حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه0%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 813
مشاهدات: 40663
دانلود: 3609


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40663 / دانلود: 3609
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد 3

نویسنده:
فارسی

ابى طالب بود، گفتم: اى جبرئيل! على پيش از من به آسمان آمده است؟ جبرئيل گفت: اى محمد! ملائكه به حق تعالى شكايت كردند شوق لقاى على را پس حق تعالى اين ملك را از نور روى على بن ابى طالب خلق كرد و ملائكه در هر شب جمعه (و روز جمعه)(1) هفتاد مرتبه او را زيارت مى كنند و تسبيح و تقديس حق تعالى مى نمايند و ثواب آنها را به دوستان على هديه مى كنند.(2)

و در مناقب خوارزمى كه از كتب معتبره سنيان است روايت كرده است كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند كه: حق تعالى در شب معراج به چه لغت با تو سخن گفت؟ حضرت فرمود: در آن شب خدا به لغت على بن ابى طالب مرا خطاب كرد و مرا الهام كرد كه گفتم: پروردگارا! تو مرا خطاب كردى يا على با من سخن گفت؟ حق تعالى مرا ندا كرد: اى احمد! من شبيه به اشياء نيستم و مثل و مانند ندارم، و مرا به ديگران قياس نمى توان كرد، تو را از نور خود آفريدم و على را از نور تو آفريده ام، و چون مى دانم كه هيچكس را از على دوست تر نمى دارى پس به صدا و لغت على با تو سخن گفتم تا دل تو مطمئن گردد.(3)

و على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون در شب معراج داخل بهشت شدم زمينهاى سفيد ساده ديدم و ملكى چند ديدم كه قصرها مى ساختند با خشتى از طلا و خشتى از نقره و گاهى دست باز مى گرفتند و مى ايستادند، پرسيدم از ايشان كه: چرا گاهى مى سازيد و گاهى دست مى كشيد؟ گفتند: انتظار خرجى مى كشيم، پرسيدم: خرجى شما چيست؟ گفتند: گفتن مومن در دنيا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللّه و الله اكبر هرگاه كه اين ذكرها را مى گويند بنا مى كنيم و هرگاه ترك مى كنند ما نيز ترك مى كنيم.(4)

____________________

1-از متن عربى روايت اضافه شد.

2-كفايه الطالب 132 به نقل از حليه الاولياء و تاريخ بغداد و مجمع الزوائد؛ احقاق الحق 6/116 به نقل از ارجح المطالب.

3-مناقب خوارزمى 37.

4-تفسير قمى 2/53.

۷۶۱

و شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت امير المومنينعليه‌السلام فرمود: يا على! در شبى كه مرا به آسمان بردند در هر آسمان مرا استقبال كردند ملائكه و بشارتهاى بسيار گفتند تا آنكه مرا ملاقات كرد جبرئيل با گروه بسيار از ملائكه و گفتند: اگر جمع مى شدند امت تو بر محبت على خدا جهنم را نمى آفريد.

يا على! بدرستى كه حق تعالى تو را حاضر گردانيد با من در هفت موطن تا انس يافتم به تو:

اول - در شبى كه مرا به آسمان بردند جبرئيل گفت: يا محمد! كجاست برادر تو على؟ گفتم: او را در زمين گذاشتم، گفت: دعا كن تا خدا بياورد او را از براى تو، چون دعا كردم مثال تو را با خود ديدم، ناگاه ملائكه را ديدم كه صفها كشيده بودند گفتم: اى جبرئيل! اينها كيستند؟ گفت: اينها گروهى چندند كه حق تعالى با ايشان مباهات خواهد كرد به تو در روز قيامت پس نزديك ايشان رفتم و با ايشان سخن گفتم از احوال گذشته و آينده تا روز قيامت.

دوم - در مرتبه دوم كه مرا به عرش بردند جبرئيل گفت: يا محمد! برادر تو كجاست؟

گفتم: او را در زمين گذاشتم، گفت: خدا را بخوان تا او را به نزد تو آورد، چون دعا كردم مثال تو را نزد خود ديدم و پرده هاى هفت آسمان از پيش ديده من برداشته شد تا ديدم ساكنان جميع ملكوت سماوات را و هر ملكى در هر جاى آسمان بود مشاهده كردم و همه را تو نيز مشاهده نمودى.

سوم - وقتى كه حق تعالى مرا بر جن مبعوث گردانيد، جبرئيل گفت: برادر تو كجاست؟ گفتم: او را به جاى خود در زمين گذاشته ام، گفت: دعا كن تا حاضر شود، چون دعا كردم تو حاضر شدى پس آنچه با ايشان گفتم و ايشان با من گفتند همه را تو شنيدى و حفظ نمودى.

چهارم - حق تعالى مرا مخصوص گردانيده به ليله القدر و تو را با من در آن شريك نموده.

۷۶۲

پنجم - چون با حق تعالى در ملا اعلا مناجات كردم مثال تو با من بود، پس براى تو از خدا هر كرامتى را سوال كردم همه را به تو عطا فرموده بغير از پيغمبرى كه به من فرمود: بعد از تو پيغمبرى نمى باشد.

