معتصم با وزير حسود چه كرد؟
نقل شده كه مرد عربى داخل شد بر معتصم و او را مقرب خود گردانيد، وى جزو نزديكان معتصم قرار گرفت بىاذن داخل به حرمش مىشد.
وزير معتصم حسد ورزيد، خواست كه او را از نظر معتصم بيندازد، يك روز وزير آن عرب را به منزل خود دعوت كرد و غذايى كه سير و پياز داشت به او خرانيد و گفت: مبادا با اين بوى بد دهانت نزد خليفه بروى كه او از گند بوى پياز و سير خيلى بدش مىآيد و از طرف ديگر وزير رفت نزد معتصم، گفت: اين عرب مىگويد: دهان خليفه متعفن است و از گند دهان او متاذى هستم.
خليفه بسيار ناراحت شد، آن عرب را طلب كرد، عرب آمد وارد شد در حالتى كه آستين به دهان خود گرفته از ترس آن كه مبادا خليفه از بوى سير و پياز اذيت شود، خليفه گمان كرد كه حرف وزير درست و اين عرب شامهاش را گرفته گند دهان خليفه را نشنود، پس كاغذى نوشت به بعضى از عمال خود كه به محض رسيدن كاغذ به دست تو گردن حامل كاغذ را بزن.
معتصم كاغذ را داد به آن عرب و گفت: ببر نزد فلانى و زود جوابش را بياور، عرب كاغذ را گرفته آورد دروازه قصر خليفه، وزير او را ملاقات كرد، گفت: كجا مىروى؟ عرب گفت: خليفه اين كاغذ را به جهت فلانى نوشته مىبرم به او برسانم، وزير گمان كرد كه خليفه پولى به جهت عرب حواله كرده.
به عرب گفت: من دو هزار اشرفى به تو مىدهم كه كاغذ را به من بدهى برسانم، هرچه در آن نوشته مال من باشد و تو را از زحمت رسانيدن كاغذ راحت كنم، عرب گفت: آنچه بفرماييد اطاعت مىكنم، كاغذ را به وزير داد و دو هزار اشرفى گرفت، وزير كاغذ را برد نزد عامل خليفه، به محض آن كه كاغذ را خواند امر كرد گردن وزير را زدند، بعد از چند روز خليفه از حال وزير سوال كرد، گفتند ديده نمىشود، عرب را طلبيد قصه را نقل كرد، خليفه گفت: خداوند بكشد حسد را كه باعث قتل وزير شد بعد منصب وزارت را به آن عرب تقديم نمود
در اخبار معتبره وارد شده است كه
: من حفر بئرا لاخيه يوشك ان يوقع فيه
كسى كه چاه بكند براى برادر دينى يقين بدان خودش در ته آن چاه قرار مىگيرد
.
حكومت حقه چه وقت است؟
غلبه نفس بر عقل
سيد جزائرى در زهرالربيع فرموده: در اصفهان مردى يك عصايى به زوجهاش زد بدون آنكه قصد كشتن زوجه را داشته باشد، اتفاقا زوجهاش با زدن يك عصا از دنيا رفت، زوج از اقارب زن ترسيد، آمد نزد مرد حيله گرى مشورت كرد كه تكليف چه مىشود؟ مرد حيلهگر گفت: تو اين جوان را ببر ميان خانه و او را پهلوى زوجه به قتل برسان وقتى كه اقارب آن جوان مواخذه كردند، بگو: اين جوان با زوجه من مواقعه مىكرد و من هردو را كشتم، مرد بيچاره قبول كرد و رفت درب منزل خود ايستاد، ديد يك جوان بسيار زيبا و خوشگل مىآيد، او را دعوت كرد آورد خانه به قتل رسانيد.
بعد اقارب زن مطلع شدند شوهر زن به آنها گفت: اين جوان خيانت كرد من هم او را كشتم، گفتند: خوب كردى، اما آن مرد حيلهگر يك جوان خوب و زيبايى داشت، شب ديد پسرش نيامد، رفت نزد آن مرد گفت: آنچه گفتم، اطاعت كردى، گفت: آرى همين كه نظرش افتاد به آن مقتول ديد فرزند خودش مىباشد، فريادش بلند شد كه با دست خودم فرزندم را به كشتن دادم، معلوم شد كه:
من حفر بئرا لاخيه يوشك ان يوقع فيه
هر كسى براى غير خود چاه بكند خودش در ته آن چاه است، درست است
.
قاتل قصاص شد
اگر انسان عمل خوب انجام بدهد هم در دنيا نتيجهاش را مىبيند و هم در آخرت، عمل ناشايسته هم همينطور است مگر اينكه جبران كند و بعد توبه نمايد، در دارالسلام عراقى روايت شده است، حضرت موسى (عليه السلام) از خداوند تبارك و تعالى خواست كه بعضى از اسرار را براى او كشف نمايد، خطاب رسيد كه تحمل آن مشكل است.
