حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه0%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 813
مشاهدات: 38887
دانلود: 3228


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38887 / دانلود: 3228
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد 3

نویسنده:
فارسی

دستهاى مبارك را مى گردانيد و حركت مى داد و گاه دست راست را به دست چپ مى زد، و چون به خشم مى آمد از براى خدا بسيار مبالغه و اهتمام مى نمود، و چون شاد مى شد ديده بر هم مى گذاشت و بسيار اظهار فرح نمى كرد، و اكثر خنديدن آن حضرت تبسم بود و كم بود كه صداى خنده آن حضرت ظاهر شود، و گاه دندانهاى نورانيش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خنديدن.

و چون به خانه مى رفت اوقات شريف خود را سه قسمت مى كرد: جزئى براى عبادت حق تعالى؛ و جزئى براى زنان و اهل خود؛ و جزئى براى خود. و جزئى كه براى خود گذاشته بود بر مردم قسمت مى نمود و هيچ از ايشان ذخيره نمى فرمود و اول صرف خواص مى كرد و بعد از آن مشغول عوام مى گرديد، و هر كس را به قدر علم و فضليتش در دين زيادتى مى داد و در خور احتياج متوجه ايشان مى شد، و آنچه به كار ايشان مى آمد و موجب صلاح امت بود براى ايشان بيان مى فرمود، و مكرر مى فرمود كه: حاضران آنچه از من مى شنوند به غايبان برسانند، و مى فرمود كه: برسانيد به من حاجت كسى را كه حاجت خود را به من نتواند رسانيد بدرستى كه هر كه برساند به سلطانى حاجت كسى را كه قادر بر رسانيدن حاجت خود نباشد حق تعالى قدمهاى او را در قيامت ثابت گرداند. و بغير از اين نوع سخنان فايده مند نزد آن حضرت سخنى مذكور نمى شد، و كسى را بر لغزش و خطاى سخن مواخذه نمى فرمود، و صحابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب كنندگان علم و متفرق نمى شدند مگر آنكه از حلاوت علم و حكمت چشيده بودند، و چون بيرون مى آمد سخن بى فايده نمى فرمود، و دلدارى مردم مى نمود و از ايشان نفرت نمى فرمود، و كريم هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر آن قوم والى مى گردانيد، و از شر مردم در حذر بود اما از ايشان كناره نمى كرد و خوشروئى و خوشخوئى را از ايشان دريغ نمى داشت، و جستجوى اصحاب خود مى نمود و احوال ايشان مى گرفت، و از مردم مى پرسيد آنچه شايع است در ميان ايشان و نيك را تحسين مى نمود و تقويت مى فرمود و بد را قبيح مى نمود و سعى در قلع آن مى فرمود.

امورش همه معتدل بود و افراط و تفريط و اختلاف در كارهايش نبود، و هرگز از

۲۸۱

احوال مردم غافل نمى شد مبادا كه غافل شوند و بسوى باطل ميل كنند، و در حق كوتاهى نمى كرد و از آن نمى گذشت، و نيكان خلق را نزديك خود جا مى داد، و افضل خلق نزد او كسى بود كه خير خواهى او براى مسلمانان بيشتر باشد، و بزرگترين مردم نزد او كسى بود كه مواسات و معاونت و احسان و يارى به مردم بيشتر كند. و آدب مجلس آن حضرت چنين بود كه در مجلسى نمى نشست و بر نمى خاست مگر با ياد خدا، و در مجلس جاى مخصوص براى خود قرار نمى داد و نهى مى فرمود از اين، و چون داخل مجلس مى شد در آخر مجلس كه خالى بود مى نشست و مردم را به اين امر مى فرمود، و به هر يك از اهل مجلس خود بهره اى از اكرام و نظر و التفات مى رسانيد، و چنان معاشرت مى فرمود كه هر كس را گمان آن بود كه گرامى ترين خلق است نزد او، و با هر كه مى نشست تا او اراده برخاستن نمى كرد بر نمى خاست، و هر كه از او حاجتى مى طلبيد اگر مقدور بود روا مى كرد والا به سخن نيكى و وعده جميلى او را راضى مى كرد.

