آيين كشوردارى از ديدگاه امام على

آيين كشوردارى از ديدگاه امام على0%

آيين كشوردارى از ديدگاه امام على نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 7

آيين كشوردارى از ديدگاه امام على

نویسنده: آية الله محمد فاضل لنكرانى
گروه:

صفحات: 7
مشاهدات: 2391
دانلود: 68

توضیحات:

آيين كشوردارى از ديدگاه امام على
  • پيشگفتار

  • 1ـ نهج البلاغه

  • 2ـ عهدنامه مالك اشتر

  • 3ـ شخصيت مالك اشتر از ديدگاه على (عليه السلام)

  • تمجيدى از زبان دشمن

  • 4ـ ارزش و اهميت سرزمين مصر

  • 5ـ نحوه استفاده از نهج البلاغه

  • مسؤوليت هاى استاندار

  • ضرورت خودسازى براى اصلاح و ارشاد جامعه

  • راه سعادت، راه شقاوت

  • ابعاد تقوا

  • جهاد اكبر

  • امدادهاى غيبى در سايه يارى الله

  • وعده تخلّف ناپذير الهى

  • خودفراموشى

  • پاداش صالحان در دنيا

  • نام نيك: سند اخروى صالحان

  • درون گرايى و مالكيت نفس

  • تعديل غرايز

  • اسلام و اقليت هاى مذهبى

  • انگيزه هاى فساد و آلودگى

  • خشونت با مردم در حكم جنگ كردن با خداست

  • ديكتاتورى

  • استكبارزدايى

  • تفرعن و منيّت

  • رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم

  • مفهوم انصاف با خدا

  • مفهوم انصاف با مردم

  • وظيفه استاندار در رابطه با نزديكان و بستگان

  • ظلم و نتيجه آن

  • ظالم با چه كسى طرف حساب است؟

  • شكست قطعى ظالم

  • توبه ظالم

  • تأثير ناله مظلوم

  • رعايت حقّ و عدالت، بهترين معيارهاى تصميم گيرى حاكم

  • اين همه تكيه بر رضايت و خشنودى توده مردم، چرا؟

  • ويژگى هاى عامّه و خاصّه ونقش هر يك در حكومت

  • ويژگى هاى عموم جامعه و مستضعفين آن

  • تداوم حكومت با طرد سخن چينان

  • رازدارى و خطاپوشى

  • مبارزه با مظاهر فساد و فحشا

  • گره گشايى و توجه به رفع گرفتارى هاى مردم

  • رايزنى در اسلام

  • معيارهاى اخلاقى مشاوران

  • ضرورت طرد عناصر فاسد از هيأت دولت

  • جذب نيروهاى حزب الله در هيأت دولت و علل برترى آنها

  • انتخاب برگزيده ها

  • ضرورت تشويق و تنبيه و معيارهاى آن دو

  • اعتماد به مردم

  • سنّت هاى مشروع و نامشروع

  • آفت دولت مردان و راه پيشگيرى آن

  • مكتبى بودن يا تخصص داشتن؟

  • سرنوشت مشترك افراد جامعه و پيوستگى طبقات اجتماع

  • قوام و استوارى اقشار جامعه

  • تفكيك قوا و تقسيم كار بر اساس شايستگى ها

  • ويژگى هاى فرماندهان سپاه اسلام

  • وظايف رهبر در مقابل فرماندهان سپاه اسلام

  • مهم ترين خصائل فرماندهان عالى و برگزيده

  • استقرار عدالت، دوستى با مردم

  • ضرورت تشويق و تأثير آن در روحيه سپاه

  • آفت تبعيض

  • جايگاه قرآن و سنّت در جامعه اسلامى

  • اهميت قضاوت و شخصيت قاضى در اسلام

  • وظايف رهبر در برابر قضات شايسته

  • حاكميت ضابطه به جاى رابطه در انتخاب كارگزاران دولت

  • معيارهاى انتخاب كاركنان دولت

  • تأمين نيازهاى مادى كارمندان دولت

  • نظام بازرسى در حكومت اسلامى و نقش رهبر در مقابل آن

  • نظارت پنهانى

  • مجازات خائنين

  • بازرسان مختلف

  • اهميت كشاورزى و مفهوم اصطلاحى خراج

  • ضرورت تلاش دولت در جهت تقويت كشاورزى

  • تخفيف در ماليات

  • نتايج بى توجهى به كشاورزان

  • عوامل سقوط و انحطاط حكومت

  • معيارهاى گزينش معاون

  • ملاك هاى انتخاب در حكومت اسلامى

  • تقسيم كار و تعيين مسؤول

  • تجّار و پيشهوران و كارگران

  • محدوديت هاى تجارت

  • احتكار و انحصارطلبى

  • جايگاه كارگران و مستضعفان در جامعه اسلامى

  • ويژگى هاى حاكم مردمى

  • رمز پيروزى مسؤولان در كارهاى اجرايى

  • خودسازى، بهترين راه جلوگيرى از عمل زدگى

  • ضرورت رعايت اضعف مأمومين در نماز جماعت

  • ثمره مردمى بودن و مفاسد جدايى از آنها

  • ضرورت برخورد با خويشاوندان و حاشيه نشينان فاسد

  • مساوات در برابر قانون

  • اطلاع رسانى و توجيه اصولى مسائل

  • صلح و زندگى مسالمت آميز

  • نتايج صلح و ضرورت غافل نبودن از دشمن

  • وفاى به عهد

  • استقرار حكومت با سفّاكى و خون ريزى ممكن نيست

  • نتيجه خونريزى و ضرورت اجراى حدّ قصاص

  • درمان اعجاب و خودپسندى

  • موقعيت شناسى رمز تصميم گيرى موفق

  • ياد آخرت، راه جلوگيرى از هواهاى نفسانى

  • عبرت پذيرى و حركت بر اساس قرآن و سنّت

  • وظيفه رهبرى در تعيين شرح وظايف

  • مواظبت براى اقامه نماز و زكات و نيك رفتارى با مستخدمين

  • شهادت، پايان راه

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2391 / دانلود: 68
اندازه اندازه اندازه
آيين كشوردارى از ديدگاه امام على

آيين كشوردارى از ديدگاه امام على

نویسنده:
فارسی
پيش گفتار


آيين كشوردارى از ديدگاه امام على (عليه السلام)

نويسنده : آية الله العظمى محمد فاضل لنكرانى (ره)

پيش گفتار

جهت ورود به مبحث اصلى كتاب ناچار از بيان مقدماتى هستيم:

١ـ نهج البلاغه

نهج البلاغه مجموعه اى است كه يك هزار سال پيش، توسط يكى از شيفتگان على (عليه السلام) و مكتب الهى و انسان ساز او، به نام سيد رضى رحمة الله عليه از روى گفته ها و نوشته هاى آن حضرت جمع آورى و تدوين گرديده است. پيش از مرحوم سيد رضى، تمام اين گفته ها و نوشته ها در كتابها و رساله هاى گوناگون، به طور پراكنده وجود داشت; ولى در حدود سال ٤٠٠ هجرى بود كه سيد رضى اين گوهرهاى پراكنده را به رشته تحرير درآورد و در كتابى مدون، كنار هم قرار داد.
در اين كتاب پرارج و بى مانند، بيش از صدها اثر شگرف، از آثار انديشه هاى والا و سترگ على (عليه السلام) اعم از خطبه، حديث، نامه، وصيت نامه، موعظه، كلمات قصار، فرمان هاى حكومتى، تفسير آيات قرآن و صدها دستور انسان ساز و قوانين زندگى بخش در كنار هم قرار گرفته است; و چون گردآورنده، بيشتر از ديدگاه بلاغت و شيوايى بى نظير سخنان آن حضرت به اين آثار نگريسته; لذا از اين زاويه به تدوين سخنان آن پرداخته و آن را نيز نهج البلاغه (راه بلاغت) نام نهاده است.

٢ـ عهدنامه مالك اشتر

يكى از فصول درخشان نهج البلاغه كه همچون ساير مباحث آن رنگ جاودانگى خورده و به ابديت پيوسته است، عهدنامه مالك اشتر، يا فرمان تاريخى على (عليه السلام) به يار وفادار و صحابى بزرگوارش مالك اشتر نخعى است. اين فرمان، از چهارده قرن پيش تاكنون، به صورت يك منشور جاودانه و انسانى و انسان ساز در تاريخ و فرهنگ اسلامى باقى مانده است. امام على (عليه السلام) آن را هنگامى براى سردار رشيد اسلام و يار پاكبازش، مالك اشتر نوشت كه آن شهيد پاكباخته مى رفت تا در سرزمين مصر، احكام و اوامر مولايش على (عليه السلام) را پياده و اجرا كند.
امام على (عليه السلام) در اين نامه، گرچه مالك اشتر را مخاطب قرار داده و قوانين حكومت عدل اسلامى و خط مشى و چارچوب آن را خطاب به او بيان فرموده است، اما واقعيت آن است كه تمام انسانها، در تمام مكانها و تمام زمانها، مخاطب اين پيمان نامه هستند.
در عهدنامه مالك اشتر، فشرده اى از نظريات و افكار و انديشه هاى جهانتاب على (عليه السلام) آن چنان دقيق و عميق بيان شده است كه مى توان گفت در آن، تكليف تمامى افراد بشر، چه به عنوان يك بنده و مخلوق در برابر پروردگار، چه به عنوان يك انسان در جامعه، چه به عنوان حاكمى كه مسؤول اجراى احكام اسلامى است و چه به عنوان فردى كه تحت حمايت قوانين نجات بخش اسلام زندگى مى كند، به وضوح و دقت بيان شده است. سفارش هايى كه آن حضرت در اين نامه خطاب به مالك اشتر و در واقع خطاب به انسان و تاريخ بشريت بيان فرموده است، هرگاه به درستى و به طور كامل اجرا شود، نه تنها ضامن ايجاد و حفظ عدالت اجتماعى و امنيت زندگى و آرامش خاطر و آسايش مردم جامعه است، بلكه بالاتر از آن، عامل مهمى است كه در جامعه انسانى، زمينه هاى مساعدى را ايجاد مى كند تا تمام افراد اجتماع، با علم و آگاهى و درك و ايمان، به خودسازى اسلامى بپردازند و چنان خود را از رذايل و مفاسد پيراسته گردانند كه همگى به صورت بندگانى مؤمن و صالح براى خدا درآيند و راه نجات و رستگارى را طى كنند.

٣ـ شخصيت مالك اشتر از ديدگاه على (عليه السلام)

وقتى خبر شهادت آن صحابى بزرگ را براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) آوردند، حضرت با تأثر و اندوه فراوان فرمودند:
لَقَدْ كانَ لِي مِثْلُ ما كُنْتُ لِرَسُولِ اللهِ.
در حقيقت مالك براى من همان طور بود كه من براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودم.
توجه به همين عبارت عميق و پرمعناى امام (عليه السلام) نشان مى دهد به همان صورت كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بزرگترين و شايسته ترين و كامل ترين شاگرد مكتب پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)بوده، و همان طور كه هيچ كس به اندازه اميرالمؤمنين (عليه السلام) نسبت به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نزديك نبوده است; به همين نسبت مالك اشتر بزرگترين، شايسته ترين و كامل ترين شاگرد مكتب آن حضرت و نزديك ترين شخص به آن وجود مبارك بوده است. اين تعبير امام، ارزنده ترين توصيف را درباره مالك اشتر بيان كرده و بالاترين مقام را براى او قائل شده است; به حدى كه ديگر هيچ كس را در رديف او نمى توان قرار داد. زيرا على (عليه السلام) هم درباره هيچ فرد ديگرى چنين تعبيرى را به كار نبرده است.
در متن ديگرى حضرت، خطاب به اهالى مصر، مالك اشتر را اين چنين معرفى مى فرمايند:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ، وَ لا يَنْكُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِج، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ، فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ، لا كَلِيلُ الظُّبَةِ، وَ لا نَابِي الضَّرِيبَةِ، فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لا يُقْدِمُ وَلا يُحْجِمُ، وَ لا يُؤَخِّرُ وَ لا يُقَدِّمُ اِلاّ عَنْ أَمْرِي، وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ، وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ. (١)
پس از ستايش پوردگار، من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى وحشت، نمى خوابد، و در لحظه هاى ترس از دشمن روى نمى گرداند، بر بدكاران از شعله هاى آتش تندتر است، او مالك پسر حارث مَذحَجى است. آن جا كه با حق است، سخن ان را بشنويد، و از او اطاعت كنيد. او شمشيرى از شمشيرهاى خداست كه نه تيزى آن كُند مى شود، و نه ضربت آن بى اثر است. اگر شما را فرمان كوچ كردن داد، كوج كنيد، و اگر گفت بايستيد، بايستيد كه او در پيشروى و عقب نشينى و حمله، بدون فرمان من اقدام نمى كند.
مردم مصر! من شما را بر خود برگزيدم كه او را براى شما فرستادم; زيرا او را خيرخواه شما ديدم، و سرسختى او را در برابر دشمنانتان پسنديدم.

تمجيدى از زبان دشمن

وقتى خبر شهادت مالك به معاويه رسيد، بى درنگ بالاى منبر رفت، تا اين خبر را به عنوان خبرى خوش براى مردمانى همچون خود اعلام كند! در آن خطبه چنين گفت:
«اى مردم، بدانيد على بن ابى طالب [عليه السلام] داراى دو دست بود و امروز هر دو دستش قطع شده و بى دست مانده است; يك دستش عمار ياسر بود كه در جنگ صفين كشته شد و دست ديگرش، مالك اشتر بود كه خبر مرگ او هم امروز به من رسيد. پس شادمان باشيد كه على [عليه السّلام] بى دست مانده است.»
ملاحظه مى شود كه معاويه از روى نادانى، توصيفى از مالك اشتر بر زبان جارى كرده كه به نوبه خود، نشان دهنده مقام و شخصيّت مالك است; زيرا وقتى كه معاويه از مالك به عنوان دست دوّم على (عليه السلام) نام مى برد، معلوم مى شود كه حتى دشمنان پليد هم مى دانسته و اعتراف داشته اند كه مالك اشتر از نزديك ترين ولايق ترين ياران آن حضرت است.

٤ـ ارزش و اهميت سرزمين مصر

اوضاع سياسى سرزمين مصر و ارزش و اهميت آن هم از متن فرمان مبارك امام (عليه السلام) مشهود است و هم از مخاطب آن، اگر مصر در آن زمان براى جهان اسلام اهميتى نداشت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، يار باعظمت خود را كه به تعبير معاويه دست دوم آن حضرت محسوب مى شده به فرمانروايى آن جا انتخاب نمى كرد و چنانچه مصر از ارزش والايى برخوردار نمى بود، حضرت امير (عليه السلام) چنين عهدنامهاى را براى فرمانروايىِ آن سرزمين نمى نگاشتند، همه اوضاع و احوال نشان مى دهد كه مصر براى حكومت اسلامى آن روز، اهميت شايانى داشته و از ويژگى خاصى برخوردار بوده است.
بر همين اساس، وقتى على (عليه السلام) پس از بيستوپنج سال سكوت و خانه نشينى و تحمل خار در چشم و استخوان در گلو و دم نزدن، براى حفظ كيان اسلام، بر مسند خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه حقّ ديرينه اش بود، نشست به عنوان اولين قدم، قيس بن سعد بن عباده را كه از افراد طرف اعتمادش بود، به عنوان والى مصر انتخاب كرد. قيس به زودى وارد مصر شد و ولايت و حكومت آن جا را به عهده گرفت. اما معاويه كه از مدتى پيش، چشم طمع به مصر دوخته بود و آرزو داشت آن جا را تحت نفوذ خود درآورد و از سويى با على (عليه السلام) دشمنى ديرينه داشت، زمان را براى فتنه انگيزى مناسب ديد و بلافاصله براى قيس، نامه اى نوشت و به او پيشنهاد كرد كه على (عليه السلام) را رها كرده و در عوض با وى بيعت كند. معاويه در اين نامه، تمام حقّه ها و نيرنگ هاى رذيلانه را به كار برده بود. از يك طرف، قيس را كاملاً تطميع كرده وبه او وعده هاى بزرگ و فريبنده داده بود، و از طرف ديگر، على (عليه السلام) را متهم به شركت و دخالت در قتل عثمان نموده و از آن حضرت به عنوان قاتل نام برده بود.
اما هيچ كدام از اين نيرنگ ها مؤثر واقع نشد و قيس را منحرف نكرد; منتهى قيس كه از يك طرف خود، تازه وارد مصر شده و هنوز بر اوضاع كاملاً مسلّط نشده بود و از طرفى در آغاز حكومت مولايش على (عليه السلام) هنوز نمى دانست با چنين نيرنگ هايى چگونه بايد مقابله كرد تا به اركان حكومت آن حضرت لطمه وارد نيايد، جواب صريحى به معاويه نداد، بلكه كار را به اهمال برگزار كرد و در جواب او نامه اى دوپهلو نوشت تا مستمسكى به دست معاويه نداده باشد.
معاويه مجدداً نامه ديگرى نوشت و اين بار به جاى تطميع و وعده، قيس را به شدّت تهديد كرد كه بايد بيعت او را بپذيرد. قيس ديگر تاب نياورد و اين بار، نامه اى تند نوشت و با كمال صراحت، مخالفت خود با معاويه و وفادارى اش با على (عليه السلام) را مطرح كرد. قيس نوشته بود: «تو و اطرافيانت همگى بر باطل ايد و حقّ تنها با على (عليه السلام) و اطرافيان اوست.»
وقتى اين نامه به دست معاويه رسيد و از جانب قيس نااميد شد، باز دست از حيله گرى برنداشت; بلكه اين بار نامه اى سراپا دروغ از طرف قيس جعل نمود و همان جواب دوپهلوى قبلى را هم بدان ضميمه كرد و آن گاه در شام اعلام داشت كه قيس، فرستاده على [عليه السّلام] به مصر، از مولايش رويگردان شده و با من بيعت كرده است.
اين خبر به گوش على (عليه السلام) و ياران و اصحاب آن حضرت رسيد و باعث ناراحتى و ايجاد بگومگو در ميان اطرافيان شد. ياران حضرت، مخصوصاً عبدالله بن جعفر اصرار داشتند كه اميرالمؤمنين اين فتنه را از ميان بردارد و بلافاصله قيس را از ولايت مصر عزل كند; اما حضرت با اين پيشنهاد مخالفت مى كرد و مى فرمود: در اين ميان، پاى نيرنگ و فريبى در كار است. من قيس را خوب مى شناسم و مى دانم كه اين سخن و رفتار از او نيست، بلكه تهمتى به اوست.
با اين حال، جوّى كه در آن زمان، در اطراف على (عليه السلام) ايجاد شده بود، باعث شد كه آن حضرت على رغم اطمينانى كه به درستى و وفادارى قيس داشت، او را از ولايت مصر عزل كند و محمد بن ابى بكر را به جاى وى به ولايت آن سرزمين بگمارد.
اما ولايت محمد بن ابى بكر نيز زياد طول نكشيد. معاويه، دوست و مشاور سياست باز و حيله ساز خود عمروعاص را براى ايجاد فتنه و آشوب به مصر فرستاد و عملاً اوضاع از كنترل محمد بن ابى بكر خارج و جنگى ناخواسته پيش آمد.
على (عليه السلام) در چنين اوضاع پرآشوبى براى فائق آمدن بر مشكلات موجود يار وفادارش مالك اشتر را به ولايت مصر برگزيد و او را روانه آن سرزمين كرد و دستورالعمل عظيم و پرارزش عهدنامه را در اختيار وى گذاشت تا با تأمل در محتواى آن، امور مصر را سامان بخشد. مالك اشتر در راهِ رفتن به سوى مصر بود كه خبر شهادت محمد بن ابى بكر به على (عليه السلام) رسيد. مالك هم، در ميانه راه با توطئه معاويه در شهر عرش با زهر مسموم و به فيض شهادت نائل آمد و عملاً به اجراى مفاد عهدنامه توفيق پيد نكرد.

٥ـ نحوه استفاده از نهج البلاغه

در فرهنگ تشيّع، قرآن و نهج البلاغه و ديگر آثار ائمه معصومين (عليهم السلام) ، تنها الگوى خط فكرى انسانها و تنها راه تشخيص صحيح از باطل است.
با اين ديد، در عرصه ميدان تفكر، اگر انديشمندان براى تأييد گفتار و نوشتارشان در زمينه معارف اسلامى از قرآن و نهج البلاغه مولا و كلمات ديگر معصومين (عليهم السلام) تأييدى داشته باشند، برداشتشان صحيح، وگرنه باطل و بى اساس خواهد بود. اين است كه حضرات معصومين (عليهم السلام) ، براى روشن شدن صحت و سقم احاديث منقول، فرموده اند: احاديث منقول را با قرآن مقابله كنيد; اگر مطابق قرآن باشد صحيح وگرنه جعلى و دست ساز است.
اين مقابله و اين برداشت از قرآن و نهج البلاغه و... به دو گونه صورت خواهد گرفت: نخست آن كه انسان، خالى الذهن و بدون پيش داورى قبلى با اين كلمات مقدّس برخورد مى كند; دوم آن كه با پيش داورى و الگوگيرى قبلى و با اعتقادى از پيش ساخته به سراغ قرآن، نهج البلاغه و ديگر آثار ائمه معصومين (عليهم السلام) مى رود. بديهى است در صورت دوم، برداشت ما از قرآن و نهج البلاغه، بينش قرآن و نهج البلاغه نخواهد بود; بلكه تحميل عقيده و ايده به قرآن و سوء استفاده از قرآن و نهج البلاغه خواهد بود.
اين گونه مراجعه به قرآن و نهج البلاغه، نه تنها بهره اى ندارد و چيزى از مفاهيم عاليه قرآن و نهج البلاغه به انسان نمى آموزد; بلكه انسان را به انحراف و تباهى نيز خواهد كشاند. مگر نه اين است كه ما معتقديم قرآن كلام وحى است و نهج البلاغه و كلمات ائمه معصومين (عليهم السلام) از منبع وحى گرفته شده است؟ پس اين ما هستيم كه بايد خود را در مسير كلام وحى و كلمات منبعث از وحى قرار دهيم، نه آن كه اينها را در مسير افكار خودمان بگذاريم و بعد بخواهيم براى تأييد قضاوت هاى قبلى و افكار و عقايد خودساخته مان، دنبال دستاويزهايى در اين كلمات مقدس بگرديم و محمل هايى بتراشيم.
پس روش استفاده از قرآن و كلمات معصومين (عليهم السلام) اين است كه انسان خودش را در برابر آنها نسبت به مسائل مطرح شده، صاحب نظر فرض نكند، بلكه بايد تمام چيزهايى را كه در آن باره مى داند ـ يا خيال مى كند كه مى داند ـ كنار بگذارد و با ذهنى كاملاً خالى، بدون هيچ قضاوت قبلى و عقيده ازپيش ساخته اى به سراغ اين خورشيدهاى جهان افروز برود.
اكنون در صفحات آتى متن عهدنامه را با هم مى خوانيم.
هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الاَْشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلاّهُ مِصْرَ.
اين فرمانى است كه ضمن پيمانى بنده خدا، على امير مؤمنان به مالك اشتر فرزند حارث به هنگامى كه او را به فرماندارى مصر بر مى گزيند، مى دهد.
به نظر مى رسد على (عليه السلام) با بيان جمله «مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ» در صدد نشان دادن دو مطلب مهم و اساسى در فرهنگ اسلام است:
اوّل، غفلت زدايى
بزرگ ترين آفت قدرت مندان (كه بيشتر آنها گرفتار فساد، تباهى، ظلم، ستم، استثمار، آدم كشى و... مى باشند) غفلت از خودشان و چگونه بودنشان است. اگر حاكم و قدرتمند در هر موقعيت و منصبى كه باشد،
بداند تمام قدرت و توان و استعدادهاى جسمى و روانى او، از جاى ديگر برايش افاضه شده و مى شود و فيّاض، هر آن كه بخواهد مى تواند اين قدرت و توانايى اش را از او بگيرد، ديگر به كسى ظلم نمى كند و به هيچ انسانى ستم روا نمى دارد و به فكر جنگ، طغيان و سركشى نمى افتد. در مقابل، اگر به اين آفت توجه نكرد و به عظمت خالق و ناچيزى خود وقعى نگذاشت، تفرعن و سركشى او، هر آن، بيشتر و هر لحظه افزون تر خواهد شد. على (عليه السلام) نيز كه در مقام و مسند ظاهرى نشسته است، [شايد] خطاب به خود و به نفس خودش مى گويد: آگاه باش كه آنچه دارى از او و به سوى اوست.
دوّم، آقايى و سرورى در سايه بندگى خدا
در ديدگاه على (عليه السلام) ـ كه فرهنگ راستين اسلام است ـ قدرت مقام و رياست، نفوذ معنوى، و بالاخره آقايى و سيادت (به معناى راستين كلمه، نه چپاول، غارت، زورگويى و...) در سايه عبوديت و بندگى «الله» تحقّق مى پذيرد.
على (عليه السلام) براى بيان اين هدف [كه سيادت بدون بندگى خدا صورت نمى گيرد] به دنبال «أمَرَ» كه حاكى از علوّ و برترى است «عَبْدُ الله» را مطرح مى كند و مى خواهد با اين بيان، منشأ و علّت آقايى و سيادت را كه وجود خالق يكتاست مشخص نمايد.

مسؤوليت هاى استاندار

جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلادِهَا.
در حوزه استاندارى مصر وظايف مالك عبارت است از: جمع آورى خراج آن، جهاد با دشمنان آن، ايجاد صلح و سامان در اهل آن و عمران شهرهاى آن.
على (عليه السلام) با اين بيان، قلمرو حاكميت مالك اشتر را در چهار مسأله اساسى ذيل مشخص نموده است.
اوّل، جمع آورى خراج
خراج به معناى ماليات است، آن هم ماليات خاصى كه بيان خواهد شد. مى دانيم كه مردمان مصر با اختيار و آزادى اسلام را نپذيرفته اند; بلكه با قهر و غلبه مسلمين، تسليم مسلمان ها شده و اسلام آورده اند.
در اصطلاح فقهى، زمين هايى را كه لشكر اسلام به طور قهر و غلبه و بدون صلح و سازش به تصرف درآورده باشند، اراضى مفتوحة العنوه مى گويند. اين گونه زمين ها ملك همه مسلمان هاست و تمام مسلمانان در آن شريك و سهيم هستند. بر اين اساس، دولت اسلام و حاكم اسلامى زمين هاى مفتوحة العنوه را با رعايت مصالح اسلامى بين مسلمانان تقسيم مى كند و در اختيار آنان قرار مى دهد و در مقابل، سالانه اجاره دريافت مى كند. اين گونه مال الاجاره را در اصطلاح فقهى، خراج گويند.
دوّم، دفاع در مقابل دشمنان
از اضافه شده جِهاد به عَدُوْها در عبارت «جِهادَ عَدُوّها» مى فهميم كه منظور حضرت از جهاد، دفاع است نه جهاد به معناى مصطلح فقهى، چون بر اساس روايات اهل بيت (عليهم السلام) [و به اجماع فقهاى شيعه] ، جهاد ابتدايى و لشكركشى قبلى براى تسليم ديگر قدرت ها و نظام ها و... تنها با حضور امام معصوم (عليه السلام) و با اذن و نظارت او صورت مى گيرد و در زمان غيبت، لشكركشى و تهاجم ابتدايى جايز نيست. بديهى است مالك نيز كه در منطقه اى به دور از نظارت مستقيم امام معصوم مى خواهد جهات نظامى آن سامان را اداره كند، بايستى همانند زمان غيبت، تنها به دفاع از يورش هاى نظامى اجانب و دشمنان منطقه اى بپردازد، نه به جهاد ابتدايى و لشكركشى هاى تهاجمى و...
سوّم، اصلاح مردم
از اين بيان روشن مى شود كه وظيفه استاندار، تنها رعايت جهات مادى و مسائل رفاهى و دنيوى مردم نيست; بلكه اصلاح و ارشاد مردم نيز جزء وظايف استاندار و از جمله كارهاى اساسى اوست.
بنابراين، مسؤولان بايد توجه داشته باشند كه با آسفالت خيابان ها و كوچه ها و تأمين يخچال و لباسشويى و امثال آن، مسؤوليتشان پايان نمى پذيرد. در جامعه اسلامى، يك مسؤول بايستى نسبت به جنبه هاى معنوى مردم توجه داشته و در پيشبرد مسائل معنوى نقش اساسى داشته باشد و با اين ديد كه اين گونه مسائل مربوط به ما نيست و وظيفه روحانيت است، شانه از زير بار تكليف انسانى و اسلامى خالى نكند.
چهارم، عمران شهرها
ديگر وظيفه مهم و اساسى مالك، عمران و آبادانى شهرها و روستاها و خلاصه قلمرو استاندارى است.
اين سخن على رغم همه تهمت ها و افتراهايى كه در طول تاريخ به اسلام زده شده و مى شود، حاكى از اين است كه اسلام بر خلاف رهبانيت مسيحى به مسائل مادّى و رفاهى جامعه اسلامى نيز توجه شايان داشته و دارد، و برخوردارى از نعمت هاى دنيوى و لذايذ مادّى را در حدّى كه انسان را از ياد خدا غافل نكند و باعث ظلم و ستم و استثمار ديگران نباشد، مشروع و جايز [بلكه لازم] مى داند.

ضرورت خودسازى براى اصلاح و ارشاد جامعه

أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ.
[على (عليه السلام) ] مالك را به تقواى الهى فرمان مى دهد.
اگر اين كلام (امر به تقوا) در ارتباط با جملات قبل مورد توجه قرار بگيرد مفهومى روشن و معنايى پربار خواهد داشت. در جملات قبل، على (عليه السلام) يكى از وظايف مالك را به عنوان استاندار اصلاح مردم و ارشاد آنان معرفى فرمود. روشن است اگر استاندار خود تقوا نداشته باشد و گرفتار هواهاى نفسانى و اميال و غرايز حيوانى باشد، نمى تواند مردم زير سلطه اش را هدايت و ارشاد نمايد; زيرا انسان هدايت گر، اوّلين برخورد و اوّلين ارتباطش در رابطه با تبليغ، ارتباط با خويشتنِ خويش است. اين
انسان اگر توانست غرايز نفسانى اش را زير كنترل جهات عقلانى و معنوى خود قرار دهد و از هواهاى نفسانى اجتناب كند و بر خود تسلط كامل داشته باشد، در نتيجه توانسته است خود را (خويشتن خويش را) هدايت كند و با اين حركت است كه مى تواند در خارج از وجود خودش (يعنى در جامعه) اثر داشته باشد و جامعه را به سوى خير و صلاح رهنمون سازد; لكن اگر در ارتباط با خود و با خويشتن خويش، تابع هواهاى نفسانى و اميال و غرايز شيطانى گرديد و در ارشاد خود موفقيتى به دست نياورد، چطور مى تواند در ارشاد ديگران موفّق باشد؟ طبيعى است كسى كه در مبارزه با نفس خود كه هميشه همراه و ملازم يكديگر و در كنار يكديگرند موفّقيتى به دست نياورد، چطور در ارتباط با ديگران كه نوعاً گاه به گاه و هرچند مدت يك بار بيشتر صورت نخواهد گرفت، آن هم در سطح جامعه پيروز خواهد شد؟ (و اگر اين نفس را به عنوان فرد حساب كنيم، تازه يك فرد هم بيشتر نيست.)
از بيانات امامان معصوم (عليه السلام) در زمينه تقوا فهميده مى شود تقوا به معناى خودنگه دارى، مراقبت و كنترل نفس و حاكميت و تسلّط بر نفس است، نه به معناى پرهيزگارى كه عدّه اى از راحت طلبان منزوى طلب، شعار خود قرار داده و تقواى اسلامى را كه با ستيز و نبرد همراه است، به كناره گيرى و پرهيز از جامعه و امّت اسلامى توجيه و تأويل مى كنند.

