سرنوشت مشترك افراد جامعه و پيوستگى طبقات اجتماع
سرنوشت مشترك افراد جامعه و پيوستگى طبقات اجتماع
از ديدگاه نهج البلاغه، اصناف مختلف جامعه، از يك پيكر تشكيل شده و سرنوشتى مشترك دارند.
خواه و ناخواه از اعمال يكديگر متأثر مى شوند. اگر اكثريت جامعه بد باشند، اقليت صالح هم از سرنوشت بد آنها بى نصيب نمى مانند، و اگر اكثريت صالح باشند، اقليت بد هم از پرتو آنها استفاده مى كنند، و همين طور است سرنوشت هريك از اصناف در اصناف ديگر.
بر همين اساس، على (عليه السلام) شناخت طبقات جامعه و توجه به سلامت هريك از اصناف را وظيفه حاكم مى شناسد و مالك را به شناخت دقيق اصناف ملت و توجه به سلامت هر يك از آنان دعوت مى فرمايد:
وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لا يَصْلُحُ بَعْضُهَا اِلاّ بِبَعْض وَ لا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْض فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ وَ مِنْهَا كُتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ الاِْنْصَافِ وَ الرِّفْقِ وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْيَةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِي الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ كُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(صلى الله عليه وآله) عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً.
[اى مالك!] بدان كه مردم به گروه ها تقسيم شده اند. كار هيچ دسته اى جز به وسيله ديگرى اصلاح نمى شود و هيچ دسته اى از دسته ديگر بى نياز نيست. [اين گروه ها عبارت اند از:] لشكريان خدا، نويسندگان عمومى و خصوصى، قاضيان عادل، كارگزاران انصاف و خدمات، اهل جزيه و ماليات ـ اعم از كسانى كه در پناه اسلام اند و يا مسلمان اند ـ تجار و صنعت گران و قشر پايين [يعنى نيازمندان و مستمندان] . براى هريك از اين اصناف، خداوند سهمى را مقرّر داشته و آن را در قرآن يا سنّت رسول خد (صلى الله عليه وآله) مشخّص نموده و آنها را در جايگاه مناسب قرار داده كه به صورت عهد در نزد ما محفوظ است.
مى بينيم كه چگونه على (عليه السلام) از پيوستگى و ارتباط طبقات جامعه سخن مى گويد و براى هريك، جايگاهى مشخص و معين در كتاب الله و سنت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى شناسد و نقش هريك را در روند تكاملى جامعه معرفى مى كند.
قوام و استوارى اقشار جامعه
در گذشته از سرنوشت مشترك افراد جامعه و پيوستگى طبقات اجتماع سخن گفتيم; اكنون اضافه مى كنيم كه در ديدگاه على (عليه السلام) قوام هريك از طبقات اجتماع بسته به قوام طبقه ديگر است. به ديگر سخن، هيچ طبقه اى از وجود طبقه ديگر بى نياز نيست و اگر بخواهد [طبقه اى در هر شأن و منزلتى كه باشد] موجوديت خود را حفظ كند، بايستى در نگه دارى موجوديت ديگر طبقه نيز تلاش نمايد و تصوّر نكند كه موجوديّت آن، بسته به نابودى ديگرى است:
دردا كه دواى درد پنهانى ما *** افسوس كه چاره پريشانى ما
بر عهده جمعى است كه پنداشته اند *** آبادى خويش را ز ويرانى ما
چرا كه در جامعه بدون قواى مسلّح، امنيّت نيست و هرگاه امنيّت نباشد، تجارت و كشاورزى مختل است و با ركود تجارت و انحطاط كشاورزى، هرگز مالياتى نيست كه بودجه نيروهاى مسلّح و تسليحات نظامى تأمين گردد. كار واليان و قضات نظارت دائم بر تنظيم فعاليت هاى مختلف اجتماعى است. اگر نظارت دقيق آنان صورت نگيرد، جامعه دچار فتنه و آشوب خواهد شد.
