بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه0%

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه

نویسنده: آيت الله حسين نورى همدانى
گروه:

مشاهدات: 11775
دانلود: 2680

توضیحات:

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11775 / دانلود: 2680
اندازه اندازه اندازه
بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه

بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

۴- وضع اقتصادى مردم

در آن زمان که فرمانروايان و خلفاى اسلامى بر اسراف و اتراف و ولخرجى در بيت المال مسلمانان مى پرداختند نوع مردم «که بيت المال از آن ايشان محسوب مى شد» در فقر و فاقه و فشار اقتصادى بسر مى بردند.

باقر شريف قرشى در کتاب با ارزش خود به نام حياه الامام موسى بن جعفر در بررسى وضع مردم آن زمان چنين مى نويسد:

«در شهرهاى اسلامى اکثريت مردم همدم با فقر و محروميت بودند و در زير کابوس فقر و ستم و تيره روزى از پاى در مى آمدند. ثروت ها و دارايى ها نزد طبقه اى مخصوص از آوازه خوانان و بى شرم هاى فسادگر تراکم يافته بود و آوازه خوانان در همه گونه لذت ها و خوشى ها بهره مند بودند به حدى که در خواسته هاى نفسانى زياده روى مى کردند ولى بر سر عامه مردم ستم حکمرانان ستمگر حکمرانان ستمگر و فشار وصول خراج و ماليات و گرسنگى و فقر سايه افکنده بود. شاعر معروف ابوالعتاهيه که وضع نابسامان اقتصادى مردم و فشار و شکنجه هاى حکام را درک مى کرد به عنوان صداى محرومان و ستمديدگان ملت حقايق را در قصيده اى که به امپراطور بغداد خطاب مى کرد افشا کرد.»

«مَنْ مُبْلِغٍ عَنّى الإمامَ نَصائِحا مُتَوالِيه

إنّى آرى الأسعارَ أسْعار الرَّعِيّهِ غالَيه

وَأريَ المکاسِب نَزْرَهَّ وَأرَى الضَّرُورهَ فاشِيَه

وَ أرى غُموَم الدَهْرِ رائِحَهً تَمُرَّ وَ غادِيَه

و أريَ اليَتامى فِى البُيُوتِ الخالَيه

مِنْ بَينَ راجٍ لَم يَزَلْ يَسمُو إليک وراجِيه

يَشکُونَ مَجْهوداً بِأصواتٍ ضِعافٍ عاليِه

يَرجونَ رَفْقَکَ کى يَرَوْا مِمّا لَقُوهُ العافَيِه

مِنْ مُصيبات جوعِ تُمْسى وَ تُصبِحُ طاوِيه

مَنْ للْبُطْونِ الجائِعاتِ وَ للْجِسوُم العارِيَه

ألقَيتُ أخباراً إليک مِنَ الرَّعيه شافيه»

«چه کسى پيام هاى خيرخواهانه مرا به زعيم مسلمانان مى رساند چون من نرخ هاى اجناس مورد نياز مردم را گران مى بينم

درآمدها را کم و نيازمندى و تهيدستى مردم را همه جا مى بينم.

غم و اندوه روزگار صبح و شام در جولان و رفت و آمدند.

يتيمان بى سرپرست در خانه هاى بدون غذا و وسايل بسر مى برند.

اين فرياد مردم است که هميشه بسوى تو اوج مى گيرد.

بيچاره ها با بى رمقى صداى ضعيف خود را بلند مى کنند.

به اميد دلسوزى و خدمات تو در جستجوى نجات و عافيت هستند.

نجات گرسنگى و بلاهايى که هر صبح و شام بر آنان مى گذرد.

کيست که بداد شکم هاى گرسنه و بدن هاى برهنه برسد.

اين صداى ملت بود که من بسوى تو ابلاغ کردم».

جرجى زيدان مى نويسد:در آن روزگار(۱۱۷) ده نشينان همين قدر خوش بودند که مى توانستند با کشت و کار زندگى بخور و نميرى داشته باشند گرچه بيشتر آنان در منتهاى بى نوايى مى زيستند چه بسيار از روستاييان که در همه دوره زندگى خويش پول زر (دينار) نمى ديدند و اما دولتيان در شهرها نشسته و از دست رنج آنان هزاران دينار را بيهوده مى بخشيدند.

بيچارگى و گدايى روستايى به حدى که اگر اتفاقاً دينارى به دستش مى رسيد آن را دو سه بار مى بوسيد و اگر ده يا بيست دينار مى ديد از شدت خوشحالى مى مرد و يا ديوانه مى شد. مثلاً در قرن سوم هجرى «احمد بن طولون» که مرد با جود و کرمى بود فرمانرواى مصر گشت. او در يک روز سرد زمستانى براى گردش سوار شده بود تا با همراهيان خود از «مقس» به طرف فسطاط برود صيادى ژنده پوش را ديد که تقريباً تمام بدنش عريان و بدون پوشش بود و کودکى با همان بدبختى همراه وى بود و هر دو دامى به دريا افکنده بودند تا شايد ماهى صيد کنند.

