حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه0%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 813
مشاهدات: 38868
دانلود: 3228


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38868 / دانلود: 3228
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد 3

نویسنده:
فارسی

و در حديث موثق روايت كرده است كه حسن بن فضال از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيد كه: به چه سبب حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ابو القاسم كنيت كرده اند؟

فرمود كه: زيرا فرزند او قاسم نام داشت.

حسن گفت: عرض كردم كه: آيا مرا قابل زياده از اين مى دانى؟

فرمود كه: بلى، مگر نمى دانى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: من و على پدر اين امتيم؟

گفتم: بلى.

فرمود: مگر نمى دانى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدر جميع امت است؟

گفتم: بلى.

فرمود كه: مگر نمى دانى كه على قسمت كننده بهشت و دوزخ است؟

گفتم بلى.

فرمود: پس پيغمبر پدر قسمت كننده بهشت و دوزخ است، و به اين سبب حق تعالى او را به ابوالقاسم كنيت داده است.

گفتم: پدر بودن ايشان چه معنى دارد؟

فرمود: كه يعنى شفقت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به جميع امت خود مانند شفقت پدران است بر فرزندان، و على بهترين امت آن حضرت است، و همچنين شفقت على بعد از آن حضرت براى امت مانند شفقت آن حضرت بود زيرا كه او وصى و جانشين و امام و پيشواى امت بعد از آن حضرت بود، پس به اين سبب فرمود كه: من و على هر دو پدر اين امتيم و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى بر منبر بر آمده فرمود كه: هر كه قرضى و عيالى بگذارد بر من است و هر كه مالى بگذارد و وارثى داشته باشد مال او از وارث اوست، پس به اين سبب آن حضرت اولى بود نسبت به امت خود از جانهاى ايشان و همچنين امير المؤ منين بعد از آن حضرت اولى بود به امت از جانهاى ايشان.(1)

____________________

1-علل الشرايع 127؛ معانى الاخبار 52.

۲۶۱

و در حديث موثق ديگر روايت كرده است از امام محمد باقرعليه‌السلام كه: حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ده نام بود، پنج نام در قرآن هست و پنج نام در قرآن نيست، اما آنها كه در قرآن است محمد و احمد و عبدالله و يس و نون؛ و اما آنها كه در قرآن نيست فاتح و خاتم و كافى و مقفى و حاشر.(1)

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: حق تعالى آن حضرت را ((مزمل)) ناميده است زيرا كه وقتى وحى بر آن جناب نازل شد خود را به جامه اى پيچيده بود(2) ؛ و خطاب ((مدثر)) به اعتبار رجعت آن حضرت است پيش از قيامت، يعنى: اى كسى كه خود را به كفن پيچيده اى زنده شو و برخيز و بار ديگر مردم را از عذاب پروردگار خود بترسان.(3)

و در روايات معتبره بسيار وارد شده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: حق تعالى من و امير المؤ منين را از يك نور خلق كرد و از براى ما دو نام از نامهاى خود اشتقاق كرد، پس خداوند صاحب عرش محمود است و من محمد، و حق تعالى على اعلا است و امير المؤ منين على است.(4)

و ابن بابويه به سند صحيح از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: نام حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در صحف ابراهيم ((ماحى)) است، و در تورات ((حاد))، و در انجيل ((احمد))، و در قرآن ((محمد)).

پس پرسيدند كه: تاويل ماحى چيست؟

فرمود: يعنى محو كننده بتها و قمارها و صورتها و هر معبود باطلى؛ و اما ((حاد)) يعنى دشمنى كننده با هر كه دشمن خدا و دين خدا باشد، خواه خويش باشد و خواه بيگانه؛ و اما ((احمد)) براى آن گفتند كه حق تعالى ثناى نيكو گفته است براى او به سبب آنچه پسنديده است از افعال شايسته او؛ و تاويل ((محمد)) آن است كه خدا و فرشتگان و جميع پيغمبران

____________________

1-خصال 426.

2- تفسير قمى 2/392.

3- تفسير قمى 2/393.

4- معانى الاخبار 56؛ علل الشرايع 134 و 135.

