حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه0%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 813
مشاهدات: 38895
دانلود: 3228


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38895 / دانلود: 3228
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد 3

نویسنده:
فارسی

كرده اند كه: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و امير المومنينعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام و حسن و حسينعليهما‌السلام نزد آن حضرت نشسته بودند فرمود: قبرهاى شما پراكنده و متفرق خواهد بود، امام حسينعليه‌السلام پرسيد كه: آيا خواهيم مرد يا كشته خواهيم شد؟ حضرت فرمود كه: اى فرزند! تو به ستم كشته خواهى شد و برادرت به ستم كشته خواهد شد و پدرت به ستم كشته خواهد شد و فرزندان شما در زمين رانده و ستم رسيده خواهند بود، امام حسينعليه‌السلام گفت: آيا كسى ما را با اين پراكندگى قبرها زيارت خواهد كرد؟ حضرت فرمود كه: بلى طايفه اى از امت من زيارت شما خواهند كرد براى صله و احسان به من چون روز قيامت شود ايشان را دريابم و از اهوال آن روز نجات دهم.(1)

چهل و يكم - ابن طاووس از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه امير المومنينعليه‌السلام گفت: روزى نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بودم فرمود كه: نه نفر از حضر موت خواهند آمد و شش نفر از ايشان مسلمان خواهند شد و سه نفر مسلمان نخواهند شد؛ پس جمعى از آنها؟ كه حاضر بودند شك كردند و من گفتم: راست است گفته خدا و رسول البته چنين خواهد شد كه تو فرمودى يا رسول الله، حضرت فرمود: يا على! تويى صديق اكبر و پادشاه مومنان و پيشواى ايشان تو مى بينى آنچه من مى بينم و مى دانى آنچه من مى دانم و اول كسى كه به من ايمان آورد تو بودى و خدا تو را چنين آفريده است و شك و گمراهى را از تو برداشته است توئى هدايت كننده قوم و وزير راستگو.

چون روز ديگر صبح شد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مجلس خود قرار گرفت و من در جانب راست او نشستم نه نفر از حضرموت آمدند و سلام كردند و گفتند: يا محمد! اسلام را بر ما عرض كن، پس شش نفر مسلمان شدند و سه نفر نشدند، پس حضرت به يكى از آن سه نفر كه مسلمان نشدند فرمود: تو بزودى به صاعقه خواهى مرد، ديگرى را فرمود: افعى تو را خواهى گزيد و به آن خواهى مرد، سومى را فرمود: به طلب شتران خود بيرون

____________________

1-رجوع شود به كامل الزيارات 58-59 و خرايج 2/491 و مناقب ابن شهر آشوب 2/238 و اعلام الورى 34.

۶۶۱

خواهى رفت و فلان طايفه تو را خواهند كشت؛ بعد از اندك زمانى آنها كه مسلمان شده بودند برگشتند و گفتند: يا رسول الله! هر يك از آن سه نفر به آنچه فرموده بودى كشته شدند و ما صاحب يقين شديم به حقيقت تو و آمديم اسلام خود را تازه كنيم و گواهى مى دهيم كه تويى امين بر زندگان و مردگان.(1)

چهل و دوم - طبرسى و غير او از محدثان به طرق متعدده از عايشه و غير او روايت كرده اند كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داد از كشته شدن حجر بن عدى و اصحاب او و معاويه ايشان را به ظلم شهيد كرد.(2)

چهل و سوم - طبرسى و غير او از محدثان خاصه و عامه روايت كرده اند از ايوب بن بشير و غير او كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى به سنگستان مدينه رسيد و ايستاد و فرمود: ((انا لله و انا اليه راجعون))، اصحاب مضطرب شدند و گمان كردند حادثه اى بر ايشان واقع خواهد شد، حضرت فرمود: نيكان امت من در اين حره شهيد خواهند شد. پس يزيد مسلم بن عقبه را بر سر مدينه فرستاد در سال شصت و سه از هجرت و چندين هزار كس از صحابه را در آن حره كشت كه هفتصد نفر ايشان قاريان قرآن بودند.(3)

چهل و چهارم - طبرسى و ديگران روايت كرده اند كه: آن حضرت خبر داد كه عبدالله بن عباس و زيد بن ارقم نابينا خواهند شد در آخر عمر؛ و چنان شد.(4)

چهل و پنجم - طبرسى و غير او روايت كرده اند از سعيد بن مسيب كه: برادر مادرى ام سلمه را پسرى بهم رسيد و او را وليد نام كردند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فرزند خود را به نامهاى فرعونهاى خود نام مكنيد، نامش را تغيير دهيد بدرستى كه در امت من مردى بهم خواهد رسيد كه او را وليد گويند و از براى امت من بدتر از فرعون خواهد بود؛ چون

____________________

1-اليقين 504.

2-اعلام الورى 33؛ مناقب ابن شهر آشوب 2/306؛ كنز العمال 13/578؛ تاريخ يعقوبى 2/231؛ دلائل النبوه 6/457.

3-رجوع شود به اعلام الورى 34 و دلائل النبوه 6/473 و 474 و البدايه و النهايه 6/238 و 239.

4-اعلام الورى 34 و 35؛ دلائل النبوه 6/478 و 479.