احمد دلش به حال آن پدر و پسر سوخت و بگماشته خود (نسيم) گفت ۲۰ دينار به اين صياد بده، نسيم دستور احمد را اجرا کرد احمد بگردش ادامه داد پس از ساعتى مجدداً از همان راه بازگشتند با کمال تعجب ديدند صياد مرده و پسرش در کنار جسد او گريان است.

احمد گفت گمانم کسى از سپاهيان يا غلامان ما اين مرد بيچاره را کشته باشد و پولهايش را ربوده باشد با ناراحتى نزديک آمد از پسر پرسيد که چرا پدرت مرد؟ پسر اشاره به نسيم کرد و گفت اين مرد پدرم را کشت چون من ديدم که او چيزهايى کف دست پدرم نهار پدرم آن چيزها را در دست گردانيد و لحظه اى به آنها خيره شد و سپس فريادى زده و از دنيا رفت. احمد به نسيم دستور داد او را بازرسى کرد تمام ۲۰ دينار را نزد وى يافت سپس هر چه اصرار کرد که پسر آن پول ها را بردارد او نپذيرفت و مى گفت اينها قاتل پدر من بود و مرا هم نيز خواهد کشت.

احمد براى جبران اين امر عجيب قاضى و پيرمردان آن قريه «مقس» را حاضر کرد و فرمان داد تا در آنجا براى کودک صياد ملکى به ارزش ۵۰۰ دينار خريدارى کنند و محصول آن را براى او حفظ کنند و نام کودک را در دفتر جيره خواران ثبت نمايند تا از مقررى دولت بهره مند شود.

احمد مى گفت چون من باعث قتل پدر او شده ام اينک بايد نسبت به فرزندش تلافى کند «زيرا اگر من يک باره ۲۰ دينار به او نمى دادم او نمى مرد. مى بايست يک دينار يک دينار به او مى بخشيدم تا از شدت شوق جان ندهد».

جرجى زيدان مى گويد آرى صيادى که در مجاورت پايتخت مى زيسته به چنين وضع رقت بارى گرفتار بود و البته روستاييان و برزگرانى که دور از بساط عيش و نوش و تجمل امراء و خلفا در روستاهاى گوشه و کنار مملکت زندگى مى کردند قطعاً روزگارشان به مراتب سخت تر و تباه تر بوده است.(۱۱۸)

در دوران خلفاى غاصب، وضع زندگى علويين از همه طبقات آشفته تر بود. زيرا اين گروه چون ذيحق خلافت و رياست بر مردم بودند مى بايست بيشتر در شکنجه و فشار و تنگدستى بسر ببرند و همواره جان و مالشان مورد تهاجم و تهديد خلفل و حکمرانان آنان بود تا جايى که بيشتر پراکنده ديارهاى دور دست بودند و به گمنامى و فراغ زندگى مى کردند.

ابوالفرج اصفهانى در کتاب مقاتل الطالبيين مى نويسد، در دوره متوکل عباسى وضع زندگى و معيشت علويين به قدرى آشفته و درد انگيز بود که در ميان عده اى از زنان علويه «فرزندان علي» تنها يک پيراهن مناسب بود که هنگام نماز براى پوشش کامل به ترتيب هر کدام به تن مى کردند و با آن نماز مى گذاردند و در اوقات ديگر با همان پيراهن نيمدار و پاره خود بسر مى بردند و نخ ريسى مى کردند.(۱۱۹)

اما در ميان کاخ ها و منازل رويايى، زنان عباسى و همسران رجال و اشراف دائماً در حال دست بدست کردن جواهرات و لباسهاى فاخر و قيمتى بودند.(۱۲۰)

چپاول سرسام آور شاه مخلوع در بيت المال

به همين ترتيب زمامداران خودکامه و ستمگر به غارت بيت المال پرداختند و از اين مسير، ضربات مهلکى به اسلام و مسلمين وارد آوردند، براى رعايت اختصار از ذکر آنها خوددارى کرده فقط به عنوان اشاره اى به چپاول سرسام آور شاه مخلوع ايران محمدرضا پهلوى در عصر حاضر مى کنيم:

مقام رسمى سفارت ايران در کاراکاس براساس مدارکى اعلام کرد: شاه مخلوع ايران تنها ۲۵ بيليون دلار ارز از کشور ايران خارج کرده است.(۱۲۱)

اگر اين مبلغ را بر ۳۵ ميليون مردم ايران توزيع کنيم به هر نفرى حدود ۵۷۱۴ ميليون مى رسد و هرگاه شاه مخلوع هزار سال عمر مى کرد، بى آنکه سود اين مبلغ را حساب کنيم هر روز حدود پانصد و پنجاه هزار تومان از اين پول به او مى رسيد!

