حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه0%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 813
مشاهدات: 38898
دانلود: 3228


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38898 / دانلود: 3228
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد 3

نویسنده:
فارسی

من دارى؟

عبد الرحمن گفت: بلى؛ و نامه را داد و رسالت را رسانيد.

اوس بن حارثه بن ثعلبه سيصد سال پيش از بعثت خبر داد به بعثت آن حضرت و وصيت نمود اهل خود را به متابعت او؛ حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق او فرمود: خدا رحمت كند اوس را كه بر دين حنيفه مرد و ترغيب كرد بر نصرت من در جاهليت.(1)

سليم بن قيس هلالى در كتاب خود روايت كرده است كه: در وقتى كه در خدمت حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام از صفين بر مى گشتيم نزديك به دير نصرانى نزول اجلال فرمود، ناگاه از آن دير مرد پير خوشروى نيكو شمايلى بيرون آمد و نامه اى در دست داشت تا آنكه به خدمت آن حضرت آمد و سلام كرد و آن حضرت جواب سلام او گفت و فرمود: مرحبا اى برادر من شمعون بن حمون، چه حال دارى خدا رحمت كند تو را؟ گفت: حال من به خير است اى امير مومنان و سيد مسلمانان و وصى رسول پروردگار عالميان، بدرستى كه من از نسل بهترين حواريان عيسىعليه‌السلام شمعون بن يوحنا هستم كه از دوازده نفر حوارى نزد او محبوبتر بود و بسوى او وصيت نمود عيسىعليه‌السلام و كتابها و علم و حكمت خود را به او سپرد و پيوسته علم در اهل بيت و اولاد او بود و متمسك به دين آن حضرت بودند و كافر نشدند و تبديل و تغيير نكردند و آن كتابها نزد من است، عيسىعليه‌السلام گفته و جدم نوشته است، و در آن كتابها نوشته است احوال پادشاهان كه بعد از آن حضرت بوده اند تا آنكه مبعوث شود مردى از عرب از فرزندان اسماعيل پسر ابراهيم خليل الرحمنعليه‌السلام و از زمينى ظاهر شود كه آن را ((تهامه)) گويند از شهرى كه آن را مكه نامند و نام او احمد باشد، گشاده چشمان و پيوسته ابروان بوده باشد، صاحب ناقه و حمار و عصا و تاج خواهد بود و او دوازده نام دارد؛ پس ذكر كرد كيفت ولادت و بعثت و هجرت آن حضرت را و هر كه او را يارى كند و هر كه با او قتال كند و مدت حيات او و آنچه بر امت آن حضرت بعد از او واقع خواهد شد تا وقتى كه عيسىعليه‌السلام از آسمان فرود آيد، و در آن

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/47؛ العدد القويه 112.

۱۲۱

كتابها نام سيزده نفر از فرزندان اسماعيل هست كه ايشان بهترين خلقند بسوى خدا و حق تعالى دوست مى دارد دوست ايشان را و دشمن مى دارد دشمن ايشان را، هر كه اطاعت كند ايشان را هدايت يافته است و هر كه مخالفت نمايد ايشان را گمراه است، اطاعت ايشان اطاعت خدا و مخالفت ايشان مخالفت خداست، و نوشته شده است نامها و نسبها و صفتهاى ايشان و آنكه هر يك از ايشان چه مقدار زندگانى مى كنند و كداميك ظاهر و كداميك پنهان خواهند بود تا آنكه حضرت عيسى بر ايشان نازل خواهد شد و عيسى در عقب او نماز خواهد كرد و او عيسى را تكليف خواهد كرد كه پيش بايستد و عيسى خواهد گفت كه: شمائيد امامان كه سزاوار نيست احدى بر شما پيشى گيرد، پس پيش خواهد ايستاد و با مردم نماز خواهد كرد و عيسى در عقب او نماز خواهد كرد.

اول ايشان از همه نيكوتر و بهتر خواهد بود و براى او خواهد بود مثل ثواب ايشان و ثواب هر كه اطاعت ايشان كند و به سبب ايشان هدايت يابد، و او احمد است رسول خدا و از نامهاى او ((محمد))، ((يس))، ((فتاح))، ((خاتم))، ((حاشر))، ((عاقب))، ((ماحى))، ((قايد)) و او پيغمبر خداست، خليل خداست، حبيب خداست، برگزيده خداست، امين خداست، و با او سخن خواهد گفت به رحمت خود، هر جا كه خدا مذكور شود او مذكور مى شود، گراميترين و محبوبترين خلق است نزد خدا، نيافريده است خدا خلقى را نه ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى كه بهتر و محبوبتر باشد نزد خدا از او، خواهد نشانيد او را در قيامت بر عرش خود و شفاعت او را قبول خواهد كرد در حق هر كه شفاعت كند، به نام او قلم جارى شد بر لوح.

و بعد از او در فضيلت وصى اوست كه علمدار اوست در قيامت، وصى او وزير او و خليفه اوست، در امت او، محبوبترين خلق است نزد خدا بعد از او، نام او على بن ابى طالب است، ولى هر مومنى؛ بعد از او پس يازده امام خواهد بود از فرزندان محمد و فرزندان او و دوتاى ايشان همنام دو پسر هارون خواهند بود ((شبر)) و ((شبير))، نه امام ديگر از فرزند كوچكتر ايشان خواهد بود و آخر ايشان آن است كه عيسىعليه‌السلام در عقب او نماز خواهد كرد.