۲۶۲

و رسولان و همه امتهاى ايشان ستايش مى كنند او را و درود مى فرستند بر او و نامش بر عرش نوشته است: محمد رسول الله.(1)

و صفار روايت كرده است به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ده نام است در قرآن: محمد و احمد و عبدالله و طه و يس و نون و مزمل و مدثر و رسول و ذكر چنانكه فرموده است كه( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَ‌سُولٌ ) (2) ،( وَمُبَشِّرً‌ا بِرَ‌سُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ) (3) ،( لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّـهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا ) (4) ، و( طهمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْ‌آنَ لِتَشْقَىٰ ) (5) ، و( يسوَالْقُرْ‌آنِ الْحَكِيمِ ) (6) ، و( ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُ‌ونَ ) (7) ، و( يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ) (8) ، و( يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ) (9) ، و ((انا انزلنا اليكم ذكرا رسولا).پس حضرت صادقعليه‌السلام فرمود كه: ((ذكر)) از نامهاى آن حضرت است و مائيم اهل ذكر كه حق تعالى در قرآن امر كرده است كه: ((هر چه ندانيد از اهل ذكر سوال كنيد)).(10)

و بعضى از علماى از قرآن مجيد چهار صد نام براى آن حضرت بيرون آورده اند، و مشهور آن است كه نام آن حضرت در تورات ((مود مود)) است و در انجيل ((طاب طاب)) و در زبور ((فارقليط)) و بعضى گفته اند در انجيل ((فارقليط))؛ و اما اسما و القاب كه اكثر علما از قرآن استخراج كرده اند بغير از آنچه سابق مذكور شد اينهاست: ((شاهد))

____________________

1-امالى شيخ صدوق 67؛ من لا يحضره الفقيه 4/177.

2- سوره آل عمران : 144.

3- سوره صف : 6.

4- سوره جن : 19.

5- سوره طه 1 و 2.

6- سوره يس : 1 و 2.

7- سوره قلم : 1.

8- سوره مزمل : 1.

9- سوره مدثر: 1.

10- بصائر الدرجات 512، و در آن براى دهمين نام آيه ((ما انت بنعمه ربك بمجنون )) آمده است.

۲۶۳

و ((شهيد)) و ((مبشر)) و ((بشير)) و ((نذير)) و ((داعى)) و ((سراج منير)) و ((رحمه للعالمين)) و ((رسول الله)) و ((خاتم النبيين)) و ((نبى)) و ((امى)) و ((نور)) و ((نعمت)) و ((رووف)) و ((رحيم)) و ((منذر)) و ((مذكر)) و ((شمس)) و ((نجم)) و ((حم)) و ((سما)) و ((تين)).(1)

و در كتاب سليم بن قيس مسطور است كه: چون حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام از جنگ صفين بر مى گشت به دير راهبى رسيد كه از نسل حواريان عيسىعليه‌السلام و از علماى نصارى بود، پس از دير فرود آمد و كتابى چند در دست داشت و گفت: جد من بهترين حواريان عيسى بوده است و اين كتابها به خط اوست كه عيسى گفته و او نوشته است، و در اين كتابها مذكور است كه پيغمبرى از عرب مبعوث خواهد شد از فرزندان ابراهيم خليلعليه‌السلام از شهر مكه و او را چند نام خواهد بود: محمد و عبدالله و يس و فتاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحى و قائد و نبى الله و صفى الله و حبيب الله، و هرگاه نام خدا مذكور شود بايد كه نام او مذكور شود، و او محبوترين خلق است نزد خدا و حق تعالى خلق نكرده است احدى را نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل از آدم تا آخر پيغمبران كه بهتر و محبوبتر باشد نزد خدا از او، و حق تعالى در قيامت او را بر عرش خود خواهد نشانيد و او را شفيع خواهد گردانيد، و براى هر كه شفاعت نمايد قبول خواهد كرد، و به نام او جارى شده است قلم بر لوح كه: محمد رسول الله.(2)

و در احاديث معتبره بسيار از امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون نماز مى كرد بر انگشتان پاهاى خود مى ايستاد تا آنكه پاهاى مباركش ورم مى كرد، پس حق تعالى فرستاد كه( طهمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْ‌آنَ لِتَشْقَىٰ ) (3) يعنى: ((اى محمد! ما قرآن را بر تو نفرستاديم كه خود را به تعب افكنى))، و ((طه)) به لغت طى به معنى محمد است.(4)

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/195 با اندكى تفاوت.

2- كتاب سليم بن قيس 115-117 با اندكى تفاوت؛ غيبت نعمانى 71-73.

3- سوره طه : 1 و 2.

4- تفسير قمى 2/57-58.

۲۶۴

و در حديث ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: ((طه)) يعنى اى طلب كننده حق و هدايت كننده بسوى حق، و ((يس)) يعنى اى سامع و شنونده وحى من.(1) و در حديث ديگر: يعنى اى سيد.(2) و اخبار بسيار از طريق خاصه و عامه منقول است كه: ((يس)) نام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و آل يس اهل بيت آن حضرتند كه حق تعالى در قرآن بر ايشان سلام فرستاده است و فرموده كه:( سَلَامٌ عَلَىٰ إِلْ يَاسِينَ ) (3) و بر غير پيغمبران در قرآن سلام نفرستاده است مگر بر ايشان(4) ، و در قرائت اهل بيتعليهم‌السلام چنين است.