راه سعادت، راه شقاوت

در بينش اسلامى، راه سعادت، در اطاعت از فرامين الهى و راه شقاوت در عدم پيروى و سرپيچى از دستورات الهى خلاصه مى شود. قبل از بيان تفصيلى اين معيار اسلامى جملاتى از دنباله فرمان مولا ر مى خوانيم:
أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لا يَسْعَدُ أَحَدٌ اِلاّ بِاتِّبَاعِهَا وَ لا يَشْقَى اِلاّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا.
[على (عليه السلام) قبل از هر چيز، مالك را] به اين امور فرمان مى دهد:
١. تقواى الهى.
٢. گزينش اطاعت خداوند.
٣. عمل و پيروى از آنچه كه خداوند در كتاب خود از سنّت ها و واجبات دستور داده است.
زيرا هيچ كس جز با تبعيّت از آنها به سعادت نخواهد رسيد و هيچ كس جز با ترك آن، بدبخت نخواهد شد.
منظور از كتاب تنها قرآن نيست; هدف اعمّ از قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام) است. در اسلام همه سنن و آداب اسلامى را كتاب الله مى گويند، و اين از اين جهت است كه همه واجبات، محرّمات، مكروهات و مستحبّات، مكتوب الهى است; يعنى خداوند به قلم تقدير، همه آنها را نوشته است تا بدان عمل كنند; آن هم به گونه اى كه در شرع بيان گرديده است.
در عالم وجود هيچ كس، در هيچ شأن و مقامى نمى تواند به سعادت و نيك بختى برسد، مگر با اطاعت از فرامين الهى، آن هم به وسيله انجام فرائض و سنن و ترك محرّمات. در مقابل، راه منحصر به فرد شقاوت نيز در سرپيچى از مقرّرات الهى و نافرمانى از فرامين خداوند از طريق عمل نكردن به واجبات و يا بى اعتنايى به آنها خلاصه مى شود.
با اين بيان، به خوبى روشن مى شود كه صِرف داشتن مراتب علمى و درجات تخصصى [هر چند بيشتر و بهتر] انسان را به سعادت نمى رساند; مگر آن كه بتواند در سايه علم و دانش به اطاعت الهى نيز گردن نهد كه در اين صورت هر آن، حركتش سريع تر ومدارجش بالاتر و بيشتر خواهد شد.

ابعاد تقوا

تقوا داراى دو بعد است: يك بُعد تقوا، عمل به واجبات و فرائض دينى است، و بُعد ديگرش ترك محرمات و ناشايست هاست.
در كلام مولا «إِيْثَارِ طَاعَتِهِ» بيان گر بُعد اوّل تقوا، و «أنْ يَكْسِرْ نَفْسَهُ عِنْدَ الشَّهَواتِ» (كه بعداً خواهد آمد) نشان گر بُعد دوّم آن است.

جهاد اكبر

در برخى از روايات، از مبارزه با نفس به عنوان جهاد سخن به ميان آمده است. در همين زمينه، صاحب وسائل الشيعه به نقل از امام صادق (عليه السلام) مى نويسد:
«در يكى از سريّه ها كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) گروهى را براى جنگ و نبرد با دشمن اعزام كرده بود و آنها با فتح و پيروزى برگشتند، پس از مراجعت همگى به حضور رسول خد (صلى الله عليه وآله) شرفياب شدند و آن حضرت خطاب به آنان فرمود:
مَرْحَبا بِقَوْم قَضَوُا الْجَهادَ الاَْصْغَرَ وَبَقِيَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الاَْكْبَرُ قِيلَ يا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْجِهادُ الاَْكْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ. (٢)
آفرين بر گروهى كه جهاد اصغر (كوچك تر) را به پايان رساندند، ولى [هنوز]جهاد اكبر براى ايشان باقى مانده است. شخصى [كه تصور مى كرد جنگ مهم ترى در پيش است] سؤال كرد: يا رسول الله، جهاد اكبر كدام است؟ حضرت در پاسخ فرمود: مبارزه با نفس.»
در عظمت اين مبارزه همين بس كه در قرآن مجيد، وصول به بهشت و رسيدن به جنّت مشروط به جلوگيرى نفس از هواها و اميال و غرايز حيوانى است. قرآن در همين زمينه مى فرمايد:
{وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى} . (٣)
و اما هر كه از موقعيت پروردگارش ترسيد و درون خود را از هواهاى نفسانى باز داشته بهشت جايگاه اوست.
مى بينيم كه در اين آيه، براى رسيدن به بهشت و وصول به جنّت، دو شرط اساسى بيان گرديده است. اوّل، خوف و ترس از عظمت خالق، و دوّم، جلوگيرى از هواهاى نفسانى.

امدادهاى غيبى در سايه يارى الله

امروزه در جامعه اسلامى مان بيش از زمان هاى ديگر، نصرت الهى و امدادهاى غيبى مطرح و بر سر زبان هاست. بالاخص در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل، عزيزان رزمنده مان بيش از ديگران، امدادهاى غيبى را لمس و احساس كرده اند.
در قرآن و نهج البلاغه، تحقق نصرت الهى و امدادهاى غيبى، مشروط به تحقق شروطى است كه ذيلاً مطرح شده است:
وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ.
وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ مَا رَحِمَ اللَّهُ.
و اين كه خداى سبحان را با دست و زبان يارى كند; زيرا او ـ كه نامش باشكوه باد ـ محقّقاً متكفّل يارى و گرامى داشتِ كسى است كه او را يارى دهد و عزيز دارد.
به او نيز فرمان مى دهد كه نفس خويش را با ترك خواهش ها بشكند، و به هنگام سركشى، افسارش را برگرداند كه نفس، پيوسته به بدى ها فرمان مى دهد، مگر نفسى كه خداوند بر آن رحمت آورده باشد.
از اين جملات به خوبى روشن مى شود اگر انسان در جهت خويشتن يابى و رسيدن به خويشتن خويش و در مسير دگريابى و اصلاح جامعه، قدمى هر چند كوتاه بردارد، در حقيقت به يارى الله رفته و به نصرت الهى شتافته است.
اكنون ببينيم چگونه و از چه راه هايى مى توانيم خداوند را يارى نماييم؟ با توجه به سخنان على (عليه السلام) خطاب به مالك اشتر، از سه راه مى توانيم به اين هدف نائل گرديم.
اوّل، يارى با قلب
براى اين كه انسان بتواند به وسيله قلب خود، خداوند متعال را يارى كند، پيش از هر كارى مى بايست به خودسازى و تزكيه نفس بپردازد و در جهت درون سازى تلاش كند; زيرا يارى كردن خداوند به وسيله قلب، اساساً چيزى جز صفا و صيقل جان و درون، و تعالى بخشيدن به خويشتن خويش، و رسيدن به مرحله اصالت هاى انسانى ـ كه همانا بازگشت به فطرت و تسليم خاضعانه و خاشعانه در برابر خالق جهان هستى است ـ نمى تواند باشد.
از اين رو نخستين گام در جهت خودسازى و تربيت درون، آماده ساختن قلب و روح براى اعتقاد راسخ و ايمان محكم و استوار به احكام و قوانين الهى است. به ديگر سخن، انسانى كه مى خواهد با قلب خود به يارى الله بشتابد و در مسير نصرت حق قدم بردارد، بايد تلاش كند تا زمينه اعتقاد كامل و ايمان خالصانه را در قلب و درون خويش فراهم سازد و آن گاه اين مسير را با چنان شور و ايمان و اخلاصى طىّ كند كه هر روز، اعتقادش كامل و كامل تر گردد، تا جايى كه هيچ روزى را به شام نرساند، مگر آن كه نسبت به روز پيش در اين راه گامى ديگر برداشته و دامنه اعتقاد و ايمان خود را گسترده تر و پرتوان تر ساخته باشد. بدين گونه انسان به نقطه اى مى رسد كه قدرت برداشتن قدم هاى ديگر را در مسير اين تعالى به دست مى آورد و مرحله به مرحله گام هاى تازه تر و مؤثرترى بر مى دارد.
* دوّم، يارى با دست
در كلام پرارج على (عليه السلام) هنگامى كه سخن از يارى رساندن به خداوند توسط دست به ميان مى آيد، دست، كنايه از قدرت است. با اين ديدگاه در قرآن كريم نيز مى خوانيم «يَدُ اللهِ فَوْقَ أيْدِيهِمْ»، يعنى قدرت خداوند، بالاترين قدرت هاست و هيچ قدرتى ياراى برابرى با قدرت لايزال الهى را ندارد. در محاورات عرفى نيز، وقتى واژه «دست» در تعبيرى غير از معناى عضوى از اعضاى پيكر انسانى به كار مى رود، اغلب، همان معناى «قدرت» منظور نظر است; مثل آن كه بگوييم: «كارى از دست فلانى برنيامد»، يا بگوييم: «دست روزگار انتقام مظلوم را از ظالم گرفت» كه در هر دو عبارت ـ و عبارت هاى مشابه اين دو ـ واژه دست به عنوان كنايه از قدرت و توانايى به كار مى رود.
با توجه به آنچه گفته شد، مفهوم سخن مولا كه مالك اشتر را براى يارى الله به وسيله دست فرامى خواند، براى ما روشن مى شود. منظور اين است كه مالك [و ما كه مورد خطاب حضرت نيز هستيم] بايستى با تمام توان و نيرو در جهت نصرت و يارى الله قدم بردارد و در جهت پيشرفت احكام و قوانين الهى از آنچه در توان دارد استفاده كند و همه را در مسير پيشبرد اهداف مقدس اسلام، رهنمون سازد.
سوّم، يارى با زبان
امروزه نقش تبليغ بر كسى پوشيده نيست. سلاح تبليغ از هر سلاحى برّنده تر و نيرومندتر است. مهم ترين وسيله تبليغ [يا بهتر بگوييم مؤثّرترين وسيله تبليغ] زبان انسان است.در نتيجه، اين وسيله مؤثر و پرقدرت، بسته به اين كه چگونه و در چه جهتى به كار گرفته شود، نقش و تأثير خود را آشكار مى كند. اگر زبان انسان ـ به خصوص انسانى كه از قدرت بيان و ناطقه مؤثرى برخوردار است ـ در جهت تخريب افكار و فريب و گمراهى مردم به كار رود، در واقع بايد گفت به عنوان يك وسيله تبليغى منحرف و انحطاط آميز به كار رفته است، و اگر در جهت خدمت به خدا و در مسير تبليغ احكام و فرامين الهى به كار گرفته شود، شايسته است بگوييم كه چنين شخصى با زبان خود به يارى خداوند رفته و در جهت نصرت الله گام برداشته است.


۱
وعده تخلّف ناپذير الهى

وعده تخلّف ناپذير الهى

هرگاه انسان، با قلب، دست، زبان و سرانجام با تمام قدرت و نيروى خود به يارى خداوند برخيزد و با قرار گرفتن در مسير نصرت الهى، تمام هدفش برقرارى قوانين الهى و اجراى احكام آيين آسمانى باشد، قطعاً خود نيز از نصرت و يارى خداوند برخوردار خواهد شد; زيرا خداوند، خود در كتاب آسمانى اش به چنين فردى وعده نصرت و يارى داده و فرموده است: {إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ...} (٤).
على (عليه السلام) نيز بر همين مبنا فرموده اند: «فَاِنَّهُ ـ جَلَّ اسْمُهُ ـ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَاِعْزازَ مَنْ اَعَزَّهُ».
در اين وعده الهى، از دو جهت، بيش از جهات ديگر تعمق و ژرف نگرى لازم است:
نخست اين كه وعده دهنده خداست و وعده الهى همانند وعده اكثر ما انسان ها توخالى و پوچ و بى اساس نيست، بلكه وعده اى است حتمى و تخلف ناپذير و زمانى كه خداوند لازم بداند، جامه عمل خواهد پوشيد.
دوّم اين كه يارى كننده خداست و قدرت خدا بى پايان و نامحدود است، و طبيعى است كه اگر خدا با قدرت نامحدودش، انسان محدود را يارى كند، ديگر هيچ قدرتى ياراى مقابله با اين انسانها را نخواهد داشت; (فَلا غالِبَ لَكُمْ) (٥).

خودفراموشى

برخى با اين كه مؤمن، متعهد، دلسوز و مسؤوليت پذيرند و به خاطر دلسوزى و ايمان و تعهدشان از مسؤولان و متصديان كشورى انتقاد مى كنند (به استثناى كسانى كه فقط براى ابراز منيّت و نشان دادن روشن فكرى انتقاد مى كنند خودشان هيچ گونه حاضر به پذيرفتن مسؤوليت نيستند) و اعمال و رفتار آنان را با دقت بررسى و موشكافى مى كنند، همين كه به مسند قدرت تكيه مى زنند و خود، زمام امور را به دست مى گيرند، اعمال و كردار خويش را فراموش مى كنند و به خودفراموشى مبتلا مى شوند، گو اين كه با مسؤوليّت پذيرى شان، همه چيز به سامان رسيده و تمام نابسامانى ها مرتفع خواهد گرديد.
على (عليه السلام) براى جلوگيرى از خودفراموشى كه باعث عُجب، خودبزرگ بينى، و خودبهتربينى نيز مى گردد، مالك را به گذشته هاى نه چندان دورش (كه از ديگران انتقاد و خرده گيرى مى كرد) متوجه مى سازد، و گوشزد مى كند كه تا ديروز تو و امثال تو، اعمال و رفتار مسؤولان را زير نظر داشتيد و از آنان انتقاد مى كرديد; امروز، آنان اعمال و رفتار تو را زير سؤال قرار خواهند داد. اين است كه مى فرمايد:
ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلاد قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْل وَ جَوْر وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاةِ قَبْلَكَ وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ.
سپس بدان اى مالك، من تو را به شهرهايى فرستادم كه پيش از تو فرمان روايانى داشته كه به عدل و انصاف و جور و ستم رفتار مى كرده اند. مسلّماً مردم به كارهاى تو آن طور مى نگرند كه تو قبلاً در امور زمامداران پيشين مى نگريستى، و درباره تو همان چيزهايى را كه تو نسبت به ديگران مى گفتى، خواهند گفت.
بديهى است اگر مسؤولان، تنها همين سفارش مولا را در نظر بگيرند و قبل از آن كه مردم به حسابشان رسيدگى نمايند و اعمالشان را زير سؤال قرار دهند، خودشان به محاسبه بنشينند و در اين محاسبه تنها خدا را در نظر بگيرند (و نه هواها و خواست هاى نفسانى شان را) آيا اين نابسامانى ها و نارسايى ها برطرف نخواهد شد؟

پاداش صالحان در دنيا

از آن جا كه در مكتب الهى اسلام، هيچ عملى بى پاداش نمى ماند، علاوه بر اين كه به نيكوكاران و صالحان، در قيامت ثواب و پاداش داده مى شود، در همين دنيا نيز، پاداش الهى نصيبشان خواهد شد. پاداش صالحان در دنيا، درود و سلام و صلوات و به قول مشهور نام نيك است. اين پاداش تنها در مدت چندين روزه حكومت و زندگى شان نيست; بلكه در طول تاريخ و در جريان هميشگى جهان هستى است. به همين جهت است كه مى بينيم در آيينه تاريخ و در بستر زمان، ستمگران و طاغوتيان با خدمت گزاران و خداپرستان كاملاً متمايز و در مقابل يكديگرند. اينان (صالحان) در طول تاريخ نامشان با صلوات و سلام و... برده مى شود. و گروه مقابل، دائماً گرفتار لعن و نفرين و... هستند. على (عليه السلام) براى بيان اين پاداش الهى چنين مى فرمايد:
وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ.
از آنچه خداوند در بدى و خوبى اشخاص به دهان مردم مى اندازد، مى توان صالحان را از بزهكاران شناخت. پس بايد محبوب ترين اندوخته در نزد تو، اندوخته عمل صالح باشد.

نام نيك: سند اخروى صالحان

در قيامت كه تك تك اعمال انسان مورد بررسى قرار مى گيرد و به تعبير قرآن (٦)، هر انسانى به پاداش و يا كيفر كوچك ترين عمل خود خواهد رسيد، صالحان از ويژگى و امتياز خاصى برخوردار خواهند شد; به اين معنا كه خداوند سبحان ذكر خير و نام نيك آنان را به منزله شهادت، به خوبى آنها قرار مى دهد و وارد جزئيات زندگى شان نخواهد شد و با اين وسيله آزادى صالحان را فراهم مى كند و آنان را از نعمت هاى بهشتى بهره مند خواهد ساخت.

درون گرايى و مالكيت نفس

از آن جا كه حكومت اسلام مى خواهد واليانى وارسته و آزاد از هر گونه تعلّقات نفسانى و... داشته باشد، على (عليه السلام) كه نمونه كامل حكومت اسلام را تشكيل داده و مالك اشتر را به عنوان استاندار، به مصر فرستاده است، خطاب به وى مى فرمايد:
فَامْلِكْ هَوَاكَ.
پس تو [اى مالك] مالك خواسته هاى دلت باش.
حاكميت بر نفس، يكى از اعمال صالحه و از مهم ترين آنهاست. اين اهميت تا آن جايى است كه رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
لَوْلا تَكْثيرٌ في كلامِكُمْ وَتَمْريجٌ في قُلُوبِكُمْ لَرَأَيْتُمْ ما أرى وَلَسَمَعْتُمْ ما اَسْمَعُ.
اگر زياده روى در سخن گفتن و هرزه چرانى در دل شما نبود، هر چه من مى بينم، شما مى ديديد و هر چه مى شنوم، مى شنيديد. [الميزان، ج ٥، ص ٢٩٢]

تعديل غرايز

اسلام برخلاف نظر فرويد كه آزادى جنسى را عامل سازنده تاريخ مى داند و برخلاف مدّعيان دروغين رهبانيت كه وصول به حقيقت را در سركوبى كامل غرايز مى دانند، معتقد است كه تمام غرايز انسانى كه در
وجود انسان از طرف خداى حكيم به وديعه گذارده شده است، مايه شرّ و فساد و مانع از وصول به حقيقت نمى باشد و نيز انسان مى تواند از تمام غرايز به طريق مشروع استفاده كند و از همه لذايذ مادى با رعايت ضوابط اسلامى بهره مند گردد. طبيعى است كه رعايت اصول و ضوابط شرعى، لازمه اش تعديل غرايز و جلوگيرى از بهره مندى هاى نامشروع و مخالف با اصول اسلامى است.
پس در يك كلام، مى توان گفت كه اسلام به تعديل غرايز و نه سركوبى كامل آنها معتقد است. اين است كه مى بينيم اسلام سرسختانه، هم با آزادى مطلق جنسى و بهره مندى هاى مادى مبارزه كرده و هم رهبانيت را مردود دانسته است.
على (عليه السلام) براى بيان حقيقت مى فرمايد:
وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الاِْنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.
و خويشتن را از آنچه برايت حلال نيست، بازدار; زيرا خويشتن دارى در رابطه با چيزهايى كه دوست داشته و يا ناخوش داشته، عين انصاف است.

اسلام و اقليت هاى مذهبى

مدعيان دروغين حقوق بشر كه داعيه رعايت حقوق تمام افراد انسانى را به طور يكسان دارند، در عمل، نه تنها مساوات و برابرى تمام افراد انسانى را رعايت نمى كنند، بلكه براى اقليت هاى كشورشان ذرّه اى ارزش و اهميت قائل نمى باشند; اگر صفحات تاريخ را ورق بزنيم خواهيم ديد در همين قرن حاضر، اشغال گران فلسطين نه تنها خانه و كاشانه و حريم و سرزمين مسلمانان را غصب كرده اند، بلكه براى صاحبان اصلى آن سرزمين، حق زندگى ساده و رنج آميز در كشور خودشان را نيز قائل نيستند و هر چند روز يك بار، عدّه اى از آنها را قتل عام مى كنند و جمعى را اخراج و آواره كوه و بيابان مى سازند.
ولى اسلام اين چنين نيست. گواه صدق اين مدعا، برخورد عملى حكومت جمهورى اسلامى ايران با اقليت هاى مذهبى [كه از مساوات و آزادى راستينى برخوردارند] وكلام مولا على (عليه السلام) است كه ذيلاً مى خوانيم:
وَأَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ وَلاتَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ أَوْ نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِي الاَْمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاّكَ وَ قَدِ اسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ وَابْتَلاكَ بِهِمْ.
شعار قلبت را مهر به مردم، دوستى آنان و ملاطفت در حقشان قرار ده. براى رعيت چون حيوان درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى; زيرا رعيت بر دو گروه اند: يا برادرانت در دين و يا هم نوعانت در آفرينش اند كه لغزش هايى از ايشان پيش مى آيد و علت هايى بر آنها عارض مى گردد و كارهايى [ناپسند] به سهو يا عمد از آنها سر مى زند. پس همان طور كه تو [نسبت به گناهان خود] از خدا انتظار عفو و گذشت دارى، آنها را هم مورد عفو و گذشت قرار ده; زيرا تو از آنها بالاترى و بالاتر از تو كسى است كه به تو ولايت داده و از او بالاتر خداست و هم اوست كه از تو كفايت امر مردم را خواسته و بدين وسيله تو را مورد آزمايش قرار داده است.
مى بينيم كه چگونه حضرت با تقسيم بندى مردمان تحت حكومت، مالك را توصيه مى كند كه همه افراد جامعه را با يك نگاه و به طور مساوى مدّ نظر بگيرد و حقوق آحاد ملت را به طور يكسان و بدون كوچك ترين تبعيض در اختيار آنان قرار دهد.

انگيزه هاى فساد و آلودگى

از جمله «وَتَعْرِضُ لَهُمُ العِلَلُ» كه در جملات حضرت بيان گرديده است، به انگيزه ها و گرايش هاى آلودگى و گناه و خطا نيز پى مى بريم; چرا كه فساد و آلودگى در افراد انسانى، گرچه بعضاً به طور عمد و بر اساس شقاوت و... به منصه ظهور مى رسد، ولى در مواردى [كه كم هم نيستند]انگيزه ها باعث بروز و ظهور فساد و تباهى ها مى گردند. اگر فى المثل رواج فحشا و آلودگى افراد را به زنا در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه گرچه ضعف ايمان، خود باعث پيدايش زنا وزناكارى است، ولى نقش كمبودهاى عاطفى در خانواده ها و در ميان زن و شوهر و نيز بى توجهى به تفاوت هاى خصلتى و روحى و ازدواج هاى تحميلى و... را [كه هر يك انگيزه اى است براى گرايش به زنا]نبايستى فراموش كرد و آنها را ناديده گرفت.

خشونت با مردم در حكم جنگ كردن با خداست

در ديدگاه على (عليه السلام) خشونت با مردم و ستم بر بندگان خدا، جنگ با خدا تلقى مى گردد و ما در آينده خواهيم گفت كه عاقبت ستم كاران و ظالمان، شكست حتمى و سقوط دائمى آنان است; چرا كه هيچ قدرت مندى را ياراى مقابله با خالق جهان هستى [كه خود نيرودهنده همه قدرت مندان است] و هيچ حاكمى بى نياز از عفو و رحمت الهى نيست:
وَ لا تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا يَدَ لَكَ بِنِقْمَتِهِ وَ لا غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ لا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْو وَ لا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَة وَ لا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَة وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً.
با خشونت نسبت به مردم، خود را در موضع جنگ با خدا قرار مده كه تو را نيروى مقاومت در برابر نقمت [و قهر] او نيست و از بخشايش و مهربانى او (خالق يكتا) بى نياز نيستى. هرگز از گذشت و بخشايش [نسبت به رعيت]پشيمان مباش و از كيفر دادن، احساس شادى به خود راه مده و به هيچ وجه در هنگام غضب كه [باعث اقدامات تند و بى مورد مى گردد و] ممكن است چاره و گريزگاهى بيابى، شتاب مكن.

ديكتاتورى

خصلت استكبارى و ديكتاتورى كه از خودباورى، خويشتن گرايى، تشخص طلبى، تفاخر و تفرعن نشأت مى گيرد، انسان را به خودكامگى و استبداد در رأى و تحميل عقيده مى رساند.
حاكمى كه داراى اين خصلت است و با اين روحيه، زمام حكومت مسلمانان را در دست دارد، نه تنها در نهايت به زورمدارى، دروغ، حق كشى و ارعاب متوسل مى گردد; بلكه باعث ويرانى دين [و آيين مقدس اسلام] و بازگشت عزّت مسلمانان به ذلت، و سعادت آنان به شقاوت و بدبختى خواهد شد:
وَ لا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ.
مگو من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت كردن; زيرا اين كار، عين راه يافتن فساد در دل، و ضعف در دين، و نزديك شدن به سلب نعمت [الهى] است.

استكبارزدايى

گفتيم كه ديكتاتورى از خويشتن گرايى، تشخّص طلبى، خودمحورى، تفاخر و تفرعن نشأت مى گيرد، و اكنون اضافه مى كنيم كه سرچشمه همه اينها جهل و نادانى انسان است; زيرا اگر انسان، ساخت جسمى و روحى خود را بشناسد و نسبت به عجز و ناتوانى خود در مقابل ذات مقدّس ربوبى آگاهى يابد و بداند آنچه داشته و دارد همه از او و به سوى اوست و «بِحَوْلِ الله اَقُومُ وَاَقْعُدُ»، از تفرعن و طغيان خود دست بر مى دارد و از سركشى هاى خويش احساس شرم مى كند. على (عليه السلام) براى اين كه مالك را به خويشتن انديشى وادارد و موقعيت و مقامش را در برابر عظمت و جبروت كبريايى خداوند سبحان گوشزد نمايد، مى فرمايد:
وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ.
و هرگاه موقعيت و اقتدارت، در دلت سركشى و خيالبافى پديد آورد، به عظمت قدرت خدا بنگر كه برتر از تو است، و قدرت مافوق او را با خود و با آنچه كه بر آن مسلط نيستى، مقايسه كن، كه اين سنجش بدون شك تو را پايين مى آورد و تندى ات را مهار مى كند و عقلت را به تو باز مى گرداند.

تفرعن و منيّت

مستى هاى قدرت پرستى، چنان انسان را به كورى و بى خبرى مى كشاند كه با وجود اين كه انسان خود مخلوق و آفريده شده خداوند است، قدرت خود را هم سنگ و همسان قدرت لايزال الهى مى پندارد. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) براى سركوبى اين گونه منيّت ها كه انسان را به تباهى و سقوط مى كشاند، مى فرمايد:
إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّار وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَال.
بپرهيز از اين كه خود را در بزرگى و اقتدار با خدا شريك و به او شبيه سازى; [زيرا] خداوند هر متكبر و گردن كشى را پست و زبون مى سازد.

رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم

در اين كه منظور از انصاف با خدا چيست و چگونه است و انصاف با مردم چه مفهومى دارد، ابتدا دنباله فرمان حضرت را مى خوانيم، سپس به بيان مفهوم انصاف با خدا و مردم مى پردازيم:
أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ اِلاّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ.
با خداوند به انصاف رفتار كن و نسبت به مردم نيز چه از جانب خداوند و چه از جانب افراد خاص خاندان و خويشاوندان نزديكت و چه از جانب رعايايى كه بدان ها علاقه و گرايش مخصوص دارى، انصاف را رعايت كن. اگر چنين نكنى، ستم خواهى كرد.

مفهوم انصاف با خدا

در زندگى عادى و روزمرّه كسانى هستند كه با وجود برخوردارى از سلامت جسم و روح، و نداشتن هر گونه ناراحتى، به ارزش اين نعمت بزرگ فكر نمى كنند و قدر اين موهبت الهى را نمى دانند. اين كه مى گويند: انسان تا وقتى سالم است، قدر سلامت را نمى داند، از همين جا مايه مى گيرد; چون به راستى وقتى انسان دندان هاى سالمى دارد و غذاى روزانه اش را به راحتى و بدون كم ترين مشكلى مى خورد، اين دندان ها چنان كار خود را طبيعى و ساده انجام مى دهند كه انسان هنگام جويدن لقمه ها اصلاً شايد لحظه اى هم به وجود نعمتى همچون دندان هايى كه در دهان دارد، فكر نكند، يا وقتى پاهاى سالمى دارد و به راحتى از اين سو به آن سو مى رود و فعاليت و جنبوجوش دارد، شايد در طول ساعت ها راه پيمايى حتى يك لحظه هم از ذهنش نگذرد كه داشتن پاى سالم چه نعمت عظيمى است. اما همين كه سلامت يكى از دندان هايش به هم خورد و در عصب آن درد و ناراحتى راه يافت، آن گاه گويى دنيا در نظرش سياه مى شود. ديگر مسأله فقط اين نيست كه نمى تواند به آسودگى غذا بخورد، بلكه شدت درد، او را زمين گير مى كند و در يك گوشه مى نشاند و از انجام هر كارى بازش مى دارد، تا جايى كه بر اثر دندان درد، انسان احساس مى كند گوش هايش هم خوب نمى شنود، چشم هايش هم خوب نمى بيند و اصلاً مغزش هم خوب كار نمى كند. فقط از درد به خود مى پيچد و تازه به ياد مى آورد كه چه نعمت شگفتى به نام دندان در دهانش وجود داشته كه قبلاً متوجه آنها بوده و كمتر به ارزش وجودى شان فكر مى كرده است. يا وقتى پاهايش صدمه مى بيند و ديگر قدرت حركت و راه رفتن را از دست مى دهد و ناچار مى شود از جنبوجوش و فعاليت دست بردارد و در يك گوشه بنشيند، آن وقت تازه مى فهمد كه وجود دو پاى سالم چه نعمت ارزنده اى بوده است!
همين مختصر اشاره را بگيريد و بقيه را پيش خودتان حساب كنيد. هريك از نعمت هايى را كه امروز داريد، در نظر بگيريد و آن گاه روزى را مجسم كنيد كه خداى نكرده اين نعمت به كلى از بين برود، يا حتى مختصر اختلال و لطمه اى پيدا كند. آن وقت حساب كنيد كه در اثر همين امر كوچك، چه مشكلات بزرگ و ويران كننده اى در زندگى شما ـ چه از نظر جسمى و چه از نظر روحى و معنوى ـ پيدا خواهد شد و چطور شما را از ادامه مسير طبيعى زندگى باز خواهد داشت.
اين جاست كه مسأله انصاف كردن با خدا مطرح مى شود. يك قسمت از انصاف كردن با خدا، به جا آوردن شكر نعمت هاى اوست، و براى اين كار نيز راه اصلى همانا اجراى دستورات و مقرّرات خداوندى است. آيا انصاف است كه انسان با وجود اين همه نعمت ها و مواهب بى شمار كه خداوند به او ارزانى داشته است، باز هم ناسپاسى كند و در برابر مقررات خدا، به تمرّد و سرپيچى دست بزند؟ آن هم مقرراتى كه به صورتى بسيار مختصر و ساده وضع شده و تازه در اين مقررات هم سعادت و رستگارى خود همين انسان ها مورد نظر بوده است; وگرنه خداوند چه احتياجى به ما دارد و برايش چه فرقى مى كند كه ما موجودات ضعيف و ناچيز، مقرّرات او را انجام بدهيم يا خير؟
نكته قابل توجّه اين كه گاهى ما انسان ها آن مقدار كه در مقابل ساير افراد انسانى احساس شرم و حيا و حق شناسى و شكرگزارى داريم، در برابر خداوند همان مقدار را هم به جا نمى آوريم; مثلاً اگر كسى احسان مختصرى درباره ما روا دارد و در لحظه كوتاهى از زندگى مان كار كوچكى برايمان انجام دهد، در مقابل او احساس قدردانى و حق شناسى مى كنيم تا جايى كه گاه مى گوييم وظيفه اخلاقى ايجاب مى كند كه اين احسان را تا پايان عمر فراموش نكنيم و هر جا توانستيم، براى جبران و قدردانى آن تلاش كنيم. امّا چطور است كه در مقابل اين همه احسان هايى كه از ناحيه خداوند نسبت به ما ارزانى شده و اين همه مواهب و عنايات و الطاف الهى كه سراسر زندگى مان را از هر طرف پوشانده است، وظيفه اخلاقى احساس نمى كنيم؟
چرا خود را موظف به حق شناسى و شكرگزارى از خدا ـ كه همانا اجراى دستورات او براى خوشبختى و رستگارى خودمان است ـ نمى دانيم؟ آن هم دستوراتى كه از يك سو بسيار ساده بوده و به آسانى انجام پذير است، و از سوى ديگر هيچ نفعى براى خداوند ندارد و انجام و عدم انجامش در پيش گاه كبريايى او يكسان است و تازه نفع آنها تمام و كمال به خود ما بر مى گردد و فقط در راه تكامل و تعامل انسانى خودمان نقش دارد.
از اين بيان نتيجه مى گيريم كه هرگونه كفران نعمت در مقابل عنايات و الطاف الهى و هر نوع مخالفت و نافرمانى از دستورات خداوند، نوعى بى انصافى نسبت به ساحت قدس الهى است.