تازه اين سوء استفاده از چپاول خودش است، چپاول اطرافيان و بستگانش حساب ديگرى دارد.

به اين ترتيب روشن مى شود که وضع نابسامان اقتصادى در کشورهاى اسلامى و در طول تاريخ اسلام، تقصير مکتب نيست که به مکتب ديگر رو آوريم بلکه تقصير اسلام نمايان دروغين است.

نگاهى به روش پيامبران و رهبران واقعى اسلام

توجه به نحوه زندگانى رهبران واقعى اسلام ما را از ابتدا به خوبى با ايدئولوژى رهبرى در اسلام آشنا مى کند و سپس مساوات را مى توان عملاً بين زندگى طبقه حاکم و ملت تماشا کرد.

راستى که بايد با مقايسه زندگانى ساده و بى آلايش رهبران الهى با زندگى اشرافى و رويايى زمامداران خودسر موجى از نفرت و خشم را به روح آنها نثار کرده و به راز عقب ماندگى ها و حرمان ها و اختلافات طبقاتى به خوبى آگاه گرديد.

اميرمومنانعليه‌السلام در يکى از خطبه هاى شيواى نهج البلاغه نحوه زندگانى پيامبران الهى را به خوبى بررسى کرده و براى ملت اسلام بازگو فرموده است.

۵- توجه به روش پيامبران و رهبران واقعى اسلام

حال به زندگى پيشوايان راستين نگاهى بيفکنيم تا ببينيم که آنان چگونه بوده اند. آنگاه که زندگى پيامبران و رهبران واقعى را نگاه مى کنيم مى بينيم زندگانى آنان بسيار ساده و دور از هرگونه تشريفات بوده است. علىعليه‌السلام روش پيامبران را در خطبه اى چنين يادآور مى شود.

(رسول الله)

«وَ لَقَد کانَ فى رَسولِ اللهِ صلى الله عَلَيه وَ آلِهِ وَسَلَّمَ کافٍ لَکَ فى الاسْوَهِ، وَ دَليلٌ لَکَ عَلى ذَمَ الدُّنيا وَ عَيبِها، وَ کَثرَهِ مَخازيها وَ مَساويها، اِذْ قُبضَتْ عَنهُ اَطرافُها، وَ وُطِّئَتْ لِغَيرِهِ اَکنافُها، وَ فُطِمَ عَن رَضاعِها، وَزُوِيَ عَن زَخارِفِها ».

(پيامبر اسلام)

«رسول خدا بس است که از او پيروى کنى، و براى تو در نکوهش و زشتى دنيا و بسيارى پستى و ننگ بودن آن راهنماى خوبى هست، زيرا وابستگى هاى دنيا از او گرفته شد و براى غير او آماده گشت، و از نوشيدن شير دنيا ممنوع و از زيورهاى آن دورى جست».

(موسي)

«وَ اِنْ شِئْتَ ثَنَّيُتُ بِمُوسى کَليمِ اللهِ - صَلَّى الله عَلَيه وَ سَلَّم حيث يَقُولُ: «رَبِّ إنّى لِما اَنزَلتض اِلَّى مِنْ خَيرٍ فَقيرٌ». وَ اللهِ، مَا سَألَهُ اِلاّ خُبْزاً يَأکُلُهُ، لانَّهُ يَأکُلُ بَقلَه الأرضِ، وَ لَقَد کانَتْ خُضْرَهُ البَقْلِ تُرى مِنْ شَفيفِ صِفاقِ بَطْنِهِ، لِهُزالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ ».

(حضرت موسي)

«و اگر مى خواهى درباره موسىعليه‌السلام دوست خدا نيز بگويم، آنجا که موسىعليه‌السلام مى گويد: «معبودا، من به نيکى هايى که تو براى منم فرستاده اى نيازمندم». به خداى بزرگ سوگند! موسى از خدا جز نانى را که بخورد نخواسته است، زيرا وى گياه زمين را مى خورد، به گونه اى که از لاغرى و کمى گوشت بدنش سبزى گياه از نازکى پوست شکمش ديده مى شد».

(داود)

«وَ إنْ شِئْتُ ثَلَّثْتُ بِداووَد صلى الله عَلَيه وَ سَلَّم صاحبِ الْمَزاميرِ وقارِى ء اَهلِ الجنَّهِ فَلَقَد کانَ يَعمَلُ سَفائِفَ الخُوصِ بِيَدِهِ، وَ يَقُولُ لِجُلَسائِهِ: أَيَّکُمُ يَکْفينى بَيْعَها! وَ يَأکُلُ قُرصَ الشَّعيرِ مِنْ ثَمَنِها ».

(حضرت داوود)

«و اگر مى خواهى براى سومين بار از داوودعليه‌السلام بگويم، که صاحب مزمارها و خواننده بهشت است، او زنبيل هايى از ليف خرما با دست خويش مى بافت، و به همنشينانش مى گفت: کداميک از شما در فروش اين زنبيل ها مرا کمک مى کنيد؟ و از پول ان زنبيل ها نان جوين مى خورد».

