حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه0%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 813
مشاهدات: 40649
دانلود: 3609


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40649 / دانلود: 3609
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد 3

نویسنده:
فارسی

منقول است كه: اين آيات در شان منافقان و يهودان نازل شد كه با يكديگر راز مى گفتند و به مسلمانان چشمك مى زدند و اين باعث اندوه ايشان مى شد، و حضرت ايشان را نهى از اين فرمود و ترك نكردند(1) ، پس اين آيات نازل شد، و در بعضى روايات وارد شده است كه: اين در شان ابوبكر و عمر و امثال اينها نازل شد(2) چنانكه بعد از اين انشاء الله مذكور خواهد شد.

( وَإِذَا جَاءُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّـهُ وَيَقُولُونَ فِي أَنفُسِهِمْ لَوْلَا يُعَذِّبُنَا اللَّـهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِيرُ‌ ) (3) ((و چون بيايند بسوى تو تحيت گويند تو را به آنچه تحيت نگفته است تو را به آن خدا، و مى گويند در خاطر خود با يكديگر كه: چرا عذاب نمى كند خدا ما را به آنچه مى گوئيم؟ بس است ايشان را عذاب جهنم و بد جايگاهى است جهنم)).

منقول است كه: يهودان به نزد آن جناب مى آمدند و مى گفتند: ((السام عليك)) يعنى: ((مرگ بر تو باد)) پس اين آيه نازل شد.(4)

و به روايت ديگر: جمعى مى آمدند و مى گفتند: ((انعم صباحا)) يا ((انعم مساء)) به روش اهل جاهليت، پس خدا فرستاد: چرا سلام نمى كنيد كه تحيت اهل بهشت است.(5)

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَيْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّ‌سُولِ وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ‌ وَالتَّقْوَىٰ وَاتَّقُوا اللَّـهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ) (6) ((اى گروه مومنان! چون راز گوئيد با يكديگر پس راز مگوئيد به گناه و تعدى و ظلم و نافرمانى رسول، و راز گوئيد به نيكو كردارى و پرهيز كارى، و بترسيد از خداوندى كه بسوى او محشور خواهيد شد)).

____________________

1-مجمع البيان 5/249.

2-تفسير قمى 2/254.

3-سوره مجادله : 8.

4-مجمع البيان 5/250.

5-تفسير قمى 2/355؛ مستدرك الوسائل 8/367.

6-سوره مجادله : 9.

۳۸۱

( إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيْسَ بِضَارِّ‌هِمْ شَيْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ) (1) ((نيست راز گفتن منافقان و كافران مگر از شيطان تا اندوهگين گرداند مومنان را، و نيست ضرر رسانيده ايشان را مگر به اذن و تقدير خدا، و بر خدا پس بايد كه توكل كنند مومنان)).

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّـهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْ‌فَعِ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَ‌جَاتٍ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ )(2) ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه گويند به شما: جاى فراخ كنيد در مجالس وعظ و تلاوت و نماز، پس جاى بگشائيد از براى مردم تا گشادگى دهد خدا براى شما - در قبر و در بهشت -، و هرگاه گويند: برخيزيد و برتر رويد تا ديگران بنشينند، برخيزيد تا بلند گرداند خدا آنان را كه ايمان آورده اند و آنان را كه علم به ايشان داده شده است در بهشت درجه هاى بسيار، و خدا به كرده هاى شما آگاه است)).

طبرسى روايت كرده است كه: صحابه تنافس مى كردند در مجلس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسى كه مى آمد ضنت(3) مى كردند و جا به او نمى دادند، پس خدا امر كرد ايشان را كه جا بدهند.(4)

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّ‌سُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ذَٰلِكَ خَيْرٌ‌ لَّكُمْ وَأَطْهَرُ‌ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ‌ رَّ‌حِيمٌ ﴿١٢﴾ أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّـهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ وَاللَّـهُ خَبِيرٌ‌ بِمَا تَعْمَلُونَ ) (5) ((اى گروه مومنان! چون خواهيد راز گوئيد با رسول پس مقدم داريد پيش از راز گفتن خود صدقه اى كه به مستحقان بدهيد، اين بهتر است از براى شما و پاك

____________________

1-سوره مجادله : 10.