۱۲۲

و در آن كتابها هست نام آنها كه از ايشان پادشاه خواهد بود و آنها كه پنهان خواهند بود، پس اول كسى كه از ايشان ظاهر خواهد شد پر خواهد كرد جميع بلاد را از عدالت و مالك خواهد شد ما بين مشرق و مغرب را تا آنكه بر همه دنيا غالب شود. پس چون پيغمبر شما مبعوث شد پدرم زنده بود و تصديق كرد و ايمان آورد به آن حضرت و مرد پيرى بود و قوت حركت در او نبود، چون هنگام وفات او شد مرا وصيت كرد كه وصى محمد و خليفه او كه نامش و صفتش در اين كتابها هست بعد از آنكه سه خليفه از خلفاى ضلالت بعد از آن پيغمبر پادشاه شوند و بگذرند، او در اين مقام بر تو خواهد گذشت - و نام آن امامهاى ضلالت و غاصبان خلافت با لقبهاى ايشان و صفات ايشان مذكور است - چون آن وصى بر حق بر اين موضع بگذرد بيرون رو و ايمان بياور با او بيعت كن و با دشمنان او جهاد كن كه جهاد با او به منزله جهاد با محمد است، دوست او دوست آن حضرت و دشمن او دشمن آن حضرت است - و در آن كتابها نام دوازده امام ضلالت هست از قريش كه دشمنى با اهل بيت آن حضرت، خواهند كرد و دعوى حق ايشان نموده ايشان را از حق خود محروم خواهند كرد و تبرى از ايشان كرده ايشان را خواهند ترسانيد، و نام و نعت و مدت پادشاهى هر يك و آنچه خواهند كرد نسبت به فرزندان تو از كشتن و ترسانيدن و ذليل نمودن همه مكتوب است - اى امير المؤ منين! دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنم؛ پس گفت: شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و رسالت محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شهادت مى دهم كه تو خليفه اوئى در امت او وصى اوئى و گواهى بر خلق خدا و حجت اوئى در زمين و گواهى مى دهم كه اسلام دين خداست و بيزارم از هر دين كه غير دين اسلام است زيرا كه آن دينى است كه حق تعالى براى خود پسنديده و براى دوستانش اختيار نموده است و آن دين عيسى بن مريم و ساير رسولان گذشته است و پدران من به اين دين رفته اند، من ولايت تو و محبت دوستان تو را اختيار كردم و بيزارم از دشمنان تو و اقرار كردم به امامت امامان از فرزندان تو و بيزارى مى جويم از دشمنان ايشان و هر كه مخالفت ايشان مى نمايد و دعوى حق ايشان مى كند و ستم بر ايشان مى كند از پيشينيان و پسينيان؛ پس دست آن حضرت را گرفته بيعت كرد.

۱۲۳

حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: بده نامه خود را كه در دست دارى؛ پس شخصى از اصحاب خود را فرمود كه: برو با اين راهب و مترجمى به نزد او ببر تا اين نامه را به عربى ترجمه كند و بنويسد؛ چون نامه مترجم را به نزد آن حضرت آورد فرمود با حضرت امام حسن كه: اى فرزند! بياور آن كتاب را كه پيشتر به تو داده بودم، چون امام حسن آن نامه را آورد فرمود: بخوان كه اين نامه به خط من است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده و من نوشته ام و به آن مرد فرمود: در نامه ترجمه شده نظر كن، چون مقابله كردند يك حرف اختلاف نداشت، گويا يك شخصى گفته و دو شخص نوشته بودند.

پس حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام حمد و ثناى الهى نمود و فرمود: شكر مى كنم خداوندى را كه اگر مى خواست و مصلحت مى دانست قادر بود كه چنين كند كه اين امت مختلف نشوند، و شكر مى كنم خداوندى را كه ذكر مرا در كتابهاى گذشته ترك نكرده است و نام مرا نزد خود و دوستان خود بلند گردانيده است؛ پس شيعيانى كه حاضر بودند شاد شدند و موجب مزيد ايمان و شكر گزارى ايشان گرديد.(1)

مولف گويد: بشارات ولادت و بعثت با سعادت آن جناب زياده از حد احصا است و بسيارى در ابواب آتيه اين مجلد و ساير مجلدات مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى.

____________________

1-كتاب سليم بن قيس 115

۱۲۴

باب سوم: در بيان تاريخ ولادت شريف حضرت سيد البشر صلى الله عليه و آله وسلم و بيان غرائب و معجزاتى است كه در آن وقت به ظهور آمده

۱۲۵
۱۲۶

بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه ولادت با سعادت آن حضرت در هفدهم ماه ربيع الاول شد(1) ، و اكثر مخالفان در دوازدهم مى دانند، و نادرى از مخالفان در هشتم يا دهم ماه مزبور قائم شده اند، و شاذى از ايشان گفته اند كه در ماه رمضان واقع شد.(2)

محمد بن يعقوب كلينى گفته است كه: ولادت آن حضرت در وقتى شد كه دوازده شب از ماه ربيع الاول گذشته بود در سالى كه فيل آوردند براى خراب كردن كعبه و به حجاره سجيل معذب شدند در روز جمعه وقت زوال؛ به روايت ديگر: نزد طلوع فجر بود پيش از بعثت به چهل سال و مادرش به آن حضرت حامله شد در ايام تشريق نزد جمره وسطى در منزل عبدالله بن عبدالمطلب، و ولادت آن حضرت در مكه معظمه شد در شعب ابى طالب در خانه محمد بن يوسف در زاويه برابر از جانب چپ كسى كه داخل خانه شود و خيزران آن حجره را از آن خانه بيرون انداخت و آن را مسجد كرد كه مردم در آن نماز كنند؛ تمام شد كلام كلينى(3) و گويا در تعيين روز ولادت تقيه فرموده و موافق مشهور ميان مخالفان بيان كرده است.