و در روايت ديگر وارد شده است كه: يس را نام مكنيد كه نام آن حضرت است و رخصت نداده اند كه ديگرى را نام كنند.(5)

و در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است در تفسير( حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ) (6) فرمود كه: ((حم)) نام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در كتابى كه خدا بر هودعليه‌السلام فرستاده بود، و ((كتاب مبين)) امير المؤ منينعليه‌السلام است.(7)

و در روايات معتبره وارد شده است در تفسير قول حق تعالى ((والنجم اذا هوى)) كه حق تعالى قسم ياد فرمود به پيغمبر در هنگامى كه به معراج رفت يا از دنيا رفت و مراد از ((نجم)) آن حضرت است كه نجم فلك هدايت است.(8)

و همچنين احاديث وارد شده است در تفسير قول حق تعالى

____________________

1-معانى الاخبار 22.

2- شرح الشفا 1/490.

3- اشاره به آيه 130 سوره صافات.

4- عيون اخبار الرضا 1/236-237 و نيز رجوع شود به تفسير فرات كوفى 356 و تفسير ابن كثير 4/21 و شواهد التنزيل 2/165.

5- كافى 6/20.

6- سوره دخان 1 و 2.

7- كافى 1/479.

8- تفسير قمى 2/333؛ تفسير فرات كوفى 449.

۲۶۵

( وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ) (1) كه ((علامات))، ائمهعليهم‌السلام اند كه نشانه هاى راه هدايتند؛ و ((نجم))، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه ايشان به او هدايت يافته اند.(2)

و اخبار بسيار وارد است در تفسير( وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ) (3) كه مراد از ((شمس))، خورشيد فلك در رسالت است؛ و مراد به ((قمر))، ماه اوج امامت است يعنى امير المؤ منينعليه‌السلام كه تالى آن حضرت است؛ و مراد به ((نهار))، ائمه اطهارند كه جهان به نور هدايت ايشان روشن است.(4)

و در تفسير ((والتين)) وارد شده است كه مراد از ((تين))، سيد المرسلينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه بهترين ميوه هاى شجره نبوت است؛ و ((زيتون))، امير المؤ منينعليه‌السلام است كه علم او روشنى بخش هر ظلمت است؛ و ((طور سينين))، حسن و حسينعليهما‌السلام اند كه كوه وقار و تمكين اند؛ و ((بلد امين))، ائمه مومنانند كه شهرستان علم يزدانند.(5)

و از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه به راس الجالوت گفت: در انجيل نوشته است كه فارقليط بعد از عيسى خواهد آمد و تكليفهاى گران را بر شما آسان خواهد كرد و شهادت به حقيت من خواهد داد چنانكه من شهادت بر حقيت او دادم و او تاويل هر علم را براى شما خواهد آورد. راس الجالوت گفت: بلى چنين است.(6) و از طريق عامه از انس بن مالك روايت كرده اند كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: اى گروه مردم! هر كه آفتاب را نيابد دست از ماه بر ندارد، و هر كه ماه را نيابد زهره را غنيمت شمارد، و هر كه زهره را نيابد در فرقدان چنگ زند. پس فرمود كه: منم شمس، و على است قمر، و فاطمه زهره است، و حسن و حسين فرقدانند.(7)

____________________

1-سوره نحل : 16.

2- كافى 1/206؛ مجمع البيان 3/354؛ شواهد التنزيل 1/425.

3- سوره شمس : 1.

4- تفسير قمى 2/424؛ تاءويل الايات الظاهره 2/805؛ شواهد التنزيل 2/432.

5- تفسير قمى 2/429.

6- توحيد شيخ صدوق 428؛ احتجاج 2/416.

7- فرائد السمطين 2/17؛ شواهدالتنزيل 2/288.

۲۶۶

فصل دوم: در بيان معنى امى است و بيان آنكه آن حضرت به همه خط و زبان و لغت عارف بودند

بدان كه خلاف است كه آن حضرت را حق تعالى چرا امى فرموده است، بعضى گفته اند براى آنكه سواد خط نداشت؛ و بعضى گفته اند منسوب به امى است يعنى در عدم تعليم ظاهرى مثل امت عرب بود؛ و بعضى گفته اند نسبت به ام است يعنى به حسب ظاهر بر حالتى بود كه از مادر متولد شده بود كه خط و سواد نياموخته بود از كسى.(1)

و در بعضى از احاديث وارد شده است كه: نسبت به ام القرى است يعنى مكه.(2)

و در اين خلافى نيست كه آن حضرت پيش از بعثت تعلم خط و سواد از كسى ننموده بود، چنانكه حق تعالى مى فرمايد( وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْ‌تَابَ الْمُبْطِلُونَ ) (3) يعنى: ((تلاوت نمى كردى پيش از بعثت كتابى و نامه اى را و نمى نوشتى كتابى را به دست راست خود، اگر چنين مى بود به شك مى افتادند اهل بطلان))، و خلاف است كه آيا بعد از بعثت مى توانست خواند و نوشت يا نه؟ و حق آن است كه قادر بود بر خواندن و نوشتن چنانكه به وحى الهى همه چيز را مى دانست و به قدرت الهى بر كارهائى كه ديگران عاجز بودند قادر بود، اما براى مصلحت خود

____________________

1-مجمع البيان 2/487.