و خلق عميمش همه خلق را فرا گرفته بود و همه كس نزد او در حق مساوى بودند، مجلس شريفش مجلس بردبارى و حيا و راستى و امانت بود، صداها در آن بلند نمى شد و بدى كسى در آن گفته نمى شد و بدى از آن مجلس مذكور نمى شد، و اگر از كسى خطائى صادر مى شد نقل نمى كردند و همه با يكديگر در مقام عدالت و انصاف و احسان بودند و يكديگر را به تقوى و پرهيزكارى وصيت مى كردند و با يكديگر در مقام تواضع و شكستگى بودند، پيران را توقير مى كردند و بر خردسالان رحم مى كردند و صاحب حاجت را بر خود اختيار مى كردند و غريبان را رعايت مى كردند. و سيرت آن حضرت با اهل مجلس چنان بود كه پيوسته گشاده رو و نرم خو بود و كسى از همنشينى او متضرر نمى شد، و درشت خو و درشت گو نبود و صدا بلند نمى كرد و فحش نمى گفت و عيب مردم نمى گفت و بسيار مدح مردم نمى كرد، اگر چيزى واقع مى شد كه مرضى طبع مستقيمش نبود تغافل مى فرمود، و كسى از او نااميد نبود و اميد كسى از او قطع نمى شد، و با كسى مجادله نمى كرد، و بسيار سخن نمى گفت، و چيزى كه فايده نداشت متعرض آن نمى شد، و كسى را مذمت نمى كرد، و احدى را سرزش نمى كرد، و عيبها

۲۸۲

و لغزشهاى مردم را تفحص نمى فرمود، و سخن نمى گفت مگر در امرى كه اميد ثواب در آن داشت، و چون سخن مى فرمود اهل مجلس او سرها به زير مى افكندند و ساكت و ساكن بودند كه گويا مرغ بر سر ايشان نشسته است، و در خدمت آن حضرت منازعه در سخن نمى كردند و چون يكى از ايشان سخن مى گفت ديگران خاموش مى شدند و سخن او را گوش مى دادند تا از سخن خود فارغ مى شد و بر خلاف سخن او سخن نمى گفتند.

و آن حضرت با اهل مجلس در خنده و تعجب موافقت مى نمود و بر خلاف آداب غريبان و اعرابيان صبر مى فرمود حتى آنكه صحابه ايشان را با خود به مجلس مى آوردند كه ايشان سوال كنند و خود مستفيد شوند، و آن حضرت خود مى فرمود كه: چون صاحب حاجتى را ببينيد بياوريد نزد من، و ثنا آن حضرت را خوش نمى آمد مگر از كسى كه احسانى به او رسيده باشد، و قطع نمى فرمود سخن احدى را مگر آنكه سخن باطلى باشد پس نهى مى كرد او را و يا بر مى خاست.

و سكوت آن حضرت بر چهار وجه بود: يا بر وجه حلم بود كه در برابر جاهلى كه ناملايم گويد از روى بردبارى ساكت شود؛ يا براى حذر از ضرر بود؛ يا براى اندازه قدر هر كس بود؛ يا براى تفكر؛ اما اندازه، پس در اين بود كه با همه اهل مجلس مساوى نظر كند و مثل يكديگر گوش دهد سخنان ايشان را، و اما تفكر آن حضرت در امور دنياى فانى و آخرت باقى بود.

و از براى آن حضرت جمع شده بود حلم و صبر، پس هيچ امرى او را به غضب نمى آورد و از هيچ چيز بجا در نمى آمد، و در حذر چهار خصلت براى او جمع شده بود: كردن نيكى ها تا مردم پيروى او نمايند، و ترك بديها تا مردم ترك نمايند، و مبالغه نمودن در رايى كه موجب صلاح امت باشد، و قيام نمودن به امرى كه جمع كند براى امت خير دنيا و آخرت را.(1)

____________________

1-مكارم الاخلاق 11-15. و همين روايت در عيون اخبار الرضا 1/316-319 و معانى الاخبار 80-83 از امام حسنعليه‌السلام نقل شده است. و نيز رجوع شود به دلائل النبوه 1/286 و طبقات ابن سعد 1/324 و سيره ابن حبان 410.

۲۸۳

و در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رنگ چهره اش سفيد مخلوط به سرخى بود، و چشمانش سياه و گشاده بود، و ابروهايش پيوسته، و انگشتانش ريخته و محكم بود و به سرخى مايل بود و نور از آنها ساطع بود، و استخوانهاى دوش آن حضرت قوى بود، و بينى او كشيده بود به مرتبه اى كه چون آب تناول مى فرمود نزديك بود كه به آب برسد؛ و كسى در نيكوئى خلقت و خلق مثل آن حضرت نبوده و نخواهد بود.(1)

و در حديث ديگر فرمود كه: در لب پائين رسول خدا خالى بود.(2)

و از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خشم مى شد عرق از پيشانى مباركش مانند مرواريد مى ريخت.(3)