(عيسي)

«وَ إنْ شِئْتَ قُلْتُ فى عيسى بْنِ مَريَمَ عليه‌السلام ، فَلَقَد کانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ، وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ، وَ يَأکُلُ الْجَشَبَ، وَ کان ادامُهُ الْجُوعَ وَ سِراجُهُ بِاللَّيلِ القَمَرَ، وَ ظِلالُهُ فى الشّتاءِ مَشارقَ الأرضِ وَ مَغاربَها، وَفا کِهَتُهُ وَ رَيحانُهُ ما تُنْبِتُ الأرضُ لِلْبَهائِم، وَ لَم تَکُنْ لَهُ زَوجَهٌ تَفْتِنُهُ وَ لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَ لا مالٌ يَلْفِتُهُ، وَ لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ. دابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَ خادِمُهُ يَداهُ ! ».

(حضرت عيسي)

«و اگر مى خواهى درباره عيسى بن مريمعليه‌السلام بگويم، بالش او سنگ بود، و لباس زبر و خشن مى پوشيد و خوراک سخت مى خورد و خورشت او گرسنگى، و چراغ شب وى ماه و سايبان زمستانش شرق و غرب زمين بود، و ميوه ها و گل هاى او آن بود که در زمين براى چارپايان مى روئيد. نه زنى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه فرزندى که او را اندوهگين سازد و نه ثروتى که توجهش را به خود جلب کند، و نه طعمى داشت که او را خوار سازد. مرکب او دو پاى وى و خدمتکار او دو دست وى بود!».

(الرسول الاعظم)

«فَتَأَسّض بِنَبِيِّکَ الأطْيَبِ الاَطهَرِ، صَلَّى الله عَلَيه وَ آله، فَاِنَّ فيه أسوَهً لِمَنْ تَأَسّى، وَ عَزاءً لِمَن تَعَزَّى، وَ اَحَبُّ العِبادِ اِلى الله الْمُتَأَسّى بِنَبِيّهِ، وَ الْمُقْتَصُّ لاَ ثَرهِ، قَضَمَ الدُّنيا قَضماً، وَ لَم يُعِرْها طَرفاً، اَهضَمُ اَهلِ الدُّنيا کَشْحاً، وَ أَخْمَصُهُم مِنَ الدَّنيا بَطناً، عُرِضَتْ عَلَيهِ الدُّينا فَأبى اَنْ يَقبَلَها، وَ عَلِمَ أنَّ اللهِ سُبحانه اَبْغَضَ شَيئاً فَاَبْغَضَهُ، وَ حقَّرَ شَيئاً فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيئاً فَصَغَّرَهُ، وَ لَو لَم يَکُنْ فينا إِلاَّ حُبُّنا ما اَبْغَضَ الله وَ رَسولُهُ، وَ تَعْظيمُنا ما صَغَّرَ الله وَ رَسولُهُ، لَکَفى بِهِ شِقاقاً للهِ، وَ مُحادَّهً عَن اَمرِ اللهِ، وَ لَقَد کانَ صلى الله عليه و آله و سَلَّم يأکلُ عَلَى الارضِ، وَ يَجلِسُ جَلسَهَ العَبْدِ، وَ يَخصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرقَعُ بِيَدِهِ ثُوبَهُ، وَ يَرکَبُ الحِمارَ الْعارِيَ وَ يُرْدِفَ خَلفَهُ، وَ يَکُونُ السِّتْرُ عَلى باب بَيتِهِ فَتَکُونُ فيه التّصاويرُ، فَيَقُولُ: «يا فُلانَهُ لا حدى أزواجه غيبيه عَنّى، فَاِنَّى اِذا نَظَرتُ اِلَيهِ ذَکَرتُ الدُّنيا وَ زَخارِفَها» فَأعرَضَ عَن الدَّنيا بِقَلبِهِ، وَ أماتَ ذِکرَها مِن نَفسِهِ، وَ أحَبَّ اَنْ تَغيبَ زينَتُها عَن عَينِهِ لِکَيلا يَتَّخِذَ مِنها رِياشاً وَ لا يَعْقِدَها قَراراً، وَ لا يَرجُوَ فيها مَقاماً، فَأخْرَجَها مِنَ النَّفسِ، وَ أشْخَصَها عَنِ القَلب، وَ غَيَّبَها عَنِ البَصَر، وَ کَذالِکَ مَن اَبغَضَ شَيئاً اَبغَضَ اَنْ يَنظُرَ الَيهِ وَ أنْ يُذْکُرَ عِندَهُ ».(۱۲۲)

(پيامبر بزرگ اسلام)

«پس از پيامبر نيکو و پاکت پيروى کن. زيرا در او براى پيروى کنندگان وسيله پيروى و براى دلبستگان وسيله دلبستگى وجود دارد. و محبوب ترين بندگان نزد خدا آن کس است که از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم دنيا را آن گونه خورد که با نوک دندان بخورد و دنيا را به گوشه چشمى نگاه نکرد.