صاحب كتاب ((عدد قويه)) گفته است كه: ولادت آن حضرت نزد طلوع صبح روز جمعه هفدهم ماه ربيع الاول شد بعد از پنجاه روز از هلاك اصحاب فيل يا چهل و پنج روز بعد از آن يا سى سال بعد از آن و بعضى گفته اند در همان روز بود و اشهر آن است

____________________

1-مصباح المتهجد 732-733؛ اقبال الاعمال 3/121؛ مصباح كفعمى 511.

2- سيره ابن كثير 1/199-200.

3- كافى 1/439.

۱۲۷

كه در همان سال بود(1) ؛ و عامه گفته اند كه: در روز دوشنبه بود؛ و گويند كه هفت سال از پادشاهى انوشيروان مانده بود؛ و بعضى گفته اند كه در زمان پادشاهى هرمز فرزند انوشيروان بود، طبرى گفته است كه: چهل و دو سال از ابتداى پادشاهى انوشيروان گذشته بود، و مويد اين قول است آن روايت مشهور كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: متولد شدم در زمان پادشاه عادل؛ و گويند كه موافق بيستم شباط رومى بود(2) ؛ و بعضى گويند كه غره يا بيستم يا بيست و هشتم نيسان رومى بود و هفده ديماه فرس بود و غفر از منازل قمر طالع بود.(3)

ابو معشر گفته است كه: طالع ولادت آن حضرت درجه بيستم جدى بود، و زحل و مشترى در عقرب بودند، و مريخ در خانه خود بود در حمل، و آفتاب در شرف بود در حمل، و زهره در حوت بود در شرف، و عطارد نيز در حوت بود، و قمر در اول ميزان بود، و راس در جوزا بود، و ذنب در قوس بود؛ و در خانه خود متولد شد پس حضرت آن خانه را به عقيل بن ابى طالب بخشيد و عقيل(4) آن را فروخت به محمد بن يوسف برادر حجاج و او را داخل خانه كرد، و چون زمان هارون شد خيزران مادر او آن خانه را بيرون كرد از خانه محمد بن يوسف و مسجد كرد و الحال بر همان حالت باقى است و مردم به زيارت آن خانه مى روند.(5)

اين بابويه عليه الرحمه گفته است كه: حامله شدن مادر آن حضرت به او در شب جمعه هيجدهم ماه جمادى الاخر بود.(6)

ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است از ابوطالب كه عبدالمطلب گفت: شبى در

____________________

1-بحار الانوار 15/249.

2- العدد القويه 111.

3- بحار الانوار 15/245.

4- در بحار الانوار 15/250 و تاريح طبرى 1/453 بجاى عقيل، اولاد عقيل آمده است.

5- بحار الانوار 15/249.

6- اقبال الاعمال 15/162 به نقل از ابن بابويه، و در جمادى الاولى ذكر شده است.

۱۲۸

حجر اسماعيل خوابيده بودم ناگاه خواب غريبى ديدم و برخاستم و در راه يكى از كاهنان مرا ديد كه مى لرزيدم و موهاى سرم بر دوشم متحرك است، چون آثار تغيير در من مشاهده كرد گفت: چه مى شود بزرگ عرب را كه رنگش چنين متغير گرديده است؟ آيا حادثه اى از حوادث دهر او را رو داده است؟

گفتم: بلى، امشب در حجر خوابيده بودم در خواب ديدم درختى از پشت من روييد و چندان بلند گرديد كه سرش به آسمان رسيد و شاخه هايش مشرق و مغرب را گرفت و نورى از آن درخت ساطع گرديد كه هفتاد برابر نور آفتاب بود و عرب و عجم را ديدم كه سجده مى كردند براى آن درخت و پيوسته عظمت و نور آن در تزايد بود و گروهى از قريش مى خواستند آن درخت را بكنند و چون نزديك مى رفتند جوانى از همه كس نيكوتر و پاكيزه جامه تر ايشان را مى گرفت و پشتهاى ايشان را مى شكست و ديده هاى ايشان را مى كند، پس دست بلند كردم كه شاخه اى از شاخه هاى آن را بگيرم آن جوان صدا زد مرا و گفت: تو را از آن بهره اى نيست؛ گفتم: درخت از من است و من از آن بهره ندارم؟! گفت: بهره اش از آن گروهى است كه در آن آويخته اند؛ پس هراسان از خواب بر آمدم.

چون كاهنه اين خواب را شنيد رنگش متغير گرديد و گفت: اگر راست مى گوئى از صلب تو فرزندى بيرون خواهد آمد كه مالك مشرق و مغرب گردد و پيغمبر شود.

پس عبدالمطلب گفت: اى ابو طالب! سعى كن كه آن جواب كه يارى او نمود تو باشى؛ پس ابو طالب پيوسته بعد از نبوت آن حضرت اين خواب را ذكر مى كرد و مى گفت: والله آن درخت ابوالقاسم محمد امين بود.(1)

مولف گويد كه: ظاهر آن است كه آن جوان تعبيرش امير مومنان باشد.