۶۶۲

وليد بن يزيد بهم رسيد اثر فرموده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر شد.(1)

چهل و ششم - خاصه و عامه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه فرمود: چون فرزندان ابى العاص سى مرد شوند دين خدا را فاسد گردانند و بندگان خدا را خدمتكار خود گردانند و مالهاى خدا را متصرف شوند؛ و در حق مروان فرمود: پدر چهار ظالم جبار خواهد بود.(2)

چهل و هفتم - خاصه و عامه روايت كرده اند كه: جبرئيل آن حضرت را خبر داد از مردن نجاشى پادشاه حبشه، پس مردم را در بقيع جمع كرد و بر نجاشى نماز كرد و جنازه او را ديد؛ بعد از آن خبر رسيد كه نجاشى در آن روز مرده بود.(3)

چهل و هشتم - روايت كرده اند كه: در شبى كه اسود عنسى در يمن كشته شد حضرت به كشته شدن او و كشنده او خبر داد.(4)

چهل و نهم - به طرق بسيار منقول است كه: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جعفر طيار را به جنگ موته فرستاد روزى فرمود: الحال زيد بن حارثه كشته شد و علم را جعفر طيار گرفت پس فرمود: الحال جعفر را دستهايش را جدا كردند و شهيد شد و خدا او را دو بال داد كه در بهشت پرواز كند، پس فرمود: علم را عبدالله بن رواحه گرفت و شهيد شد، پس فرمود: علم را خالد گرفت و دشمنان گريختند؛ پس در آن وقت برخاست و به خانه جعفر رفت و فرزندانش را طلبيد و تعزيت فرمود.(5)

پنجاهم - ابن شهر آشوب و غير او روايت كرده اند كه: روزى آن حضرت نظر كرد بسوى ذراعهاى سراقه بن مالك كه باريك و پر مو بود پس فرمود: چگونه خواهد بود

____________________

1-اعلام الورى 35؛ دلائل النبوه 6/505-506.

2-اعلام الورى 35؛ دلائل النبوه 6/507-508.

3-مناقب ابن شهر آشوب 1/146. و نيز رجوع شود به اسباب النزول 144.

4-مناقب ابن شهر آشوب 1/148؛ البدايه و النهايه 6/314.

5-رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 1/148 و خرايج 1/121 و تاريخ طبرى 2/151-152 و سيره ابن هشام 4/380.

۶۶۳

حال تو در هنگامى كه دسترنجهاى پادشاه عجم را در دستهاى خود كرده باشى؟ چون در زمان عمر فتح مداين كردند عمر او را طلبيد و دسترنجهاى پادشاه عجم را در دستهاى او كرد؛ و آن حضرت فرمود: چون مصر را فتح كنيد قبطيان را مكشيد كه ماريه مادر ابراهيم از ايشان است؛ و فرمود: روميه را فتح خواهيد كرد چون آن را فتح كنيد كليسايى كه در جانب شرقى آن واقع است مسجد كنيد.(1)

پنجاه و يكم - از طرق خاصه و عامه متواتر است كه: در جنگ خيبر علم را به ابوبكر داد و به جنگ فرستاد و او گريخت؛ پس به عمر داد و فرستاد و او نيز گريخت؛ پس فرمود: علم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و حلمه آورنده است و هرگز نگريخته است و بر دست او خدا فتح خواهد كرد؛ پس روز ديگر علم را به امير المومنينعليه‌السلام داد و فتح كرد.(2)

پنجاه و دوم - متواتر است كه: روزى كه آن حضرت در شبش به معراج رفته بود خبر داد به رفتن معراج و فرمود: قافله قريش را در فلان موضع ديدم و شترى از ايشان گريخته بود؛ و نشانى چند فرمود و فرمود كه: در فلان روز نزد طلوع آفتاب داخل خواهند شد؛ و همه موافق بود.(3)

پنجاه و سوم - ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه: قبيله بنو لحيان خبيب بن عدى را اسير كردند و به اهل مكه فروختند، و چون اهل مكه او را بر دار كشيدند او گفت: ((السلام عليك يا رسول الله))، حضرت در آن وقت در مدينه ميان اصحاب خود نشسته بود فرمود: ((و عليك السلام)) و گريست و فرمود: اينك خبيب بر من سلام مى كند در مكه و قريش او را كشتند.(4)

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/148 و 149.

2-رجوع شود به مجمع البيان 5/120 و طرائف 55 و سيره ابن كثير 3/353 و مناقب ابن المغازلى 180 و سيره ابن هشام 3/334 و دلائل النبوه 4/209.

3-تفسير عياشى 2/138؛ مجمع البيان 3/395؛ قصص الانبياء راوندى 326.

4-مناقب ابن شهر آشوب 1/151. و نيز رجوع شود به البدايه و النهايه 4/68.