مفهوم انصاف با مردم

انصاف در رابطه با مردم، يعنى اين كه حقّ هر كسى همان گونه كه هست ادا شود و حقوق هر انسانى به طور كامل و به گونه اى مساوى رعايت گردد. حاكم در مقام حكومت، از دو جهت بايستى با مردم با انصاف رفتار كند; نخست در رابطه با خود (چه در مسائل حكومتى و چه در مسائل شخصى) و ديگرى در رابطه با خويشان، دوستان و كسانى كه به وى نزديك ترند.
در حكومت اسلامى مثلاً به هنگام تقسيم اموال عمومى، انصاف حاكم به اين صورت است كه همه افراد را به طور يكسان نگريسته و اموال و امكانات را به گونه اى مساوى بين مسلمانان تقسيم نمايد. در حالات شخصى نيز اگر حاكم، به طور مثال، همسايه يكى از رعايا بود، حق ندارد به مقتضاى همسايگى چيزى را به او تحميل كند. اگر مى خواهد جنسى را به او بفروشد يا از او خريدارى كند، حقّ تحميل ندارد و نبايد جنس خود را به گران ترين قيمت بدهد و جنس او را با ارزان ترين قيمت بگيرد. در هر دومورد بايدآنچه راكه عدل وحقّ وانصاف حكم مى كند به اجرا درآورد.

وظيفه استاندار در رابطه با نزديكان و بستگان

تا اين جا دو مورد از موارد انصاف با مردم را مطرح كرديم. مورد سوم در رابطه با بستگان و نزديكان حاكم است. حاكم نبايستى اجازه بدهد كه نزديكان وى به اتكاى اين كه از طرف حاكم حمايت مى شوند، نسبت به مردم بى انصافى كنند; زيرا طبعاً هر كسى نسبت به بستگان و نزديكان خود، به خصوص نسبت به اهل خانه و فرزندانش علاقه خاصى دارد كه گاهى ممكن است به طرفدارى از آنها يا جهت گيرى به سود آنها كشيده شود. حاكم نبايستى چنين باشد و اگر چنين وضعى پيش آمد و او شاهد بى انصافى نزديكانش نسبت به ديگران بود، عدل و انصاف اقتضا مى كند كه از پايمال شدن حقوق مردم جلوگيرى نمايد.

ظلم و نتيجه آن

وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ.
هر كس نسبت به بندگان خدا ستم كند، خداوند از طرف بندگانش خصم (دشمن) او مى شود و هر كه خدا با او مخاصمه كند، خدا منطقش را مى كوبد و چنين شخصى همواره در موضع جنگ با خدا خواهد بود تا آن كه بميرد و دستش از ظلم كوتاه شود، يا توبه كند و به فرمان خداوند بازگردد.

ظالم با چه كسى طرف حساب است؟

از اين بيان حضرت [كه مى فرمايد: «مَنْ ظَلَمَ عِبادَ الله كانَ الله خَصْمَهُ»]مى فهميم كه اگر كسى به بندگان خدا [و مظلومان] ظلم كند، طرف مخاصمه او، خداوند خواهد بود; يعنى خداوند، از جانب بندگان مظلوم، شخص ظالم را مورد قهر و خشم قرار مى دهد و رگبار كيفر و انتقامش را از هر طرف بر سر او فرود مى آورد; زيرا مى دانيم كه اگر كسى به فرزند خردسال و ناتوان و بى دفاع شما ظلم كند، با اين كه به شخص شما ظلم نكرده است، طرف مخاصمه اش شما خواهيد بود; چون از نظر عقلا، وقتى فرزندى مظلوم واقع شد، پدر لبه تيز آن ظلم را متوجه خود و حيثيت و غيرتش مى بيند و در مقام مخاصمه و مقابله با ظالم بر مى آيد و در اصل، مقتضاى رابطه پدرى و فرزندى چنين حكمى را مى كند.
مگر نه اين است كه به تعبير «اَلْخَلْقُ عِيالُ الله» (٧)، بندگان خدا جزء خانواده خدا محسوب مى شوند و همه انسان ها تحت تكفّل و حمايت الهى قرار دارند؟ روشن است كه وقتى انسان هايى مورد ستم قرار بگيرند و نتوانند در مقابل ظالم به دفاع و مقابله برخيزند و حقّ خود را بگيرند، خداوند خود با ظالمان و ستمگران مقابله خواهد كرد.
آيا نسبت فرزند به پدر قوى تر است و رشته هاى مستحكم ترى آن دو را به يكديگر پيوند مى دهد، يا نسبت بندگان خدا به خداوند و خالق خود؟

شكست قطعى ظالم

ظالم از آن جا كه با خدا طرف است و تنها بر اساس زور و قلدرى و با چهره اى دروغين با مردم برخورد مى كند، خداوند كه بالاترين قدرت هاست «يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» (٨) با افشاى چهره ظالم براى مردم، ثابت مى كند كه ظلم و ستم ظالم بر اساس قلدرى و ستمگرى است، نه بر اساس منطق و دليل عقلايى. پيداست وقتى كه خداوند نقاب از چهره دروغين و حق به جانبِ ظالم برداشت و مردم چهره حقيقى او را كه همان ظلم و ستمگرى بر اساس هواهاى نفسانى است شناختند، با اتكال به خداوند، با ظالم درگير مى شوند و با او به مقابله بر مى خيزند و در اين درگيرى چون خداوند طرف حساب است و دست الهى همراه و همگام مستضعفين مى باشد، مردم، پيروز مى شوند و ظالم شكست خواهد خورد و مصداق عينى كلام حضرت «أَدْحَضَ حُجَّتَهُ» محقق خواهد شد.

توبه ظالم

اسلام علاوه بر اين كه روى ظلم و كراهت و نادرستى و محكوميت آن بسيار تكيه مى كند و آن را از اعمال زشت و گناهانى مى شمارد كه خداوند با سرعت و شدت در مقابل مقابله با آن بر مى آيد، اما باز هم راه را به طور كلى براى ظالم مسدود نمى داند; زيرا خداوندِ بخشاينده مهربان كه با توبه هر گناه كارى، او را مورد عفو و بخشش قرار مى دهد، در اين جا نيز پيشگاه كبريايى و مقدّسش آمادگى گذشت و بخشايش را براى توبه كنندگان دارد.
اين است كه حضرت مى فرمايد همين شخص ظالم، با اين كه تجسّم جنگ با خداست و خودش مصداق عينى جنگ است، باز هم راهِ بازگشت براى او به كلى بسته نيست; زيرا خدا تا جايى طرف مخاصمه اوست كه همچنان به اعمال ظالمانه اش ادامه مى دهد و در مسير توبه و بازگشت قدم نمى گذارد. پس خدا نيز با او مخاصمه مى كند «حَتّى يَنْزِعَ وَيَتُوبَ»; تا دست از ستمگرى بردارد و از ظلم، توبه كند. در اين حالت [و در صورتى كه صادقانه و از صميم قلب باشد] خداوند نيز از گناهش مى گذرد، توبه و رجوعش را مى پذيرد و از مقابله و مخاصمه با او چشم پوشى مى كند.
البته توبه هم در هر موردى مراتب و مدارج خاص خودش را دارد كه بايد كاملاً رعايت شود. اگر كسى حقّ النّاس را پايمال كرده باشد، براى پذيرش توبه اش كافى نيست كه تصميم بگيرد از آن به بعد، حقّ النّاس را پايمال نكند، بلكه بايد تمام توان خود را به كار ببرد و تا آن جايى كه از عهده اش بر مى آيد، حقّ النّاس را به صاحبش برگرداند و رضايت عبادالله و عيال الله را كه مورد ظلم او واقع شده اند، كسب كند; در چنين صورتى، خداوند هم توبه واقعى و توأم با صداقت و صميميّت آن شخص را مى پذيرد.

تأثير ناله مظلوم

در بينش اسلامى، برخى از گناهان باعث تبديل نعمت و عزّت به ذلّت وبدبختى است وبعضى ديگرمسبّب تعجيل عذاب ونزول بلاهاى آسمانى.
در ديدگاه على (عليه السلام) ظلم و ستم به بندگان خدا، نيرومندترين عاملى است كه از يك طرف، نعمت الهى را به نقمت، و عزت را به ذلت و تباهى تبديل مى كند، و از سوى ديگر، باعث تعجيل عذاب و نزول بلاهاى آسمانى مى باشد. حال ممكن است اين عذاب، يا اخروى باشد، يا دنيوى; و در همين جهان هستى تحقق پيدا كند; و ممكن است ظلم باعث تبديل چندين نعمت متعدد باشد و ممكن است منجر به متلاشى شدن هستى ظالم گردد و همه اينها از ناله مظلوم سرچشمه مى گيرد:
وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَة عَلَى ظُلْم فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ.
هيچ عاملى در دگرگونى نعمت هاى خدا [و تغيير دادن نعمت به ذلت و نكبت] و در تعجيل و شتاب خدا براى پياده كردن قهر و خشم و انتقامش، مؤثرتر و وسيع تر از پافشارى و اصرار و مقاومت [ستمگران] بر ستم نيست (يعنى اصرار ستمگران بر ستم كردن نسبت به مردم، سريع تر از هر عامل ديگرى باعث مى شود كه خداوند نعمت هايش را از انسان پس بگيرد و آن را دگرگون كند و خشم و قهر و كيد خود را نشان دهد); چنان كه خداوند دعاها و خواهش هاى مظلومان را به خوبى مى شنود و خودش همواره در كمين ستم پيشگان است.

رعايت حقّ و عدالت، بهترين معيارهاى تصميم گيرى حاكم

در اسلام تصميم گيرى حاكم بايستى بر اساس ضوابط و معيارهاى اسلامى باشد. بر اين اساس، معيار حاكم در پذيرش و جذب نيروها و هرگونه تصميم گيرى حكومتى، برقرارى حق و عدالت و رعايت رفاه و آسايش و رضايت عامّه مردم خواهد بود:

وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ.
و محبوب ترين كارها نزد تو بايد آن امرى قرار گيرند كه معتدل ترين و ميانه ترين در حق، همگانى ترين و فراگيرترين در عدل و جامع ترين و هماهنگ ترين در راه رضايت مردم باشند; چرا كه بى ترديد، خشم توده مردم، رضايت و خشنودى خواص و برگزيدگان جامعه را بى اثر مى سازد; در حالى كه خشم خواص، با رضايت توده مردم بخشوده و جبران خواهد شد.
منظور از رعايت حقّ و عدالت، ايجاد مدينه فاضله خيالى در عالم ذهن نيست كه خود باعث ركود هر گونه تصميم گيرى عملى است و حاكم را به مطلق گويى و ايده آليسم مى كشاند. به همين دليل است كه حضرت با بيان «اَوْسَطَها فِى الْحَقّ»، حاكم را به واقع بينى و رعايت امكانات موجود در جامعه فرا مى خواند و مى فرمايد در جانب دارى از حق، آنچه را كه حتى الامكان به حق، نزديك تر و عملى تر است مراعات كن و با اين بهانه كه حق را به معناى واقعى كلمه نمى توان پياده كرد، شانه از زير بار مسؤوليت خالى نكن.

اين همه تكيه بر رضايت و خشنودى توده مردم، چرا؟

افراد تحت حكومت به دو دسته تقسيم مى شوند:
* اكثريت
* اقليت
اكثريت جامعه را مردم عادى اجتماع و به اصطلاح، همان توده مردم تشكيل مى دهند كه نوعاً از امكانات رفاهى كمترى برخوردار مى باشند. در مقابل، گروه كوچك ديگرى هستند كه از امكانات مادّى فراوانى برخوردارند و به همين جهت خود را برگزيدگان و خواص جامعه مى پندارند و براى خود، شخصيت و امتيازى بيش از عامه مردم قائل اند!! هيچ حاكمى نمى تواند در مقام زمامدارى، به طور صددرصد رضايت اكثريت و اقليت جامعه را كسب نمايد; زيرا اگر به سود مردم مستضعف جهت گيرى كند، اقليت ناراضى خواهند شد، و اگر در جهت منافع اقليت قدم بردارد، توده مردم ناخشنود خواهند بود. بديهى است كه در مقام مقايسه، تلاش در جهت تقويت پايگاه مردمى و جلب رضايت اكثريت عظيم مردم به سود حكومت و به نفع حاكم خواهد بود و نارضايى عده اى قليل، كارى از پيش نخواهد برد.


۲
ويژگى هاى عامّه و خاصّه ونقش هر يك در حكومت

ويژگى هاى عامّه و خاصّه ونقش هر يك در حكومت

گفتيم كه اگر فريب و نيرنگ در كار نباشد، هيچ نظام حاكمى نمى تواند رضايت تمام مردم را ـ اعم از عامّه و خاصّه ـ جلب كند، و طبعاً جلب رضايت هر يك به عدم رضايت ديگرى منجر مى شود.
اكنون ببينيم ويژگى ها و مشخصات هريك از اين دو گروه، از ديدگاه على (عليه السلام) چيست و هريك در نظام حكومتى چه نقشى و جايگاهى دارد:
وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِي مَئُونَةً فِي الرَّخَاءِ وَأَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي الْبَلاءِ وَ أَكْرَهَ لِـلاِْنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالاِْلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ الاِْعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ.
احدى از رعايا در حالت صلح و شرايط عادى، از لحاظ هزينه زندگى، بارشان بر والى [و حكومت] سنگين تر و در شرايط سختى و بروز مشكلات، كمكشان كمتر و از اجراى عدل و انصاف، ناراحت تر و در خواست هاى خود، پافشارتر و مصرّتر و در مقابل عطا و بخشش، كم سپاس تر و ناشكورتر و با ديدن ممانعتها و دريغ ها [از سوى حكومت] ، ديرعذرپذيرتر و به هنگام بروز حوادث و مشكلات، كم استقامت تر و ناپديدارتر [از گروه خواص نيست] .

ويژگى هاى عموم جامعه و مستضعفين آن

از عبارت فوق ويژگى هاى عامه و مستضعفين جامعه مشخص مى گردد:
١. بار سبك تر، كمك بيشتر
نخستين ويژگى مردمان عادى و مستضعفان جامعه اين است كه هميشه به مقدار متوسط و معتدلى از خوراك و پوشاك و ساير احتياجات زندگى اكتفا مىورزند و با قناعت و مصرف كم، زندگى خود را اداره مى كنند و از اين جهت، هيچ گاه بار سنگينى بر دوش حكومت و والى نخواهند گذاشت. در حالى كه مترفين جامعه، با ريختوپاش هايى كه دارند، هر
روزه بار سنگينى از گرانى و كمبود و... بر حاكم تحميل خواهند كرد و در مقابل اين همه تحميل و فشار كه از جهت تأمين اسراف كارى هايشان بر حكومت و والى خواهند داشت، هنگام بلا و بروز جنگ [و هرگونه پيش آمدهاى ناگوار]بيش از مردمان مستضعف و قبل از آنان از معركه و درگيرى كنار خواهند كشيد; در صورتى كه مستضعفان با بروز جنگ و درگيرى، هر آن صبورتر، مقاوم تر و قانع تر شده و تا آن جا كه بتوانند از كمك و مساعدت نيز دريغ نخواهند كرد.
٢. پذيرش عدل و انصاف
وجود عدل بين مردم يكى از ارزش هاى متعالى انسانى ـ اسلامى است كه هر حاكم اسلامى به حكم قرآن كه مى فرمايد: «أُمِرْتُ لاَِعْدِلَ بَيْنَكُمْ» (٩)موظف به اجراى دقيق عدل و رعايت انصاف بين اقشار جامعه است.
مستضعفان و محرومان به حكم فطرت اصيل و اسلامى شان از اجراى عدالت خوشحال تر و پذيراترند. در مقابل، مترفين و مشت پُركن هاى جامعه از اجراى عدالت ناراضى تر و دل گيرترند; چون مى دانند كه با اجراى عدالت و پياده شدن مساوات و برابرى در ميان افراد جامعه، جايى براى اسراف كارى و تحصيل مال از هر طريق ممكن [كه مترفين خواستار آن هستند] باقى نخواهد ماند.
٣. سپاس و تشكر در مقابل نعمت ها
انسان به حكم فطرت، خود را موظف مى داند در مقابل كسى كه به او احسان كرده و يا نعمتى به او ارزانى داشته است، شاكر و سپاس گزار باشد.
محرومان به حكم فطرت اصيل و انسانى شان زبانى شاكر دارند و در مقابل احسان حاكم، سپاس گزارند و هيچ گاه خوبى و انعام حاكم را فراموش نمى كنند; در حالى كه مترفين و خواصّ جامعه در مقابل انتظارات پوچى كه دارند، انعام و احسان حاكم را ناديده مى گيرند [و بلكه آن را نوعى انجام وظيفه قلمداد مى كنند] و سپاس و تشكر را لايق شأن خودشان نمى دانند!
٤. پذيرش عذر و عدم اصرار
تأمين معاش، و تهيه وسايل و مايحتاج مردم تحت حكومت، وظيفه حاكم و دولت اسلامى است. طبيعى است كه انجام اين وظيفه در هر شرايطى به گونه اى تغيير خواهد كرد; گاه به خاطر امكانات بيشتر و شرايط آسان تر، دولت بيشتر و سريع تر و بهتر مى تواند وظيفه اش را انجام دهد و مردم را راضى نگه دارد، و زمانى ديگر به دليل شرايط و بحران هاى [خاصّى كه بعضاً دولت نيز نمى توانسته آن را پيش بينى كند] ، حكومت نمى تواند آن چنان كه شايسته است وظيفه اش را انجام دهد. در اين گونه موارد، دولتى كه از مردم است و خود را پيكرى از مردم مى داند، با در جريان گذاشتن مردم، از آنان عذرخواهى مى كند.
در اين گونه مواقع، محرومان عذرپذيرند و نسبت به خواست هاى خود اصرار و الحاح بيشترى ندارند; در حالى كه مترفين اين گونه عذرها را نخواهند پذيرفت و هم چنان نسبت به خواست هاى خود اصرار بيشترى مىورزند.
٥. صبر و استقامت در مقابل مصائب
هر ملتى در حيات اجتماعى اش، زمانى با رفاه و آسايش و سلامت و امنيت زندگى مى كند و دورانى ديگر در گرفتارى و شدايد به سر مى برد. هيچ ملت و هيچ حاكمى نمى تواند مدعى شود كه هرگز گرفتار شدايد و مصائب نخواهد شد و هميشه و به طور دائم با رفاه، سلامت و امنيت زندگى خواهد كرد.
از آن جا كه محرومان جامعه، هميشه با محروميت و تنگدستى و گرفتارى و... به سر برده اند، هنگام شدايد صبورتر و مقاوم ترند; در حالى كه مترفين و قشر خاصى از جامعه كه هميشه با رفاه و آسايش و اسراف زندگى كرده اند، صبر و تحملى از خود نشان نخواهند داد. اينها (و ديگر انگيزه هايى كه بعداً خواهيم گفت) ويژگى هايى هستند كه حاكم را به سوى مستضعفان مى كشاند و او را وادار مى سازد تا به سود محرومان و در جهت رضايت و آسايش آنان قدم بردارد.
وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلاَْعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الاُْمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ.
تكيه گاه دين، اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره براى دشمنان، تنها توده مردم هستند [نه مترفين و زراندوزان جامعه] ، پس، گوشت به سوى توده مردم و گرايشت به جانب آنان باشد.

تداوم حكومت با طرد سخن چينان

در فرهنگ اسلام، رذيله سخن چينى از بدترين رذيله ها و چهره سعايت گر از زشت ترين چهره هاست.
ما مى دانيم كه هيچ انسانى جز معصومين (عليهم السلام) خالى از عيب و مصون از خطا و لغزش نيست و از هر انسانى كم و بيش مى توان نقاط ضعفى به دست آورد و مستمسك آلودگى اش قرار داد. در چنين موقعيتى، انسانى كه آلوده خصلت سخن چينى است به خوبى مى تواند، هم روابط فردى افراد را به هم بريزد و هم روابط مردم با حكومت را تيره سازد. ناگفته پيداست سخن چينِ دروغ پردازى كه از دروغ سازى و دروغ گويى ابايى ندارد، هرگاه از شخصى كه دوست ديگرى است نقطه ضعف كوچكى مشاهده كند، بدون تأخير و با بوق و كرنا، ضعف وى را با دوستش مطرح كرده و باعث جدايى دوستان و موجب كينه توزى و دشمنى دوستان ديرينه خواهد شد. حال اگر چنين شخصى با چنين صفت رذيله اى، وارد دستگاه حاكمه شود و با كارگزاران حكومت، رفتوآمد داشته باشد، به سادگى مى تواند با دست آويز قرار دادن نقاط ضعف ديگران، حاكم را از مردم جدا و مردم را از حاكم متنفر كرده و در نتيجه، حاكم را به خاطر نداشتن نيروهاى كارآمد، درمانده و مستأصل نمايد. اين است كه على (عليه السلام) براى ايجاد جوّ اعتماد و امنيت، مالك را به طرد سعايت گران و سخن چينان سفارش مى كند:
وَ لْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَكَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلا تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ وَ اللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْكَ فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ.
أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْد وَ اقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْر وَ تَغَابَ عَنْ كُلِّ مَا لا يَضِحُ لَكَ وَ لا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاع فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ.
و بايد دورترين رعيت نزد تو كسى باشد كه بيشتر از ديگران در پى عيب جويى مردم است; زيرا به طور مسلّم، در تمام مردم [جز معصومين (عليهم السلام) ] عيب هايى است و زمامدار در خطاپوشى سزاوارتر از ديگران است. پس نسبت به عيب هايى كه بر تو پوشيده است، كنجكاوى مكن. وظيفه تو فقط تطهير چيزهايى است كه آشكار مى گردند: خدا بر آنچه از تو پنهان است حكم خواهد كرد [و در روز جزا نسبت به گناهان پوشيده مردم رسيدگى خواهد شد] . پس تا آن جا كه مى توانى عيب هاى مردم را بپوشان; خدا نيز خطاهاى تو را كه نمى خواهى ديگران بدانند، مى پوشانند.
از دل هاى مردم، گره هر كينه اى را بگشاى و از درون خودت، عامل هر تنهايى را قطع كن و از آنچه بر تو روشن نيست، تغافل كن. در تصديق گفته هر سخن چينى شتاب مكن كه سخن چين، خائن است; اگرچه در لباس نصيحت گر و خيرخواه درآيد.

رازدارى و خطاپوشى

رازدارى و سرپوش گذارى بر اسرار مردم و عيوب انسان ها يكى از وظايف حاكم و از اصول حياتى و انسان ساز اسلام است.
على (عليه السلام) براى بيان اين اصل اسلامى، در جملات فوق كه مى فرمايد: «أَلْوالى أحَقُّ مَنْ سَتَرَها...»، مالك را به رازدارى و سرپوش گذاشتن بر خطاها و عيوب مردمانِ تحت حكومت فرمان مى دهد و از تحقيق و تجسس از اسرار پنهانى مردم بر حذر مى دارد و مى فرمايد: هم چنان كه خود نمى خواهى و حاضر نيستى كه اسرارت را كسى بداند، تو نيز حاضر به افشاى اسرار پنهانى مردم نباش.
در همين زمينه، از قول امام صادق (عليه السلام) به نقل از رسول خد (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:
لا تَطْلُبُوا عَثَراتِ الْمُؤْمِنِينَ فَانَّ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَراتِ أَخِيهِ تَتَبَّعَ اللهُ عَثَراتِهِ وَمَنْ تَتَبَّعَ اللهُ عَثَراتِهِ يَفْضَحَهُ وَلَوْ فِى جَوْفِ بَيْتِهِ. (١٠)
لغزش هاى مؤمنان را جستوجو نكنيد; زيرا هر كس كه لغزش هاى برادرش را جستوجو كند، خداوند لغزش هايش را دنبال مى كند، و هر كس را كه خداوند لغزش هايش را دنبال كند، رسوايش مى سازد، گرچه در درون خانه اش باشد.

مبارزه با مظاهر فساد و فحشا

رواج فساد و فحشا در جوامع مختلف از بارزترين ترفندهاى امپرياليسم و استعمار است. همان طور كه ماترياليسم و كمونيسم مى كوشد تا دين و مذهب را از ميان مردم ريشه كن كند و الحاد و بى خدايى را گسترش دهد و در نهايت، همه ارزش ها را بى ارزش و بى مقدار نمايد. امپرياليسم و استعمار نيز مى خواهد با از بين بردن عفت و پاكدامنى و اشاعه فحشا و فساد، ملت هاى مستضعف را از روح پاكى و معنويت جدا سازد و شخصيت و اصالت انسانى آنها را آلوده كند. آن گاه ايشان را چنان به ازخودبيگانگى بكشاند كه ديگر هيچ تكيه گاهى نداشته باشند و ناچار خود را به طوفان هاى مهيب و سيلاب هاى زهرآگين فساد و فحشا بسپارند تا سرانجام در عمق منجلابى كه دست هاى آلوده استعمار آماده كرده است، فرو روند.
امپرياليسم و استعمار براى دوام و بقاى خود، به ترفندهاى گوناگونى متوسّل مى شود، اما همواره رواج فحشا و فساد را به عنوان مخرب ترين و مطمئن ترين ترفند خود به كار مى برد; زيرا در طول دو ـ سه قرن اخير به تجربه دريافته است كه محكم ترين دژ نفوذناپذير هر ملتى در مقابل بيگانگان، عفت و پاكدامنى اوست. لذا هرگاه عفت نابود شود و فساد و فحشا جاى آن را بگيرد، اصالت انسانى از هم مى پاشد و هوى و هوس و شهوت بر خوى و خصلت آدمى چيره مى شود، تا جايى كه اركان دين و اعتقادات مذهبى نيز متزلزل شده و آن گاه يك باره آن دژ مستحكم فرو مى ريزد و راه نفوذ استعمار هموار مى گردد.
اسلام براى جلوگيرى از اين گونه مفاسد، شديداً با مظاهر فساد و آلودگى مبارزه مى كند و كسانى را كه به طور آشكار و در ملأ عام به فساد و آلودگى دست بزنند و يا در مكانى هرچند خلوت درصدد توسعه فساد و فحشا باشند، با شديدترين مجازات كيفر مى دهد. اين است كه مى بينيم على (عليه السلام) در جمله «فَإنَّما عَلَيْكَ تَطْهيرُ ما ظَهَرَ لَكَ»، مالك را به مبارزه با مظاهر فساد و آلودگى و جلوگيرى از فحشا و منكرات ظاهرى فرا مى خواند و در نتيجه، از سقوط و انحطاط جامعه اسلامى جلوگيرى به عمل مى آورد.

گره گشايى و توجه به رفع گرفتارى هاى مردم

وظيفه ديگرى كه از جملات على (عليه السلام) آن جا كه مى فرمايد: «أطْلِقْ عَنِ النّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْد» براى فرماندار [و مسؤولان كادر بالاى حكومت]مشخص مى شود، وظيفه گره گشايى و برآوردن حوائج مادّى و معنوى مردم تحت حكومت است.
پر واضح است كه مردم به مقتضاى طبع بشرى و به مقتضاى آمال و آرزوهايى كه دارند، هرگاه به آنچه كه مى خواهند، نائل نشوند (و اغلب هم نائل نمى شوند و نخواهند شد)، مجريان حكومت را مسؤول محروميّت ها و سرخوردگى هاى خود قلمداد مى كنند. آنان چنين مى پندارند كه حكومت با امكاناتى كه دارد، مى تواند تمام آرزوها و خواست هاى آنان را جامه عمل بپوشاند و طبيعى است كه چنانچه حكومت نتوانست خواست هاى آنان را برآورده سازد، نسبت به مجريان امر، در دل، كينه و عداوت مى پرورانند و اين موجب سستىِ اساس و پايه هاى حكومت مى شود.
پس در نتيجه، از آن جا كه حاكم نمى تواند تمام خواسته هاى مردم تحت حكومت خود را برآورده سازد، مى بايست در چنين مواردى با گشاده رويى و رعايت ادب و با پيروى از اخلاق اسلامى، مردم را با كمبودها آشنا سازد و از خود آنان چاره جويى نمايد و در يك كلام، از هر طريق ممكن، رضايت مردم را جلب كند.