طبقات پايين تر نيز تشكيل دهنده افراد جامعه هستند، و گفتيم اگر افراد نباشند، جامعه اى وجود ندارد. اين است كه على (عليه السلام) قوام هريك از طبقات اجتماع را (بدون امتياز و برترى بر يكديگر) بسته به قوام ديگر طبقه مى داند و معتقد است كه اگر طبقه اى موجوديّت خود را از دست بدهد و قادر به ادامه تلاش نباشد، طبقه ديگر نيز، از آن متأثّر خواهد شد:
فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِيَّةِ وَ زَيْنُ الْوُلاةِ وَ عِزُّ الدِّينِ وَ سُبُلُ الاَْمْنِ وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ اِلاّ بِهِمْ.
ثُمَّ لا قِوَامَ لِلْجُنُودِ اِلاّ بِمَا يُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ يَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ وَ يَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.
ثُمَّ لا قِوَامَ لِهَذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ اِلاّ بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْكُتَّابِ لِمَا يُحْكِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ الْمَعاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ وَ يُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ الاُْمُورِ وَ عَوَامِّهَا.
وَ لا قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً اِلاّ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ يُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ يَكْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ مَا لا يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ.
ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ الَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ.
سپاهيان با اذن پروردگار دژهاى رعيّت اند و زينت زمامداران و عزّت دين و وسيله امتيّت. آسايش مردم جز به وسيله «جند الله» ممكن نيست.
از طرفى قوام سپاه ممكن نيست، مگر به وسيله خراجى كه خدا از مال توده هاى مردم بيرون مى كشد; زيرا [سپاه] با خراج براى جهاد با دشمن تقويت مى شوند و براى اصلاح كار خود به آن تكيه مى زنند و با آن نيازمندى هاى خويش را مرتفع مى سازند.
اين دو گروه نظام نمى گيرند، جز با گروه سوّم كه «قضات» و «كارگزاران دولت» و «منشيان» هستند; زيرا اين گروه، قراردادها و معاملات را استحكام مى بخشند و ماليات ها را جمع آورى مى كنند و در ضبط امور خصوصى و عمومى، مورد اعتمادند.
تمام اين گروه ها بدون «تجّار» و «پيشهوران» و «صنعت گران» پايدارى ندارند; چون آنها به اميد سود گرد هم مى آيند و نيازهاى ديگر اصناف را با دست و بازوى خويش تأمين مى كنند كه در امكان ديگران نيست.
سپس قشر پايين نيازمندان و از كار افتادگان هستند و حق اين است كه از كمك و همكارى ديگران بهره مند شوند.
تفكيك قوا و تقسيم كار بر اساس شايستگى ها
گفتيم كه پيوستگى طبقات جامعه و قوام هريك از طبقات، به واسطه طبقه ديگر است. حال مى گوييم كه هرگاه جامعه و فعّاليّت هاى اجتماعى بدين گونه به يكديگر وابسته و مرتبط باشد (كه هست) تقسيم كار، امرى ضرورى، و تفكيك قوا از مهم ترين و اساسى ترين كارهاى حاكم اسلامى خواهد بود.
بديهى است اگر مجارى امور مشخص و معين نباشد، كارها در مواردى مختل مى شود و در جاهايى اصطكاك و برخورد پيش مى آيد. در چنين وضعى اولاً حاكم اسلامى بايستى جايگاه قوا را تعيين كند، و ثانياً كارها را بر اساس شايستگى ها و لياقت افراد تقسيم نمايد و در نتيجه از جايگزينى روابط بر ضوابط جلوگيرى به عمل آورد. اين مسؤوليّت از مهم ترين و دشوارترين و خطيرترين مسؤوليت هاى حاكم اسلامى است و او جز با تلاش پى گير و با استعانت از خداى متعال قادر به انجام اين وظيفه سنگين الهى نخواهد بود:
وَ فِي اللَّهِ لِكُلّ سَعَةٌ وَ لِكُلّ عَلَى الْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ وَ لَيْسَ يَخْرُجُ الْوَالِي مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ اِلاّ بِالاِهْتِمَامِ وَ الاِْسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ وَ تَوْطِينِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ وَ الصَّبْرِ عَلَيْهِ فِيمَا خَفَّ عَلَيْهِ أَوْ ثَقُلَ.
براى تمام اين گروه ها در پيشگاه خداوند گشايشى است و هريك به مقدار اصلاح كارشان بر حاكم حقّ دارند. والى نسبت به انجام وظايفى كه خداوند بر عهده او گذاشته است توفيق پيدا نمى كند، مگر به تلاش و كمك خواستن از خداوند و مهيّا ساختن خود بر ملازمت حق و شكيبايى و استقامت در برابر آن، خواه بر او سبك باشد يا سنگين.