۶۶۴

پنجاه و چهارم - ابن شهر آشوب روايت كرده است كه: سائلى به خدمت آن حضرت آمد و چيزى سوال كرد، حضرت فرمود: بنشين تا بهم رسد، پس مردى آمد و كيسه اى نزد آن حضرت گذاشت و گفت: يا رسول الله! اين چهار صد درهم است به مستحق برسان، حضرت فرمود: اى سائل! بيا و چهار صد اشرفى را بگير، صاحب مال گفت: يا رسول الله! اين اشرفى نيست نقره است، حضرت فرمود: مرا به دروغ نسبت مده كه خدا مرا راستگو گردانيده است؛ و سر كيسه را گشود و چهار صد دينار طلا از آن بيرون آورد، صاحب مال متعجب شد و قسم ياد كرد كه: من اين كيسه را از نقره پر كرده بودم، حضرت فرمود: راست گفتى وليكن چون بر زبان من دينار جارى شد حق تعالى آن درهم را دينار گردانيد.(1)

پنجاه و پنجم - ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه: ابو ايوب انصارى را لشكر اسلام نزد خليج قسطنطنيه ديدند و از او پرسيدند: چه حاجت دارى؟ گفت: به دنياى شما احتياج ندارم و مى خواهم اگر بميرم مرا پيش ببريد بسوى بلاد كافرن تا توانيد زيرا از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى گفت: مرد صالحى از اصحاب من نزد قلعه قسطنطنيه دفن خواهد شد و اميد دارم كه آن مرد باشم؛ پس ابو ايوب مرد و ايشان جهاد مى كردند و جنازه او را پيش لشكر مى بردند، پادشاه فرنگ فرستاد و از ايشان پرسيد: اين جنازه چيست كه شما در پيش لشكر مى آوريد؟ گفتند: اين مردى است از صحابه پيغمبر ما و وصيت كرده است كه ما او را در بلاد شما دفن كنيم، پادشاه گفت: چون شما برگرديد ما او را به در خواهيم آورد كه سگها بخورند، او را گفتند، اگر او را به در آوريد هر نصرانى كه در زمين عرب هست همه را خواهيم كشت و هر كليسايى هست همه را خراب خواهيم كرد؛ و بر قبرش قبه اى بنا كردند و هنوز هم باقى است و مردم زيارت مى كنند.(2)

مولف گويد: آنچه از معجزات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين ابواب بيان شد از هزار يكى

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/154.

2-مناقب ابن شهر آشوب 1/185. و نيز رجوع شود به طبقات ابن سعد 3/369-370 و اسد الغابه 2/123.

۶۶۵

و از بسيارى اندكى نيست و جمعى اقوال و اطوار و اخلاق آن حضرت معجزه بود خصوصا اين نوع معجزه كه اخبار به امور مغيبه است كه پيوسته كلام معجزه نظام سيد انام بر اين نوع مشتمل بوده، و منافقان مى گفته اند كه: سخن آن حضرت را مگوييد كه در و ديوار و سنگريزه ها همه او را خبر مى دهند از گفته هاى ما. و بسيارى از معجزات در ابواب سابقه گذشت و در ابواب آتيه بسيارى خواهد آمد، و اگر عاقلى تفكر نمايد و عقل خود را حكم سازد هر حديثى از احاديث آن حضرت و اهل بيت طاهرين اوعليهم‌السلام و هر كلمه اى از كلمات طريقه ايشان و هر حكمى از احكام شريعت مقدسه آن حضرت معجزه اى است شافى و خرق عادتى است، آيا عقل عاقلى تجويز مى كند كه يك شخص از اشخاص انسانى بدون وحى و الهام جناب مقدس سبحانى شريعتى احداث تواند نمود كه اگر به آن عمل نمايند امور معاش و معاد جميع خلق منتظم گردد و رخنه هاى فتن و نزاع و فساد به آن مسدود شود و هر فتنه و فساد كه ناشى شود از مخالفت قوانين حقه او باشد، و در خصوص هر واقعه از بيوع و تجارات و مضاربات و معاملات و منازعات و مواريث و كيفيت معاشرت پدر و فرزند و زن و شوهر و آقا و بنده و خويشان و اهل خانه و همسايگان و اهل بلد و امراء و رعايا و ساير امور قانونى مقرر فرموده باشد كه از آن بهتر تخيل نتوان كرد.

و در آداب حسنه و اخلاق كريمه در هر حديث و خطبه اى اضعاف آنچه حكما در چندين هزار سال فكر كرده اند بيان نمايد، و در معارف ربانى و غوامض معانى در مدت قليل رسالت آنقدر بيان فرموده كه با وجود تضييع و افساد طالبان حطام دنيا آنچه به مردم رسيده اگر تا روز قيامت فحول علما در آنها تفكر نمايند به صد هزار يك اسرار آنها نمى تواند رسيد، و از جمله دلايل ظاهره حقيت آن جناب آن است كه آن حضرت در ميان گروهى نشو و نما كرد كه از جميع اخلاق حسنه عارى بودند و مدار ايشان بر عصبيت و فساد و نزاع و تغاير و تحاسد بود و مانند حيوانات عريان مى شدند و بر دور كعبه دست بر هم مى زدند و صفير مى كشيدند و بر مى جستند، عبادت ايشان چنين بود و از اين معلوم است كه ساير اطوار ايشان چه خواهد بود؛ الحال كه زياده از هزار سال از بعثت آن

