهالسلام
مغیرة بن نوفل بن حارث را به جاى خود در كوفه نصب كرده و خود همراه لشكر، به حركت درآمد.
متأسفانه سپاه همراه امام مجتبىعلیهالسلام
، یك دست نبودند، زیرا: گروهى از شیعیان او و پدرش بودند و گروهى نیز از خوارج بودند كسانى كه قتل معاویه را خواستار بودند، ولى قلبا خود امامعلیهالسلام
را نیز قبول نداشتند، گروهى نیز طمع ورزان غنیمت طلب، و گروهى نیز صرفا به خاطر تبعیت از رؤساى قبایل خود به میدان تاخته بودند و داراى هدف و انگیزه اى نبودند. امامعلیهالسلام
فرمان حركت سپاه را صادر كرد و خود شخصا در ساباط القنطرة به آنان پیوست.
امام، قیس بن سعد بن عباده را با دوازده هزار سوار به پیش فرستاد و خود با دیگر افراد سپاه به ساباط مدائن بار اندازى كرد و دردوزد.
بعضى از مورخان، مسأله حمله به امام و زخمدار شدن آن حضرت را در ساباط بدون ذكر انگیزه و عامل آن، نوشته اند ولى حقیقت پنهان، این است كه معاویه كه در حال تهاجم به سوى امامعلیهالسلام
بود از هیچ دروغ و ترفندى فروگذارى نمى كرد.
وآنگهى عمال او، در همه جا تبلیغ مى كردند كه معاویه خواهان صلح است ولى امام مجتبىعلیهالسلام
خواهان جنگ و خون ریزى است و حتى آنگاه كه امام در ساباط مدائن در ضمن سخنرانى خود فرمود ما جنگ طلب نیستیم (ما حق طلب هستیم) بعضى از كوردلان در لشكر آن حضرت، به خیمه ى امام حمله بردند و خنجرى بر ران امام زدند و در این هنگام بعضى از یاران امام، مسأله صلح خواهى معاویه را مطرح كردند.
بلاذرى مى نویسد:
امامعلیهالسلام
فرماندهى سپاه دوازده هزار نفرى را به عبیدالله بن عباس داد و از او خواست تا با قیس بن سعد بن عباده وسعد بن قیس همواره، مشورت كند و فرمود اگر تو كشته شدى، فرمانده لشكر، قیس خواهد بود و اگر او كشته شد سعد بن قیس فرمانده باشد.
متأسفانه عبیدالله بن عباس خود فروشى كرد و تسلیم معاویه شد. این عمل، ضربه اى كارى بر پیكر سپاه امام مجتبىعلیهالسلام
زد، ولى خوشبختانه، فرمانده دوم امامعلیهالسلام
تسلیم نشد و سخت مقاومت كرد. جنگ سختى میان لشكر امام به فرماندهى قیس، با لشكر معاویه درگرفت و از طرفین شمارى چند به خاك افتادند.
حتى پس از ابلاغ خبر پذیرش صلح از سوى امامعلیهالسلام
نیز قیس همچنان، سرسختانه در برابر لشكر معاویه، ایستادگى مى كرد و دوباره نبرد سختى میان دو طرف بالا گرفت. معاویه بارها از در تطمیع و خریدارى قیس دست به كار شد، ولى موفق نگشت و این بار پیغام داد كه تو براى چه كسى جنگ مى كنى؟ - امام تو كه زخمدار شده و لشكر وى، او را رها كرده اند، قیس نامه اى به امام نوشت.
امام یاران خود را مورد عتاب وخطاب قرار داد و سرزنش نمود و نظر یاران را به طرف صلح یافت. كاغذ سپیدى با مهر معاویه بدست امام رسید كه هر شرطى را مورد نظر دارى بنویس، این مسأله، همراهان امام را بیشتر به موضوع صلح ترغیب كرد. امامعلیهالسلام
جریان را به قیس خبر داد.
برخى از مورخان، عبیدالله بن عباس و پیوستن او را به معاویه متذكر نشده اند و همچنین از نفوذ معاویه در لشكر امام و شایعه پراكنى آنان را به نفع معاویه مورد توجه خویش قرار نداده اند. بى وفائى بلاذرى نقل مى كند كه فرمانده اول لشكر دوازده هزار نفرى، پیش قراول امام مجتبىعلیهالسلام
عبیدالله بن عباس بود و سپس اشاره اى دارد كه بعضى مى نویسند كه ابن عباس، مسئولیتى نداشته است.
یكى از یاران معاویه پیش عبیدالله آمد و سوگند یاد كرد كه حسن بن على تقاضاى صلح نموده است و ضمنا یك میلیون درهم براى او از سوى معاویه پیشكش آورد، و گفت به سوى معاویه روى آور، و سرانجام عبیدالله خود را به معاویه فروخت. (چنان كه در زمان أمیرالمؤمنین نیز اختلاس كرد و فرار كرد و به یمن گریخت وزیر لواى بسر بن ارطاة قرار گرفت)
هنگامى كه عبیدالله، سپاه را به نفع معاویه ترك كرد، قیس بن سعد بن عباده، به فرماندهى لشكر، همت گماشت و از خیانت فاحش او براى لشكر، بازگو كرد و پیرو آن چهار هزار تن به عنوان نبرد با معاویه بار دیگر با قیس تجدید بیعت كردند. معاویه گمان كرد كه با جدا شدن عبیدالله، پشت لشكر امام، شكست خورده است.
لذا فرمان داد تا بسر بن ارطاة حمله خود را آغاز كند ولى آنان در برابر مدافعات جانانه نیروهاى تحت فرمان قیس، شكست خوردند. معاویه جهت خریدارى قیس، قدم به پیش نهاد ولى قیس، همچنان وفادار به امامعلیهالسلام
باقى ماند.
معاویه در نامه اى به او نوشت: امام تو در ساباط مجروح شد، تو براى چه كسى نبرد مى كنى؟
پس از آن قیس منتظر فرمان جدید گشت تا نظر امامعلیهالسلام
به او ابلاغ شود.