2- معانى الاخبار 54؛ بصائر الدرجات 226؛ اختصاص 263.

3- سوره عنكبوت : 48.

۲۶۷

نمى نوشت و غالب اوقات ديگران را امر به خواندن نامه ها مى فرمود و خواندن و نوشتن را از بشرى نياموخته بود، چنانكه در حديث صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه را مى خواند و نمى نوشت.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود: از چيزهائى كه حق تعالى منت گذاشته بود بر پيغمبر خود آن بود كه امى بود و نمى نوشت و نامه را مى خواند.(2)

و در حديث حسن ديگر فرمود در تفسير( هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَ‌سُولًا مِّنْهُمْ ) (3) كه ترجمه اش آن است كه: ((اوست كه فرستاد در ميان اميان رسولى از ايشان))، حضرت فرمود كه: ايشان خط داشتند وليكن چون كتابى از خدا در ميان ايشان نبود و پيغمبرى هنوز در ميان ايشان مبعوث نشده بود، به اين سبب ايشان را امى ناميد.(4)

و به سند معتبر منقول است كه شخصى از امام محمد تقىعليه‌السلام پرسيد كه: چرا حضرت رسول را امى ناميدند؟ حضرت فرمود كه: سنيان چه مى گويند؟ گفت: مى گويند كه زيرا نمى توانست چيزى نوشت. فرمود: دروغ مى گويند لعنت خدا بر ايشان باد چگونه چنين باشد و حال آنكه حق تعالى مى فرمايد: ((اوست كه فرستاد در ميان اميان رسولى از ايشان كه تلاوت نمايد بر ايشان آيات او را و تعليم نمايد به ايشان كتاب و حكمت را))، چگونه تعليم مى نمود چيزى را كه خود نمى دانست، والله كه آن حضرت مى خواند و مى نوشت به هفتاد و سه زبان بلكه خدا او را امى ناميد براى آنكه از اهل مكه است و يك نام مكه ام القرى است، چنانكه فرموده است كه( وَلِتُنذِرَ‌ أُمَّ الْقُرَ‌ىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا ) .(5)(6)

____________________

1-علل الشرايع 126.

2- علل الشرايع 126.

3- سوره جمعه : 2.

4- تفسير قمى 2/366.

5- سوره انعام : 92.

6- علل الشرايع 124؛ بصائر الدرجات 225؛ اختصاص 263.

۲۶۸

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون ابوسفيان متوجه احد شد، عباس نامه اى به خدمت آن حضرت نوشت و حقيقت را عرض كرد، چون نامه را آوردند حضرت در يكى از باغهاى مدينه بود پس نامه را خواند و اصحاب خود را اعلام نكرد و فرمود كه: داخل مدينه شويد، و چون داخل مدينه شدند مضمون نامه را به ايشان نقل كرد.(1)

و در حديث ديگر فرمود كه: آن حضرت مى خواند و مى نوشت و آنچه خود هم ننوشته بود مى خواند(2) با آنكه نوشته را مى خواند و مى دانست، پس چون نوشته را نداند؟

و در حديث صحيح از آن حضرت منقول است كه: در تاويل قول حق تعالى كه( وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَـٰذَا الْقُرْ‌آنُ لِأُنذِرَ‌كُم بِهِ وَمَن بَلَغَ ) (3) فرمود كه: يعنى خدا وحى كرده است بسوى من قرآن را براى آنكه بترسانم شما را و هر كسى را كه دعوت من به او برسد به هر زبانى و هر لغتى.(4)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى هيچ كتاب و وحيى نفرستاد مگر به عربى وليكن به گوش انبيا به زبان و لغت قوم ايشان مى رسيد و به گوش پيغمبر ماصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عربى، و با هر كس سخن مى گفت به عربى سخن مى گفت، و اگر مخاطب عرب نبود به گوش او به لغت او مى رسيد، و هر كس با حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هر لغت كه سخن مى گفت به لغت عربى به گوش آن حضرت مى رسيد، اينها همه را جبرئيل براى آن حضرت از جانب او ترجمه مى نمود براى تشريف و تكريم آن حضرت.(5)

____________________

1-علل الشرايع 125.