رايزنى در اسلام

در فرهنگ اسلام مشاوره و مشورت براى جلوگيرى از استبداد و خودمحورى و نيز دست يازيدن به افكار و انديشه هاى ديگران و در نهايت، كسب انديشه هاى بهتر و بالاتر و به كارگيرى عملى آنهاست. بر همين اساس، هر اندازه مسأله مورد مشورت داراى اهميّت و ويژگى خاصى باشد، مشاوره در پيرامون آن، حسّاس تر و ظريف تر خواهد بود.
مشورت خواهى و به كارگيرى عملى (استشاره) از دو جهت ضرورى به نظر مى رسد:
١. گستردگى و انشعاب روزافزون مسائل سياسى، فرهنگى، اخلاقى، هنرى، اقتصادى، صنعتى و... در ابعاد مختلف زندگى، فهم و درك اصولى مسائل را مشكل و مشكل تر مى سازد; به طورى كه در بسيارى موارد راهى جز مشاوره و استشاره با متخصّصان باقى نخواهد ماند.
٢. هريك از افراد انسانى، هر قدر از جسمى نيرومند و انديشه اى قوى تر و هوشى سرشار برخوردار باشد، بالاخره يك انسان است و بيش از يك انديشه ندارد، در حالى كه اگر با ديگران مشورت نمايد و از انديشه هاى آنان نيز بهره مند شود، در جمع بندى و نتيجه گيرى از مسائل، راهى اصولى تر و نتيجه اى مطلوب تر به دست خواهد آورد.
اكنون كه با ضرورت و لزوم رعايت اصل اسلامى مشاوره آشنا شديم، ببينيم چه كسانى بايستى مورد مشاوره قرار بگيرند و آيا با هر شخصى مى توان مشاوره و استشاره كرد؟

معيارهاى اخلاقى مشاوران

امروزه در سطح جهان، در هر امرى براى بهره مندى از تجربيات ديگران به مشاوره با آنان مى پردازند; ولى آنچه فراموش شده و مطمح نظر قرار نگرفته است، معيارهاى اخلاقى مشاوران مى باشد.
به عبارت روشن تر، در حكومت هاى غير اسلامى، بهترين مشاوران را باتجربه ترين و كارآمدترين مديران مى شناسند و هيچ گونه شرط ديگرى را قائل نيستند; در حالى كه مكتب اسلام، علاوه بر عقل و درايت و تجربه، معيارهاى اخلاقى را نيز، ملاك استشاره شناخته است.
براى اين كه بتوانيم ابعاد گوناگون شرايط استشاره را بشناسيم، بهتر است شرايط سلبى و اثباتى مشاوران را از ديدگاه اسلام مطرح و بررسى كنيم:
شرايط اثباتى و سلبى
شرايطى را كه بايستى مشاوران دارا باشند، به طور اجمال به شرح ذيل است: ١. اسلام ٢. عقل ٣. حلم ٤. نصح ٥. تقوا ٦. تجربه
با توجه به اين شرايط مى فهميم كه اسلام مشورت مسلمان، عاقل، نرم خو، ناصح، باتقوا و باتجربه را مى پذيرد و از افراد غيرمسلمان، فاسق، نادان، بخيل، طمع كار، تندخو، بى تقوا، منافق، سست خرد، ترسو، لجوج و بى تجربه استشاره نمى كند.
وَ لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ وَ لا جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الاُْمُورِ وَ لا حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ.
بخيل را در مشورت خود راه مده! چون تو را از احسان بازدارد و از فقر مى ترساندف و نيز با فرد بُزدل و ترسو مشورت مكن! چون در كارها روحيه ات را تضعيف مى نمايد. هم چنين با حريص به مشورت مپرداز كه طمع را با ستمگرى در نظرت زينت مى دهد. زيرا بخل، ترس و طمع نهادهايى گوناگون هستند كه سرچشمه همه آنها سوءظنّ به خداى بزرگ است.

ضرورت طرد عناصر فاسد از هيأت دولت

وزرا، بالاترين مقام تنظيم كننده برنامه هاى دولت اند. آنان مى توانند جامعه را هم به سوى صلاح و رستگارى رهنمون سازند و هم در جهت فساد و تبه كارى سوق دهند. از اين رو صلاح، اعتدال و عظمت حكومت با درست كارى و صلاح آنان ارتباط مستقيم دارد. طبيعى است كسانى كه در گذشته وزارت ستمگران و طاغوت را به عهده داشته اند، لياقت مقام وزارت و صدرنشينى را نخواهند داشت; چرا كه آنان با فرهنگ نظام فاسد خو گرفته اند و از ستمگرى چشم نمى پوشند و سنخيّتى با حكومت عدل ندارند. از طرف ديگر، ملتى كه از ستم آنان آگاه بوده و زهر تلخ ظلمشان را چشيده است، وقتى دوباره آنان را بر اريكه قدرت ببينند، چگونه قضاوت خواهند كرد، جز اين كه بگويند: حكومت همان است و اينان نيز در جهت منافع طبقه خاصى عمل مى كنند!
روشن است كه با اين برداشت، بار ديگر توده مردم، احساس ظلم و ستم خواهند كرد و اعتمادشان نسبت به دولت سلب خواهد شد; در نتيجه، بين دستگاه حكومت و مردم شكافى عميق پديد مى آيد و چه بسا كه دولت را به سرنوشت شوم و ناخوشايندى دچار سازد.
إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ مَنْ كَانَ لِلاَْشْرَارِ قَبْلَكَ وَزِيراً وَ مَنْ شَرِكَهُمْ فِي اْلآثَامِ فَلا يَكُونَنَّ لَكَ بِطَانَةً فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الاَْثَمَةِ وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَةِ وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ مِمَّنْ لَمْ يُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ وَ لا آثِماً عَلَى إِثْمِهِ.
بدترين وزيران تو كسانى هستند كه قبل از تو، براى اشرار وزير بوده اند و در گناهشان شريك و يار، پس نبايد كه اينان (وزراى رژيم طاغوت) رازداران تو باشند; زيرا اينان همكاران گناه كاران و برادران ستمكاران اند. در حالى كه تو بهترين جانشين را در اختيار دارى و كسانى كه از نظر فكر و نفوذ اجتماعى كمتر از آنها نيستند و در مقابل، بار گناهان آنها را بر دوش ندارند و از كسانى هستند كه با ستمگران در ستم شان همكارى نداشته و در گناه، شريك آنان نبوده اند.
ببينيد چگونه على (عليه السلام) با ژرف نگرى داهيانه اى، طرد و نفى همكاران رژيم سابق را به فرماندار خود، مالك توصيه مى كند و از اين كه ممكن است با اين پاك سازى با كمبود نيروهاى متخصص روبه رو شود، او را به وجود نيروهاى اصيل و انقلاب و كارآمد در جامعه رهنمون مى شود و گوشزد مى كند كه با اين تفكر و خيال بافى، از پاك سازى و سالم سازى جامعه اسلامى نهراسد; زيرا با طرد نيروهاى فاسد، نيروهاى سالم به سهولت جايگزين آنان خواهند شد.

جذب نيروهاى حزب الله در هيأت دولت و علل برترى آنها

گفتيم كه على (عليه السلام) مالك را مطمئن مى سازد كه با طرد نيروهاى فاسد رژيم سابق، كارها مختل نشده و فضاى ادارى كشور از همكاران صالح متخصّص و مؤمن خالى نخواهد شد و نيروهاى متخصّص و متعهّد به سهولت و آسانى جايگزين عناصر فاسد خواهند شد. مولا در دنباله كلام، امتياز و برترى نيروهاى حزب الله را در مقايسه با نيروهاى طاغوتى چنين بيان مى فرمايد:
أُولَئِكَ أَخَفُّ عَلَيْكَ مَئُونَةًوَأَحْسَنُ لَكَ مَعُونَةً وَأَحْنَى عَلَيْكَ عَطْفاً وَأَقَلُّ لِغَيْرِكَ إِلْفاً فَاتَّخِذْ أُولَئِكَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِكَ وَ حَفَلاتِكَ.
هزينه اينان (نيروهاى حزب الله) بر تو سبك تر، همكارى شان با تو بهتر، محبّتشان نسبت به تو بيشتر و اُنس و اُلفتشان با بيگانگان كمتر است. بنابراين، آنها (حزب الله) را از نزديكان و رازداران خويش قرار ده.

انتخاب برگزيده ها

گفته شد كه طرد نيروهاى رژيم سابق و جذب عناصر حزب الله از وظايف حاكم اسلامى است. مى دانيم كه عناصر حزب الله، هرچند از نيروهاى رژيم فاسد برتر و بهترند; ولى همه يكسان و از تعهد و تعبد كافى و به طور يكسان برخوردار نيستند. اين است كه در ديدگاه على (عليه السلام) نيروهاى حزب الله نيز بايستى با ضوابط و معيارهاى مشخصى ـ كه در جملات حضرتش خواهيم خواند ـ تصفيه و هريك به اندازه ظرفيت و تعهد و تعبدشان جذب و دفع شوند تا زمينه رشد نابجاى نالايقان و منزوى شدن لايق ها فراهم نگردد:
ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَكَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَكَ وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكُونُ مِنْكَ مِمَّا كَرِهَ اللَّهُ لاَِوْلِيَائِهِ وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ هَوَاكَ حَيْثُ وَقَعَ.
وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاّ يُطْرُوكَ وَ ل يَبْجَحُوكَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ كَثْرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ.
پس [از ميان نيروهاى حزب الله] افرادى را كه در گفتن حق از همه صريح تر و در مساعدت و همراهى نسبت به آنچه خداوند براى اولائش دوست نمى دارد، كمتر به تو كمك مى كنند، مقدّم دار; خواه موافق ميل تو باشند، يا نه.
خود را به اهل وَرَع و صدق و راستى بچسبان و آنان را طورى تربيت كن كه ستايش بى حدّ از تو نكنند و تو را نسبت به اعمال نادرستى كه انجام نداده اى، تمجيد ننمايند; زيرا ستايش بيش از حد، خودپسندى مى آورد و [انسان را] به غرور نزديك مى سازد.
به راستى اگر اين سخنان مولا به كار گرفته شود، آيا در جذب و دفع نيروها، روابط بر ضوابط حاكم خواهد شد و آيا پديده هاى زشت تملّق و تظاهر و خوش خدمتى هاى رياكارانه، زمينه رشد پيدا مى كنند؟ و آيا منافقان، دروغ گويان، چاپلوسان، رياكاران و بله قربان گويان به كارهاى كليدى دست مى يابند و نيروهاى متعهِّد پاك منزوى مى شوند؟ قطعاً نه.
در اين حكومت، چون محور قضاوت ها و ارزيابى ها رضايت الله است، نه خشنودى حاكم و والى، كارمندى مورد اعتماد واقع مى شود كه با صراحت كامل، سخن حقّ را بگويد، هرچند تلخ و ناگوار باشد. كارمندى پيشرفت مى كند كه از صداقت و پاكى بيشترى برخوردار باشد، نه آن كه متملّق، چاپلوس، رياكار، متظاهر و بله قربان گوست; زيرا وظيفه حاكم، جستجوى پاكان و نزديك شدن به راستگويان و صراحت پيشگان است.

ضرورت تشويق و تنبيه و معيارهاى آن دو

آيين اسلام بر اساس عدل پايه گذارى شده است. عدل، يعنى اين كه هر چيزى در جاى خود قرار بگيرد; «اَلْعَدْلُ وَضْعُ الشَّىْءِ فِي مَحَلِّهِ». بر اين اساس، مديريت صحيح و منطبق با اسلام، مديريتى خواهد بود كه در آن، اولاً كارمند خادم و خائن هر دو به يك چشم ديده نشوند; بلكه خائن تنبيه و خادم تشويق گردد. ثانياً، معيار تشويق افراد، تنها كار آنها و نتايج حاصله از آن باشد.
اگر در مديريّت يك نظام، تشويق نباشد و افراد خادم همانند افراد خائن، در كنار يكديگر و به طور مساوى از حقوق و مزايا و ساير تسهيلات بهره مند شوند، پس از مدت زمانى، در افراد اين احساس به وجود مى آيد كه كارهاى خوب، بى پاداش مانده و كوشش هاى ارجمند بر باد مى رود، و با اين احساس، انگيزه كار بهتر و به كارگيرى استعدادهاى نهفته فلج شده و نظام به سستى و نابودى مى گرايد. به طريق اولى، اگر تشويق ها غيرعادلانه و بر اساس حبّ و بغض صورت گرفته باشد، كارمندان [و افراد زيردست] ، بى تفاوت و نسبت به مدير بى اعتماد خواهند بود و هرگونه صداقت و صميميت را از دست خواهند داد:
وَ لا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَة سَوَاء فَإِنَّ فِي ذَلِكَ تَزْهِيداً لاَِهْلِ الاِْحْسَانِ فِي الاِْحْسَانِ وَ تَدْرِيباً لاَِهْلِ الاِْسَاءَةِ عَلَى الاِْسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ كُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ.
نبايستى نيكوكار و بدكار در پيشگاه تو برابر و يكسان باشند; زيرا اين نگرش، نيرومندترين عامل در بى تفاوتى نيكوكاران نسبت به نيكوكارى و تشويق بدكاران نسبت به بدكارى است; و هركدام را مطابق كارش پاداش ده!

اعتماد به مردم

اساس حكومت هاى فاسد را بدبينى، بى اعتمادى و سوءظن نسبت به مردم تحت حكومت تشكيل مى دهد. حاكم، خود را تافته جدابافته از مردم مى شناسد و مردم را در جهت ضديت و دشمنى با دولتش مى داند و با همين ديد، هميشه به خاطر اضطراب و نگرانى هايى كه از مردم دارد، در پى كسب اطلاعات [توسط سازمان هاى مختلف] از مخالفان و سركوبى آنان و در جستوجوى بهانه اى است كه بتواند عقده ها و كمبودهاى خود را بر سر عده اى مظلوم خالى نموده و چند روزى بيشتر حكومتش را در سايه ارعاب و وحشت و... بر مردم تحميل نمايد.
در مقابل، حكومت اسلامى بر اساس اعتماد و حسن ظنّ به مردم پى ريزى شده است. حاكم در حكومت اسلامى، مردم را در جهت دوستى، هميارى و همكارى با خود مى شناسد و دولت خود را از مردم و مردم را از خود مى داند. او حركت هاى مردمى را در جهت استقرار حاكميت هر چه بيشتر دولت قلمداد مى كند و در اين زمينه، نيازى به تحقيق و تجسّس نمى بيند و هميشه در پىِ كسب رضايت مردم تحت حكومت است:

وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاع بِرَعِيَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيْهِمْ وَ تَخْفِيفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَيْهِمْ وَ تَرْكِ اسْتِكْرَاهِهِ إِيَّاهُمْ عَلَى مَا لَيْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ فَلْيَكُنْ مِنْكَ فِي ذَلِكَ أَمْرٌ يَجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِيَّتِكَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ يَقْطَعُ عَنْكَ نَصَباً طَوِيلاً.
وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلاؤُكَ عِنْدَهُ.
بدان كه هيچ عاملى براى جلب والى به وفادارى رعيت، بهتر از احسان به آنها و تخفيف هزينه هاى آنان و عدم اجبارشان به كارى كه وظيفه ندارند، نيست. پس لازم است از جانب تو برنامه اى باشد كه به سبب آن، به رعيتت خوشبين شوى; زيرا اين خوشبينى، رنج فراوانى را از دوش تو بر مى دارد.
سزاوارترين فردى كه شايستگى خوشبينى ات را دارد، كسى است كه سياستت را نيكو بداند و سزاوارترين فرد به بدبينى، كسى است كه سياستت را بد بشناسد.
براى اين كه اعتماد به مردم و حسن ظنّ به آنان، ذهنى و بى پايه نباشد، على (عليه السلام) ضمن اين كه مالك را به حسن ظنّ و اطمينان به مردم دعوت مى كند، راه هايى را نيز جهت تثبيت اين ادعا و نشان دادن اعتماد به مردم ارائه مى دهد:
١. احسان
٢. تخفيف هزينه ها
٣. جلوگيرى از كارهاى تحميلى
در فصل هاى آتى، در هريك از موارد سه گانه سخن خواهيم گفت. لذا از بازگويى آنچه خواهد آمد خوددارى مى كنيم.

سنّت هاى مشروع و نامشروع

در اسلام، سنّت ها و روش هاى مرسوم در ميان مردم به دو دسته تقسيم مى شوند:
سنّت هاى مشروع
سنّت هاى نامشروع
سنّت هايى كه برخلاف اصول و ضوابط و معيارهاى اسلامى باشند، سنّت هاى نامشروع ناميده مى شوند و وظيفه حاكم در برابر سنّت هاى نامشروع، سنّت شكنى و مبارزه با آن هاست. در ابتداى رسالت رسول خد (صلى الله عليه وآله) ، بت پرستى نوعى سنّت رايج و مشروع جلوه گر شده بود و چون مخالف صريح اصول اسلام بود و براى بسط توحيد و گسترش انديشه توحيدى آمده بود، لذا آن حضرت با شعار قرآنى، «قُولُوا لا إلهَ إِلاَّ الله تُفْلِحُوا»، بت شكنى را آغاز نموده و در راه مخالفت با بت پرستى تا پاى شهادت پيش رفت.
در مقابل، سنّت هايى را كه با اصول اسلامى مخالفت نداشته باشند سنّت هاى مشروع مى گويند و وظيفه حكومت اسلامى در مقابل اين گونه سنت ها، سنّت شكنى نيست، بلكه وظيفه اش حفظ و نگه دارى اين سنّت ها و جهت دادن به آداب و رسوم مثبت و سودمند در جامعه است.
وَ لا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الاُْمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الاُْلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّةُ وَ لا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيْء مِنْ مَاضِي تِلْكَ السُّنَنِ فَيَكُونَ الاَْجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ الْوِزْرُ عَلَيْكَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا.
هيچ سنّت شايسته اى را كه بزرگان اين امت بدان عمل كرده اند و به سبب آن، الفت و همبستگى [بين مردم] پيدا شده است و كارهاى ملت به وسيله آن اصلاح مى گردد، نقض مكن! روش جديدى را ايجاد مكن كه به سنّت هاى گذشته آسيب مى رساند. [اگر اين نوع سنّت شكنى را عملى سازى] براى بنيانگذار اين سنّت ها پاداش و به خاطر سنّت شكنى براى تو گناه خواهد بود.

آفت دولت مردان و راه پيشگيرى آن

از آن جا كه دولت مردان با مسائل اجرايى سر و كار دارند و بيشتر اوقاتشان در جهت رتق و فتق امور مملكتى به كار گرفته مى شود، دچار عمل زدگى خواهند شد و از انديشه درست مسائل و از فهم صحيح رخدادها باز خواهند ماند و در نهايت، گرفتار سردرگمى و بيگانگى از مسائل مملكتى و... خواهند شد.
اين حالت كه بزرگترين آفت دولتمردان است، زمانى بيشتر جلوه گر مى شود و به صورت يك تهديد جدى تر در مى آيد كه دولتمردان در كنار كارهاى اجرايى شان به شهرت و اعتبار اجتماعى نيز دست يابند. در اين زمان، علاوه بر اين كه فريب وضع موجود را خواهند خورد، دلبستگى شديدى به اعتبار اجتماعى خواهند داشت و با اين حالت ها، هم از فهم صحيح مسائل اجتماعى رخدادهاى مملكتى باز مى مانند و هم نسبت به مسائل عبادى و فردى بى اعتنا خواهند شد.
راه پيشگيرى اين آفت، همنشينى با علما و بهره گيرى از تجربه تجربه اندوزان است:

وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلادِكَ وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَكَ.
با دانشمندان [مذهبى] زياد به گفتوگو بنشين و با حكما و متخصصان نيز بسيار به بحث بپرداز! كه مايه سامان كشورت و آنچه موجب قوام كار مردم پيش از تو بوده است مى گردد.

مكتبى بودن يا تخصص داشتن؟

تعمق در كلام مولا، صاحب نظران را با مسأله ديگرى نيز آشنا مى سازد. امروزه در جامعه اسلامى مان عده اى از تخصص دم مى زنند و متخصص بودن را ملاك گزينش مى دانند، و برخى ديگر براى مكتبى بودن اصالت قائل اند.
على (عليه السلام) با بيان جمله «أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ» مالك را به همنشينى با علماى اسلام و انديشمندان مكتبى دعوت مى كند و با ذكر جمله «مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ»، زمامدار خود را به استفاده از متخصصان و افراد با تجربه فرا مى خواند و با اين بيان، «مكتب توأم با تخصص» را ملاك انتخاب و گزينش افراد در گماردن به كارهاى حساس مملكتى معرفى مى كند.


۳
سرنوشت مشترك افراد جامعه و پيوستگى طبقات اجتماع

سرنوشت مشترك افراد جامعه و پيوستگى طبقات اجتماع

از ديدگاه نهج البلاغه، اصناف مختلف جامعه، از يك پيكر تشكيل شده و سرنوشتى مشترك دارند.
خواه و ناخواه از اعمال يكديگر متأثر مى شوند. اگر اكثريت جامعه بد باشند، اقليت صالح هم از سرنوشت بد آنها بى نصيب نمى مانند، و اگر اكثريت صالح باشند، اقليت بد هم از پرتو آنها استفاده مى كنند، و همين طور است سرنوشت هريك از اصناف در اصناف ديگر.
بر همين اساس، على (عليه السلام) شناخت طبقات جامعه و توجه به سلامت هريك از اصناف را وظيفه حاكم مى شناسد و مالك را به شناخت دقيق اصناف ملت و توجه به سلامت هر يك از آنان دعوت مى فرمايد:
وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لا يَصْلُحُ بَعْضُهَا اِلاّ بِبَعْض وَ لا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْض فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ وَ مِنْهَا كُتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ الاِْنْصَافِ وَ الرِّفْقِ وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْيَةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِي الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ كُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(صلى الله عليه وآله) عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً.
[اى مالك!] بدان كه مردم به گروه ها تقسيم شده اند. كار هيچ دسته اى جز به وسيله ديگرى اصلاح نمى شود و هيچ دسته اى از دسته ديگر بى نياز نيست. [اين گروه ها عبارت اند از:] لشكريان خدا، نويسندگان عمومى و خصوصى، قاضيان عادل، كارگزاران انصاف و خدمات، اهل جزيه و ماليات ـ اعم از كسانى كه در پناه اسلام اند و يا مسلمان اند ـ تجار و صنعت گران و قشر پايين [يعنى نيازمندان و مستمندان] . براى هريك از اين اصناف، خداوند سهمى را مقرّر داشته و آن را در قرآن يا سنّت رسول خد (صلى الله عليه وآله) مشخّص نموده و آنها را در جايگاه مناسب قرار داده كه به صورت عهد در نزد ما محفوظ است.
مى بينيم كه چگونه على (عليه السلام) از پيوستگى و ارتباط طبقات جامعه سخن مى گويد و براى هريك، جايگاهى مشخص و معين در كتاب الله و سنت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى شناسد و نقش هريك را در روند تكاملى جامعه معرفى مى كند.

قوام و استوارى اقشار جامعه

در گذشته از سرنوشت مشترك افراد جامعه و پيوستگى طبقات اجتماع سخن گفتيم; اكنون اضافه مى كنيم كه در ديدگاه على (عليه السلام) قوام هريك از طبقات اجتماع بسته به قوام طبقه ديگر است. به ديگر سخن، هيچ طبقه اى از وجود طبقه ديگر بى نياز نيست و اگر بخواهد [طبقه اى در هر شأن و منزلتى كه باشد] موجوديت خود را حفظ كند، بايستى در نگه دارى موجوديت ديگر طبقه نيز تلاش نمايد و تصوّر نكند كه موجوديّت آن، بسته به نابودى ديگرى است:

دردا كه دواى درد پنهانى ما *** افسوس كه چاره پريشانى ما
بر عهده جمعى است كه پنداشته اند *** آبادى خويش را ز ويرانى ما
چرا كه در جامعه بدون قواى مسلّح، امنيّت نيست و هرگاه امنيّت نباشد، تجارت و كشاورزى مختل است و با ركود تجارت و انحطاط كشاورزى، هرگز مالياتى نيست كه بودجه نيروهاى مسلّح و تسليحات نظامى تأمين گردد. كار واليان و قضات نظارت دائم بر تنظيم فعاليت هاى مختلف اجتماعى است. اگر نظارت دقيق آنان صورت نگيرد، جامعه دچار فتنه و آشوب خواهد شد.
طبقات پايين تر نيز تشكيل دهنده افراد جامعه هستند، و گفتيم اگر افراد نباشند، جامعه اى وجود ندارد. اين است كه على (عليه السلام) قوام هريك از طبقات اجتماع را (بدون امتياز و برترى بر يكديگر) بسته به قوام ديگر طبقه مى داند و معتقد است كه اگر طبقه اى موجوديّت خود را از دست بدهد و قادر به ادامه تلاش نباشد، طبقه ديگر نيز، از آن متأثّر خواهد شد:
فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِيَّةِ وَ زَيْنُ الْوُلاةِ وَ عِزُّ الدِّينِ وَ سُبُلُ الاَْمْنِ وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ اِلاّ بِهِمْ.
ثُمَّ لا قِوَامَ لِلْجُنُودِ اِلاّ بِمَا يُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ يَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ وَ يَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.
ثُمَّ لا قِوَامَ لِهَذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ اِلاّ بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْكُتَّابِ لِمَا يُحْكِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ الْمَعاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ وَ يُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ الاُْمُورِ وَ عَوَامِّهَا.
وَ لا قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً اِلاّ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ يُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ يَكْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ مَا لا يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ.
ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ الَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ.
سپاهيان با اذن پروردگار دژهاى رعيّت اند و زينت زمامداران و عزّت دين و وسيله امتيّت. آسايش مردم جز به وسيله «جند الله» ممكن نيست.
از طرفى قوام سپاه ممكن نيست، مگر به وسيله خراجى كه خدا از مال توده هاى مردم بيرون مى كشد; زيرا [سپاه] با خراج براى جهاد با دشمن تقويت مى شوند و براى اصلاح كار خود به آن تكيه مى زنند و با آن نيازمندى هاى خويش را مرتفع مى سازند.
اين دو گروه نظام نمى گيرند، جز با گروه سوّم كه «قضات» و «كارگزاران دولت» و «منشيان» هستند; زيرا اين گروه، قراردادها و معاملات را استحكام مى بخشند و ماليات ها را جمع آورى مى كنند و در ضبط امور خصوصى و عمومى، مورد اعتمادند.
تمام اين گروه ها بدون «تجّار» و «پيشهوران» و «صنعت گران» پايدارى ندارند; چون آنها به اميد سود گرد هم مى آيند و نيازهاى ديگر اصناف را با دست و بازوى خويش تأمين مى كنند كه در امكان ديگران نيست.
سپس قشر پايين نيازمندان و از كار افتادگان هستند و حق اين است كه از كمك و همكارى ديگران بهره مند شوند.

تفكيك قوا و تقسيم كار بر اساس شايستگى ها

گفتيم كه پيوستگى طبقات جامعه و قوام هريك از طبقات، به واسطه طبقه ديگر است. حال مى گوييم كه هرگاه جامعه و فعّاليّت هاى اجتماعى بدين گونه به يكديگر وابسته و مرتبط باشد (كه هست) تقسيم كار، امرى ضرورى، و تفكيك قوا از مهم ترين و اساسى ترين كارهاى حاكم اسلامى خواهد بود.
بديهى است اگر مجارى امور مشخص و معين نباشد، كارها در مواردى مختل مى شود و در جاهايى اصطكاك و برخورد پيش مى آيد. در چنين وضعى اولاً حاكم اسلامى بايستى جايگاه قوا را تعيين كند، و ثانياً كارها را بر اساس شايستگى ها و لياقت افراد تقسيم نمايد و در نتيجه از جايگزينى روابط بر ضوابط جلوگيرى به عمل آورد. اين مسؤوليّت از مهم ترين و دشوارترين و خطيرترين مسؤوليت هاى حاكم اسلامى است و او جز با تلاش پى گير و با استعانت از خداى متعال قادر به انجام اين وظيفه سنگين الهى نخواهد بود:
وَ فِي اللَّهِ لِكُلّ سَعَةٌ وَ لِكُلّ عَلَى الْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ وَ لَيْسَ يَخْرُجُ الْوَالِي مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ اِلاّ بِالاِهْتِمَامِ وَ الاِْسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ وَ تَوْطِينِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ وَ الصَّبْرِ عَلَيْهِ فِيمَا خَفَّ عَلَيْهِ أَوْ ثَقُلَ.
براى تمام اين گروه ها در پيشگاه خداوند گشايشى است و هريك به مقدار اصلاح كارشان بر حاكم حقّ دارند. والى نسبت به انجام وظايفى كه خداوند بر عهده او گذاشته است توفيق پيدا نمى كند، مگر به تلاش و كمك خواستن از خداوند و مهيّا ساختن خود بر ملازمت حق و شكيبايى و استقامت در برابر آن، خواه بر او سبك باشد يا سنگين.