۶۶۶

حضرت گذشته است و شريعت آن جناب ايشان را طوعا و كرها به اصلاح آورده است و كسى كه در صحراى مكه ايشان را مشاهده مى كند مى داند كه از انعام بدترند، در ميان چنين گروهى آن جناب بهم رسيد با آن علم و حلم و حيا و كرم و عفت و سخاوت و شجاعت و مروت و ساير صفات حسنه كه جميع فصحاى عرب و عجم از حد و احصاى كمالات او به عجز و قصور معترفند، و با آن آزارها كه از اهل مكه كشيد و چون بر ايشان دست يافت عفو فرمود و احسان و كرم را زياده نمود، و ابو سفيان ملعون كه آن آزارها به آن جناب رسانيد و لشكرها برانگيخت و به جنگ آن حضرت آورد و اقارب و اصحاب آن حضرت را به قتل رسانيد، چون بر او مسلط شد او را عفو فرمود و حكم كرد هر كه داخل خانه او شود ايمن باشد، و زن يهوديه كه آن جناب را زهر خورانيد او را عتاب هم نفرمود، و اهل بيت خود را دو شب و سه شب گرسنه داشت و ديگران را بر خود و اهل بيت خود ايثار نمود، و كشندگان فرزندان و اهل بيت خود را مى ديد و خبر مى داد كه ايشان فرزندان و اهل بيت مرا خواهند كشت و ظلم بر ايشان خواهند كرد و ايشان را گرامى مى داشت و احسان و كرم مى نمود و ميان ايشان و ديگران تفاوت نمى گذاشت.

بر هيچ عاقل پوشيده نيست كه اين اخلاق در غير پيغمبران بلكه اشرف ايشان جمع نمى تواند شد.

و ايضا از دلائل واضحه حقيت شريعت مقدسه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن است كه عامه خلق با وفور دواعى شهوات در خلوات ترك لذات مى نمايند و با وجود سطوت و قهر سلاطين جبار از ارتكاب منهياب ايشان پروا نمى كنند و محبت آن حضرت و اهل بيت عاليشاءن آن حضرت به مرتبه اى در دلهاى خلق جا كرده است كه جان و فرزندان و اموال خود را فداى نامهاى مقدس ايشان مى كنند و بر اعتاب مطهره و ضرايح منوره ايشان به طيب خاطر رو مى سايند و به لب ادب تقبيل مى نمايند و هر چند جفا از مخالفان بيشتر مى كشند رغبت در زيارت ايشان بيشتر مى كنند.

۶۶۷
۶۶۸

باب بيست و سوم: در بيان مبعوث گرديدن آن حضرت است به رسالت و مشقتها كه آن جناب كشيد از جفا كاران امت و كيفيت نزول وحى بر آن حضرت

۶۶۹
۶۷۰

بدان كه اجماعى علماى شيعه است كه بعثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيست و هفتم ماه مبارك رجب واقع شد و احاديث معتبره از ائمه هدىعليهم‌السلام بر اين مضمون وارد است(1) ؛ و ميان عامه خلاف است و بعضى هفدهم ماه مبارك رمضان گفته اند، و بعضى هيجدهم، و بعضى بيست و چهارم ماه مزبور(2) ، و بعضى دوازدهم ربيع الاول گفته اند(3) ، و اقوال ديگر نيز هست(4) و حق آن است كه مذكور شد.

و موافق روايت معتبر از عمر شريف آن حضرت چهل سال گذشته بود.(5)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: در روز نوروز جبرئيل بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد.(6)

و ظاهر احاديث معتبره آن است كه پيغمبرى آن حضرت هميشه بود چنانكه فرمود: من پيغمبر بودم در هنگامى كه آدمعليه‌السلام در ميان آب و گل بود.(7)

و گمان فقير آن است كه پيش از بعثت، آن حضرت به شريعت خود عمل مى نمود و وحى و الهام الهى به او مى رسيد و مويد به روح القدس بود، بعد از چهل سال بر ديگران مبعوث شد و به مرتبه رسالت رسيد. چنانكه در نهج البلاغه از امير المومنينعليه‌السلام روايت كرده

____________________

1-كافى 4/149؛ امالى شيخ طوسى 45.

2-رجوع شود به تاريخ طبرى 1/528 و سيره ابن كثير 1/392-393.

3-سيره ابن كثير 1/392.

4-رجوع شود به كامل ابن اثير 2/46.

5-مناقب ابن شهر آشوب 1/69؛ تاريخ طبرى 1/526 و 527 و 534؛ صحيح بخارى مجلد 2 جزء 4/253.

6-المهذب البارع 1/195.

7-مناقب ابن شهر آشوب 1/266.

۶۷۱

است كه: آن حضرت از روزى كه شير خواره بود حق تعالى بزرگترين ملكى از ملائكه را به او مقرون گردانيده بود كه در شب و روز آن جناب را بر مكارم آداب و محاسن اخلاق مى داشت.(1)

و در حديث صحيح از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از آنكه جبرئيل بر او نازل شود اسباب نبوت را مى ديد و سخن ملائكه را مى شنيد تا آنكه جبرئيلعليه‌السلام به رسالت بر او ظاهر گرديد و جبرئيل را به صورت خود ديد.(2)

و در حديث معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: روح خلقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل و پيوسته با حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و آن حضرت را ارشاد مى نمود و به راه حق مى داشت و به ائمه معصومينعليهم‌السلام مى باشد و افاضه علوم به ايشان مى نمايد و در طفوليت مربى و مسدد ايشان مى باشد(3) ، و در اين باب احاديث بسيار است و انشاء الله تعالى در كتاب امامت مذكور خواهد شد.