ششم - چون به بيت المعمور طواف كردم مثال تو با من بود، و چون پيغمبران در عقب من نماز كردند مثال تو در عقب من بود.(1)

هفتم - در هنگام رجعت كه گروه كافران را هلاك گردانم تو با من خواهى بود.

يا على! حق تعالى مرا بر جميع مردان عالميان فضيلت داده، و تو را بعد از من بر ايشان فضيلت داده، پس فاطمه را بر جميع زنان عالميان زيادتى داده، پس حسن و حسين و امامان از ذريت حسين را بعد از من و تو بر جميع مردان عالميان فضيلت داده.

يا على! نام تو را با نام خود مقرون يافتم در چند موطن و باعث انس من گرديد:

اول - در شب معراج چون به بيت المقدس رسيدم بر صخره بيت المقدس نوشته ديدم لا اله الا اللّه محمد رسول الله ايدته بوزيره و نصرته به يعنى: ((محمد را تقويت كردم به وزير او و يارى كردم او را به او)) گفتم: اى جبرئيل! كيست وزير من؟ گفت: على بن ابى طالب است.

دوم - چون به سدره المنتهى رسيدم در آنجا نوشته ديدم: لا اله الا انا وحدى و محمد صفوتى من خلقى ايدته بوزيره و نصرته به گفتم: اى جبرئيل! وزير من كيست؟ گفت: على بن ابى طالب است.

سوم - چون از سدره المنتهى گذشتم و به عرش پروردگار عالميان رسيدم در قائمه اى از قائمه هاى عرش نوشته بود لا اله الا الله انا وحدى و محمد حبيبى و صفوتى من خلقى ايدته بوزيره و اخيه و نصرته به.(2)

و سيد ابن طاووس به سند معتبر از امير المومنينعليه‌السلام روايت كرده است كه رسول

____________________

1-عبارت ((و چون پيغمبران...)) در مصدر نيامده است.

2-امالى شيخ طوسى 642.

۷۶۳

خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شبى در حجر اسماعيل خوابيده بودم ناگاه جبرئيل به نزد من آمد و مرا از روى لطف حركت داد و گفت: يا محمد! برخيز و سوار شو كه تو را پروردگار تو به نزد خود طلبيده است؛ و چهار پائى آورده بود از استر كوچكتر و از درازگوش بزرگتر و گامش به قدر بينائى آن بود و دو بال داشت از جوهر و نامش براق بود، پس به آن سوار شدم و چون به عقبه رسيدم مردى را ديدم كه ايستاده بود و موهاى سرش بر دوشهايش آويخته بود، چون نظرش بر من افتاد گفت: السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا حاشر جبرئيل گفت: جواب سلامش بگو، گفتم: و عليك السلام و رحمة الله و بركاته؛ چون به ميان عقبه رسيدم مرد سفيد رو و پيچيده موئى را ديدم، چون نظرش بر من افتاد سلام كرد مانند سلام آن مرد اول و به رخصت جبرئيل من جواب گفتم، پس آن مرد سه مرتبه گفت: نگاه دار حرمت وصى خود على بن ابى طالب را كه مقرب پروردگار است.

چون به بيت المقدس رسيدم در آنجا مردى كه را ديدم از همه كس خوشروتر و سفيدتر و خوش قامت تر، پس به همان نحو بر من سلام كرد و من به امر جبرئيل جواب سلام او گفتم، پس سه مرتبه گفت: يا محمد! نگاه دار حرمت وصى خود على بن ابى طالب را كه مقرب پروردگار است و امين توست بر حوض كوثر و صاحب شفاعت بهشت است.

پس از براق فرود آمدم و جبرئيل دست مرا گرفت و داخل مسجد بيت المقدس نمود و مسجد پر بود از گروهى كه من ايشان را نمى شناختم و مرا از صفها گذرانيد ناگاه ندائى از بالاى سر خود شنيدم كه: پيش بايست اى محمد، پس جبرئيل مرا پيش داشت و با ايشان نماز كردم، پس از آنجا نردبانى از مرواريد بسوى آسمان اول گذاشتند و جبرئيل دست مرا گرفت و بسوى آسمان اول برد، چون به نزديك آسمان رسيدم آنجا را مملو ديدم از پاسبانان و شهابها، و چون جبرئيل در آسمان اول را كوبيد ملائكه گفتند: كيست؟ گفت: منم جبرئيل، گفتند: همراه تو كيست؟ گفت: محمد است، گفتند: مبعوث شده است؟ گفت: بلى؛ پس در را گشودند و گفتند: مرحبا اى برادر بزرگوار و اى خليفه پروردگار و اى برگزيده خداوند جبار، توئى خاتم پيغمبران و بعد از تو پيغمبرى نخواهد بود؛ پس از آنجا

۷۶۴

نردبانى از ياقوت كه بر زبريد جد سبز مزين كرده بودند گذاشتند و بر آن نردبان بالا رفتم تا به آسمان دوم رسيدم، و چون جبرئيل در زد ملائكه سوال كردند به نحوى كه در آسمان اول شد، و چون در گشودند مرا مرحبا گفتند و بشارتها دادند؛ پس از آنجا نردبانى از نور گذاشتند كه انواع نورها به آن نردبان احاطه كرده بود، پس جبرئيل گفت: يا محمد! ثابت قدم باش خدا هدايت كند تو را.