ابن شهر آشوب روايت كرده است كه: چون بر ماءمون وفور علم حكيم ايزد خواه در علم نجوم ظاهر شد روزى به او گفت: تو با اين علم و زيركى چرا ايمان نمى آورى

____________________

1-امالى شيخ صدوق 216؛ كمال الدين و تمام النعمه 173؛ روضه الواعظين 64.

۱۲۹

به پيغمبر ما؟

گفت: چگونه ايمان بياورم به او و حال آنكه دروغ او بر من ظاهر گرديده است؟ زيرا كه او گفته است كه: من خاتم پيغمبرانم و اين را دروغ مى دانم زيرا كه در طالعى متولد شده است كه هر كه در آن طالع متولد شود مى بايد پيغمبر باشد.

پس يكى از حكما كه حاضر بود جواب گفت كه: ما از طالع او مى دانيم كه او راستگو است زيرا كه حكما اتفاق كرده اند كه طالع او مشترى و عطارد و زهره و مريخ است و هر فرزندى كه به آن طالع متولد شود مى بايد همان سرعت بميرد و اگر بماند البته پيش از روز هفتم مى ميرد، و آن پيغمبر به آن طالع متولد شد و شصت و سه سال زندگانى كرد و اين علاوه ساير معجزات اوست؛ پس او اقرار كرد و مسلمان شد و مامون او را ايزد خواه و ((ما شاء الله)) نام كرد.

پس نظر مشترى علامت علم و حكمت و بزرگى و فطنت و كياست و رياست آن حضرت بود، و نظر عطارد نشانه لطافت و ظرافت ملاحت و فصاحت و حلاوت اوست، و نظر زهره دليل صباحت و شادى و بشاشت و حسن و طيب و جمال و بها و غنج و دلال اوست، و نظر مريخ دلالت مى كند بر شجاعت و جلادت و قتال و قهر و غلبه و محاربه آن حضرت؛ پس حق تعالى جمع كرد در آن حضرت جميع مدايح را.

و بعضى از منجمان گفته اند كه: طالع ولادت پيغمبران سنبله و ميزان است و طالع حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميزان بود؛ و بعضى گفته اند كه: طالع آن حضرت سماك رامح بود.(1)

ابن بابويه رحمه الله به سند معتبر از عبدالله بن عباس روايت كرده است كه عباس پدر او گفت كه: چون براى پدرم عبدالمطلب عبدالله متولد شد در روى او نورى ديدم مانند نور آفتاب؛ پس گفت پدرم كه: اين پسر را شانى بزرگ خواهد بود، پس شبى در خواب ديدم كه از بينى عبدالله مرغ سفيدى بيرون آمد و پرواز كرد تا به مشرق و مغرب عالم رسيد پس

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/181.

۱۳۰

برگشت بر بام كعبه نشست پس همه قريش او را سجده كردند پس به آن مرغ به حيرت مى نگريستند ناگاه نورى شد ميان آسمان و زمين و مشرق و مغرب را فرو گرفت، چون بيدار شدم از كاهنه اى كه در بنى مخزوم بود پرسيدم، گفت: اى عباس! اگر خواب تو راست باشد مى بايد كه از پشت عبدالله پسرى بيرون آيد كه اهل مشرق و مغرب تابع او گردند.

عباس گفت كه: بعد از اين خواب پيوسته در فكر امر عبدالله بودم تا وقتى كه آمنه را به عقد خود در آورد و او جميل ترين زنان قريش بود، و چون عبدالله به رحمت الله و اصل شد و حضرت رسول از آمنه متولد شد ديدم نور از ميان دو ديده آن حضرت لامع بود و چون او را در بر گرفتم بوى مشك از او شنيدم و مانند نافه مشك خوشبو گرديدم، پس آمنه مرا خبر داد كه: چون مرا درد زائيدن گرفت و شديد شد صداهاى بسيار شنيدم از خانه اى كه در آن بودم كه به سخن آدميان شباهت نداشت، و علمى از سندس بهشت ديدم كه بر قصبى از ياقوت آويخته بودند كه ميان آسمان و زمين را پر كرده بود، و نورى ديدم از سر آن حضرت ساطع شد كه آسمان را روشن كرد، و قصرهاى شام را ديدم كه از بسيارى نور مانند شعله آتشى شده بودند، و در دور خود مرغان بسيار مانند اسفرود مى ديدم كه بالها گشوده بودند بر دور من، و شعيره اسديه را ديدم كه مى گذشت و مى گفت: اى آمنه! چه ها خواهند ديد كاهنان و بتها از فرزند تو؟!، و جوان بلندى را ديدم كه از همه كس بلندتر و سفيدتر و نيكو جامه تر بود گمان كردم كه او عبدالمطلب است پس نزديك من آمد و فرزندم را گرفت و آب دهانش را در دهان او ريخت و طشتى از طلا داشت كه با زمرد مرصع كرده بودند و شانه اى از طلا داشت، پس شكم آن حضرت را شكافت و دلش را بيرون آورد و شكافت و نقطه سياهى از ميان آن دل منور بيرون آورد و انداخت، پس كيسه اى بيرون آورد از حرير سبز آن را گشود و در ميان آن كيسه گياهى بود مانند زريره سفيد پس آن دل مقدس را از آن پر كرد و به جاى خود گذاشت و دست بر شكم مباركش كشيد و با آن حضرت سخن گفت و او جواب گفت و من سخن ايشان را نفهميدم مگر آنكه گفت: در امان و حفظ و حمايت خدا باش بتحقيق كه پر كردم دلت را از ايمان و علم و حلم