2- بصائر الدرجات 227.

3- سوره انعام : 19.

4- علل الشرايع 125؛ بصائر الدرجات 226.

5- علل الشرايع 126.

۲۶۹

فصل سوم: در بيان خواتيم و اسلحه و اثواب و دواب و ساير اسباب آن حضرت است.

شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام روايت كرده است كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انگشترى به حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام داد و گفت: يا على! اين انگشتر را بده كه ((محمد بن عبدالله)) بر آن نقش كنند، پس حضرت آن انگشتر را به حكاك داد و چنانكه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده بود امر فرمود كه نقش كنند، چون روز ديگر انگشتر را از حكاك گرفت ديد كه ((محمد رسول الله)) نقش كرده است، گفت: من تو را چنين امر نكردم، گفت: راست مى گوئى يا امير المؤ منين، من خطا كردم و از دستم چنين جارى شد.

چون انگشتر را به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد واقعه را عرض نمود، حضرت انگشتر را گرفت و در انگشت مبارك كرده فرمود كه: منم محمد بن عبدالله و منم محمد رسول الله.

و چون روز ديگر صبح شد و نظر فرمود به نگين ديد كه در زير نگين نقش شد است ((عليا ولى الله)) پس حضرت متعجب گرديد، و در آن حال جبرئيل نازل شد و گفت: حق تعالى مى فرمايد كه: تو آنچه خواستى نقش كردى و ما آنچه خواستيم نقش كرديم.(1)

____________________

1-امالى شيخ طوسى 705.

۲۷۰

و در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: انگشتر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نقره بود، و نقش نگين آن ((محمد رسول الله)) بود.(1)

و به سند معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: آن حضرت دو انگشتر داشت: بر يكى نوشته بود ((لا اله الا الله محمد رسول الله)) و بر ديگرى نوشته بود ((صدق الله)).(2)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انگشتر را در دست راست مى كردند.(3)

و در حديث صحيح فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه كلاه داشتند: يكى يمنيه، و يكى بيضا كه سفيد بود، و ديگرى مضريه كه دو گوش داشت كه در جمگها بر سر مى گذاشتند؛ و عصاى كوچكى داشتند كه بر آن تكيه مى كردند و در عيدها با خود به صحرا مى بردند و در وقت خطبه بر آن تكيه مى فرمودند؛ و چجوب دستى داشتند كه آن را ((ممشوق)) مى گفتند؛ و خيمه اى داشتند كه او را ((الكن)) مى گفتند؛ و كاسه اى داشتند كه آن را ((منبعه)) مى گفتند، و كاسه اى داشتند كه آن را ((رى تت مى گفتند؛ و دو اسب داشتند: يكى ((مرتجز)) و ديگرى ((سكب))؛ و دو استر داشتند: يكى ((دلدل)) و ديگرى ((شهباء))؛ و دو ناقه داشتند: يكى ((عضباء)) و ديگرى ((جذعاء))؛ و چهار شمشير داشتند ((ذوالفقار)) و ((عون)) و ((مخذم)) و ((رسوم))؛ و رازگوشى داشتند كه آن را ((يعفور)) مى گفتند؛ و عمامه اى داشتند كه آن را ((سحاب)) مى گفتند؛ و زرهى داشتند كه آن را ((ذات الفضول)) مى گفتند، و آن سه حلقه از نقره داشت يكى در پيش و دو تا در عقب؛ و علمى داشتند كه آن را((عقاب)) مى گفتند؛ و شتر باردارى داشتند كه آن را ((ديباج)) مى گفتند؛ و لوائى داشتند كه آن را ((معلوم)) مى گفتند؛ و خودى داشتند كه آن را ((اسعد)) مى گفتند.

پس همه اينها را در هنگام وفات به حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام عطا فرمودند، و انگشتر

____________________

1-قرب الاسناد 64.

2- خصال 61.

3- علل الشرايع 158؛ وسائل الشيعه 5/82.

۲۷۱

خود را بيرون آورد و در انگشت آن حضرت كرد، پس حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود كه: در قايمه يكى از شمشيرهاى آن حضرت صحيفه اى يافتم كه در آن علوم بسيار بود از جمله آنها اين سه كلمه بود: پيوند كن با هر كه از تو قطع كند، و حق را بگو اگر چه براى تو ضرر كند، و احسان كن با هر كه با تو بدى كند.(1)

و در حديث ديگر منقول است كه: چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فتح خيبر نمود درازگوش سياهى را به غنيمت گرفت و درازگوش با آن حضرت به سخن آمد و گفت: از نسل جد من شصت دراز گوش بهم رسيده كه هيچيك را بغير پيغمبران سوار نشده اند، و از نسل جد من بغير از من نمانده است و از پيغمبران بغير از تو مانده اند، و من پيوسته انتظار تو مى بردم، و پيشتر از يهودى بودم و دانسته به سر مى آمدم و او را مى افكندم و او بر پشت و شكم من مى زد.