حضرت موسى اصرار كرد، خطاب رسيد نزديك فلان چشمه خود را پنهان كن تا مشاهده نمايى اسرار ما را، حضرت موسى رفت نزديك آن چشمه و خود را در ميان شاخههاى درختهايى كه آنجا بود پنهان كرد، پس ديد سوارى رسيد سر آن چشمه پياده شد، بدن خود را برهنه كرد و رفت ميان آب و بيرون شد، لباسهاى خود را پوشيد، هميان پولى از او افتاد و ملتفت نشد رفت.
پسر بچهاى رسيد هميان را برداشت و رفت، پس از آن كورى عصا زنان بر سر چشمه آمد نشست، صاحب هميان برگشت به آنجا و مطالبه هميان خود را از آن كور نمود، او هم به درشتى جواب او را داد، پس صاحب هميان حربهاى به آن كور زد و او را به قتل رسانيد و مراجعه كرد.
حضرت موسى عرض كرد:
پروردگارا چه حكمت بود كه هميان را آن پسر برداشت و رفت و عقوبت به آن كور بى تقصير وارد شد؟ خطاب رسيد اى موسى پدر آن پسر بچه مدتى نزد صاحب هميان مزدورى كرده بود و از دنيا رفته بود و اجرت او نزد صاحب هميان به اندازه آنچه در ميان هميان پول بود باقى مانده بود پس آن پسر بچه به حق خود رسيد، و اما آن كور پدر صاحب هميان را كشته بود و قاتل را خداوند به دست وارث به قتل رسانيد، اين بود عدالت خداوند
خود خواهى و گناه
تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين
ما اين آخرت و بهشت ابدى را براى آنان كه در زمين اراده علو و فساد و سركشى ندارد قرار داديم.
برادران و سروران گرامى، خواهران عزيز، حالات گذشتگان را به نظر بياوريد ببينيد كسانى كه مومن بودند و مومن هستند چه مقام معنوى را طى كردند و به كجا رسيدند.
ارتباط با ولى عصر (عليه السلام) پيدا كردند شما يقين بدانيد با اجتناب از گناه است كه انسان به مقصد مىرسد، اگر انسان به گناه اهميت ندهد خداوند تبارك و تعالى او را به اشد عذاب مبتلا مىكند و آن عمل خويش هم قبول نمىشود، چون خداوند عمل خوب را از شخص متقى مىپذيرد طبق آيه شريفه و كسانى كه مخالفت كردند و اطاعت از خدا و رسول نكردند چگونه خداوند آنها را هم در دين گرفتار كرد و هم در آخرت مبتلا مىكند.
سخنان حضرت امير المومنين (عليه السلام) را ملاحظه بفرماييد درباره شيطان چه مىفرمايد:
قال على (عليه السلام): فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد و كان قد عبد الله سته آلاف سنه لا يدرى امن سنى الدنياام من سنى الاخره عن كبر ساعه واحده فمن ذا بعد ابليس يسلم و على الله بمثل معصيته
عبرت بگيريد از آنچه خدا درباره ابليس انجام داد خداوند اعمال طولانى او را و كوشش فراوان شيطان را نابود كرد و شش هزار سال كه معلوم نيست از سالهاى دنيا يا سالهاى آخرت است شما نمىدانيد خدا را عبادت كرد اما يك لحظه تكبر كرد همه را از بين برد و نابود كرد پس چگونه ممكن است كسى معصيت انجام دهد ولى اعمالش سالم بماند.
اينكه على (عليه السلام) مىفرمايد: شيطان شش هزار سال خدا را عبادت كرد اگر از سالهاى آخرت باشد يك روز از روزهاى آخرت معادل پنج هزار سال دنيا است حساب بشود تا معلوم شود چند ميليارد سال خواهد شد اين همه زحمت عبادت به يك عمل بد همه را نابود كرد و به عذاب ابدى گرفتار كرد خودش را.
قال على (عليه السلام): الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان رجل باع نفسه فاوبقها و رجل اتباع نفسه فاعتقها
على (عليه السلام) مىفرمايد: دنيا خانه گذر گاه است نه خانه ماندن مردم در آن دو دستهاند: دستهاى خود را به خواهشهاى نفس بفروشد پس خويش را هلاكت گرداند.
دستهاى خود را به اطاعت و بندگى بخرد پس خود را از عذاب قيامت آزاد نمايد، خداوند مهربان در سورههاى مختلف آيات زيادى درباره آگاه شدن انسان در روز قيامت، متذكر شده است، اما بشر غافل است روزى بيدار مىشود كه از هيچ كس كمك نمىشود مگر از اعمال صالح خود انسان.
