حکومت حکمت (حکومت در نهج البلاغه)

حکومت حکمت (حکومت در نهج البلاغه)0%

حکومت حکمت (حکومت در نهج البلاغه) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 9

حکومت حکمت (حکومت در نهج البلاغه)

نویسنده: مصطفى دلشاد تهرانى
گروه:

صفحات: 9
مشاهدات: 2771
دانلود: 64

توضیحات:

حکومت حکمت (حکومت در نهج البلاغه)
  • جايگاه نهج البلاغه

  • مولف نهج البلاغه

  • چرايى و چگونگى تاليف نهج البلاغه

  • انگيزه ى تاليف نهج البلاغه

  • تبويب نهج البلاغه

  • كميت نهج البلاغه

  • وجه تسميه و وجه شاخص تاليف

  • كتابى شگفت

  • روشهاى مرور و مطالعه ى نهج البلاغه

  • روش ترتيبى

  • روش تجزيه اى

  • روش موضوعى

  • ديباچه

  • جايگاه حكومت حكمت

  • بهترين مقتضى تربيت

  • حكومت حكمت و حكومت جهالت و ضلالت

  • حكومت حكمت

  • مفهوم حكمت

  • ضرورت حكومت

  • خاستگاه حكومت

  • حق حكومت

  • هدف يا وسيله

  • اهداف حكومت

  • عدالت

  • امنيت

  • رفاهت

  • تربيت

  • نقش مردم در حكومت

  • رابطه ى زمامداران و مردمان

  • شروط زمامدارى

  • درايت

  • معرفت

  • عدالت

  • قوت

  • سلامت

  • سلوك زمامداران

  • سلوك شخصى

  • سلوك اجتماعى

  • سلوك سياسى

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2771 / دانلود: 64
اندازه اندازه اندازه
حکومت حکمت (حکومت در نهج البلاغه)

حکومت حکمت (حکومت در نهج البلاغه)

نویسنده:
فارسی
جايگاه نهج البلاغه


حکومت حکمت (حکومت در نهج البلاغه)

نويسنده : مصطفى دلشاد تهرانى

جايگاه نهج البلاغه

نهج البلاغه، بى ترديد پس از قرآن كريم گرانقدرترين و ارزشمندترين ميراث فرهنگى اسلام است. اين كتاب مجموعه اى است به ابعاد وجودى يك انسان كامل، زيرا نازلات و صادرات وجودى است كه والاترين وجود پس از پيامبر اكرم "ص" است.
نهج البلاغه، شفاى دردهاى روحى بشر و راز هدايت اجتماعى و سياسى است. اين كتاب، منشور انسان سازى و دريچه اى به نور و راهى از ملك تا ملكوت است.
نهج البلاغه، مكتوب مبارزه با بيدادگرى و زراندوزى و بت پرورى است و راه برپايى حدود الهى و افق ارزشهاى آرمانى است.
نهج البلاغه، صحيفه ى ساختن فرد و جامعه و آموزگار كفرستيزى و فقرستيزى است، و نه تنها راه روشن بلاغت "نهج البلاغه" كه راه روشن هدايت است.
نهج البلاغه، پركننده ى خلاهاى عميق فكرى، اجتماعى و سياسى و پاسخگوى مسائل و مشكلات گوناگون مسلمانان و جوامع بشرى در همه ى زمانها و در تمام مكانهاست.
نهج البلاغه، درياى معرفت بى انتها و نور هدايت بدون خاموشى است و دستورالعملى براى سيادت اين جهانى و سعادت آن جهانى است. امام خمينى "ره" در توصيف جايگاه اين كتاب شريف فرموده است:
'كتاب نهج البلاغه كه نازله ى روح اوست، براى تعليم و تربيت ما خفتگان در بستر منيت و در حجاب خود و خودخواهى، خود معجونى است براى شفا و مرهمى است براى دردهاى فردى و اجتماعى و مجموعه اى است داراى ابعادى به اندازه ى ابعاد يك انسان و يك جامعه ى انسانى از زمان صدور آن تا هر چه تاريخ به پيش رود و هر چه جامعه ها به وجود آيد و ملتها متحقق شوند و هر قدر متفكران و فيلسوفان و محققان بيايند و در آن غور كنند و غرق شوند.' [امام روح الله موسوى خمينى، صحيفه ى نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ١٣٧١-١٣٦١ ش. ج ١٤، ص ٢٢٤ "بخشى از پيام امام خمينى به مناسبت برگزارى كنگره هزاره نهج البلاغه، ٢٧ ارديبهشت ١٣٦٠". ]

مولف نهج البلاغه

مولف نهج البلاغه ابوالحسن محمد بن حسين موسوى معروف به 'سيدرضى' و 'شريف رضى' است. وى در سال ٣٥٩ هجرى، ديده به جهان گشود و در سال ٤٠٦ هجرى، ديده بر جهان فروبست. سيدرضى هم از جانب پدر و هم از جانب مادر نسبى بس شريف داشت. از سوى پدر با پنج واسطه به امام هفتم موسى بن جعفر "ع" و از سوى مادر با شش واسطه به امام چهارم حضرت على بن الحسين "ع" مى رسيد. [ابومنصور عبدالملك بن محمد بن اسماعيل الثعالبى، يتيمه الدهر فى محاسن اهل العصر، شرح و تحقيق مفيد محمد قميحه، الطبعه الثانيه، دارالكتب العلميه، بيروت، ١٤٠٣ ق. ج ٣، ص ١٥٥، جمال الدين احمد بن على الحسينى المعروف بابن عنبه، عمده الطالب فى انساب آل ابى طالب، اشرف على مراجعته و مقابله الاصول لجنه احياء التراث، دارمكتبه الحياه، بيروت، ص ٢٣٦.] از اين رو بهاءالدوله ديلمى او را به 'ذى الحسبين' و 'شريف رضى' ملقب نمود. [ن. ك: ابوبكر احمد بن على الخطيب البغدادى، تاريخ بغداد او مدينه السلام، دارالكتب العلميه، ج ٢، ص ٢٤٦، ابوالفرج عبدالرحمن بن على ابن الجوزى، المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، دراسه و تحقيق محمد عبدالقادر عطا، مصطفى عبدالقادر عطا، راجعه و صححه نعيم زرزور، الطبعه الاولى، دارالكتب العلميه، بيروت، ١٤١٢ ق. ج ١٥، ص ١١٥، ابوالفداء اساعيل بن عمر بن كثير الدمشقى، البدايه و النهايه، تحقيق على شيرى، الطبعه الاولى، دار احياء التراث العربى، بيروت، ج ١٢، ص ٤، محمد باقر الخوانسارى، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، الطبعه الاولى، الدار الاسلاميه، بيروت، ١٤١١ ق. ج ٦، ص ١٧٨، كارل بروكلمان، تاريخ الادب العربى، نقله الى العربيه عبدالحليم النجار، الطبعه الثانيه، افست دارالكتاب الاسلامى، قم، ج ٢، ص ٦٢.]
سيدرضى از اوان كودكى همراه برادرش سيد مرتضى به تحصيل علوم مقدماتى پرداخت و هوش سرشار و استعداد كم نظير خود را در عرصه هاى مختلف ظاهر ساخت. بيش از ده سال از سن شريف رضى نگذشته بود كه به سرودن شعر پرداخت و چنان قريحه اى از خود نشان داد كه سابقه نداشت. هنوز بيستمين بهار زندگى را پشت سر نگذاشته بود كه در تمام معارف و علوم اسلامى سرآمد همگان گشت و در سرودن شعر به مقامى دست يافت كه هيچ كس بدان مرتبه راه نيافت. سيدرضى در عزت نفس و بلندنظرى، سخاوت و بخشندگى، پايبندى به امور شرعى، پرهيز از تملق و چاپلوسى، پارسايى و پرواپيشگى در روزگار خود مانند نداشت. روح آزادگى در شريف رضى چنان جلوه داشت كه با ابواسحاق صابى [ابواسحاق ابراهيم بن هلال حرانى از اديبان و كاتبان برجسته ى قرن پنجم هجرى بوده است. وى در نويسندگى و انشا مقامى بلند داشت و او را در شمار ابن عميد آورده اند. ابواسحاق بر آيين صابئين "پيروان حضرت يحيى" بود و بر آيين خود تعصب مى ورزيد. ر. ك: محمد بن اسحاق النديم، الفهرست، طبع تجدد، تهران، ١٣٩٣ ق. ص ١٤٩، يتيمه الدهر، ج ٢، صص ٣٦٨-٢٨٧، شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت الحموى، معجم الادباء، دار احياء التراث العربى، بيروت، ج ٢، صص ٩٤-٢٠، شمس الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، دارالثقافه، بيروت، ج ١، صص ٥٤-٥٢، الشيخ عباس القمى، الكنى و الالقاب، المطبعه الحيدريه، النجف، ١٣٧٦ ق. ج ٢، صص ٣٦٨-٣٦٦، زكى مبارك، النثر الفنى فى القرن الرابع، الطبعه الثانيه، مكتبه السعاده، القاهره، ج ٢، صص ٢٩٥-٢٩٠.] غيرمسلمان رابطه اى صميمى داشت و ميان آن دو مراودات و مراسلات علمى و ادبى برقرار بود و چون او درگذشت، سيدرضى در قصيده اى عالى و بسيار حزن انگيز او را مرثيه گفت. [ن. ك: ابوالحسن محمد بن الحسين الموسوى "الشريف الرضى"، ديوان الشريف الرضى، الطبعه الاولى، وزاره الارشاد الاسلامى، ١٤٠٦ ق. ج ١، صص ٣٨٥-٣٨١.] برخى از اين مرثيه سرايى برآشفتند و سيدرضى را سرزنش كردند كه شخصى چون او، از دودمان پيامبر، كسى چون ابواسحاق صابى كافر را مرثيه مى گويد و از فقدان او چنين مى نالد! و سيدرضى پاسخ داد كه من فضل و كمال او را ستوده ام، نه جسم و بدن او را. [ الكنى و الالقاب، ج ٢، ص ٣٦٨.]
ثعالبى اديب معاصر با سيدرضى، درگذشته به سال ٤٢٩ هجرى، درباره ى او چنين مى نويسد:
'او اينك نابغه ى دوران و نجيب ترين بزرگان عراق و در عين شرافت نسب و افتخار حسب، مزين به ادبى نمايان و فضلى تابان و بهره اى وافر از تمام خوبيها و نيكوييهاست. از اين گذشته او سرآمد شاعرانى است كه از دودمان ابوطالب برخاسته اند، چه گذشتگان و چه معاصران. و اگر بگويم او سرآمد شاعران قريش است، گزافه نگفته ام كه گواه صادق آن اشعار اوست كه اين ادعا را مى توان با مراجعه بدانها دريافت، اشعارى عالى و استوار، خالى از سستى و عوار، كه در عين روانى و سلاست، محكم است و با متانت، داراى معانى نغز و بلند و چونان ميوه ى رسيده و باطراوت.' [يتيمه الدهر، ج ٣، ص ١٥٥.]
سيدرضى با وجود گرفتاريهاى بسيار سياسى و اجتماعى و فرهنگى و على رغم مشاغل مهم و حساس و وقت گيرى همچون نقابت طالبيان و امارت حج و نظارت ديوان مظالم، [ن. ك: يتيمه الدهر، ج ٣، ص ١٥٥، عمده الطالب، ص ٢٣٧.] در عمر چهل و هفت ساله ى خويش آثارى بس مهم بر جاى گذاشته است كه هر يك در نوع خود ممتاز و حائز اهميتى بسيار است كه البته برخى از آنها به جاى مانده و بسيارى از آنها از ميان رفته است و جز نام و نشانى از آنها باقى نمانده است. در بين آثار شريف رضى نهج البلاغه مهمترين و برجسته ترين آنهاست كه هيچ كتابى پس از قرآن كريم به والايى و شيوايى و گرانمايگى و جاودانگى آن نمى رسد و سيدرضى آن را در سال ٤٠٠ هجرى، شش سال پيش از وفاتش تاليف كرده است.

چرايى و چگونگى تاليف نهج البلاغه

نهج البلاغه عنوانى است كه سيدرضى براى منتخبى از خطبه ها و مواعظ، نامه ها و عهدنامه ها و كلمات كوتاه و قصار امير مومنان على "ع" برگزيده است، [السيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب، مصادر نهج البلاغه و اسانيده، الطبعه الثانيه، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، ١٣٩٥ ق. ج ١، ص ٨٧.] و اين كتاب در فرهنگ اسلامى مانند آفتاب نيمروز مى درخشد و صدفى مشحون به گوهرهايى از حكمتهاى عالى است. [سيد هبه الدين شهرستانى، در پيرامون نهج البلاغه، ترجمه ى سيد عباس ميرزاده ى اهرى، چاپ سوم، بنياد نهج البلاغه، ١٣٥٩ ش. ص ١٩.] براى آشنا شدن با چرايى و چگونگى تاليف اين اثر جاودان لازم است به انگيزه تاليف، تبويب، كميت، وجه تسميه و وجه شاخص تاليف اشاره شود كه در ذيل بدان مى پردازيم.

انگيزه ى تاليف نهج البلاغه

اينكه چه عاملى سبب شد شريف رضى به تاليف نهج البلاغه برانگيخته شود و چنين اثرى به وجود آيد از امور مهم در شناخت اين كتاب بى نظير است. شريف رضى خود در مقدمه اى كه بر نهج البلاغه آورده، انگيزه ى جمع آورى و تاليف خويش را چنين بيان كرده است:
'در آغاز جوانى و طراوت زندگانى به تاليف كتابى در خصايص و ويژگيهاى ائمه "ع" دست زدم كه مشتمل بر خبرهاى جالب و سخنان برجسته ى آنان بود. انگيزه ى اين عمل را در آغاز آن كتاب يادآور شده ام و آن را آغاز سخن قرار داده ام.[ر. ك: ابوالحسن محمد بن الحسين الموسوى "الشريف الرضى"، خصائص اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام، منشورات الرضى، قم، ١٣٦٣ ش. صص ٤-١.] پس از گردآورى خصايص امير مومنان "ع" موانع ايام و گرفتاريهاى روزگار مرا از تمام كردن باقى كتاب بازداشت. آن كتاب را به بابها و فصلهايى مختلف تقسيم كرده بودم و در پايان آن فصلى بود كه سخنان كوتاه امام "ع" در زمينه ى مواعظ و حكم و امثال و آداب نقل شده از او را- به جز خطبه هاى بلند و نامه هاى مفصل- در آن فصل آورده بودم. گروهى از دوستان، اين فصل را پسنديدند و از نكات بى نظير آن دچار شگفتى شدند و از من خواستند كتابى تاليف كنم كه سخنان برگزيده ى امام در همه ى رشته ها و شاخه هاى گفتارش، از خطبه هاى آن حضرت گرفته تا نامه ها و مواعظ و ادبش را در برداشته باشد، زيرا مى دانستند اين كتاب، در بردارنده ى شگفتيهاى بلاغت و نمونه هاى ارزنده ى فصاحت و گوهرهاى ادبيات عربى و نكات درخشان از سخنان دينى و دنيوى خواهد بود كه در هيچ كتابى جمع آورى نشده و در هيچ نوشته اى تمام جوانب آن گردآورى نگشته است، زيرا تنها امير مومنان "ع" است كه سرچشمه و آبشخور فصاحت و منشا و آفريدگار بلاغت است، گوهرهاى نهفته اش به وسيله ى او آشكار گرديده و آيين و آدابش از او گرفته شده است. تمام خطيبان و سخنوران به او اقتدا كرده و همه ى واعظان بليغ از سخن او استمداد جسته اند. با وجود اين، او هميشه پيشرو است و آنان دنباله رو، او مقدم است و آنان موخر، زيرا سخنان آن حضرت رنگ علم الهى و عطر سخنان پيامبر را به همراه دارد.
از اين رو خواسته ى آنان را اجابت كردم و اين كار بزرگ را آغاز نمودم، در حالى كه يقين داشتم سود و نفع معنوى آن بسيار است و به زودى همه جا را تحت سيطره ى خود قرار خواهد داد و اجر آن ذخيره ى آخرت خواهد بود و بدين وسيله خواستم علاوه بر فضايل بى شمار ديگر، بزرگى قدر و شخصيت امير مومنان "ع" را در فضيلت سخنورى نيز آشكار سازم، زيرا او تنها فردى است كه از ميان تمام گذشتگان كه سخنى از ايشان به جا مانده، به آخرين مرحله فصاحت و بلاغت رسيده است. اما سخنان آن حضرت اقيانوسى است بى كرانه و انبوه گوهرهايى كه هرگز درخشش آن كاستى نگيرد.' [ابوالحسن محمد بن الحسين الموسوى "الشريف الرضى"، نهج البلاغه، ضبط نصه و ابتكر فهارسه العلميه صبحى الصالح، الطبعه الاولى، بيروت، ١٣٨٧ ق. مقدمه الشريف الرضى، صص ٣٤-٣٣.]
شريف رضى با چنين انگيزه و جهتگيرى دست به كار شد و به گزينش و باب بندى گوهرهاى كلام امير مومنان "ع" پرداخت.

تبويب نهج البلاغه

سيدرضى سخنان امير مومنان "ع" را از ميان كتابهاى گوناگون استخراج كرده و با سبكى دلپذير و مطلوب تنظيم نموده است. خود درباره نحوه ى باب بندى و تقسيم بندى مطالب آن چنين نوشته است:
'ديدم سخنان آن حضرت بر گرد سه محور مى گردد، نخست: خطبه ها و فرمانها، دوم: نامه ها و پيغامها و سوم: كلمات حكمت آميز و موعظه ها. پس به توفيق الهى ابتدا خطبه هاى شگفت و سپس نامه هاى زيبا و سرانجام حكمتها و كلمات جالب را انتخاب كردم و هر يك را در باب مستقل قرار دادم... و هر گاه سخنى از آن حضرت در مورد بحث و مناظره يا پاسخ سوال و يا منظورى ديگر بود كه به آن دست يافتم ولى جزء هيچ يك از اين سه بخض نبود، آن را در مناسبترين و نزديكترين باب قرار دادم. چه بسا قسمتهايى نامتناسب در اين برگزيده ى سخنان آمده باشد، زيرا من در اين كتاب نكته هاى شگفت و قطعه هاى درخشان را برگزيده ام و قصدم هماهنگى و نظم تاريخى و پيوستگى ميان سخنان نبوده است.'[همان، ص ٣٥.]
بدين ترتيب سيدرضى از سخنان امير مومنان "ع" گزينشى زيبا و هنرمندانه صورت داد و با تبويبى جالب و مفيد آنها را مرتب نمود.

كميت نهج البلاغه

شريف رضى در اين گزينش شگفت از كلام امير بيان على "ع"، تعداد ٢٤١ خطبه و كلام، ٧٩ نامه و مكتوب و ٤٨٩ حكمت و موعظه را برگزيده است، [در نسخه ها و شروح مختلف نهج البلاغه اين تعداد اندكى مختلف است و دليل آن اين است كه برخى، يك خطبه و جز آن را دو بخش نموده و گاهى دو خطبه و غير آن را تحت يك عنوان و شماره ذكر كرده اند. همچنين در بخش حكمتها شريف رضى پس از آوردن ٢٦٠ حكمت فصلى از حكمتهايى گشوده است كه غريب مى نمايد و نيازمند تفسير است و در اين فصل ٩ حكمت را ذكر كرده است و سپس به ادامه ى بخش حكمتهايى پرداخته است كه نيازمند تفسير نيست و با شماره ى ٢٦١ به بعد مشخص شده است. از اين رو آن ٩ حكمت گاهى در شمارش حكمتها از ياد رفته و تعداد حكمتها كمتر معرفى شده است.] و چنانكه خود اشاره كرده، آنچه در اين مجموعه گردآورده است، منتخب و گزيده اى از سخنان و مكتوبات امير مومنان "ع" است، نه همه ى آنچه از آن حضرت در كتابها موجود بوده است. وى در مقدمه نهج البلاغه چنين توضيح داده است:
'ادعا نمى كنم كه من به همه ى جوانب سخنان امام "ع" احاطه پيدا كرده، به طورى كه هيچ يك از سخنان آن حضرت را از دست نداده باشم، بلكه بعيد نمى دانم كه آنچه نيافته ام بيش از آن باشد كه يافته ام و آنچه در اختيارم قرار گرفته است كمتر از آن چيزى باشد كه به دستم آمده است.' [مقدمه نهج البلاغه، ص ٣٦.]
يعقوبى، مورخ برجسته، درگذشته به سال ٢٨٤ هجرى، اظهار كرده كه مردم چهارصد خطبه از خطبه هاى آن حضرت را به خاطر سپرده اند و اين خطبه ها در ميان مردمان متداول است و از آنها در خطبه هاى خويش بهره مى گيرند. [احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن واضح اليعقوبى، مشاكله الناس لزمانهم، الطبعه الاولى، دارالكتاب الجديد، بيروت، ص ١٥.]
همچنين مسعودى، مورخ نامدار، درگذشته به سال ٣٤٦ هجرى، نوشته است كه آنچه مردمان از خطبه هاى آن حضرت به خاطر سپرده اند چهارصد و هشتاد و چند خطبه است كه بالبديهه ايراد مى كرد و مردم آن را حفظ مى كردند و مى نوشتند و از هم مى گرفتند. [ابوالحسن على بن الحسين المسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، دارالاندلس، بيروت، ج ٢، ص ٤١٩.]
اين تعداد خطبه ها كه خطبه هاى مشهور و متداول بوده است، تقريبا دو برابر آن چيزى است كه شريف رضى گزينش كرده است و البته بى گمان خطبه ها و سخنان، و نوشته ها و حكمتها و موعظه هاى امام "ع" بسيار بيش از اينها بوده است و با توجه به كتابهاى مستدركى كه بعدها به ويژه در حال حاضر تاليف شده و آنچه شريف رضى گردآورده و آنچه را گرد نياورده است در آن مجموعه ها جمع كرده اند. [آخرين و گرانقدرترين تاليف در اين باره، اثرى است با عنوان نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه، تاليف شيخ محمد باقر محمودى، از عالمان سختكوش معاصر كه تا كنون هشت مجلد آن به چاپ رسيده است و بالغ بر دوازده مجلد خواهد شد. در انگيزه و صورت اين اقدام بزرگ ن. ك: محمد باقر المحمودى، نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه، الطبعه الاولى، موسسه الاعلمى للمطبوعات، موسسه التضامن الفكرى، بيروت، ١٣٩٧-١٣٨٥ ق. ج ١، مقدمه، صص ١٦-٧.] مى توان حدس زد كه شريف رضى تقريبا يك دوازدهم از مجموعه سخنان و نوشته ها و كلمات قصار امام "ع" را گردآورده و در تاليف بى نظير خود ارائه كرده است.

وجه تسميه و وجه شاخص تاليف

شريف رضى تاليف گرانقدر خود را نهج البلاغه يعنى راه روشن بلاغت نام گذاشته و در وجه تسميه ى آن چنين نوشته است:
'پس از تمام شدن كتاب، چنين ديدم كه نامش را نهج البلاغه بگذارم، زيرا اين كتاب درهاى بلاغت و سخنورى را به روى بيننده ى خود مى گشايد و خواسته هايش را به او نزديك مى سازد. هم دانشمند و دانشجو را بدان نياز است و هم مطلوب سخنور و پارسا در آن هست.' [مقدمه نهج البلاغه، ص ٣٦.]
شريف رضى نامى را براى اين كتاب جاودان برگزيد كه مناسبترين عنوان بود. شيخ محمد عبده در مقدمه اى كه بر شرح خود بر نهج البلاغه آورده، در اين باره چنين نوشته است:
'اين كتاب جليل، مجموعه اى است از سخنان سيد و مولاى ما امير مومنان على بن ابى طالب كرم الله وجهه كه سيد شريف رضى "ره" از سخنان متفرق آن حضرت گزينش و گردآورى كرده و نام آن را نهج البلاغه نهاده است و من اسمى مناسبتر و شايسته تر از اين اسم كه دلالت بر معناى آن بكند، سراغ ندارم و بيشتر از آنچه اين اسم بر آن دلالت دارد، نمى توانم آن را توصيف نمايم.' [محمد عبده، شرح نهج البلاغه، الطبعه الاولى، دارالبلاغه، بيروت، ١٤٠٩ ق.]
عنوانى كه شريف رضى براى تاليف خويش برگزيد، بيانگر وجهى از كلمات امير بيان على "ع" بود كه او را شيفته و فريفته ى خود ساخته بود و اين وجه نهج البلاغه، وجهى است كه به سبب فصاحت والا و بلاغت اعلاى كلام، آن را تا عمق جان هر كس نفوذ مى دهد و حكمتها و معرفتهاى بى مانندش را ابلاغ مى نمايد. استاد شهيد، مرتضى مطهرى در اين باره مى نويسد:
'سيدرضى شيفته ى سخنان على "ع" بوده است. او مردى اديب و شاعر و سخن شناس بود... سيدرضى به خاطر همين شيفتگى كه به ادب عموما و به كلمات على "ع" خصوصا داشته است، بيشتر از زاويه ى فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولى مى نگريسته است و به همين جهت در انتخاب آنها اين خصوصيت را در نظر گرفته است، يعنى آن قسمتها بيشتر نظرش را جلب مى كرده است كه از جنبه ى بلاغت برجستگى خاص داشته است و از اين رو نام مجموعه ى منتخب خويش را نهج البلاغه نهاده است.' [مرتضى مطهرى، سيرى در نهج البلاغه، چاپ دوم، انتشارات عين الهى، ١٣٥٨ ش. صص ٥-٤.]

كتابى شگفت

بدين ترتيب كتابى ظهور يافت كه جلوه اى است از جلوه هاى وجود على "ع" نسخه يگانه ى هستى و مظهر همه ى كمالات الهى. نهج البلاغه كتابى است كه در آن والاترين انديشه ها و معرفتها و نيكوترين سيرتها و سلوكها جلوه يافته و انسانها را راه نموده و هدايت كرده است.
بر كسى پوشيده نيست كه امير مومنان "ع" پيشواى فصيحان و سرور بليغ سخن گويان است و اينكه سخن او والاترين سخن پس از كلام خداوند و پيامبر اكرم است. [مصادر نهج البلاغه، ج ١، ص ٤٣.] چنانكه درباره ى سخن آن حضرت گفته اند:'پايين تر از سخن خداوند و بالاتر از گفتار همه ى مخلوقات است.' [عزالدين عبدالحميد بن هبه الله ابن ابى الحديد المعتزلى، شرح نهج البلاغه، بتحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الاولى، داراحياء الكتب العربيه، مصر، ١٣٧٨ ق. ج ١، ص ٢٤.]
علامه سبط ابن جوزى، درگذشته به سال ٦٥٤ هجرى، درباره ى كلام امير مومنان "ع" و شگفتى آفرينى آن مى نويسد:
'على "ع" به بيانى سخن گفته كه سرشار از عصمت است. او با ميزان حكمت سخن رانده، سخنى كه خداوند بر آن مهابت و شكوه افكنده است. اين كلمات به گوش هر كس رسد، او را به شگفتى و حيرت وامى دارد. خداوند در سخن گفتن بدو نعمتى ارزانى داشته كه توانسته است حلاوت و ملاحمت را يكجا گرد آورد و سحر بيان و زيبايى فصاحت را با هم درآميزد. نه مى توان از آن كلمه اى اسقاط نمود و نه با حجت و دليلى با آن مسابقت داد. سخنگويان را به عجز و ناتوانى كشانده و گوى سبقت از همگان ربوده است. كلمات او الفاظى است كه نورانيت نبوت بر آن تابيده و آنچه از وى صادر شده عقلها و فهمها را متحير و شگفت زده ساخته است.' [شمس الدين ابوالمظفر يوسف بن قز اوغلى "سبط ابن الجوزى"، تذكره الخواص، موسسه اهل البيت، بيروت، ١٤٠١ ق، ص ١١٤.]

روشهاى مرور و مطالعه ى نهج البلاغه

به منظور مرور و مطالعه ى نهج البلاغه و سير در معارف والاى آن مى توان به يكى از سه روش زير يا تركيبى از آنها عمل كرد:
١. روش تركيبى
٢. روش تجزيه اى
٣. روش موضوعى

روش ترتيبى

هدف از اين روش مرور و غورى است به ترتيب از ابتداى نهج البلاغه تا انتهاى آن و بررسى ترتيبى خطبه ها و سخنان، نامه ها و مكتوبات، حكمتها و كلمات قصار آن حضرت، چنانكه شارحان بزرگ نهج البلاغه بدين روش نهج البلاغه را شرح كرده اند، چونان: ظهيرالدين ابوالحسن على بن زيد بيهقى معروف به فريد خراسان، درگذشته به سال ٥٦٥ هجرى، در معارج نهج البلاغه، قطب الدين ابوالحسن سعيد بن هبه الله بن حسن راوندى معروف به قطب راوندى، درگذشته به سال ٥٧٣ هجرى، در منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، ابوالحسن محمد بن حسين بيهقى نيشابورى معروف به قطب الدين كيذرى، از عالمان بزرگ شيعه قرن ششم، در حدائق الحقائق فى شرح نهج البلاغه، على بن ناصر سرخسى، از عالمان بزرگ قرن ششم، در اعلام نهج البلاغه، عزالدين عبدالحميد بن هبه الله ابن ابى الحديد معتزلى، درگذشته به سال ٦٥٦ هجرى، در شرح نهج البلاغه، كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى، درگذشته به سال ٦٧٩ هجرى، در شرح نهج البلاغه، مولى فتح الله كاشانى، درگذشته به سال ٩٨٨ هجرى، در تنبيه الغافلين و تذكره العارفين، مير حبيب الله بن محمد خويى، درگذشته به سال ١٣٢٤ هجرى، در منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه.
اين شارحان بزرگ و گرانقدر هر يك با توجه به بينش و گرايش خود از منظرى به نهج البلاغه نگريسته اند و هر يك به شرح و تفسير وجوهى از اين مجموعه پرداخته اند و با توجه به نوع ديدگاه خود برخى از جنبه ها را گسترده تر مطرح نموده اند.
سخنان امير مومنان على "ع" داراى وجوه گوناگون و جلوه ها و جاذبه هاى مختلف است و براى درك مفيدتر و همه جانبه ى آن بهتر است آن سخنان از زواياى مختلف و جهات گوناگون مورد بحث و بررسى قرار گيرد، از جمله: ١. از جنبه ى لغت و ادب و بلاغت
٢. از جنبه ى شان صدور
٣. از جنبه ى تاريخى
٤. از جنبه ى اجتماعى و سياسى
٥. از جنبه ى حقوقى
٦. از جنبه ى اعتقادى
٧. از جنبه ى فلسفى و عرفانى
٨. از جنبه ى تربيتى و تعليمى
٩. از جنبه ى روانشناسى فردى و اجتماعى
١٠. از جنبه ى اقتصادى و مالى
١١. از جنبه ى حكومتى و مديريتى
١٢. از جنبه ى فقهى
١٣. از جنبه ى تفسيرى
١٤. از جنبه ى اخلاقى
و از جوانب ديگر كه هر بخش از كلام امام "ع" داراى جنبه هايى از موارد ذكر شده و ذكر نشده است.

روش تجزيه اى

در اين روش بخشى يا جزئى از نهج البلاغه يا برخى خطبه ها و سخنان، يا نامه ها و مكتوبات، يا حكمتها و كلمات قصار گزينش مى شوند و مورد بررسى و شرح قرار مى گيرند. اين روش همانند روش ترتيبى است، با اين تفاوت كه بخشى يا جزئى مورد بررسى و شرح واقع مى شود. طبيعى است كه آن بخش يا جزء را مى توان از جنبه ها و جهات مختلف مورد تامل و دقت قرار داد و از آن درس آموخت و بدان هدايت يافت. مزيت عمده ى اين روش آن است كه مى توان خطبه، نامه، يا حكمت مورد نياز را مطالعه و غور كرد و زمانى طولانى براى مرور نياز نيست، در حالى كه مرور و مطالعه ى ترتيبى زمان بسيار مى طلبد.

روش موضوعى

در اين روش، موضوعى خاص مورد نظر قرار مى گيرد و به نهج البلاغه عرضه مى شود و كليه ى مطالبى كه مستقيم يا غيرمستقيم موضوع مورد نظر را تبيين مى نمايد، بررسى مى شود و دسته بندى مى گردد و جمع بندى آن مطالب ارائه مى شود. بدين ترتيب مى توان مباحث مختلف تربيتى، اعتقادى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و... را مورد بررسى قرار داد. از مزيتهاى اين روش آن است كه كمتر دچار پراكندگى موضوعى مى شود و مى توان به جمع بندى در موضوعى خاص دست يافت و جوانب مختلف يك موضوع را مورد بررسى قرار داد و تبيينى نسبتا كامل درباره ى يك موضوع انجام داد. با اين روش مى توان به نظريات و ديدگاههاى امام على "ع"- تجسم اسلام ناب و جامع- درباره ى موضوعى خاص پى برد و با روش و سيره ى آن حضرت در موضوعات مورد نظر آشنا شد. در اين روش سخنان و مواضع امام "ع"- كه از موارد گوناگون استخراج مى شود- يكديگر را معنا و تفسير مى كنند و جهت صحيح را در برداشت از نهج البلاغه نشان مى دهند، زيرا نهج البلاغه مجموعه اى يكپارچه و پيكرى واحد است كه سراسر آن هماهنگ و ابتدا و انتهاى آن يكسان است، به بيان ابن ابى الحديد معتزلى:
'اگر كسى با تامل و دقت در نهج البلاغه بينديشد، همه ى آن را آبى زلال از يك سرچشمه، برخوردار از يك روح و جوهر و داراى يك طرز و سبك مى يابد، عينا مانند جسمى ساده و بسيط كه هيچ جزء آن در ماهيت با ديگر اجزاء اختلافى ندارد، همانند قرآن كريم كه اول آن چون وسط آن و وسط آن مانند آخر آن است و همه ى سوره ها و كل آيات آن در سرچمشه و روش و طريقه و فن و سياق و بافت، مانند هم و يكسان و يكپارچه اند.' [شرح ابن ابى الحديد، ج ١٠، صص ١٢٩-١٢٨.]
اين ويژگى بى نظير و شگفت نهج البلاغه، زمينه ى لازم را براى مراجعه ى موضوعى و مطرح كردن درد و مشكل و گرفتن درمان و راه حل، آماده ساخته است.
البته در روش موضوعى از آثار انجام يافته به دو روش ديگر بى نياز نيستيم و آنها به عنوان ابزارهاى كمكى اين روش را يارى مى دهند.