۱۳۱

و يقين و عقل و شجاعت، توئى بهترين بشر خوشا حال كسى كه تو را متابعت نمايد و واى بر كسى كه تو را مخالفت كند، پس كيسه اى ديگر بيرون آورد از حرير سفيد و سرش را گشود و انگشترى بيرون آورد و بر ميان دو كتف مباركش زد كه نقش گرفت پس گفت: امر كرده است مرا پروردگار من كه بدمم در تو از روح القدس، پس در او دميد و پيراهنى بر او پوشانيد و گفت: اين امان توست از آفتابهاى دنيا؛ اى عباس! اينها بود كه به ديده هاى خود ديدم.

عباس گفت كه: كتفهايش را گشودم و نقش مهر را خواندم و پيوسته اين احوال را پنهان مى داشتم تا آنكه از خاطرم محو شد و بعد از آنكه به شرف اسلام مشرف شدم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خاطرم آورد.(1)

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: ابليس به هفت آسمان بالا مى رفت و گوش مى داد و اخبار سماويه را مى شنيد، پس چون حضرت عيسىعليه‌السلام متولد شد او را از سه آسمان منع كردند و تا چهار آسمان بالا مى رفت، و چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شد او را از همه آسمانها منع كردند و شياطين را به تيرهاى شهاب از ابواب سماوات راندند، پس قريش گفتند: مى بايد وقت گذشتن دنيا و آمدن قيامت باشد كه ما مى شنيديم كه اهل كتاب ذكر مى كردند، پس عمر و بن اميه كه داناترين اهل جاهليت بود گفت: نظر كنيد اگر ستاره هاى معروف كه مردم به آنها هدايت مى يابند و مى شناسند زمانهاى زمستان و تابستان را اگر يكى از آنها بيفتد بدانيد كه وقت آن است كه جميع خلق هلاك شوند و اگر آنها به حال خودند و ستاره هاى ديگر ظاهر مى شود پس امر غريبى مى بايد حادث شود.

و صبح آن روز كه آن حضرت متولد شد هر بتى كه در هر جاى عالم بود بر رو افتاده بودند، و ايوان كسرى يعنى پادشاه عجم بلرزيد و چهارده كنگره آن افتاد، و درياچه ساوه كه آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد و همان است كه نمك شده است نزديك

____________________

1-امالى شيخ صدوق 217؛ كمال الدين و تمام النعمه 175.

۱۳۲

كاشان، و وادى سماوه كه سالها بود كه كسى آب در آن نديده بود آب در آن جارى شد، و آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد، و داناترين علماى مجوس در آن شب در خواب ديد كه شتر صعبى چند اسباب عربى را مى كشيدند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند، و طاق كسرى از ميانش شكست و دو حصه شد، و آب دجله شكافته شد و در قصر او جارى شد، و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد، و تخت هر پادشاهى در آن شب سرنگون شده بود، و جميع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمى توانستند گفت، و علم كاهنان بر طرف شد و سحر ساحران باطل شد، و هر كاهنى كه همزادى داشت كه خبرها به او مى گفت ميانشان جدائى افتاد، و قريش در ميان عرب بزرگ شدند و ايشان را آل الله مى گفتند زيرا ايشان در خانه خدا بودند. و آمنهعليها‌السلام گفت: والله كه چون پسرم به زمين رسيد دستها را به زمين گذاشت و سر بسوى آسمان بلند كرد و به اطراف نظر كرد پس از او نورى ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن نور قصرهاى شام را ديدم و در ميان آن روشنى صدائى شنيدم كه قائلى مى گفت: كه زائيدى بهترين مردم را پس او را محمد نام كن. و چون آن حضرت را به نزد عبدالمطلب آوردند او را در دامن گذاشت و گفت: حمد مى گويم و شكر مى كنم خداوندى را كه عطا كرد به من اين پسر خوشبو را كه در گهواره بر همه اطفال سيادت و بزرگى دارد؛ پس او را تعويذ نمود به نامهاى اركان كعبه و شعرى چند در فضائل آن حضرت فرمود، و در آن وقت شيطان در ميان اولاد خود فرياد كرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چيز تو را از جا بر آورده است اى سيد ما؟ گفت: واى بر شما! از اول شب تا حال آسمان و زمين را متغير مى يابم و مى بايد كه حادثه عظيمى در زمين واقع شده باشد كه تا عيسىعليه‌السلام به آسمان رفته است مثل آن واقع نشده است پس بروى و بگرديد و تفحص كنيد كه چه امر غريب حادث شده است.

پس متفرق شدند و گرديدند و برگشتند و گفتند: چيزى نيافتيم.

آن ملعون گفت كه: استعلام اين امر كار من است؛ پس فرو رفت در دنيا و جولان كرد

۱۳۳

در تمام دنيا تا به حرم رسيد و ديد كه ملائكه اطراف حرم را فرو گرفته اند، چون خواست كه داخل شود ملائكه بر او بانك زدند و او برگشت و كوچك شد مانند گنجشكى و از جانب كوه ((حرا)) داخل شد، جبرئيلعليه‌السلام گفت: برگرد اى ملعون.