2-سوره مجادله : 11.

3-ضنت كردن : بخل ورزيدن.

4-مجمع البيان 5/252.

5-سوره مجادله : 12 و 13.

۳۸۲

كننده تر شما را از گناهان، پس اگر نيابيد چيزى را كه تصدق كنيد پس خدا آمرزنده و مهربان است، آيا ترسيديد از آنكه پيش از راز گفتن تصدقى چند بدهيد؟ پس چون نكرديد اين كار را و خدا توبه شما را قبول كرد پس برپا داريد نماز را و بدهيد زكات را و اطاعت كنيد خدا و رسول او را و خدا آگاه است به آنچه شما مى كنيد)).

بدان كه حق تعالى به اين آيات صحابه را امتحان نمود، و از جمله حكمتهاى اين تكليف آن بود كه كمتر تصديع آن حضرت دهند، و به سبب بسيارى تصدق ثوابها بيابند و موجب تعظيم آن حضرت باشد؛ و به اتفاق مفسران و محدثان سنى و شيعه، صحابه به سبب اين تكليف امتناع نمودند از راز گفتن با آن حضرت و كسى به اين حكم عمل نكرد بغير از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام كه آن حضرت يك دينار داشت و آن را به ده درهم معاوضه نمود و ده نوبت با آن حضرت راز گفت و هر مرتبه يك درهم داد، و بعد از آن اين حكم به آيه بعد از آن منسوخ شد.(1)

و خاصه و عامه به طرق متواتره از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام نقل كرده اند كه فرمود: در قرآن آيه اى هست كه هيچكس بغير من به آن آيه عمل نكرده است و اين آيه تصدق نزد راز گفتن است.(2) و انشاء الله بعد از اين در بيان فضايل آن حضرت مذكور خواهد شد.

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون نام حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد شما مذكور شود، بسيار صلوات فرستيد بر آن جناب، هر كه يك صلوات بر آن حضرت بفرستد حق تعالى هزار صلوات بر او فرستد در هزار صف ملائكه و نماند چيزى از آفريده هاى خدا مگر آنكه صلوات فرستد بر آن بنده به سبب صلوات فرستادن خدا و ملائكه بر او، پس كسى كه در چنين ثوابى و فضلى رغبت ننمايد او جاهل و مغرور است و خدا و رسول و اهل بيتعليهم‌السلام از او بيزارند.(3)

____________________

1-تفسير جوامع الجامع 667-668؛ تاءويل الايات الظاهره 2/673؛ تفسير حبرى 320 و 368؛ تفسير طبرى 12/20.

2-مجمع البيان 5/252؛ تفسير قمى 2/357؛ شواهد التنزيل 2/312؛ تفسير الدر المنثور 6/185.

3-كافى 2/492؛ وسائل الشيعه 7/193.

۳۸۳

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كه من نزد او مذكور شوم و فراموش كند صلوات فرستادن بر من را، خدا او را از راه بهشت گردانيده است.(1)

و در حديث معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه جابر انصارى گفت كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خيمه اى بود از پوست و ما در بيرون خيمه بوديم، ديديم كه بلال حبشى از خيمه بيرون آمد و آب دست شوى آن حضرت را بيرون آورد، پس صحابه مبادرت كردند و هر كه را دست به آن آب رسيد براى بركت بر روى خود كشيد، و هر كه را دست به آن ظرف نرسيد به دست ديگران دست ماليد و بر روى خود كشيد، و با آب وضو و دست شوى امير المؤ منينعليه‌السلام نيز چنين مى كردند.(2)

و به سند معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام مروى است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر آزارى كه مى رسانيد حجامت مى كردند، ابوطيبه گفت: من روزى آن حضرت را حجامت كردم يك اشرفى به من داد و از من پرسيد: خون را چه كردى؟! گفتم: خوردم براى بركت؛ فرمود: ديگر چنين مكن و اين خوردن تو را امان داد از دردها و بلاها و پريشانى و آتش جهنم تو را مس نخواهد كرد.(3)