۱
ديباچه

ديباچه

جايگاه حكومت حكمت

'حكومت حكمت' عنوانى است براى مرورى در مهمترين مباحث حكومتى در نهج البلاغه كه اين مباحث جلوه ى حكومتى است كه بر پايه ى حكمت استوار بود و نويدبخش آزادى، برابرى، دادگرى و آسودگى براى همگان بود. مباحث حكومتى در نهج البلاغه، مباحثى صرفا نظرى و انديشه هايى انتزاعى نيست، بلكه گوياى انديشه و سيره ى انسانى است كه همه ى دوران نوجوانى و جوانى و سالخوردگى خود را در راه تحقق حكومت حكمت گذرانده و براى آن مبارزه كرده است. به بيان ابن ابى الحديد معتزلى: و لو لا ابوطالب و ابنه
لما مثل الدين شخصا فقاما و ذاك بمكه آوى و حامى
و هذا بيثرب جس الجماما [شرح ابن ابى الحديد، ج ١٤، صص ٨٤-٨٣.] اگر ابوطالب و فرزندش نبودند، هرگز دين اسلام تجسم نمى يافت و برپا نمى ايستاد،
آن "ابوطالب" در مكه پناه داد و حمايت كرد و اين "على" در مدينه تا پاى جان جنگيد.
امير مومنان على "ع" خود درباره اين مبارزه ى سخت فرموده است:
'انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر.' [[نهج البلاغه، خطبه ى ١٩٢، در تمام كتاب از ترجمه هاى زير استفاده شده است:
الف. ترجمه ى سيد جعفر شهيدى، چاپ اول، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ١٣٦٨ ش.
ب. ترجمه ى عبدالمحمد آيتى، چاپ اول، بنياد نهج البلاغه، ١٣٧٦ ش.
ج. ترجمه ى اسدالله مبشرى، چاپ پنجم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ١٣٧١ ش.
د. ترجمه و شرح فشرده، محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتيانى، زير نظر ناصر مكارم شيرازى، چاپ اول، موسسه ى مطبوعاتى هدف، قم.
ه. ترجمه و شرح علينقى فيض الاسلام، چاپخانه ى حيدرى، ١٣٣٠ ش.]] من در خردى بزرگان عرب را به خاك انداختم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم.
اين مبارزه ى سخت براى برداشتن موانع حريت و عبوديت و تحقق حكومت حكمت و فراهم نمودن عدالت، رفاهت، مساوات و اخوت در سايه ى حكومتى خردمندانه و حكيمانه بود. پيشواى آزاديخواهان، على "ع" بعثت پيامبر اكرم "ص" را در اين جهت معرفى كرده و فرموده است:
'فبعث الله محمدا- صلى الله عليه و آله- بالحق ليخرج عباده من عباده الاوثان الى عبادته و من طاعه الشيطان الى طاعته، بقرآن قد بينه و احكمه.'[نهج البلاغه، خطبه ى ١٤٧.]
خداوند، محمد "ص" را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان برهاند و به پرستش او وادارد و از پيروى شيطان برهاند و به اطاعت خدا كشاند. با قرآنى كه معنى آن را آشكار نمود و اساسش را استوار فرمود.

بهترين مقتضى تربيت

رسالت بزرگ پيامبر اكرم "ص" در اين جهت بود كه مردمان را از بندگى جز خدا برهاند و به آزادى حقيقى برساند تا گوهر وجودشان شكوفا گردد و با برپا كردن حكومت حكمت، بهترين مقتضى را در اين جهت فراهم نمايد. همه ى آن تلاشها و مبارزه ها بدين مقصد بود، نه براى قدرت و مكنت. امير مومنان على "ع" پس از به دست گرفتن حكومت در اين باره چنين فرموده است:
'اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شى ء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك. فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك.' [همان، كلام ١٣١.]
خدايا! تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسيدن به چيزى از بهره هاى ناچيز دنيا، بلكه مقصد ما آن است كه نشانه هاى دين تو را به جامعه بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاى تو آشكار نماييم، تا بندگان ستمديده ات را امنيت فراهم آيد و حدود اجرا نشده ات به اجرا درآيد.
حكومت كوتاه، [بيعت با امير مومنان على "ع" در هجده ذى حجه ى سال سى و پنج هجرى صورت گرفت و شهادت آن حضرت در بيست و يكم رمضان سال چهل هجرى بود. بنابراين مدت حكومت امام "ع" چهار سال و نه ماه بوده است. ر. ك: ابوالحسن احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، حققه و قدم له سهيل زكار، رياض زركلى، الطبعه الاولى، دارالفكر، بيروت، ١٤١٧ ق. ج ٣، صص ٢٥٣-٧.] اما حكيمانه و عدالتخواهانه ى على "ع" در اين جهت بود كه نشانه هاى دين و ديندارى در جامعه ظهور يابد و عمران و آبادى در همه جا رخ نمايد و مردمان در سايه ى امنيت و عدالت و رفاهت به سوى عبوديت گام بردارند.

حكومت حكمت و حكومت جهالت و ضلالت

نقطه ى مقابل حكومت حكمت، حكومت جهالت و ضلالت است، حكومت نابخردان و نابكاران است كه خود بزرگترين و سخت ترين مانع اجتماعى و سياسى بالندگى مردمان است و امير مومنان على "ع" نسبت بدان چنين هشدار داده است:
'و لكننى آسى ان يلى امر هذه الامه سفهاوها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا.' [نهج البلاغه، نامه ى ٦٢.]
نگرانى من از آن است كه نابخردان و نابكاران اين امت زمامدارى را به دست آرند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به بندگى و خدمت خود گيرند و با صالحان در پيكار باشند و فاسقان را ياران خود سازند.
امير مومنان على "ع" در تمام دوران حكومت خود با مبانى فكرى چنين حكومتى و با راه و رسم چنين مديريتى مبارزه كرد و تلاش نمود تا مبانى فكرى حكومت حكمت و سيرت نيكوى آن را جلوه دهد و در همين راه پذيراى همه ى سختيها شد، چنانكه فرمود:
'و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا، او اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام.' [ همان، كلام ٢٢٤.]
به خدا سوگند اگر شب را تا بامداد بر بسترى از خار سخت بيدار به سر برم و يا در غل و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم.
على "ع" بر سر پيمان خود با خدا و مردمان ايستاد و حكومت حكمت را پاس داشت و شهادت آن حضرت نيز در همين راه بود.
بنابراين مبحث حكومت در نهج البلاغه از مهمترين مباحث است، زيرا سخنان و مواضع كسى است كه والاترين انسانها پس از رسول خدا "ص" است و همه ى زندگى خود را در راه برپايى دين و آزادى انسان و برابرى مردمان و برپايى عدالت ميان ايشان و هموار كردن راه تربيت آدميان گذرانده است و در يك دوران سراسر بحران، اداره ى مردمان را به دست گرفته و مديريت بحران كرده و از اين آزمون سخت سربلند و موفق بيرون آمده است. حكومت موفق، حكومتى نيست كه با استبداد و بيداد و با خودكامگى و ستمگرى و با خشونت و شدت و با فريب و نيرنگ و با رياكارى و بى صداقتى صدها سال برپا باشد و سلطه ى خود را بر مردمان نگه دارد. حكومت موفق، حكومتى است كه آزادى و بينايى و دادگرى و آسودگى و برابرى و برادرى را براى مردمان به ارمغان آرد و راه بندگى حقيقى را هموار سازد و حكومت على "ع" چنين حكومتى بود: حكومت حكمت.

حكومت حكمت

مفهوم حكمت

نوع رفتار حكومتى و مديريتى به شدت متاثر از نوع دريافت از مفهوم حكومت است و هرگونه كه حكومت فهميده شود، به تناسب آن فهم و دريافت رفتار حكومتى شكل مى گيرد. اگر حكومت به مفهوم سلطه، تجبر، تحكم و خودكامگى باشد، رفتارهايى سلطه گرانه، مستبدانه، آمرانه و خودكامانه در رفتار و مناسبات حكومتى ظهور مى نمايد و اگر حكومت به مفهوم مديريت، مشاركت، هدايت و خدمت باشد، رفتارهايى مديريتى، مشاركتى، هدايتى و خدمتى در رفتار و مناسبات حكومتى رخ مى نمايد.
تاريخ بشر پيوسته شاهد دريافت مفهومى سلطه گرانه از مفهوم حكومت بوده است و اين مفهوم رايج از دريافت مفهوم حكومت به شمار مى آمده است، گاه صريح و آشكار و خشن و گاه غيرمستقيم و در پرده و فريبكارانه. دريافت متداول از مفهوم حكومت، حكمرانى و گردنكشى و گردنفرازى و برخوردارى گروه و طبقه اى خاص از همه چيز و اعمال اراده ى فردى يا گروهى اندك بر اراده ى جمعى و گروهى كثير بوده است. بسيارى حكومت را به مفهوم تسلط بر جان و مال و ناموس مردمان و اختيار اعمال قدرت به هرگونه كه خواستند و تصرف همه جانبه و همه گونه در امور مردمان مى دانسته اند و بر اين اساس حكومتهاى خودكامه ى فردى يا جمعى را شكل داده اند و در بسيارى مواقع چون حكومت شوندگان نيز همين دريافت را از مفهوم حكومت داشته اند، اين سلطه گرى و فرمانفرمايى را امرى طبيعى دانسته و بدان تن داده اند و گاهى نيز براى اجتناب از وضعى بدتر و رفتار خشونت بارتر، به سلطه گرى رايج رضايت داده اند.
در مواقعى مفهوم حكومت چنان از جايگاه حقيقى خودش دور شده است كه حكومت به مفهوم سياست مطلقه و بى حد و مرزى حاكمان درآمده و به صورت به بندگى كشيدن مردمان و دست به دست كردن اموال و داراييها و گروه گروه كردن جامعه و برآوردن برخى گروهها و به زير كشيدن برخى ديگر جلوه كرده است.
بسيارى از حكومتگران، مفهوم حكومت را با خودرايى و خودكامگى مترادف مى ديده اند و حكومت را به مفهوم حكمفرمايى درمى يافته اند و بر اين اساس حكومت را حق خويش مى دانسته اند و بالطبع براى ديگران هيچ گونه حقى در حكومت و مديريت جامعه قائل نبوده اند و از اين رو اجازه ى انديشيدن، سخن گفتن، انتخاب كردن، انتقاد كردن، نصيحت كردن به كسى نمى داده اند، جز در آنچه آنان مى پسنديده اند و بدان رضايت مى داده اند و آن هم از سر منتى كه حكمفرمايان بر مردمان مى گذاشته اند.
اما مفهوم حكومت در نهج البلاغه و در انديشه و سيره ى على "ع" جز به مفهوم مديريت، محبت، مشاركت، هدايت و خدمت نيست و اين مفهوم به زيبايى تمام در سخن و عمل امير مومنان "ع" جلوه يافته است. آن حضرت تلاش مى كرد تا چنين مفهومى را كه با مفاهيم كهن و رايج ناسازگار بود، تبيين نمايد و در عمل محقق سازد. پيشواى موحدان، على "ع" در نامه اى كه به اشعث بن قيس استاندار 'آذربايجان' نوشته است، آن مفهوم كهن و رايج حكومت را به زير پا مى گذارد و مفهوم درست و انسانى حكومت را بدو مى آموزد. اشعث بن قيس پيش از شكل گيرى حكومت امام "ع" و در دوران حكومت خليفه ى سوم به استاندارى آذربايجان منصوب شده بود و حكومت را آن گونه مى فهميد كه فهم رايج عصر حكومت خليفه ى سوم بود، يعنى تسلط و تجبر و خودمحورى و خودكامگى. [ن. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج ٣، صص ١٤٥ و١٣، شمس الدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، سير اعلام النبلاء، اشرف على تحقيق الكتاب و خرج احاديثه شعيب الارنووط، الطبعه الثامنه، بيروت، ١٤١٢ ق. ج ٢، ص ٤١.] البته امام "ع" پس از مدتى كوتاه او را از استاندارى 'آذربايجان' عزل نمود. [انساب الاشراف، ج ٣، ص ٨٠.] نامه ى امير مومنان "ع" به اشعث بن قيس در تبيين نگاه امام "ع" به حكومت و دريافت آن حضرت از مفهوم حكومت بسيار در خور توجه است، وى چنين نوشته است:
'و ان عملك ليس لك بطعمه و لكنه فى عنقك امانه و انت مسترعى لمن فوقك. ليس لك ان تفتات فى رعيه و لا تخاطر الا بوثيقه و فى يديك مال من مال الله عز و جل و انت من خزانه حتى تسلمه الى و لعلى الا اكون شر ولاتك لك، و السلام.' [نهج البلاغه، نامه ى ٥.]
همانا كارى كه به عهده ى توست، طعمه اى برايت نيست، بلكه امانتى است بر گردنت و آن كه تو را بدان كار گمارده، نگهبانى امانت را به عهده ات گذارده و تو پاسخگوى آنى نسبت به آن كه فرا دست توست. اين حق براى تو نيست كه در ميان مردمان به استبداد و خودرايى عمل نمايى و به كارى دشوار جز با دستاويز محكم درآيى. و در دست تو مالى از مالهاى خداى عزوجل است و تو آن را خزانه دارى تا آن را به من بسپارى. اميدوارم براى تو بدترين واليان نباشم، والسلام.
امير مومنان "ع" در اين نامه آن ذهنيت كهن و رايج از مفهوم حكومت را منكوب مى كند و آن فهمى را كه سالها مهجور بوده است، تبيين مى نمايد. امام "ع" اين برداشت از زمامدارى و كارگزارى را كه حكومت همچون طعمه اى در اختيار زمامداران و كارگزاران است و هرگونه بخواهند، مى توانند عمل كنند، و هرگونه كه ميل كنند، مى توانند تصرف نمايند، به شدت نفى مى كند و نقطه ى مقابل چنين برداشتى را اثبات مى كند، كه حكومت و مسئوليت امانتى است بر گردن زمامداران و كارگزاران كه بايد آن را به خوبى نگهبانى كنند و از آن پاسدارى نمايند و در خدمت آن امانت باشند، نه مسلط بر آن. ديگر اينكه زمامداران و كارگزاران در حيطه ى عمل خود پاسخگويند و اين همان معناى مسئوليت است، يعنى زمامدارى و كارگزارى مسئوليت پذيرى است، نه سلطه گرى و هيچ كس را اين حق نيست كه هرگونه كه خواست عمل و رفتار نمايد و هيچ كس را حق خودرايى و خودكامگى نيست و مسئولان براى اقدامات خود بايد ملاك داشته باشند و بر اساس حجتى روشن عمل نمايند و در اداره ى امور بايد از اعمال نظر بى منبا و حكومت راى بپرهيزند. همچنين امام "ع" تكليف اموال و امكانات را روشن مى كند تا راه خودسرى در اين زمينه را ببندد و مسئولان بدانند كه اموال و داراييها و امكانات در اصل از آن خداست كه به صورت امانت و از باب نيابت در اختيار مردمان- همه ى مردمان و نه گروهى خاص- نهاده است تا در راه رفاه و آسايش همگانى و به گونه اى خردمندانه و با تدبيرى درست استفاده شود.[ر. ك: محمد رضا الحكيمى، محمد الحكيمى، على الحكيمى، الحياه، ج ٣ الطبعه الاولى، مكتب النشر الثقافه الاسلاميه، طهران، ١٤٠٨ ق. ص ٦٤.] مسئولان، خزانه داران اموال و داراييها و امكانات هستند، يعنى خزانه داران آنچه متعلق به مردمان است، بر اساس نيابت الهى و آنان در واقع خزانه داران و وكيلان مردمانند، نه حاكمان و مسلطان بر ايشان. از امير مومنان "ع" روايت شده است كه فرمود:
'ان السلطان لامين الله فى الارض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض.' [جمال الدين محمد خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، با مقدمه و تصحيح و تعليق مير جلال الدين حسينى ارموى، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، ١٣٦٠ ش. ج ٢، ص ٦٠٤.]
همانا زمامدار، امين خدا در زمين و برپا دارنده ى عدالت در جامعه و عامل جلوگيرى از فساد و گناه در ميان مردم است.
پيشواى آزاديخواهان، على "ع" بر فهم درست از حكومت و مديريت سخت تاكيد مى كرد و تلاش مى نمود كه مسئولان و كارگزاران حكومتش با دريافتى درست از مسئوليت و كارگزارى بدين امر اهتمام ورزند. آن حضرت در عهدنامه ى مالك اشتر در تبيين اين امر به مالك چنين نوشته است:
'و لا تقولن انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين، و تقرب من الغير.' [نهج البلاغه، نامه ى ٥٣.]
مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن، كه اين عين راه يافتن فساد در دل و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول "در قدرت" است.
تصور بسيارى از زمامداران و مديران از زمامدارى و مديريت، تجبر و تحكم و خودرايى و خودمحورى بوده است و امير مومنان على "ع" به صراحت چنين فهمى را منفور و مطرود اعلام مى نمايد و پيامدهاى تباهگر چنين دريافتى از زمامدارى و مديريت را يادآور مى شود. آن كه خود را مسلط بر ديگران مى بيند و خودكامگى مى كند، در ابتدا خود را تباه مى سازد و آن گاه دين را بى آبرو مى نمايد و سپس زمينه ى تغيير و تحول در قدرت و دگرگونى در امور را فراهم مى سازد. فهم كهن و رايج از قدرت چنين بوده است كه حكومت و سطوت ملازم يكديگرند و هر كه در منصب اداره ى امور نشست، از حق تسلط و غلبه بهره مند است و اگر روز را شب بخواند، بايد به جان پذيرفت.


خلاف راى سلطان راى جستن
به خون خويش باشد دست شستن
اگر خود روز را گويد شب است اين
ببايد گفت اينك ماه و پروين
[مشرف الدين مصلح بن عبدالله سعدى شيرازى، كليات شيخ سعدى، به تصحيح محمد على فروغى، موسسه ى مطبوعاتى علمى، تهران، گلستان، ص ١٠٣.] چنين فهمى از حكومت "خودكامگى و سلطه گرى" عين نابخردى و نابكارى است و حكومت بر پايه خودكامگى و سلطه گرى، حكومت جهالت و حكومت ضلالت است و هيچ چيز هراس انگيزتر از غلبه ى جاهلان و دولت گمراهان نيست. امير مومنان على "ع" در ضمن خطبه اى پس از جنگ جمل، در اين باره چنين فرموده است: 'ما شككت فى الحق مذ اريته! لم يوجس موسى- عليه السلام- خيفه على نفسه، بل اشفق من غلبه الجهال و دوله الضلال.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٤.]
از آن روز كه حق را ديده ام، در آن دو دل نگرديده ام. هراسى كه موسى "ع" را "هنگام رو به رو شدن با ساحران" گرفت به جهت بيم جان خود نبود، بلكه فقط از غلبه ى جاهلان و دولت گمراهان انديشناك شد.
امام "ع" پيوسته همان هراسى را در دل داشت كه موسى "ع" در رويارويى با ساحران در درون خود احساس كرد:
"فاوجس فى نفسه خيفه موسى." [قرآن، طه/ ٦٧.]
و موسى در خود بيمى احساس كرد.
اين هراس، هراسى بود واقعى، بر اساس آنچه پيوسته در تاريخ روى داده و حكومت جهالت و حكومت ضلالت بر مردمان حكم رانده است.
فهم خوكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، انسان را به روشهاى نابخردانه و نابكارانه مى كشاند، چنانكه امير مومنان على "ع"- در نامه اى خطاب به مصريان كه با مالك اشتر فرستاد چون او را به حكومت آن سرزمين گمارد- فرموده است:
'و لكننى آسى ان يلى امر هذه الامه سفهاوها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا.' [نهج البلاغه، نامه ى ٦٢.]
نگرانى من از آن است كه نابخردان و نابكاران اين امت زمامدارى را به دست آرند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به بندگى و خدمت خود گيرند و با صالحان در پيكار باشند و فاسقان را ياران خود سازند. با اين احساس خطر است كه امام "ع" نسبت به كمترين ظهور فهم خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت هشدار داده است. امير مومنان "ع" به مالك اشتر مى آموزد كه به محض پيدايش فهمى خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، دريافت خود را از زمامدارى و كارگزارى تصحيح نمايد و اجازه ندهد كه اين تلقى در او رشد كند. آن حضرت به مالك اشتر چنين نوشته است:
'و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله، فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن من طماحك و يكف عنك من غربك و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك.' [همان، نامه ى ٥٣.]
و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آورد و خود را بزرگ شمردى، بزرگى حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چيست و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود، آن قدرت نيست، كه چنين نگريستن، سركشى تو را مى خواباند و تندى تو را فرومى نشاند و عقل از دست رفته ات را به تو بازمى گرداند.
از اين بيان امام "ع" روشن مى شود كه فهم خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت و مديريت، انسان را به بى خردى، تندى و سركشى مى كشاند. همين كه انسان تصور كند كه بر ديگران مسلط است و از او فرمان دادن است و از ديگران، بى چون و چرا فرمان بردن، از مرتبه ى انسانى بيرون مى شود و از خرد نورانى بى بهره مى گردد و همين انسان را به تندى و سركشى راه مى برد. از اين روست كه امام "ع" به مالك اشتر سفارش مى نمايد كه به محض ظهور چنين تصورى و پيدايش احساس نخوت و بزرگ شمارى خود، به قدرت خداوند و به حكومت او بنگرد، تا دريابد كه او هيچ قدرتى ندارد و اين سبب شود كه سركشى اش فرونشيند و تندى و تيزى اش خاموش گردد و خرد از دست رفته اش بازآيد.


۲
ضرورت حكومت

احساس گردنفرازى در حكومت، سپر ميان انسان و شيطان را زايل مى كند و انسان را گرفتار خويى شيطانى مى نمايد. تنها سپر ميان انسان و شيطان 'عدم گردنفرازى' و 'فروتنى' است، چنانكه امير مومنان "ع" فرموده است: 'و اعتمدوا وضع التذلل على روسكم و القاء التعزز تحت اقدامكم و خلع التكبر من اعناقكم و اتخذوا التواضع مسلحه بينكم و بين عدوكم ابليس و جنوده.' [همان، خطبه ى ١٩٢.]
تاج افتخار فروتنى را بر سرهاى خويش نهيد و گردنفرازى را به زير پاى خود بيفكنيد و رشته ى تكبر را از گردنهايتان فرود آريد و افتادگى را همچون سپرى ميان خود و دشمن- شيطان و سپاهيان او- بشماريد.
اگر فهم انسان از حكومت و مديريت به خودبزرگ بينى و قدرتمدارى كشيده شود، براى خود جايگاهى خدايى قائل مى شود و ديگران را چون بندگان خود به خدمت مى گيرد و در اين صورت خود را همنبرد با خداوند مى خواند. امير مومنان على "ع" در اين باره به مالك اشتر چنين هشدار داده است:
'اياك و مساماه الله فى عظمته و التشبه به فى جبروته، فان الله يذل كل جبار و يهين كل مختال.' [همان، نامه ى ٥٣.]
بپرهيز از اينكه خود را در عظمت با خدا برابر دارى، يا در كبريا و جبروت، خود را همانند او دانى كه خدا هر سركشى را خوار مى نمايد و هر خودكامه اى را پست و بى مقدار مى سازد.
و نيز آن حضرت براى زدودن چنين فهمى از حكومت و مديريت، در ضمن خطبه اى كه آموزش حقوقى داده و حقوق متقابل را تبيين كرده، چنين فرموده است: 'فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره.' [همان، خطبه ى ٢١٦.]
جز اين نيست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست.
بنابراين در انديشه ى سياسى امام على "ع" مفهوم حكومت به مفهوم قدرتمدارى و سلطه گرى و فرمانفرمايى و خودكامگى نيست، بلكه امانتدارى و خدمتگزارى و پاسدارى و مهرورزى است. امير مومنان "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر بدو چنين آموزش داده است:
'و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى الخلق.' [ همان، نامه ى ٥٣.]
قلب خود را از مهربانى و دوستى و لطف به مردمان لبريز ساز و مبادا نسبت به آنان چون جانور درنده ى آزاركننده اى باشى كه خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا مردمان دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تواند و دسته ى ديگر در آفرينش با تو همانندند.
امام "ع" به صراحت مى آموزد كه دريافت درست از حكومت و مديريت چنين است. حكومت از منظر امير مومنان على "ع" مفهومى انسان دوستانه، مهرورزانه و خدمتگزارانه دارد، نه مفهومى سلطه گرانه، درنده خويانه و خودكامانه. امام "ع" در اين بيان والا نوع نگاه خود به مردمان و احساس خويش نسبت به آنان را مطرح مى كند و كارگزاران خود را به چنين ديدگاه و دريافتى فرامى خواند.
آن كه چنين فهمى از حكومت و مديريت دارد و مردمان را با همه ى وجود دوست دارد و خود را خدمتگزار آنان مى بيند، مى تواند به درستى و بر اساس مناسباتى معنوى مردمان را اداره كند و هدايت نمايد. دريافت سلطه گرانه و خودكامانه از حكومت، انسان را به چنان مرتبه اى تنزل مى دهد كه چون جانورى درنده خوى با مردمان رفتار مى كند و كرامت آنان را زير پا مى گذارد و عزت ايشان را مى شكند و حرمتشان را مى درد.
امام "ع" با بيانى موكد مى فرمايد: 'و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم' "مبادا نسبت به مردمان چون جانور درنده ى آزاركننده اى باشى كه خوردنشان را غنيمت شمارى"، و اين سخن بيانگر طرد نوعى فهم و دريافت از حكومت و مديريت است، فهم و دريافتى سلطه گرانه و خودكامانه. آنان كه براى مردمان اعتبارى قائل نيستند و خود را بر جان و مال و ناموس ايشان مسلط مى بينند و اين را از شئون حكومت مى دانند، چنان در رفتار با مردمان تنزل مى نمايند كه همچون درندگان عمل مى كنند. همين كه كسى حرمت مردمان را زير پا بگذارد و حقوق آنان را پايمال سازد، بالاترين درنده خوييها را نشان داده است، زيرا حرمت مردمان بالاترين حرمتهاست، به بيان پيشواى آزادگان، على "ع":
'ان الله حرم حراما غير مجهول و احل حلالا غير مدخول و فضل حرمه المسلم على الحرم كلها و شد بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها.' [همان، خطبه ى ١٦٧.]
خداوند حرامى را حرام كرده كه ناشناخته نيست و حلالى را حلال كرده كه از عيب خالى است و حرمت مسلمان را از ديگر حرمتها برتر نهاده است و حقوق مسلمان را با اخلاص و يگانه پرستى پيوند داده است.
اين مفهوم انسانى از حكومت كه امير مومنان على "ع" تصوير مى نمايد، مفهومى است به دور از هرگونه تنگ نظرى و گروهگرايى و پاك از هرگونه سبعيت و عصبيت. حكومت از آن همه ى مردمان است و زمامداران پاسداران حقوق همه ى مردمان و خدمتگزاران واقعى ايشان. از اين رو امام "ع" يادآور شده است كه: 'فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى الخلق' "مردمان دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تواند و دسته ى ديگر در آفرينش با تو همانندند"، و اين سفارش فرع آن بيان كلى است كه نبايد حكومت را به مفهوم سلطه گرى و خودكامگى دريافت و نسبت به مردمان درنده خويى روا داشت، بلكه بايد با فهمى انسان دوستانه، مهرورزانه و خدمتگزارانه به حكومت و اداره ى مردمان برخاست و حقوق آنان را پاس داشت، كه حكومت پاسدارى از حقوق مردمان و رساندن هر ذى حقى به حقوق خودش است. استاد شهيد، مرتضى مطهرى در اين باره مى نويسد:
'انديشه اى خطرناك و گمراه كننده در قرون جديد ميان بعضى از دانشمندان اروپايى پديد آمد كه در گرايش گروهى به ماترياليسم، سهمى به سزا دارد و آن اينكه نوعى ارتباط تصنعى ميان ايمان و اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حق حاكميت توده ى مردم از طرف ديگر برقرار شد. مسئوليت در برابر خدا مستلزم عدم مسئوليت در برابر خلق خدا فرض شد و حق الله جانشين حق الناس گشت. ايمان و اعتقاد به ذات احديت كه جهان را به حق و به عدل برپا ساخته است، به جاى اينكه زيربنا و پشتوانه انديشه ى حقوقى ذاتى و فطرى تلقى شود، ضد و مناقض آن شناخته شد و بالطبع حق حاكميت ملى مساوى شد با بى خدايى. از نظر اسلام، درست امر بر عكس آن انديشه است. در نهج البلاغه، با آنكه اين كتاب مقدس قبل از هر چيز كتاب توحيد و عرفان است و در سراسر آن سخن از خدا است و همه جا نام خدا به چشم مى خورد، از حقوق واقعى توده ى مردم و موقع شايسته و ممتاز آنها در برابر حكمران و اينكه مقام واقعى حكمران امانتدارى و نگهبانى حقوق مردم است، غفلت نشده، بلكه سخت بدان توجه شده است. در منطق اين كتاب شريف، امام و حكمران، امين و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنها است. از اين دو- حكمران و مردم- اگر بنا است يكى براى ديگرى باشد، اين حكمران است كه براى توده ى مردم است، نه توده ى مردم براى حكمران. سعدى همين معنى را بيان كرده، آنجا كه گفته است:

گوسفند از براى چوپان نيست
بلكه چوپان براى خدمت اوست
واژه ى رعيت، على رغم مفهوم منفورى كه تدريجا در زبان فارسى به خود گرفته است، مفهومى زيبا و انسانى داشته است. استعمال كلمه "راعى" را در مورد حكمران و كلمه ى "رعيت" را در مورد توده ى مردم، اولين مرتبه در كلمات رسول اكرم "ص" و سپس به وفور در كلمات على "ع" مى بينيم. اين لغت از ماده ى "رعى" است كه به معنى حفظ و نگهبانى است. به مردم از آن جهت كلمه ى رعيت اطلاق شده است كه حكمران عهده دار حفظ و نگهبانى جان و مال و حقوق و آزاديهاى آنها است.' [سيرى در نهج البلاغه، صص ١٢٨-١٢٧.]
امير مومنان على "ع" در بيان اين حقيقت كه حكومت به مفهوم پاسدارى از حرمت و حقوق و آزاديهاى مردمان است، در حكمتى نورانى چنين فرموده است:
'السلطان وزعه الله فى ارضه.' [نهج البلاغه، حكمت ٣٣٢.]
حاكمان پاسبانان خدايند در زمين او.
بدين ترتيب در مفهومى كه امام على "ع" از حكومت ارائه مى نمايد، هيچ نشانه اى از تسلط و تجبر نيست، بلكه اگر زمامداران خود را مسلط بر مردمان ببينند و احساس كنند كه بر هر تصميمى و بر هر عملى مجازند، بى گمان به خودكامگى و سلطه گرى كشيده مى شوند. امير مومنان على "ع" در سخنى صريح و روشن فرموده است: 'من ملك استاثر.' [همان، حكمت ١٦٠.]
هر كه ملك يابد، همه چيز را براى خود خواهد.
دريافت نادرست از مفهوم حكومت، بى گمان انسان را به خودكامگى و تمامت خواهى مى كشاند و دست تطاول و تعدى به حرمت مردمان
و حقوق آنان و آزاديهاى ايشان مى گشايد. به بيان پيشواى عدالتخواهان، على "ع":
'من نال استطال.' [همان، حكمت ٢١٦.]
آن كه به نوايى رسيد، خود را از ديگران برتر ديد.
اگر انسان نگاه خود را به حكومت و مديريت تصحيح نكند و دريافتى درست و انسانى از قدرت و سيادت نداشته باشد، در گردابى فرومى رود و به مرتبه اى از تباهى تنزل مى نمايد كه بازگشتى در آن و نجاتى از آن نيست. عرصه ى حكومت و مديريت، عرصه ى سخت ترين آزمونهاست و نخستين شرط توفيق در اين آزمون دريافت درست از مديريت و فهم انسانى از حكومت است. امتحان و ابتلا براى ظهور بواطن است. [ن. ك: السيد محمد حسين الطباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، دار الكتاب الاسلامى، قم، ١٣٩٣ ق. ج ١، ص ٢٦٨.] آن كه حكومت را امانتدارى و خدمتگزارى مى فهمد، صورت و سيرتى انسان دوستانه، امانتدارانه و خدمتگزارانه از آن ارائه مى نمايد. و آن كه حكومت را فرمانفرمايى و برخوردارى مى فهمد، صورت و سيرتى درنده خويانه، سلطه گرانه و خودكامانه از آن اراده مى نمايد و چه سخت آزمونى است، آزمون حكومتدارى. امير مومنان على "ع" فرموده است:
'الولايات مضامير الرجال.' [نهج البلاغه، حكمت ٤٤١.]
حكمرانيها ميدانهاى مسابقت و آزمودن انسانها است.
امام على "ع" در فرمانهاى حكومتى خود به كارگزارانش تلاش كرده است تا آنان را به فهمى درست و انسانى از حكومت سوق دهد و فهم سلطه گرانه و خودكامانه را از انديشه ى آنان پاك سازد و زمينه ى توفيق آنان را در اين آزمون سخت فراهم نمايد. تصور بسيارى از مفهوم حكومت پيوسته اين بوده است كه حكومت و مديريت مترادف فرمانفرمايى و برخوردارى است. امير مومنان على "ع" در نامه اى به زياد بن ابيه، قائم مقام عبدالله بن عباس- استاندار بصره- چنين نوشته است:
'اترجو ان يعطيك الله اجر المتواضعين و انت عنده من المتكبرين! و تطمع- و انت متمرغ فى النعيم، تمنعه الضعيف و الارمله- ان يوجب لك ثواب المتصدقين؟ و انما المرء مجزى بما اسلف و قادم على ما قدم.' [همان، نامه ى ٢١.]
اميد دارى خداى به تو پاداش فروتنان دهد و در حالى كه تو نزد او از گردنفرازان به شمار آيى و طمع بسته اى كه ثواب صدقه دهندگان يابى، در حالى كه در ناز و نعمت فرورفته اى و آن را از ناتوانان و بيوه زنان دريغ مى دارى؟ آدمى بدانچه كرده است پاداش يابد و بدانچه از پيش فرستاده است درآيد.
امام "ع" در واقع به همگان مى آموزد كه مفهوم حكومت، فرمانفرمايى نيست تا حاكمان به رفتارى گردنفرازانه و خودكامانه ميل كنند و نيز مفهوم حكومت، برخوردارى حاكمان و فرورفتن آنان در ناز و نعمت نيست تا به مكنت و اشرافيت روى كنند، بلكه حكومت به مفهوم امانتدارى و خدمتگزارى است، زيرا زمامداران امانتداران و وكيلان مردمند. امير مومنان "ع" در نامه اى به كارگزاران خود در امر خراج به صراحت چنين نوشته است:
'فانصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوائجهم، فانكم خزان الرعيه و وكلاء الامه.' [همان، نامه ى ٥١.]
داد مردم را از خود بدهيد و در برآوردن حاجتهاى آنان شكيبايى ورزيد، مكه شما خزانه داران مردم و وكيلان امت هستيد.
چنين دريافتى، يعنى خود را خزانه دار، امانتدار، كارگزار و خدمتگزار ديدن، زمامداران را به رفتارى انسانى و پاسدارى از حرمت و حقوق مردمان و به پيوند و نزديكى با ايشان سوق مى دهد. امام على "ع" در نامه اى به فرماندهان سپاه خود چنين نوشته است:
'اما بعد، فان حقا على الوالى الا يغيره على رعيته فضل ناله و لا طول خص به و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه.' [همان، نامه ى ٥٠.]
اما بعد، بر زمامدار است كه اگر به زيادتى رسيد و يا نعمتى مخصوص وى گرديد، موجب دگرگونى او نشود و آنچه خداوند از نعمت خويش نصيبش كرده است، بر نزديكى وى به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بيفزايد.
بدين ترتيب مفهوم روشن حكومت نزد امام على "ع" مهرورزى، امانتدارى، خدمتگزارى و پاسدارى است و نه قدرتمدارى، سلطه گرى، فرمانفرمايى و خودكامگى.