ويژگى هاى فرماندهان سپاه اسلام

سپاهيان اسلام كه ايثارگرانه و جان بر كف در راه خدا و استقرار حاكميت قرآن و قوانين حيات بخش اسلام گام بر مى دارند، همگى مى بايست از چشمه سار فرهنگ و اخلاق اسلامى سيراب بوده و به صفات و خصلت هاى مورد نظر اسلام مجهّز باشند.
به ديگر سخن، انسان زمانى شايسته نام «سپاهى اسلام» خواهد بود كه از صفاتى چون ايمان، پاكدامنى، تقواى الهى، ايثار و جانبازى در راه خدا و ساير صفات مؤمنان راستين برخوردار باشد. اما براى فرماندهان سپاه اسلام، يعنى كسانى كه رهبرى و اختيار گروه هايى از لشكريان مسلّح و نيرومند اسلام به آنها سپرده مى شود و در واقع فرمان آتش و دستور حمله و پيكار و قتال به اجازه و اراده آنها بستگى دارد، شرايط دقيق تر و باريك تر، و ويژگى هاى حساب شده تر و پيچيده ترى در نظر گرفته شده است; به طورى كه رسيدن به مقام فرماندهى سپاه در حكومت اسلامى، چيزى نيست كه به آسانى براى هر كسى قابل دسترسى باشد.
كسى كه به فرماندهى سپاه اسلام مى رسد، علاوه بر ايمان و تقوا و شجاعت و ايثارگرى و درك قوى و تيزهوشى و قدرت رهبرى، مى بايست روح والا، وقار و متانت، شكيبايى و ظرفيّت روحى، تعادل اخلاقى، حدّت و سخت گيرى بجا و نرمش و مداراى به موقع و بسيارى توانايى هاى روحى و اخلاقى ديگر هم داشته باشد، تا آن كه هم لشكريان اسلام را بى خردى به هلاكت نيفكند و هم با عناد و لجاج و انعطاف پذيرى، از قدرتى كه در اختيار دارد عليه ديگران سوءاستفاده نكند و به قتل و كشتارهاى بيجا و جاه طلبانه دست نزند.
بنابر آنچه از عهدنامه استفاده مى كنيم، از ديدگاه على (عليه السلام) يك فرمانده شايسته در سپاه اسلام مى بايست داراى ويژگى ها و خصوصيّت زير باشد:
١. خيرخواهى و دلسوزى نسبت به اجراى احكام خداوند و اوامر پيامبر و ولىّ امر و امام و رهبر اسلام. و در كنار اين صفات، اطاعت از رهبرى و هميارى از صميم قلب نسبت به او;
٢. سعه صدر و آرامش روحى;
٣. پاكدامنى و پارسايى و تقواى الهى;
٤. سابقه درخشان;
٥. استقامت و پايدارى در برابر مشكلات و مصائب;
٦. حلم و خويشتن دارى، تسلّط بر نَفْس و قدرت جلوگيرى از بروز خشم و عصبانيّت سريع و ناگهانى;
٧. روحيه عفو، گذشت و عذرپذيرى از خطاكاران پشيمان و پوزش خواه;
٨. شجاعت و پيشتازى در ميدان جنگ و عرصه زندگى;
٩. سخاوت و بخشندگى;
١٠. بلندنظرى و كوچك شمردن هر آنچه غير الهى است;
١١. خردمندى و بردبارى و برخوردارى از عقل و انديشه نيرومند;
١٢. رحم و عطوفت نسبت به محرومان و ضعفاى جامعه، و در مقابل، سخت گيرى و مقاومت نسبت به زورمندان و توانگران.
كلام والاى على (عليه السلام) كه ويژگى هاى مزبور را براى فرماندهان ارتش اسلام بر مى شمارد، بدين گونه است:
فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاِِمَامِكَ وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ يَنْبُو عَلَى الاَْقْوِيَاءِ وَ مِمَّنْ لا يُثِيرُهُ الْعُنْفُ وَ لا يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ.
ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ وَ الاَْحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ.
از لشكريان خود كسى را به فرماندهى قرار ده كه در نزدت نسبت به خدا و پيامبر و امامت از همه خيرخواه تر و پاكدل تر و عاقل تر باشد; كسانى كه دير خشم مى گيرند و عذرپذيرترند و نسبت به ضعفا، مهربان و در برابر زورمندان، گردن فراز; كسانى كه مشكلات، آنها را به زانو در نمى آورد.
سپس با ارباب مروّت و صاحبات مكرمت بجوش و با افراد باشخصيّت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه الفت بگير و آن گاه با مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار; چرا كه آنها كانون هاى كرم و مراكز نيكى هستند.

وظايف رهبر در مقابل فرماندهان سپاه اسلام

على (عليه السلام) هرگز مسأله اى را تنها از يك جهت و به صورت يك بُعدى نگاه نمى كند، بلكه همواره ابعاد گوناگون مسائل را در نظر مى گيرد. اگر از ديدگاه وى وظايف و شرايط و خصلت هايى براى سپاه اسلام و بهويژه فرماندهان تعيين شده، وظايفى هم كه والى و رهبر يك جامعه اسلامى نسبت به ارتش و فرماندهان دارد، از نظر دور نمانده است.
بر اساس آنچه كه در منشور جاودانه على (عليه السلام) مطرح شده است، رهبر نيز در مقابل فرماندهان سپاه وظايفى دارد كه اهمّ آنها به طور خلاصه از اين قرار است:
١. مهربانى همه جانبه با فرماندهان، همچون مهربانى پدر و مادر خانواده نسبت به فرزندشان.
٢. نيرو بخشيدن به فرماندهان; به طورى كه رهبر از هيچ چيزى كه باعث قدرت يافتن آنها مى شود، دريغ نكند و آنچه را كه موجب تقويت و نيرومندى شان مى گردد، مشكل و بزرگ و غيرعملى به حساب نياورد.
٣. توجه دائمى نسبت به فرماندهان; بدين معنا كه رهبر مى بايست همواره از حال فرماندهان و مسائل زندگى آنان آگاه باشد، به آنها لطف و محبت داشته باشد و اين مسأله را ناچيز و بى اهميّت نداند; زيرا ارتشيان و فرماندهان سپاه، وقتى به مناسبت هاى گوناگون از رهبر خود، لطف هاى كوچك و بزرگ ببينند نسبت به وى حُسن ظنّ پيدا مى كنند و همين باعث مى شود كه با او كمال همكارى و خيرخواهى را داشته باشند و در خدمتش به جان بكوشند.
٤. رهبر نبايد به خاطر آن كه كارهاى بزرگى براى فرماندهان انجام داده و الطاف چشمگيرى نسبت به آنها كرده است، وظيفه خود را تمام شده بداند و ديگر از انجام كارهاى كوچك براى آنها خوددارى ورزد. بسا كارهاى ظاهراً ناچيز و لطف هاى كوچك هستند كه بسيار ظريف و مؤثّرند و در جلب محبّت و جذب قلوب افراد نقش مهمى دارند.
پس فرماندهان نيز همان طور كه از رهبر خود انتظار كارهاى بزرگ دارند و به آن نيازمندند، از كارهاى كوچك و ظريف او نيز شادمان مى شوند و بر رهبر است كه هر كدام از اين گونه كارها را در موقع خود انجام دهد. حضرت در اين باره مى فرمايد:
ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا وَ لا يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ وَ لا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَإِنْ قَلَّ فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِكَ. وَ لا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّكَالا عَلَى جَسِيمِهَا فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ لِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً ل يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.
ارتشيان را آن گونه تفقّد كن كه والدين نسبت به فرزندانشان دلجويى مى كنند و هيچ چيز را كه در جهت تقويتشان صرف مى كنى، بزرگ مشمار و هيچ لطفى را كه بهانه احوال پرسى آنان قرار مى دهى ـ هرچند كم باشد ـ ناچيز مپندار; زيرا همين محبّت هاى كم، آنان را وادار به خيرخواهى و حُسن ظنّ نسبت به تو مى كند.
هرگز رسيدگى به مسائل و نيازهاى ناچيز سپاه را به خاطر انجام كارهاى بزرگشان وامگذار; زيرا همين الطاف جزيى جايگاه خاصّ خود دارد كه از آن سود مى برند، و كارهاى بزرگ نيز موقعيّتى دارد كه خود را از آن بى نياز نمى دانند.

مهم ترين خصائل فرماندهان عالى و برگزيده

همان طورى كه در ميان افراد سپاه، كسانى كه داراى ويژگى ها و صفات برجسته ترى هستند به فرماندهى انتخاب مى شوند، در ميان فرماندهان نيز كسانى هستند كه از خصائل و امتيازات بسيار برجسته تر و مشخص ترى برخوردارند. اين امتيازات مهم و چشمگير باعث مى شود كه معدودى از فرماندهان تقرّب خاصّى به والى يا رهبر پيدا كنند و نزديك ترين افراد نسبت به او گردند و همواره با وى تماس هاى خصوصى و صميميّت و نزديكى بيشترى داشته باشند.
فرماندهانى كه داراى چنين خصائل و امتيازاتى هستند، در واقع برگزيده ترين و عالى ترين فرماندهان سپاه اسلام به شمار مى روند. به عبارت ديگر، اينان كسانى هستند كه والى يا رهبر، مهم ترين مشورت هاى جنگى را با آنها انجام مى دهد; پنهانى ترين اسرار نظامى را با آنها در ميان مى گذارد; دقيق ترين و سرنوشت سازترين نقشه هاى جنگى را با حضور و همفكرى و همگامى آنها طرح مى كند و سرانجام با خيال آسوده و اطمينان خاطر، كليد جنگ و جهاد و اختيار ارتش اسلام را به دست آنها مى سپارد.
مهم ترين امتيازات و خصائلى كه از ديدگاه على (عليه السلام) براى اين گونه فرماندهان برگزيده و ممتاز مطرح مى باشد، عبارت است از:
١. از نظر شكل و شيوه زندگى، و از لحاظ امكانات مادّى و رفاهى و لوازم خانه، با ساير سپاهيان در يك سطح باشد، تا هم ارتشيان پايين تر، او را هم درد خود بدانند و هم فرمانده با هم دلى و هم دردى واقعى، مسائل و مشكلات زندگى آنها را درك و لمس كند.
٢. با دقّت و دلسوزى و طبق برنامه هاى حساب شده در مورد زندگى و احتياجات و كمبودهاى افراد ارتش مراقبت كامل داشته باشد و در رفع نيازهاى آنها بكوشد، به طورى كه وقتى سپاهى اسلام به جنگ و جهاد مى رود و با دشمن رودررو مى گردد، مطمئن باشد كه همسر و فرزندانش در رفاه و بى نيازى مادّى و معنوى هستند، و در اين صورت است كه مى تواند بدون هيچ گونه نگرانى فقط و فقط به جنگ با دشمن و هدف الهى كه از اين جنگ دارد، بينديشد.
٣. با لشكريان در حدّ مواسات رفتار كند و تا آن جا كه مى تواند از بودجه اى كه در اختيار دارد، بى دريغ به لشكريان اسلام ببخشد و طبيعى است كه رزمنده وقتى از جهت تأمين معاش و احتياجات خود و خانواده اش نگران نباشد، با تمركز فكر و قوّت قلب قدم به ميدان مى گذارد و يك دل و يك جهت با ديگران و تنها در انديشه هدف والاى الهى اش به جهاد و پيكار با دشمنان مى پردازد.
على (عليه السلام) مطالب فوق را در جملات ذيل خلاصه كرده است:
وَلْيَكُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ وَ أَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا يَسَعُهُمْ وَ يَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ.
بايد برگزيده ترين سران سپاهت نزد تو كسى باشد كه به لشكريان در حدّ مواسات كمك كند و از امكانات خود بيشتر به آنان احسان نمايد به گونه اى كه ايشان و خانواده هايشان اداره شوند تا همه آنها تنها هدفشان جنگ با دشمن باشد; زيرا محبّت تو نسبت به آنان قلب هايشان را به تو متوجه و مهربان مى سازد.

استقرار عدالت، دوستى با مردم

هدف انبيا [بالاخصّ رسالت رسول خد (صلى الله عليه وآله) ] استقرار عدالت و برقرار قسط در جامعه بشرى بوده است.
على (عليه السلام) نيز استمرار دولت و پايدارى يك نظام را در اجراى عدالت و استقرار قسط مى شناسد; و مالك را تشويق مى كند ضمن برقرارى عدالت با مردم نيز دوستانه عمل نمايد و دوستى اش را اظهار نمايد. بنابراين اگر دولت و نظامى، استقرار عدالت و حاكميت قسط را شعار خود قرار دهد و در پياده كردنش موفق باشد آن دولت، لايق ماندن و قابل دوام و استمرار است، وگرنه دولتى كه هدفش ظلم و مقصدش استثمار و بهره كشى است، دولتى زودگذر و قابل زوال خواهد بود. طبيعى است مردمى كه تحت لواى دولتِ حق زندگى مى كنند، هميشه آرزوى بقا و حاكميّت هر چه بيشتر آن را دارند. برعكس، انسان هايى كه در زير چكمه هاى دولت ظالم به سر مى برند، هر آن، خواستار زوال آن و منتظر برچيده شدن بساط ظلم و ستم هستند:
وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلادِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ وإِنَّهُ لاتَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ اِلاّ بِسَلامَةِ صُدُورِهِمْ وَلاتَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ اِلاّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاةِ الاُْمُورِ وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ وَ تَرْكِ اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ.
بالاترين نورچشمىِ حاكمان، برقرار عدالت در همه بلاد و آشكار شدنِ علاقه رعايا نسبت به آنهاست. بى گمان دوستى مردم جز با پاكى دل هايشان نسبت به واليان آشكار نمى گردد و خيرخواهى شان در صورتى صحيح [و مفيد] خواهد بود كه با ميل خودشان گرداگرد زمامداران حلقه بزنند و حكومت آنها برايشان سنگينى نكند و طولانى شدن مدّت زمامدارى شان براى رعايا ناگوار نباشد; پس به آرمان هايشان ميدان بده.

ضرورت تشويق و تأثير آن در روحيه سپاه

يكى از مهم ترين نيازهاى روحى و معنوى رزمندگان نياز به تشويق و تقدير از سوى والى و حكمران است زمامداران و مسؤولانى كه به اين نياز روحى ظريف، توجّه دارند، با تشويق و تقدير از رزمندگان از يك سو روحيه سلحشورى آنها را تقويت مى كنند و با دلگرمى دادن به آنان، بيش از پيش براى ايثار و فداكارى آماده و مجهّزشان مى سازند، و از سوى ديگر، اين قبيل تشويق ها باعث مى شود كه افراد كاهل و كم تلاش و مسامحه كار هم به خود آيند و مانند رزمندگان جانباز، با شور و شوق بيشترى قدم به ميدان مبارزه بگذارند و در راه اهداف والاى خود ترغيب به فداكارى شوند:
وَ وَاصِلْ فِي حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ وَ تَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلاءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ كَثْرَةَ الذِّكْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ النَّاكِلَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
هميشه [سپاهيان را] تشويق كن و كارهاى مهمى را كه انجام داده اند بر شمار! زيرا يادآورى كارهاى نيك شجاعان، سپاه را به حركت بيشتر وادار مى كند و آنان كه تنبلى مى كنند، به كار تشويق مى شوند. ان شاء الله.

آفت تبعيض

از ديدگاه على (عليه السلام) همان طور كه تشويق و قدردانى هاى به موقع، براى تقويت روحيه رزمندگان و استحكام اساس مديريّت اجتماعى امرى لازم و سازنده به شمار مى رود، رعايت عدالت ادارى در امر تشويق نيز اهميّتى فراوان و سرنوشت ساز دارد.
يك زمامدار شايسته بايد بداند كه هيچ آفتى مانند بى عدالتى و تبعيض قائل شدن در ميان افراد، به يأس و دلسردى مردم و از هم پاشيدن اساس اجتماع منجر نمى شود. به عبارت ديگر، در يك جامعه اسلامى هرگز نبايد ديده شود عده اى كه زحمات فوق العاده مى كشند و با ايثار و جانبازى تلاش مى كنند، كمتر از استحقاق خود تشويق و قدردانى ببينند، ولى در عوض، كسانى كه عمل چشمگيرى انجام نداده اند مورد لطف و محبّت زمامدار باشند و بيش از استحقاق و لياقت خود تشويق شوند. چنين امرى علاوه بر آن كه يك بى عدالتى آشكار و غيراسلامى است، ضربه مهلكى نيز بر پيكر جامعه وارد مى آورد و افراد تلاشگر را دلسرد و منزوى مى سازد و آنان را از ادامه شور و حرارت و ايثار و فداكارى باز مى دارد.
بنابراين، يك زمامدار لايق، همان گونه كه نبايد از تشويق افراد شايسته غفلت ورزد، مى بايست از تشويق هاى بيش از حدود و حقوق اشخاص نيز كه نشانه تبعيض و عدم رعايت عدالت است، خوددارى نمايد.
بر اين اساس، حاكم موظّف است كه تشويق و قدردانى از افراد را (بالأخص در نيروهاى مسلّح) با محاسبه اى دقيق و بر اساس كار و تلاش و لياقت اشخاص به عمل آورد و از دخالت دادن مقام و موقعيت، بزرگى وكوچكى، شهرت و گمنامى، ثروت و فقر و... خوددارى نمايد. با اين ديد، على (عليه السلام) نيز مى فرمايد:
ثُمَّ اعْرِفْ لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى وَ لا تَضُمَّنَّ بَلاءَ امْرِئ إِلَى غَيْرِهِ وَ لا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلائِهِ وَ لا يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ امْرِئ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلائِهِ مَا كَانَ صَغِيراً وَ لا ضَعَةُ امْرِئ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلائِهِ مَا كَانَ عَظِيماً.
هر كس كه در هر كارى آزموده شده است، آن را به حساب خودش بگذار; و زحمت و تلاش كسى را به ديگرى نسبت مده و ارزش خدمت او را كمتر از آنچه هست به حساب نياور; و بزرگى شخص موجب نشود كه كار كوچكش را بزرگ بشمارى، و نيز پستى كسى باعث نگردد كه خدمت پرارجش را كوچك به حساب آورى.

جايگاه قرآن و سنّت در جامعه اسلامى

در جامعه اسلامى قرآن و سنّت، جايگاهى رفيع و مقامى ارجمند دارند. اين رفعت مقام تنها جنبه شعارى و تقدّس ظاهرى قرآن و سنّت نيست، بلكه تقدّس عملى و به كارگيرى مفاهيم عاليه اين دو، و مرجعيت و حاكميت قرآن و سنّت در مسائل اسلامى است.
به عبارت ديگر، اوّلاً قرآن و سنّت منبع تمام مسائل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و... محسوب مى شوند; ثانياً در هنگام اختلاف و تشتت آراء و مشخص نبودن حق از باطل، قرآن و سنّت معيار حق و سنجش صحيح از غلط است:
وَ ارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الاُْمُورِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْم أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ»
فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الاَْخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ وَ الرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الاَْخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ.
مصيبت هايى كه برايت پيش مى آيد و امورى كه بر تو مشتبه مى شود به خدا و پيامبرش ارجاع ده! زيرا خداوند به قومى كه راهنمايى شان را دوست مى دارد، فرموده است:
«اى مؤمنان، اطاعت خداوند كنيد و اطاعت پيامبرش و اطاعت اولى الامرى كه از خود شما هستند، و اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد.»
بازگردانيدن كار به خدا، يعنى عمل به محكمات كتاب او، و بازگردانيدن كار به رسول، يعنى عمل به سنّت قطعى و مورد اتفاق آن حضرت.

اهميت قضاوت و شخصيت قاضى در اسلام

اساس حكومت زمانى محكم و بى تزلزل خواهد بود كه در جامعه ظلم و تعدّى و فساد وجود نداشته باشد و ظلم و فساد زمانى برچيده خواهد شد كه عدالت و امنيّت قضايى، با قدرت و قاطعيت تمام در جامعه مستقر شود و هرگونه زور و تجاوز و حق كشى را از بين ببرد و اينها همه زمانى ميسّر خواهد بود كه حكومت بتواند قضات صالح و واجد شرايط را به تصدّى دستگاه هاى قضايى بگمارد.
آرى، حكومتى كه قاضيان شايسته و صالح نداشته باشد، دستگاه قضايى اش به فساد و تزلزل كشيده مى شود; امنيّت قضايى از جامعه رخت بر مى بندد; زور و تجاوز و تخلف بر همه جا حاكم مى شود; حاكميت قانون و نظام از بين مى رود و هرجومرج، بنيان جامعه را در هم مى ريزد و فساد بر مى انگيزد.
پس براى استقرار قانون و ايجاد دستگاه قضايى سالم و با قدرت، بيش و پيش از هر چيز به وجود قضات صالحى نياز داريم كه داراى شرايط لازم براى تصدّى امر قضاوت باشند.
اما اين شرايط چيست؟ و قاضى واجد شرايط كيست؟
از ديدگاه على (عليه السلام) كسى شايسته منصب دشوار و حسّاس قضاوت است كه اين شرايط در او جمع باشد:
١. بهترين و برترين افراد باشد.
٢. پرحوصله و داراى شرح صدر باشد و تمام اطلاعات لازم براى يك قضاوت عادلانه را از زواياى مختلف به دست آورد.
٣. با شهامت اخلاقى، اشتباهات خود را بپذيرد و زود از اشتباهش برگردد و آن را جبران كند.
٤. زود به خشم نيايد و به ويژه در مقابل پافشارى طرفين دعوا به احقاق حقّشان، كنترل خود را از دست ندهد.
٥. روح نيرومند داشته باشد و از قدرتمندان نترسد.
٦. عزت نفس و همت عالى داشته باشد و اسير طمع و آز دنيا نگذرد و توسط ثروتمندان و رشوه دهندگان تطميع نشود.
٧. اهل تحقيق باشد و با سهل انگارى و آسان گيرى، از مسائل نگذرد و بدون كسب اطلاعات كافى به قضاوت نپردازد و با برخورد سطحى و بر اساس اولين شنيده هايش حكم صادر نكند.
٨. در مواجهه با امور مشتبه و مسائل گنگ و پيچيده احتياط و تأمل را از دست ندهد و در كشف واقعيات بر اساس دلايل و براهين قطعى، كنجكاو و مصرّ باشد.
٩. با طرفين دعوا گشاده رو باشد و بدون ابراز خستگى و ناراحتى به هر كدام از طرفين فرصت سخن گفتن بدهد.
١٠. گرفتار حيله و مكر فريب كاران نشود و در مقابل تملّق و چاپلوسى، اراده خود را از دست ندهد.
١١. سرانجام پس از تمام اين شرايط و خصوصيّات، از قاطعيّت تمام برخوردار باشد و هنگامى كه حقيقت را كشف كرد، اجازه ندهد كه هيچ عاملى مانع از صدور حكم قطعى و عادلانه اش گردد; يعنى حكم خود را با قاطعيت تمام، بدون طرفدارى از يكى و كم لطفى به ديگرى صادر كند و از هيچ چيز و هيچ كس، هيچ گونه ملاحظه و رعايتى نكند.
آن گاه على (عليه السلام) به مالك و تمامى زمامداران هشدار مى دهد كه افرادى با چنين مشخّصات بسيار كمياب اند و داشتن قاضى شايسته و صالح براى يك زمامدار توفيق بزرگى است كه بايد ارزش آن را بداند:
ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لاتَضِيقُ بِهِ الاُْمُورُ وَ لا تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَ لا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَ لا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَع وَ لا يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْم دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ الاُْمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُكْمِ مِمَّنْ لا يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَ لا يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ.
براى داورى بين مردمان، برترين فرد خود را برگزين! كسى كه داراى سعه صدر باشد و مخاصمه طرفين دعوى او را به خشم و كج خلقى واندارد و در اشتباهاتش پافشارى نكند و چون متوجه اشتباه خود شود، بازگشت به حق و اعتراف به آن برايش سخت نباشد و طمع را به دل خود راه ندهد و در فهم مطالب به اندك تحقيق اكتفا نكند; كسى كه در شبهات از همه محتاط تر و در يافتن و تمسّك به دليل از همه مصرّتر باشد و از كثرت مراجعه كمتر خسته شود و در كشف امور از همه شكيباتر باشد و به هنگام روشن شدن حق با قاطعيت حكم دهد; ستايش فراوان، او را فريب ندهد و تمجيدهاى بسيار، او را متمايل به جانب مدح كننده نسازد. اين گونه افراد بسيار اندك اند.


۴
وظايف رهبر در برابر قضات شايسته

وظايف رهبر در برابر قضات شايسته

گفتيم از ديدگاه على (عليه السلام) افرادى كه داراى تمام شرايط لازم براى قاضى شايسته و عادل باشند، بسيار كمياب اند و زمامداران و مسؤولان حكومتى براى يافتن و به كار گماردن اين گونه افراد بايد تلاش و جديّت فراوان به كار برند. اما مسأله در اين است كه مسؤوليت زمامدار فقط به يافتن يا تربيت كردن و به كار گماردن قضات صالح محدود نمى شود; چرا كه پس از يافتن قضات صالح، دو مسأله بسيار مهم درباره وظايف رهبر و چگونگى رفتار و برخوردش با قضات و حفظ و نگه دارىِ آنها در مسند قضاوت، مطرح مى شود كه اهميّت آن حتى از يافتن اين افراد نيز بيشتر است:
اول اين كه زمامدار بايد مراقب باشد كه قاضى از لحاظ مادى در تنگنا قرار نگيرد; زيرا در آن صورت محتمل است يا از كار خود كناره گيرى كند; يا دلسرد شود و به خوبى انجام وظيفه نكند و يا در خطر لغزش قرار گيرد و با تطميع و افتادن به منجلاب رشوه خوارى، ناحقّ را حقّ و حقّ را ناحقّ كند.
دوّم آن كه رهبر بايد موقعيت قاضى را مستحكم كند و نزد خود مقامى والا و جايگاهى ارزنده به قاضى بدهد تا اولاً كسى قادر به اِعمال نفوذ و تحميل خواسته هاى خود به او نباشد; ثانياً هيچ كس در او طمع نبندد; ثالثاً كسى جز رهبر و زمامدار قادر به عزل وى نباشد و هيچ كس در صدد ايذا و آزارش برنيايد; رابعاً احدى به خود جرأت سخن چينى و دسيسه گرى عليه او را ندهد و همه بدانند كه قاضى صالح و عادل، از سعايت ديگران در نزد رهبر و زمامدار در امان است.
على (عليه السلام) پس از برشمردن وظايفى كه يك رهبر در مقابل قاضى صالح و عادل به عهده دارد، در زمينه اهميّت وجودى قاضى براى حكومت حقّ و عدالت و استقرار قانون عدل، هشدار بيشترى مى دهد و براى جلب توجه زمامداران به نقش و ارزشى كه قضات صالح در اجراى عدالت و جلوگيرى از هرجومرج و فساد و پياده كردن احكام خدا دارند، خواستار دقت بيشترى مى شود و در اين رابطه، از دورانى ياد مى كند كه در فاصله رحلت رسول الله (صلى الله عليه وآله) و حكومت او، دين اسلام ملعبه هوى و هوس هاى اشرار شده بود و تحت نام دين، رذيلانه ترين اعمال را مرتكب مى شدند و بهويژه دستگاه قضايى اسلام را پايمال هدف هاى پليد خود كرده بودند:
ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ وَ افْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ مَا يُزِيلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ مَا لا يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِكَ لِيَأْمَنَ بِذَلِكَ اغْتِيَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَكَ.
فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الاَْشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا.
پس از آن كه قاضى را انتخاب كردى، كار او را مراقب كن و احكامش را بررسى نما و در بخشش به او سفره سخاوتت را بگستر، آن چنان كه احتياجش از بين برود و نيازى به مردم پيدا نكند و چندان بر مقام و منزلتش بيفزاى كه خواص تو در آن طمع نكنند، تا از تهمت سخن چينان و بدانديشان در امان باشد.
در اين كارها كه گفتم با دقت بنگر! چرا كه اين دين در گذشته اسير دست اشرار بوده و به هواى نفس عمل مى كردند و آن را وسيله كسب دنيا قرار داده بودند.

حاكميت ضابطه به جاى رابطه در انتخاب كارگزاران دولت

در جامعه برين اسلامى، اجراى عدالت و تساوى و عدم تبعيض و به اصطلاح روز، عدم پارتى بازى و باندبازى و پيروى از تمايلات شخصى، يكى از اساسى ترين و مهم ترين مسائل جامعه و حكومت است. به ديگر سخن، هر چه در جوامع غيراسلامى، باندبازى ها و روابط خصوصى عامل تقسيم پست ها و مقام ها در ميان عده اى به خصوص به شمار مى رود، بر عكس آن، در جوامع اسلامى مصداق دارد; چرا كه در فرهنگ اسلامى، ضابطه و قانون جاى رابطه و تمايل شخصى را مى گيرد و رعايت عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه در تقسيم پست و منصب تنها به فضايل و اصالت هاى انسانى و امتيازات اسلامى توجه شود و هر كس بر حسب لياقت و كاردانى و تقوايش به مقام مناسب دست يابد. از اين رو، از ديدگاه على (عليه السلام) يك زمامدار لايق كسى است كه در تقسيم مسؤوليت ها و پست ها
ميان افراد، جز اجراى عدالت و دادن حق به حقّ دار، به چيزى فكر نكند، و جز با دقت و تأمّل در خصوصيات و امتيازات افراد و امتحان و آزمايش آنها، كسى را به كارگزارى دولت نگمارد. به همين دليل است كه آن حضرت از مالك و تمام زمامداران اسلامى مى خواهد كه در تعيين كارگزاران و صاحب منصبان دولت، تنها ملاك هاى اسلامى را در نظر داشته باشند و هرگز تمايلات شخصى، يا احساسات و عواطف و يا روابط خصوصى و باندبازى را در اين امر دخالت ندهد.

معيارهاى انتخاب كاركنان دولت

ملاك هايى كه على (عليه السلام) براى تشخيص و تعيين يك كارگزار دولت بر مى شمارد به طور فشرده عبارت است از:
١. باتجربه و كارآزموده باشد و در جريان مسائل و مشكلات و درگيرى ها، مجرّب و آب ديده شده باشد.
٢. نجابت و پاكدامنى داشته و اهل شرم و عفت و صيانت نفس باشد و رذيلت و وقاحت را به خود راه ندهد.
٣. از خانواده هاى اصيل و صالح و متّقى و پاكدامن بوده و در محيط جور و خيانت و فساد بزرگ نشده باشد.
٤. داراى حُسن سابقه بوده و در اسلام سابقه اش بيش از ديگران باشد; يعنى از كسانى باشد كه پيش از نفوذ و گسترش و قدرت اسلام، به آيين خدا گرويده باشد، نه از آنهايى كه وقتى عظمت روزافزون اسلام را ديدند، بعضاً به خاطر ترس يا بهره گيرى از قدرت اسلام يا دست يافتن به مقام و ثروت و رفاه تن به اسلام دادند.
٥. صاحب شخصيت و دائماً درصدد صيانت نفس و پاكى روح خود باشد و از هرگونه لغزشى دورى گزيند.
٦. داراى خصيصه مديريت و دورانديشى و در كارها و مسائل گوناگون اهل تدبّر و تعمّق و تفحّص باشد.
٧. به مطامع مادى نظر نداشته و داراى حيثيت و سلامت نفس باشد.
على (عليه السلام) ضمن برشمردن خصوصيات و شرايط كارگزاران دولت، وظايفى را هم كه زمامدار در انتخاب اين گونه افراد بر عهده دارد، بيان مى فرمايد; از آن جمله:
١. زمامدار بايد در امور و اعمال كارمندان دقت كند و هركدام را پس از آزمون هاى دقيق به كار گمارد.
٢. در انتخاب اين افراد بر اساس نظر شخصى و با استبداد رأى رفتار نكند; بلكه به نظرات ديگران هم احترام گذاشته و با آنها مشورت كند.
٣. به كارگزاران خود، فرصت مناسبى بدهد تا استعداد و لياقت خود را بروز دهند و كارآيى خود را در معرض آزمايش و بررسى و اظهارنظر بگذارند.
٤. بر اساس تمايلات و روابط شخصى و يا به خاطر خصوصيتى كه در يك فرد وجود دارد; ولى به مقام و مسؤوليت مورد نظر ارتباطى ندارد، كسى را به كار منصوب نكند.
آن گاه على (عليه السلام) مى فرمايد: كه اگر زمامدارى بدون توجه به ملاك ها و معيارهاى اسلامى مذكور، كسى را به پست و مقامى منصوب كند، اين كار در واقع ريشه واحد و مشتركى است كه شاخه هاى گوناگون ظلم و جور و خيانت از آن سر بر مى كشند:
ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً وَ لا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِيَانَةِ وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَيَاءِ مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ الْقَدَمِ فِي الاِْسْلامِ الْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلاقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً وَ أَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الاُْمُورِ نَظَراً.
سپس در كارهاى كارمندانت بنگر و چون آنان را آزمايش نمودى، به كار بگمار، نه از راه بخشش و خودكامگى و به طور دلخواه; زيرا اين گونه روش، نوعى ستم و خيانت است; و ايشان را از ميان اهل تجربه و شرم و حيا و از خانواده هاى خوشنام و پيشقدمان در اسلام تعيين نما! زيرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنها پاك تر و نيز طمعشان كمتر و در سنجش عواقب كارها بيناترند.