از اسامه بن شريك منقول است كه گفت: به خدمت آن حضرت رفتم صحابه را به دورش چنان ساكن و ساكت يافتم كه گويا مرغ بر سر ايشان نشسته.(4)

عروه بن مسعود چون در غزوه حديبيه از جانب قريش به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد ديد هرگاه آن حضرت وضو مى ساخت يا دست مى شست مبادرت مى كردند اصحاب در گرفتن آن آب به مرتبه اى كه نزديك بود مردم يكديگر را بكشند، و هر مرتبه كه آب دهان يا آب بينى مى انداخت به دستهاى خود آن را مى ربودند و جهت

____________________

1-كافى 2/495؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 246؛ وسائل الشيعه 7/201.

2-عيون اخبار الرضا 2/69.

3-طب الائمه 56.

4-شرح الشفا 2/67.

۳۸۴

بركت به رو و بدن خود مى ماليدند، و هر مو كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جدا مى شد مسارعت مى كردند و آن را مى ربودند، چون امرى مى فرمود به يكديگر سبقت مى گرفتند در امتثال آن، چون سخن مى فرمود صداهاى خود را پست مى كردند، و تند و بر روى مباركش نظر نمى كردند و سرها در پيش مى افكندند. چون عروه به نزد قريش برگشت گفت: اى گروه قريش! من به نزد پادشاه عجم و روم و حبشه رفته ام و نديدم هيچ قومى پادشاه خود را تعظيم و اطاعت كنند مثل آنكه اصحاب آن حضرت تعظيم و اطاعت او مى نمايند.(1)

انس گفت: ديدم كه سرتراش سر آن سرور را مى تراشيد و اصحاب برگرد آن حضرت جمع شده بودند و چنان آن موها را مى ربودند كه هر موئى به دست كسى مى افتاد.(2)

و رسولان ملوك كه به نزد آن حضرت مى آمدند چون نظرشان بر آن جناب مى افتاد اعضاى آنها مى لرزيد.(3)

مغيره گفت: اصحاب آن حضرت چون مى خواستند در خانه آن حضرت را بكوبند، ناخن بر آن مى زدند و به سنگ نمى كوبيدند و حركت نمى دادند.(4)

براء بن عازب گفت: بسيار بود كه مى خواستم سوالى از آن جناب بكنم و از مهابت آن حضرت به تاخير مى انداختم تا دو سال.(5)

مولف گويد: تعظيم و تكريم آن حضرت و اهل بيت طاهرين آن حضرت چنانكه در حيات ايشان واجب بود، بعد از وفات ايشان نيز لازم است، زيرا كه دلائل تعظيم عام است، و احاديث بسيار وارد شده است كه حرمت ايشان بعد از فوت مثل حرمت ايشان در حال حيات است، و حى و ميت ايشان مساويند، و ايشان را بعد از وفات اطلاع بر احوال

____________________

1-شرح الشفا 2/67-68.

2-شرح الشفا 2/68.

3-شرح الشفا 2/69.

4-شرح الشفا 2/69-70.

5-شرح الشفا 2/70.

۳۸۵

مردم هست، پس بايد در روضات مقدسه و ضرايح منوره ايشان به ادب داخل شوند و با رعايت ادب بيرون آيند و پشت به ضريح نكنند، و پا دراز نكنند، و صدا بلند نكنند، و در هنگام زيارت به ادب بايستند، و آهسته بخوانند، و آنچه به حسب شرع و عرف متضمن تعظيم و تفخيم است به عمل بياورند مگر آنچه نهى از آن به خصوص وارد شده باشد مانند سجده كردن و پيشانى بر قبر گذاشتن، و نام شريف ايشان را در گفتن و نوشتن تعظيم بكنند، و هرگاه گويند و شنوند صلوات بفرستند، و احاديث ايشان را احترام بكنند و ذريت طيبه ايشان را و راويان احاديث ايشان و حافظان شريعت ايشان را براى تعظيم ايشان تعظيم كنند.

مجملا هر چه به ايشان منسوب است تعظيم او متضمن تعظيم ايشان است و تعظيم ايشان تعظيم خداوند عالميان است.