ضرورت حكومت

با مطرح شدن بحث حكومت، از جمله نخستين پرسشهايى كه پيش مى آيد اين است كه آيا اساسا وجود حكومت ضرورى است يا خير؟ آيا مردمان مى توانند بدون حكومت و فارغ از نظام حكومتى و قانون، حياتى معقول و مناسباتى انسانى داشته باشند؟
ويژگى اجتماعى بودن از فطريات انسان است و تاريخ بشر و آثار باقيمانده از قرون و اعصار گذشته بيانگر آن است كه انسان هميشه در اجتماع و به صورت دسته جمعى زندگى مى كرده است، [ن. ك: الميزان فى تفسيران، ج ٤، ص ٩٢.] و همين زندگى اجتماعى ملازم وجود قدرتى نظم آفرين و قوانينى مورد پيروى همگان است، زيرا جز در بستر امنيت و نظم اجتماعى و قانون، رشد و بالندگى و پيشرفت و سير به سوى كمال معنى نمى يابد. هيچ چيز مانند عدم امنيت و فقدان نظم اجتماعى و بى قانونى جوامع انسانى را آسيب نمى زند و از حركت به سوى مقاصدشان بازنمى دارد. سخن امير مومنان على "ع" درباره شعار 'لا حكم الا لله' "حكم و داورى جز براى خدا نيست" كه از جانب مقدس مابان بى بصيرت و كوته بين و كج انديش "خوارج" مطرح شد و بيانگر دريافتى نادرست و ظاهرگرايانه از دين بود، مبين ديدگاه امام "ع" در ضرورت حكومت و نياز به قدرتى نظم آفرين است. شريف رضى آورده است كه چون آن حضرت سخن خوارج را شنيد كه مى گفتند 'لا حكم الا لله' فرمود:
'كلمه حق يراد بها باطل! نعم انه لا حكم الا لله و لكن هولاء يقولون: لا امره الا لله و انه لابد للناس من امير، بر او فاجر يعمل فى امرته المومن، و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفى ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يوخذ به للضعيف من القوى، حتى يستريح بر و يستراح من فجر.' [نهج البلاغه، كلام ٤٠.]
سخنى است حق كه بدان باطلى را خواهند. آرى حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان مى گويند فرمانروايى و حكومت، جز براى خدا روا نيست، در حالى كه مردم را دولتى و حاكمى بايد، نيكوكار يا تبهكار، تا در حكومت او انسان باايمان كار خويش كند و انسان كافر بهره ى خود برد، تا آن گاه كه وعده ى حق سررسد و مدت هر دو دررسد. در سايه ى حكومت او مال ديوانى را فراهم آورند، و با دشمنان پيكار كنند و راهها را ايمن سازند و به نيروى او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نيكوكردار روز به آسودگى به شب رساند و از گزند تبهكار در امان ماند.
ظهور شعار 'لا حكم الا لله' بدين ترتيب بود كه چون سپاه قاسطين در پيكار صفين در معرض شكست قرار گرفت، با نيرنگ عمرو بن عاص، سپاه امام "ع" را به توقف نبرد و داورى قرآن فراخواندند و با اين نيرنگ سپاه عراق گرفتار تشتت و افتراق شد و جمعى بسيار از قاريان و مقدس مابان سپاه امام "ع" فرياد برآوردند كه اينان ما را به كتاب خدا دعوت كرده اند و روا نيست كه دعوتشان را نپذيريم و هر چه امام "ع" تلاش كرد كه آنان را از نيرنگ قاسطين نجات دهد سود نبخشيد و آن بى بصيرتان، پيكار در مرز پيروزى را به توقف كشاندند و اصرار كردند كه پيشنهاد معاويه مبنى بر حكم قرار دادن قرآن پذيرفته شود. امام "ع" به ناچار پذيرفت و پيمان نامه اى تنظيم شد. پس از آگاهى دو سپاه از پيمان نامه، برخى از همان مقدس مابانى كه جنگ را به توقف كشيده و كار را به حكميت واگذاشته بودند، فرياد مخالفت برآوردند و اصل پذيرفتن حكم و داورى غيرخدا را نادرست خواندند. نخستين بار شعار 'لا حكم الا لله' از جانب دو برادر از قبيله ى 'عنزه' مطرح شد كه از اين قبيله چهار هزار خفتان پوش در سپاه امام "ع" بودند. آن دو برادر كه معدان و جعد نام داشتند، پس از شنيدن پيمان نامه توقف جنگ و نپذيرفتن داورى قرآن از سوى طرفين و داور قرار دادن ابوموسى اشعرى و عمرو بن عاص براى داورى طبق كتاب خدا و سنت پيامبر "ص"، به مخالفت برخاستند و با فرياد 'لا حكم الا لله' به صفوف شاميان حمله بردند و جنگيدند تا كشته شدند. پس از آنان بنى راسب اين اشعار را دادند و سپس بنى تميم و از امام "ع" خواستند كه پيمان بسته را بشكند و چون امام "ع" از پيمان شكنى خوددارى كرد، آنان پذيرفتن حكم و داورى را گمراهى خواندند و از على "ع" بيزارى جستند و از وى جدا شدند. [ ابوالفضل نصر بن مزاحم المنقرى، وقعه صفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، افست مكتبه المرعشى النجفى، قم، ١٤٠٣ ق. صص ٥١٨-٤٩٧، ابوحنيفه احمد بن داود الدينورى، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، الطبعه الاولى، دار احياء الكتب العربيه، القاهره، ١٩٦٠ م. صص ١٩٧-١٨٨.]
خوارج با نفى حكم غيرخدا، فرمانروايى و حكومت را براى غيرخدا نفى كردند، بدين معنى كه وقتى غيرخدا را هيچ فرمانى نباشد، دولت و حكومت غيرخدا نيز منتفى است، زيرا استنباط حكم و ملاحظه ى خير و صلاح جامعه و نظم آفرينى در جهت مصالح همگانى از وظايف حكومت است كه بدون آن حكومت معنى نمى يابد. بنابراين با نفى حكم غيرخدا، امارت و حكومت انسانها منتفى است، [كمال الدين ميثم بن على بن ميثم البحرانى، شرح نهج البلاغه، دفتر تبليغات اسلامى، قم، ١٣٦٢ ش. ج ٢، ص ١٠٢. ] و اين امر چيزى جز عدم امنيت و فقدان نظم اجتماعى و بى قانونى را در پى نخواهد شد و روشن است كه در چنين وضعى جامعه انسانى به چه سرنوشت تباهى گرفتار خواهد شد. آنچه موجب حفظ امنيت جامعه و پاس داشتن حرمتها و مانع تعدى و تجاوز و ستمگرى مى شود، يا عقل است، يا اخلاق، يا ديانت و يا حكومت، كه در اين ميان حكومت اساسى ترين نقش را دارد، زيرا در صورت انحراف در عوامل ديگر، آنها نقش خود را در اين ساحت از دست مى دهند، اما نظم آفرينى و جلوگيرى از ستمگرى و پاسدارى از حرمت و حقوق مردمان و ايجاد امنيت و اجراى قانون، ملازم هر حكومتى است، چه حكومت نيكوكاران باشد و چه حكومت نابكاران. [همان، صص ١٠٣-١٠٢.]
روشن است كه در حكومت نيكوكاران، مومنان به بهره ى اخروى و بستر مناسب معنوى و زمينه ى تعالى خود مى رسند: 'يعمل فى امرته المومن' "انسان با ايمان كار خويش كند" و در حكومت نابكاران، كافران به بهره ى دنيوى و بستر مناسب هبوطى و زمينه ى تباهى خود مى رسند: 'يستمتع فيها الكافر' "انسان كافر بهره ى خود برد". [ همان، ص ١٠٣.] اما هر حكومتى- نيك يا بد- موظف است امنيت فراهم كند و مرزها را پاس بدارد و جامعه را سامان دهد، چنانكه در سخن امام "ع" در پاسخ به انديشه ى ضد حكومتى خوارج، درباره ى مطلق حكومتها آمده است: [همان.] 'يجمع به الفى ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل' "در سايه ى حكومت مال ديوانى را فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند و راهها را ايمن سازند".
ايجاد امنيت و نظم آفرينى و پاسدارى از حقوق مردمان و جلوگيرى از تعدى، شان هر حكومت است و فارغ از اين امور چيزى به نام حكومت معنى نمى يابد. امير مومنان على "ع" اين حقيقت را در عهدنامه ى مالك اشتر چنين يادآور شده است:
'هذا ما امر به عبدالله على اميرالمومنين، مالك بن الحارث الاشتر فى عهده اليه، حين ولاه مصر: جبايه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها.' [نهج البلاغه، نامه ى ٥٣.]
اين فرمانى است از بنده ى خدا على امير مومنان به مالك اشتر پسر حارث، در عهدى كه با او مى گذارد، هنگامى كه وى را به حكومت مصر مى گمارد تا خراج آن را فراهم آرد و با دشمنان پيكار كند و كار مردم آنجا را سامان دهد و شهرهايش را آباد سازد.
اين امور ضرورى حكومت است و ضرورت حكومت نيز از همين جا است. همچنين امير مومنان "ع" در نامه اى به يكى از كارگزاران خود چنين نوشته است:
'اما بعد، فانك ممن استظهر به على اقامه الدين و اقمع به نخوه الاثيم و اسد به لهاه الثغر المخوف.' [همان، نامه ى ٤٦.]
اما بعد، تو از آنانى كه در اجراى قوانين دين پشتيبانى شان را خواهانم و خودستايى گنهكاران، را به آنان مى خوابانم و رخنه ى مرزى را كه بيمى از آن است بدانها بستن توانم.
اينها همه بيانگر ضرورت وجود قدرتى نظم آفرين و قوانينى مورد پيروى همگان در جامعه است و بدون آن هلاكت مردمان و تباهى انسان قطعى است.
جامعه بدون امنيت و نظم و قانون معنى نمى يابد و مردمان را چاره اى جز پذيرش حكومت نيست، چنانكه امير مومنان "ع" به صراحت فرموده است:
'انه لابد للناس من امير، بر او فاجر.' [همان، كلام ٤٠.]
مردمان را حاكمى بايد، نيكوكار يا تبهكار.
جامعه نمى تواند بدون حكومت باشد و حتى حكومت بد و قوانين نامطلوب، از هرج و مرج و بى قانونى بهتر و آسيب و تباهى اش كمتر است. اين سخن به معناى تاييد حكومت نابكاران نيست، بلكه بيانگر خطر فقدان حكومت و هرج و مرج و بى قانونى است. انسان در حكومت بد و در برابر قوانين نامطلوب، تكليف خود را مى داند و مى تواند براى خود راهى بيابد، در حالى در هرج و مرج و بى قانونى هيچ چيز روشن و هيچ تكليفى معين نيست و هر لحظه ممكن است اتفاقى ناخواسته و نامطلوب روى دهد و انسان در برابر آن هيچ راهى نداشته باشد. انسان در برابر قوانين نامطلوب نيز مى تواند، زندگى خود را تنظيم نمايد و راههايى در جهت مقاصد مطلوب خويش بيابد، اما در برابر بى قانونى و هرج و مرج، هيچ راه نجاتى براى انسان نمى ماند. اين حقيقت در بيان امير مومنان "ع" چنين آمده است:
'اسد حطوم خير من سلطان ظلوم و سلطان ظلوم خير من فتن تدوم.' [محمد بن على بن عثمان الكراجكى، كنزالفوائد، تحقيق عبدالله نعمه، دارالاضواء، بيروت، ١٤٠٥ ق. ج ١، ص ١٣٦، محمد باقر المجلسى، بحارالانوار الجامعه لعلوم الائمه الاطهار، الطبعه الثالثه، دار احياء التراث العربى، بيروت، ١٤٠٣ ق. ج ٧٥، ص ٣٥٩.]
شير درنده از حاكم ستمگر بهتر است و حاكم ستمگر از فتنه ى طولانى بهتر است.
امام "ع" به صراحت حكومت ستمگر را از فتنه ى طولانى و هرج و مرج و بى قانونى بهتر معرفى مى كند. امير مومنان "ع" وجود نظم اجتماعى و قانون را آن قدر ضرورى مى داند كه نبود آن را به منزله ى اسارت انسان در چنگال حيوانى درنده، بلكه بدتر مى داند. از آن حضرت وارد شده است كه فرمود:
'امام عادل خير من مطر وابل، "و" سبع حطوم اكول خير من وال غشوم ظلوم، و وال غشوم ظلوم خير من فتنه تدوم.' [ابوعبدالله محمد بن سلامه القضاعى، دستور معالم الحكم و ماثور مكارم الشيم، قدم له السيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب، الطبعه الاولى، دار الكتاب العربى، بيروت، ١٤٠١ ق. ص ٢١.]
پيشواى دادگر از باران پيوسته "كه همه چيز را بارور مى كند" بهتر است و جانور درنده و آدمخوار از فرمانرواى ستمكار بهتر است و فرمانرواى بيدادگر از ادامه ى هرج و مرج نيكوتر است.
بنابراين خطرناكترين و تباهگرترين پديده ى اجتماعى، هرج و مرج و بى قانونى است. البته ممكن است گاهى به دليل تحولى اجتماعى و انقلابى مردمى، جامعه از نظم جارى و قوانين سارى بيرون رود و هرج و مرجى موقت گريبانگير آن شود، ولى اين امر نبايد دوام يابد و لازم است به سرعت جامعه انسانى قانونمند شود.


۳
خاستگاه حكومت

خاستگاه حكومت

با توجه به اهميت و جايگاه ضرورى حكومت، اين پرسش مطرح مى شود كه در انديشه ى سياسى على "ع" خاستگاه حكومت كجاست و مشروعيت سياسى حكومت به چيست و تحقق مقبول آن بر چه اساس است؟ اينكه حكومت با چه خاستگاهى مشروعيت سياسى مى يابد و مى تواند به عنوان سازمان و نهادى كه حق استفاده از قدرت و اقتدار را دارد، در عرصه ى جامعه عمل نمايد و به اداره ى امور بپردازد، از مسائل تعيين كننده در هر نظام فكرى و سياسى است. آنچه از نهج البلاغه برمى آيد اين است كه حق حاكميت براى مردم از سوى خداى متعال به رسميت شناخته شده است و خداى رحمان حق تعيين سرنوشت سياسى مردمان را به آنان واگذاشته و تحقق حكومت از آن مردم است و خداوند در اين جهت مردمان را با شناختهاى فطرى و ملاكهاى عقلى و رهنمودهاى دينى هدايت كرده است، تا مردمان با آزادى و اختيار و از سر بينايى و دانايى به صالحان و شايستگان روى كنند و با اقبال به حق، حكومت را تحقق بخشند كه پاسدار حرمت و حقوق آنان باشد و عدالت و رفاهت برپا نمايد. و مساوات و اخوت فراهم سازد و بر اساس حريت و بصيرت زمينه ى عبوديت پروردگار را محقق نمايد. سخن امير مومنان "ع" درباره انديشه ى ضد حكومت و مخالف حق حاكميت مردم كه از جانب خوارج مطرح شده بود- چنانكه گذشت- نشان دهنده ى ديدگاه امام "ع" درباره ى خاستگاه حكومت است و اينكه حاكميت مطلق در همه ى امور از آن پروردگار عالميان است و هم او حق حكومت به انسانها بخشيده و مردمان را بر سرنوشت اجتماعى و سياسى خويش حاكم ساخته است:
'نعم انه لا حكم الا لله و لكن هولاء يقولون لا امره الا لله و انه لابد للناس من امير، بر او فاجر.' [نهج البلاغه، كلام ٤٠.]
آرى حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان مى گويند فرمانروايى و حكومت، جز براى خدا روا نيست، در حالى كه مردمان را حاكمى بايد، نيكوكار يا تبهكار.
امير مومنان على "ع" درباره تحقق حكومت خود نيز فرموده است:
'اما و الذى فلق الحبه و برا النسمه، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.' [همان، خطبه ى ٣.]
آرى، به حق آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود و اگر خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى داشتم.
امام "ع" با سوگند خوردن به خدايى كه همه چيز در يد قدرت اوست و حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن اوست، خاستگاه حكومت را تبيين مى كند. اينكه خاستگاه حكومت وى تغلب و تسلط نبوده است و حكومت او بر دو خاستگاه حق استوار شده است و چنين حكومتى، هيچ نسبتى با "اماره الغلبه' يا "اماره السلطه" يا "اماره الاستيلاء" ندارد. حكومت امام "ع" بر اساس پيمانى الهى و اقبالى مردمى شكل گرفت، پيمانى الهى كه ماهيت حكومت حق را مشخص مى كند و اقبالى مردمى كه تحقق آن را فراهم مى نمايد. بنابراين حكومت خاستگاهى الهى و خاستگاهى مردمى دارد. خداوند از آگاهان و از فرهيختگان پيمان گرفته است كه براى برپايى حق و عدالت برخيزند و اين پيمانى فطرى است، زيرا فطرت آدمى عشق به كمال مطلق و انزجار از نقص است، [امام روح الله موسوى خمينى، طلب و اراده، ترجمه و شرح احمد فهرى، چاپ اول، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٦٢ ش. ص ١٥٢.] و عدالت دوستى و بيزارى از ستمگرى از همين جا برمى خيزد. هيچ انسانى به فطرت خود راضى نيست كه ستمديده اى ستم بكشد و ستمگرى ستم كند، بلكه هر انسانى به فطرت خود دوستدار عدالت و دادگرى است و خواهان حكومت عدالت است و مشروعيت هر حكومت به ماهيت حق خواهانه و دادگرانه ى آن است و خداوند به چنين حكومتى مهر تاييد زده و آن را مشروعيت بخشيده است. خاستگاه ديگر حكومت خواست و تلاش در تحقق حكومت است كه حكومت جز با خواست و ميل و راى مردم معناى حقيقى نمى يابد. حكومت بر دو پايه استوار است: مردم تشكيل دهنده ى حكومت و شايستگان اداره كننده ى حكومت، امير مومنان على "ع" در اين باره فرموده است: 'لنا حق، فان اعطيناه و الا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السرى.' [نهج البلاغه، حكمت ٢٢.]
ما را حقى است كه اگر آن را به ما بدهند، بستانيم و اگر ندهند، ترك شتران سوار شويم و برانيم، هر چند شبروى به درازا كشد.
امام "ع" شايستگى خود را براى زمامداران امت مطرح نموده و اينكه تا مردمان به شايستگان اقبال نكنند، آنان نمى توانند تشكيل حكومت دهند.
اين سخنى است كه امير مومنان "ع" پس از مرگ خليفه ى دوم و به روز شورا، هنگامى كه اعضاى شورا براى انتخاب يك تن از ميان خود اجتماع كردند فرموده است. [شرح ابن ابى الحديد، ج ١٨، ص ١٣٣.]
در سال بيست و سه هجرى، چون عمر بن خطاب ضربت خورد و در بستر مرگ افتاد، فرمان داد كه شورايى مركب از شش نفر "عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحه بن عبيدالله، زبير بن عوام و على بن ابى طالب" تشكيل شود و براى آنان سه روز مهلت معين كرد تا از ميان خود يكى را به خلافت برگزينند و ابوطلحه ى انصارى را فرمان داد تا با پنجاه مرد مسلح آنان را در خانه اى گرد آورند تا كسى از ميان خود انتخاب نمايند. و فرمان داد كه اگر پنج تن از آنان بر كسى همداستان شدند و يكى سر برتابيد، او را گردن بزنند، و اگر چهار تن بر كسى اتفاق كردند و دو كس مخالفت نمودند، گردن آن دو را بزنند و اگر سه تن به يك سوى شدند و سه تن ديگر به سويى ديگر، خليفه از گروهى مى باشد كه عبدالرحمن بن عوف در آن باشد و اگر آن سه تن ديگر با اين گروه همداستان نشدند آنان را به قتل برسانند.
پس از مطرح شدن شورايى اين گونه، على "ع" به بنى هاشم گفت تصميم عمر بر آن است كه عثمان و بنى اميه را بر سر كار آورد، زيرا عمر فرمان داده است كه از اكثريت پيروى شود و اگر دو تن يكى را برگزينند و دو تن ديگر شخصى ديگر را، خليفه در آن گروه است كه عبدالرحمن بن عوف در ميان ايشان است. اينك آشكار است كه سعد بن ابى وقاص با پسرعموى خود- عبدالرحمن بن عوف- از در ناسازگارى درنيايد و عبدالرحمن بن عوف نيز داماد عثمان است و نتيجه ى شورا از پيش معلوم است.
بنابر فرمان خليفه شورا تشكيل شد. آن گاه عبدالرحمن بن عوف گفت: كداميك از شما زمامدارى را از گردن خود برمى دارد تا شخصى شايسته تر آن را به عهده گيرد؟ كسى او را پاسخ نگفت. عبدالرحمن گفت: من خود را كنار مى كشم. عثمان از عمل او اظهار خرسندى كرد و ديگران نيز پذيرفتند. اما على بن ابى طالب خاموش بود و هيچ نمى گفت. عبدالرحمن نظر او را پرسيد. گفت: مرا تعهدى استوار سپار كه حق را برگزينى و از هواى نفس پيروى نكنى و جانب خويشاوندى را نگيرى و خيرخواهى را درباره امت دريغ ندارى! عبدالرحمن تعهد سپرد كه چنين عمل كند.[ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الرسل و المملوك "تاريخ الطبرى"، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الرابعه، دارالمعارف، القاهره، ١٩٧٩ م. ج ٤، صص ٢٣١-٢٢٩، عزالدين ابوالحسن على بن محمد المعروف بابن الاثير، الكامل فى التاريخ، دار صادر، بيروت، ١٣٨٥ ق. ج ٣، صص ٦٩-٦٦.] اما مشخص بود كه سرنوشت شورا چه مى شود و همان گونه روى داد كه على "ع" پيش بينى كرده بود. در پايان روز سوم پس از آنكه عبدالرحمن با برخى سركردگان و بزرگان سخن گفت، زمينه ى تصميم از پيش گرفته شده را فراهم كرد.
در آن شورا عبدالرحمن بن عوف نخست خطاب به على "ع" گفت: من با تو بيعت مى كنم به اجراى احكام كتاب خدا و سنت رسول خدا و رعايت سيرت ابوبكر و عمر. على "ع" گفت: بر كتاب خدا و سنت رسول خدا و آنچه اجتهاد راى خودم است. عبدالرحمن از على "ع" روى برگرداند و پيشنهاد خود را به عثمان ارائه كرد و عثمان پذيرفت. عبدالرحمن دوباره پيشنهاد خود را به على "ع" عرضه داشت و على "ع" نيز سخن خود را تكرار كرد. عبدالرحمن اين كار را سه بار انجام داد و در هر سه بار پاسخ على "ع" يكسان بود. پس از اين گفتگو عبدالرحمن با عثمان بيعت كرد و على "ع" به عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند اين كار را نكردى مگر به اميدى كه دوست شما "عمر" از دوست خود "ابوبكر" داشت. [شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٨٨.] پس از اينكه عبدالرحمن بن عوف و حاضران با عثمان بيعت كردند، على "ع" گفت: همانا ما را حقى است كه اگر آن را به ما بدهند، بستانيم و اگر ندهند، ترك شتران سوار شويم و برانيم، هر چند شبروى به درازا كشد، سپس به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا "ص" هنگام ايجاد پيمان برادرى ميان مسلمانان، ميان او و خودش پيمان برادرى بسته باشد؟ گفتند: خير! فرمود: آيا ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا "ص" درباره ى او فرموده باشد: 'هر كه را من مولاى اويم، اين مولاى اوست'؟ گفتند: خير! فرمود: آيا ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا "ص" به او فرموده باشد: 'جايگاه تو نسبت به من چون جايگاه هارون نسبت به موسى است جز اينكه پس از من پيامبرى نيست؟' گفتند: خير! فرمود: آيا ميان شما جز من كسى هست كه براى ابلاغ سوره ى برائت امين شمرده شده باشد و رسول خدا "ص" درباره ى او فرموده باشد: 'اين سوره را شخصى جز خودم يا كسى كه از خود من است نبايد ابلاغ كند؟' گفتند: خير! فرمود: آيا نمى دانيد كه اصحاب رسول خدا "ص" مكرر از ميدانهاى جنگ گريختند و من هرگز نگريختم؟ گفتند: آرى، مى دانيم! فرمود: آيا نمى دانيد كه من نخستين مسلمانم؟ گفتند: چرا، مى دانيم! فرمود: كداميك از ما از نظر نسب به رسول خدا "ص" نزديكتريم؟ گفتند: تو!
در اين هنگام عبدالرحمن بن عوف سخن او را قطع كرد و گفت: اى على! مردم جز عثمان را نمى خواهند، پس راه كشته شدن خود را مگشا! سپس عبدالرحمن رو به ابوطلحه ى انصارى كرد و گفت: اى ابوطلحه! عمر به تو چه فرمان داده است؟ گفت: فرمان داده است كه هر كس جماعت مسلمانان را پراكنده سازد بكشم. پس عبدالرحمن به على گفت: در اين صورت بيعت كن وگرنه راه مومنان را پيروى نكرده اى و ما آنچه را فرمان يافته ايم درباره ى تو اجرا مى كنيم. [همان، ج ٦، صص ١٦٨-١٦٧.] در اين هنگام على "ع" فرمود:
'لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى و و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه، التماسا لاجر ذلك و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.' [نهج البلاغه،خطبه ى ٧٤.]
همانا مى دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم. به خدا سوگند، مادام كه كار مسلمانان به سامان باشد و جز بر من بر ديگران ستمى نرود، گردن مى نهم. پاداش چنين گذشت و فضيلت آن را از خدا چشم مى دارم و به زر و زيورى كه بدان دلبسته ايد و بر سر آن با يكديگر رقابت مى ورزيد، ديده نمى گمارم.
بنابراين ممكن است حكومت بر اساس تغلب و تسلط و استيلا پا بگيرد، چنانكه چيرگى و سلطه گرى و خودكامگى وجه غالب تاريخ به شمار مى آيد.
امام "ع" در اين سخن خاستگاه حكومت را تبيين فرموده است، اينكه حكومت بايد بر اساس شايسته سالارى و مردم سالارى باشد. از اين رو امير مومنان "ع" دو حقيقت را يادآور شده است: روى كردن به شايستگان و سزاوارترين مردمان، و به سامان آمدن امور مردمان و امور جامعه زمانى به درستى به سامان مى آيد و حريت و عدالت و رفاهت رخ مى گشايد كه شايسته ترين مردمان زمام امور را به دست گيرند. امام "ع" درباره ى چنين كسان- يعنى خاندان پيامبر- فرموده است:
'هم موضع سره و لجا امره و عيبه علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه، بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائضه.' [همان، خطبه ى ٢.]
راز پيامبر بدانها سپرده شده است و هر كه آنان را پناه گيرد به حق راه
برده است. مخزن علم پيامبرند و احكام شريعت او را بيانگر. قرآن و سنت نزد آنان در امان. چون كوه افراشته، دين را نگهبان و پشت اسلام بدانها راست و ثابت و پا برجاست.
بدين ترتيب حكومت برخاسته از حق حاكميتى است كه حاكم مطلق بر جهان و انسان، به مردمان واگذاشته و جز با خواست و اقبال آنان به معناى مردمى اش تحقق نمى يابد.