و در احاديث معتبر از حضرت امام صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون جبرئيل به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آمد مانند بندگان در خدمت آن حضرت مى نشست، و چون نازل مى شد در بيرون خانه آن حضرت مى ايستاد در موضعى كه الحال مقام جبرئيل مى گويند و تا رخصت نمى يافت داخل خانه آن حضرت نمى شد.(4)

و در احاديث ديگر منقول است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهى در ميان اصحاب خود نشسته بود و آن حضرت را غشى عارض مى گرديد و بيهوش مى شد و عرق از آن حضرت مى ريخت، و اين علامت نازل شدن وحى بود بر آن حضرت، از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند از اين حالت، فرمود كه: اين حالت وقتى آن حضرت را عارض مى شد كه حق تعالى بى واسطه ملك وحى بر او مى فرستاد از دهشت كلام الهى و عظمت و جلال

____________________

1-نهج البلاغه 300، خطبه 192.

2-كافى 1/176.

3-بصائر الدرجات 457؛ كافى 1/273. و روايت در هر دو مصدر از امام عليه السلام مى باشد.

4-كافى 4/452؛ تهذيب الاحكام 5/446.

۶۷۲

نامتناهى اين حالت آن حضرت را عارض مى شد و از براى فرود آمدن جبرئيل چنين نمى شد بلكه جبرئيل بى رخصت داخل آن حضرت نمى شد و چون داخل مى شد مانند بندگان در خدمت او مى نشست.(1)

و در حديث معتبر از حضرت امير المومنينعليه‌السلام منقول است كه: وحى خدا به پيغمبران اقسام دارد: بعضى از قبيل فرستادن ملائكه است بسوى پيغمبران و بعضى سخن گفتن حق تعالى است با ايشان بى آنكه ملكى در ميان باشد؛ و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جبرئيلعليه‌السلام پرسيد كه: وحى را از كجا مى گيرى؟ گفت: از اسرافيل مى گيرم، پرسيد: اسرافيل از كجا مى گيرد؟ گفت: از ملكى مى گيرد از روحانيان كه از او بلندتر است، پرسيد: آن ملك از كى مى گيرد؟ گفت: در دلش مى افتد.(2)

و على بن ابراهيم از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه جبرئيلعليه‌السلام به جناب رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت كه: اسرافيل حاجب پروردگار است و از همه خلق به محل صدور وحى الهى نزديكتر است و لوحى از ياقوت سرخ در ميان دو ديده اوست، چون وحى از جانب حق صادر مى شود لوح بر پيشانى اسرافيل مى خورد پس نظر مى كند در لوح و به ما مى رساند و ما به اطراف زمين و آسمان مى رسانيم.(3)

و در حديث ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: چون اهل آسمان بعد از عيسىعليه‌السلام وحى نشنيده بودند در ابتداى مبعوث شدن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صداى عظيمى از وحى قرآن شنيدند مانند آهنى كه بر سنگ سخت بخورد پس همه از دهشت بيهوش شدند، و چون وحى تمام شد جبرئيل فرود آمد و به هر آسمان كه مى رسيد دهشت ايشان ساكن مى گرديد.(4)

و عياشى از حضرت امير المومنينعليه‌السلام روايت كرده است كه: چون سوره مائده بر

____________________

1-كمال الدين و تمام النعمه 85.

2-توحيد شيخ صدوق 264.

3-تفسير قمى 2/28.

4-تفسير قمى 2/202. و نيز رجوع شود به مجمع البيان 4/389.

۶۷۳

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد آن حضرت بر استر شهبا سوار بود و به سبب نزول وحى چنان سنگين شد كه استر از رفتار ماند و پشتش خم و شكمش آويخته شد به مرتبه اى كه نزديك شد كه نافش به زمين برسد و آن حضرت بيهوش شد و دست خود را بر سر منبه بن وهب گذاشت، و چون آن حالت زايل شد سوره مائده را بر ما خواند.(1)

و ابن طاووس از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه عثمان بن مظعون گفت كه: من در مكه روزى از در خانه حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشتم ديدم آن حضرت بر در خانه نشسته است، پس نزد او نشستم و مشغول سخن شدم ناگاه ديدم كه ديده هاى مباركش بسوى آسمان باز ماند تا مدتى، پس ديده خود را به جانب راست گردانيد و سر خود را حركت مى داد مانند كسى كه با كسى سخن گويد و از كسى سخن شنود، پس بعد از زمانى به جانب آسمان مدتى نگريست پس به جانب چپ خود نظر كرد و رو به جانب من گردانيد و از چهره گلگونش عرق مى ريخت، من گفتم: يا رسول الله! هرگز شما را بر اين حالت نديده بودم، فرمود كه: مشاهده كردى حال مرا؟ گفتم: بلى، فرمود: جبرئيل بود بر من نازل شد و اين آيه را آورد( إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ‌ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْ‌بَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ‌ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُ‌ونَ ) .(2)