و از عبدالله بن سليمان روايت كرده اند كه گفت: در انجيل عيسىعليه‌السلام خواندم كه حق تعالى به او وحى نمود كه: اى عيسى! اى فرزند طاهره بتول! برسان به اهل سوريا كه منم خداوند دايمى كه زوال ندارم، تصديق كنيد پيغمبر امى را كه صاحب شتر و مدرعه و عمامه و عصا است، و گشاده دندان خواهد بود، و گردنش مانند ابريق نقره باشد و از پائين گردنش نور ساطع باشد گويا كه طلا بر آن جارى است، و موى باريكى از سينه تا نافش رسته باشد و بر ساير شكم و سينه اش مو نباشد، و گندم گون باشد، و چون با جماعتى آيد بر همه زيادتى داشته باشد و در ميان ايشان نمايان باشد، و عرق رويش مانند مرواريد جارى باشد و بوى مشك پيوسته از او ساطع باشد، و مانند او پيش از او نديده باشند و بعد از او نبينند، بسيار خوشبو باشد، و زنان بسيار نكاح كند و نسلش كم باشد و نسل او از دختر با بركتى بهم رسد كه او را در بهشت خانه اى باشد كه در آن خانه آزارها و محنتها نباشد و آن دختر را در آخر الزمان كفالت نمايد چنانكه زكريا مادرت را كفالت نمود، و از آن دو فرزند بهم

____________________

1-كافى 1/443.

2- تفسير عياشى 1/203.

3- كافى 8/110؛ اعلام الورى 81.

۲۸۴

رسد كه شهيد شوند؛ سخن آن پيغمبر، قرآن باشد، و دين او، اسلام، پس طوبى براى كسى است كه زمان او را دريابد و به ايام او برسد و كلام او را بشنود.

عيسى گفت: پروردگارا! طوبى چيست؟

خدا وحى نمود كه: درختى است در بهشت كه من بدست قدرت خود كشته ام و بر همه بهشتيها سايه افكنده است، اصلش از رضوان است و آبش از چشمه تسنيم است، و آب آن چشمه بر سردى كافور و به طعم زنجيل است، هر كه از آن چشمه يك شربت بخورد هرگز تشنه نشود.

عيسى گفت: خداوندا! مرا از آن چشمه آب ده.

خدا فرمود كه: اى عيسى! آب آن چشمه بر همه خلايق حرام است تا آن پيغمبر و امت او از آن بياشامند؛ اى عيسى! تو را به آسمان خواهم برد، پس در آخر الزمان تو را به زمين خواهم فرستاد تا از امت آن پيغمبر عجايب مشاهده نمائى و يارى كنى ايشان را بر كشتن دجال لعين، و تو را در وقت نماز ايشان خواهم فرستاد كه با ايشان نماز كنى، بدرستى كه ايشان امت مرحومه اند.(1)

و در حديث معتبر از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه فرمود: نديدم كسى را كه ميان دوشهايش گشاده تر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده باشد.(2)

و به سند موثق از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ما گروه پيغمبران ديده هاى ما به خواب مى رود و دلهاى ما به خواب نمى رود، و از پشت سر مى بينم چنانكه از پيش رو مى بينيم.(3)

و در حديث ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: روزى ابوذر طلب كرد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، گفتند كه: در فلان باغ است، چون داخل باغ شد آن حضرت خوابيده بود پس چوب خشكى را گرفت و شكست كه امتحان كند كه حضرت در خواب

____________________

1-امالى شيخ صدوق 224؛ كمال الدين و تمام النعمه 159.

2- عيون اخبار الرضا 2/62.

3- بصائر الدرجات 420.

۲۸۵

است يا بيدار، حضرت چشم گشود و فرمود: اى ابوذر! مرا امتحان مى كنى! مگر نمى دانى كه من در خواب مى بينم شما را چنانكه در بيدارى مى بينم و چشمم به خواب مى رود و دلم به خواب نمى رود.(1)

و به سندهاى صحيح بسيار از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مى بينم شما را از پشت سر چنانكه از پيش رو مى بينم، پس صفهاى خود را درست كنيد و اگر نه حق تعالى مخالفت مى اندازد ميان دلهاى شما.(2)

و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى براى پيغمبرش هريسه اى از بهشت فرستاد، و چون تناول فرمود در مجامعت قوت چهل مرد بهم رسانيد.(3)

و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حق تعالى شكايت نمود وجع پشت را، پس حق تعالى امر فرمود او را كه هريسه تناول نمايد.(4)

و در حديث معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هر كه در شب تاريك مى ديد نورى از روى انورش مشاهده مى نمود مانند ماه تابان.(5)

و علماى خاصه از معجزات بدن شريف آن حضرت بسيار نقل كرده اند و قليلى از آن را ايراد مى نمائيم: اول آنكه: پيوسته نور از جبين نورانيش ساطع بود و در شبها چون ماهتاب بر در و ديوار مى تابيد، و نقل كرده اند كه: در شبى عايشه سوزنى گم كرده بود، چون آن حضرت داخل حجره شد به نور روى آن حضرت سوزن را يافت.