حق حكومت

حق حكومت و مديريت براى چه كسانى است؟ و اين حق تابع چيست و بر چه اساسى حق حكومت براى اشخاصى پيدا مى شود؟
با توجه به آنچه درباره ى خاستگاه حكومت مطرح شد، امير مومنان على "ع" حكومت و مديريت را در همه ى مراتبش حق شايستگان مى داند و به صراحت بيان مى فرمايد كه زمامدارى و اداره ى امور مردمان بايد بر عهده ى كسانى باشد كه شايستگيهاى لازم را داشته باشند و تا كسى از ويژگيها و شروط لازم كه اهليت حكومت و مديريت را فراهم مى نمايد، برخوردار نباشد، حق حكومت نمى يابد و اگر كسانى بدون صلاحيتهاى لازم در مصدر امور قرار گيرند، جز تباهگرى به بار نخواهند آورد. البته اگر كسانى نيز همه ى صلاحيتها را داشته باشند، ولى اقبال مردم بديشان تحقق نيابد، حكومت و مديريت براى آنان محقق نمى شود. امير مومنان على "ع" در اين باره سخنانى روشن و روشنگر دارد، چنانكه درباره اوصياى پيامبر و شايستگان زمامدارى امت پس از آن حضرت فرموده است:
'هم اساس الدين و عماد اليقين، اليهم يفى ء الغالى و بهم يلحق التالى. و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه و الوراثه.' [همان.] آل محمد "ص" پايه ى دين و ستون يقينند. هر كه از حد درگذرد به آنان بازگردد و آن كه وامانده، بديشان پيوندد. خصوصيات حق ولايت و حكومت در آنان است و وصيت و وراثت در حق آنان ثابت است.
امام "ع" حق ولايت و حكومت را بر اساس خصوصياتى مى داند كه موجب اين حق مى شود، چنانكه آن حضرت در ابتداى خطبه اى كه در رحبه ى كوفه در ميان خواص اصحاب خود ايراد كرده و گوشه اى از جوش سينه و درد دل خود را چون آتش فشانى سرازير نموده و سپس خاموش شده "شقشقه هدرت ثم قرت" فرموده است: [سيد محمد مهدى جعفرى، پرتوى از نهج البلاغه، پژوهش و برگردان و ويراستارى با استفاده از ترجمه ى سيد محمود طالقانى، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ١٣٧٢ ش. ج ١، ص ١٢٨.]
'اما و الله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى. ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٣.]
آرى، به خدا سوگند فلان، جامه ى خلافت را بدون اينكه اندامش براى آن متناسب باشد، در بركرد، با آنكه به خوبى مى دانست كه موقعيت من نسبت به خلافت، موقعيت قطب است نسبت به آسيا. چشمه هاى فضايل و معارف، سرشار و سيل آسا از دامنه ى كوه وجود من فرومى ريزد و پرنده ى "همتهاى بلند" به قله ى شامخ من نرسد. [پرتوى از نهج البلاغه، ج ١، ص ١٣٥.]
بر اساس همين جايگاه و فضايل و معارف بود كه امير مومنان على "ع" خود را سزاوارترين كس براى حكومت و اداره ى امور امت و هدايت مردمان به سر منزل مقصود دانسته و اين حقيقت را مكرر گوشزد كرده است. پس از رحلت پيامبر و ماجراى سقيفه، چون از امام "ع" خواستند كه بيعت كند، فرمود:
'انا احق بهذا الامر منكم...' [ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينورى، الامامه و السياسه، مكتبه الحلبى، مصر، ١٣٨٨ ق. ج ١، ص ١١، ابوبكر احمد بن عبدالعزيز الجوهرى، السقيفه و فدك، روايه عزالدين عبدالحميد بن هبه الله ابن ابى الحديد المعتزلى، تقديم و جمع و تحقيق محمد هادى الامينى، مكتبه نينوى الحديثه، طهران، ص ٦٠، شرح ابن ابى الحديد، ج ٦، ص ١١.]
من به اين حكومت از شما سزاوارم.
و همچنين در پاسخ به آنان كه سالخوردگى را شرط تصدى حكومت مطرح كردند و بر اين اساس بيعت سقيفه را توجيه نمودند، فرمود:
'فو الله يا معشر المهاجرين، لنحن احق الناس به، لانا اهل البيت و نحن احق بهذا الامر منكم ما كان فينا القارى لكتاب الله، الفقيه فى دين الله، المضطلع بامر الرعيه، المدافع عنهم الامور السيئه، القاسم بينهم بالسويه، و الله انه لفينا، فلا تتبعوا الهوى فتضلوا عن سبيل الله، فتزدادوا من الحق بعدا.' [الامامه و السياسه، ج ١، ص ١٢، با قدرى اختلاف، السقيفه و فدك، ص ٦١، شرح ابن ابى الحديد، ج ٦، ص ١٢.]
اى گروه مهاجران! به خدا سوگند كه ما بر امر خلافت از تمام مردم سزاوارتريم، زيرا ما اهل بيت پيامبريم و ما به اين امر از شما شايسته تريم مادام كه قرائت كننده ى كتاب خدا، فقيه در دين خدا، آگاه به سنتهاى رسول خدا، قوى در كار رعيت و بازدارنده ى امور ناخوشايند از مردمان و تقسيم كننده ى بيت المال به مساوات ميان ايشان، در ميان ما است، پس هواى نفس را پيروى نكنيد كه در اين صورت از راه خدا گمراه مى شويد و پيوسته از حق دور و دورتر مى گرديد.
و نيز پس از بيعت جمعى با عثمان خطاب به آنان فرمود:
'لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٧٤.]
همانا مى دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم.
و چون پس از بيست و پنج سال، مردم گرد امام "ع" را گرفتند و با اصرار با او بيعت نمودند، فرمود:
'الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله.' [همان، خطبه ى ٢.]
اكنون حق به خداوند آن رسيد و رخت بدانجا كه بايسته ى اوست كشيد. البته اين حق، جز با خواست و رويكرد مردم محقق نمى شود، چنانكه
امير مومنان على "ع" فرموده است:
'ان لنا حقا، ان نعطه ناخذه.' [شرح ابن ابى الحديد، ج ٦، ص ١٦٧.]
همانا ما را حقى است كه اگر آن را به ما بدهند، بستانيم.
امير مومنان على "ع" درباره ى چگونگى اقبال مردم به وى پس از بيست و پنج سال و تحقق حكومت مردمى خود فرموده است:
'فما راعنى الا و الناس كعرف الضبع الى، ينثالون على من كل جانب، حتى لقد وطى ء الحسنان و شق عطفاى، مجتمعين حولى كربيضه الغنم.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٣.]
ناگهان ديدم مردم از هر سوى روى به من نهادند و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند، چندان كه حسنان فشرده گشتند و دو پهلويم آزرده گرديد. مردم چون گله ى گوسفند سرنهاده به هم گرد من فراهم آمدند.
مردم گرد امام "ع" را گرفتند و پس از اصرار بسيار، در كمال آزادى و بينايى با امير مومنان "ع" بيعت كردند، چنانكه حضرتش فرموده است:
'و بايعنى الناس غير مستكرهين و لا مجبرين، بل طائعين مخيرين.' [همان، نامه ى ١.]
مردم بدون اكراه و اجبار و از سر ميل و اختيار با من بيعت كردند.
بدين ترتيب با اقبالى مردمى و بيعتى همگانى از سر ميل و آزادى حكومت امام "ع" تحقق يافت.

هدف يا وسيله

از جمله مسائل مهم و تعيين كننده درباره ى حكومت اين است كه مشخص شود حكومت در ديدگاه امير مومنان على "ع" هدف شمرده شده است يا وسيله. تلقى حاكمان و زمامداران از اين امر به شدت در رفتار حكومتى و نوع زمامدارى آنان تاثير دارد. اينكه آيا حكومت فى نفسه باارزش است يا به امرى ديگر ارزش مى يابد و اينكه آيا حكومت بالاتر از هر امر ديگر است يا خود در خدمت امورى ديگر قرار دارد، در تصميم گيريها، برنامه ريزيها و رفتارهاى حكومتى نقشى اساسى بازى مى كند.
برخى حكومت را هدف و غايت و مقصد تلقى مى كنند و از اين رو همه چيز را براى آن مى خواهند و در راه آن مى دانند. بر اين مبنا حكومت فى نفسه بالاترين ارزش را داراست و همه چيز بايد با آن سنجيده شود و خود آن با چيزى محك نمى خورد. در اين صورت همه ى تلاشها براى رسيدن و دستيابى به حكومت و حفظ و نگهدارى آن به هر صورت و با هر وسيله است و بالاترين لذت و مهمترين سعادت دستيابى به حكومت و حفظ قدرت است. حكومت براى برخى معبودى است كه همه چيز را در پاى آن قربانى مى كنند: حريت، انسانيت، عدالت و...
برخى ديگر حكومت را وسيله و آلت و طريق مى دانند و از اين رو حكومت را براى امورى ديگر مى خواهند و در آن جهت به كار مى گيرند. در اينجا ممكن است حكومت وسيله و آلت و طريق رسيدن به قدرت و مكنت و نگهدارى و گسترش اينها باشد و ممكن است حكومت وسيله و آلت و طريق خدمتگزارى و دادگرى باشد و اعتبارش فقط در اين جهت باشد. اكنون بايد ديد كه امير مومنان على "ع" حكومت را چگونه ديده و براى آن چه نقشى قائل شده است.
شريف رضى آورده است كه عبدالله بن عباس گويد در 'ذى قار' ['ذى قار' محلى بوده است نزديك بصره، همان جايى كه پيش از اسلام جنگى ميان اعراب و ايرانيان روى داد و ايرانيان شكست خوردند. شرح ابن ابى الحديد، ج ٢، ص ١٨٦.] "پيش از جنگ جمل" نزد امير مومنان "ع" رفتم. آن حضرت مشغول پينه زدن كفش خود بود. چون مرا ديد، گفت: 'ما قيمه هذه النعل؟' "بهاى اين كفش چقدر است؟" گفتم: 'لا قيمه لها.' "بهايى ندارد". فرمود: 'و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٣٣.]
به خدا سوگند اين كفش بى ارزش نزد من محبوبتر است از حكومت بر شما، مگر آنكه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم.
دلالت سخن امام "ع" بر اينكه حكومت فى نفسه هيچ ارزشى ندارد و امرى آلى است، نه عالى و وسيله اى در جهت اقامه ى حق و دفع باطل بيش نيست كاملا روشن است. امام خمينى "ره" در اين باره چنين فرموده است:
'عهده دار شدن حكومت فى حد ذاته شان و مقامى نيست، بلكه وسيله ى انجام وظيفه ى اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه ى اسلام است. حضرت اميرالمومنين "ع" درباره ى نفس حكومت و فرماندهى به ابن عباس فرمود: اين كفش چقدر مى ارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: فرماندهى بر شما نزد من از اين هم كم ارزشتر است، مگر اينكه به وسيله ى فرماندهى بر شما بتوانم حق "يعنى قانون و نظام اسلام" را برقرار سازم و باطل "يعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه" را از ميان بردارم. پس، نفس حاكم شدن و فرمانروايى وسيله اى بيش نيست. و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى عالى نيايد، هيچ ارزشى ندارد. لذا در خطبه ى نهج البلاغه مى فرمايد: "اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم، آن را "يعنى فرماندهى و حكومت را" رها مى كردم".
بديهى است تصدى حكومت به دست آوردن وسيله است، نه اينكه يك مقام معنوى باشد، زيرا اگر مقام معنوى بود، كسى نمى توانست آن را غصب كند يا رها سازد.
هر گاه حكومت و فرماندهى وسيله ى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه ى اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مى كند و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنويت بيشتر مى شود. بعضى از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده، خيال مى كنند كه رياست و حكومت فى نفسه براى ائمه "ع" شان و مقامى است، كه اگر براى ديگرى ثابت شد دنيا به هم مى خورد.
ائمه و فقهاى عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه ى اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد، منتها چه بكنند؟ مامورند انجام وظيفه كنند.' [ امام روح الله موسوى خمينى، ولايت فقيه، چاپ دوم، موسسه ى تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ١٣٧٣ ش. ص ٤٤.] در انديشه و سيره ى پيشواى آزاديخواهان، امير مومنان على "ع" حكومت جز وسيله ى خدمت و عدالت نيست و هرگز آلت كسب قدرت و مكنت تلقى نشده است. آن حضرت در ضمن خطبه اى چنين فرموده است:
'اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شى ء من فضول الحطام...' [نهج البلاغه، كلام ١٣١.]
خدايا! تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسيدن به چيزى از بهره هاى ناچيز دنيا.
امام "ع" يادآور شده كه آن همه تلاش و مبارزه براى دستيابى به قدرت و مكنت نبوده است. حكومت فى نفسه و امور دنيايى به طور كلى بى ارزش تر از آن است كه مقصد آدمى قرار گيرد و اينها جز وسيله اى براى تحقق اهداف انسانى و الهى نبايد باشد، چنانكه پيشواى عدالتخواهان، امير مومنان على "ع" پس از به دست گرفتن حكومت مكرر يادآور شده است. در خطبه ى 'شقشقيه' پس از آنكه اشاره نموده كه اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود و اگر خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشته و خود را به كنارى مى كشيده، چنين فرموده است: 'و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز!' [ همان، خطبه ى ٣.]
و مى ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى گذارم.
'عفطه' به معناى آب بينى بز و گوسفند است كه هنگام عطسه كردن پرتاب مى شود و 'عنز' به معناى ماده بز است. 'عفطه عنز' "آب بينى بز" را استعاره آرند از براى بيان چيزى بسيار بى ارزش، [جار الله محمود بن عمر الزمخشرى، اساس البلاغه، ار بيروت للطباعه و النشر، بيروت، ١٤٠٤ ق. ص ٤٢٨، محمد تقى التسترى، بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه، الطبعه الاولى، دار اميركبير للنشر، ١٤١٨ ق. ج ٥، صص ٢٦١-٢٥٩.] و امام "ع" حكومت را فى نفسه چنين بى ارزش معرفى كرده و در واقع دعواى بر سر حكومت و قدرت را دعوا بر سر آب بينى بز اعلام نموده است. همچنين پيشواى آزادگان، امير مومنان على "ع" فرموده است:
'و ان دنياكم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقضمها.' [نهج البلاغه، كلام ٢٢٤.]
و دنياى شما نزد من خوارتر است از برگى در دهان ملخ كه آن را مى خايد و طعمه ى خود مى نمايد.
امير مومنان "ع" در ضمن نامه اى كه به عثمان بن حنيف انصارى، [عثمان بن حنيف انصارى از اصحاب رسول خدا "ص" و از شركت كنندگان در غزوه احد و نبردهاى پس از آن همراه پيامبر است. وى از شخصيتهاى برجسته و والا مقام صدر اسلام و از اصحاب خاص امير مومنان "ع" شمرده مى شود. ر. ك: يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبى المالكى. الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، بهامش الاصابه، دارالكتاب العربى، بيروت، ج ٣، صص ٩٠-٨٩، عزالدين ابوالحسن على بن محمد المعروف بابن الاثير، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، دار الفكر، بيروت، ١٤٠٩ ق. ج ٣، ص ٤٧٣، السيد على خان الشيرازى، الدرجات الرفيعه فى طبقات الشيعه، الطبعه الثانيه، موسسه الوفاء، بيروت، ١٤٠٣ ق. صص ٣٨٨-٣٨١.] كارگزار بصره نوشته و او را به سبب حضورش در مجلس عروسى يكى از جوانان بصره كه مجلسى اشرافى بوده، توبيخ كرده، چنين فرموده است:
'و لهى فى عينى اوهى و اهون من عفصه مقره.' [نهج البلاغه، نامه ى ٤٥.]
و اين دنيا در نظر من از دانه ى حنظل تلخ هم حقيرتر و بى ارزش تر است.
پيشواى آزادگان، على "ع" درباره نگاه به دنيا و نظر به حكومت- فى نفسه- و آزادى از دام دنيا و وارستگى از وسوسه ى قدرت چنين سفارش كرده است:
'فلتكن الدنيا اصغر فى اعينكم من حثاله القرظ و قراضه الجلم. و اتعظوا بمن كان قبلكم، قبل ان يتعظ بكم من بعدكم و ارفضوها ذميمه، فانها قد رفضت من كان اشغف بها منم.' [همان، خطبه ى ٣٢.]
پس، دنيا را بى ارزش تر از پر كاه و خشكيده گياه ببينيد. و از پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آنكه پسينيان از شما عبرت گيرند. دنياى نكوهيده را برانيد، چه او كسانى را از خود رانده است كه بيش از شما شيفته ى آن بوده اند.
در ديدگاه پيشواى عدالتخواهان، امير مومنان على "ع" حكومت تنها زمانى اعتبار مى يابد كه وسيله اى در جهت تحقق اهداف انسانى و الهى و ابزار برپايى عدالت و رفاهت همگانى و حفظ حرمت و حقوق انسانى و بستر تعالى آدمى باشد.

اهداف حكومت

حكومت نزد امير مومنان على "ع" وسيله اى است در جهت اهدافى عالى كه جز با تحقق آنها سيرى به سوى تعالى همگانى ميسر نمى شود، يعنى: عدالت، امنيت، رفاهت و تربيت.


۴
عدالت

عدالت

اساسا امير مومنان على "ع" حكومت را براى تحقق عدالت پذيرفت و آن را جز در اين مسير نمى خواست و مقصد آن حضرت از پذيرش حكومت برپايى عدالت بود، چنانكه فرمود:
'... و ما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.' [همان، خطبه ى ٣.]
و اگر خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم، و چون گذشته، خود را به كنار مى كشيدم.
حكومت جز با عدالت هويت حقيقى نمى يابد و مودت مردمان را كسب نمى كند، چنانكه امير بيان على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر يادآور شده است:
'و ان افضل قره عين الولاه و استقامه العدل فى البلاد و ظهور موده الرعيه. و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامه صدورهم و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاه الامر و قله استثقال دولهم و ترك استبطاء انقطاع مدتهم.' [همان، نامه ى ٥٣.]
آنچه بيشتر ديده ى واليان بدان روشن است، برقرارى عدالت در شهرها و ميان مردمان دوستى پديد شدن است. و دوستى آنان آشكارا نگردد جز آن گاه كه دل ايشان بى گزند شود و خيرخواهى شان راست نياد جز كه واليان را براى كارهاى خود نگاه دارند و دوام حكومت آنان را سنگين نشمارند و گفتگو از دير ماندن آنان را بر سر كار، واگذارند.
امام على "ع" حكومت را براى برقرارى عدالت- به صورت همه جانبه- مى خواست، چنانكه فرمود:
'و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.' [همان، خطبه ى ٣٣.]
به خدا سوگند اين كفش بى ارزش نزد من محبوبتر است از حكومت بر شما، مگر آنكه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم.
و نيز فرمود كه آنچه از ما رفته است و تلاشها و مبارزات و فداكاريها براى رغبت در قدرت و رسيدن به بهره هايى از مكنت نبوده است، بلكه براى اهدافى روشن و والا بوده است، از جمله:
'... و لكن لنرد المعالم من دينك... و تقام المعطله من حدودك.' [همان، كلام ١٣١.] بلكه مقاصد ما آن است كه نشانه هاى دين تو را به جامعه بازگردانيم،... و حدود اجرا نشده ات به اجرا درآيد.
نشانه هاى دين جز در بستر عدالت ظهور نمى نمايد و حدود الهى در سايه ى عدالتى فراگير به درستى به اجرا درمى آيد، بلكه برقرار كردن عدالت، برپا ساختن بالاترين حدود الهى است كه در سايه ى آن همه چيز جان مى گيرد و راست مى گردد. امير مومنان على "ع" نقش عدالت را چنين بيان كرده است:
'جعل الله سبحانه العدل قوام الانام و تنزيها من المظالم و الاثام و تسنيه للاسلام.' [عبدالواحد التميمى الامدى، غررالحكم و دررالكلم، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، ١٤٠٧ ق. ج ١، ص ٣٣٥.]
خداى سبحان عدالت را مايه ى برپايى انسانها و ستون زندگانى آنها و سبب پاكى از ستمكاريها و گناهان و روشنى چراغ اسلام قرار داده است.
و نيز فرموده است:
'بالعدل تصلح الرعيه.' [همان، ص ٢٩٢.]
با عدالت مردمان اصلاح مى شوند.
در واقع جامعه اى كه عدالت در آن برپا نيست، فاقد حيات انسانى و زندگى معنوى است و ديانتى كه در آن اهتمام به برقرارى عدالت نيست، مايه ى گمراهى است و حكومتى كه عدالت هدف آن نيست و در راه برقرارى عدالتى همه جانبه و فراگير گام نمى زند، در مسير هلاكت است كه اصلاح دين و دنياى مردمان به عدالت است. در سخنان پيشواى عدالتخواهان، على "ع" چنين وارد شده است: 'العدل حياه.' [شرح غررالحكم، ج ١، ص ٦٤.]
عدالت زندگى است.
'العدل حياه الاحكام.' [همان، ص ١٠٤.]
عدالت حيات احكام "دين است".
'عدل السلطان حياه الرعيه و صلاح البريه.' [همان، ج ٤، ص ٣٦٣.]
عدالت زمامدار، حيات مردمان و مايه ى اصلاح امور و صلاح احوال خلق است.
'العدل نظام الامره.' [همان، ج ١، ص ١٩٨.]
عدالت نظام بخش حكومت است.
'العدل ملاك و الجور هلاك.' [همان، ص ٥٧.]
عدالت بنياد دستيابى به هر سعادت است و ستم مايه ى هلاكت است.
امير مومنان على "ع" هدف اساسى حكومت و والاترين ارزش را در جامعه برپايى عدالت مى دانست و هر برنامه اى را با جهتگيرى عدالتخواهانه مى خواست. امام "ع" عدالت اجتماعى و عدالت اقتصادى را برتر از هر خدمت اجتماعى و دستگيرى اقتصادى ناشى از وجود ستم اجتماعى و ظلم اقتصادى است و اگر عدالت همه جانبه برپا شود، نيازى بدين امور نيست و چنين خدماتى بايد در جهت تحقق عدالت فراگير صورت يابد و هدف بودن عدالت در حكومت به فراموشى سپرده نگردد و به خدمات اجتماعى و دستگيريهاى اقتصادى بسنده نشود. شخصى نزد امام على "ع" آمد و از آن حضرت پرسيد: 'ايهما افضل، العدل او الجود؟' "كداميك برتر است، عدالت يا بخشش؟" در واقع عدالت و برپا كردن داد والاتر و باارزش تر است يا روى كردن به خدمات و امورى چون دستگيرى بينوايان و رسيدگى به ناتوانان و بخشندگى و ايثارگرى؟ امام "ع" ديدگاه دادگرانه و عدالتخواهانه ى خود را چنين بيان داشت:
'العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها. و العدل سائس عام، و الجود عارض خاص. فالعدل اشرفهما و افضلهما.' [نهج البلاغه، حكمت ٤٣٧.]
عدالت كارها را در جاى خود قرار مى دهد و بخشش آنها را از مسيرشان خارج مى سازد. عدالت تدبيركننده اى است به سود همگان و بخشش به سود خاصگان. بنابراين عدالت شريفتر و برتر است.
هر نوع نابسامانى نشانى از بى عدالتى است و اگر عدالت هدف حكومت قرار گيرد و لوازم تحقق آن فراهم آيد، جامعه و امور سامان مى يابد و همگان لباس عافيت و سلامت و كرامت به تن مى نمايند. امير مومنان على "ع" حكومت را در اين جهت سير داد، چنانكه در ضمن خطبه اى خطاب به مردم فرمود:
'و البستكم العافيه من عدلى.' [همان، خطبه ى ٨٧.]
و از عدالت خود لباس عافيت بر تنتان كردم.
بر اساس هدف قرار دادن عدالت در حكومت بود كه امام "ع" بلافاصله پس از به دست گرفتن امور به تحقق عدالت همه جانبه قيام كرد و بر سر پيمان عدالتخواهى استوار ايستاد. در روز دوم حكومت خود، درباره ى آنچه عثمان تيول بعضى كرده بود و امام "ع" آن را به مسلمانان بازگرداند، [شرح ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٢٦٩.] فرمود:
'و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته، فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه اضيق!' [نهج البلاغه، كلام ١٥.]
به خدا سوگند، اگر "آنچه را كه عثمان بخشيده است" نزد كسى بيابم، آن را به بيت المال مسلمانان بازمى گردانم، هر چند آن را كابين زنان كرده باشند يا بهاى كنيزكان، زيرا در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر يابد. امير مومنان على "ع" در راه تحقق اين هدف والا همه ى سختيها و مخالفتها را به جان خريد و در همين راه به شهادت رسيد كه درباره اش گفته اند: 'قتل فى محرابه لشده عدله' [مرتضى مطهرى، بيست گفتار، انتشارات صدا، ١٣٥٨ ش ص ٣.] او در محراب عبادت خويش به سبب شدت عدالتش كشته شد.
ام هيثم نخعى از اصحاب على "ع" و از مفاخر زنان شاعر شيعه، در بيتى از مرثيه ى سوزناك خود درباره ى شهادت مجسمه ى عدالت، در توصيف حق خواهى و عدالت مدارى امير مومنان على "ع" چنين سرود:

يقيم الحق لا يرتاب فيه
و يعدل فى العدى و الاقربينا
[السيد محسن الامين العاملى، اعيان الشيعه، دارالتعارف، بيروت، ج ٣، ص ٤٨٩. ] حق را بى هيچ ترديدى برپا مى دارد و در ميان دشمنان و نزديكان به عدالت رفتار مى نمايد.

