حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه0%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 813
مشاهدات: 40640
دانلود: 3609


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40640 / دانلود: 3609
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد 3

نویسنده:
فارسی

۱
۲

۳
۴
۵
۶

فهرست مطالب

باب اول: در بيان نسب شريف و خلقت با كرامت آن جناب و احوال والدين و اجداد عالى شأن آن حضرت است 13

فصل اول: در بيان نسبت آن حضرت است 15

فصل دوم: در بيان ابتداء حدوث نور شريف آن حضرت است 17

فصل سوم: در بيان احوال آباء عظام و اجداد كرام حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم 51

فصل چهارم: در بيان قصه اصحاب فيل است 56

فصل پنجم: در بيان حفر زمزم و قربانى كردن عبدالله و ساير احوال عبدالمطلب و اولاد آن حضرت است 67

فصل ششم: در بيان بعضى از احوال اهل مكه و ساير عرب است پيش از بعثت آنحضرت 98

۷

باب دوم:در بيان بشاراتى است كه از انبياء و اوصياء عليهم‌السلام و غير ايشان،براى بعثت و ولادت آن حصرت داده اند و احوال بعضى از مومنان كه در زمان فترت بودند 101

باب سوم: در بيان تاريخ ولادت شريف حضرت سيد البشر صلى الله عليه و آله وسلم و بيان غرائب و معجزاتى است كه در آن وقت به ظهور آمده 125

باب چهارم: در بيان احوال شريف آن حضرت است در ايام رضاع و نشو و نمو تا زمان بعثت، و معجزاتى كه از آن حضرت در اين احوال به ظهور آمده است 167

باب پنجم: در بيان فضايل حضرت خديجه، و كيفيت مزاوجت قرين السعادت حضرت رسالت پناه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اوست 215

باب ششم: در بيان اسامى ساميه و نقش خواتيم و دواب و اسلحه و غير آنهاست از آنچه به آنحضرت منسوب بوده است 257

فصل اول: در ذكر نامهاى نامى آن حضرت است 259

فصل دوم: در بيان معنى امى است و بيان آنكه آن حضرت به همه خط و زبان و لغت عارف بودند 267

فصل سوم: در بيان خواتيم و اسلحه و اثواب و دواب و ساير اسباب آن حضرت است 270

فصل چهارم: در بيان معنى يتيم و ضال و عائل است 274

باب هفتم: در بيان خلقت با بركت و شمايل كثيره الفضايل آن حضرت است و بيان بعضى از اوصاف و معجزات بدن شريف آن جناب 277

۸

باب هشتم: در بيان اخلاق حميده و اطوار پسنديده و سير و سنن آن حضرت است 291

باب نهم: در بيان قليلى از مناقب و فضايل و خصايص آن حضرت است 333

باب دهم: در بيان وجوب اطاعت و محبت و ولايت و نهى از مخالفت آن حضرت است 367

باب يازدهم: در بيان وجوب تعظيم و توقير و آداب معاشرت آن جناب است 373

باب دوازدهم: در بيان عصمت آن حضرت است از گناه و سهو و نسيان 387

باب سيزدهم: در بيان وفور علم آن حضرت و رسيدن آثار و كتب و علوم انبياء به آن جناب است 391

باب چهاردهم: در بيان اعجاز قرآن مجيد است 407

باب پانزدهم: در بيان آنكه نظير معجزات جميع پيغمبران از آن حضرت به ظهور آمده است 429

باب شانزدهم: در بيان معجزاتى است كه متعلق است به اجرام سماويه و آثار علويه وآن چند نوع است 505

باب هفدهم: در بيان معجزه اى چند است كه از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شد و آن بر چند وجه است 517

باب هيجدهم: در بيان معجزاتى است كه در حيوانات ظاهر شد 547

۹

باب نوزدهم: در بيان استجابت دعاى آن حضرت است در زنده كردن مردگان و سخن گفتن با ايشان و شفاى بيماران و غير اينها، و آنچه از بركات و كرامات اعضاى شريفه رسول خدا 575

باب بيستم: در بيان معجزاتى است كه از آن حضرت ظاهر شد در كفايت شر دشمنان 609

باب بيست و يكم: در بيان معجزات آن حضرت است در مستولى شدن بر شياطين و جنيان،و ايمان آوردن بعضى از ايشان و خبر دادن ايشان به نبوت آن حضرت 629