پس حضرت فرمود كه: تو را يعفور نام كردم؛ پس فرمود كه: آيا زنى مى خواهى؟ گفت: نه. و هرگاه مى گفتند: رسول خدا تو را مى طلبد، مى شتافت به خدمت آن حضرت؛ و چون آن حضرت از دنيا رفت اضطراب بسيار كرد و از شدت جزع خود را در چاهى افكند و مرد و آن چاه، قبر او شد.(2)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: آن حضرت را ناقه اى بود كه آن را ((قصوى)) مى گفتند و هرگاه حضرت از آن به زير مى آمد مهار آن را بر گردنش مى انداخت و او مى گرديد، و مسلمانان به او چيزى مى دادند و گرامى مى داشتند تا سير مى شد، روزى سر خود را داخل خيمه سمره بن جندب كرد، او عصا بر سرش زد و سرش شكست، ناقه برگشت به خدمت حضرت و شكايت سمره را به آن حضرت كرد.(3)

و در حديث ديگر فرمود كه: حلقه بينى ناقه آن حضرت از نقره بود.(4)

____________________

1-امالى شيخ صدوق 67؛ من لا يحضره الفقيه 4/178

2- قصص الانبياء راوندى 312.

3- كافى 8/332.

4- كافى 6/542؛ تهذيب الاحكام 6/166.

۲۷۲

و در روايت ديگر فرمود كه: در خانه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك جفت كبوتر سرخ بود.(1)

و در چند حديث ديگر فرمود كه: انگشتر آن حضرت از نقره بود(2) ، و نگين آن مدور بود.(3)

و به سند معتبر از على بن مهزيار منقول است كه گفت: رفتم به خدمت حضرت امام موسىعليه‌السلام و در دست آن حضرت انگشتر فيروزه اى ديدم كه نقش آن ((الله الملك)) بود، پس فرمود كه: اين سنگى است كه جبرئيل از براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از بهشت به هديه آورد و آن حضرت آن را به امير المؤ منينعليه‌السلام بخشيد.(4)

و به سند معتبر از عبدالله بن سنان منقول است كه گفت: حضرت صادقعليه‌السلام انگشتر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به من نمود، حلقه آن از نقره بود و نگينش سياه و در آن نگين در دو سطر نوشته بود ((محمد رسول الله)).(5)

و در حديث معتبر منقول است از آن حضرت كه فرمود: حليه سيف حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نقره بود.(6)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: ذوالفقار شمشير حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را جبرئيل از آسمان آورده بود، و حليه آن از نقره بود.(7)

و ساير اسباب و اسلحه و اثواب آن حضرت را در كتاب ((حليه المتقين)) و كتاب ((بحار الانوار)) ايراد كرده ايم و در اينجا به همين اكتفا نموديم.

____________________

1-كافى 6/548.

2- قرب الاسناد 64.

3- كافى 6/468.

4- مكارم الاخلاق 89.

5- كافى 6/474؛ وسائل الشيعه 5/79.

6- كافى 6/475؛ وسائل الشيعه 5/105.

7- كافى 1/234 و 8/267؛ وسائل الشيعه 3/511.

۲۷۳

فصل چهارم: در بيان معنى يتيم و ضال و عائل است

حق تعالى فرموده است كه ((و الضحى # والليل اذا سجى)) ((سوگند ياد مى كنم به وقت چاشت و به شب هرگاه تاريكى او بسيار ساكن گردد يا اشياء را بپوشاند))، ((ما ودعك ربك و ما قلى)) ((وداع نكرد از تو پروردگار تو كه ديگر به تو وحى نفرستد و تو را دشمن نداشته چنانكه كافران به سبب دير آمدن وحى به تو نسبت دادند))، ((وللاخره خير لك من الاولى)) ((و البته آخرت بهتر است از براى تو از دنيا))، ((و لسوف يعطيك ربك فترضى)) ((و البته در وقتى عطا خواهد كرد تو را پروردگار تو پس تو راضى خواهى شد)).

از زيد بن على روايت كرده اند كه: رضاى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن است كه حق تعالى اهل بيت آن حضرت و شيعيان ايشان را داخل بهشت گرداند.(1)

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است: كه روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه حضرت فاطمهعليها‌السلام در آمد، ديد كه آن حضرت به دست مبارك خود آسيا مى گرداند و عباى درشت پوشيده است از جنسى كه جل شتر مى كنند، پس چون آن حالت را مشاهده نمود گريست و فرمود كه: اى فاطمه! تلخى دنيا را اختيار كن براى نعيم

____________________

1-تأويل الايات الظاهره 2/811؛ تفسير برهان 4/473.