امنيت

فراهم كردن امنيت در همه ى وجوه آن از اهداف مهم حكومت است، از جمله: امنيت فردى، امنيت اجتماعى، امنيت سياسى، امنيت فكرى، امنيت معنوى، امنيت فرهنگى، امنيت اقتصادى، امنيت شغلى، امنيت قضايى و امنيت مرزى.
امير مومنان على "ع" از همان ابتداى به دست گرفتن حكومت به اين امر مهم اهتمام كرد و مواضع روشن خود را در لزوم فراهم كردن امنيت در وجوه مختلف آن بيان نمود و در خطبه ها و سخنان خود و مكتوبات سياسى و عهدنامه ها و فرامين حكومتى اين هدف را مورد توجه جدى قرار داد و از بيعت تا شهادت در راه اين مقصد استوار ايستاد. آن حضرت از همان ابتداى شكل گيرى حكومت خود، اجازه نداد كه بيعت با وى به كسى تحميل شود و امنيت فردى و امنيت سياسى مورد تجاوز قرار گيرد و حريم آزادى انديشه شكسته شود و تحميل سياسى پا بگيرد و حكومت به تغلب و تسلط آلوده گردد. بيعت با امام "ع" آگاهانه و آزادانه صورت گرفت، چنانكه فرمود:
'لم تكن بيعتكم اياى فلته.' [نهج البلاغه، كلام ١٣٦.]
بيعت شما با من بى انديشه و ناگهانى و بى تدبير نبود.
پس از بيعت همگانى با امير مومنان على "ع" چند نفر مخالفت كردند و بيعت ننمودند و امام "ع" اجازه نداد يارانش متعرض آنان شوند يا آنان را تحت فشار قرار دهند و با زور از آنان بيعت بگيرند. حتى آزادى و امنيت آنان را تضمين نمود، چنانكه پس از ابا كردن سعد بن ابى وقاص از بيعت، حضرت فرمود كه او را آزاد بگذارند و نيز چون برخى خواستند عبدالله بن عمر را به خاطر سر باز زدنش از بيعت تحت فشار قرار دهند، امام "ع" اجازه نداد و فرمود من او را كفايت مى كنم. [ن. ك: انساب الاشراف، ج ٣، صص ٩-٨، ابوالمويد الموفق بن احمد الحنفى المعروف باخطب خوارزم "الخوارزمى"، المناقب، قدم له محمد رضا الموسوى الخرسان، مكتبه نينوى الحديثه، طهران، ص ١٥.]
خوارزمى حنفى آورده است كه همه ى مرم و تمام انصار با على "ع" بيعت كردند مگر چند نفر انگشت شمار، از جمله: حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسيلمه بن مخلد، ابوسعيد خدرى، محمد بن مسلمه، نعمان بن بشير، زيد بن ثابت، رافع بن خديج، فضاله بن عبيد، كعب بن عجره و همه ى اينها عثمانى بودند. اما حسان بن ثابت شاعرى بود عشرت طلب و حيله گر كه برايش مهم نبود كه چه مى كند، بلكه چون چارپايان و گمراه تر از آنها بود. اما زيد بن ثابت كسى بود كه از سوى عثمان مسئول بيت المال شده بود و هنگام محاصره ى عثمان هر چه خواست از بيت المال برد و او بهره ى شيطان بود و حرامخوارى و چپاولگرى را غنيمت شمرد. اما كعب بن مالك همان كسى بود كه عثمان او را مامور جمع آورى صدقات مدينه كرد و او تا توانست از آن دزديد و مالى فراوان اندوخت. ديگر از كسانى كه با على "ع" بيعت نكردند، عبدالله بن سلام و صهيب بن سنان و مسلمه بن سلام و اسامه بن زيد و قدامه بن مظعون و مغيره بن شعبه بودند. [مناقب الخوارزمى، صص ١٦-١٥.] در حكومت امام "ع" هيچ يك از اين مخالفان به صرف مخالفتشان تحت فشار قرار نگرفتند و امنيتشان تهديد نشد و از آزادى محروم نشدند، كه بنيان حكومت امير مومنان على "ع" بر آزادى و دادگرى بود، چنانكه آن حضرت در نامه اى به مردم كوفه هنگامى كه از مدينه به بصره مى رفت تا فتنه ى پيمان شكنان و آشوب طلبان جمل را فرونشاند، چنين نوشت: [ن. ك: الامامه و السياسه، ج ١، صص ٦٧-٦٦، ابوعبدالله محمد بن النعان البغدادى الملقب بالمفيد، الجمل و النصره لسيد العتره فى حرب البصره، تحقيق السيد على مير شريفى، الطبعه الاولى، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، ١٤١٣ ق. ص ٢٤٤.]
'من عبد الله على اميرالمومنين الى اهل الكوفه، جبهه الانصار و سنام العرب. اما بعد، فانى اخبركم عن امر عثمان حتى يكون سمعه كعيانه. ان الناس طعنوا عليه، فكنت رجلا من المهاجرين اكثر استعتابه و اقل عتابه و كان طلحه و الزبير اهون سيرهما فيه الوجيف و ارفق حدائهما العنيف. و كان من عائشه فيه فلته غضب، فاتيح له قوم فقتلوه و بايعنى الناس غير مستكرهين و لا مجبرين، بل طائعين مخيرين.' [نهج البلاغه، نامه ى ١.]
از بنده ى خدا، على امير مومنان، به مردم كوفه كه در ميان انصار پايه اى ارجمند دارند و در عرب مقامى بلند. من شما را از كار عثمان آگاه مى كنم، چنانكه شنيدن آن همچون ديدن بود: مردم بر عثمان خرده گرفتند. من يكى از مهاجران بودم، بيشتر خشنودى وى را مى خواستم و كمتر سرزنشش مى نمودم و طلحه و زبير آسانترين كارشان آن بود كه بر او بتازند و برنجانندش و ناتوانش سازند. عايشه نيز سر برآورد و خشمى را كه از او داشت، آشكار كرد و دسته اى بر او تاختند و غرق خونش ساختند پس مردم بدون اكراه و اجبار و از سر ميل و اختيار با من بيعت كردند.
امير مومنان على "ع" فراهم كردن امنيت همه جانبه را مقصدى اساسى مى دانست كه در سايه ى آن رشد و تعالى مردمان سامان مى يابد، چنانكه فرموده است: 'اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شى ء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك. فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك.' [همان، كلام ١٣١.] خدايا! تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسيدن به چيزى از بهره هاى ناچيز دنيا، بلكه مقصد ما آن است كه نشانه هاى دين تو را به جامعه بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاى تو آشكار نماييم، تا بندگان ستمديده ات را امنيت فراهم آيد و حدود اجرا نشده ات به اجرا درآيد.
با ظهور نشانه هاى دين و ديانت و برپايى مرزهاى شريعت، امنيت معنوى و فرهنگى و نيز ديگر امنيتها به درستى فراهم مى شود. آنجا كه مرزهاى امنيت معنوى و فرهنگى سست و بى بنياد است، ساير امنيتها نيز به شدت آسيب پذير است، امير مومنان "ع" اسلام را مايه ى امنيت اساسى معرفى كرده و فرموده است:
'الحمد لله الذى شرع الاسلام فسهل شرائعه لمن ورده و اعز اركانه على من غالبه، فجعله امنا لمن علقه و سلما لمن دخله.' [همان، خطبه ى ١٠٦.]
سپاس خداى را كه راه اسلام را گشود و در آمدن به آبشخورهاى آن را بر تشنگان آن آسان فرمود و اركان آن را استوار ساخت تا كسى را ياراى چيرگى بر آن نباشد و آن را امنيتى قرار داد براى هر كه در آن چنگ زند و آن را مايه ى صلح و آرامش ساخت براى هر كه بدان وارد شود.
البته بايد در نظر داشت كه وجوه مختلف امنيت، سخت با يكديگر پيوند دارند و هر يك بر ديگر وجوه به شدت تاثير مى گذارد، چنانكه با آسيب ديدن امنيت اجتماعى و سياسى، امنيت معنوى و فرهنگى، يا امنيت اقتصادى و شغلى و جز اينها آسيب مى بيد و بالعكس. امير مومنان "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر، در اين باره به مالك چنين يادآور شده است:
'و اجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذى خلقك و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك، حتى يكلمك متكلمهم غير متتعتع، فانى سمعت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يقول فى غير موطن: لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع.' [همان، نامه ى ٥٣.]
براى كسانى كه به تو نياز دارند، زمانى معين كن كه در آن فارغ از هر كارى به آنان بپردازى. براى ديدار با ايشان به مجلسى عام بنشين، مجلسى كه همگان در آن حاضر توانند شد و در آن مجلس برابر خدايى كه تو را آفريده فروتن باش و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند يا تو را پاسبانان، از آنان بازدار، تا سخنگويشان بى هراس و بى درماندگى در گفتار سخن خويش بگويد، كه من از رسول خدا "ص" بارها شنيدم كه مى فرمود: هرگز امتى را پاك و آراسته نخوانند كه در آن امت بى آنكه بترسند و در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند.
امام على "ع" در راه فراهم كردن امنيت اجتماعى و سياسى هر نوع خودكامگى در عرصه ى حكومت را به زير پا گذاشت و فضايى آكنده از امنيت را در مناسبات حكومتى عرضه داشت، چنانكه در ضمن خطبه اى فرمود:
'فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.' [همان، خطبه ى ٢١٦.]
با من چنانكه با جباران سخن مى گويند، سخن مرانيد و چنانكه با مستبدان، محافظه كارى مى كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى و به طور تصنعى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت باز مايستيد، كه من خويشتن را "به عنوان يك انسان" برتر از آن نمى دانم كه اشتباه نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.
امير مومنان "ع" در پى آن بود كه امنيتى فراگير در جهت رشد و تعالى مردمان فراهم نمايد و فرمانهاى حكومتى آن حضرت در اين باره مايه ى شگفتى است. امام "ع" در دستورالعملى به ماموران گرفتن زكات، نكاتى بيان فرموده كه نشان دهنده ديدگاه امام "ع" درباره ى امنيت اقتصادى و مناسبات مربوط بدان است:
'انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له و لا تروعن مسلما و لا تجتازن عليه كارها و لا تاخذن منه اكثر من حق الله فى ماله، فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينه و الوقار، حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم و لا تخدج بالتحيه لهم، ثم تقول: عباد الله، ارسلنى اليكم ولى الله و خليفته لاخد منك حق الله فى اموالكم، فهل لله فى اموالكم من حق فتودوه الى وليه؟ فان قال قائل لا، فلا تراجعه، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه، فخد ما اعطاك من ذهب او فضه. فان كان له ماشيه او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اكثرها له، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه و لا عنيف به، و لا تنفرن بهيمه و لا تفز عنها و لا تسوءن صاحبها فيها و اصدع الباقى صدعين، ثم خيره، فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره. فلا تزال كذلك حتى يبقى ما فيه وفاء لحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه. فان استقالك فاقله.' [همان، نامه ى ٢٥.]
برو با ترس از خدا، كه يگانه است و بى همتا. مسلمانى را مترسان! و اگر او را خوش نيايد، بر سر وى مران! و بيش از حق خدا از مال او مستان! چون به قبيله رسى، بر سر آب آنان فرود آى و به خانه هايشان در مياى! پس آهسته و آرام به سوى ايشان رو تا به ميان آنان رسى و سلامشان كن و در درود گفتن كوتاهى مكن! سپس بگو: بندگان خدا، آيا خدا را در مالهاى شما حقى است تا آن را به ولى او بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه! متعرض او مشو و اگر كسى گفت: آرى! با او برو، بى آنكه او را بترسانى يا بيمش دهى، يا بر او سخت گيرى يا كار را بر او سخت گردانى! آنچه از زر يا سيم به تو دهد، بگير و اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بى رخصت او ميان آن در مشو كه بيشتر آن رمه، او راست و چون به رمه رسيدى چونان كسى به ميانشان مرو كه بر رمه چيرگى دارد يا خواهد كه آنها را بيازارد و چارپايان را از جاى مگريزان و مترسان و با خداوند آن در گرفتن حق خدا بدرفتارى مكن! پس مال را دو بخش كن و خداوند مال را مخير گردان و هر بخش را برگزيد، بپذير و بر او خرده مگير. پس، مانده را دو بخش كن و او را مخير گردان و هر بخش را كه برداشت متعرض او مشو. پس پيوسته چنين كن تا آنچه از مال او باقى مى آيد، حق خدا را ادا كردن شايد. پس حق خدا را از او بگير "و اگر گمان زيان كند" و خواهد آنچه را قسمت شده به هم زند، بپذير.
اين همه سفارش براى آن است كه ايجاد امنيت هدفى اساسى در حكومت است و جز در سايه ى امنيتى همه جانبه و فراگير نمى توان رشد و توسعه و تعالى فراهم نمود. امنيت اقتصادى نيز بايد همه جانبه و فراگير باشد، براى توليدكنندگان، توزيع كنندگان، عرضه كنندگان، بازرگانان، خدمتگزاران، مصرف كنندگان و جز آنان. امير مومنان على "ع" در اين باره در عهدنامه ى مالك اشتر چنين فرموده است:
'ثم استوص بالتجار و ذوى الصناعات و اوص بهم خيرا: المقيم منهم و المضطرب بماله و المترفق ببدنه، فانهم مواد المنافع و اسباب المرافق، و جلابها من المباعد و المطارح، فى برك و بحرك و سهلك و جبلك و حيث لا يلتئم الناس لمواضعها و لا يجتروون عليها، فانهم سلم لا تخاف بائقته و صلح لا تخشى غائلته. و تفقد امورهم بحضرتك و فى حواشى بلادك. و اعلم- مع ذلك- ان فى كثير منهم ضيقا فاحشا و شحا قبيحا و احتكارا للمنافع و تحكما فى البياعات و ذلك باب مضره للعامه و عيب على الولاه. فامنع من الاحتكار، فان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- منع منه. و ليكن البيع بيعا سمحا: بموازين عدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع. فمن قارف حكره بعد نهيك اياه فنكل به و عاقبه فى غير اسراف.' [ همان، نامه ى ٥٣.] ديگر اينكه نيكى به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذير و سفارش كردن به نيكويى درباره ى آنان را به عهده گير، چه كسى كه بر جاى بود و چه آن كه با مال خود از اين سو بدان سو رود و با دسترنج خود كسب كند، كه آنان مايه هاى منفعتند و پديدآورندگان وسيلتهاى آسايش و راحت. و آورنده ى آن از جاهاى دوردست و دشوار، در بيابان و دريا و دشت و كوهسار. جايى كه مردمان در آنجا گرد نيايند و در رفتن بدان جا دليرى ننمايند. اين بازرگانان مردمى آرامند و نمى ستيزند و آشتى جويند و فتنه اى نمى انگيزند. به كار آنان بنگر، چه در آنجا باشند كه خود به سر مى برى و يا در شهرهاى ديگر. و با اين همه بدان كه ميان بازرگانان بسيار كسانند كه معاملتى بد دارند، بخيلند و در پى احتكارند. سود خود را مى كوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مى فروشند و اين سودجويى و گرانفروشى زيانى است براى همگان و عيب است بر واليان. پس بايدت از احتكار منع نمود كه رسول خدا "ص" از آن منع فرمود. و بايد خريد و فروش آسان صورت پذيرد و با ميزان عدل انجام گيرد. با نرخهاى رايج بازار- نه به زيان فروشنده و نه خريدار. و آن كه پس از منع تو دست به احتكار زند، او را كيفر ده و عبرت ديگران گردان و در كيفر او اسراف روا مدان.
وجوه ياد شده از امنيت در سايه ى امنيت قضايى به درستى تامين مى شود. امام "ع" درباره ى فراهم كردن امنيت قضايى در عهدنامه ى مالك اشتر چنين رهنمود داده است:
'ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك، ممن لا تضيق به الامور و لا تمحكه الخصوم و لا يتمادى فى الزله و لا يحصر من الفى ء الى الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه على طمع و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه و اوقفهم فى الشبهات و اخذهم بالحجج و اقلهم تبرما بمراجعه الخصم و اصبرهم على تكشف الامور و اصرمهم عند اتضاح الحكم، ممن لا يزدهيه اطراء و لا يستميله اغراء و اولئك قليل ثم اكثر تعاهد قضائه و افسح له فى البذل ما يزيل علته و تقل معه حاجته الى الناس. و اعطه من المنزله لديك ما لا يطمع فيه غيره من خاصتك، ليامن بذلك اغتيال الرجال له عندك. فانظر فى ذلك نظرا بليغا، فان هذا الدين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا.' [همان.]
و براى داورى ميان مردم خود آن را گزين كه نزد تو برترين است. آن كه كارها بر او دشوار نگردد و ستيز خصمان وى را به لجاجت نكشاند و در خطا پايدار نبود و چون حق را شناخت در بازگشت بدان درنماند. و نفس او به طمع ننگرد، و تا رسيدن به حق، به اندك شناخت بسنده نكند و در شبهتها درنگش از همه بيش باشد و حجت را بيش از همه به كار برد و از آمد و شد صاحبان دعوى كمتر به ستوه آيد و در آشكار گشتن كارها شكيباتر بود و چون حكم روشن باشد در داورى قاطع تر. آن كس كه ستايش فراوان وى را به خودبينى نكشاند و خوشامدگويى او را برنيانگيزاند و اينان اندك اند. پس داورى چنين كس را فراوان تيماردار و در بخشش بدو گشاده دستى به كار آر، چندان كه نياز وى به مردمان كم افتد و رتبت او را نزد خود چندان بالا بر كه از نزديكانت كسى درباره ى وى طمع نكند و از گزند مردمان نزد تو ايمن ماند. در اين باره نيك بنگر كه اين دين در دست بدكاران گرفتار بود، كه در آن از روى هوس مى راندند و به نام دين دنيا را مى خوردند. فراهم بودن امنيت در حكومت على "ع" از چنان جايگاهى برخوردار بود كه با دريده شدن مرزهاى آن و سستى كوفيان در دفاع از حرمت مردمان، امام "ع" تا مرز مرگ پيش رفت و اندوه شكسته شدن حريم امنيت مردمان، امام "ع" را شكسته نمود.
پس از جنگ نهروان و فرونشستن فتنه ى مقدس مابان خوارج، امير مومنان على "ع" مردم را به نبرد با معاويه و قاسطين فراخواند، اما آنان سستى نمودند و كوتاهى ورزيدند. معاويه اوضاع را مغتنم شمرد و گروههايى غارتگر را به سوى مناطق مختلف تحت حكومت امام "ع" گسيل كرد تا به قتل و غارت بپردازند و با سرعت بگريزند و بدين ترتيب امنيت مناطق تحت حكومت امام "ع" را سلب نمايند و فرصت اقدامات اصلاحى را از امام بگيرند و مردم را در هراس قرار دهند و حكومت و جامعه را به انفعال بكشانند، در اين ميان گروهى از قاسطين به سركردگى سفيان بن عوف غامدى به شهر 'انبار' ['انبار' شهرى در ده فرسخى غرب بغداد و از شهرهاى آباد عصر ساسانى بوده است. ايرانيان آن را فيروز شاپور مى گفتند و به دست شاپور بن هرمز ذوالاكتاف بنياد گذاشته شده بود. در وجه تسميه ى آن به 'انبار' مطالبى گفته شده است از جمله اينكه پادشاهان ايران در آنجا گندم و جو و كاه براى لشكريان خود انبار و ذخيره مى كردند. اين شهر به سال ١٢ هجرى به دست خالد بن وليد فتح شد. ر. ك: شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت الحموى، معجم البلدان، دار بيروت للطباعه و النشر، بيروت، ١٤٠٨ ق. ج ١، صص ٢٥٨-٢٥٧، محمد فريد بن مصطفى وجدى، دائره المعارف القرن العشرين، دار الكفر، بيروت، ١٣٩٩ ق. ج ١، ص ٦٣٢.]
حمله كردند. فرمانده پادگان آنجا يعنى ابوحسان اشرس بن حسان بكرى با عده اى اندك به مقابله برخاست، زيرا جمعى از ايستادگى و دفاع شانه خالى كردند. آن عده ى اندك مردانه پيكار كردند و همگى به شهادت رسيدند. نيروهاى قاسطين وارد شهر شدند و غارت كردند و به سرعت گريختند. وقتى خبر اين تجاوز به گوش امام "ع" رسيد، به منبر رفت و مردم را به حركت فراخواند، اما جوابى نشنيد. حضرت از منبر به زير آمد و به طرف نخيله "ميدان بسيج و سان لشكر كوفه" پياده و غضبناك روان شد. سران و بزرگان كوفه آن حضرت را با اصرار برگرداندند. آن گاه امام "ع" هشت هزار نفر را به فرماندهى سعيد بن قيس همدانى به تعقيب غارتگران فرستاد، اما آنها به شام گريخته بودند و سعيد بى نتيجه به كوفه بازگشت. در اين مدت امير مومنان "ع" سخت اندوهگين بود و از شدت رنج شكسته شدن حرمت مردمان و امنيت ايشان و نيز از ناراحتى سستى كوفيان افسرده و رنجور بود، تا جايى كه نتوانست ايستاده خطبه بخواند و خطبه ى مشهور 'جهاديه' را نوشت و به دست مولاى خود سعد داد و فرمود براى مردم بخواند. [ابواسحاق ابراهيم بن محمد الكوفى المعروف بابن هلال الثقفى. الغارات، حققه و علق عليه السيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب. الطبعه الاولى، دار الاضواء، بيروت، ١٤٠٧ ق. صص ٣٢٥-٣٢٤، ابوالعباس محمد بن يزيد بن عبدالاكبر الثمالى الازدى، الكامل فى اللغه و الادب، موسسه المعارف، بيروت، ج ١، ص ١٣، شرح ابن ابى الحديد، ج ٢، صص ٨٨-٨٧، پرتوى از نهج البلاغه، ج ١، صص ٣٣٩-٣٣٨.]
در بخشى از اين خطبه حساسيت امام "ع" درباره حرمت مردمان و مرتبت امنيت ايشان نزد آن حضرت چنين آمده است:
'و هذا اخو غامد قد وردت خيله الانبار و قد قتل حسان ابن حسان البكرى، و ازال خيلكم عن مسالحها و لقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراه المسلمه و الاخرى المعاهده، فينزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام، ثم انصرفوا وافرين ما نال رجلا منهم كلم و لا اريق لهم دم. فلو ان امرءا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٢٧.]
اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار درآمده و حسان پسر حسان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش رانده اند. شنيده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان و كسانى كه در پناه اسلامند درآمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى كرده است، در حالى كه ستمديدگان در برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته اند. سپس غارتگران، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه كشته اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است، كه در ديده ى من شايسته ى چنين كرامت است.
امام "ع" حرمت و امنيت مردمان را چنان پاس مى داشت كه آن را از جان خود بالاتر مى دانست. امير مومنان "ع" امنيت مرزها را نيز از امور اساسى معرفى كرده و درباره ى سپاهيان چنين فرموده است:
'فالجنود، باذن الله، حصون الرعيه و زين الولاه و عز الدين و سبل الامن و ليس تقوم الرعيه الا بهم.' [همان، نامه ى ٥٣.]
پس سپاهيان به فرمان خدا، مردمان را دژهاى استوارند و واليان را زينت و وقار. دين به آنان ارجمند است و راهها بدانان امن و كار مردمان جز به سپاهيان قرار نگيرد.
امير مومنان على "ع" امنيت را فقط براى مناطق تحت حكومت خود نمى خواست، بلكه به صلح جهانى مى انديشيد و امنيت را براى همگان مى خواست، چنانكه در عهدنامه ى مالك اشتر، به وى چنين نوشته است:
'و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك و لله فيه رضى. فان فى الصلح دعه لجنودك و راحه من همومك و امنا لبلادك و لكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل فخذ بالحزم و اتهم فى ذلك حسن الظن. و ان عقدت بينك و بين عدوك عقده، او البسته منك ذمه، فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمتك بالامانه و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم، من تعظيم الوفاء بالعهود. و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر، فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك، فانه لا يجترى على الله الا جاهل شقى. و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الى منعته، و يستفيضون الى جواره، فلا اذغال و لا مدالسه و لا خداع فيه و لا تعقد عقدا تجوز فيه العلل و لا تعولن على لحن قول بعد التاكيد و التوثقه. و لا يدعونك ضيق امر، لزمك فيه عهد الله، الى طلب انفساخه بغير الحق. فان صبرك على ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته، خير من غدر نخاف تبعته و ان تحيط بك من الله فيه طلبه، لا تستقبل فيها دنياك و لا آخرتك. اياك و الدماء و سفكها بغير حلها، فانه ليس شى ء ادنى لنقمه و لا اعظم لتبعه و لا احرى بزوال نعمه و انقطاع مده، من سفك الدماء بغير حقها. و الله سبحانه مبتدى ء بالحكم بين العباد، فيما تسافكوا من الدماء يوم القيامه، فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام، فان ذلك مما يضعفه و يوهنه، بل يزيله و ينقله.' [همان.]
و از صلحى كه دشمن تو را بدان خواند و رضاى خدا در آن بود، روى متاب كه صلح سربازان تو را آسايش رساند و از اندوههايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند. ليكن زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از صلح بپرهيز كه بسا دشمن به نزديكى گرايد تا غفلتى يابد- و كمين خود بگشايد. پس دورانديش شو و به راه خوش گمانى مرو. و اگر با دشمنت پيمانى نهادى و در ذمه ى خود او را امان دادى به عهد خويش وفا كن و آنچه را بر ذمه دارى ادا و خود را چون سپرى برابر پيمانت برپا، چه مردم بر هيچ چيز از واجبها خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشد با همه هواهاى گونه گون كه دارند و رايهاى مخالف يكديگر كه در ميان آرند. و مشركان نيز جدا از مسلمانان وفاى به عهد را ميان خود لازم مى شمرند، چه زيان پايان ناگوار پيمان شكنى را بردند. پس در آنچه به عهده گرفته اى خيانت مكن و پيمانى را كه بسته اى مشكن و دشمنت را كه- در پيمان توست- مفريب كه جز نادان بدبخت بر خدا دليرى نكند. و خدا پيمان و زينهار خود را امانى قرار داده و از در رحمت به بندگان رعايت آن را بر عهده همگان نهاده و چون حريمى استوارش ساخته تا در استوارى آن بيارمند و رخت به پناه آن كشند. پس در پيمان نه خيانتى توان كرد و نه فريبى داد و نه مكرى پيش آورد و پيمانى مبند كه آن را تاويلى توان كرد- يا رخنه اى در آن پديد آورد. و چون پيمانت استوار شد و عهدت برقرار- راه خيانت مپوى- و براى بر هم زدنش خلاف معنى لفظ را مجوى و مبادا سختى پيمانى كه بر عهده ات فتاده و عهد خدا آن را بر گردنت نهاده، سر بردارد و تو را- به ناحق- بر به هم زدن آن پيمان وادارد، كه شكيبايى كردنت در كار دشوارى كه گشايش آن را اميدوارى و پايان نيكويى اش را انتظار، بهتر از مكرى است كه از كيفر آن ترسانى و اين كه خدا تو را چنان بازخواست كند كه درخواست بخشش او را در دنيا و آخرت نتوانى. و بپرهيز از خونها و ريخن آن به ناروا، كه چيزى چون ريختن خون به ناحق- آدمى- را به كيفر نرساند و گناه را بزرگ نگرداند و نعمت را نبرد و رشته عمر را نبرد و خداوند سبحان روز رستاخيز نخستين داورى كه ميان بندگان كند، در خونهايى باشد كه از يكديگر ريخته اند. پس حكومت خود را با ريختن خونى به حرام نيرومند مكن كه خون به حرام ريختن قدرت را به ناتوانى و سستى كشاند، بلكه دولت را از صاحب آن به ديگرى بگرداند.


۵
رفاهت

رفاهت

فراهم آوردن رفاه و آسايش و تحقق كفاف در زندگى براى همگان از اهداف اساسى در حكومت است كه بدان مسير تعالى آدميان هموار مى گردد. امير مومنان على "ع" در حكمتى نورانى فرموده است: 'من اقتصر على بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه و تبوا خفض الدعه.' [همان، حكمت ٣٧١.]
هر كه به مقدار نياز اكتفا كند، آسايش و راحتى خود را فراهم آورد و گشايش و آرامش را به دست آورد.
امام على "ع" در حيطه ى حكومت خود حداقل نياز معيشتى همگان را تامين كرد و در راه فقرزدايى و تامين معيشتى گامهايى جدى برداشت، چنانكه خود فرمود:
'ما اصبح بالكوفه احد الا ناعما، ان ادناهم منزله لياكل البر و يجلس فى الظل و يشرب من ماء القراب.' [ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، دارالاضواء، بيروت، ١٤٠٥ ق. ج ٢، ص ٩٩، بحارالانوار، ج ٤٠، ص ٣٢٧.]
كسى در كوفه نيست كه در رفاه به سر نبرد، حتى پايين ترين افراد نان گندم مى خورند و سرپناه دارند و از آب فرات مى آشامند.
امام على "ع" به رفاه عمومى توجهى تام داشت و عمران و آبادى سرزمينها و تامين شرافتمندانه و كرامت مدارانه مردمان را از اهداف حكومت خود مى دانست، چنانكه درباره ى مقاصد حكومتى خويش فرمود:
'... و نظهر الاصلاح فى بلادك.' [نهج البلاغه، كلام، ١٣١.]
مقصد ما آن است كه اصلاح را در شهرهاى تو "اى خدا" آشكار نماييم.
با سامان دهى درست شهر و سرزمينها و آباد كردن آنها و افزايش درآمدها و دادن سهمها و بهره ها به حق و توزيع عادلانه ى درآمدهاست كه زمينه ى لازم براى رفاه همگانى فراهم مى شود. امير مومنان على "ع" در اهداف و برنامه هاى حكومتى خود بدين امور توجهى جدى داشت و ديدگاههاى خود را به روشنى بيان كرده است. در عهدنامه ى مالك اشتر، به وى چنين نوشته است: 'و تقفد امر الخراج بما يصلح اهله، فان فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم و لا صلاح لمن سواهم الا بهم، لان الناس كلهم عيال على الخراج و اهله. و ليكن نظرك فى عماره الارض ابلغ من نظرك فى استجلاب الخراج، لان ذلك لا يدرك الا بالعماره و من طلب الخراج بغير عماره اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم الا قليلا. فان شكوا ثقلا او عله، او انقطاع شرب او باله، او احاله ارض اعتمرها غرق، او اجحف بها عطش، خففت عنهم بما ترجو ان يصلح به امرهم و لا يثقلن عليك شى ء خففت به الموونه عنهم، فانه ذخر يعودون به عليك فى عماره بلادك و تزيين ولايتك، مع استجلابك حسن ثنائهم و تبجحك باستفاضه العدل فيهم، معتمدا فضل قوتهم، بما ذخرت عندهم من اجمامك لهم و الثقه منهم بما عودتهم من عدلك عليهم و رفقك بهم، فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعد احتملون طيبه انفسهم به، فان العمران محتمل ما حملته و انما يوتى خراب الارض من اعواز اهلها و انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاه على الجمع و سوء ظنهم بالبقاء و قله انتفاعهم بالعبر.' [همان، نامه ى ٥٣.]
و در كار خراج چنان بنگر كه اصلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراج دهندگان به صلاح ديگران است و كار ديگران سامان نگيرد تا كار خراج دهندگان سامان پذيرد، كه مردمان همگان، هزينه خوار خراجند و خراج دهندگان و بايد نگريستنت به آبادانى زمين بيشتر از ستاندن خراج بود، كه ستاندن خراج جز به آبادانى ميسر نشود و آن كه خراج خواهد و به آبادانى نپردازد، شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش جز اندكى راست نيايد و
اگر از سنگينى- ماليات- شكايت كردند، يا از آفتى كه- به كشت- رسيده، يا آبى كه از كشتهايشان بريده، يا باران بدانها نباريده يا- بذر زمين- بر اثر غرق شدن يا بى آبى تباه گرديده، بار آنان را سبك گردان چندان كه مى دانى كارشان سامان پذيرد بدان. و آنچه بدان بار آنان را سبك گردانى بر تو گران نيايد، چه آن اندوخته بود كه به تو بازش دهند، با آبادانى كه در شهرهايت كنند و آرايشى كه به ولايتها دهند و نيز ستايش آنان را به خود كشانده اى و شادمانى كه عدالت را ميانشان گسترانده اى، در حالى كه تكيه بر فزونى قوت آنان خواهى داشت بدانچه نزدشان اندوخته اى: از آسوده ساختن خاطر آنان و به دست آوردن اطمينان، كه به عدالت تو خو گرفته اند و به مداراى تو آشنا گرديده و بسا كه در آينده كارى پديد آيد كه چون آن را به عهده ى آنان گذارى با خاطر خوشش بپذيرند- و خرده نگيرند، كه چون- شهرها- آبادان بود، هر چه بر عهده ى- مردم آن- نهى برد و زمين جز با تنگدستى ساكنان آن ويران نشود. و مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان روى به گرد آوردن مال آرند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند و از آنچه مايه ى عبرت است كمتر سود بردارند. امير مومنان "ع" وجوه لازم در جهتگيرى حكومت براى برقرارى رفاهت مردمان را يادآور شده است و هيچ چيز مانند آباد كردن شهرها و سرزمينها بستر رفاهت مردمان را فراهم نمى سازد. امام على "ع" درباره ى اين وجه از وجوه فراهم كننده ى رفاه مردم فرموده است:
'اما وجه العماره فقوله تعالى:"هو "الذى" انشاكم من الارض و استعمركم فيها" [قرآن، هود/ ٦١.] فاعلمنا سبحانه انه قد امرهم بالعماره، ليكون ذلك سببا لمعايشهم، بما يخرج من الارض من الحب و الثمرات و ما شاكل ذلك مما جعله الله معايش للخلق.' [محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، به تصحيح و تحقيق و تذييل عبدالرحيم الربانى الشيرازى، دار احياء التراث العربى، بيروت، ج ١٣، ص ١٩٥.]
دليل اهتمام براى آباد كردن زمين، سخن خداى متعال است:'اوست كه شما را از زمين پديد آورد و از شما خواست كه در آن آبادانى كنيد'. پس خداى سبحان ما را آگاه ساخت كه مردمان را به آباد كردن فرمان داده است، تا دانه و ميوه و نظاير آنها را كه از زمين بيرون مى آيد- و خداوند آنها از روزى بندگان خود قرار داده است- وسيله ى معاش و رفاه آنان باشد.
حكومت در جهت تحقق رفاهت همگان بايد به درستى برنامه ريزى نمايد و با تدبير و حكمت اقتصاد استكبارى را بزدايد و زنجيره هاى استضعاف مالى را بگشايد و مردمان را به حقوق عادلانه ى خود برساند. امير مومنان على "ع" در اين باره چنين فرموده است:
'انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه:... و اصدار السهمان على اهلها.' [نهج البلاغه، خطبه ى ١٠٥.]
همانا بر امام نيست جز آنچه از امر پرورگار به عهده ى او واگذار شده:... و رساندن سهمهاى بيت المال به در خور آن.
و نيز درباره ى حق مردمان بر حكومت در جهت تحقق رفاهت همگان فرموده است:
'فاما حقكم على... و توفير فيئكم عليكم.' [همان، خطبه ى ٣٤.]
و شما را بر من حقى است، از جمله: حقى را كه از بيت المال داريد بگزارم.
رساندن حقوق مالى مردمان بديشان، آن هم به تمامه و تامين كامل زندگى آنان از امور اساسى در حكومت حكمت است. امام على "ع" در اين باره به مالك اشتر چنين فرموده است:
'ثم اسبغ عليهم الارزاق، فان ذلك قوه لهم على استصلاح انفسهم و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم و حجه عليهم ان خالفوا امرك او ثلموا امانتك.'[همان، نامه ى ٥٣.]
پس روزى كاركنانت را فراخ دار! كه فراخى روزى نيرويشان دهد تا در پى اصلاح خود برآيند و بى نيازشان سازد، تا به مالى كه در اختيار دارند دست نگشايند و حجتى بود بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند، يا در امانتت خيانت ورزيدند.
امير مومنان "ع" به تامين معيشتى كامل و همه جانبه "اسباغ رزق" فرمان داده است كه در اين صورت مردمان به اصلاح مى آيند و امور به درستى سامان مى پذيرد. امام "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر او را به تامين كافى سپاهيان متوجه مى گرداند و اينكه سامان انسانها و امور در گرو فراهم نمودن رفاه معقول آنان است و اين بيانى فراگير است و همه ى مردمان را شامل مى گردد و از هدفهاى اساسى حكومت شمرده مى شود. آن حضرت فرموده است:
'ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم و يعتمدون عليه فيما يصلحهم و يكون من وراء حاجتهم.' [همان.]
و كار سپاهيان جز با خراجى كه خدا براى آنان معين فرموده درستى نپذيرد. تا بدان در جهاد با دشمن خود نيرومند شوند و كار خود را بدان سامان دهند. و آنان را از خراج آن اندازه بايد كه نيازمندى شان را كفايت نمايد.

تربيت

مهمترين هدف حكومت حكمت اين است كه زمينه ى رشد و تعالى فرد و جامعه را فراهم نمايد تا استعدادها در جهت كمال مطلق شكوفا شود. امير مومنان على "ع" فرموده است:
'و على الامام ان يعلم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان.' [شرح غررالحكم، ج ٤، ص ٣١٨.]
بر امام است كه بر اهل ولايت خويش حدود اسلام و ايمان را تعليم دهد.
امام على "ع" آموزش همگان و رشد اخلاق و فضايل اخلاقى و شكوفا كردن كمالات انسانى در مردمان را از امور اساسى حكومت معرفى كرده و فرموده است:
'فاما حقكم على... و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٣٤.]
شما را بر من حقى است، از جمله: شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آدابتان بياموزم تا بدانيد.
تربيت صحيح بنيان همه چيز است و هيچ امرى به سامانى درست نمى رسد جز در سايه ى تربيتى درست و اين هدف در حكومت حكمت بالاترين هدف است كه عافيت و عزت و سعادت اين جهانى و آن جهانى در گرو تربيت صحيح است. امير بيان، على "ع" فرموده است:
'من كمال السعاده السعى فى صلاح الجمهور.' [شرح غررالحكم، ج ٦، ص ٣٠.]
كمال سعادت تلاش كردن در صلاح امور همگان و تربيت جمهور مردمان است.
البته در راه اين مقصد بايد موانع رفع گردد و مقتضيات فراهم شود، چنانكه على "ع" احياى سنتهاى درست و در هم شكستن سنتهاى غلط و گسستن كند و زنجيرهاى دست و پا گير جامعه از رسوم و قيود و عادتها و تقليدهاى باطل و بى اساس را از اهداف حكومت حكمت برشمرده و فرموده است:
'فاعلم ان افضل عباد الله عد الله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنه معلومه، و امات بدعه مجهوله.' [نهج البلاغه، كلام ١٦٤.]
بدان كه بهترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است دادگر، هدايت شده و راهبر، پس سنتهاى معلوم را برپا دارد و بدعتهاى مجهول را بميراند.
امام على "ع" فراهم كردن زمينه ى تربيت و رشد و تعالى مردمان را وجهه ى همت زمامداران دانسته و فرموده است:
'انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ فى الموعظه و الاجتهاد فى النصيحه.' [همان، خطبه ى ١٠٥.]
همانا بر امام نيست جز آنچه از امر پروردگار به عهده ى او واگذار شده است: كوتاهى نكردن در موعظت و كوشيدن در نصيحت.
همه ى تباهيها از فقدان تربيت صحيح برمى خيزد. از اين رو لازم است بيشترين توجه به امر تعليم و تربيت معطوف شود و اين امر در راس امور قرار گيرد. امام على "ع" فرموده است:
'عدم الادب سبب كل شر.' [شرح ابن ابى الحديد، ج ٢٠، ص ٢٥٨.]
فقدان ادب و تربيت، علت هر شر و بدى است.
امير مومنان "ع" خود در اين جهت بسيار تلاش كرد، چنانكه فرموده است:
'ايها الناس، انى بثثت لكم المواعظ التى وعظ الانبياء بها اممهم و اديت اليكم ما ادت الاوصياء الى من بعدهم.' [نهج البلاغه، خطبه ى ١٨٢.] اى مردم! من اندرزهايى را كه پيامبران به امتهايشان دادند، بر شما راندم، و آنچه را كه اوصيا، به پس از خود رساندند، رساندم.
و نيز فرموده است:
'قد ركزت فيكم رايه الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و البستكم و العافيه من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى.' [همان، خطبه ى ٨٧.]
رايت ايمان را ميان شما پابرجا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدالت خود لباس عافيت بر تنتان كردم. و با گفتار و كردار خويش معروف را ميان شما گستردم و با خوى خود شما را نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست.
در اين امر زمامداران بايد پيشگام بوده و بيش از هر كس آموخته و تربيت يافته باشند، چنانكه امير مومنان "ع" فرموده است:
'من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم.' [همان، حكمت ٧٣.]
هر كه خود را پيشواى مردم سازد، بايد پيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد و بايد تربيت كردنش، پيش از آنكه با زبانش باشد، با سيرت و رفتارش باشد و آن كه خود را تعليم دهد و تربيت نمايد، شايسته تر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و تربيت نمايد.
و امام على "ع" خود چنين بود، همان طور كه فرمود:
'ايها الناس، انى و الله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها.' [همان، خطبه ى ١٧٥.]
اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى برنمى انگيزم، جز آنكه خود پيش از شما به گزاردن آن برمى خيزم. و شما را از معصيتى بازنمى دارم، جز آنكه خود پيش از شما آن را فرومى گذارم.