تأمين نيازهاى مادى كارمندان دولت

پيش از اين نيز در قسمت هاى پيشين به مناسبت طرح مسائل مختلف، در اطراف اين مسأله بحث كرديم كه اسلام به عنوان يك مكتب بزرگ انسانى و يك آيين الهى واقع بينانه، همواره به مسأله رفاه و بى نيازى افراد و تأمين احتياجات مادّى آنها توجهى عميق و اساسى ابراز كرده و اصول و ضوابطى مشخص براى آن قائل شده است.
در زمينه وظايفى كه يك زمامدار اسلامى در مقابل همكاران خود و كارگزاران دولت بر عهده دارد، باز مى بينيم كه على (عليه السلام) اين مسأله را با دقت و باريك بينى شگرفى مطرح مى كند و رسيدگى به امور مادّى و رفع
نيازهاى كارمندان را يكى از اركان مهم مديريت و عامل اساسى براى جلوگيرى اى خيانت كارمندان و دستبرد زدن به بيت المال و رشوه خوارى و پايمال كردن حق و از هم پاشيده شدن نظام جامعه مى داند، و هشدار مى دهد كه اگر نيازهاى مادى كارمندان تأمين شده باشد، حتى افراد نادرست نيز بهانه اى براى دزدى و خيانت و رشوه خوارى نخواهند داشت.
در صورتى كه آنان دست به چنين كارى بزنند، در مقابل حاكم، لال و سرافكنده خواهند ماند و هيچ توجيهى براى دفاع از خود نخواهند داشت.
اما اگر نيازهاى مادى آنان تأمين نشده باشد، فشار احتياج، آنها را از راه راست منحرف مى سازد و روحيه امانت دارى را در آنان متزلزل مى كند و زمامدار نيز حجتى بر آنان نخواهد داشت; زيرا سرقت و خيانت خود را توجيه مى كنند و گناه آن را به گردن زمامدارى كه آنها را در محروميت و نيازمندى نگاه داشته و در عين حال اموال مردم را زير دستشان قرار داده است، خواهند انداخت:
ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ الاَْرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ وَ حُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ.
سپس به ايشان حقوق كافى برسان! زيرا اين كار موجب تقويت نفسشان مى شود و آنان را از دست درازى به اموال زيردستان باز مى دارد; به علاوه اين حجّتى است بر ايشان اگر از دستور سرپيچى كنند يا در امانتت خيانت ورزند.

نظام بازرسى در حكومت اسلامى و نقش رهبر در مقابل آن

در مورد كارگزاران و مأموران دولتى، نقش و وظيفه رهبر تنها به انتخاب و منصوب نمودن آنها و رسيدگى به زندگى و امور مادى و احتياجاتشان، محدود نمى شود، بلكه رهبر، پس از به كار گماردن مأموران و عمّال حكومتى، وظيفه دارد كه دائماً مراقب اعمال و رفتار آنان باشد.
مراقبت نسبت به طرز انجام وظيفه مأموران، نحوه برخوردشان با افراد ملت، صحت يا سقم گزارش هايى كه آنان درباره پيشرفت امور و انجام وظايف خود به رهبر مى دهند، ميزان درستى و نادرستى شكاياتى كه مردم از عمّال حكومتى دارند و براى زمامدار مى فرستند و ده ها مسأله ديگر، همه و همه از جمله مواردى است كه يك زمامدار شايسته نه تنها حق رسيدگى به آنها را دارد، بلكه اين از وظايف بسيار مهم و سازنده اوست; زيرا هرگاه زمامدار مراقب اعمال و رفتار كارگزاران و مأموران دولتى نباشد، دور نيست كه افرادى از آنها به سوءاستفاده از منصب و مسؤوليت خود بپردازند و با ظلم و تعدّى به مردم و دستيازى به خيانت و بى عدالتى و فساد، مردم را نسبت به حكومت مأيوس و بدبين سازند و نظام جامعه را از هم بپاشند. لذا براى جلوگيرى از اين وضع، مراقبت و نظارت دائمى بر كارهاى مأموران ضرورت دارد و براى نيل بدين منظور، برقرارى يك نظام بازرسى دقيق و مطمئن كه گزارش هاى صحيح و قابل اعتمادى درباره كارمندان به زمامدار ارائه دهند، از جمله وظايف حاكم است.
طبيعى است كه اين بازرسان بايد از نزديك ترين و مورداطمينان ترين افراد نسبت به رهبر و اشخاصى متّقى، مؤمن، خداترس و اهل امانت و صداقت باشند و رهبر در مورد وفادارى و راستى و درستى آنها نسبت به خود كاملاً مطمئن باشد و يقين بداند كه اخبار و گزارش هاى آنان به دور از هر گونه دروغ و خدعه و خدشه اى خواهد بود، و جز خدمت به خدا و اسلام و حكومت اسلامى چيز ديگرى را در بازرسى امور و تهيه گزارش هاى خود در نظر نخواهد گرفت.

نظارت پنهانى

از جمله مسائل مهم مطرح شده در ارتباط با نظام بازرسى اين است كه اسلام، بازرسان حكومت را به عيون يعنى چشم هاى حكومت تعبير مى كند; زيرا به راستى بازرس، چشم حكومت و حاكم است و حكومتى كه نظام بازرسى صحيح و مطمئن نداشته باشد، همانند كورى است كه معايب را نمى بيند و در منجلاب عيوب و مفاسد، غوطهور مى شود. از اين رو على (عليه السلام) به زمامدار اسلامى رهنمود مى دهد كه اين چشم ها (بازرسان) را مخفيانه به نقاط مختلف كشور بفرستد; زيرا مراقبت پنهانى باعث مى شود كه عمّار و مأموران دولتى از يك سو امانت دارى و پرهيز از سوءاستفاده و خيانت را پيشه كنند، و از سوى ديگر با ملت، رفتارى نرم و عطوفت آميز داشته باشند و در انجام امور محوّله تأخير و تعلّل نورزند و كار مردم را با سرعت و دقت انجام دهند.
همچنين على (عليه السلام) هشدار مى دهد كه بازرسان مى بايست از اعتماد حاكم برخوردار باشند و گزارشاتى كه مى دهند براى زمامدار حجّت باشد و مورد رسيدگى قرار گيرد; زيرا اگر بازرسان درباره معايب و مفاسد كارمندان گزارش دهند، اما اين گزارش ها زير علامت سؤال برود و مورد توجه و رسيدگى قرار نگيرد و يا با سوءظن و ترديد تلقى شود، ديگر كسى به نظام بازرسى اعتنايى نخواهد كرد و افراد نادرست بدون بيم و هراس، به فساد و خيانت ادامه خواهند داد و جامعه را به منجلاب خواهند افكند.

مجازات خائنين

على (عليه السلام) درباره مجازات خائنان چنين رهنمود مى دهد كه اگر يكى از عمّال حكومت و حتى يكى از ياران و همكاران نزديك زمامدار، دست به فساد و خيانتى زد و گزارشات بازرسان مخفى هم حاكى از تأييد اين موضوع بود، همين گزارشان براى اثبات خيانت آن شخص، كافى است و بايد بدون درنگ مورد رسيدگى قرار گيرد.
آن گاه على (عليه السلام) طرز برخورد رهبر در مقابل افراد خائن را بدين گونه مشخص مى سازد كه: خائن را به كيفر عملش برسان! حدّ شرعى مناسب
با خيانتش را ـ نه كمتر و نه بيشتر ـ بر او جارى كن! خائن را رسوا و
بى آبرو كن و او را به خاك ذلت و خوارى بنشان! داغ خيانت را آشكارا
بر پيشانى اش بزن و قلاده ننگ و بدنامى را بر گردنش بيفكن، چندان كه در ميان مردم انگشت نما گردد، تا هم سرنوشت او باعث عبرت ديگران شود و هم ديگر فرصت و امكانى براى خيانت و فساد در ميان مردم پيد نكند.

بازرسان مختلف

على (عليه السلام) ضمن سفارش به انتخاب دقيق بازرسان و اطمينان از سلامت روحى و اخلاقى آنان، باز هم زمامدار را دعوت مى كند تا هر كارى را از مجارى مختلف دنبال كند; زيرا هر گاه يك گزارش از چند مجرا و از طريق بازرسان مختلف مورد تأييد و اتفاق نظر قرار گرفت، براى زمامدار شكّى در صحت و پذيرش آن وجود نداشته باشد. معناى اين سخن آن است كه با تمام شرايطى كه براى انتخاب بازرسان وجود دارد، اولاً گزارش هيچ يك به تنهايى حجت نيست. ثانياً هرگاه در يك گزارش، اتفاق نظر نباشد، درباره آن، تحقيق و بررسى بيشترى انجام خواهد گرفت. گذشته از اينها گزارش دروغ يك بازرس نيز در حكم خيانت و سوءاستفاده مأموران دولتى است كه به نوبه خود، مجازات شديد و ننگ و رسوايى در جامعه را به دنبال خواهد داشت:
ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لاُِمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الاَْمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ.
وَ تَحَفَّظْ مِنَ الاَْعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَة اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.
سپس با فرستادن مأموران مخفى راستگو و باوفا، كارهاى آنان را زير نظر بگير! زيرا بازرسى نهانى در كارشان، آنان را به رعايت امانت و نرمى با توده مردم وادار مى سازد.
با دقت بسيار، مراقب اعوان و انصار خود باش! اگر يكى از آنان دست به خيانت زد و مأموران مخفى تو به طور دسته جمعى آن را تأييد كردند، بايد كه به آن اكتفا كنى و بدون تأخير خيانتكار را كيفر دهى، و به مقدار خيانتى كه انجام داده است، او را كيفر نما! سپس وى را در مقام خوارى و مذلّت بنشان و داغ خيانت بر جبينش بنه و طوق رسوايى بر گردنش بيفكن!

اهميت كشاورزى و مفهوم اصطلاحى خراج

در صدر اسلام، صنعت به خاطر ضعف و محدوديتش و تجارت به واسطه نابسامانى بازرگانى جهانى و ضعف ارتباطات و نبودن راه هاى تجارى كافى و امنيت لازم، تأمين كننده بناى اقتصادى جامعه نبوده و اقتصاد جامعه بستگى به زمين هاى كشاورزى و محصولات حاصله داشت و از اين رو، ماليات تنها از زمين و محصولات كشاورزى گرفته مى شد. اين گونه ماليات را خراج مى ناميدند. اهميت كشاورزى از آنجا ظاهر مى شود كه بدانيم اكثر كسانى كه در شهر زندگى مى كنند و ناگزير از قبول شيوه و الگوى زندگى شهرنشينى هستند، مصرف كننده اند (و هر چه مرفه تر، پرمصرف تر) و زندگى شان از طريق توليد روستاييان و كشاورزان [كه بر روى زمين و منابع طبيعى كار و تلاش مى كنند] تأمين مى شود و از خود توليدى ندارند. اگر كشاورزان همّت كنند و با كار و تلاش، محصولات كشاورزى را رونق بيشترى دهند، احتياجات شهرنشينان تأمين شده است، وگرنه هيچ شهرنشينى قادر به تهيه مايحتاج اوليه خود نيز نخواهد بود. در اين صورت در هيچ مقطعى از زمان، كشاورزى اهميت و ارزش خود را از دست نخواهد داد و هميشه به عنوان تأمين كننده مايحتاج اوليه انسان ها باقى خواهد ماند.
از سوى ديگر، شهرنشينان به طور مستقيم و بدون واسطه، مايحتاجشان را تأمين نمى كنند، بلكه آن را از طريق بازرگانان، واسطه ها و ساير عوامل دست اندركار كه ايشان هم به نوبه خود، خريدار مازاد فرآورده هاى حيوانى و نباتى كشاورزان هستند، به دست مى آورند. البته كشاورزان نيز طبيعتاً لوازم زندگى نظير پوشاك، ابزار كار و ساير مايحتاج خود را با پولى كه از طريق فروش مازاد بر مصرف محصولاتشان به دست مى آورند، تهيه مى كنند. اين داد و ستدها به طور طبيعى باعث شكوفايى و پيشرفت اقتصادى جامعه خواهد شد و همه اينها به كار كشاورزان بستگى دارد. از اين رو نابسامانى كار كشاورزان، هرگز در محدوده زندگى خود آنان باقى نمى ماند; بلكه آثار خود را به همه جا گسترش داده و فعاليّت ها را فلج مى سازد و جامعه را به فاجعه اقتصادى و سرانجام به از هم پاشيدگى و نابودى مى كشاند.
وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ فَإِنَّ فِي صَلاحِهِ وَ صَلاحِهِمْ صَلاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ وَ لا صَلاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ اِلاّ بِهِمْ لاَِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ.
جريان خراج را به گونه اى رسيدگى كن كه وضع خراج دهندگان سامان يابد; زيرا اگر امر خراج و خراج گزار سامان داشته باشد، ديگر اصناف جامعه در آسايش و راحتى زندگى مى كنند. طبقات ديگر جامعه جز با تكيه بر اينان آسايش و راحتى ندارند; زيرا مردم همگى جيره خوار ماليات و ماليات دهندگان اند.

ضرورت تلاش دولت در جهت تقويت كشاورزى

اگر قرار است دولت بر ماليات و خراج تكيه داشته باشد، مى بايست زمينه آن را نيز فراهم كند. دولت بايد در نگه دارى زمين، تأمين آب، تنظيم شبكه هاى آبيارى، ايجاد نهرها، پل ها، سدها، حفر چاه هاى عميق و احداث راه هاى مختلف ارتباطى مابين مناطق كشاورزى، دهقانان زحمت كش را يارى و مساعدت نمايد و با اين تلاش، كشاورزى را رونق بيشترى بخشد.
تنها در اين صورت است كه حكومت مى تواند از مردم، انتظار پرداخت ماليات داشته باشد، وگرنه در كشورى كه كشاورزى رونق ندارد و دهقانان به وسيله كشت تأمين معاش نمى كنند و درآمد كافى ندارند، وضع هرگونه مالياتى بر ملت، تحميل طاقت فرسايى است كه مردم را به سوى نارضايى و كشور را به سوى ناامنى و ويرانى و حكومت را به سراشيب سقوط مى كشاند. از همين رو است كه على (عليه السلام) پرداخت ماليات را فرعى بر درآمدهاى مردم دانسته و فرموده است: زمامدار پيش از آن كه به فكر ماليات باشد، مى بايست به عمران و آبادى كشور فكر كند.
وَ لْيَكُنْ نَظَرُكَ فِي عِمَارَةِ الاَْرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِي اسْتِجْلابِ الْخَرَاجِ لاَِنَّ ذَلِكَ لا يُدْرَكُ اِلاّ بِالْعِمَارَةِ وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَة أَخْرَبَ الْبِلادَ وَ أَهْلَكَ الْعِبَادَ وَ لَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ اِلاّ قَلِيلاً.
بايد توجه تو در آبادانى زمين از دقتى كه در گرفتن ماليات به عمل مى آورى، بيشتر باشد كه دريافت خراج جز به آبادانى زمين ممكن نمى شود. كسى كه بدون كوشش در آبادانى زمين از مردم خراج بخواهد، شهرها را ويران كرده و بندگان خدا را به هلاكت رسانده است. چنين حكومتى جز اندك زمانى باقى نخواهد ماند.

تخفيف در ماليات

از همه طبقات زحمتكش تر و پرتلاش تر دهقانان هستند. زندگى شان اسير عوامل طبيعى و پديده هاى جهان طبيعت است. كوچكترين اهمال و بى توجهى نسبت به رخدادهاى جهان طبيعت و ناهمگونى با مساعدت هاى آن براى او، زيان سنگينى را به بار خواهد آورد. به همين دليل كشاورز، مجبور است همه روزه و در طول سال و در همه حالات، افكار و اوقات خود را متوجه مزرعه و كشتزار خود نموده و لحظه اى غفلت ننمايد; برخلاف ديگر طبقات كه هر آن، مى توانند در كارشان به طور دلخواه رفتار كنند و زندگى شان را آن چنان كه مى خواهند تنظيم نمايند.
وقتى كار چنين طاقت فرسا و جانكاه است، بايستى سطح زندگى و مقدار درآمد نيز با آن متناسب گردد، تا كشاورز احساس كند كه كارش به نفع اوست و ثمره زحماتش به جيب ديگران نمى رود; هيچ گاه احساس ستم و استثمار شدن نكند; زمين را از آن خود بداند و مطمئن باشد كه هيچ كس نمى تواند روزى اش را از او بگيرد.
در كنار همه اين مسائل، بايد نظرها و پيشنهادات كشاورز درباره زمين و قدرت بهره دهى آن نيز مورد توجه قرار بگيرد.
اگر مقدار ماليات را با درآمد خود متناسب نمى داند و يا از آفات نباتى و اثرات حاصله مى نالد و در نتيجه خود را از پرداخت ماليات مقرر ناتوان مى بيند، مسؤولان حكومتى بايستى مشكلاتش را درك كنند و براى اصلاح كارش از ماليات بكاهند يا مطلقاً از آن صرف نظر نمايند; زيرا كاستن ماليات ها [در هنگام نياز كشاورزان] كارى است كه منافع آن به خود دولت باز مى گردد، و كشاورز با دستى بازتر و چهره اى شاداب تر در آبادانى و اصلاح زمين و رفع نيازمندى هاى ضرورى مى كوشد و باعث عمران مناطق كشاورزى و در نهايت جامعه مى گردد.
نتيجه ديگر كار، احساس اطمينان و رضايتى است كه كشاورزان را وادار مى كند كه حكومت موجود را از دل و جان دوست بدارند و در هنگام ناتوانى و گرفتارى يارى اش نمايند و در وقت شكست و بحران، به حمايت و پشتيبانى اش برخيزند. اين است كه على (عليه السلام) مى فرمايد:
فَإِنْ شَكَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً أَوِ انْقِطَاعَ شِرْب أَوْ بَالَّة أَوْ إِحَالَةَ أَرْض اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ.
وَ لا يَثْقُلَنَّ عَلَيْكَ شَيْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَئُونَةَ عَنْهُمْ فَإِنَّهُ ذُخْرٌ يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْكَ فِي عِمَارَةِ بِلادِكَ وَ تَزْيِينِ وِلايَتِكَ مَعَ اسْتِجْلابِكَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ وَ تَبَجُّحِكَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِيهِمْ مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِكَ لَهُمْ وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَ رِفْقِكَ بِهِمْ.
فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الاُْمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ.
اگر مردم از سنگينى خراج، يا از آفت كشت، يا از قطع آب، يا از نيامدن باران و شبنم، يا از فاسد شدن دانه در اثر طغيان سيل و خشكسالى شكايت كنند، تو در گرفتن ماليات از آنان به قدرى تخفيف ده كه بتوانند كارشان را سامان دهند.
نبايد اين تخفيف برايت گران آيد; زيرا اين تخفيف، اندوخته اى است كه به دنبال آبادى شهرها و آرايش قلمرو تو، بعدها به تو باز مى گردد; به علاوه، ستايش آنان را نيز نسبت به خويش بر مى انگيزى و خود نيز اى اين كه عدالت را درباره آنها به كار بسته اى، خوشحال خواهى شد. [همه اينها موجب مى شود كه] تو اعتماد خواهى كرد كه در صورت نيرومندى به تو كمك خواهند كرد; چون تو باعث رفاه آنان گرديدى و آنها را به عدالت خويش عادت دادى و با آنان با نرمى رفتار كردى.
چه بسا حوادثى ضمن جريانات گوناگون رخ دهد كه اگر حل آنها را به عهده آنان واگذارى، با طيب خاطر مى پذيرند; زيرا عمران كشور، به هر اندازه بخواهى قابل توسعه است.

نتايج بى توجهى به كشاورزان

از بيان گذشته على (عليه السلام) مى فهميم كه وقتى به كشاورزان، ماليات سنگين تحميل شود و از طرفى در آبادانى و حفظ زمين و در جهت پيشبرد زراعت از جانب دولت اقدامى صورت نگيرد، آنها احساس خواهند كرد كه براى خودشان كار نمى كنند و در مقابل زحمات طاقت فرسا و جانكاه، به درآمد مطلوبى نمى رسند و حاصل كارشان نصيب ديگران است. حاصل اين احساس ها الزاماً دهقانان را به دروغ، فريب كارى، قاچاق فروشى، دزدى و ساير انحرافات وادار خواهد ساخت. به جاى آن كه با كار كردن بر روى زمين خوشان زندگى شان را تأمين كنند، روزگارشان را با جرم و جنايت خواهند گذراند و يا در لباس قطّاع الطّريق، در كمين هستىِ انسان ها خواهد نشست.
ره آورد ديگر چنين وضعى اين است كه نيروهاى جوان و فعّال روستاها براى دستيابى به زندگى مطلوب، راهىِ شهرها خواهند شد و در آن جا سر از دست فروشى [و اقدام به مشاغل كاذب كه امروزه در شهرها مرسوم و رايج است] در خواهند آورد و نتيجه طبيعى اين وضع بيكارى جوانان پاك روستايى و آلوده شدن آنان به گناه و فساد و در نتيجه، ذلّت دولت و حكومت خواهد شد.

عوامل سقوط و انحطاط حكومت

در ديدگاه على (عليه السلام) سه عامل موجب انحطاط و سقوط حكومت است:
١. روحيه تكاثر و مال اندوزى در دولتمردان
٢. سوءظن و بدبينى براى بقا و استمرار دولت
٣. پندناپذيرى از رخدادها و پيشامدها.
اگر دولتمردان از بقا و استمرار حكومت مطمئن نباشند و حكومت را متزلزل و در حال رفتن تصور كنند و به دنبال تكاثر و مال اندوزى باشند و از رخدادها و پيشامدها عبرت نگيرند، زمينه سقوط و انحطاط دولت و حكومت را فراهم كرده اند و چنين دولتى قابل ماندن و حكومت كردن نيست و خواه و ناخواه روزى، بساط آن برچيده خواهد شد.
وَ إِنَّمَا يُؤْتَى خَرَابُ الاَْرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لاِِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.
خرابى زمين ناشى از تنگدستى كسانى است كه بر روى آن كار مى كنند. اهل زمين هنگامى وضعشان بد مى شود كه دولت مردان روحيه تكاثر داشته باشند و و از رخدادها عبرت نياموزند.

معيارهاى گزينش معاون

يكى از اهداف اساسى و عاليه اسلام برقرار كردن عدل و قسط در جامعه و به وجود آوردن اعتدال كامل در امت و جامعه اسلامى است.
اگر فرماندارى بخواهد (كه بايستى بر اين اساس رفتار نمايد) عدالت را در انتخاب معاون رعايت كند، لازم است بهترين معاون را شايسته ترين فرد از لحاظ اخلاق حسنه قرار دهد و كسى را كه خُلق و خويش خداگونه است، انتخاب نمايد.
روشن است شخصى كه «تخلّقوا باخلاق الله» (١١) را آويزه گوش قرار داده باشد، صفات زير را نيز دارا خواهد بود:
* دانا و انديشمند است.
* امين است.
* تواناست.
* كاردان است.
* كارش روى حساب است.
* از دقت و ابتكار برخوردار است.
* از ادب و ظرفيت كامل بهره مند است.
* نيكان را دوست دارد و از بدان و ستمگران بيزار است.
* متواضع است.
و در يك كلام، داراى تمام فضايل و كمالات انسانى است كه برخى از آنها در كلمات امام (عليه السلام) تبلور يافته است:
ثُمَّ انْظُرْ فِي حَالِ كُتَّابِكَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِكَ خَيْرَهُمْ وَ اخْصُصْ رَسَائِلَكَ الَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَكَائِدَكَ وَ أَسْرَارَكَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الاَْخْلاقِ مِمَّنْ لا تُبْطِرُهُ الْكَرَامَةُ فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْكَ فِي خِلاف لَكَ بِحَضْرَةِ مَلاَ وَ لا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ مُكَاتَبَاتِ عُمِّالِكَ عَلَيْكَ وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْكَ فِيمَا يَأْخُذُ لَكَ وَ يُعْطِي مِنْكَ وَ لا يُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَكَ وَلايَعْجِزُ عَنْ إِطْلاقِ مَا عُقِدَ عَلَيْكَ وَ لا يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي الاُْمُورِ فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ.
سپس در وضع معاونانت دقت كن و شايسته ترين ايشان را بر امور خود بگمار. نامه هاى محرمانه ات را كه متضمّن سياست ها و اسرار تو است به صالح ترين آنان از نظر اخلاق اختصاص ده! و او كسى باشد كه بعدها موقعيتش او را به خودپسندى نكشاند و هرگز در حضور مردم به مخالفت با تو نپردازد; در ارائه نامه هاى فرمانداران به تو و صدور پاسخ آنها بر اساس مصلحت تو غفلت نكند; چگونگى تنظيم پيمانها را بداند [و سستى به خرج ندهد] و اگر پيمانى به زيان تو بسته شده باشد، در بر هم زدن آن عاجز نباشد و نيز ارزش و موقعيت خويشتن را خوب بشناسد; زيرا هر كس ارزش خود را نشناسد، نمى تواند به ارزش ديگران پى ببرد، و به ناچار از برخورد با آنان مى هراسد.


۵
ملاك هاى انتخاب در حكومت اسلامى

ملاك هاى انتخاب در حكومت اسلامى

گفتيم از ديدگاه على (عليه السلام) خداگونه بودن بهترين معيار انتخاب معاون محسوب مى شود. حضرت، پس از بيان معيار گزينش معاون [و هر نوع انتخاب براى اعطاى مسؤوليت] ، مسأله ديگرى را نيز مطمح نظر قرار داده و با ژرف نگرى داهيانه اى كه خاصّ حضرتش مى باشد، از راز نهفته اى كه از ويژگى و پيچيدگى وجود انسان سرچشمه مى گيرد، پرده بر مى دارد.
همه مى دانيم كسانى كه در مصدر امور قرار مى گيرند، دوستان زيادى پيدا مى كنند!! و عجيب است كه اين نوع دوستان اكثراً از اخلاق به ظاهر نيكو نيز برخوردار خواهند بود.
آرى، اينان گاهى به لباس زُهّاد در مى آيند و ثناگوى عُبّاد مى شوند; زمانى از شهامت و شجاعت دم مى زنند و رزم اسفنديار و رستم را به باد مسخره مى گيرند; روزى خود را از حاتم سخى تر مى پندارند و ساعتى خود را انديشمند قرن تصور مى فرمايند. در حالى كه اين گونه سخنان [و حركت هاى تصنّعى] ترفندها و نقشه هايى است كه فرصت طلبان مى كوشند از طريق آن، ذهن مصادر امور را به خود جلب نمايند و زمام كارها را به دست گيرند.
به همين دليل على (عليه السلام) به مالك توصيه مى كند كه شناخت هاى شخصى خود را ملاك انتخاب قرار ندهد، بلكه علاوه از معيار گذشته، موارد زير را نيز در نظر داشته باشد:
ثُمَّ لا يَكُنِ اخْتِيَارُكَ إِيَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِكَ وَ اسْتِنَامَتِكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْكَ فَإِنَّ الرِّجَالَ يَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ النَّصِيحَةِ وَ الاَْمَانَةِ شَيْءٌ وَ لَكِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَكَ فَاعْمِدْ لاَِحْسَنِهِمْ كَانَ فِي الْعَامَّةِ أَثَراً وَ أَعْرَفِهِمْ بِالاَْمَانَةِ وَجْهاً فَإِنَّ ذَلِكَ دَلِيلٌ عَلَى نَصِيحَتِكَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ.
ديگر آن كه نبايد انتخاب معاونانت صرفاً روى خوش بينى و اطمينان تو به آنان باشد; زيرا برخى از مردان با چاپلوسى و خوش خدمتى مى كوشند خود را نزد فرمانداران، با تدبير و وارسته و كاردان جا بزنند، حال آن كه در وراى اين چهره ها از درستى، امانت و دلسوزى خبرى نيست. پس آنان را با كيفيت همكارى شان با نيكان پيش از تو بيازماى و بهترينشان را كه در ميان مردم به راستى و پاكدامنى معروف اند و در مردم اثر بهترى داشته اند، برگزين; زيرا اين امر، دليل بر پيروى تو از فرمان خدا و امام تو خواهد بود.

تقسيم كار و تعيين مسؤول

پيش از اين گفتيم كه تقسيم كار، امرى ضرورى و تفكيك قوا از مهم ترين و اساسى ترين كارهاى حاكم اسلامى است.
امام (عليه السلام) در اين بخش، ضمن يادآورى تقسيم كار، مالك را به تعيين مسؤول مشخص براى هر كار و ويژگى آن مسؤول سفارش مى دهد و مى فرمايد: مسؤولى كه در رأس يك جريان قرار مى گيرد، بايد چنان قدرتى داشته باشد كه بزرگى و عظمت كار بر وى چيره نشود و پيچيدگى امور، دچار پراكندگى و حيرت او نسازد; چرا كه در نهايت، همه اين عيوب به حساب والى و فرماندار گذاشته خواهد شد:
وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ كُلِّ أَمْر مِنْ أُمُورِكَ رَأْساً مِنْهُمْ لا يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا وَ لا يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ كَثِيرُهَا وَ مَهْمَا كَانَ فِي كُتَّابِكَ مِنْ عَيْب فَتَغَابَيْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَهُ.
براى هر يك از كارهايت، مسؤولى انتخاب كن; مسؤولى كه اهميت كار درمانده اش نكند و زيادى و تنوع آن به پراكندگى و حيرت دچارش نسازد. و هرگاه در معاونانت عيبى باشد و تو تغافل كنى، مردم آن را به حساب تو خواهند گذاشت.