ويژگى هاى فرماندهان سپاه اسلام
سپاهيان اسلام كه ايثارگرانه و جان بر كف در راه خدا و استقرار حاكميت قرآن و قوانين حيات بخش اسلام گام بر مى دارند، همگى مى بايست از چشمه سار فرهنگ و اخلاق اسلامى سيراب بوده و به صفات و خصلت هاى مورد نظر اسلام مجهّز باشند.
به ديگر سخن، انسان زمانى شايسته نام «سپاهى اسلام» خواهد بود كه از صفاتى چون ايمان، پاكدامنى، تقواى الهى، ايثار و جانبازى در راه خدا و ساير صفات مؤمنان راستين برخوردار باشد. اما براى فرماندهان سپاه اسلام، يعنى كسانى كه رهبرى و اختيار گروه هايى از لشكريان مسلّح و نيرومند اسلام به آنها سپرده مى شود و در واقع فرمان آتش و دستور حمله و پيكار و قتال به اجازه و اراده آنها بستگى دارد، شرايط دقيق تر و باريك تر، و ويژگى هاى حساب شده تر و پيچيده ترى در نظر گرفته شده است; به طورى كه رسيدن به مقام فرماندهى سپاه در حكومت اسلامى، چيزى نيست كه به آسانى براى هر كسى قابل دسترسى باشد.
كسى كه به فرماندهى سپاه اسلام مى رسد، علاوه بر ايمان و تقوا و شجاعت و ايثارگرى و درك قوى و تيزهوشى و قدرت رهبرى، مى بايست روح والا، وقار و متانت، شكيبايى و ظرفيّت روحى، تعادل اخلاقى، حدّت و سخت گيرى بجا و نرمش و مداراى به موقع و بسيارى توانايى هاى روحى و اخلاقى ديگر هم داشته باشد، تا آن كه هم لشكريان اسلام را بى خردى به هلاكت نيفكند و هم با عناد و لجاج و انعطاف پذيرى، از قدرتى كه در اختيار دارد عليه ديگران سوءاستفاده نكند و به قتل و كشتارهاى بيجا و جاه طلبانه دست نزند.
بنابر آنچه از عهدنامه استفاده مى كنيم، از ديدگاه على (عليه السلام) يك فرمانده شايسته در سپاه اسلام مى بايست داراى ويژگى ها و خصوصيّت زير باشد:
١. خيرخواهى و دلسوزى نسبت به اجراى احكام خداوند و اوامر پيامبر و ولىّ امر و امام و رهبر اسلام. و در كنار اين صفات، اطاعت از رهبرى و هميارى از صميم قلب نسبت به او;
٢. سعه صدر و آرامش روحى;
٣. پاكدامنى و پارسايى و تقواى الهى;
٤. سابقه درخشان;
٥. استقامت و پايدارى در برابر مشكلات و مصائب;
٦. حلم و خويشتن دارى، تسلّط بر نَفْس و قدرت جلوگيرى از بروز خشم و عصبانيّت سريع و ناگهانى;
٧. روحيه عفو، گذشت و عذرپذيرى از خطاكاران پشيمان و پوزش خواه;
٨. شجاعت و پيشتازى در ميدان جنگ و عرصه زندگى;
٩. سخاوت و بخشندگى;
١٠. بلندنظرى و كوچك شمردن هر آنچه غير الهى است;
١١. خردمندى و بردبارى و برخوردارى از عقل و انديشه نيرومند;
١٢. رحم و عطوفت نسبت به محرومان و ضعفاى جامعه، و در مقابل، سخت گيرى و مقاومت نسبت به زورمندان و توانگران.
كلام والاى على (عليه السلام) كه ويژگى هاى مزبور را براى فرماندهان ارتش اسلام بر مى شمارد، بدين گونه است:
فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاِِمَامِكَ وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ يَنْبُو عَلَى الاَْقْوِيَاءِ وَ مِمَّنْ لا يُثِيرُهُ الْعُنْفُ وَ لا يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ.
ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ وَ الاَْحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ.