گرسنه ترين مردم دنيا و شکم تهى ترين آنان بود، دنيا به او پيشنهاد شد، ولى از پذيرفتن آن خوددارى کرد، آن گاه که دانست خداوند به چيزى خشمگين است، او نيز آن را پست و کوچک انگاشت، و اگر در ما جز دوستى آنچه را که خدا و رسولش کوچک انگاشته اند نبود، همين مقدار دشمنى با خداوند و سرپيچى از فرمان او کافى بود. او بر روى زمين مى نشست و غذا مى خورد، و همانند بندگان مى نشست، و کفشش را با دست خود وصله مى زد، و پوشا کش را با دست خود پينه مى کرد، بر الاغ برهنه و بى پالان سوار مى شد و کسى را نيز به دنبال خود سوار مى کرد، پرده اى بر در خانه اش بود که نقش هايى در آن بود، به يکى از زنانش فرمود: «اى فلانى! آن را از ديدگان من به دور انداز زيرا آنگاه که من به سوى آن نظر افکنم به ياد دنيا و زيورهاى آن مى افتم».

پس از دنيا به دل دورى جست و ياد آن را در جان کشت، و دوست داشت زيبايى هاى آن از ديدگانش پنهان باشد، تا هرگز از دنيا لباس فاخر نگيرد، و آن را جاى آرام نپندارد و تا در آن اميد و آرامش نداشته باشد، پس دنيا را از جان خود بيرون افکنده و از دل به دور انداخت، و از ديدگان پنهان کرد.

مانند کسى که چيزى را دشمن داشته باشد او نيز دشمن مى داشت که به دنيا نگاه افکند، و يا نزد او دنيا را به ياد آورد».

«وَلَقَد کانَ فى رَسولَ الله - صَلَّى الله عَلَيه وَ آله ما يَدُلُّک عَلى مَساوى الدُّنيا وَ عُيُوبِها اِذْجاعَ فيها مَعَ خاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنهُ زَخارِفُها مَعَ عَظيم زُلْفَتِهِ، - فَلْيَنْظُرْ ناظِرٌ بِعَقلِهِ: اَکرَمَ اللهُ مُحَمَّداً بِذالِکَ اَمْ اَهانَهُ! فَاِنْ قالَ: اَهانَهُ، فَقَد کَذَبَ وَاللهِ العَظيم وَ أتى بِالإفْکِ العَظيم وَ اِنْ قالَ: اَکرَمَهَ، فَليَعلَمٌ أنَّ اللهَ قَد أهانَ غَيرَهُ حَيثُ بَسَطَ الدَّنيا لَهُ، وَزَواها عَن اَقْربِ النَّاسِ مِنهُ، فَتَأسّى مُتَأَسّ بِنَبِيه، وَ اقْتَصَّ أثْرَهُ، وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ، وَ اِلاّ فَلا يَأمَنِ الهَلَکَه، فَاِنَّ اللهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صَلَّى الله عَليه وَ آلِهِ عَلَماً لِلسّاعَهِ، وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّهِ، وَ مُنذِراً بِالعُقُوبَهِ، خَرَجَ مِنَ الدُّنيا خَميصاً، وَ وَرَدَ الاخِرَهَ سَليماً، لَم يَضَعْ حَجراً عَلى حَجَرِ حَتّى مَضى لِسَبيلِهِ، وَ أجابَ داعِيَ رَبِّهِ. فَما اَعظَمَ مِنَّهَ الله عِندَنا حَينَ أنْعَمَ عَلَينا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ، وَ قائِداً نَطاً عَقِبَهُ ».(۱۲۳)

«و در وجود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه که تو را در بدى ها و زشتى هاى دنيا راهنما باشد وجود دارد، زيرا او با آنکه نزد خدا برتر بود در دنيا گرسنه ماند و با آنکه مقام وى نزد خدا بالاترين مقام ها بود دنيا از وى دور شد.

پس بيننده بايد در خود انديشه کند: که آيا خداوند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با اين روش گرامى داشته است يا آنکه وى را پست گردانده است؟

پس اگر بگويد: وى را پست گردانده است به خداى بزرگ سوگند با بهتان بزرگ دروغ گفته است، و اگر بگويد: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرامى داشته است، پس بايد بداند که خداوند جز او را خوار گردانيده است، که دنيا را براى او گشاده کرده و آن را از نزديکترين مردم به خود دور گردانيده است. پس پيرو بايد از پيامبرش پيروى کند و پيرو نشانه او باشد، و داخل شود آنجا که پيامبرش پيروى کند و پيرو نشانه او باشد، و داخل شود آنجا که پيامبرش داخل مى شود.

و گرنه از نابودى ايمن نخواهد بود، زيرا خداوند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نشانه نزديک شدن روز واپسين و نويد دهنده بهشت و بيم دهندة کيفر قرار داده است.