تجّار و پيشه وران و كارگران

هرگاه تجارت وسيله اى براى بهروزى و بهبودى زندگى و تأمين نيازمندى هاى انسان باشد و در جهت سامان دادن وضع عمومى مردم و گشودن راه خدا به روى آنان، به كار گرفته شود، خوب و پسنديده و مورد تشويق اسلام است; ولى اگر تجارت و پيشه [و به عبارت ديگر مال اندوزى] به صورت هدف زندگى درآيد و پلى براى تجمّلى و فخرفروشى به ديگران باشد، از نظر اسلام، مذموم و ناپسند و مايه بدبختى و شقاوت انسان خواهد بود.
در اين بخش از بيانات مولا (كه متن آن را بعداً خواهيم خواند)، مقصود از تجّار و صنعت گران قشرهايى هستند كه تجارت و صنعت را هدف زندگى نمى دانند، بلكه اين نوع تلاش را وسيله تأمين معاش و سر و سامان دادن به وضع جامعه و تعالى بخشيدن به حركت عاليه انسان مى شناسند. در فرهنگ اسلام، تجارت با اين ديد، مورد تشويق قرار گرفته است.
بر همين اساس على (عليه السلام) نيز خطاب به مالك اشتر مى فرمايد:
ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ وَ أَوْصِ بِهِمْ خَيْراً الْمُقِيمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَ الْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وَ جُلاَّبُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَ الْمَطَارِحِ فِي بَرِّكَ وَ بَحْرِكَ وَ سَهْلِكَ وَ جَبَلِكَ وَ حَيْثُ لا يَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا وَ لا يَجْتَرِءُونَ عَلَيْهَا فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لا تُخَافُ بَائِقَتُهُ وَ صُلْحٌ لا تُخْشَى غَائِلَتُهُ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَ فِي حَوَاشِي بِلادِكَ.
ديگر آن كه درباره [تجّار] و صاحبان صنايع، وصيت مرا بپذير و تو نيز درباره آنان به نيكى سفارش كن! چه آنها كه در شهرها مقيم اند و چه آنها كه با كالاهايشان در گردش اند و چه كسانى كه نيروى جسمى خود را به كار گرفته اند [و داراى هنر مى باشند] ، زيرا اينها منشأ سود و اساس رونق زندگى هستند و نيازمندى هاى مردم را از شهرهاى دور و دراز، از طريق دريا و صحرا و راه هاى هموار و كوهستانى و نقاطى كه مردم نمى روند و جرأت رفتن ندارند، فراهم مى كنند. پس آنان مايه آشتى و محبت و صفاى اند و ترس ضرر و خطر درباره آنها نمى رود. و جوياى احوال ايشان باش و به كارهاى آنها رسيدگى كن; چه آنان كه در حضور تو هستند و چه آنهايى كه در شهرهاى ديگر اقامت دارند.

محدوديت هاى تجارت

اسلام در عين حال كه تجارت را آزاد مى داند و تجّار را مورد تشويق قرار مى دهد، براى به دست آوردن سود، محدوديت هايى قائل شده و احكام و آداب به خصوص براى تجارت وضع كرده است و با شعار «اَلْفِقْهُ ثُمَّ المَتْجَر» (١٢) اعتقاد دارد كه تجّار بايستى قبل از تجارت، آداب داد و ستد را فراگيرند، تا كارشان موجب فساد جامعه نشود و خودشان هم گرفتار حرام نگردند.
از اين رو فقهاى عظام رضوان الله تعالى عليهم اجمعين در باب متاجر به استناد آثار ائمه معصومين (عليهم السلام) ، براى كسانى كه در امر خريد و فروش دست دارند [و به اصطلاح تاجر هستند] ، توصيه هايى را بدين شرح اعلام داشته اند:
* در جريان معامله، فروشنده با خريدار سخت گيرى و بدخلقى نكند.
* در قيمت جنس، بين مشترى ها تفاوت گذاشته نشود.
* از هر گونه سوگند، حتى سوگند راست پرهيز شود.
* در صورت نقص در كالا به مشترى يادآورى شود.
* در صورت پشيمانى، خريدار حتى الامكان از پس گرفتن كالا امتناع نكند.
* فروشنده از تعريف بيش از حدّ درباره كالاى خود پرهيز نمايد.
* كم فروشى نشود.
* احتكار نگردد.
* زورگويى نشود.
* و...
بر همين مبنا على (عليه السلام) خطاب به مالك اشتر مى فرمايد:
وَ اعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِير مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً وَ شُحّاً قَبِيحاً وَ احْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّة لِلْعَامَّةِ وَ عَيْبٌ عَلَى الْوُلاةِ.
فَامْنَعْ مِنَ الاِْحْتِكَارِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) مَنَعَ مِنْهُ وَ لْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْل وَ أَسْعَار لا تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَاف.
با همه اينها بدان كه بسيارى از آنان در خريد و فروش، بى اندازه سخت گيرى مى كنند و از خود بخل زننده نشان مى دهند و براى به دست آوردن سود بيشتر، به احتكار مى پردازند و در داد و ستد، زورگويى مى كنند [و به هر قيمتى كه خواستند مى فروشند] . اين كارها براى توده مردم زيان بار و لكّه ننگى بر دامن زمامداران است.
بنابراين از احتكار جلوگيرى كن! زيرا رسول خد (صلى الله عليه وآله) از آن جلوگيرى فرمود. بايستى خريد و فروش به سادگى و با موازين عدل انجام گيرد و نرخها به هيچ يك از طرفين (فروشنده و خريدار) فشار نياورد. محتكرانى را كه پس از گوشزد تو، دوباره به احتكار مى پردازند، مجازات كن، امّا در مجازاتشان تندروى [و اسراف] نكن!

احتكار و انحصارطلبى

از اين بيان مى فهميم كه در تجارت اسلامى، هم احتكار، حرام است و هم زورگويى و انحصارطلبى.
همه مى دانيم امروزه سرمايه داران مردم را از دو طريق در فشار قرار مى دهند:
زمانى سعى مى كنند مايحتاج مردم را با امكاناتى كه دارند انبار كرده و آن را در دسترس مردم قرار ندهند تا بعداً پس از گران شدن جنس و نايابى كامل، آن متاع را در بازار سياه به فروش رسانند. اين عمل را احتكار مى گويند كه در بينش اسلامى حرام بوده و محتكر قابل تعقيب و مجازات است.
گاهى هم عده اى از ثروتمندان دور هم جمع مى شوند و با زدوبند، تلاش مى كنند تا جنسى را در انحصار كامل خود قرار دهند، به طورى كه خريد آن براى مردم آزاد نباشد و اگر كسى خواست جنس مورد نظر را تهيه نمايد، بايستى از كانال آن خريدارى كند. اين عمل انحصارطلبى است و با بينش اسلامى سازگار نمى باشد.
على (عليه السلام) قباحت و زشتى هر دو عمل را در جمله «وَاحْتِكاراً لِلْمَنافِعِ» و «تَحَكُّماً فِى الْبِياعاتِ» بيان مى فرمايد و بر همين اساس، به مالك فرمان مى دهد براى اجناس، نرخ گذارى كند و تجار را در آزادى مطلق قرار ندهد و با اين روش و با مجازات محتكران و انحصارطلبان، از سوءاستفاده هاى آنان جلوگيرى نمايد.

جايگاه كارگران و مستضعفان در جامعه اسلامى

به طور مسلّم در هر جامعه اى افرادى پيدا مى شوند كه به علل گوناگون نمى توانند كارى انجام دهند، و يا به كارى مشغول اند; ولى اين كار، كفاف زندگى آنها را نمى كند، از اين رو درمانده اند و مستأصل. اين گروه از افراد جامعه، اگر به وضعشان رسيدگى نشود، جوانانشان به فساد و آلودگى كشانده مى شوند و ناتوانانشان از گرسنگى خواهند مرد.
ادامه اين وضع براى جامعه [بالاخص جامعه اسلامى] خطرآفرين و خوارى زاست و الزاماً بايستى چاره اى انديشيد كه فقر و مصيبت مستمندان را درمان نمود و جوانانشان را به اعضاى فعالى تبديل كرد و آنها را به سطح آبرومندانه اى ارتقا داد.
جهان مترقى امروز، مدعى همچون رسالتى است و شعار مى دهد كه با وضع قوانينى توانسته است تا حدودى كارگران را به حقوق واقعى شان رهنمون سازد و مستمندان را از وضع فلاكت بارشان نجات دهد.
به نظر ما در جهان امروز گرچه كارگران و مستمندان به وسيله فشارهاى روزافزونشان به نوايى ناچيز نائل آمده اند، ولى به نظر ما اين ادعا از حدّ شعار فراتر نرفته است; زيرا هم اكنون نيز كارگران و مستمندان در دنياى پيشرفته صنعتى [همانند امريكا، شوروى، انگلستان، آلمان، فرانسه و...] با وضع جانكاهى كه دارند هنوز نداى مبارزه با استثمار و فقر و فلاكت سر مى دهند و براى نجات از وضع موجودشان يارى مى طلبند.
بر عكس، در فرمان امام (عليه السلام) قانون كارگرى و نحوه رسيدگى به وضع مستمندان، در عين جامعيت و مترقى بودنش و با وصف اين كه بيش از هزار و سيصد سال پيش از قوانين جهان مترقى كنونى وضع شده است، از مرحله شعار به عمل رسيده و مالك موظّف بوده است فرمان مولايش را بدين شرح اجرا كند:
ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِينَ لا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَى وَ الزَّمْنَى فَإِنَّ فِي هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً وَ احْفَظْ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكِ وَ قِسْماً مِنْ غَلاّتِ صَوَافِي الاِْسْلامِ فِي كُلِّ بَلَد فَإِنَّ لِلاَْقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلاَْدْنَى.
وَ كُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ فَلا يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإِنَّكَ لا تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ التَّافِهَ لاِِحْكَامِكَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ فَلا تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ.
وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لا يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ وَ تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ فَفَرِّغْ لاُِولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْيَةِ وَ التَّوَاضُعِ فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ ثُمَّ اعْمَلْ فِيهِمْ بِالاِْعْذَارِ إِلَى اللَّهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ فَإِنَّ هَؤُلاءِ مِنْ بَيْنِ الرَّعِيَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الاِْنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ كُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ إِلَيْهِ.
وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْيُتْمِ وَ ذَوِي الرِّقَّةِ فِي السِّنِّ مِمَّنْ لا حِيلَةَ لَهُ وَلايَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ وَ ذَلِكَ عَلَى الْوُلاةِ ثَقِيلٌ وَ الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ وَ قَدْ يُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَام طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ.
در خصوص طبقه پايين رعيت، بالاخص بيچارگان و درماندگان و مستمندان و نيازمندان و افتادگان و معلولان كه در ميانشان افراد عفيف و آبرومند وجود دارند، همواره خدا را در نظر داشته باش و آنچه را كه خدا از حقّ خود براى آنان نزد تو سپرده است، در اختيارشان قرار ده و از بيت المال مسلمانان و از زمين هاى غنيمتى اسلام، در هر شهرى براى آنان سهمى در نظر بگير; زيرا براى دورترين مسلمان همچون نزديك ترين آنها سهمى وجود دارد.
هر مسلمانى در هر كجا باشد، نصيبى دارد و تو مسؤول رعايت حقّ همه هستى. زنهار خوشى فراوان، تو را از رسيدگى به وضع آنان منصرف نسازد; چرا كه تو از نرسيدن به امور جزئى به خاطر سرگرمى، به كارهاى بسيار مهم معذور نيستى. پس فكرت را از امور ايشان باز مدار و چهره از آنان برمگردان!
به كارهاى كسانى رسيدگى كن كه امكان حضور يافتن نزد تو را ندارند و مردم، آن را به چشم حقارت مى نگرند و خوار مى شمارند. براى تصدّى امور اين گروه از نيازمندان از نيروهايى كه اهل خشيت و تواضع اند انتخاب كن تا كارهايشان را نزد تو بياورند. سپس درباره آنان به گونه اى رفتار كن كه روز قيامت معذور باشى; زيرا اين دسته از ميان ساير مردم به عدل و انصاف نيازمندترند; و در اداى حقّ تمامى افراد جامعه تو بايد نزد خدا عذر داشته باشى.
يتيمان را بنواز و سالخوردگان درمانده را [كه خود را در موضع گدايى قرار نمى دهند] فراموش مكن! اين وظيفه [و اجراى تمامى حق] بر زمامداران، سنگين و طاقت فرساست; ولى خداوند آن را براى بندگانى كه طالب آخرت اند و در اين راه صبورند و به وعده هاى خدا اعتماد دارند، آسان مى گرداند.
گفتيم كه در جهان امروز، كارگران با تحمل فشارها و ناراحتى هايى توانسته اند امتيازاتى [همچون كاهش ساعات كار، افزايش دستمزد، دريافت غرامت در زمان اخراج و تشكيل صندوق بيمه هاى اجتماعى] به دست آورند. بهتر است بدانيم كه اوّلاً اين نتايج، به واسطه تلاش پى گير و مداوم كارگران در طول ساليان متمادى به دست آمده است و مجالس قانون گذارى به خودى خود، توجهى به آنها نكرده و لحظه اى در بهبود وضع آنان نكوشيده اند; بلكه در برابر خواسته هاى كارگران مقاومت ها كرده اند. ثانياً اين قوانين، جامع افراد نيست و بسيارى از موارد ضرورى را در بر نمى گيرد. ثالثاً سالخوردگان، يتيمان، بى سرپرستان و كودكانى كه نمى توانند كارى انجام دهند، در اين قوانين، جايى ندارند و برايشان فكرى نشده است; در حالى كه در عهدنامه على (عليه السلام) نخست اين كه وضع قانون بدون درخواست كارگران از طرف قانون گذار مطرح شده است. دوّم اين كه همه افراد مستمند به طور كامل مورد توجه قرار گرفته اند. سوّم اين كه دولت خود را موظف و مسؤول اجراى قانون مى شناسد و گروهى را براى پيدا كردن افراد مستمند مأمور مى كند.

ويژگى هاى حاكم مردمى

از ويژگى هاى حاكم مردمى اين است كه مردم را از خود مى داند و خودرا ازمردم. براين اساس، حاضر نيست بين خود و مردم، مانع و حاجب ايجاد كند، بلكه در صدد است با مردم و در كنار مردم زندگى نمايد.
اين روش، علاوه بر اين كه مردم را نسبت به حاكم خوشبين و دلگرم خواهد كرد [و مردم را پشتيبان حكومت] باعث مى شود نيروها و عوامل فرصت طلب [كه در صدد فساد و خيانت هستند] نتوانند ذهن مصادر امور را نسبت به مردم بدبين نمايند و از اين طريق، حاكم را در جهت ضدّيت با مردم قرار دهند. از اين رو على (عليه السلام) به مالك تأكيد مى كند كه هميشه در ارتباط مستقيم با مردم باشد و شرايطى را ايجاد كند كه همه اقشار بتوانند به دور از هر گونه تكلّف و تشريفات، در محيطى خالى از رعب و وحشت، مسائل و مشكلاتشان را با ولى مطرح كنند و اگر ظلمى بر ايشان رفته است، ظالم را رسوا و خيانت را افشا نمايند و خائن را به سزاى عملش برسانند:
وَ اجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَكَ وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ حَتَّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِع فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله)يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِن لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لا يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِع.
ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِيَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَ الاَْنَفَ يَبْسُطِ اللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ وَ يُوجِبُ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ وَ أَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً وَ امْنَعْ فِي إِجْمَال وَ إِعْذَار.
بخشى از برنامه روزانه ات را به نيازمندان اختصاص بده! شخصاً آنان را ملاقات كن و در مجلس عمومى با آنان شركت نما، و براى [خشنودى] خداوندى كه تو را آفريده است، [با آنان]فروتن باش! در اين مجلس، به لشكريان و يارانت بگو كنار بروند و مزاحم اشخاص نشوند تا كسى كه مى خواهد با تو حرف بزند، بدون لكنت با تو گفتوگو كند; زيرا من بارها از رسول خد (صلى الله عليه وآله) شنيده ام كه مى فرمود: «امتى كه در ميانشان حقّ ضعيف، به آسانى و بدون ترس و لكنت از قوى ستانده نشود، هرگز پاك و آراسته نخواهند شد.
سپس سعى كن كه با آگاهى، برخوردهاى تندشان را تحمل كنى، و تنگ حوصلگى و خودخواهى را از خود دور كن تا خدا درهاى رحمتش را به رويت بگشايد و صواب طاعتش را به تو ارزانى فرمايد. آنچه مى بخشى، با گشاده رويى ببخش و اگر به علتى مى خواهى منع كنى، با مهربانى و عذرخواهى منع كن!
به دقت بنگريد اگر در حكومتى تنها اين اصل از اصول عدالت گستر، اجرا و عملى شود آيا فرصت طلبان و خائنان و فسادپيشگان خواهند توانست به فساد و خيانت دست يازند و مردم و حكومت را از راه خير و صلاح، به فساد و آلودگى سوق دهند و مسؤولان را به خاطر بى خبرى از مردم به تصميم گيرى هاى غيرمردمى وادارند و مردم را به دليل دورى از مسؤولان در سوز و گداز بى درمانى، به اين سو و آن سو كشانند؟

رمز پيروزى مسؤولان در كارهاى اجرايى

در مباحث پيشين، از تقسيم كار و تفكيك قوا سخن گفتيم. اكنون اضافه مى كنيم كه رمز موفقيّت مسؤولان در كارهاى اجرايى در دو نكته اساسى نهفته است:
١. پر واضح است كه مسؤولان رده بالا هيچ گاه قادر به انجام همه وظايف مربوط نخواهند بود و الزاماً بيشترين كارهاى خود را به معاونان محوّل خواهند كرد. البته كارهايى هم وجود دارد كه دخالت مستقيم آنان را ايجاب مى كند. براى اين كه مسؤول بتواند هم نسبت به كارهاى معاونان اشراف داشته باشد و هم كارهاى مستقيم خود را به شايستگى انجام دهد، لازم است كارهاى اولويّت دار را از كارهاى جزئى و غيرضرورى [و مسائلى كه معاونان مى توانند از عهده انجام آنها برآيند] تفكيك نمايد; مسائل اولويّت دار را با سرعت و دقت و شايستگى مستقيماً انجام دهد و انجام مسائل غير ضرورى را از معاونان طلب نمايد.
٢. پس از مشخص شدن وظايف و معين شدن اولويّت ها، ضرورى است كه براى هر كار، زمان مناسبى منظور شود و كار به طور روزانه انجام پذيرد; يعنى كار امروز به فردا و كار فردا به پس فردا موكول نگردد.
ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِكَ لا بُدَّ لَكَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِكَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ كُتَّابُكَ وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْكَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِكَ وَ أَمْضِ لِكُلِّ يَوْم عَمَلَهُ فَإِنَّ لِكُلِّ يَوْم مَا فِيهِ.
در ميان كارهاى تو، كارهايى است كه ناگزير خود بايد انجام دهى. يكى از اين كارها، رسيدگى به كار معاونان است، در مورادى كه دبيرخانه از عهده آن بر نمى آيد، ديگر انجام دادن نيازمندى هاى مردم است كه معاونانت از تسريع در آنها احساس ناتوانى مى كنند. براى هر روز، كار همان روز را اختصاص ده; زيرا كار هر روز، به همان روز بستگى دارد.

خودسازى، بهترين راه جلوگيرى از عمل زدگى

تزكيه و خودسازى، يكى از اصول تربيتى اسلام است. هدف از تزكيه اين است كه انسان خود را از هر خصلت ناروا كه مانع كمال و كرامت نفس است پيراسته سازد و از اين طريق، آماده پذيرش خصلت هاى سازنده و پاك انسانى شود و در نتيجه، تعادل و رشد لازم را براى انسان تر شدن و به خدا نزديك شدن به دست آورد.
در اسلام، هر كار خير و مفيدى اگر با انگيزه پاك خدايى توأم باشد، عبادت است. بر اين اساس، همه كارهاى مسؤولان و دست اندركاران اجرايى اگر خالصانه و براى خدا باشد، عبادت خواهد بود. على (عليه السلام) براى اين كه مسؤولان با اين ديد كه همه كارهايشان عبادت است، به عمل زدگى گرفتار نشود و از انجام فرائض غفلت نكنند، به مالك فرمان مى دهد كه بهترين اوقاتش را به عبادت اختصاص دهد و نماز را كه تجلى گاه عروج انسان به مبدأ هستى است، به طور كامل و بدون كم و كاست، با تمام توان و نيرو، سرلوحه همه كارهايش قرار دهد:
وَ اجْعَلْ لِنَفْسِكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْكَ الْمَوَاقِيتِ وَ أَجْزَلَ تِلْكَ الاَْقْسَامِ وَ إِنْ كَانَتْ كُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِيهَا النِّيَّةُ وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِيَّةُ وَ لْيَكُنْ فِي خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِينَكَ إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِي هِيَ لَهُ خَاصَّةً فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِكَ فِي لَيْلِكَ وَ نَهَارِكَ وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ كَامِلا غَيْرَ مَثْلُوم وَ لا مَنْقُوص بَالِغاً مِنْ بَدَنِكَ مَا بَلَغَ.
بهترين اوقات و شايسته ترين بخش هاى آن را براى عبادت [و تزكيه نفس خود]قرار ده; گرچه تمام كارهايى كه مى كنى، اگر با نيّت پاك و خالصانه و به خير مردم باشد، براى خداست.
انجام واجبات الهى كه فقط براى خداوند است، بايد در وقت مخصوصى باشد. پس در شبانه روز، تن و جان خويش را به او واگذار كن و وظايفى را كه وسيله تقرّب به خداست، به طور وافى و كافى به جاى آر هرچند كه تنت را آزرده و فرسوده سازد.

ضرورت رعايت اضعف مأمومين در نماز جماعت

در اسلام، با همه دقت و سخت گيرى كه در عبادت فردى [و به هنگام خلوت]ملحوظ شده، در نماز جماعت، رعايت اضعف مأمومين، اصل قرار گرفته است. اين اصل از اين جهت است كه اسلام براى اجتماع و حضور مردم در صف واحد، ارزش و اعتبار خاصى قائل است; لذا بر همين مبنا شارع مقدس اسلام براى شركت در نمازهاى جمعه و جماعت، ثواب مضاعف در نظر گرفته است و همه اينها براى اين است كه مسلمانان حضور دائمى شان را در صحنه حفظ كنند و از تفرّق و تشتّت و
رهبانيّت و مانند آن در امان باشند، روى همين اصل على (عليه السلام) بر مالك فرمان مى دهد:
وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلاتِكَ لِلنَّاسِ فَلا تَكُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لا مُضَيِّعاً فَإِنَّ فِي النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ كَصَلاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ كُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً.
چنانچه با مردم به نماز جماعت برخاستى، نه چندان نماز را طولانى كن كه مردم از آن به ستوه آيند و نه با عجله نماز را ضايع گردان; زيرا در ميان نمازگزاران كسانى يافت مى شوند كه ممكن است بيمار بوده و يا كار داشته باشند. و من از رسول خد (صلى الله عليه وآله) به هنگامى كه مرا به يمن اعزام مى فرمود، پرسيدم نماز را با آنها به چه كيفيتى بخوانم؟ آن حضرت فرمود: «مانند نمازى كه با ضعيف ترينشان مى گزارى با آنان نماز بخوان و نسبت به مؤمنان مهربان باش!»

ثمره مردمى بودن و مفاسد جدايى از آنها

در مورد ويژگى هاى حاكم مردمى گفته شد كه اين نوع حاكم هميشه با مردم است و حاضر نيست بين خود و مردم حاجب و مانع ايجاد كند.
امام على (عليه السلام) در اين بخش از فرمان، ضمن بيان مفاسد جدايى حاكم از مردم، ثمره و نتايج حياتى مردمى بودن را نيز چنين مطرح مى فرمايد:
وَ أَمَّا بَعْدُ فَلا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلاةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّيقِ وَ قِلَّةُ عِلْم بِالاُْمُورِ وَ الاِْحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْكَبِيرُ وَ يَعْظُمُ الصَّغِيرُ وَ يَقْبُحُ الْحَسَنُ وَ يَحْسُنُ الْقَبِيحُ وَ يُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ إِنَّمَا الْوَالِي بَشَرٌ لا يَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الاُْمُورِ وَ لَيْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْكَذِبِ.
وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُكَ بِالْبَذْلِ فِي الْحَقِّ فَفِيمَ احْتِجَابُكَ مِنْ وَاجِبِ حَقّ تُعْطِيهِ أَوْ فِعْل كَرِيم تُسْدِيهِ أَوْ مُبْتَلىً بِالْمَنْعِ فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ إِذَا أَيِسُوا مِنْ بَذْلِكَ مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَيْكَ مِمَّا لا مَئُونَةَ فِيهِ عَلَيْكَ مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَة أَوْ طَلَبِ إِنْصَاف فِي مُعَامَلَة.
اما بعد، مبادا پرده نشينى و رو نشان ندادنت به رعيّت، طولانى شود; چرا كه غيبت زمامداران از مردم، نوعى تنگنا [براى خود يا براى مردم] و آگاه نبودن به امور است. از اينها گذشته در حجاب بودن، رعيّت را از آنچه دور از آنان مى گذرد بى خبر مى دارد و اين سبب مى شود كه در نظرشان بزرگ، كوچك و كوچك، بزرگ و نيكو، زشت و زشت، نيكو آيد و حق با باطل مخلوط گردد. والى هم بشر است و به كارهايى كه مردم از او پنهان مى دارند، نمى تواند پى ببرد و حق هم نشانه هاى خاصى ندارد كه بشود با آنها راست را از دروغ بازشناخت.
تو به هر حال يكى از دو نفر هستى: يا فردى هستى بخشنده در راه حق; در اين صورت چرا از حقّ واجبى كه مى بخشى و كار نيكويى كه انجام مى دهى، خود را پنهان مى دارى؟ و يا فردى هستى بخيل [كه از تو خيرى به مردم نمى رسد] و به زودى مردم از تو نااميد شوند و ديگر از پيشگاهت درخواستى نكنند. وانگهى، بيشتر نيازهاى مردم به تو، از چيزهايى است كه برآوردنش هزينه اى ندارد. نيازشان يا شكايت از ستمى است كه به ايشان رسيده است و يا خواهان عدالت و انصاف تو در معامله يا كارى هستند.
در اين قسمت از سخنان مولا، نكات زير مورد توجه اساسى قرار گرفته است:
١. بهترين راه تحصيل اطلاعات
براى به دست آوردن «اطلاعات» دو راه متصوّر است: اولين راه اين است كه حاكم با بسيج نيروهاى مخفى و آشكار و از طريق كانال هاى مختلف، در جريان رخدادها و مسائل مملكتى قرار مى گيرد; دومين راه اين است كه حاكم گهگاه به طور مستقيم، با مردم رابطه داشته باشد و از طريق خود مردم [كه طبعاً نيروهاى موافق و مخالف را تشكيل مى دهند] ، نسبت به رخدادها و جريان ها آگاهى پيدا كند. از ديدگاه امام على (عليه السلام) بهترين راه، راه ارتباط مستقيم با مردم است; زيرا مردم با ديدن والى [البته
با رعايت شرايط و خصوصياتى كه قبلاً در مورد ويژگى هاى حاكم مردمى گفته شد] ، حقايق را گفته و از واقعيات پرده بر مى دارند و اين خود وسيله اى خواهد بود كه حاكم بتواند نسبت به اطلاعات جمع آورى شده [از طريق نيروهاى مخفى و آشكار] ارزيابى، صحيح و نتيجه گيرى، منطبق با واقعيات داشته باشد.
٢. بهترين راه شناخت احزاب و گروه ها
شناخت جريان هاى حق از باطل (به ويژه در مسائل اجتماعى) بدون رويارويى با افكار و انديشه هاى مردم و تنها از راه تفكر، يا از طريق اطلاعات جمع آورى شده و يا از مسير تلفيق اين دو ممكن نيست; زيرا انسان ها به دليل پيچيدگى هايى كه دارند، حاضر نخواهند شد مسائل را به گونه اى كه در درونشان مى گذرد بازگو كرده و در اختيار مخبران قرار دهند، اما به هنگام رويارويى با حاكم به خاطر اعتمادى كه به او دارند، مسائل را خواهند گفت و واقعيات را آن چنان كه هست، معرفى خواهند كرد.

ضرورت برخورد با خويشاوندان و حاشيه نشينان فاسد

در بينش اسلامى هدف از حكومت، پياده شدن احكام الهى است و حكمران، امانتدار و نگهبان حقوق مردم محسوب مى شود.
اين اصل اسلامى، هم تكليف حكمران را مشخص مى كند و هم تكليف خويشاوندان و نزديكان حاكم را. تكليف حاكم اين است كه حكومت را شكار تصوّر نكند و در پى كسب مال و ثروت و جيفه دنيوى نباشد، بلكه تنها هدفش پياده كردن احكام الهى باشد. خويشان حاكم نيز وظيفه دارند حاكم را وسيله سوءاستفاده قرار ندهند و با نام و عنوان حاكم، زورگويى و چپاول گرى را پيشه خود نسازند; ولى اگر چنين حركتى را شروع كردند، حاكم به حكم اسلام مكلّف است براى پاسدارى از عدالت اجتماعى و طرفدارى از حقوق مستضعفان، با گرايش هاى نادرست آنان برخورد قاطع و جدّى داشته باشد و با قطع كردن ريشه ها و عوامل سوءاستفاده، از بى عدالتى، خودكامگى، چپاولگرى و بى انصافى اين قبيل حاشيه نشينان جلوگيرى نمايد:
ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَ بِطَانَةً فِيهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّةُ إِنْصَاف فِي مُعَامَلَة فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِكَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْكَ الاَْحْوَالِ.
وَ لا تُقْطِعَنَّ لاَِحَد مِنْ حَاشِيَتِكَ وَ حَامَّتِكَ قَطِيعَةً وَ لا يَطْمَعَنَّ مِنْكَ فِي اعْتِقَادِ عُقْدَة تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ فِي شِرْب أَوْ عَمَل مُشْتَرَك يَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ فَيَكُونَ مَهْنَأُ ذَلِكَ لَهُمْ دُونَكَ وَ عَيْبُهُ عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا وَ اْلآخِرَةِ.
همچنين فرماندار را نزديكان و خويشانى است كه به خودسرى و گردن كشى و دست درازى [به مال مردم] و بى انصافى در خريد و فروش با آنان خو گرفته اند. تار و پود ايشان را با از بين بردن موجبات آن روش هاى نكوهيده، برانداز!
و به كسى از اطرافيان و خويشاوندانت، زمينى واگذار مكن و به هيچوجه اجازه مده [آنان] مزرعه اى بستانند كه با تسلط بر آن مزرعه، موجبات زيان همسايگان را (از قبيل تجاوز به آب و يا تحميل كارهايى كه بايستى به طور شركت انجام دهند)، فراهم آورند و هزينه كشتزار اينان بر روستاييان تحميل شود. در اين صورت، سودش براى آنان و بدنامى و سرزنش آن در دنيا و آخرت از آنِ تو خواهد بود.
در اين جملات، حضرت روى برخى از اسباب و عوامل سوءاستفاده انگشت گذارده است و به خوبى نشان داده كه چگونه خويشاوندان و حاشيه نشيان حاكم با توسل به عناوين مختلف، به چپاول و غارت اموال ديگران دست مى زنند و از اين كه مِلك آنان در نزديكى مِلك مستضعفى قرار گرفته است، ملك ديگران را تصاحب مى كنند و از انجام كارهايى كه مشتركاً بايستى انجام شود، طفره مى روند.