و روايت كرده اند كه: در شب تاريكى به راهى مى رفتند دست مبارك را بلند كرد و از

____________________

1-بصائر الدرجات 421.

2-بصائر الدرجات 419 و 420.

3-محاسن 2/169 و 170؛ كافى 6/320.

4- كافى 6/320؛ محاسن 2/169.

5- مكارم الاخلاق 23. و نيز رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 1/165.

۲۸۶

انگشتان منورش نور مى تابيد، و به نور آن به راه مى رفتند.

دوم: بوى خوش آن حضرت كه از هر راه مى گذشت بعد از دو روز هر كه مى گذشت از عطر آن حضرت مى دانست كه از آن راه عبور فرموده، و از عرق آن حضرت جمع مى كردند و هيچ عطرى به آن نمى رسيد و داخل عطرها مى كردند؛ و دلو آبى نزد آن حضرت آوردند و كف آبى گرفت و مضمضه كرد و در دلو ريخت، آن آب از مشك خوشبوتر گرديد.

سوم آنكه: چون در آفتاب مى ايستاد آن حضرت را سايه نبود.

چهارم آنكه: با هر كه آن حضرت راه مى رفت هر چه او بلند بود آن حضرت به قدر يك شبر از او بلندتر مى نمود.

پنجم آنكه: پيوسته در آفتاب ابر بر سرش سايه مى افكند و با او حركت مى كرد و هرگز مرغى از بالاى سرش پرواز نمى كرد.

ششم آنكه: از عقب مى ديد چنانكه از پيش رو مى ديد.

هفتم: هر گز بوى بد به مشام مباركش نمى رسيد.

هشتم آنكه: آب دهان به هر چيز مى افكند در آن بركت بهم مى رسيد، و به هر صاحب دردى كه مى ماليد شفا مى يافت.

نهم آنكه: به هر لغت سخن مى فرمود.

دهم آنكه: در محاسن شريفش هفده موى سفيد بهم رسيده بود كه مانند آفتاب مى درخشيد.

يازدهم آنكه: در خواب مى شنيد چنانكه در بيدارى مى شنيد، و سخن ملائكه را مى شنيد و ديگران نمى شنيدند، و هر چه در خاطرها مى گذشت مى دانست.

دوازدهم: مهر نبوت در پشت مباركش نقش گرفته بود و نور آن بر نور آفتاب زيادتى مى كرد.

سيزدهم: آب از ميان انگشتانش جارى مى شد و سنگريزه در دستش تسبيح مى گفت.

۲۸۷

چهاردهم آنكه: ختنه كرده و ناف بريده متولد شد و هرگز محتلم نشد.

پانزدهم آنكه: آنچه از آن حضرت جدا مى شد بوى مشك از آن ساطع بود و كسى آن را نمى ديد، و زمين از جانب خدا مامور بود كه فرو برد آن را.

شانزدهم آنكه: بر هر دابه اى كه آن حضرت سوار مى شد آن دابه پير نمى شد.

هفدهم آنكه: در قوت، كسى با آن حضرت مقاومت نمى توانست كرد.

هجدهم آنكه: همه مخلوقات رعايت حرمت آن حضرت مى كردند و بر هر سنگ و درخت كه مى گذشت كج مى شدند و بر آن حضرت سلام مى كردند، و در طفوليت ماه گهواره آن حضرت را مى جنبانيد، و مگس و جانوران ديگر بر آن حضرت نمى نشستند.

نوزدهم آنكه: اگر بر زمين نرم راه مى رفت جاى پايش بر زمين نمى ماند و گاه بر سنگ سخت راه مى رفت و اثر پايش مى ماند.

بيستم آنكه: حق تعالى مهابتى از آن حضرت در دلها افكنده بود كه با آن تواضع و شكستگى و شفقت و مرحمت، كسى درست بر روى مباركش نظر نمى توانست كرد، و هر كافر و منافقى كه آن حضرت را مى ديد از بيم بر خود مى لرزيد، و در دو ماه رعب او در دلهاى كافران اثر مى كرد.(1)

مولف گويد كه: هر يك از اينها مفصلا در ابواب آتيه بيان خواهد شد.

و در حديث معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام چون قرائت قرآن مى نمود بسيار بود كه جمعى كه از آن راه مى گذشتند از خوشى آواز آن حضرت مدهوش مى شدند، و اگر امام خوشى آواز خود را براى مردم ظاهر گرداند هيچكس تاب شنيدن آن نياورد. راوى عرض كرد: پس چگونه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مردم نماز مى كرد و صدا به تلاوت قرآن بلند مى كرد و مردم تاب مى آوردند؟

فرمود كه: آن حضرت آنقدر از حسن صوت خود ظاهر مى كرد كه مردم تاب

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/165-168 با اندكى تفاوت.