حالا توجه شما را به چند آيه از آيات قرآن راجع به تنبه جلب مىنمايم، شايد به مجرد شنيدن اين آيات بتوانيم خودمان را كنترل نماييم و خدا را به غضب نياوريم، تمام اين گرفتارى بشر از اثر گناه است، خداوند براى گناهان جديد، بلاهاى جديد مبتلا مىكند.
آياتى كه اعلام خطر و انسان را آگاه مىكند
زنگ خطر به توسط آيات مختلف قرآن مجيد:
ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعلمون
پس به سوى اوست مرجع شما پس خبر دهد شما را به آنچه بوديد كه مىكرديد (آنقدر خداوند به بندهاش لطف و مرحمت دارد و مهربان است اگر انسان از گناه توبه كند گويا اصلا گناهى نكرده است.)
آيه ديگر:
زينا لكل امه عملهم ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون
زينت داديم از براى هر گروهى كردارشان را، پس بسوى پروردگارشان است بازگشت ايشان، پس خبر دهد ايشان را به آنچه بودند كه مىكردند (روز قيامت اعضا و جوارح انسان شهادت مىدهند به كردار هر شخص، اعضا صحبت مىكند، دهن بسته مىشود، خداوند خبر مىدهد آن روز را كه من و شما آگاه باشيم از آن روز وانفسا، توبه كنيم از گناه).
آيه ديگر در سوره ديگر
: و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون
زود باشد كه آگاه گرداند آنها را خدا به آنچه كه بودند، مىكردند.
آيه ديگر در سوره ديگر:
ثم الينا مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون
پس بسوى ما است بازگشت شما، پس آگاه گردانم شما را به آنچه بوديد، كرديد.
انما امرهم الى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون
جز اين نيست كه كارشان با خدا است پس دهد ايشان را به آنچه را بودند كه مىكردند.
آيه ديگر در سوره ديگر:
و قد يعلم ما انتم عليه و يوم يرجعون اليه فينبئهم بما عملوا والله بكل شىء عليم
به تحقيق مىداند آنچه را شما بر آن هستيد و روزى كه برگردانيده مىشويد بسوى او، پس خبر مىدهد ايشان را به آنچه كردند و خدا به همه چيز دانا است.
آيه ديگر در سوره ديگر:
الينا مرجعهم فينبئهم بما عملوا ان الله عليم بذات الصدور
بسوى ما است بازگشت آنها پس خبر خواهيم داد به آنچه كردند به درستى كه خدا دانا است به اسرار سينهها.
ايضا در سوره ديگر مىفرمايد
: ثم تردون الى عالم الغيب و الشهاده فينبئكم بما كنتم تعملون
پس برگردانيده مىشويد بسوى عالم و داننده پنهان و آشكارا پس خبر خواهد داد شما را به آنچه بوديد مىكرديد.
كل آياتى كه ذكر شد و چند آيه ديگر هست كه راجع تنبيه و آگاه كردن انسان را متذكر مىشود، من اميدوارم با احترام امام عصر (عليه السلام) از مضمون اين آيات حداكثر استفاده را كرده باشيم، به طرف معصيت نزديك نشويم.
اگر يك ساعتى حال خوبى پيدا كردى در آن نيمههاى شب كه اكثر چشمها در خواب هستند و از چشمهاى شما اشكى جارى شد، بگو: پروردگارا عاقبت امور همه ما را ختم به خير بگردان و بعد دعا كنيد ظهور حضرت امام زمان (عليه السلام) را خداى متعال نزديك بگرداند فرج آن بزرگوار را.
بلعم بن باعورا و حضرت موسى (عليه السلام)
بلعم بن باعورا را مردى بود زاهد كه دويست سال خدا را عبادت مىكرد، در عصر حضرت موسى بود در اثر عبادت كارش به جايى رسيد كه عرش كرسى را مىديد، دعايش مستجاب بود، مردم كه از ظهور موسى آگاه شدند خوف اينها را فراگرفت، پادشاه اردن اميران خود را نزد باعورا فرستاد، گفتند: دعا كن خدا شر موسى را از سرما برطرف سازد.
بلعم گفت: وجود انبيا لطف است و قدم آنها مبارك، من هرگز چنين دعايى نمىكنم، از بلعم مايوس شدند فكرى كردند مقدارى زياد پول و جواهر نزد زن او بردند، گفتند: از شوهر بخواهد كه دعا كند موسى مزاحم كار اين پادشاه در اين سرزمين نگردد، زن قبول كرد و نزد شوهر آمد، سعى كرد كه او دعا كند.