عثمان گفت: از خدمت آن حضرت برخاستم و به نزد ابو طالب رفتم و آيه را بر او خواندم، ابو طالب گفت: اى آل غالب! متابعت نماييد محمد را تا هدايت يابيد و رستگار گرديد بخدا سوگند كه او نمى خواند شما را مگر بسوى مكارم اخلاق.(3)

و شيخ طوسى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه: هر بامداد امير المومنينعليه‌السلام به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آمد و حضرت نمى خواست كه ديگرى از او پيشتر بيايد، روزى آمد ديد كه حضرت در صحن خانه خوابيده است و سر خود را در دامن دحيه كلبى گذاشته است، حضرت اميرعليه‌السلام گفت: السلام عليك چگونه است

____________________

1-تفسير عياشى 1/288.

2-سوره نحل : 90.

3-سعد السعود 122.

۶۷۴

حال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ دحيه گفت: بخير است اى برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حضرت فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد.

دحيه گفت: من تو را دوست مى دارم و تو را نزد من مدحى هست كه براى تو هديه آورده ام توئى امير المومنين و كشاننده شيعيان بسوى جنان و بهترين فرزندان آدم بعد از پيغمبر آخر الزمان و در دست تو خواهد بود علم حمد در روز قيامت، تو با محمد و شيعيان شما پيش از هر كس داخل بهشت خواهيد شد، رستگار است هر كه تو را دوست دارد و نااميد است هر كه دست از ولايت تو بردارد، هر كه تو را دوست دارد به محبت محمد تو را دوست داشته است و هر كه تو را دشمن دارد به دشمنى محمد تو را دشمن داشته است و شفاعت محمد به ايشان نخواهد رسيد، نزديك بيا كه تو سزاوارترى به برگزيده خدا؛ پس سر آن حضرت را در دامن امير المومنينعليه‌السلام گذاشت و رفت.

چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيدار شد فرمود: اين چه صدا بود و با كى سخن مى گفتى؟ امير المومنينعليه‌السلام گفت: دحيه به من چنين گفت، حضرت فرمود: دحيه نبود بلكه جبرئيل بود و تو را به نامى خواند كه خدا تو را به آن نام كرده است و اوست كه محبت تو را در دلهاى مومنان انداخته است و ترس تو را در سينه هاى كافران جا داده است.(1)

و حميرى به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت كرده است كه: چند روز وحى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حبس شد، گفتند: يا رسول الله! چرا وحى بر شما نازل نمى شود؟ فرمود كه: چگونه نازل شود و حال آنكه شما ناخن نمى گيريد و بوهاى بد را از خود دور نمى كنيد.(2)

و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: ابليس لعين چهار مرتبه ناله كرد: اول روزى كه ملعون شد؛ دوم روزى كه او را به زمين فرستادند؛ سوم در هنگامى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبعوث شد بعد از آنكه زمانها گذشته بود كه پيغمبرى مبعوث

____________________

1-امالى شيخ طوسى 604؛ بشاره المصطفى 100؛ اليقين 129.

2-قرب الاسناد 24؛ كافى 6/492؛ وسائل الشيعه 2/132. و روايت در دو مصدر اخير از امام صادق عليه السلام مى باشد.

۶۷۵

نشده بود؛ چهارم در وقتى كه سوره حمد نازل شد.(1)

و على بن ابراهيم به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: چون حق تعالى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) را به رسالت مبعوث گردانيد جبرئيل را امر كرد كه به بالى از بالهاى خود زمين را كند و براى آن حضرت باز داشت و چنان شد كه آن حضرت به همه جاى زمين نظر مى كرد مانند كسى كه به دست خود نظر كند و به مشرق و مغرب نظر مى كرد و با هر گروهى به لغت ايشان سخن گفت و ايشان را به دين خود دعوت نمود، و حق تعالى به قدرت كامله خود چنان كرد كه همه اهل شهرها او را ديدند و صداى او را شنيدند و رسالت او را فهميدند.(2)

و على بن ابراهيم و ابن شهر آشوب و شيخ طوسى و قطب راوندى و ساير محدثان و مفسران روايت كرده اند كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از بعثت از قوم خود كناره مى كرد و عزلت از ايشان مى نمود و در كوه حرا تنها به عبادت حق تعالى قيام مى نمود و حق تعالى آن حضرت را به تاييد روح القدس و خوابهاى راست و صداهاى ملائكه و الهامات صادقه هدايت مى نمود و بر مدارج عاليه قرب محبت و معرفت ترقى مى فرمود و او را به حليه فضل و علم و اخلاق حميده و آداب پسنديده مزين مى گردانيد، و در اين احوال بغير حضرت امير المومنينعليه‌السلام و خديجه كسى محرم آن حضرت نبود تا آنكه چون سى و هفت سال از عمر شريف آن حضرت گذشته در خواب ديد كه ملكى ندا مى كند آن حضرت را كه: يا رسول الله؛ پس روزى در ميان كوههاى مكه مى گرديد و گوسفندان ابو طالب را مى چرانيد شخصى را ديد كه گفت: يا رسول الله، حضرت فرمود كه: تو كيستى؟ گفت: من جبرئيلم خدا مرا بسوى تو فرستاده است كه تو را به رسالت بفرستم؛ پس آبى از آسمان براى او آورد.