۳۸۶

باب دوازدهم: در بيان عصمت آن حضرت است از گناه و سهو و نسيان

۳۸۷

بدان كه اشاره به دلائل عصمت جميع پيغمبرانعليهم‌السلام در جلد اول گذشت، و تفصيل دلائل در كتاب بحار الانوار مذكور است، و بايد دانست كه اجماعى علماى اماميه است كه آن حضرت از وقت ولادت تا وفات، معصوم بود از گناهان كبيره و صغيره عمدا و سهوا و خطاء.

و ابن بابويه و بعضى از محدثين اگر چه تجويز كرده اند كه حق تعالى براى مصلحت، آن حضرت را سهوى بفرمايد در نماز يا غير آن بغير آنچه متعلق به تبليغ قائل نشده و به هيچ جهت سهو و نسيان را بر آن جناب روا نداشته اند، و احاديثى كه دلالت به وقوع آن مى كند حمل بر تقيه كرده اند، چون اين كتاب براى انتفاع عامه خلق نوشته مى شود و اكثر ايشان را فهم دلائل و شبهات و جوابها چنانكه بايد، ميسر نيست، و گاه باشد باعث لغزش ايشان شود، لهذا استيفاى دلائل عصمت و تاويل آيات و احاديثى كه موهم خلاف آن است حواله به كتاب بحار الانوار نموديم.(1)

و احاديث معتبره بسيار از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى در پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنج روح قرار داده بود: روح حيات كه به آن حركت مى كرد و راه مى رفت؛ روح قوت كه به آن جهاد مى كرد و عبادات ثقيله را متحمل مى شد؛ روح شهوت كه به آن مى خورد و مى آشاميد و با زنان به حلال مقاربت مى كرد؛ روح ايمان كه به آن امر مى كرد و حكم به عدالت مى نمود؛ و روح القدس كه به آن متحمل پيغمبرى مى شد. چون

____________________

1-رجوع شود به بحار الانوار 11/72 و 89 و 198.

۳۸۸

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت روح القدس به امام تعلق گرفت و روح القدس را خواب و غفلت و لهو و فراموشى نمى باشد، و به روح القدس مى بيند و مى داند آنچه در مشرق و مغرب و صحرا و دريا است.(1)

و در روايات خاصه و عامه مذكور است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شبى در ((معرس)) كه نزديك مدينه طيبه واقع است فرود آمد و بلال را فرمود: بيدار باش، پس بلال نيز به خواب رفت و حق تعالى خواب را بر همه مستولى نمود تا آفتاب طالع شد، چون بيدار شدند بلال گفت: يا رسول الله! آن كسى كه تو را به خواب برد مرا نيز به خواب برد؛ پس نماز را قضا كردند(2) و حق تعالى براى رحمت بر امت، آن حضرت را به خواب برد كه اگر يكى از امت بيدار نشود تا آفتاب بر آيد و او را تشنيع كنند بگويد: پيغمبر نيز به خواب رفت.

در اين حديث نيز سخن بسيار است و اعتراضات و جوابها در كتاب بحار الانوار مذكور است(3)

____________________

1-بصائر الدرجات 454؛ كافى 1/272؛ مختصر بصائر الدرجات 2.

2-وسائل الشيعه 4/285؛ الموطاء 1/30؛ سنن نسائى 1/324؛ صحيح بخارى مجلد 1 جزء 1/147 صحيح مسلم 1/471.

3-بحار الانوار 17/120.

۳۸۹
۳۹۰

باب سيزدهم: در بيان وفور علم آن حضرت و رسيدن آثار و كتب و علوم انبياء به آن جناب است

۳۹۱
۳۹۲

در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى مى فرمايد: ((نمى داند تاويل متشابهات قرآن را مگر خدا و راسخان در علم))(1) ، پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين راسخان در علم بود و حق تعالى او را تعليم كرده بود جميع آنچه بر او فرستاده بود از تنزيل و تاويل قرآن، و نبود آنكه خدا چيزى را بر او نازل گرداند و تاويل آن را به او تعليم ننمايد، و اوصياى آن جناب بعد از او همه علم او را مى دانند.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام مى فرمود كه: حق تعالى مى فرمايد( إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ ) (3) ((بدرستى كه در قصه هلاك كردن قوم لوط يا غير آن در قرآن آيتها و نشانها هست براى صاحبان فراست و زيركى))، حضرت فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متوسم بود كه كه به علامتها علوم بسيار و احوال اخيار و اشرار بر او ظاهر مى شد و من بعد از او و امامان از فرزندان من همچنين اند.(4)