۲۷۴

ابدى آخرت؛ پس حق تعالى اين دو آيه را بر آن حضرت فرستاد.(1)

و در حديث ديگر وارد شده است كه: حق تعالى عرض كرد بر پيغمبر خود آنچه امت او فتح خواهند كرد از شهرها و حضرت به آن شاد شد، پس حق تعالى فرستاد كه: آخرت براى تو بهتر است از دنيا و حق تعالى در قيامت به تو خواهد داد آنقدر كه راضى شوى، پس حق تعالى هزار قصرى در بهشت به آن حضرت داد خاك آنها از مشك است و در هر قصرى از زنان و خدمتكاران آنقدر هست كه سزاوار آن قصر است.(2)

( أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَىٰ وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰوَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ ) (3) بدان كه در تاويل اين آيه كريمه ميان مفسران خلاف است: وجه اول - آن است كه: آيا تو را خدا يتيم و بى پدر و مادر نيافت پس پناه و ماوايى داد تو را و عبدالمطلب و ابو طالب را براى تربيت و حراست تو موكل گردانيد، و تو را گمشده يافت كه از جد خود گم شده بودى در دره هاى مكه يا از حليمه دايه خود گم شده بودى پس هدايت كرد عبدالمطلب را بسوى تو چنانكه قصه اش گذشت.(4)

و بعضى گفته اند كه: آن حضرت در سفرى با ابو طالب همراه بود، در شبى شيطان آمد و مهار ناقه آن حضرت را گرفت و از راه گردانيد، پس جبرئيل آمد و شيطان را دور كرد و ناقه را به قافله ملحق گردانيد.(5)

و تو را عايل يافت يعنى فقير و بى مال پس غنى گردانيد تو را به مال خديجه و بعد از آن به غنيمتها.(6)

و در حديث معتبر منقول است كه از امام زين العابدينعليه‌السلام پرسيدند كه: به چه سبب

____________________

1-تأويل الايات الظاهره 2/810.

2- تأويل الايات الظاهره 2/810؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/390.

3- آياتى كه از ابتداى فصل آورده شدند، آيات 1 تا 8 سوره ضحى مى باشند.

4- مجمع البيان 5/505.

5- مجمع البيان 5/506.

6- مجمع البيان 5/506.

۲۷۵

حق تعالى پيغمبر خود را يتيم گردانيد و پدر و مادر او را در طفوليت برد؟

فرمود: براى آنكه مخلوقى را بر آن حضرت حقى نبوده باشد.(1)

و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: براى آنكه طاعت احدى بغير از خدا بر او لازم نباشد.(2)

وجه دوم - از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام رضاعليهم‌السلام منقول است كه فرمودند كه: تو يتيم بودى يعنى يگانه دهر خود در كمالات مانند در يتيم، پس مردم را بسوى تو راه نموده و تو را ملجا و ماواى خود گردانيد؛ و گم بودى در ميان گروهى كه تو را نمى شناختند و بزرگى تو را نمى دانستند، پس هدايت كرد ايشان را تا تو را شناختند؛ و تو را عيالمند يافت از بسيارى مردمى كه به تو محتاج بودند، پس غنى و بى نياز گردانيد ايشان را به علم تو.(3)

وجه سوم - از حضرت رضاعليه‌السلام منقول است كه: يعنى تو را تنها يافت پس مردم را بسوى تو پناه داد؛ و قوم تو، تو را گمراه مى دانستند پس ايشان را به شناختن تو هدايت نمود؛ و تو را پريشان و بى مال يافت، يا آنكه قوم تو، تو را فقير و بى مال مى دانستند پس تو را بى نياز گردانيد به آنكه دعاى تو را قرين استجابت گردانيد كه اگر دعا كنى كه خدا سنگ را براى تو طلا كند دعاى تو را رد نمى كند، و در جائى كه طعام نبود به اعجاز تو طعام براى تو حاضر گردانيد، و جائى كه آب نبود براى تو آب آفريد، و ملائكه را در هر حال معين و ياور تو گردانيد.(4)

____________________

1-عيون اخبار الرضا 2/46.

2- علل الشرايع 131؛ معانى الاخبار 53.

3- رجوع شود به تفسير قمى 2/472 و عيون اخبار الرضا 1/199.

4- معانى الاخبار 53؛ علل الشرايع 130.