باب بيست و دوم: در معجزات و خبر دادن از مغيبات است، و اين نوع معجزه آن حضرت از حد و احصاء بيرون است و بسيارى از آن در باب اعجاز قرآن گذشت و قليلى نيز در اينجا مذكور مى شود 647

باب بيست و سوم: در بيان مبعوث گرديدن آن حضرت است به رسالت و مشقتها كه آن جناب كشيد از جفا كاران امت و كيفيت نزول وحى بر آن حضرت 669

باب بيست و چهارم: در بيان كيفيت معراج پيغمبر اكرم 697

باب بيست و پنجم: در بيان هجرت حبشه است 779

باب بيست و ششم: در بيان دخول شعب ابى طالب است و بيرون آمدن از شعب و بيعت كردن انصار، و موت ابوطالب و خديجه 793

۱۰

الحمد لله و الصلوه على عباده الذين اصطفى محمد و آله خير الورى.

اما بعد، اين كتاب دوم است از كتابهاى ((حيوه القلوب)) از مولفات احقر عباد الله محمد باقر بن محمد تقى مجلسى (عفى الله عن جرائمهما) در بيان تاريخ ولادت و وفات و معجزات و غزوات و ساير احوال شريفه حضرت خاتم النبيين و شرف المرسلين و سيد المخبتين محمد بن عبدالله حبيب اله العالمين، و بيان احوال آباء طاهرين و اصحاب متدينين آن حضرت و آن مشتمل است بر چند باب:

۱۱
۱۲

باب اول: در بيان نسب شريف و خلقت با كرامت آن جناب و احوال والدين و اجداد عالى شأن آن حضرت است

و در آن چند فصل است

۱۳
۱۴

فصل اول: در بيان نسبت آن حضرت است

مشهور در نسبت آن حضرت اين است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مره بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بن ادر بن ادر بن اليسع بن الهميسع بن سلامان بن النبت بن حمل بن قيدار بن اسمعيل بن ابراهيم خليلعليه‌السلام بن تارخ بن ناخور بن شروغ بن ارغو بن فالغ بن غابر بن شالخ بن ارفحشد بن سام بن نوح بن ملك بن متوشلخ بن اخنوخ بن اليارذ بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدمعليه‌السلام (1) .

و به روايت ام سلمه: عدنان بن اد بن زيد بن الثرى بن اعراق الثرى؛ پس ام سلمه گفت كه: زيد ((هميسع)) است، و ثرى ((نبت)) است و اعراق الثرى ((اسماعيلعليه‌السلام )).

و به روايت ابن بابويه: عدنان بن اد بن ادر بن زيد بن يقدد بن يقدم بن الهميسع بن نبت بن قيدار بن اسماعيل.

و به روايت ابن عباس: عدنان بن اد بن ادر بن اليسع بن الهميسع بن يخشم بن منخر بن صابوغ بن الهميسع بن نبت بن قيدار بن اسماعيل بن ابراهيم بن تارخ بن شروغ بن ارغو بن غابر ابن ارفحشد بن متوشلخ بن سام بن نوح بن ملك بن اخنوع بن مهلائيل بن زبارز - و به روايتى مارد - و به روايتى اياد بن قينان بن ازد بن انوش بن شيث بن آدمعليه‌السلام .

____________________

1- رجوع شود به سيره ابن حبان 40-43 و مناقب ابن شهر آشوب 1/202 و العدد القويه 134.

۱۵

و اشهر آن است كه: اسم عبدالمطلب ((شيبه الحمد)) بود، و اسم هاشم ((عمرو))، و اسم عبد مناف ((مغيره))، و اسم قصى ((زيد)) و او را ((مجمع)) نيز مى گفتند، و اسم قريش ((نضر)) بود، و هر يك به سببى از اسباب به آن اسامى مسمى گرديدند.

و گويند كه: ((ارغو)) اسم هودعليه‌السلام بود، و بعضى گويند كه ((غابر)) اسم آن حضرت بود و ((اخنوع)) اسم ادريسعليه‌السلام است.

و مادر آن حضرت آمنه دختر وهب پسر عبد مناف پسر زهره پسر كلاب بود.(1)

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/202.