گفت: اى جبرئيل! يك حرف از تو سوال مى كنم، بگو امشب چه واقع شده است در زمين؟

جبرئيلعليه‌السلام گفت: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه بهترين پيغمبران است امشب متولد شده است.

پرسيد كه: آيا مرا در او بهره اى هست؟ گفت: نه.

پرسيد: آيا در امت او بهره اى دارم؟ گفت: بلى.

ابليس گفت: راضى شدم.(1)

و در حديث ديگر روايت كرده است كه آمنه گفت: چون حامله شدم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ اثر حمل در خود نيافتم و آن حالات كه زنان را در حمل عارض مى شود مرا عارض نشد و در خواب ديدم شخصى نزد من آمد و گفت: حامله شدى به بهترين مردمان، چون وقت ولادت شد به آسانى متولد شد كه آزارى به من نرسيد و دستهاى خود را پيشتر بر زمين مى گذاشت و فرود آمد، پس هاتفى مرا ندا كرد كه: گذاشتى بهترين بشر را پس او را پناه ده به خداوند يگانه صمد از شر هر ظالم و صاحب حسد.(2)

به روايت ديگر گفت كه: چون او را بر زمين گذارى بگو: اعيذه بالواحد من شر كل حاسد و كل خلق مارد ياءخذ بالمراصد فى طرق الموارد من قائم و قاعد(3) ، پس آن حضرت در روزى آنقدر نمو مى كرد كه ديگران در هفته آنقدر نمو مى كردند، و در هفته اى آنقدر نمو مى كرد كه ديگران در ماهى آنقدر نمو كنند.(4)

و ايضا روايت كرده است از ليث بن سعد كه گفت: من نزد معاويه بودم و كعب الاحبار

____________________

1-امالى شيخ صدوق 235؛ روضه الواعظين 65.

2- كمال الدين و تمام النعمه 196.

3- خرايج 1/70.

4- كمال الدين و تمام النعمه 197.

۱۳۴

حاضر بود و من از او پرسيدم كه: شما چگونه يافته ايد صفت ولادت حضرت رسالت پناه را در كتابهاى خود؟ و آيا فضيلتى براى عترت آن حضرت يافته اند؟ پس كعب ملتفت شد بسوى معاويه كه ببيند كه او راضى است به گفتن يا نه، پس حق تعالى بر زبان معاويه جارى كرد گفت: بگو اى ابو اسحاق آنچه ديده اى و مى دانى.

كعب گفت: من هفتاد و دو كتاب خوانده ام كه همه از آسمان فرود آمده است و صحف دانيال از خوانده ام و در همه آنها ذكر كرده بودند ولادت آن حضرت و ولادت عترت او را و بدرستى كه نام او معروف است در همه كتابها و در هنگام ولادت هيچ پيغمبرى ملائكه نازل نشدند به غير عيسى و احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حجابهاى بهشت را نزدند براى زنى به غير از مريم و آمنه و ملائكه موكل نشدند بر زنى در وقت حامله بودن به غير از مادر مسيح و مادر احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و علامت حمل آن حضرت آن بود كه شبى كه آمنه به آن حضرت حامله شد منادى ندا كرد در آسمانهاى هفتگانه: بشارت باد شما از كه در شاهوار نطفه خاتم انبياء در صدف عصمت و جلالت قرار گرفت؛ و در جميع زمينها و درياها اين مژده مسرت ثمره را ندا كردند و در زمين هيچ رونده و پرنده اى نماند كه بر ولادت شريف آن حضرت مطلع نگرديد، و در شب ولادت با سعادت آن جناب هفتاد هزار قصر از ياقوت سرخ و هفتاد هزار قصر از مرواريد تر بنا كردند و آنها را ((قصور ولادت)) ناميدند و جميع بهشتها را زينت كردند و ندا كردند كه: شاد شو و بر خود ببال كه پيغمبر دوستان تو متولد گرديد، پس بهشت خنديد و تا قيامت خندان است، و شنيده ام كه يكى از ماهيان دريا كه او را ((طموسا)) مى گويند و سيد و بزرگ ماهيان است و هفتصد هزار دم دارد و بر پشت آن هفتصد هزار گاو راه مى روند هر گاوى از دنيا بزرگتر است و هر يك از آنها هفتاد هزار شاخ دارد از زمرد سبز و آن ماهى از رفتار آنها خبر دار نمى شود، آن ماهى براى شادى بر ولادت آن حضرت به حركت آمد و اگر نه حق تعالى او را ساكن مى گردانيد هر آينه زمين را بر مى گردانيد، و شنيده ام كه در آن روز هيچ كوه نماند كه كوه ديگر را بشارت نداد و همه صدا به ((لا اله الا الله)) بلند كردند و جميع كوهها خاضع شدند نزد ابوقبيس براى كرامت

۱۳۵

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و جميع درختها (چهل روز)(1) تقديس حق تعالى كردند با شاخه ها و ميوه ها به شادى ولادت آن حضرت، و زدند در آسمان و زمين هفتاد عمود از انواع نورها كه هيچ يك به ديگرى شبيه نبود و روح حضرت آدم را بشارت ولادت آن حضرت دادند پس هفتاد برابر حسن او مضاعف شد و در آن وقت تلخى مرگ از كام او بيرون رفت، و حوض كوثر در بهشت به اضطراب در آمد و هفتاد هزار قصر از در و ياقوت بيرون افكند براى نثار ولادت آن حضرت، و شيطان را به زنجيرها بستند و چهل روز او را در قلعه اى محبوس كردند و عرش او را چهل روز در آب غرق كردند، و بتها همه سرنگون شدند و فرياد ((واويلاه)) ايشان بلند شد، و صدائى از كعبه شنيده شد كه: اى آل قريش! آمد بسوى شما بشارت دهنده اى به ثوابها و ترساننده اى از عذابها و با اوست عزت ابد و سودمندى بزرگ و اوست خاتم پيغمبران؛ و ما در كتابها يافته ايم كه عترت او بهترين مردمند بعد از او و مردم در امانند از عذاب خدا مادام كه در دنيا احدى از ايشان بر زمين راه مى روند.