۶
مساوات در برابر قانون

مساوات در برابر قانون

يكى از اصول مهم و حياتى در قوانين اسلام، اصل مساوات و برابرى تمام افراد، در مقابل قانون است. بر اساس اين اصل، شارع مقدس مجازات هر جرمى را براى همه افراد به طور مساوى مقرّر داشته است و تمام انسان ها بدون در نظر بودن مقام و شخصيت و موقعيت اجتماعى شان و بدون ملاحظه دوستى و فاميلى و... براى جرم يكسان، به كيفر يكسان خواهند رسيد و هيچ مسأله اى مانع از اجراى مساوات نخواهد شد.
على (عليه السلام) با همين ديد خطاب به مالك اشتر مى فرمايد:
وَ أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَ الْبَعِيدِ وَ كُنْ فِي ذَلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ وَ ابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِكَ مَحْمُودَةٌ.

و هميشه حق و عدالت را گرچه بر نزديك و دور باشد اجرا كن و در اين راه بردبار و شكيبا باش و عملت را به حساب خدا بگذار، اگرچه از به كار بردن حق به خويشان و نزديكانت زيان برسد. و هميشه به عاقبت حق بينديش، زيرا كه پايان حق، ستايش انگيز است.

اطلاع رسانى و توجيه اصولى مسائل

اسلام اعتماد متقابل مسؤولين و مردم به يكديگر را يكى از اركان حياتى حكومت مى شناسد و معتقد است كه حاكم و مردم، بدون چنين اعتمادى قادر به ادامه حيات اجتماعى نخواهند بود. همان طور كه حاكم بايد نسبت به مردم، اعتماد و حسن ظنّ داشته باشد، ضرورى است كه مردم نيز نسبت به حاكم اعتماد و حسن ظنّ داشته باشند. از اين رو هرگاه مسائلى بر مردم مشتبه شد [و احتمال دادند جريان سوئى انجام گرفته است] و در اطراف عزل ها، نصب ها، قراردادها و... سؤالى برايشان مطرح گرديد، حاكم وظيفه دارد تا مردم را در جريان قرار دهد و با توجيه اصولى و منطقى، اذهان امت اسلام را روشن، اعتمادشان را جلب و ابهام شان را مرتفع سازد:
وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ وَ اعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ رِيَاضَةً مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَ رِفْقاً بِرَعِيَّتِكَ وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ.
اگر مردم درباره تو گمان بد بردند، عذر و دليلت را آشكارا برايشان مطرح كن و سوءظنّ مردم را از اذهانشان دور نما; زيرا اين شيوه، درباره خود تو رياضت و براى رعيت، لطف است و مرحمت; و اين عذرخواهى وسيله اى خواهد بود كه حقّ و عدالت را به آنان بياموزى و به پيروى از حق وادارشان سازى.
از اين جملات، نتايج حياتى توجيه منطقى و اصولى مسائل نيز به شرح زير روشن مى شود:
١. زمامدارى كه خود را ملزم به توجيه مسائل در مقابل مردم بداند، در واقع تفوّق و برترى مردم را نسبت به خود پذيرفته است.
اين بينش [و به عبارت ديگر اين نوع برخورد با مردم] باعث خواهد شد كه والى بر نفس خودش تسلّط پيدا كند و با اين تسلّط ـ كه خود نوعى رياضت است ـ بتواند با بدى ها و هواهاى خود و ديگران مبارزه نمايد.
٢. توجيه اصولى مسائل موجب مى شود كه مردم با حق آشنا شوند و خود را ملزم به رعايت حق و عدالت بدانند و از اجرا شدن آن ناخشنود نباشند.

صلح و زندگى مسالمت آميز

آيين الهى اسلام بيش از هر چيز انسان ها را به صلح و سازش و زندگى مسالمت آميز دعوت مى كند و با شعار «اَلصُّلْحُ خَيْرٌ» (١٣) صلح را به عنوان يكى از مهم ترين اهداف عاليه خود مطرح مى سازد.
در ضمن سياست خارجى و داخلى اسلام را بر اساس زندگى مسالمت آميز استوار تنظيم مى كند، و هميشه و در همه جا در پى آن است كه در جهان صلح و آرامش برقرار باشد.
مطابق اين اصل، هر گاه از جانب دشمن، صلح و آرامش پيشنهاد شود، حاكم اسلامى (با شرايطى كه بيان خواهد شد) موظّف است از صلح استقبال كند و جنگ را متاركه نمايد.
اكنون كه با اين سياست كلّى اسلام آشنا شديم، ببينيم آيا صلح در همه جا و در همه حال و بدون قيد و شرط، مورد پذيرش اسلام قرار گرفته يا اين كه پذيرش صلح از شرايط خاصى برخوردار است؟ به اجماع همه فقهاى شيعه ـ رضوان الله تعالى عليهم اجمعين ـ شرط اساسى، تن دادن به صلح اين است كه سازش به نفع اسلام و به سود مسلمانان باشد. اگر صلح به ضرر اسلام و موجب ضعف مسلمانان باشد، تن دادن به چنين صلحى روا و جايز نيست. بر همين اساس على (عليه السلام) مى فرمايد:
وَ لا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلادِكَ وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ.
صلحى را كه دشمن بر تو عرضه كند و مطابق رضاى خدا باشد، ردّ مكن; زيرا صلح موجب آسايش لشكريان و آسودگى خاطر تو و ايمنى كشور خواهد بود. اما بعد از آشتى و سازش، سخت بر حذر و بيدارباش; چه بسا پيشنهادهاى صلح براى اغفال طرف است. بنابراين بهتر است احتياط را از دست ندهى و خوشبينى را در اين سازش مورد اتّهام قرار ده.

نتايج صلح و ضرورت غافل نبودن از دشمن

با دقت در بيانات مولا، فوائد اساسى صلح نيز روشن مى شود:
با استقرار و حاكميّت زندگى مسالمت آميز، ارتش و قواى مسلّح از رفاه و آسايش برخوردار مى شوند.
حاكم اسلامى نيز از آرامش و امنيت روحى لازم بهره مى برد و در سايه اين آرامش مى تواند نابسامانى هاى مملكت را سامان بخشد.
و از همه اينها مهم تر افراد جامعه كه بهترين آمالشان امنيت است، به آن مى رسند.
مولا، بعد از بيان اين فوائد متذكّر مى شود كه پس از اعلام صلح نبايستى از دشمن غافل شد; زيرا دشمن، دشمن است و هر آن در صدد بيرون راندن حريف خود از ميدان مى باشد. چه بسا پيشنهاد صلح براى تجهيز قواست. از اين رو، لازم است حاكم با احتياط حركت كند و خوشبينى خود را به سوءظنّ و بدگمانى نسبت به دشمن مبدّل سازد.

وفاى به عهد

وفاى به عهد و پاى بندى به تعهّدات از نظر اسلام از عالى ترين فضائل انسانى است. قرآن كريم و آثار ائمّه معصومين (عليهم السلام) حاكى از اين است كه وفاى به عهد، يكى از شرايط اساسى ايمان محسوب مى شود و تخطّى از آن، در حكم بى دينى و بى ايمانى است.
اين اصل در محدوده روابط داخلى مسلمان با يكديگر خلاصه نمى شود، بلكه مسلمانان موظف اند در برابر بيگانگان و كفّار نيز اين اصل را رعايت نمايند.

وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالاَْمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ.
فَلا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ وَ لا تَخِيسَنَّ بِعَهْدِكَ وَ لا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّكَ فَإِنَّهُ لا يَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ اِلاّ جَاهِلٌ شَقِيٌّ
وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِيماً يَسْكُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ وَ يَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ فَلا إِدْغَالَ وَ لا مُدَالَسَةَ وَ لا خِدَاعَ فِيهِ.
وَ لا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ وَ لا تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْل بَعْدَ التَّأْكِيدِ وَ التَّوْثِقَةِ.
وَ لا يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْر لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ الْحَقِّ فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَى ضِيقِ أَمْر تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَيْرٌ مِنْ غَدْر تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اللَّهِ فِيهِ طِلْبَةٌ لا تَسْتَقْبِلُ فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لا آخِرَتَكَ.
اگر بين خود و دشمنت پيمان بستى يا به او امان دادى، به عهدت وفا كن و شرط امانت را روى تعهدى كه كرده اى به جاى آر و خود را در مقابل چيزى كه به دشمن داده اى، سپر قرار ده; زيرا هيچ يك از واجبات الهى كه همه مردم با انديشه هاى گوناگون و عقيده هاى پراكنده اى كه دارند درباره آن شديداً اجتماع داشته باشند، بهتر از وفاى به عهد نيست. مشركان نيز پيش از اسلام، وفاى به عهد را بين خود لازم مى دانستند; زيرا وبال پيمان شكنى و خيانت را دريافته بودند.
پس مبادا به عهدى كه بسته اى وفا نكنى; و هيچ وقت عهدت را نقض نكن و دشمنت را فريب مده; زيرا غير از آدم بدبخت و نادان، كسى را ياراى زير پا گذاردن پيمانى كه به نام خدا با اين و آن مى بندد، نيست.
خداوند عهد و پيمانش را باعث ايمنى و حريم آسايش قرار داده است كه در سايه آن، انسان ها به زندگى ادامه دهند; پس در اين راه، دغل كارى و فريب و نيرنگ و فساد نيست.
نبايد قراردادى را امضا كنى كه در آن، راه فرار و بهانه تراشى باز باشد. پس از تحكيم و تنظيم قرارداد، گفتار دوپهلو (توريه، تفسير و تأويل) به كار مبر و سختى كار كه بايد در آن عهد خدا را مراعات كنى، تو را بدون حق وادار به شكستن پيمان نسازد. زيرا شكيبايى در برابر مشكلى كه اميد گشايش آن را دارى و عاقبت پسنديده اى كه برايت به بار مى آورد، بهتر از نيرنگى است كه وبالش گردنت را بگيرد و از ناحيه خدا چنان مورد تعقيب قرارگيرى كه در دنيا و آخرت عذرى برايت نباشد.

استقرار حكومت با سفّاكى و خون ريزى ممكن نيست

اسلام على رغم حكومت هاى شرق و غرب، استقرار حكومت را با سفّاكى و خون ريزى ممكن نمى داند و معتقد است خون ريزى پايه هاى حكومت را متزلزل مى كند و باعث انتقال حكومت به ديگرى مى گردد.
اين بينش حاكى از اعتقاد راسخ اسلام به كرامت انسان است. اسلام براى هر فرد انسان آن چنان كرامتى قائل است كه كشتن يك فرد را در حكم كشتن همه انسان ها و احياى يك فرد را در حكم احياى همه انسان ها مى داند:
إِيَّاكَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَة وَ لا أَعْظَمَ لِتَبِعَة وَ لا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَة وَ انْقِطَاعِ مُدَّة مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَلا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَم حَرَام فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ.
از خونريزى ناحق دورى كن; زيرا هيچ چيز بدتر از خونريزى ناحق خشم و غضب خداوند را بر نمى انگيزد و نعمت [الهى] را از كف بيرون نمى برد و عمر را كوتاه نمى كند; و خداوند در روز قيامت به اول چيزى كه رسيدگى مى كند، قتل نفس است. پس برقرارى حكومتت را با ريختن خون حرام استوار مكن; زيرا ريختن خون حرام از امورى است كه حكومت را ضعيف و سست مى گرداند، بلكه آن را از بين مى برد و به ديگرى منتقل مى كند.

نتيجه خونريزى و ضرورت اجراى حدّ قصاص

وَ لا عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ لا عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ لاَِنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَنِ وَ إِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإ وَ أَفْرَطَ عَلَيْكَ سَوْطُكَ أَوْ سَيْفُكَ أَوْ يَدُكَ بِالْعُقُوبَةِ فَإِنَّ فِي الْوَكْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً فَلا تَطْمَحَنَّ بِكَ نَخْوَةُ سُلْطَانِكَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.

تو درباره قتل عمد در درگاه خداوند و نزد من عذر و بهانه اى ندارى; زيرا كيفر آن قتل است; اما اگر مرتكب خطايى شدى و تازيانه ات، يا شمشيرت و يا دستت برخلاف نيّت و اراده ات در شكنجه دادن زياده روى كرد، چون مشت زدن و بالاتر از آن هم كشتنى است، در اين صورت غرور بر تو غلبه نكند و از اداى خون بهاى مقتول به ورثه او سرباز نزنى.
از اين بيان مولا، دو نكته اساسى روشن مى شود:
١. از ديدگاه على (عليه السلام) بزرگ ترين اثر وضعى خونريزى ناحق، زوال قدرت و از بين رفتن دولت و حكومت است. تاريخ ستمشاهى منحوس دودمان پهلوى، بهترين گواه اين بينش علوى است و همه امت اسلامى ايران مشاهده كردند كه چگونه دودمان كثيف پهلوى به واسطه خونريزى ها و خونخوارى ها به زباله دانى تاريخ انداخته شد و نامى جز ننگ و نفرت برايشان باقى نماند.
٢. حيات و زندگى مسالمت آميز انسان ها در سايه اجراى قصاص تحقق پيدا مى كند.
از اين رو، على (عليه السلام) به مالك گوشزد مى كند كه در صورت ارتكاب قتل عمد، قصاص خواهد شد و هيچ گونه گذشتى (حتى از مالك) در كار نخواهد بود.
در قتل هاى غير عمد نيز، حاكم وظيفه دارد با پرداخت ديه، رضايت اولياى دم را تحصيل نمايد.

درمان اعجاب و خودپسندى

يكى از مسائل [اخلاقى كه در رابطه با مسؤولان و زمامداران جنبه اجتماعى پيدا مى كند] مسأله خودپسندى، خودبينى و خودمحورى است.
بهترين روش درمان استكبار اين است كه انسان رابطه خود را با خداى خود، مطمح نظر قرار دهد و ناچيزى خود را در برابر غنّىِ بالذّات به دقت ارزيابى كند و ببيند آيا با اين همه فقر و ناچيزى و نادارى، دم از خودمحورى و خودپسندى زدن ابلهانه و احمقانه نيست؟ و مگر نه اين است كه خداوند مى فرمايد: «اَلْكبرِياءُ رِدايى» (١٤) (كبر و بزرگى جامه مخصوص من است) و مگر نه اين است كه انسان متكبّر مى خواهد در اين حد، خود را بسان خداوند تصوّر كند؟ و آيا اين شرك خفى نيست؟!
آرى، همين است كه على (عليه السلام) را وادار مى كند تا مالك را از عاقبت شوم استكبار برحذر دارد:
وَ إِيَّاكَ وَ الاِْعْجَابَ بِنَفْسِكَ وَ الثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُكَ مِنْهَا وَ حُبَّ الاِْطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ.
وَ إِيَّاكَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الاِْحْسَانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ.

از خودپسندى و اطمينان داشتن به چيزى كه از آن خوشت مى آيد و نيز از ستايش و تعريف مردم برحذر باش; زيرا در اين حالت ها شيطان فرصتى مى يابد و نيكى هاى نيكوكاران را محو و نابود مى كند.
برحذر باش از اين كه با احسانى كه به رعيت مى كنى، منّتى بر سر آنان بگذارى و يا كارى كه برايشان انجام مى دهى، زيادتر از اندازه، آن را به رخشان بكشى و بزرگ جلوه دهى و يا اگر وعده اى به آنان مى دهى، از آن سرپيچى و تخلّف نمايى; زيرا منّت، احسان را باطل و بى پاداش مى گرداند و زيادتر از اندازه جلوه دادن، نور حقيقت را از بين مى برد و خلف وعده، خشم و غضب خدا و مردم را افزايش مى دهد. خداوند متعال مى فرمايد: «خداوند از قولى (منظور هر گونه قول دادن است) كه مى دهيد و بدان عمل نمى كنيد سخت غضبناك خواهد شد.»
در اين كلمات، حضرت پس از بيان زشتى استبكار، سه مطلب اساسى ديگر را نيز مورد عنايت قرار داده است:
١. حاكم اسلامى حقّ منّت گذارى به مردم را ندارد
اصولاً در تعاليم اسلامى منّت در همه جا محكوم است ـ چه منّت مردم به مردم و چه منّت دولت به مردم ـ; زيرا كه اوّلاً، انفاق و صدقه [و به عبارت ديگر كمك به ديگران]براى اين است كه فقرا از وضع دلخراش زندگى فقيرانه نجات پيدا كنند و با تأمين احتياجات مادّى، ناراحتى روحى شان برطرف گردد; در صورتى كه اگر به دنبال انفاق و بخشش، منّت بوده باشد، نه تنها اين هدف عملى نشده بلكه لطمه سنگين ترى بر روح مستمندان وارد آمده است. ثانياً، آنچه كه دولت به عنوان خدمت ارائه مى دهد، انجام وظيفه است و نمى توان بر كسى منّت گذاشت. ثالثاً، انفاق و بخشش بايستى وجهه خدايى داشته باشد و منّت، حاكى از اين است كه عمل انجام شده براى خدا نبوده است. رابعاً، خداوند متعال كه حاكم على الاطلاق و صاحب همه قدرتها و نيروهاست، در بخشش اين همه نعمت هاى هستى (جز نعمت رسول خد (صلى الله عليه وآله) و نعمت اسلام) بر انسان ها منّت نگذاشته است و اگر انسانى در مقابل احسان به ديگرى منّت بگذارد، حاكى از اين خواهد بود كه براى خود استقلال قائل شده و نعمت را از آن خود مى داند; در صورتى كه به حكم «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِالله» مالك همه هستى، اوست و از اوست. (إنّا لله وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ).
٢. نتيجه خلف وعده حاكم اسلامى
در اسلام تخلّف از وعده در حكم بى دينى و بى ايمانى است. قرآن در همين زمينه مى فرمايد: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ الله و...» در مقابل، وفاى به عهد از نشانه هاى ايمان و پاى بندى به مسائل اسلامى است. اگر مسؤولى به مردم وعده اى بدهد و از آن تخلّف كند، علاوه بر اين كه مورد غضب خدا قرار خواهد گرفت، زيان اين تخلّف متوجه دولت خواهد شد ولذا شايسته است مسؤولان وعده هايى رامطرح كنندكه صددرصدمى توانندبه آن عمل نمايند و از دادن وعده هايى كه احتمال تخلّف از آن هست، پرهيز كنند.
٣. مبالغه گويى شايسته حاكم اسلامى نيست
حقيقت و آنچه كه از حقيقت برخوردار است، از نورانيّت و روشنايى مخصوص به خود بهره مند مى باشد و لذا انسانى كه فى المثل دروغ مى گويد، در باطن خود گرفتار عذاب وجدان است و در تاريكى و سيه دلى به سر مى برد; در حالى كه انسان راستگو از نورانيّت و روشنايى برخوردار است. روى اين اصل، گفتن آنچه كه تحقّق يافته است، مردم را متنفّر نمى كند; بلكه انسان ها با مشاهده نورانيّت مجذوب حقيقت خواهند شد. از اين رو، شايسته نيست دولت اسلامى كارهاى انجام شده را به صورتى اغراق آميز و با مبالغه و بيش از آنچه انجام گرفته با مردم مطرح كند; زيرا مردم با ديدن عملكرد واقعى، فريفته حقيقت مى شوند و با احساس مبالغه و گزافه گويى، مسؤولان را خائن و بى اعتقاد به مبانى اسلامى تلقّى خواهند كرد.

موقعيت شناسى رمز تصميم گيرى موفق

رمز پيروزى مسؤولان در تصميم گيرى ها خلاصه مى شود. اگر تصميم گيرى بجا و به موقع صورت بگيرد، مسؤول موفق و پيروز و چنانچه نابجا و به دور از حقيقت عملى شود، ناموفق و بى حاصل است.
روى اين حساب، يك مسؤول اولاً بايستى حركت هايش بر اساس هدفى روشن و مشخص انجام بگيرد، ثانياً به محض فراهم شدن شرايط بدون كمترين مسامحه و تعلّلى، تصميم شايسته را عملى سازد. البته تصميم شايسته در صورتى موفق خواهد شد كه علاوه بر شرايط يادشده هر عمل يبجا و در موقعيت مناسب خود انجام شود.
وَ إِيَّاكَ وَ الْعَجَلَةَ بِالاُْمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ وَضَعْ كُلَّ أَمْر مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ عَمَل مَوْقِعَهُ.
قبل از رسيدن زمان كار [و تحقّق شرايط لازم] از عجله پرهيز كن! اگر انجام كار ممكن شد آن را كوچك مشمار! در صورت مشخّص نبودن رشته كار، يك دندگى به خرج مده! و نيز از مسامحه و سستى در زمان روشنى امور (طرح ها و برنامه ها و...) دورى كن! بنابراين هر امرى را در جاى مناسب خود قرار ده و براى هر عملى در موقعيّت مناسب اقدام كن.

ياد آخرت، راه جلوگيرى از هواهاى نفسانى

مى دانيم كه جهان آخرت، جهان بهره بردارى از تلاش هاى دنيا، و روزگار تجلّى خصلت ها و رفتارهاى آدمى است.
اگر حاكمى در مسند حكومت [و هر نوع انسانى در تلاش هاى فردى اجتماعى اش]بداند [و در اين انديشه باشد] كه هرگونه انحراف در اشباع غرايز و تمايلات و هر گونه زياده روى و طغيان، باعث اسارت ها و سقوط ها و فسادها مى شود و اين اعمال در آخرت جز رنج و تباهى و دوزخ در پى نخواهد داشت، كوشش خواهد نمود تا هواهاى نفسانى اش را به اعتدال كشاند و در مسير قرآن و اسلام حركت نمايد:
وَ إِيَّاكَ وَ الاِْسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ وَ التَّغَابِيَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ وَ عَمَّا قَلِيل تَنْكَشِفُ عَنْكَ أَغْطِيَةُ الاُْمُورِ وَ يُنْتَصَفُ مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ.
امْلِكْ حَمِيَّةَ أَنْفِكَ وَ سَوْرَةَ حَدِّكَ وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ غَرْبَ لِسَانِكَ وَ احْتَرِسْ مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِيرِ السَّطْوَةِ حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ الاِْخْتِيَارَ وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّكَ.
مبادا چيزى را كه همه مردم به طور مساوى در آن سهم دارند، بيشتر از ديگران به خودت اختصاص دهى. در آنچه براى مردم آشكار است، خود را به غفلت و نادانى نزن; براى اين كه آن چيز از تو گرفته و به ديگرى داده مى شود و به زودى پرده بالا مى رود و تو به نفع مظلومان محكوم خواهى شد.
جلوى خشم و تندى و دستيازى و زبان درازى خود را بگير و از دشنام دادن و هرزه گفتن پرهيز كن و خاموش باش تا اين كه غضبت فرونشيند و اختيارت به دست آيد و بينش ات حقيقت را ببيند هنگامى به خود مى آيى كه به ياد بازگشت به سوى پروردگارت افتاده و بر اندوه و نگرانى ات بيفزايى.
در جمع بندى جملات بالا، به مطالبى از اين دست پى خواهيم برد:
١. خودكامگى
خودكامگى بيش از افراد معمولى به سراغ حاكم مى آيد و با توجه به امكاناتى كه او در اختيار دارد، هيچ نيرويى جز نيروى تقوا مانع خودكامگى اش نخواهد شد. پس حاكم بيش از ديگران به نيرومندى و تقويت بنيه تقوايى نيازمند است.
٢. ضرورت تقسيم بالسّويه اموال و امكانات عمومى
آنچه از آنِ همه مردم است بايستى بالسّويه بين مردم تقسيم گردد و حاكم نمى تواند اموال عمومى را به خود و يا به عده اى خاص اختصاص دهد; در صورتى كه از حاكم چنين حركتى سر بزند، اين عمل ظلم است و روزى در دادگاهى كه به حاكميت مظلومان بر پا خواهد گرديد، ظالم محكوم شده و به سزاى ظلمش خواهد رسيد.
٣. ضرورت احترام به افكار عمومى
احترام به افكار عمومى از وظايف خاص حاكم مردم است. اگر خلاف كارى ها، كجرويها، فسادهاى اخلاقى و فسادهاى ادارى كه در انظار مردم قرار دارد با بى اعتنايى همچنان ادامه داشته باشد و حاكم بدون توجه به افكار عمومى، خود را به غفلت و تجاهل بزند و با اين بهانه به اصلاح جامعه اقدام نكند،عاقبتى شوم و پى آمدى دردناك خواهد داشت.
٤. پرهيز از خشم و ضرورت رعايت اصول اخلاقى
از آن جا كه مردم نسبت به حام احساس نياز كرده و چاره دردشان را در وجود حاكم جستوجو مى كنند، تحمّل ناهنجارى هايى از قبيل خشم و غضب و بى اعتنايى و... را از حاكم ندارند و از بروز كوچك ترين حركت ناهنجار به دردى سوزناك دچار خواهند شد. از اين رو لازم است مسؤولان با برخورد انسانى و اسلامى احساسات مردم را جريحه دار نكنند و باعث رميدن و رنجش آنان نشوند.

عبرت پذيرى و حركت بر اساس قرآن و سنّت

در فصل «جايگاه قرآن و سنّت در جامعه اسلامى» گفته شد كه قرآن و سنّت منبع تمام مسائل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و... محسوب مى شوند و حركت حاكم اسلامى بايستى بر اساس آن دو انجام شود و تخلّف از حكم قرآن و سنت رسول خد (صلى الله عليه وآله) از او پذيرفته نيست و با ظهور يافتن و عملى شدن چنين حركتى حاكم، خودبه خود معزول خواهد شد.
على (عليه السلام) در كلمات آتى ضمن اين كه قرآن و سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين (عليهم السلام) را ملاك حركت براى مالك معرفى مى كند، عبرت گيرى از تاريخ و حوادث گذشته را براى حاكم ضرور و لازم مى شناسد. روى اين حساب مى فرمايد:
وَ الْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ مِنْ حُكُومَة عَادِلَة أَوْ سُنَّة فَاضِلَة أَوْ أَثَر عَنْ نَبِيِّنَا(صلى الله عليه وآله) أَوْ فَرِيضَة فِي كِتَابِ اللَّهِ فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا.
وظيفه دارى كه حكومت هاى عدالت گسترويا سنت هاى فضيلت مند و يا فريضه هايى كه در قرآن مجيد آمده و يا روش هايى كه از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در كتاب ها نوشته شده را به ياد داشته باشى و آنچه كه ما عمل كرده ايم و تو آنها را ديده اى، پيروى كن.

وظيفه رهبرى در تعيين شرح وظايف

شرح وظايف و به تعبير روز، دستورالعمل اجرايى براى مسؤولين حكومتى از وظايف خاص رهبر اسلامى است. رهبر تكليف دارد وظايف مسؤولين رده بالاى حكومتى ـ از جمله استانداران ـ را مشخّصاً تعيين و ابلاغ نمايد. اگر به اين وظيفه عمل نكند حجت كار نكردن را بر مسؤولين تمام نكرده است و چنانچه به اين وظيفه خطير عمل نمايد، حجت را تمام كرده و به تمام عذرها خطّ بطلان كشيده است. در راستاى همين اصل، على (عليه السلام) به مالك مى فرمايد:
وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا وَ اسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِي عَلَيْكَ، لِكَيْلا تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِكَ إِلَى هَوَاهَا، [فَلَنْ يَعْصِمَ مِنَ السُّوءِ وَلا يُوفِّقُ لِلْخَيْرِ إلاّ اللهُ تَعالى] (١٥).
كوشش كن از آنچه كه در اين فرمان برايت تنظيم كرده ام متابعت كنى و دستوراتم را عمل نمايى. [اى مالك،] من با تو پيمانم را به وسيله اين فرمان محكم نمودم و حجت را بر تو تمام كردم تا اگر نفست سركشى كند و پى هوى و هوس رود، بهانه اى نداشته باشى; هرچند كه انسان را از بدى محفوظ نخواهد داشت و او را توفيق به نيكى نخواهد داد جز خداى متعال.

مواظبت براى اقامه نماز و زكات و نيك رفتارى با مستخدمين

[وَقَدْ كانَ فِيما عَهِدَ إِلَىَّ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) فِى وَصاياهُ تَحْضيضٌ عَلَى الصَّلاةِ والزَّكاةِ وَما مَلَكَتْهُ أيْمانَكُمْ، فَبِذالِكَ أَخْتِمُ لَكَ بِما عَهِدْتُ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ] (١٦).
پيامبر خد (صلى الله عليه وآله) همواره به من امر فرمود كه در نماز و زكات شما و نيك رفتارى با غلامانتان، سخت مراقب و مواظب باشم.

شهادت، پايان راه

يكى از نعمت هاى خاص الهى براى انسان مؤمن، شهادت در راه خدا و در جهت استقرار و حاكميت احكام الله است. رسيدن به شهادت پايان راه و اوج اعتلاى انسان محسوب مى شود. از اين رو على (عليه السلام) ضمن آرزوى شهادت براى خود و مالك، فرماندارش را با نتيجه و آثار توان مند دعا نيز آشنا مى سازد. اكنون كه در پايان اين نوشتار قرار گرفته ايم، دعاى آن حضرت را با هم مى خوانيم:
وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ كُلِّ رَغْبَة، أَنْ يُوَفِّقَنِي وَ إِيَّاكَ لِمَا فِيهِ رِضَاهُ مِنَ الاِْقَامَةِ عَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ، مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِي الْعِبَادِ، وَ جَمِيلِ الاَْثَرِ فِي الْبِلادِ، وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ، وَ تَضْعِيفِ الْكَرَامَةِ، وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ، وَ الشَّهَادَةِ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.
وَ السَّلامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ـ صَلَّى اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ـ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً، وَ السَّلامُ.
من از خداوند بزرگ مى خواهم كه با رحمت بى پايان و قدرت عظيمش [كه در عطا و احسان آنچه پسندد به انجامش قادر و تواناست] من و تو را به آنچه رضا و خشنودى اش در آن است، وادارد. عذر بجا و آشكار ما را در برابر خود و خلقش بپذيرد و با نيك نامى در ميان بندگان و خوش نامى و اثر نيك در شهرها و ديارها، و تمامى نعمت و فزونى عزّت و بى پايانى سعادت آفرين و شهادت آميز، عمرمان را به پايان رساند كه ما از اوييم و به سوى او باز خواهيم گشت.
درود بر رسول خدا و بر آل او باد كه همگى پاك و منزّه اند.

آمين يا ربّ العالمين



پى نوشت ها

(1) - نهج البلاغه، نامه 38.
(2) - امالى شيخ صدوق، ص 377.
(3) - النازعات: 40.
(4) - محمد(صلى الله عليه وآله): 7
(5) - آل عمران: 60
(6) - الزلزله: 7
(7) - الفقه، المنسوب للامام الرضا (عليه السلام) ، ص 369.
(8) - الفتح: 10
(9) - الشورى: 15
(10) - الكافى، ج 2، ص 355.
(11) - بحارالانوار، ج 58، ص 129.
(12) - الكافى، ج 5، ص 150.
(13) - آشتى، نيكوست.
(14) - مستدرك الوسائل، ج 12، ص 31.
(15) - در بعضى از شرح هاى نهج البلاغة اين عبارت ها افزوده شده است به عنوان نمونه مراجعه كنيد به منهاج البراعة مرحوم خويى، 20 / 308 و منهاج البراعة قطب الدين راوندى 3/199 و شرح ابن ابى الحديد 17/114.
(16) - همان.


۷