۲۸۸

بياورند.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت يوسف پادشاه شد، زليخا به در خانه آن حضرت آمد و رخصت طلبيد، چون داخل شد يوسف از او پرسيد كه: چرا آنها كردى كه گذشت؟

گفت: حسن تو مرا بيتاب كرده بود.

گفت كه: اگر پيغمبر آخر الزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديدى كه از من خوشروتر و خوش خلقتر و بخشنده تر خواهد بود چه مى كردى؟

زليخا گفت: راست گفتى.

يوسف گفت: چه دانستى كه راست گفتم؟

گفت: زيرا كه چون نام او را بردى محبت او در دل من افتاد.

پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى يوسف كه: راست مى گويد و من به سبب آنكه آن حضرت را دوست داشت او را دوست داشتم، پس او را به عقد خود در آورد.(2)

و در روايات معتبره منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: چرا موى محاسن شما زود سفيد شد؟ فرمود كه: مرا پير كرد سوره ((هود)) و ((واقعه)) و ((مرسلات)) و ((عم يتسائلون))(3) كه در آنها احوال قيامت و عذاب امتهاى گذشته مذكور است.

در احاديث معتبره از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موى سر را آنقدر نمى گذاشتند كه احتياج به شكافتن بشود، و بسيار كه بلند مى شد به نرمه گوش آن حضرت مى رسيد، و نمى تراشيد مگر در حج و عمره، و چون در عمره حديبيه آن حضرت ممنوع شد از عمره، موى سر را تا سال آينده گذاشت.(4)

____________________

1-كافى 2/615.

2-علل الشرايع 55؛ قصص الانبياء راوندى 137.

3-امالى شيخ صدوق 194؛ خصال 199.

4-رجوع شود به كافى 6/485 و 486.

۲۸۹

و سبب سر نتراشيدن آن حضرت آن بود كه سر تراشيدن در آن زمان بسيار بد نما بود و نبى و امام كارى نمى كنند كه در نظرها قبيح نمايند، و چون اسلام شايع شد و قبحش بر طرف شد ائمه ماعليهم‌السلام مى تراشيدند.

۲۹۰

باب هشتم: در بيان اخلاق حميده و اطوار پسنديده و سير و سنن آن حضرت است

۲۹۱
۲۹۲

و در حديث حسن از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: جامه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كهنه شده بود، شخصى به خدمت آن حضرت آمد و دوازده درهم به هديه از براى آن حضرت آورد - كه تقريبا پانزده شاهى اين زمان باشد - پس آن جناب فرمود كه: يا على! اين دراهم را بگير و براى من جامه اى بخر كه بپوشم.

حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود كه: به بازار رفتم و دوازده درهم دادم و پيراهنى براى آن جناب گرفتم، چون به نزد آن جناب آوردم و در آن نظر كرد فرمود كه: از اين پست تر مرا خوشتر مى آيد، يا على! آيا گمان دارى كه صاحبش قبول كند كه اين را پس گيرد؟

گفتم: نمى دانم.

فرمود كه: ببين بلكه راضى شود.

پس به نزد صاحبش آمدم و گفتم: رسول خدا اين جامه را نخواست و جامه اى از اين پست تر مى خواهد، پس او به اقاله بيع راضى شد و زر را پس داد.

چون زر را به خدمت آن جناب آوردم با من همراه آمد به بازار كه پيراهن بگيرد، ناگاه كنيزكى را ديد كه در ميان راه نشسته است و مى گريد، حضرت فرمود كه: چرا گريه مى كنى؟

گفت: يا رسول الله! اهل خانه من چهار درهم به من داده بودند كه براى ايشان چيزى بخرم و آن را گم كرده ام و جرات نمى كنم كه به خانه برگردم.

پس چهارم درهم را به آن كنيز داد و گفت: برگرد به خانه خود؛ و به بازار آمد و پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد و حمد الهى را ادا فرمود، و چون از بازار بيرون آمد مرد عريانى را ديد كه مى گفت: هر كه مرا بپوشاند خدا او را از جامه هاى بهشت بپوشاند، پس

۲۹۳

آن حضرت پيراهنى كه خريده بود كند و بر او پوشانيد و به بازار برگشتت و به چهار درهم كه مانده بود پيراهن ديگر خريد و پوشيد و خدا را حمد كرد و برگشت و همان كنيز را ديد كه در ميان راه نشسته است به او فرمود كه: چرا به خانه نرفتى؟

گفت: يا رسول الله! دير شده است و مى ترسم مرا بزنند.