از دنياى بهره مندى بيرون رفت و به سراى ديگر با سلامت اندرون شد. سنگى را بر روى سنگى نگذاشت تا آنکه راه خود را سپرى کرد، و نداى پروردگارش را پاسخ گفت.

وه که احسان خداوند بر ما چه بسيار بزرگ است که با نعمتى چون محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشينه اى براى ما قرار داده است که از او پيروى کنيم و پيشوايى قرار داده است تا با گامهاى او گام برداريم!».

شرح واژه ها:

(اسوه): پيروى راه و روش.

(أکناف): جوانب، پيرامون.

(شفيف): رقيق، نازک، چيزى که آن طرفش معلوم باشد، مانند شيشه.

(صفاق): پوست داخلى شکم که روى آن پوست ظاهر و پيداى شکم قرار دارد.

(تشذب لحمه): جدا بودن گوشت، کنايه از اندک بودن گوشت.

(سفائف): جمع سفيفه، زنبيل و زنبيل ها.

(ظلال): سايبان و مأوى و پناهگاه، و کسى که پناهگاه او مشرق و مغرب باشد، او پناهگاهى ندارد.

(قضم): خوردن به اطراف دندان.

(تأس): پيروى کن.

(أهضم): خالى بودن شکم و چسبيدن شکم از شدت گرسنگى.

(کشحا): پهلو، ميان لگن خاصره و استخوان پشت.

(أخمص): تهى ترين.

(محادّه): دشمنى مخالف.

(يخصف): وصله مى کرد، پينه مى زد.

(عادي): بى پشتى و بى پالان.

(يردف): بر روى مرکب کسى را به دنبال خود سوار مى کرد و دو نفرى بر روى يک چارپا مى نشستند.

(رياش): پوشيدنى فاخر.

(اشخصها): دور گردانيد.

(خاصته): اسم فاعل در معنى مصدر است، يعنى با خصوصيت و برترى وى نزد پروردگارش.

(زلفته): تقرب و نزديکى مقام وى.

(زويت عنه): گوشه گرفت، دور شد.

(علما للساعه): يعنى: خداوند برانگيختن محمد را نشانه نزديک شدن قيامت قرار داده است، چون پيامبرى بعد از او نيست.

(خميصا): شکم خالى، کنايه از لذت بردن از دنيا است.

(نطأعقبه): مبالغه در پيروى، يعنى هر قدم او بر مى دارد ما نيز برداريم و گام در جاى گام او بگذاريم.

فاطمه و حکومت پدر

زندگى نورانى بزرگ دختر پيامبر اسلام بزرگترين سرمشق براى بانوان و دوشيزگانى است که از موقعيت پدران و همسران و خويشان شخصى خود استفاده مى کنند و حقوق ملى ساير بانوان و محرومان را ناديده مى گيرند و گمان مى کنند تنها خود سزاوار هرگونه اسراف و اتراف و خودکامگى در سطح جامعه هستند.

فاطمهعليها‌السلام با اينکه در سايه قدرت و حکومت پدر و مادر و محبوبيت همسرش مى زيست زندگى ساده و دور از تشريفات داشت. او بخوبى به فلسفه اسلام و هدف حکومت اسلامى آگاهى داشت و هرگز خيال سوء استفاده از بيت المال را در سر نپرورانيد و گامى فراتر از زندگانى ساده يک زن مسلمان ننهاد.

او چون خويش را در هاله عصمت نگاهداشته بود و به خوبى مى توانست توده مردم را درک کند و به فشارها و دردهاى اجتماعى مردم بينديشد گاه بود که حتى خود و فرزندانش را در سختى قرار مى داد و هر چه داشت به افراد ناتوان جامعه مى بخشيد چنانکه سوره «هل اتي» شاهد زنده ايست بر يک قسمت از زندگانى انسانى او، همسر و فرزندانش.

خانه فاطمه هيچگاه به روى افراد ملت بسته نشده و هرگز عقده اى براى افراد عادى بوجود نياورد چون آنها به هر کجاى اين خانه مى نگريستند چيزى فزونتر از خانه سايرين نداشت که نشان امتياز ظاهرى بى جا باشد. فاطمه در محيط خانه آن قدر دستاس کرد که دستهايش ورم کرده و مجروح شده بود و ان قدر دستاس کرد که دستهايش ورم کرده و مجروح شده بود.

بناچار يک روز حضور پيامبر شرفياب شد و از دشوارى زندگى خود گله کرد. رسول خدا به گريه افتاد سپس فرمود اى فاطمه به خدايى که مرا به حقيقت مبعوث گردانيده در مسجد (مسجد النبي) چهارصد مرد مسلمان هستند که در شرايط سختى بسر مى برند آنها نه غذاى کافى و نه پوشاک و لباس مرتبى دارند اگر ترس از ناپسندى اين عمل نبود آنچه که تو مي‌خواستى به تو مى دادم.