و همچنين از آسمان به آسمان بالا مى رفتم تا به آسمان هفتم رسيدم ناگاه صدائى عظيم شنيدم، گفتم: اى جبرئيل! اين چه صدا است؟ گفت: يا محمد! اين صداى درخت طوبى است و از اشتياق تو چنين صدا مى كند؛ پس مرا دهشتى عظيم عارض شد و جبرئيل گفت: يا محمد! نزديك رو بسوى پروردگار خود كه به مكانى رسيده اى كه هيچ مخلوقى به اين مكان نرسيده و اگر از بركت كرامت تو نمى بود من نيز به اين مكان نمى توانستم رسيد و انوار جلال بالهاى مرا مى سوخت.

پس من به قدم توفيق ربانى ساحتهاى عزت و جلال سبحانى را طى كردم و هفتاد حجاب براى من گشوده شد، پس ندا از جانب حق تعالى به من رسيد كه: يا محمد؛ چون نداى حق را شنيدم به سجده افتادم و عرض كردم: لبيك رب العزه لبيك، پس ندا رسيد: يا محمد! سر برادر و آنچه خواهى سوال كن تا عطا كنم و هر شفاعت كه خواهى بكن تا شفاعت تو را روا گردانم بدرستى كه توئى حبيب من و برگزيده من و رسول من بسوى خلق من و امين من در ميان بندگان من، چون به نزد من آمدى كه را جانشين خود گردانيدى در ميان قوم خود؟ گفتم: آن كسى را كه تو از من بهتر مى شناسى برادر من و پسر عم من و ياور من و وزير من و صندوق علم من و وفا كننده به وعده هاى من، پس حق تعالى ندا فرمود كه: بعزت و جلال وجود و بزرگوارى و قدرت من بر خلق من سوگند ياد مى كنم كه قبول نمى كنم ايمان به خود را و نه ايمان به پيغمبر تو را مگر با اعتقاد به امامت و ولايت او، يا محمد! مى خواهى او را در ملكوت آسمان ببينى؟ گفتم: پروردگارا! چگونه او را در اينجا ببينم و حال آنكه او را در زمين گذاشته ام؟ پس ندا رسيد كه: يا محمد! سر بالا كن، چون نظر كردم على را با ملائكه مقربين در ملا اعلى مشاهده نمودم و از مشاهده او شاد و خندان

۷۶۵

گرديدم و گفتم: پروردگارا! اكنون ديده ام روشن گرديد، پس حق تعالى ندا فرمود: يا محمد؛ گفتم: لبيك ذو العزه لبيك، فرمود كه: عهد مى كنم بسوى تو در باب على عهدى پس بشنو آن عهد را، گفتم: پروردگارا! آن عهد كدام است؟ فرمود: على نشانه راه هدايت است و امام ابرار است و كشنده فجار است و پيشواى مطيعان من است و اوست كلمه اى كه لازم پرهيزكاران گردانيده ام و علم و فهم خود را به او ميراث داده ام، پس هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و او را امتحان خواهم كرد و خلق خود را به او امتحان خواهم كرد پس بشارت ده او را به اين بشارتها يا محمد.

پس جبرئيل به نزد من آمد و گفت: يا محمد! پيشتر رو، و چون پيشتر رفتم به نزد نهرى رسيدم كه در كنار آن نهر قبه ها از در و ياقوت بود و آب آن نهر از نقره سفيدتر و از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر بود پس دست زدم و كفى از طينت آب نهر برداشتم از مشك خوشبوتر بود، پس جبرئيل به نزد من آمد و از او پرسيدم كه: اين چه نهر است؟ گفت: نهر كوثر است كه حق تعالى به تو عطا كرده است و فرموده است ((انا اعطيناك الكوثر))، پس نظر كردم مردانى چند ديدم كه ايشان را به جهنم مى انداختند، از جبرئيل پرسيدم كه: اينها كيستند؟ گفت: اينها سنيانند و جبريانند و خارجيانند و بنواميه اند و آنهايند كه عداوت امامان از فرزندان تو دارند اين پنج كس را از اسلام بهره اى نيست.

پس جبرئيل به من گفت كه: آيا راضى شدى از پروردگار خود آنچه عطا كرده به تو؟ گفتم: تنزيه مى كنم پروردگار خود را و شكر مى گويم او را، ابراهيم را خليل خود گردانيد و با موسى سخن گفت و سليمان را ملك عظيم بخشيد و با من سخن گفت و مرا خليل خود گردانيد و عطا كرد مرا در باب على امرى بزرگ، اى جبرئيل! بگو كه كى بود: كه در اول عقبه ديدم و بر من سلام كرد؟ جبرئيل گفت: او برادر تو موسى بن عمران بود تو را گفت: ((السلام عليك يا اول)) زيرا كه پيش از همه بشر تو بشارت دهنده و پيغمبر بودى، و گفت: ((السلام عليك يا آخر)) زيرا كه آخر پيغمبران مبعوث گرديدى، و گفت: ((السلام عليك يا حاشر)) زيرا كه حشر امتها به نزد تو خواهد شد؛ پس گفتم كه: آن كه در ميان عقبه ديدم كى

۷۶۶

بود؟ گفت: او برادر تو عيسى بن مريم بود كه تو را وصيت كرد در باب برادرت على بن ابى طالب؛ گفتم: كى بود كه بر در بيت المقدس ديدم؟ گفت: او پدر تو آدم بود كه تو را وصيت كرد در باب پسر عم خود على بن ابى طالب و خبر داد تو را كه او پادشاه مومنان و سيد مسلمانان و پيشواى شيعيان است؛ گفتم: آنها چه جماعت بودند كه در بيت المقدس صف كشيده بودند و من پيشنمازى ايشان كردم؟ گفت: آنها پيغمبران و ملائكه بودند كه خداوند عالميان براى كرامت تو ايشان را حاضر گردانيده بود كه در عقب تو نماز كنند.