از لشكريان خود كسى را به فرماندهى قرار ده كه در نزدت نسبت به خدا و پيامبر و امامت از همه خيرخواه تر و پاكدل تر و عاقل تر باشد; كسانى كه دير خشم مى گيرند و عذرپذيرترند و نسبت به ضعفا، مهربان و در برابر زورمندان، گردن فراز; كسانى كه مشكلات، آنها را به زانو در نمى آورد.
سپس با ارباب مروّت و صاحبات مكرمت بجوش و با افراد باشخصيّت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه الفت بگير و آن گاه با مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار; چرا كه آنها كانون هاى كرم و مراكز نيكى هستند.
وظايف رهبر در مقابل فرماندهان سپاه اسلام
على (عليه السلام) هرگز مسأله اى را تنها از يك جهت و به صورت يك بُعدى نگاه نمى كند، بلكه همواره ابعاد گوناگون مسائل را در نظر مى گيرد. اگر از ديدگاه وى وظايف و شرايط و خصلت هايى براى سپاه اسلام و بهويژه فرماندهان تعيين شده، وظايفى هم كه والى و رهبر يك جامعه اسلامى نسبت به ارتش و فرماندهان دارد، از نظر دور نمانده است.
بر اساس آنچه كه در منشور جاودانه على (عليه السلام) مطرح شده است، رهبر نيز در مقابل فرماندهان سپاه وظايفى دارد كه اهمّ آنها به طور خلاصه از اين قرار است:
١. مهربانى همه جانبه با فرماندهان، همچون مهربانى پدر و مادر خانواده نسبت به فرزندشان.
٢. نيرو بخشيدن به فرماندهان; به طورى كه رهبر از هيچ چيزى كه باعث قدرت يافتن آنها مى شود، دريغ نكند و آنچه را كه موجب تقويت و نيرومندى شان مى گردد، مشكل و بزرگ و غيرعملى به حساب نياورد.
٣. توجه دائمى نسبت به فرماندهان; بدين معنا كه رهبر مى بايست همواره از حال فرماندهان و مسائل زندگى آنان آگاه باشد، به آنها لطف و محبت داشته باشد و اين مسأله را ناچيز و بى اهميّت نداند; زيرا ارتشيان و فرماندهان سپاه، وقتى به مناسبت هاى گوناگون از رهبر خود، لطف هاى كوچك و بزرگ ببينند نسبت به وى حُسن ظنّ پيدا مى كنند و همين باعث مى شود كه با او كمال همكارى و خيرخواهى را داشته باشند و در خدمتش به جان بكوشند.
٤. رهبر نبايد به خاطر آن كه كارهاى بزرگى براى فرماندهان انجام داده و الطاف چشمگيرى نسبت به آنها كرده است، وظيفه خود را تمام شده بداند و ديگر از انجام كارهاى كوچك براى آنها خوددارى ورزد. بسا كارهاى ظاهراً ناچيز و لطف هاى كوچك هستند كه بسيار ظريف و مؤثّرند و در جلب محبّت و جذب قلوب افراد نقش مهمى دارند.
پس فرماندهان نيز همان طور كه از رهبر خود انتظار كارهاى بزرگ دارند و به آن نيازمندند، از كارهاى كوچك و ظريف او نيز شادمان مى شوند و بر رهبر است كه هر كدام از اين گونه كارها را در موقع خود انجام دهد. حضرت در اين باره مى فرمايد:
ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا وَ لا يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ وَ لا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَإِنْ قَلَّ فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِكَ. وَ لا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّكَالا عَلَى جَسِيمِهَا فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ لِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً ل يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.
ارتشيان را آن گونه تفقّد كن كه والدين نسبت به فرزندانشان دلجويى مى كنند و هيچ چيز را كه در جهت تقويتشان صرف مى كنى، بزرگ مشمار و هيچ لطفى را كه بهانه احوال پرسى آنان قرار مى دهى ـ هرچند كم باشد ـ ناچيز مپندار; زيرا همين محبّت هاى كم، آنان را وادار به خيرخواهى و حُسن ظنّ نسبت به تو مى كند.