نقش مردم در حكومت

نوع تلقى از نقش مردم در حكومت، از امور تعيين كننده در نوع حكومت و رفتار و مناسبات حكومتى است، اينكه مردم در حكومت چه نقشى دارند و آيا اساسا مردم در حكومت نقش دارند يا خير، آيا بايد براى مردم در حكومت اعتبارى قائل شد يا خير و اينكه مردم در حكومت نقشى فعال و اساسى دارند يا نقشى غيرفعال و انفعالى و آيا مردم نقشى تعيين كننده در همه ى امور دارند يا خير.
برخى بر اين باورند كه مردم هيچ نقشى اساسى در حكومت ندارند و حكومت امرى پيچيده، تخصصى و علمى است كه جز نخبگان وخبرگان اين امر كسى را در آن نظر و نقش نيست و مردم در حكومت نقشى تبعى و سايه اى و ابزارى دارند. برخى ديگر معتقدند كه مردم تا اندازه اى در حكومت نقش دارند و اين اندازه را نخبگان تعيين مى كنند و بنا بر مصالح و ضرورتها، فتيله ى چراغ نقش مردم در حكومت را بالا مى كشند يا پايين مى آورند و در واقع تا حدودى كه نخبگان صلاح ببينند، نقشى را به مردم واگذار مى كنند و از مردم مى خواهند كه نقش خود را خوب بازى كنند و خواسته هاى نخبگان را تحقق بخشند. در اينجا نيز به واقع مردم هيچ نقشى اساسى در حكومت ندارند و مردم به اندازه ى مورد نياز صاحبان قدرت و حكمفرمايان اعتبار مى يابند و دوام و بقاى اين اعتبار تا زمان رفع نياز است. بنا بر باورى ديگر، نقش اصلى و كليدى در حكومت از آن مردم است، بدين معنا كه حكومت بدون مردم و بدون خواست آنان تحقق نمى يابد و بدون اقبال و راى مردم مشروعيت سياسى پيدا نمى كند و بدون حضور و مشاركت همه جانبه ى مردم به درستى اداره نمى شود و فارغ از محور قرار دادن مردم، حكومت سلامت نخواهد داشت و راست قامت نخواهد بود. بنابراين مردم نقشى ايجادى، ابقايى و اصلاحى دارند و تحقق حكومت، و صلاح و سامان آن و پابرجايى آن و سير به سوى اهداف آن به مردم بسته است. در انديشه ى سياسى و سلوك حكومتى امام على "ع" مردم چنين نقشى دارند. امير مومنان "ع" تحقق حكومت خود را اين گونه معرفى كرده است:
'اما و الذى فلق الحبه و برا النسمه، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر... لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.' [همان، خطبه ى ٣.]
آرى، به حق آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود... بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى كشيدم.
پس از بيست و پنج سال، مردم يكپارچه و سر از پا نشناخته، در حركتى عمومى خواستار پذيرش حكومت از جانب امام على "ع" شدند و با اصرار فراوان، امام "ع" را راضى كردند تا حكومت را بپذيرد. آن حضرت درباره ى نقش مردم در اين امر چنين فرموده است:
'و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها، ثم تداككتم على تداك الابل الهيم على حياضها يوم وردها، حتى انقطعت النعل و سقط الرداء، و وطى ء الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياى ان ابتهج بها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب.' [همان، كلام ٢٢٩.]
دستم را "براى بيعت" گشوديد و من آن را بستم و به سوى خود كشيديد و من آن را برگرفتم. سپس بر من هجوم آورديد، همچون شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاى خود درآيند و به يكديگر پهلو زنند. چندان كه "از هجوم مردمان" بند پاى افزار پاره شد و ردا از دوش افتاد و ناتوان پايمال گرديد. و خشنودى مردمان در بيعت با من بدانجا رسيد كه كودكان به وجد آمده بودند و سالخوردگان لرزان لرزان براى ديدار اين منظره به راه افتاده بودند و بيماران به كمك ديگران بدانجا آمده بودند و دختران نورس سر برهنه حاضر شده بودند.
حق حكومت به سبب شايستگى لازم از آن امام على "ع" بود و با اقبال مردم تكليف اداره امور بر دوش آن حضرت گذاشته شد و روشن است كه تا مردم نخواهند، آن حق محقق نمى شود و تكليف اداره ى امور بر دوش آن كه شايسته است گذاشته نمى شود و حكومتى مردمى شكل نمى گيرد.
امام على "ع" مكرر از وصيتى از جانب رسول خدا "ص" به وى سخن رانده است كه بنا بر آن به على "ع" سفارش شده است كه در صورت اقبال مردم به وى و اجتماع آنان بر حكومت او، خود را كنار نكشد و زمامدارى را عهده دار شود و در صورت پشت كردن مردم به وى و تفرق آنان در امر حكومت او، خود را كنار بكشد، و امير مومنان "ع" بر اين سفارش پايبند بود. اين وصيت بيانگر نوع نگاه پيامبر اكرم "ص" و على "ع" به امر حكومت و زمامدارى است كه جز با ميل و رغبت مردم و خواست و اقبال آنان به درستى پا نمى گيرد و حكومتى كه بر جهالت و ضلالت بنيان شود و بر اساس تغلب و تسلط پا بگيرد، هويتى غيرانسانى و ماهيتى نامردمى دارد كه جز با فريب و نيرنگ و زور و خشونت و ستم و بيداد برپا نمى ماند و اين نقطه ى مقابل حكومت حكمت است كه بنيانش بر بصيرت و معرفت است و بر اساس خواست مردمان و با رضايت آنان پا مى گيرد. امير مومنان على "ع" در بخشى از مكتوبى كه سرگذشت خود را پس از پيامبر اكرم "ص" تا شهادت محمد بن ابى بكر و سقوط مصر "زمان كتابت نامه" بيان فرموده، چنين آورده است:
'و قد كان رسول الله- صلى الله عليه و آله- عهد الى عهدا، فقال:"يابن ابى طالب لك ولاء امتى، فان ولوك فى عافيه و اجمعوا عليك بالرضا، فقم بامرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه فان الله سيجعل لك مخرجا ".' [ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى الامامى، المسترشد فى امامه اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام، تحقيق احمد المحمودى، الطبعه الاولى، موسسه الثقافه الاسلاميه، طهران، ١٤١٥ ق. ص ٤١٧، رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى ابن طاووس، كشف المحجه لثمره المهجه، تحقيق محمد الحسون، الطبعه الاولى، مركز النشر، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، ١٤١٢ ق. صص ٢٤٩-٢٤٨، نهج السعاده، ج ٥، صص ٢١٩-٢١٨، با مختصر اختلاف در لفظ.]
رسول خدا "ص" مرا متعهد پيمانى كرده و فرموده بود:'پسر ابى طالب ولايت امتم حق توست. اگر به درستى و عافيت تو را ولى خود كردند و با رضايت درباره ى تو به وحدت نظر رسيدند، امرشان را به عهده گير و بپذير، اما اگر درباره ى تو به اختلاف افتادند، آنان را به خواست خود واگذار، زيرا خدا راه گشايشى به روى تو باز خواهد كرد'.
همچنين امير مومنان "ع" فرموده است:
'قال لى رسول الله- صلى الله عليه و آله:"ان اجتمعوا عليك فاصنع ما امرتك و الا فالصق كلكك بالارض ". فلما تفرقوا عنى جررت على المكروه ذيلى، و اغضيت على القذى جفنى و الصقت بالارض كلكلى.' [شرح ابن ابى الحديد، ج ٢٠، ص ٣٢٦.]
رسول خدا "ص" به من فرمود:'اگر مردمان بر تو گرد آمدند، آنچه به تو فرمان داده ام به جا آور و امرشان را به عهده گير، وگرنه خود را به كنارى فرود آر و آنان را واگذار'. پس چون مردمان از گردم پراكنده شدند. بناچار دست فروهشتم و خار در چشم، ديده فروبستم و خود را به كنارى كشيدم.
مردم خود بايد سرنوشت خويش را تعيين كنند و رقم بزنند و حكومت حكمت، حكومتى نيست كه با تطميع و تهديد و با ارعاب و ارهاب ظهور يابد كه اين ويژگى حكومت جهالت و ضلالت است و حكومت در اسلام، حكومت حكمت و هدايت است، چنانكه پيامبر اكرم "ص" به مسلمانان فرموده بود:
'و ان تولوها عليا، تجدوه هاديا مهديا.' [همان، ج ١١، ص ١١.]
اگر على را به ولايت بگماريد، او را هدايت يافته اى هدايتگر مى يابيد.
امير مومنان على "ع" در همان زمان كه مردمان آمادگى خود را براى بيعت با آن حضرت و تشكيل حكومت وى اعلام كردند، در مسجد مدينه همگان را مخاطب قرار داد و اين حقيقت را كه سرنوشت اجتماعى و سياسى مردمان بايد به دست خود آنان باشد و هيچ كس اين حق را ندارد كه به جاى آنان تصميم بگيرد و مردمان خود بايد سرنوشت حكومتى خويش را رقم بزنند، به صراحت بيان فرمود:
'ايها الناس عن ملاء و اذن، ان هذا امركم ليس لاحد فيه حق الا ما امرتم، و قد افترقنا بالامس على امر و كنت كارها لامركم، فابيتم الا ان اكون عليكم. الا و انه ليس لى دونكم الا مفاتيح مالكم معى و ليس ان آخذ درهما دونكم، فان شئتم قعدت لكم و الا فلا اجد على احد.' [الكامل فى التاريخ، ج ٣، صص ١٩٤-١٩٣.] اى مردم، اين امر "حكومت" امر شماست. هيچ كس جز آن كه شما او را امير خود گردانيد، حق حكومت بر شما را ندارد. ما ديروز هنگامى از هم جدا شديم كه من پذيرش ولايت شما را ناخوشايند داشتم، ولى شما اين را نپذيرفتيد و جز به اينكه من تشكيل حكومت دهم رضايت نداديد، آگاه باشيد كه من كسى جز كليددار شما نيستم و نمى توانم حتى يك درهم به ناروا از بيت المال برگيرم.
خداى متعال حق تعيين سرنوشت اجتماعى و سياسى مردمان را به رسميت شناخته است، زيرا كه جامعه بدون حكومت و قانون به هرج و مرج كشيده مى شود و اختلال و بى نظمى بر همه ى امور مستولى مى گردد و خداوند به چنين اختلال و تباهى رضايت نداده است. [ن. ك: الامام روح الله الموسوى الخمينى، كتاب البيع، مطبعه مهر، قم، ج ٢، ص ٤٦١.] امير مومنان على "ع" در نامه اى كه از موضع احتجاج به معاويه نوشته و تشكيل حكومت خود را بر اساس اقبالى مردمى تبيين نموده و او را به بيعت با خويش فراخوانده، اين حقيقت را نيز يادآور شده و فرموده است:
'و انما الشورى للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما كان ذلك لله رضى.' [نهج البلاغه، نامه ى ٦ و نيز: الامامه و السياسه، ج ١، ص ٩٣، ابومحمد احمد بن اعثم الكوفى، الفتوح، دارالندوه الجديده، بيروت، ج ٢، ص ٣٧٤.]
شورا از آن مهاجران است و انصار، پس اگر گرد شخصى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودى خدا را خريدند.
تعيين سرنوشت سياسى و اجتماعى و برپا ساختن حكومت به دست مردمان و پيروى همگان از قوانين دولت در هر جامعه اى موجب نظام يافتگى و پايدارى است. امير مومنان على "ع" فرموده است:
'فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك... و الامامه نظاما للامه.' [نهج البلاغه، حكمت ٢٥٢ "در نسخه ى صبحى صالح 'الامامه' آمده است كه با توجه به قرائن كلام و اينكه در برخى نسخه هاى ديگر 'الامانه' وارد شده است و نيز خطبه ى حضرت زهرا "س" كه در آن خطبه شبيه به همين عبارت وارد شده است كه حضرت فرموده است:'ففرض الله الايمان تطهيرا من الشرك... و امامتنا امنا من الفرقه "امانا للفرقه"' به نظر مى رسد 'الامامه' صحيح باشد. ن. ك: ابوالفضل احمد بن ابى طاهر المروزى "ابن طيفور"، بلاغات النساء، المكتبه المرتضويه، النجف، ١٣٦١ ق. ص ١٦، ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج على اهل اللجاج، نشر المرتضى، مشهد، ١٤٠٣ ق. ج ١، ص ٩٩، ابوالحسن على بن عيسى الاربلى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، مكتبه بنى هاشم، تبريز، ١٣٨١ ق. ج ١، ص ٤٨٣.]
خداوند ايمان را واجب كرد براى پاكى از شرك ورزيدن... و امامت را تا نظام امت پايدار باشد.
حكومت براى مردمان است و بالطبع بايد با خواست و رضايت آنان پا بگيرد و امام على "ع" حكومت خود را چنين مى خواست. از محمد حنفيه فرزند امير مومنان على "ع" نقل شده است كه پس از كشته شدن عثمان، من در كنار پدرم بودم. آن حضرت وارد منزل شد و اصحاب رسول خدا "ص" اطراف وى را گرفتند و گفتند اكنون كه عثمان كشته شده است، مردم چاره اى ندارند جز آنكه امام و رهبرى داشته باشند و ما امروز كسى را شايسته تر و سزاوارتر از تو براى اين امر نمى يابيم، نه كسى سابقه ى تو را دارد و نه كسى از تو به رسول خدا "ص" نزديكتر است.
پس از اين سخنان، حضرت از پذيرش زمامدارى امتناع ورزيد و مردم اصرار كردند و گفتند كه به خدا سوگند، ما دست برنخواهيم داشت تا با تو بيعت كنيم. آن گاه حضرت فرمود:
'ففى المسجد، فان بيعتى لا تكون خفيا و لا تكون الا عن رضى المسلمين.' [ تاريخ الطبرى، ج ٤، ص ٤٢٧، با قدرى اختلاف: الكامل فى التاريخ، ج ٣، صص ١٩١-١٩٠.]
پس "مراسم بيعت" در مسجد باشد، زيرا بيعت با من مخفى نيست و جز با رضايت مسلمانان عملى نيست.
امير مومنان على "ع" نه تنها در شكل گيرى حكومت براى مردم چنين جايگاهى قائل بود، بلكه سامان امور حكومت را به استقامت و سلامت مردم مى دانست، چنانكه در ضمن خطبه اى در صفين فرموده است:
'و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه.' [نهج البلاغه، خطبه ٢١٦.]
و واليان به صلاح و سامان نيايند، مگر به راستى و درستى مردمان.
حكومت حكمت جز با راستى و درستى و پايدارى مردمان و حضور و مشاركت همه جانبه ى آنان به سامان نمى آيد و امير مومنان على "ع" تلاش مى كرد كه مردمان حكومت را اين گونه بفهمند و از مناسبات سلطه گرانه و سلطه پذيرانه بيرون شوند و در همه ى عرصه ها حضورى واقعى داشته باشند، چنانكه خطاب به آنان فرمود:
'فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.' [همان.]
با من چنانكه با جباران سخن مى گويند سخن مرانيد و چنانكه با مستبدان، محافظه كارى مى كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى و به طور تصنعى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت بازمايستيد، كه من خويشتن را "به عنوان يك انسان" برتر از آن نمى دانم كه اشتباه نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.
براى اينكه مردم نقشى جدى و اساسى در حكومت داشته باشند، بايد زمينه و بستر مناسب آن فراهم گردد و امام على "ع" تلاش مى كرد كه با فراهم كردن مناسباتى سالم و به دور از خودكامگى و خودكامگى پذيرى مردمان را به صحنه ى حكومت بكشاند و اين گونه آنان را مخاطب قرار داده است و هر گونه رابطه ى جبارانه و مستبدانه را زير پا گذاشته است تا مردمش با صراحت و صداقت، و از سر احساس مسئوليت به مشاركت در امور حكومت برخيزند و حق را به پا دارند و عدالت را پاسدارى كنند و ميان خود و واليان فاصله اى نبينند و زمامداران را نصيحت و خيرخواهى نمايند. امير مومنان على "ع" فرموده است:
'من واجب حقوق الله على عباده النصيحه بمبلغ جهدهم و التعاون على اقامه الحق بينهم.' [همان.]
از جمله حقهاى خدا بر بندگان، يكديگر را به مقدار توان اندرز دادن است و در برپا داشتن حق ميان خود، يكديگر را يارى نمودن.
امير مومنان "ع" هيچ كس را بى نياز از يارى شدن و همكارى پذيرفتن نمى دانست، و هيچ كس را ناتوان از يارى نمودن و همكارى كردن نمى ديد و همگان را در هر مرتبه و جايگاه و با هر درك و فهم به مشاركت مى خواند، چنانكه فرموده است:
'و ليس امرو- و ان عظمت فى الحق منزلته و تقدمت فى الدين فضيلته- بفوق ان يعان على ما حمله الله من حقه. و لا امرء- و ان صغرته النفوس و اقتحمته العيون- بدون ان يعين على ذلك او يعان عليه.' [همان.]
هيچ كس هر چند قدر وى در حق بيشتر بود و فضيلت او در دين پيشتر، بى نياز نيست كه او را در گزاردن حق خدا يارى كنند و هيچ كس هر چند مردم او را خوار شمارند و ديده ها وى را بى مقدار، خردتر از آن نيست كه كسى را در انجام دادن حق يارى نكند يا ديگرى به يارى او برخيزد.
امام "ع" جامعه اى را كه در آن فرهنگ مشاركت و نصيحت نباشد، از رحمت و بركت به دور دانسته و فرموده است: 'لا خير فى قوم ليسوا بناصحين و لا يحبون الناصيحين.' [غررالحكم، ج ٢، ص ٣٦٧.]
در مردمى كه نصيحت كننده ى يكديگر نيستند و نصيحت كنندگان را دوست نمى دارند، خيرى نيست.
امير مومنان على "ع" مردم را چنين مى خواست و در اين راه بسيار تلاش كرد. آن حضرت در سخنانى كه پس از پايان يافتن جنگ جمل به يارانش فرمود، [شرح ابن ابى الحديد، ج ٧، ص ٢٨٤.] آنان را به چنين سلوكى فراخواند:
'فاعينونى بمناصحه خليه من الغش، سليمه من الريب.' [نهج البلاغه، كلام ١١٨. ]
پس مرا يارى كنيد، به خيرخواهى نمودن و نصيحتى تهى از دغلى و دورويى بودن.
متاسفانه مردمى كه فرهنگ جاهلى و خودكامگى و خودكامگى پذيرى در عمق جانشان ريشه داشت و در يك دوره ى بيست و پنج ساله اين فرهنگ احيا شده و جان گرفته و رشد كرده بود، حكومت حكمت را برنمى تافتند و هواى حكومت جهالت و ضلالت در سر داشتند و سلوك پيشواى آزادگان در حكومت و مديريت براى آنان بيگانه بود. مردم عادت كرده بودند كه براى خود در حكومت و مديريت جامعه حقى قائل نباشند، و اينك با سلوكى ديگر رو به رو شده بودند. مردم به تبعيض خو كرده بودند و اينكه تابع زور و صرفا پيرو سران و بزرگان قبايل باشند و روسا براى آنان تصميم بگيرند و با تجبر و تسلط ايشان را راه ببرند و اينك حكومت رنگى ديگر داشت و مردم را بر اساس مساوات و عدالت و از سر بصيرت و معرفت به مشاركت و حمايت فرامى خواند، اما چون با سران و بزرگان قبايل مانند ديگران به مساوات و عدالت رفتار مى شد، آنان از همراهى با حكومت حكمت سر باز مى زدند و پيروانشان نيز براى گريز از مسئوليت خويش بهانه ها مى تراشيدند، [ن. ك: همان، كلام ١٢٦، كلام ٦٩.] و روشن است كه اداره ى امور با مردمى بهانه جو و مسئوليت گريز راه به جايى نمى برد. امام "ع" خطاب به آن مردمان نافرمان و سست عنصر كه سياستهاى حق و عدل را برنمى تافتند، در خطبه ى جهاديه ى خود- پس از غارت شهر انبار به دست سفيان بن عوف غامدى و سستى مردم در پيكار با قاسطين- چنين فرمود:
'فيا عجبا! عجبا- و الله- يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هولاء القوم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم! فقبحا لكم و ترحا، حين صرتم غرضا يرمى: يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و لا تغزون و يعصى الله و ترضون! فاذا امرتكم بالسير اليهم فى ايام الحر قلتم: هذه حماره القيظ، امهلنا يسبح عنا الحر و اذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء قلتم: هذه صباره القر، امهلنا ينسلخ عنا البرد، كل هذا فرارا من الحر و القر، فاذا كنتم من الحر و القر تفرون، فانتم و الله من السيف افر! يا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال، لوددت انى لم اركم و لم اعرفكم معرفه- و الله- جرت ندما و اعقبت سدما. قاتلكم الله! لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا و جرعتمونى نغب التهمام انفاسا و افسدتم على رايى بالعصيان و الخذلان، حتى لقد قالت قريش: ان ابن ابى طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب. لله ابوهم! و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فيها مقاما منى! لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و هانذا قد ذرفت على الستين! و لكن لا راى لمن لا يطاع!' [همان، خطبه ى ٢٧.]
شگفتا! به خدا سوگند كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش و پراكندگى شما در حق خود، دل را مى ميراند و اندوه را تازه مى گرداند. رويتان زشت باد و زبونى هم آغوشتان! كه آماج تير بلاييد، بر شما غارت مى برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى كنند و به جنگى دست نمى گشاييد. خدا را نافرمانى مى كنند و خشنودى مى نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى گريزيد، با شمشير آخته كجا مى ستيزيد؟ اى به صورت مردان عارى از مردانگى، اى كم خردان پايبند نازپروردگى! كاش شما را نديده بودم و نمى شناخت كه به خدا سوگند، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پرخون است و سينه ام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپى جرعه ى اندوه به كامم مى ريزيد، و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را به هم درمى آميزيد، تا آنجا كه قريش مى گويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نمى داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كداميك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد دليران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. اما، آن را كه فرمان نبرند سر رشته ى كار از دستش برون است.
بنابراين بهترين حكومت و والاترين درايت و نيكوترين سياست بدون حمايت و مشاركت مردم راه به جايى نخواهد برد.


۶
رابطه ى زمامداران و مردمان

رابطه ى زمامداران و مردمان

از مهمترين وجوه حكومت نوع رابطه ى زمامداران و مردمان است، اينكه ميان زمامداران و مردمان چگونه رابطه اى برقرار باشد و هر يك در نگاه ديگرى چه جايگاهى داشته باشد و نسبت ميان آنان بر چه اساسى استوار باشد، از امور محورى در حكومتهاست، به گونه اى كه ساختار حكومت بر آن شكل مى گيرد و رفتار و مناسبات مديريتى از آن برمى خيزد. اين رابطه مى تواند رابطه اى يك سويى يا رابطه اى دو سويى باشد. آنچه بيشترين صورت را در حكومتها رقم زده است، صورتى يك سويى از رابطه ى زمامداران و مردمان است، يعنى رابطه ى حاكم و محكوم، مالك و مملوك، فرمانده و فرمانبر، آقا و برده و خدا و بنده. امير مومنان على "ع" چنين روابطى را ملغى اعلام كرد و در سلوك حكومتى خويش زير پا گذاشت و در عهدنامه هاى حكومتى و دستورالعملهاى دولتى و رهنمودهاى مديريتى خود به تبيين رابطه ى صحيح زمامداران و مردمان پرداخت. در نامه ى خود به اشعث بن قيس استاندار آذربايجان نوشت:
'ليس لك ان تفتات فى رعيه.' [همان، نامه ى ٥.]
اين حق براى تو نيست كه در ميان مردمان به استبداد و خودرايى عمل نمايى.
و در عهدنامه ى مالك اشتر بدو چنين يادآور شد:
'و لا تقولن انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين، و تقرب من الغير.' [همان، نامه ى ٥٣.]
مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن، كه اين عين راه يافتن فساد در دل و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول "در قدرت" است.
امير مومنان "ع" نگاه خودكامانه از سوى زمامداران به مردمان و نگاه مملوكانه از سوى مردمان به زمامدار را بزرگترين آفت حكومت مى دانست و بسيار تلاش كرد كه اين امور را از ساحت حكومت خود پاك نمايد. در عرصه ى پيكار صفين در ضمن خطبه اى والا خطاب به مردمان چنين فرمود:
'فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره.' [همان، خطبه ى ٢١٦.]
جز اين نيست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست. امام على "ع" رابطه ى زمامداران و مردمان، دولت و ملت و والى و رعيت را رابطه اى دو سويى و متقابل بر اساس رابطه ى دو ذى حق مى دانست. و همه ى تلاشش در اين جهت بود كه اين رابطه ى دو طرفه بر اساس حقوق متقابل به خوبى و به درستى تبيين شود و حقوق مدارى به جاى خودكامگى و خودكامگى پذيرى اساس و محور روابط حكومتى باشد. در اين صورت است كه حكومت ماهيتى انسانى مى يابد. استاد شهيد، مرتضى مطهرى در اين باره مى نويسد:
'يكى از چيزهايى كه رضايت عموم بدان بستگى دارد، اين است كه حكومت با چه ديده اى به توده ى مردم و به خودش نگاه مى كند؟ با اين چشم كه آنها برده و مملوك و خود، مالك و صاحب اختيار است؟ و يا با اين چشم كه آنها صاحب حقند و او خود، تنها وكيل و امين و نماينده است؟ در صورت اول هر خدمتى انجام دهد از نوع تيمارى است كه مالك يك حيوان براى حيوان خويش انجام مى دهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است كه يك امين صالح انجام مى دهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعى مردم و احتزاز از هر نوع عملى كه مشعر بر نفى حق حاكميت آنها باشد، از شرايط اوليه ى جلب رضا و اطمينان آنان است.
در قرون جديد، چنانكه مى دانيم نهضتى بر ضد مذهب در اروپا برپا شد و كم و بيش دامنه اش به بيرون دنياى مسيحيت كشيده شد. گرايش اين نهضت به طرف ماديگرى بود. وقتى كه علل و ريشه هاى اين امر را جستجو مى كنيم، مى بينيم يكى از آنها نارسايى مفاهيم كليسايى، از نظر حقوق سياسى است.
ارباب كليسا و همچنين برخى فيلسوفان اروپايى، نوعى پيوند تصنعى ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسى و تثبيت حكومتهاى استبدادى از طرف ديگر برقرار كردند. طبعا نوعى ارتباط مثبت ميان دموكراسى و حكومت مردم بر مردم و بى خدايى فرض شد. چنين فرض شد كه يا بايد خدا را بپذيريم و حق حكومت را از طرف او تفويض شده به افراد معينى كه هيچ نوع امتياز روشنى ندارند تلقى كنيم و يا خدا را نفى كنيم تا بتوانيم خود را ذى حق بدانيم. از نظر روانشناسى مذهبى، يكى از موجبات عقبگرد مذهبى، اين است كه اولياى مذهب، ميان مذهب و يك نياز طبيعى، تضاد برقرار كنند، مخصوصا هنگامى كه آن نياز در سطح افكار عمومى ظاهر شود. درست در مرحله اى كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه ى اين انديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است، كليسا يا طرفداران كليسا و يا با اتكا به افكار كليسا، اين فكر عرضه شد كه مردم در زمينه ى حكومت، فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق. همين كافى بود كه تشنگان آزادى و دموكراسى و حكومت "مردم بر مردم" را بر ضد كليسا، بلكه بر ضد دين و خدا به طور كلى برانگيزد. اين طرز تفكر، هم در غرب و هم در شرق، ريشه اى بسيار قديمى دارد. ژان ژاك روسو در قرارداد اجتماعى مى نويسد:"فيلون "حكيم يونانى اسكندرانى در قرون اول ميلادى" نقل مى كند كه كاليگولا امپراطور "خونخوار" رم مى گفته است همان قسمى كه چوپان خلقتا بر گله هاى خود برترى دارد، قائدين قوم نيز جنسا بر مرئوسين خويش تفوق دارند و از استدلال خود نتيجه مى گرفته كه پادشاهان نظير خدايان و رعايا نظير چارپايان مى باشند." [ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعى، ترجمه ى غلامحسين زيرك زاده، چاپ چهارم، انتشارات شركت سهامى چهره ١٣٤١ ش. ص ٣٨.]
در قرون جديد اين فكر قديمى تجديد شد و چون رنگ مذهب و خدا به خود گرفت، احساسات را بر ضد مذهب برانگيخت... آنچه در اين فلسفه ها ديده نمى شود اين است كه اعتقاد و ايمان به خداوند پشتوانه ى عدالت و حقوق مردم تلقى شود. حقيقت اين است كه ايمان به خداوند از طرفى زيربناى انديشه ى عدالت و حقوق ذاتى مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه مى توان وجود حقوق ذاتى و عدالت واقعى را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيه ها و قراردادها پذيرفت و از طرف ديگر، بهترين ضامن اجراى آنها است.' [سيرى در نهج البلاغه، صص ١٢٤-١١٨.]
امير مومنان "ع" در تمام دوران حكومت خود با اين تلقى كه حق از آن زمامداران است و تكليف بر دوش مردمان و ميان والى و رعيت رابطه اى يك سويى برقرار است، به شدت مبارزه كرد و بر حقوق مدارى تاكيد ورزيد و حقوق متقابل دولت و ملت را بيان كرد و بر اجراى آن ايستادگى نمود. امام على "ع" در خطبه اى كه در صفين ايراد كرده چنين فرموده است:
'اما بعد، فقد جعل الله سبحانه لى عليكم حقا بولايه امركم و لكم على من الحق مثل الذى لى عليكم، فالحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف. لا يجرى لاحد الا جرى عليه و لا يجرى عليه الا جرى له. و لو كان لاحد ان يجرى له و لا يجرى عليه، لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده و لعدله فى كل ما جرت عليه صروف قضائه و لكنه سبحانه جعل حقه على العباد ان يطيعوه و جعل جزاءهم عليه مضاعفه الثواب تفضلا منه، و توسعا بما هو من المزيد اهله.' [ نهج البلاغه، خطبه ى ٢١٦.]
اما بعد، همانا خدا بر شما براى من حقى قرار داد، چون زمامدارى شما را به عهده ام نهاد و شما را نيز حق است بر من، همانند حق من كه شما راست بر گردن. پس حق فراختر چيزهاست كه وصف آن گويند و مجال آن تنگ، اگر خواهند از يكديگر انصاف جويند. كسى را حقى نيست جز كه بر او نيز حقى است و بر او حقى نيست جز آنكه او را حقى بر ديگرى است و اگر كسى را حقى بود كه حقى بر او نبود، خداى سبحان است نه ديگرى از آفريدگان، چه او را توانايى بر بندگان است و عدالت او نمايان است در هر چيز كه قضاى او بر آن روان است و دگرگونيها در آن نمايان. ليكن خدا حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده و پاداش آنان را در اطاعت، دو چندان يا بيشتر نهاده، از در بخشندگى كه او راست و افزوندهى كه وى را سزاست.
امام "ع" به صراحت به تبيين حقوق متقابل پرداخته و اين حقيقت را يادآور شده است كه هر جا حقى ظهور مى يابد، تكليفى نيز پيدا مى شود و حق و تكليف لازم و ملزوم يكديگرند و هيچ گونه حق يك طرفه براى كسى وجود ندارد و تنها خداى متعال است كه سزاوار است او را حقى بود كه حقى بر او نبود، اما خداى سبحان از سر بخشندگى و افزوندهى، در ازاى اداى حق خود كه اطاعت اوست، براى مردمان دو چندان يا بيشتر پاداش قرار داده است و اين امر را دو سويى كرده است.
امير مومنان على "ع" حقوق را طرفينى معرفى كرده و اين حقيقت را يادآور شده كه از جمله حقوق الهى حقوقى است كه براى مردم بر مردم قرار داده است و آنها را چنان وضع كرده كه هر حقى در برابر حقى ديگر قرار مى گيرد. هر حقى به نفع يك فرد و يا يك جمعيت موجب حقى ديگر است كه آن را متعهد مى كند و هر حقى آن گاه الزام آور مى گردد كه ديگرى هم وظيفه ى خود را در مورد حقوقى كه بر عهده دارد انجام دهد. [سيرى در نهج البلاغه، صص ١٠٧-١٠٦.] آن حضرت چنين فرموده است:
'ثم جعل- سبحانه- من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافا فى وجوهها و يوجب بعضها بعضا و لا يستوجب بعضها الا ببعض.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٢١٦.]
پس خداى سبحان برخى از حقهاى خود را براى بعض مردمان واجب داشت و آن حقها را برابر هم نهاد و واجب شدن حقى را مقابل گزاردن حقى گذاشت، حقى بر كسى واجب نبود مگر حقى كه برابر آن است گزارده شود.
امام على "ع" حقوق متقابل زمامداران و مردمان را مهمترين بخش حقوق در هر جامعه اى معرفى كرده است، كه در صورت اداى حقوق متقابل، حكومت به درستى سامان مى يابد و الفت و عزت و عافيت همه جانبه فراهم مى شود. آن حضرت فرموده است:
'و اعظم ما افترض- سبحانه- من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى، فريضه فرضها الله- سبحانه- لكل على كل، فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدينهم. فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه. فاذا ادت الرعيه الى الوالى حقه و ادى الوالى اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء. و اذا غلبت الرعيه و اليها، او اجحف الوالى برعيته، اختلفت هنالك الكلمه و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال فى الدين و تركت محاج السنن، فعمل بالهوى و عطلت الاحكام و كثرت علل النفوس، فلا يستوحش لعظيم حق عطل و لا لعظيم باطل فعل! فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات الله سبحانه عند العباد.' [همان.]
و بزرگترين حقها كه خداوند واجب كرده است، حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى است، كه خداى سبحان آن را واجب نمود و حق هر يك را به عهده ى ديگرى واگذار فرمود و آن را موجب برقرارى پيوند آنان كرد و ارجمندى دين ايشان. پس حال رعيت نيكو نگردد جز آن گاه كه واليان نيكو رفتار باشند و واليان نيكو رفتار نكردند، جز آن گاه كه رعيت درستكار باشند. پس چون رعيت حق والى را بگزارد و والى حق رعيت را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود و راههاى دين پديدار و نشانه هاى عدالت برجا و سنت چنانكه بايد اجرا. پس كار زمانه آراسته گردد و طمع در پايدارى دولت پيوسته و چشم آز دشمنان بسته و اگر رعيت بر والى چيره شود و يا والى بر رعيت ستم كند، اختلاف كلمه پديدار گردد و نشانه هاى جور آشكار و تبهكارى در دين بسيار. راه گشاده سنت را رها كنند و كار از روى هوا كنند و احكام فروگذار شود و بيمارى جانها بسيار و بيمى نكنند كه حقى بزرگ فرو نهاده شود و يا باطلى سترگ انجام داده. آن گاه نيكان خوار شوند و بدكاران بزرگ مقدار و تاوان فراوان بر گردن بندگان از پروردگار.
با پذيرش حقوق متقابل و اداى آن است كه حق در جامعه محترم و حاكم مى شود و مناسبات حكومتى و رفتارهاى مديريتى صحيح تحقق مى يابد و در چنين صورتى است كه اركان دين برپا مى گردد و نشانه هاى عدالت بى هيچ انحرافى ظهور مى يابد و در اين هنگام است كه سنتها در مجراى خود قرار مى گيرد و جامعه و حكومت به سامان مى آيد و زمانه محبوب و دوست داشتنى مى شود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استوارى مايوس مى گردد و دولت پايدار مى ماند. [ر. ك: سيرى در نهج البلاغه، صص ١٠٨-١٠٧.] هيچ چيز مانند حقوق مدارى و روابط انسانى حكومتها و جوامع را به الفت و عزت و عافيت نمى رساند. امير مومنان على "ع" تاكيد مى كرد كه روابط زمامداران و مردمان، روابطى انسانى و به دور از خودكامگى و خودكامگى پذيرى و گردنكشى و خوارى پذيرى باشد، چنانكه به مردم خود اين گونه آموزش داد:
'و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس، ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم على الكبر و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم انى احب الاطراء و استماع الثناء و لست- بحمد الله- كذلك و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو احق به من العظمه و الكبرياء. و ربما استحلى الناس الثناء بعد البلاء، فلا تثنوا على بجميل ثناء، لاخراجى نفسى الى الله سبحانه و اليكم من التقيه فى حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لابد من امضائها. فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق، او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى، بفوق ان اخطى ء و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى، فانما انا و انتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره، يملك منا ما لا نملك من انفسنا و اخرجنا مما كنا فيه الى ما صلحنا عليه، فابدلنا بعد الضلاله بالهدى و اعطانا البصيره بعد العمى.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٢١٦.] زشت ترين خوى زمامداران در نزد صالحان اين است كه مردمان بپندارند كه آنان دوستدار فخر و مباهات و بزرگ منشى اند و بناى كار خود را بر كبر و خودخواهى مى نهند. من ناخوش دارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم و خواهان ستايش شنودن. سپاس خداى را كه بر چنين صفت نزادم و اگر ستايش دوست بودم آن را وامى نهادم، به خاطر فروتنى در پيشگاه خداى سبحان، از بزرگى و بزرگوارى كه تنها او سزاوار است بدان. و بسا مردمان كه ستايش را دوست دارند، از آن پس كه در كارى كوششى آرند. ليكن مرا به نيكى مستاييد تا از عهده ى حقوقى كه مانده است برآيم و واجبها كه بر گردنم باقى است ادا نمايم. پس با من چنانكه با سركشان سخن گويند سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان رفتار كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت بازمايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است. جز اين نيست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست. او مالك ماست و ما را بر نفس خود اختيارى نيست. ما را از آنچه در آن بوديم بيرون كرد و بدانچه صلاح ما در آن بود درآورد و به جاى گمراهى رستگارى مان نصيب نمود و به جاى كورى بينايى مان عطا فرمود.
امام على "ع" در هر فرصتى جامعه ى خويش را با حقوق متقابل زمامداران و مردمان آشنا مى كرد و حدود آن را تبيين مى نمود تا همگان در مرزهاى حقوق حركت كنند و حريم آن را پاس بدارند. بسيارى از ستمگريها و ستم پذيريها از نشناختن حقوق متقابل، يا قائل نبودن به چنين حقوقى و يا عدم پايبندى بدان برمى خيزد و سوق دادن جامعه و حكومت به حقوق مدارى از مهمترين سياستهاى امير مومنان على "ع" بود. آن حضرت در ضمن خطبه اى كه مردم را براى پيكار با قاسطين برانگيزانده، چنين فرموده است:
'ايها الناس، ان لى عليكم حقا و لكم على حق: فاما حقكم على فالنصيحه لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا. و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعه و النصيحه فى المشهد و المغيب و الاجابه حين ادعوكم و الطاعه حين آمركم.' [همان، خطبه ى ٣٤.]
مردم، مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى. بر من است كه خيرخواهى را از شما دريغ ندارم و حقى را كه از بيت المال داريد بگزارم و شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا بدانيد. اما حق من بر شما اين است كه به بيعت من وفا كنيد و در نهادن و آشكارا حق خيرخواهى را ادا كنيد و چون شما را بخوانم بياييد و چون فرمان دهم بپذيريد و از عهده برآييد.
امير مومنان "ع" حقوق جامعه را پيوند يافته به اخلاص و توحيد معرفى كرده است، و از اين منظر بدون اعتقاد به حقوق متقابل و پايبندى به اداى آن توحيد عملى معنا نمى يابد. امام "ع" در ضمن خطبه اى كه در اوايل خلافت خود ايراد كرده، فرموده است:
'و شد بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها.' [همان، خطبه ى ١٦٧.]
خداوند حقوق مسلمانان را با اخلاص و يگانه پرستى پيوند داده است. امام على "ع" كارگزاران خود به اداى تام و تمام حقوق فرامى خواند و از آنان مى خواست كه در اين امر كوتاهى روا ندارند. آن حضرت در نامه اى به يكى از كارگزاران خود در جمع آورى زكات چنين يادآور شده است:
'و ان لك فى هذه الصدقه نصيبا مفروضا و حقا معلوما و شركاء اهل مسكنه، و ضعفاء ذوى فاقه و انا موفوك حقك، فوقهم حقوقهم و الا تفعل فانك من اكثر الناس خصوما يوم القيامه.' [همان، نامه ى ٢٦.]
و تو را در اين زكات بهره اى معين است و حقى معلوم و روشن و شريكانى دارى درويش و ناتوان و پريش. ما حق تو را به تمام مى پردازيم، پس بايد حقوق آنان را تمام به آنان برسانى وگرنه روز رستاخيز داراى بيشترين خصمانى.
جامعه و حكومت جز با حقوق مدارى سامانى درست نمى يابد و عدالت و امنيت و رفاهت در آن جلوه نمى كند و بزرگترين خيانتها به زمامداران و مردمان ادا نكردن حقوق متقابل دولت و ملت است. امير مومنان على "ع" در همين نامه چنين آورده است:
'و من استهان بالامانه و رتع فى الخيانه و لم ينزه نفسه و دينه عنها، فقد احل بنفسه الذل و الخزى فى الدنيا و هو فى الاخره اذل و اخزى. و ان اعظم الخيانه خيانه الامه و افظع الغش غش الائمه.' [همان.]
آن كه امانت "حكومت و مديريت" را سبك شمارد و در آن خيانت روا دارد و جان و دين خود را از خيانت پاك ننمايد، در اين جهان در خوارى و رسوايى را به روى خويش گشايد و به آخرت خوارتر و رسواتر درآيد و بزرگترين خيانت، خيانت به مسلمانان است و زشت ترين دغلكارى ناراستى كردن با پيشوايان ايشان.