چون در آن شب به زمين آمدند و صبح شد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را طلبيد و گفت: بشارت مى دهم تو را يا على كه برادرت موسى و برادرت عيسى و پدرت آدم همه سفارش تو كردند به من و تو را سلام رسانيدند، پس حضرت امير المومنينعليه‌السلام گريست و گفت: حمد مى كنم خداوندى را كه مرا نزد پيغمبران خود معروف گردانيده؛ پس حضرت فرمود كه: يا على! ديگر بشارت مى دهم تو را كه نظر كردم به ديده خود بسوى عرش پروردگار خود و مثال تو را در آنجا ديدم و پروردگار من در باب تو عهدها گرفت از من، يا على! ساكنان ملا اعلا همه دعا مى كنند از براى تو و برگزيدگان عالم بالا استدعا مى نمايند از پروردگار خود كه رخصت يابند كه نظر كنند بسوى تو و تو شفاعت خواهى كرد در روز قيامت در وقتى كه امتها را در كنار جهنم باز داشته باشند.(1)

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: روزى مردى در مسجد كوفه به خدمت امير المومنينعليه‌السلام آمد و پرسيد: چه معنى دارد اين آيه( وَاسْأَلْ مَنْ أَرْ‌سَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّ‌سُلِنَا ) (2) كه حق تعالى پيغمبر خود را امر فرموده كه از پيغمبران گذشته سوال نمايد؟ حضرت فرمود كه: چون حق تعالى پيغمبر خود را در شب معراج از مسجد الحرام بسوى مسجد اقصى برد - و مراد از مسجد اقصى، بيت المعمور آسمان است - چون جبرئيل آن حضرت را به نزد چشمه اى آورد و گفت: يا محمد! از اين چشمه

____________________

1-اليقين 288.

2-سوره زخرف : 45.

۷۶۷

وضو بسازد، پس جبرئيل اذان و اقامه گفت و حضرت را پيش داشت و گفت: نماز كن و قرائت را بلند بخوان كه در عقب تو گروهى از ملائكه و انبياء نماز مى كنند كه عدد ايشان را بغير از خدا كسى نمى داند، و در صف اول آدم و نوح و هود و ابراهيم و موسى و عيسى و هر پيغمبرى را كه خدا به خلق فرستاد از زمان آدم تا خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه ايستاده بودند، پس حضرت پيش ايستاد و همه اقتدا به او كردند و چون از نماز فارغ شد حق تعالى به او وحى فرستاد كه: سوال كن اى محمد از پيغمبرانى كه پيش از تو فرستاده ام كه آيا بغير از خداوند يگانه خداوندى مى پرستيده اند؟ پس حضرت رو بسوى ايشان گردانيد و فرمود كه: به چه چيز شهادت مى دهيد؟ گفتند: شهادت مى دهيم به وحدانيت خدا و آنكه او را شريكى نيست و شهادت مى دهيم كه توئى رسول خدا و شهادت مى دهيم كه على امير المومنين وصى توست و شهادت مى دهيم كه توئى بهترين انبيا و على است بهترين اوصيا و خدا اين پيمان را از براى همه ما گرفته.(1)

به سند معتبر ديگر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: در شب معراج جبرئيل مرا به نزد درختى برد كه مثل آن در عظمت و بهجت نديده بودم و بر هر شاخ آن و بر هر برگ آن و بر هر ميوه آن ملكى بود و نورى از انوار حق تعالى آن درخت را احاطه كرده بود، پس جبرئيل گفت: اين سدره المنتهى است كه پيغمبران پيش از تو از اين مكان تجاوز نمى توانستند كرد و حق تعالى به مشيت خود تو را از اين مكان خواهد گذرانيد تا بنمايد به تو آيات بزرگ خود را، پس مطمئن باش به تاييد الهى و ثابت قدم باش تا كامل گردد براى تو كرامتهاى خدا و برسى به جوار قرب حق تعالى.

پس با تاييد ربانى بالا رفتم تا به زير عرش الهى رسيدم و از آنجا پرده سبزى براى من آويختند كه وصف آن در نور و ضياء و حسن و بهاء نمى توانم كرد، پس در آن پرده در آويختم و آن پرده مرا بالا كشيد تا پرده دار خلوتخانه قدس گرديدم در حرمسراى عزت

____________________

1-اليقين 294.