اى فاطمه من دوست ندارم که پاداش اين زحمات و رنج هاى تو در خانه على بن ابيطالب در روز قيامت به واسطه اينکه تو خدمتگزارى گرفتى در پيشگاه خداوند از تو شکايت کند.

پيامبر خدا با اين سخنان منطقى دخترش را قانع ساخت و در لحظات آخر بخاطر تسلى دل فاطمه، او را با يک نحوه تسبيح و ذکر خدا آشنا کرد که از آن پس به عنوان تسبيحات حضرت زهرا در بيت پيروانش معمول و معروف است و شيعيان آن را به عنوان تعقيب نمازهاى خود انجام مى دهند و به اين صورت خاطره آن روز زهرا و استقامتش را در برابر فشارهاى زندگى و ناملايمات آن گرامى و مقدس مى شمرند.

در بازگشت زهرا به خانه اش، همسر برومندش اميرمومنان فرمود: فاطمه تو براى تأمين آسايش دنياى خود نزد پيامبر رفتى ولى خداوند در عوض پاداش اخروى و جاويدان به ما عطا فرمود.(۱۲۴)

لباس پيامبر

شخصى از نزديک پيامبر اسلام را ملاقات، و وضع کهنگى لباس پيامبر او را متأثر ساخت با کمال ميل ۱۲ درهم از مال شخصى خود به پيغمبر داد و خواست که با آن لباس تهيه کند. پيامبر اسلام آن پول را به علىعليه‌السلام سپرد و از او خواست تا برايش پيراهنى خريدارى کند. على با آن پول از بازار پيراهنى خريد و نزد رسول خدا آورد.

پيامبر نگاهى به آن پيراهن دوخت و فرمود: نه، اى على اين پيراهن را نمى پسندم، آيا فروشنده حاضر است آن را پس بگيرد؟ على فرمود نمى دانم. پيغمبر فرمود شما برويد سوال کنيد شايد پس بگيرد. على نزد فروشنده رفت و فرمود پيامبر اسلام اين پيراهن را نپسنديد زيرا او پيراهنى ارزانتر مى خواهد. فروشنده پيراهن را پس گرفت.

اين بار پيامبر با على به بازار رفتند در بين راه پيامبر کنيزکى را ديد که حيران گوشه ديوار ايستاده و مى گريد. رسول خدا فرمود چرا گريه مى کنى؟ کنيز گفت اهل خانه به من ۴ درهم سپردند تا از بازار چيزى براى آنها خريدارى کنم و من در بين آن را گم کرده ام و اينک مى ترسم به خانه برگردم.

رسول خدا فوراً ۴ درهم از آن پول ها را به کنيزک دادند و فرمودند به خانه ات بازگرد رسول خدا راه خود را ادامه داد تا به بازار رسيد پيراهنى ساده به ۴ درهم خريدارى فرمودند و پس از پوشيدن خداى را ستايش کرد. در حين مراجعت مرد برهنه اى را ديدند که از مردم مى خواست هر کس مرا بپوشاند خداوند او را به لباس بهشتى بپوشاند.

پيامبر پيراهنى که خريده بود از تن بيرون آورد و به آن سائل برهنه پوشانيد. پيامبر مجدداً به بازار برگشت و اين بار با باقى مانده پول که ۴ درهم بود پيراهن مناسب خريدارى کرده و به خانه خود بازگشتند.(۱۲۵)

با مقايسه روش پيامبر در تهيه لباس شخصى خود و روش بعضى زمامداران غاصب که خود را جانشين پيامبر مى دانستند و براى هر روز خود مدلى زيبا از لباس و پوشاک گرانقيمت ترتيب داده بودند و براى تسهيل تهيه پوشاک صنايع نساجى را تقويت و بازار پوشاک بوجود آورده بودند انسان به اين حقيقت مى رسد که تا چه اندازه آنها به اتراف گراييده و بکلى هدف و ايدئولوژى اسلام را فراموش کرده بودند و به اين صورت زمينه در برابر سقوط ملت مسلمان فراهم ساختند.

على در برابر يک ثروتمند

علاء بن زياد حارثى يکى از ياران علىعليه‌السلام بود او در بصره سکونت دارد و اکنون بيمار شده و در بستر خوابيده است علىعليه‌السلام براى عيادت او به خانه اش وارد شد. زيبايى و گشادگى منزل علاء و وضع مرتب آن از نظر على رهبر اسلام پوشيده نماند حضرت از راه دلسوزى و خيرخواهى ناگزير شد که به علاء هشدار بدهد و او را از عواقب گشادبازى و اتراف که ممکن بود که در کمين علاء باشد با خبر سازد از اين رو فرمود:

با فراخى اين منزل چه مى کنى؟!