شروط زمامدارى

اداره ى امور مردمان، بر دوش گرفتن سنگين ترين امانتهاست و زمامدارى آزمونى سخت و مسئوليتى بس خطير است و فقط كسانى مى توانند در اين آزمون سربلند بيرون آيند و حق اين امانت را بگزارند و مسئوليت خويش را ادا نمايند كه شروط احراز اين مسئوليت در آنها محقق باشد و زمامدارانى مى توانند حقوق مردمان را به درستى ادا نمايند و حكومت را به سوى اهدافش راه ببرند كه به درايت و معرفت و عدالت و قوت و سلامت متصف باشند و اگر جز اين باشد تباهى و خودكامگى و گمراهى و بيدادگرى، دولت و ملت را نابود مى سازد. امام على "ع" در اين باره چنين هشدار داده است:
'و قد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامه المسلمين البخيل، فتكون فى اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه.' [همان، كلام ١٣١.]
شما خوب مى دانيد كه نه جايز است كه بخيل بر ناموس و جان و غنيمتها و احكام مسلمانان ولايت يابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مالهاى آنان حريص گردد و نه نادان تا به نادانى خويش مسلمانان را به گمراهى برد و نه ستمكار تا به ستم، عطاى آنان را ببرد و نه حيف و ميل كننده ى اموال، تا به مردمى ببخشد و مردمى را محروم سازد و نه آن كه به خاطر حكم كردن رشوه ستاند تا حقوق را پايمال كند و آن را چنانچه بايد نرساند و نه آن كه سنت را ضايع سازد و امت را به هلاكت دراندازد.
بنابراين، شروط ياد شده ضرورى زمامداران در حكومت حكمت است و فقدان اين شروط در زمامداران به حكومت جهالت و ضلالت منجر مى شود.

درايت

با توجه به اهميت مديريت انسانى، از شروط اساسى زمامدارى درايت و خردمندى است و كسى نمى تواند بدون دريافتهاى صحيح از امور گوناگون و فهم عميق از مسائل و خردورزى، مردمان را به نيكويى اداره كند. شرط تصميم گيريهاى درست و به موقع در اداره ى امور درايت و خردمندى است. بدون تشخيص درست مسائل و دريافت فهيمانه ى امور چگونه مى توان به تصميمى راست دست يافت و حقوق مردمان را پاس داشت و پرچم حكومت حكمت را برافراشت؟ امير مومنان على "ع" به درايت در امور سفارش كرده و فرموده است:
'اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه لا عقل روايه، فان رواه العلم كثير، و رعاته قليل.' [همان، حكمت ٩٨.]
چون خبرى شنيديد آن را نيك بفهميد و در آن بينديشيد، نه اينكه بشنويد و نقل كنيد. زيرا نقل كنندگان علم بسيارند ولى انديشه كنندگان در آن اندك اند.
انسانى كه اهل درايت نيست، بى انديشه سخن مى گويد و بدون فهم عميق عمل مى نمايد و پيوسته در اشتباه به سر مى برد و خود و ديگران را به تباهى سوق مى دهد. امام على "ع" در ضمن خطبه اى چنين فرموده است:
'و ان لسان المومن من وراء قلبه و ان قلب المنافق من وراء لسانه، لان المومن اذا اراد ان يتكم بكلام تدبره فى نفسه، فان كان خيرا ابداه و ان كان شرا و اراه و ان المنافق يتكلم بما اتى على لسانه، لا يدرى ماذا له و ماذا عليه. و قد قال رسول الله، صلى الله عليه و آله:"لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه". فمن استطاع منكم ان يلقى الله سبحانه و هو نقى الراحمه من دماء المسلمين و اموالهم، سليم اللسان من اعراضهم فليفعل.' [همان، خطبه ى ١٧٦.]
هر آينه زبان مومن در پس قلب اوست و قلب منافق در پس زبان او. زيرا مومن هنگامى كه آهنگ گفتن كند، نخست در درون خود در آن بينديشد، اگر نيك بود بر زبان آرد و اگر بد بود پنهانش دارد. و منافق هر سخن كه بر زبانش آيد بگويد و نداند كه چه به سود اوست و چه بر زيان او. و رسول خدا "ص" فرمود:'ايمان بنده اى استوار نگردد تا دل او استوار شود و دل او استوار نشود تا زبان او استوار نگردد'. پس هر يك از شما كه تواند خدا را ديدار كند در حالى كه دست به خون و مال مسلمانان نيالوده و زبان به ريختن آبرويشان نگشوده باشد، بايد چنين كند.
انسان جز به درايت و تدبير نمى تواند خود و ديگران را از لغزش و پشيمانى در امان بدارد و اين امر در اداره ى امور حياتى است. امير مومنان "ع" فرموده است:
'الفكر فى الامر قبل ملابسته يومن الزلل.' [شرح غررالحكم، ج ٢، ص ٦٩.]
انديشيدن در هر كار پيش از ورود به آن، از لغزش ايمن مى سازد.
بيشترين لغزشها در اداره ى امور محصول فقدان خردورزى و درايتمندى است و پناه بر خدا از مديريت بى درايت كه امام على "ع" يادآور شده است:
'نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل.' [نهج البلاغه، كلام ٢٢٤.]
پناه مى بريم به خدا از خفتن عقل و زشتى لغزشها.
درايت و خردمندى در هر امرى لازم است و در اداره ى امور از شروط نخستين است كه بدون آن هيچ چيز سامان نمى يابد. امير مومنان على "ع" چنين رهنمود داده است:
'يحتاج الامام الى قلب عقول و لسان قوول و جنان على اقامه الحق وصول.' [شرح غررالحكم، ج ٦، ص ٤٧٢.]
پيشوا و رهبر به قلبى انديشمند و زبانى گويا و دلى كه بر اقامه ى حق استوار باشد نيازمند است.

معرفت

حكومت حكمت، حكومتى است كه حكيمانه اداره مى شود و شرط تحقق چنين زمامدارى، معرفت و بصيرت و حكمت است كه در غير اين صورت حكومت جهالت و ضلالت پيدا مى شود، چنانكه امير مومنان "ع" فرمود:
'لاينبغى ان يكون الوالى... الجاهل فيضلهم بجهله.' [همان، كلام ١٣١.]
جايز نيست كه نادان زمامدار مسلمانان گردد تا به نادانى خويش آنان را به گمراهى برد.
اتصاف به علم و معرفت در تمام مراتب زمامدارى از شروط اساسى است و سزاوارترين مردمان به اداره ى امور عالم ترين ايشان است، چنانكه امير مومنان "ع" به صراحت بيان كرده است:
'ايها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه.' [همان، خطبه ى ١٧٣.] اى مردم! سزاوارترين مردمان به خلافت قوى ترين آنان بدان و داناترينشان به فرامين خداوند است.
معرفت و حكمت والاترين نقش را در مديريت دارد و نزديكترين كسان به پيام آوران الهى در اداره ى جوامع بر اساس ره آورد آنان عالم ترين مردمان به آورده هاى ايشانند. على "ع" در حكمتى نورانى فرموده است:
'ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاووا به.' [همان، حكمت ٩٦.]
همانا نزديكترين مردمان به پيامبران، داناترين آنان است بدانچه آورده اند.
انسان فاقد معرفت و حكمت، پيوسته در افراط و تفريط عمل مى كند و چنين انسانى مديريتى نامتعادل عرضه مى دارد و همه ى امور را دستخوش آشفتگى و تزلزل مى نمايد. به بيان امير مومنان "ع":
'لا ترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا.' [همان، حكمت ٧.]
نقطه ى مقابل چنين مديريتى، مديريت دانايان فهميده است كه اعتدال را در همه ى وجوه جلوه مى دهند، چنانكه امير بيان، على "ع" فرموده است:
'الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمه الله و لم يويسهم من روح الله و لم يومنهم من مكر الله.' [همان، حكمت ٩٠.]
داناى فهميده و زيرك كسى است كه مردم را از آمرزش خدا مايوس نسازد و از مهربانى او نوميدشان نكند و از عذاب ناگهانى وى ايمنشان ندارد.
معرفت و حكمت ديد انسان را در اداره ى امور وسعت مى بخشد و او را از تنگ نظرى و كوته بينى به دور مى دارد و به رفتارى معتدل و حكيمانه مى كشاند و فقدان معرفت و حكمت در عرصه ى حكومت جز پيمودن راه جهالت و كشاندن مردمان به ضلالت و عملكردى تنگ نظرانه و بيدادگرانه ثمرى ندارد. امام "ع" در سخنى در وصف آنان كه داورى و حكومت ميان مردمان را عهده دار مى شوند و فاقد معرفت و حكمت لازمند، چنين فرموده است:
'ان ابغض الخلائق الى الله رجلان: رجل وكله الله الى نفسه، فهو جائر عن قصد السبيل، مشغوف بكلام بدعه و دعاء ضلاله، فهو فتنه لمن افتتن به، ضال عن هدى من كان قبله، مضل لمن اقتدى به فى حياته و بعد وفاته، حمال خطايا غيره، رهن بخطيئته. و رجل قمش جهلا، موضع فى جهال الامه، عاد فى اغباش الفتنه، عم بما فى عقد الهدنه، قد سماه اشباه الناس عالما و ليس به، بكر فاستكثر من جمع، ما قل منه خير مما كثر، حتى اذا ارتوسى من ماء آجن و اكتثر من غير طائل، جلس بين الناس قاضيا ضامنا لتخليص ما التبس على غيره، فان نزلت به احدى المبهمات هيا لها حشوا رثا من رايه، ثم قطع به، فهو من لبس الشبهات فى مثل نسج العنكبوت: لا يدرى اصاب ام اخطا، فان اصاب خاف ان يكون قد اخطا و ان اخطا رجا ان يكون قد اصاب. جاهل خباط جهالات، عاش ركاب عشوات، لم يعض على العلم بضرس قاطع. يذرو الروايات ذرو الريح الهشيم. لا ملى- و الله- باصدار ما ورد عليه و لا اهل لما قرظ به، لا يحسب العلم فى شى ء مما انكره و لا يرى ان من وراء ما بلغ مذهبا لغيره و ان اظلم عليه امر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه، تصرخ من جور قضائه الدماء، و تعج منه المواريث.' [همان، كلام ١٧.] دشمنترين مردمان در نزد خدا، دو كس باشند: يكى آن كه خداوند او را به خود وانهاده و او از راه راست به دور افتاده، دل او شيفته ى بدعت است و خواننده ى مردمان به ضلالت است. ديگران را به فتنه دراندازد و راه رستگارى پيشينيان را به روى خود مسدود سازد. در مرگ و زندگى گمراه كننده ى پيروان خويش است و برگيرنده ى پيروان خويش است و برگيرنده ى بار گناه ديگران و خود گناهان خويش را پايندان . ديگرى، كسى است كه كوله بارى از نادانى فراهم ساخته و خود را در ميان جماعت نادان امت درانداخته. شتابان در تاريكى فتنه تازان، كور در بستن پيمان سازش ميان مردمان. آدمى نمايان او را دانا ناميده اند و او نه چنان است، چيزى را بسيار فراهم آورده كه اندكش بهتر از بسيار آن است. خويشتن را از آبى گنده سيراب كرده و چه بسا چيزهاى بى فايدت در گنجينه ى خاطر خود اندوخته. در ميان مردم به داورى نشيند و خود را عهده دار گشودن مشكل ديگرى بيند. و اگر كار سربسته اى نزد او ببرند، ترهاتى چند از راى خود آماده گرداند و آن را صواب داند. كارها بر او مشتبه گرديده. عنكبوتى را ماند كه در بافته هاى تار خود خزيده، نداند كه بر خطاست يا به حقيقت رسيده. اگر به صواب رفته باشد، ترسد كه راه خطا پيموده، و اگر به خطا رفته، اميد دارد آنچه گفته صواب بوده. نادانى است كه راه جهالت پويد، كورى است كه در تاريكى گمشده ى خود جويد. آنچه گويد نه از روى قطع و يقين گويد. به گفتن روايتها پردازد. و چنانكه كاه بر باد دهند آن را زير و رو سازد. به خدا سوگند، نه راه صدور حكم را دانسته است و نه منصبى را كه به عهده ى اوست شايسته است. آنچه را خود نپذيرد علم به حساب نياورد و جز مذهب خويش مذهبى را حق نشمارد. اگر حكمى را نداند، آن را بپوشاند تا نادانى اش نهفته بماند. خون بى گناهان از حكم ستمكارانه ى او در خروش است و فرياد ميراث بر باد رفتگان همه جا در گوش.
امام "ع" گوشه هايى از عملكرد نادانان در مصدر امور نشسته و كوران سررشته دار مردمان گرديده را تصوير مى نمايد تا زشتى و تباهى حكومت جهالت و ضلالت به خوبى دانسته شود و اينكه جز عالمان و فرهيختگان نبايد در مصدر امور قرار گيرند. امير مومنان على "ع" چنان به حاكميت معرفت و حكمت در حكومت اهميت مى داد كه كارگزاران خود را چنين سفارش مى كرد:
'و اكثر مدارسه العلماء و مناقشه الحكماء، فى تثبيت ما صلح عليه امر بلادك، و اقامه ما استقام به الناس قبلك.' [همان، نامه ى ٥٣.]
و با دانشمندان فراوان گفتگو كن و با حكيمان فراوان سخن در ميان نه، در آنچه كار شهرهايت را استوار دارد و نظمى را كه مردم پيش از تو بر آن بوده اند برقرار.


۷
عدالت

عدالت

لزوم اتصاف به عدالت براى تصدى امور حكومت از شروط بنيادى است كه با خلل در آن، شروط ديگر نيز مختل مى شود، زيرا حيات همه ى امور به عدالت است، چنانكه امير مومنان "ع" اشاره فرموده است:
'العدل حياه.' [شرح غررالحكم، ج ١، ص ٦٤.]
عدالت زندگى است.
هيچ چيز مانند بى عدالتى در حكومت، خانمانسوز و بنيان برانداز نيست و كمترين بى عدالتى نيز ويرانگر است. بنابراين توجه به صفت عدالت در زمامداران امرى اساسى است. برپايى حكومت، همدلى ملت، آسودگى امت و استوارى دولت به عدالت است و عدالت اساس سلامت جامعه و نشاط مردمان و عامل قوت سياست و مشاركت همگان و سبب توانمندى دين در راهبرى، و اقبال مردمان به ديندارى است. با تحقق عدالت است كه انگيزه ى خدمت به درستى فراهم مى شود و رحمت و محبت و بركت جامعه را فرامى گيرد و تحقق عدالت جز با زمامدارانى عدالت پيشه و دادگر ميسر نمى شود و امانت حكومت و مديريت جز با عدالت ادا نمى شود. امير مومنان "ع" فرموده است:
'ثلاثه من كن فيه من الائمه صلح ان يكون اماما اضطلع بامانته اذا عدل فى حكمه و لم يحتجب دون رعيته و اقام كتاب الله تعالى فى القريب و البعيد.' [ علاءالدين بن حسام الدين المتقى الهندى، كنزالعمال فى احاديث الاقوال و الافعال، موسسه الرساله، بيروت، ١٤٠٩ ق. ج ٥، صص ٧٦٥ -٧٦٤.]
سه ويژگى است كه در هر پيشوايى وجود داشته باشد مى توان پذيرفت كه به امانت خود وفادار مانده است: در حكمش عدالت روا دارد، از مردم خود را نپوشاند، و قوانين الهى را درباره اشخاص دور و نزديك يكسان برپا دارد.
با توجه به جايگاه ويژه ى عدالت در حكومت، امير مومنان على "ع" در سخنانى خطاب به عثمان بن عفان- پس از شكايت مردمان به امام "ع" در آنچه از عثمان ناپسند مى داشتند و تقاضاى ايشان از آن حضرت براى گفتگو با عثمان- چنين فرموده است:
'فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله. و ان السنن لنيره، لها اعلام و ان البدع لظاهره، لها اعلام. و ان شر الناس عند الله امام جائر ضل و ضل به، فامات سنه ماخوذه و احيا بدعه متروكه.' [نهج البلاغه، كلام ١٦٤.]
بدان كه برترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است عادل، هدايت شده و راهبر، كه سنتى را كه شناخته است برپا دارد و بدعتى را كه ناشناخته است بميراند. سنتها روشن است و نشانه هايش هويداست و بدعتها آشكار است و نشانه هايش برپاست. و بدترين مردمان نزد خدا پيشوايى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى ديگران، كه سنت پذيرفته را بميراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.
امام على "ع" شرط عدالت را اصيل ترين شرط زمامدارى دانسته و مهمترين امور را متوقف بر آن معرفى كرده و فرموده است:
'لا يصلح الحكم و لا الحدود و لا الجمعه، الا بامام عدل.' [ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمى المغربى، دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الاحكام، تحقيق آصف على اصغر فيضى، دارالمعارف، القاهره، ١٢٨٩ ق. ج ١، ص ١٨٢، بحارالانوار، ج ٨٩، ص ٢٥٦.]
داورى و حكومت و اقامه ى حدود و نماز جمعه جز با پيشوايى عادل درست نمى شود.
زمامداران عادل جامعه را به امنيت و رفاهت و بركت مى رسانند و سرچشمه ى خير براى مردمانند و زمامداران فاجر سبب هلاكت مردمانند. امير مومنان "ع" در ضمن خطبه اى هنگام اردوكشى به شام براى پيكار با معاويه بن ابى سفيان و قاسطين چنين فرموده است:
'اتقو الله و اطيعو امامكم! فان الرعيه الصالحه تنجو بالامام العادل. الا و ان الرعيه الفاجره تهلك بالامام الفاجر.' [ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادى الملقب بالمفيد، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، صححه و اخرجه السيد كاظم الموسوى المياموى، دارالكتب الاسلاميه، طهران، ١٣٧٧ ق. ص ١٢٤، بحارالانوار، ج ٣٢، ص ٣٨٧، ج ٣٤، ص ١٣٢.]
از خدا بترسيد و از امام خود فرمان بريد، كه مردمان صالح به وسيله ى پيشواى عادل نجات مى يابند و بدانيد كه مردمان فاجر به وسيله ى پيشواى فاجر هلاك مى شوند.
بنابر انديشه ى سياسى امام على "ع" جز آنان كه عدالت را بر خود گماشته اند و عدالت حاكم بر انديشه و كردار و رفتار آنان است، كسى نمى تواند حق و عدل را به درستى برپا دارد. آن حضرت فرموده است: 'قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه، يصف الحق و يعمل به، لا يدع للخير الا امها و لا مظنه الا قصدها. قد امكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و امامه، يحل حيث حل ثقله و ينزل حيث كان منزله.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٨٧.]
عدالت را بر خود گماشته و نخستين نشانه ى آن اينكه هوا و هوس را از دل برداشته. حق را ستايد و كار بندد و كار نيكى نيست كه ناكرده گذاشته و در جايى گمان فايدتى نبرده جز كه به رسيدن بدان همت گماشته. خود را در اختيار كتاب خدا نهاده و آن را راهبر و پيشواى خود قرار داده. هر جا گويد بار گشايد و هر جا كه فرمان دهد فرود آيد.

قوت

هر كس در هر مرتبه از مراتب زمامدارى قرار مى گيرد، بايد قوت لازم براى آن مرتبه را داشته باشد، يعنى قوت تحمل بار سنگين امانت اداره ى مردمان، گشادگى سينه، توانايى تحمل مخالفان، شجاعت لازم در تصميم گيرى و ايستادگى، صلابت و استوارى در امور، مصمم بودن در راهبرى، توان ايستادگى در برابر مشكلات و ناملايمات، صبر و استقامت بر مصيبتها و نيز نعمتها و صبر در برابر معصيتها و صبر بر طاعت خدا و توانايى حفظ حدود الله و مرزها و پاسدارى از حقوق مردمان و قوانين و مقررات و... به بيان امير مومنان على "ع":
'ايها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه.' [همان، خطبه ى ١٧٣.]
اى مردم، سزاوارترين اشخاص براى حكومت كسى است كه بدان تواناتر باشد.
آن كه قوت لازم را براى اداره ى امور ندارد، تحت سلطه ى كار يا تحت استيلاى اين و آن قرار مى گيرد و زمام امور از كف او بيرون مى رود و گرفتار تزلزل و پريشانى و تصميمها و اقدامات متناقض مى گردد. امام على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر چنين يادآور شده است: 'و اجعل لراس كل امر من امورك راسا منهم لا يقهره كبيرها و لا يتشتت عليه كثيرها.' [همان، نامه ى ٥٣.]
بر سر هر يك از كارهايت مهمترى از آنان بگمار كه نه بزرگى كار او را ناتوان سازد و نه بسيارى آن وى را پريشان نمايد.
انسانى كه سعه ى صدر لازم را اداره ى امور نداشته باشد، سنگينى بار امانت مديريت را تاب نمى آورد و حق مردمان را ادا نمى كند، چنانكه امير مومنان "ع" به صراحت فرموده است:
'من ضاق صدره لم يصبر على اذا الحق.' [كنزالفوائد، ج ١، ص ٢٧٨.]
كسى كه سينه اش تنگ باشد، بر اداى حق تاب نياورد.
گشادگى سينه از لوازم مديريت است و بى گمان آن كه سينه اش تنگ باشد، قوت لازم را براى اداره ى امور نخواهد داشت. امام "ع" فرموده است:
'آله الرياسه سعه الصدر.' [نهج البلاغه، حكمت ١٧٦.]
وسيله و ابزار رياست و مديريت، گشادگى سينه است.
نابردبارى و كم تحملى سبب مى شود كه رشته ى كار از كف انسان بيرون رود و نيز نتواند مخالفان را تحمل نمايد و حقوق مردمان را ادا كند و انصاف را به پا دارد. امير مومنان على "ع" كارگزاران خود را به شكيبايى و بردبارى و دادورزى در اداره ى امور سفارش كرده و چنين فرموده است: 'فانصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوائجهم.' [همان، نامه ى ٥١.]
پس داد مردم را از خود بدهيد و با آنان انصاف روا داريد و در برآوردن حاجتهاى ايشان شكيبايى ورزيد.
شكيبايى و بردبارى از اجزاء رئيسى حكومت است و بدون آن كسى قوت مديريت نخواهد داشت. به بيان امير مومنان "ع":
'الحلم راس السياسه.' [شرح غررالحكم، ج ١، ص ١٩٧.]
بردبارى سر رياست و سياست است.
بردبارى زمامداران مايه ى استوارى حكومت و ارجمندى سياست آنان است و چيزى چون بردبارى و شكيبايى در اداره ى امور راهگشا نيست. پيشواى بردباران على "ع" بردبارى را چنين كارساز معرفى فرموده است:
'و لا عز كالحلم.' [نهج البلاغه، حكمت ١١٣.]
هيچ عزتى چون بردبارى نيست.
با چنين قوتهايى در مديريت، حكومت حكمت سامان مى يابد و اعتدال همه امور را فرامى گيرد و عدالت به درستى رخ مى نمايد. پيشواى عدالتخواهان، على "ع" در حكمتى والا چنين فرموده است:
'و العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم و غور العلم و زهره الحكم و رساخه الحلم. فمن فهم علم غور العلم و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم و من حلم لم يفرط فى امره و عاش فى الناس حميدا.' [همان، حكمت ٣١.]
و عدالت بر چهار ركن است: بر فهمى ژرف نگرنده و دانشى پى به حقيقت برنده، و نيكو داورى كردن و در بردبارى استوار بودن. پس آن كه به ژرفاى دانش رسيد از آبشخور شريعت سيراى گرديد و آن كه بردبار بود، تقصير نكرد و ميان مردم با نيكنامى زندگى نمود.
شكيبايى و پايدارى در اداره ى امور، بستر هموار شدن راهها و دريچه ى رسيدن به هدفهاست و بدون چنين قوتى در مديريت، كسى را نجات و رستگارى نيست. حاكمان حكيم بر اساس شكيبايى و بزرگوارى و حق مدارى مديريت مى كنند كه اين امور راز كاميابى است. امير مومنان على "ع" در ضمن خطبه اى مفصل، [: ن. ك: پرتوى از نهج البلاغه، ج ١، ص ٦٨١..] چنين فرموده است:
'رحم الله امرءا سمع حكما فوعى و دعى الى رشاد فدنا و اخذ بحجزه هاد فنجا. راقب ربه و خاف ذنبه، قدم خالصا و عمل صالحا اكتسب مذخورا و اجتنب محذورا و رمى غرضا و احرز عوضا. كابر هواه و كذب مناه. جعل الصبر مطيه نجاته و التقوى عده وفاته. ركب الطريقه الغزاء و لزم المحجه البيضاء. اغتنم المهل و بادر الاجل و تزود من العمل.' [نهج البلاغه، خطبه ى ٧٦.]
خداوند رحمت كند انسانى را كه حكمى "حكمتى" را شنيد و نيك فهم كرد و به رستگارى خوانده شد و بدان رو آورد. و در پى راهنمايى افتاد و رهيد و خدا را حاضر ديد و از گناه ترسيد. توشه پيش فرستاد و كرده نيك براى ذخيرت ورزيد. و از آنچه پرهيز بايد، دورى گزيد. در پى حق رفت و بدان رسيد و آرزو را سركوب كرد و با هوس خويش جنگيد. شكيبايى را مركب نجات ساخت و پرهيزگارى را برگ روز وفات. راه روشن را پيش گرفت و طريق راست را مسير خويش گرفت. فرصت زندگى را غنيمت شمرد و بر اجل پيشى گرفت و كار نيك ذخيرت كرد. با چنين تواناييهايى است كه مى توان در طريق راست گام برداشت و امانت حكومت را پاس داشت. امام على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر در باب صفات و ويژگيهاى زمامداران و قوتهاى لازم براى اداره ى مردمان و اداى حقوق آنان فرموده است:
'و ليس يخرج الوالى من حقيقه ما الزمه الله من ذلك الا بالاهتمام و الاستعانه بالله و توطين نفسه على لزوم الحق و الصبر عليه فيما خف عليه او ثقل.' [همان، نامه ى ٥٣.]
و والى چنانكه بايد از عهده ى آنچه خدا بر او واجب كرده برنيايد، جز با كوشش و از خدا يارى جستن و خود را براى اجراى حق آماده نمودن و شكيبايى ورزيدن در انجام دادن كار، خواه بر او دشوار آيد يا آسان نمايد.