و در احاديث بسيار منقول است كه: هر روز بر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعمال نيكوكاران و بدكاران اين امت عرض مى شود، پس حذر نمائيد از اعمال ناشايست.(5)

و در حديث موثق منقول است كه حضرت صادقعليه‌السلام به شخصى از اصحاب خود

____________________

1-ترجمه آيه 7 سوره آل عمران.

2-بصائر الدرجات 203؛ تفسير قمى 1/96.

3-سوره حجر: 75.

4-كافى 1/218-219.

5-رجوع شود به بصائر الدرجات 424 و تفسير عياشى 2/109 و تفسير قمى 1/304 و كافى 1/219 و معانى الاخبار 392.

۳۹۳

فرمود: چرا مى رنجانيد و آزرده مى كنيد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را؟

عرض كرد: چگونه آن حضرت را آزرده مى كنيم؟

فرمود: مگر نمى دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرض مى شود و اگر در آن اعمال معصيتى مى بيند آزرده مى شود؟ پس آن حضرت را با اعمال زشت خود آزرده مكنيد بلكه به اعمال نيك خود شاد گردانيد.(1)

در احاديث بسيار از ائمه اطهارعليهم‌السلام منقول است كه: حق تعالى علوم جميع پيغمبران را براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمع كرد و آن حضرت همه را به اوصياى خود به ميراث داد، و به آن حضرت رسيد تورات و انجيل و زبور و صحف آدم و شيث و ادريس و ابراهيم و كتابهاى جميع پيغمبرانعليهم‌السلام، و حق تعالى هيچ علمى و كرامتى و معجزه اى به پيغمبرى نداده است مگر آنكه به آن حضرت داده است، و به او داده است آنچه به آنها نداده است.(2)

در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام منقول است كه فرمود: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارث علوم پيغمبران بود و اعلم از همه ايشان بود.

راوى عرض كرد: عيسى مرده را زنده مى كرد به اذن خدا.

فرمود: راست گفتى و سليمان نيز زبان مرغان را مى فهميد، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه اينها را داشت، بدرستى كه سليمانعليه‌السلام چون هدهد را تفحص كرد و نيافت و در غضب شد از براى آن بود كه او را بر آب دلالت مى كرد، پس به آن مرغ علمى داده بودند كه به سليمان نداده بودند و باد و مور و مرغ و جن و انس و ديوان همه در فرمان او بودند و آب را در زير هوا نمى دانست و آن مرغ مى دانست، حق تعالى مى فرمايد: ((اگر قرآنى هست كه به آن كوهها را به راه توان انداخت يا زمين را به آن پاره پاره توان كرد - يا به طى الارض قطع توان كرد - يا با مردگان به آن سخن توان گفت، اين قرآن است))(3) و آن قرآن به ما رسيده

____________________

1-كافى 1/219.

2-رجوع شود به بصائر الدرجات 135-141 و كافى 1/222-226.

3-ترجمه آيه 31 سوره رعد.

۳۹۴

است به ميراث كه مى توانيم به علم قرآن كوهها را به حركت در آوريم و شهرها را طى كنيم و مردگان را زنده كنيم و ما آب را در زير هوا مى دانيم، و در كتاب خدا آيه اى چند هست كه به سبب آن آيات هر امرى را كه اراده كنيم، مى شود.(1)

و در چند حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى به عيسىعليه‌السلام دو اسم اعظم داده بود كه به آنها مرده را زنده مى كرد و آن معجزه ها از او ظاهر مى شد، و به موسىعليه‌السلام چهار اسم اعظم داده بود، و به ابراهيمعليه‌السلام هشت اسم داده بود، و به نوحعليه‌السلام پانزده اسم، و آدمعليه‌السلام بيست و پنج اسم داده بود، و اين همه را به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داده بود با زياده، بدرستى كه اسماى عظام الهى هفتاد و سه اسم است: يك نام مخصوص ذات مقدس اوست كه به هيچ كسى تعليم نكرده است و هفتاد و دو نام را به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعليم كرده است.(2)