هرگز رسيدگى به مسائل و نيازهاى ناچيز سپاه را به خاطر انجام كارهاى بزرگشان وامگذار; زيرا همين الطاف جزيى جايگاه خاصّ خود دارد كه از آن سود مى برند، و كارهاى بزرگ نيز موقعيّتى دارد كه خود را از آن بى نياز نمى دانند.
مهم ترين خصائل فرماندهان عالى و برگزيده
همان طورى كه در ميان افراد سپاه، كسانى كه داراى ويژگى ها و صفات برجسته ترى هستند به فرماندهى انتخاب مى شوند، در ميان فرماندهان نيز كسانى هستند كه از خصائل و امتيازات بسيار برجسته تر و مشخص ترى برخوردارند. اين امتيازات مهم و چشمگير باعث مى شود كه معدودى از فرماندهان تقرّب خاصّى به والى يا رهبر پيدا كنند و نزديك ترين افراد نسبت به او گردند و همواره با وى تماس هاى خصوصى و صميميّت و نزديكى بيشترى داشته باشند.
فرماندهانى كه داراى چنين خصائل و امتيازاتى هستند، در واقع برگزيده ترين و عالى ترين فرماندهان سپاه اسلام به شمار مى روند. به عبارت ديگر، اينان كسانى هستند كه والى يا رهبر، مهم ترين مشورت هاى جنگى را با آنها انجام مى دهد; پنهانى ترين اسرار نظامى را با آنها در ميان مى گذارد; دقيق ترين و سرنوشت سازترين نقشه هاى جنگى را با حضور و همفكرى و همگامى آنها طرح مى كند و سرانجام با خيال آسوده و اطمينان خاطر، كليد جنگ و جهاد و اختيار ارتش اسلام را به دست آنها مى سپارد.
مهم ترين امتيازات و خصائلى كه از ديدگاه على (عليه السلام) براى اين گونه فرماندهان برگزيده و ممتاز مطرح مى باشد، عبارت است از:
١. از نظر شكل و شيوه زندگى، و از لحاظ امكانات مادّى و رفاهى و لوازم خانه، با ساير سپاهيان در يك سطح باشد، تا هم ارتشيان پايين تر، او را هم درد خود بدانند و هم فرمانده با هم دلى و هم دردى واقعى، مسائل و مشكلات زندگى آنها را درك و لمس كند.
٢. با دقّت و دلسوزى و طبق برنامه هاى حساب شده در مورد زندگى و احتياجات و كمبودهاى افراد ارتش مراقبت كامل داشته باشد و در رفع نيازهاى آنها بكوشد، به طورى كه وقتى سپاهى اسلام به جنگ و جهاد مى رود و با دشمن رودررو مى گردد، مطمئن باشد كه همسر و فرزندانش در رفاه و بى نيازى مادّى و معنوى هستند، و در اين صورت است كه مى تواند بدون هيچ گونه نگرانى فقط و فقط به جنگ با دشمن و هدف الهى كه از اين جنگ دارد، بينديشد.
٣. با لشكريان در حدّ مواسات رفتار كند و تا آن جا كه مى تواند از بودجه اى كه در اختيار دارد، بى دريغ به لشكريان اسلام ببخشد و طبيعى است كه رزمنده وقتى از جهت تأمين معاش و احتياجات خود و خانواده اش نگران نباشد، با تمركز فكر و قوّت قلب قدم به ميدان مى گذارد و يك دل و يك جهت با ديگران و تنها در انديشه هدف والاى الهى اش به جهاد و پيكار با دشمنان مى پردازد.
على (عليه السلام) مطالب فوق را در جملات ذيل خلاصه كرده است:
وَلْيَكُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ وَ أَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا يَسَعُهُمْ وَ يَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ.
بايد برگزيده ترين سران سپاهت نزد تو كسى باشد كه به لشكريان در حدّ مواسات كمك كند و از امكانات خود بيشتر به آنان احسان نمايد به گونه اى كه ايشان و خانواده هايشان اداره شوند تا همه آنها تنها هدفشان جنگ با دشمن باشد; زيرا محبّت تو نسبت به آنان قلب هايشان را به تو متوجه و مهربان مى سازد.
استقرار عدالت، دوستى با مردم
هدف انبيا [بالاخصّ رسالت رسول خد (صلى الله عليه وآله) ] استقرار عدالت و برقرار قسط در جامعه بشرى بوده است.