۲۷۶

باب هفتم: در بيان خلقت با بركت و شمايل كثيره الفضايل آن حضرت است و بيان بعضى از اوصاف و معجزات بدن شريف آن جناب

۲۷۷
۲۷۸

در حديث معتبر از حضرت امام حسن و امام حسينعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ديده ها با عظمت مى نمود و در سينه ها مهابت او بود، رويش از نور مى درخشيد مانند ماه شب چهارده، از ميانه بالا اندكى بلندتر بود و بسيار بلند نبود، و سر مباركش بزرگ بود و مويش نه بسيار پيچيده و نه بسيار افتاده بود، و موى سرش اكثر اوقات از نرمه گوش نمى گذشت و اگر بلندتر مى شد ميانش را مى شكافت و بر دو طرف سر مى افكند، رويش سفيد نورانى بود و گشاده پيشانى بود، و ابرويش باريك و مقوس و كشيده بود و پيوسته نبود - و بعضى روايت كرده اند كه: پيوسته بود(1) -، و رگى در ميان پيشانيش بود كه در هنگام غضب پر مى شد و بر مى آمد، و بينى آن حضرت كشيده و باريك بود و ميانش اندكى بر آمدگى داشت و نورى از آن مى تافت، ريش مباركش انبوه بود و لبهايش هموار بود و بر آمده نبود، دهان حلوا بيانش بسيار كوچك نبود و دندانهايش سفيد و براق و نازك و گشاده بود و موى نازكى از ميان سينه تا ناف آن حضرت روئيده بود و گردنش در صفا و نور و استقامت مانند صورتها بود كه از نقره مى سازند و صيقل مى زنند، اعضاى بدنش همه معتدل و قوى اندام و خوش نما بود، و سينه و شكمش برابر يكديگر بود، ميان دو كتفش پهن بود، و سر استخوانهاى بندهاى بدنش قوى بود و اينها از علامات شجاعت و قوت است و در ميان عرب ممدوح است، بدنش سفيد و نورانى بود و از ميان سينه تا نافش خط سياه باريكى از مو بود مانند نقره اى كه صيقل زده باشند و در ميانش از زيادتى صفا خط سياهى نمايد، و پستانها و اطراف سينه و شكم آن حضرت از مو عارى

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/203؛ كافى 1/443؛ طبقات ابن سعد 1/316.

۲۷۹

بود و ذراع و دوشهايش مو داشت، بندهاى دستهايش دراز بود، كف مباركش گشاده بود، دستها و پاهايش قوى بود و اين صفت در مردان پسنديده است و علامات قوت و شجاعت است، انگشتانش كشيده و بلند بود، ساعدها و ساقش صاف و كشيده بود، كف پاهايش هموار نبود بلكه ميانهايش از زمين دور بود، و پشت پاهايش بسيار صاف و نرم بود به حدى كه اگر قطره آبى بر آنها ريخته مى شد بند نمى شد، و چون راه مى رفت قدمها را به روش متكبران بر زمين نمى كشيد بلكه از زمين مى كند و مى گذاشت، و سر را به زير مى افكند به روش كسى كه از بلندى به نشيب آيد، و گردن را به روش متجبران نمى كشيد، و گامها را دور مى گذاشت اما به تاءنى و وقار مى رفت.

و چون به جانب خود ملتفت مى شد كه با كسى سخن گويد، به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمى كرد بلكه با تمام بدن مى گشت و سخن مى گفت، و در اكثر احوال ديده اش به زير بود، و نظرش بسوى زمين زياده بود از نظر بسوى آسمان، و در نظر كردن چشم نمى گشود و به گوشه چشم نظر نمى نمود.

و هر كه را مى ديد مبادرت به سلام مى نمود، و اندوهش پيوسته بود و فكرش دايم بود، و هرگز از فكرى و شغلى خالى نبود، بدون احتياج سخن نمى فرمود و دهان را به سخن نمى گشود، و جلى و واضح مى فرمود و كلمات جامعه اى مى گفت كه لفظش اندك و معنيش بسيار بود.

و ظاهر كننده حق بود، و زيادتى در كلامش نبود، و از افاده مقصود قاصر نبود، و خويش نرم بود و درشتى و غلظت در خلق كريمش نبود، و كسى را حقير نمى شمرد و اندك نعمتى را عظيم مى دانست، و هيچ نعمتى را مذمت نمى فرمود اما خوردنى و آشاميدنى را مدح هم نمى نمود، و از براى فوت امور دنيا به غضب نمى آمد، و چون حقى به او مى رسيد كه ضايع مى شد چنان در خشم مى آمد از براى خدا كه كسى او را نمى شناخت، و هيچ كسى در برابر غضب او نمى ايستاد تا آنكه انتقام از براى حق مى كشيد و حق را جارى مى گردانيد.

و چون اشاره مى نمود، به دست اشاره مى فرمود نه به چشم و ابرو، و در مقام تعجب

۲۸۰