حضرت فرمود كه: پيش برو و ما را راهنمائى كن به خانه؛ پس با آن كنيز رفت تا به در خانه ايشان ايستاد و فرمود: السلام عليكم اى اهل خانه، كسى جواب نگفت، پس بار ديگر سلام كرد، كسى جواب نگفت، چون بار سوم سلام كرد گفتند، عليك السلام يا رسول الله و رحمه الله و بركاته.

پس فرمود كه: چرا در اول و دوم جواب سلام من نگفتيد؟

گفتند: يا رسول الله! خواستيم سلام شما بر ما بسيار شود كه موجب زيادتى بركت ما گردد.

پس فرمود كه: اين كنيز دير برگشته است، او را مواخذه منمائيد.

گقتند: يا رسول الله! براى تشريف آوردن تو او را آزاد كرديم.

حضرت فرمود كه: الحمد لله، هرگز دوازده درهم نديده بودم كه بركتش زياده از اين باشد، دو عريان با آن پوشيده و بنده اى با آن آزاد شد.(1)

و در احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: پنج خصلت است كه تا مردن ترك نخواهم كرد: بر روى زمين طعام خوردن با غلامان؛ و سوار شدن دراز گوش با جل؛ و دوشيدن بز به دست خود؛ و پوشيدن پشم؛ و سلام كردن بر اطفال تا آنكه اينها سنت شود بعد از من و مردم به اينها عمل كنند.(2)

و در حديث ديگر به جاى دوشيدن بز، پينه كردن كفش و نعل به دست خود وارد شده است.(3)

____________________

1-خصال 490؛ امالى شيخ صدوق 197.

2-خصال 271؛ علل الشرايع 130؛ وسائل الشيعه 12/62.

3-خصال 272.

۲۹۴

و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: روايت مى كنند از پدر شما كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز از نان گندم سير نشد.

فرمود كه: نه چنين است، بلكه نان گندم هرگز نخورد و از نان جو هرگز سير نخورد.(1)

و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: يهودى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چند دينار مى طلبيد، روزى آمد و مطالبه آن كرد، حضرت فرمود: اى يهودى! ندارم كه بدهم.

يهودى گفت: از تو جدا نمى شوم تا بدهى.

فرمود كه: پس مى نشينم در اينجا با تو؛ و حضرت با آن يهودى در آن موضع نشست تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و بامداد را در همان موضع كرد، اصحاب آن حضرت يهودى را تهديد و وعيد مى نمودند، پس آن حضرت متوجه ايشان شد و فرمود كه: چه كار داريد به او؟

گفتند: يا رسول الله! يهودى تو را حبس كرده است و نمى گذارد كه به جائى روى.

حضرت فرمود كه: حق تعالى مرا مبعوث نگردانيده است كه ستم كنم بر كسى كه در امان است يا غير او، چون روز بلند شد يهودى گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و نصف مال خود را در راه خدا داد و گفت: والله نكردم اين را مگر براى آنكه ببينم آن وصفى كه در تورات براى پيغمبر آخر الزمان خوانده ام در تو هست يا نه؟ زيرا كه در تورات خوانده ام كه محمد بن عبدالله مولد او مكه است و محل هجرت او مدينه است و درشت خو و غليظ نيست و صدا بلند نمى كند و فحش و سخن ركيك نمى گويد، و شهادت مى دهم به وحدانيت حق تعالى و به آنكه تو پيغمبر فرستاده اوئى، و اين مال من است هر حكم كه موافق فرموده خداست در آن بكن. و آن يهودى مال بسيار داشت.

پس حضرت امام موسىعليه‌السلام فرمود كه: فراش آن حضرت عبائى بود، و بالش او

____________________

1-امالى شيخ صدوق 263؛ مكارم الاخلاق 28؛ وسائل الشيعه 24/244.

۲۹۵

پوستى بود كه از ليف خرما پر كرده بودند، شبى فراش آن حضرت را دوته كردند كه استراحت او بيشتر باشد، چون صبح شد فرمود كه: به سبب استراحت فراش دير به نماز برخاستم ديگر فراش مرا دوته نكنيد.(1)

و به سند حسن از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: شبى حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه ام سلمه بود، پس در ميان شب ام سلمه آن حضرت را در رختخواب نيافت، برخاست و آن حضرت را در اطراف خانه طلب مى كرد تا آنكه ديد كه آن حضرت در كنار خانه ايستاده و دست به دعا برداشته است و مى گريد و مى گويد كه: خداوندا! از من سلب مكن چيزهاى شايسته اى كه به من داده اى، و دشمن و حسودى را بر من شاد مگردان، خداوندا! مرا بر مگردان هرگز بسوى بدى چند كه مرا از آن نجات داده اى و مرا به خود مگذار يك چشم زدن هرگز.