به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى در شب معراج به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علم گذشته و آينده را عطا كرد.(3)

در احاديث معتبره از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود: ما را در شبهاى جمعه شاديى هست؛ راوى عرض كرد: آن شادى چيست؟ فرمود: چون شب جمعه مى شود روح حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ارواح انبياءعليهم‌السلام به نزد عرش الهى حاضر مى شوند و روح ما نيز حاضر مى شود؛ پس هفت شوط طواف مى كنند در دور عرش الهى و نزد هر پايه اى از پايه هاى عرش دو ركعت نماز مى كنند و بر نمى گردد روح ما بسوى بدنها مگر به علم تازه اى و اگر اين نباشد علم ما تمام مى شود.(4)

در احاديث ديگر وارد شده است كه: هر علم تازه اى كه خدا خواهد بر ما افاضه كند اول بر روح حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض مى كند و بعد از آن بر روح امير المؤ منينعليه‌السلام و

____________________

1-بصائر الدرجات 114-115؛ كافى 226.

2-كافى 1/230؛ بصائر الدرجات 208.

3-كافى 1/251-252.

4-رجوع شود به بصائر الدرجات 130 و 131 و كافى 1/253 و 254.

۳۹۵

همچنين به ترتيب بر ارواح ائمهعليهم‌السلام تا به آخر بر امام زمانعليه‌السلام افاضه مى نمايد.(1)

در احاديث صخيحه و معتبره از امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: جبرئيل براى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو انار آورد از بهشت و به آن حضرت داد، يكى را تناول نمود و ديگرى را به دو نيم كرد: نصف را به امير المؤ منينعليه‌السلام داد و نصف را خود تناول نمود و فرمود: يا على! انار اول كه همه را خود خوردم به سبب پيغمبرى بود و تو را در آن نصيبى نبود، و انار دوم علم بود و تو شريك منى در علم.(2)

در چند حديث معتبر منقول است كه: شخصى از اهل يمن به خدمت امام محمد باقرعليه‌السلام آمد، حضرت فرمود: آيا فلان دره را مى دانى؟

عرض كرد: بلى.

فرمود: فلان درخت كه در آن دره واقع است مى دانى؟

عرض كرد: بلى.

فرمود: فلان سنگ كه در زير آن درخت است مى دانى؟

عرض كرد: بلى.

فرمود: نديده ام كسى كه اطلاع بر احوال شهرها بهتر از تو داشته باشد؛ پس فرمود: آن سنگى است كه الواح موسىعليه‌السلام را ضبط كرد تا به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تسليم كرد و اكنون الواح نزد ماست.(3) در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: الواح موسىعليه‌السلام از زبر جد سبز بود كه از بهشت آورده بودند و در آن الواح علوم گذشته و آينده تا روز قيامت نوشته بود، چون ايام موسى منقضى شد حق تعالى وحى نمود بسوى او كه: الواح را به كوه بسپار، پس موسى به نزد كوه آمد و كوه به امر الهى شكافته شد و موسى الواح را در جامه اى پيچيد و در شكاف كوه گذاشت پس شكاف بهم آمد و الواح ناپديد شد و پيوسته در آن كوه بود تا

____________________

1-كافى 1/255.

2- كافى 1/263؛ بصائر الدرجات 292؛ اختصاص 279.

3- بصائر الدرجات 137 و 141.

۳۹۶

حق تعالى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مبعوث گردانيد؛ پس قافله اى از يمن به خدمت آن حضرت مى آمدند، چون به آن كوه رسيدند به امر خدا شكافته شد و آن الواح چنانكه موسى پيچيده بود پيدا شد و اهل قافله آن را برداشتند و حق تعالى در دل ايشان انداخت كه آن را نگشايند و به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بياورند، و جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و خبر ايشان را رسانيد؛ چون به خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند خبر آنچه يافته بودند به ايشان نقل كرد و آن را از ايشان طلبيد.