۷۶۸

و به بال رفعت پرواز كردم تا به مرتبه اى رسيدم كه صداهاى ملائكه را نمى شنيدم و از خود تهى گرديدم و جميع ترسها و بيمها از دلم بيرون رفت و ياد غير خدا از خاطرم برطرف شد و نفسم به قرب حق تعالى ساكن گرديد و شاديها و سرورها در دل خود يافتم و چنان خيال غير خدا از دلم بيرون رفته بود كه گمان كردم همه خلايق مرده اند، پس زمانى حق تعالى مرا مهلت داد تا به خود باز آمدم و از حيرت و دهشت رهائى يافتم و به توفيق حق تعالى چشم سر را بستم و ديده دل را گشودم و به ديده دل ملكوت آسمان و زمين را مى ديدم چنانكه حق تعالى فرموده است( مَا زَاغَ الْبَصَرُ‌ وَمَا طَغَىٰ ﴿١٧﴾ لَقَدْ رَ‌أَىٰ مِنْ آيَاتِ رَ‌بِّهِ الْكُبْرَ‌ىٰ ) (1) و به ديده دل به قدر ته سوزنى از انوار جلال حق مشاهده مى كردم از نورى كه هيچ دل را تاب ديدن آن نيست و هيچ عقل را ياراى فهميدن آن نيست، پس پروردگار من مرا ندا كرد كه: يا محمد.

گفتم: لبيك ربى و سيدى و الهى لبيك.

فرمود: آيا دانستى قدر خود را نزد من و منزلت و بزرگوارى خود را در درگاه من؟

گفتم: بلى اى سيد من.

گفت: يا محمد! آيا شناختى مكان خود را و منزلت اوصياى خود را نزد من؟

گفتم: بلى اى سيد من.

گفت: آيا مى دانى اى محمد كه اهل ملا اعلا در چه چيز سخن مى گويند؟

گفتم: پروردگارا! تو بهتر مى دانى و توئى علام الغيوب.

گفت: سخن مى گويند در درجات و حسنات، آيا مى دانى كه درجات و حسنات چيست؟

گفتم: تو بهتر مى دانى اى سيد من.

فرمود كه: درجات و حسنات كامل ساختن وضو است در سرماها و به پاى خود سعى كردن به نمازهاى جماعت با تو و با امامان از فرزندان تو و انتظار نماز كشيدن بعد از نماز

____________________

1-سوره نجم : 17 و 18.

۷۶۹

و افشاى سلام كردن و طعام به مردم خورانيدن و در شبها نماز كردن در وقتى كه مردم در خواب باشند؛ پس مرا نوازشها نمود و امتم را عطاها فرمود گفت: از تو سوال مى كنم از امرى كه خود بهتر مى دانم بگو كه را خليفه و جانشين خود كردى در زمين؟

گفتم: خليفه خود كردم بهترين اهل زمين را براى ايشان برادرم و پسر عمم را و يارى كننده دين تو را اى پروردگار من.

حق تعالى فرمود كه: راست گفتى اى محمد من تو را برگزيدم به پيغمبرى و مبعوث گردانيدم به رسالت و امتحان كردم على را به رسانيدن رسالتهاى تو بسوى امت تو و او را حجت خود گردانيدم در زمين با تو و بعد از تو و اوست نور دوستان من و ولى مطيعان من، و جفت او گردانيدم فاطمه را، و او وصى توست و وارث تو و غسل دهنده تو و يارى كننده دين تو و كشته خواهد شد بر سنت من و سنت تو، خواهد كشت او را شقى اين امت؛ پس پروردگار من مرا به امرى چند مامور گردانيد كه رخصت نفرمود كه آنها را به اصحاب خود بگويم پس از پرده عزت مرا به زير آورد تا به جبرئيل رسيدم، و چون به زير سدره المنتهى رسيدم مرا داخل بهشت گردانيد و مساكن خود و مساكن على را مشاهده نمودم و جبرئيل با من سخن مى گفت؛ ناگاه نورى از انوار خداوند جبار براى من جلوه كرد و در مانند ته سوزن نظر كردم در مثل نورى كه در عرش ديدم پس نداى حق را شنيدم كه: يا محمد.

گفتم: لبيك ربى و سيدى و الهى.

پس ندا كرد كه: سبقت گرفته است رحمت من بر غضب من براى تو و ذريت تو، توئى مقرب من از ميان خلق من و توئى امين من و حبيب من و رسول من، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم كه اگر ملاقات نمايند مرا جميع خلق من و شك كرده باشند در پيغمبرى تو يا دشمنى كرده باشند با برگزيده هاى من از فرزندان تو هر آينه ايشان را همه داخل جهنم گردانم و پروا نكنم، اى محمد! على امير المومنين است و سيد مسلمانان است و قائد شيعيان است بسوى بهشت و پدر دو سيد جوانان بهشت است كه به ستم شهيد خواهند شد،

۷۷۰

پس مرا ترغيب نمود بر نماز و ساير چيزها كه مى خواست.(1)