کلام ۲۰۰(۱۲۶)

«ما کُنتَ تَصْنَعُ بِسِعَهِ هذه الدّارِ فى الدُّنيا؟ وَ اَنتَ اِلَيْها فى الآخِرَهِ کُنتَ اَحْوَجَ، وَ بَلى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِها الآخِرَه :

تَقْرى فيها الضَّيْفُ، وَ تَصِلُ فيها الرَّحِمَ، وَ تُطْلِعُ مِنها الْحُقُوقَ مُطالِعَها، فَاِذا اَنتَ قَدْ بَلَغْتَ بها الآخِرَهَ ».

«تو با فراخى اين منزل در دنيا چه مى کنى؟ در حالى که تو در روز قيامت به اين خانه نيازمندتر مى باشى؟

آرى اگر بخواهى باز اين خانه را در آخرت نيز دارا بشوى آن را از مهمان فزون گردان، و در آن خويشانت را بازديد کن، و حقوق خدا و مردم را آنچه بايد پرداخته شود بپرداز، در اين صورت است که با اين خانه پايانت را نيز آماده کرده اي».

در اينجا «علاء بن زياد» به اميرالمومنينعليه‌السلام گفت: «اى امير مومنان، من از برادرم (عاصم) نزد تو شکايت مى کنم»، علىعليه‌السلام فرمود: «او را چه شده است؟» علاء گفت: «او عبا بر تن کرده و خود را از لذت دنيا تهى ساخت»، على فرمود: «او را نزد من بياوريد»، آنگاه که عاصم را نزد علىعليه‌السلام آوردند فرمود):

«يا عُدَيَّ نَفسِهِ لَقَد اسْتَهامَ بِکَ الخَبيثُ، أَما رَحِمتَ أهْلَکَ وَ وَلَدَکَ؟ اَتَرى اللهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّيّباتِ وَ هُوَ يَکرَهُ اَنْ تَأخُذَها؟ اَنتَ اَهْوَنُ عَلى اللهِ مِنْ ذلِکَ !».

«اى دشمن جان خود! مى بينم که شيطان به درون تو راه يافته است آيا به زن و فرزندت ترحم نمى کنى؟ آيا مى پندارى که خدايى که خوشى ها را بر تو حلال کرده است بيزار است که تو از آن بهره مند گردى؟ تو نزد خدا پست تر از اين مى باشي!».

«عاصم» به سخن آمد و گفت: اى اميرمومنان اين تو هستى که در پوشاک خشن و در خوراک سخت مى باشى! اميرمومنان در پاسخ فرمود:

«وَ يْحَکَ إِنَّى لَستُ کانتَ، إِنَّ الله تَعالى فَرَضَ عَلى أئِمَّهِ الْحَقِّ أنْ يُقَدِروُا أنفُسَهُم بِضَعَفَهِ النَّاسِ کَيْلا يَتَبَيَّغَ بِالفَقيرِ فَقْرُهُ ».(۱۲۷)

«واى بر تو، من همانند تو نيستم، زيرا خداى بزرگ بر پيشوايان دادگستر واجب کرده است که خود را با ضعيف ترين مردم بسنجد، تا مبادا نيازمند از نيازمنديش به درآمده و هلاک گردد».

اين بود يک مقايسه کوتاه بين کوتاه بين زندگانى رهبران واقعى، و خلفاى خودسر اسلامى که حاوى نکاتى ارزنده و آگاهى بخش براى پژوهندگان متعهد مى باشد.

عواقب شوم اجتماعى اسراف

اسراف و اتراف فرمانروايان و رجال بزرگ اسلامى بالاخره اثر شوم خود را در اجتماع خواهد گذاشت و به نابودى و انفجار جامعه کمک خواهد کرد. قرآن مجيد اين حقيقت را در ضمن آيه به خوبى بيان فرموده و به پيروان خود هشدار داده است:( وَ اَنْفِقُوا فى سَبيلِ اللهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيديکُم اِلى التَّهلُکَهِ ) .(۱۲۸)

«از ثروت خود در راه خدا انفاق کنيد و با دست هاى خود، خود را به مهلکه و نابودى نيفکنيد». از اين آيه قرآن چنين استفاده مى شود که اگر ثروت ملى در راه خدا و به سود جامعه مصرف نشود سرنوشت آن ملت به هلاکت و سقوط مى انجامد.

با توجه به اين آيه آن همه اسرافها و خودکامگى ها خلفا و رجال اسلامى که به پاره اى از آن ها اشاره کرديم و ناگزيريم قسمت ديگرى از آن ها را بنويسيم، اگر در راه مصالح ملت مسلمان و تعليم و تربيت و ارشاد جامعه و پيشرفت اقتصادى و آبادى و عمران سرزمين هاى اسلامى و رفاه عمومى بکار مى رفت آيا هم اکنون باز هم شاهد اين هلاکت ها و فقر اقتصادى که گريبان گير ملل عقب افتاده اسلامى شده است بوديم؟ اگر اين ثروتها در راه اعتلاء و شکوهمندى مسلمانان صرف مى شد امروز سايه شوم استعمارگران و استثمارگران بى رحم را بر سر ملل ضعيف مسلمان مى ديديم؟