معاويه گفت: اى ابو اسحق! عترت او كيستند؟

كعب گفت: فرزندان فاطمه.

پس معاويه روترش كرد و لبهاى خود را به دندان گزيد و دست بر ريش خود مى ماليد.

پس كعب گفت: ما يافته ايم صفت آن دو فرزند پيغمبر را كه شهيد خواهند شد و آنها دو فرزند فاطمه اند، خواهد كشت ايشان را بدترين خلق خدا.

معاويه گفت: كى خواهد كشت ايشان را؟

گفت: مردى از قريش.

پس معاويه بيتاب شد و گفت: برخيزند اگر مى خواهيد؛ پس ما برخاستيم.(2)

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: فاطمه مادر

____________________

1-اين عبارت از متن عربى روايت اضافه شد.

2- امالى شيخ صدوق 481؛ روضه الواعظين 67.

۱۳۶

امير المؤ منينعليه‌السلام به نزد ابو طالبعليه‌السلام آمد و او را بشارت داد به ولادت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و غرائب بسيار نقل كرد؛ ابو طالب گفت: سى سال صبر كن كه فرزندى براى تو بهم خواهد رسيد كه مثل اين فرزند باشد در همه كمالات به غير از پيغمبرى.(1)

و شيخ كلينى به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: در هنگام ولادت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمه بنت اسد نزد آمنه حاضر بود، پس يكى از ايشان به ديگرى گفت: آيا مى بينى آنچه من مى بينم؟

ديگرى گفت: چه مى بينى؟

گفت: اين نور ساطع كه ما بين مشرق و مغرب را فرو گرفته است.

پس در اين سخن بودند كه ابو طالبعليه‌السلام در آمد و به ايشان گفت كه: چه تعجب داريد؟

فاطمه خبر آن نور را ذكر كرد؛ ابو طالب گفت: مى خواهى تو را بشارت دهم؟

گفت: بلى.

ابو طالب گفت: از تو فرزندى بهم خواهد رسيد كه وصى اين فرزند خواهد بود.(2)

و ايضا روايت كرده است كه: ابو طالب عقيقه كرد در روز هفتم ولادت آن حضرت و آل ابو طالب را طلبيد، از او سوال نمودند كه: اين چه طعام است؟

گفت: اين عقيقه احمد است.

گفتند: چرا او را احمد نام كردى؟

گفت: زيرا كه اهل آسمان و زمين او را ستايش خواهند كرد.(3)

و ايضا كلينى و شيخ طوسى به سندهاى معتبر روايت كرده اند از امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليه‌السلام : در شبى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شد يكى از علماى اهل كتاب در روز آن شب آمد بسوى مجلس قريش كه اشراف ايشان حاضر بودند و در ميان ايشان

____________________

1-كافى 1/452؛ معانى الاخبار 403.

2- كافى 8/302.

3- كافى 6/34؛ مكارم الاخلاق 227.

۱۳۷

بودند هشام و وليد پسرهاى مغيره و عاص بن هشام و ابو زجره(1) بن ابى عمرو بن اميه و عتبه بن ربيعه و گفت: آيا امشب در ميان شما فرزندى متولد شده است؟

گفتند: نه.

گفت: مى بايد فرزندى متولد شده باشد كه نامش احمد باشد و در او علامتى مى بايد باشد و به رنگ خزى كه به سياهى مايل باشد، و هلاك اهل كتاب خصوصا يهود بر دست او خواهد بود، و شايد شده باشد و شما مطلع نشده باشيد.

چون متفرق شدند از آن مجلس و سوال كردند شنيدند كه پسرى براى عبدالله بن عبدالمطلب متولد شده است، پس آن مرد را طلب كردند و گفتند: بلى پسرى در ميان ما متولد شده است.

پرسيد كه: پيش از آنكه من به شما بگويم يا بعد از آن؟

گفتند: پيشتر.

گفت: پس مرا ببريد به نزد او تا در او نظر كنم.

چون به نزد آمنه رفتند گفتند: بيرون آور فرزند خود را تا ما بر او نظر كنيم گفت: والله فرزند من به روش فرزندان ديگر نيامد، دستها را بر زمين انداخت و سر بسوى آسمان بلند كرد و نورى از او ساطع شد كه قصرهاى بصرى را از شام ديدم و هاتفى از ميان هوا صدا زد كه: زائيدى سيد امت را پس بگو اعيذه بالواحد من شر كل حاسد و او را محمد نام كن.

پس آن مرد گفت: كه او را بيرون آور تا من ببينم.

چون آمنه آن حضرت را بيرون آورد و آن مرد در او نظر كرد و پشت دوشش را گشود و مهر نبوت را ديد بيهوش افتاد؛ پس آن حضرت را گرفتند و به آمنه دادند و گفتند: خدا مبارك گرداند فرزند تو را. و چون آن مرد به هوش باز آمد گفتند: چه شد تو را؟

گفت: پيغمبرى از بنى اسرائيل بر طرف شد تا قيامت، اين است والله آنكه ايشان را

____________________

1-در كافى و بحار الانوار بجاى ابو زجره، ابو وجزه ذكر شده است.