و به روايت ديگر: پاى خود را در زمين فرو برد و چشمه اى از آب ظاهر شد و جبرئيل

____________________

1-خصال 263؛ تفسير عياشى 1/20؛ قصص الانبياء راوندى 43.

2-تفسير قمى 2/203.

۶۷۶

وضو ساخت و وضو را تعليم آن حضرت نمود و حضرت وضو ساخت، پس نماز را تعليم آن حضرت نمود و آن حضرت با امير المومنينعليه‌السلام نماز ظهر را ادا كردند، و چون به خانه برگشتند خديجه با ايشان نماز عصر را ادا كرد، و بعد از چند روز ابو طالب با جعفر داخل شدند و ديدند كه آن حضرت با امير المومنينعليه‌السلام و خديجه نماز مى كنند، ابو طالب به جعفر گفت كه: برو با پسر عمت نماز كن، پس جعفر با ايشان نماز كرد.(1)

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در ابطح بر دست خود تكيه كرده خوابيده بودم و على در جانب راست من و جعفر طيار در جانب چپ من و حمزه در پايين پاى من خوابيده بودند ناگاه صداى بال جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را شنيدم و از صداى بال ايشان دهشتى مرا عارض شد پس شنيدم كه اسرافيل به جبرئيل مى گفت: بسوى اين مبعوث شده ايم كه محمد نام دارد و بهترين پيغمبران است، و آن كه در جانب راست او خوابيده است برادر و وصى اوست و او بهترين اوصياى پيغمبران است، و آن كه در جانب چپ او خوابيده است جعفر پسر ابو طالب است كه با دو بال رنگين در بهشت پرواز خواهد كرد، آن ديگرى حمزه است كه سيد شهيدان در روز قيامت.(2)

و به روايت ديگر: جبرئيل نزد سر آن حضرت نشست و ميكائيل نزد پاى آن حضرت نشست و آن جناب را بيدار نكردند براى تعظيم آن جناب، و چون بيدار شد جبرئيل اداى رسالت حق تعالى نمود، و چون جيرئيل برخاست حضرت به دامن او چسبد و گفت: تو كيستى؟ گفت: منم جبرئيل.(3)

و به روايت امام حسن عسكرىعليه‌السلام : چون چهل سال از عمر شريف آن حضرت

____________________

1-رجوع شود به تفسير قمى 1/378 و مناقب ابن شهر آشوب 1/71-73 و اعلام الورى 36 و قصص الانبياء راوندى 317 و تاريخ طبرى 1/531 و دلائل النبوه 2/135.

2-امالى شيخ طوسى 723.

3-مناقب ابن شهر آشوب 1/73.

۶۷۷

گدشت حق تعالى دل او را بهترين دلها و خاشعتر و مطيعتر و بزرگتر از همه دلها يافت پس ديده آن حضرت را نور ديگر داد و امر فرمود كه درهاى آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائكه به زمين مى آمدند و آن حضرت نظر مى كرد و ايشان را مى ديد و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متصل گردانيد، پس جبرئيلعليه‌السلام فرود آمد و اطراف آسمان و زمين را فرو گرفت و بازوى آن حضرت را گرفت و حركت داد و گفت يا محمد! بخوان گفت: چه بخوانم؟ گفت:( اقْرَ‌أْ بِاسْمِ رَ‌بِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿١﴾ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ) (1) پس وحيهاى خدا را به او رسانيد.(2)

و به روايت ديگر: پس بار ديگر جبرئيل با هفتاد هزار ملك و ميكائيل با هفتاد هزار ملك نازل شدند و كرسى عزت و كرامت براى آن حضرت آوردند و تاج نبوت بر سر آن سلطان سرير رسالت گذاشتند و لواى حمد را به دستش دادند و گفتند: بر اين كرسى بنشين و خداوند خود را حمد كن.(3)

و به روايت ديگر: آن كرسى از ياقوت سرخ بود و پايه اى از آن از زبر جد بود و پايه اى از مرواريد(4) ، پس چون ملائكه بالا رفتند و آن حضرت از كوه حرا به زير آمد انوار جلال او را فرو گرفته بود كه هيچكس را ياراى آن نبود كه به آن حضرت نظر كند و بر هر درخت و گياه و سنگ كه مى گذشت آن جناب را سجده مى كردند و به زبان فصيح مى گفتند: السلام عليك يا نبى الله السلام عليك يا رسول الله و چون داخل خانه خديجه شد از شعاع خورشيد جمالش خانه منور شد، خديجه گفت: يا محمد! اين چه نور است كه در تو مشاهده مى كنم؟ فرمود كه: اين نور پيغمبرى است بگو ((لا اله الا اللّه محمد رسول الله)).

خديجه گفت: سالهاست كه من پيغمبرى تو را مى دانم؛ پس شهادت گفت و به آن حضرت ايمان آورد پس حضرت گفت: اى خديجه! من سرمايى در خود مى يابم جامه بر من

____________________

1-سوره علق : 1 و 2.

2-تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 156-157.

3-مناقب ابن شهر آشوب 1/73-74.