۱۶

فصل دوم: در بيان ابتداء حدوث نور شريف آن حضرت است

اين بابويه به سند خود از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود:

حق سبحانه و تعالى و نور مقدس حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خلق فرمود پيش از آنكه آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را بيافريند و پيش از آنكه احدى از پيغمبران را خلق نمايد به چهار صد و بيست و چهار هزار سال، و با آن نور دوازده حجاب خلق نمود: حجاب قدرت، حجاب عظمت، حجاب منت، حجاب رحمت، حجاب سعادت، حجاب كرامت، حجاب منزلت، حجاب هدايت، حجاب نبوت، حجاب رفعت، حجاب هيبت و حجاب شفاعت.

پس آن نور مقدس را در حجاب قدرت دوازده هزار سال جا داد و او مى گفت: ((سبحان ربى الاعلى))، و در حجاب عظمت يازده هزار سال و مى گفت: ((سبحان عالم السر))، و در حجاب منت ده هزار سال و مى گفت: ((سبحان من هو قائم لا يلهو))، و در حجاب رحمت نه هزار سال و مى گفت: ((سبحان الرفيع الاعلى))، و در حجاب سعادت هشت هزار سال و مى گفت: ((سبحان من هو دائم(1) لا يسهو))، و در حجاب كرامت هفت هزار سال و مى گفت: ((سبحان من هو غنى لا يفتقر))، و در حجاب منزلت شش هزار سال

____________________

1-در مصدر ((قائم )) است.

۱۷

و مى گفت: ((سبحان العليم الكريم))(1) ، و در حجاب هدايت پنج هزار سال و مى گفت: ((سبحان ذى العرش العظيم))، و در حجاب نبوت چهار هزار سال و مى گفت: سبحان رب العزه عما يصفون، و در حجاب رفعت سه هزار سال و مى گفت: ((سبحان ذى الملك و الملكوت))، و در حجاب هيبت دو هزار سال و مى گفت: ((سبحان الله و بحمده))، و در حجاب شفاعت هزار سال و مى گفت: ((سبحان ربى العظيم و بحمده)).

پس نام مقدس آن حضرت را بر لوح ظاهر گردانيد، پس چهار هزار سال بر لوح مى درخشيد، پس اسم اطهر آن جناب را بر عرش ظاهر گردانيد و بر ساق عرش ثبت نمود، پس هفت هزار سال در آنجا بود و نور مى بخشيد، و همچنين در احوال رفعت و جلال مى گرديد تا آنكه حق تعالى آن نور را در پشت حضرت آدمعليه‌السلام جاى داد، پس از صلب آدم گردانيد تا صلب نوح، و همچنين در اصلاب طاهره از صلبى به صلبى منتقل مى گردانيد تا آنكه حق تعالى او را از صلب عبدالله بن عبدالمطلب بيرون آورد و او را به شش كرامت گرامى داشت: پيراهن خشنودى بر او پوشانيد، به رداء هيبت او را مزين گردانيد، به تاج هدايت سرش را به اوج رفعت رسانيد، بدن او را جامه معرفت پوشانيد، و كمربند محبت بر ميان او بست، نعلين خوف و بيم در پاى او كرد و عصاى منزلت به دست او داد.

پس وحى نمود كه: اى محمد! برو بسوى مردم و امر كن ايشان را كه بگويند ((لا اله الا الله محمد رسول الله)). و اصل آن پيراهن از شش جوهر بود: قامتش از ياقوت، آستينهايش از مرواريد، دور دامنش از بلور زرد، زير بغلهايش از زبرجد، گريبانش از مرجان سرخ و چاك گريبانش از نور پروردگار عالميان. و حق تعالى توبه آدم را به آن پيراهن قبول كرد، (و انگشتر سليمان را به او باز گردانيد)(2) و يوسف را به بركت آن پيراهن بسوى يعقوب برگردانيد، و يونس را به كرامت آن از شكم ماهى نجات داد، و به

____________________

1-در مصدر ((سبحان ربى العليم الكريم )) است.

2-عبارتى كه داخل كروشه است از متن عربى روايت اضافه شد.