بلعم گفت: اى زن در حق انبيا دعا نتوان كرد، زن سخت تاكيد كرد كه دعا كند، بلعم چون به زن زيباى خود علاقه داشت، ناچار قبول كرد از صومعه ديد شيرى قصد وى كرد، برگشت به زن خود گفت: ترك اين كار كن تا دعا نكنم، زن گفت: ممكن نيست، رها نمىكنم شما را، زيرا قوم موسى ما را هلاك مىكنند، بلعم گفت: هر كه به خدا ايمان آورد، هلاك نمىشود زن اصرار كرد و گفت: يا دعا كن و يا طلاق بده، بلعم برخاست براى صومعه، آنجا مارى ديد كه به طرف ايشان روى آورده، دوباره بازگشت جريان را به زن گفت.
باز بار سوم از فشار زن سر به سجده نهاد گفت: اى خدا موسى و قوم او را نگه دار، دعاى او مستجاب شد موسى و قومش تا چهل روز در تبه (صحرا است) بماندند و زندانى شدند، قوم موسى هر چه راه مىرفتند، شب مىديدند جاى اولى هستند.
به حضرت موسى شكايت كردند، فرمود: مناجات مىكنم، در مناجات عرض كرد: پروردگارا تو مىدانى كه مرا جز اطاعت امر تو قصدى نيست ميان ما اين فاسقين جدايى بدهى، خطاب رسيد اى موسى بلعم بن باعورا دعا كرده اين سرزمين زندان امت تو بشود.
موسى عرض كرد: خداوندا بلعم در حق رسول تو دعا كرده و تو رد نكردى، اما اگر من در حق او دعا كنم قبول مىفرمايى، خطاب شد اى موسى هر چه دعا كنى مستجاب مىكنم.
موسى عرض كرد: پروردگارا هر چه از براى او گرامىتر است كه ايمان باشد از او بگير، ندا آمد كه دعاى تو را اجابت كرديم و بدان كه چون به شهر مىروى قبل از هر كس او پيش آيد و به او بگو در مقابل عبادت تو سه دعا ديگر حالا خواه اخروى باشد و خواه دنيوى اجابت مىكنم.
در اينجا خداوند اين قصه را به پيغمبر ما صلىالله عليه و آله خبر مىدهد كه اى پيامبر به امتّان خود بگو:
و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين
اى محمد صلىالله عليه و آله قصه بلعم باعورا را بر امت خود بگو كه اسم اعظم را به او داديم تا هر وقتى كه بخواهد دعا كند او بر هواى نفس خود از زنش پيروى كرد، ما ايمان او را گرفتيم او هم تابع شيطان شد و از گمراهان گرديد، خلاصه موسى (عليه السلام) و هارون كه برادر او است به شهر اردن رفتند مردم آن شهر به استقبال آمدند و ايمان آوردند،
بلعم پيش قدم جمعيت بود كه موسى را اكرام كرد، موسى گفت: اى بلعم دعايى كه در حق ما كردى من نيز دعايى در حق تو كردم تا خدا ايمان تو را بگيرد وليكن بشارتى هم به تو مىدهم كه سه دعاى ديگر خداوند متعال در مقابل آن عبادات مستجاب مىنمايد اكنون هر حاجت كه دارى بخواه.
بلعم دلتنگ شد، رفت نزد عيالش گفت: اى زن نگفتم دعا در حق پيغمبران سزاوار نيست، خداوند ايمانم را گرفته، زن گفت: دويست سال عبادت خدا كردى، بلعم گفت: سه حاجت ما را خداوند فرموده مستجاب مىكنم.
زن گفت: يكى براى من و دو حاجت براى تو، بلعم گفت: اى زن اين را براى آخرت بخواهيم بهتر است تا دنيا، تا اينكه خداوند مرا از آتش عذاب نجات دهد، زن گفت: يك دعا براى من اين است كه دعا كن خداوند به من جمال بهترى بدهد، بلعم گفت: اى زن زيبايى تو از همه زنان عالم بهتر است.
گفت: بايد دعا كنى، بلعم دعا كرد، خداوند چنان زيبايى به آن زن داد كه از جمالش عالم روشن شد، بلعم به نظر زنش زشت آمد و پريشانى او ظاهر شد، زن از خانه بيرون رفت، بلعم ناراحت شد، دعا كرد زنش سگ شد، او را از خانه بيرون كرد، در آستانه در مىنشست و گريه مىكرد و در فراق او فرزندانش گريه مىكردند، بنى اسرائيل و مردم شهر اردن جمع شدند.
گفتند: مادر فرزندان تو است، روا نيست كه سگ باشد، خدمت به تو كرده آخر الامر دعاى سومى را كرد زن صورت اولى كه در زندگى داشت بازگشت و به خانه آمد، بلعم سه دعاى او مستجاب شد و با بىايمانى به صورت سگ از دنيا رفت