گفتند: چه دانستى كه ما اين را يافته ايم؟

فرمود: پروردگار من خبر داد و آنچه يافته ايد الواح موسىعليه‌السلام است.

گفتند: شهادت مى دهيم كه تو رسول خدائى؛ و الواح را بيرون آورده تسليم كردند.

حضرت در آن نظر كرد و خواند و آن به زبان عبرى نوشته شده بود، پس حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام را طلبيد و فرمود: بگير اين را كه علم اولين و آخرين در آن نوشته، و اين الواح موسى است و خدا مرا امر كرده است كه اين را به تو تسليم نمايم.

عرض كرد: يا رسول الله! من نمى توانم اين را خواند.

فرمود: جبرئيل امر كرده است كه تو را امر كنم امشب اين را در زير سر خود بگذارى و بخوابى، چون صبح مى شود همه را مى توانى خواند.

چون امير المؤ منينعليه‌السلام آن را در زير سر خود گذاشت و صبح برخاست، آنچه در آن الواح بود خدا تعليم او كرده بود؛ پس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن حضرت را امر كرد كه آنها را بنويسد، پس در پوست گوسفندى نوشت، و اين است ((جفر)) و در آن علم اولين و آخرين هست و آن نزد ماست، و الواح و عصاى موسى نزد ماست، و همه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ميراث رسيده است.(1)

و به سند معتبر از حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: يوشع وصى موسىعليه‌السلام بود، و الواح موسى از زمرد سبز بود، و چون موسى از گوساله پرستيدن بنى اسرائيل در

____________________

1-بصائر الدرجات 140.

۳۹۷

خشم شد الواح را از دست انداخت و پاره پاره شد، پاره اى ماند و پاره اى به آسمان بالا رفت، و چون غضب از موسىعليه‌السلام زايل شد يوشع از آن حضرت سوال كرد: آيا علم الواح نزد تو هست؟ فرمود: بلى؛ پس الواح را اوصياى موسىعليه‌السلام دست به دست مى دادند تا آنكه به دست چهار نفر از اهل يمن افتاد، و چون خبر بعثت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ايشان رسيد پرسيدند: چه مى گويد اين پيغمبر؟

گفتند: نهى مى كند از شراب و زنا و امر مى كند به اخلاق نيكو و گرامى داشتن همسايگان.

گفتند: پس او اولى است به آنچه در دست ماست از ما؛ و اتفاق كردند كه در وقت مخصوصى به خدمت آن حضرت حاضر شوند؛ پس جبرئيل خبر داد رسول خدا را كه فلان و فلان و فلان و فلان الواح موسى به ايشان رسيده و در فلان شب از فلان ماه به نزد تو خواهند آمد؛ پس رسول خدا انتظار آمدن ايشان مى كشيد در آن شب تا آمده در را كوبيدند، حضرت هر يك را به نام خود و نام پدر ندا كرد و فرمود: كجا است الواحى كه از يوشع به شما به ميراث رسيده است؟

چون اين معجزه را مشاهده كردند گفتند: شهادت مى دهيم به وحدانيت خدا و به رسالت تو، والله كه تا اين لوحها به دست ما آمده است هيچكس بر اين مطلع نشده بود؛ چون الواح را آن حضرت گرفت ديد به خط عبرى خفى نوشته اند، پس به من داد و در زير سر گذاشتم و چون صبح برخاستم و نظر كردم به خط عربى نوشته شده بود و در آن علم هر چيز و هر واقعه بود از روزى كه خدا دنيا را آفريده است تا روز قيامت و همه را من دانستم.(1)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه از امام موسى كاظمعليه‌السلام پرسيدند: آيا ابى حجت خدا بود بر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ فرمود: نه وليكن امانت دار وصيتها و كتابها بود كه به او سپرده بودند كه به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تسليم كند، پس تسليم كرد به آن جناب و از

____________________

1-بصائر الدرجات 141.