4-مناقب ابن شهر آشوب 1/72.

۶۷۸

بپوشان، چون خوابيد از جانب حق تعالى به او ندا رسيد يا( يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ‌ ﴿١﴾ قُمْ فَأَنذِرْ‌ ﴿٢﴾ وَرَ‌بَّكَ فَكَبِّرْ‌ ) (1) ((اى جامه بر خود پيچيده! برخيز پس بترسان از عذاب خدا، و پروردگار خود را پس تكبير بگو و به بزرگى ياد كن)) پس حضرت برخاست و انگشت در گوش خود گذاشت و گفت: الله اكبر الله اكبر پس صداى حضرت به هر موجود رسيد و همه با او موافقت كردند.(2)

و در نهج البلاغه از حضرت امير المومنينعليه‌السلام منقلول است كه فرمود: در آن وقت يك خانه در اسلام جمع نكرده بود غير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و من و خديجه را، و من مى ديدم نور وحى و رسالت را و استشمام مى كردم رايحه پيغمبرى را، و بتحقيق كه شنيدم ناله شيطان را در وقتى كه وحى بر آن جناب نازل شد گفتم، يا رسول الله اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است كه نااميد شد از آنكه او را عبادت كنند، يا على! بدرستى كه تو مى شنوى آنچه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه مى بينم مگر آنكه تو پيغمبر نيستى وليكن وزير منى و عاقبت تو خير است.(3)

و طبرسى و غير او روايت كرده اند كه: قحط عظيمى در ميان قريش بهم رسيد و ابو طالب عيال بسيار داشت، پس حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عباس فرمود: اى عباس! برادرت ابو طالب عيال بسيار دارد و اين تنگى در ميان مردم بهم رسيده است بيا تا عيال او را تخفيف دهيم، پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امير المومنينعليه‌السلام راگرفت و تربيت نمود و هميشه با آن حضرت بود تا آنكه چون مبعوث شد اول كسى كه به آن حضرت ايمان آورد او بود.(4)

و به سندهاى معتبر از عفيف روايت كرده اند كه گفت: من مرد تاجرى بودم در ايام حج به منى آمدم و به نزد عباس رفتم كه متاعى به او بفروشم ناگاه ديدم مردى از خيمه بيرون

____________________

1-سوره مدثر: 1-3.

2-مناقب ابن شهر آشوب 1/74.

3-نهج البلاغه 300-301، خطبه 192.

4-اعلام الورى 39؛ طرائف 17؛ دلائل النبوه 2/162؛ كامل ابن اثير 2/58.

۶۷۹

آمد و نگاه به جانب آسمان كرد و چون ديد كه آفتاب ميل كرده است به نماز ايستاد رو به كعبه، پس پسرى بيرون آمد و در پهلويش ايستاد، پس زنى بيرون آمد و در عقب ايشان ايستاد و نماز كردند، من به عباس گفتم: اين چه دين است كه ما هرگز نديده ايم؟ گفت: اين محمد بن عبدالله است دعوى مى كند كه خدا او را فرستاده است و مى گويد كه گنجهاى كسرى و قيصر براى او فتح خواهد شد و آن زن خديجه زوجه اوست و آن طفل پسر عم او على بن ابى طالب است كه به او ايمان آورده است، ديگر كسى به او ايمان نياورده است؛ عفيف آرزو مى كرد كه: چه بودى اگر من در آن روز ايمان مى آوردم.(1)

و در روايت ديگر منقول است كه: خديجه به نزد ورقه بن نوفل رفت كه پسر عم خديجه بود و در جاهليت دين عيسىعليه‌السلام را اختيار كرده بود و كتب آسمان را خوانده بود و مرد پيرى بود و نابينا شده بود، خديجه گفت: مرا خبر ده كه جبرئيل كيست؟

گفت: قدوس قدوس چگونه نام مى برى جبرئيل را در شهرى كه خدا را در آنجا نمى پرستند؟

خديجه گفت: محمد بن عبدالله مى گويد كه جبرئيل به نزد او آمده است.

گفت: راست مى گويد، من وصف او را در كتب خوانده ام و جبرئيل ناموس بزرگ است كه بر موسى و عيسىعليه‌السلام نازل مى شد به رسالت و وحى و در تورات و انجيل خوانده ام كه حق تعالى پيغمبرى مبعوث خواهد كرد كه يتيم باشد و خدا او را پناه دهد و فقير باشد و خدا او را بى نياز گرداند و بر روى آب راه رود و با مردگان سخن گويد و سنگ و درخت بر او سلام كنند و شهادت دهند بر پيغمبرى او؛ پس ورقه گفت: من در سه شب خواب ديدم كه خدا پيغمبرى بسوى مكه فرستاده است كه نامش محمد است و من در ميان مردم كسى بهتر از او نمى بينم كه سزاوار پيغمبرى باشد. پس خديجه به نزد عداس راهب رفت كه از علماى نصارى بود و پير شده بود و ابروهايش بر چشمهايش آويخته بود و گفت: اى عداس! مرا خبر ده از جبرئيل.

____________________

1-اعلام الورى 38؛ اسد الغابه 4/47؛ استيعاب 3/1242.

۶۸۰