سلامت

پاك بودن زمامداران از آلودگيهاى نفسانى و خصلتهاى غيرانسانى از شروط واجب براى زمامدارى در حكومت حكمت است و كسى نمى تواند با وجود چنين خصلتها و آلودگيهايى مديريتى حكيمانه داشته باشد، خصلتها و آلودگيهايى همچون: دنيادوستى، خودخواهى، خودمحورى، انحصارطلبى، خودرايى، رياست طلبى، قدرت پرستى، مقام دوستى، جاه طلبى، خودستايى، شهرت طلبى، آزمندى، آرزوگرايى، جوپذيرى، سازشكارى، پرده درى، خودبينى، تنگ نظرى، بى وفايى، باطل گرايى، طمع ورزى، بدخلقى، خشك مغزى، كينه توزى، حقارت پذيرى، خشونت ورزى، فخرفروشى، لجاجت ورزى، حيله گرى، بدبينى، انتقام گيرى، بى اعتمادى، شتاب ورزى، نااميدى، پست همتى، رياكارى، ظاهربينى، بى حيايى، محبت كور و افراطى، رشكينى، خودنمايى، اشرافيگرى و جز اينها. امير مومنان على "ع" وجود خصلتهاى ناپسند و آلودگيها را موجب تباهى سازمان و گمراهى مردمان و نابودى آنان دانسته و فرموده است:
'و قد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامه المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه.' [همان، كلام ١٣١.]
و شما خوب مى دانيد كه نه جايز است بخيل بر ناموس و جان و غنيمتها و احكام مسلمانان ولايت يابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مالهاى آنان حريص گردد و نه نادان تا به نادانى خويش مسلمانان را به گمراهى برد و نه ستمكار تا به ستم، عطاى آنان را ببرد و نه حيف و ميل كننده ى اموال تا به مردمى ببخشد و مردمى را محروم سازد و نه آن كه به خاطر حكم، رشوه ستاند تا حقوق را پايمال كند و آن را چنانكه بايد نرساند و نه آن كه سنت را ضايع سازد و امت را به هلاكت دراندازد.
دنيادوستى يعنى برقرار كردن نسبتى پست و نفسانى با امرى از امور عالم، ريشه و اساس همه ى خطاها و گناهان است، چنانكه امير مومنان على "ع" اين حقيقت را- كه نخستين بار پيامبر اكرم "ص" بيان فرمود [احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن واضح اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، دار صادر، بيروت، ج ٢، ص ٩٦، ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى "الصدوق"، الخصال، صححه و علق عليه على اكبر الغفارى، متبه الصدوق، طهران، ١٣٨٩ ق. ج ١، ص ٢٥.] يادآور شده است:
'حب الدنيا راس كل خطيئه.' [ابومحمد الحسن بن على بن الحسين بن شعبه الحرانى، تحف العقول عن آل الرسول، مكتبه بصيرتى، قم، ١٣٩٤ ق. ج ١٥٠، غررالحكم، ج ١، ص ٣٤٢، حسين بن محمد تقى النورى الطبرسى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الطبعه الثانيه، موسسه آل البيت لاحياء التراث، بيروت، ١٤٠٨ ق. ج ١٢، ص ٤١.]
دوستى دنيا منشا همه ى خطاهاست.
پيشواى پارسايان، على "ع" همه ى معصيتها و نافرمانيها و تمام كجيها و انحرافها را در برقرار كردن نسبت پست و نفسانى با عالم يعنى دنياى مذموم معرفى كرده و راه نجات و رستگارى را در ذهن و ترك دنيا و پارسايى نشان داده و فرموده است:
'من هوان الدنيا على الله انه لا يعصى الا فيها و لا ينال ما عنده الا بتركها.' [نهج البلاغه، حكمت ٣٨٥.]
در خوارى دنيا نزد خدا همين بس كه جز به دنيا نافرمانى او نكنند و جز با وانهادن دنيا به پاداشى كه نزد خداست نرسند.
دنيادوستى در صورتهاى گوناگون جلوه مى كند و هيچ آفتى چون آن زمامدارى را به تباهى نمى كشاند و سلامت امور را زايل نمى گرداند و خطرناكترين جلوه ى آن اين است كه دين وسيله ى دنيادوستى و تمتعات حيوانى گردد. امير مومنان على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر درباره حكومتهايى كه دين را وسيله ى مقاصد دنيايى خود كرده بودند و به نام اسلام پناهى، دنياخواهى مى كردند و به جاى امانتدارى، خودكامگى مى نمودند، چنين يادآور شده است:
'فان هذا الدين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا.' [همان، نامه ى ٥٣.]
در اين باره نيك بنگر كه اين دين در دست بدكاران گرفتار بود، در آن، كار از روى هوس مى راندند و به نام دين دنيا را مى خوردند.
پيشواى آزادگان، على "ع" جلوه ى كامل پارسايى نسبت به دنيا و وارستگى از بندهاى آن، در نامه اى به عثمان بن حنيف- استاندار بصره- درباره ى وانهادن دنيا و آنان كه در اسارت آن به هلاكت رسيدند، چنين فرموده است:
'اليك عنى يا دنيا، فحبلك على غاربك، قد انسللت من مخالبك و افللت من حبائلك و اجتنبت الذهاب فى مداحضك. اين القرون الذين غررتهم بمداعبك! اين الامم الذين فتنتهم بزخارفك! فها هم رهائن القبور و مضامين اللحود. و الله لو كنت شخصا مرئيا و قالبا حسيا، لاقمت عليك حدود الله فى عباد غررتهم بالامانى و امم القيتهم فى المهاوى و ملوك اسلمتهم الى التلف و اوردتهم موارد البلاء، اذ لا ورد و لا صدر! هيهات! من وطى ء دحضك زلق و من ركب لججك غرق و من ازور عن حبائلك وفق و السالم منك لا يبالى ان ضاق به مناخه و الدنيا عنده كيوم حان النسلاخه. اعزبى عنى! فو الله لا اذل لك فتستذلينى و لا اسلس لك فتقودينى. [همان، نامه ى ٤٥.]
دنيا! از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته و من از چنگالت به در جسته ام و از ريسمانت رسته و از لغزشگاههايت دورى گزيده ام. كجايند مهترانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان دادى؟ كجايند مردمى كه با زيورهايت دام فريب بر سر راهشان نهادى. آنك در گورها گرفتارند و در لابلاى لحدها ناپديدار. به خدا اگر كالبدى بودى ديدنى يا قالبى بپسودنى- تو را وانمى گذاشتم- و حد خدا را درباره ات برپا مى داشتم. به كيفر بندگانى كه آنان را با آرزوها دستخوش فريب ساختى و مردمانى كه در هلاكت جايهايشان درانداختى و پادشاهانى كه به دست نابودى شان سپردى و در چنگال بلايشان درآوردى. نه راهى براى در شدن و نه گريزگاهى براى بيرون آمدن. هرگز! آن كه پا در لغزشگاهت نهاد به سر درآمد و آن كه در ژرفاى دريايت فرو رفت به در نيامد و آن كه از ريسمانهايت رهيد، توفيق رفيقش گرديد و آن كه از گزند تو ايمن است، باكش نبود اگر جاى تنگش مسكن است و دنيا در ديده ى او چنان است كه گويى روز پايان آن است. از ديده ام نهان شو! به خدا سوگند رامت نشوم كه مرا خوار بدارى و گردن به بندت ندهم تا از اين سو بدان سويم كشانى.
رهايى از دامهاى دنيا و وارستگى از وابستگى به زيورهاى آن شرط زمامدارى است، زيرا دوستدار دنيا و نارهيده از آن، همه چيز را در خدمت دنياى خود مى خواهد و مردمان را نيز در راه رسيدن به مطامع دنيايى خويش به خدمت مى گيرد و خود و ديگران را به هلاكت مى كشاند. الگوى پارسايان. على "ع" چنين سفارش فرموده است:
'يا اسرى الرغبه اقصروا، فان المعرج على الدنيا لا يروعه منها الا صريف انياب الحدثان.' [همان، حكمت ٣٥٩.]
اى اسيران آز! بازايستيد كه گراينده ى دنيا را آن هنگام بيم فراآيد كه بلاهاى روزگار دندان به هم سايد.
هر كجا لغزيدن و فروافتادنى مشاهده مى شود، رد پايى از دنيادوستى و طمع ورزى ديده مى شود. به بيان آموزگار وارستگى، على "ع":
'اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.' [همان، حكمت ٢١٩.]
قربانگاه خردها را بيشتر آنجا توان يافت كه برق طمعها بر آن تافت.
خودكامگى، انحصارطلبى و قدرت پرستى، خرد نورانى و عقل ربانى را زايل مى كند و آدمى را از صورت و سيرت انسانى بيرون مى برد و از او جانورى درنده خوى مى سازد كه جز به دريدن "حرمت آدميان" و تجاوز نمودن "به حقوق مردمان" و خوردن "داراييهاى آنان" نمى پردازد. امام على "ع" در اين باره به مالك اشتر چنين هشدار داده است:
'و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله، فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن اليك من طماحك و يكف عنك من غربك و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك!' [همان، نامه ى ٥٣.]
اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آرد و خود را بزرگ بشمارى، بزرگى حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چيست و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست، كه چنين نگريستن سركشى تو را مى خواباند و تيزى تو را فرومى نشاند و خرد رفته ات را به جاى بازمى گرداند.
با كمترين ظهور خودمحورى، رياست طلبى و مقام دوستى در عرصه ى زمامدارى، حكومت جهالت و ضلالت رخ مى نمايد كه صورتى از حيوانيت آدمى است و سلطه گرى، بيدادگرى و تباهگرى از لوازم آن است. امام "ع" اين حقيقت را به مالك اشتر گوشزد كرده و فرموده است:
'و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم.' [همان.]
نسبت به مردمان همچون جانورى آزاردهنده و درنده خوى مباش كه خوردنشان را غنيمت بشمارى!
خودرايى، جاه طلبى و تنگ نظرى بزرگترين آفت زمامدارى و مايه ى زوال سلامت امور است و حكومت را به سوى هلاكت سوق مى دهد. امير بيان، على "ع" به صراحت فرموده است:
'من استبد برايه هلك.' [همان، حكمت ١٦١.]
هر كه خودراى گرديد، به هلاكت رسيد.


۸
سلوك زمامداران

سلوك زمامداران

سلوك زمامداران و راه و رسم و روش و رفتار آنان در زندگى شخصى، اجتماعى و سياسى از مهمترين مباحث حكومتى است و آنچه بيشترين تاثير را در رفتار حكومتى دارد، نوع سلوك زمامداران است.

سلوك شخصى

سلوك ساده زيستانه از لوازم حكومت حكيمانه است و پيشواى پارسايان، على "ع" چنين سلوكى را براى زمامداران واجب و ضرورى معرفى كرده و فرموده است:
'ان الله تعالى فرض على ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره.' [همان، كلام ٢٠٩.]
خداى متعال بر پيشوايان دادگر واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندى، تنگدست را پريشان و نگران نسازد.
فلسفه ى سلوك ساده زيستانه، آزادى از اشرافيت براى خدمت است، همراهى و همدردى با مردم ناتوان و درك ملموس زندگى آنان است در جهت تلاش براى برپا نمودن عدالت و رفاهت براى ايشان و بازداشتن توانگران از سركشى و طغيان است. پيشواى موحدان، على "ع" در اين باره چنين رهنمود داده است:
'ان الله جعلنى اماما لخلقه، ففرض على التقدير فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى كضعفاء الناس، كى يقتدى الفقير بفقرى و لا يطغى الغنى بغناه.' [ابوجعفر محمد بن يعقوب الكينى، الكافى، صححه و علق عليه على اكبر الغفارى، دارالكتب الاسلاميه، طهران، ١٣٨٨ ق. ج ١، ص ٤١٠ "'غناه' آمده است".]
همانا خداوند مرا پيشواى خلقش قرار داده و بر من واجب كرده است كه درباره خودم "سلوك شخصى ام" و خوراك و نوشاك و پوشاكم مانند مردم ناتوان عمل كنم، تا اينكه ناتوان به سيره ى فقيرانه ى من تاسى كند و توانگر به وسيله ى ثروتش سركشى و طغيان نكند.
امير مومنان على "ع" اين سلوك ساده زيستانه را پاس مى داشت و با تمام توان در جهت برپايى عدالت و رفاهت براى مردمان گام برمى داشت، چنانكه امام صادق "ع" درباره ى سلوك امير مومنان "ع" فرموده است:
'كان على- عليه السلام- اشبه الناس طعمه و سيره برسول الله- صلى الله عليه و آله- و كان ياكل الخير و الزيت و يطعم الناس الخبز و اللحم.' [: همان، ج ٨، ص ١٦٥.]
على "ع" شبيه ترين مردمان به رسول خدا "ص" در اطعام و سيره بود و او خود نان و روغن زيتون مى خورد و به مردمان نان و گوشت مى خورانيد.
امير مومنان على "ع" معتقد بود كه زمامداران بايد مرزهاى ساده زيستى را پاس بدارند و از سلوك ساده زيستانه بيرون نروند تا بتوانند خدمتگزار مردمان و امانتدار آنان باشند. وقتى به آن حضرت گزارش رسيد كه استاندار بصره- عثمان بن حنيف- به ميهمانى يكى از ثروتمندان بصره رفته است كه در آن مهمانى، غذاهاى رنگارنگ تدارك شده و جاى فقرا خالى بوده است، در نامه اى او را سخت سرزنش كرد و لزوم سلوك ساده زيستانه ى زمامداران را يادآور شد و فرمود:
'اما بعد، يا ابن حنيف، فقد بلغنى ان رجلا من فتيه اهل البصره دعاك الى مادبه، فاسرعت اليها تستطاب لك الالوان و تنقل اليك الجفان و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو. فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه. الا و ان لكل ماموم اماما يقتدى به و يستضى ء بنور علمه. الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بفرصيه. الا و انكم لا تقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد و عفه و سداد. فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طهرا و لا حزت من ارضها شبرا و لا اخذت منه الا كفوت اتان دبره و لهى فى عينى اوهى و اهون من عفصه مقره. بلى! كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله. و ما اصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها فى غد جدث تنقطع فى ظلمته آثارها و تغيب اخبارها و حفره لو زيد فى فسحتها و اوسعت يدا حافرها، لاضغطها الحجر و المدر و سد فرجها التراب المتراكم و انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنه يوم الخوف الاكبر و تثبت على جوانب المزلق. و لو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز. و لكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه- و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع- او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى، او اكون كما قال القائل:

و حسبك داء ان تبيت ببطنه / و حولك اكباد تحن الى القد
ااقنع من نفسى بان يقال: هذا اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر، او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش! فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات، كالبهيمه المربوطه، همها علفها، او المرسله شغلها تقممها،
تكترش من اعلافها و تلهو عما يراد بها، او اترك سدى، او اهمل عابثا، او اجر حبل الضلاله، او اعتسف طريق المتاهه! و كانى بقائلكم يقول: اذا كان هذا قوت ابن ابى طالب، فقد قعد به الضعف عن قتال الاقران و منازله الشجعان. الا و ان الشجرة البريه اصلب عودا و الرواتع الخضره ارق جلودا و النابتات العذيه اقوى وقودا و ابطا خمودا... فاتق الله يا ابن حنيف و لتكفف اقراصك، ليكون من النار خلاصك.' [ نهج البلاغه، نامه ى ٤٥.]
اما بعد، اى پسر حنيف! به من گزارش داده اند كه مردى از جوانان بصره تو را به خوان ميهمانى اش دعوت كرده است و تو بدانجا شتافته اى. خوردنيهاى نيكو برايت آورده اند و پى درپى كاسه ها پيشت نهاده اند. گمان نمى برم تو ميهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندشان به جفا رانده است و بى نيازشان دعوت شده. به آنچه مى خورى بنگر "آيا حلال است يا حرام؟" آن گاه آنچه حلال بودنش براى تو مشتبه بود از دهان بينداز و آنچه را يقين به پاكيزگى و حلال بودنش دارى تناول كن. آگاه باش كه هر پيروى پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانش او روشنى جويد. بدان كه پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه ى فرسوده و دو گرده ى نان بسنده كرده است. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و كوشيدن و پاكدامنى و درستى ورزيدن. به خدا سوگند من از دنياى شما زر و سيمى نيندوخته ام و از غنيمتها و ثروتهاى آن مالى ذخيره نكرده ام و براى اين جامه ى فرسوده ام بدلى مهيا نساخته ام و از زمين آن حتى يك وجب در اختيار نگرفته ام و از اين دنيا بيش از خوراكى مختصر و ناچيز بر نگرفته ام. اين دنيا در چشم من بى ارزشتر و خوارتر از دانه اى تلخ است كه بر شاخه ى درختى بلوط برويد. آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده تنها فدك در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيدند و مردمى سخاوتمندانه از آن ديده پوشيدند. و بهترين داور پروردگار است و مرا با فدك و جز فدك چه كار است؟ در حالى كه جايگاه فرداى آدمى گور است كه در تاريكى آن نشانه هايش ناپديد و اخبارش نهان مى گردد، در گودالى كه اگر گشادگى آن بيفزايد و دستهاى گوركن فراخش كند، سنگ و كلوخ آن را بيفشارد، و خاك انباشته رخنه هايش را به هم آرد. من نفس خود را با پرهيزگارى مى پرورانم "و رام مى سازم" تا در روزى كه پربيم ترين روزهاست در امان وارد شد و در آنجا كه همه مى لغزند پايدار ماند. اگر مى خواستم مى توانستم از عسل خالص و مغز گندم و بافته ى ابريشم براى خود خوراك و پوشاك تهيه كنم. اما هرگز هوا و هوس بر من چيره نخواهد شد و حرص و طمع مرا به گزيدن خوراكها نخواهد كشيد. در حالى كه ممكن است در سرزمين 'حجاز' يا 'يمامه' ['يمامه' منطقه اى در جنوب عربستان به فاصله ده روز راه از 'بحرين' بوده است كه در برخى كتابها آن را از 'يمن' و دربرخى از 'حجاز' مى شمردند. ر. ك: معجم البلدان، ج ٥، ص ٤٤٢.] كسى باشد كه حسرت گرده ى نانى برد، يا هرگز شكمى سير نخورد. آيا من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايى باشد از گرسنگى به پشت دوخته و جگرهايى سوخته؟ يا چنان باشم كه آن شاعر گفته است:
اين درد تو را بس كه شب سير بخوابى و گرداگردت شكمهايى گرسنه و به پشت چسبيده باشد.
آيا بدين بسنده كنم كه مرا امير مومنان گويند و در ناخوشاينديهاى روزگار شريك آنان نباشم؟ يا در سختيهاى زندگى برايشان نمونه نباشم؟ مرا نيافريده اند تا خوردنيهاى گوارا سرگرمم سازد، چون چارپاى بسته كه به علف پردازد، يا همچون حيوان رها شده اى كه كارش چريدن و خوردن و پر كردن شكم است و از سرنوشتى كه در انتظار اوست بى خبر است، آيا بيهوده يا مهمل و عبث آفريده شده ام؟ آيا بايد سررشته دار ريسمان گمراهى باشم؟ و يا در راه سرگردانى رهسپار گردم؟ و چنان مى بينم كه گوينده اى از شما مى گويد: اگر اين خوراك پسر ابوطالب است، بايد هم اكنون نيرويش به سستى گراييده باشد و از مبارزه با همتايان و نبرد با شجاعان بازماند. بدانيد درختى كه در بيابان خشك رويد چوبش محكمتر است و سبزه هاى خوشنما پوستش نازكتر و رستنيهاى صحرايى را آتش افروخته تر است و خاموشى آن ديرتر... پس اى پسر حنيف! از خدا بترس و به همان گرده هاى نانت بسنده كن تا رهايى تو از آتش دوزخ امكان پذير باشد.
بنابراين زندگى شخصى زمامداران در مراتب مختلف آن، امرى صرفا شخصى نيست و بايد سلوكى ساده زيستانه را در وجوه گوناگون زندگى خود پاس بدارند.

سلوك اجتماعى

سلوك مردمدارانه از لوازم انفكاك ناپذير حكومت حكمت است، زيرا پاس داشتن حرمت و حقوق مردمان و حفظ كرامت و عزت ايشان و رفق و مدارا با آنان و پرهيز از احتجاب و فاصله گرفتن و امتيازخواهى، از مبانى حكومت خردمندانه است. امير مومنان على "ع" بر سلوك مردمدارانه تاكيدى شگفت داشت و اجازه نمى داد كه كارگزاران حكومت او از اين سلوك فاصله گيرند و به سلوكى ملوكانه نزديك شوند. آن حضرت خوشرفتارى با مردمان و نزديكى به ايشان و فروتنى در برابر آنان و خدمتگزار بودن زمامداران و كارگزاران را حق مردمان بر مسئولان حكومت مى دانست، نه لطف و مرحمتى از سر منت بديشان. امام على "ع" در نامه اى به فرماندهان سپاه چنين يادآور شده است:
'اما بعد، فان حقا على الوالى الا يغيره على رعيته فضل ناله و لا طول خص به و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه.' [نهج البلاغه، نامه ى ٥٠.]
اما بعد، بر والى است كه اگر به زيادتى رسيد يا نعمتى مخصوص وى گرديد، موجب دگرگونى او نشود و آنچه خداوند از نعمت خويش نصيبش كرده بر نزديكى وى به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بيفزايد.
مديريت در حكومت حكمت، خود را از مردمان دور نگاه داشتن و در برج عاج نشستن و دستى از دور بر آتش داشتن نيست، كه با مردم بودن و در ميان مردم زيستن و همگام و همراه يكديگر به اداره ى امور برخاستن است، همراهى و مشاركت و همدلى و معاضدت ركن اساسى در حكومت حكمت است. امير مومنان على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر چنين آموزش داده است:
'فلا تطولن احتجابك عن رعيتك، فان احتجاب الولاه عن الرعيه شعبه من الضيق و قله علم بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه، فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل. و انما الوالى بشر لا يعرف ما توارى عنه الناس به من الامور، و ليست على الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الكذب.' [همان، نامه ى ٥٣.]
مباد كه دور از چشم مردم ديرى در سراپرده ى سياست بمانى كه غيبت زمامداران از ملت، منشا كم آگاهى از جريانهاى كشور باشد و غيبت از مردم پيوندشان را با آنچه پس پرده است، مى گسلد و در نتيجه، مسائل كوچك در چشمشان بزرگ و مسائل بزرگ، كوچك، زيباييها، زشت و زشتيها، زيبا جلوه مى كند و حق و باطل در هم مى آميزد. واقعيت جز اين نيست كه زمامدار، آدمى بيش نباشد و جريانهايى را كه ديگران از او پوشيده مى دارند، نمى تواند دريابد و به درستى بشناسد و بر پيشانى حق نشانه هايى خاص نباشد كه به يارى آنها راست و دروغ باز شناخته شود. [ عبدالمجيد معاديخواه، نهج البلاغه، خورشيد بى غروب، ترجمه و تاليف، چاپ اول، نشر ذره، ١٣٧٤ ش. ص ٣٦٣.]
امير مومنان على "ع" تاكيد مى كرد كه كارگزارانش در سلوك اجتماعى خود بر مردمان امتيازجويى نكنند و در آنچه همگان برابرند، براى خود امتيازى قرار ندهند، چنانكه در عهدنامه ى مالك اشتر چنين فرموده است:
'و اياك و الاستئثار بما الناس فيه اسوه.' [نهج البلاغه، نامه ى ٥٣.]
بپرهيز از آنكه چيزى را ويژه ى خود گردانى كه بهره همه ى مردم در آن يكسان است.
امام على "ع" سلوك فروتنانه ى زمامداران و كارگزاران با مردمان را پاس مى داشت و از كارگزاران خود مى خواست كه با سلوكى فروتنانه و رفتارى مردمدارانه خدمتگزارى نمايند. آن حضرت در نامه اى به برخى كارگزاران خود چنين سفارش كرده است:
'و اخفض للرعيه جناحك و ابسط لهم وجهك و الن لهم جانبك و آس بينهم فى اللحظه و النظره و الاشاره و التحيه، حتى لا يطمع العظماء فى حيفك و لا يياس الضعفاء من عدلك.' [همان، نامه ى ٤٦.]
در برابر مردمان فروتن باش و آنان را با گشاده رويى و نرمخويى بپذير و با همگان يكسان رفتار كن و مساوات را حتى در گوشه چشم افكندن و نگاه كردن و درود و تحيت رساندن پاس دار، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوان نبندند و ناتوانان از عدالتت مايوس نگردند.
پيشواى آزادگان، على "ع" پرهيز از تشريفات و مناسبات ملوكانه را از امور مهم در سلوك اجتماعى زمامداران و كارگزاران برمى شمرد و خود به شدت از آن اجتناب مى نمود. هنگامى كه امام "ع" براى پيكار با قاسطين عازم صفين بود، به شهر 'انبار' رسيد. دهقانان آن سرزمين به استقبال على "ع" آمدند و بدين منظور پياده شدند و در ركاب آن حضرت شروع به دويدن كردند. امام "ع" پرسيد:'و ما اردتم بهذا الذى صنعتم؟' "از اين كار كه پياده شده ايد و مى دويد چه قصدى داريد"؟ گفتند:'اين كار رسم و خوى ماست و بدين وسيله اميران خود را بزرگ مى داريم و بديشان احترام مى گذاريم'. [وقعه صفين، صص ١٤٤-١٤٣.] امام "ع" خطاب به آنان فرمود:
'اما هذا الذى زعمتم انه منكم خلق تعظمون به الامراء، فو الله ما ينفع هذا الامراء و انكم لتشقون به على انفسكم و ابدانكم. فلا تعودوا له.' [همان، ص ١٤٤.]
اما اينكه گمان مى كنيد اين گونه اميران را بزرگ مى داريد و احترام مى گذاريد، به خدا سوگند كه اين دويدن شما سودى براى آنان ندارد و شما فقط خود را به رنج مى افكنيد و پيكرتان را آزرده مى سازيد. ديگر چنين نكنيد.
شريف رضى اين ماجرا را اين گونه نقل كرده است:
'و قال عليه السلام و قد لقيه عند مسيره الى الشام دهاقين الانبار فترجلوا له و اشتدوا بين يديه، فقال: ما هذا الذى صنعتموه؟ فقالوا: خلق منا نعظم به امراءنا. فقال: و الله ما ينتفع بهذا امراوكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون به فى آخرتكم. و ما اخسر المشقه وراءها العقاب، و اربح الدعه معها الامان من النار.' [نهج البلاغه، حكمت ٣٧.]
و چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام "ع" به شام او را ديدند، براى وى پياده شدند و پيشاپيش دويدند. فرمود: اين چه كار بود كه كرديد؟ گفتند: عادتى است كه داريم و بدان اميران خود را بزرگ مى شماريم. فرمود: به خدا كه اميران شما از اين كار سودى نبردند و شما در دنيايتان خود را بدان به رنج مى افكنيد و در آخرتتان بدبخت مى شويد. و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى آن است و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش در امان است.
امير مومنان على "ع" در وجوه گوناگون سلوك اجتماعى زمامداران و كارگزاران بر رفتارى متواضعانه و مردمدارانه تاكيد مى ورزيد و اجازه نمى داد كه چنين سلوكى از سوى كارگزاران او ناديده گرفته شود و يا از جانب مردمان خو كرده به مناسبات ملوكانه زير پا گذاشته شود.

سلوك سياسى

در حكومت حكمت، سلوك سياسى زمامداران و كارگزاران سلوكى حكيمانه است كه در اين سلوك مناسبات سلطه گرانه و رفتار خودكامانه هيچ جايى ندارد و پايبندى به حدود الهى و رعايت كيفيت استخدام وسيله اصل شمرده مى گردد و اعتدال و انصاف در همه ى امور حفظ مى شود و مردمان نامحرم تلقى نمى شوند و صراحت و صداقت سياسى جلوه دارد و رفق و مدارا با مردمان و رحمت و محبت بديشان اساس امور است. امام على "ع" با دقت و شدت اين سلوك را پاس مى داشت. آن حضرت در نامه ى خود به اشعث بن قيس استاندار آذربايجان اين گونه نوشت:
'ليس لك ان تفتات فى رعيه.' [همان، نامه ى ٥.]
اين حق براى تو نيست كه در ميان مردمان به استبداد و خودرايى عمل نمايى.
امير مومنان على "ع" در ابتداى عهدنامه ى مالك اشتر به آموزش سلوك سياسى پرداخته و چنين رهنمود داده است:
'فليكن احب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح، فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت. و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى الخلق، يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يوتى على ايديهم فى العمد و الخطا، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذى تحب و ترضى ان يعطيك الله من عفوه و صفحه، فانك فوقهم و والى الامر عليك فوقك و الله فوق من ولاك! و قد استكفاك امرهم و ابتلاك بهم. و لا تنصبن نفسك لحرب الله فانه لا يد لك بنقمته و لا غنى بك عن عفوه و رحمته. و لا تندمن على عفو و لا تبجحن بعقوبه و لا تسرعن الى بادره وجدت منها مندوحه و لا تقولن انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير.' [همان، نامه ى ٥٣.]
پس نيكوترين اندوخته ى خود را كردار نيك بدان و هواى خويش را در اختيار گير، و بر نفس خود بخيل باش و زمام آن را در آنچه برايت روا نيست رها مگردان، كه بخل ورزيدن بر نفس، داد آن را دادن است در آنچه دوست دارد، يا ناخوش مى انگارد. و قلب خود را از مهربانى و دوستى و لطف به مردمان لبريز ساز و مبادا نسبت به آنان چون جانور درنده ى آزاركننده اى باشى كه خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا مردمان دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تواند و دسته ى ديگر در آفرينش با تو همانندند. گناهى از ايشان سر مى زند، يا علتهايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته خطايى بر دستشان مى رود. به خطايشان منگر و از گناهشان درگذر، چنانكه دوست دارى خداوند بر تو ببخشايد و گناهت را عفو فرمايد، چه تو برتر آنانى و آن كه بر تو ولايت دارد از تو برتر است و خداوند از آن كه تو را ولايت داد بالاتر و او ساختن كارشان را از تو خواست و آنان را وسيله ى آزمايش تو ساخت. و خود را آماده ى جنگ با خدا مكن كه كيفر او را نتوانى برتافت و در بخشش و آمرزش از او بى نيازى نخواهى يافت و بر بخشش پشيمان مشو و بر كيفر شادى مكن و به خشمى كه توانى خود را از آن برهانى مشتاب. و مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن، كه اين عين راه يافتن فساد در دل و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول "در قدرت" است.
پيشواى عدالتخواهان، على "ع" در عهدنامه ى مالك اشتر، او را به سلوكى انسانى در عرصه سياست فرمان مى دهد كه مبتنى بر انديشه اى خردمندانه و رفتارى حكيمانه است. امام "ع" در ادامه عهدنامه ى مالك اشتر چنين فرمان داده است:
'انصف الله و انصف الناس من نفسك و من خاصه اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك، فانك الا تفعل تظلم! و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده، و من خاصمه الله ادحض حجته و كان لله حربا حتى ينزع او يتوب. و ليس شى ء ادعى الى تغيير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه على ظلم، فان الله سميع دعوه المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد. و ليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعيه، فان سخط العامه يجحف برضى الخاصه و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضى العامه... و انما عماد الدين، و حماع المسلمين و العده للاعداء، العامه من الامه، فليكن صغوك لهم و ميلك معهم.' [همان.]
نسبت به خداوند و نسبت به مردمان از جانب خود و از سوى خويشاوندان نزديكت و از سوى رعاياى مورد علاقه ات، انصاف به خرج ده! كه اگر به انصاف عمل نكنى ستم نموده اى و كسى كه بر بندگان خدا ستم كند، افزون بر بندگان، خدا نيز دشمن او بود و آن را كه خدا دشمن گيرد، دليل وى نپذيرد و او با خدا سر جنگ دارد، تا آن گاه كه بازگردد و توبه آرد و هيچ چيز چون بنياد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد و كيفر او را نزديك نيارد، كه خدا شنواى دعاى ستمديدگان است و در كمين ستمگران. و بايد از كارها آن را بيشتر دوست بدارى كه با ميانه روى سازگارتر بود و عدالت را فراگيرتر و در جلب خشنودى مردم گسترده تر، كه ناخشنودى همگانى، خشنودى خواص را بى اثر گرداند، و خشم خواص، خشنودى همگانى را زيانى نرساند... و همانا آنان كه دين را پشتيبانند و موجب انبوهى مسلمانان و آماده ى پيكار با دشمنان، عامه ى مردمانند. پس بايد گرايش تو به آنان بود و ميلت به سوى ايشان.
امير مومنان على "ع" در سلوك سياسى خود رسوم كهن و رايج عرصه ى سياست و حكومت را كه چون سدى ميان زمامداران و مردمان است، زير پا گذاشت و طومار روابط محافظه كارانه با گردنكشان و مناسبات ملاحظه كارانه با گردنفرازان و فرهنگ رياكارانه با مستبدان را در هم نورديد و جلوه ى زيباى سلوك سياسى حكيمانه را عينيت بخشيد و فرمود:
'و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس، ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم على الكبر... فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره، و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل. فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء، و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.' [همان، خطبه ى ٢١٦.]
زشت ترين خوى زمامداران در نزد صالحان اين است كه مردمان بپندارند كه آنان دوستدار فخر و مباهات و بزرگ منشى اند و بناى كار خود را بر كبر و خودخواهى بنهند... پس با من چنان كه با سركشان سخن گويند سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان رفتار كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس از گفتن حق، يا راى زدن به عدالت بازمايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.
پيشواى آزادگان مبناى سلوك سياسى خود را بر صراحت و صداقت قرار داده بود و اين مبنا را در خطبه ى آغازين حكومت خويش اعلام فرمود:
'ذمتى بما اقول رهينه و انا به زعيم... و الله ما كتمت وشمه و لا كذبت كذبه.' [ همان، كلام ١٦.]
پيمان من بدانچه مى گويم در گرو است و به درستى گفتارم متعهد و متكلفم... به خدا سوگند هرگز به اندازه ى سر سوزنى حقيقت را پنهان نداشته ام و هيچ گونه دروغى نگفته ام.
امير مومنان على "ع" در نامه اى به سران سپاه خود، درباره ى سلوك سياسى خويش چنين آورده است:
'الا و ان لکم عندي الا احتجز دونکم سرا في حرب ، و لا اطوي دونکم امرا الا في حکم ، و لا اوخر لکم حقا عن محله، و لا اقف به دون مقطعه، و ان تکونوا عندي في الحق سواء، فاذا فعلت ذلک و جبت لله عليکم النعمه، ولي عليکم الطاعه.' [همان، نامه ٥٠. ]
بدانيد حق شماست بر من كه چيزى را از شما نپوشانم جز راز جنگ- كه از پوشاندن آن ناگزيرم- و كارى را "جز در حكم شرع" بى راى زدن با شما انجام ندهم و حق شما را از موقع آن به تاخير نيفكنم و تا آن را نرسانم وقفه اى در آن روا ندارم و همه ى شما را در حق برابر دانم و چون چنين كردم، نعمت دادن شما بر خداست و اطاعت من بر عهده ى شماست.
سلوك سياسى امام "ع" بر گشودن راه نصيحت و انتقاد و استقبال از آن و صراحت در سخن و صداقت در عمل و مشورت و راى زنى در كارها و حق مدارى در امور استوار بود. امير مومنان على "ع" كارگزاران خود را به چنين سلوكى فرامى خواند. آن حضرت در عهدنامه ى مالك اشتر بدو چنين سفارش فرمود:
'و الزم الحق من لزمه من القريب و البعيد و كن فى ذلك صابرا محتسبا، واقعا ذلك من قرابتك و خاصتك حيث وقع و ابتغ عاقبته بما يثقل عليك منه، فان مغبه ذلك محموده. و ان ظنت الرعيه بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك، فان فى ذلك رياضه منك لنفسك و رفقا برعيتك و اعذارا تبلغ به حاجتك من تقويمهم على الحق.' [ همان، نامه ى ٥٣.]
و حق را از آن هر كه بود بر عهده دار، نزديك يا دور و در اين باره شكيبا باشد و اين شكيبايى را به حساب خدا بگذار. هر چند اين رفتار با خويشاوندان و اطرافيانت بود و عاقبت آن را با همه ى دشوارى كه دارد، چشم دار، كه پايان آن پسنديده است و سرانجامش فرخنده. و اگر مردمان بر تو گمان ستم بردند، عذر خود را آشكارا با آنان در ميان بگذار و با اين كار از بدگمانى شان به درآر، كه بدين رفتار، خود را به عدالت خوى داده باشى و با مردمان مدارا كرده و با عذرى كه مى آورى بدانچه خواهى رسيده و آنان را به راه حق آورده.
سرور حكيمان، حكومت را اين چنين حكيمانه مى خواست و صورت و سيرت نيكوى حكومت حكمت را با انديشه و سلوك خود بياراست.


۹