۱۳۸

هلاك كند؛ چون ديد كه قريش از خبر او شاد شدند گفت: والله سطوتى به شما بنمايد كه اهل مشرق و مغرب ياد كنند.(1)

و ابن شهر آشوب و صاحب كتاب انوار و غير ايشان روايت كرده اند كه آمنه گفت: چون نزديك شد ولادت حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دهشتى بر من غالب شد پس ديدم مرغ سفيدى را كه بال خود را بر دل من كشيد تا خوف از من زايل شد پس زنان ديدم مانند نخل در بلندى كه داخل شدند و از ايشان بوى مشك و عنبر مى شنيدم و جامه هاى ملون بهشت در بر كرده بودند و با من سخن مى گفتند و سخنان مى شنيدم كه به سخن آدميان شبيه نبود و در دستهاى ايشان كاسه ها بود از بلور سفيد و شربتهاى بهشت در آن كاسه ها بود، پس گفتند: بياشام اى آمنه از اين شربتها و بشارت باد تو را به بهترين گذشتگان و آيندگان محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ پس چون از آن شربتها بياشاميدم نورى كه در رويم بود مشتعل گرديد و سرا پاى مرا فرو گرفت و ديدم چيزى مانند ديباى سفيد كه ميان آسمان و زمين را پر كرده بود و صداى هاتفى را شنيدم كه مى گفت: بگيريد عزيزترين مردم را و مردانى چند ديدم كه در هوا ايستاده بودند و ابريقها در دست داشتند و مشرق و مغرب زمين را ديدم و علمى ديدم از سندش كه بر ياقوت سرخ بسته بودند و بر بام كعبه نصب كرده بودند و ميان آسمان بلند كرد و با حق تعالى مناجات مى كرد و ابرى سفيد ديدم كه از آسمان فرود آمد تا آنكه آن حضرت را فرو گرفت، پس هاتفى ندا كرد كه: بگردانيد محمد را به مشرق و مغرب زمين و درياها تا همه خلايق او را به نام و صفت و صورت بشناسند، پس ابر بر طرف شد ديدم آن حضرت را در جامه اى پيچيده از شير سفيدتر و در زيرش حرير سبزى گسترده اند و سه كليد از مرواريدتر در دست داشت و گوينده اى مى گفت كه: محمد گرفت كليدهاى نصرت و سودمندى و پيغمبرى را، پس ابر ديگر فرود آمد و آن حضرت را از ديده من پنهان كرد زياده از مرتبه اول و نداى ديگر شنيدم كه: بگردانيد محمد را به

____________________

1-كافى 8/300؛ امالى شيخ طوسى 145-146 با كمى تفاوت.

۱۳۹

مشرق و مغرب و عرض كنيد او را به روحانيان جن و انس و مرغان و درندگان و عطا كنيد به او صفاى آدم و رقت نوح و خلت ابراهيم و زبان اسماعيل و جمال يوسف و بشارت يعقوبى و صداى داود و زهد يحيى و كرم عيسىعليهم‌السلام را، چون ابر گشوده شد ديدم حرير سفيدى دنيا را در قبضه تصرف خود گرفت، پس هيچ چيز نماند مگر آنكه در تصرف او داخل شد پس سه نفر ديدم كه از نور و صفا به مرتبه اى بودند كه گويا خورشيد از روى ايشان طالع بود و در دست يكى ابريقى بود از نقره و نافه مشكى، و در دست ديگرى طشتى بود از زمرد سبز و آن طشت چهار جانب داشت و به هر جانب مرواريد منصوب بود و قايلى مى گفت: اين دنيا است بگير اى دوست خدا، پس ميانش را گرفت پس گوينده اى گفت كه: كعبه را اختيار كرد و گرفت، و در دست سومى حرير سفيدى بود پيچيده پس آن را گشود و انگشترى از ميان آن بيرون آورد كه شعاع آن ديده ها را خيره مى كرد پس آن حضرت را هفت مرتبه شست به آن آبى كه در ابريق بود پس آن حضرت را دعا كرد و هر يك او را ساعتى در ميان دل خود مى گرفتند، و آن كه آنها نسبت به آن حضرت كرد ((رضوان)) خازن بهشت بود پس روانه شد و به جانب آن حضرت ملتفت شد و گفت: بشارت باد تو را اى مايه عزت دنيا و آخرت.(1)

به سند ديگر روايت كرده است كه: عبدالمطلب در شب ولادت آن جناب نزديك كعبه خوابيده بود، ناگاه ديد كه خانه كعبه با همه اركانش از زمين كنده شد و به جانب مقام ابراهيم به سجده افتاد پس راست شد و گفت: الله اكبر پروردگار محمد مصطفى و پروردگار من الحال مرا پاك گردانيد از آنجاس مشركان و ارجاس كافران، پس بتها بلرزيدند و بر رو در افتادند و ناگاه ديدم كه مرغان همه بسوى كعبه جمع شدند و كوههاى مكه به جانب كعبه مشرف شدند و ابرى سفيد ديدم كه در برابر حجره آمنه ايستاده است.

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/53؛ الانوار 179-186؛ روضه الواعظين 68.

۱۴۰