پس ام سلمه گريان شد و برگشت، چون حضرت صداى گريه او را شنيد فرمود كه: اى ام سلمه! سبب گريه تو چيست؟

گفت: يا رسول الله! چون گريه نكنم - پدر و مادرم فداى تو باد - و حال آنكه تو با آن درجه و منزلتى كه نزد خدا دارى و گناه گذشته و آينده تو را آمرزيده است چنين مى گوئى و مى گريى؟

فرمود: اى ام سلمه! چون ايمن شوم كه حق تعالى حضرت يونس را به قدر يك چشم زدن به خود گذاشت و از او صادر شد آنچه صادر شد(2) ؟!

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: سائلى به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و چيزى طلب كرد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا كسى هست كه به ما قرضى بدهد؟

پس شخصى از انصار برخاست و گفت: نزد من هست.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چهار وسق خرما به اين سائل بده.

____________________

1-امالى شيخ صدوق 376.

2-تفسير قمى 2/75.

۲۹۶

چون خرما را به سائل داد و مدتى گذشت، به خدمت آن حضرت آمد و طلب قرض خود نمود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: انشاء الله بهم رسد بدهيم. پس بار ديگر آمد و چنين جواب شنيد.

در مرتبه سوم گفت كه: بسيار گفتى يا رسول الله ((انشاء الله بهم رسد بدهيم)).

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در برابر سخن ناملايم او تبسم فرمود و گفت: آيا كسى قرض دارد به ما بدهد؟

پس شخصى برخاست و گفت: من دارم.

فرمود: چه مقدار دارى؟

گفت: هر چه خواهى.

فرمود كه: هشت وسق خرما به اين مرد بده.

آن انصارى گفت: يا رسول الله! من چهار وسق داده بودم.

فرمود كه: چهار ديگر را ما به تو بخشيديم.(1)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت نگذاشت درهم و دينارى و نه غلامى و كنيزى و نه گوسفندى و نه شترى بغير از شتر سوارى خود، و چون به رحمت الهى واصل شده زرهش در گرو بود نزد يهودى از يهودان مدينه براى بيست صاع جو كه براى نفقه عيال خود از او به قرض گرفته بود.(2)

و فرمود كه: در زمان رسول خدا فقرا در مسجد مى خوابيدند، شبى با ايشان افطار كرد نزد منبر خود در ديگ سنگى و سى نفر از آن خوردند و سير شدند و بقيه آن را براى زنان خود بردند كه همه سير شدند.(3)

و در حديث موثق از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پير و گران شده بود، ايستاده نماز نافله مى كرد و يك پاى خود را براى زيادتى

____________________

1-قرب الاسناد 90؛ وسائل الشيعه 9/435.

2- قرب الاسناد 91.

3- قرب الاسناد 148.

۲۹۷

مشقت بر مى داشت و بر يك پا يم ايستاد تا آنكه حق تعالى فرستاد كه( طه مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْ‌آنَ لِتَشْقَىٰ ) (1) ((اى طاهر طيب هدايت كننده خلق! ما نفرستاديم بر تو قرآن را كه خود را به تعب بدارى)) پس بعد از آن هر دو پا را بر زمين مى گذاشت.(2)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: ملكى به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: پروردگارت سلام مى رساند و مى گويد كه: اگر مى خواهى همه صحراى مكه را از براى تو طلا مى كنم؛ پس حضرت سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! مى خواهم يك روز سير باشم و تو را حمد كنم و يك روز گرسنه باشم و از تو سوال كنم.(3)

و فرمود كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز از نان گندم سير نشد تا به رحمت الهى واصل شد(4) ؛ و انگشتر را در دست راست مى كرد و دو گوسفند سياه سفيد شاخ دار قربانى مى كرد.(5)

و در حديث ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: آيا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقيه از مردم مى كرد؟

فرمود كه: بعد از آنكه آيه( وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) (6) نازل شد و حق تعالى ضامن شد؟ آن حضرت را از شر مردم حفظ نمايد، ديگر تقيه نكرد، و پيش از آن گاهى تقيه مى كرد.(7)

و از ابن عباس منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر روى خاك مى نشست و بر روى خاك طعام تناول مى نمود، و گوسفند را به دست خود مى بست، و اگر غلامى

____________________

1-سوره طه : 1 و 2.

2-قرب الاسناد 171؛ وسائل الشيعه 5/491.

3-عيون اخبار الرضا 2/30؛ امالى شيخ مفيد 124. و نيز رجوع شود به كتاب الزهد 52 و مكارم الاخلاق 24.