على (عليه السلام) نيز استمرار دولت و پايدارى يك نظام را در اجراى عدالت و استقرار قسط مى شناسد; و مالك را تشويق مى كند ضمن برقرارى عدالت با مردم نيز دوستانه عمل نمايد و دوستى اش را اظهار نمايد. بنابراين اگر دولت و نظامى، استقرار عدالت و حاكميت قسط را شعار خود قرار دهد و در پياده كردنش موفق باشد آن دولت، لايق ماندن و قابل دوام و استمرار است، وگرنه دولتى كه هدفش ظلم و مقصدش استثمار و بهره كشى است، دولتى زودگذر و قابل زوال خواهد بود. طبيعى است مردمى كه تحت لواى دولتِ حق زندگى مى كنند، هميشه آرزوى بقا و حاكميّت هر چه بيشتر آن را دارند. برعكس، انسان هايى كه در زير چكمه هاى دولت ظالم به سر مى برند، هر آن، خواستار زوال آن و منتظر برچيده شدن بساط ظلم و ستم هستند:
وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلادِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ وإِنَّهُ لاتَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ اِلاّ بِسَلامَةِ صُدُورِهِمْ وَلاتَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ اِلاّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاةِ الاُْمُورِ وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ وَ تَرْكِ اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ.
بالاترين نورچشمىِ حاكمان، برقرار عدالت در همه بلاد و آشكار شدنِ علاقه رعايا نسبت به آنهاست. بى گمان دوستى مردم جز با پاكى دل هايشان نسبت به واليان آشكار نمى گردد و خيرخواهى شان در صورتى صحيح [و مفيد] خواهد بود كه با ميل خودشان گرداگرد زمامداران حلقه بزنند و حكومت آنها برايشان سنگينى نكند و طولانى شدن مدّت زمامدارى شان براى رعايا ناگوار نباشد; پس به آرمان هايشان ميدان بده.
ضرورت تشويق و تأثير آن در روحيه سپاه
يكى از مهم ترين نيازهاى روحى و معنوى رزمندگان نياز به تشويق و تقدير از سوى والى و حكمران است زمامداران و مسؤولانى كه به اين نياز روحى ظريف، توجّه دارند، با تشويق و تقدير از رزمندگان از يك سو روحيه سلحشورى آنها را تقويت مى كنند و با دلگرمى دادن به آنان، بيش از پيش براى ايثار و فداكارى آماده و مجهّزشان مى سازند، و از سوى ديگر، اين قبيل تشويق ها باعث مى شود كه افراد كاهل و كم تلاش و مسامحه كار هم به خود آيند و مانند رزمندگان جانباز، با شور و شوق بيشترى قدم به ميدان مبارزه بگذارند و در راه اهداف والاى خود ترغيب به فداكارى شوند:
وَ وَاصِلْ فِي حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ وَ تَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلاءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ كَثْرَةَ الذِّكْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ النَّاكِلَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
هميشه [سپاهيان را] تشويق كن و كارهاى مهمى را كه انجام داده اند بر شمار! زيرا يادآورى كارهاى نيك شجاعان، سپاه را به حركت بيشتر وادار مى كند و آنان كه تنبلى مى كنند، به كار تشويق مى شوند. ان شاء الله.
آفت تبعيض
از ديدگاه على (عليه السلام) همان طور كه تشويق و قدردانى هاى به موقع، براى تقويت روحيه رزمندگان و استحكام اساس مديريّت اجتماعى امرى لازم و سازنده به شمار مى رود، رعايت عدالت ادارى در امر تشويق نيز اهميّتى فراوان و سرنوشت ساز دارد.
يك زمامدار شايسته بايد بداند كه هيچ آفتى مانند بى عدالتى و تبعيض قائل شدن در ميان افراد، به يأس و دلسردى مردم و از هم پاشيدن اساس اجتماع منجر نمى شود. به عبارت ديگر، در يك جامعه اسلامى هرگز نبايد ديده شود عده اى كه زحمات فوق العاده مى كشند و با ايثار و جانبازى تلاش مى كنند، كمتر از استحقاق خود تشويق و قدردانى ببينند، ولى در عوض، كسانى كه عمل چشمگيرى انجام نداده اند مورد لطف و محبّت زمامدار باشند و بيش از استحقاق و لياقت خود تشويق شوند. چنين امرى علاوه بر آن كه يك بى عدالتى آشكار و غيراسلامى است، ضربه مهلكى نيز بر پيكر جامعه وارد مى آورد و افراد تلاشگر را دلسرد و منزوى مى سازد و آنان را از ادامه شور و حرارت و ايثار و فداكارى باز مى دارد.