۱۸

بركت آن هر پيغمبر از محنت خود نجات يافت، و نبود آن پيراهن مگر پيراهن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(1)

و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند: در كجا بوديد شما پيش از آنكه خدا آسمان و زمين و روشنى و تاريكى را بيافريند؟

فرمود: ما شبحى چند بوديم از نور در دور عرش الهى، و تنزيه حق تعالى مى نموديم پيش از آنكه خدا آسمان و زمين و روشنى و آدم را خلق نمايد به بيست و پنج هزار سال، پس چون حق تعالى آدم را خلق كرد ما را در صلب او قرار داد و پيوسته ما را از پشت طاهرى به رحم پاكيزه اى نقل مى نمود تا حق تعالى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مبعوث گردانيد.(2) و به طرق متعدده از عبدالله بن عباس منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه واله و سلم فرمود: حق تعالى خلق كرد مرا و على را نورى در زير عرش پيش از آنكه خلق نمايد آدم را به دوازده هزار سال، پس چون آدم را خلق كرد آن نور را در صلب آدم انداخت، پس آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل مى شد تا آنكه جدا شديم ما در صلب عبدالله و ابوطالب، پس خدا مرا از آن نور خلق نمود.(3)

و به سندهاى معتبر از معاذ بن جبل منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بدرستى كه حق تعالى خلق كرد من و على و فاطمه و حسن و حسين را پيش از آنكه دنيا را خلق نمايد به هفت هزار سال. معاذ عرض كرد: پس در كجا بوديد اى رسول خدا؟ فرمود: در پيش عرش بوديم تسبيح و تحميد و تقديس و تمجيد خدا مى كرديم.

گفت: به چه مثال و مانند بوديد؟

فرمود: شبحى چند بوديم از نور، پس چون حق تعالى خواست صورت ما را خلق نمايد ما را عمودى از نور گردانيد و در صلب آدمعليه‌السلام جا داد، پس بيرون آورد ما را بسوى

____________________

1-خصال 481-483؛ معانى الاخبار 306.

2- تفسير فرات كوفى 552. و در آن ((پانزده هزار سال ))؛ فرائد السمطين 1/42.

3- تفسير فرات كوفى 504؛ فرائد السمطين 1/41.

۱۹

صلبهاى پدران و رحمهاى مادران، و به ما نرسيد نجاست شرك و نه زناها كه در زمان كفر بود، پس گروهى چند در هر زمانى به سبب ايمان آوردن به ما سعادتمند مى شدند و گروهى چند به ايمان نياوردن به ما شقى مى شدند؛ پس چون ما را به صلب عبدالمطلب در آوردن آن نور را به دو نصف كرد، پس نصف را در صلب عبدالله جا داد و نصف ديگر را در صلب ابوطالب، پس نصف كه از من بود بسوى رحم آمنه منتقل شد و نصف ديگر به رحم فاطمه بنت اسد منتقل شد، پس من از آمنه بهم رسيدم و على از فاطمه بهم رسيد، پس تمام عمود نور به من برگشت و فاطمه از من بهم رسيد، پس باز تمام عمود نور به على برگشت و حسن و حسين از هر دو نصف نور بهم رسيدند، پس نور من در امامان از فرزندان حسين مى گردد تا روز قيامت.(1) و به چندين سند از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه فرمود: حق تعالى خلق كرد مرا و على و فاطمه و حسن و حسين را پيش از آنكه خلق كند آدم را در هنگامى كه نه آسمان بود و نه زمين و نه نور و نه ظلمت و نه آفتاب و نه ماه و نه بهشت و نه دوزخ. پس عباس گفت كه: چگونه بود ابتداء آفرينش شما يا رسول الله؟

فرمود: اى عم! چون حق تعالى خواست ما را خلق كند كلامى ايجاد نمود و از آن كلام نورى آفريد، پس سخن ديگر ايجاد نمود پس از آن سخن روحى آفريد، پس نور را با روح ممزوج كرد پس مرا و على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد، پس خدا را تسبيح مى گفتيم در هنگامى كه تسبيح گوينده اى ديگر نبود و به تقديس و پاكى ياد مى كرديم او را در هنگامى كه تقديس كننده اى نبود به غير از ما.

پس چون خدا خواست كه ساير خلق را بيافريند نور مرا شكافت پس عرش را از آن آفريد، پس عرش از نور من است و نور من از نور خداست و نور من افضل است از عرش؛ پس نور برادرم على را شكافت و ملائكه را از آن خلق كرد، پس ملائكه از نور على بهم رسيدند و نور على از نور خداست و على از ملائكه افضل است؛ پس بشكافت نور دخترم

____________________

1-علل الشرايع 208.

۲۰