4-عيون اخبار الرضا 2/64. و نيز رجوع شود به دلائل النبوه 339.

5-عيون اخبار الرضا 2/63 در ضمن دو روايت.

6-سوره مائده : 67.

7-عيون اخبار الرضا 2/130.

۲۹۸

آن حضرت را براى نان جوى مى طلبيد به خانه خود اجابت او مى نمود.(1)

و در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام مى فرمود كه: كسى شكر نعمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نكرد با آنكه حق نعمت بر قرشى و غير قرشى و بر عرب و عجم داشت، و كى حق نعمتش بر خلق زياده از آن حضرت بود و ما اهل بيت رسول خدا نيز چنانيم كه كسى شكر نعمت ما نمى كند و نيكان مومنان نيز هر چند احسان كنند كسى شكر نعمت ايشان نمى كند.(2)

و در حديثت معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: جبرئيل بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد و گفت: يا محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى گويد كه: دختران باكره به منزله ميوه اند بر درخت، چون ميوه پخته شد آن را به غير چيدن چاره اى نيست و اگر نه آفتاب آن را فاسد مى كند و باد آن را متغير مى گرداند، و دختر باكره چون بالغ شدند دواى ايشان شوهر دادن است و اگر نه ايمن نمى توان بود از فتنه ايشان.

پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر منبر رفت و مردم را جمع كرد و وحى خدا را به ايشان رسانيد.

پس مردم گفتند كه: به كى تزويج كنيم ايشان را؟

فرمود كه به كفو ايشان؛ پس فرمود كه: مومنان همه كفو يكديگرند.

پس از منبر فرود نيامد تا ضباعه دختر زبير عموى خود را به مقداد بن اسود نكاح كرد و فرمود كه: اى گروه مردم! من دختر عم خود را به مقداد دادم تا نكاح پست شود(3) ، بدانيد كه در دختر دادن رعايت حسب و نسبت نمى بايد كرد.

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حضور مردم به قضاى حاجت نمى نشست، روزى در مكانى بود كه عمارتى و گودالى نبود و اراده قضاى حاجت نمود و شخصى از صحابه همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و در آن مكان

____________________

1-امالى شيخ طوسى 393؛ مكارم الاخلاق 16، و در آنجا ذيل آن ذكر نشده است.

2-علل الشرايع 560؛ وسائل الشيعه 16/308.

3-علل الشرايع 587؛ عيون اخبار الرضا 1/289؛ وسائل الشيعه 20/62.

۲۹۹

دو درخت خرما بود، پس اشاره فرمود به آن دو درخت خرما كه به نزديك يكديگر آمدند و به يكديگر چسبيدند و در عقب آن دو درخت پنهان شد و قضاى حاجت نمود، و چون حضرت برخاست و بيرون آمد آن مرد به عقب درخت رفت و چيزى نديد.(1)

و از جابر بن عبدالله انصارى منقول است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از بعثت در ((مر الظهران))(2) گوسفند مى چرانيد و مى فرمودد: گوسفند سياه بهم رسانيد كه نيكوتر است.(3)

و از آن حضرت پرسيدند كه: خوب است گوسفند چرانيدن؟

فرمود كه: مگر پيغمبرى مبعوث شده است كه گوسفند نچرانيده باشد.(4)

و از عمار بن ياسر منقول است كه گفت: من گوسفند مى چرانيدم پيش از بعثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آن حضرت نيز مى چرانيد، پس به آن حضرت عرض كردم كه: در ((فخ)) چراگاه نيكوئى هست خوب است در آنجا بچرانيم.

فرمود كه: خوب است.

چون روز ديگر به آن موضع رفتم ديدم كه آن جناب پيش از من رفته است و منع مى كند گوسفندان خود را از داخل شدن آن صحرا.

چون رفتم فرمود كه: با تو وعده كرده بودم نخواستم كه گوسفندان من پيش از گوسفندان تو بچرند.(5)

مولف ديگر كه: چون پيغمبران براى هدايت عوام كالانعام مبعوث مى گردند، حق تعالى اول ايشان را به چرانيدن حيوانات امر مى فرمايد كه معاشرت عوام و سوء ادب ايشان بر آن ذوات مقدسه بسيار گران نيايد و صبر كردن بر مشقتهاى ايشان دشوار ننمايد.

____________________

1-بصائر الدرجات 256.

2-ظهران : دره اى است نزديك مكه، و در آنجا دهى است كه آن را ((مر))گويند. (معجم البلدان 4/63).

3- قصص الانبياء راوندى 284.

4-قصص الانبياء راوندى 284.

5-قصص الانبياء راوندى 285.

۳۰۰