بنابراين، يك زمامدار لايق، همان گونه كه نبايد از تشويق افراد شايسته غفلت ورزد، مى بايست از تشويق هاى بيش از حدود و حقوق اشخاص نيز كه نشانه تبعيض و عدم رعايت عدالت است، خوددارى نمايد.
بر اين اساس، حاكم موظّف است كه تشويق و قدردانى از افراد را (بالأخص در نيروهاى مسلّح) با محاسبه اى دقيق و بر اساس كار و تلاش و لياقت اشخاص به عمل آورد و از دخالت دادن مقام و موقعيت، بزرگى وكوچكى، شهرت و گمنامى، ثروت و فقر و... خوددارى نمايد. با اين ديد، على (عليه السلام) نيز مى فرمايد:
ثُمَّ اعْرِفْ لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى وَ لا تَضُمَّنَّ بَلاءَ امْرِئ إِلَى غَيْرِهِ وَ لا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلائِهِ وَ لا يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ امْرِئ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلائِهِ مَا كَانَ صَغِيراً وَ لا ضَعَةُ امْرِئ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلائِهِ مَا كَانَ عَظِيماً.
هر كس كه در هر كارى آزموده شده است، آن را به حساب خودش بگذار; و زحمت و تلاش كسى را به ديگرى نسبت مده و ارزش خدمت او را كمتر از آنچه هست به حساب نياور; و بزرگى شخص موجب نشود كه كار كوچكش را بزرگ بشمارى، و نيز پستى كسى باعث نگردد كه خدمت پرارجش را كوچك به حساب آورى.
جايگاه قرآن و سنّت در جامعه اسلامى
در جامعه اسلامى قرآن و سنّت، جايگاهى رفيع و مقامى ارجمند دارند. اين رفعت مقام تنها جنبه شعارى و تقدّس ظاهرى قرآن و سنّت نيست، بلكه تقدّس عملى و به كارگيرى مفاهيم عاليه اين دو، و مرجعيت و حاكميت قرآن و سنّت در مسائل اسلامى است.
به عبارت ديگر، اوّلاً قرآن و سنّت منبع تمام مسائل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و... محسوب مى شوند; ثانياً در هنگام اختلاف و تشتت آراء و مشخص نبودن حق از باطل، قرآن و سنّت معيار حق و سنجش صحيح از غلط است:
وَ ارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الاُْمُورِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْم أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ»
فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الاَْخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ وَ الرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الاَْخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ.
مصيبت هايى كه برايت پيش مى آيد و امورى كه بر تو مشتبه مى شود به خدا و پيامبرش ارجاع ده! زيرا خداوند به قومى كه راهنمايى شان را دوست مى دارد، فرموده است:
«اى مؤمنان، اطاعت خداوند كنيد و اطاعت پيامبرش و اطاعت اولى الامرى كه از خود شما هستند، و اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد.»
بازگردانيدن كار به خدا، يعنى عمل به محكمات كتاب او، و بازگردانيدن كار به رسول، يعنى عمل به سنّت قطعى و مورد اتفاق آن حضرت.
اهميت قضاوت و شخصيت قاضى در اسلام
اساس حكومت زمانى محكم و بى تزلزل خواهد بود كه در جامعه ظلم و تعدّى و فساد وجود نداشته باشد و ظلم و فساد زمانى برچيده خواهد شد كه عدالت و امنيّت قضايى، با قدرت و قاطعيت تمام در جامعه مستقر شود و هرگونه زور و تجاوز و حق كشى را از بين ببرد و اينها همه زمانى ميسّر خواهد بود كه حكومت بتواند قضات صالح و واجد شرايط را به تصدّى دستگاه هاى قضايى بگمارد.