و به سند معتبر ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون مرا به آسمانها بردند به هيچ آسمانى نگذشتم مگر آنكه ملائكه از من سوال كردند از حال على بن ابى طالب و گفتند: اى محمد! چون به دنيا برگردى على و شيعيان او را از ما سلام برسان؛ و چون به آسمان هفتم رسيدم و از آنجا گذشتم و جميع ملائكه آسمانها و ملائكه مقربان و جبرئيل از من جدا شدند و من تنها به توفيق حق تعالى رفتم تا به حجابهاى پروردگار خود رسيدم و داخل سراپرده هاى عزت گرديدم از حجاب به حجاب ديگر مى رفتم از حجاب عزت و حجاب قدرت و حجاب بهاء و حجاب كرامت و حجاب كبرياء و حجاب عظمت و حجاب نور و حجاب ظلمت و حجاب وقار و حجاب كمال تا آنكه هفتاد هزار حجاب را به قدم قدرت ربانى و توفيق سبحانى طى كردم و به بال اقبال در حريم قدس پرواز كردم تا به حجاب جلال رسيدم و در آن خلوتخانه خاص به قدم عبوديت و اختصاص ايستادم و با پروردگار خود مناجات كردم و آنچه خواست به من وحى نمود و هر چه از براى خود و على سوال كردم همه را به من عطا فرمود و مرا در حق شيعيان و دوستان على وعده شفاعت نمود.

پس خداوند جليل مرا ندا كرد: اى محمد! كى را دوست مى دارى از خلق من؟

گفتم: اى پروردگار من! او را دوست مى دارم كه تو او را دوست مى دارى.

پس ندا فرمود كه: على را دوست دار كه من او را دوست مى دارم و دوست مى دارم هر كه او را دوست مى دارد.

پس به سجده افتادم و تنزيه كردم پروردگار خود را و شكر او نمودم، پس ندا فرمود كه: اى محمد! على ولى من است و برگزيده من است از خلق من، بعد از تو من او را اختيار كردم كه برادر و وصى و وزير و برگزيده و جانشين تو باشد و ياور تو باشد بر دشمنان من، يا محمد! بعزت و جلال خود سوگند مى خورم كه هر جبار كه با على دشمنى كند

____________________

1-اليقين 298.

۷۷۱

البته او را درهم شكنم و هر دشمنى از دشمنان من كه با على مقاتله كند البته او را بگريزانم و هلاك گردانم، يا محمد! من بر دلهاى بندگان خود مطلع گرديدم و على را خير خواه ترين خلق يافتم براى تو و مطيعترين ايشان يافتم تو را پس او را بگير برادر و وصى و خليفه خود و به او تزويج نما دختر خود را بدرستى كه خواهد بخشيد به ايشان دو پسر طيب طاهر پاكيزه پرهيزكار نيكوكردار، به ذات خود قسم مى خورم و بر خود واجب گردانيدم البته علم او را بلند گردانم بسوى قائمه عرش خود و بهشت خود و درآورم او را به ميان ساحت كرامت خود و آب دهم او را از حظيره قدس خود، و هر كه با ايشان دشمن باشد يا از طريق ولايت ايشان عدول نمايد البته محبت خود را او سلب نمايم و از ساحت قرب خود او را دور گردانم و عذاب و لعنت خود را بر او مضاعف نمايم، اى محمد! بدرستى كه توئى رسول من بسوى جميع خلق من و على است ولى من و امير المومنان و بر اين اعتقاد گرفته ام پيمان ملائكه و پيغمبران و جميع خلق خود را در وقتى كه ايشان ارواح بودند پيش از آنكه خلقى در آسمان و زمين بيافرينم براى محبتى كه دارم به تو و به على و به فرزندان شما و به دوستان شما كه شيعيان شما باشند و شيعيان شما را از طينت شما آفريده ام.

پس عرض كردم: اى اله من و سيد من! چنان كن كه امت من همه بر اعتقاد به امامت او متفق گردند.

فرمود: يا محمد! او ممتحن است و ديگران به او ممتحن اند و به او امتحان مى كنم جميع بندگان خود را در آسمان و زمين تا آنكه كامل گردانم ثواب آنها را كه اطاعت من بنمايند در حق شما و فرو فرستم عذاب و لعنت خود را بر هر كه مخالفت و عصيان من كند در حق شما و به شما جدا مى كنم خبيث را از طيب، يا محمد! بعزت و جلال خود سوگند ياد مى كنم كه اگر تو نبودى آدم را خلق نمى كردم و اگر على نمى بود بهشت را نمى آفريدم زيرا كه به شما جزا مى دهم بندگان خود را در روز معاد به ثواب و عقاب و به على و به امامان از فرزندان او انتقام مى كشم از دشمنان خود در دار دنيا، پس باز گشت همه بسوى من است

۷۷۲

در روز جزا پس تو را و على را حاكم مى گردانم در بهشت و دوزخ خود، پس داخل بهشت نمى گردد دشمن شما و داخل جهنم نمى شود دوست شما، و قسم به ذات مقدس خود خورده ام كه چنين كنم.