۳۹۸

دنيا رفت.(1)

از حضرت صادقعليه‌السلام به سند موثق منقول است كه: ابى آخر اوصياى عيسىعليه‌السلام بود.(2)

و در حديث صحيح از آن حضرت منقول است كه: آخر اوصياى عيسىعليه‌السلام مردى بود ((بالطعى)) نام.(3)

و در روايت معتبر ديگر فرمود: سلمان فارسى بسيارى از علما را دريافت و از ايشان اخذ علم نمود تا آنكه به نزد ابى آمد و زمان بسيارى در خدمت او بود، چون پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر شد ابى گفت: اى سلمان! آن كه تو او را مى طلبى در مكه ظاهر شده است برو به خدمت او، پس سلمان متوجه خدمت آن حضرت شد و در مدينه آن جناب را ملازمت كرد.(4)

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه: ابو طالبعليه‌السلام امانت دار وصايا و كتابها بود و ايمان به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و امانتها را به آن جناب تسليم كرد و در همان روز از دنيا مفارقت نمود و به رحمت ايزدى واصل گرديد.(5)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: موسىعليه‌السلام وصيت كرد بسوى يوشع، و يوشع وصيت نمود بسوى فرزندان هارون - نه به فرزندان خود و نه به فرزندان موسى - زيرا كه اختيار وصيت و خلافت كبرى با جناب اقدس الهى است، و بشارت دادند موسى و يوشع كه مسيحعليه‌السلام بعد از اين مبعوث خواهد شد، پس چون مسيح مبعوث شد به بنى اسرائيل گفت كه: بعد از من پيغمبرى خواهد آمد كه نام او احمد است و از فرزندان اسماعيل است و او تصديق من و تصديق شما خواهد كرد؛ و بعد از آن جناب آنها كه

____________________

1-كافى 1/445؛ كمال الدين و تمام النعمه 665.

2-محاسن 1/367؛ كمال الدين و تمام النعمه 664.

3-كمال الدين و تمام النعمه 664.

4-كمال الدين و تمام النعمه 665.

5-كافى 1/445.

۳۹۹

حافظان علم و شريعت آن جناب بودند علوم او را دست به دست مى دادند و يكديگر را وصى مى كردند و بشارت مى دادند مردم را به مبعوث شدن پيغمبر آخر الزمانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است( إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَ‌اةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ‌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّ‌بَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ‌ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللَّـهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ ) (1) ((بدرستى كه ما فرستاديم تورات را كه در آن هدايت و نور بود، حكم مى كردند به آن پيغمبران كه منقاد حكم خدا بودند براى يهود و حكم مى كردند علماى ربانى و عباد و زاهدان به سبب آنچه به ايشان سپرده شده بود و طلب حفظ آن از ايشان كرده بودند از كتاب خدا و بودند بر آن كتاب از گواهان)).

حضرت فرمود: براى اين ايشان را مستحفظان ناميد كه به ايشان سپرده بودند نام بزرگتر را يعنى كتاب را كه به آن مى توانست دانست علم هر چيزى را كه با پيغمبران بوده است كه از جمله آنها بود تورات و انجيل و زبور و كتاب نوح و كتاب صالح و كتاب شعيب و صحف ابراهيمعليه‌السلام، پس پيوسته اين وصيتها و امانتها را عالمى به عالم ديگر مى سپرد تا آنكه به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تسليم كردند، پس چون آن جناب مبعوث شد فرزندان آنها كه مستحفظان وصايا بودند ايمان به آن حضرت آوردند و جماعت ديگر از بنى اسرائيل كافر شدند.(2)

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من سيد پيغمبرانم و وصى من سيد اوصياء است و اوصياى من بهترين اوصياى پيغمبرانند، آدمعليه‌السلام از خدا سئوال كرد كه براى او وصى شايسته اى قرار دهد، حق تعالى به او وحى فرستاد: من گرامى داشته ام پيغمبران را به پيغمبرى پس اختيار و امتحان كردم خلق خود را و بهترين ايشان را اوصيا گردانيدم؛ پس خدا وحى نمود بسوى او كه: وصيت كن بسوى شيث كه او هبه الله است، و شيث وصيت كرد بسوى پسر خود شبان و او فرزند آن حوريه

____________________

1-سوره مائده : 44.

2-بصائر الدرجات 469؛ كافى 1/293.

۴۰۰