آرى، حكومتى كه قاضيان شايسته و صالح نداشته باشد، دستگاه قضايى اش به فساد و تزلزل كشيده مى شود; امنيّت قضايى از جامعه رخت بر مى بندد; زور و تجاوز و تخلف بر همه جا حاكم مى شود; حاكميت قانون و نظام از بين مى رود و هرجومرج، بنيان جامعه را در هم مى ريزد و فساد بر مى انگيزد.
پس براى استقرار قانون و ايجاد دستگاه قضايى سالم و با قدرت، بيش و پيش از هر چيز به وجود قضات صالحى نياز داريم كه داراى شرايط لازم براى تصدّى امر قضاوت باشند.
اما اين شرايط چيست؟ و قاضى واجد شرايط كيست؟
از ديدگاه على (عليه السلام) كسى شايسته منصب دشوار و حسّاس قضاوت است كه اين شرايط در او جمع باشد:
١. بهترين و برترين افراد باشد.
٢. پرحوصله و داراى شرح صدر باشد و تمام اطلاعات لازم براى يك قضاوت عادلانه را از زواياى مختلف به دست آورد.
٣. با شهامت اخلاقى، اشتباهات خود را بپذيرد و زود از اشتباهش برگردد و آن را جبران كند.
٤. زود به خشم نيايد و به ويژه در مقابل پافشارى طرفين دعوا به احقاق حقّشان، كنترل خود را از دست ندهد.
٥. روح نيرومند داشته باشد و از قدرتمندان نترسد.
٦. عزت نفس و همت عالى داشته باشد و اسير طمع و آز دنيا نگذرد و توسط ثروتمندان و رشوه دهندگان تطميع نشود.
٧. اهل تحقيق باشد و با سهل انگارى و آسان گيرى، از مسائل نگذرد و بدون كسب اطلاعات كافى به قضاوت نپردازد و با برخورد سطحى و بر اساس اولين شنيده هايش حكم صادر نكند.
٨. در مواجهه با امور مشتبه و مسائل گنگ و پيچيده احتياط و تأمل را از دست ندهد و در كشف واقعيات بر اساس دلايل و براهين قطعى، كنجكاو و مصرّ باشد.
٩. با طرفين دعوا گشاده رو باشد و بدون ابراز خستگى و ناراحتى به هر كدام از طرفين فرصت سخن گفتن بدهد.
١٠. گرفتار حيله و مكر فريب كاران نشود و در مقابل تملّق و چاپلوسى، اراده خود را از دست ندهد.
١١. سرانجام پس از تمام اين شرايط و خصوصيّات، از قاطعيّت تمام برخوردار باشد و هنگامى كه حقيقت را كشف كرد، اجازه ندهد كه هيچ عاملى مانع از صدور حكم قطعى و عادلانه اش گردد; يعنى حكم خود را با قاطعيت تمام، بدون طرفدارى از يكى و كم لطفى به ديگرى صادر كند و از هيچ چيز و هيچ كس، هيچ گونه ملاحظه و رعايتى نكند.
آن گاه على (عليه السلام) به مالك و تمامى زمامداران هشدار مى دهد كه افرادى با چنين مشخّصات بسيار كمياب اند و داشتن قاضى شايسته و صالح براى يك زمامدار توفيق بزرگى است كه بايد ارزش آن را بداند:
ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لاتَضِيقُ بِهِ الاُْمُورُ وَ لا تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَ لا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَ لا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَع وَ لا يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْم دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ الاُْمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُكْمِ مِمَّنْ لا يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَ لا يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ.
براى داورى بين مردمان، برترين فرد خود را برگزين! كسى كه داراى سعه صدر باشد و مخاصمه طرفين دعوى او را به خشم و كج خلقى واندارد و در اشتباهاتش پافشارى نكند و چون متوجه اشتباه خود شود، بازگشت به حق و اعتراف به آن برايش سخت نباشد و طمع را به دل خود راه ندهد و در فهم مطالب به اندك تحقيق اكتفا نكند; كسى كه در شبهات از همه محتاط تر و در يافتن و تمسّك به دليل از همه مصرّتر باشد و از كثرت مراجعه كمتر خسته شود و در كشف امور از همه شكيباتر باشد و به هنگام روشن شدن حق با قاطعيت حكم دهد; ستايش فراوان، او را فريب ندهد و تمجيدهاى بسيار، او را متمايل به جانب مدح كننده نسازد. اين گونه افراد بسيار اندك اند.