پس برگشتم و از هر حجابى از حجابهاى پروردگار خود كه بيرون مى آمدم از عقب خود ندا مى شنيدم كه: ((يا محمد! دوست دار على را))، ((يا محمد! گرامى دار على را))، ((يا محمد! مقدم دار على را))، ((يا محمد! خليفه گردان على را))، ((يا محمد! وصى گردان على را))، ((يا محمد! برادر خود گردان على را))، ((يا محمد! دوست دار هر كه را دوست دارد على را))، ((يا محمد! تو را وصيت مى كنم در حق على و شيعيان او وصيت خير))؛ و چون به ملائكه رسيدم مرا در آسمانها تهنيت مى گفتند كه: گوارا باد تو را يا رسول الله كرامت خدا براى تو و براى على.(1)

و به سند معتبر از امام رضاعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون داخل بهشت شدم در آن درختى ديدم كه بار آن درخت حله ها و زيورها بود و در ميان آن حوريان بودند و در زير آن اسبان ابلق بودند و در بالاى آن درخت رضا و خشنودى حق تعالى بود، گفتم: اى جبرئيل! براى كيست اين درخت؟ گفت: براى پسر عم توست امير المومنين على بن ابى طالب، چون حق تعالى امر كند كه مردم را داخل بهشت نمايند شيعيان على را به نزد اين درخت بياورند و از اين حله ها و زيورها بپوشانند و بر اسبان ابلق سوار شوند و منادى ندا كند: اينها شيعيان على اند صبر كردند در دنيا بر آزارها و امروز بهره مند شدند به اين عطاها.(2)

و به سند ديگر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: چون مرا به آسمان بردند به قصرى رسيدم از مرواريد كه پروانه هاى آن قصر از طلاى درخشنده بود، پس حق تعالى وحى فرمود بسوى من كه اين قصر از على بن ابى طالب است.(3)

____________________

1-اليقين 425، كه صدر روايت در آنجا ذكر نشده است.

2-اليقين 251؛ مناقب خوارزمى 33.

3-اليقين 470. و نيز رجوع شود به كفايه الطالب 190.

۷۷۳

و عياشى به سند معتبر از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: شبى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ابطح بود ناگاه جبرئيل براق را براى آن حضرت از آسمان فرود آورد و بر آن هزار هزار محفه(1) از نور بسته بودند، چون براق را نزديك آورد كه حضرت سوار شود براق امتناع نمود، جبرئيل طپانچه اى بر آن زد كه عرق از آن ريخت و گفت: ساكت شو كه محمد است، پس براق پرواز كرد بسوى سدره المنتهى(2) و از آنجا بسوى آسمان، و چون به آسمان اول رسيدند از صداى بال براق و غلبه انوار آن زينت سبع طباق ملائكه از درهاى آسمان پرواز كردند و اطراف آسمان گريختند پس جبرئيل گفت: ((الله اكبر الله اكبر))، پس ملائكه گفتند: بنده مخلوق خداست، و به نزد جبرئيل آمدند و از او پرسيدند: اين كيست؟ گفت: محمد است، پس ملائكه بر او سلام كردند و براق بسوى آسمان دوم پرواز كرد، باز ملائكه پرواز كرده گريختند، پس جبرئيل گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه اشهد ان لا اله الا اللّه، پس ملائكه گفتند: بنده مخلوق خداست و به نزد جبرئيل آمدند و احوال آن حضرت را پرسيدند، چون آن حضرت را شناختند بر او سلام كردند؛ و همچنين به هر آسمانى مى رسيدند جبرئيل يك فصل اذان را مى گفت: و چون به آسمان هفتم رسيدند اذان را تمام كرد و در آنجا حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشنمازى ملائكه و انبياءعليهم‌السلام كرد، پس جبرئيل آن حضرت را به مكانى برد و گفت: بالا رو كه من زياده از اين بالا نمى توانم آمد، پس حق تعالى آن حضرت را در فضاى بى انتهاى قرب خود بالا برد آنچه خواست و درهاى علم و معرفت و فيض بر او گشود آنچه خواست، پس خطاب نمود به او كه: يا محمد! كه را براى امت خود انتخاب كرده اى بعد از خود؟ عرض كرد: خدا بهتر مى داند، حق تعالى فرمود: على امير المومنان است.(3)

و على بن ابراهيم به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است كه فرمود: چون داخل بهشت شدم و در بهشت درخت طوبى را ديدم كه اصلش در خانه على بود

____________________

1-محفه : تختى است شبيه به هودج.

2-در مصدر عبارت ((بسوى سدره المنتهى )) ذكر نشده است.

3-تفسير عياشى 159.

۷۷۴

و هيچ قصر و منزلى در بهشت نبود مگر شاخى از آن درخت در آن بود و در بالاى آن درخت سبدها بود كه در آن سبدها حله ها بود از سندش و استبرق بهشت براى هر مومنى هزار هزار سبد بود كه در هر سبدى صد هزار حله بود به رنگهاى مختلف كه هيچ حله به حله ديگر شباهت نداشت و اينها جامه هاى اهل بهشت است و سايه آن درخت كه ظل ممدود است چندان كشيده بود كه اگر سوارى صد سال مى تاخت از سايه آن به در نمى توانست رفت، و در پائين آن درخت طعامها و ميوه هاى اهل بهشت بود كه در قصرها و منازل ايشان آويخته بود، و در هر شاخى صد رنگ بود از ميوه ها كه در دنيا شبيه آنها را ديده ايد و از آنچه شبيه آنها را نديده ايد و از آنچه مانند آن را شنيده ايد و از آنچه مانند را نشنيده ايد، و هر چه از آن مى چيدند به جاى آن ديگرى مى روييد چنانكه حق تعالى فرموده است( لَّا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ ) (1) ، و در زير آن درخت نهرى است كه از آن نهرهاى چهار گونه منشعب مى شود: نهرهاى آب صافى، نهرهاى شير، نهرهاى شراب، نهرهاى عسل مصفا.(2)

و ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در شب معراج به آسمان رفتم از عرق من به زمين ريخت و از آن گل سرخ روئيد و آن گل به دريا افتاد پس ماهى خواست آن را بگيرد و دعموص هم خواست آن را بگيرد - و دعموص كرمى است كه سر پهنى دارد و دم باريكى و در ميان آب و گل بهم رسد - پس حق تعالى ملكى را فرستاد كه ميان ايشان حكم كرد كه نصف آن از ماهى باشد و نصف ديگر از دعموص، و به آن سبب پره هاى سبزى كه بر دور برگهاى گل مى باشد نيمى به شكل دم ماهى است و نيمى به شكل دم دعموص است زيرا كه به هر گلى پنج پر احاطه كرده است و دو پر آنها از هر دو طرف پره هاى ريزه دارد و دو پر آن مانند دم دعموص باريكند و از هيچ طرف پرى ندارد و يكى از يك طرف پر دارد و از يك طرف پر ندارد پس نيمش به ماهى

____________________

1-سوره واقعه 33.

2-تفسير قمى 2/336-337.

۷۷۵

مى ماند و نيمش به دعموص(1) ، و در اشعار عجم نيز اين مضمون را بسته اند.

و ابن شهر آشوب روايت كرده است كه: در شبى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به معراج رفت حضرت ابوطالب آن حضرت را در جاى خود نيافت و بسيار از پى آن حضرت گرديد پس بنى هاشم را جمع كرد و فرمود: مهيا شويد كه اگر تا صبح محمد را نيابم شمشير مى كشم و دشمنان آن حضرت هر كه را بيابم هلاك مى كنم؛ در اين تشويق و اضطراب بود تا آنكه حضرت از آسمان فرود آمد در خانه ام هانى خواهر امير المومنينعليه‌السلام، چون ابوطالب آن حضرت را ديد شاد شد و دست او را گرفته بسوى مسجد الحرام آورد با گروه بنى هاشم پس شمشير خود را بيرون آورد و بنى هاشم را فرمود شمشيرهاى خود را بيرون آوردند، خطاب كرد به كفار قريش كه: بخدا سوگند اگر امشب او را نمى ديدم يكى از شما را زنده نمى گذاشتم.(2)

و ايضا روايت كرده است كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شب شنبه هفدهم ماه مبارك رمضان شش ماه قبل از هجرت بسوى مدينه در خانه ام هانى يا خانه خديجه يا شعب ابى طالب يا مسجد الحرام بود، على اختلاف الروايت، و به روايت ديگر: در ماه ربيع الاول دو سال بعد از بعثت؛ پس اسرافيل و ميكائيل حاضر شدند و با هر يك هفتاد هزار ملك همراه بودند و بر آن حضرت سلام كردند و آن حضرت را بشارتها دادند و با ايشان دابه اى بود كه رويش مانند روى آدمى بود و پاهايش مانند پاهاى شتر و يالش مانند يال اسب و دمش مانند دم گاو و دو بال در ران خود داشت و لجامى از ياقوت سرخ بر سرش بود، و چون حضرت بر آن سوار شد پرواز كرد و از آسمان به آسمان مى رفت و ملائكه بر آن حضرت سلام مى كردند و او را بشارتها مى دادند و انبياء را در آسمانها مى ديد و از ايشان بشارتها مى شنيد تا از آسمانها در گذشت و به حجابهاى نور رسيد، پس شنيد كه ملائكه حجب سوره نور تلاوت مى كردند، چون به كرسى رسيد شنيد كه خازنان كرسى

____________________

1-علل الشرايع 601.

2-مناقب ابن شهر آشوب 1/230.

۷۷۶

آيه الكرسى تلاوت مى كردند، چون به عرش رسيد شنيد كه حاملان عرش ((حم مومن)) تلاوت مى كردند و در آنجا هزار مرتبه به او ندا رسيد كه: نزديك بيا و در هر مرتبه يك حاجت بزرگ آن حضرت را روا مى كرد تا آنكه به مرتبه ((قاب قوسين او ادنى)) رسيد پس نداى حق تعالى به او رسيد كه: هر حاجت خواهى بطلب، حضرت عرض كرد: پروردگارا! ابراهيم را خليل خود گردانيدى و موسى را كليم خود گردانيدى و سليمان را ملك عظيم بخشيدى، به من چه كرامت عطا مى فرمائى؟ حق تعالى ندا فرمود: اگر ابراهيم را خليل خود گردانيدم تو را حبيب خود گردانيدم، و اگر با موسى در كوه طور سخن گفتم با تو در بساط نور سخن گفتم، و سليمان را ملك فانى دادم و تو را ملك باقى آخرت بخشيدم و بهشت را در بسته عطا كردم و تو را شفاعت كبرى كرامت كردم.(1)

مولف گويد: ساير احاديث معراج در ابواب آتيه اين مجلد و ساير مجلدات مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى و ذكر آنها در اينجا موجب تكرار مى گردد.

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 228-230.

۷۷۷
۷۷۸

باب بيست و پنجم: در بيان هجرت حبشه است

۷۷۹

۷۸۰